جمع بندی آیا این سخنان جیلانی کفر نیست؟

تب‌های اولیه

81 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا این سخنان جیلانی کفر نیست؟

با سلام. این سخنان را از عبدالکریم بن ابراهیم جیلانی، ملاحظه بفرمایید:

«و لهذا لما سأل اللّه عيسى فقال له: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّٰاسِ اِتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلٰهَيْنِ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ ؟ قٰالَ: سُبْحٰانَكَ   قدم التنزيه في هذا التشبيه مٰا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مٰا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ يعني كيف أنسب المغايرة بيني و بينك فأقول لهم اعبدوني من دون اللّه و أنت عين حقيقتي و ذاتي و أنا عين حقيقتك و ذاتك فلا مغايرة بيني و بينك، فنزّه عيسى نفسه عما اعتقده قومه، لأنهم اعتقدوا مطلق التشبيه فقط بغير التنزيه و ليس هذا بحق اللّه، ثم قال: إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ يعني من نسبة الحقيقة العيسوية أنها اللّه فَقَدْ عَلِمْتَهُ يعني أني لم أقله إلا على الجمع بين التنزيه و التشبيه و ظهور الواحد في الكثرة، لكنهم ضلوا بمفهومهم و لم يكن مفهومهم مرادي تَعْلَمُ مٰا فِي نَفْسِي يعني هل كان ما اعتقدوه مرادي فيما بلغت إليه من ظهور الحقيقة الإلهية أم كان مرادي بخلاف ذلك وَ لاٰ أَعْلَمُ مٰا فِي نَفْسِكَ يعني بلغت ذلك إليهم، و لا أعلم ما في نفسك من أن تضلهم عن الهدى، فلو كنت أعلم ذلك لما بلغت إليهم شيئا مما يضلهم إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّٰمُ اَلْغُيُوبِ و أنا لا أعلم الغيوب»

الانسان الکامل، ج1، ص120

اگر اینها کفر نیست، بفرمایید چگونه توحید است؟

در ضمن، لطفاً توضیح دهید منظور جیلی از تنزیه و تشبیه، چیست.

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد سمیع

مسلمان ایرانی;453610 نوشت:
با سلام. این سخنان را از عبدالکریم بن ابراهیم جیلانی، ملاحظه بفرمایید:

«و لهذا لما سأل اللّه عيسى فقال له: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّٰاسِ اِتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلٰهَيْنِ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ ؟ قٰالَ: سُبْحٰانَكَ   قدم التنزيه في هذا التشبيه مٰا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مٰا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ يعني كيف أنسب المغايرة بيني و بينك فأقول لهم اعبدوني من دون اللّه و أنت عين حقيقتي و ذاتي و أنا عين حقيقتك و ذاتك فلا مغايرة بيني و بينك، فنزّه عيسى نفسه عما اعتقده قومه، لأنهم اعتقدوا مطلق التشبيه فقط بغير التنزيه و ليس هذا بحق اللّه، ثم قال: إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ يعني من نسبة الحقيقة العيسوية أنها اللّه فَقَدْ عَلِمْتَهُ يعني أني لم أقله إلا على الجمع بين التنزيه و التشبيه و ظهور الواحد في الكثرة، لكنهم ضلوا بمفهومهم و لم يكن مفهومهم مرادي تَعْلَمُ مٰا فِي نَفْسِي يعني هل كان ما اعتقدوه مرادي فيما بلغت إليه من ظهور الحقيقة الإلهية أم كان مرادي بخلاف ذلك وَ لاٰ أَعْلَمُ مٰا فِي نَفْسِكَ يعني بلغت ذلك إليهم، و لا أعلم ما في نفسك من أن تضلهم عن الهدى، فلو كنت أعلم ذلك لما بلغت إليهم شيئا مما يضلهم إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّٰمُ اَلْغُيُوبِ و أنا لا أعلم الغيوب»

الانسان الکامل، ج1، ص120

اگر اینها کفر نیست، بفرمایید چگونه توحید است؟

در ضمن، لطفاً توضیح دهید منظور جیلی از تنزیه و تشبیه، چیست.

باسمه تعالی
1-ظاهرا شما قبلا فرموده بودید که با وحدت وجود آشنا هستید و این جمله عبد الکریم جیلی بنابر همان مبنا است، البته با معنای دقیق وحدت وجود و براهین دقیق عقلی که پای این مبنا خوابیده است ولی در عین حال باز هم اگر بخواهیم مثال بزنیم مثال موج و دریا در توضیح این جمله«أنت عين حقيقتي و ذاتي و أنا عين حقيقتك و ذاتك فلا مغايرة بيني و بينك» راهگشاست که موج به دریا بگوید تو با من از حیث آب بودن یکی هستی پس بین من و تو از حیث آب بودن مغایرتی نیست.

2-منظور از تنزیه و تشیبه این است‌که:
یکی از لوازم و فروع بحث تمایز احاطی، (با معنای دقیق تمایز احاطی)جمع میان تشیه و تنزیه است.به این معنا که چون حق تعالی به نفس احاطه و شمول در دل هر تعینی حاضر است ،پس احکام موطن آن تعین را در واقع به خود می پذیرد(تشبیه)از سوی دیگر، چون به نفس همین احاطه و شمول ورای آن تعین خاص نیز هست، پس احکامش ،ورای احکام آن موطن خاص هستند(تنزیه)این بیان در لسان عارفان به «جمع میان تشبیه و تنزیه»معروف است:

«التوحید علی عرف التحقیق الذی لابد له من الجمع بین التفرقه والجمع ،والتنزیه عن التنزیه و التشبیه،کما هو مقتضی حقیقة التوحید حسب ما نبه علیهالصادق علیه السلام ان الجمع بلا تفرقة زندقة و التفرقة بدون الجمع تعطیل و الجمع بینهما توحید(1)«توحید حقیقی در لسان محققان عارف آن است که باید میان تفرقه (تنزیه) و جمع(تشبیه) جمع کرد و حق را از تنزیه صرف و تشبیه صرف منزه دانست؛همان گونه که مقتضای توحید است ؛برابر تذکر امام صادق علیه السلام که همانا جمع(تشبیه) بدون تفرقه(تنزیه)زندقه و الحاد است و تفرقه(تنزیه)بدون جمع(تشبیه)؛چیزی جز تعطیل نیست و جمع میان این دو، همان توحید واقعی است»

عارفان با توجه به همین اصل ،این انتقاد را به فیلسوفان روا دانسته‌اند که آنها تنها حق را تنزیه کرده‌اند و او را از صفات مخلوقات مبرا ساخته‌اند ، ولی در عین حال ناخواسته و نادانسته خداوند را مشابه عقول مجرد قرار داده‌اند.در واقع ،تنها کار آنها ایجاد تشابه میان هویت حق تعالی و هویت مجردات عقلی است؛یعنی تنها وجود خداوند را شدیدتر و قوی تر از دیگر مجردات در فضای تجرید و تنزیه دانسته‌اند.
ابن عربی در همین راستا می گوید،این بیان ، چون تنها بیانگر یک جهت از هویت حق تعالی،یعنی جهت تنزیهی است، تصویر ناقصی از هویت مطلقه ارائه می‍دهد:

فان قلت بالتنزیه کنت مقیدا /و ان قلت بالتشبیه کنت محددا
و ان قلت بالامرین کنت مسددا/و کنت اماما فی المعارف سیدا(2)

«اگر به تنزیه قائل شوی،حق را مقید ساخته و اگر به تشبیه قائل باشی،حق را محدود کرده‌ای و اگر به جمع هر دوی آنها قائل شوی،کلامت متقن است و بدین ترتیب،در معارف الهی پیشوا هستی.»
ابن عربی در ابیات دیگری در جهت اشاره به تشبیه می گوید که نباید به هر کدام از حق یا خلق نگاهی جدای از دیگری بیاندازیم بلکه باید هم تشبیه را داشته باشیم و هم تنزیه
فلاتنظر الی الحق/فتعریه عن الخلق
و لا تنظر الی الخلق/و تکسوه سوی الحق
و نرهه و شبهه/و قم فی مقعد الصدق(3)

«تنها حق را به گونه‌ای تبیین که او را به کلی از خلق جدا سازی و تنها خلق را به گونه‌ای نبین که وصف غیریت از حق را به او بپوشانی،هم تنزیه و هم تشبیه کن و این‌گونه در منزلگاه صدق اقامت گزین»

با استفاده از اصل«جمع میان تشبیه و تنزیه»می توان مقصود بسیاری از آیات و روایات را به خوبی دانست.اینکه قرآن می فرماید«لیس کمثله شیء»(شوری:11)

و در عین حال،حق تعالی چنین وصف می‌شود که«هو السمیع البصیر»(شوری:11)

تنها با مبنای جمع میان تشبیه و تنزیه سازگار است.با توسل به این اصل،می‌توان دریافت چرا به پیامبر خطاب می‌شود:« و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی»(انفال:17) یعنی
در واقع ، این خداوند است که در موطن حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله (رمی) کرده است و خداوند به واقع این حکم موطن رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم را می پذیرد ؛درعین حال که از محدود بودن در ساحت ماده منزه است.

این نکته می تواند معضل جمع میان اراده الهی و اراده بشری را در افعال انسان حل کند.بنابر بیان بالا،موطن مشیت انسان، موطن مشیت حق نیز هست و از همین رو، خداوند می فرماید« و ما تشاوون الا ان یشاءالله»(انسان:30)

علامه طباطبایی در همین راستا در تفسیر گرانسنگ خویش،تسبیحات اربعه را در پرتو بحث تشبیه و تنزیه و جمع میان آنها، چنین تفسیر کرده‌اند که ذکر «سبحان الله» به مقام تنزیه اشاره دارد؛ذکر «الحمدلله»به مقام تشبیه اشاره می کند و اینکه هر نعمتی در هر موطنی که مشاهده شود،از آن خداست؛اما ذکر «لا اله الا الله» به جمع میان تشبیه و تنزیه ناظر است زیرا وجود «اله» بدون بودن«مالوه»معنا نمی یابد. در عین حال که مالوه و اله دو حقیقت مغایرند؛ذکر«الله اکبر» نیز به مقام فوق تشبیه و تنزیه اشاره دارد.در این مقام،عارف نمی گوید حق هم این است و هم آن،یا نه این است و نه آن،بلکه می گوید حق سبحانه و تعالی فوق تمام این اوصاف ، و فوق تشبیه و تنزیه است(4)
پی نوشت:
1-صائن الدین ترکه،تمهید القواعد،ص262-263
2-ابن عربی،فصوص الحکم،ص70
3-همان،ص93
4-علامه طباطبایی؛المیزان،ج8؛169
ر.ک ، یدالله یزدانپناه،مبانی و اصول عرفان نظری ص237-241

در مورد جیلانی، نظر به اینکه تاپیک را قفل فرمودید، در اینجا بنده مطلبم را عرض می کنم، شما اگر خواستید به آنجا انتقال بدهید و تاپیک را بگشایید تا صحبت کنیم:

1.چنانکه شما در بحث تمایز احاطی فرمودید، عینیت و غیریت با هم بین خالق و مخلوق رخ می دهد، ولی جیلانی در جمله مورد نظر می گوید «فلا مغايرة بيني و بينك» بنده بر اساس تعریف خود شما از تمایز احاطی این پرسش را مطرح کردم.

