جمع بندی مردم تا چه حد حق تعیین سرنوشت دارند؟

تب‌های اولیه

18 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مردم تا چه حد حق تعیین سرنوشت دارند؟

در اسلام انچه به عنوان حق تعیین سرنوشت (که در کلمات افرادی مثل امام خمینی هم نمونه ان رو میبینیم.)بیان میشود تا چه حد معتبر است ؟ایا حد و حصری دارد و یا یک حق مطلق است؟و این حق در حوزه ی حکومتی ایا محدودیتهایی دارد یا خیر؟
و اگر اسلام چنین حقی رو به رسمیت میشناسد ایا امکان تحققش وجود دارد؟و راه حل اسلام برای تحقق ان چیست؟با توجه به اینکه حتی در حکومتی که کاملا هم دموکرات باشه امکان تحققش وجود ندارد چرا که در هر صورت عده ای در اقلیت قرار میگیرند و این حق از انها سلب میشود.و میشود گفت حکومتی خواهیم داشت با دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت.و اگر گرفتن این حق ظلم است چه از یک نفر چه از کل بشریت نباید گرفته بشه...
و اگر امکان تحقق جامعه ای که امکان رعایت کامل این حق در ان باشد وجود ندارد چه طور ممکن است خدا برای مردم چنین حقی رو محترم بداند؟!....

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد صادق

هارب;447119 نوشت:
در اسلام انچه به عنوان حق تعیین سرنوشت (که در کلمات افرادی مثل امام خمینی هم نمونه ان رو میبینیم.)بیان میشود تا چه حد معتبر است ؟ایا حد و حصری دارد و یا یک حق مطلق است؟و این حق در حوزه ی حکومتی ایا محدودیتهایی دارد یا خیر؟
و اگر اسلام چنین حقی رو به رسمیت میشناسد ایا امکان تحققش وجود دارد؟و راه حل اسلام برای تحقق ان چیست؟با توجه به اینکه حتی در حکومتی که کاملا هم دموکرات باشه امکان تحققش وجود ندارد چرا که در هر صورت عده ای در اقلیت قرار میگیرند و این حق از انها سلب میشود.و میشود گفت حکومتی خواهیم داشت با دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت.و اگر گرفتن این حق ظلم است چه از یک نفر چه از کل بشریت نباید گرفته بشه...
و اگر امکان تحقق جامعه ای که امکان رعایت کامل این حق در ان باشد وجود ندارد چه طور ممکن است خدا برای مردم چنین حقی رو محترم بداند؟!....

پاسخ ::Hedye:
با سلام . در این باره باید به از جنبه های مختلف بحث شود تا زوایای مسله روشن گردد
:Gol::Gol:
درابتدا در پاسخ باید نکاتى پیرامون اصل آزادى و مبانى آن در اسلام تقدیم می شود . امید که پاسخ شما در آن باشد .
آزادی از منظر اسلام :
درآغاز لازم به ذکر است که تبیین و تفسیر هر موضوع و مسأله‏ اى باید نوع رویکرد به آن را مشخص ساخت، چراکه هر ره‏یافتى مبانى، پیش ‏فرض و روش خود را می طلبد: مثلاً هیچ‏گاه نمى‏توان با روى‏کردى جامعه‏ شناسانه، تحلیلى روان‏شناسانه طلبید و یا بالعکس. بنابراین اگر آزادى از منظر اسلام بررسى و تشریح مى‏شود باید با پیش‏ فرض‏هاى خود، منابع اسلامى و متد خویش پى‏گیرى شود. در این باره می گوییم:
1- واژه «آزادى» به معنى باز بودن راه انجام فعل و ترک آن است، خواه آن فعل جنبه ارزشى داشته باشد یا خیر. خواه در حوزه تفکر باشد یا در حوزه سیاسى، در حوزه اخلاق باشد یا خیر، فردى باشد یا جتماعى، معقول باشد یا غیرمعقول.
2- انسان بر حسب خلقت خاص خویش، موجودى صاحب عقل و اراده بوده به صورتى که در هر کارى مى‏تواند جانب انجام آن را اختیار کرده یا جانب ترک آن را برگزیند. براساس فطرت آدمى وى در مورد انجام و ترک فعل مطلق العنان است و مقید به یکى از دو طرف نمى‏باشد. از این نوع آزادى انسان به «آزادى تکوینى» یاد مى‏کنند.
3- لازمه آزادى فوق، آزادى دیگرى است که عبارت از: امکان بهره ‏مندى آدمى از مواهب «آزادى تکوینى» بدون دخالت قوه، قدرت و اراده قاهرى بیرون از نفس انسان. این آزادى، «آزادى تشریعى» یا «آزادى حقوقى» نام دارد. (1)
4- این واژه از دیدگاه‏ ها و حیثیت ‏هاى گوناگون تقسیمات و انواع متعددى پیدا مى‏کند چون: آزادى درونى، آزادى برونى، آزادى جمادى، آزادى نباتى، آزادى حیوانى، آزادى انسانى، آزادى ولایى، آزادى اخلاقى، آزادى فردى، آزادى اجتماعى، آزادى اندیشه، آزادى بینش، آزادى بیان و نوشتار و... .
5- منشأ «آزادى» اراده آدمى است که او را وادار به عمل یا ترک آن ساخته و حالت نفسانى است که از میان رفتن آن مساوى با از بین رفتن اصل انسانیت مى‏باشد.
6- تعریف آزادى با تعریف انسان ارتباط تنگاتنگى دارد، چرا که متعلق آزادى خود انسان است، ازاین‏رو هر تعریفى از انسان در برداشت از آزادى دخیل خواهد بود و بالاتر، بدون ارائه تعریفى از انسان، تعریف آزادى ممکن نخواهد بود. اکنون تعریف آزادى از منظر اسلام را با مطلب اخیر؛ یعنى، تعریف و دیدگاه اسلام به انسان شروع مى‏کنیم:
انسان در نگرش اسلامى:
1- کارگزار یا خلیفه خداوند بر روى زمین و عبد اوست، در مقام عبودیت مطیع خواست و اراده اوست اما در مقام کارگزارى بر روى زمین باید فعال باشد. انسان پلى میان ملک و ملکوت و ابزارى است که مشیت خداوند از طریق آن در این جهان تحقیق و تبلور مى‏یابد. (2)
2- انسان هم داراى عقل است و هم داراى اراده، اسلام مى‏خواهد انسان اراده‏اش را تابع مشیت خداوند قرار دهد زیرا تنها در این صورت است که آدمى به یک زندگى توأم با سعادت و رستگارى در دنیا و آخرت دست خواهد یافت. (3)
3- انسان از آن جهت که به مستقیم ‏ترین وجهى منعکس کننده حکمت الهى است و به کامل‏ترین وجهى مظهر صفات الهى است، اشرف همه مخلوقات است. (4)
4- انسان قدرت دارد که بر همه مخلوقات دیگر سلطه پیدا کند اما مسؤولیت نیز دارد که از همه این مخلوقات مراقبت نماید. (5)
5- انسان داراى قابلیت تا بى‏نهایت صعود یا سقوط را دارا است. (6) از تعبیرات دوگانه و متضاد برخى آیات قرآن کریم از انسان در همین خصوصیت نهفته است. (7)
حاصل آن که در یک برآیند کلى، اسلام آدمى را محدود در همین که هست و تاکنون خود را نشان داده نمی ى‏بیند، بلکه براى او آرمانى فراتر از بینش طبیعى و مادى دارد. اسلام مى‏خواهد انسان ایده‏آل بسازد نه انسانی که تنها با با دیگران هماهنگ باشد (برخلاف نگرش لیبرالیزم از انسان که طبیعت‏ گرا بوده و آدمى را همین مى‏بیند که هست و تاکنون خود را نشان داده است).
با توجّه به همین دوگانگى وجودى انسان (سقوط و صعود) از نگرش اسلام است که خداوند هم «آزادى تکوینى» به بشر اعطاء فرموده و هم بر «آزادى تشریعى» صحه گذاشته است تا در پرتو آن آدمى بر ترمیم کاستیى‏ها و مصونیّت از آسیب‏ هاى ناشى از کژى‏ هاى ضلع سقوط خود توانا گشته و با شناخت و پرداخت آزادانه به ضلع صعود خویش مرتبه خلافت الهى و کارگزارى خداوند را به دست آورد. به عبارت دیگر، از نگاه اسلام خداوند انسان را واجد قابلیت‏ها و صلاحیت‏هایى مى‏داند که سبب شایستگى و بایستگى بهره مندى او از موهبت «آزادى» است و از همین رو است که قرآن هدف بعثت پیامبر گرامى(ص) را تحقق آزادى تکوینى و تشریعى تلقى کرده است. (8)
براساس آیات قرآن، انسان از آزادى تکوینى برخوردار است؛ یعنى، مختار است بر انجام فعل و ترک آن؛ و این آزادى، فطرى بشر است. همچنین آزادى تشریعى - که در منظر اسلام امرى شایسته و بایسته است - یعنى، انسان آزاد است که از آزادى تکوینى خود در عمل و زندگى خویش بهره‏مند شود و هیچ‏کسى حق ندارد با اعمال فشار، زور و قدرت از بهره‏ورى معقول از آزادى تکوینى او جلوگیرى کند. به فرموده خداوند متعال: «بعضى از ما بعضى دیگر را به جاى خدا به خدایى نگیرید» (9)و «هیچ بشرى را نسزد که خدا به او کتاب و حکم و پیامبرى بدهد؛ سپس او به مردم بگوید: به جاى خدا، بندگان من باشید» (10) و این همان آزادى است که حضرت على(ع) در وصیت خود به فرزندش امام حسن(ع) سفارش نمود: «نفست را از هر پستى گرامى‏دار، هر چند دنائت، تو را به خواهش‏هایت برساند. چرا که هرگز در برابر نفس [ارجمند]ت که مى‏بخشى، چیز ارزنده‏اى به دست نخواهى آورد. بنده دگرى مباش! زیرا خدایت آزاد آفریده است». (11)
براساس روح توحیدى - که در نگرش اسلامى از جایگاه ویژه‏اى برخوردار است - انسان تنها باید بنده خداوند باشد، نه غیر خدا؛ و چنان که گفته شد، اراده خود را تابع مشیت و اراده خداوند قرار دهد و آزادى تکوینى خود را محدود و مقید به خواست خداوند گرداند که در آن صورت به زندگى با سعادت در دنیا و آخرت بار خواهد یافت. اما همین انسان در نگرش اسلامى حق ندارد بهره‏ورى از آزادى تکوینى خود را محدود به خواسته‏ها و اراده‏هاى انسان‏هاى دیگر کرده، خود را بنده دیگران سازد و عملاً خویش را از آزادى حقوقى و تشریعى محروم سازد. آزادى تشریعى با تعریفى که از آن در دیدگاه قرآن ارائه شد، حق مسلّم و طبیعى بشر است و هیچ انسانى حق بازستانى و محدودیت آن را ندارد.
خلاصه آن که: بندگى خداوند موجب آزادى و بندگى غیر خداوند موجب فقدان آزادى است؛ چنان که «همسر عمران [مادر مریم ]گفت: پروردگارا من نذر کردم که آنچه در رحم من است آزاد و در خدمت تو باشد». (12)
اما باید توجه داشت که انسان‏هاى دیگر نمى‏توانند آزادى تشریعى را محدود سازند ولى از آن جا که انسان یک موجود اجتماعى است، به صورت طبیعى ملزم مى‏شود که اراده خود را در اراده دیگران دخالت دهد و به بیان دیگر، اراده خود را در عرصه اجتماع با اراده دیگران شریک سازد. ازاین‏رو باید در برابر قانونى که حدودى براى اراده‏ها و آزادى‏هاى مردم معین نموده و آنها را تعدیل کرده، خضوع کند. پس همان طبیعتى که به یک فرد انسان آزادىِ اراده و عمل داده، عینا همان طبیعت در عرصه اجتماع اراده و عمل را محدود و آزادى تشریعى انسان را مقید مى‏سازد.
