جمع بندی حدیثی از مولا؛ «الفقر الموت الاکبر»

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
حدیثی از مولا؛ «الفقر الموت الاکبر»

سلام دوستان
أَلْفَقْرُ الْمَوْتُ الاَْكْبَرُ، وَ قِلَّةُ الْعِيالِ أَحَدُ الْيَسارَيْنِ وَ هُوَ نِصْفُ الْعَيْشِ.
این حدیث از مولا علیست
لطفا منطور این حدیث را بفرمائید.
میلاد رو تبریک میگم خدمت همه


با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد مجید

sajjadsaa;462520 نوشت:
سلام دوستان
أَلْفَقْرُ الْمَوْتُ الاَْكْبَرُ،
این حدیث از مولا علیست
لطفا منطور این حدیث را بفرمائید.

با صلوات بر محمد وآل محمد
وسلام وعرض ادب
حکمت 163ـ الْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَكْبَرُ؛ تنگدستى، بزرگترين مرگ است.
آدرس این حکمت در نسخ مختلف نهج البلاغه:
163 صبحى، 163 فيض، 154 ابن ميثم، 149 الخوئى، 154 ابن ابى الحديد، 165 عبده، 163 ملا فتح اللّه، 145 ملا صالح، 165( روش‏ هاى‏ تحقيق‏ دراسناد و مدارك‏ نهج‏ البلاغه، صفحه‏ ى 327)
مدارک این روایت
رويت قبل (نهج البلاغة) في (تحف العقول) ص 214، و (الخصال) ج 1 ص 162
و العياشي في (تفسيره) بلفظ «الفقر هو الموت الأحمر»؛بحار الانوارج72؛ص 25 و رواها بعد الرضي الزمخشري في (ربيع الأبرار) ج 1 الورقة 362 مخطوطة كاشف الغطاء.
فقردر لغت
حاجت. فقير: حاجتمند. احتياج را از آن فقر گويند كه آن به منزله شكسته شدن فقار ظهر (ستون فقرات) است در تعّذر رسيدن به مراد (مجمع البيان) موارد زيادى از آن در «نهج» آمده است چنانكه فرموده: «الفقر الموت الاكبر» حكمت 163، فقر و تنگدستى بزرگترين مرگ است (نعوذ بالله من الفقر و الدين) و نيز فرمايد: «لا غنى كالعقل و لا فقر كالجهل» حكمت 54 و نيز فرموده: «من احبنّا فليستعدّ للفقر جلبابا» حكمت 112، خطاب به محمد بن حنفيه فرموده است: «يا بنّى انى اخاف عليك الفقر فاستعذ بالله منه فانّ الفقر منقصة للدّين مدهشة للعقل داعية للمقت» حكمت 319 پسر عزيزم بر تو از فقر مى‏ ترسم، از فقر به خدا پناه ببر، كه فقر سبب نقصان در دين است (كه باعث مى ‏شود انسان به گناه و خيانت افتد) خرد را متحير مى ‏كند، و سبب دشمن داشتن اشخاص است در يك موقع به مردم فرمود: «فهل تبصر الّا فقيرا يكابد فقرا او غنيّا بدّل نعمة الله كفرا» خ 129 187، آيا مى‏بينى جز فقيري كه با فقر دست به گريبان است و مشقت آن را تحمل مى‏ كند و يا دولتمندى كه نعمت خدا را كفران مى‏ كند. (مفردات‏ نهج‏ البلاغه، ج 2، صفحه‏ ى 825)
المعنى
استعار له لفظ الموت بوصف الأكبر امّا كونه موتا فلانقطاع الفقير عن مشتهياته و مطلوباته الّتى هى مادّة الحيوة و تالّمه لفقدها و امّا انّه اكبر فلتعاقب الامه على الفقير مدّة حياته و امّا الم الموت ففى وقت واحد و هو مبالغة فى شدته‏( الدرة النجفية، صفحه‏ ى 370)
ره‏آورد شوم تهى‏دستى
1- مرگ بزرگ 2- نابودى ارزشها
شرح
1ـ و قال عليه السّلام: (الفقر الموت الأكبر) اذ هو يوجب ذلّة الانسان و مهانته، طول حياته التي يعيشها فى الفقر، و هذا اعظم من الموت مرارة و صعوبة، و قوله عليه السّلام «الفقر فخرى» يعنى الفقر الى اللّه تعالى (توضيح‏ نهج‏ البلاغة، ج 4 ، صفحه‏ ى 348)
2ـ درويشى و احتياج، مرگى است كه بزرگ‏تر است از انواع مرگ‏ها به اعتبار تضاعف آلام و شدايد فقير در حيات و راحت ميّت به موت چه الم مرگ، يكبار است و بى‏ برگى هر لحظه مرگى ديگر است.
3ـ الموت: انقطاع الحياة و الفقر انقطاع مادّة الحيوة، و هذا أشد لأنّ الميت إنما يتألم مرة واحدة، و الفقير يتألم كل لحظة.
4ـ كأنه عليه السلام قسم الموت إلى قسمين.
القسم الأول هو المعتاد بين الناس الذي يتم بانقضاء الحياة فيستوفي الإنسان أجله القسم الأول هو المعتاد بين الناس الذي يتم بانقضاء الحياة فيستوفي الإنسان أجله عند تمامه و هذا هو الموت الأصغر.
القسم الثاني هو الموت الأكبر الذي يكون ضمن الفقر و ذلك لأن الفقير لا يصل إلى رغباته و يبقى يكابد ألم الحاجة و مسّ الضر بما يحمل ذلك من مرارة و قساوة و عدم استقرار و قد يصل الأمر بالفقير أن يطلب الموت أكثر من مرة من أجل التخلص مما هو فيه و هذا الطلب للموت دليل على أن ما هو فيه أكبر مما سيقع عليه من الموت الذي‏ يختم الحياة و ينهي وجود هذا الإنسان.
و هذه واحدة من كلمات الإمام التي يذكر فيها الفقر و يصفه بالموت الأكبر و له عليه السلام كلمات منها قوله: الفقر منقصة للدين مدهشة للعقل داعية للمقت و منها مساوته بالكفر حيث قال: كاد الفقر أن يكون كفرا و هكذا...(شرح‏ نهج‏ البلاغة(السيد عباس‏ الموسوي)، ج 5، صفحه‏ ى 347)
5 ـ يعنى و گفت كه فقر و فاقه مرگ بزرگست زيرا كه در بعضى باعث كفران و هلاكت اخرتست. (شرح‏ نهج‏ البلاغه(نواب‏ لاهيجى)، صفحه‏ ى 308)