2.امّا اگر ما برای ممکن الوجود قائل به ذات هستیم، مسلّم است که ذات ممکن با ذات واجب، قابل مقایسه نیست، لذا این جمله که بفرمایند "أنت عين حقيقتي و ذاتي و أنا عين حقيقتك و ذاتك" غیرمنطقی است زیرا ایشان که ممکن و محدود است، نمی تواند عین حقیقت و ذات واجب و نامتناهی حق باشد.
اگر می گوییم در جهان یک ذات هست، که همان خداست، و ما هم وجودهای عرضی می باشیم، که دیگر واژۀ "ذاتی" چیست؟ آیا به نظر شما صحیح است که بگوییم: "دریا عین حقیقت و ذات موج است و موج عین حقیقت و ذات دریاست"؟ این فرمایش شما را نمی توانم بپذیرم، زیرا اینکه می فرمایید: "موج به دریا بگوید تو با من از حیث آب بودن یکی هستی" درست نیست، زیرا این دریاست که آب است، موج فقط یک وجود عرضی وابسته به دریاست که اگر دریا نبود، موج هم نبود! البته برای اینکه تمثیل روشن شود، باید کمی بهتر تمثیل می زدید که با سه حیثیت متمایز آب، دریا و موج، روبرو نباشیم. به طور مشابه خدا وجود است، ولی ممکن الوجود ماهیت وجودی است، و وجودی ندارد که حال از این حیث عین حقیقت و ذات واجب باشد، حتی وقتی وجود بیابد نیز واجب لغیره است، و وجود عرضی و وابسته به غیر دارد.
پس از هر دو منظر به نظر من فرمایش ایشان غیرمنطقی به نظر رسیده است.

مسلمان ایرانی;458241 نوشت:
در مورد جیلانی، نظر به اینکه تاپیک را قفل فرمودید، در اینجا بنده مطلبم را عرض می کنم، شما اگر خواستید به آنجا انتقال بدهید و تاپیک را بگشایید تا صحبت کنیم:

1.چنانکه شما در بحث تمایز احاطی فرمودید، عینیت و غیریت با هم بین خالق و مخلوق رخ می دهد، ولی جیلانی در جمله مورد نظر می گوید «فلا مغايرة بيني و بينك» بنده بر اساس تعریف خود شما از تمایز احاطی این پرسش را مطرح کردم..

باسمه تعالی
جناب جیلانی در این جمله به یک بُعد از جهات تمایز احاطی که عینیت باشد اشاره می کند ولکن در جملات بعد که بحث تنزیه را مطرح می کند، بُعد غیریت را هم مطرح می‌نماید.

مسلمان ایرانی;458241 نوشت:

.امّا اگر ما برای ممکن الوجود قائل به ذات هستیم، مسلّم است که ذات ممکن با ذات واجب، قابل مقایسه نیست، لذا این جمله که بفرمایند "أنت عين حقيقتي و ذاتي و أنا عين حقيقتك و ذاتك" غیرمنطقی است زیرا ایشان که ممکن و محدود است، نمی تواند عین حقیقت و ذات واجب و نامتناهی حق باشد.
اگر می گوییم در جهان یک ذات هست، که همان خداست، و ما هم وجودهای عرضی می باشیم، که دیگر واژۀ "ذاتی" چیست؟ آیا به نظر شما صحیح است که بگوییم: "دریا عین حقیقت و ذات موج است و موج عین حقیقت و ذات دریاست"؟ این فرمایش شما را نمی توانم بپذیرم، زیرا اینکه می فرمایید: "موج به دریا بگوید تو با من از حیث آب بودن یکی هستی" درست نیست، زیرا این دریاست که آب است، موج فقط یک وجود عرضی وابسته به دریاست که اگر دریا نبود، موج هم نبود! البته برای اینکه تمثیل روشن شود، باید کمی بهتر تمثیل می زدید که با سه حیثیت متمایز آب، دریا و موج، روبرو نباشیم. به طور مشابه خدا وجود است، ولی ممکن الوجود ماهیت وجودی است، و وجودی ندارد که حال از این حیث عین حقیقت و ذات واجب باشد، حتی وقتی وجود بیابد نیز واجب لغیره است، و وجود عرضی و وابسته به غیر دارد.
پس از هر دو منظر به نظر من فرمایش ایشان غیرمنطقی به نظر رسیده است.

باسمه تعالی
کاربر محترم، قرار نیست که مثال همه مطلب را بیان کند،به قول معروف ، مثال از یک جهت مقرب است و از جهاتی مبعّد، مخصوصا در بحث وحدت وجود که گذرگاه لغزنده‌ای است و درک نکردن حرف عرفا باعث بی احترامی و هتاکی هایی نسبت به آنان در طول تارخ شده است . در عین حال عرفا برای تبیین مسئله ناگزیر شده‌اند به مثال روی بیاورند و به تعبیر حضر امام (ره) :«شايد نزديكتر از همه مثالها، موج دريا باشد»[1] ولی باز هم آن طور که باید، حق مطلب ادا نمی شود که به تعبیر مولوی:
«ای برون از وهم و قال و قیل من/خاک بر فرق من و تمثیل من»ولکن در عین حال می تواند تا حدی دورنمایی از نسبت ما به حق تعالی را ارائه دهد .

در مثال موج و دریا ما درخارج و مصداق با سه حیثیت متمایز روبرو نیستیم، اگر چه مفهوما می توانین آنها را جدا کنیم آب، موج، دریا، مگر موج چیست؟ موج، همان شکن آب دریا است، دریا و آب و موج یک حقیقتند ،پس ذات موج با ذات دریا از حیث آب بودن یکی است، در واقع دریاست که متوج می‌شود ، پس از حیث ذات صحیح است که گفته شود«فلا مغايرة بيني و بينك»اگر چه از حیث حدّ، موج از دریا ممتاز می گردد.
پی‌نوشت:
1-تفسیر سوره حمدص157

سمیع;458572 نوشت:
باسمه تعالی
کاربر محترم، قرار نیست که مثال همه مطلب را بیان کند،به قول معروف ، مثال از یک جهت مقرب است و از جهاتی مبعّد، مخصوصا در بحث وحدت وجود که گذرگاه لغزنده‌ای است و درک نکردن حرف عرفا باعث بی احترامی و هتاکی هایی نسبت به عرف در طول تارخ شده است . در عین حال عرفا برای تبیین مسئله ناگزیر شده‌اند به مثال روی بیاورند و به تعبیر حضر امام (ره) :«شايد نزديكتر از همه مثالها، موج دريا باشد»[1] ولی باز هم آن طور که باید، حق مطلب ادا نمی شود که به تعبیر مولوی:
«ای برون از وهم و قال و قیل من/خاک بر فرق من و تمثیل من»ولکن در عین حال می تواند تا حدی دورنمایی از نسبت ما به حق تعالی را ارائه دهد .

در مثال موج و دریا ما درخارج و مصداق با سه حیثیت متمایز روبرو نیستیم، اگر چه مفهوما می توانین آنها را جدا کنیم آب، موج، دریا، مگر موج چیست؟ موج، همان شکن آب دریا است، دریا و آب و موج یک حقیقتند ،پس ذات موج با ذات دریا از حیث آب بودن یکی است، در واقع دریاست که متوج می‌شود ، پس از حیث ذات صحیح است که گفته شود«فلا مغايرة بيني و بينك»اگر چه از حیث حدّ، موج از دریا ممتاز می گردد.


پی‌نوشت:
1-تفسیر سوره حمدص157

با عرض سلام.

باز هم خیلی خلاصه و مفید می گویید در حالی که این موضوعات نیاز به تشریح دارد. سؤال من فقط در همین مسئله نبود. ابتدا ما نفهمیدیم در این نگرش ممکن دارای ذاتی هست یا اینکه ذات فقط از آن خداست.

دوم اینکه اگر گفته شود که انت حقیقتی و ذاتی، شاید درست باشد، ولی انا حقیقتک و ذاتک، حرف قابل قبولی نیست، زیرا من محدود چگونه می توانم ذات نامتناهی خدا باشم؟ اینجا واژۀ "ذاتک" برای نگرش وحدت وجودی، ایجاد مشکل می کند، زیرا تجلیات و ظهورات، با ذات یکی نیستند.

[="Tahoma"][="Navy"]

مسلمان ایرانی;453610 نوشت:
«و لهذا لما سأل اللّه عيسى فقال له: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّٰاسِ اِتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلٰهَيْنِ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ ؟ قٰالَ: سُبْحٰانَكَ   قدم التنزيه في هذا التشبيه مٰا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مٰا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ يعني كيف أنسب المغايرة بيني و بينك فأقول لهم اعبدوني من دون اللّه و أنت عين حقيقتي و ذاتي و أنا عين حقيقتك و ذاتك فلا مغايرة بيني و بينك، فنزّه عيسى نفسه عما اعتقده قومه، لأنهم اعتقدوا مطلق التشبيه فقط بغير التنزيه و ليس هذا بحق اللّه، ثم قال: إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ يعني من نسبة الحقيقة العيسوية أنها اللّه فَقَدْ عَلِمْتَهُ يعني أني لم أقله إلا على الجمع بين التنزيه و التشبيه و ظهور الواحد في الكثرة، لكنهم ضلوا بمفهومهم و لم يكن مفهومهم مرادي تَعْلَمُ مٰا فِي نَفْسِي يعني هل كان ما اعتقدوه مرادي فيما بلغت إليه من ظهور الحقيقة الإلهية أم كان مرادي بخلاف ذلك وَ لاٰ أَعْلَمُ مٰا فِي نَفْسِكَ يعني بلغت ذلك إليهم، و لا أعلم ما في نفسك من أن تضلهم عن الهدى، فلو كنت أعلم ذلك لما بلغت إليهم شيئا مما يضلهم إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّٰمُ اَلْغُيُوبِ و أنا لا أعلم الغيوب»

سلام
برای متلبسین به ظلمات عالم کثرت و دورافتادگان از عالم توحید گفتن و شنیدنش موجب هدایت نیست الا من شاء الله
یاعلیم[/]

مسلمان ایرانی;458610 نوشت:
با عرض سلام.

باز هم خیلی خلاصه و مفید می گویید در حالی که این موضوعات نیاز به تشریح دارد. سؤال من فقط در همین مسئله نبود. ابتدا ما نفهمیدیم در این نگرش ممکن دارای ذاتی هست یا اینکه ذات فقط از آن خداست.

دوم اینکه اگر گفته شود که انت حقیقتی و ذاتی، شاید درست باشد، ولی انا حقیقتک و ذاتک، حرف قابل قبولی نیست، زیرا من محدود چگونه می توانم ذات نامتناهی خدا باشم؟ اینجا واژۀ "ذاتک" برای نگرش وحدت وجودی، ایجاد مشکل می کند، زیرا تجلیات و ظهورات، با ذات یکی نیستند.



