جمع بندی رابطه عقل، قلب و دین چیست؟

تب‌های اولیه

32 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
رابطه عقل، قلب و دین چیست؟

سلام علیکم
در بین سوالات مبحثی با عنوان "تفاوت قلب و عقل در اسلام چیست؟" دیدم در این آدرس
http://www.askdin.com/thread2844.html
تاپیک بسته شده بود ولی جوابها عجیب و مبهم بود ! کاربردی نبود.
مطالبی پیدا کردم. میخوام این سوال رو دوباره بپرسم. به نظرم خیلی خیلی مهمه !
این طرف و اون طرف مطلب زیاده، ولی اصولی چیده نشده است. اصل مطلب بین انبوهی از مطالب کلی و احتمالا تصورات تکراری گم شده است. بیشترشون جملاتی هستند که نشون میده تصورند. گوینده مطلب رو درک و لمس نکرده ! البته ببخشیدها! قصدمون هم تدریس عرفان نظری و اثبات نظریه عقل کلی نیست. کتاب نمی خواهیم بنویسیم.
در ضمن در پاسخ گفته شده است که جهاد اکبر یعنی جنگ بین عقل و قلب !!!؟؟؟ این دیگه از اون حرفاست. گوینده خواسته بگه اصولا عقل و قلب در جنگند ! یعنی با هم نمی سازند !
در ضمن لطفا مطالب رو از دیدگاه افراد (پایین به بالا) توضیح بدهید نه از دیدگاه "بالا به پایین". حرف کلی زدن فعلا تعطیل باشه ممنون. (کاری به عالم تکوین هم نداریم.)
آوردن عباراتی مانند "مطلب پیچیده است" یا "شما باید اول کلی مسائل مقدماتی یاد بگیری" یا "یه چیزهایی هست که شما نمی فهمید" هم فعلا تعطیل تا بعد ببینیم چی میشه. البته مطلب بدون مقدمه نمی شه ولی مقدمه ای که فقط ابن سینا بفهمه و بقیه (منظورم همه است) نفهمند فعلا تعطیل.
گمونم بشه مطلب رو طوری جزء به جزء به صورت متوالی چید که برای همه روشن باشه. حالا طول کشید هم احتمالا عیبی نداره. مسئولین محترم رخصت. انشاء الله چند وقتی فرصت فکر و بحث و تدبر می دهند و تاپیک رو نمی بندند.
یا علی

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد رئوف

طلبه 1;474496 نوشت:
سلام علیکم

رابطه عقل، قلب و دین چیست؟

یا علی



با سلام خدمت شما دوست گرامی

در مورد سوالی که پرسیدید، یک توضیح ابتدایی عرض می کنم تا همان طور که خواستید، قدم به قدم بحث را به پیش ببریم.

در این بحث دین را به معنای مجموعه ی آموزه ها و معارفی که از سوی خداوند و توسط پیامبر به بشر رسیده است، تعریف می کنیم. این آموزه ها، بیانگر حقایقی از عالم هستی هستند.

مسئله ای که قرن هاست فکر متفکران مختلف را به خود مشغول کرده است این است که چگونه می توان به صدق این مجموعه آموزه ها باور پیدا کرد و آنها را پذیرفت.

گروهی معتقدند راه رسیدن به صدق این آموزه ها قلب است. منظور از قلب در اینجا معنای عامی است که می توان آن را چنین توضیح داد، احساس، شهود و یا درکی باطنی که صدق امری را نشان می دهد. به عبارت دیگر، همان طور که حواس ظاهری ما (مثل حس لامسه) در ارتباط با اشیاء اطلاعاتی به ما می دهند، حس باطنی ما که توسط مرکز عواطف و احساسات ما یعنی قلب، درک می شود نیز اطلاعاتی به ما می دهد که بر اساس آنها می توانیم، درستی مجموعه باورهایی که نام آن را دین گذاشتیم، درک کنیم.

گروه دیگری معتقدند که صدق این مجموعه تنها با عقل قابل بررسی است. به عبارت دیگر عقل، که در این بحث به معنای استدلال عقلی است، می تواند صحت این مجموعه را نشان دهد.

البته این دو گروه، دو سر یک طیف هستند و در میانه طیف افراد دیگری نیز قرار دارند که معتقدند که عقل و قلب، با هم و در کنار هم می توانند تعامل کنند و فرد را به صدق این مجموعه (دین) برسانند.

نظر مشهور در نزد شیعه آن است که عقل مقدمات مسیر را فراهم میکند و انسان را تا مرتبه ای بالا می برد و به صدق بخشی از این مجموعه می رساند و از مرحله ای به بعد، این کار قلب است که انسان را یاری کند و دلابل از آنجا به بعد، عقلانی نیستند.

موفق باشید

فرمودید :
قلب:
1. احساس، شهود و یا درکی باطنی که صدق امری را نشان می دهد.
2. مرکز عواطف و احساسات ما (حس باطنی در مقابل حواس ظاهری)

عقل:
1. استدلال عقلی

تعاریف دقیق نیست. برای ورود اجازه بدهید دو سوال بپرسم:

در رتبه ادراک اولیه، تعریف دقیق قلب چیست ؟
در رتبه ادراک اولیه، تعریف دقیق عقل چیست ؟

البته منظور تعریف در چهارچوب مقدمات بدیهی است چون هنوز هیچ گزاره ای در مقدمات توافق نشده است. به عبارتی می باید تعاریف خود به خود دقیق، شفاف و قابل درک باشند. مخصوصا دقیق بودن مهم است. عبارت "عقل همان استدلال عقلی است" تعریف نیست !

چون انسان در وجود خود مراکزی از ادراک را می یابد و این ادراکات متفاوت است. اولا کانونی از ادراک در خود می یابد که بوسیله آن اموری را بدون نیاز به جهان خارج از وجود خود درک می کند. مثلا "وجود خود" را ادراک می کند. "نیاز به درک حقایق" را ادراک می کند. وجود یک کانون حیات دیگر و نیاز به اتصال به آنرا (حقیقت نقص وجودی خود) را ادراک می کند. مسائل بیشمار دیگری را ادراک می کند. اغلب انسانها بدون نیاز به هیچگونه مقدمه ای و صرفا با توجه به خود این ادراکات و موارد بیشمار دیگری را به صورت فطری در خود می یابند. این مرکز ادراک احتمالا همان مفهومی است که از آن تعبیر به قلب می شود. این تعریف می باید دقیق و کامل شود .
به علاوه انسان در وجود خود مرکز ادراک دیگری را نیز می یابد. در این کانون مسائل تحلیل می شوند. انسان سعی می کند با استفاده از این قوه حقایق را درک کند. حقیقت را از باطل تشخیص دهد. بین مصلحت و فساد و ضرر تشخیص بدهد. توجه فرمایید که حقایق و آنچه برای انسان در نهایت مطبوع است لزوما به صورت کلی توسط حواس ظاهری قابل ادراک نیستند. اینجاست که این قوه خود به خود به کار می افتد. این قوه احتمالا همان قوه عاقله است. این تعریف می باید دقیق و کامل شود .

بعد از وضوح کامل این دو به بحث دین و نحوه تعامل انسان با آموزه های دینی خواهیم پرداخت.

اجازه بفرمایید برروی قوانینی هم توافق کنیم
- مطالب می باید براساس مقدمات ذکر شده در این بحث یا مراجع قابل استفاده (در سطح طلبگی) دقیق، قابل درک، ملموس و غیرقابل انکار و در صورت نیاز قابل اثبات باشند.
- فعلا اینکه شخصی مطلبی را بیان کرده است حجت نیست (البته مقصود انکار مقام شامخ علمای اعلام و بزرگان نیست) استفاده از آیات و مطالب احادیث صحیح السند هم لزوما می باید در محل و رتبه خود لحاظ شوند. چه بسا مطلبی از ائمه ذکر می شود که جایگاه بیان آن جایگاه بحث نیست.
ممنون

با سلام خدمت شما دوست گرامی

چند نکته:

1. مطالبی که در پاسخ پیش عرض شد، همان طور که بنده عرض کردم، مطلبی ابتدایی بود برای اینکه بحث آغاز شود و هدف بنده نیز این نبود که تعاریف فلسفی و فنی ارائه دهم.

2. مطلب دیگر آنکه، یافتن تعاریفی که به تعبیر شما "دقیق، قابل درک، ملموس و غیرقابل انکار و در صورت نیاز قابل اثبات باشند." چندان سهل الوصول نیست.

3. مطلب دیگر آنکه، سنخ دلایلی که شما طلب میکنید که چنان مشخص و منحاز باشد که طبیعتا ما را به یقین برساند و به تعبیر شما "غیر قابل انکار" باشد، در مباحث منطق و ریاضیات و به طور کلی مباحث تحلیلی یافت می شود. در بحث ما که در مورد قلب، عقل و دین است که موضوعاتی عینی هستند، سنخ دلایل متفاوت است.

با این حال:

- عقل قوه ادراکی است که بر اساس استدلال و دلایل منطقی عمل می کند و این استدلال ها باید دارای استانداردهای منطقی باشد و از آنجایی که اگر بخواهیم برای هر دلیلی، دلیلی بیاوریم، به تسلسل منتهی می شویم، پایه و اساس این استدلالات نیز بدیهیات می باشند.

- قلب نیز قوه ادراکی است که نحوه کسب معرفت آن بر اساس استدلال نیست بلکه از راه احساس و یا شهود، کسب معرفت می کند.

موفق باشید

سلام علیکم و رحمه الله
ممنون از اینکه حوصله به خرج دادید. بنده هم به همین مطلب رسیدم. قاعدتا حصول به تعاریفی با مشخصات ذکر شده اصلا سهل الوصول نیست. شاهد آنکه علیرغم وجود مطالب زیادی در این باب در کتب قدما یا کتب معاصر یا مثلا بحثهای فنی در حوزه های علمی (منظور هم حوزه دینی است هم مراکز دانشگاهی) یا بحثهای آزاد علمی در کنفرانسها یا مثلا این سایت یا سایتهای دیگر، هنوز تعریفی با این سبک که بتوان آنرا از بدیهیات برداشت کرد و به صورت متقن ارائه نمود حتی برای عموم اهل فن هم بدیهی نیست. البته موضوع خواص جداست. مثلا شما برای وجود حضرت خداوند علی اعلی تعریفی دارید. این تعریف فنی است ولی وجود دارد. تقریبا هم متفق القول بین علماست. راه رسیدن به این تعریف هم ذکر شده است. البته قطعا ساده نیست. برای مسائل دیگر تعریف دقیق وجود دارد.
بهرحال این تعاریف دقیق، پایه های هرگونه برداشتهای آتی است. موضوع ابتدایی سوال بنده هم به دست آوردن همین تعاریف و سد کردن هرگونه برداشت مشکوک و به خصوص تصورات اجمالی است.
در مورد عقل : شما فرمودید عقل قوه است. و کاربرد آن ادراک است. تا اینجا قبول. استدلال کلمه ای بدیهی نیست. منطق کلمه ای بدیهی نیست. بدیهیات را موضوعاتی می گیریم که "یکسان بودن ادراک آنها بین افراد مباحثه مورد قبول است." شما فرمودید عمل می کند ولی نفرمودید برروی چه چیزی عمل می کند و نتیجه این عمل چیست. احتمالا منظور شما بدیهیات بوده است. البته روش حصول این بدیهیات و نحوه قرار گرفتن آنها در اختیار این قوه شاید کمک کند. تسلسل و موارد اینگونه فعلا خیلی جلوتر است و آنرا ندید می گیریم.
درمورد قلب : شما فرمودید قلب قوه است. و کاربرد آن ادراک است. عبارات احساس و شهود بدیهی نیست. نتیجه این ادراک معرفت است. معرفت به چه چیز و به چه نحو و در چه حد ؟ آیا نتیجه ادراک عقلی هم معرفت است. اگر جواب مثبت است معرفت به چه چیز و به چه نحو و در چه حد ؟
سوالاتی که فکر کنم کمک کند.
رابطه عقل با ذهن چیست؟ رابطه عقل با تصورات چیست ؟ کابرد واضح عقل چیست ؟
منشاء و مبدا مسائلی که در نهایت ادراکات قلبی منجر به معرفت به آنها می‌شود کجاست ؟ آیا صحت ادراکات قلبی مانند ادراکات عقلی نیازمند درنظر گرفتن یک عامل جانبی است (مانند منطق که شما آنرا پیش نیاز ادراکات صحیح عقلی بیان کرده اید.)

با سلام خدمت شما دوست گرامی

هدف این مرکز، پاسخگویی به سوالات دینی است و مباحث فلسفی نیز تا جایی که به مسائل دینی مربوط می شود، مورد نظر مرکز است و از باب اینکه مقدمه ای می تواند باشد برای بحث در مورد مباحث دینی، مورد توجه واقع می شود. اما رسالت این سایت، این نیست که به مباحث فلسفی بنیادین بپردازد. به عبارت دیگر، اینکه مسئله ای که بسیار مفصل است و در سطحی کاملا تخصصی نیازمند بررسی است، در قالب چند پست و کامنت، بررسی شود، روش صحیحی برای چنین مطالبی نیست و بحث و بررسی در چنین سطحی که حاوی مطالب بدیع باشد، مربوط به مراکز علمی است و در فرصت محدود این سایت (با توجه به حجم بالای پرسش ها و وظیفه رسیدگی به تمام آنها تا پایان هر سوال) امکان پذیر نیست.

پیشنهاد بنده این است که اگر شما تعریفی در باب مفاهیم یاد شده دارید، مطرح کنید تا به در مورد آن بحث کنیم و از این بحث های مقدماتی عبور کرده به اصل بحث بپردازیم.

موفق باشید

سلام علیکم و رحمه الله
"اصول دین تقلیدی نیست." یعنی چه ؟ جواب هر چه باشد دست آخر این امری است که اعتقاد و التزام عملی به آن راهگشاست و قطعا هر راهی که از اینجا شروع نشود در عمق و حقیقت باطل است. نگفته اند "اصول دین اسلام تقلیدی نیست." نخیر هنوز تا اینجا راه داریم. ادعایی مطرح است. اول ببینیم خداوند واحد در مفهوم و مصداق چه حکمی پیدا می‌کند بعد بقیه مسائل.
چیزی که بین بنده مسلمان و آن یهودی و آن ارمنی و آن کمونیست که خلاف عرفی و بی قانونی ظاهری نمی کند و به مبانی اخلاقی عرفی و سنتهای عامه پسند در حد عمومی و به صورت کلی پایبند است، از دیدگاه یک ناظر بی طرف و بدون تعصب چه فرقی هست ؟ (البته بجز یک ظاهری)
آن حقیقت که اگر صداقت داشته باشیم (که بدون تعارف "اگر" بزرگی است) از ما این تقلید را به واسطه هایی به عنوان واقع می پذیرند امر دیگری است و از موضوع بحث خارج است.
آخر ما از مسائل بویی به مشاممان خورده و صدای جرسی شنیده ایم. نتیجه متوقع دین اباء و اجدادی در تمام ادیان مورد تبلیغ فعلی در دیدگاه عوام "به دست آوردن دنیای از کف رفته" بدون نیاز به تجاوز به حقوق دیگران است! در واقع دنیای بعدی دنیایی است با منابعی بسیار بسیار عظیم ! دنیای فعلی سرکاری است! البته اگر بخواهیم این را به ما می دهند ولی این بهره بسیار بسیار کمی است. عوض کردن این سرمایه با سیب و گلابی بهره بسیار بسیار کمی است.
دین تقلیدی از بنده طلبه هم می پذیرند؟ روز تغابن معلوم می شود که چه سرمایه عظیم با چه بهره ناچیز عوض شده است. حتی اگر اول . . . عالم باشیم آنهم بدون معارض ! (خودتان هرعنوانی می خواهید جایگزین کنید)
متاسفانه "به دست آوردن فطری" در بین عموم کم و بیش کم رنگ شده است. مورد توجه نیست.
بنده دنبال این ابتدای اساسی هستم. و کدام انسانی نیست؟ از طرفی قوایی بجز همین دو که عرض کردم هم ادراک نمی کنم. و اگر مبدا آفرینش حکیم باشد آنگاه قطع به یقین این قوا در نوع بشر وسیله هدایت است. بنابراین باید همین دو قوه برای عموم افراد تاکید می کنم برای عموم افراد کافی باشد. و آنهم نباید احتیاج به تخصص یا توانایی فوق العاده داشته باشد. و الا عدل کجاست ؟ حکمت کجاست؟
اینها فلسفه نیست. فلسفه مطالبی تخصصی است که جایگاه دیگری دارد. بنده تصور می کنم کسی که برای ارائه مطلب در بین عموم فلسفه می بافد خودش اصول اولیه را به درستی ادراک نکرده است. لمس نکرده است. دینش فطری نشده است. تقلیدی است. منتها استعدادی دارد که خوب تقلید و تکرار می کند. ریزه کاریها را هم به یاد دارد و به موقع رو می کند. این شخص همان اصول قابل فهم برای عموم را لمس نکرده است!
اتفاقا اینها مطالبی است که از این دسته سایتها مورد توقع است. مطالبی که کمیاب است. و این دین است. اساس دین است.
همچنان مشتاقم که این مطالب ادامه یابد تا حصول نتیجه. حالا یک پست یا صد پست. چه فرقی می کند. این گم شده ای است که بنده طالب آنم.
یاعلی

با سلام خدمت شما دوست گرامی

مطالب خوبی مطرح کردید. اما توجه به نکاتی لازم است.

- واقعیت این است که فهم دین، با امری که آن را "فطرت" می نامیم، بسیار سهل الوصول تر و طبیعی تر است تا چیزی که توسط عقل به معنای فلسفی آن بدست آید. البته ممکن است فردی عقل را در همان معنای فطری کلمه به کار برد، همان "العقل ما عبد به الرحمان" را اراده کند. اما باید پذیرفت برای عقل اصطلاحات دیگری نیز وجود دارد که از قضا پرکاربرد است، اصطلاحاتی که در عالم فلسفه از آن به وفور استفاده می شود.

- هنگامی که شما سوال خود را مطرح کردید و از عقل سخن گفتید و خواستار ارائه بحث های "غیرقابل انکار" و "تعریف های دقیق" و ... شدید، ناخودآگاه ذهن به سمت مباحث فلسفی می رود و اکنون می گوید که مراد شما فلسفه نیست و این مسئله به نظر، یک تغییر رویه است.

- با نظر شما در مورد اینکه امروزه بیشتر دینداری ها تقلیدی است، موافقم. دینداری هایی هم که تحقیقی خوانده می شوند، معمولا وجدانی نیستند بلکه صرفا تبعیت از استدلال هستند و با یافتن آنچه اثبات می کنند، فاصله دارد. بنده نیز معتقدم که بهتر است به دین وجدانی برسیم ولی رسیدن به آن مرحله نباید ما را از مباحث فلسفی باز دارد (کما اینکه مباحث فلسفی نباید ما را از رسیدن به آن مرحله باز دارد.)

- عموم مردم می توانند، این جهان و شگفتی های آن را به عنوان آیه و نشانه ای از خداوند درک کنند و با فطرت خداجوی خود دین دار شوند. این امری است که در قرآن و روایات بیان شده است. البته ممکن است در عالم فلسفه، فیلسوفی به این مسئله اشکال کند، در این مرحله باید به عالم فلسفه برویم و بحث ها در آنجا ادامه پیدا کند. آنچه مهم است اینکه، فضای بحث معلوم باشد، آیا بحث عقل/ فطرت برای عموم مردم است و یا اینکه در سطح فلسفه بحث انجام می شود؟

موفق باشید

سلام علیکم
پیگیری اصطلاحات رایج و متداول موضوع نیست. به نظرم تا اینجا موضوع روشن است.
ما در وجودمان دو مرکز ادراک می یابیم که در سرشت و فطرت ما نهاده شده است: از طرفی به سمت مسائلی کشش و جاذبه داریم. منظورم کشش و جاذبه فطری است که در عموم افراد بشر کم و بیش یافت می شود (هر فرد در هر محیط و زمان و شرایط رشد) هرچه قدر فطرت فرد سالم تر کشش بیشتر. از طرف دیگر این کشش و جاذبه بدون قوه ای که مصالح و مفاسد را تشخیص دهد ممکن است فرد را به بیراهه بکشاند. (تاریخ گواه است که اغلب افراد با نادیده گرفتن ادراکات عقلی گمراه شده اند). موضوع سوال شناخت دقیق این دو و جایگاه هر کدام است.
ضمنا دقت نظر و ارائه مسائل غیرقابل انکار که موارد مصادره شده و مخصوص فلاسفه نیستند. این همه در تاریخ هم از ائمه اطهار علیهم السلام هم از اصحاب در مباحثه و مناظره ها نکاتی از این دست یافت می شود. اتفاقا فلسفه بافی های رایج بین مقلدین فعلی بدون مبانی درست و محکم کار را به جایی می کشاند که فرد بعد از سالها درس خواندن مسائل ابتدایی که یک انسان معمولی به راحتی می فهمد را انکار می کند. بنده در فلسفه هیچ گونه مهارتی ندارم. مطلب ساده ای می پرسم. جواب سرراستی هم می خواهم (حالا سهل الوصول هم نباشد) ولی دقیق و براساس روشی مبتنی بر مبانی غیرقابل انکار. تغییر رویه ای هم در کار نیست. حقیقت ساده است و تصورات موضوع بحث نیست.
موضوع دین هم فعلا برای آینده. هنوز زود است. تا بعدا در جای خودش به آن هم بپردازیم.
یا علی