6ـ در کتاب شرح ‏نهج‏ البلاغة(ابن‏ أبي‏ الحديد)، ج 18، صفحه‏ ى 386 آمده است:
165: الْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَكْبَرُ
في الحديث المرفوع أشقى الأشقياء من جمع عليه فقر الدنيا و عذاب الآخرة
- . و أتى بزرجمهر فقير جاهل- فقال بئسما اجتمع على هذا البائس- فقر ينقص دنياه و جهل يفسد آخرته- . شاعر-
خلق المال و اليسار لقوم و أراني خلقت للإملاق‏
أنا فيما أرى بقية قوم‏
خلقوا بعد قسمة الأرزاق‏
- . أخذ السيواسي هذا المعنى- فقال في قصيدته الطويلة المعروفة بالساسانية-
ليت شعري لما بدا يقسم الأرزاق في أي مطبق كنت‏
- . قرئ على أحد جانبي دينار-
قرنت بالنجح و بي كل ما يراد من ممتنع يوجد
- . و على الجانب الآخر-
و كل من كنت له آلفا فالإنس و الجن له أعبد
- و قال أبو الدرداء- من حفظ ماله فقد حفظ الأكثر من دينه و عرضه- . بعضهم-
و إذا رأيت صعوبة في مطلب فاحمل صعوبته على الدينار
تردده كالظهر الذلول فإنه‏
حجر يلين قوة الأحجار
- . و من دعاء السلف- اللهم إني أعوذ بك من ذل الفقر و بطر الغنى ؛ «درويشى، مرگ بزرگتر است.» در حديث مرفوع آمده است: بدبخت ‏ترين بدبختان كسى است كه درويشى دنيا و عذاب آخرت براى او جمع شود.
درويشى نادان پيش بزرگمهر آمد، بزرگمهر گفت: چه بد چيزى كه در اين بينوا گرد آمده است، درويشى كه اين جهان او را كاسته است و نادانى كه آن جهانش را تباه كرده است.
شاعرى چنين سروده است: «توانگرى و آسايش براى گروهى آفريده شده است و خود را چنان مى‏ بينم كه براى تنگدستى آفريده شده‏ ام، آن چنان كه مى‏ بينم گويا من باز مانده گروهى هستم كه پس از قسمت ارزاق آفريده شده‏ اند.» سيواسى هم همين معنى را گرفته است و در قصيده معروف به ساسانيه خود چنين سروده است: «اى كاش مى‏ دانستم گاهى كه روزيها تقسيم مى‏ شد من در كدام زندان بوده‏ ام.» بر يك سوى دينارى اين بيت خوانده مى‏ شد: «من قرين رستگارى و پيروزيم و به وسيله من هر چيز نايابى كه اراده شود، يافت مى‏ شود.» و بر سوى ديگرش نوشته شده بود: «هر كس كه من انيس او باشم، آدمى و پرى بندگان او خواهند بود».
ابو الدرداء گفته است: هر كس مال خود را حفظ كند بيشتر آبرو و دين خود را حفظ كرده است.
يكى ديگر از شاعران چنين سروده است: «هر گاه در كارى دشوارى ديدى، دشوارى آن را بر دينار سوار كن، آن كار براى تو رام و فرمانبردار خواهد شد. دينار چون سنگى است كه نيروى ديگر سنگها را نرم مى‏ سازد.» از جمله دعاهاى پيشينيان است كه بار خدايا از خوارى و زبونى درويشى و از سركشى توانگرى به تو پناه مى‏ برم.(جلوه‏ تاريخ‏ در شرح‏ نهج‏ البلاغه‏ ابن‏ ابى‏ الحديد، ج 7، صفحه‏ ى 385)
7ـ تنگدستى
مردن كه بيك باره رها مى‏يابند بى چيزى همان كه زنده در گردابند
صد بار بميرند بهر ساعت روز چون مرده كه بر مردن خود بى‏تابند
الفقر الموت الاكبر، (إلخ) تنگدستى و بى چيزى مرگى است بسيار بزرگ چنان كه مردن هر كس بيك باره باشد و از جهان راحت گردد ولى بى چيزى و فقيرى و سختى در زندگى و ندارى مرگى است كه هر آن ديده شود و بر بى‏ چيز آشكار گشته و زندگى سخت او چون خانه‏ اى كه ستون‏ هاى اصلى آن در حال فروريختن باشد خواهد ماند و مرگى كه به اين صورت باشد بسيار دردناك و زجر آور است كه بزرگترين مرگ و چون مرگ تدريجى و يا خوره در جان فقير است كه با دور شدن فقر آن مرگ تدريجى از جان او نيز بگريزد و زندگى يافتن دوباره‏ اش شروع خواهد شد و چون فقير باقى بماند هر آنى چون تشنگان صحرا سراب مى‏ بيند.
پس: مردن رهايى يافتن يكباره از زندگى مى‏ باشد كه بى‏ چيزى و فقيرى و ندارى مردن تدريجى بوده و زنده‏ اى است در گرداب زندگى كه بهر ساعت صد بار بميرد و چنان مرده‏ اى كه از براى يك بار مردن بى‏ تابى كند سخت است و دردناك كه فقير و تنگدست در همه حال چنين است و آرزوى مردن خواسته او.(منتخب‏ نهج‏ البلاغه، صفحه‏ ى 74)
خانواده حدیثی در این زمینه:
الفقر و الفاقة ؛ تنگدستى (نيازمندى)
1- الفقر الموت الأكبر؛ تنگدستى، بزرگترين مرگ است.
2- الفقر يخرس الفطن عن حجّته، و المقّلّ غريب في بلدته؛ فقر، هوشمند را از دليلش گنگ سازد و تنگ سرمايه، در شهرش غريب و تنهاست.
3- لا غنى كالعقل، و لا فقر كالجهل؛ هيچ توانگرى مانند خردمندى نيست و هيچ فقرى چون نادانى.
4- إنّ أغنى الغنى العقل، و أكبر الفقر الحمق؛ بالاتر از هر بى‏نيازى، سرمايه خردمندى است و بزرگترين فقر و بينوايى، بيخردى است.
5- [لابنه محمّد بن الحنفيّة] يا بنيّ، إنّي أخاف عليك الفقر، فاستعذ باللّه منه فإنّ الفقر منقصة للدّين، مدهشة للعقل، داعية للمقت. ؛ [امام عليه السلام به پسرش محمد بن حنفيه فرمود:] فرزندم من براى تو از فقر بيمناكم، از آن به خدا پناه ببر، زيرا فقر، در دين كاستى آورد و براى خرد تشويش و سرگردانى و فقر انسان را به دشمنى و كينه [با برادرانش‏] خواند.
6- إنّ اللّه سبحانه فرض في أموال الأغنياء أقوات الفقراء، فما جاع فقير إلّا بما متّع به غنيّ، و اللّه تعالى سائلهم عن ذلك؛ خداوند سبحان خوراك فقراء را در اموال توانگران واجب كرده و هيچ فقيرى گرسنه نماند مگر آن كه ثروتمند از حق او بهره‏مند شده است و خداى تعالى از اين مطلب از آنان بازخواست كند.
7- الغنى في الغربة وطن، و الفقر في الوطن غربة؛ توانگرى در غربت، وطن محسوب مى‏شود و تهيدستى در وطن، غربت و آواره‏گى است.
8- ألا و إنّ من البلاء الفاقة و أشدّ من الفاقة مرض البدن، و أشدّ من مرض البدن مرض القلب؛ آگاه باشيد نيازمندى بلاست و سخت‏تر از آن بيمارى تن است و از آن بدتر بيمارى قلب است.
9- لا مال أذهب للفاقة من الرّضى بالقوت؛ هيچ مالى از رضامندى به قوت خدادادى حاجت برآورتر نيست.
10- العفاف زينة الفقر؛ عفت و خويشتن دارى، زينت فقر است.
11- إذا بخل الغنيّ بمعروفه باع الفقير آخرته بدنياه؛ هرگاه توانگر از كار نيك دريغ كرد و به مصرف شايسته صرف نكرد فقير هم آخرتش را به دنيا بفروشد.
12- الزنى مفقرة؛ زنا، كانون فقر و بينوايى است.
13- الحرص علامة الفقر؛ حرص، نشانه فقر است.
14- لا تحدّث نفسك بالفقر و طول العمر؛ با خودت از فقر و طول عمر حديث مكن.
15- الصّبر حبّة من الفاقة؛ صبر، سپر نيازمندى است.
16- إظهار الفاقة من خمول الهمّة؛ اظهار فقر و نياز از كاستى همت است.
17- أربع القليل منهنّ كثير: النار، و العداوة، و المرض، و الفقر؛ چهار چيز است كه اندك آن بسيار است: آتش، دشمنى، بيمارى، و تهيدستى.
18- نظرت إلى كلّ ما يذلّ العزيز و يكسره، فلم أر شيئا أذلّ له و لا أكسر من الفاقة؛ به هر چيزى كه عزيز را خوار مى‏كند و او را مى‏شكند، نگريستم چيزى جز فقر و فاقه نيافتم.