در نگرش اسلامى از آن جهت که قانون را براساس توحید و سپس بر پایه اخلاق فاضله گذاشته و متعرض همه اعمال فردى و اجتماعى تحت عنوان ضوابط شرع شده است، آزادى تشریعى در این چارچوب مرزبندى مى‏شود. با توجه به این مطلب مهم، از دیدگاه اسلام، آزادى تشریعى به این معنا مى‏شود که انسان آزاد و مختار است از تمامى حقوقى که قوانین شرع براى او مشخص کرده بهره‏مند شود. مثلاً یکى از قوانین شرع آن است که انسان مى‏تواند تا هر جا که بخواهد در عرصه علم‏اندوزى پیش برود و در این ساحت آزاد است و حتى دولت اسلامى موظف است که امکاناتى براى افراد فراهم کند تا از این حق بهره‏مند شود.(13)
آزادى بیان و نوشتار، آزادى اجتماعى، آزادى بینش و آزادى اندیشه (در ساحت‏هاى اقتصادى - فرهنگى و سیاسى) همه در چارچوب مقوله پیش گفته معنا مى‏یابد و تحلیل مى‏شود. به دلیل مجال اندک به همین مقدار بسنده کرده و تفصیل ابعاد دیگر این مسأله دامن‏گستر را به فرصت مناسب و مکاتبات بعدى شما موکول مى‏کنیم.
آزادی بیان در اسلام:
در اسلام نه تنها «بیان» آزاد است، بلکه بعضا بر «عالم» و «داننده»، بیان کردن واجب است. از مصادیق والاى آزادى «بیان» امر به معروف و نهى از منکر است. امر به مشورت و ترغیب به آن، یکى دیگر از احکام ملازم آزادى بیان و اظهار رأى و نظر افراد جامعه است. آن چه در روایات به طور خاص، آزادى بیان را یکى از وظایف مردم در قبال حاکم، مطرح کرده، عبارت «النصیحة لائمة المسلمین» است. امیر مؤمنان(ع)، در این باره مى‏فرمایند: «و اما حقّى علیکم فالوفاء بالبیعة و النصیحة فى المشهد و المغیب؛ حق من بر شما این است که به بیعت وفا نمایند و در حضور و غیب نسبت به من خالص خیر خواه باشید».(14)
مسلما وجود آزادى بیان در جامعه، براى خیرخواهى از حاکم و مصادیق آن (مانند انتقاد صحیح و سازنده همراه با شرایط آن) لازم است. مواردى نظیر امر به جدال احسن «ادع الى سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن»، (15) و «ولا تجادلوا اهل الکتاب الا بالتى هى احسن»، (16) و امر و ترغیب به گزینش بهترین کلام «فبشر عباد * الذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه»، (17) و مواردى که از مخالفان درخواست برهان شده «قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین» همه با بیانى روشن، به لزوم آزادى بیان در جامعه‏ى اسلامى نظر دارد. بنابراین در اندیشه اسلامى، در اصل ضرورت «آزادى بیان» و ثمراتى که بر آن مترتب است و ضررهاى ناشى از منع آن، هیچ تردیدى نیست. اما سؤال اساسى آن است که آیا براى این «آزادى» حد و مرزى هست یا نه؟ آیا هر کس هر چه بخواهد، مى‏تواند بگوید؟ و هر نظر و اندیشه یا هنر، رمان و... را مى‏تواند آزادانه پخش کند؟
گفتنى است در هیچ نظامى، آزادى بیان به صورت مطلق و بدون حد و مرز وجود ندارد؛ بلکه آزادى محدود و در چارچوب ارزش‏هاى پذیرفته شده در هر جامعه است، این چارچوب‏ها از هر نظام و جامعه‏اى تا نظام و جامعه دیگر، متفاوت است و مبتنى بر جهان‏بینى و نظام فکرى آن جامعه مى‏باشد.
«موریس دوورژه» درباره‏ى چارچوب «آزادى» در دموکراسى مى‏نویسد: «آیا با اعطاى آزادى به دشمنان آزادى، به آنها اجازه داده نمى‏شود که آزادى را در هم بکوبند؟... دموکراسى به مخالفان خود اجازه بیان عقایدشان را مى‏دهد؛ ولى تا وقتى که این کار را در چارچوب روش‏هاى دموکراتیک انجام دهند»، (18).