سلام علیکم
از قرار معلوم فرصت برای مباحث پایه کم است. تحصیل دینی براساس فطریات و بدون تصورات ظاهرا طرفدار کمی دارد.
حسبنا الله و نعم الوکیل

طلبه 1;480252 نوشت:
سلام علیکم
از قرار معلوم فرصت برای مباحث پایه کم است. تحصیل دینی براساس فطریات و بدون تصورات ظاهرا طرفدار کمی دارد.
حسبنا الله و نعم الوکیل


با سلام خدمت شما دوست گرامی

دوست گرامی، این چنین که شما تصور می کنید نیست و مرکز برای تمام مباحث دینی، آمادگی بحث و گفتگو دارد.
بحث شما نیاز به طرح مقدماتی دارد. شما ظاهرا مطالبی برای بیان در این زمینه دارید، شما می توانید آنها مطرح کنید و در مورد آنها به بحث بپردازیم.

موفق باشید

سلام علیکم و رحمه الله
لطفا جواب سوالهای مطروحه مرحمت بفرمایید.
یاعلی

طلبه 1;482602 نوشت:
سلام علیکم و رحمه الله
لطفا جواب سوالهای مطروحه مرحمت بفرمایید.
یاعلی


با سلام خدمت شما دوست گرامی

دوست گرامی، به مطالبی که پیش از خدمت شما عرض شد، توجه بفرمایید.
بنده آماده بحث در مورد مطالبی که گفتید هستنم ولی مجددا عرض می کنم:

- اولا سوالات در یک تاپیک باید حول محور یک سوال اصلی جرئی باشد تا بتوان در مورد آن به بحث پرداخت. به عبارت دیگر، نمی توان در یک تاپیک، تکلبف همه چیز را روشن کرد. بنابراین، از مجموع سوالات مطروحه، شما یک سوال اصلی را مطرح کنید، تا در مورد آن بحث کنیم.

- نکته دیگر اینکه در مورد یک سوال هم می توان در سطوح مختلفی بحث کرد. در مورد یک سوال جزئی خاص هم می توان یک یا چند جلد کتاب نوشت. بنابراین در موضوع خاص هم باید مسئله مشخص باشد تا در مورد آن بحث شود نه اینکه بحث را ببریم از اثبات اولیات شروع کنیم، آن هم با استدلال های به تعبیر شما غیر قابل انکار و کاملا عقلانی .. تا بعد برسیم به فروع دیگری که با مطلب ابتدایی بسیار فاصله دارد.

- مطلب پایانی نیز اینکه، همان طور که در پاسخ قبلی عرض کردم، به نظر می اید شما می خواهید مطالبی را بیان کنید ولی می خواهید ابتدا بنده را مجاب کنید و سپس مطلب خود را بیان کنید، پیشنهاد قبلی بنده نیز این بود که مطلب خود را بفرمایید و سپس در مورد آن بحث خواهیم کرد.

موفق باشید

سلام علیکم

از حسن نیت و حوصله شما ممنونم. سوال بنده به نظر واضح است. در قسمت 10 عرض کردم:

طلبه 1;477741 نوشت:

ما در وجودمان دو مرکز ادراک می یابیم که در سرشت و فطرت ما نهاده شده است: از طرفی به سمت مسائلی کشش و جاذبه داریم. منظورم کشش و جاذبه فطری است که در عموم افراد بشر کم و بیش یافت می شود (هر فرد در هر محیط و زمان و شرایط رشد) هرچه قدر فطرت فرد سالم تر کشش بیشتر. از طرف دیگر این کشش و جاذبه بدون قوه ای که مصالح و مفاسد را تشخیص دهد ممکن است فرد را به بیراهه بکشاند. (تاریخ گواه است که اغلب افراد با نادیده گرفتن ادراکات عقلی گمراه شده اند). موضوع سوال شناخت دقیق این دو و جایگاه هر کدام است.

می خواهیم در اصول تقلید نکنیم. اگر این محیط برای جواب به سوالات جزئی درنظر گرفته شده است، مراجع و سیر به دست آمدن مطلب هم بفرمایید ممنون میشوم. حتی ممکن است سیر مسائل بعضا براساس مطالب موجود در همین سایت باشد. فقط گام به گام و براساس و با استفاده از قوا و ادراکاتی که هر کس در خود می یابد. تقلید در اصول جایی ندارد.

یاعلی

طلبه 1;482974 نوشت:
سلام علیکم

از حسن نیت و حوصله شما ممنونم. سوال بنده به نظر واضح است. در قسمت 10 عرض کردم:

"ما در وجودمان دو مرکز ادراک می یابیم که در سرشت و فطرت ما نهاده شده است: از طرفی به سمت مسائلی کشش و جاذبه داریم. منظورم کشش و جاذبه فطری است که در عموم افراد بشر کم و بیش یافت می شود (هر فرد در هر محیط و زمان و شرایط رشد) هرچه قدر فطرت فرد سالم تر کشش بیشتر. از طرف دیگر این کشش و جاذبه بدون قوه ای که مصالح و مفاسد را تشخیص دهد ممکن است فرد را به بیراهه بکشاند. (تاریخ گواه است که اغلب افراد با نادیده گرفتن ادراکات عقلی گمراه شده اند). موضوع سوال شناخت دقیق این دو و جایگاه هر کدام است."

می خواهیم در اصول تقلید نکنیم. اگر این محیط برای جواب به سوالات جزئی درنظر گرفته شده است، مراجع و سیر به دست آمدن مطلب هم بفرمایید ممنون میشوم. حتی ممکن است سیر مسائل بعضا براساس مطالب موجود در همین سایت باشد. فقط گام به گام و براساس و با استفاده از قوا و ادراکاتی که هر کس در خود می یابد. تقلید در اصول جایی ندارد.

یاعلی



با سلام خدمت شما دوست گرامی

چند مطلب:

- همان طور که شما گفتید، در اصول دین تقلیید وجود ندارد و هر کس باید بر اساس یافته ها و دلایل خود عمل کند.

- برای رسیدن به سوال شما که جایگاه این مسئله را بررسی می کند، پیش از پرداختن به سوال اصلی شما، باید تکلیف چند مسئله روشن شود:
- فطرت چیست؟
- عقل چیست؟
- نسبت بین آن دو چیست؟

در ابتدا باید به تعریفی از این دو مقوله برسیم و سپس به نسبت آنها بپردازیم:

فطرت در اصطلاح چنین تعریف شده است: فطرت به معناي سرشت خاص و‌ آفرينش ويژة انسان است و امور فطري، يعني آن چه كه نوع خلقت و آفرينش انسان اقتضاي آن را داشته و مشترك بين همة انسانها باشد.(1)

عقل را نیز می توان در اصطلاح به قوه ادراکی تعریف کرد که بر جمیع قوای حسی و ادراکی، احاطه دارد و قوه درک خوبی و بدی است. (البته در مورد عقل تعاریف بسیاری وجود دارد و تعریف فعلی، تعریفی ابتدایی است)

اگر مطلبی در مورد این تعاریف دارید مطرح کنید تا سپس به ادامه بحث بپردازیم.

موفق باشید

1. جوادي آملي، عبدالله، فطرت در قرآن، ص 24، نشر اسراء، چ دوم، زمستان 1379.

طلبه 1;480252 نوشت:
سلام علیکم
از قرار معلوم فرصت برای مباحث پایه کم است. تحصیل دینی براساس فطریات و بدون تصورات ظاهرا طرفدار کمی دارد.
حسبنا الله و نعم الوکیل

با سلام
اين تاپيك رو من الان ديدم،به نظرم خيلي تاپيك عالي باشه.مدتها بود منم درگير همين سوالا بودم،چرا كه فكر ميكنم رسيدن به خداشناسي اون هم با فسفه،مثل اينه كه يكي مثل اساتيد دانشگاه بيان مباحث فيزيكي انيشتين رو واسه من تدريس كنن،خب مسلما من تو اين زمينه كاري جز پذيرفتن مباحث اونا ندارم ديگه!!!به نظرم مياد اگه قرار باشه رسيدن به حتميات تو دين فقط با فلسفه ممكن باشه،همه مردم واسه خداشناسي بايد راه بيافتن فلسفه ياد بگيرن،اونم نه تا يك حدي!تا بيشترين حد ممكن،چرا كه متاسفانه يا خوشبختانه اين مباحث كاملا درختي هستن و تمامي ندارن،نتيجتا دو حالت پيش مياد،يا همه فيلسوف شيد يا به حدي از اطلاعات اكتفا كنيد و بگيد درسته تا تموم شه!و همون طور كه ميدونيد معمولا كسايي كه يكم اينجور مباحث براشون دقدقه خاطر باشه به حد خاصي نميتونن اكتفا كنن!برداشت من از اين مباحثي كه بيان فرموديد اينه كه بدون ورود به مباحث فلسفي بخوايم به حتميات در دين برسيم،صرفا با بديهيات.اگه اين برداشت من درسته مشتاقانه منتظر ادامه مباحث هستم.
با تشكر:Gol::Gol::Gol::Gol::Gol:

سلام علیکم
ممنون

البته بحث اصلی برسر اصطلاحات و کلمات نیست. ولی از آنجا که هر کلمه بار معنایی خاصی دارد فعلا اجازه بفرمایید از همان کلمه قلب یا دل استفاده کنیم. کلمه سوال شده فطرت نیست. اگرچه اصطلاحاتی مانند قلب، دل، وجدان، سرشت، فطرت همه از یک واقعیت خبر می‌دهند : خاصیت یا قوه ای که "ادراک بدون واسطه" را در آدمی باعث می شود. حالا هر کدام از یک جنبه و در یک مرتبه خاص از این حقیقت وجودی خبر می دهند.

