سخن گفتن خدا با حضرت موسی(ع) و وحی

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
سخن گفتن خدا با حضرت موسی(ع) و وحی


- « وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا » خداوند مستقیم با حضرت موسی سخن گفت. حالا باید وارد این مرحله بشویم که سخن گفتن خداوند به طور مستقیم با حضرت موسی یا با هر شخص کلیمی – با هر کسی که خداوند بخواهد با او سخن بگوید – چگونه است و چه معنایی دارد؟ به عبارت دیگر خدا چگونه سخن می گوید؟! اصلاً سخن به چه معناست؟


البته این یک باب وسیعی است. ولی برای اینکه ما بتوانیم معنای سخن [گفتن] حق را بشناسیم – که البته مسئله مهمی است – [باید درباره ماهیت سخن بیشتر بدانیم]. بدون تردید یکی از صفات خداوند، «متکلّم بودن» است؛ به مقتضای همین آیه کریمه که مطرح کردیم: « وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا ». خداوند با حضرت موسی تکلّم کرد، پس متکلّم بود.

اما خداوند وقتی که بخواهد سخن بگوید، چگونه سخن می گوید؟ البته خداوند در چند نوبت با حضرت موسی صحبت کرد؛ یکی در همین جا بود و یکی هم در آن قضیه درخت که: « فنودی من تحت شجر» حضرت موسی از درخت، نغمه توحید شنید. در اینجا بحث است میان عرفا و حکما از یک سو و متکلمان از سویی دیگر که شنیدن کلام خدا از یک درخت چگونه است؟

بسیاری از متکلمان معتزلی (که به نظر من، معتزله با همه عقلانیتی که دارند در اینجا به راه خطا رفته اند؛ البته خیلی ها هم طرفدار این نظریه هستند) می گویند: کلامی که حضرت موسی (ع) از درخت شنید ، یک صوت الهی بود که خداوند در آن درخت خلق کرد. خداوند صوتی را در درخت آفرید و این صوت به گوش موسی رسید. این نظریه معتزله است که بنده به هیچ وجه این نظر را نمی پسندم! برای اینکه اگر «کلام»، به معنای خلقِ صوت باشد، در این صورت صفت «متکلّم» با صفت «خالق» یکی خواهد شد.

همانطور که می دانید، خداوند دارای صفات متعدد است و هر صفتی نیز معنای خاص خودش را دارد. یعنی اگر [خداوند] متکلّم است، به همان معنای تکلّم است و اگر خالق است، به همان معنا، خالق است. اما اگر [قائل باشیم که] تکلّم خدا همان خلق صوت است، پس [خداوند] خالق است و متکلّم نیست. مثلاً زمانی که شما حرف میزنید با زمانی که عملی را خلق می کنید تفاوت دارد. شما وقتی می نویسید یا غذا می خورید یا راه می روید، فاعل هستید ولی وقتی سخن می گویید، متکلّم اید. متکلّم بودن شما، با نوشتن و راه رفتن و سایر حرکاتی که از شما صادر می شود تفاوت دارد. نمی توان گفت که همه اینها فعل و خلق است. بنابراین سخن گفتن خداوند با خالق بودن او متفاوت است، پس نمی توانیم بگوییم که خداوند، خلقِ صوت کرد. نخیر! خدا حرف زد؛ به معنای تکلّم هم حرف زد. اما بحث اینجاست که چگونه حرف زد؟



برای اینکه ما بدانیم سخن گفتن خدا به چه معناست و چگونه با حضرت موسی صحبت کرده است، اگر اجازه بدهید اول سخن گفتن خود انسان را تحلیل و آنالیز بکنیم تا بفهمیم وقتی که ما سخن می گوییم در واقع چه کاری انجام می دهیم؟ مکانیزم سخن گفتن یک انسان چیست؟ انسان چگونه حرف می زند؟ خود این موضوع یک مطلب خیلی مهمی است.

