ظلم به حضرت زهرا (س) چگونه می تواند دلیلی بر علیه خلافت ابوبکر و عمر باشد؟

تب‌های اولیه

44 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ظلم به حضرت زهرا (س) چگونه می تواند دلیلی بر علیه خلافت ابوبکر و عمر باشد؟

با سلام. یکی از استدلالات، شیعه علیه اهل سنت و در واقع علیه خلافت ابوبکر و عمر، استدلال به مظلومیت حضرت زهراست. در پرسشهای ذیل که به ترتیب ذکر می گردند، بنده سؤالات خودم پیرامون این استدلالات را مطرح می کنم:

اولین سؤال:

.اهل سنت، خلفا را مثل ائمه در تشيع، معصوم نمي دانند. اگر بالفرض هم بپذيرند كه خلفا چنين كاري كردند، آيا چيزي عليه آنها ثابت مي شود؟ خب آنها هم انسان هستند و ممكن است اشتباه كنند، هر چند ان اشتباه بزرگ باشد. همچنين همانطور كه سكوت حضرت علي را مي توان حفظ وحدت اسلامي و تلاش براي حفظ اسلام تفسير كرد، اقدام تند عمر را نيز مي توان همينگونه تلاشي براي وحدت بين مسلمين و تفرقه تفسير كرد، که به دلیل عدم عصمت دچار اشتباه شده است. پس آيا به خاطر ماجراي هجوم بايد نتيجه بگيريم كه آندو فاقد صلاحيت خلافت بودند؟

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد صدرا

مسلمان ایرانی;450186 نوشت:
با سلام. یکی از استدلالات، شیعه علیه اهل سنت و در واقع علیه خلافت ابوبکر و عمر، استدلال به مظلومیت حضرت زهراست. در پرسشهای ذیل که به ترتیب ذکر می گردند، بنده سؤالات خودم پیرامون این استدلالات را مطرح می کنم:

اولین سؤال:

.اهل سنت، خلفا را مثل ائمه در تشيع، معصوم نمي دانند. اگر بالفرض هم بپذيرند كه خلفا چنين كاري كردند، آيا چيزي عليه آنها ثابت مي شود؟ خب آنها هم انسان هستند و ممكن است اشتباه كنند، هر چند ان اشتباه بزرگ باشد. همچنين همانطور كه سكوت حضرت علي را مي توان حفظ وحدت اسلامي و تلاش براي حفظ اسلام تفسير كرد، اقدام تند عمر را نيز مي توان همينگونه تلاشي براي وحدت بين مسلمين و تفرقه تفسير كرد، که به دلیل عدم عصمت دچار اشتباه شده است. پس آيا به خاطر ماجراي هجوم بايد نتيجه بگيريم كه آندو فاقد صلاحيت خلافت بودند؟

با سلام و عرض ادب

1) ابتدا باید توجه داشت که اهل سنت در ابعاد عصمت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله، دارای یک نظر و یک عقیده نمی باشند و اینگونه نیست که جمیع فرق کلامی اهل سنت آنحضرت را در جمیع حالات وافعال معصوم دانسته باشند؛ همچنان که قوشجی در کلامی به هنگام توجیه کار خلیفه ی دوم در منع از نکاح متعه بیان می دارد که مخالفت مجتهدی با مجتهد دیگر در مباحث اجتهادی امری جدید و نو خواسته نمی باشد.[1]

2) اهل سنت هر چند در مقام تبیین دیدگاه خود معتقد به عصمت شیخین نشده اند؛ اما در مقام عمل باب وسیعی با عنوان اجتهاد و عدالت صحابی را گشوده اند که با این کار شخصیت آنان در هاله ای از تقدیس قرار گرفته به گونه ای که نقد افعال آنان را غیر قابل قبول می دانند؛ زیرا که معتقدند آنان پرورش یافته ی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله بودند که کارهایشان را بر محور عدالت و اجتهاد انجام داده اند؛ لذا در مواردی که نصی در مورد آن وجود ندارد و تنها قول صحابی واحدی وجود دارد؛ قول صحابی را حجت دانسته اند.

اهل سنت در مرتبه ای بالاتر شیخین را در صدر خلائق بعد از انبیاء و مرسلین قرار داده و معتقد به برتری مطلق این دو بر سایر افراد بشر شده اند.[2] لذا براساس فتوای گروهی از اهل سنت کسانی که شیخین را لعن و یا سب نموده اند را کافر دانسته و حکم فقهی چنین عملی را قتل دانسته اند؛ زیرا که برگشت چنین سبی را به نفی شهادت قرآن و سنت؟! در مورد بهشتی بودن آنان دانسته اند.

لذا با این اوصاف نمی توان گفت که جایگاه صحابه چه رسد به شیخین در نزد اهل سنت جایگاهی بسان دیگر افراد مسلمان بوده باشد؛ بلکه شخصیت این افراد خود در پرتویی از عصمت نسبی قرار داده شده و افعالشان نیز در نزد عامه ی اهل سنت مورد اقتدا می باشد؛ همچنان که در این باره به حدیث:«فعليكم بسنتي و سنة الخلفاء الراشدين المهديين عضوا عليها بالنواجذ و إياكم و محدثات الأمور فإن كل بدعة ضلالة »؛[3]استناد نموده اند.

3) از آنجا که یکی از شروط اساسی امامت و خلافت در نزد عامه، عدالت امام می باشد؛ لذا انجام کاری که با عدالت همخوانی نداشته باشد منافی با مشروعیت خلافت و امامت خواهد بود و اگر چنین عملی در اصل تحقق حکومت صورت پذیرفته باشد؛ همچنان که شیعه معتقد است، قبح و منافرت آن با اساس مشروعیتشان بیشتر خواهد بود.

4) اشتباه گاهی در امور شخصی افراد است به گونه ای که به واسطه ی انجام آن ظلمی متوجه غیر نمی گردد، و گاهی اشتباه در اموری است که مربوط به حقوق سایر مردم است. اشتباه در نوع اول آن امری شایع است؛ اما در نوع دوم آن به میزان تاثیرات منفی آن افراد مورد مؤاخذه قرار می گیرند. به عنوان مثال اشتباه در برخی از تصمیمات حکومتی گاه ممکن است منجر به از بین رفتن حیات انسانی و اجتماعی و فرهنگی یک مملکت شود.

آیا می توان پذیرفت در صورت غفلت و یا عدم مشورت حاکم در این مساله گفت: حاکم که معصوم نبوده، اشتباهی بوده که صورت پذیرفته؟! چنین امری مخالف سیره ی عقلا می باشد؛ بلکه عقلا حکم می نمایند که کسی که در راس حکومت است باید در جمیع تصمیمات بر اساس مشورت و منطبق بر مصلحت عامه ی مردم عمل نماید، که در فرهنگ دینی ما قید عدم مخالفت با تعالیم شرع نیز معتبر می باشد.

بنابراین اگر با دیدی خوشبینانه(و در فضای دید اهل سنت) نیز بخواهیم در مورد برخورد خلیفه اول و دوم با اهل بیت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به قضاوت بنشینیم، هیچ گاه نمی توان پذیرفت به واسطه ی عدم بیعت امام علی علیه السلام و بنی هاشم، دستگاه حاکمه حق داشته خاندان عترت را مورد فشار سیاسی خود قرار داده و آنان را از حقوق خود منع نماید؛ چه رسد به ورود بدون اذن به بیت آنان و تهدید و یا هجوم و اعلان جنگ با آنان؛ زیرا سخن بر سر آن است که آنان چه مجوزی در راستای برخورد با اهل بیت علیهم السلام داشته اند؟ و چگونه می توان پذیرفت که آنان مصلحت اسلام را بیشتر از خاندان وحی می شناخته اند؟


[/HR] [1]. شرح التجرید، القوشجی، ص484، طبعة الحجریة:«فإنّ مخالفة المجتهد لغيره في المسائل الاجتهادية ليس ببدع».

[2]. ر.ک، شرح المقاصد، ج5،ص291:«ما طلعت الشمس و لا غربت بعد النبيين و المرسلين على أحد أفضل‏ من أبي بكر»؛اصول السنةف للامام احمد بن حنبل، ص26:«خیر هذه الامة(بعد نبیها)ابوبکر الصدیق، ثم عمربن الخطاب ثم عثمان، نقدم هولاء الثلاثة، کما قدمهم اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله ، لم یختلفوا فی ذلک».

[3]. مستدرک حاکم نیشابوری، ح329؛ سنن ابن ماجة، ح42.تعليق الذهبي قي التلخيص : صحيح ليس له علة.

5) اینکه بیان شود این افراد در کار خود اشتباه نمودند از منظری دیگر باز غیر قابل قبول است؛ زیرا مقام عترت علیهم السلام و جایگاه آنان امری نبوده که مسلمانان از آن بی خبر بوده باشد؛ چه رسد به این افراد؟

سيوطى در تفسیر آيه ی شریفه ی فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصال »؛[1]به سند خود روایت می کند: وقتى اين آيه نازل شد و پيامبر اکرم صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم آن را در مسجد تلاوت كرد، فردى برخاست و از رسول خدا پرسيد: اين بيوت با عظمت از آن كيست؟ پيامبر صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم فرمود: «بيوت انبيا و پيامبران است».

در اين هنگام ابوبكر برخاست و در حالى كه به خانه فاطمه و على عليهما السَّلام اشاره می كرد،عرض نمود: یا رسول الله آيا اين خانه نيز از آن خانه هاست؟ پيامبر صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم فرمودند: «نعم من أفاضلها ؛ آرى! از برترين آنهاست».[2]

خانه ی علی و فاطمه علیهما السلام همان خانه ای بود که هر روز پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله سلم در آستانه ی باب آن می ایستاد و به اهل آن درود و سلام می دادند.

«عن ابن عباس قال شهدنا رسول اللَّه صلی الله علیه وآله وسلم تسعة اشهر يأتى كل يوم باب على بن ابيطالب رضى اللَّه عنه عند وقت كل صلوة فيقول السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته اهل البيت، انما يريداللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيراً، الصلوة رحمكم اللَّه‏»؛[3]

ابن عباس روایت می کند شاهد بودیم به مدت نه ماه پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم هر روز به هنگام وقت نمازها ی یومیه به کنار خانه ی علی بن ابی طالب علیه السلام می آمدند و می فرمودند سلام و رحمت و برکات خدا بر اهل این خانه باد، همانا خداوند مى ‏خواهد از شما خاندان پيامبر، پليدى را ببرد و شما را پاك كند، پاكى كامل، هنگام نماز است رحمت خدا برشما باد. بنابراین نمی توان پذیرفت که آنان در عمل خود ادراک کافی نداشته اند؛ بلکه کار آنان بر اساس علم و آگاهیشان نسبت به خاندان پیامبر صلی الله علیه وآله بوده است.

6) اینکه عمل آنان در اعمال خشونت و ظلم به اهل بیت علیهم السلام را امری در راستای وحدت بدانیم سخنی خلاف واقع است؛ زیرا که وحدت همواره با گذشتن از حق خویش و مدارا با مخالف خویش محقق می گردد، نه در دشمنی و تجاوز به حق مخالف خود.

موفق باشید.


[/HR]
[1]. النور/36:(اين چراغ پرفروغ) در خانه ‏هايى قرار دارد كه خداوند اذن فرموده ديوارهاى آن را بالا برند (تا از دستبرد شياطين و هوسبازان در امان باشد) خانه ‏هايى كه نام خدا در آنها برده مى ‏شود، و صبح و شام در آنها تسبيح او مى ‏گويند ...


[2]. الدرالمنثور، ج5،ص50:« و أخرج ابن مردويه عن أنس بن مالك و بريدة قال قرأ رسول الله صلى الله عليه و سلم هذه الآية فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ فقام اليه رجل فقال اى بيوت هذه يا رسول الله قال بيوت الأنبياء فقام اليه أبو بكر فقال يا رسول الله هذا البيت منها لبيت علي و فاطمة قال نعم من أفاضلها».



[3]. الدر المنثور، ج5،ص199؛ شواهد التنزیل، ج2،ص48؛تاریخ مدینة دمشق،ج42،ص137.

مسلمان ایرانی;450186 نوشت:
اهل سنت، خلفا را مثل ائمه در تشيع، معصوم نمي دانند.

سلام
باتشكر
دوست گرامي

چه كسي گفته است اهل سنت خلفا را معصوم نمي دانند؟

وقتي كه مي گويند انها بهشتي هستند خود مويد عصمت انها هست يعني انها مبرا از هرگونه خطا و اشتباه هستند

وقتي مي گويند روايات عشره مبشره و بسياري از ايات و روايات در منزلت و مدح انان مترتب شده و انها بهشتي هستند خود بينه اي براي عصمت انها هست

وقتي مي گويند پيغمبر فرموده اقتدوا بالذين من بعدي ابابكر و عمر يعني انها مبرا از گناه و خطا هستند وگرنه اقتدا به كسي كه معصوم از گناه نباشد كه جامعه را به انحطاط مي برد حالا رسول خدا ما را به منحرفات فرا مي خواند؟

ضمن اينكه علما به صراحت قائل بر عصمت انها هستند

ابوبکر و عمر معصوم بودند+تصویر

ابوبکر خلال در کتاب « السنه » چنین میگوید :

...حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ هَانِئٍ , قَالَ : سَمِعْتُ بِشْرَ بْنَ الْحَارِثَ , یَقُولُ : رُفِعَ الْخَطَأُ عَنْ أَبِی بَکْرٍ , وَعُمَرَ

بشر بن حارث می گوید : هرگونه خطا از ابی بکر و عمر برداشته شده است.

السنة ، ج 2 ص 307 رقم 378 دار الرایة - الریاض

محقق کتاب در مورد این روایت میگوید : اسناده صحیح -سند این روایت صحیح است.

تصاوير كتاب هم در لينك بالا موجود هست البته اين عصمات انحصار در اين روايت نيست بلكه بسياري از بزرگان مانند تفتازاي كه عسقلاني از او به عنوان امام و علامه ياد مي كند قائل بر عصمت شيخين نيز هست

انها نتنها خلفا بلكه كل صحابي را هم معصوم مي دانند وقتي مي گويند كلهم عدول يعني اعمال انها بر وضع رسول الله هست و مبرا هستند صمن اينكه يك مقام بالاتري از عصمت براي انها نيز قائل هستند و مي گويند فاجتهد ثم اخطئا فله اجرا واحد، گناه هم كنند تازه يك ثواب هم مي برند اين مقام بالاتر و مافوق عصمت مي باشد

مسلمان ایرانی;450186 نوشت:
اگر بالفرض هم بپذيرند كه خلفا چنين كاري كردند، آيا چيزي عليه آنها ثابت مي شود؟

صد در صد عليه انها ثابت مي شود

به دو دليل

1. پيغمبر با سند صحيح فرمودند رضايت حضرت صديقه طاهره زهرا س ، رضايت خدا هست وقتي كه حضرت زهرا س بر كسي غضب كند يعني خداوند بر او غضب نموده است حال انكه ما در طول نماز روزانه خود مي گويد صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم ولاضالين
حال انكه شيخين در صراط گمراهي بوده اند و مورد غضب خدا هستند و علت اين هم تزلزلات هم غضب حضرت زهرا س بر انها هست

2. خداوند در قران مي فرمايد يا ايها الذين امنوا كونوا مع الصادقين ما بايد با خوبان و راست گويا باشيم حال انكه شيخين مورد غضب خدا هستند و در انحطاط و انحراف حالا ما چگونه مي توانيم پيرو منحرفين باشيم؟

مسلمان ایرانی;450186 نوشت:
خب آنها هم انسان هستند و ممكن است اشتباه كنند، هر چند ان اشتباه بزرگ باشد.