با اینکه این نکته هم معمولا مفروض است ولی عرض می کنم که منظور از قلب و دل، این عوض صنوبری داخل سینه نیست. اگرچه به نظر می آید نسبت این قلب صنوبری به بدن مادی می باید ما را به نحوی هدایت کند به سوی ادراکی از "نسبت قلب در مراتب وجودی مختلف به وجود انسان در آن رتبه". مثلا قلب صنوبری در بدن منشاء حیات سایر اعضاست و خودش را هم خودش زنده نگه می دارد. بدون فعالیت قلب انسان مرده است. بنابراین می باید ادراکات معنوی قلبی نیز به نحوی منشاء حیات معنوی انسان باشند. بدون این ادراکات انسان مانند مرده هاست. یعنی در واقعیت مرده است. منتها مرده متحرک. برای همین می بینیم که در بسیاری از جوامع بشری انسانها مرده اند. روح ندارند. چون به مرور و براساس اعمالشان و عدم توجه به این ادراکات بدون واسطه و سرپوش گذاشتن برروی آن کم کم این حس ضعیف شده و قدرت بر ادراک ندارد. این بحث خیلی دامنه دار است. فعلا تا همین قدر.

رئوف;483379 نوشت:
فطرت در اصطلاح چنین تعریف شده است: فطرت به معناي سرشت خاص و‌ آفرينش ويژة انسان است و امور فطري، يعني آن چه كه نوع خلقت و آفرينش انسان اقتضاي آن را داشته و مشترك بين همة انسانها باشد.

قرار شد موارد فقط براساس بدیهیات و اولیات قابل لمس باشد. یا براساس مواردی که در بحث به آنها رسیده ایم. این عبارت خیلی به بحث کمکی نمی کند. این تعریف خارج از روش بحث بود. می خواهیم یک شناخت اجمالی از قلب و دل پیدا کنیم و در رتبه کاملا اولیه به صورت کلی بفهمیم چه چیزی در درون ما قلب گفته می شود و سنخ ادراکات آن چیست. (1)

رئوف;483379 نوشت:

عقل را نیز می توان در اصطلاح به قوه ادراکی تعریف کرد که بر جمیع قوای حسی و ادراکی، احاطه دارد و قوه درک خوبی و بدی است. (البته در مورد عقل تعاریف بسیاری وجود دارد و تعریف فعلی، تعریفی ابتدایی است)

البته اینکه عمل این قوه درک خوبی و بدی است کمک می کند. این قسمت تقریبا قبول است (البته با کمی مسامحه. چون عموم افراد از قوه عقل برای جذب منافع و دفع مضار استفاده می کنند. خوبی و بدی معنای دیگری است). ولی موضوع این است که این قوه چه طوری این کار را انجام می دهد.
این تعریف هم کاملا خوب نبود. ما اصلا جمیع قوای حسی و ادراکی نمی دانیم چیست. چه برسد که از روی مواردی که تا حالا داشته ایم به صورت بدیهی بفهمیم که حالا این قوه عقل بر این جمیع ادراکات احاطه هم دارد. (در ضمن احاطه دارد برجمیع قوای حسی ! یعنی بنده وقتی خوشحالم می نشینم فکر میکنم بعد به این نتیجه میرسم که خوشحالم یا مثلا وقتی از رایحه گلی لذت میبرم یک فرآیند عقلانی اتفاق افتاده است ؟)

لطفا بحث به نحوی باشد که بنده در سطح یک آدم معمولی بتوانم گام به گام آنرا دنبال کنم و آجر به آجر بنا را برروی هم بچینم. بحث به گونه ای باشد که بنده از ادراک درونی خودم شروع کنم و به صورت یقینی برسم به هرکجا که برسم. فرض آن است که فردی می خواهد به صورت یقینی و با تمام سرمایه اولیه ای که دارد یعنی با واقعیات وجودی خودش و آنچه در وجود خود ادراک می کند شروع کند و درنهایت اصول را کاملا به صورت یقینی ادراک کند و براساس یقین به آنها زندگی خود را و حرکت خود را در آینده ادامه دهد. در اصول تقلید و پذیرفتن براساس اطمینان به اشخاص معنی ندارد.

جناب anvi سلام. تقریبا درست فرموده اید. موضوع همین است.

فوق کل ذی علم علیم

1. در ضمن این تعریف اصلا بدیهی نیست. بلکه مبهم و یه جورهایی دوری است. در واقع چیزی را روشن نمی کند. وضع اصطلاح است و یک ادعا (یعنی همان اشتراک بین همه انسانها). برای اشاره گمان کنم فطرت مخصوص نوع انسان نباشد. بقیه حیوانات نیز اعمال فطری انجام می دهند که ما اصطلاحا می گوییم رفتار غریزی. احتمالا غریزه یعنی رفتار بر اساس فطرت بدون اعتبار در انواع حیوانات. حتی شاید بتوان فطرت را در تمام موجودات قائل شد. همان طور که در قرآن می فرماید "اَفیِ اللّهِ شکٌ فاطرِ السّموات والأرض" و بجای خالق السموات و الارض فاطر بیان فرموده است که اشاره بسیار جالبی است! با اجازه این بحث را همین جا کاملا قطع و حذف می کنیم. ربطی به بحث فعلی ندارد.

سلام علیکم
اگر مراجع و سیر به دست آمدن مطلب هم بفرمایید ممنون میشوم. کتابی متقن و روشن که از بدیهیات شروع کند و بدون تقلید و بدون تکیه بر شخصیت اشخاص و صرفا براساس قوای درونی خدادادی پایه های محکمی بنا نهد. کتابی که اصولا در جامعه ای مانند جامعه ما می باید به سهولت در دسترس هر جوانی باشد. و شاید چندین کتاب. یعنی اصولا کتاب دینی دبیرستان می بایست چنین کتابی می بود ! که قطعا نبود.

با سلام خدمت شما دوست گرامی

اگرجه شخصا حصول تعاریف خدشه ناپذیر را چندان در دسترس نمی دانم ولی از باب اینکه تعریفی در دست داشته باشیم، تعاریف زیر را عرض می کنم:

عقل قوه ای است که بر مبنای استدلال، خوبی و بدی را به بشر نشان می دهد. اینکه شما می گوید که عده ای از عقل برای جلب منفعت و دفع ضرر استفاده می کنند، اشکالی به تعریف نیست زیرا آنها جلب منفعت و دفع مفسده را نوعی خوبی می دانند و از عقل برای آن استفاده می کنند.

قلب، قوه ادراکی است که معرفت آن از سنخ استدلال نیست بلکه از سنخ یافتن و وجدان است. به عبارت دیگر، یافته های قلبی، دارای مقدمات و نتیجه نیستند بلکه بدون آنها واقع می شود و حالتی الهام گونه دارد.

موفق باشید

سلام علیکم
اجازه بفرمایید برای آنکه گام به گام به نتیجه نزدیک شویم ابتدا بحث قلب را دنبال کنیم و بحث عقل برای مرحله بعدی.
اولین سوال نسبت به این تعریف این است که آیا قلب در واقع مرتبه ای از وجود انسان است ؟ یعنی وجود ضعیف تر ادراکات قلبی ضعیف تری دارد ؟
سوال دوم آنکه فرمودید ادراکات قلبی حالتی الهام گونه دارند. بنابراین مبدا این الهامات کجاست ؟ آیا این الهامات تماما حقیقی هستند یا خطا در آنها راه دارد ؟ این الهامات از چه سنخی است؟
(بنده از کلمه "یافته" استفاده نمی کنم زیرا این عبارت خود نوعی تدریج را نشان می دهد)
ممنون

طلبه 1;486674 نوشت:
سلام علیکم
اجازه بفرمایید برای آنکه گام به گام به نتیجه نزدیک شویم ابتدا بحث قلب را دنبال کنیم و بحث عقل برای مرحله بعدی.
اولین سوال نسبت به این تعریف این است که آیا قلب در واقع مرتبه ای از وجود انسان است ؟ یعنی وجود ضعیف تر ادراکات قلبی ضعیف تری دارد ؟
سوال دوم آنکه فرمودید ادراکات قلبی حالتی الهام گونه دارند. بنابراین مبدا این الهامات کجاست ؟ آیا این الهامات تماما حقیقی هستند یا خطا در آنها راه دارد ؟ این الهامات از چه سنخی است؟
(بنده از کلمه "یافته" استفاده نمی کنم زیرا این عبارت خود نوعی تدریج را نشان می دهد)
ممنون


با سلام خدمت شما دوست گرامی

چند مطلب:

- قلب در واقع ساحتی از وجود انسان است ولی بحث قوت یا ضعف ادراکات قلب را می توان درست دانست به این معنا که قلب در شرایطی ادراکات قوی تری دارد و در شرایطی ممکن است ادراکاتش ضعیف تر شوند.

- منشا الهامات قلبی می تواند خداوند باشد ولی همواره چنین نیست بلکه چنانچه در قرآن می فرماید ،شیاطین نیز به اولیاء خود، وحی/الهام دارند(1).

- این الهامات از سنخ نوعی شعور باطنی هستند که در آن فرد مطلبی را درمی یابد بدون آنکه برای آن سیر استدلالی طی کرده باشد.

- "یافته" لزوما معنای تدریج ندارد بلکه معارف حاصل از الهام را نیز می توان یافته قلمداد کرد.

موفق باشید

1. انعام 121

بسمه تعالی

در مورد مطلبی که در مورد قلب و سنخ ادراکات قلبی فرمودید نکته ای هست که برای بنده مبهم ماند ولی فعلا محل طرح آن نیست.
خواهش می کنم در مورد عقل نیز تعریف مشابهی بفرمایید که شامل نحوه عملکرد و سنخ ادراکات یا نتیجه عملکرد باشد. البته همچنان به اصل اول (اتکای تعاریف پایه براساس بدیهیات) پایبندیم.

ممنون

با سلام خدمت شما دوست گرامی

عقل در متون مختلف به معانی متفاوتی به کار می رود. این واژه در قرآن و متون دینی، استفاده شده است، در متون فلسفه اسلامی استفاده شده است. در مکاتب فلسفی، روانشناسی و جامعه شناختی مورد بحث قرار گرفته است. یافتن قدر جامعی برای کابردهای مختلف عقل بسیار دشوار است اگر نگوییم که امکان ندارد.