باسمه تعالی
احساس می کنم بحث وحدت وجود برای شما دقیقا جا نیفتاده است، درپست 21 تاپیک تفسیر جملات ابن عربی هم شما رابه تاپیکی در این زمینه ارجاع دادم ولی شما فرمودید که به جهت فرصت کمی که دارید نمی توانید آن را مطالعه کنید.باید حیثیت تعلیلی،تقییدی،اطلاقی، حیثیت تقییدی نفادی-اندماجی-شأنی حل بشود تا اگر گفته می شود ذات ممکن موجود است با چه حیثیتی موجود است وتشریح این مباحث را در آن تاپیک مورد اشاره، منظور داشته‌ایم والا بعید می دانم با صرف مطالعه مناظرات به نتیجه مطلوب برسید.
در بحث وحدت وجود در اینکه ذات فقط از آن خداست این مطلب بیان می شود که کثرات اولا و بالذات مصداق مفهوم عدم هستند؛ زیرا به خودی خود وجودی از خویشتن ندارند.البته پذیرش این رأی ،یعنی مصداق بالذات مفهوم عدم بودن کثرات،به معنای نفی کثرات در خارج و معدوم بودن آنها نیست؛زیرا در این میان،اموری نیز هستند که آنها را مصداق بالعرض مفهوم وجود می‌خوانیم و این امور نیز به نوعی تحقق دارند و دارای نفس الامری بنابه مرتبه خودشان هستند.تحقق آنها تحقق بالذات نیست،اما این نافی تحقق بالعرض نخواهدبود.این تحقق بالعرض ؛همان تحقق به واسطه حیثیت تقییدی شأنی وجود حق تعالی است
2-تجلیات و ظهورات با ذات حق تعالی از حیث وجود یکی هستند ولی از حیث حدّ وجود غیر حق تعالی هستند

taha78;458647 نوشت:

ببخشید من یه مقاله ای برای رد کتاب توحید عدبالوهاب نوشتم یکی بیاد برام نقدش کنه . البته خیلی ابتداییه . این یک دهم اصل مقاله ام هم نیست . ولی میخواستم نظروتونو تا همینجاش بدونم . ممنون
http://www.uplooder.net/cgi-bin/dl.c...0ece09f321964e

باسمه تعالی
با تشکر از مقاله‌ای که مرقوم فرمودید ولی چون بحثتان کلامی است ،خواهشا آن را در قسمت عقاید مطرح بفرمایید تا کارشناسان کلامی نظرشان را در رابطه با مقاله مطرح بفرمایند .

با عرض سلام. جناب کارشناس، یک مسئله ای که مسیحیان می گویند این است که حضرت عیسی با خدا، همذات است. این جملات که در آن آمده است که «تو جقیقت و ذات من هستی و من حقیقت و ذات تو هستم و مغایرتی بین من و تو نیست» عینا همین مفهوم مسیحی را می رساند. چرا باید فکر کنیم منظور او چیز دیگری است؟

سمیع;457467 نوشت:

یکی از لوازم و فروع بحث تمایز احاطی، (با معنای دقیق تمایز احاطی)جمع میان تشیه و تنزیه است.به این معنا که چون حق تعالی به نفس احاطه و شمول در دل هر تعینی حاضر است ،پس احکام موطن آن تعین را در واقع به خود می پذیرد(تشبیه)از سوی دیگر، چون به نفس همین احاطه و شمول ورای آن تعین خاص نیز هست، پس احکامش ،ورای احکام آن موطن خاص هستند(تنزیه)این بیان در لسان عارفان به «جمع میان تشبیه و تنزیه»معروف است:

با عرض سلام و تشکر.

پذیرفتن احکام موطن یک تعین از سوی حق تعالی به چه معناست؟

tazkie;463169 نوشت:
با عرض سلام. جناب کارشناس، یک مسئله ای که مسیحیان می گویند این است که حضرت عیسی با خدا، همذات است. این جملات که در آن آمده است که «تو جقیقت و ذات من هستی و من حقیقت و ذات تو هستم و مغایرتی بین من و تو نیست» عینا همین مفهوم مسیحی را می رساند. چرا باید فکر کنیم منظور او چیز دیگری است؟

باسمه تعالی
این سخنان اگر چه از حیث ظاهر یکی هستند ولی بحث عرفای اسلامی بر اساس مبانی ای مانند بحث وحدت شخصیه وجود است که چنین بیاناتی دارند و به هیچ وجه نمی خواهند بیان کنند که موجودات خدا هستند.
موفق باشید

فقط باید مراجعه بکنیم به سخنان اهل بیت علیهم السلام

مسلمان ایرانی;466330 نوشت:
با عرض سلام و تشکر.

پذیرفتن احکام موطن یک تعین از سوی حق تعالی به چه معناست؟

باسمه تعالی

پذیرفتن احکام آن موطن در این آیه شریفه بسیار روشن معنا پیدا می کند « و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی»[انفال،17]؛ «تو سنگ ریزه نینداختی، هنگامی که سنگ ریزه انداختی،بلکه خداوند انداخت» در این آیه شریفه ،دو حکم با همدیگر تثبیت می شوند. حکم رمی به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم «اذ رمیت» و در عین حال ، انتساب مستقیم آن به حضرت حق:« ..لکن الله رمی»

و یا در آیه دیگر « الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده و یاخذ الصدقات»[توبه ،124]؛ « آیا نمی دانند که خداوند توبه بندگانش را می پذیرد و صدقات را دریافت می دارد» وقتی به مسکینی صدقه می دهیم ،در واقع خداست که گیرنده صدقه است.

و از باب «من عرف نفسه من عرف ربه» نفس در موطن قوه باصره می بیند و در موطن قوه سامعه می شنود.

عين الحيات;466560 نوشت:
فقط باید مراجعه بکنیم به سخنان اهل بیت علیهم السلام

باسمه تعالی

«و از امور مهمه ‏اى كه تنبه به آن لازم است، و اخوان مؤمنين خصوصاً اهل علم- كثر اللَّه أمثالهم- بايد در نظر داشته باشند، آن است كه اگر كلامى از بعض علماى نفس و اهل معرفت ديدند يا شنيدند، به مجرد آنكه به گوش آنها آشنا نيست يا مبنى بر اصطلاحى است كه آنها را از آن حظى نيست، بدون حجت شرعيه رمى به فساد و بطلان نكنند و از اهل آن توهين و تحقير ننمايند؛ و گمان نكنند هر كس اسم از مراتب نفس و مقامات اوليا و عرفا و تجلّيات حقّ و عشق و محبت و امثال اينها كه در اصطلاحات اهل معرفت رايج است برد، صوفى است يا مروج دعاوى صوفيه است، يا بافنده از پيش خود است، و بر طبق آن برهان عقلى يا حجتى شرعى ندارد؛ به جان دوست قسم كه كلمات نوع آنها شرح بيانات قرآن و حديث است.»

پی‌نوشت:
[1].حضرت امام،سر الصلوة، معراج السالکین و صلوة العارفین، ص38

سمیع;471910 نوشت:
باسمه تعالی

پذیرفتن احکام آن موطن در این آیه شریفه بسیار روشن معنا پیدا می کند « و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی»[انفال،17]؛ «تو سنگ ریزه نینداختی، هنگامی که سنگ ریزه انداختی،بلکه خداوند انداخت» در این آیه شریفه ،دو حکم با همدیگر تثبیت می شوند. حکم رمی به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم «اذ رمیت» و در عین حال ، انتساب مستقیم آن به حضرت حق:« ..لکن الله رمی»

و یا در آیه دیگر « الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده و یاخذ الصدقات»[توبه ،124]؛ « آیا نمی دانند که خداوند توبه بندگانش را می پذیرد و صدقات را دریافت می دارد» وقتی به مسکینی صدقه می دهیم ،در واقع خداست که گیرنده صدقه است.

و از باب «من عرف نفسه من عرف ربه» نفس در موطن قوه باصره می بیند و در موطن قوه سامعه می شنود.

با سلام. بزرگوار من به درستی منظور شما را متوجه نشدم. گویا منظور شما از پذیرفتن احکام موطن، صرفاً این است که خدا در طول همه چیز و علت العلل و اوّل و آخر هر فعلی است. از جمله آخرتان به نظر می رسد که منظور صرفاً حضور حق در تمام مراتب هستی در عین تنزیه است. لطفاً کمی روشنتر بفرمایید.

باسمه تعالی
وقتی حق تعالی را به سبب لایتناهی بودن و احاطه و شمولش عین همه اشیا دانستیم ،طبیعتا احکام و صفات اشیا را نیز می پذیرد و شبیه آنها خواهد بود؛ لکن در نگاهی دیگر وجود حق تعالی باز به همان جهت احاطه و شمول و بی نهایتی اش مغایر با همه مخلوقات و متمایز از همه اشیاست و با غیر خود بی نهایت متفاوت است .
برای تبیین فلسفی این مبنای عرفانی می توان از قاعده «بسیطة الحقیقة»استفاده کرد. بر اساس این قاعده،حقیقت بسیط، همه اشیا را پوشش می دهد، لکن هیچ یک از آنها نیست(بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشیء منها)
این قاعده که به تمایز احاطی نظر دارد، در قسمت اول ، از عینیت حق تعالی با خلق ، و در قسمت دوم ، از مغایرت آنها حکایت می کند . بر اساس عینیت ، حق تعالی احکام اشیا را می گیرد و تشبیه رخ می دهد و بنا بر غیریت و مغایرت،احکام اشیا را نمی گیرد و منزه از آنهاست.بنابراین در بسیط الحقیقه‌ای مانند حقیقت وجود حق تعالی، جمع بین تنزیه و تشبیه روی می‌دهد.
مانند نفس که حقیقتی انبساطی دارد و از عرش تا فرش وجود خود را فرا گرفته است. هم در موطن قوه عاقله است و هم در خیال و هم در حس و در متن تمام قوا حاضر است؛ به گونه‌ای که عین همه آنهاست یعنی در مرتبه قوه عاقله ، خود،عاقله است و در مرتبه خیال،خیال و در مرتبه حس، حس است . نفس در تمام قوا حاضر است و حقیقتش یک حقیقت از بالا تا پایین است که نه تنها در قوا حاضر است ،بلکه اساسا عین آنهاست ولی در عین حال ، نفس حالت اطلاقی دارد و منحصر به هیچ یک از این قوا نیست.

صائن الدین ترکه اصفهانی در کتاب التمهید فی شرح قواعد التوحید ، از امام صادق علیه السلام نقل می کند:

« ان الجمع بلا تفرقه زندقه و التفرقه بلا جمع تعطیل و الجمع بینهما توحید»
بنابر سخن امام صادق علیه السلام اگر جمع و تشبیه بین حق و خلق بدون تفریق و جداسازی بین آنها صورت پذیرد و تنزیهی در بین نباشد کفر و زندقه رخ می دهد، و اگر تفریق و تنزیه بدون جمع و تشبیه حق به خلق صورت گیرد ، تعطیل معرفت الهی و مسدود شدن شناخت حق در پی خواهد بود، و جمع بین تفرقه و جمع ، و تشبیه و تنزیه به شناخت درست خداوند و توحید می‌انجامد.

در این روایت امام صادق علیه السلام تنزیه صرف را مستلزم تعطیل معرفت حق شمرده‌اند؛ زیرا تنزیهی که جای هیچ‌گونه تشبیهی بین حق و خلق باقی نگذارد، به تعطیل می انجامد.
مشابه این حدیث را جناب کلینی(ره)در کتاب شریف کافی از امام صادق و امام باقر علیهم السلام نقل کرده است.

امام خمینی (ره) در کتاب مصباح الهدایة این دو دو حدیث را روایت کرده است. در روایت امام باقر علیه السلام وقتی از آن حضرت پرسیدند : آیا می توان خداوند را شیء خواند ؟ می فرمایند: آری، می توان خداوند را شیء خواند،اما باید مراقب بود که به تشبیه و تعطیل نینجامد: «نعم تخرجه من الحدین : حدّ التعطیل و حدّ التشبیه».