يك روز به روم مناج السنه عربيه پالتاك رفتم و يكي بهم گفت عايشه كه معصوم نبود من هم گفتم مگر شيطان معصوم بود؟ مگر ابوجهل معصوم بود؟ مگر ابولهب كه خدا او را لعن كرده معصوم بود؟

ما يك بار مي گويم يكي خطا مي كند و بعد توبه مي كند يك بار مي گويم كسي گناه مي كند و بر گناه خود اصرار مي ورزد، اگر خليفه اول از اشتباه خود نادم بوده چرا حقوق اهل بيت از فدك تا خلافت را به صاحبان اصليش برگشت نداد؟ اينها بر جهل خود پايدار بودند همان گونه كه ابوجهل، ابولهب و غيره بودند و اگر قرار باشد چون كه معصوم نيست ما او را مبري كنيم خداوند اصلا جهنم را خلق نمي كرد عزيز دلم

:Gol:

مسلمان ایرانی;450186 نوشت:
همچنين همانطور كه سكوت حضرت علي را مي توان حفظ وحدت اسلامي و تلاش براي حفظ اسلام تفسير كرد،

دوست عزيزم يادتان باشد مولا علي ع سكوت نكردند بلكه ايشان فقط قيام به سيف نكردند اما قيام لساني نمودند ضمن اينكه در ماجراي كوچه نيز هيچ با غيرتي نمي تواند بپذيريد كه مولا سكوت كرده اند ليكن خود تاريخ نيز شاهد اين بوده مولا گريبان عمر را گرفت و او را به زمين كوباند و به بيني او زد، يادتان باشد مولا فقط قيام به سيف نكردند ان هم به خاطر دستور رسول خدا كه در مصادر اهل سنت نيز با اسناد صحيح امده اگر خواستيم بگويد براسيتان ارسال كنم با تصوير كتاب
مسلمان ایرانی;450186 نوشت:
پس آيا به خاطر ماجراي هجوم بايد نتيجه بگيريم كه آندو فاقد صلاحيت خلافت بودند؟


اولا كه اجماعي شكل نگرفته تا بخواهند خليفه مشروع شوند

دوما خلافت الهي هست و نه مردمي

سوما انها خودشان را هم لايق خلافت نمي دانستند

چهارما اين سخن بسيار تند هست كه ما بگويم غضب خدا را در طول عمر به جان خود بخريم و به همراه ان هادي مسلمين هم باشيم حال انكه خلاف قران هست

أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَى

آن کسي که به حق و کمالات رسيده است، بايد انتخاب شود براي هدايت و پيروي يا کسي که هنوز دنبال هدايت است.

كسي كه ظالم هست، كسي كه عالم نيست، كسي كه عادل نيست كسي كه شجاع نيست چگونه مي تواند خليفه هم باشد؟

كساني كه بار غضب الهي را بر دوش خود حمل مي كنند چگونه مي توانند خليفه باشند؟

كسي كه خودش به طبقه و مرتبه كمال و منش الهي نرسيده چگونه مي تواند خلافت را بر گردن گيرد؟

اگر اينگونه باشد پس ما بايد حقي براي شيطان پرستان هم قائل شويم،

برادر عزيز ما در قران دو نوع امام داريم يك نوع امام نور و يك نوع امام نار، كساني كه مورد مغبوض الله و رسول الله هستند امامتشان بر نوع دوم هست

وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا يُنصَرُونَ ﴿41/قصص﴾

و آنان را پيشوايانى كه به سوى آتش مى‏خوانند گردانيديم و روز رستاخيز يارى نخواهند شد

والسلام علي من اتبع الهدي

kheymegahabalfazl;451577 نوشت:
ان هم به خاطر دستور رسول خدا كه در مصادر اهل سنت نيز با اسناد صحيح امده

سلام علیکم
اگر لطف بفرمایید این اسناد رو ارسال یا رو همین تاپیک پست کنید ممنون میشم

A.Afshin;451654 نوشت:
سلام علیکم
اگر لطف بفرمایید این اسناد رو ارسال یا رو همین تاپیک پست کنید ممنون میشم

عليكم سلام برادر عزيزم
باتشكر
دوست گرامي
مصادر موجود به شرح ذيل مي باشد

آيا امير المومنين علي ع از همسرش دفاع كردند؟

پيش گويي از حق استبداد شده امير المومنين علي ع

علت سكوت مولا علي ع در ماجراي كوچه!!!

چرا مولا علی ع برای گرفتن حق خود اقدام نکرد+تصاویر

چرا امير المومنين علی (ع) چند سال سکوت کردند و خانه نشین شدند؟

اوج تقوا و ايمان و تبعيت از رسول الله را بايد در سيماي مولا علي ع ديد كه در جايي پيغمبر مي فرمايند اگر حقت را ضايع كردند سكوت كن و ايشان سكوت اختيار مي كند و در جايي هم از ايشان پيمن جنگ با سه سپاه نظامي مي گيريد و باز هم مولا اينجا هم از پيغمبر تبعيت مي كند و يقينان سكوت مولا به دستور رسول الله بوده است در غير اين صورت همه گان از دم تيغ مي گذشتند

آيا امير المومنين سيدنا علی ع برادر کشی راه انداخت؟!

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام خدا حضرت زهرا(س)، و پدرش و شوهرش و فرزندانش

ابتدا از جناب صدرا، بابت پاسخ خوبشان متشکرم.

باری اگر قرار باشد که ما بخواهیم به طرف اثبات لزوم عصمت امام برویم، که خب سر از دلیل دیگری در خواهیم آورد. اگر این را اثبات کنیم، دیگر بحثی با اهل سنت نداریم! آنها امام را معصوم نمی دانند، پس از حق منحرف هستند، و دیگر حتی نیازی نیست که ثابت کنیم که ابوبکر یا عمر ظلم کردند. همین که خودشان اعتراف کنند که آنها معصوم نبودند، به معنای عدم لیاقت آنها برای امامت امت نیز خواهد بود.

بدون شک، منظور اهل سنت از عدالت و اجتهاد اصحاب، نمی تواند عصمت ولی امر باشد، و به قول خودتان آنها نیز نگرش ثابتی در این مورد ندارند، ولی آشکار است که آنها امام و ولی امر را بعد از پیامبر، معصوم نمی دانند، همین نشانگر این است که این است که نمی توان مدعی شد که هیچ خطا و گناهی نمی کنند، که اگر اینرا بگویند آنگاه عدالت به معنای عصمت است. در واقع اگر بخواهیم در حال و هوای شیعه مثالی بزنیم، می توان گفت شیخ مفید هم مجتهد بود و هم عادل، ولی این به معنای آن نیست که در اجتهاد به راه باطل نمی رفت و ممکن نبود که فتوای غلطی بدهد. هر چند اهل سنت به طور دقیق چنین نگرشی بر عدالت و اجتهاد شیخین نداشته بوده باشند، باز هم به معنای عصمت نیست. حال اگر "بشر بن حارث" در روایتی که دکتر زهرانی آنرا صحیح می انگارد، مدعی می شود که خطا از آندو نفر برداشته شده است، باید پرسید خود این دو نفر چه وضعیتی دارند؟ آیا از خود این دو نفر نیز خطا برداشته شده است؟

بر همین اساس، ممکن است امام عادل باشد، ولی در دادگاهی بنا به کمبود شهود یا اجتهادی که نسبت به حدیثی دارد، حق را به صاحب ندهد و یا گمان ببرد که برای حفظ اتحاد مسلمین و جلوگیری از دودستگی، باید حتی به زبان ارعاب و تهدید(که حداکثر چیزی است که از منابع سنی با سند صحیح کشف می شود) این کار را بکند. چنین اجتهادی را در روایتی نیز از حضرت علی دارند که نظر به اینکه بحث ارعاب در جای خودش مطرح می شود، اینجا فقط از حیث مثال بودن به قضیه می پردازم و در جای خودش، روایت را نیز مطرح می کنم.

باز بعد از انبیاء و مرسلین قرار گرفتن کسی نشانگر عصمت و بی خطایی نیست. توجه کنید که اهل سنت تمام معصومین را انبیاء و مرسلین می دانند. مثل اینستکه ما بالفرض بگوییم: حضرت عباس یا حضرت زینب بعد از انبیاء و چهارده معصوم، برتر از تمامی ابناء بشر بوده اند.

اما در مورد عصمت نسبی که شما در حدیث "فعلیکم بسنتی و سنة الخلفاء..." می بینید، قدری سختگیرانه به قضیه نگاه می کنید. این مثل اینستکه ما با توجه به اینکه طبق احادیثی، فقها امینان پیامبران خوانده می شوند، بگوییم فقیه در تشیع عصمت نسبی دارد.

در مورد اشتباه فردی و اشتباهات فراگیر، نیز ببینید آنچه اهل سنت می پذیرند، آنقدرها اشتباه فراگیری نیست. نهایت قضیه هجوم تنها تهدید است، از دید آنها نه خونی از دماغ کسی آمده و نه طفلی سقط شده و نه پهلویی شکسته است. احادیث صحیح فقط تهدید را نشان می دهم.(البته باز نمی خواهم وارد بحث ارعاب شویم ولی می خواهم بگویم آنچه آنها از اسناد خودشان می توانند بپذیرند همین است) از سوی دیگر، ناگزیر این بحث نیز به بحث عصمت بازگشت داده خواهد شد. بالأخره اگر قرار بر عدم عصمت امام باشد، ممکن است امام با یک اجتهاد اشتباه یا یک خطا و حتی یک گناه، کاری کند که منجر به آسیب به بسیاری بشود. در واقع انتظار به اینکه امام معصوم باشد ولی اشتباه فراگیر و بزرگ نکند، قدری غیرقابل قبول است. اما اگر لزوم عصمت ثابت باشد، دیگر جایی برای این مباحث نبوده و بحث منتفی و تشیع نیز ثابت است.

نگرش شما در فراز نهایی بند چهارم، باز هم مسئله با توجه به نگاه انکار عصمتی اهل سنت قابل بررسی است. ابتدا اینکه اهل سنت تهدید را در حدیث صحیح دارد، بماند که همین احادیث صحیح را نیز به چالش می کشد، اما اینکه آنها بیشتر مصلحت اسلام را می فهمیدند یا خلفاء، باید توجه داشت که از دیدگاه اهل سنت، خاندان وحی پاک و مطهرند، ولی باز هم معصوم نیستند. حال ابوبکر یا عمر، اجتهادی می کند مبنی بر اینکه باید به این شکل بیعت کرد، در حالی که حضرت علی اجتهاد کرده است که بیعت نکند،(بماند که در یکی از همین احادیث صحیح تهدید، حضرت علی چه می کند). اینجا از دید اهل سنت، خاندان وحی نیز مقامی اجتهادی و غیرمعصوم دارند، پس نمی شود ما بنشینیم و بگوییم چه کسی بهتر مصالح را می فهمد. همانقدر که ممکن است که ابوبکر اشتباه کند، ممکن است خاندان وحی هم اشتباه کند. بحث در واقع بر سر اینکه چه کسی بهتر می شناسد نیست. آنها با اجتهاد غیرمعصوم خود، این مسئله را لازم دانستند.

در مورد فراز پنجم، گذشته از مورد مناقشه بودن موارد نقلی که مطرح فرمودید، به فرض عدم مناقشه، این روایتهای حاوی فضیلت، مثل سایر روایتهای عجیب و غریب اهل سنت در فضیلت اصحاب که تا پای رشک بردن پیامبر به فلان صحابی هم پیش می روند، اثباتگر عصمت نیستند. پس خلیفه نمی توانست اگر اجتهاد کرده است که اهل بیت بیعت کنند، به این دلیل که حضرت علی یا حضرت صدیقه طاهره فضایلی دارند، بگوید حتماً چیزی می دانند که بیعت نمی کنند.

در مورد فراز ششم، این سخن را پیشتر نیز شنیده بودم، خب فکر می کنم پاسخی منطقی به این شبهه نیست. نخست اینکه این قاعده را از کجا آورده اید؟ فرض کنید یک روز قوم فارس بخواهد کشوری مستقل در دل ایران تشکیل بدهد، خب آیا با حفظ وحدت سازگار است که سایر مردمان ایران از حق خود بگذرند؟ این گذشت که خود ضدوحدت ملی است! دوم اینکه حفظ وحدت همیشه با گذشتن از حق خویش نیست(مثل مثال قبل)، بلکه گاهی نیز با توسل به زور به دست می آید. موارد آن نیز در تاریخ بسیارند. به خصوص که شبهه به صورت معکوس دامان خودمان را نیز خواهد گرفت: آیا حضرت زهرا(س) مثل حضرت علی(س) معتقد به حفظ وحدت بودند؟

مسلمان ایرانی;450186 نوشت:
.اهل سنت، خلفا را مثل ائمه در تشيع، معصوم نمي دانند. اگر بالفرض هم بپذيرند كه خلفا چنين كاري كردند، آيا چيزي عليه آنها ثابت مي شود؟
اهل خلاف(صفتی که ائمه معصومین علیهم السلام برای مخالفین بکار می بردند. ر.ک. کتاب شریف اصول کافی ج 4)، برای خلفای خود قائل به عصمت اند اما نوعی شدید تر، آنها رد نص قرآن و حدیث رسول الله توسط عمر را حجت میدانند.

همچنین منزلتی بالاتر از عصمت سراغ دارند:

ابوبکر خلال در کتاب « السنه » چنین میگوید :

أَخْبَرَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَمْرِو بْنِ مُكْرَمٍ , قَالَ : حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ هَانِئٍ , قَالَ : سَمِعْتُ بِشْرَ بْنَ الْحَارِثَ , يَقُولُ : رُفِعَ الْخَطَأُ عَنْ أَبِي بَكْرٍ , وَعُمَرَ

بشر بن حارث میگوید : هرگونه خطا از ابی بکر و عمر برداشته شده است.

السنة ، ج 2 ص 307 رقم 378 ، اسم المؤلف: أبو بكر أحمد بن محمد بن هارون بن يزيد الخلال الوفاة: 311 هـ ، دار النشر : دار الراية - الرياض - 1410هـ - 1989م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : د.عطية الزهراني

محقق کتاب در مورد این روایت میگوید : اسناده صحیح ( سند این روایت صحیح است )

وَقَدْ يَكُونُ نَفْسُ اَلْإِمَامِ - فِيمَا وَافَقَ مَذْهَبَهُ, أَوْ فِي حَالِ شَيْخِهِ - أَلْطَفَ مِنْهُ فِيمَا كَانَ بِخِلَافِ ذَلِكَ, وَالْعِصْمَةُ لِلْأَنْبِيَاءِ وَالصِّدِّيقِينَ وَحُكَّامِ اَلْقِسْطِ

گاهی امام (حدیث و رجال ) در مواردی که موافق مذهبش و یا در مورد احوالات شیخ و استادش می باشد ، نرم تر و آرامتر از موارد دیگری است که بر خلاف او می باشد . و ( البته ) عصمت برای انبیاء و صدیقین و حاکمان عادل می باشد.

المُوْقِظَةُ في علم مصطلح الحديث، ص 84 ، اسم المؤلف: شمس الدين أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَايْماز الذهبي الوفاة: 748 ، دار النشر : مکتب المطبوعات الاسلامیه – حلب ، الطبعه : الاولی 1405 ، تحقیق : عبدالفتاح ابوغدّه
این سخن ذهبی بسیار قابل توجه می باشد زیرا وی بحث عصمت را از حیطه پیامبران جلوتر برده و به صدیقین و حکام عادل نیز تسری داده است

برخی دیگر از علمای اهل تسنن نیز بحث عصمت ابی بکر و عمر را به استناد معصوم دانستن اهل بدر بیان کرده اند :

وَفِيهِ تَقْوِيَة لِأَحَدِ الِاحْتِمَالَيْنِ فِي قَوْله صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَنْ أَهْل بَدْر : " أَنَّ اللَّه قَالَ لَهُمْ : اِعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ فَقَدْ غَفَرْت لَكُمْ " ، وَأَنَّ الرَّاجِح أَنَّ الْمُرَاد بِذَلِكَ أَنَّ الذُّنُوب تَقَع مِنْهُمْ لَكِنَّهَا مَقْرُونَة بِالْمَغْفِرَةِ تَفْضِيلًا لَهُمْ عَلَى غَيْرهمْ بِسَبَبِ ذَلِكَ الْمَشْهَد الْعَظِيم وَمَرْجُوحِيَّة الْقَوْل الْآخَر أَنَّ الْمُرَاد أَنَّ اللَّه تَعَالَى عَصَمَهُمْ فَلَا يَقَع مِنْهُمْ ذَنْب ، نَبَّهَ عَلَى ذَلِكَ الشَّيْخ أَبُو مُحَمَّد بْن أَبِي جَمْرَة نَفَعَ اللَّه بِهِ

و در این مطلب تقویت دو احتمال در این سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که در مورد اهل بدر فرمودند : خداوند به ایشان گفته است که هر چه می خواهید انجام دهید که من همه آنها را بخشیده ام ، وجود دارد .
و قول راجح این است گناهی که از ایشان سر میزند ولیکن بخشیده میشود فضیلتی است برای ایشان نسبت به دیگران به دلیل شرکت در آن جنگ بزرگ .
و همچنین قول نامناسبی وجود دارد مبنی بر اینکه مراد از این سخن این است که خداوند متعال آنها را معصوم از گناه قرار داده و لذا گناهی از ایشان سر نمیزند . این سخن را شیخ ابومحمد بن ابی جمره بیان کرده است.