با این حال اگر منظور ما عقل به معنای سنتی آن و آنچه که در متون دینی آمده است، مد نظر باشد می توان گفت که مراد از آن، قدرت درک و فهمی است که انسان ها از طریق آن یافته هایی به دست می آورند این یافته ها معمولا از راه استدلال و یا مشاهده پدیده ها رخ می دهد. به عبارت دیگر، انسان ها با مشاهده پدیده های جهان و عبرت گرفتن از آنها و یا با چینش مقدماتی و استدلال کردن بر اساس آنها، به یافته هایی دست پیدا می کنند، این یافته ها از طریق قوه عاقله حاصل می شود.

موفق باشید

بسمه تعالی

این تعریف که فرمودید راهگشاست. بنده تعریف را به صورت زیر جمع بندی می کنم (فعلا عقل را در ادنی مرتبه یعنی برداشتهای ذهنی درنظر می گیریم):
فرآیند برداشت ذهنی به صورت زیر است: انسان از راه حواس ادراکات جزئی از آنچه قابل حس است به دست می‌آورد. این ادراکات (حاصل برداشت از محسوسات) به خودی خود جزئی هستند. به علاوه ترکیب این ادراکات موجودات دیگری تولید می‌کنند (چیزی که معمولا با عبارت موجود خیالی از آن یاد می کنیم.) در حال حاضر موجود خیالی که هیچ اشتراکی با یکی از موجودات محسوس نداشته باشد برای بنده قابل تصور نیست. این از مواد اولیه. کار ذهن آن است که از این مواد اولیه (جزئیات محسوس یا موجودات خیالی) طی فرآیندی (که فعلا نمی دانیم چیست) محصولات نهایی تولید کند. مثلا نقاط اشتراک بین موجودات جزئی را استخراج کرده و یک مفهوم کلی می سازد. حالا مفاهیم کلی داریم. مثلا حیوان داریم. در دنیای محسوس حیوان نداریم. زید داریم. خروس زید داریم و از این باب موجودات. حیوان مفهوم ساخته ذهن است. تا اینجا اگر قبول دارید بفرمایید. اگر این عبارات تکمیل یا اصلاح لازم دارد بفرمایید. اگر ذهن (به عنوان ادنی مرتبه عقل) کار دیگری انجام می دهد یا موارد مشابه.

در ضمن یک سوال : اگر برای به دست آوردن اولیات یقینی قوه ای غیر از قلب و عقل به نظر می رسد شما اضافه بفرمایید.

ممنون

رئوف;483379 نوشت:

با سلام خدمت شما دوست گرامی

چند مطلب:

- همان طور که شما گفتید، در اصول دین تقلیید وجود ندارد و هر کس باید بر اساس یافته ها و دلایل خود عمل کند.

- برای رسیدن به سوال شما که جایگاه این مسئله را بررسی می کند، پیش از پرداختن به سوال اصلی شما، باید تکلیف چند مسئله روشن شود:
- فطرت چیست؟
- عقل چیست؟
- نسبت بین آن دو چیست؟

در ابتدا باید به تعریفی از این دو مقوله برسیم و سپس به نسبت آنها بپردازیم:

فطرت در اصطلاح چنین تعریف شده است: فطرت به معناي سرشت خاص و‌ آفرينش ويژة انسان است و امور فطري، يعني آن چه كه نوع خلقت و آفرينش انسان اقتضاي آن را داشته و مشترك بين همة انسانها باشد.(1)

عقل را نیز می توان در اصطلاح به قوه ادراکی تعریف کرد که بر جمیع قوای حسی و ادراکی، احاطه دارد و قوه درک خوبی و بدی است. (البته در مورد عقل تعاریف بسیاری وجود دارد و تعریف فعلی، تعریفی ابتدایی است)

اگر مطلبی در مورد این تعاریف دارید مطرح کنید تا سپس به ادامه بحث بپردازیم.

موفق باشید

1. جوادي آملي، عبدالله، فطرت در قرآن، ص 24، نشر اسراء، چ دوم، زمستان 1379.

سلام علیکم استاد
تا جایی که حقیر متوجه شدم برای انسان‌های معمولی مثل حقیر که گرفتار غفلت و سرگرم شدگی به دنیا هستیم فطرت کارایی خود را به طور معمول از دست می‌دهد و تنها تلنگوری می‌شود در شرایط سختی‌ که خداوند در ابتلایی پیش بیاورد و غفلت‌ها کنار رفته و فطرت خود نمایی کند، مگرنه بسیاری از عوارض فطری انسان را می‌شود در عوالم غافلی به راحتی انکار کرد. از بحث نسبی بودن اخلاق گرفته تا نسبی بودن زیبایی (آن‌هم آنقدر نسبی که زشتیها را زیبا بگیرند، بی‌نظمی‌ها را هنر بگیرند و ...) و میل به خدا پرستی و ... که کلی هم این وسط با هورمون‌های و ... سعی می‌کنند حالات روانی انسان را توجیه کنند و ... (در این پست این نظرم را کمی بیشتر توضیح دادم)
در مورد عقل هم وضع بهتر از این نیست، عقل انسانی که دلش مریض است راه درست را نشانش نمی‌دهد، مطابق فرمایش اگر اشتباه نکنم امام حسین علیه‌السلام خود عقل هم باید با تبعیت از شرع تنظیم شود (در این پست کمی بیشتر توضیح داده‌ام). اما مطمئنا به لحاظ عقلی و نظری تبعیت از شرع مؤخر از پذیرش اصول‌الدین است و از این نظر با عقل مریض نمی‌شود بدون تقلید به اصول‌الدین رسید که یک دور غیرمنطقی است (باطل نیست چون شدنی است ولی باطل است چون اعتبار قطعی ندارد)

اما اگر نه فطرتمان مثلاً برای آقایان در ۱۵ سالگی پاک و روی میز آماده‌ی استفاده باشد و نه عقلمان کامل تنظیم باشد و دلمان سیاه باشد چه؟ اینکه تا قبل از سن تکلیف گناهی ثبت نمی‌شود البته جلوی عوارض شرعی را می‌گیرد ولی عوارض تکوینی اشتباهاتمان که بر روی قلب وجود دارد؟

تنها جوابی که در حال حاضر می‌توانم بدهم تمسک به دو موضوع است:

۱. انسان در مقابل هر پدیده‌ای که در نظرش عظیم جلوه کند سر تعظیم فرود می‌آورد و حالتی از ایمان و یقین در وجودش شکل می‌گیرد که می‌تواند متمسک او برای پذیرش اصول‌الدین و رفتن به سراغ تقلید باشد، می‌تواند هم انحرافی بوده و متمسک او برای انکار گردد. در این دوره پدیده‌ای به نام علم و تکنولوژی یک توهمی در ذهن عوام از مردم که اکثریت مردم هم هستند ایجاد کرده که به آن علم‌زدگی گفته می‌شود. کافی است فلان دانشمند ناسا شب بخوابد و فردا صبح نعوذ بالله بگوید خدایی وجود ندارد و یک سری اصطلاحات ظاهراً علمی هم بلغور کند (البته در جاهلیت اول هم اصطلاحاتی داشتند: نام بت‌ها، خداوند هم به این جاهلان می‌فرمود که اینها فقط نامهایی هستند که شما و پدرانتان بر اینها گذاشته‌اید اما آیا دلیل و سلطانی هم بر ادعاهایتان دارید؟ آنها نداشتند و اینها هم ندارند مگر یک سری ظن و گمان که انسان را از حقیقت بی‌نیاز نمی‌کند)، مردمی که یک عمر خدا را پرستیده‌آند چه بسا در وجود خداوند شک کنند، به هر حال این دانشمندان تا کره‌ی ماه رفته‌اند نمی‌شود که همه‌اشان اشتباه بگویند! ماشین بنز و سرعت فراری و هلیکوپتر و زیردریایی و آسمان‌خراش و سفر ماه و ... اینقدر در نظر مردم بزرگ بوده که نوعی ایمان به جامعه‌ی علمی ایجاد کرده که حتی جلوی ایمان به خداوند را هم گاهی گرفته (یصدون عن سبیل الله). اگر از علم‌زدگان بپرسیم آیا مطمئن هستی که به این دانشمندان می‌شود اعتماد کرد یا نه اکثراً جوابشان مثبت خواهد بود. بدیهی است که کمی بیشتر و دورتر فکر کردن و دیدن به سادگی غلط بودن این ایمان را برملا خواهد کرد (مثل اینکه انسانی که طی‌الأرض دارد چه نیاز به اتوموبیل و هواپیما خواهد داشت که بخاطر ماشین این همه جنگل خراب شود و پل زده شود و کوه سوراخ شود و حیات وحش خراب شود و آلودگی محیط زیست پیش بیاید و غیره و غیره، آخر کار هم یک کشور bmw بسازد و بشود توسعه یافته و یک کشور پیکان تولید کند و بشود در حال توسعه؛ یا مثل اینکه اگر آنها به زور تا ماه رفته‌آند خدا کسی است که ماه را از هیچ آفریده بدون اینکه برای این آفرینش الگویی داشته باشد و ....)

۲. لایکلف الله نفسا الا وسعها؛ به هر کسی به میزان استعداد او در درک حقایق و حجت‌هایی که به او ارائه می‌شود معرفت و ایمان هم خواسته خواهد شد. مطمئناً بازخواستی که از شیعیان ایرانی می‌شود که فلان گناه را می‌کنند با بازخواستی که برای گناه مشابه از مسلمانان اروپا می‌شود یکسان نخواهد بود، نه فقط برای گناه که برای میزان ایمان و شرک و ... هم اگر بازخواستی باشد یکسان نخواهد بود.