امام در حدیث امام صادق علیه السلام به جای واژه تعطیل از دو وازه در خور تامل بطلان و نفی استفاده شده است.ایشان می فرماید: « فاعلم رحمک الله،ان المذهب الصحیح فی التوحید ما نزل به القرآن من صفات الله جلّ و عزّ فانف عن الله تعالی البطلان و التشبیه فلا نفی و لا تشبیه»

از جمله بحث هایی که محیی الدین بن عربی باره در آثار خود مطرح کرده ، همین مقوله جمع بین تشبیه و تنزیه است. وی در فصوص الحکم ص 134 می گوید:

«فان قلت بالتنزیه کنت مقیدا/و ان قلت بالتشبیه کنت محددا
و ان قلت بالامرین کنت مسددا/و کنت اماما فی المعارف سیدا»

«اگر فقط معتقد به تنزیه حق شوی ، او را مقید [و از ااطلاق خارج] کرده‌ای، و اگر صرفا از تشبیه سخن بر زبان آوری،[باز هم] خدا را محدود کرده‌ای [ و او را از اطلاق انداخته‌ای] و اگر قایل به تشبیه و تنزیه، هر دو ،شوی، سخن را استحکامئ بخشیده‌ای و در معارف،پیشوا و آقا خواهی بود»

وی همچنین در فصوص الحکم ص 210 می گوید:

«فلا تنظر الی الحق/فتعریه عن الخلق

و لا تنظر الی الخلق/و تکسوه سوی الحق

و نزّهه و شبّهه/وقم فی مقعد الصدق»

«حق را نظاره نکن ؛ به گونه‌ای که او را از خلق جدا ساخته باشی، و خلق را منگر در چهره‌ای که غیر از لباس حق پوشیده باشد، و [بلکه] خدا را تنزیه کن و تشبیه کن و در جایگاه صدق و راستی بنشین»

سمیع;476288 نوشت:
باسمه تعالی
وقتی حق تعالی را به سبب لایتناهی بودن و احاطه و شمولش عین همه اشیا دانستیم ،طبیعتا احکام و صفات اشیا را نیز می پذیرد و شبیه آنها خواهد بود؛ لکن در نگاهی دیگر وجود حق تعالی باز به همان جهت احاطه و شمول و بی نهایتی اش مغایر با همه مخلوقات و متمایز از همه اشیاست و با غیر خود بی نهایت متفاوت است .
برای تبیین فلسفی این مبنای عرفانی می توان از قاعده «بسیطة الحقیقة»استفاده کرد. بر اساس این قاعده،حقیقت بسیط، همه اشیا را پوشش می دهد، لکن هیچ یک از آنها نیست(بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشیء منها)
این قاعده که به تمایز احاطی نظر دارد، در قسمت اول ، از عینیت حق تعالی با خلق ، و در قسمت دوم ، از مغایرت آنها حکایت می کند . بر اساس عینیت ، حق تعالی احکام اشیا را می گیرد و تشبیه رخ می دهد و بنا بر غیریت و مغایرت،احکام اشیا را نمی گیرد و منزه از آنهاست.بنابراین در بسیط الحقیقه‌ای مانند حقیقت وجود حق تعالی، جمع بین تنزیه و تشبیه روی می‌دهد.
مانند نفس که حقیقتی انبساطی دارد و از عرش تا فرش وجود خود را فرا گرفته است. هم در موطن قوه عاقله است و هم در خیال و هم در حس و در متن تمام قوا حاضر است؛ به گونه‌ای که عین همه آنهاست یعنی در مرتبه قوه عاقله ، خود،عاقله است و در مرتبه خیال،خیال و در مرتبه حس، حس است . نفس در تمام قوا حاضر است و حقیقتش یک حقیقت از بالا تا پایین است که نه تنها در قوا حاضر است ،بلکه اساسا عین آنهاست ولی در عین حال ، نفس حالت اطلاقی دارد و منحصر به هیچ یک از این قوا نیست.

صائن الدین ترکه اصفهانی در کتاب التمهید فی شرح قواعد التوحید ، از امام صادق علیه السلام نقل می کند:

« ان الجمع بلا تفرقه زندقه و التفرقه بلا جمع تعطیل و الجمع بینهما توحید»
بنابر سخن امام صادق علیه السلام اگر جمع و تشبیه بین حق و خلق بدون تفریق و جداسازی بین آنها صورت پذیرد و تنزیهی در بین نباشد کفر و زندقه رخ می دهد، و اگر تفریق و تنزیه بدون جمع و تشبیه حق به خلق صورت گیرد ، تعطیل معرفت الهی و مسدود شدن شناخت حق در پی خواهد بود، و جمع بین تفرقه و جمع ، و تشبیه و تنزیه به شناخت درست خداوند و توحید می‌انجامد.

در این روایت امام صادق علیه السلام تنزیه صرف را مستلزم تعطیل معرفت حق شمرده‌اند؛ زیرا تنزیهی که جای هیچ‌گونه تشبیهی بین حق و خلق باقی نگذارد، به تعطیل می انجامد.
مشابه این حدیث را جناب کلینی(ره)در کتاب شریف کافی از امام صادق و امام باقر علیهم السلام نقل کرده است.

امام خمینی (ره) در کتاب مصباح الهدایة این دو دو حدیث را روایت کرده است. در روایت امام باقر علیه السلام وقتی از آن حضرت پرسیدند : آیا می توان خداوند را شیء خواند ؟ می فرمایند: آری، می توان خداوند را شیء خواند،اما باید مراقب بود که به تشبیه و تعطیل نینجامد: «نعم تخرجه من الحدین : حدّ التعطیل و حدّ التشبیه».

امام در حدیث امام صادق علیه السلام به جای واژه تعطیل از دو وازه در خور تامل بطلان و نفی استفاده شده است.ایشان می فرماید: « فاعلم رحمک الله،ان المذهب الصحیح فی التوحید ما نزل به القرآن من صفات الله جلّ و عزّ فانف عن الله تعالی البطلان و التشبیه فلا نفی و لا تشبیه»

از جمله بحث هایی که محیی الدین بن عربی باره در آثار خود مطرح کرده ، همین مقوله جمع بین تشبیه و تنزیه است. وی در فصوص الحکم ص 134 می گوید:

«فان قلت بالتنزیه کنت مقیدا/و ان قلت بالتشبیه کنت محددا
و ان قلت بالامرین کنت مسددا/و کنت اماما فی المعارف سیدا»

«اگر فقط معتقد به تنزیه حق شوی ، او را مقید [و از ااطلاق خارج] کرده‌ای، و اگر صرفا از تشبیه سخن بر زبان آوری،[باز هم] خدا را محدود کرده‌ای [ و او را از اطلاق انداخته‌ای] و اگر قایل به تشبیه و تنزیه، هر دو ،شوی، سخن را استحکامئ بخشیده‌ای و در معارف،پیشوا و آقا خواهی بود»

وی همچنین در فصوص الحکم ص 210 می گوید:

«فلا تنظر الی الحق/فتعریه عن الخلق

و لا تنظر الی الخلق/و تکسوه سوی الحق

و نزّهه و شبّهه/وقم فی مقعد الصدق»

«حق را نظاره نکن ؛ به گونه‌ای که او را از خلق جدا ساخته باشی، و خلق را منگر در چهره‌ای که غیر از لباس حق پوشیده باشد، و [بلکه] خدا را تنزیه کن و تشبیه کن و در جایگاه صدق و راستی بنشین»

بزرگوار یک شبهه ای که از سوی مسیحیت در اینجا می تواند ایجاد شود، این است که بگویند «حضرت عیسی، دارای دو بعد الهی و انسانی است، در بعد انسانی خدا به دلیل حضور در تعین ما، احکام و صفات ما را پذیرفته است، ولی او محدود به مرتبه نیست و صفات الهی را نیز دارد و خدای حقیقی است، و بنابراین می توان مدعی شد که عیسی همان خداست که ظهورش در مرتبۀ ما، به شکل عیسی است، ولی محدود این مرتبه نیست. لذا با این مسئله ایرادی ندارد که عیسی تجسم خدا باشد، زیرا خدا تنها در این مرتبه احکام موطن را پذیرفته است، ولی محدود به این مرتبه نیست تا گفته شود که جسمانیت یافته است یا در جسم محدود حلول کرده است یا دچار دگرگونی شده است.»

پاسخ این شبهه چیست؟

مسلمان ایرانی;476506 نوشت:
بزرگوار یک شبهه ای که از سوی مسیحیت در اینجا می تواند ایجاد شود، این است که بگویند «حضرت عیسی، دارای دو بعد الهی و انسانی است، در بعد انسانی خدا به دلیل حضور در تعین ما، احکام و صفات ما را پذیرفته است، ولی او محدود به مرتبه نیست و صفات الهی را نیز دارد و خدای حقیقی است، و بنابراین می توان مدعی شد که عیسی همان خداست که ظهورش در مرتبۀ ما، به شکل عیسی است، ولی محدود این مرتبه نیست. لذا با این مسئله ایرادی ندارد که عیسی تجسم خدا باشد، زیرا خدا تنها در این مرتبه احکام موطن را پذیرفته است، ولی محدود به این مرتبه نیست تا گفته شود که جسمانیت یافته است یا در جسم محدود حلول کرده است یا دچار دگرگونی شده است.»

پاسخ این شبهه چیست؟

باسمه تعالی
به نظر شما با توجه به معنای خدا که بی نهایتی را در دل خود دارد، وقتی حق تعالی در دل هر ذره‌ای حاضر است، آیا صرف این امر باعث می گردد که آن شیئ خدا گردد؟ اگر جوابتان مثبت است ، پس این امر نباید اختصاص به حضرت عیسی علیه السلام داشته باشد و ما باید به تعداد هر موجودی خدا داشته باشیم ،چون خداوند در دل هر ذره ای حاضر است

سمیع;476534 نوشت:
باسمه تعالی
به نظر شما با توجه به معنای خدا که بی نهایتی را در دل خود دارد، وقتی حق تعالی در دل هر ذره‌ای حاضر است، آیا صرف این امر باعث می گردد که آن شیئ خدا گردد؟ اگر جوابتان مثبت است ، پس این امر نباید اختصاص به حضرت عیسی علیه السلام داشته باشد و ما باید به تعداد هر موجودی خدا داشته باشیم ،چون خداوند در دل هر ذره ای حاضر است

با سلام. اتفاقاً اندیشه ی همه خدایی، نیز در جهان وجود دارد، و مسیحیان لیبرال نیز بعضاً چنین نگرشی دارند که همه چیز خداست. ولی آیا اگر آنها اینرا پذیرفتند دیگر منطقی است که [بنا به توضیحاتی که دادم] بگویند حضرت عیسی خدای کامل و انسان کامل است؟

مسلمان ایرانی;476713 نوشت:
با سلام. اتفاقاً اندیشه ی همه خدایی، نیز در جهان وجود دارد، و مسیحیان لیبرال نیز بعضاً چنین نگرشی دارند که همه چیز خداست. ولی آیا اگر آنها اینرا پذیرفتند دیگر منطقی است که [بنا به توضیحاتی که دادم] بگویند حضرت عیسی خدای کامل و انسان کامل است؟


باسمه تعالی

تا منظورشان از اینکه می گویند همه چیز خداست، چه باشد!


سمیع;477545 نوشت:

باسمه تعالی

تا منظورشان از اینکه می گویند همه چیز خداست، چه باشد!


با سلام. بزرگوار، منظورشان را که خدمتتان خیلی روشن گفتم! این را توجیهی برای الوهیت عیسی(ع) قرار می دهند(دقت شود که در مسیحیت عیسی هم انسان کامل است و هم خدای کامل): خدا در هر مرتبه ای حاضر است، و در عین حال که در تمام مراتب حاضر است، پس می توان گفت که عیسی در بعد انسانی خود، مظهر حضور خدا در مرتبه ی ماست، و در بعد الهی خود، در تمام مراتب حاضر و دارای تمامی صفات کمالی الهی است. به طور مشابه این را به تمام اجزای جهان نیز نسبت می دهند.

