انسان از دیدگاه علّامه محمد تقی جعفری رحمة الله علیه

تب‌های اولیه

14 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
انسان از دیدگاه علّامه محمد تقی جعفری رحمة الله علیه

اقسام انسان
1 -
گروهی تمام وجود خود را در مقابل خور و خواب و خشم و شهوت چند روزه از دست می دهند . اینان چه می خرند و چه می فروشند ؟ اینان جان پاک و روح بی نهایت بزرگ می فروشند ، خوشگذرانی و هوی و هوسهای زودگذر می خرند .

2-گروهی دیگر کالاهای وجود را بر بازار طبیعت عرضه می کنند ، مقداری تمایلات و آزادی در اشباع غرایز ، و مقداری هم علم و دانش و یا خدمت به انسانها در هنگام میل و رغبت خود می خرند . این گروه تا اندازه ای سود برده اند و به نتیجه محدودی رسیده اند ، امّا آن چه را که از دست داده اند خیلی با ارزش تر از آن بوده است که به دست آورده اند .

3-دسته ی دیگر هم زندگی می کنند و در این میدان معامله اندوه و غم می خرند و جان می فروشند گویی اینان کالایی غیر از ناله وبدبینی در بازار زندگی چیزی نمی بینند . خسارت و بینوائی اینان همان مقدار است که برای گروه اول که تمام وجود خود را در مقابل خور و خواب و خشم و شهوت از دست می دهند .
4-جمعی دیگر آگاهتر زندگی می کنند ، آنان ارزش سرمایه ای را که در دوران زندگی در اختیارشان قرار گرفته است بیشتر از گروه های نامبرده درک کرده اند ، آنان دریافته اند که : نه خور و نه خواب و خشم و شهوت ، و نه یک مشت اصطلاحات محدود علمی ، و نه مقداری شناسایی پیچ و مهره های کارگاه هستی ، و نه مانند جغد خرابه نشین و ناله سر دادن ، هیچ یک از این کالاها ارزش آن را ندارد که با روح انسانی که کمال بی نهایت ، ثمر آنست مبادله نمایند ، اینان شناخت عمومی جهان و خدمت به زندگان را سزاوار خرید در مقابل از دست دادن نقدینه وجود خود احساس نموده اند . البته اینان خیلی آگاهتر از دیگران بوده اند .

5-من با اینکه به عظمت روحی این گروه درود می فرستم ، و آنان را به غرض اقصای آفرینش نزدیکتر می بینم ، ولی با این حال با صراحت می گویم : اگر اینان از شناختن جهان بزرگ و از خدمت بر جانداران مخصوصاَ انسان هیچ گونه اصل محکمی را پشتیبان خود قرار نداده اند ، باز خسارت برده اند ، و آن چه که از دست داده اند خیلی با ارزشتر از آن بوده است که به دست آورده اند . پس آن کیست که در این جایگاه سوداگری بهترین معامله را انجام می دهد ؟ اینان کسانی هستند که فقط و فقط محبت را کالای معادل جان پاک خود دیده اند ، لحظه ای هیجان مهر و محبت را در روح خود با تمام جهان هستی معادل شمردند .1


1 - نیایش حسین علیه السلام صفحات ( 82 -83 -84 ) - آیت الله علامه محمد تقی جعفری رحمة الله علیه

دوست نزدیک تر از من به من است
وین عجب تر که من از وی دورم
چه کنم با آن که توان گفت که او
در کنار من و من مهجورم

هنگامی که موجودات طبیعی را می بینیم ، هرگز توجهی به آن نور که به توسط آن ، موجودات جسمانی را مشاهده می کنم نمی بینم ، نور نزدیکترین پدیده ها برای ما در موقع دیدن اجسام است ، ولی هرگز مورد توجّه ما قرار نمی گیرد ، مگر در حالات استثنائی .


نزدیکی نور است که باعث دوری آن گشته است ، از آن طرف نحوه ی تفکّر ما طوری است که نمی تواند باور کند ؛ که خداوند با آن عظمت این اندازه به ما نزدیک بوده باشد . چنان چه یک بند انگشت نمی تواند درک کند که روح با آن عظمت و فعالیت نامحدود و ظرافت فوق العاده آن چنان نزدیک به آن انگشت است که گوئی خارج از آن نیست . 1

پی نوشت :
1 - نیایش حسین علیه السّلام ص 50 - علامه محمد تقی جعفری رحمة الله علیه

( الهی تقدس رضاک ان تکون له علة منک فکیف تکون له علة منی ؟ ) . 1
دعای عرفه امام حسین علیه السلام


رضایت و آرامش و خوشی پدیده هائی هستند که معلول برآورده شدن خواسته ها و احتیاجات موجود می باشند . این خود مستلزم آن است که آن موجود احتیاج به برآورده شدن موضوع خواهش و رغبت دارد . خواه برآورده شدن آن احتیاج از ناحیه ی خود آن موجود بوده باشد و خواه از طرف دیگری .
ذات پاک پروردگار ما منزه تر از آن است که احتیاجی به موضوعی داشته باشد یا آن را بخواهد و در صورت برآورده شدن رضایت و آرامش حاصل نماید . اینک با این برهان استغنای مطلق تو را دریافته ایم . 2

پی نوشت :
1 – خداوندا ! رضای تو پاکیزه تر از آن است که علّتی از خود برای آن وجود داشته باشد کجا رسد علت رضای تو از من بوده باشد ؟
2 - نیایش حسین علیه السّلام ص 122 - علامه محمد تقی جعفری

( یا من اذاق احبائه حلاوة المؤانسته ) 1
دعای عرفه امام حسین علیه السلام

عشّاق درگاه جلال و جمالت حلاوت انس تو را چشیدند لحظات زندگی آنان با لذایذ فوق تصوّر سپری می شود ، وحشت و انتظار و یأس هرگز بر وجود آنان پیروز نمی گردد .آنان با انس و الفتی که با تو گرفته اند مبارزه ی روح با ماده را به یک هماهنگی عالی مبدل ساخته تلخی جانگزای زندگی را به شیرینی روح افزامبدل ساخته اند . آری ،

هر نظرم که بگذرد جلوه ی رویش از نظر
بار دگر نکوترش بینم از آن که دیده ام

افرادی فراوانی از بشریت با پرستش زیبائی های جهان ماده به شکنجه ی بیماری تنفر از مکررات مبتلا هستند ، تکرار بهرمندی از پدیده های جالب جهان طبیعت ، روح را از جریان تازه گرائی باز داشته پژمرده شان می کند ، شگفت انگیز تر اینکه هر آن گاه که به آنان اندک توجهی رو می نماید ، جام زرین زندگانی را که گاهی با خنده ی بی اساس و گاهی با اشکهای سوزان ولی بی پایه ، لب بر کناره ی آن نهاده بودند احساس می کنند که این جام زرین باده ای نداشته است و احساس لذت دروغین صفحات عمر آنان را تا آخرین ورق برگردانیده است .

بیائید لذائذ زندگانی خود را با لذت انس و الفت با خدا هماهنگ بسازیم .
در نتیجه حتی ناملایمات اندوه بار که گاهی سرتاسر وجود ما را فرا گرفته و میلیون ها لذائذ دریافت شده را محو و نابود می سازد نوعی از ویرانی تلقی کنیم که در دنبالش کاخ عالی تر از گذشته در صحنه ی پهناور روح بر افراشته می شود . 2

پی نوشت :

1 - ای کسی که به دوستانت حلاوت و شیرینی انس با خودت را چشاندی .

2 - نیایش امام حسین علیه السلام ص 136 و 138 - علامه مرحوم محمد تقی جعفری رحمة الله علیه

( انت المونس بهم حیث اوحشتهم العوالم )
دعای عرفه امام حسین علیه السلام

یک چند پی زینت و زیور گشتیم در عهد شباب
یک چند پی دانش و دفتر گشتیم کردیم حساب
چون واقف از این جهان ابتر گشتیم نقشیست بر آب
دست از همه شستیم و سمندر گشتیم یا رب در یاب

تا هنگامی که فرد انسانی رشد فکری و وجدانی پیدا نکرده است ، موجودات رنگارنگ این جهان طبیعت برای او جالب و دل انگیز و انبساط بخش است . مانند آن کودک تازه پا به هستی گذاشته ای که همه چیز او را می رباید ، و همه چیز او را به سوی خود خیره می کند ، تمام شخصیت خود را با یک موجود جالب تفسیر می نماید .
آری کودک در مقابل اسباب بازی های مناسب خود را می بازد ، تدریجا که فعالیت مغزی او رو به تکامل می رود حقایق زندگی برای او قیافه ی جدی می نمایاند و شؤون حیاتی خود را وابسته ی آن حقایق می بیند ، دیگر آن اسباب بازی ها او را سرگرم نمی کند ، و به صورت اشیاء بی ارزش و بی اهمیت در می آیند . باز همین که به درجات عالی تر زندگی قدم گذاشت مخصوصا اگر اهل دانش و بینش هم بوده باشد آن وسایل بازی و تفریح کودکانه برای او جنبه ی مزاحمت خواهد داشت ، زیرا دیگر حل مسائل عالی ریاضی یا غوطه ور شدن در امواج پر پیچ و خم مسائل اقتصادی ، یا مشکلات دیگر طی مراحل احراز شخصیت اجتماعی ، بالاتر از همه ی اینها تصدّی به مقام رهبری انسانها ، وسائل سرگرمی دوران کودکی را برای او نامفهوم جلوه داده و از اشتغال به آن وسایل که در نتیجه مساعی ، او را در وصول به مقاصد عالیه زندگی خنثی خواهد کرد وحشت و اجتناب خواهد نمود .....
حال افراد آگاه انسانی از همین قرار است زیرا هنگامی که با بینایی کامل به احوال و اوضاع این جهان می نگرد ، می بیند که :

هیچ یک از این پدیده ها با آن تنوع و گسترش و با آن همه جلال و جمال فعالیت بی نهایت روح را نمی توانند اشباع نمایند ، لذا با تمام جدّ و جهد در تنظیم زندگی می کوشند و همان اهمیت را به فعّالیت زندگی قائلند که به فعالیت های ماوراء طبیعی روح ، زیرا دو روی ( من ) ( طبیعی و ماوراء طبیعی ) بدون هماهنگی قدرت اعتدال را ندارد . این است مقدمه حصول به آرمان نهایی روح که می تواند فعالیت نامحدود روح را اشباع نماید .

پی نوشت :
1 – نیایش حسین علیه السلام ص 127 و ص 128 علامه محمد تقی جعفری رحمة الله علیه

نظریه هایی پیرامون طبیعت انسانی

درباره طبیعت انسانی چهار نظریه وجود دارد:

1- برخی از متفکران، طبیعت انسان را خوب می دانند و معتقدند که انسان موجودی شایسته است. این نظریه را به دو نظریه فرعی می توان تقسیم کرد:

الف- برخی معتقدند که انسان تکامل یافته ترین موجودات عالم طبیعت است. یعنی انسان اشرف موجودات است.
بر این نظریه دو انتقاد وارد است: اولا ما هنوز طبیعت را به طور کامل نشناخته ایم تا بدانیم چه موجوداتی وجود دارند و در میان ان موجودات، ایا انسان برتر است یا نه؟ ثانیا نباید پیچیدگی ابعاد انسان و تنوع استعدادهای او را با اشرف موجودات بودن او اشتباه کنیم.

ب- عده ای معتقدند که انسان موجودی شایسته و با عظمت است، ولی نمی توان او را تکامل یافته ترین موجودات یا اشرف موجودات دانست، زیرا به استثنای اقلیتی از انسان ها، سایر افراد در خودخواهی و لذت پرستی غوطه ور بوده اند.

2- برخی از متفکران معتقدند که طبیعت انسانی بد است. از نظر ان ها انسان موجودی خودخواه است و در اشباع خودخواهی هایش از پایمال کردن حقوق دیگران ابایی ندارد. ما در تاریخ با چهره نرون روبه رو هستیم که می گفت: "ای کاش همه انسان ها یک گردن داشتند و من ان را یکباره قطع می کردم". یا با آناستاس مواجه هستیم که برای استنشاق هوا مالیات وضع کرده بود.
با مطالعه تاریخ بشری نمی توان این نظریه را پذیرفت، زیرا در کنار خودپرستان حیوان صفت، انسان های ارزشمند و با عظمت نیز وجود داشته اند.

3- عده ای نیز معتقدند که ما اصول بنیادین طبیعت بشری را نمی شناسیم، اما این قدر می دانیم که انسان ها در طول تاریخ خودخواهی ها و لذت پرستی های بسیار از خود نشان داده اند. انسان های بسیاری خود را هدف و دیگران را وسیله تلقی کرده اند.
این نظریه با دو اشکال روبه روست: اولا، نمی توان ادعا کرد که از اصول بنیادین طبیعت هیچ چیز نمی دانیم. ما ابعادی از وجود بشر را شناخته ایم. ما برخی از ابعاد فیزیولوژیکی، روانی و اجتماعی انسان را شناسایی کرده ایم و نمی توان تلاش های اندیشمندان انسان شناس را نادیده گرفت.
ثانیا، اگر در طول تاریخ انسان هایی بر مبنای خودخواهی و لذت پرستی و سودجویی حرکت کرده اند، عده ای هم با انگیزه های عالی انسانی زیسته اند.

4- از یک نظر، انسان دارای استعدادهای بسیار متنوعی است که فقط برخی از آن ها را از خود بروز داده است. به فعلیت رسیدن استعدادهای انسانی را در دو بعد می توان مشاهده کرد:

الف- به فعلیت رسیدن استعدادهای انسانی که مستند به عوامل جبری زندگی هستند.

ب- توجه و اشتیاق جدی انسان ها به تعالی و کمال خود. گروهی از انسان ها در به فعلیت رساندن استعدادهای خود، گام های موثر برداشته اند. تعالی طلبان همواره اصول و ارزش های انسانی را از خطر سقوط حتمی نجات داده اند. طبق این نظریه، انسان هم دارای عظمت ها و ارزش های فوق العاده است و هم دارای پلیدی ها و تبهکاری ها.


علّامه محمد تقی جعفری رحمة الله علیه

طبیعت انسان در قران

آياتي در مورد انسان در قرآن آمده كه برخي از عناصر رواني و ابعاد مثبت و منفي انسان را مطرح مي كند، نه آن كه خداوند با بيان اين گونه آيات، طبيعت انسان و ماهيت او را بيان كند. نظير آيات زير:

خُلِقَ الاِنسانُ ضَعيفآ
"انسان ضعيف آفريده شده است." (نساء 28)

خُلِقَ الانسانُ مِن عَجَل
"انسان از شتاب آفريده شده است." (انبياء 37)

اِنَّ الاِنسانَ خُلِقَ هَلُوعآ اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعآ و اِذا مَسَّهُ الخَيرُ مَنُوعا
انسان هلوع آفريده شده است. اگر شري به او برسد، جزع و شيون راه مي اندازد و اگر چيزي عارض او شود، آن را از ديگران منع مي كند." (معارج 21- 19)

بايد توجه داشت كه با اين آيات نمي توان تمامي حقيقت و ماهيت انسان را مورد بررسي قرار داد. در واقع، با نظر به محدود نبودن مراتب رشد و كمال و سقوط و هبوط انسان، نمي توان ادعاي شناخت كامل او را نمود. استعداد و مختصاتي هم كه قرآن در مورد انسان مطرح كرده، بيان ماهيت انسان نيست، بلكه بيان حالات و كيفياتي است كه آدمي مي تواند از خود بروز دهد. اگر آيات قرآني به بيان عناصر ذاتي و طبيعت انسان مي پرداخت، ديگر نمي بايست به استثنا نمودن برخي از انسان ها يا توبيخ آن ها اشاره مي كرد:

وَالعَصرِ اِنَّ الانسانَ لَفي خُسرٍ اِلاَّ الّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات "سوگند به عصر كه انسان قطعا در خسارت است، مگر كساني كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند." (عصر 3- 1)

اين هم كه قرآن مي گويد انسان از شتاب آفريده شده است، دلالت بر طبيعت و ماهيت انسان نمي كند، زيرا شتاب زدگي كيفيت خاصي براي حركت از مبدا به سوي مقصد است و يك حقيقت خارجي و مستقل از حركت خود نيست تا آن را جزيي از ماهيت انسان بدانيم. از طرف ديگر در قرآن، شتاب زدگي انسان مورد نهي قرار گرفته كه اگر همه يا جزيي از ذات و ماهيت انسان مي بود، قابل رهاكردن نمي بود:

خُلِقَ الاِنسانُ مِن عَجَلٍ سَأريكُم آياتي فَلا تَستَعجِلُون "انسان از شتاب آفريده شده است. من به زودي آياتم را نشان خواهم داد، پس مرا به شتاب وادار نكنيد." (انبياء 37)


علّامه محمد تقی جعفری رحمة الله علیه



مختصات انسان


در مباحث انسان شناسي نظريه هاي مختلفي وجود دارد. يكي از اين نظريات مربوط به ديدگاه ماده گراهاست كه معتقدند: انسان يك ماشين منظم است كه در مجراي قوانين طبيعت رو به پيچيدگي نهاده و به تكامل رسيده است. طبق اين نظريه مي بايست انسان را مانند ديگر موجودات جهان مورد بررسي قرار داد، زيرا اين موجود هويتي مجزا از ديگر موجودات ندارد.

ميان انسان و ماشين تفاوت هاي بسياري وجود دارد و اين تفاوت نيز تنها در عنصر حيات نيست. انسان داراي ويژگي هاي بسياري است كه هيچ ماشيني از آن ها برخوردار نيست. مختصات انساني از نظر ماهيت و رابطه با ديگران، در مجموع به 232 مختص بالغ مي شود. با ملاحظه تنوع بعضي از اين مختصات، مي توان آن ها را داراي 950 مختص ويژه شمرد. برخي از اين ويژگي ها عبارتند از:

1- من انسان 2- آگاهي به من 3- منش كه بيان كننده كيفيت شخصيت است. 4- فعاليت براي تكامل 5- تقويت اراده 6- خود كم بيني 7- خود بزرگ بيني 8- خودآشنايي و خود بيگانگي با هم نوع 9- جهل و ناآشنايي با خود با امكان علم و آشنايي به خود -10 خودباختگي 11- انكار خود 12- وجدان آگاه و نيم آگاه و ناآگاه 13- وجدان اخلاقي با پنجاه نوع فعاليت 14- افتخار و مباهات 15- شهرت پرستي 16- دفاع از خويشتن 17- عقده هاي رواني 18- هيجانات و احساسات و عواطف دروني (متجاوز از صد نوع) 19- درون گرايي و برون گرايي 20- انديشه تحليلي و تركيبي 21- موجوديتي به نام دل با بيش از صد نوع فعاليت 22- روشنفكري و جمود فكري 23- اميد 24- ملامت از يكنواختي كار 25- آرزو 26- انكار 27- ايثار 28- سودجويي 29- آرمانگرايي 30- پرستش و...


فطرت


يكي از بحث هاي مهم انسان شناسي، مسأله فطرت است. مراد از فطرت، خلقت اصلي يا ساختمان وجودي انسان است. اين كه آيا انسان فطرت دارد يا نه، ميان متفكران مورد بحث و گفتگو است. منكرين فطرت، سه دليل براي نفي آن ارائه داده اند:

1- نيروها و فعاليت هاي رواني و غريزي و مغزي انسان به وسيله علوم گوناگون مشخص شده، و در ميان آن ها نيرويي به نام فطرت مطرح نشده است.

2- اگر انسان فطرت مي داشت، ابعاد وجود آدمي دچار تحول و دگرگوني نمي شد.

3- اختلاف در انديشه ها و رفتارهاي فردي و اجتماعي انسان ها، عامل مشتركي به نام فطرت را در ميان انسان ها نفي مي كند.
اگر از فطرت تعريف صحيح ارائه دهيم، اشكالات سه گانه فوق از ميان خواهد رفت. فطرت عبارت است از: جريان طبيعي و قانوني نيروهايي كه در انسان به وجود مي آيد. بنابر اين، براي هر يك از نيروهاي غريزي و مغزي و رواني، فطرتي وجود دارد كه جريان طبيعي و منطقي آن نيز مي باشد.

طبق اين تعريف، هر يك از نيروها و استعدادهاي انساني در مسير طبيعي خود، جزيي از فطرت آدمي به شمار مي روند. به عبارت ديگر، جريان قانوني هر يك از استعدادها و نيروهاي انسان، فطرت آن نيرو ناميده مي شود. با اين بيان، مي توان اشكالات سه گانه را كه ذكر آن در بالا رفت، چنين پاسخ گفت:

اولا: اين كه مي گويند "در ميان فعاليت هاي غريزي و مغزي و رواني انسان، حقيقي به نام فطرت ديده نمي شود"، قابل انكار نيست، زيرا معتقدين به فطرت نمي خواهند يك حقيقت مستقل رواني يا عضوي را در درون انسان اثبات كنند تا گفته شود چنين حقيقتي وجود ندارد، بلكه هر يك از نيروهاي انسان در جريان طبيعي و قانوني خود، جزيي از فطرت به شمار مي رود.

ثانيآ: اشكال دوم نيز كه مي گويد "تحولات و دگرگوني هايي كه در ابعاد وجودي انسان پيدا مي شود، با فطرت سازگار نمي باشد"، با نظر به بقاي اصول ابعاد انساني در مجراي تحولات، درست به نظر نمي رسد. به طور مثال: اصل انديشه يكي از ابعاد وجود انساني است و در مسير تحولاتي كه حيات انسان پيدا مي كند، دگرگون نمي شود، بلكه مواد خام از انديشه يا موضوعاتي كه به انديشه انسان تعلق پيدا مي كند، در معرض تفسير قرار مي گيرند.

ثالثآ: اشكال سوم كه "بر مبناي اختلاف انسان ها در انديشه و رفتار فردي و اجتماعي به نفي فطرت مي پردازد"، صحيح به نظر نمي رسد، زيرا اگر بنا باشد كه اختلاف انسان ها ملاك قرار گيرد، نمي بايست ساير ابعاد انسان ها را نيز بپذيريم. مثلا آيا انسان ها در انديشه اختلاف ندارند؟ آيا انسان ها در احساسات و تحرك در برابر انگيزه ها و فعاليت هاي وجداني، اختلاف ندارند؟ آيا مي بايد انديشه و احساسات و وجدان را نفي كرد؟


علّامه محمد تقی جعفری رحمة الله علیه

.......
.....

گفتيم كه فطرت، جريان قانوني هر يك از نيروهاي انساني است. حال، مي توان با تطبيق آن بر هر يك از نيروهاي انساني، تجزيه و تحليل دقيق تري از فطرت ارائه داد:
1- انديشه: عبارت است از فعاليت بر روي امور معلوم براي كشف مجهول يا فعاليت بر روي وسايل جهت نيل به اهداف. اگر انديشه انسان در مجراي منطقي فعاليت كند و با حذف و انتخاب روي وسايل، راه هاي صحيح را براي نيل به اهداف پيش گيرد، انديشه در مسير فطرت قرار گرفته است، ولي اگر انديشه در مجراي قانوني دچار اختلال گردد - يعني خلاف منطق عمل كند - گوييم انديشه از مسير فطرت اصلي خود دور شده است.
2- اراده : اگر اراده انسان در موازنه ميان انگيزه ها و تحرك، به وسيله آن ها از انگيزه هاي سودمند بهره گيرد، اين اراده داراي فطرت سالم خواهد بود.
3- احساسات و عواطف : اگر در برابر پديده هايي كه احساسات و عواطف انسان را تحريك مي كند، احساسات انسان مطابق قانون عمل كند و از سوي تداعي معاني ها و تجسم ها و انديشه هاي نامربوط مختل نشود، احساسات داراي فطرت سالم خواهد بود و اگر كم ترين اختلالي در جريان قانوني احساسات و عواطف صورت گيرد، فطرت آن احساسات و عواطف مختل خواهد شد.
4- خودخواهي : اگر اين پديده در مجراي صيانت ذات در جهت تكامل انسان عمل كند، مطابق فطرت اصلي خود عمل كرده است، ولي اگر از مسير كمال باز گردد و در مسير لذت پرستي قرار گيرد، از مسير فطري خود دور شده، به خودپرستي مبدل شده است.
5- وجدان : اين پديده از عالي ترين نيروهاي دروني انسان است. اگر اين نيرو در مسير قانوني خود حركت كند، داراي فطرت سالم خواهد بود. به طور مثال: اگر وجدان آدمي "بايد" و "نبايد"هاي كلي را اثبات كند؛ بر اساس حق قضاوت كند؛ و به هنگام ارتكاب مفاسد، انسان را توبيخ و شكنجه نمايد، در مسير قانوني خود قرارگرفته است.
6- احساس تعهد برين: اين عامل در درون انسان به دو صورت عمل مي كند:
الف- احساس تعهد برين در رابطه با انسان ها، در اين حالت، انسان در اندوه ها و شادي هاي ديگران، خود را شريك احساس مي كند و عشق و علاقه به نوع انساني را مافوق ضرورت هاي زندگي اجتماعي تلقي مي نمايد.
ب- احساس تعهد برين براي به تكامل رساندن خود. طبق اين احساس، انسان خود را در عالم هستي بيهوده نمي پندارد و تلاش مي كند تا ابعاد وجودي خود را به تكامل برساند.
اگر احساس تعهد برين در هر دو صورت فوق، در مسير قانوني خود عمل كند، مطابق با فطرت عمل كرده است.

به طور كلي، انسان داراي فطرت اوليه است. فطرت اوليه انسان، پاك و از استعداد كمال جويي برخوردار است. اگر انسان از انحرافات و تلقينات و اصول پيش ساخته محيط ناسالم اجتماعي در امان بماند، مي تواند فطرت پاك خود را حفظ كند. آيات زير نشانگر فطرت داشتن انسان است:
فَاَقِم وَجهَكَ لِلدّينِ حَنيفآ فِطرَةَ اللّهِ الّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيها لاتَبديلَ لِخَلقِ اللّهِ ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ ولكِنَّ اَكثَرَ النّاس لا يَعلَمُون
"روي خود را براي دين راستين پايدار ساز، اين دين راستين همان خلقت و فطرت الهي است كه مردم را بر مبناي آن آفريده است. براي سنت و خلقت خداوندي تبديلي نيست. اين است دين محكم و با ارزش، ولي اكثر مردم نمي دانند". (روم 30)

صِبغَةَ اللّهِ وَ مَن اَحـسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَة
"ايمان به خداوند و قرار گرفتن و تسليم در مشيت الهي در راه كمال و رشد، رنگرزيِ خداوندي [درباره جان هاي آدميان است] و كيست بهتر از خداوند [كه بتواند جان هاي آدميان را] رنگرزي نمايد." (بقره 138)

علّامه محمد تقی جعفری رحمة الله علیه

........

استعدادهاي دروني انسان

انسان استعدادهايي در درون خود دارد كه به وسيله عوامل خارجي به فعليت مي رسند. بعضي از متفكران گفته اند: واقعياتي جز آن چه كه عوامل خارجي در انسان به وجود مي آورند، وجود ندارد.

اين نظريه مردود است، زيرا عوامل خارجي كه بر درون انسان تأثير مي گذارند، نتيجه اي غير از خود را بروز مي دهند. عده اي از رفتارگرايان نيز با وجود آن كه استعدادهاي انساني را صريحآ انكار نمي كنند، ولي نسبت به استعدادهاي انساني بي اعتنا هستند.
چند دليل براي لزوم استعدادهاي انساني وجود دارد كه عبارتند از:

1- نفي استعدادهاي دروني موجب نفي هويت هاي متعين در واقعيت ها مي شود. مي دانيم كه هر پديده اي داراي هويتي متعين است. به طور مثال: اگر جسمي را از دور ببينيم، ولي ندانيم كه آيا سنگ است يا انسان، آن جسم در خارج قطعآ هويت و تشخص خاصي دارد. يعني يا انسان است و يا سنگ.
اگر در درون انسان ها استعدادهايي متعين وجود نداشته باشد، بايد منش ها و رفتارهايي كه از انسان ها بروز مي كند، از هويت هايي غيرمتعين برخاسته باشد كه امري است محال، زيرا هويت غيرمتعين در عالم خارج، از وجود عيني برخوردار نيست. بنابر اين، يا بايد آن استعدادها را به مفاهيم كلي در درون انسان ها مستند سازيم - كه بايد گفت اين امر صحيح نيست - زيرا مفاهيم كلي، ساخته ذهن انسان هاست. يا بايد آن ها (استعدادها) را ناشي از درون انسان ها بدانيم و بگوييم: در درون انسان ها واقعيت هايي وجود دارند كه در ارتباط با عوامل خارجي، موجب پيدايش منش ها و رفتارها مي شوند.

2- پديده اكتشافات و ابتكارات و اختراعات. اگر پديده اكتشافات و اختراعات بر اثر استعدادهاي دروني نباشند، بايد از عوامل خارجي ناشي شده باشند، در حالي كه عوامل خارجي هيچ تشابه و سنخيتي با اختراعات و اكتشافات ندارند.
آگاهي ها و معلومات فراواني كه انسان درباره موضوعي دارد، موجب پيدايش اكتشافات و اختراعات نمي شود. اگر عوامل خارجي به تنهايي مي توانست موجب پيدايش اكتشاف و اختراع شود، بايد همه افرادي كه از شرايط لازم برخوردار باشند، مكتشف و مخترع مي شدند.

3- بروز منش هاي متنوع، مانند منش قضايي، سياسي، هنري. برخي از افراد انساني از منش خاصي برخوردارند. مانند منش سياسي، منش قضايي، منش نظامي، منش هنري، منش مديريتي و غيره. اين كه انسان هايي داراي منش هاي خاصي هستند، مسلمآ مي بايست اين افراد داراي استعداد مربوط به آن منش باشند. به طور مثال: اگر فردي استعداد هنري نداشته باشد، داراي منش هنري نخواهد بود و يا اگر فردي داراي استعداد سياسي خاصي نباشد، داراي منش سياسي نخواهد بود.
كسي كه داراي منش خاصي مي باشد، عملكردهاي او بر مبناي آن منش است و همواره قادر است تا از آن منش در موارد بسيار استفاده كند.

4- بروز "من" كه مديريت حيات را بر عهده دارد. همان گونه كه مي دانيم، كه انسان داراي "نفس" يا "روح مجرد" است. اين روح مجرد با تعبيرهاي مختلفي نظير "خود" يا "من" بيان شده است. آن چه كه از عوامل خارجي وارد حيات انسان مي شود، نمي تواند به عنوان اجزاء و عناصر تحقق "من" تلقي شود، زيرا ميان عوامل خارجي و "من" سنخيتي وجود ندارد. هر آن چه به عنوان عامل خارجي وارد منطقه حيات انساني مي شود، به عنوان خميرمايه "من" تلقي نمي شود. يعني "من" معلول آن شرايط و عوامل نيست، بلكه تجمع و بناي آن عوامل در درون حيات، موجب به فعليت درآمدن "من" مي شود.
خلاصه، اگر در خود پديده حيات، استعداد "من" وجود نداشته باشد، عوامل خارجي كه توانايي رويارويي آگاهانه براي حفظ خود در برابر هيچ موجودي ندارند نمي توانستند به وجود آورنده من بوده باشند.

5- فعاليت هاي ذهن. تصورهايي كه از اشياي جهان به دست مي آوريم، در ذهن تنظيم مي شوند. ذهن ما برخي پديده ها را صحيح تلقي مي كند و برخي ديگر را باطل. ذهن فعاليت هاي مختلفي را انجام مي دهد كه ناشي از استعدادهاي آن مي باشد. به فرض، اگر انسان استعداد تعقل را نداشته باشد قادر به تعقل امور مختلف نخواهد بود. اگر در انسان استعداد وجدان اخلاقي وجود نداشته باشد، هيچ گاه به پذيرش يك سلسله "بايد"ها و نفي يك سلسله "بايد"هاي ديگر حكم نخواهد كرد. به همين ترتيب، اگر انسان استعداد زيباجويي نداشته باشد، از تماشاي مناظر زيبا لذت نخواهد برد.
علّامه محمد تقی جعفری رحمة الله علیه

.........

تفسير استعدادهاي متضاد

انسان موجودي است كه هم صفات نيك و اخلاقي عالي از وي بروز مي كند و هم صفات پليد و زشت. با در نظر گرفتن اين دو گونه صفات متضاد، آيا مي توان گفت كه در درون انسان استعدادهاي متضاد وجود دارد؟ آيا با اعتقاد به وحدت شخصيت انسان و تجزيه ناپذيري روح مي توان استعدادهاي مختلف را به وي نسبت داد؟

اين كه در درون انسان تضادهايي وجود دارد، شكي نمي توان داشت. اين كه انسان، هم مي تواند از حيوانات درنده، پست تر شود و هم از فرشتگان برتر رود، مورد پذيرش همگان است و ابهامي در آن نيست. آن چه قابل تأمل است، تفسير اين دو كيفيت متضاد است. انسان استعدادهاي مختلف دارد. انسان، هم استعداد قاضي شدن را دارد و هم استعداد هنرمند شدن را. در عين حال كه انسان استعداد حق شناسي و عمل به حق را دارد، استعداد آن را دارد كه حق را قرباني هويû و هوس هاي خود كند.

تفسير اين استعدادهاي متضاد به اين صورت است كه انسان در شرايط واحد، استعدادهاي متضاد را به فعليت نمي رساند. يعني اين گونه نيست كه انسان در همان حال كه حق شناس است، حق ناشناس هم باشد. ممكن است انسان در زماني حق شناس باشد و با تغيير شرايط در زماني ديگر، حق ناشناس شود. استعدادهاي متضاد انسان را دو نوع مي توان دانست:

1- استعدادهاي مثبت و متخالف : مانند استعداد احساسات خام و استعداد تعقل محض. احساسات خام، پيرو هيچ اصل و قانوني جز علت به وجودآورنده خود نمي باشد، در حالي كه حركت تعقل بدون پاي بندي به قانون، امكان پذير نيست.

2- استعداد به معناي امكان و قوه : يعني يك سلسله خصلت ها مي تواند از انسان ها بروز كند، البته نه اين كه در ذات انسان وجود داشته باشد. در واقع، بروز و نمود صفات پليد و رفتارهاي زشت، ناشي از خنثي شدن و يا سركوب گشتن استعدادهايي است كه در ذات انسان نهفته است، نه اين كه در درون آدمي استعدادهاي منفي وجود داشته باشد.

استعداد به معناي اول، يعني استعدادهاي متخالف را مي توان براي پيشرفت انديشه و روان هماهنگ و منسجم ساخت. به طور مثال: اگر قدرت انديشه و تعقل تقويت شود، احساسات خام به احساسات تصعيد شده تبديل خواهد شد.

استعدادهاي نوع دوم كه بالقوه هستند، نمي توانند با يكديگر به فعليت برسند، چه رسد به اين كه با يكديگر هماهنگي پيدا كنند. به طور مثال: هنگامي كه استعداد عدالت ورزي در انسان به فعليت برسد، در همان زمان از چنين انساني ظلم و ستم سر نخواهد زد. بنابر اين، هنگامي كه يكي از استعدادهاي متضاد به فعليت برسد، محال است كه ضد آن استعداد بروز كند، هر چند امكان آن هست كه با تغيير شرايط و حالات، آن ضد تحقق پيدا كند. انسان نيز همواره بايد مراقب باشد تا ضد استعدادهاي مثبت در انسان فعليت پيدا نكند.

خلاصه، آن چه خداوند در نهاد انسان قرار داده، استعدادهاي مثبت و سازنده است. حتي پست ترين غرايز انساني نيز با - نظر به ماهيت آن - خير و مفيد است. اين انسان است كه با خنثي كردن استعدادهاي مثبت و سازنده آن، غرايز را مورد سوء استفاده قرار مي دهد. وجود استعدادهاي مختلف در درون انسان نيز با تجرد نفس منافاتي ندارد، زيرا تنها با وجود غير مادي بودن نفس و وحدت آن است كه مي توان استعدادهاي گوناگون را به آن نسبت داد، زيرا اگر نفس انسان غيرمادي نباشد، هرگز نمي توان تزاحم و تصادم استعدادها و تقسيم ناپذيري عيني آن ها را توجيه و تفسير كرد.


علّامه محمد تقی جعفری رحمة الله علیه

.......

هويت "من" يا "خود"

همه جانداران داراي "خود" هستند. موجودات با دارا بودن "خود"، مي توانند در مقابل عوامل مزاحم مقاومت كنند. گياهان از "خود" محدودي برخوردارند و لذا نمي توانند در مقابل هر عملي "خود" را حفظ كنند. گياهان تا حدودي در مقابل عوامل مزاحم مي توانند مقاومت كنند.
در حيوانات پديده "خود" نمود بيش تري دارد، زيرا در جستجوي لذت و فرار از الم مي باشند. حيوانات وسيع تر و عميق تر از گياهان مي توانند با قوانين جبري طبيعت پيكار كنند.
وقتي كه به قلمرو حيات انساني وارد مي شويم، با يك "خود" يا "من" روبه رو مي شويم كه از واحدهاي فراواني برخوردار است. نظير درك، هوش، تصور، تصديق، تجسيم، توهم، اكتشاف، تصميم، اختيار، گرايش به زيبايي و...
انسان داراي چند "خود" است:

1- "خود"ي كه با تمام جانداران مشترك است.
2- "خود"هاي عرضي، مانند درك، هوش، تجسيم، انديشه و...
اگر اصطلاح روان شناسي اجازه ندهد كه ما پديده هاي مزبور را به عنوان "خود" معرفي كنيم، مي توانيم به شكل ديگري واقعيت موجود را بيان كنيم و بگوييم: "خود" با ده ها وسيله بسيار مهم كه در ميدان هاي گوناگوني بروز نموده، مي توانند واحدهاي در فعاليت و تكاپوي انساني را تقويت و مورد نظارت قرار بدهند.

3- "خود"هاي عميق : انسان با دارا بودن "خود"، از نظارت و تسلط بيش تري بر كارها برخوردار خواهد بود.
با توجه به گسترش، "من انساني" و پذيرش كمال، مي توان دو نوع من عرضي و طولي مطرح كرد:

الف- "من"هاي عرضي: پس از آن كه انسان مراحل ابتدايي رشد را سپري كرد، داراي "خود طبيعي" مي شود. اين خود طبيعي، جنبه ناخودآگاهي من است و با پيشرفت زمان گسترش پيدا مي كند.
يك انسان - در حقيقت - وقتي "من اخلاقي" پيدا مي كند، "من علمي" دارد، "من اجتماعي" به دست مي آورد، "من الهي" مخصوص دارد. اين "من"ها در عرض يكديگر قرار مي گيرند.

ب- "من"هاي طولي: انسان از آغاز تولد، هم از نظر طبيعي و فيزيكي رشد مي كند و هم از نظر "من"؛ يعني "من" او نيز در حال رشد و كمال است. به گفته مولوي:
از جمادي مردم و نامي شدم وز نما مردم ز حيوان سر زدم مردم از حيواني و آدم شدم پس چه ترسم كي ز مردن كم شدم حمله ديگر بميرم از بشر تا بر آرم از ملائك بال و پر وز ملك هم بايدم جستن ز جو كل شيîٍهالك الا وجهه بار ديگر از ملك پران شوم آن چه آن در وهم نايد، آن شوم پس عدم گردم، عدم چون ارغنون گويدم كانا اليه راجعون "خود" يا "من" به صورت زير تقسيم مي شود:
الف- خود طبيعي :اين خود ميان انسان و حيوان مشترك است. با خود طبيعي نمي توان از دايره جبر بيرون رفت و بر امور مختلف نظارت و تسلط داشت. در مرتبه خود طبيعي، انسان طبق اصول و قوانين جبري فعاليت مي كند.
ب- خود انساني: پس از آن كه انسان توانست از دايره خود طبيعي بيرون رود، از خود انساني برخوردار مي شود. در اين مرتبه، مسأله عدالت و حس نوع دوستي و توجه به ساير ارزش ها مطرح مي شود. انسان با اين "خود" مي تواند خود طبيعي و فعاليت هاي گوناگون آن را كنترل كند. در اين مرحله انسان از جبر به طور كامل رهايي نمي يابد، زيرا هنوز خود طبيعي با خود انساني درهم مي آميزد و در صدور حركات و سكنات انساني شركت مي كند.
ج- خود انساني - الهي :بر اثر رشد رواني و تعالي روحي، آدمي از خود انساني معمولي گام فراتر نهاده، به "خود انساني - الهي" دست مي يابد. در اين مرحله، زنجيرها از دست و پاي روح گشوده مي شود و آزادي با چهره ملكوتي نمودار مي شود.
علّامه محمد تقی جعفری رحمة الله علیه
....
.....

گاه هويت من دو نوع مي باشد: الف- من با هويت خود طبيعي محض: مراد عامل مديريت حيات طبيعي محض است كه در همه جانداران، از حيوانات گرفته تا انسان هاي عادل و وارسته وجود دارد. اين من، جز تورم خود و سلطه بر جز خود و قرار دادن همه واقعيات در مسير تورم و سلطه، هدف ديگري ندارد. اين من همه خوبي ها و بدي ها و قوانين را بر مبناي خودخواهي مي سنجد. اين من جهت نيل به خواسته هاي خود، همه ارزش ها را زير پا مي گذارد و گاه براي يك دستمال ناچيز، صدها قيصريه را به آتش مي كشد. من با هويت خود طبيعي، "من محور" است. يعني همه چيز را براي خود مي خواهد و بس. اين من محوري موجب شده تا تاريخ طبيعي و حيواني براي انسان ها تداوم پيدا كند و انسان ها از ورود به تاريخ انسانيت محروم شوند. خودطبيعي محض داراي ويژگي هاي زير است:
- خود طبيعي، خود را پيشوا فرض مي كند و به دنبال خود راه مي افتد.
- تكبر و نخوت و بيماري خودبزرگ بيني از مختصات هواپرستي است.
- خود طبيعي با هر آن چه مطابق هوا و هوس نباشد، مبارزه مي كند.
- خود طبيعي، خود را معبود يا امام خويشتن مي سازد.
- خود طبيعي، خواهان لذت پرستي است.
- خود طبيعي موجب انحراف از حق و عدالت مي شود.
- خود طبيعي هيچ نظم و قانوني را در جهان هستي نمي پذيرد.
- تقدم روابط بر ضوابط، ناشي از خود طبيعي است.
- خود طبيعي، خود را هدف و ديگران را وسيله تلقي مي كند.

ب- من با هويت خود پويا به سوي كمال: مسير و حركت اين من رو به بالاست و حتي براي يك لحظه به دور خود نمي پيچد. اين من به خود نمي نگرد تا هويت رو به كمال خود را از دست بدهد.
اين من هرگز خود طبيعي محض را ملاك ارزش ها قرار نمي دهد، زيرا به خوبي درمي يابد كه وسايل و عوامل رشد و كمال انسان خارج از خود طبيعي است كه وسيله جلب لذت و دفع ضرر مي باشد.
انساني كه از خود پويا برخوردار است، لااقل از چند ويژگي برخوردار است:
* به ارزيابي خويشتن مي پردازد.
* خود را جدي مي گيرد.
* خيرخواه خويشتن است.

علّامه محمد تقی جعفری رحمة الله علیه
.............
.....
...

ارزيابي خويشتن


ارزيابي خويشتن برتر از خودشناسي است. تعداد كساني كه به ارزيابي خويشتن پرداخته اند، بسيار كم هستند و به ندرت انسان ها به چنين كاري توفيق پيدا مي كنند. دشواري ارزيابي خويشتن ناشي از عوامل زير است:

1- انسان بايد با ابعاد رواني خود آشنايي داشته باشد و از رسوبات دروني خود كه در موقعيت فعلي و آينده او مؤثر است، آگاه باشد.

2- كميت و كيفيت قدرتي كه موجوديت او را تشكيل مي دهد، بشناسد.

3- رابطه خود را با اصول و قوانيني كه موجب تكامل مي شوند، دقيقآ بشناسد.

ارزيابي خويشتن نبايد به استقلال مطلق شخصيت منجر شود، زيرا در آن صورت نوعي مبارزه با خويشتن نمودار مي شود كه موجب مبارزه با ديگران خواهد شد. استقلال شخصيت نيز به اين معناست كه انسان موجوديت خود را فوق اصول و ارزش ها تلقي كند. اين گونه احساس استقلال، نشانه خودخواهي انسان است. خطاي انسان ها در ارزيابي و شناخت خويشتن تا حدودي معلول فرهنگ هاي حاكم بر جوامع است. يعني فرهنگ هايي كه به فكر تعليم روش هاي ارزيابي خويشتن براي انسان ها نمي باشند. اين فرهنگ ها به اين مسأله حياتي اهميت نمي دهند كه مردم بايد دقايقي به ارزيابي ابعاد وجودي خود بپردازند.


جدي گرفتن خويشتن


انساني كه خود را جدي مي گيرد، نه خود را فريب مي دهد و نه ديگران را. براي جدي گرفتن خود، بايد مراحل زير را در نظر گرفت:

1- خود را كاملا بشناسد. يعني سرمايه هاي وجودي خود را درست ارزيابي كند.

2- پس از شناسايي خود، احساس نياز به هدف عالي حيات پيدا خواهد شد.

3- توجه جدي به هدف عالي حيات موجب مي شود انسان دريابد كه اين هدف جز با به فعليت رسيدن استعدادها و امكانات وجودي انسان ميسر نيست.

4- پس از طي مراحل فوق، آدمي درمي يابد كه با "خود" نمي توان شوخي كرد. يعني خود را نمي توان تسليم قوانين طبيعت و ديگر انسان ها نمود. اين خود، وابسته به مشيت الهي است و بايد آن را جدي گرفت.

من انساني به گونه اي است كه هيچ قدرتي نمي تواند راهي به درون آن پيدا كند، زيرا خداوند شخصيت انساني را منطقه ممنوعه اي قرار داده كه فقط خود انسان اجازه ورود به آن را دارد و بس. اگر انسان حرمت اين منطقه را نشكند و خود را فريب ندهد، ديگري قادر نخواهد بود وي را بفريبد.

علّامه محمد تقی جعفری رحمة الله علیه

موضوع قفل شده است