آبرویم جلوی خانواده رفت! همش کنترلم می کنند! چه کنم؟

تب‌های اولیه

12 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آبرویم جلوی خانواده رفت! همش کنترلم می کنند! چه کنم؟

با نام و یاد دوست

سلام

سوال یکی از کاربران که تمایل نداشتند با مشخصات و آیدی خودشون مطرح بشه

با حفظ امانت در این تاپیک طرح می شود و جهت پاسخگویی به کارشناس محترم ارجاع داده می شود.

اما سوال ایشون:

نقل قول:

سلام

وقت همه بزرگواران بخیر

من دفتر خاطرات دارم... که در اون به ریزو و درشت مسائل زندگیم اشاره کردم

و به اشتباهاتی که کردم

به یه سری گناهان...(خب حالا اینا یه کنار!!!با اینکه اینهایی رو هم که بیان کرده بودم بسایر وقیح و بی شرمی بود)

اصل مطلب:
خانواده ای مذهبی و سنتی دارم و سختگیری های خاص خودشون
فقط و فقط به نیت ازدواج با آقایی آشنا شدم و در ارتباط بودیم(فکر بد نکنینا قصد دوستی نبود و تمایلی از روی احساسات نداشتم) بعدها خواستگاری رسمی صورت گرفت...
بعد از مخالفت های خانواده ها در مراسم خواستگاری در کل موضوع بهم خورد و تمام شده
اصلا خانواده در جریان ارتباط قبلش نبودن..حالا بعد یه سال فهمیدن

دینم،دین شریف و مبارک اسلام هست.شیعه ام
بخاطر تقیداتم اون کار رو انجام دادم!(چرا که مدتی بود در معرض گناه بودم)
میدونم کارم خیلی درست نبوده بعدش خیلی خودم رو سرزش کردم اما با گذشتن یکسال از این موضوع، تازه خانواده متوجه شدن ولی هیچ سودی نداره!
باورتون نمیشه من روز و شب آرزوی مرگ میکنم دیگه!!

با این سن و سال!تک تک اعمال و رفتارم تحت نظره!

من میگم ...درست من بنده خطاکاری بودم واسه خدام...اما من از خدای عزیز و مهربونم طلب عفو کرده بودم به امید اینکه بخشیده شم

اما حالا با این بی آبرویی چه کنم؟!!!!!!!!!!!!

به دختر هرزه و دروغ گو خطاب میشوم.دیگه هیچ جایگاهی ندارم.

به پیر به پیغمبر دیگه نمیخوام ازدواج کنم...اما این بی آبرویی رو چه کنم؟

ممنونم از راهنمایی هاتون...

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد امیدوار

طاهر;454079 نوشت:
سلام

وقت همه بزرگواران بخیر

من دفتر خاطرات دارم... که در اون به ریزو و درشت مسائل زندگیم اشاره کردم

و به اشتباهاتی که کردم

به یه سری گناهان...(خب حالا اینا یه کنار!!!با اینکه اینهایی رو هم که بیان کرده بودم بسایر وقیح و بی شرمی بود)

اصل مطلب:
خانواده ای مذهبی و سنتی دارم و سختگیری های خاص خودشون
فقط و فقط به نیت ازدواج با آقایی آشنا شدم و در ارتباط بودیم(فکر بد نکنینا قصد دوستی نبود و تمایلی از روی احساسات نداشتم) بعدها خواستگاری رسمی صورت گرفت...
بعد از مخالفت های خانواده ها در مراسم خواستگاری در کل موضوع بهم خورد و تمام شده
اصلا خانواده در جریان ارتباط قبلش نبودن..حالا بعد یه سال فهمیدن

دینم،دین شریف و مبارک اسلام هست.شیعه ام
بخاطر تقیداتم اون کار رو انجام دادم!(چرا که مدتی بود در معرض گناه بودم)
میدونم کارم خیلی درست نبوده بعدش خیلی خودم رو سرزش کردم اما با گذشتن یکسال از این موضوع، تازه خانواده متوجه شدن ولی هیچ سودی نداره!
باورتون نمیشه من روز و شب آرزوی مرگ میکنم دیگه!!

با این سن و سال!تک تک اعمال و رفتارم تحت نظره!

من میگم ...درست من بنده خطاکاری بودم واسه خدام...اما من از خدای عزیز و مهربونم طلب عفو کرده بودم به امید اینکه بخشیده شم

اما حالا با این بی آبرویی چه کنم؟!!!!!!!!!!!!

به دختر هرزه و دروغ گو خطاب میشوم.دیگه هیچ جایگاهی ندارم.

به پیر به پیغمبر دیگه نمیخوام ازدواج کنم...اما این بی آبرویی رو چه کنم؟

ممنونم از راهنمایی هاتون...

بسمه تعالی
با عرض سلام و تحیت محضر جنابعالی
از وضعیت پیش آمده برای جنابعالی متاسفم، در این خصوص توجه داشته باشید که؛ واکنش و ناراحتی خانواده شما طبیعی است و احتمالا تا مدت قابل توجهی به همین شیوه عمل کنند.
آنچه که لازم است شما به آن عمل کنید این است که اولا از افکار منفی و آسیب زا اجتناب کنید و دنیا را خاتمه یافته تلقی نکنید و ثانیا به گونه ای عمل کنید تا اعتماد از دست رفته خانواده برگردد و ایشان متوجه شوند که قضاوتشان نسبت به شما با واقعیت فاصله دارد. طبعا تقویت رابطه معنوی با خدای متعال شما را در این مسیر ثابت قدم خواهد کرد.

در پناه خدای متعال موفق باشید.

اینو که خوندم خیلی ناراحت شدم واقعا دلم گرفت:Ghamgin:

فقط از خدا بخواه ، اصلا کم نیار خدا خودش درستش میکنه

دائم باهاش صحبت کن، درد دل کن و مطمئن باش پشتته و تنهات نمیزاره

ناامید نشو- انشاالله خدا کمکت میکنه و مشکلت حل میشه:Gol:

طاهر;454079 نوشت:

با نام و یاد دوست

سلام

سوال یکی از کاربران که تمایل نداشتند با مشخصات و آیدی خودشون مطرح بشه

با حفظ امانت در این تاپیک طرح می شود و جهت پاسخگویی به کارشناس محترم ارجاع داده می شود.

اما سوال ایشون:

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

دوست خوبم
به خدا توکل کن
و به خانواده زمان بده
سعی کن رفتارهای مناسبی از خودت نشون بدی واعتماد اونها رو جلب کنی
سعی کن رابطه با خدا قوی کنی تا روحیت بهتر بشه و از این حرف ها هم نزن که دیگه ازدواج نمیکنی:Narahat:
همه چی درست میشه فقط زمان لازمه
خدا هم حتما کمکت میکنه
رتستی این قضیه باعث افسردگیت نشه رابطه خودت رو با اعضای خانوادت نزدیک کن
امیدوارم موفق باشی

[="Tahoma"][="Black"]سلام ..خیلی متاسفم که این اتفاق پیش اومده
ان شا ءالله که به زودی زود مشکلتون بر طرف بشه
با توکل بر خدا سعی کنید وجهه ی خراب شده در نظر خانواده تون و از نو بسازید
و درس عبرت بگیرید
دفتر خاطرات همون طور که خوبه ..یه سری بدی های خاص خودش و داره
تو خونمون تنها چیزی که زیاده دفتر خاطراته
از اینکه همسرم اونا رو بخونه ابایی هم ندارم ..اما اگه یکی دیگه بخونه تا مرز جنون میرم و برمیگردم
یه بار پدر شوهرم دفتر خاطراتم و که خدا رو شکر فقط خاطره بود ...(معمولا مسائل شخصی و خیلی خصوصی رو نمینویسم )
رو خوند
دعوا که شد هیچ ...حقم که گرفتم که هیچ ..قهر که کردم که هیچ
اما همه ی اینا بازم از عصبانیتم کم نمیشه
تمام خاطراتم و اینگلیش مینویسم
اینجوری یه کم خوندنشون سخت تره
[/]

عزیزم درکت میکنم...خیلی شرایط بدیه...هیچکاری نمیشه کرد...درضمن مومن واقعی اونه که اگر میدونه کسی خطا کرده به روش نیاره...چون ممکنه طرف توبه کرده باشه...اگر یه وقت به روت زدن بگو خوبه شماها خدا نیستید ...یه خطایی کردم و دیگه تکرار هم نمیکنم...خدابخشیده شماها نمیبخشید(شاه میبخشه...شاه قلی نمیبخشه)...بعدم بسپرشون به خدا و توکل کن... توکل...توکل...توکل(امام رضا رو هم واسطه ی خدا کن)شک نکن...همه چی درست میشه!

بسم الله ...

آبرو و اعتماد دو چیز مهم هستن که باید در حفظشون کوشا باشیم و علی الخصوص در خانواده هم خیلی مهم هست
چون اگر مشکلی در این زمینه بوجود بیاد کل دیدگاه ها نسبت به هم عوض خواهد شد.

تنها کاری که باید بکنید اینه که خودتون رو از نو نشون بدید .

قضیه رو از سیر تا پیاز برای خانواده توضیح بدید تا هیچ مورد مبهمی براشون نباشه.

اینکه هدفتون از این کار چه بوده و ...

و بعد از این هم هر وقت همچین موردی پیش اومد در درجه اول مشاور اصلی براتون خانواده باشه

[="#006400"]هوالعالم

[="#000080"]همیشه به اصطلاح یکی اتش بیار معرکه اس
یا خوده ادم با اتش گناهان و جرمی که انجام داده
و یا دشمنه ادم ! که از روی حسد و بخل و کینه و شاید حفظ جایگاهش دامن به این اتش میزنه [/]

شاید بهترین اعمال
در صورت وجود باره گناه , پذیرفتن درد و توبه و استغفار باشه
و در غیر شناسایی و تحریم موجود حسودی که با ضعیف شدن و ناامیدی شما
خوشحال میشه

[="#000080"]ولی انصافا وقتی راه و بیراه بابا جان و باباجون و بابا بمیرم برات
و مامان خاک پات شم و ازین الفاظ بکار میبریم و خود رو دوستدار و محب خانواده نشون میدیم
نباید پا رو فراتر ازون چیزی که انتظار دارند بذاریم و لااقل باید با مشورت اونها جلو بریم [/]

و لازمه که اولین راهنماهای دنیوی رو اولین و بهترین مشاورین خود بدونیم
حداقل تا روزی که به استقلال برسیم و از وابستگی هایی که ما رو صد در صد به عنوان امانت نزد پدر و مادر معرفی کرده رها بشیم
و درک کنیم که نه فقط ما بلکه پدر و مادر هم امانت هستند و باید وارث امین و لایق یا لایق تر برای پدر و مادر باشیم .

[="#000080"]در اینجور موارد و مسئله تنهایی که انسان رو نیازمند نشون میده نباید درد یا نیاز رو مخفی کرد
باید سعی کنید نیاز رو با این مشاورین مطرح کنید و بفهمونید !! حالا مستقیم یا غیر مستقیم ...[/]

لااقل زمانیکه حرف از ازدواج میاد .دختر مجرد نگه که اه شوهر چیه بابا ؟ یا پسر مجرد نگه اه زن و اه عروسی چیه و این حرفا !!!
چون همه اش تظاهر به بی نیازی بوده . اونهم بی نیازی که مختص خداست ...

[="#000080"]منطقی باشیم و منصفانه برخورد کنیم !!
تا با نظر رضای خدا راه رسیدن ما باز و هموار بماند ... [/][/]

سلام ...
منم با اجازه کارشناس سایت چند تا پیشنهاد بدم .

1- حتی بزرگترین روانشناس های دنیا نمیتونن از رویه ظاهر و طریقه رفتار کسی متوجه بشن که تو ذهن اون شخص چی میگذره ... پس به این توجه نکن که بابا مامانت دارن چجوری فکر میکنن .
2- اینی که شما میخوای به اونها چیزی رو ثابت کنی ... کار رو بد تر میکنه ... به نظره من شما نباید قصده ثابت کردنه چیزی رو داشته باشین .
3- اشتباه هات رو باید تندی ازشون چیزی یاد گرفت و از روشون عبور کرد ... نه اینکه موضوع رو باز بزاری و همش بخوای روش فکر کنی .
4- تا زمانی که شما بخواین به خانواده تون چیزی رو ثابت کنین ... اونها هم به موضوع دفترچه خاطرات فکر میکنن . راحت باشین و زندگیتون رو بکنین .
5- در مورده موضوع نه حرف بزنین ... نه بخواین بازش کنین ... موضوع رو تموم شده فرض کنین . از قدرت فراموشی استفاده کنین .

البته اینها نظرهای من بودن ...

[="Times New Roman"][="Black"]یعنی دوستی و ارتباط با جنس مخالف اینقدر بده..:Gig:
خدا تخفیف نمیده یعنی؟ :Gig:
همون اوایل جهنم یه خونه بهم بدن راضیم..:Gig:
[/]

شاید تنها چیزی که باید گفت اینه
امتحان
بی شک اگه خدا میخواست هیچ وقت هیچ کس از این ماجرا خبردار نمیشد اما حالا که این جوری شده فقط سعی کن مقاوم باشی
مطمین باش بعدها،شاید خیلی بعد حکمتش رو بفهمی

موضوع قفل شده است