♥ミ تقـدیم به گلـهـای مـریمミ♥
تبهای اولیه
دختر که بودم همیشه فکر می کردم مردی قد بلند و چهار شانه که احتمالا یک کت و شلوار اتو کشیده قهوه ای رنگ به تن خواهد کرد تا با موهای خرمایی تیره رنگش هم خوانی داشته باشد. یک روز به خانه یمان می آید و از من خواستگاری می کند و بعد ما در گوشه ای از شهر خانه کوچکی می خریم با یک حیاط که باغچه اش پر از گلهای سرخ باشد تا من هر روزصبح دو شاخه گل بچینم و در گلدان بگذارم و با هزار ترفند و شیطنت مرد قد بلند چهار شانه را از خواب بیدار کنم .اما جنگ خیلی چیزها را عوض کرد.
پنج شنبه عصر بود که از راه رسیدی مثل همیشه زنگ در را دوبار پشت سر هم فشار دادی با فاصله کوتاه و سریع:دینگ دنگ. صدای زنگ در را که شنیدم سریع دور خانه چشم چرخاندم که نکند شلوغ پلوغ باشد.خانه ای با یک اتاق سه در چهار که تمام وسایلش یک تلویزیون سیاه و سفید چهارده اینچ بود با دو پشتی قرمز رنگ که گلهای درشت سفیدش به چشم می زد و رو به روی تلویزیون درست بیخ دیوار چند تا لحاف و تشک قرار داشت که رویشان با پارچه طوسی رنگ دیده نمی شد.کف اتاق هم فرشی پهن شده بود با طرح ماهی که هدیه ی مادرت برای شروع زندگی مشترکمان بود.روی طاقچه اتاق همیشه به جز عکس امام و قرآن و یک آینه شمعدان که کنار رادیو کوچک سیاه رنگ قرار داشت چیز دیگری پیدا نمی شد.ته اتاق با یک پرده سفید اتاقک کوچکی جدا شده بود که یک طرفش یک کمد چوبی و طرف دیگرش یک شیر آب،یک سماور و یک کپسول گاز بود که نشان می داد اینجا باید آشپزخانه خانه کوچکمان باشد.
[=arial,helvetica,sans-serif]در را که باز کردم نامه ها ریختند زمین بعد از تو این کمد درب و داقان تنها ، جای خوبی برای نگه داشتن نامه هایمان است انگار کیسه پلاستیکی که نامه ها را درون آن گذاشته بودم پاره بود. اینها نامه های بعد از 1365 است یعنی بعد از پدر شدنت.نگاهی به نامه های دیگری که قبل از 1365 نوشته ای می کنم که آن طرف روی فرش پخش شده اند و به این فکر می کنم که چقدر حجم نامه هایت پس از این که فهمیدی پدر شده ای، زیاد شد. یادم هست که گفتی:> آن چند روزی را که مرخصی آمده بودی چیزهایی نوشتی و گذاشتی لای قرآن که روی طاقچه بود.[=arial,helvetica,sans-serif]
[=arial]لیلا الیاسی.1376
[SPOILER] 1.مدرسه زینبه و ثارالله میانه دردوازده بهمن سال 1365 توسط خلبان های عراقی بمب باران شد .
--------------------------------------------------
زیر نویس:این داستان در جشنواره ادبی شهید ابراهیم اصغری رتبه دوم را به خودش اختصاص داد.
زیرنویس 2:علی الله سلیمی، نویسنده مطرح کشور و عضو هیئت داوران نخستین جایزه ادبی "شهید ابراهیم اصغری" در گفتگو با خبرنگار روابط عمومی حوزه هنری استان زنجان اظهار داشت:استفاده از زاویه دید متفاوت در داستان "تقدیم به گلهای مریم" از جمله نقاط قوت این داستان بوده و تعادل بین تکنیک و مضمون در این اثر به خوبی قابل درک است.
[/SPOILER]
وقتی این جور وقایع رو می خونم نمی تونم تحلیل کنم شهدا چی درک کردن و اصلا شهادت چه چیز جذابی براشون داشته که حاضر شدن به عشقشون پشت کنن؟:Gig:
زن و زندگی و عشق و بچه و مادر و خانواده رو ... بذارن و برن؟:Moteajeb!:
نمی تونم تحلیل کنم!
نمی تونم در ک کنم!
بالاخره برخی شهدا دلبستگی هایی داشتن!
عشق زمینی ای داشتن!
نداشتن؟:Ghamgin:
چی دیدن... چی حس کردن که دنیا رو گذاشتن و رفتن؟!
چی شد که یه دفعه به دنیا و لذاتش پشت کردن؟
آخه چه جوری می شه؟!
سلام و عرض ادب
تشکر از زحمات سرکار تمنای وصال
یاد این مصرع افتادم
جماعت یه دنیا فرقه
بین دیدن و شنیدن
در سایت جستجو کردم
به مطالب استاد حامی عزیز رسیدم
واقعا بین دیدن و شنیدن فرقه
عرفان حماسی
تو محراب مسجد بودم نماز رو که خوندم متوجه شدم پشت سرم جوانی گریه می کند. خیلی ها رفته بودند. بلند شدم رفتم سراغش. با چشمانی اشکبار گفت حاج آقا یادتون میاد از تون پرسیدم خدا رو کجا میشه دید گفتید تو جبهه؟ بعد از آن من رفتم جبهه درست آدرس داده بودید من دیدمش.
بين ديدن و شنيدن
بريد از اونا بپرسيد
که شنيده ها رو ديدن
راز سنگرای عشق
بايد از ستاره پرسيد
التهاب تشنه ها رو
کی ميدونه غير خورشيد
پشته ها پر از شقايق
کشته ها لاله عاشق
باغ گل زخم شکفته
غنچه ها داغ نهفته
صبح صحرا لاله گون بود
شب دريا رنگ خون بود
ميگن عاشقی محاله
باشه ما محال ديديم
خيلی ها ميگن خياله
ولی ما خيال ديديم
توی عصر آتش و خون
خيلی ها عشق چشيدن
بعضی هام زرد و فسرده
موندن و حسرت کشيدن
----------------- نقل از حاج آقا ربانی
منبع:http://www.askdin.com/thread3422-75.html#post58999
فوووووووووق الآده بود....
اسم کتاب همین:«تقدم به گلهای مریم"هست!؟
نویسنده؟ انتشارات؟
دوست دارم حتما بخرم و بخونم....
سلام و عرض ادب
تشکر از عنایت دوستان
این داستان همونطور که در زیر نویس هم بود در جشنواره ادبی شهید ابراهیم اصغری در بخش داستان های کوتاه مقام دوم را گرفته و نویسنده آن امیر محمد صمدی هستند .
نام داستان بله همین تقدیم به گلهای مریم هست.
اطلاعات دیگه ای نتونستم بدست بیارم
:Gol: