لطفا در مورد نفس انسان توضیح دهید .....

تب‌های اولیه

13 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
لطفا در مورد نفس انسان توضیح دهید .....

سلام ، لطفا در مورد نفس انسانها توضیح دهید.آیا در یک انسان انواع نفس داریم؟ آیا همه انسانها یک نوع نفس دارند ؟؟ آیا نفس جزی از روح انسان هست ؟ آیا نفس انسان مثبت است یا منفی ؟ آیا نفس انسان ، بازدارند از راه خدا و حق و حقیقت است یا کمک کننده؟؟؟ و چگونه می توان تزکیه نفس انجام داد؟؟

برچسب: 

نفس معانی مختلفی دارد؛ از جمله:1- درفلسفه نفس جوهری است که ذاتا مجرد ولی درفعل مادی است؛ یعنی به کمک اسباب و لوازم مادی افعال خودرا انجام میدهد؛ مانند نفس انسانی که از جنس ماده نیست ولی افعال خود را از طریق اعضا و جوارح بدنی انجاممیدهد. در این معنا نفس در مقابل «روح» قرار میگیرد که جوهری است ذاتا و فعلا مجرد.2- در اخلاق نفس به حقیقت وجود آدمی که از آن به «خود» تعبیر میکنیم گویند. این «خود» دارای مراتب و درجاتیاست؛ از جمله «نفس اماره لوامه مطمئنه» که اینها همه مراتب یک حقیقتند نه چند حقیقت متباین. بنابراین مهار کردننفس. یعنی کنترل خویش و این کنترل نیز مراتبی دارد: کنترل از گناه و نافرمانی پروردگار.این مرتبه برای همگان لازم و واجب است. کنترل از مکروهات و آنچه نزد خداوند نامطلوب است. کنترل از مباحاتیکه آدمی را از خدا غافل و به دنیا وابسته میکند. این مرحله را که بالاترین حد کنترل نفس است «ورع سالکین» گویند کهاز هرچه غیر خدایی است چشم میپوشند تا آنی به غیر خدا سرگرم نباشند. افراط در این راه زمانی است که انساندیگر نیازهای واقعی را رها کند و تدبیر لازم را برای سلامت جسم و تأمین معیشت ننماید و گاه بالاتر از این چنانسرگرم برخی از مستحبات شود که دیگر مسوءولیت های اجتماعی را به فراموشی سپارد. لذا از این روست که عارفانبالله دم از ریاضت شرعی میزنند؛ یعنی در راه ریاضت و مبارزه با هواهای نفسانی همواره باید مواظب احکامشریعت بود و از آنچه که دین مبین اجازه نداده است؛ مانند برخی از ریاضات مرتاضان چشم پوشید و همواره با چراغشرع در طریق حقیقت گام برداشت.برای آگاهی بیشتر ر.ک: «چهل حدیث»امام خمینی

كرامت نفس يعنی؛ بزرگواری شخصيت، ارجمندی شخص، بزرگواری نفس.
نفس در لغت؛ به معنی جان، خون، تن، جسد، شخص انسان است. (فرهنگ عميد)
به تعبير فلاسفه نفس كمال اول است. نفس انسان صاحب علم حضوری و مقدم خود انسان است.
ظاهراً اولين فيلسوفی كه برای نخستين‌بار تعريف مشخص و روشنی از «نفس» ارائه كرد، ارسطو است.
وی در كتاب «درباره نفس» نفس را به «كمال اول برای جسم طبيعی كه دارای حيات بالقوه است، يعنی برای جسم آلی» تعريف ‌كرده است و ابن‌سينا هم اين نظر را پسنديده و نفس را كمال اول معرفی می‌كند.
«اميرحسينی هروی» در «مثنوی كنزالرموز» در تعريف نفس می‌سرايد:
چون تو نفس خويش را بشناختی
مركب معنی به صحرا تاختی
ای ندانسته زغفلت پيش و پس
با توزين معنی همه نامست و بس
دانش نفست نه كار سرسريست
گر به او بينا شوی دانی كه چيست
همچو حلوای پر از زهرست نفس
واردی از عالم قهرست نفس
نی به يك صورت نمايد در نظر
نی كس از تحقيق او دارد خبر
نفس تو آشوب افعال خداست
نی زوصف و دانش اين معنی جداست
بهر اين گفت آنكه بينای ره است
حق شناسد هر كه از نفس آگهست
در حقيقت نی از او دانا شوی
كرامت نفس
نفس در لغت؛ به معنی جان، خون، تن، جسد، شخص انسان است. (فرهنگ عميد ) به تعبير فلاسفه نفس كمال اوّل است. نفس انسان صاحب علم حضوری و مقدم خود انسان است. ظاهراً اولين فيلسوفی كه برای نخستين‌بار تعريف مشخص و روشنی از «نفس» ارائه كرد، ارسطو است. وی در كتاب «درباره نفس» نفس را به «كمال اول برای جسم طبيعی كه دارای حيات بالقوه است، يعنی برای جسم آلی» تعريف ‌كرده است و ابن‌سينا هم اين نظر را پسنديده و نفس را كمال اول معرفی می‌كند
عيب او بشناس تا بينا شوی
گه به طاعت گه به عصيان در زند
آتش اندر بار دل ناگه زند
…...گه لباس بت‌پرستی بر كشد
گه به دعوی خدايی سر كشد
و مولانا جلال‌الدين محمد مولوی بلخی هم در غزلی نفس را «خميرمايه» انسان می‌داند كه از آن به نام «خانه» تعبير می‌كند كه همان خانه نفس و خانه دل است.
اين خانه كه پيوسته در آن چنگ و چغانه ست
از خواجه بپرسيد كه اين خانه چه خانه است؟
اين صورت بت چيست، اگر خانه كعبه است
وين نور خدا چيست، اگر دير مغان است؟
گنجی است در اين خانه كه در كون نگنجد
(غزليات شمس / غزل شماره 332) ……اين خانه و اين خواجه همه فعل و بهانه است
كه مقصود از خانه همان خانه نفس و خانه دل است و آن گنجی كه در آن خانه است همان امانت الهی است كه اگر به كوه‌ها و درياها داده می‌شد نابود می‌شدند و نصيب انسان شد به قول حافظ عليه الرحمه كه:
آسمان بار امانت نتواسنت كشيد
قرعه فال به نام من ديوانه زدند
در هر صورت كرامت نفس به معنی ارجمندی شخص است كه در ضيافت روح لطيف حاصل می‌شود هنگامی كه نفس اماره به زنجير كشيده شود و با مراقبت از نفس لوّامه، نور نفس مطمئنه از سيمای انسان جاری شود، شخص دارای نفس كريمه می‌شود و خود او شاهدی برای كرامت نفس است.
خداوند در قرآن مجيد انسان را كريم معرفی می‌كند كه او را بزرگ آفريده است و همچنين می‌فرمايد كه از روح خودم را بر او دميدم. همان امانتی كه اگر به كوه‌ها و سنگ‌ها داده می‌شد از هم نيست می‌شدند و از بين می‌رفتند.
برای او احترام قائل است و به مسلمانان امر می‌كند كه به يكديگر تهمت نزنيد و غيبت نكنيد و آبروی يكديگر را نريزيد و هنگامی كه به خانه‌های‌شان می‌رويد سرزده وارد نشويد و سلام بگوييد.
آنها را اگر خطايی كردند ببخشيد در نزد خدا بهتر است هرچند حقتان است كه برابر مثل كنيد و بارها پس از آياتی كه براهين مختلف انسان‌شناسی و خداشناسی را در خود دارند می‌فرمايد: «پس چرا انديشه نمی‌كنيد؟» (افلا تعلمون - افلا تعقلون)
چرا عقل‌تان را به كار نمی‌گيريد تا ببينيد كه من خيرتان را می‌خواهم و شما را دوست دارم چون شما بزرگ آفريده شده‌ايد.
گر گدا كاهل بود تقصير صاحب خانه چيست؟
«معرفه‌النفس» يكی از دروسی است كه از قرآن سر برآورده و تا آنجا پيش رفته كه خود بابی از فلسفه اسلامی شده است.
قرآن كتاب اخلاق و كرامت و زيبا زندگی كردن و زيبا مردن است. حيات و ممات زيبا را در قرآن می‌توان جست و خود سرشار از راهنمايی است.
اصلا" به محض اينكه كسی صفحه اوّل قرآن را می‌گشايد در آيه دوّم سوره بقره می‌خواند:«ذلك الكتاب ولاريب فيه، هدی اللمتقين / اين كتاب بی هيچ شك راهنكايی برای پرهيزكاران است»
و باز در قرآن نمونه‌های بارز اخلاقی را در داستان‌های كريمه و كريم می‌بينيم. در اخلاق كريمه حضرت مريم و حضرت يوسف عليها سلام، در قرآن وقتی خداوند كريم در مورد خلقت انسان بحث می‌كند می‌فرمايد: «فتبارك الله احسن الخالقين /نمل /آيه 40 »
و در سوره اسراء در آيه 70 می‌فرمايد: «كه ما انسان را بزرگ آفريديم و او را بر همه مخلوقات خود برتری داديم و او بزرگ است. ولقد كرمنا بنی آدم ../اسراء 70 »
به چه دليلی بزرگ است. به دليل اينكه حامل امانت الهی است كه توسط خداوند كريم در كالبد انسان دميده شده است و انسان قادر به درك و معرفت آن نيست مگر به قدر ناچيزی. چنانكه در آيه 85 سوره اسراء می‌فرمايد: «قل الروح من امر ربی / اسراء / آيه 85، / بگو روح از فرمان پروردگار من است»
همان‌گونه كه وقتی خداوند كريم به فرشته‌ها فرمود می‌خواهم بر روی زمين خليفه و جانشينی از خودم بگذارم. «واذ قال ربّك للملائكه انی جاعل فی الارض خليفه ../ بقره / آيه 30 »
كرامت نفس در قرآن
خداوند در قرآن مجيد انسان را كريم معرّفی می‌كند كه او را بزرگ آفريده است و همچنين می‌فرمايد كه از روح خودم را بر او دميدم. همان امانتی كه اگر به كوه‌ها و سنگ‌ها داده می‌شد از هم نيست می شدند و از بين می‌رفتند. برای او احترام قائل است و به مسلمانان امر می‌كند كه به يكديگر تهمت نزنيد و غيبت نكنيد و آبروی يكديگر را نريزيد و هنگامی كه به خانه‌های‌شان می‌رويد سرزده وارد نشويد و سلام بگوييد
فرشتگان گفتند: آيا می‌خواهی كسی را بگماری كه بر روی زمين خونريزی و فساد كند در حالی كه ما تو را ستايش می‌كنيم. «قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدما .../ بقره / آيه 30 »
و خداوند در پاسخ فرمودند: «من می‌دانم چيزی را كه شما نمی‌دانيد. انی اعلم ما لا تعلمون ../ بقره / آيه 30 »
و وقتی فرشتگان اين عظمت انسان را می‌بينند. در پاسخ خداوند كريم كه فرموده بود، خبر دهيد از اين اسمايی كه آدم می‌داند و مرا به آن اسما می‌خواند، آنها گفتند: پاك و منزه است پروردگار دانا و بزرگ و ما جز آن چيزی كه به ما آموخته‌ای را نمی‌دانيم. قالو سبحانك لا علم لنا الا علمتنا انك انت العليم الحكيم ../بقره / آيه 32
و سپس همه به امر خداوند بر اين فتبارك الاحسن الخالقين سجده می‌كنند الا ابليس كه از گروه كافران و نافرمانان درگاه احديت قرار می‌گيرد.
انسان چه چيزی داشت كه خداوند، همه مخلوقات خوب خود را وا می دارد تا او را ستايش كنند و سجده كنند مخلوقی را كه در عين بزرگی و كرامت می‌تواند بسيار پست و نادان باشد.
آيا اين سجده جز برای روح و امانتی است كه از جانب خداوند كريم در نهاد انسان قرار دارد؟ آيا اين سجده جز برای كرامت نفس و صفات پسنديده و الهی انسان است؟
حقيقت اين است كه انسان جز روح الهی و صفات پسنديده اخلاقی كه منشأ‌شان از روح لطيف انسان است، حيوان ناطقی بيش نيست. اين روح لطيف است كه انسان را به تفكر و انديشه وا می‌دارد و تلاشش را برای شناخت پديده‌ها بيشتر می‌كند. قرآن را بايد كتاب مكارم اخلاق ناميد كه در آن علاوه بر توضيحی كه نسبت به مقام رفيع انسان می‌دهد، نحوه رفتار و منش و كنش متقابل و درست را هم به انسان می‌آموزد كه چون او ديگر هيچ راهنمايی در اين حد كمال وجود ندارد و در اصل بايد گفت كه منشاء كرامت نفس هم از دل قرآن جاری شده است.

با سلام
نفس به معنی خود است و محور اخلاق از نظر اسلام بزرگواری نفس است و عجب به نفس یعنی مغرور شدن به خود. نفس حقیقتی است در درون انسان که میتوان نزولش داد یا میتوان رشدش داد. اگر نزولش بدهی به مرحله شیطان میرسی و اگر رشدش بدهی به خداوند می رسی. حقیقت انسان ، روح، نفس و عقل اوست. روح همان قلب آدمی است که تاثیر گذار و تاثیرپذیر است. عقل هم استدلال پذیر و استدلال آور است. و نفس به این اعتبار است که قابلیت برقراری ارتباط با هر چیزی را دارد.
مراحل رشد نفس:

در قران به نفس اشاره های زیادی شده است در سوره حشر ایه 18 - الا ای اهل ایمان خدا ترس شویدو هر نفسی بنگرد تا چه عملی برای فردای قیامت خود پیش میفرستد و از خدا بترسید که او به همه کردارتان اگاه است.
وایه 19-و شما مومنان مانند انان نباشید که به کلی خدا را فراموش کردند و خدا هم حظ ولذت روحانی و ابدی نفوس انها را از یادشان برد و انان به حقیقت بدکاران عالمند.
سوره حدید ایه 22-- هر رنج ومصیبتی که در زمین از قحطی وافت وفقر وستم یا از نفس خویش به شما رسد همه در کتاب لوح محفوظ پیش از انکه در دنیا ایجاد کنیم ثبت است و خلق ان بر خدا اسان است .

سوره طور ایه 21- و انانکه به خدا ایمان اوردند و فرزندانشان هم در ایمان پیروانشان شدند ما ان فرزندان را به انها برسانیم واز پاداش عمل فرزندان هیچ نکاهیم که هر نفسی در گرو عملیست که بر خود اندوخته است .

سوره فاطر ایه 8- ایا انکس که کردار زشتش به چشم جلوه گر شده تا از خرسندی ، هر بد کرده در نظرش نیکو امده ، مانند مرد حقیقت بین است ، خدا هر که را خواهد گمراه سازد ، یعنی به گمراهی واگذارد و هر که را خواهد هدایت کند ، پس تو ای رسول ، نفس شریف خود را بر این مردم به غم وحسرت نینداز که خدا به هر چه اینان کنند کاملا اگاه است .

سوره روم ایه 8- ایا در پیش نفوس خود تفکر نکردند که خدا اسمانها و زمین و هر چه در بین انهاست همه را جز به حق و برای حکمت ومصلحت و به وقت ودر حد معین نیافریده است و بسیاری از مردم چون فکر در حکمت خلقت نمیکنند به شهود لقای خدای در عالم غیب و وعده ثواب و عقاب بهشت و دوزخ و قیامت به کلی کافر وبی عقیده اند .

سوره قصص ایه- 49 –ای رسول ما به این مردم بگو پس شما اگر راست میگویید کتابی که از این دو کتاب اسمانی خلق را بهتر هدایت کند از جانب خدا بیاورید تا من از ان پیروی کنم ایه 50- پس هر گاه به تقاضای تو جواب ندادند در این صورت بدان که این مردم تنها پیرو هوای نفسند و کیست گمراه تر از ان کسی که راه هدایت خدا را رها کرده واز هوای نفس خود پیروی کند ، البته خدا قوم ستمکار را هرگز هدایت نخواهد کرد .

سوره طه ایه پانزده - 15---محققا ساعت قیامت فرا خواهد رسید وما ان ساعت را پنهان داریم تا هر نفسی را به پاداش اعمالش در ان روز برسانیم و ایه پانزده همین سوره ، پس زنهار مردمی که به قیامت ایمان ندارند و پیرو هوای نفسند تو را از ان روز هولناک باز ندارند و غافل نکنند و گرنه هلاک خواهی شد.
سوره نحل ایه -99- که البته شیطان را هرگز بر کسی که به خدا ایمان اورده و بر او توکل و اعتماد کرده تسلط نخواهد بود و ایه 100- تنها تسلط شیطان بر ان نفوسی است که او را دوست گرفته اند و به اغوای او به خدا شرک اورده اند ..
و ایه 106 همین سوره هر ان کس بعد از انکه به خدا ایمان اورده باز کافر شد نه انکه بزبان از روی اجبارکافر شود و دلش در ایمان ثابت بماند مانند عمار یاسر » بلکه با اختیار و هوای نفس دلش اکنده به ظلمت کفر گشت برانها خشم وغضب خدا و عذاب سخت خواهد بود وایه 111سوره نحل – یاد کن ان روزیرا که هر نفسی برای رفع عذاب از خود به جدل و دفاع برخیزد و هر کس را به جزای عمل نیک و بد او کاملا میرسانند و بر انها ستم نمیکنند .
.
سوره ابراهیم ایه – 22- و چون حکم به پایان رسد در ان حال شیطان گوید خدا به شما به حق و راستی وعده داد و من به خلاف حقیقت و بر شما ، برای وعده دروغ خود هیچ حجت و دلیل قاطعی نیاوردم و تنها شما را به وعده های دروغ خود فریفتم پس امروز شما ابلهان ، که سخن بی دلیل مرا پذیرفتید مرا ملامت نکنید ، بلکه نفس پر طمع خود را ملامت کنید که امروز نه شما فریاد رس میتوانید بود و نه من فریاد رس شما ، من به شرکی که شما ایمان اوردید ، معتقد نیستم اری در این روز ستمکاران عالم را عذاب خواهد بود .

سوره فرقان ایه -23 – و بندگان خا ص خدا انان هستند که به روی زمین ره به تواضع و فروتنی برند و هر گاهه مردم جاهل با انها خطاب و عتابی کنند با سلامت نفس و زبان خوش جواب دهند.

سوره بقره ایه -151- چنانکه رسول گرامی خود را فرستادیم که ایات ما را برای شما تلاوت کند و نفوس شما را از پلیدی و الودگی جهل و شرک پاک ومنزه گرداند و به شما تعلیم شریعت و حکمت دهد واز او بیاموزید هر چه را نمیدانید .

سوره ال عمران ایه -135نیکان انها هستند که هر گاه کار ناشایسته از ایشان سر زند یا ظلمی به نفس خویش کنند ، خدا را به یاد ارند واز گناه خود به درگاه خدا توبه واستغفار کنند که میدانند جز خدا هیچ کس نمیتواند گناه خلق را بیامرزد و انها هستند که اصرار در کار زشت نکنند ، چون به زشتی معصیت اگاهند ، انها هستند که پاداش عملشان امرزش پروردگار است و باغهاییکه از زیر درختان انها نهرها جاریست ، جاوید در ان بهشت ها متنعم خواهند بود و چه نیکوست پاداش نیکو کاران عالم ..
خدایا کمکمان کن تا بتوانیم نفس الهی خویش را رو به کمال رشد دهیم و این گوهر گرانبها را سهل و اسان به شیطان نفروشیم .. 1- نفس اماره: وجود آدمی با شیطان ارتباط برقرار میکند. 2- نفس لوامه: کمی بهتر از نفس اماره است ولی همچنان ملامت شده است، لوامه به معنی نکوهش شده است. 3- نفس عاقله: در وجود آدمی بهتر از نفس لوامه است. یعنی رشد بیشتری به سوی کمال کرده است. 4- نفس ملهمه: وجود آدمی با ملائک ارتباط بر قرار میکند. 5- نفس مطمئنه: وجود آدمی در رابطه با خدا به مرحله یقین میرسد. 6- نفس راضیه: آدمی به جایی می رسد که راضی به رضای خدا میشود. 7- نفس مرضیه: خداوند از وجود آدمی راضی و خشنود میشود.

نفس در قرآن مجید:
سنسورها یا حواس دریافتی ما جهت ارتباط با دنیای اطراف از طریق 5حس و یا دستگاه عمل میکنند: چشائی ،لمسی،بینائی ، بویائی و شنوائی.ولی هیچیک صاحب مکانیسم غائی جهت درک وشعور نیستند.یعنی چشم نمیبیند،گوش نمیشنود،پوست لمس نمیکند، زبان نمیچشد و...
تمامی دستگاههای فوق دارای کابل های ارتباطی جهت انتقال اطلاعات به دستگاهی بنام مغز هستند.مغز نیز مخزنی جهت دریافت و بایگانی کردن اطلاعات است نه بیشتر.
اتفاقی که می افتد تفسیری است که در نفس ما رخ میدهد. انسان و سایر مخلوقات ،در جهان فنا پذیر دارای جسم ، نفس و روح هستند.
روح: از الله،الرحمن ،یهوه،اله،اهورا (یا به هر زبانی ،پدید آورنده مهربان)، منشاء میگیرد.(قل الروح من امر ربی...و نفخت فیه من روحی).اطلاعات در باره روح اندک است.لکن حرکت از آن نشات میگیرد. و مرگ در آن اتفاق نمی افتد.
جسم: شروع آن از خاک بوده در سوره سجده آیه7 آمده:الذی احسن کل شی ءِ خلقه و بدا خلق الانسان من طین یعنی :آن خدایی که هر چیز را به نیکو ترین وجه خلقت کرد و آدمیان را نخست از خاک بیافرید.
حال نظریاتی در ارتباط با سلسله مراتبی تکوین جسم انسان از تک یاخته ها تا به شکل کنونی وغیره به مطالعه و تحقیق ما بر میگردد. به هر حال آغازی از خاک(تراب ،طین،طین لازب،حما مسنون) به مراتب پست تر از آغازی نئاندرتالی و غیره است.در ارتباط با جسم انسان کتابهای فیزیولوژیکی و آناتومی فراوانی موجوداست.
عده ای نیز معتقدند که ملائک جسم انسان را به اذن پروردگار شکل می بخشند(دوش دیدم که ملائک در می خانه زدند .... گل آدمی بسرشتند و به پیمانه زدند.)
همانطور که تنها رحم مادر نمی تواندخالق جسم انسان باشد،دخالت ملائک نیز ،حجتی بر عدم خلقت احسن الخالقین نیست.
مرگ در جسم حتمی است.الله یتوفی الانفس حین موتها...سوره زمر آیه 42
نفس:
ونفس و ما سویها .یعنی : قسم به نفس و آنکه آنرا منظم ساخته.(سوره شمس آیه 7)
فالهمها فجورها وتقویها .یعنی: سپس شر وخیر را به آن الهام کرده است.(سوره شمس آیه8 )
شعور لاجرم در نفس باید جاری شود.علمت نفس ما احضرت...(سوره تکویر آیه 14)
وعلمت نفس ما قدمت واخرت...(سوره انفطار آیه 5) چرا که قرار است در بین خیر وشر مخیر به انتخاب گردد.
پنهان کاری ،گناه، هدایت، تشکر، تلاش، تزکیه، حسادت، نیکی ، بدی ، خدعه، مکر، انفاق، ظلم، گمراهی وخسران، تغییر و کلا ،فجور و تقوی در نفس حادث خواهد شد.
هل لنا من الامر من شی ء قل ان المرکله لله یخفون فی انفسهم...(آل عمران آیه154 )
ومن یکتسب اثما فانما یکسبه علی نفسه وکان الله علیما حکیما(نساء آیه 11 )
قل یا ایها الناس قد جائکم الحق من ربکم فمن اهتدی فانما یهتدی لنفسه و من ضل فانما یضل علیها و ما انا علیکم بوکیل (یونس آیه 108 )
من شکرفانما یشکرلنفسه و من کفر فان ربی غنی کریم...(نمل آیه 40 )
ومن جاهد فانما یجاهدلنفسه ان الله لغنی عن العالمین(عنکبوت آیه 6 )
من تزکی فانما یتزکی لنفسه و الی الله المصیر(فاطر آیه 18 )
من یبخل فانما یبخل عن نفسه والله الغنی و انتم الفقراء و ان تتولوا یستبدل ...(محمد(ص) آیه 38 )
ان احسنتم احسنتم لانفسکم وان اساتم فلها ...(اسرا آیه7 )
یخادعون الله و الذین امنوا و ما یخادعون الا انفسهم وما یشعرون (بقره آیه9 )
وما تنفقوا من خیرا" فلانفسکم و ما تنفقون ...(بقره آیه 272 )
قالاربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین(اعراف آیه 23 )
وما یضلون الا انفسهم و ما یشعرون(آل عمران آیه 69 )
قد خسرو انفسهم و ضل عنهم ما کانوا یفترون...(اعراف آیه 53 )
ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم و اذا ارادالله بقوم سوء فلا مرد له و ما لهم من دونه من وال(رعد آیه11 )
آنچه هست در نفس است (... تعلم ما فی نفسی و لا اعلم ما فی نفسک انک انت علام الغیوب (مائده آیه116 )
ودر این دنیا،حفاظت بر نفس ما رخ داده است .ان کل نفس لما علیها حافظ (طارق آیه4 )
نفس مرگ ندارد.شاید باور نکنید!پس به آیات زیر توجه فرمائید:
الله یتوفی الانفس حین موتها... یعنی : الله نفوس را حین مرگ (جسم) بطور کامل دریافت میکند.
ولو تری اذ الظالمون فی غمرات الموت والملائکه باسطو ایدیهم اخرجوا انفسکم...(انعام آیه 93 )
واگر ببینی هنگامی که ظالمان را در شدائد مرگ(جسم)فرو رفته اند و ملائک دستها را گشوده ،به آنان میگویند نفستان را خارج کنید...
کل نفس ذائقه الموت ثم الینا ترجعون(عنکبوت/57)هر نفسی مرگ را میچشد پس بسوی ما باز میگردد.
پس در نفس مرگ رخ نمیدهد بلکه نفس هنگام مرگ جسم ،چشیدن،دریافت شدن و یا خارج شدن را شعور خواهد کرد و بلافاصله بسوی درک وشعور کردن عالم بعدی رد می شود.

نفس یکی از واژه‌هایی است که در قرآن به صورتهای گوناگون و به معانی مختلفی ذکر گردیده که این تنوع در معانی و کثرت بیان، خود دال بر اهمیت آن است. ما می‌خواهیم بررسی مجمل و مختصری درباره‌ نفس داشته باشیم. و تفصیل و تفسیر آن را به اراده و عزم خواننده واگذار میکنیم. نفس درکتابهای لغت به معانی مختلفی ذکر شده که از جمله می‌توان نفس به معنی روح و به معنی نیروی تشخیص و درک و به معنی خون و همچنین ذات انسان و فرَج و گشایش و غیره اشاره کرد. اما در تعریف نفس، بدون مد نظر داشتن تعاریف فلاسفه پیرامون آن، اختلافات زیادی میان علماء مسلمانهاست، و ما به قسمتی از تعریف ابن ابی العز حنفی بسنده می‌کنیم. و آن اینکه نفس: بر اساس دلالت کتاب و سنت و اجماع صحابه و ادله عقلی، جسمی است که ماهیتش مخالف این جسم محسوس است، و نورانی و والا و سبک وزنده ی متحرکی است که در جوهر اعضاء نفوذ می‌کند، همانند جریان آب درگُل و جریان روغن در زیتون....
اما در قرآن کلمه نفس به حالات مختلفی ذکر شده و تعداد آن به بیش از280 بار می‌رسد. بدینصورت که کلمه ، أَنْفُسَهُمْ، أَنْفُسِهِمْ، أَنْفُسُهُمْ،91 بار در قرآن ذکر شده است. و نَفْسٌ، نَفْسٍ، نَفْسِ،59 بار، و أَنْفُسَکُمْ، أَنْفُسُکُمُ، أَنْفُسِکُمْ، 49بار، و نَفْسَهُ، نَفْسِهِ‌، نَفْسُهُ،33 بار، و نَفْسًا،14 بار، و نَفْسِی،13 بار، و الْأَنْفُسُ6 بار، و نَفْسِکَ، نَفْسَکَ، نَفْسُکَ،5 بار، و أَنْفُسِهِنَّ،4 بار و نَفْسِهَا، نَفْسَهَا،3 بار، و أَنْفُسِنَا، أَنْفُسَنَا،3 بار، و النُّفُوسُ،1 بار و نُفُوسِکُمْ،1 بار آمده است. و همچنین به معانی و صفت مختلفی آمده و ما به چند تا از آن بسنده می‌کنیم، از جمله:

1- نفس به معنی ذات پروردگار یا تَعْلَمُ مَا فِی که می‌فرمایدصفات او آمده است. به معنی ذات مبارکش مانند فرموده نَفْسِی وَلَا أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ یَاالمائدة(116). و قوله تعالی کَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ طه(41) و قوله مُوسَى کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَى نَفْسِهِ%وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی الرَّحْمَةَ،الانعام(12) و قوله الرَّحْمَةَ وَیُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ. و به معنی صفاتش مانند الانعام وَیُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَاللَّهُ(آل عمران28) و قولهالْمَصِیرُ (آل عمران30) که در اینجاَ، نفْسَهُ، صفت اوست، به معنیرَءُوفٌ بِالْعِبَادِ انتقام و خشم گرفتن و عقابش می‌باشد.

2- نفس به معنی روح به کار گرفته شده، بشرطی که یَا أَیَّتُهَا با صفت مطمئنه همراه باشد ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً%(والله اعلم)، مانند قول پرودگار النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (الفجر30)وَادْخُلِی جَنَّتِی یعنی در جسد بندگان من% فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ (الاسراء :85)

3- و دیگر اینکه نفس مخلوق است"مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ با توجه به این آیه (الزمر62) و آیات دیگری از این قبیل".

4- نفس به معنی خون، مانند قول وَهُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّپرودگار (الانعام98). که وَمُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآَیَاتِ لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ خون قرارگاه و وداع گاهی است، برای صدها مواد شیمیایی که در اعضای مختلف انسان وجود دارد.

5- اینکه نفس به معنی خود انسان به کار رفته است مانند قول پروردگار که ‌(البقرة48) ووَاتَّقُوا یَوْمًا لَا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئًافرماید أَنَّهُ مَنْ (البقرة233) و قولهلَا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَهَاقوله قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ (المائدة32).

6- نفس به معنی فرد مشخصی در قرآن به کار رفته استالنَّاسَ جَمِیعًا فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ عَلَى آَثَارِهِمْ إِنْ لَمْمانند قول پروردگار (الکهف6). که در اینجا مراد از نفسک خودیُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِیثِ أَسَفًا کُلُّ الطَّعَامِ کَانَ حِلًّا لِبَنِی است. همچنانکه در این آیه رسول الله (آل عمران93) مراد از إِسْرَائِیلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسْرَائِیلُ عَلَى نَفْسِهِ است.

7- از معانی نفس دیگر می‌توان به درون انسان اشاره کرد. نفسه حضرت یعقوب رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِی نُفُوسِکُمْ إِنْ تَکُونُوا چنانکه خداوند می‌فرماید: إِنَّ(الاسراء25) و قوله صَالِحِینَ فَإِنَّهُ کَانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُورًا اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا وَلَقَدْخَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا(الرعد11)و قوله بِأَنْفُسِهِمْ (ق16)
8- یکی دیگر از معانی نفس در قرآن از نفس اصل وتُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا می‌فرماید:ریشه انسان منظور است چنانکه الله وَهُوَ (النساء1) و قولهرَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ (الانعام98). و دیگر از این قبیل آیات.الَّذِی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ

9- از ذکر نفس در قرآن ابعاد خاصی از درون انسان مورد نظر است مانند قول پرودگار که إنَّ(القیامة2) و قولهوَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ می‌فرماید یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ (یوسف53) و قولهالنَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى (الفجر27) و قولهالْمُطْمَئِنَّةُ (النازعات40) . که در آیه اول بعد سرزنشگر درون انسان بهالنَّفْسَ عَنِ الْهَوَى نفس لوامه یاد شده و در آیه53 سوره یوسف یکی دیگراز ابعاد خاص درون آدمی به نام نفس اماره که زیاد به بدی و پلیدی امر میکند ذکر شده است. و دیگر از ابعاد خاص درون انسان نفس مطمئنه یا نفس آرامش یافته است که در آیه 27 الفجر ذکرگردیده. و آخری از ابعاد خاص انسان عزم و اراده قوی او و ایمان راستین و راسخ است که مانع و سد راه عملکرد نفس اماره بالسوء میشود. این از مضمون آیه40 النازعات فهمیده می‌شود.

10- یکی دیگر از صفات نفس اینکه نفس موصوف به صفت عمل و کسب و تکلیف است که تعداد زیادی از یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضراًآیات دال بر این موضوعند به عنوان مثال:

- فکیف إذا ضمعناهم(آل عمران30) 2- و ما عملت من سوء تود لو أن بینها و بینه أمداً لا یکلف(آل عمران25) 3- لیوم لاریب فیه و وضعت کل نفس ما کسبت و هم لا یظلمون (بقره233). 11-اینکهالله النفس إلا وسعها و لقدنفس وسوسه می‌شود چه بخیر و چه بشر (ق 16).خلقنا الإنسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن أقرب إلیه من حبل الورید و لو أن کل نفس ظلمت ما فی12-نفس موصوف به صفت ظلم است چه بر خود و چه بر دیگران الأرض لافتدت به و أسروا الندامة لما رأو العذاب و قضی بینهم بالقسط و هم (یونس54). 13-اینکه نفس می‌میرد یعنی از بدن خارج می‌شود ولی معدوم نمیلایظلمون (آل عمران185) و قابلیت خوشی و عذاب بعد از مرگ را دارد،کل نفس ذائقة الموت شود که بر حسب القبر روضة من ریاض الجنة أو حفرة من حفر النیران چنانچه در حدیث آمده که عمل شخص است. نويسنده: عبدالرحمن شريف پور

سال چهارم دانشکده دعوت و اصول دین بندرعباس

- نگاه: لسان العرب ج6ص231/ العین:ج3ص1822-1823/معجم مقایس اللغَة ج5ص460-461

- شرح عقیدَة الطحاویَ فی العقیدَة السلفیة ج2ص457، مولف: صدر الدین علی بن علی بن محمد بن أبی العز الحنفی تحقیق أحمد محمد شاکر

موسوعة الشاملة

معانى نفس در علم‏النفس از ديدگاه قرآن
بعد از بحث و بررسى از مسائل بنيانى و زيربنائى در روانشناسى‏اسلامى از قبيل تعريف روانشناسى موضوع‏النفس و اهميت آن و رابطه‏علم با ساير علوم و بررسى اهداف روانشناسى و برخى از مسائل‏مربوط به روانشناسى از ديدگاه مختلف اينك لازم است‏به مسائل‏اساسى و مفيد و ضرورى روانشناسى اسلامى بپردازيم در اين مرحله‏مسائل بسيار زيادى مطرح است از جمله آنها: مساله اين كه نفس‏در قرآن به چه معانى آمده و كلماتى از قبيل روح و قلب و عقل‏به چه معنا است و چه رابطه‏اى با يكديگر دارند؟

ابتداء معانى نفس را از ديدگاه قرآن از نظر خوانندگان‏مى‏گذرانيم:

تفحص و بررسى قرآن كتاب آسمانى مسلمين بيانگر اين حقيقت است‏كه كلمه نفس در آيات زيادى به صورت‏هاى مختلف مفرد و جمع و...

بكار برده شده و در آنها منظور معانى متعددى اراده شده است‏به‏طور كلى تعداد تكرار كلمه نفس در قرآن مجيد در حدود346مورد مى‏باشد كه در معانى بسيارى به قرار زير بكار رفته است:

1 - در قرآن ابتداء از نفس به معناى جان يا حيات حيوانى يادمى‏شود مثل اين آيه مباركه:

(و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله) (1) .

«براى نفس چيزى نيست مگر آن كه بميرد به اذن پروردگار».

(كل نفس ذائقه الموت) (2)

«هر نفسى مرگ را خواهد چشيد».

در اين دو آيه، نفس مرادف با جان است كه مرگ براى پايان وغايت است.

2 - نفس به معناى روان يا نفس انسانى آمده است:

(و ذكر به ان تبسل نفس بما كسبت) (3) .

«يادآورى كن كه نفس آنچه كسب كند بدان گرفتار مى‏شود».

يعنى نفس در اين معنا، ماهيت‏خويش را با آنچه كه به دست‏مى‏آورد، مى‏سازد. در اين مورد نفس همان مجموعه حالات روحى است‏كه خاصيت ادراكى، انفعالى، و افعالى دارد و بر مبناى اين سه‏خصوصيت‏خود را مى‏سازد و شخصيت‏خود را شكل مى‏دهد.

(...اخرجوا انفسكم تجزون عذاب الهون) (4) .

«در روز قيامت‏خداوند به كفار اخطار مى‏كند خارج كنيد نفسهاى‏خود را از بدن‏هايتان يعنى بميريد درحالى كه جزا داده مى‏شويدبه عذاب خواركننده‏اى‏».

3 - نفس به معناى شخصيت‏شكل گرفته و متعادل است

(لا يكلف الله نفسا الا وسعها) (5) .

«خدا هركسى را به اندازه توانائى‏اش تكليف مى‏دهد».

در اين مرتبه نفسى مطرح است كه خود را به مرتبه‏اى از تكامل رسانده است.

4 - نفس به معناى وجدان نفسانى با خود آگاهى(كل نفس ذائقه الموت و نبلوكم بالشر والخير فتنه و اليناترجعون) (6) .

«هر نفسى و جانى در عالم رنج و سختى مرگ را مى‏چشد و در سيرزندگى با خوبى و بدى آزمايش مى‏شود و به سوى ما باز گشت‏مى‏كند».

(علمت نفس ما قدمت و اخرت) (7) .

«هر نفسى مى‏داند آنچه را كه از پيش فرستاده شده است و آنچه‏را كه از پس مى‏آيد».

در اين دو آيه نيز نفس به معناى جان آمده و هم به معناى عامل‏وجدان و شعور كه در نتيجه منش انسانى را بيان مى‏كند.

5 - اصل ثابت انسانى و خودآگاهى

(و نفس و ما سواها فاءلهمها فجورها و تقويها) (8) .

«قسم به نفس و آن كه او را متعادل و متكامل آفريد و در او بدكارى و پرهيزكارى الهام كرد».

اين آيه ناظر به روان انسان است كه مى‏تواند در مسير ظهور وفعليت فطرت حركت كرده، الهام بگيرد و متكامل شود و يا به‏بدكارى روى آورد خلاصه اين كه حالت اكتسابى جذب خير و يا شر رادارد.

6 - نفس به معناى نفس حيوانى يا نفس تعالى نيافته

(و ما ابرى نفسى ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربى ان ربى‏غفور رحيم) (9) .

«نفس خودم را تبرئه نمى‏كنم كه نفس آمر به بدى است مگر اين كه‏خدا بر من رحمت آورد به درستى كه پروردگار من آمرزنده ومهربان است‏».

يعنى حضرت يوسف چنين با خداى خود تكلم مى‏كند كه من خودستائى‏نكرده، نفس خويش را از عيب و تقصير مبرا نمى‏دانم زيرا نفس‏اماره، انسان را به كارهاى زشت وا مى‏دارد جز آن كه خداى بر اورحمت آورد.

7 - در برخى از آيات، نفس به معناى مضاف اليه يا معناى خودش

يعنى خود انسان و غير آن اراده شده است. و از اين معنا براى‏تاكيد استفاده مى‏شود، اين معناى تاكيدى درباره همه موجودات‏حتى خداوند بكار مى‏رود از قبيل آيات زير:

(كتب على نفسه الرحمه) (10) .

«خداوند رحمت را بر خودش واجب كرده است‏».

(يحذركم الله نفسه) «خداوند خودش شما را از انجام گناهان‏برحذر مى‏دارد».

8 - مراد از نفس شخص انسانى مركب از جسم و روح از قبيل:

(هو الذى خلقكم من نفس واحده) (11) .

«آن خدائى كه آفريده است، شما را از يك نفس و مراد از نفس‏»در اين آيه، شخص است‏يعنى حضرت آدم.

(من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكاءنما قتل الناس‏جميعا) (12) .

«كسى كه بكشد يك فردى را بدون جرم، كانه تمام مردم روى زمين‏را كشته‏».

(يوم تاءتى كل نفس تجادل عن نفسها) (13) .

«به ياد آوريد روزى را كه هر كس (در فكر خويشتن است و تنها)به دفاع از خود برمى‏خيزد».

مرحوم علامه طباطبائى در تفسيرالميزان، ج‏14 در سوره انبيان،آيه 35 ذيل آيه(كل نفس ذائقه‏الموت و نبلوكم بالشر و الخيرفتنه والينا ترجعون) در توضيح لفظ «نفس‏» سه معنا در قرآن‏ذكر مى‏كند و چنين مى‏نويسد:

معناى اول
به معناى تاكيد

لفظ «النفس‏»، على ما يعطيه التامل‏فى موارد استعماله، اصل معناه هو ما اضيف اليه نفس الشى معناه‏الشى نفس الانسان معناه الانسان و نفس الحجر معناه هوالحجر...»

«يكى از معانى لفظ نفس با تامل در موارد استعمالش در قرآن‏همان معناى مضاف اليه است پس نفس الشى يعنى خود شى و نفس‏الانسان يعنى خود انسان و ذات او و نفس الحجر يعنى معناى حجركه همان سنگ است‏بنابراين معنا، نفس در معناى تاكيدى بكاررفته همانطور كه علماء علم ادب مى‏گويند:

زيد خود زيد نزد من آمد و به اين معنا نفس بر هر شى‏اى استعمال‏مى‏شود حتى در مورد خود خداوند چنانكه خداوند در قرآن فرموده‏است: «خداوند بر خودش واجب كرده است‏» (14) .

معناى دوم:
استعمال نفس در شخص انسان و آن موجودى است مركب از روح و بدن‏و هر دو در اينجا مجموعا به معناى شخص انسان بكار رفته مثل‏آيه مباركه (خلقكم من نفس واحده و جعل منها زوجها).

(من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكاءنما قتل الناس‏جميعا) (15) .

«به همين جهت‏بر بنى‏اسرائيل مقرر داشتيم كه هركس انسانى رابدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گوئى‏همه انسانها را كشته است‏».

جالب اين است كه هر دو معنا در يك آيه نيز جمع شده است:

مثل آيه (كل نفس تجادل عن نفسها) (16) .

«به ياد آوريد روزى را كه هركس (در فكر خويشتن است وتنها) به‏دفاع از خود برمى‏خيزد».

نفس اول در معناى روح انسانى; نفس دوم به معناى تاكيدى بكاررفته است.

معناى سوم
به معناى روح انسانى

مرحوم علامه طباطبائى در تفسير الميزان ج‏14، ص 312 سوره انبياءچنين مى‏نويسد:

«ثم استعملوه فى الروح الانسانى لما ان الحياه و العلم والقدره التى بها قوام‏الانسان قائمه بها و منه قوله تعالى(اخرجواكم انفسكم اليوم تجزون عذاب الهون) (17) .

«مفسران كلمه نفس را در روح انسانى بكار برده‏اند. به جهت اين‏كه حيات و علم و قدرت و قوام انسان به آنها است مثل اين آيه‏مباركه: «روز قيامت‏خطاب به انسانها مى‏شود كه اگر قدرت داريدروح خود را از بدنتان خارج كنيد، امروز جزا داده مى‏شويد عذاب‏خواركننده‏اى‏».

بديهى است كه معناى دوم و سوم از معانى نفس در نباتات و سايرحيوانات اطلاق نمى‏گردد. مگر به حسب اصطلاح علمى پس گفته نمى‏شوداين گياه و اين حيوان، نفس است. آرى چه‏بسا بر خون(دم) نفس‏گفته مى‏شود. به جهت اين كه حيات و هستى در يك حيوان منوط به‏وجود خون است همان‏طور كه در مورد حيوانات «نفس سائله‏» اطلاق‏مى‏گردد.

و هم چنين از ديدگاه اهل لغت، نفس به معناى دوم و سوم درفرشته و جن استعمال نمى‏گردد گرچه آنان نيز داراى حيات هستند ودر قرآن نيز چنين استعمالى واقع نشده است گرچه در قرآن درآيات زيادى وارد است كه طائفه جن مثل انسان داراى تكليف هستندو موت داشته و حشر و نشرى دارند (و ما خلقت الجن والانس الاليعبدون) «ما طائفه جن و انسانها را نيافريديم مگر براى اين‏كه عبادت خدا كنند» (18) .

اما كلمه موت به معناى فقدان حيات و هستى و آثار آن دو ازشعور و اراده از موجودى كه از شان آن اين است كه حيات و هستى‏و اراده را داشته باشد، نفس متصف به آن مى‏شود چنانكه در سوره‏بقره آيه 28 (و كنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم). «چگونه به‏خداوند كافر مى‏شويد؟! درحالى كه مردگان بوديد و شما را زنده‏كرد».

و نيز در مورد بتها وارد است (و اموات غير احياء) (19) . «آنهامردگانى هستند كه هرگز استعداد حيات ندارند».

تذكر اين نكته در اينجا ضرورى است كه موت به معنائى كه گفته‏شد، معنائى است كه تنها انسان مركب از روح و بدن به آن متصف‏مى‏گردد پس انسان متصف مى‏گردد به اين كه انسان، فاقد وجودمى‏گردد بعد از آن كه آن را داشته است و اما كلمه‏روح در قرآن‏در هيچ آيه‏اى وارد نشده است كه متصف به موت و مرگ گرددهمان‏طورى كه در مورد فرشته نيز وارد نگرديده است و اما اينكه‏قول خداوند در قرآن (كل شى هالك الا وجهه) (20) .و قوله تعالى: (ونفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض) (21) .

به اين معنا است كه هلاك غير از مرگ و موت است گرچه باهم دريك موردى منطبق مى‏گردند.

از مطالب بالا روشن گرديد كه مراد از نفس در آيه مباركه (كل‏نفس ذائقه‏الموت) تنها انسان است نه به معناى روح انسانى زيرانسبت موت به روح در كلام خداوند وارد نشده است پس شامل فرشته وجن و ساير حيوانات نمى‏گردد گرچه برخى از آنها مثل جن و حيوان‏متصف به موت و مرگ مى‏گردند، دليل اين اختصاص به انسان قرينه‏اى‏است كه قبل از آيه(كل نفس ذائقه‏الموت) يعنى(و ما جعلنا لبشرمن قبلك الخلد) و نيز قرينه‏آى است كه بعد از آن آيه و در ذيل‏آن ذكر شده است (و نبلوكم بالشر و الخير فتنه).

پس كلام برخى از مفسرين به اين كه مراد از نفس در آيه مذكورروح است، صحيح به نظر نمى‏رسد گرچه برخى از مفسرين ادعاى‏عموميت آيه را بر هر صاحب هستى از انسان و فرشته و جن و سايرحيوانات حتى نبات نموده‏اند ولكن حق اين است كه قبلا گفته شد (22) .

نظر امام فخر رازى در معناى نفس از ديدگاه قرآن و بطلان آن‏امام فخر رازى در تفسير كبيرش در ذيل آيه مباركه (كل نفس‏ذائقه‏الموت) چنين ذكر كرده است:

اولا ادعا مى‏كند كه آيه (كل نفس ذائقه الموت) عموميت داشته،شامل همه موجودات داراى نفس مى‏شوند بعد از اين مطلب چنين‏مى‏نويسد:

«ان الايه مخصصه فان له تعالى نفسا كما قال حكايه عن عيسى ونعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسك‏». «آيه مذكور عام بوده‏و تخصيص خورده است‏براى اين كه خداوند نيز داراى نفس است‏چنانكه در قرآن از قول حضرت عيسى(ع) نسبت‏به خداوند چنين حكايت‏شده است كه اى خداوند تو مى‏دانى آنچه را كه در نفس من است ومن نمى‏دانم آنچه را كه در نفس تو است‏».

پس خداوند نيز داراى نفس است‏با اين كه موت درباره خداوندمحال است و هم‏چنين جمادات داراى نفس است و موت ندارند».

سپس چنين اضافه مى‏كند:

«والعام المخصص حجه فيبقى معمولا به على ظاهره فيما عدا مااخرج منه و ذلك تبطل قول الفلاسفه فى الارواح البشريه والعقول‏المفارقه والنفوس الفلكيه انها لا تموت‏».

«آيه عام تخصيص خورده، حجت است پس به ظاهر آن عمل مى‏شود جزدر موردى كه از آن استثناء شده است و اين آيه قول فلاسفه را دراثبات اين كه ارواح بشرى و عقول مفارق و نفوس فرشتگان موجواتى‏هستند كه مرگ ندارند، باطل و مردود مى‏داند».

علامه بعد از نقل اين كلام از امام فخر رازى سه اشكال بر اين‏گفته او ذكر مى‏كند:

اولا: اين كه مراد از «نفس‏» در آيه بالا به معناى اول كه شامل‏همه موجودات باشد، نيست. مگر اين كه به صورت اضافه در كلام‏آورده شده باشد، اما در اين آيه (كل نفس ذائقه‏الموت) از اضافه‏قطع شده پس اين معناى اول در اين آيه قطعا مراد نيست پس تنهايكى از دو معناى دوم و سوم ممكن است مراد باشد و چنانكه گفته‏شد، معناى سوم نيز قطعا در اين آيه مراد نيست پس باقى مى‏ماندمعناى دوم.

و ثانيا: نفى موت از جمادات با آيه (و كنتم امواتا فاحياكم) (23) و آيه (اموات غير احياء) (24) و غير اين دو از آيات منافات‏دارد چنانكه توضيح آن روشن است.

و ثالثا: قول فخر رازى كه عموميت آيه قول فلاسفه را در ارواح‏بشرى و عقول مفارق و نفوس فلكى باطل مى‏كند، صحيح نيست. زيراهمه اينها مسائل عقلى هستند كه از طريق برهان ثابت‏شده‏اند. وبرهان حجت‏بوده، مفيد يقين است و اما آنچه از قرآن استنباطمى‏گردد، از قبيل ظهورات بوده قابل توجيه هستند و ظهور، حجت‏ظنى است و چگونه تصور مى‏گردد كه علم با ظن بخلاف جمع شود و اگراين مسائل واقعا اثبات شده و داراى برهان قطعى نباشد، پس دراين صورت به ظن به خلاف اصولا نيازى نيست (25) .

با توجه به معانى ذكر شده از قرآن، مى‏توان نتيجه گرفت كه نفس‏انسانى از سوئى با فطرت و ذات خويش در ارتباط است و از سوى‏ديگر، با طبيعت پيرامون خود با محيط و مكتسبات آن و بدين‏ترتيب نفس شكل مى‏گيرد (26) .

به برخى از اين معانى بالا كه ذكر شد، در كتاب «رساله نفسيه‏»تاليف فضل الله بن حامد الحسينى از علماء قرن نهم(921ه) درصفحه 12 اجمالا اشاره شده است.

«بيان اختلاف مذاهب و معانى كه در باب معرفت نفس گفته‏اند وذكر الفاظ مختلفه كه بر حقيقت او اطلاق مى‏كنند، اول آن است كه‏نفس گويند و حقيقت مى‏خواهند چنانكه گويند فلان شى بنفس خودقائم است و نفس گويند و روح را اراده كنند و دل را مرادمى‏دارند. و باشد كه نفس گويند و ذات و وجه مراد باشد اين جمله‏به يكديگر نزديك‏تر است.

حال نفس و روح و قلب و دل نيز (درقرآن) هم‏چنين است و اختلاف‏رهروان حق از اين جهت است كه چون در نگرند در مقام مشاهد گاه‏باشد كه نفس خود را تاريك بيند و گاه باشد كه پرتو زند چنانكه‏ديده بيننده طاقت آن را ندارد كه در او نگرد و گاه باشد كه‏ديده از بيننده بر بايد چون تعدد صفات باطن معلوم شد بدانكه‏كثرت اين نامها از كثرت صفات باطن پيدا شود».
نویسنده:حسين حقانى زنجانى
پی نوشت:
1- سوره آل عمران: 145.

2- سوره نساء: 35.

3- سوره انعام: 70.

4- بقره:233.

5- بقره:286.

6- انبياء: 35.

7- انفطار: 5.

8- شمس:7.

9- يوسف:53.

10- سوره انعام: 12.

11- اعراف:189.

12- مائده: 32.

13- نحل: 111.

14- انعام: 12.

15- مائده: 32.

16- نحل: 111.

17- انعام:93.

18- ذاريات:56.

19- نحل: 21.

20- قصص: 88.

21- زمر: 68.

22-تفسير الميزان، ج‏14، سوره انبياء7 آيه 21، ص‏313.

23- بقره: 28.

24- نحل:93.

25- تفسير الميزان، ج‏14، ص‏313 و 314.

26- علم النفس از ديدگاه دانشمندان اسلامى و تطبيق آن باروانشناسان جديد نوشته دكتر حسن احدى مشكوه‏السادات بنى جمالى،تاريخ چاپ 1361ش ناشر: انتشارات دانشگاه علامه طباطبائى.
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
درسهايي ازمكتب اسلام-سال 78-شماره8

نیایش سبز;13875 نوشت:
سلام ، لطفا در مورد نفس انسانها توضیح دهید.آیا در یک انسان انواع نفس داریم؟ آیا همه انسانها یک نوع نفس دارند ؟؟ آیا نفس جزی از روح انسان هست ؟ آیا نفس انسان مثبت است یا منفی ؟ آیا نفس انسان ، بازدارند از راه خدا و حق و حقیقت است یا کمک کننده؟؟؟ و چگونه می توان تزکیه نفس انجام داد؟؟

با سلام

سؤالاتی که شما مطرح کرده اید مطالبی است که کتاب های بسیاری در بارۀ جزء جزء آنها نوشته شده و مقالات زیادی نیز حول محور آنها بحث کرده اند.

چون مطالب خیلی گسترده و پیچیده است. در این فضا و بدلیل اقتضای پاسخگوئی ناگزیر از اجمال هستیم، برای مطالعه بیشتر می توانید به کتب، یا مقالات مربوط به مباحث انسان شناسی، خودشناسی، نفس شناسی و ... مراجعه کنید.

برای شروع، در این فضا مطالبی را بنحو اجمال تقدیم می کنیم:

یکی از نعمت‌هایی که خداوند متعال در اختیار انسان قرار داده است، نفس می‌باشد. چنانکه می‌دانیم، دارای دو بخش می‌باشد، بخش اول بدن اوست که ظاهری است و توسط حواس پنجگانه قابل درک است و بخش دوم آن، غیبی است و آن نفس است که از عالم غیب و ملکوت است.

نفس انسان دارای درجات و مقدماتی می‌باشد و هر یک از این درجات برای خود دارای یاورانی هستند. دسته اول، یاوران عقلانی و رحمانی هستند که نفس را و سرانجام انسان را به سعادت و خوشبختی می‌رسانند، و دسته دوم، یاوران شیطانی و جهلانی هستند نفس را به شقاوت و بدبختی و جهنم می‌رسانند. در همه حال بین این دو دسته جنگ و جدال است، اگر یاوران رحمانی و عقلانی پیروز شوند، انسان سعادتمند شده و به بهشت می‌رود، در غیر این صورت انسان جهنمی خواهد شد.

انسان دارای دو بعد حیوانی و الهی است. بعد حیوانی آن نفس اماره است، و بعد الهی دارای مراتبی می‌باشد، که ابتدا نفس لوامه و بعد مطمئنه نام دارد. پایین‌ترین مرتبه نفس، نفس امارة بالسوء است که مربوط به حالت نقص نفس است و مرحله‌ای است که انسان از درون میل به کج روی و افراط و تفریط در امور زندگی، و گرایش نفس اماره همان خود طبیعی است که تحت تاثیر غرایز قرار گرفته و بدون تسلیم شدن به روح ملکوتی یا قیافه عالی نفس(خود انسان) طالب اشباع بدون قید و شرط می‌شود.

مرتبه دوم نفس که مربوط به نفوس در حال کمال و خود ساخته است، نفس لوامه است. نفس لوامه، همان وجدان اخلاقی است و کار آن، قبل از انجام عمل خیر و نیک، تشویق، در حین عمل، ترغیب و بعد از آن، تحسین است.اما نقش نفس لوامه قبل از انجام کار بد و شر، تهدید، در حین عمل، جلوگیری و بعد از آن، سرزنش است.

مرتبه سوم نفس(مرتبه کمال نفس آدمی) نفس مطمئنه است. انسان با رسیدن به نفس مطمئنه، کمال و سعادت و آرامش حقیقی زندگی خود را پیدا می‌کند. و صاحب نفس راضیه و مرضیه می‌شود.

مولای متقیان حضرت علی (ع) می‌فرماید: «المؤمن …مخالف لهواه؛ از نشانه‌های مؤمن مخالفت با هوای نفس و کنترل آن است.»

برای مطالعۀ بیشتر ر.ک: مجله بشارت، مهر و آبان 84، شماره 49.

ادامه دارد ...

موفق باشید ...:roz:

نیایش سبز;13875 نوشت:
سلام ، لطفا در مورد نفس انسانها توضیح دهید.آیا در یک انسان انواع نفس داریم؟ آیا همه انسانها یک نوع نفس دارند ؟؟ آیا نفس جزی از روح انسان هست ؟ آیا نفس انسان مثبت است یا منفی ؟ آیا نفس انسان ، بازدارند از راه خدا و حق و حقیقت است یا کمک کننده؟؟؟ و چگونه می توان تزکیه نفس انجام داد؟؟

با سلام مجدد

برای تحقیق بیشتر حول مباحث نفس انسان و انسان شناسی می توانید به آدرس زیر مراجعه کنید:
http://www.hawzah.net/Hawzah/Search.aspx?LanguageID=1&SearchText=%D9%86%D9%81%D8%B3%20%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86&AssetID=0

موفق باشید ...

بابا با فونت بزرگ بنويسيد يكم هم سانسورش كنيد آدم بتونه بخونه اين چه وضعشه؟؟!!:offlow:

:khandeh!:

ستايش;14093 نوشت:
بابا با فونت بزرگ بنويسيد يكم هم سانسورش كنيد آدم بتونه بخونه اين چه وضعشه؟؟!!:offlow:

:khandeh!:

درشتیش چشم ولی سانسور نمیشه چون به اصل مطلب ضربه میخوره

ایا حقیقت من = نفس ؟
چطور میشه گاهی قوای رحمانی پیروز میشوند و گاهی قوای جهل
چرا اصلا در وجود من باید این نفس هسا تا برای رسیدن به خدا و خدایی شدن با این نفس مبارزه کنم؟
فلسفه خلقت من چیست ؟

hasan2;15050 نوشت:
ایا حقیقت من = نفس؟

با سلام و تشکر:Gol:

اگر در مباحث و پست های قبلی که توسط جناب گمنام و بنده دقت کنید پاسخ سؤالات شما لحاظ شده است. و به نظر بنده در این مبحث، مطالب نسبتاً خوب و کافی ای ارائه شده است.

چنانکه پیشتر گفتیم در برخی تعابیر قرآنی، نفس به همان معنای خود و حقیقت من انسانی تعبیر شده که در پست شماره چهار مصادیق آیات، به خوبی توسط همکار محترم علمی جناب گمنام مورد اشاره قرار گرفته است.

hasan2;15050 نوشت:
چطور میشه گاهی قوای رحمانی پیروز میشوند و گاهی قوای جهل


و اینکه چگونه می شود گاهی قوای رحمانی پیروز می شوند و گاهی قوای جهل، به میزان شناخت انسان از خود (معرفت نفس) و رویکرد انسان و مواجهه با آن بر می گردد.

اگر انسان بدلیل عدم شناخت از حقیقت خود و درک کرامت، شرافت و قدر و منزلت حقیقی اش، تن به هر پستی و رذیله ای بدهد و میدان وجودش را جولانگاه تاخت و تاز نفس اماره اش قرار دهد و از سلطۀ قوای شهویه، غضبیه و وهمیه که مقهور نفس اماره اند، به خدای خویش پناه نبرد (آنگونه که اولیاء الهی درخواست پناهندگی به درگاه خداوند می کردند) نتیجه ای جز شکست قوای رحمانی و تسلیم شدن عقل و لگدمال شدن عزت و کرامت انسانی در بر نخواهد داشت.

و در نقطۀ مقابل، اگر با بهره گیری از عقل سلیم، به شناخت صحیح از خود که مقدمۀ شناخت خداوند است (من عرف نفسه فقد عرف ربه) دست یابد، به مرحلۀ ایمان و عمل صالح و میدان تبعیت از حق و حقیقت و مجهز شدن به صبر و استقامت گام می نهد، از اینرو خسران و شکست به سراغش نمی آید و مشمول آیۀ کریمه (والعصر ان الانسان لفی خسر) که خطاب به نوع بشر است نمی شود بلکه در زمرۀ استثناء ادامۀ سوره قرار می گیرد که می فرماید: (الا الذین آمنوا و عملواالصاحات و تواصو بالحق و تواصو بالصبر).

hasan2;15050 نوشت:
چرا اصلا در وجود من باید این نفس هسا تا برای رسیدن به خدا و خدایی شدن با این نفس مبارزه کنم؟


در پاسخ به این بخش سؤال شما لازم است بدانید که تضاد، پایۀ اساسی و اصلی در همۀ اتفاقات موجود در این عالم است، عناصری نظیر کون و فساد، تداوم و بقاء، "روشنی و تاریکی، آشکار و نهان، خشکی و تری، گرمی و سردی و ..." که در خطبه های توحیدی امام علی (ع) نیز به حاکمیت این اصل، بر عالم طبیعت اشاره شده(نهج البلاغه، خ 186).

اگر تضاد نبود فیض وجود، از مبدأ هستی بخش تداوم نمی‎یافت. وجود و بخشش خداوندی، متوقف می‎شد و عالم طبیعی از دریافت حیاتی كه به واسطه آن به مقصود خویش نائل می‎شود، تعطیل می‎شد و بیشتر موجوداتی كه امكان پیدایش داشتند در نهانگاه امكان و عدم، باقی می‎ماندند».(اسفار، ج 7، ص 77)

بنا بر اصل تضاد که شرط لازم تکامل و مقتضای عدل الهی و عنایت اوست، باید بین قوای رحمانی و شیطانی و نفسانی نیز تضاد و برخورد باشد تا در بستر آن، انسان با توجه به سرمایه های وجودی خویش، به شناخت و معرفت برسد و در پرتو این شناخت به انتخاب و اختیار مسیر و منزل و مقصد بپردازد. اگر تضادی نبود، و اگر در برابر قوای رحمانی، قوای شیطانی و نفس نبودند و در برابر نفس رحمانی (نفس مطمئنه)، نفس امارة بالسوئی نبود، تکاملی شکل نمی گرفت، همه چیز انسان تحت جبر بود و جبر مخالف فلسفۀ آفرینش و عدل الهی است.

hasan2;15050 نوشت:
فلسفه خلقت من چیست؟


قبل از آنکه در خصوص فلسفۀ آفرینش انسان وارد بحث شویم، می خواهم کمی خودتان با دانسته هائی که در ذهن دارید، بحث فلسفۀ آفرینش و خلقت انسان و خودتان را پیش ببرید، قطعاً نسبت به مسأله خالی الذهن نبوده و اندوخته هائی در ذهنتان دارید.

علاوه بر اینکه با کمی اندیشه و تأمل، پیرامون مطالب بالا و مبحث وجود تضاد در عالم طبیعت بمنظور سعی و تلاش انسان در کشف و شناخت سرمایه ها، استعدادها، عوامل و موانع و خطرات و تهدیدها و بهره گیری از قوۀ انتخابگری و اختیار خویش، برای تعیین مسیر و حرکت و تلاش برای رسیدن به مراحل کمال و کمال حقیقی، تا حدودی به فلسفۀ آفرینش خود نیز پی خواهید برد.

با این وجود، در صورتیکه در این خصوص، یعنی فلسفۀ آفرینش سؤالات بخصوصی دارید در همین تایپیک یا تایپیک های جداگانه طرح کنید تا پاسخ لازم را توسط کارشناسان محترم، دریافت کنید.

موفق باشید ...:Gol::Gol::Gol:

موضوع قفل شده است