فتح الباري شرح صحيح البخاري ، ج 8 ص 480 ، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852 ، دار النشر : دار المعرفة - بيروت ، تحقيق : محب الدين الخطيب

برخی دیگر نیز عصمت عمر را با الفاظی مشابه عصمت نبوی بیان کرده اند . یعنی همچنان که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ما ینطق عن الهوی ( از روی هوا و هوس سخن نمیگوید ) می باشد ، ابی عمر نیز چنین ویژگی داشته و فرشته ای بر زبان وی سخن میگفته است :

حدثنا عبد الله قال حدثني أبي قثنا محمد بن جعفر قثنا شعبة عن قيس بن مسلم عن طارق بن شهاب قال كنا نتحدث أن عمر بن الخطاب ينطق على لسانه ملك

طارق بن شهاب صحابی میگوید : ما چنین میگفتیم که فرشته ای بر زبان عمر سخن میگفت.

فضائل الصحابة ، ج 1 ص 263 رقم 341 ، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبد الله الشيباني الوفاة: 241 ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - بيروت - 1403 - 1983 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : د. وصي الله محمد عباس محقق کتاب در مورد این روایت میگوید : اسناده صحیح ( سند این روایت صحیح است ) .

این تیمیه نیز این روایت را ثابت می داند و بدان احتجاج می کند :

وثبت عن قيس عن طارق بن شهاب قال كنا نتحدث أن عمر يتحدث على لسانه ملك

این روایت از قیس از طارق بن شهاب که گفت : ما چنین میگفتیم که فرشته ای بر زبان عمر سخن میگوید ، ثابت است .

منهاج السنة النبوية ، ج 6 ص 65 ، اسم المؤلف: أحمد بن عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس الوفاة: 728 ، دار النشر : مؤسسة قرطبة - 1406 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : د. محمد رشاد سالم

روایتی دیگر است که در باب فضایل عمر بیان شده و این تیمیه آن را بیان میدارد :

وروى الترمذى وغيره عن النبى انه قال ( لو لم أبعث فيكم لبعث فيكم عمر ) وفى حديث آخر ( ان الله ضرب الحق على لسان عمر وقلبه ) وفيه ( لو كان نبى بعدى لكان عمر)

و ترمذی و غیره از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله روایت کرده اند که اگر من در میان شما (بعنوان نبی ) مبعوث نمی شدم ، قطعا عمر مبعوث میشد و در روایتی دیگر آمده که خداوند ، درستی و حق را بر زبان و قلب عمر نهاده است . و آمده : اگر بعد از من پیامبری می بود، قطعا (آن پیامبر ) عمر بود .

كتب ورسائل وفتاوى شيخ الإسلام ابن تيمية ، ج 11 ص 204 ، اسم المؤلف: أحمد عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس الوفاة: 728 ، دار النشر : مكتبة ابن تيمية ، الطبعة : الثانية ، تحقيق : عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي

آن دسته از روایاتی که بیان میدارد عمر بن خطاب بعنوان پیامبر می توانسته بر مردم مبعوث گردد ، از آنجایی که عصمت متعلق به پیامبران است و قبلا نیز این مطلب را از قول ذهبی بیان کردیم ، پس لاجرم باید قبول کنیم که عمر بن خطاب نیز دارای مقام عصمت – در حد عصمت انبیاء الله – بوده است !

عمصتی که حتی شیطان رجیم نیز از او هراسان بوده و از صاحبش فرار می کند ! و این مطلب دقیقا فحوای روایتی است که اهل تسنن از قول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بیان کرده و تصریح به ظاهر آن کرده اند:

قَوْله صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ : ( وَاَلَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ مَا لَقِيَك الشَّيْطَان قَطُّ سَالِكًا فَجًّا إِلَّا سَلَكَ فَجًّا غَيْر فَجّك )
...وَهَذَا الْحَدِيث مَحْمُول عَلَى ظَاهِره أَنَّ الشَّيْطَان مَتَى رَأَى عُمَر سَالِكًا فَجًّا هَرَبَ هَيْبَة مِنْ عُمَر ، وَفَارَقَ ذَلِكَ الْفَجّ ، وَذَهَبَ فِي فَجّ آخَر لِشِدَّةِ خَوْفه مِنْ بَأْس عُمَر أَنْ يَفْعَلَ فِيهِ شَيْئًا . قَالَ الْقَاضِي : وَيَحْتَمِلُ أَنَّهُ ضَرَبَ مَثَلًا لِبُعْدِ الشَّيْطَان وَإِغْوَائِهِ مِنْهُ ، وَأَنَّ عُمَرَ فِي جَمِيع أُمُوره سَالِك طَرِيق السَّدَاد خِلَاف مَا يَأْمُرُ بِهِ الشَّيْطَان ، وَالصَّحِيح الْأَوَّل .

سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: قسم به کسی که جان من در قبضه اوست هرگز شیطان تو را دیدار نکرد که رهنمود راهى باشى مگر آن كه راهى به جز راه تو در پيش گرفت‏.
این حدیث بر ظاهرش حمل میشود ( مبنی بر اینکه ) شیطان هر وقت عمر را در راهی می بیند ، بخاطر هیبت او فرار می کند و آن راه را ترک می کند و از ترس بلایی که عمر بر سر او بیاورد به راهی دیگر میرود .
قاضی عیاض گفت : احتمال دارد این سخن بعنوان ضرب المثلی باشد که نشان از دوری شیطان و اعوان او از عمر دارد و اینکه عمر در تمامی کارهایش در راه راست و درست و برخلاف آنچه شیطان بدان امر می کند می باشد.
و صحیح همان سخن اول است .

صحيح مسلم بشرح النووي ، ج 15 ص 165 ، اسم المؤلف: أبو زكريا يحيى بن شرف بن مري النووي الوفاة: 676 ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت - 1392 ، الطبعة : الطبعة الثانية

این سخن نووی نشان میدهد که قاضی عیاض دقیقا برداشت معصوم بودن عمر از وساوس شیطانی را از متن روایت کرده است .
و البته باید از نووی سوال کرد که این دو سخن چه فرقی با یکدیگر دارند ؟ آیا فرار شیطان از عمر بخاطر هیبت عمر نشان از عدم تاثیرگذاری او بر شیطان نیست ؟

زمان پرداختن به اين امور گذشته و زمان آن سپري شده است . آنها گروهى بودند كه درگذشتند، هر كار نيك و بدي كردند براى خود كردند و شما هم هر چه كرديد براى خود خواهيد كرد و مسئول كار آنها نخواهيد بود.
بيعت يزيد بن معاويه، بيعتي شرعي است كه در زمان پدرش معاويه از مردم گرفته شد و مردم هم بيعت كرده و به اين بيعت گردن نهادند. امّا هنگامي‌ كه معاويه از دنيا رفت حسن و حسين بن علي و ابن زبير از بيعت با او خودداري كردند.
حسين و ابن زبير در تصميمشان مبني بر بيعت نكردن به خطا رفتند. چون بيعت با يزيد بيعتي شرعي بود و اين بيعت در زمان زندگي پدرش معاويه و در مقابل چشم مردم گرفته شده بود. ولي خداوند در آنچه مقدر مي فرمايد حكيم و عليم است، آن امت‌ها هم بنا به تقدير خداوند در گذشتند و از دنيا رفتند.
شما را به خدا قسم! من دوست ندارم اين مطالب را از من نقل كنيد. اين‌ها مسائلي است كه گذشته است. تاريخ هم در باره اين مطالب به شكل‌هاي مختلف حكايت نموده است. ولي به هر شكل اين‌ قضايا گذشته و تمام شده ... يزيد و حسين بيش از هزار و اندي سال است كه از دنيا رفته‌اند ...
ولي به عقيده من بيعت يزيد بن معاويه بيعتي شرعي بوده! و حسين را نصيحت كرد‌ند كه از مدينه به طرف عراق نرود، او را نصيحت كردند كه بيعت كند ولي او نپذيرفت. ابن عباس و ابن عمر و فرزدق و بسياري از صحابه او را از رفتن به عراق بر حذر داشته و به او گقتند كه: رفتن به عراق به مصلحت او نيست. ولي حسين اين نصيحت‌ها را نپذيرفت... و خدا هم هر ‌آن‌چه مقدر فرموده بود انجام شدو...
ولي با اين وجود ما براي حسين از خداوند درخواست رضايت كرده و براي او عفو و بخشش را خواستاريم. و مقدرات الهي حكمت‌هايي دارد كه ما از آن آگاه نيستيم ...
اصلاً فائده نقل اين مطالب چيست؟ حسين هر اشتباهي كرده براي خود كرده...
عقيده اهل سنت و جماعت اين است كه واجب است تا به فرامين كسي كه مورد بيعت قرار گرفته و مردم حول محور او جمع شده‌اند گوش فرا داده شده و از او پيروي گردد!!! و قيام و سركشي عليه او نيز حرام مي‌باشد. و از همين‌رو خروج و قيام حسين عليه يزيد حرام بود...
ما مي‌گوييم: حسين در قيامش عليه يزيد اشتباه كرد و براي او بهتر بود كه اين كار را نمي‌كرد. و باقي ماندن در مدينه و بر آن‌چه مردم بر آن اجتماع كرده بودند بهتر و سزاوار‌تر بود. و هر چه به او گفته شد كه عراق طرفدار و همراه تو نيست گوش نداد و توجهي ننمود...
و حقيقت اين است كه مردم عراق و شام و مصر و حجاز و يمن با يزيد بن معاويه در زمان زندگي و حيات پدرش بيعت كرده و امامت و رهبري وي را پذيرفته بودند، به همين جهت هم قيام عليه او و تجاوز به حريم خلافت او جايز نبود. اين تمام مطلب است بيش از اين هم سخني نمي گوئيم و معتقد به بيش از اين هم نيستيم

مسلمان ایرانی;452221 نوشت:

اما در مورد عصمت نسبی که شما در حدیث "فعلیکم بسنتی و سنة الخلفاء..." می بینید، قدری سختگیرانه به قضیه نگاه می کنید. این مثل اینستکه ما با توجه به اینکه طبق احادیثی، فقها امینان پیامبران خوانده می شوند، بگوییم فقیه در تشیع عصمت نسبی دارد.

در مورد اشتباه فردی و اشتباهات فراگیر، نیز ببینید آنچه اهل سنت می پذیرند، آنقدرها اشتباه فراگیری نیست. نهایت قضیه هجوم تنها تهدید است، از دید آنها نه خونی از دماغ کسی آمده و نه طفلی سقط شده و نه پهلویی شکسته است. احادیث صحیح فقط تهدید را نشان می دهم.(البته باز نمی خواهم وارد بحث ارعاب شویم ولی می خواهم بگویم آنچه آنها از اسناد خودشان می توانند بپذیرند همین است) از سوی دیگر، ناگزیر این بحث نیز به بحث عصمت بازگشت داده خواهد شد. بالأخره اگر قرار بر عدم عصمت امام باشد، ممکن است امام با یک اجتهاد اشتباه یا یک خطا و حتی یک گناه، کاری کند که منجر به آسیب به بسیاری بشود. در واقع انتظار به اینکه امام معصوم باشد ولی اشتباه فراگیر و بزرگ نکند، قدری غیرقابل قبول است. اما اگر لزوم عصمت ثابت باشد، دیگر جایی برای این مباحث نبوده و بحث منتفی و تشیع نیز ثابت است.

نگرش شما در فراز نهایی بند چهارم، باز هم مسئله با توجه به نگاه انکار عصمتی اهل سنت قابل بررسی است. ابتدا اینکه اهل سنت تهدید را در حدیث صحیح دارد، بماند که همین احادیث صحیح را نیز به چالش می کشد، اما اینکه آنها بیشتر مصلحت اسلام را می فهمیدند یا خلفاء، باید توجه داشت که از دیدگاه اهل سنت، خاندان وحی پاک و مطهرند، ولی باز هم معصوم نیستند. حال ابوبکر یا عمر، اجتهادی می کند مبنی بر اینکه باید به این شکل بیعت کرد، در حالی که حضرت علی اجتهاد کرده است که بیعت نکند،(بماند که در یکی از همین احادیث صحیح تهدید، حضرت علی چه می کند). اینجا از دید اهل سنت، خاندان وحی نیز مقامی اجتهادی و غیرمعصوم دارند، پس نمی شود ما بنشینیم و بگوییم چه کسی بهتر مصالح را می فهمد. همانقدر که ممکن است که ابوبکر اشتباه کند، ممکن است خاندان وحی هم اشتباه کند. بحث در واقع بر سر اینکه چه کسی بهتر می شناسد نیست. آنها با اجتهاد غیرمعصوم خود، این مسئله را لازم دانستند.

با سلام و عرض ادب

1) اهل سنت هر چند خلفا را معصوم اصطلاحی نمی دانند؛ اما با توجه به حریم خاصی که برای آنان قائلند؛ هرگز به خود اجازه ی نقد کارهای اشتباه آنان را نمی دهند(البته اگر اشتباهی در مورد کارهای آنان معتقد باشند). همچنین جایگاه فعل خلفا و در رتبه ی بعد صحابه در نزد اهل سنت هر گز قابل مقایسه با فقیه عادل نمی باشد؛ زیرا سخن و فعل و تقریر صحابه در صورتی که معارضی از خود نداشته باشد در نزد آنان حجت می باشد اگر نگوئیم که فعلشان مثبت سنت است.

2) اگر ما اهل بیت علیهم السلام را معصوم نیز ندانیم ؛ باز نمی توان جایگاه طهارت و علم و شجاعت آنان را با غیر آنان مقایسه نمود؛ زیرا در آیات قرآن و روایات صحیح به ویژگی هائی برخورد می کنیم که تنها اختصاص به عترت داشته و نه غیر؛ آیات و روایاتی که در بسیاری از منابع عامه آمده است و در طول تاریخ محدثین کثیری کتابهای مختلفی در این رابطه تدوین نموده اند، واین امر در حالی اتفاق افتاده که سیاست حکومت ها؛ و تعصبات مذهبی در سرکوب و مخالفت صریح با چنین حرکتهایی بوده است.

بنابراین اگر علی و فاطمه سلام الله علیهما معصوم نیز نبوده باشند؟؟!!؛ اماکسی نمی تواند منکر این شود که پرورش آنان در بیت وحی و عصمت بوده است، وکسی نیز نزدیک تر و عزیز تر و محترم تر از آنان به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نبوده است؛ لذا آنان پاکترین افراد و عالمترین و شجاعترین افراد بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله بوده اند و کسی نیز در این امر با آنان به معارضه برنخواست و خود را برتر و یا عدل آنان قرار نداد.

بنابراین فرض عدم عصمت در مورد علی و فاطمه علیهما السلام باز خدشه ای به بحث وارد نمی سازد؛ زیرا حوادث بعد از رحلت میان دو گروهی واقع شده، که یکی دارای عقبه ای از پاکی و طهارت و علم و شجاعت و دیگر دارای قبه ای از شرک و بت پرستی و جهل و نادانی بوده؛ ودر معارضه ی میان این دو جبهه با چه مبنا و ملاکی می توان حکم به درستی آنچه شیخین و اتباع آنان نمودند نمود؟!

3) مطلبی که نباید فراموش نمود این است که: اگر خلافت و امامت را امری فقهی تلقی نمائیم و نه کلامی، و مشروعیت امام را از ناحیه ی بیعت عمومی تلقی نمائیم، و نه الهی، مشروعیت خلافت ابوبکر در گروی اجماع و بیعت عمومی با وی بوده است؛ یعنی زمانی که مردم (اهل حل و عقد) با وی بیعت نمودند حکومت وی مشروعیت خویش را بدست می آورد، در حالی که سخن بر سر آن است که امام علی علیه السلام و بنی هاشم و شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام و افراد دیگری که همه از بزرگان اصحاب بودند، هیچکدام با ابوبکر بیعت نکردند؛ و اجبار و تهدید و یورش به خانه ی وحی همه و همه برای این بود که امام را مجبور به بیعت و مشروعیت دادن عمومی به خلافت ابی بکر بنمایند.

ودر اینجا این سؤال مطرح می گردد که با توجه به این مطالب و با توجه به اینکه هنوز مشروعیتی برای حکومت شکل نگرفته، بر اساس چه معیار و ملاکی که منطبق بر شرعیت است آنان حق داشته اند با اهل بیت آنگونه برخورد نمایند که شعاعی از آن بعد از اعمال نظرهای گوناگون و سانسور تاریخ، به شکل تهدید اهل بیت؛ روشن نمودن هیزم؛ هجوم به بیت؛ مضروب نمودن حضرت صدیقه علیه السلام؛ غضبناک شدن آنحضرت از دست شیخین؛ وصیت به دفن شبانه و مخفی نمودن قبر؛ و عدم اطلاع شیخین انعکاس یافته است.