نتیجه‌گیری: احتمالاً صرف ایجاد باور و ایمان و یقین، آن هم برای هر کسی در حد فهم ناقص خودش، کافی است که بتواند اصول‌الدین را تحقیق کند و بعد از آن رو به سوی تقلید بیاورد، بدون اینکه خیلی به بحث‌های فطری و عقلی و ... هم پرداخته باشد. اگرچه مطمئنا کسی که سالک راه حقیقت شد (اگرچه از ایمان به باطل هم شروع کند سلوکش را) به مرور خداوند بر معرفتش خواهد افزود و کم‌کم راهش را اصلاح خواهد کرد. مهم این است که حرکت در مسیر حق باشد راهبر و راهنما کس دیگری است و آن کسی که در دل انسان‌ها تصرف می‌کند و هدایتشان می‌کند هم فقط خداوند است.
با توجه به اینکه از دخترها در ۹ سالگی و از پسرها در ۱۵ سالگی، که زمان شروع تقلید ایشان باید باشد اگر همه چیز تا قبل از آن درست پیش رفته باشد، نمی‌شود انتظار فهم خیلی از مسائل فلسفی و حتی یک بار مطالعه‌ی آنها را داشت احتمالاً یقین کسب شده از مباحث عقلی نمی‌تواند پیش‌نیاز لازم برای مجاز شدن تقلید باشد، اگرچه می‌تواند هم‌نیاز یا ترکیبی از پیش‌نیاز و هم‌نیاز باشد. بحث‌های فطری هم می‌تواند کارایی محدودی داشته باشد (بحث در مورد زیباشناسی و میل به پرستش و ... برای بچه‌ای که سرگرم دنیای کودکی بوده و سختی‌های زندگی هنوز خیلی به سراغش نیامده شاید ساده و قابل درک نباشد).
پس بهترین راه و احتمالاً کافی‌ترین پیش‌نیاز تقلید می‌شود بزرگ شمردن خداوند و کسب خضوع دربرابر حضرتش، و شمردن آیات خداوند در جهان آفرینش و برهان نظم و شمردن نعمات خداوند بر خود. ایمانی که با این موارد به دست بیاید باید به عنوان جواز شروع تقلید کفایت کند، البته به نظر حقیر.

طلبه 1;488084 نوشت:
بسمه تعالی

این تعریف که فرمودید راهگشاست. بنده تعریف را به صورت زیر جمع بندی می کنم (فعلا عقل را در ادنی مرتبه یعنی برداشتهای ذهنی درنظر می گیریم):
فرآیند برداشت ذهنی به صورت زیر است: انسان از راه حواس ادراکات جزئی از آنچه قابل حس است به دست می‌آورد. این ادراکات (حاصل برداشت از محسوسات) به خودی خود جزئی هستند. به علاوه ترکیب این ادراکات موجودات دیگری تولید می‌کنند (چیزی که معمولا با عبارت موجود خیالی از آن یاد می کنیم.) در حال حاضر موجود خیالی که هیچ اشتراکی با یکی از موجودات محسوس نداشته باشد برای بنده قابل تصور نیست. این از مواد اولیه. کار ذهن آن است که از این مواد اولیه (جزئیات محسوس یا موجودات خیالی) طی فرآیندی (که فعلا نمی دانیم چیست) محصولات نهایی تولید کند. مثلا نقاط اشتراک بین موجودات جزئی را استخراج کرده و یک مفهوم کلی می سازد. حالا مفاهیم کلی داریم. مثلا حیوان داریم. در دنیای محسوس حیوان نداریم. زید داریم. خروس زید داریم و از این باب موجودات. حیوان مفهوم ساخته ذهن است. تا اینجا اگر قبول دارید بفرمایید. اگر این عبارات تکمیل یا اصلاح لازم دارد بفرمایید. اگر ذهن (به عنوان ادنی مرتبه عقل) کار دیگری انجام می دهد یا موارد مشابه.

در ضمن یک سوال : اگر برای به دست آوردن اولیات یقینی قوه ای غیر از قلب و عقل به نظر می رسد شما اضافه بفرمایید.

ممنون

با سلام خدمت شما دوست گرامی

در بحث ادراکات، محسوسات جزئی و متصل به مدرَک هستند، خیال جزئی ولی غیر متصل به مدرَک است (مانند تصور شما از اسبی که 10 سال پیش از آن سواری گرفته اید)و در مرحله عقل، تصوری کلی و غیر قابل اتصال به مدرَک جزئی است.
در مرحله بعد این مدرکات عقلی، در مرحله ای بالاتر معقول ثانی نامیده می شوند که به دو نوع فلسفی و منطقی تقسیم می شوند. (اگر نیاز شد در مورد این مسائل نیز بحث می کنیم.)

موفق باشید

سلام علیکم،

در واقعه‌ی معراج داریم [الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏3، ص: 485] که رسول خدا صل‌الله‌علیه‌و‌آله فرمودند:

... فَطَأْطَأْتُ رَأْسِي فَنَظَرْتُ إِلَى بَيْتٍ مِثْلِ بَيْتِكُمْ هَذَا وَ حَرَمٍ مِثْلِ حَرَمِ هَذَا الْبَيْتِ لَوْ أَلْقَيْتُ شَيْئاً مِنْ يَدِي لَمْ يَقَعْ إِلَّا عَلَيْهِ فَقِيلَ لِي يَا مُحَمَّدُ إِنَّ هَذَا الْحَرَمُ وَ أَنْتَ الْحَرَامُ وَ لِكُلِّ مِثْلٍ مِثَال ...

در توضیح جمله‌ی آخر حدیث خوب است که به حدیث دیگری اشاره شود، [علل الشرائع، ج‏2، ص: 318]:

... عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ التَّحْرِيفِ لِأَصْحَابِنَا ذَاتَ الْيَسَارِ عَنِ الْقِبْلَةِ وَ عَنِ السَّبَبِ فِيهِ فَقَالَ إِنَّ الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ لَمَّا أُنْزِلَ بِهِ مِنَ الْجَنَّةِ وَ وُضِعَ فِي مَوْضِعِهِ جُعِلَ أَنْصَابُ الْحَرَمِ مِنْ حَيْثُ لَحِقَهُ النُّورُ نُورُ الْحَجَرِ فَهِيَ عَنْ يَمِينِ الْكَعْبَةِ أَرْبَعَةُ أَمْيَالٍ وَ عَنْ يَسَارِهَا ثَمَانِيَةُ أَمْيَالٍ كُلُّهُ اثْنَا عَشَرَ مِيلًا فَإِذَا انْحَرَفَ الْإِنْسَانُ ذَاتَ الْيَمِينِ خَرَجَ عَنْ حَدِّ الْقِبْلَةِ لِعِلَّةِ أَنْصَابِ الْحَرَمِ وَ إِذَا انْحَرَفَ ذَاتَ الْيَسَارِ لَمْ يَكُنْ خَارِجاً عَنْ حَدِّ الْقِبْلَة

اگر محدوده‌ی حرم با نور حجرالأسود مشخص شده است در حدیث دیگر داریم که عقل چراغ دل است (کافی: الْعَقْلُ مَسْكَنُهُ فِي الْقَلْب‏، علل‌الشرایع: وَ مَثَلُ الْعَقْلِ فِي الْقَلْبِ كَمَثَلِ السِّرَاجِ فِي وَسَطِ الْبَيْت‏)

و دل در سینه است: أَفَلَمْ يَسِيرُ‌وا فِي الْأَرْ‌ضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا ۖ فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ‌ وَلَـٰكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ‌ [الحج، ۴۶]

حالا اگر کسی عقلش کامل باشد (رسول خدا صل‌الله‌علیه‌و‌آله) این عقل تمام دل را به ذکر با معرفت خداوند روشن می‌کند و طبق آن حدیث که «أ تَزعَمُ أنّکَ جِرمٌ صَغیرٌ وَ فیکَ انْطَوَى الْعَالَمُ الأَکبرُ» تمام عالم به این نور معرفت روشن می‌شود و این نور و انوار قدسی اهل بیت علیهم‌السلام که نور خداوند هستند با نورانیت حضرت زهراء سلام‌الله‌علیها صورت مادی می‌خورند ...، اگر اشتباه نکنم. یعنی عالم از این دیدگاه حرم خداوند می‌شود که به نور خداوند برقرار است، اگرچه در آستانه‌ی قیامت زمین به نور خداوند روشن شود و ... که یعنی قابل دیدن توسط همه و آنجا دیگر وسوه جایی ندارد و در قیامت تمام عالم ملک مطیع خواهند بود (... لِّمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ۖ لِلَّـهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ‌)

اما این آیات هم بسیار می‌توانند در توضیح جایگاه دل (قلب) و سینه (صدر) کارایی داشته باشند:

مَن كَفَرَ‌ بِاللَّـهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِ‌هَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ وَلَـٰكِن مَّن شَرَ‌حَ بِالْكُفْرِ‌ صَدْرً‌ا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللَّـهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ [النحل، ۱۰۶]
فَمَن يُرِ‌دِ اللَّـهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَ‌حْ صَدْرَ‌هُ لِلْإِسْلَامِ ۖ وَمَن يُرِ‌دْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَ‌هُ ضَيِّقًا حَرَ‌جًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ ۚ كَذَٰلِكَ يَجْعَلُ اللَّـهُ الرِّ‌جْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ [الأنعام، ۱۲۵]
أَفَمَن شَرَ‌حَ اللَّـهُ صَدْرَ‌هُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورٍ‌ مِّن رَّ‌بِّهِ ۚ فَوَيْلٌ لِّلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ‌ اللَّـهِ ۚ أُولَـٰئِكَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ [الزمر، ۲۲]

و در نهایت اگر اشتباه نکنم:

  • اگر عقل به طور غیرارادی تباه گردد می‌شود مجنون که مؤاخذه نخواهد داشت (البته اگر عمدی مثلاً با مشروبات الکلی تباه گردد شکل گیری این مستی و جنون ارادی مؤاخذه خواهد داشت)
  • اگر دل تباه گردد (ابتدا عقل با جهل و غفلت پوشیده می‌شود بعد با وساوس و ... از خارج قلب، یعنی از سینه، مورد حمله واقع می‌شود و آلوده می‌گردد و ...) مؤاخذه خواهد داشت (قَالَ الصَّادِقُ ع مَنْ رَعَى قَلْبَهُ عَنِ الْغَفْلَةِ وَ نَفْسَهُ عَنِ الشَّهْوَةِ وَ عَقْلَهُ عَنِ الْجَهْل‏ ... / قَالَ الصَّادِقُ ع مَنْ كَانَ ذَاكِراً لِلَّهِ تَعَالَى عَلَى الْحَقِيقَةِ فَهُوَ مُطِيعٌ وَ مَنْ كَانَ غَافِلًا عَنْهُ فَهُوَ عَاصٍ وَ الطَّاعَةُ عَلَامَةُ الْهِدَايَةِ وَ الْمَعْصِيَةُ عَلَامَةُ الضَّلَالَةِ وَ أَصْلُهُمَا مِنَ الذِّكْرِ وَ الْغَفْلَةِ فَاجْعَلْ قَلْبَكَ قِبْلَةً لِلِسَانِكَ لَا تُحَرِّكْهُ إِلَّا بِإِشَارَةِ الْقَلْبِ وَ مُوَافَقَةِ الْعَقْلِ وَ رِضَى الْإِيمَان‏ ... / قَالَ الصَّادِقُ ع لَا يَتَمَكَّنُ الشَّيْطَانُ بِالْوَسْوَسَةِ مِنَ الْعَبْدِ إِلَّا وَ قَدْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ تَعَالَى وَ اسْتَهَانَ بِأَمْرِهِ وَ سَكَنَ إِلَى نَهْيِهِ وَ نَسِيَ اطِّلَاعَهُ عَلَى سِرِّهِ فَالْوَسْوَسَةُ مَا تَكُونُ مِنْ خَارِجِ الْقَلْبِ بِإِشَارَةِ مَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَ مُجَاوَرَةِ الطَّبْعِ وَ أَمَّا إِذَا تَمَكَّنَ فِي الْقَلْبِ فَذَلِكَ غَيٌّ وَ ضَلَالَةٌ وَ كُفْر ... )
  • سینه که محل وسوسه است (الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ‌ النَّاسِ، مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ) را خداوند گشاده می‌کند ولی ناراحتی‌ها و بخصوص حرف نااهلان می‌تواند تنگش بنماید ... (أَلَمْ نَشْرَ‌حْ لَكَ صَدْرَ‌كَ / قَالَ رَ‌بِّ اشْرَ‌حْ لِي صَدْرِ‌ي / وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُ‌كَ بِمَا يَقُولُونَ) و همین صدر هم هست که یوم تبلی السرائر گشوده می‌شود و خداوند آشکار می‌کند وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ‌ اگر شتباه نکنم.