هیچ تردیدی نیست که وقتی متکلّمی می خواهد حرف بزند، یک طرح و تصوری برای گفتن دارد؛ دارای یک نوع ادراک است. هیچ کس بدون ادراک، حرف نمی زند. چنین نیست که انسان اول سخن بگوید و بعداً ادراک کند؛ در این صورت این یک حرف بی معنی است یا اینکه اصلاً سخن نیست! کسی که ورّاجی بکند و بعداً بخواهد برای آن معنی درست کند امکان ندارد. پس اول یک انعکاس و یک ادراک و عقلانیتی در انسان شکل می گیرد. اینکه چگونه این ادراک و این عقلانیت در من شکل می گیرد، خود مسئله ایست که اکنون وارد آن نمی شویم. پس از آنکه این ادراک در او حاصل شد، درون او، شوق و تصمیمی برای گفتن پیدا می شود؛ می خواهد تا این فکر را بروز بدهد و به ظهور برساند. برای این کار باید چه کند؟

همانطور که شما هم می دانید، انسان به طور طبیعی تنفس می کند. تنفس یک امر طبیعی است و هر موجود زنده ای تنفس دارد. نفس کشیدن انسان، یک مکانیزمی دارد؛ دم و بازدم. نفسی از ریه خارج می شود و دو مرتبه به ریه باز می گردد. اما وقتی که این بازدم، از حلقوم انسان تا لب حرکت می کند، با اصابت به هر مخرج از مخارج حلق تا لب، صدایی ایجاد می کند. درست مانند زخمه هایی که به تار می زنند و هر زخمه یک صدایی ایجاد می کند. این نفس هم که از حلق شروع می شود حروف حلقوی مانند «عین» و «غین» درست می کند، همچنین وقتی که دو لب (شفتین) روی هم قرار می گیرند، صدای «بــِ» ایجاد می شود. نفس کشیدن از حلق تا لب و هوایی که از ریه خارج می شود، به هر مخرجی که اصابت کند صدایی را تولید خواهد کرد که به بیست و هشت حرف یا سی و دو حرف ختم می شود (بستگی به این دارد که در چه زبانی باشد). از این صداها، حروف ساخته می شوند، از حروف نیز، کلمات ساخته می شوند و از کلمات هم جمله ساخته می شود و در نهایت، آن چیزی که در ذهن شما نقش بسته است در این جملات بیان می شود. این مکانیسم سخن گفتن شماست و چقدر ظریف و چقدر اقتصادی است! لازم نیست تا شما خرج اضافی بکنید، با همان نفسی که به صورت طبیعی تنفس می کنید، حروف را می سازید، با حروف نیز کلمه می سازید و با کلمات، جمله! و این یک هنر و کار بدیع و قدرت الهی است که در شما وجود دارد. این، [مکانیسم] سخن گفتن انسان است و شما به این ترتیب سخن می گویید به طوری که با حروف محدود می توانید به طور نامحدود سخن بگویید. حروف و کلمات، محدود هستند ولی اگر شما بخواهید صحبت کنید و عمر لایتناهی هم داشته باشید می توانید لایتناهی جمله بسازید! این هم یک اعجاز دیگر بشر و قدرت الهی است که شما می توانید با کلمات محدود، معانی نامحدود را بیان کنید.

اما خداوند که می خواهد سخن بگوید چگونه است؟ ما می توانیم همین روند را به صورت معنوی – به صورتی که دیگر ریه و هوایی در کار نباشد – درباره خداوند تصویر کنیم. خداوند در مقام ذات و مکمن غیب خود که علم مطلق است – خداوند علم مطلق است و همه چیز را می داند – می خواهد تا به ظهور برسد. همانطور که سخن گفتن من از باطن من که همان تصور ادراکی من بود، از طریق حروف، در زبان من ظاهر شد، از مکمن غیب حق تبارک و تعالی نیز علم و ادراک ربّانی تنزل می کند – تنزّل، یعنی پایین آمدن بدون تجافی – و به یک انسان کامل می رسد؛ فرقی ندارد که حضرت موسی (ع) باشد یا حضرت ختمی مرتبت. این ادراک ربّانی و الهی از مکمن غیب حق، در عقل کامل یک انسان کامل تنزّل می کند و منعکس می شود. از عقلانیت انسان کامل نیز تنزّل می یابد و به حس مشترک و متخیله و سرانجام به زبان او می رسد. مستقیماً از مخزن غیب حق تبارک و تعالی – که علم مطلق است – به عقل کامل یک انسان کامل که به مقام غیب حق متصل است – باطن و غیب یک انسان کامل به غیب حق، اتصال معنوی دارد – تنزّل می یابد و از عقل او نیز به سایر ادراکات از جمله خیال و حس مشترک و سرانجام، گوش و زبان انسان کامل فرود می آید و به صورت جملاتی در می آید که آن شخص کامل آن را تکلّم می کند.

« وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا » یعنی [کلام و علم خدا] به همین صورت به قلب مبارک حضرت کلیم الله آمد و حضرت موسی سخن گفت؛ منتها سخن گفتن او به زبان عبری بود. به وسیله همین جریان نیز در سخن ختمی مرتبت آمد و سخن او عربی بود. اگر حضرت موسی به عبری سخن گفت، حضرت ختمی مرتبت نیز عربی سخن گفت. [علم حق] از همین جریان از مخزن غیب نزول می کند تا به زبان، ظاهر شود. و وقتی به زبان حضرت ختمی مرتبت یا به زبان حضرت موسی آمد، [آن سخن] عین کلام خداست و این، مجاز یا استعاره نیست!

مولوی هم می فرماید:



گرچه قرآن از لب پیغمبر است / هر که گوید حق نگفت او کافر است



- عین کلام خداست! ما نباید این را مجاز و استعاره بدانیم. اگر خدا بخواهد حرف بزند، به زبان حضرت ختمی مرتبت صحبت می کند. یعنی زبان حضرت ختمی مرتبت در این لحظه، زبان خداست؛ لسانه لسان‌الله، چنانچه یده یدالله، چنانچه وجهه وجه‌الله، چنانچه عینه عین‌الله، و چنانچه حتی درباره امام حسین (ع) ثاره ثارالله، خون او خون خداست. بنابراین در اینجا زبان پیغمبر، زبان خداست و زبان خدا با ما سخن می گوید؛ بدون شائبه مجاز و بدون استعاره!

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد صدیق

[=microsoft sans serif]نکته دوم: انواع و اقسام کلام
کلام بر چند نوع است. گاه لفظی است و گاه فعلی.
کلام لفظی همان است كه ميان مردم شايع است و عبارتست از حروف و اصواتي كه از متكلم صادر مي شود و وابسته و قائم به اوست. اين حروف از ارتعاشات هوا حاصل مي شود بگونه اي كه اگر امواج در هوا وجود نداشته باشد، كلامي هم نخواهد بود. البته این کلام به صورت مجازی نوع دیگری نیز دارد. نوع ديگرش هم این است كه انسان در محيط اجتماعي به كلماتي كه منقول از ديگران شده است نيز اطلاق كلام مي كند مانند خطبه ها يا اشعاري كه نقل قول شده است و گفته مي شود كلام نبي يا كلام امرئ القيس در حاليكه كلام آنها به واسطه اينكه از دهان انها خارج شده و تموج امواج هوا در زمان گفتار انها از بين رفته است. اين نوع از اطلاقات ، مجازي و از باب توسعه است و علت آن هم اين است كه اثاري كه كلام نوع اول دارد در نوع دوم نيز مشاهده مي شود. اين دو قسم از كلام، به نام كلام لفظي معروف است. خصوصيتي كه در هر دو قسم كلام وجود دارد اين است كه اين اصوات و حروف از معاني اي كه در ضمير و نفس متكلم وجود دارد خبر مي دهد و كاشف آنهاست.
قسم ديگري از كلام وجود دارد كه اگرچه از قبيل حروف و صوت نيست اما ملاك تسميه به نام كلام را دارد و حتي بهتر از حروف و اصوات دلالت بر معاني اي دارد كه در ضمير متكلم است. اين قسم ، "كلام فعلي" ناميده مي شود و دال بر علم، قدرت، عظمت و كمال فاعلش است و تفاوت آن با كلام لفظي اين است كه دلالت الفاظ بر آنچه در نفس متكلم وجود دارد دلالت اعتباري و وضعي است اما دلالت افعال و آثار فاعل بر عظمت فاعلش، حقيقي و تكويني است. چنانچه خداوند به حضرت عيسي(عليه السلام) اطلاق كلمه الله نموده است و علت آن نيز اين است كه حضرت مسيح و خلقت او قدرت خداوند رابه مردم نمايان مي كند: «يا أهل الكتاب لا تغلوا في دينكم ولا تقولوا على الله إلا الحق . إنما المسيح عيسى ابن مريم رسول الله وكلمته ألقاها إلى مريم وروح منه»[1]
و بر اساس همين تفسير از كلمه و كلام است كه خداوند متعال هر آنچه كه در عالم وجود دارد را كلمات خود ناميده است.
حضرت امير(عليه السلام) در خطبه 186 نهج البلاغه نيز به همين معنا از كلام اشاره دارد و مي فرمايد: « يقول لما أراد كونه كن ، فيكون . لا بصوت يقرع ، ولا بنداء يسمع ، وإنما كلامه سبحانه فعل منه، أنشأه ومثّله»؛[2] ‌ « هرچيزي كه به وجود آمدنش را اراده كرده است، همين كه مي گويد باش، خواهد بود، و اين فرمان نه با صدايي است كه گوش بشنود و نه فريادي است كه در گوشها فرو رود و جز اين نيست كه كلام پروردگار، فعلي است از او كه خودش ايجاد كرده است».[3]
[=microsoft sans serif]