4) این سخن شما که وحدت با اعمال زور نیز بدست می آید قابل توجه است؟! ظاهرا با این سخن همه ی مستکبران عالم و ظالمین به حقوق بشریت و مخالفین دعوت انبیاء همه از داعیان وحدت بوده اند؟ به هر حال این هم فرض و نسخه ای عملی از اعمال وحدت است که زور گو بگوید ساکت شو و الا خفه خواهی شد.

موفق باشید.

با عرض سلام و خسته نباشید. ضمن تشکر از جناب صدرای گرامی:

صدرا;453118 نوشت:

1) اهل سنت هر چند خلفا را معصوم اصطلاحی نمی دانند؛ اما با توجه به حریم خاصی که برای آنان قائلند؛ هرگز به خود اجازه ی نقد کارهای اشتباه آنان را نمی دهند(البته اگر اشتباهی در مورد کارهای آنان معتقد باشند). همچنین جایگاه فعل خلفا و در رتبه ی بعد صحابه در نزد اهل سنت هر گز قابل مقایسه با فقیه عادل نمی باشد؛ زیرا سخن و فعل و تقریر صحابه در صورتی که معارضی از خود نداشته باشد در نزد آنان حجت می باشد اگر نگوئیم که فعلشان مثبت سنت است.

استاد گرامی، با این توصیف شما، باز بین نگرش اهل سنت به آنها تا عصمت فاصله زیاد است. این به خود اجازۀ نقد آنها را ندادن، بیشتر به نوعی حرمت باز می گردد، که اهل سنت برای اصحاب قائل هستند که خب برای شیخین بیشتر از آنرا قائلند. اگر شما می فرمایید که نگرشی رسمی وجود دارد که هر گونه ایراد را از آن دو نفر، رفع می کند، لطفاً مستند به سخنان بزرگان اهل سنت، البته بدون اکتفا به چند مورد معدود، این را نشان بدهید، تا بنده بتوانم آنرا به عنوان نگرش آنها بپذیرم.(به شرط اینکه با برخی احادیث صحیح که شیخین بر خطای خویش معترفند، مانند روایت پشیمانی ابوبکر در تاریخ طبری، منافاتی نداشته باشد.)

امّا حجیت فعل و تقریر آنها نیز اولاً می تواند چیزی شبیه به حجیت فعل و تقریر مرجع تقلید در تشیع، باشد، ولی در بین اهل سنت، بدون شرط زنده بودن! ثانیاً تا جایی که من در اهل سنت دیده ام، مدام به قرآن و سنت نبوی، استناد می کنند و ندیده ام که موردی را صرفاً به خاطر عمل یکی از شیخین، در تمام زمانها، واجب یا حرام بدانند. لطفاً اگر مثالی می شناسید، با ذکر مستند، معرفی فرمایید.

صدرا;453118 نوشت:


2) اگر ما اهل بیت علیهم السلام را معصوم نیز ندانیم ؛ باز نمی توان جایگاه طهارت و علم و شجاعت آنان را با غیر آنان مقایسه نمود؛ زیرا در آیات قرآن و روایات صحیح به ویژگی هائی برخورد می کنیم که تنها اختصاص به عترت داشته و نه غیر؛ آیات و روایاتی که در بسیاری از منابع عامه آمده است و در طول تاریخ محدثین کثیری کتابهای مختلفی در این رابطه تدوین نموده اند، واین امر در حالی اتفاق افتاده که سیاست حکومت ها؛ و تعصبات مذهبی در سرکوب و مخالفت صریح با چنین حرکتهایی بوده است.

بنابراین اگر علی و فاطمه سلام الله علیهما معصوم نیز نبوده باشند؟؟!!؛ اماکسی نمی تواند منکر این شود که پرورش آنان در بیت وحی و عصمت بوده است، وکسی نیز نزدیک تر و عزیز تر و محترم تر از آنان به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نبوده است؛ لذا آنان پاکترین افراد و عالمترین و شجاعترین افراد بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله بوده اند و کسی نیز در این امر با آنان به معارضه برنخواست و خود را برتر و یا عدل آنان قرار نداد.

بنابراین فرض عدم عصمت در مورد علی و فاطمه علیهما السلام باز خدشه ای به بحث وارد نمی سازد؛ زیرا حوادث بعد از رحلت میان دو گروهی واقع شده، که یکی دارای عقبه ای از پاکی و طهارت و علم و شجاعت و دیگر دارای قبه ای از شرک و بت پرستی و جهل و نادانی بوده؛ ودر معارضه ی میان این دو جبهه با چه مبنا و ملاکی می توان حکم به درستی آنچه شیخین و اتباع آنان نمودند نمود؟!

بزرگوار شما که از مناقشات شدید بر سر همین آیات و روایات خبر دارید! ضمن اینکه از وضعیت بیان فضیلتها از سوی اهل سنت، نیز مطلع هستید! اگر چیزی را در مورد یکی از بزرگان ما می گویند، در مورد آن افراد، بسیار اغراق آمیزتر می گویند! لذا مقام آنها برایشان همچنان بالاتر می ماند!

ولی وقتی چهار انسان غیر معصوم، نظرات متفاوتی دارند، فضیلت و صالحتر بودن یک یا دو تن از آنها، نمی تواند نشانگر صحت نظر او باشد! پس باز هم برای رسیدن به اینکه حضرت علی لزوم بیعت یا عدم آنرا بهتر از ابوبکر می فهمیدند، تا زمانی که عصمت ایشان ثابت نشود، نمی تواند به اثبات نهایی برسد، و اگر عصمت ثابت شود که بحثی با اهل سنت نداریم.

صدرا;453118 نوشت:
3) مطلبی که نباید فراموش نمود این است که: اگر خلافت و امامت را امری فقهی تلقی نمائیم و نه کلامی، و مشروعیت امام را از ناحیه ی بیعت عمومی تلقی نمائیم، و نه الهی، مشروعیت خلافت ابوبکر در گروی اجماع و بیعت عمومی با وی بوده است؛ یعنی زمانی که مردم (اهل حل و عقد) با وی بیعت نمودند حکومت وی مشروعیت خویش را بدست می آورد، در حالی که سخن بر سر آن است که امام علی علیه السلام و بنی هاشم و شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام و افراد دیگری که همه از بزرگان اصحاب بودند، هیچکدام با ابوبکر بیعت نکردند؛ و اجبار و تهدید و یورش به خانه ی وحی همه و همه برای این بود که امام را مجبور به بیعت و مشروعیت دادن عمومی به خلافت ابی بکر بنمایند.

ودر اینجا این سؤال مطرح می گردد که با توجه به این مطالب و با توجه به اینکه هنوز مشروعیتی برای حکومت شکل نگرفته، بر اساس چه معیار و ملاکی که منطبق بر شرعیت است آنان حق داشته اند با اهل بیت آنگونه برخورد نمایند که شعاعی از آن بعد از اعمال نظرهای گوناگون و سانسور تاریخ، به شکل تهدید اهل بیت؛ روشن نمودن هیزم؛ هجوم به بیت؛ مضروب نمودن حضرت صدیقه علیه السلام؛ غضبناک شدن آنحضرت از دست شیخین؛ وصیت به دفن شبانه و مخفی نمودن قبر؛ و عدم اطلاع شیخین انعکاس یافته است.


اینکه "امام علی علیه السلام و بنی هاشم و شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام و افراد دیگری که همه از بزرگان اصحاب بودند، هیچکدام با ابوبکر بیعت نکردند" در کدام حدیث صحیح السند اهل سنت آمده است؟ از این گذشته، آیا سند معتبری وجود دارد که مشخص کند که تا پیش از هجوم، چند نفر با ابوبکر بیعت و چند نفر از آن سر باز زدند؟

صدرا;453118 نوشت:

4) این سخن شما که وحدت با اعمال زور نیز بدست می آید قابل توجه است؟! ظاهرا با این سخن همه ی مستکبران عالم و ظالمین به حقوق بشریت و مخالفین دعوت انبیاء همه از داعیان وحدت بوده اند؟ به هر حال این هم فرض و نسخه ای عملی از اعمال وحدت است که زور گو بگوید ساکت شو و الا خفه خواهی شد.

گرامی این استدلال شما، بسیار ضعیف است. جسارتاً اسلامستیزان با همین نگرش، چون حضرت محمّد(ص) با یهودیان جنگیدند و گروههایی از آنها را تبعید فرمودند و در مورد خاصی 800 مرد از آنها را اعدام نمودند، ایشان را به هیتلر و آیشمن تشبیه می کنند.

عرض کردیم که ایجاد اتحاد همواره با گذشت ممکن نیست، چنانکه اگر گروهی جدائی طلب در کشوری باشند، آیا گذشت در برابر این جدائی طلبان، به حفظ وحدت کشور کمکی خواهد کرد؟

پس نمی شود چنین نسخه ای برای حفظ وحدت تجویز کرد که الزاماً باید از آنچه حق خود می دانند، بگذرند. چنانکه حضرت زهرا(س) نیز برای حفظ وحدت مسلمین، از سرزمین فدک گذشت نفرموده، خطبه فدکیه را ایراد فرمودند، و تا آخرین لحظه از حق خویش در مالکیت آن دفاع نمودند، و با مردم نیز در مورد حقانیت حضرت علی(ع) به احتجاج پرداختند و چنانکه روایات شیعی نشان می دهد، تا آنجا که توانستند، از حقانیت حضرت علی(ع) دفاع کردند. حال آیا شما می توانید، ادعا کنید که اگر حضرت زهرا(س) خواهان وحدت بودند باید از حق خویش در مالکیت فدک گذشت می فرمودند، و یا وقتی شویشان سکوت کرده، خودشان نیز سکوت فرمایند؟ آیا از آنجا که حضرت چنین نکردند، عملشان را ضدوحدت مسلمین می شمارید، در حالی که قرآن می فرماید انّ هذا امّتکم امّة واحدة؟

پس این استدلال شما، وارد نیست، بلکه در سیرۀ خود حضرت زهرا(س)، نقیض دارد.

مسلمان ایرانی;454028 نوشت:
اینکه "امام علی علیه السلام و بنی هاشم و شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام و افراد دیگری که همه از بزرگان اصحاب بودند، هیچکدام با ابوبکر بیعت نکردند" در کدام حدیث صحیح السند اهل سنت آمده است؟ از این گذشته، آیا سند معتبری وجود دارد که مشخص کند که تا پیش از هجوم، چند نفر با ابوبکر بیعت و چند نفر از آن سر باز زدند؟
برادر عزیزم. شما برو کتاب های متنوع بخون کتاب های سالم رو بخون. باور کن که بجوابهایت خواهی رسید. کتاب شریف سلیم بن قیس ره رو بخون، کتب شیخ مفید ره. شیخ مفید اثبات کرد که امیرالمومنین علیه السلام هرگز با غاصبین خلافت بیعت نکرد.

مسلمان ایرانی;454028 نوشت:

استاد گرامی، با این توصیف شما، باز بین نگرش اهل سنت به آنها تا عصمت فاصله زیاد است. این به خود اجازۀ نقد آنها را ندادن، بیشتر به نوعی حرمت باز می گردد، که اهل سنت برای اصحاب قائل هستند که خب برای شیخین بیشتر از آنرا قائلند. اگر شما می فرمایید که نگرشی رسمی وجود دارد که هر گونه ایراد را از آن دو نفر، رفع می کند، لطفاً مستند به سخنان بزرگان اهل سنت، البته بدون اکتفا به چند مورد معدود، این را نشان بدهید، تا بنده بتوانم آنرا به عنوان نگرش آنها بپذیرم.(به شرط اینکه با برخی احادیث صحیح که شیخین بر خطای خویش معترفند، مانند روایت پشیمانی ابوبکر در تاریخ طبری، منافاتی نداشته باشد.)

امّا حجیت فعل و تقریر آنها نیز اولاً می تواند چیزی شبیه به حجیت فعل و تقریر مرجع تقلید در تشیع، باشد، ولی در بین اهل سنت، بدون شرط زنده بودن! ثانیاً تا جایی که من در اهل سنت دیده ام، مدام به قرآن و سنت نبوی، استناد می کنند و ندیده ام که موردی را صرفاً به خاطر عمل یکی از شیخین، در تمام زمانها، واجب یا حرام بدانند. لطفاً اگر مثالی می شناسید، با ذکر مستند، معرفی فرمایید.

.

با سلام و عرض ادب و احترام

1) در خصوص نظر اهل سنت در رابطه ی با جایگاه خلفا عرض شد:

اهل سنت هر چند خلفا را معصوم اصطلاحی نمی دانند؛ اما با توجه به حریم خاصی که برای آنان قائلند، به خود اجازه ی نقد کارهای اشتباه آنان را نمی دهند.

البته جایگاه فعل خلفا و در رتبه ی بعد صحابه در نزد اهل سنت هر گز قابل مقایسه با فقیه عادل نمی باشد؛ زیرا سخن و فعل و تقریر صحابه در صورتی که معارضی از خود نداشته باشد در نزد آنان حجت می باشد اگر نگوئیم که فعلشان مثبت سنت است.

بنابراین در میان اهل سنت کسی اصطلاحا خلفا را معصوم نمی داند؛ اما با این حال کسی نیز اجازه ی نقد آنان را به خود نمی دهد. اما فعل و سنت خلفا در صورتی که حکم آن در قرآن و سنت نیامده باشد مورد تبعیت قرار می گیرد؛ زیرا بنابر روایت نقل شده از سوی آنان، پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله دستور به تبعیت از سنت خلفا را داده اند: همچنان که در حدیث عرباض بن ساریه می خوانیم:

«عليكم‏ بسنّتي‏ وسنة الخلفاء الراشدين المهديين بعدي عضوا عليها بالنواجد»؛[1] بر شما باد كه از سنّت خلفاى راشدين هدايت يافته بعد از من پيروى كنيد و در اين راه استوار باشيد.

ودر روایت دیگری در باب اقتدای به ابوبکر و عمر می خوانیم:
«اقتدوا باللذين من بعدي أبي بكر وعمر»،[2] بعد از من به ابوبکر و عمر اقتدا نمائید.
«فإن يطيعوا أبا بكر وعمر يرشدوا».[3]
اگر از ابوبکر و عمر اطاعت نمائیدبه هدایت خواهید رسید.

بیان این روایات خود بیانگر جایگاه ویژه ی سنت خلفا در نزد اهل سنت می باشد. البته در نزد احناف دایره ی سنت وسیع تر می باشد و آنان افعال صحابه را نیز به خلفا ملحق نموده اند و همان ارزش را برای فعل آنان قائل می باشند.[4]

در این میان می توان به اولین سنت پایه نهاده شده توسط مکتب خلفا اشاره نمود و آن بحث امامت و چگونگی تعیین امام است. امری که به اعتقاد اهل سنت ریشه ای در سنت پیامبر صلی الله علیه وآله نداشته؛بلکه از باب مصالح عمومی مسلمانان است؛ لذا مشروعیت اجماع و تعیین و شوری و بیعت با امام از روش پایه ریزی شده توسط خلفا نشات گرفته است.

2) در رابطه با تبعیت از فقیه در شیعه عرض می شود:
فعل و تقریر فقیه حجیتی ندارد؛ بلکه آنچه بر مکلف حجیت دارد تنها فتوای فقیه است؛
البته در میان اهل سنت اجتهاد همچون، اجتهاد در شیعه جایگاهی ندارد(بخلاف سلفیه)، ودر میان آنان اجتهاد خود دارای مراتب مختلفی است که در بالاترین مرتبه ی آن ائمه ی مذاهب قرار می گیرند که آنان مجتهد مطلق می باشند؛ البته جایگاه امامان مذهب با صحابه فاصله ی بسیاری دارد چه رسد به جایگاه خلفا.

موفق باشید.


[/HR]
[1]. مستدرک حاکم نیشابوری، ح331،و...

[2]. سنن الترمذی، ح3662.

[3]. صحیح مسلم، باب قَضَاءِ الصَّلاَةِ الْفَائِتَةِ وَاسْتِحْبَابِ تَعْجِيلِ قَضَائِهَا.

[4]. مراجعه شود به کتب اصول.

با عرض سلام و خسته نباشید و آرزوی توفیق روزافزون.

صدرا;455704 نوشت:

1) در خصوص نظر اهل سنت در رابطه ی با جایگاه خلفا عرض شد:

اهل سنت هر چند خلفا را معصوم اصطلاحی نمی دانند؛ اما با توجه به حریم خاصی که برای آنان قائلند، به خود اجازه ی نقد کارهای اشتباه آنان را نمی دهند.

البته جایگاه فعل خلفا و در رتبه ی بعد صحابه در نزد اهل سنت هر گز قابل مقایسه با فقیه عادل نمی باشد؛ زیرا سخن و فعل و تقریر صحابه در صورتی که معارضی از خود نداشته باشد در نزد آنان حجت می باشد اگر نگوئیم که فعلشان مثبت سنت است.