و احتمالاً اگر این برداشت‌ها درست هم باشد کامل نیست ...
ان شاء الله شما اصلاح و کاملش نمایید تا استفاده کنیم
یا علی

این حدیث در باب عقل هم می‌تواند جالب باشد:

علل الشرائع، ج‏1، ص: 98
باب العلة التي من أجلها صار العقل واحدا في كثير من الناس‏:
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَسْبَاطٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الطَّيِّبِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا عِيسَى بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع أَنَّ النَّبِيَّ ص سُئِلَ مِمَّا خَلَقَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ الْعَقْلَ قَالَ خَلْقُهُ مَلَكٌ لَهُ رُءُوسٌ بِعَدَدِ الْخَلَائِقِ مَنْ خُلِقَ وَ مَنْ يُخْلَقُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ لِكُلِّ رَأْسٍ وَجْهٌ وَ لِكُلِّ آدَمِيٍّ رَأْسٌ مِنْ رُءُوسِ الْعَقْلِ وَ اسْمُ ذَلِكَ الْإِنْسَانِ عَلَى وَجْهِ ذَلِكَ الرَّأْسِ مَكْتُوبٌ وَ عَلَى كُلِّ وَجْهٍ سِتْرٌ مُلْقًى لَا يُكْشَفُ ذَلِكَ السِّتْرُ مِنْ ذَلِكَ الْوَجْهِ حَتَّى يُولَدَ هَذَا الْمَوْلُودُ وَ يَبْلُغَ حَدَّ الرِّجَالِ أَوْ حَدَّ النِّسَاءِ فَإِذَا بَلَغَ كُشِفَ ذَلِكَ السِّتْرُ فَيَقَعُ فِي قَلْبِ هَذَا الْإِنْسَانِ نُورٌ فَيَفْهَمُ الْفَرِيضَةَ وَ السُّنَّةَ وَ الْجَيِّدَ وَ الرَّدِيَّ أَلَا وَ مَثَلُ الْعَقْلِ فِي الْقَلْبِ كَمَثَلِ السِّرَاجِ فِي وَسَطِ الْبَيْتِ‏

و البته حدیث جنود عقل و جهل هم در کنار حدیث «نحن اصل کل خیر ... و عدونا اصل کل شر ...» در کنار حکمت‌های کوتاه حضرت امیر علیه‌السلام در نهج‌البلاغه و ... از جمله اینکه اصل خیر علم است و اصل شر جهل می‌باشد (با عنایت به اینکه علم نفس عقل است مطابق حدیث) و ... همگی می‌توانند در فهم بهتر قضیه کمک کنند.

[دعا نویسی راسته میشه ازشون کمک خواست و دعا بنویسنفرمودید :
قلب:
1. احساس، شهود و یا درکی باطنی که صدق امری را نشان می دهد.
2. مرکز عواطف و احساسات ما (حس باطنی در مقابل حواس ظاهری)

عقل:
1. استدلال عقلی

تعاریف دقیق نیست. برای ورود اجازه بدهید دو سوال بپرسم:

در رتبه ادراک اولیه، تعریف دقیق قلب چیست ؟
در رتبه ادراک اولیه، تعریف دقیق عقل چیست ؟

البته منظور تعریف در چهارچوب مقدمات بدیهی است چون هنوز هیچ گزاره ای در مقدمات توافق نشده است. به عبارتی می باید تعاریف خود به خود دقیق، شفاف و قابل درک باشند. مخصوصا دقیق بودن مهم است. عبارت "عقل همان استدلال عقلی است" تعریف نیست !

چون انسان در وجود خود مراکزی از ادراک را می یابد و این ادراکات متفاوت است. اولا کانونی از ادراک در خود می یابد که بوسیله آن اموری را بدون نیاز به جهان خارج از وجود خود درک می کند. مثلا "وجود خود" را ادراک می کند. "نیاز به درک حقایق" را ادراک می کند. وجود یک کانون حیات دیگر و نیاز به اتصال به آنرا (حقیقت نقص وجودی خود) را ادراک می کند. مسائل بیشمار دیگری را ادراک می کند. اغلب انسانها بدون نیاز به هیچگونه مقدمه ای و صرفا با توجه به خود این ادراکات و موارد بیشمار دیگری را به صورت فطری در خود می یابند. این مرکز ادراک احتمالا همان مفهومی است که از آن تعبیر به قلب می شود. این تعریف می باید دقیق و کامل شود .
به علاوه انسان در وجود خود مرکز ادراک دیگری را نیز می یابد. در این کانون مسائل تحلیل می شوند. انسان سعی می کند با استفاده از این قوه حقایق را درک کند. حقیقت را از باطل تشخیص دهد. بین مصلحت و فساد و ضرر تشخیص بدهد. توجه فرمایید که حقایق و آنچه برای انسان در نهایت مطبوع است لزوما به صورت کلی توسط حواس ظاهری قابل ادراک نیستند. اینجاست که این قوه خود به خود به کار می افتد. این قوه احتمالا همان قوه عاقله است. این تعریف می باید دقیق و کامل شود .

بعد از وضوح کامل این دو به بحث دین و نحوه تعامل انسان با آموزه های دینی خواهیم پرداخت.

اجازه بفرمایید برروی قوانینی هم توافق کنیم
- مطالب می باید براساس مقدمات ذکر شده در این بحث یا مراجع قابل استفاده (در سطح طلبگی) دقیق، قابل درک، ملموس و غیرقابل انکار و در صورت نیاز قابل اثبات باشند.
- فعلا اینکه شخصی مطلبی را بیان کرده است حجت نیست (البته مقصود انکار مقام شامخ علمای اعلام و بزرگان نیست) استفاده از آیات و مطالب احادیث صحیح السند هم لزوما می باید در محل و رتبه خود لحاظ شوند. چه بسا مطلبی از ائمه ذکر می شود که جایگاه بیان آن جایگاه بحث نیست.
ممنون

owari;491398 نوشت:
سلام علیکم،

[SPOILER]در واقعه‌ی معراج داریم [الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏3، ص: 485] که رسول خدا صل‌الله‌علیه‌و‌آله فرمودند:

... فَطَأْطَأْتُ رَأْسِي فَنَظَرْتُ إِلَى بَيْتٍ مِثْلِ بَيْتِكُمْ هَذَا وَ حَرَمٍ مِثْلِ حَرَمِ هَذَا الْبَيْتِ لَوْ أَلْقَيْتُ شَيْئاً مِنْ يَدِي لَمْ يَقَعْ إِلَّا عَلَيْهِ فَقِيلَ لِي يَا مُحَمَّدُ إِنَّ هَذَا الْحَرَمُ وَ أَنْتَ الْحَرَامُ وَ لِكُلِّ مِثْلٍ مِثَال ...

در توضیح جمله‌ی آخر حدیث خوب است که به حدیث دیگری اشاره شود، [علل الشرائع، ج‏2، ص: 318]:

... عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ التَّحْرِيفِ لِأَصْحَابِنَا ذَاتَ الْيَسَارِ عَنِ الْقِبْلَةِ وَ عَنِ السَّبَبِ فِيهِ فَقَالَ إِنَّ الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ لَمَّا أُنْزِلَ بِهِ مِنَ الْجَنَّةِ وَ وُضِعَ فِي مَوْضِعِهِ جُعِلَ أَنْصَابُ الْحَرَمِ مِنْ حَيْثُ لَحِقَهُ النُّورُ نُورُ الْحَجَرِ فَهِيَ عَنْ يَمِينِ الْكَعْبَةِ أَرْبَعَةُ أَمْيَالٍ وَ عَنْ يَسَارِهَا ثَمَانِيَةُ أَمْيَالٍ كُلُّهُ اثْنَا عَشَرَ مِيلًا فَإِذَا انْحَرَفَ الْإِنْسَانُ ذَاتَ الْيَمِينِ خَرَجَ عَنْ حَدِّ الْقِبْلَةِ لِعِلَّةِ أَنْصَابِ الْحَرَمِ وَ إِذَا انْحَرَفَ ذَاتَ الْيَسَارِ لَمْ يَكُنْ خَارِجاً عَنْ حَدِّ الْقِبْلَة

اگر محدوده‌ی حرم با نور حجرالأسود مشخص شده است در حدیث دیگر داریم که عقل چراغ دل است (کافی: الْعَقْلُ مَسْكَنُهُ فِي الْقَلْب‏، علل‌الشرایع: وَ مَثَلُ الْعَقْلِ فِي الْقَلْبِ كَمَثَلِ السِّرَاجِ فِي وَسَطِ الْبَيْت‏)

و دل در سینه است: أَفَلَمْ يَسِيرُ‌وا فِي الْأَرْ‌ضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا ۖ فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ‌ وَلَـٰكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ‌ [الحج، ۴۶]

