در مورد درس ، ازدواج وخانواده ام چکار کنم؟ واقعا سردرگم شده ام

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
در مورد درس ، ازدواج وخانواده ام چکار کنم؟ واقعا سردرگم شده ام


با نام و یاد دوست

سلام

سوال یکی از کاربران که تمایل نداشتند با مشخصات و آیدی خودشون مطرح بشه

با حفظ امانت در این تاپیک طرح می شود و جهت پاسخگویی به کارشناس محترم ارجاع داده می شود.

سوال ایشون:

نقل قول:

با عرض سلام وخسته نباشید
من اولین باره دارم مشاوره میگیرم اگر خطایی تو حرفام دیدید به بزرگی خودتون ببخشید.
قصه من از اونجا شروع میشه که دوم دبیرستان بودم درسام خداییش عالی بود وداشتم سریع پیش می رفتم تا اینکه یروز دوستم بم گفت میخوام پسرعموم که منو میخواد امتحان کنم با کلی التماسش تو رو دربایسی قبول کردم حالم بهم میخورد برا همین وقتی رفته بودیم مسافرت گوشیم دادم دست پسرخالم مهدی تا ردش کنه بعد فهمیدم دوستم گولم زده بوده.
بعدش نمیدونم چی شد مزاحم پیدا کردم و از رو کنجکاوی تو دام کثیفشون می افتادم اولش سرگرمی بود (البته ندیدمشون فقط تلفن)بعد یپسراومد درخواست ازدواج داد دروغکی منم ساده چقد اوضاع خونمون ریخت بهم مهدی هم فهمید من هنوز به نسبت پاک بودم تایکی دیگه گولم زد.خودمم باروم نمیشه انقد ساده بودم.اونو ندیدم بعد یپسردیگه اون با مامانم حرف زد یعنی مامانمم گول زد ازم سواستفاده کرد میرفت مسجدمن فکر میکردم ادم خوبیه گولم زد محرم بشیم البته هیچ وقت خونشون نرفتم (فکرکنم متوجه شده باشید گناهم چقد بوه)تااینکه یروز باباش زنگ زدکلی حرف زشت بارم کردوازاون به بعدخطم خاموش کردم.
تابستونش مهدی(پسرخالم)اومده بود خونمون شمارمو گرفت اونم فریبم داد اون موقع اومده بود سرقرار دوست دخترش گفتم هرچی باشه پسر خالمه دروغ نمگیه از دوستای دخترش حرف میزدو اتیشم میزد منم برای تلافی تمام داستانمو گفتم اونم مث پسر قبلی کارخودش کردبااین تفاوت که به بهانه بی پولی تا الان 4ملیون وخورده ای گرفته میدونه هم ما وضع مالی جالبی نداریم منم همش نهیب خودم میزنم شاید واقعا لازم داره اصلا به خالمم نگفته مامان منم رسید پولا رو که دید متوجه شد چقد بخاطرش فامیل بهم تهمت زدن واون فقط گفت نمیبخشمشون حالا من فقط اونو میخوام واون همش میگه دست از سرم بردار نمیدونم چمه با این گناها شرمندم دیگه هیچکی ندارم درسام صفر از خودم متنفرم بخاطر حماقتام.پایبند نبودن به احکام خدا.ناراحنی های مامانم.شکستن دل امام زمان.دیگه اصلا نمیتونم به ازدواج فکر کنم یکی چون جز مهدی نمیتونم مرد دیگه ای رو تصور کنم یکی حس میکنم با هرکی بخوام ازدواج کنم.
لطفا راهنمایی ام کنید.

ایشان یک مطلب دیگر را هم ذکر کرده اند:

نقل قول:

سلام من یه مطلب دیگه هم میخواستم بگم:
خانواده مادرم خیلی تو مسائل ما دخالت میکنن وقت وبی وقت زنگ میزنن کار ندارن خواب باشیم نتونسته باشیم جواب بدیم زنگ میزنن امار ریز بریز زندگیمون میگرن مامانمم کاملا راضی که داره بشون میگه وای اگه گوشی نتونیم برداریم میریم زیر باز جویی چرا جواب ندادین من وبابا که ناراحت میشیم مامان طرف اونا رو میگیره چند بار بمن تهمتای رنگارنگ زدن مامان نذاشت به بابا بگم نه خودم کاری کنم همش طرف اونا رو میگیره هرچی دلیل ومدرک میارم فقط برا5 دقیقه است.چند تا از پسراشونم چشمشون ناپاکه میان خونمون میمونن و...ولی خداییش خاله فرشتم اینا(مامان مهدی)اینجوری نیستن نه غیبت نه تهمت ولی اونام از زخم زبون وتهمتای این درامان نیستن.مامان چپ میره راست میاد زخم زبون میزنه من با خنده ردش میکنم ولی کاسه صبرم داره لبریز میشه.بخدا بعضی وقتا میزنه بسرم ول کنم برم شده حمالی کنم زندگیمو بچرخونم از دست اینا راحت شم اگه بخاطر مهدی وبابا نبود تاحالا رفته بودم.من همچین ادمی نیستم ولی واقعا بریدم.برای این خونواده از جونم مایه میذارم همیشه پولی نتونم جور دیگه انقد که من بهشون احترام میذارم هیچ کدوم از دختریا پسرخاله ها نمیذارن ولی نمیدونم چرا همیشه اونا نور چشمن من ومهدی خار چشمشون.اصلا مربوط به قضیه من ومهدی نیستا از بچگی.فرصت نیست اگرنه براتون مثال میزدم.الانم اگه مامان بفهمه دارم ازشما مشاوره میگیرم دراین رابطه بدبختم.هیچی برام کم نمیذازه ها ولی اینجوریه.اگه گریه کنم کارم تمومه اگه اعتراض کنم چرا 24 ساعت خونمونن درس دارم یحرف بزرگیه توفامیل نمرمم بد بشه میگن گوشی از دستش نمی افته وهزار تا قضاوت بیخود.
تورو خدا اگه براتون مقدوره زودتر جواب من بدید دارم روانی میشم

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد امیدوار

طاهر;473122 نوشت:
با عرض سلام وخسته نباشید
من اولین باره دارم مشاوره میگیرم اگر خطایی تو حرفام دیدید به بزرگی خودتون ببخشید.
قصه من از اونجا شروع میشه که دوم دبیرستان بودم درسام خداییش عالی بود وداشتم سریع پیش می رفتم تا اینکه یروز دوستم بم گفت میخوام پسرعموم که منو میخواد امتحان کنم با کلی التماسش تو رو دربایسی قبول کردم حالم بهم میخورد برا همین وقتی رفته بودیم مسافرت گوشیم دادم دست پسرخالم مهدی تا ردش کنه بعد فهمیدم دوستم گولم زده بوده.
بعدش نمیدونم چی شد مزاحم پیدا کردم و از رو کنجکاوی تو دام کثیفشون می افتادم اولش سرگرمی بود (البته ندیدمشون فقط تلفن)بعد یپسراومد درخواست ازدواج داد دروغکی منم ساده چقد اوضاع خونمون ریخت بهم مهدی هم فهمید من هنوز به نسبت پاک بودم تایکی دیگه گولم زد.خودمم باروم نمیشه انقد ساده بودم.اونو ندیدم بعد یپسردیگه اون با مامانم حرف زد یعنی مامانمم گول زد ازم سواستفاده کرد میرفت مسجدمن فکر میکردم ادم خوبیه گولم زد محرم بشیم البته هیچ وقت خونشون نرفتم (فکرکنم متوجه شده باشید گناهم چقد بوه)تااینکه یروز باباش زنگ زدکلی حرف زشت بارم کردوازاون به بعدخطم خاموش کردم.
تابستونش مهدی(پسرخالم)اومده بود خونمون شمارمو گرفت اونم فریبم داد اون موقع اومده بود سرقرار دوست دخترش گفتم هرچی باشه پسر خالمه دروغ نمگیه از دوستای دخترش حرف میزدو اتیشم میزد منم برای تلافی تمام داستانمو گفتم اونم مث پسر قبلی کارخودش کردبااین تفاوت که به بهانه بی پولی تا الان 4ملیون وخورده ای گرفته میدونه هم ما وضع مالی جالبی نداریم منم همش نهیب خودم میزنم شاید واقعا لازم داره اصلا به خالمم نگفته مامان منم رسید پولا رو که دید متوجه شد چقد بخاطرش فامیل بهم تهمت زدن واون فقط گفت نمیبخشمشون حالا من فقط اونو میخوام واون همش میگه دست از سرم بردار نمیدونم چمه با این گناها شرمندم دیگه هیچکی ندارم درسام صفر از خودم متنفرم بخاطر حماقتام.پایبند نبودن به احکام خدا.ناراحنی های مامانم.شکستن دل امام زمان.دیگه اصلا نمیتونم به ازدواج فکر کنم یکی چون جز مهدی نمیتونم مرد دیگه ای رو تصور کنم یکی حس میکنم با هرکی بخوام ازدواج کنم.
لطفا راهنمایی ام کنید.

ایشان یک مطلب دیگر را هم ذکر کرده اند:

سلام من یه مطلب دیگه هم میخواستم بگم:
خانواده مادرم خیلی تو مسائل ما دخالت میکنن وقت وبی وقت زنگ میزنن کار ندارن خواب باشیم نتونسته باشیم جواب بدیم زنگ میزنن امار ریز بریز زندگیمون میگرن مامانمم کاملا راضی که داره بشون میگه وای اگه گوشی نتونیم برداریم میریم زیر باز جویی چرا جواب ندادین من وبابا که ناراحت میشیم مامان طرف اونا رو میگیره چند بار بمن تهمتای رنگارنگ زدن مامان نذاشت به بابا بگم نه خودم کاری کنم همش طرف اونا رو میگیره هرچی دلیل ومدرک میارم فقط برا5 دقیقه است.چند تا از پسراشونم چشمشون ناپاکه میان خونمون میمونن و...ولی خداییش خاله فرشتم اینا(مامان مهدی)اینجوری نیستن نه غیبت نه تهمت ولی اونام از زخم زبون وتهمتای این درامان نیستن.مامان چپ میره راست میاد زخم زبون میزنه من با خنده ردش میکنم ولی کاسه صبرم داره لبریز میشه.بخدا بعضی وقتا میزنه بسرم ول کنم برم شده حمالی کنم زندگیمو بچرخونم از دست اینا راحت شم اگه بخاطر مهدی وبابا نبود تاحالا رفته بودم.من همچین ادمی نیستم ولی واقعا بریدم.برای این خونواده از جونم مایه میذارم همیشه پولی نتونم جور دیگه انقد که من بهشون احترام میذارم هیچ کدوم از دختریا پسرخاله ها نمیذارن ولی نمیدونم چرا همیشه اونا نور چشمن من ومهدی خار چشمشون.اصلا مربوط به قضیه من ومهدی نیستا از بچگی.فرصت نیست اگرنه براتون مثال میزدم.الانم اگه مامان بفهمه دارم ازشما مشاوره میگیرم دراین رابطه بدبختم.هیچی برام کم نمیذازه ها ولی اینجوریه.اگه گریه کنم کارم تمومه اگه اعتراض کنم چرا 24 ساعت خونمونن درس دارم یحرف بزرگیه توفامیل نمرمم بد بشه میگن نرجس گوشی از دستش نمی افته وهزار تا قضاوت بیخود.
تورو خدا اگه براتون مقدوره زودتر جواب من بدید دارم روانی میشم

بسمه تعالی
با عرض سلام و تحیت محضر جنابعالی و تشکر به خاطر حسن اعتمادتان
مطالب حضرتعالی برای بنده قدری مبهم بود...

اما در کل به شما خواهر محترم پیشنهاد می شود؛ اگر مرتکب خطایی شده اید از چشمه زلال توبه و استغفار غافل نشوید و خود را درآن شستشو دهید. " التائب من الذنب کمن لا ذنب له" توبه کننده مانند کسی است که مرتکب گناه نشده است.

به گذشته به چشم یک تجربه برای ساختن آینده نگاه کنید و نه برای نا امیدی.

اجازه ندهید دیگران از شما سوء استفاده مالی کنند، پس حق خود را استیفاء و مطالبه کنید.

در صورتی که " مهدی" تمایلی به ازدواج با شما ندارد، از تحمیل خود به ایشان خودداری کنید چرا که این روند ممکن است سبب طمع ایشان برای سوء استفاده کردن و باج گرفتن مجدد از شما بشود. طبیعتا حضرتعالی به عنوان یک خانم با وِیژگیهای مثبت (مواردی را که برای بنده ارسال فرمودید) موقعیتهای مناسب و خواستگاران شایسته ای خواهید داشت. لذا سعی کنید ارتباط خود با " مهدی" را محدود و قطع نمایید و در خلوت خود به ایشان نیندیشید. در این مسیر از خدای متعال استعانت بجویید.

در پناه خدای متعال موفق باشید.

بسم الله الرحمن الرحیم

با عرض سلام و کسب اجازه از استاد امیدوار

بنظرم این در کنار فرمایشات صحیح استاد امیدوار این تاپیک هم به شما بتونه کمک بکنه:

http://www.askdin.com/thread7614.html

و همچنین کتاب " عشق هرگز کافی نیست" از آرون تی. بک ، میتونه شما رو کمک کنه.

موضوع قفل شده است