بنابراین در میان اهل سنت کسی اصطلاحا خلفا را معصوم نمی داند؛ اما با این حال کسی نیز اجازه ی نقد آنان را به خود نمی دهد. اما فعل و سنت خلفا در صورتی که حکم آن در قرآن و سنت نیامده باشد مورد تبعیت قرار می گیرد؛ زیرا بنابر روایت نقل شده از سوی آنان، پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله دستور به تبعیت از سنت خلفا را داده اند: همچنان که در حدیث عرباض بن ساریه می خوانیم:

«عليكم‏ بسنّتي‏ وسنة الخلفاء الراشدين المهديين بعدي عضوا عليها بالنواجد»؛[1]بر شما باد كه از سنّت خلفاى راشدين هدايت يافته بعد از من پيروى كنيد و در اين راه استوار باشيد.

ودر روایت دیگری در باب اقتدای به ابوبکر و عمر می خوانیم:


«اقتدوا باللذين من بعدي أبي بكر وعمر»،[2] بعد از من به ابوبکر و عمر اقتدا نمائید.
«فإن يطيعوا أبا بكر وعمر يرشدوا».[3]
اگر از ابوبکر و عمر اطاعت نمائیدبه هدایت خواهید رسید.

بیان این روایات خود بیانگر جایگاه ویژه ی سنت خلفا در نزد اهل سنت می باشد. البته در نزد احناف دایره ی سنت وسیع تر می باشد و آنان افعال صحابه را نیز به خلفا ملحق نموده اند و همان ارزش را برای فعل آنان قائل می باشند.[4]

در این میان می توان به اولین سنت پایه نهاده شده توسط مکتب خلفا اشاره نمود و آن بحث امامت و چگونگی تعیین امام است. امری که به اعتقاد اهل سنت ریشه ای در سنت پیامبر صلی الله علیه وآله نداشته؛بلکه از باب مصالح عمومی مسلمانان است؛ لذا مشروعیت اجماع و تعیین و شوری و بیعت با امام از روش پایه ریزی شده توسط خلفا نشات گرفته است.

صدرا;455704 نوشت:

2) در رابطه با تبعیت از فقیه در شیعه عرض می شود:
فعل و تقریر فقیه حجیتی ندارد؛ بلکه آنچه بر مکلف حجیت دارد تنها فتوای فقیه است؛
البته در میان اهل سنت اجتهاد همچون، اجتهاد در شیعه جایگاهی ندارد(بخلاف سلفیه)، ودر میان آنان اجتهاد خود دارای مراتب مختلفی است که در بالاترین مرتبه ی آن ائمه ی مذاهب قرار می گیرند که آنان مجتهد مطلق می باشند؛ البته جایگاه امامان مذهب با صحابه فاصله ی بسیاری دارد چه رسد به جایگاه خلفا.

همانطور که اشاره کردید، بحث قدری رنگ و بوی تکرار یافته است.

اینکه اهل سنت به خود اجازۀ نقد نمی دهند، می تواند صرفاً به معنای احترامی والا باشد. شما سندی که بگوید آنها رسماً از منظر تسنن بدون اشتباه بودند، دارید؟

اگر گفتیم فقیه عادل، منظورمان تشابه بود، نه همسانی. ببینید به هر روی بعد از پیامبر مسائلی پیش می آید که در زمان پیامبر نبوده است. که باید فعل و سخن افرادی پاسخگوی آن مسائل باشد. اینجا اگر نخواهیم به بحث عصمت برویم، باید بپذیریم که اشتباه کردن اولوالامر را باید در کنار حجیت عملش پذیرفت. امّا حجیت عمل این افراد برای اهل سنت بیشتر به این بر می گردد که اینها پیامبر را زیارت کرده بودند، و نزدیکتر بودند، و چنانکه فرمودید، از پیامبر هم روایت به لزوم پیروی از آنها دارند، پس عمل به سیرۀ آنها الزامی شده است، ولی خب این به معنای عصمت نیست. آنچه که باید در اینجا بررسی شود، چیزهای دیگری است: صحت سند روایت، مصداق خلفاء راشدین من بعدی، و لزوم عصمت خلیفه. در واقع اهل سنت، طبق همین روایتی که آوردید، با پیروی از عمل خلفای راشدین، به سنت پیامبر عمل کرده اند، نه اینکه تابعیت خلفا را جدای از تبعیت از سنت کرده باشند. حال آیا این خلیفه که تبعیت از او دستور پیامبر است، و به زعم ایشان منصوب از سوی حضرتش، نمی تواند اجتهاد و استنباط غلطی بکند؟ خب اگر بگوییم نمی تواند رسماً ادعای عصمت کرده ایم!(دقت کنید که بنده فرض را بر ادعای استنباط غلط گرفته ام) ممکن است بفرمایید چگونه از کسی تبعیت کنند که می تواند استنباط فقهی غلطی داشته باشد؟ مگر چنین کسی می تواند رهبری مسلمین را به عهده بگیرد؟ صدالبته با شما موافقم! ولی اگر دقت کنید، در این صورت باز هم وارد بحث عصمت شده اید و نتوانسته اید از طریق ظلم به حضرت زهرا(س) مسئله را ثابت بفرمایید!(دقت بفرمایید منظور من از ظلم به حضرت زهرا، سلام الله علیها، تفسیر قضیه به این شکل است که ابوبکر یا عمر، استنباط به لزوم هجوم و تهدید یا تصاحبی می کند که غلط است، و فرض بر کتک زدن و سقط نمودن جنین و جراحتِ منجر به شهادت نیست، زیرا این امور در منابع اهل سنت، سند صحیح ندارند، که قابل استناد علیه آنها باشند.)

امّا از روایاتی که ذکر فرمودید، بالاتر را قرآن می فرماید: یا ایها الذین آمنوا، اطیعوا الله و اطیعوا الرّسول و اولوالأمر منکم. قرآن در اینجا اطاعت را از اولوالامر را امری واجب و همتراز اطاعت از خدا و رسول انگاشته است. حال یک بار دیگر روایات ارجاعی شما را بررسی می کنیم. این روایات چه می گویند؟ به شکلی، مصادیق همین الوالامر پس از پیامبر را، به زعم اهل سنت، معرفی می نمایند. بحث بر سر عصمت یا بی خطایی نیست، چنانکه اولوالأمرهایی که بعداً آمدند، معصوم نبودند.

اما نگرش خلفا در انتخاب خلیفه نیز، چندان بدعتوار نیست، آنها فقط یک جزء از پازل را ندارند: انتخاب خدا. در منظر شیعه، مشروعیت امام را خدا می دهد و حکومتش را مردم ایجاد می کنند، ولی در منظر اهل سنت ارتباط با خدا قطع بود! اما با وسط کشیدن این بحث، شما باز هم بحث را به بحث گزینش امام منحرف خواهید کرد. همانطور که عرض کردم، بحث انتخاب امام هم نظر به اینکه به زعم خودشان، پیامبر کسی را تعیین نفرموده بود، از مسائلی بود که در زمان پیامبر مطرح نگشته بود و اولوالأمر باید به شکلی برگزیده می شد، و اینجا بحث به طور کامل به بحث گزینش امام سقوط می کند که بهتر است، واردش نشویم! زیرا بحث ما چیز دیگریست.

مسلمان ایرانی;456222 نوشت:

همانطور که اشاره کردید، بحث قدری رنگ و بوی تکرار یافته است.

اینکه اهل سنت به خود اجازۀ نقد نمی دهند، می تواند صرفاً به معنای احترامی والا باشد. شما سندی که بگوید آنها رسماً از منظر تسنن بدون اشتباه بودند، دارید؟

با سلام و عرض ادب

همچنان که حقیر خاطر نشان ساختم اهل سنت معتقد به عصمت ابوبکر و عمر و دیگر صحابه نیستند؛ بلکه وارد حریم نقد آنان نمی شوند، هر چند که ممکن است نظریات شاذ در اینجا وجود داشته باشد.

بنابراین اگر از فضائی خارج از دید شیعه و سنی بخواهیم به قضیه بنگریم، خواهیم دید که در یک طرف ماجرا افرادی قرار دارند که قبل از اسلام مشرک بوده اند، و در طول حیات سیاسی و اجتماعی خویش مرتکب خشونتها و اشتباهات زیادی شده اند، به گونه ای که این نقلها در کتب خود اهل ست و توسط راویان اهل سنت نقل گردیده و نه شیعه که متهم به دشمنی با آنها بوده باشند.

اما در سویی دیگر افرادی قرار دارند که قرآن و سنت به طهارت آنها حکم فرموده است، ودر علم و تقوی و بینش غیر قابل قیاس با غیر خود بوده اند؛ به گونه ای که مخالفین خویش را نیز به تواضع واداشته است.

سخن ما در این است که چگوه می توان عملکرد این دو جبهه را یکسان تلقی نمود تا احتمالات وارده در یک حد و در توازن با یکدیگر بوده باشند، تا قضاوت در مورد آنها را با سختی مواجه سازد؟

موفق باشید

صدرا;459694 نوشت:
با سلام و عرض ادب

همچنان که حقیر خاطر نشان ساختم اهل سنت معتقد به عصمت ابوبکر و عمر و دیگر صحابه نیستند؛ بلکه وارد حریم نقد آنان نمی شوند، هر چند که ممکن است نظریات شاذ در اینجا وجود داشته باشد.

بنابراین اگر از فضائی خارج از دید شیعه و سنی بخواهیم به قضیه بنگریم، خواهیم دید که در یک طرف ماجرا افرادی قرار دارند که قبل از اسلام مشرک بوده اند، و در طول حیات سیاسی و اجتماعی خویش مرتکب خشونتها و اشتباهات زیادی شده اند، به گونه ای که این نقلها در کتب خود اهل ست و توسط راویان اهل سنت نقل گردیده و نه شیعه که متهم به دشمنی با آنها بوده باشند.

اما در سویی دیگر افرادی قرار دارند که قرآن و سنت به طهارت آنها حکم فرموده است، ودر علم و تقوی و بینش غیر قابل قیاس با غیر خود بوده اند؛ به گونه ای که مخالفین خویش را نیز به تواضع واداشته است.

سخن ما در این است که چگوه می توان عملکرد این دو جبهه را یکسان تلقی نمود تا احتمالات وارده در یک حد و در توازن با یکدیگر بوده باشند، تا قضاوت در مورد آنها را با سختی مواجه سازد؟

موفق باشید

با عرض سلام و خسته نباشید و تشکر از پاسخ ارسالی.

استاد گرامی، فکر می کنم داریم از بحث فاصله می گیریم. اولاً بحث ما در مورد ظلمهای رفته حضرت صدیقه طاهره(س) است، و نه اختلاف دو جبهه. ثانیاً در این محور خاص قرار بود بر سر این بحث کنیم که آیا حرمت اهل سنت برای خلفا به معنای بی خطا بودن هست یا خیر.

بدون شک مباحث بسیار زیادی جهت مطرح نمودن وجود دارد، ولی اینجا ما بر سر این بحث خاص هستیم. بحثِ «آیا به صرف ظلم به حضرت زهرا(س)، در حد تهدید و غصب فدک بر مبنای اجتهاد غلط و نه نیت ظلم و نبودن لزوم عصمت، عدم لیاقت آندو برای خلافت را ثابت می کند؟» و در این بحث در زیرمجموعۀ "آیا از منظر اهل سنت، هیچ اشتباهی از شیخین رخ نداده است" قرار داریم.

با تشکر

مسلمان ایرانی;459726 نوشت:

بدون شک مباحث بسیار زیادی جهت مطرح نمودن وجود دارد، ولی اینجا ما بر سر این بحث خاص هستیم. بحثِ «آیا به صرف ظلم به حضرت زهرا(س)، در حد تهدید و غصب فدک بر مبنای اجتهاد غلط و نه نیت ظلم و نبودن لزوم عصمت، عدم لیاقت آندو برای خلافت را ثابت می کند؟» و در این بحث در زیرمجموعۀ "آیا از منظر اهل سنت، هیچ اشتباهی از شیخین رخ نداده است" قرار داریم.

با تشکر

با سلام و عرض ادب

1) در خصوص مشروعیت خلافت خلفا شیعه اصلا چنین خلافتی را از اساس مشروع نمی داند؛ ولو اینکه خلفا بالفرض به اهل بیت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نهایت اکرام را می نمودند و حقوق معنوی و مادی آنها را ضایع نمی کردند؛ بلکه منصب مرجعیت دینی را هم به ایشان می سپردند.

بنابراین باید توجه داشت که عدم مشروعیت خلافت خلفا امری نیست که تنها مبتنی بر اثبات ظلم آنها در حق عترت علیهم السلام بوده باشد؛ تا در صورت شک در ظلم آنها اصالت عدالت در حق آنها جاری گردد و حکومت آنها نیز مشروع تلقی گردد. بنابراین چنین مسیری مسیر اشتباهی است، که گفته شود چون ما در اصل ظلمهای وارده به یقین نرسیده ایم، نمی توان حکم به غیر مشروع بودن چنین حکومتی نمود؛ زیرا بحث در اصل تحقق مشروعیت است؛ نه در اثبات مانع بر سر امر مشروع.

2) در باب عزل امام و حاکم به واسطه ی ظلم و فسق نظر واحدی در میان اهل سنت ملاحظه نمی گردد.
از طرفی در متون صحیح اهل سنت، سخن از اطاعت حاکم فاجر و فاسق است؛ به عنوان نمونه در صحیح مسلم از قول حذيفة بن يمان نقل شده كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند:

«پس از من، پيشوايانى بر سر كار خواهند آمد كه نه در راه من قدم بر مى ‏دارند و نه روش ما را پيش خواهند گرفت. در ميان ايشان، كسانى برخواهند خاست كه پيكرشان، پيكر آدمى، ولى قلبشان، قلب شيطان است. من پرسيدم: اى رسول خدا! اگر من با چنين پيشوايانى همزمان بودم، تكليف چيست؟ حضرت فرمود: مطيع و فرمانبردار پيشوا باش؛ اگر چه پشتت را به تازيانه بيازارد و مالت را به يغما ببرد».[1]

و نيز از ابن عباس نقل نموده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

«اگر كسى از امام و پيشوايش، چيزى ناخوشايند ببيند، بايد بردبار باشد؛ زيرا اگر به اندازه يك وجب از جماعت مردم كناره بگيرد و در آن حال، بميرد، مرده ‏اش، مرده دوران جاهليت است».[2]

3) بر اساس اين گزارش ها، چنين استنتاج مى‏ شود كه فسق و فجور و ظلم، مانع امامت‏ نيست. پس در امام، عدالت‏ و دادگرى، معتبر نيست، بلكه هر فاسق و فاجرى نیز، اگر امام بشود، اطاعتش بر مردم لازم است.

قاضى أبو بكر باقلانى (متوفى 403 ه. ق) از متكلمان برجسته اشاعره به نقل از جمهور علما و اصحاب حدیث نقل می نماید:

امام، هرگز با غصب اموال، كشتار مردم و نفوس محترم و عدم اجراى حدود، از مقام و منصب خود بر كنار نمى‏شود، بلكه [در چنين شرايطى تنها] وظيفه امت اين است كه او را نصيحت كنند و وى را بترسانند و خود نيز در گناه و تعدى، از وى فرمان نبرند.

البته وی در مقابل قول دیگری را بیان می دارد که حاکم به واسطه ی کفر بعد از ایمان، و ترک اقامه ی نماز و دعا، و ظلم و غصب اموال و کشتار مردم و ضایع نمودن حقوق و تعطیل نمودن حدود از امامت خلع می گردد.[3]

همچنین در کتاب:«الاحکام السلطانیة»، تالیف ماوردی شافعی(م:450)، می خوانیم:«والذی یتغیر به حاله فیخرج به عن الامامة شیئان: احدهما جرح فی عدالته، والثانی نقص فی بدنه.[4] که بنابر سخن وی خدشه ی در عدالت شخص را از امامت خارج می سازد.

4) به هر حال آنچه مشخص است آن است که وقتی در تحقق امامت عصمت و علم شرط نبود؛ به وجود آمدن موانعی همچون فسق و ظلم خصوصا در جائی که همراه با اجتهاد و یا خطاء بوده باشد؛ نمی تواند مانعی بر سر استمرار امر امامت از دیدگاه اهل سنت شود.

موفق باشید.