یادآوری: مسیحیت عیسی را در بعد الهی، عین خدا دانسته ولی غیر از خدا نمی داند(یعنی فاقد تمایز احاطی با خداست: البته در بعد الهی)، اما در بعد انسانی او یک انسان کامل است، همانطور که در بعد الهی خدای کامل، یا به تعبیر دقیقتر خودِ خداست.

این نگرش با توجه با الهیات ابن عربی و اینکه خدا در هیچ مرتبه ای محدود نیست، قدری قابل تطبیق است، و چنانکه عرض شد، می شود گفت: عیسی همان خداست، ولی آن عیسی که در زمین دیده شد، حضور خدا در مرتبۀ ما بود، و نظر به اینکه خدا در هر مرتبه احکام موطن را نیز می پذیرد، عیسی در این مرتبه از وجود، محدود و فانی و محتاج بود، ولی او محدود به این مرتبه نبود.

در واقع ریشۀ این شبهه در دو بحث اساسی در بحث وحدت وجود است: خدا در تمام مراتب حاضر است، و خدا احکام موطن را می پذیرد.

اگر نقطه ابهام دیگری در سخن مسیحیان، جهت قضاوت دارید، بفرمایید تا توضیح بدهم.

حال با این تفصیلات: آیا این الهیات منطقی است؟

مسلمان ایرانی;477597 نوشت:
با سلام. بزرگوار، منظورشان را که خدمتتان خیلی روشن گفتم! این را توجیهی برای الوهیت عیسی(ع) قرار می دهند(دقت شود که در مسیحیت عیسی هم انسان کامل است و هم خدای کامل): ؟

باسمه تعالی
خدای کامل یعنی موجو نامحدود
انسان کامل یعنی موجود محدود
چگونه می شود یک شخصی هم نامحدود باشد و هم محدود،اینکه اجتماع نقیضین است.

مسلمان ایرانی;477597 نوشت:
با سلام. ، پس می توان گفت که عیسی در بعد انسانی خود، مظهر حضور خدا در مرتبه ی ماست،

باسمه تعالی
حضرت عیسی علیه السلام مظهر حضور خدا در مرتبه خود است نه مظهر حضور خدا در مرتبه ما

مسلمان ایرانی;477597 نوشت:
با سلام.
و در بعد الهی خود، در تمام مراتب حاضر و دارای تمامی صفات کمالی الهی است. ت.

باسمه تعالی
با توجه به اینکه طبق بیان شما مسیحیت حضرت عیسی علیه السلام را انسان می دانند چگونه ممکن است که یک ممکن الوجود صفات کمالی واجب الوجود را دارا باشد؟

مسلمان ایرانی;477597 نوشت:
با سلام.

یادآوری: مسیحیت عیسی را در بعد الهی، عین خدا دانسته ولی غیر از خدا نمی داند(یعنی فاقد تمایز احاطی با خداست: البته در بعد الهی)، اما در بعد انسانی او یک انسان کامل است، همانطور که در بعد الهی خدای کامل، یا به تعبیر دقیقتر خودِ خداست.
؟

باسمه تعالی
اگر طبق بیان شما حضرت عیسی علیه السلام فاقد تمایز احاطی است، پس دیگر خدا نیست. چون تمایز، یا احاطی است یا تقابلی و در تمایز تقابلی محدودیت و نقص خوابیده است.

و نهایت از شما تقاضا می کنم مطالبی را که از عقاید مسیحیت می‌ آورید به سخنان خودشان مستند کنید تا بحث به سرانجامی برسد.

با سلام.

سمیع;477745 نوشت:
باسمه تعالی
خدای کامل یعنی موجو نامحدود
انسان کامل یعنی موجود محدود
چگونه می شود یک شخصی هم نامحدود باشد و هم محدود،اینکه اجتماع نقیضین است.

انسان کامل است زیرا در مرتبه ی ماده احکام موطن خود را می پذیرد، ولی خدای کامل است، زیرا در محدود به هیچ مرتبه ای نیست. پس اجتماع نقیضینی در کار نیست، پذیرش احکام موطن خواهد بود.

سمیع;477746 نوشت:
باسمه تعالی
حضرت عیسی علیه السلام مظهر حضور خدا در مرتبه خود است نه مظهر حضور خدا در مرتبه ما

منظورتان مرتبه ی شخص خودش است یا مرتبه ی انبیاء و انسانهای کامل؟ در هر حال اگر منظورتان مرتبه ی انبیاء و اولیاء و انسان کامل است، تعارضی با مدل ما ندارد.

سمیع;477748 نوشت:
باسمه تعالی
با توجه به اینکه طبق بیان شما مسیحیت حضرت عیسی علیه السلام را انسان می دانند چگونه ممکن است که یک ممکن الوجود صفات کمالی واجب الوجود را دارا باشد؟

توضیحش داده شده، او واجب الوجودی است که احکام موطن را پذیرفته است، و نه ممکن الوجودی که صفات کمالی واجب الوجود را دارست(سند: باب اوّل انجیل یوحنا؛ با تفسیرهای مسیحیان). این بحث دقیقاً در آموزۀ گنوسیس بیان گشته است: خالی کردن خود.

سمیع;477753 نوشت:
باسمه تعالی
اگر طبق بیان شما حضرت عیسی علیه السلام فاقد تمایز احاطی است، پس دیگر خدا نیست. چون تمایز، یا احاطی است یا تقابلی و در تمایز تقابلی محدودیت و نقص خوابیده است.

ببینید، کمی دقت در توضیح مدل ارائه شده بفرمایید: خدا در هر مرتبه حاضر است، در مرتبه ی انسان کامل، او به صورت عیسی ظهور کرده، به مانند سایر انبیاء و اولیاء است، ولی در کل خداست. حال این عیسی دو بعد پیدا می کند، یکی آنچه مظهر حضور خدا در جهان ماده که تمایز احاطی از خدا دارد و یکی آن بعد که محدود به هیچ مرتبه ای نیست و خود خداست، مسلم است که خدا از خودش متمایز نیست، نه احاطی و نه تقابلی.

ضمناً آیا در تمایز احاطی محدودیت و نقصی نیست؟ آیا محیط و محاط هر دو می توانند کمال مطلق باشند؟

سمیع;477753 نوشت:
و نهایت از شما تقاضا می کنم مطالبی را که از عقاید مسیحیت می‌ آورید به سخنان خودشان مستند کنید تا بحث به سرانجامی برسد.

بزرگوار ببینید، دو بحث اساسی هست: یکی آموزه های رسمی و دیگری توجیهات و توضیحات فلاسفه و متکلمین و محققین. آنچه آموزه است، این است که عیسی خدای کامل و انسان کامل است و دارای دو بعد الهی است. اینها را در کتکیزم کلیساهای کاتولیک و ارتدوکس، کتب الهیاتی مسیحی و اعتقادنامه های جهانی کلیسا می توانید ببینید. پس این مورد از بدیهیات مسیحیت است، و در هر منبعی به خوبی بدان اشاره شده است. پس چند منبع اصلی برایش ذکر کردیم. به عنوان یک رفرنس دقیق، بندهای 464 تا 469 و بند 481 از کتکیزم کلیسای کاتولیک را بخوانید، که مستند به اعتقادنامه های جهانی کلیسا در این زمینه نیز می باشد.

اما توجیه و توضیح دیگر نیاز به منبع ندارد. چیزی که بنده می گویم یک مدل است که بر اساس نگرشهای وحدت وجودی که شما از آن حمایت می کنید، حاصل می شود: جمع اضداد بودن، پذیرش احکام موطن و حضور خدا در تمامی مراتب، مقدماتی می شوند برای این توجیه. توجیه و مدل محتاج منبع نیست، ولی بخش اعظم این مدل و توجیه، شبهه ای است که در ذهن خودم ایجاد شده است.

حال باز من می پرسم: آیا این الهیات ایرادی دارد؟

با سلام.

جناب سمیع بنده گمان می کنم شما در بیان مطلب ذیل باید تجدید نظر کنید:

سمیع;476288 نوشت:
باسمه تعالی
وقتی حق تعالی را به سبب لایتناهی بودن و احاطه و شمولش عین همه اشیا دانستیم ،طبیعتا احکام و صفات اشیا را نیز می پذیرد و شبیه آنها خواهد بود؛ لکن در نگاهی دیگر وجود حق تعالی باز به همان جهت احاطه و شمول و بی نهایتی اش مغایر با همه مخلوقات و متمایز از همه اشیاست و با غیر خود بی نهایت متفاوت است .

زیرا پذیرش صفات اشیاء به معنای مادی شدن نیز هست و سایر صفات ممکن الوجود، که اینها به خدا راه ندارند. اساس شبهه ی اخیر بنده هم همین فرمایش شما هست.

[=b zar]کارشناس محترم

با اجازتون من یک مطلبی رو لینکوش بدم که اگر با دقت در آن بنگرید مشکل وحدت وجود را حل خواهد کرد و راهگشاست ان شاء الله

مطلبی در مورد غلو درباره اهل بیت علیهم السلام:Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol:

مسلمان ایرانی;481740 نوشت:
با سلام.

جناب سمیع بنده گمان می کنم شما در بیان مطلب ذیل باید تجدید نظر کنید:

زیرا پذیرش صفات اشیاء به معنای مادی شدن نیز هست و سایر صفات ممکن الوجود، که اینها به خدا راه ندارند. اساس شبهه ی اخیر بنده هم همین فرمایش شما هست.

باسمه تعالی
اتفاقا در بحث تمایز احاطی که محیط هیچ نقصی ندارد .عرفای اسلامی ،از فروعات آن، به استناد آیات و روایات ،
جمع بین تشبیه و تنزیه را بیان می کنند و نه فقط تشبیه صرف را، تا چنین سوالاتی که شما مطرح کردید پیش نیاید.

سمیع;482173 نوشت:
باسمه تعالی
اتفاقا در بحث تمایز احاطی که محیط هیچ نقصی ندارد .عرفای اسلامی ،از فروعات آن، به استناد آیات و روایات ،
جمع بین تشبیه و تنزیه را بیان می کنند و نه فقط تشبیه صرف را، تا چنین سوالاتی که شما مطرح کردید پیش نیاید.

با عرض سلام.

پس گویا جواب مسئله در تشبیه خفته است. طبق تشبیه، خدا عین هر چیز است، ولی طبق تنزیه خدا غیر از هر چیز است. حال آیا پذیرفتن احکام موطن یعنی اینکه خدا در شرایط تشبیه و عین هر چیز بودن، صفات آن چیز را نیز دارد؟این است معنای تشبیه؟ آیا خدا وقتی عین ماده است، در مقام تشبیه، مادی هم هست؟

ببینید جمع اضداد بودن خدا در برخی موارد خاص منطقی است: اوّل و آخر بودن، ظاهر و باطن بودن، حاضر و غائب بودن، ولی دیگر برای مثال نمی توان گفت خدا هم هست و هم نیست. به طور مشابه، شما نمی توانید بگویید یک خدای واحد هم مادی است و هم غیر مادی، یا اینکه خدا را به چند بخش تقسیم کنید که بخشی از آن که در مرتبه جهان ماده است، مادی باشد.

بحث تمایز احاطی را بنده به این مبحث دخیل نمی بینم، زیرا تمایز احاطی به بحث گونۀ تمایز خدا از ما می پردازد، نه به صفات خدا. برهان عقلی می گوید خدا مجرد است، پس نمی توان او را مادی انگاشت.

بعلاوه شما مشخص بفرمایید حضور خدا در هر تعین چگونه است؟ آیا خدا در این جهان مادی ما فضایی را اشغال می کند یا مانند حیات در یک موجود زنده است؟ اگر خدا مانند حیات در یک موجود زنده است، دیگر نیازی نیست که نفس بکشد، غذا بخورد و تولید مثل کند، روزی به دنیا بیاید و روزی بمیرد.

با تشکر

با سلام مجدد.

آیا جیلانی ادعا کرده است که انسان کامل، غیب حق است؟

مسلمان ایرانی;482502 نوشت:
با عرض سلام.

پس گویا جواب مسئله در تشبیه خفته است. طبق تشبیه، خدا عین هر چیز است، ولی طبق تنزیه خدا غیر از هر چیز است. حال آیا پذیرفتن احکام موطن یعنی اینکه خدا در شرایط تشبیه و عین هر چیز بودن، صفات آن چیز را نیز دارد؟این است معنای تشبیه؟ آیا خدا وقتی عین ماده است، در مقام تشبیه، مادی هم هست؟

با تشکر

باسمه تعالی

ظاهرا فقط شما به بحث تشبیه توجه می فرمایید، در حالیکه عقیده صحیح جمع بین تشبیه و تنزیه است، چنانچه قرآن کریم می فرماید «لیس کمثله شیء»(شوری،11] و در عین حال می فرماید«و هوالسمیع البصیر» ماده که نقص است و بر اساس بحث تنزیه نباید به خداوند نسبت داد بلکه صفات کمالیه را به حق تعالی نسبت می‌دهیم که صفات کمالیه موجودات نه معلول ذات حق، و صادر شده از آن ذات، که تجلی یافته صفات حق و صورت آشکار شده آنهاست و این ذات حق است که اصالتا متصف به آنها می باشد و انتساب صفات کمالات وجودی مخلوقات به آن ذات نه تنها مردود و موجب تنقیص ذات کبریایی حق ، نیست ، بلکه انتساب یک کمال به صاحب حقیقی آن است.

اینکه حق تعالی بنابر بحث جمع بین تشبیه و تنزیه ، که از فروعات بحث تمایز احاطی است چگونه احکام آن موطن را می پذیرد؟ در آیه « و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» مشهود است که در واقع این خداوند است که در موطن حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم «رمی» کرده است و خداوند به واقع این حکم موطن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را می پذیرد، در عین حال که از محدود بودن در ساحت ماده منزه است .
به عنوان مثال :
شما یک آبشار عظیمی را در نظر بگیرید که در زیر آن ظرفهای بلوری مکعب، استوانه، مربع، لوزی... با رنگ های مختلف سبز ، سیاه ، قرمز.... قرار دارد .آب آبشار که بی رنگ و بی شکل است داخل این ظرفها ریخته می شود به نظر شما نتیجه چیست؟
آب بی شکل در دل هر ظرفی، صفات آن موطن و ظرف خاص را پذیرفته و حتی اگر از بیرون ببینیم رنگ خاص آن ظرف را هم قبول کرده (تشبیه) در حالیکه ذات آب منزه از شکل و رنگ است.

مسلمان ایرانی;482502 نوشت:
با عرض سلام.

ببینید جمع اضداد بودن خدا در برخی موارد خاص منطقی است: اوّل و آخر بودن، ظاهر و باطن بودن، حاضر و غائب بودن، ولی دیگر برای مثال نمی توان گفت خدا هم هست و هم نیست.

با تشکر

باسمه تعالی
کاربر محترم، بین اجتماع ضدین [ اول، آخر، ظاهر ، باطن] و اجتماع نقیضین که در وجود و عدم است تفاوت عظیمی وجود دارد و از فروعات تمایز احاطی ، جامع اضداد بودن حق تعالی است. نه جامع نقیضین بودن

مسلمان ایرانی;482502 نوشت:
با عرض سلام.

بحث تمایز احاطی را بنده به این مبحث دخیل نمی بینم، زیرا تمایز احاطی به بحث گونۀ تمایز خدا از ما می پردازد، نه به صفات خدا. برهان عقلی می گوید خدا مجرد است، پس نمی توان او را مادی انگاشت.

با تشکر

باسمه تعالی
اتفاقا اگر به معنای تمایز احاطی دقت کنید اذعان خواهید فرمود که شیئ محیط به دلیل نفس احاطه، در دل محاط وجود دارد مانند آب دریایی که به نفس احاطه در دل موج وجود دارد و بر همین اساس است که می شود گفت حضور عین محیط در دل محاط ، اتصاف به صفات و احکام و کمالات آن را نیز به همراه دارد. هر چند از زاویه دیگر ، به دلیل تمایز احاطی و غیریت موجود بین محیط و محاط،موجود محیط محدود و منحصر به آن کمالات محاط نیست.

مسلمان ایرانی;482503 نوشت:
با سلام مجدد.

آیا جیلانی ادعا کرده است که انسان کامل، غیب حق است؟

باسمه تعالی
چنین ادعایی را از ایشان ندیدم

با عرض سلام. گرامی، لطفاً کمی دقیقتر به پرسشها پاسخ بدهید. شما به موارد ذیل پاسخ نفرمودید:

1.شما نمی توانید بگویید یک خدای واحد هم مادی است و هم غیر مادی، یا اینکه خدا را به چند بخش تقسیم کنید که بخشی از آن که در مرتبه جهان ماده است، مادی باشد.

2.شما مشخص بفرمایید حضور خدا در هر تعین چگونه است؟ آیا خدا در این جهان مادی ما فضایی را اشغال می کند یا مانند حیات در یک موجود زنده است؟ اگر خدا مانند حیات در یک موجود زنده است، دیگر نیازی نیست که نفس بکشد، غذا بخورد و تولید مثل کند، روزی به دنیا بیاید و روزی بمیرد.

مسلمان ایرانی;483377 نوشت:
با عرض سلام. گرامی، لطفاً کمی دقیقتر به پرسشها پاسخ بدهید. شما به موارد ذیل پاسخ نفرمودید:

1.شما نمی توانید بگویید یک خدای واحد هم مادی است و هم غیر مادی، یا اینکه خدا را به چند بخش تقسیم کنید که بخشی از آن که در مرتبه جهان ماده است، مادی باشد.

2.شما مشخص بفرمایید حضور خدا در هر تعین چگونه است؟ آیا خدا در این جهان مادی ما فضایی را اشغال می کند یا مانند حیات در یک موجود زنده است؟ اگر خدا مانند حیات در یک موجود زنده است، دیگر نیازی نیست که نفس بکشد، غذا بخورد و تولید مثل کند، روزی به دنیا بیاید و روزی بمیرد.

باسمه تعالی
شما در جمله اولتان که سوالی را مطرح نفرمودید تا پاسخی عرض کنم، و در مورد جمله دومتان با بحث تمایز احاطی جواب آن را دادم. در ضمن اینکه منظورتان از حیات، مبهم است. که اگر مرادتان مانند حضور نفس در قوا باشد باید عرض کنم :

بله از باب« من عرف نفسه فقد عرف ربه » برای نشان دادن حضور حق تعالی ، در دل هر تعین که از توابع بحث وحدت شخصیه وجود است، می توان از مثال نفس و بحث حیثیت تقییدیه شانیه استفاده کرد.

مثال مورد نظر ، دیدگاهی است که ملاصدرا درباره سرشت نفس ناطقه انسانی در فلسفه خویش ارائه می دهد.پرسشی که ملاصدرا در صدد پاسخ گویی بدان است، چگونگی ارتباط قوای نفس با ذات آن است .

ما به اجمال در خودمان قوایی همچون قوه عقل، خیال،حس و...می یابیم و به طور بدیهی درک می کنیم که هر کدام از این قوا از دیگر قوا متمایزند. البته این امر در کتابهای فلسفی مدلل شده است. و در این میان پرسشی که چه بسا مطرح می شود این است که با وجود تمایز و انفکاک قوای مختلف نفسانی ، آیا باید نتیجه گرفت که ما در نفس خود با چندین امر مستقل متمایز و جند وجود سرو کار داریم؟ بی تردید پاسخ، منفی است. همه انسانها به علم وجدانی و حضوری«خود» را وجودی واحد می یابند. با این وصف ، چگونه می توان این وحدت نفس را با آن کثرت و تمایز در قوای نفسانی جمع کرد؟ در طول تاریخ فلسفه ، پاسخ های متفاوتی به این پرسش داده شده است. اما آنچه ما در نظر داریم، پاسخ ویژه ای است که دستگاه فلسفی صدرایی بدان می دهد. این پاسخ با عبارت معروف«النفس فی وحدته کلّ القوی» (نفس در عین وحدتش، تمام قوا نیز هست) شناخته شده است. بیان ملاصدرا و فیلسوفان بعدی مکتب وی، چنین است که حقیقت نفس، حقیقتی وحدانی است.

اما این حقیقت وحدانی ویزگی خاصی دارد که آن را در عین وحدت،محمل کثرت قوا نیز می کند . از این ویژگی ، به «انبساطی» بودن حقیقت نفس تعبیر می شود؛ این بدان معناست که حقیقت وحدانی نفس، نحوه‌ای از وجود دارد که در دستگاه فلسفی صدرایی«وجود سعی» است؛ یعنی وجودی که دارای خاصیت اطلاق و انبساط است؛ حقیقتی که در عین وحدت می تواند مراتب و درجات مختلفی را پر کند . به بیان دیگر ، گفته می شود که حقیقت وجودی نفس ، یک حقیقت گسترده است که تمام مواطن و مراتب آن، مانند موطن قوه عقل، قوه خیال و قوای حسی را نیز در بر می گیرد و در متن تمام آنها حضور دارد و نه تنها در آنها حضور دارد، بلکه در هر مرتبه عین همان مرتبه است(یعنی نفس در مرتبه عقل ، همان عقل؛ در مرتبه خیال، همان خیال، ودر مرتبه حواس ، عین همان حواس است).

در عین حال ، این حقیقت به هیچ کدام از این مراتب و قوا منحصر نمی شود و نسبت به تمام آنها اطلاق دارد؛ حقیقتی گسترده و به بیان تمثیلی ، حقیقتی از عرش تا فرش گسترده که با همین گستردگی و انبساط و اطلاق، می توان کثرات را در موطن و مراتب مختلف در خود جای دهد و وحدت اساسی خود را کاملا محفوظ دارد.

البته اگر نفس در هر مرتبه ، عین همان مرتبه و همان قوه است، آیا می توان در عین حال که حقیقت نفس را مصداق بالذات مفهوم وجود می دانیم، قوای آن را نیز مصداق بالذات این مفهوم بدانیم؟
پاسخ این است که بی گمان در این تحلیل ،موجودیت قوای نفس به رسمیت شناخته شده است، اما وجودی که به نفس وجود حقیقت انبساطی و سِعی نفس، معنا دارد. از آنجا که این حقیقت سعی و گسترده، همه مواطن را پر کرده است، سخن گفتن از وجود خود موطن و مراتب مختلف، مثلا قوه عقل و مرتبه عقلی ، آن گونه که در عرض حقیقت نفس، وجود بالذات داشته باشند نادرست خواهد بود.

زیرا آن حقیقت که به اطلاق خویش در تمام مرتبه ها ، عین همان مرتبه است ، جایی برای وجود امری در کنار خود در آن مراتب باقی نمی گذارد. بنابراین ، وجود قوای نفس را باید با واسطه وجود حقیقت نفس معنا کرد. باید آنها را در نفس وجود نفس، یافت و نه در عرض وجود نفس.