19- ما ضرب اللّه العباد بسوط أوجع من الفقر؛ خداوند بندگان را با تازيانه‏اى درد آورتر از فقر نزده است.
20- شرّ الدّنيا و الآخرة في خصلتين: الفقر و الفجور؛ بدى دنيا و آخرت در دو خصلت است: فقر و گناه.
21- قيل له عليه السلام: فأيّ فقر أشدّ قال عليه السلام: الكفر بعد الإيمان؛ از امام عليه السلام سؤال شد: كدام فقر سخت‏تر است فرمود: كفر بعد از ايمان.
22- من فتح على نفسه بابا من المسألة فتح اللّه عليه بابا من الفقر؛ كسى كه در خواهش [از مردم‏] را به روى خود باز كند، خداوند درى از فقر را به رويش باز خواهد كرد.
23- شرّ الفقر فقر النفس؛ بدترين فقر، فقر نفس است.
24- الفقر أزين للمؤمن من العذار على خدّ الفرس، و إنّ فقراء المؤمنين ليتقلّبون في رياض الجنّة قبل أغنيائهم بأربعين خريفا؛ زينت فقر براى مؤمن بيشتر از زيور آلات بر صورت اسب است و فقراى مؤمنين چهل سال قبل از ثروتمندان مؤمنين به باغهاى بهشت دست مى‏يابند [اشاره به مؤمنى است كه در برابر فقر، صبر و آبرودارى كرده است‏].
25- الفقر زينة الإيمان؛ فقر، زينت ايمان است.
26- إظهار التّبأس يجلب الفقر؛ اظهار فقر و تنگدستى كردن، مايه فقر است.
27- القبر خير من الفقر؛ قبر [و مردن‏] بهتر از فقر و تنگدستى است.
28- الفقر مع الدّين الموت الأحمر؛ بينوايى همراه با بدهكارى مرگ سرخ است [كنايه از كشته شدن است‏].
29- الفقر الفادح أجمل من الغنى الفاضح؛ فقر سنگين، زيباتر از دارايى رسواكننده است.
30- الفقير الرّاضي ناج من حبائل إبليس، و الغنيّ واقع في حبائله؛ فقيرى كه راضى [به رضاى خدا] باشد از بندهاى شيطان رهايى يافته است و توانگر [ناراضى‏] در آن بندها واقع شده است.
31- الفقر صلاح المؤمن، و مريحه من حسد الجيران، و تملّق الإخوان، و تسلّط السّلطان؛ فقر، سامان كار مؤمن است و او را از حسد همسايگان، چاپلوسى دوستان و تسلط سلطان آسوده مى‏سازد.
32- الصبر على الفقر مع العزّ أجمل من الغنى مع الذلّ؛ صبر بر فقر و بينوايى همراه با عزت، زيباتر از توانگرى با ذلت است.
33- آفة الجود الفقر؛ آفت بخشندگى، فقر و تهيدستى است.
34- أمقت العباد إلى اللّه سبحانه: الفقير المزهوّ، و الشيخ الزّانى و العالم الفاجر؛ دشمن‏ترين بندگان نزد خداى سبحان، فقير متكبر و پيرمرد زناكار و عالم گناهكار است.
35- درهم الفقير أزكى عند اللّه من دينار الغنيّ؛ درهمى كه فقير صدقه دهد نزد خدا محبوبتر است از دينارى كه توانگر دهد.
36- غناء الفقير قناعته؛ بى‏نيازى فقير در قناعت اوست.
37- ملوك الدّنيا و الآخرة الفقراء الرّاضون؛ پادشاهان دنيا و آخرت فقيران راضى [به رضاى خدا] هستند.
38- من الواجب على الفقير أن لا يبذل من غير اضطرار سؤاله؛ بر فقير واجب است بدون اضطرار و ناچارى درخواست خود را مطرح نكند.
39- من ألحّ عليه الفقر فليكثر من قول: لا حول و لا قوّة إلّا باللّه العليّ العظيم؛ آن كه در فشار فقر است [براى نجات از آن‏] بايد «لا حول و لا قوة الّا باللّه العلى العظيم» را بسيار بگويد.
40- من أحبّ السلامة فليؤثّر الفقير، و من أحبّ الراحة فليؤثّر الزهد في الدّنيا؛ كسى كه سلامتى را دوست دارد بايد فقر را برگزيند و كسى كه آسايش طلبد بايستى زهد و بى اعتنايى به دنيا را انتخاب كند.
41- اهلك النّاس اثنان: خوف الفقر و طلب الفخر؛ دو چيز مردم را هلاك مى‏كند: ترس از فقر و به دنبال فخر و مباهات رفتن.

sajjadsaa;462520 نوشت:
وَ قِلَّةُ الْعِيالِ أَحَدُ الْيَسارَيْنِ وَ هُوَ نِصْفُ الْعَيْشِ.
این حدیث از مولا علیست
لطفا منطور این حدیث را بفرمائید.

با صلوات بر محمد وآل محمد
وعرض سلام وادب
در کتاب «تمام ‏نهج‏ البلاغة، صفحه‏ ى 705» طی روایت طولانی با عنوان« وصية له عليه السلام؛ لأصحابه علّمهم فيها آداب الدين و الدنيا» این گونه آمده است:
... الْفَقْرُ مَعَ الدَّيْنِ هُو الْمَوْتُ الأَحْمَرُ، وَ الشَّقَاءُ الأَكْبَرُ.
وَ قِلَّةُ الْعِيَالِ أَحَدُ الْيَسَارَيْنِ.
التَّقْديرُ نِصْفُ الْعَيْشِ.
وَ التَّوَدُّدُ إِلَى النَّاسِ نِصْفُ الْعَقْلِ.
وَ الْهَمُّ نِصْفُ الْهَرَمِ....
اما در کتاب شریف نهج البلاغه این روایت در یکی از کلمات قصار آمده: «وَ قَالَ عليه السلام:141ـ قِلَّةُ الْعِيَالِ أَحَدُ الْيَسَارَيْنِ؛ اندكى نان خور- عيال- يكى از دو توانگرى است. 142ـ التَّوَدُّدُ نِصْفُ الْعَقْلِ؛ دوستى و مهر ورزى نيمى از خرد است.
کلمه «نصف العیش» در نهج البلاغه نیامده است.
حكمت 141در نسخ مختلف
المعجم، 141 صبحى، 141 فيض، 135 ابن ميثم، 130 فى ظلال، 140 الخوئى، 135 ابن ابى الحديد، 137 عبده، 142 ملا فتح اللّه، 118 ملا صالح، 135(روش‏ هاى‏ تحقيق‏ دراسناد ومدارك‏ نهج‏ البلاغه، صفحه‏ ى 316)
اسناد و مدارك حكمت 141
1- تحف العقول ص 111، 214: ابن شعبه حرانى (متوفاى 380 هجرى) 2- كتاب أمالى (مجلس 68): شيخ صدوق (متوفاى 380 هجرى) 3- عيون اخبار الرضا ج 2 ص 54: شيخ صدوق (متوفاى 380 هجرى) 4- كتاب خصال ج 2 ص 412: شيخ صدوق (متوفاى 380 هجرى) 5- البيان و التبيين ج 1 ص 35: ابو عثمان جاحظ (متوفاى 255 هجرى) 6- ادب الكتاب ص 74 چون حكمت 141 و 57 هر دو قسمت‏ هايى از خطبه معروف (وسيله) مى‏ باشند اسناد و مدارك حكمت 57 را مى‏ توان براى حكمت 141 نيز بحساب آورد.
حكمت 142
التودد نصف العقل المعجم، 142 صبحى، 142 فيض، 135 ابن ميثم، 130 فى ظلال، 141 الخوئى، 135 ابن ابى الحديد، 138 عبده، 142 ملا فتح اللّه، 118 ملا صالح، 136
- اسناد و مدارك حكمت 142 با حكمت 100 مشترك مى ‏باشد مراجعه كنيد (9 مورد) 10- اصول كافى ج 2 ص 643: مرحوم كلينى (متوفاى 328 هجرى) (روش‏ هاى‏ تحقيق‏ در اسناد و مدارك‏ نهج‏ البلاغه، صفحه‏ ى 317)

معانی لغات روایت
(اليسار) السهولة و الغنى.
المعنى
اليسر و اليسار هو سهولة المعاش لوجود الثروة و المال، فيقدر الموسر على‏ إدرار مصارف النفقة على نفسه و عياله فيسهل عليه المعاش، و يقابله العسر و قلّة المال فالموسر صفة للغنيّ كما أنّ المعسر صفة للفقير.
و كما أنّ سهولة المعاش تحصل بوجود المال كذلك تحصل بقلّة العيال و من يلزم الإنفاق عليه، فاطلاق اليسار على قلّة العيال لا يبعد أن يكون على وجه الحقيقة، و قال ابن ميثم: إطلاق اليسار على قلّة العيال مجاز إطلاقا لاسم المسبّب على السّبب، فتدبّر.
الترجمة
فرمود: كمى نانخواران يكى از دو نوع خوشگذرانيست، و اظهار مهر با همگنان نيمى از خردمنديست، و اندوهبارى نيمى از شكست پيريست.
كم عيالى نيمى از ثروت بود مهرورزي نيمى از عقلت بود
نيمى از پيريست اندوه و غمت‏ شاهد آنست چهر در همت
(منهاج ‏البراعة في‏ شرح‏ نهج‏ البلاغة (الخوئي)، ج 21، صفحه‏ ى 213)
شرح
1ـ كمى اهل و عيال يكى از دو توانگرى است در مال زيرا كه هر كه را اندك باشد عيال او عيش او آسانتر باشد و معيشت او اوسع هم چنان كه در حين سعت حال و كثر مال بر اين منوال است. (و التّودّد نصف العقل) و دوستى كردن و معاشرت نمودن با مردمان نصف تصرّف عقل عملى است در تدبير كار معاش و نيمه ديگر قهر و غلبه است بر ايشان. يعنى چون انسان محتاج است در اصلاح معاش، به غير خود و عقل او در معامله نمودن با خلق- بر وجه تودّد است- و آنچه لازم او است از معاشرت جميله و مسامحه و ترغيب و يا بر ضدّ اين از قهر و غلبه. پس تودّد و آنچه از لوازم او است نصف تصرّف عقل باشد در تدبير امر معاش ( تنبيه‏ الغافلين ‏وتذكرة العارفين، ج 2، صفحه‏ ى 662)
2ـ المال هو اليسار الأول و به يستطيع الإنسان أن يقضي حاجاته... و قلة العيال هو اليسار الآخر فإن من كانت عائلته قليلة الأفراد خفّ مصروفهم و قليت النفقة عليهم و باعتبار انتفاء المصرف و عدم الحاجة إلى المال فهو نوع من الغنى.
التودد هو الحب و العطف و هو نوع من لين الجانب للناس و إظهار جانب الرحمة لهم و العطف عليهم و هذا بنفسه يوجب محبتهم له و رغبتهم فيه و هذا دليل كمال عقل الإنسان و وعيه لأن العقل يحلل الأمور و يفصّلها و يرى منافعها و مضارها و التودد هو التطبيق لما يراه العقل و يتبناه فهو نصف العقل بتعبير الإمام... (شرح‏ نهج‏ البلاغة(السيد عباس ‏الموسوي)، ج 5، صفحه‏ ى 320)
3ـ اليسار بأمرين بكثرة المال و قلة الانفاق، فمن قل عياله قلّ إنفاقه و من قل إنفاقه ما افتقر، و قيل من قل عياله سهل عليه الانفاق، و من قل عياله كان عيشه هنيئا كما أن المتمول عيشه هنى‏ء و أكثر الفضائح يكون من قلة المال و كثرة العيال نعوذ باللّه من ذلك.
«التَّوَدُّدُ نِصْفُ الْعَقْلِ».
قال الامام الوبري: كان العقل قسمان أحدهما المعرفة بالعقلاء الحاضرين، و هو علم المشاهدة و ما سواهم تبع لهم، و الثاني معرفة عادات العقلاء فيما يأتون و يذرون فموافقتهم في ذلك هو التودد اليهم فمجموع القسمين هو العقل واحدهما نصفه، و قيل إنه ليس على طريق التقدير و التحديد و إنما المراد أن للتودد حظا وافرا و نفعا تاما و هذا مشهور في مذاهب العرب.
يقول: من عرف طريقا فكأنما سلك نصفه: و المراد أن معرفة الطريق ينفع في سلوكه نفعا كاملا، و قال شريح القاضي أصبحت و نصف الناس عليّ غضبان أراد بعض الناس لأن في الناس من لا يحتاج إلى القاضي فلا يرضى عنه و لا يغضب عليه. (حدائق‏ الحقائق ‏في‏ شرح‏ نهج‏ البلاغة، ج 2، صفحه‏ ى 645)