[/HR] [1] . صحیح مسلم، باب الامر بلزوم الجماعة...،ح4678:«قَالَ « يَكُونُ بَعْدِى أَئِمَّةٌ لاَ يَهْتَدُونَ بِهُدَاىَ وَلاَ يَسْتَنُّونَ بِسُنَّتِى وَسَيَقُومُ فِيهِمْ رِجَالٌ قُلُوبُهُمْ قُلُوبُ الشَّيَاطِينِ فِى جُثْمَانِ إِنْسٍ ». قَالَ قُلْتُ كَيْفَ أَصْنَعُ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنْ أَدْرَكْتُ ذَلِكَ قَالَ « تَسْمَعُ وَتُطِيعُ لِلأَمِيرِ وَإِنْ ضُرِبَ ظَهْرُكَ وَأُخِذَ مَالُكَ فَاسْمَعْ وَأَطِعْ ».

[2]. صحیح مسلم، همان باب، ح4683، دارالفکر:« عن ابن عباس: عن النبي صلى الله عليه و سلم قال ( من كره من أميره شيئا فليصبر فإنه من خرج من السلطان شبرا مات ميتة جاهلية )».


[3] . باب ذكر ما يوجب خلع الإمام وسقوط فرض طاعته: إن قال قائل ما الذي يوجب خلعه الإمام عندكم قيل له يوجب ذلك أمور منها كفر بعد الإيمان ومنها تركه إقامة الصلاة والدعاء إلى ذلك ومنها عند كثير من الناس فسقه وظلمه بغصب الأموال وضرب الأبشار وتناول النفوس المحرمة وتضييع الحقوق وتعطيل الحدود. وقال الجمهور من أهل الإثبات وأصحاب الحديث لا ينخلع بهذه الأمور ولا يجب الخروج عليه بل يجب وعظه وتخويفه وترك طاعته في شيء مما يدعو إليه من معاصي الله.

[4] .الاحکام السلطانیة، ص17، دارالفکر.

با عرض سلام و خسته نباشید. بر اساس فرمایشات شما، ما قادر نخواهیم بود بدون اثبات مقدماتی لزوم عصمت اولوالامر، به اهل سنت بقبولانیم که ظلم به حضرت زهرا نشانگر عدم لیاقت شیخین بر خلافت است. پس به این شکل در این محور خاص، بحث به پایان می رسد.

با همین نگرش فکر می کنم اینکه از مجموع روایات مورد قبول اهل سنت فقط تهدید به دست می آید، نیز چیزی را ثابت نمی کند.

فقط بخش چهارم مورد نظر من و آن هم خشم حضرت زهرا بر ابوبکر است که با توجه به حدیث پیامبر در مورد خشم ایشان، مطرح می شود. به نظر شما می توان با این روایت، با وجود عدم لزوم عصمت، خلافت ابوبکر را ثابت کرد؟

من این تاپیک رو کامل نخوندم ولی دلم می خواد این خاطره رو تعریف کنم. همسر منزمان دانشجویی که در خوابگاه بودن یکی از هم خوابگاهی هاشون اهل سنت بود.تعریف می کرد یه روز یکی از بچه ها داشتن کلی بحث می کردن که شیعه کامله یا اهل سنت همسرم میگه یه دفعه یکی از بچه ها که خیلی آدم معتقدی هم بود بر گشت گفت: من محمد رو به پیامبری قبول ندارم!ل
دوست اهل سنت برگشت گفت این چه حرفیه میزنی ما که با پیامبری حضرت محمد مشکلی نداریم و ایشون جواب دادند:من پیامبری که برای خودش جانشین انتخاب نکرده و ان مقوله رو به اصحاب خود واگذار کرده قبول ندارم در حالیکه همین ابوبکر و عمر که پیامبر نبودن اینقدر عاقلانه رفتار کردند که برای خود جانشین انتخاب کردند.
همسر تعریف کرد اینجور شد که دوست اهل سنتشون ساکت شد و دیگر هیچ چیزی نگفت.

مسلمان ایرانی;462041 نوشت:
با عرض سلام و خسته نباشید. بر اساس فرمایشات شما، ما قادر نخواهیم بود بدون اثبات مقدماتی لزوم عصمت اولوالامر، به اهل سنت بقبولانیم که ظلم به حضرت زهرا نشانگر عدم لیاقت شیخین بر خلافت است. پس به این شکل در این محور خاص، بحث به پایان می رسد.

با همین نگرش فکر می کنم اینکه از مجموع روایات مورد قبول اهل سنت فقط تهدید به دست می آید، نیز چیزی را ثابت نمی کند.

فقط بخش چهارم مورد نظر من و آن هم خشم حضرت زهرا بر ابوبکر است که با توجه به حدیث پیامبر در مورد خشم ایشان، مطرح می شود. به نظر شما می توان با این روایت، با وجود عدم لزوم عصمت، خلافت ابوبکر را ثابت کرد؟

با سلام و عرض ادب

در باره ی شرط بودن عدالت در استمرار امر امامت، از دیدگاه عامه دو دیدگاه وجود دارد:

1.امام با انجام فسق[1] از خلافت ساقط می گردد.
2.امام با انجام فسق از خلافت عزل نمی گردد،که شاید بتوان گفت دیدگاه اکثر عامه اینچنین است و خلافی هم در طول تاریخ خلفا مشاهده نشده است.

با توجه به این دو دیدگاه می توان گفت: طبق نظر گروه دوم فسق منجر به عزل امام نخواهد گردید؛ منتهی باید توجه نمود تمام این فرضیات در مورد غیر خلفا و صحابی متصور است؛ زیرا در نزد اهل سنت مفروض قطعی بقای عدالت صحابی تا هنگام مرگ آنان بوده است، همچنان که چنین امری اعتقاد آنان است؛ بنابراین در مورد خلیفه ی اول و دوم اعتقاد آنان این است که آنان بر اساس روایت:

«عليكم‏ بسنّتي‏ وسنة الخلفاء الراشدين المهديين بعدي عضوا عليها بالنواجد»؛[2]بر شما باد كه از سنّت خلفاى راشدين هدايت يافته بعد از من پيروى كنيد و در اين راه استوار باشيد.

خلفائی راشد و هادی بوده اند و رشد و هدایت نیز بدون دوام عدالت غیر ممکن خواهد بود؛ بنابراین هر چند که آنان این خلفا را معصوم نمی دانند؛ اما آنان را در بالاترین مرحله ی عدالت می دانند.

در این دیدگاه کارهای خلفا همگی محملی شرعی خواهند یافت؛ زیرا مفروض عدالت و اجتهاد آنان است؛ لذا اگر خلافی شکل بپذیرد؛ بخاطر خطای اجتهاد بوده، ونه تبعیت از شهوت! و مجتهد نیز به هنگام خطا باز ماجور خواهد بود.

با این حساب موردی در زندگی خلفا یافت نمی گردد که مثبت گناه آنان بوده باشد؛ ودر داستان شهادت حضرت زهرا علیها السلام، از دیدگاه اهل سنت کار خلفا بر اساس حفظ اسلام از تشتت و اختلاف؟!! وجهی معقول به خود می یابد؛ لذا ولو اینکه دختر پیامبر صلی الله علیه و آله در اینجا کشته شود این امر بخاطر حفظ پیکره ی اسلام تلقی خواهد شد.

لذا همچنان که در اول پست قبل اشاره نمودم اثبات غیر مشروع بودن خلفا از راه ظلم به اهل بیت علیهم السلام مسیری اشتباه است؛ زیرا ما در اصل مشروعیت بحث داریم، نه اینکه مشروعیت ثابت بوده باشد در دوام آن بخواهیم به آن خدشه وارد سازیم.(هر چند که ظلم به حضرت زهرا علیها السلام و شهادت آنحضرت امری قطعی است که بدان خواهیم پرداخت).

به عنوان مثال: ابن تیمیه در بیان فرضی که اعتقاد ناپاک خود وی می باشد، بیان می دارد:

«اگر کسی بگوید: ابوبکر و عمر به خلافت رسیدند و پروردگار امر فرموده به اطاعت ولی امر، و اطاعت از ولی امر، اطاعت از پروردگار است و معصیت او معصیت پروردگار؛ بنابراین هر آنکس فرمان و حکم ولی امر را نادیده بگیرد و با او نافرمانی کند امر و فرمان الهی را نادیده گرفته، و چنین کسی به علی و فاطمه علیهما السلام ایراد وارد نماید که آنها امر خدا را رد نمودند و او را نافرمانی نمودند و رضایت الهی را اکراه داشتند!! چرا که رضایت خدا در اطاعت و فرمانبرداری از اوست و اطاعت ولی امر اطاعت پروردگار است، پس کسی که اطاعت از ولی امر را اکراه داشته باشد همانا خوشنودی خدا را اکراه داشته، و کسی که نافرمانی الهی کند خدا را به خشم می آورد و نافرمانی ولی امر نافرمانی پروردگار است و...».[3]

بنابراین از دیدگاه ابن تیمیه اگر خلفا همه ی اهل بیت علیهم السلام را نیز از بین می بردند این امر در راستای عدم اطاعت از اولی الامر تفسیر می گردد؛ که البته این تبعیت در نزد وی ما دامی است که اهل بیت علیهم السلام ولی امر نبوده باشند؛ زیرا در آنجا استدلال تغییر می یابد.

با نگاهی به متون اهل سنت به سخن دیگری برخورد می نمائیم: قاضی عبدالجبار معتزلی در رد شبهه ی شهادت حضرت صدیقه علیه السلام بیان می داردفلو صح لم يكن طعنا على عمر، لأن له أن يهدد من امتنع من المبايعة، إرادة للخلاف على المسلمين، لكن ذلك غير ثابت؛[4] اگر چنین داستانی نیز صحیح باشد باز طعنی بر عمر وارد نمی سازد؛ زیرا بر او لازم بود تا هر کس که از بیعت کردن، به نیت مخالفت با مسلمانان، ممانعت ورزد را تهدید نماید. ولی این امر ثابت نیست .

بنابراین در دیدگاه عامه خلافت آنچنان از مصلحت بالائی برخوردار است که هیچ امری یارای معارضه ی با آن را نخواهد داشت، ولو اینکه معارض عترت علیهم السلام بوده باشند؛ اما سخن ما در این است که چنین خلافتی از چه پشتوانه ی شرعی ای برخوردار بوده؟! که توانسته بر ظلم به آل محمد صلی الله علیه و آله فائق یابد. در صورتی که ما در اعترافات خود این افراد می بینیم که در انتخاب و نحوه ی تعیین خلیفه نیز بر اساس دیدگاه خود اشتباه نموده اندهمچنان که عمر بن خطاب می گوید: «كانت بيعة أبي بكر فلتة، وقى اللَّه شرّها ...»؛[5] بيعت ابى‏ بكر كارى نسنجيده بود، خدا شر آن را از ما دور گرداند.

موفق باشید.


[/HR] [1]. ماوردی فسق را به دو نحو ترسیم نموده است: الف) فسقی که به واسطه ی تبعیت از شهوات است؛ ب) فسقی که از روی شبهه بوده است. وی در مورد اول می گوید: «فهذا فسق یمنع من انعقاد الامامة و من استدامتها»؛ ودر مورد دوم نیز بیان می نماید که امری اختلافی است.ص17، احکام السلطانیة.

[2]. مستدرک حاکم نیشابوری، ح331،و...

[3]. منهاج السنة، ج4،ص137: «ثم إذا عارض معارض وقال أبو بكر وعمر وليا الأمر والله قد أمر بطاعة أولى الأمر وطاعة ولى الأمر طاعة لله ومعصيته معصية لله فمن سخط أمره وحكمه فقد سخط أمر الله وحكمه ثم أخذ يشنع على علي وفاطمة رضي الله عنهما بأنهما ردا أمر الله وسخطا حكمه وكرها ما أرضى الله لأن الله يرضيه طاعته وطاعة ولي الأمر فمن كره طاعة ولي الأمر فقد كره رضوان الله والله يسخط لمعصيته ومعصية ولي الأمر معصيته فمن اتبع معصية ولي الأمر فقد اتبع ما أسخط الله وكره رضوانه...».

[4]. المغنی فی ابواب التوحید؛ قاضی عبدالجبار معتزلی(م:415)، ج20،ص337.

[5]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 446.

زورگار عجیبی شده! مدام با آدمی کاری می کند که انگشت حیرت به دهان بگیرد!

اما بعد؛

آیا به صرف ظلم به حضرت زهرا(س)، در حد تهدید و غصب فدک بر مبنای اجتهاد غلط و نه نیت ظلم و نبودن لزوم عصمت، عدم لیاقت آندو برای خلافت را ثابت می کند؟

الف) فرمودید به صرف ظلم؛ واقعا یعنی یک نفر با دختر پیامبر چه بکند بغیر از ظلم بد و قبیح تلقی می شود! مگر قرآن به صراحت نمی گوید: قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی؟!
قرآن نفرموده ظلم نکنید, فرموده بی تفاوت هم نباشید و محبت بر این اهل بیت اجر رسالت شده. حال یک نفری به قول شما "صرفا" ظلم کرده!!

این حدیث در مستدرک حاکم است, تقاضا دارم بجای بحث کردن, ابتدا کمی مطالعه بفرمایید:
ج3 ص 184 حدیث4804
جالب اینکه از عایشه است!:
قال رسول الله ص : یا فاطمه! الا ترضین ان تکونی سیده نساء اهل العالمین و سیده نساء هذه الامه و سیده نساء اهل الجنه.
هذا اسناد صحیح و لم یخرجاه.
ذهبی هم در تصحیح کتاب صحتش را بر خلاف سایر موارد رد نکرده است.

حالا اگر "صرفا ظلم" کردن به برترین زنان عالم برایتان مسئله ای نیست باید بگویم که نخیر, هیچ خدشه ای به شیخین وارد نیست!

ب) فرمودید "در حد تهدید" پس می شود بفرمایید این حدیث یعنی چه:

أنا حميد أنا عثمان بن صالح، حدثني الليث بن سعد بن عبد الرحمن الفهمي، حدثني علوان، عن صالح بن كيسان، عن حميد بن عبد الرحمن بن عوف، أن أباه عبد الرحمن بن عوف، دخل على أبي بكر الصديق رحمة الله عليه في مرضه الذي قبض فيه ... فقال [أبو بكر] : « أجل إني لا آسى من الدنيا إلا على ثَلاثٍ فَعَلْتُهُنَّ وَدِدْتُ أَنِّي تَرَكْتُهُنَّ، وثلاث تركتهن وددت أني فعلتهن، وثلاث وددت أني سألت عنهن رسول الله (ص)، أما اللاتي وددت أني تركتهن، فوددت أني لم أَكُنْ کشفت بیت فاطمه عن شيء، وإن كانوا قد أَغْلَقُوا على الحرب... .
عبد الرحمن بن عوف به هنگام بيمارى ابوبكر به ديدارش رفت و پس از سلام و احوال‌پرسى، با او گفت و گوى كوتاهى داشت. ابوبكر به او چنين گفت:من در دوران زندگى بر سه چيزى كه انجام داده‌ام تأسف مى‌خورم ، دوست داشتم كه مرتكب نشده بودم ، يكي از آن‌ها هجوم به خانه فاطمه زهرا بود ، دوست داشتم خانه فاطمه را هتك حرمت نمى‌كردم؛ اگر چه آن را براى جنگ بسته بودند... .

این روایت هم حداقل سه سند دارد که حتی بدون در نظر گرفتن صحت سندش در قواعد رجالی اهل سنت تعدد طرق خودش عامل صحت خبر است.
یا در مورد اعتراف ابن ابی دارم در مورد جسارت ملعون دوم به صدیقه ی طاهره که لازم باشد می نویسم.

برادرم, این ها در حد تهدید نیست.

ج) برفرض هم در حد تهدید باشد؛ دو حالت بیشتر ندارد, یا راست است یا دروغ, اگر دروغ است که حرفی نداریم که "ویل للمکذبین".اما اگر راست بوده یک سوالی من از خدمت شما دارم, نظر شما در مورد کسی که قصد داشته باشد پیامبر را بکشد اما به هر علتی انجام ندهد چیست؟! این شخص را فاسد العقیده می دانید و منافق یا برایش مقامات متصور میشوید و می نشانیدش در مسند خلافت؟!

د) فرمودید اجتهاد غلط! آیا اسم اجتهاد را بر گناه گذاشتن گناه را تظهیر می کند؟! یعنی بگوییم شیطان لعنه الله هم اجتهاد غلط کرد مشکل حل می شود؟!؟!
بله, ابوسفیان هم اجتهاد غلط کرد, یزید هم اجتهاد غلط کرد, عه چه جالب!
من و شما هم گناه می کنیم اجتهاد غلط می کنیم. بعد سوالی که هست, دقیقا چیکار بکنیم اسمش میشه گناه؟!