حالا اگر کسی عقلش کامل باشد (رسول خدا صل‌الله‌علیه‌و‌آله) این عقل تمام دل را به ذکر با معرفت خداوند روشن می‌کند و طبق آن حدیث که «أ تَزعَمُ أنّکَ جِرمٌ صَغیرٌ وَ فیکَ انْطَوَى الْعَالَمُ الأَکبرُ» تمام عالم به این نور معرفت روشن می‌شود و این نور و انوار قدسی اهل بیت علیهم‌السلام که نور خداوند هستند با نورانیت حضرت زهراء سلام‌الله‌علیها صورت مادی می‌خورند ...، اگر اشتباه نکنم. یعنی عالم از این دیدگاه حرم خداوند می‌شود که به نور خداوند برقرار است، اگرچه در آستانه‌ی قیامت زمین به نور خداوند روشن شود و ... که یعنی قابل دیدن توسط همه و آنجا دیگر وسوه جایی ندارد و در قیامت تمام عالم ملک مطیع خواهند بود (... لِّمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ۖ لِلَّـهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ‌)

اما این آیات هم بسیار می‌توانند در توضیح جایگاه دل (قلب) و سینه (صدر) کارایی داشته باشند:

مَن كَفَرَ‌ بِاللَّـهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِ‌هَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ وَلَـٰكِن مَّن شَرَ‌حَ بِالْكُفْرِ‌ صَدْرً‌ا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللَّـهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ [النحل، ۱۰۶]
فَمَن يُرِ‌دِ اللَّـهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَ‌حْ صَدْرَ‌هُ لِلْإِسْلَامِ ۖ وَمَن يُرِ‌دْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَ‌هُ ضَيِّقًا حَرَ‌جًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ ۚ كَذَٰلِكَ يَجْعَلُ اللَّـهُ الرِّ‌جْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ [الأنعام، ۱۲۵]
أَفَمَن شَرَ‌حَ اللَّـهُ صَدْرَ‌هُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورٍ‌ مِّن رَّ‌بِّهِ ۚ فَوَيْلٌ لِّلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ‌ اللَّـهِ ۚ أُولَـٰئِكَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ [الزمر، ۲۲]

و در نهایت اگر اشتباه نکنم:

  • اگر عقل به طور غیرارادی تباه گردد می‌شود مجنون که مؤاخذه نخواهد داشت (البته اگر عمدی مثلاً با مشروبات الکلی تباه گردد شکل گیری این مستی و جنون ارادی مؤاخذه خواهد داشت)
  • اگر دل تباه گردد (ابتدا عقل با جهل و غفلت پوشیده می‌شود بعد با وساوس و ... از خارج قلب، یعنی از سینه، مورد حمله واقع می‌شود و آلوده می‌گردد و ...) مؤاخذه خواهد داشت (قَالَ الصَّادِقُ ع مَنْ رَعَى قَلْبَهُ عَنِ الْغَفْلَةِ وَ نَفْسَهُ عَنِ الشَّهْوَةِ وَ عَقْلَهُ عَنِ الْجَهْل‏ ... / قَالَ الصَّادِقُ ع مَنْ كَانَ ذَاكِراً لِلَّهِ تَعَالَى عَلَى الْحَقِيقَةِ فَهُوَ مُطِيعٌ وَ مَنْ كَانَ غَافِلًا عَنْهُ فَهُوَ عَاصٍ وَ الطَّاعَةُ عَلَامَةُ الْهِدَايَةِ وَ الْمَعْصِيَةُ عَلَامَةُ الضَّلَالَةِ وَ أَصْلُهُمَا مِنَ الذِّكْرِ وَ الْغَفْلَةِ فَاجْعَلْ قَلْبَكَ قِبْلَةً لِلِسَانِكَ لَا تُحَرِّكْهُ إِلَّا بِإِشَارَةِ الْقَلْبِ وَ مُوَافَقَةِ الْعَقْلِ وَ رِضَى الْإِيمَان‏ ... / قَالَ الصَّادِقُ ع لَا يَتَمَكَّنُ الشَّيْطَانُ بِالْوَسْوَسَةِ مِنَ الْعَبْدِ إِلَّا وَ قَدْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ تَعَالَى وَ اسْتَهَانَ بِأَمْرِهِ وَ سَكَنَ إِلَى نَهْيِهِ وَ نَسِيَ اطِّلَاعَهُ عَلَى سِرِّهِ فَالْوَسْوَسَةُ مَا تَكُونُ مِنْ خَارِجِ الْقَلْبِ بِإِشَارَةِ مَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَ مُجَاوَرَةِ الطَّبْعِ وَ أَمَّا إِذَا تَمَكَّنَ فِي الْقَلْبِ فَذَلِكَ غَيٌّ وَ ضَلَالَةٌ وَ كُفْر ... )
  • سینه که محل وسوسه است (الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ‌ النَّاسِ، مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ) را خداوند گشاده می‌کند ولی ناراحتی‌ها و بخصوص حرف نااهلان می‌تواند تنگش بنماید ... (أَلَمْ نَشْرَ‌حْ لَكَ صَدْرَ‌كَ / قَالَ رَ‌بِّ اشْرَ‌حْ لِي صَدْرِ‌ي / وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُ‌كَ بِمَا يَقُولُونَ) و همین صدر هم هست که یوم تبلی السرائر گشوده می‌شود و خداوند آشکار می‌کند وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ‌ اگر شتباه نکنم.
[/SPOILER]
و احتمالاً اگر این برداشت‌ها درست هم باشد کامل نیست ...
ان شاء الله شما اصلاح و کاملش نمایید تا استفاده کنیم
یا علی

در تکمیل این گفته‌ها و نتیجه‌گیری:
حکم عقل در قلب مانند چراغ است که قلب را روشن می‌کند که حرم خداست، همانطور که حجرالأسود (مخزن عهد الست الهی) روشن‌کننده‌ی حدود حرم برای تمام این دنیاست. اگر حرم خدا قبله شده است و نماز را باید به سوی ان اقامه کرد مگرنه پذیرفته نخواهد شد، دل هم حرم خداست و هر ذکری که به سمت این قبله‌ی باطن نباشد بی‌اثر است (خود نماز هم در اصل ذکر است: أَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِ‌ي) پس در نماز باید ظاهر به سمت قبله‌ی ظاهر که محل عهد الست است باشد و باطن باید متوجه (وجه باطن به سمت ...) قبله‌ی باطن باشد که دل است که به نور عقل روشن باشد که عقل هم نورش را از معرفت خدا می‌گیرد ...

این که قلب را باید قبله قرار داد در حدیث امام صادق علیه‌السلام هم هست که قلب را قبله‌ی دل قرار بده، اگر درست خاطرم باشد.

درباره‌ی جایگاه قلب در سینه هم که توضیح داده شد، حکم سینه در وجود ما مانند حکم پهنه‌ی این دنیاست که دربرگیرنده‌ی حرم خداست، هر کس این پهنه را محل چراگاه نفس و شیاطین کند و بر کفر بگشاید وای بر روزگارش و کسی که آن را مملو از یاد خدا و ایمان گرداند خوشابحالش.
و در آخر کلام این اینکه آیا گمان کرده‌ای که همین جسم صغیر هستی و در باطن تو عالم اکبر قرار دارد ...
یا در روایت دیگر آدرس عرش خداوند را در دل مؤمن داده‌اند
یا در روایت دیگر حرمت دل مؤمن را بالاتر از کعبه برشمرده‌اند

و لکل مثل مثال ...

یا علی

سوال:
تفاوت قلب و عقل در اسلام چیست؟

پاسخ:

عقل و قلب؛ مسئله ای که قرن هاست فکر متفکران مختلف را به خود مشغول کرده است این است که چگونه می توان به حقیقت راه یافت.

گروهی معتقدند راه رسیدن به صدق آموزه ها قلب است. منظور از قلب در اینجا معنای عامی است که می توان آن را چنین توضیح داد، احساس، شهود و یا درکی باطنی که صدق امری را نشان می دهد. به عبارت دیگر، همان طور که حواس ظاهری ما (مثل حس لامسه) در ارتباط با اشیاء اطلاعاتی به ما می دهند، حس باطنی ما که توسط مرکز عواطف و احساسات ما یعنی قلب، درک می شود نیز اطلاعاتی به ما می دهد که بر اساس آنها می توانیم، درستی مجموعه باورهایی که نام آن را دین گذاشتیم، درک کنیم.

گروه دیگری معتقدند که صدق این مجموعه تنها با عقل قابل بررسی است. به عبارت دیگر عقل، که در این بحث به معنای استدلال عقلی است، می تواند صحت این مجموعه را نشان دهد.

البته این دو گروه، دو سر یک طیف هستند و در میانه طیف افراد دیگری نیز قرار دارند که معتقدند که عقل و قلب، با هم و در کنار هم می توانند تعامل کنند و فرد را به صدق این مجموعه (دین) برسانند.

نظر مشهور در نزد شیعه آن است که عقل مقدمات مسیر را فراهم میکند و انسان را تا مرتبه ای بالا می برد و به صدق بخشی از این مجموعه می رساند و از مرحله ای به بعد، این کار قلب است که انسان را یاری کند و دلابل از آنجا به بعد، عقلانی نیستند.
عقل قوه ای است که بر مبنای استدلال، خوبی و بدی را به بشر نشان می دهد. اینکه شما می گوید که عده ای از عقل برای جلب منفعت و دفع ضرر استفاده می کنند، اشکالی به تعریف نیست زیرا آنها جلب منفعت و دفع مفسده را نوعی خوبی می دانند و از عقل برای آن استفاده می کنند.

قلب، قوه ادراکی است که معرفت آن از سنخ استدلال نیست بلکه از سنخ یافتن و وجدان است. به عبارت دیگر، یافته های قلبی، دارای مقدمات و نتیجه نیستند بلکه بدون آنها واقع می شود و حالتی الهام گونه دارد.
قلب در واقع ساحتی از وجود انسان است ولی بحث قوت یا ضعف ادراکات قلب را می توان درست دانست به این معنا که قلب در شرایطی ادراکات قوی تری دارد و در شرایطی ممکن است ادراکاتش ضعیف تر شوند.

منشا الهامات قلبی می تواند خداوند باشد ولی همواره چنین نیست بلکه چنانچه در قرآن می فرماید ،شیاطین نیز به اولیاء خود، وحی/الهام دارند(1).

این الهامات از سنخ نوعی شعور باطنی هستند که در آن فرد مطلبی را درمی یابد بدون آنکه برای آن سیر استدلالی طی کرده باشد.

- 1. انعام 121

موضوع قفل شده است