مجید;465295 نوشت:
با صلوات بر محمد وآل محمد

سلام
باتشکر از پاسخ جامعی که کارشناس محترم ارائه دادند، می‌خواستم بدانم کامل بودن جواب و راحت خواندن آن را چگونه می‌توان با هم آورد؟

شاید اگر متن فارسی ابتدا بیاید و سپس با مرجع آوردن در پایین، متن عربی بیاید، خواندن جواب و تامل بر آن راحت‌تر باشد

متعلم;465449 نوشت:
سلام
باتشکر از پاسخ جامعی که کارشناس محترم ارائه دادند، می‌خواستم بدانم کامل بودن جواب و راحت خواندن آن را چگونه می‌توان با هم آورد؟

شاید اگر متن فارسی ابتدا بیاید و سپس با مرجع آوردن در پایین، متن عربی بیاید، خواندن جواب و تامل بر آن راحت‌تر باشد

ممنون کاملا بجا فرمودید

در جایی این حدیث رو دیدم
با این حال که الان میخاهیم تولید مثل افزایش پیدا کنه از نطر مولا داریم اشتباه میکنیم؟

sajjadsaa;466907 نوشت:
در جایی این حدیث رو دیدم
با این حال که الان میخاهیم تولید مثل افزایش پیدا کنه از نطر مولا داریم اشتباه میکنیم؟

سلام
با توجه به توضیحات کارشناس در مورد فقر، اگر کسی فقر فرهنگی نداشته باشد و بتوان محیط دینی، علمی و آرامی برای فرزندانش فراهم کند، فرزند بیشتر مزاح آرامش او نمی شود.

وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلَاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْئًا كَبِيرًا ﴿الإسراء: ٣١﴾

و از بيم تنگدستى فرزندان خود را مكشيد. ماييم كه به آنها و شما روزى مى‌بخشيم. آرى، كشتن آنان همواره خطايى بزرگ است.