ه) فرمودید بدون نیت ظلم؛ دقیقا می شود این جمله را اثبات بفرمایید؟! دخت نبی اکرم با خلیفه ی دروغین بیعت نکرد, تهدید میکنند, آن را عملیاتی هم می کنند.
دقیقا اگر می خواستند ظلم کنند چه می کردند که در تاریخ نکردند؟! لطفا بفرمایید چون شدیدا احساس میکنم عقل را کنار گذاشته اید و فرمان شیطان می برید.

و) فرمودید نبود لزوم عصمت؛ اولا با این توجیه تمام گناهان ما هم بلا مانع است؟!
گناه کردن یا نکردن فعل اختیاری ماست, هرکس به این شک کند خدا را ظالم می پندارد چراکه اگر اختیاری در گناه نداریم چگونه خداوند حکیم و عادل عقاب می کند؟!
اما آن عصمتی که برای معصومین قائل هستیم صرف ترک گناه نیست, شامل موارد دیگری هم میشود مانند ترک اولی و فراموشی و سهو. این حد از عصمت هم اگرچه به دلیل نشان دادن لیاقتشان بوده و لذا اختیاری و اکتسابی است(غیر مستقیم), اما از این حیث که فضل الهی است و با تمرین و ممارست حاصل نمی شود, اکتسابی نیست و الهی است.
از ما غیر معصومین هیچگاه انتظار عصمت را ندارند اما معنیش گناه کردن نیست! چه بسیار از علمای معاصر که اگرچه به معنای خاصش معصوم نبودند اما به معنای عام معصوم بودند و اهل گناه نبودند. یا مثل سلمان.

ثانیا, لزوم عصمت و سر زدن گناه یک حرف است, اینکه بگویند تمام مردم از من فقیه تر هستند و من آرزو می کردم پشکلی بودم حرف دیگری است!

ثالثا, چه کسی می گوید عصمت لازمه ی خلافت النبی نیست؟! مگر غیر از این است که خلفیه باید الگو باشد؟ چگونه الگویی است که به دختر پیامبر ظلم می کند و جمعه هنگام نماز ظهر توصیه به تقوا می دهد؟!

رابعا, وقتی معصومین هستند چه لزومی به خلافت دیگران است؟!

ز) فرمودید لیاقت برای خلافت؛ تنها چیزی که لیاقت خلافت کسی را تعیین می کند و به آن مشروعیت می دهد اراده ی الهی و فرمان اوست ولاغیر. به راحتی و در تعداد زیاد احادیث و آیات, ثابت می شود که یگانه وصی برحق رسول الله صلی الله علیه و اله فقط و فقط و فقط وجود نازنین امیرالمومنین روحی له الفداه بود تا آنجا که :

یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من قبلک فان لم تفعل فما بلغت رسالتک
یعنی ای پیامبر, انتخابش از عهده ی تو هم خارج است, تو فقط پیغام رو بده که اگر ندهی خداوند تو را هم عقاب می کند و گویی رسالتت را انجام ندادی.

افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها؟!

اقا اصلا فرض که شهادت توسط جناب شیخین اتفاق نیفتاده است و فقط هجوم است این که بدتر می شود!!دوستان فرض است دقت کنید بعد دوستی نگوید که شهادت را انکار کردید
ما در كتاب‌هايشان داريم كه يكي از مشركين يكي از دختران پيغمبر را بر فرض اگر بگيريم كه دخترش باشد، زينب دختر رسول خدا را تهديد كرد، فقط و فقط تهديد كرد و او را ترساند، طبق اين حرفي كه آقاي سمعاني در الانساب، ج 4، ص 573 نقل مي‌كند

كه آقاي عقبة بن نافع فقط شترش را رم داد و او را ترساند و او بچه‌اش را سقط كرد، پيغمبر بزرگوار اسلام دستور داد كه او را هر جا كه ديديد بكشيد. حكمش كشتن است. هر كسي او را ديد در هر جايي او را ديد او را بايد بكشد و حتي در برخي از روايات دارد كه اگر او در پرده كعبه هم آويزان بود او را بكشيد.



متن روايت:

عقبة بن نافع بن عبد القيس بن لقيط بن عامر بن أمية بن الظرب بن الحارث بن فهر بن مالك القيرواني يقال له صحبة ولم يصح شهد فتح مصر واختط بها وتولى الإمرة على المغرب لمعاوية بن أبي سفيان وليزيد بن معاوية وهو الذي بنى القيروان وأنزلها المسلمين روي أن أباه كان مع هبار بن الأسود حين نخس بزينب بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم حين هاجرت وروي أن أباه هو الذي قال فيه النبي صلى الله عليه وسلم إن لقيتم نافعا وهبارا فاجعلوهما بين حزمتي حطب فأحرقوهما بالنار ثم قال إن لقيتموهما فاقتلوهما فإنه لا يعذب بعذاب الله.



الأنساب ج 4، ص 573
منبع سایت ولایت
-----------------------------------

حالا هر حکمی صادر می کنید بکنید چه شکلیه چه طوری حکم صادرمی کنید ؟طبق سخنان پیامبر یا اجتهادات شخصی عده ای ؟؟!!!!!
http://www.askdin.com/thread37506.html

mrs.khodabandelou;462089 نوشت:
ابوبکر و عمر که پیامبر نبودن اینقدر عاقلانه رفتار کردند که برای خود جانشین انتخاب کردند.

با سلام
با مطالعه تاریخ چنین بدست می آید که عمر جانشینی برای خودش تعیین نکرد و انتخاب رو به شورای شش نفره واگذار کرد

ammarshia;490658 نوشت:
كه آقاي عقبة بن نافع فقط شترش را رم داد و او را ترساند و او بچه‌اش را سقط كرد، پيغمبر بزرگوار اسلام دستور داد كه او را هر جا كه ديديد بكشيد. حكمش كشتن است. هر كسي او را ديد در هر جايي او را ديد او را بايد بكشد و حتي در برخي از روايات دارد كه اگر او در پرده كعبه هم آويزان بود او را بكشيد.

بیشتر به نظر میاد حکم رسول الله (ص) قصاص بچه ی سقط شده است نه به خاطر ترساندن

ammarshia;490658 نوشت:
الأنساب ج 4، ص 573

با تشكر از استاد عزيز عمار شيعه، مطلب جالبي را ارئه نموديد ضمن اينكه اين روايت در مهمترين مصدر اهل سنت يعني صحيح بخاري امده است و قابل رد و مناقشه هم نمي باشد

حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ حَدَّثَنَا اللَّيْثُ عَنْ بُكَيْرٍ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّهُ قَالَ بَعَثَنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي بَعْثٍ فَقَالَ إِنْ وَجَدْتُمْ فُلَانًا وَفُلَانًا فَأَحْرِقُوهُمَا بِالنَّارِ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حِينَ أَرَدْنَا الْخُرُوجَ إِنِّي أَمَرْتُكُمْ أَنْ تُحْرِقُوا فُلَانًا وَفُلَانًا وَإِنَّ النَّارَ لَا يُعَذِّبُ بِهَا إِلَّا اللَّهُ فَإِنْ وَجَدْتُمُوهُمَا فَاقْتُلُوهُمَا

اگر پيدايش كرديد آتششان بزنيد، بعد فرمودند چون كسي را نمي توان اتش زد فرمود او را پيدايش كرديد بكشيد

صحيح بخاري-كتاب الجهاد والسير، باب لا يعذب بعذاب الله، ج 10، ص 209، ح 2793

و از همه بدتر اين است كه در كتاب انساب پيغمبر فرموده انها را ديديد اتششان بزنيد

عقبة بن نافع بن عبد القيس بن لقيط بن عامر بن أمية بن الظرب بن الحارث بن فهر بن مالك القيرواني، يقال: له صحبة.
ولم يصح، شهد فتح مصر، واختط بها، وتولى الامرة على المغرب لمعاوية بن أبي سفيان، وليزيد بن معاوية، وهو الذي بني القيروان (1)، وأنزلها المسلمين.
روي أن أباه كان مع هبار بن الاسود، حين نخس بزينب بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم حين هاجرت.
وروي أن أباه هو الذي قال فيه النبي صلى الله عليه وسلم: " إن لقيتم نافعا وهبارا فاجعلوهما بين حزمتي حطب فأحرقوهما بالنار، ثم قال: " إن لقيتموهما فاقتلوهما، فإنه لا يعذب بعذاب

عقبه بن نافع همراهي مي كرده هبار را زماني كه هبار شتر زينب را ترساند و شتر زينب را رم داد و همان كسي هست كه پيغمبر راجب به او فرمود كه اگر اين دو نفر را ديديد بزاريد انها را بين هيزم و اتششان بزنيد

الانساب السمعاني- ج4 ص 573

اميدواريم پاسخ و ادله مبرهن و شفافي براي اين موضوع داشته باشند

تحریف روایت تهدید به آتش زدن بیت صديقه طاهر س + تصاویر

[="Black"]

اسامی مهاجمان به خانه حضرت زهرا(س)


1- خلیفه اول وی موقع مرگ خود از این تهاجم اظهار تأسف می‌کرد، بنابراین معلوم می‌شود به دستور او انجام شده است.(شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید، جلد 6، صفحه 51).

2- خلیفه دوم (تاریخ طبری، جلد 2، صفحه 433 و کنزالعمال جلد 5، صفحه 651).

3- اسید بن حضیر ( الامامة و السیاسه جلد 1، صفحه 11) نام وی را برخی اسید بن حصین گفته‌اند. (احقاق الحق، جلد 2، صفحه 370).

4- سلمة بن سلامة (شرح نهج البلاغه، جلد 6 ، صفحه 47)

5- ثابت بن قیس خزرجی (همان مدرک)

6- خالد بن ولید (همان مدرک).

7- محمد بن مسلمة (همان مدرک، صفحه 48).

8- بشیر بن سعد (احتجاج، جلد 1، صفحه 414 و اختصاص مفید، صفحه 185).

9- مغیرة بن شعبه (همان مدرک).

10- ابوعبیدة بن جراح (اختصاص مفید، صفحه 185)

11- سالم مولی ابی حذیفه (همان مدرک)

12- معاذ بن جبل (الوافی بالوفیات، جلد 6 صفحه 17. ملل و نحل، جلد 1 صفحه 5. الامامة و السیاسة، جلد 1 صفحه 12).

13- قنفذ (همان مدرک)

14- عثمان (اختصاص مفید، صفحات 184 و 187)

15- عبدالرحمن بن عوف (شرح نهج البلاغه، جلد 6، صفحه 68. البدایه و النهایه، جلد 5 ، صفحه 250. سیر اعلام النبلاء، صفحه 26)

16- زیاد بن لبید (شرح نهج البلاغه، جلد 6، صفحه 68)

17- معاویه بن ابی‌سفیان (وقعه صفین، صفحه 163)

18- عمروبن عاص (همان مدرک).

19- زید بن اسلم (احقاق الحق، جلد 2، صفحه 370).
[/]

SeYEd MohAMad;490758 نوشت:
بیشتر به نظر میاد حکم رسول الله (ص) قصاص بچه ی سقط شده است نه به خاطر ترساندن

حضرت محسن اولا سقط شده است بنا بر نقل کتب اهل سنت و تشیع پس همان حکم بر قاتل حضرت محسن ع بکنید
و ثانیا این روایت نیست ان شاء الله روایتی دیگر را می زنم اگر بدستم بیاد که می گه فقط ترساند
و برخی روایت اصلا بحث سقط نیست ما این را زدیم تا قیاس بشود
قال بن يونس يقال له صحبة ولا يصح وأبوه كان مع هبار بن الأسود لما نخس بزينب فيما روى وروى أنهما اللذان عنى صلى الله عليه وسلم بقوله ان لقيتموهما فحرقوهما
این جا لفظ ترساندن امده است
اصابه ج5 ص51
و اگر سقط باشد که بازم تر می شود شرایط مثل حضرت زهرا س را دارد تازه ان مطالب را نشان بدهیم که با لگد زد جناب شیخین که حضرت محسن سقط شد این که بدتر است او با ترساند چنین شد این که فیزیکی بوده است

إسقاط فاطمة لمحسن بسبب ضرب عمر لها إلى الشيعة ) . وهو الذي يظهر من الذهبي والعسقلاني أيضا
البدء والتاريخ ج 5 ص 20 . ميزان الاعتدال ج 1 ص 139 ، ولسان الميزان ج 1 ص 268 .
و شهرستانی در الملل و النحل نقل کرده است و دیگران

داره ابرو خراب میشه

ammarshia;490785 نوشت:
حضرت محسن اولا سقط شده است بنا بر نقل کتب اهل سنت و تشیع پس همان حکم بر قاتل حضرت محسن ع بکنید

من نه میخوام از قاتل مادرم دفاع کنم نه سنی ام...فقط میگم حکم رسول الله (ص) برای قصاص بچه است نه ترساندن...و این حکم بر قاتل فاطمه(س) واجب است چون موجب مرگ بچه در رحم ایشان شده

اهان برادر محمد ببخشید خیلی شکاک شدم جدیدا
ولی کلی عرض کردم که اگر این هم اهل سنت بگویند که حکم ترس نبوده است باز هم ابروی خلیفه را خراب کردند
حله ؟

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت

حتی اگر ثابت بشه شیخین و شیوخ ها، اندکی ظلم کرده اند
تا زمانی که حضرت امیرالمومنین(ع) در میان ایشان بوده اند
نمیتوانند ولی و خلیفه بر حضرت امیر(ع) باشند.

چرا که گناهکار نمیتواند بر معصوم ولایت داشته باشد.
شخص ظالم، هم علمش و هم عدلش نسبت به معصوم کمتر است
فکر میکنم این یک قضیه منطقی باشه.

البته حدیثی هم میفرماید: «هر کس او را بیازاد مرا آزرده و هر کس مرا بیازارد خدا را آزرده است» (درست گفتم حدیث را؟)
هم میتوان اثبات کرد:
چطور کسی که خدا را آزرده است، میتواند خلیفه از جانب خدا بر کسانی باشد که خدا از آنان راضی است.

ammarshia;490824 نوشت:
اهان برادر محمد ببخشید خیلی شکاک شدم جدیدا
ولی کلی عرض کردم که اگر این هم اهل سنت بگویند که حکم ترس نبوده است باز هم ابروی خلیفه را خراب کردند
حله ؟

حله... من هم جز این نگفته ام!!!

با سلام. دوستان متأسفانه مباحث را نخوانده نظر می دهند و بحث را به این سو و آن سو می برند.

اصل سؤال من و جواب نهایی جناب صدرا روشن است:

سؤال: ظلم به حضرت زهرا(س) چگونه می تواند دلیلی بر علیه لیاقت ابوبکر و عمر برای خلافت باشد؟

جواب: خلافت ابوبکر و عمر به خاطر ظلم به حضرت زهرا(س) زیر سؤال نمی رود، بلکه به طور اساسی، خلیفه شدن آنها مورد نقد است. اگر خلیفه شدن آنها مقبول بود، بر اساس آنچه از منابع اهل سنت به دست می آید، حتی در صورت ظلم نیز، تبعیت از آنها لازم بود.

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و عرض ادب

هههه
از کی تا حالا عقلاً ظالم میتواند بر عادل ولایت داشته و خلیفه باشد؟

ان اکرمکم عندالله اتقیکم

اصلاً خود حضرت فاطمه(س)، یطهرکم تطهیرا بوده
چطور انسان ظالم میتواند بر او ولایت داشته باشد؟! و خلیفه باشد؟!
از طرفی ایشون هم زن بوده اند و نمیتوانسته اند خلیفه مسلمین باشند
پس لازم است که یک مردی در جامعه مسلمین بوده باشد و او هم یطهرکم تطهیرا بوده باشد
و ظالم نمیتواند مصداق این آیه باشد

بسم الله الرحمن الرحیم
یا امیرالمومنین(ع)

شما میگویی:
اگر انسانی ظالم باشد آنگاه میتواند بر دیگر انسانهای عادل خلیفه باشد
هم ارز:
اگر نمیتواند بر دیگر انسانهای عادل خلیفه باشد آنگاه انسانی ظالم نیست(عادل است)
خب این گزاره خنده دارد
نه برای تمسخر، چون عقل آن را نمیپذیرد!