[/HR][=microsoft sans serif][1]. سوره نساء، ایه171.

[=microsoft sans serif][2]. نهج البلاغه صبحي صالح، خطبه 186.

[=microsoft sans serif][3]- ترجمه نهج البلاغه ، قرن 5و 6، مولف ناشناس، ج 2، ص473
آيتي، عبدالمحمد؛ ترجمه ايتي، تهران، نشر فرهنگ اسلامي، بنياد نهج البلاغه، 1378، سوم، ص 545
شهيدي، سيد جعفر؛ ترجمه شهيدي، تهران، انتشارات علمي فرهنگي، 1378، چهاردهم، ص 301
كاشاني، ملافتح ؛ تنبيه الغافلين و تذكره الغافلين ،تهران، پيام حق، 1378، اول، ج2،ص 188
كمپاني، فضل الله؛ سخنان علي(ع)(كمپاني)، بي جا، فروغي، 1358، سوم، ص 72.

[=microsoft sans serif]

[=microsoft sans serif]نکته سوم: حقیقت کلام
در تحليل ماهيت و حقيقت كلام بیان شده انسان بر اساس فطرتش كه مدني بالطبع است، در صدد تشكيل اجتماع است تا بدين وسيله مقاصد خود را به ديگران بفهماند و در اين راه هر انچه كه مورد نياز باشد، را تامين مي كند. يكي از اين امور سخن گفتن است و او از راه صدايي كه در دهانش جزء جزء نموده و از حلقومش بيرون مي ايد و از تركيب آن جزءها علامت هايي به نام كلمه درست مي كند كه هر يك از انها معنايي كه دارد را ادا كند و از اين راه، احتياجش به انتقال مقاصد خود را بر طرف مي كند. او چون هيچ راه ديگري براي انتقال مقاصدش ندارد، پس محتاج به تكلم است براي تفهيم به ديگران و فهميدن خود و به همين جهت است كه مى‏بينيم واژه‏ها، در زبانهاى مختلف، با همه وسعتش دائر مدار احتياجات موجود بشر است و مى‏بينيم روز به روز دامنه لغت‏ها گسترش مى‏يابد، هر قدر تمدن و پيشرفت جامعه در راه زندگيش بيشتر مى‏شود لغت‏ها هم زيادتر مى‏شود.
كلام و تفهيم مقاصد و مفاهيم به وسيله صداهاي تركيب شده و قراردادي، منحصر است به زماني كه انسان در اجتماع است ولي انسان در غير ظرف اجتماع، احتياجي به كلام ندارد. و اين تحليل، اختصاصي به انسان ندارد و هر موجود ديگري كه در وجودش، احتياج به زندگى اجتماعى و تعاونى دارد، زبان دارد و تكلم مي كند و برعكس ، موجوداتي كه در وجود و زندگي، احتياجي به زندگي اجتماعي و تعاوني ندارد، مانند فرشتگاه و شيطان. فاقد زبان است.
بنابراین، غرض از كلامي كه از متكلم صادر مي شود، كشف معاني نهفته در ضمير او و انتقال آن معاني به ضمير مخاطب است، بنابراين درست است كه گفته شود، حقيقت كلام عبارت است از كشف ضماير و آنچه در ضمير افراد است. بنابراين هر معلولي براي علتش كلام خواهد بود چون با هستي خويش، كمال علتش را نشان مي دهد، كمالي كه اگر معلول نبود، در ذات علت باقي و مخفي مي ماند. و در نتيجه، كلام كه گفته شد امري اعتباري است، حقيقي مي شود و عبارت مي شود از همان كشف مكنونات دروني متكلم كه خودش امري واقعي است نه اعتباري. [1]
نتیجه اینکه، چون غرض از كلام و قول كه همان تفهيم ديگران است، در كلام خدا با انبيا و ملائكه و جن، و در كلام ملائكه و جن با يكديگر موجود است، هر چند كه لوازم انسانى آن يعنى داشتن ريه و دهان و حنجره و صدا در آن موارد نباشد،‌ پس استعمال لفظ كلام و لفظ قول در موارد غير بشرى استعمالى حقيقى است، و هيچ مجازى در كار نيست،‌ قولش مى‏فهماند كه واقعا خدا گفتارى داشته، و كلامش حكايت مى‏كند از اينكه خداى تعالى به راستى تكلمى كرده و سخنى گفته است.
علاوه براينكه كلام و قول خدا مرتبه‏اى از مراتب معناى حقيقى اين دو كلمه است، هر چند كه از نظر مصداق با مصداقى كه معهود بين ما انسانها است اختلاف داشته باشد، و اين مطلب اختصاصى به دو لفظ كلام و قول ندارد، همه الفاظى كه هم در خدا استعمال مى‏شود و هم در ما، از قبيل: حيات، علم، اراده، اعطاء، سميع ، بصير همين طور هستند، چون معناى همه اين الفاظ در بشر مستلزم جسمانيت است، ولي اين معانى در خدا هست، ولى لوازم امكانى آن در ساحت مقدس او نيست. [2]
[=microsoft sans serif]