باید گفت قوه عاقله به نفس وجود نفس موجود است و همین طور دیگر قوا. پس قوای نفس در عین تکثر، همگی به واسطه وجود نفس موجودند.«به واسطه» وجود نفس، یعنی « به حیثیت تقییدی»نفس، زیرا در حیثیت تقییدی، شیء به نفس وجود قید موجود است و وجودی ورای وجود قید ندارد. در اینجا نیز ، به نفس وجود سعی نفس، همه قوا موجودند و ورای وجود نفس، وجود و تحققی ندارند و تا وجود نفس هست، این قوا هستند.

پس باید گفت به نفس وجود نفس و با واسطه تقییدی وجود نفس موجودند . و نفس در عین حال که در مرتبه عقلانی همان قوه عاقله است، اما در عین حال نفس« فقط» قوه عاقله نیست و این به دلیل ویژگی انبساطی و سعی وجود آن است. در غیر این صورت ، دیگر نفسی که عین قوه عاقله است، نمی تواند عین قوه حاسه یا قوه خیال باشد ؛ زیرا بنابر فرض این قوا از یکدیگر ممتازند.

از این رابطه قوا با نفس با«حیثیت تقییدیه شانی» یاد می کنند و مقصود از تعبیر «شأن» در این نام گذاری، آن است که یک حقیقت واحد با دارا بودن ویژگی انبساط و اطلاق و نحوه وجود سعی ، بتواند خود را د رمراتب و مراحل گوناگون متمایز نشان دهد و با تنزل از اطلاق خویش ، در هر مرتبه عین همان مرتبه باشد.
به بیان دیگر، یک حقیقت وحدانی که در تمام مراتب مورد نظر تنزل یافته است، یعنی از آن حالت اطلاق صرف در آمده است و در عین تنزل یافتن از آن مقام اطلاقی که به ایجاد مراتب و مراحل متنوعی می انجامد ، به نفس اطلاقش در تمام این مراتب حاضر و موجود است ؛ به گونه ای که این اساسا همان حقیقت مطلق است که در عین اطلاق در تمام مراتب مقید حضور دارد.
به بیان دیگر ، نفس باید از مقام اطلاق به در آید و تنزل کند تا تعین یابد ؛ زیرا فرض آن است که در مقام اطلاق، تعین قوایی ندارد. بنابراین، تعینات نفس در مقام تنزل نفس است. از آنجا که مطلق به اطلاق خارجی آن است که در عین اطلاق و بی تعینی اش، عین همه مقیدات باشد، این مقیدات و قوا شأن آن نفس مطلق خواهند بود؛ زیرا مقیدات به نفس مطلق در مرحله تعینی شان موجودند. پس مقیدات ، ظهور و شأن همان مطلق‌اند.
در نتیجه بیان عارف چنین است که مصداق بالذات وجود ، تنها ذات مقدس حق تعالی است .

به بیان دیگر ، مفهوم وجود بیش از یک مصداق حقیقی ندارد و آن ذات حق تعالی است. از آنجا که این ذات، ویژگی اطلاق و عدم تناهی دارد ، نفس این ویژگی اطلاقی سبب می شود که تمام کثرات امکانی، در عین حال که غیر یکدیگرند و تمایز میان آنها نفس الامری است، به وجود حق، موجود باشند. به این ترتیب همه کثرات امکانی ، همسان تطورات و شئون آن ذات یگانه و مطلق خواهند بود. ذات حق واحد بسیط مطلق ،نامتناهی است و از این رو جایی برای تحقق غیر،باقی نمی گذارد لذا باید کثرات را نه در عرض وجود حق ،بلکه در نفس آن حقیقت اطلاقی یافت.

البته نه در مقام اطلاقی ذات ، که ذات در آن مقام غیر از همه کثرات و فراتر از آنهاست،بلکه در مقام تنزلات تعینی که آن حقیقت اطلاقی در مواطن تقییدی شأنی ظهور می یابد و حقیقت واحد اطلاقی ،تنها پس از تنزل، در مراتب متعدد است که عین آن مراتب تلقی می شود و نه در مقام اطلاق ذاتی. در این تبیین ، کثرت نفس الامر دارد و برخلاف آنچه که از برخی جهله صوفیه نقل شده، توهم محض نیست ، در عین حال وجود آن ، در یگانگی وجود مطلق خدشه ای ایجاد نمی کند ؛ زیرا تمام کثرات به واسطه وجود حق موجودند و این وساطت از سنخ حیثیت تقییدی شأنی است.

همین بحث و رابطه قوا و نفس را می توان در نسبت ماسوی الله با حق تعالی و حضور حق تعالی در دل هر تعینی جاری دانست و دربیان امیرالمومنین علی علیه اسلام هم به این نحوه حضور اشاره شده است: «داخل فی الاشیاء لا بالممازجة[1]( حق داخل در اشیاست، اما نه به صورت امری ممازج) به این معنا اشاره دارد که تمایز حق از خلق ، از نوع تمایز تقابلی نیست، بلکه در عین حال که حق غیر اشیاست، داخل در آنها نیست. از این رو، «خارج عن الاشیاء لا بالمباینه[2](حق خارج از اشیاست، اما نه به صورت مباینت) بنابراین ، تمایز او از خلق و عینیت او باذ خلق از نوع تمایز و عینیت احاطی است.
همچنین روایات دیگر:
1-« فی الاشیا کلها غیر متمازج بها و لا بائن منها»[3] « در همه اشیاست ، نه ممزوج با آنها و نه جدای از آنها»
2- «مع کل شیئ لا بقارنه و غیر کل شیئ لا بمزایله»[4]« با همه چیز همراه است ، نه آن گونه که قرین آنها باشد و غیر از همه اشیاست ؛ نه آن گونه که از آنها دور باشد»
3-لم یقرب من الاشیاء بالتصادق و لم یبعد عنها بافتراق»[5] « نز دیکی او به اشیا ، به چسبیدن او به آنها نمی انجامد و جدایی او از اشیا، سبب دوری از آنها نمی شود»

در واقع باید توجه داشت «عینیت» معانی گوناگونی دارد ، همچنانکه در فلسفه گاهی سخن از عینیت ماهیت ذهنی و خارجی است که گفته می شود این دو ماهیت عین یکدیگرند ، ولی وجودهایشان غیر از همدیگر است. گاهی از عینیت دو مرحله شیء متحرک در عین غیریت سخن به میان می آید. نوع دیگر عینیت در فلسفه، عینیت به تمام جهات است، همچون عینیت انسان و حیوان ناطق. در تشکیک خاصی هم ، عینیت دیگری برقرار است ؛ چنانکه می گوییم: حقیقت واحده وجود عین مراتبش است.
بی گمان هر کدام از این معانی احکام ویژه‌ای دارد . عینیت در حرکت و یا عینیت ماهیت ذهنی و عینی، همچون عینیت انسان و حیوان ناطق نیست؛ از این روی نباید هنگام شنیدن لفظ عینیت، همه را یکسان پنداشت .
اهل معرفت نوع دیگری از عینیت را افزوده اند و آن عینیت حق با تجلیاتش در عین غیریت است. پیداست که نباید آن را همچون عینیت انسان و حیوان ناطق انگاشت و حق را از مقام قدوسی اش به در آورد و یا مخلوقات را در حد حق سبحانه، بالا برد. عرفا در عین باور به عینیت حق و تجلیاتش ، چنین تنزیهی را مطرح می کنند که به ذهن بسیاری از متعصبان در تنزیه، چنین حد بالایی از تنزیه هر گز خطور نکرده است . خلاصه آنکه باید با اصطلاحات و واژگان هر علم آشنا شد، و گرنه با صرف اشتراک لفظی در واژگان نمی توان حکم درستی صادر کرد.
بنابراین حق سبحانه به نفس نامتناهی بودنش به طور ضروری و مطلق باید عین تجلیاتش باشد و باز به نفس نامتناهی بودنش، به ضرورت و از نظر منطقی باید غیر تجلیاتش باشد. به بیان دیگر، نامتناهی همین که نامتناهی است، در نتیجه از متناهی ممتاز است، ولی چون نامتناهی است، چیزی ورای آن نیست و عین همه است.
به تعبیری، «مطلق» به نفس اطلاق ذاتی، عین تعینات و به نفس همین اطلاق غیر آنهاست. پس نامتناهی بودن و اطلاق ذاتی داشتن، عینیت (عین هم بودن)در عین غیریت را تثبیت می کند.
عارفان با زبان غنی برخاسته از شهود می گویند: حق از تجلیات و مخلوقاتش تمایز دارد؛ البته تمایز احاطی و نه تمایز تقابلی. از ویژگی های تمایز احاطی آن است که در عین تصویر کردن امتیاز ، عین هم بودن را بر هم نمی زند و این از شاهکارهای تعبیری و تبیینی در عرفان اسلامی است که به این تمایز زبان داده است[6]

پی نوشت:
1-اصول کافی،ج1 باب انه لا یعرف الابه،ص85
2-همان
3-همان، باب جوامع التوحید،ص138
4-نهج البلاغهف خطبه 1 ص3-2
5-همان خطبه 163 ص 166
6. ر.ک مبانی و اصول عرفان نظری ، ید الله یزدانپناه ص133-134 و 187-192

سمیع;485150 نوشت:

زیرا آن حقیقت که به اطلاق خویش در تمام مرتبه ها ، عین همان مرتبه است ، جایی برای وجود امری در کنار خود در آن مراتب باقی نمی گذارد. بنابراین ، وجود قوای نفس را باید با واسطه وجود حقیقت نفس معنا کرد. باید آنها را در نفس وجود نفس، یافت و نه در عرض وجود نفس.

بسمه تعالی

منظورتان از "در نفس وجود نفس" چیه؟

بسمه تعالی

جناب سمیع، با مطالعه سه پست آخر شما، برداشت من این شد که تشبیه یعنی اینکه خدا عین هر چیز است، یعنی می توان گفت "انّ الله هو المسیح بن مریم" و تنزیه این است که خدا فقط همان شیء نیست. آیا این برداشت صحیح است؟

tazkie;485979 نوشت:
بسمه تعالی

منظورتان از "در نفس وجود نفس" چیه؟

باسمه تعالی

یعنی در خود وجود نفس

tazkie;485986 نوشت:
بسمه تعالی

جناب سمیع، با مطالعه سه پست آخر شما، برداشت من این شد که تشبیه یعنی اینکه خدا عین هر چیز است، یعنی می توان گفت "انّ الله هو المسیح بن مریم" و تنزیه این است که خدا فقط همان شیء نیست. آیا این برداشت صحیح است؟



باسمه تعالی
لازمه نامتناهی بودن حق تعالی و تمایز احاطی داشتن حق تعالی، جمع بین تشبیه و تنزیه است

سمیع;486245 نوشت:

باسمه تعالی
لازمه نامتناهی بودن حق تعالی و تمایز احاطی داشتن حق تعالی، جمع بین تشبیه و تنزیه است

بسمه تعالی

بنده هم جمع بینشان را گفتم: بر اساس نگرش شما باید گفت خدا عیسی است(انّ الله هو المسیح بن مریم) [تشبیه] ولی خدا فقط عیسی نیست(محدود به عیسی نیست) [تنزیه]

شما همین رو می گویید؟

tazkie;486261 نوشت:
بسمه تعالی

بنده هم جمع بینشان را گفتم: بر اساس نگرش شما باید گفت خدا عیسی است(انّ الله هو المسیح بن مریم) [تشبیه] ولی خدا فقط عیسی نیست(محدود به عیسی نیست) [تنزیه]