حقیر معتقدم که:
اگر کسی عادل باشد آنگاه امکان دارد بر دیگر انسانها(عادل و ظالم) ولایت داشته باشد
هم ارز:
اگر امکان ندارد بر دیگر انسانها(عادل و ظالم) ولایت داشته باشد آنگاه عادل نیست(ظالم است)
خب اعتقاد حقیر درست است و هیچ ایرادی ندارد

مسلمان ایرانی;490832 نوشت:
سؤال: ظلم به حضرت زهرا(س) چگونه می تواند دلیلی بر علیه لیاقت ابوبکر و عمر برای خلافت باشد؟

جواب بسیار ساده مگر اهل سنت نمی گند ابوبکر امام است من انکر امامت ابی بکر فهو کافر و کسی که قبول نکند حکم کفر صادر کردند برای چنین شخصی خوب مگر خلیفه با امامت فرق دارد ؟؟ الاحکام السلطانیه ج1ص17رجوع کنید خلافت هیچ فرقی با امامت ندارد خوب مگر خدا نمی گوید وإذ ابتلى إبراهيم ربه بكلمات فأتمهن قال إني جاعلك للناس إماما قال ومن ذريتي قال لا ينال عهدي الظالمين ( 124 )ایه 124 سوره بقره این عهد من امامت به ظالمین نمی رسد خوب به نص سخن خودتان ابوبکر و عمر ظلم کردند پس لایق خلاقت نیستند
من انکر امامت ابی بکر فهو کافر
اقای نبوی در روضات الطالبین ج 8 ص 215
من انکر امامت ابی بکر و امامت عمر ان صحیحه انه یکفر
اقای سبکی در کتاب فتاوی السبکی ج2 ص 576
http://www.askdin.com/thread26464.html
خوب پس لایق بودن ایشون زیر سوال است و نمی تواند خلیفه و امام باشد

بسم الله الرحمن الرحیم

وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ- بقره - 124

با سلام

ammarshia;490842 نوشت:
مگر خلیفه با امامت فرق دارد ؟؟

میتونیم اینطوری استدلال کنیم:

فرض میکنیم: هر امامی خلیفه است ولی هر خلیفه ای امام نیست
خب میرویم سراغ همان استدلال ولایت ظالم بر عادل
و این قبیح است.
پس لزوماً هر خلیفه ای امام است و هر امامی خلیفه است

ammarshia;490842 نوشت:
جواب بسیار ساده مگر اهل سنت نمی گند ابوبکر امام است من انکر امامت ابی بکر فهو کافر و کسی که قبول نکند حکم کفر صادر کردند برای چنین شخصی خوب مگر خلیفه با امامت فرق دارد ؟؟ الاحکام السلطانیه ج1ص17رجوع کنید خلافت هیچ فرقی با امامت ندارد خوب مگر خدا نمی گوید وإذ ابتلى إبراهيم ربه بكلمات فأتمهن قال إني جاعلك للناس إماما قال ومن ذريتي قال لا ينال عهدي الظالمين ( 124 )ایه 124 سوره بقره این عهد من امامت به ظالمین نمی رسد خوب به نص سخن خودتان ابوبکر و عمر ظلم کردند پس لایق خلاقت نیستند
من انکر امامت ابی بکر فهو کافر
اقای نبوی در روضات الطالبین ج 8 ص 215
من انکر امامت ابی بکر و امامت عمر ان صحیحه انه یکفر
اقای سبکی در کتاب فتاوی السبکی ج2 ص 576

http://www.askdin.com/thread26464.html
خوب پس لایق بودن ایشون زیر سوال است و نمی تواند خلیفه و امام باشد

جناب عمار شیعه، که دوستان "استاد" خطابتان، می کنند. من یک سؤال از محضر شما دارم، جناب استاد!

سؤال: آیا وقتی کسی سؤالی را پرسیده است، باید ابتدا سؤال او را درست بفهمیم، اگر درست متوجه نشدیم چند سؤال بپرسیم تا مسئله روشنتر شود، و بعد جواب بدهیم، یا اینکه، باید با هر برداشتی که از سؤال داشتیم، پاسخگویی کنیم؟

شما جواب این سؤال را بدهید، تا به سایر مباحث برسیم، حضرت استاد.

یک حقیقت را نیز با اجازۀ جناب صدرا اینجا مطرح می کنم، که ایشان خصوصی به من گفتند ولی حالا که مبتلا شدیم، علنی می گویم. ایشان همان ابتدا که ما برای شروع به تقسیم این بحث مذاکره می کردیم، به من گفتند وقتی پرسشگر سؤالی را می پرسد دیگرانی می آیند نظر می دهند و این مشکل ایجاد می کند، مگر اینکه پیشاپیش پرسشگر بخواهد که فقط کارشناس به سؤالش جواب بدهد! حالا می بینیم، دوستان اصلاً نمی روند صورت مسئله را بخوانند، همینجوری از سر تعصب، یک حرفی می زنند! ایام هم که ایام فاطمیه است که احساسات دوستان روی درجه ی صد است!

حداقل برید مسئله رو درست بخونید تا بفهمید من نگفتم ظالم بر عادل حکومت کنه. چی بگم دیگه آخه من؟!

سلام علی من اتبع الهدی

بحث محب و شیعه بودن برای اهل بیت، یک بحث درون مذهبیه، وقتی در این سطح و روی این محور داریم صحبت می کنیم، ما شیعه محسوب می شیم، چون اینجا شیعه الزاماً به معنای پیروان حقیقی اهل بیت عصمت و طهارت(ع) نیست، بلکه به معنای هر کسی هست که خلافت ابوبکر رو باطل و علی رو جانشین حقیقی پیامبر می دونه.(بعد از این بحث تقسیم میشه به فرقه های شیعی و بعد هم درون فرقه ها، بحث محب و شیعه مطرح میشه.)

اما درستی بحثی که نوشتم و استدلای که داشتم:
«منطقاً ظالم نمیتواند بر عادل حاکم باشد»

من واقعاً برام سؤاله کدوم فرقه، نحله یا مرام، گفتن ظالم بر عادل حکومت یا امامت یا خلافت کنه؟! به جای حاشیه، جواب اینو به من بگید!

مسلمان ایرانی;490961 نوشت:
2.ابوبکر و عمر، به حضرت زهرا ظلم می کنن، اینجا این عمل اینها به مصداق این آیه ی شریفه که لا ینال عهدی الظالمین، تأیید ضمنی ایجاد میکنه که ابوبکر و به تبعش عمر لیاقت خلافت ندارن. ابوبکر و عمر از اول هم لیاقت خلافت نداشتن و سر این مسئله از لیاقت خلیفگی نیفتادند، ولی ظلمشون یک تأیید بر استدلالات پیشینه که اینها لیاقت امامت بر امت رو ندارن، چون به قول حضرتعالی امام و خلیفه ی رسول الله که دو تا نیستن.

نه این جواب نیست
جواب همان جواب کارشناس بحث است: «اصولاً آنها از ابتدا خلافتشان باطل بوده»

سؤال:

اهل سنت، خلفا را مثل ائمه در تشيع، معصوم نمي دانند. اگر بالفرض هم بپذيرند كه خلفا چنين كاري كردند، آيا چيزي عليه آنها ثابت مي شود؟ خب آنها هم انسان هستند و ممكن است اشتباه كنند، هر چند ان اشتباه بزرگ باشد. همچنين همانطور كه سكوت حضرت علي را مي توان حفظ وحدت اسلامي و تلاش براي حفظ اسلام تفسير كرد، اقدام تند عمر را نيز مي توان همينگونه تلاشي براي وحدت بين مسلمين و تفرقه تفسير كرد، که به دلیل عدم عصمت دچار اشتباه شده است. پس آيا به خاطر ماجراي هجوم بايد نتيجه بگيريم كه آندو فاقد صلاحيت خلافت بودند؟

پاسخ:
1) ابتدا باید توجه داشت که اهل سنت در ابعاد عصمت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلّم)، دارای یک نظر و یک عقیده نمی باشند و اینگونه نیست که جمیع فرق کلامی اهل سنت آنحضرت را در جمیع حالات وافعال معصوم دانسته باشند؛ همچنان که قوشجی در کلامی به هنگام توجیه کار خلیفه ی دوم در منع از نکاح متعه بیان می دارد که مخالفت مجتهدی با مجتهد دیگر در مباحث اجتهادی امری جدید و نو خواسته نمی باشد.[1]

2) اهل سنت هر چند در مقام تبیین دیدگاه خود معتقد به عصمت شیخین نشده اند؛ اما در مقام عمل باب وسیعی با عنوان اجتهاد و عدالت صحابی را گشوده اند که با این کار شخصیت آنان در هاله ای از تقدیس قرار گرفته به گونه ای که نقد افعال آنان را غیر قابل قبول می دانند؛ زیرا که معتقدند آنان پرورش یافته ی پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله و سلّم) بودند که کارهایشان را بر محور عدالت و اجتهاد انجام داده اند؛ لذا در مواردی که نصی در مورد آن وجود ندارد و تنها قول صحابی واحدی وجود دارد؛ قول صحابی را حجت دانسته اند.

اهل سنت در مرتبه ای بالاتر شیخین را در صدر خلائق بعد از انبیاء و مرسلین قرار داده و معتقد به برتری مطلق این دو بر سایر افراد بشر شده اند.[2] لذا براساس فتوای گروهی از اهل سنت کسانی که شیخین را لعن و یا سب نموده اند را کافر دانسته و حکم فقهی چنین عملی را قتل دانسته اند؛ زیرا که برگشت چنین سبی را به نفی شهادت قرآن و سنت؟! در مورد بهشتی بودن آنان دانسته اند.

لذا با این اوصاف نمی توان گفت که جایگاه صحابه چه رسد به شیخین در نزد اهل سنت جایگاهی بسان دیگر افراد مسلمان بوده باشد؛ بلکه شخصیت این افراد خود در پرتویی از عصمت نسبی قرار داده شده و افعالشان نیز در نزد عامه ی اهل سنت مورد اقتدا می باشد؛ همچنان که در این باره به حدیث: «فَعَلَيْكُمْ بِسُنَّتِي وَسُنَّةِ الْخُلَفَاءِ الرَّاشِدِينَ الْمَهْدِيِّينَ عُضُّوا عَلَيْهَا بِالنَّوَاجِذِ، وَإِيَّاكُمْ وَمُحْدَثَاتِ الْأُمُورِ فَإِنَّ كُلَّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ»؛[3]استناد نموده اند.

3) از آنجا که یکی از شروط اساسی امامت و خلافت در نزد عامه، عدالت امام می باشد؛ لذا انجام کاری که با عدالت همخوانی نداشته باشد منافی با مشروعیت خلافت و امامت خواهد بود و اگر چنین عملی در اصل تحقق حکومت صورت پذیرفته باشد؛ همچنان که شیعه معتقد است، قبح و منافرت آن با اساس مشروعیتشان بیشتر خواهد بود.

4) اشتباه گاهی در امور شخصی افراد است به گونه ای که به واسطه ی انجام آن ظلمی متوجه غیر نمی گردد، و گاهی اشتباه در اموری است که مربوط به حقوق سایر مردم است. اشتباه در نوع اول آن امری شایع است؛ اما در نوع دوم آن به میزان تاثیرات منفی آن افراد مورد مؤاخذه قرار می گیرند. به عنوان مثال اشتباه در برخی از تصمیمات حکومتی گاه ممکن است منجر به از بین رفتن حیات انسانی و اجتماعی و فرهنگی یک مملکت شود.

آیا می توان پذیرفت در صورت غفلت و یا عدم مشورت حاکم در این مساله گفته شود: حاکم که معصوم نبوده، اشتباهی بوده که صورت پذیرفته؟! چنین امری مخالف سیره ی عقلا می باشد؛ بلکه عقلا حکم می نمایند که کسی که در راس حکومت است باید در تصمیمات مهم بر اساس مشورت و منطبق بر مصلحت عامه ی مردم عمل نماید، که در فرهنگ دینی ما قید عدم مخالفت با تعالیم شرع نیز معتبر می باشد.

بنابراین اگر با دیدی خوشبینانه(و در فضای دید اهل سنت) نیز بخواهیم در مورد برخورد خلیفه اول و دوم با اهل بیت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به قضاوت بنشینیم، هیچ گاه نمی توان پذیرفت به واسطه ی عدم بیعت امام علی علیه السلام و بنی هاشم، دستگاه حاکمه حق داشته خاندان عترت را مورد فشار سیاسی خود قرار داده و آنان را از حقوق خود منع نماید؛ چه رسد به ورود بدون اذن به بیت آنان و تهدید و یا هجوم و اعلان جنگ با آنان؛ زیرا سخن بر سر آن است که آنان چه مجوزی در راستای برخورد با اهل بیت علیهم السلام داشته اند؟ و چگونه می توان پذیرفت که آنان مصلحت اسلام را بیشتر از خاندان وحی می شناخته اند؟

5) اینکه بیان شود این افراد در کار خود اشتباه نمودند از منظری دیگر باز غیر قابل قبول است؛ زیرا مقام عترت علیهم السلام و جایگاه آنان امری نبوده که مسلمانان از آن بی خبر بوده باشد؛ چه رسد به این افراد؟

سيوطى در تفسیر آيه ی شریفه ی: (فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصال)؛[4]به سند خود روایت می کند: وقتى اين آيه نازل شد و پيامبر اکرم صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم آن را در مسجد تلاوت كرد، فردى برخاست و از رسول خدا پرسيد: اين بيوت با عظمت از آن كيست؟ پيامبر صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم فرمود: «بيوت انبيا و پيامبران است».

در اين هنگام ابوبكر برخاست و در حالى كه به خانه فاطمه و على عليهما السَّلام اشاره می كرد،عرض نمود: یا رسول الله آيا اين خانه نيز از آن خانه هاست؟ پيامبر(صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم) فرمودند: «نعم من أفاضلها ؛ آرى! از برترين آنهاست».[5]

خانه ی علی و فاطمه(علیهما السلام) همان خانه ای بود که هر روز پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله سلم) در آستانه ی باب آن می ایستاد و به اهل آن درود و سلام می دادند.

«عن ابن عباس قال شهدنا رسول اللَّه صلی الله علیه وآله وسلم تسعة اشهر يأتى كل يوم باب على بن ابيطالب رضى اللَّه عنه عند وقت كل صلوة فيقول السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته اهل البيت، انما يريداللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيراً، الصلوة رحمكم اللَّه‏»؛[6]

ابن عباس روایت می کند شاهد بودیم به مدت نه ماه پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم هر روز به هنگام وقت نمازها ی یومیه به کنار خانه ی علی بن ابی طالب علیه السلام می آمدند و می فرمودند سلام و رحمت و برکات خدا بر اهل این خانه باد، همانا خداوند مى ‏خواهد از شما خاندان پيامبر، پليدى را ببرد و شما را پاك كند، پاكى كامل، هنگام نماز است رحمت خدا برشما باد. بنابراین نمی توان پذیرفت که آنان در عمل خود ادراک کافی نداشته اند؛ بلکه کار آنان بر اساس علم و آگاهیشان نسبت به خاندان پیامبر صلی الله علیه وآله بوده است.

6) اینکه عمل آنان در اعمال خشونت و ظلم به اهل بیت علیهم السلام را امری در راستای وحدت بدانیم سخنی خلاف واقع است؛ زیرا که وحدت همواره با گذشتن از حق خویش و مدارا با مخالف خویش محقق می گردد، نه در دشمنی و تجاوز به حق مخالف خود.

منابع:

[1]. شرح التجرید، القوشجی، ص484، طبعة الحجریة: «فإنّ مخالفة المجتهد لغيره في المسائل الاجتهادية ليس ببدع».

[2]. ر.ک، شرح المقاصد، التفتازاتی، ج5، ص291: «ما طلعت الشمس و لا غربت بعد النبيين و المرسلين على أحد أفضل‏ من أبي بكر»؛ اصول السنة، احمد بن حنبل، ص26: «خیر هذه الامة(بعد نبیها)ابوبکر الصدیق، ثم عمربن الخطاب ثم عثمان، نقدم هولاء الثلاثة، کما قدمهم اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله ، لم یختلفوا فی ذلک».

[3]. سنن ابن ماجة، ح42؛ المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ح329؛ سنن ابن ماجة، ح42. تعليق الذهبي قي التلخيص : صحيح ليس له علة.

[4]. النور/36: (اين چراغ پرفروغ) در خانه ‏هايى قرار دارد كه خداوند اذن فرموده ديوارهاى آن را بالا برند (تا از دستبرد شياطين و هوسبازان در امان باشد) خانه ‏هايى كه نام خدا در آنها برده مى ‏شود، و صبح و شام در آنها تسبيح او مى ‏گويند ...

[5]. الدرالمنثور، السیوطی، ج5، ص50: « و أخرج ابن مردويه عن أنس بن مالك و بريدة قال قرأ رسول الله صلى الله عليه و سلم هذه الآية فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ فقام اليه رجل فقال اى بيوت هذه يا رسول الله قال بيوت الأنبياء فقام اليه أبو بكر فقال يا رسول الله هذا البيت منها لبيت علي و فاطمة قال نعم من أفاضلها».


[6]. الدر المنثور، السیوطی، ج5،ص199؛ شواهد التنزیل، ج2،ص48؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج42، ص137.
موضوع قفل شده است