[/HR][=microsoft sans serif][1]- الميزان، ج14، ص 242.

[=microsoft sans serif][2]. الميزان، ج2، ص486-490

[=microsoft sans serif]

[=microsoft sans serif]باسلام
مسئله کلام الهی یکی از مسائل پیچیده و به غایت مشکل در علم کلام است که تبیین آن بسیار سخت است.
به همین جهت اختلاف نظرهای زیادی در این مسئله ایجاد شده است تا جایی که برخی معتقدند که علت نامیده شدن علم کلام به کلام بدین جهت بوده که یکی از نزاع های اولیه در مورد مسائل اعتقادی، درمورد کلام الهی روی داده است.[1]
از تشبیه گرفته تا تنزیه و تاویل هر قومی به دنبال نظرگاهی رفتند.
خوب است که در این مسئله به چند نکته توجه داشته باشیم.
نکته اول: احتراز از تشبیه در اینگونه صفات
اولین نکته ای که در مورد چنین صفاتی که میان انسان و خداوند مشترک است، باید بدان توجه کنیم این است که در ورطه و پرتگاه تشبیه نیفتیم. کلام الهی را به صورتی تفسیر نکنیم که سر از تشبیه خدا با انسان و تجسم الهی در بیارود.
با توجه به اين مباحث روشن مي شود كه كلام براي خداي متعال، به معنايي كه براي انسان متصور است و صدايي از حنجره اش خارج مي شود، تصور ندارد و او منزه تر از ان است كه بخواهد مجهز به تجهيزات جسماني باشد.
با توجه به اين مطلب، بايد گفت كه خداي متعال، تكلم با آثار و خواص خود را دارد، ولي حدود اعتباري كه در تكلم معهود بشري وجود دارد، در كلام الهي نيست. يعني اثر كلام كه تفهيم مقاصد به مخاطب است در كلام الهي هست ولي نه از طريق دهان و حنجره، بلكه: «... يقول و لا يلفظ ...» « ... سخن مي گويد نه با كلماتي كه از لب و دهان خارج مي شود...» پس خاصيت كلام در خداى سبحان هست، يعنى خدا هم مقصود خود را به پيامبرش مى‏فهماند، و اين همان حقيقت كلام است، ولي با اين اوصاف خداوند بيان نكرده كه حقيقت كلامش و نحوه ان به چه صورتي است هر چند اگرچه ما نمي توانيم نحوه تكلم و ويژگي هاي دقيق اين فعل الهي را درك كنيم و براي ما هم بيان نشده است، اما نمي توان اين صفت را از ذات خداوند نفي كرد. [2]
[=microsoft sans serif]


[/HR][=microsoft sans serif][1] . اموزش عقائد، محمد تقی مصباح یزدی، تهران، نشر بین الملل، 1377ش، ص92

[=microsoft sans serif][2]. الميزان في تفسير القران، علامه محمد حسین طباطبایی، قم، نشر اسلامیف 1417ق، ج2، ص 476- 481

[=microsoft sans serif]

موضوع قفل شده است