شما همین رو می گویید؟

باسمه تعالی
اگر کسی از این جمله «انّ الله هو المسیح بن مریم»
حصر را اراده کند. این برداشت فقط تشبیه را می رساند بدون تنزیه، و ما چنین چیزی را نگفته‌ایم و چنین برداشتی مخالف با بیانات دینی و معارف الهی است. و لذا اهل معرفت در ذیل این آیه شریفه « لقد کفر الذین قالوا ان الله هو المسیح بن مریم» علت بیان نسبت کفر را به قائلین این قول محصور دانستن، بیان کرده اند:

1 فإن حمل على أن هوية الحق سبحانه هي التي تعينت و ظهرت بالصورة المسيحية كما ظهرت بصور العالم كلها من غير أن يلاحظ فيه معنى الحصر فهو صدق لا شك فيه، و إن لوحظ فيه معنى الحصر فهو كفر و ستر لما هو الحق عليه من عموم سريانه في الموجودات كلها[1]

2-«آنچه مستفادست از مجموع كلام صحيح نيست زيرا كه افاده حصر حقّ مى‏ كند در صورت عيسى، و اين باطل است، از آنكه همه عالم خواه غيب باشد و خواه شهادت صورت اوست نه تنها عيسى‏[2]
[=Traditional Arabic]پی نوشت:
1-شرح فصوص الحکم ، جامی ،ص335
2-شرح فصوص الحکم ،خوارزمی ،ص701


[=Traditional Arabic] [=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]

با عرض سلام و تشکر

جناب سمیع با تشکر، از توضیحات شما، متأسفانه این امور پاسخ پرسش من را نمی دهند. در مورد عینیت در کنار غیریت و تمایز احاطی پیشتر در تاپیک دیگری بحث کرده بودیم.

مسئله ی من چیز دیگری بود. طبق فرمایش شما، پذیرفتن احکام موطن در تشبیه رخ می دهد، یعنی صفات ممکن نیز از سوی واجب پذیرفته می شود. مسئله در اینجاست.

طبق برهان، خدا بسیط و واحد است، پس ما وقتی می گوییم خدا از یک موجود واحد حرف می زنیم که قابل تقسیم به چند بخش نیست. حال این خدا وقتی در مرتبۀ ما، صفات ما را می گیرد، فانی می شود؟ مادی می شود؟ و... حال آیا با این توجیه که در مقام تنزیه خدا منزه از این امور است، مسئله حل می شود؟

شما از یک خدای واحد سخن می گویید که مادی است و در عین اینکه مادی نیست، فانی است در عین اینکه فانی نیست، محتاج است در عین اینکه محتاج نیست، و... یک موجود واحد و بسیط، چگونه می تواند در آنِ واحد، این جفت صفتهای متناقض را داشته باشد؟

مسئله این است.

با تشکر

مسلمان ایرانی;487385 نوشت:
با عرض سلام و تشکر

جناب سمیع با تشکر، از توضیحات شما، متأسفانه این امور پاسخ پرسش من را نمی دهند. در مورد عینیت در کنار غیریت و تمایز احاطی پیشتر در تاپیک دیگری بحث کرده بودیم.

مسئله ی من چیز دیگری بود. طبق فرمایش شما، پذیرفتن احکام موطن در تشبیه رخ می دهد، یعنی صفات ممکن نیز از سوی واجب پذیرفته می شود. مسئله در اینجاست.

طبق برهان، خدا بسیط و واحد است، پس ما وقتی می گوییم خدا از یک موجود واحد حرف می زنیم که قابل تقسیم به چند بخش نیست. حال این خدا وقتی در مرتبۀ ما، صفات ما را می گیرد، فانی می شود؟ مادی می شود؟ و... حال آیا با این توجیه که در مقام تنزیه خدا منزه از این امور است، مسئله حل می شود؟

شما از یک خدای واحد سخن می گویید که مادی است و در عین اینکه مادی نیست، فانی است در عین اینکه فانی نیست، محتاج است در عین اینکه محتاج نیست، و... یک موجود واحد و بسیط، چگونه می تواند در آنِ واحد، این جفت صفتهای متناقض را داشته باشد؟

مسئله این است.

با تشکر

باسمه تعالی
شما بین مقام ذات حق تعالی و آنجایی که حق تعالی تجلی می کند خلط کرده‌اید .
مقام ذات حق تعالی فوق تشبیه و تنزیه است . در حالیکه بحث ما در مورد تجلی بود. علامه طباطبایی در تفسیر گرانسنگ خویش، تسبیحات اربعه را در پرتو بحث تشبیه و تنزیه و جمع میان آنها ، چنین تفسیر کرده اند که ذکر«سبحان الله» به مقام تنزیه اشاره دارد؛ ذکر «الحمدلله» به مقام تشبیه اشاره می کند و اینکه هر نعمتی در هر موطنی که مشاهده شود، از آن خداست؛ اما ذکر «لا اله الا الله» به جمع میان تشبیه و تنزیه ناظر است، زیرا وجود«اله» بدون بودن «مالوه»معنا نمی یابد. ذکر «الله اکبر» نیز به مقام فوق تشبیه و تنزیه اشاره دارد. در این مقام عارف نمی گوید حق تعالی هم این است و هم آن ، یا نه این است و نه آن، بلکه می گوید حق تعالی سبحانه و تعالی فوق تمام این اوصاف، و فوق تشبیه و تنزیه است[1]
مانند نوری که به هزاران شیشه‌ مختلف الشکل با رنگهای مختلف بتابد، در این صورت ذات نور که بدون رنگ و شکل است وقتی در این شیشها می تابد، رنگ خاص آن شیشه را می گیرد.

«اعيان همه شيشه هاي گوناگون بود/ تابيد در او پرتو خورشيد وجود
هر شيشه که سرخ بود يا زرد و کبود /خورشيد در او بدانچه او بود نمود»[2]

پی نوشت:
1-علامه طباطبایی،المیزان،ج8،ص169
2-جامی

سمیع;487416 نوشت:
باسمه تعالی
شما بین مقام ذات حق تعالی و آنجایی که حق تعالی تجلی می کند خلط کرده‌اید .
مقام ذات حق تعالی فوق تشبیه و تنزیه است . در حالیکه بحث ما در مورد تجلی بود. علامه طباطبایی در تفسیر گرانسنگ خویش، تسبیحات اربعه را در پرتو بحث تشبیه و تنزیه و جمع میان آنها ، چنین تفسیر کرده اند که ذکر«سبحان الله» به مقام تنزیه اشاره دارد؛ ذکر «الحمدلله» به مقام تشبیه اشاره می کند و اینکه هر نعمتی در هر موطنی که مشاهده شود، از آن خداست؛ اما ذکر «لا اله الا الله» به جمع میان تشبیه و تنزیه ناظر است، زیرا وجود«اله» بدون بودن «مالوه»معنا نمی یابد. ذکر «الله اکبر» نیز به مقام فوق تشبیه و تنزیه اشاره دارد. در این مقام عارف نمی گوید حق تعالی هم این است و هم آن ، یا نه این است و نه آن، بلکه می گوید حق تعالی سبحانه و تعالی فوق تمام این اوصاف، و فوق تشبیه و تنزیه است[1]
مانند نوری که به هزاران شیشه‌ مختلف الشکل با رنگهای مختلف بتابد، در این صورت ذات نور که بدون رنگ و شکل است وقتی در این شیشها می تابد، رنگ خاص آن شیشه را می گیرد.

«اعيان همه شيشه هاي گوناگون بود/ تابيد در او پرتو خورشيد وجود
هر شيشه که سرخ بود يا زرد و کبود /خورشيد در او بدانچه او بود نمود»[2]

پی نوشت:
1-علامه طباطبایی،المیزان،ج8،ص169
2-جامی

با عرض سلام و تشکر.

ببینید از یک سو، این بحث مطرح است که خدا در مقام ذات و تعین اوّل محدود نیست، و در تمام تعینات حاضر است و از سوی دیگر تجلی خدا، ممکن الوجود است و نه واجب الوجود.

پس باید بگوییم خدا و تجلی خدا، در دو در مراتب حاضرند، ولی فقط تجلی خدا احکام موطن را می پذیرد و خود خدا چنین نیست؟

مسلمان ایرانی;489175 نوشت:
با عرض سلام و تشکر.

ببینید از یک سو، این بحث مطرح است که خدا در مقام ذات و تعین اوّل محدود نیست، و در تمام تعینات حاضر است و از سوی دیگر تجلی خدا، ممکن الوجود است و نه واجب الوجود.

پس باید بگوییم خدا و تجلی خدا، در دو در مراتب حاضرند، ولی فقط تجلی خدا احکام موطن را می پذیرد و خود خدا چنین نیست؟


باسمه تعالی

ظاهرا باید معنای تجلی را برای شما روشن کنم. اما اجازه بدهید قبل از آن یک توضیحی در رابطه با اطلاق مقسمی حق تعالی بیان کنم:
اطلاق مقسمی حق تعالی بدین معناست که ذات واجبی را تنها نباید در تعینات و شئونش یافت، بلکه در عین آنکه در این تعینات حضور دارد، ذاتی ورای آنهاست؛ ذاتی نامتناهی که در تمام تعینات هست.
.
حال اگر گفتیم که ذات واجبی اطلاق مقسمی خارجی دارد، می توان گفت حقیقت حق، هم مطلق و هم مقید است و نیز نه مطلق است و نه مقید؛ مطلق است بدین معنا که تنها در حد نفس رحمانی نیست و مقید است بدین معنا که در تمام تعینات و شئون مقید ، نیز حضور دارد؛ بلکه در هر مرتبه و تعینی عین آن مرتبه و تعین است و قیود آن را به خود می گیرد. اما نه مطلق است و نه مقید؛ زیرا حقیقتی ورای تمام اینهاست
.
از همین روی، گفته‌اند وصف اطلاق مقسمی برای حق تعالی موجب آن می شود که نسبت او به دو وصف اطلاق و تقیید، برابر باشد. برای روشنی بیشتر مطلب، باید یاد آور شد که اطلاق مقسمی خارجی وجود، به نامتناهی و نامحدود بودن وجود اشاره دارد. بی گمان وجود نامتناهی در عین آنکه به هیچ حدی محدود نیست، از هیچ حد و تعینی هم جدا نیست، چرا که اگر حدی از او جدا باشد و نامتناهی آن را در بر نگیرد، نامتناهی نخواهد بود. بنابراین ، از آن جهت که نامتناهی در هر حد تعینی وجود دارد، عین آن حد است و از آن جهت که ورای آن حد تعین نیز هست، غیر او است. پس اثبات و سلب هر تعینی، نسبت به نامتناهی یکسان خواهد بود. در این بیان، اطلاق و تقید ، هر دو تعین به شمار می روند. در نتیجه، نسبت وجود نامتناهی به اطلاق و تقیید یکسان خواهد بود و هر دو نوع تعین را می پذیرد؛ در عین آنکه ورای آنها هم هست
.
بنابراین ذات حق تعالی به سبب داشتن ویژگی اطلاق مقسمی، هویتی دارد که به هیچ قید و تعینی مقید نمی گردد؛ به گونه ای که حتی اطلاق نیز نمی تواند قید هویت او باشد. از همین رو، مقام ذات حق را باید مقام بی تعینی و بی حدی دانست؛ یعنی مقامی که هیچ تعین و حدی در آن راه ندارد

موضوع قفل شده است