نکته: خداوند اول می‌فرماید به آنها و بعد می‌گوید به شما روزی می‌دهیم. یعنی روزی شما را هم بواسطه‌ی آنها می‌دهیم

جمع بندی
با سلام وعرض ادب واحترام
سوال:
این حدیث از مولا علی (علیه السلام) است: « أَلْفَقْرُ الْمَوْتُ الاْكْبَرُ، وَ قِلَّةُ الْعِيالِ أَحَدُ الْيَسارَيْنِ وَ هُوَ نِصْفُ الْعَيْشِ» لطفا منظور از این حدیث را بفرمائید؟
جواب:
کاربر گرامی روایت فوق در نهج البلاغه درسه حکمت بیان گردیده است، یکی حکمت 163که حضرت می فرمایند:« الْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَكْبَرُ؛ تنگدستى، بزرگترين مرگ است.» دیگری درحکمت 141 که حضرت می فرمایند:« قِلَّةُ الْعِيَالِ أَحَدُ الْيَسَارَيْنِ؛ اندكى نان خور-عيال- يكى از دو توانگرى است.» و دیگری در حکمت 142که می فرمایند:« التَّوَدُّدُ نِصْفُ الْعَقْلِ؛ دوستى و مهر ورزى نيمى از خرد است».
قابل ذکر است که کلمه «نصف العیش» در نهج البلاغه نیامده است.
اما منظور از روایت اول« الْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَكْبَرُ؛ تنگدستى، بزرگترين مرگ است.»
فقر در لغت :
حاجت. فقير: حاجتمند. احتياج را از آن جهت فقر گويند كه آن به منزله شكسته شدن فقار ظَهر (ستون فقرات) است در تعّذر رسيدن به مراد (مجمع البيان)
امیر المومنین علی(علیه السلام) خود در حكمت 319این بحث را توضیح می دهند ومی فرمایند:« پسر عزيزم بر تو از فقر مى‏ ترسم، از فقر به خدا پناه ببر، كه فقر سبب نقصان در دين است (كه باعث مى ‏شود انسان به گناه و خيانت افتد) خرد را متحير مى ‏كند، و سبب دشمن داشتن اشخاص است در يك موقع به مردم فرمود: «فهل تبصر الّا فقيرا يكابد فقرا او غنيّا بدّل نعمة الله كفرا» خ 129 187، آيا مى‏بينى جز فقيري كه با فقر دست به گريبان است و مشقت آن را تحمل مى‏ كند و يا دولتمندى كه نعمت خدا را كفران مى‏ كند. (مفردات‏ نهج‏ البلاغه، ج 2، صفحه‏ ى 825)
بنابراین درويشى و احتياج، مرگى است كه بزرگ‏تر است از انواع مرگ‏ها به اعتبار تضاعف آلام و شدايد فقير در حيات و راحت ميّت به موت چه الم مرگ، يكبار است و بى‏ برگى هر لحظه مرگى ديگر است.
مردن كه به يك باره رها مى‏يابند بى چيزى همان كه زنده در گردابند
صد بار بميرند بهر ساعت روز چون مرده كه بر مردن خود بى‏تابند
الفقر الموت الاكبر، تنگدستى و بى چيزى مرگى است بسيار بزرگ چنان كه مردن هر كس به يك باره باشد و از جهان راحت گردد ولى بى چيزى و فقيرى و سختى در زندگى و ندارى مرگى است كه هر آن ديده شود و بر بى‏ چيز آشكار گشته و زندگى سخت او چون خانه‏ اى كه ستون‏ هاى اصلى آن در حال فروريختن باشد خواهد ماند و مرگى كه به اين صورت باشد بسيار دردناك و زجر آور است كه بزرگترين مرگ و چون مرگ تدريجى و يا خوره در جان فقير است كه با دور شدن فقر آن مرگ تدريجى از جان او نيز بگريزد و زندگى يافتن دوباره‏ اش شروع خواهد شد و چون فقير باقى بماند هر آنى چون تشنگان صحرا سراب مى‏ بيند.
پس: مردن رهايى يافتن يكباره از زندگى مى‏ باشد كه بى‏ چيزى و فقيرى و ندارى مردن تدريجى بوده و زنده‏ اى است در گرداب زندگى كه بهر ساعت صد بار بميرد و چنان مرده‏ اى كه از براى يك بار مردن بى‏ تابى كند سخت است و دردناك كه فقير و تنگدست در همه حال چنين است و آرزوى مردن خواسته او.(منتخب‏ نهج‏ البلاغه، صفحه‏ ى 74)

موضوع قفل شده است