در متن اعلامیه «حقوق بشر فرانسه» آزادى از اطلاق افتاده و مقیّد به حدود قانونى شده است: «آزادى آگاهى از افکار و عقاید از گران‏بهاترین حقوق بشر است. بنابراین هر یک از افراد کشور، مى‏توانند آزادانه هر چه مى‏خواهند بگویند، بنویسد و به چاپ برسانند؛ مگر مواردى که قانون معین کرده باشد. در آن صورت تجاوز از آزادى مزبور، مستلزم مسؤولیت خواهد بود». (19)
آزادى بى حدّ و حصر و بدون کنترل، آسیب‏ ها و تباهى ‏هاى گوناگونى را متوجه جامعه مى‏کند؛ مانند:
1. تحریک و تهییج عموم به اعمال و افعال و یا خوددارى‏هایى که مضرّ به حال جامعه و دولت است (نظیر آنارشیسم)؛
2. هتّاکى و فحّاشى به مقامات مذهبى، ملّى و سیاسى و افراد مردم؛
3. افشاگرى و انتشار اسرار خصوصى افراد و مقامات و نیز اسرار نظامى و سیاسى کشور؛
4. انتشار و القاى اخبار نادرست و شایعه پراکنى و ایجاد اختلال در امنیت فکرى جامعه، (20) بنابراین هیچ منطقى، آزادى لجام‏ گسیخته و بدون حد و مرز را در هیچ عرص ه‏اى از جمله در عرصه «بیان» و امثال آن تأیید نمى‏کند، لیکن آنچه در اینجا مهم است اصول و ارزش‏هایى است که مى‏تواند دایره آزادى‏ها را محدود کند و در این عرصه بین اندیشه اسلامى و تفکر لیبرالى تفاوت بسیار است.
در دیدگاه دینى، گرچه آزادى بیان جایگاه مهمى دارد؛ اما با توجه به احکامى چون حرمت غیبت؛ تهمت و دروغ، این نکته روشن مى‏شود که آزادى مطلق در گفتن وجود ندارد؛ بلکه گفتار باید صادق باشد و موجبات اذیت و آزار دیگران و تضییع حقوق عمومى را فراهم نسازد. از دیدگاه اسلام آزادى بیان مقید به مصالح شخصى و جامعه‏ى اسلامى و مصالح عالیه دینى است. ازاین‏رو در مواردى که احتمال فساد در کار است، یا آزادى بیان انحراف عقیدتى و اخلاقى و امثال آنها را پدید مى‏آورد، جایى براى آن وجود ندارد. از منظر حضرت امام(ره)، مهم‏ترین قیود آزادى بیان عبارت است از:
1. آزادى تا مرز فساد؛ یعنى آنجا که از آزادى فساد خیزد دایره آن محدود به حدى مى‏شود که سلامت معنوى جامعه حفظ شود.
2. آزادى در چارچوب اسلام و قوانین کشورى؛
3. آزادى تا مرز اضرار مردم؛
4. آزادى تا مرز توطئه بر ضد نظام اسلامى، (21)
از دیدگاه آیت‏ الله خامنه‏ اى رهبر معظم انقلاب اسلامى، اختلاف نظر و سلیقه امرى کاملاً طبیعى و مایه پیشرفت کشور و طرح مطالبى که مخالف نظر مشهور باشد، اشکال ندارد، «به شرط آن که نحوه‏ى مطرح کردن و پرداختن به آن علمى باشد». به نظر ایشان، بررسى همه مسائل از جمله مسائل سیاسى در فضاى «آرام و با دید علمى» امرى کاملاً ضرورى است؛ «ضدیت با نظم و جهت‏گیرى آنارشیستى، شایسته محیط‏ هاى دانشگاهى نیست و صددرصد مخالف لوازم و ضروریات محیطهاى علمى است».(22)
در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، انواع آزادى‏ ها به رسمیت شناخته شده است و دولت نیز موظف به تهیه و تدارک تمامى زمینه‏ هاى لازم براى تحقق این نعمت الهى است؛ مشروط به آن که مخلّ به مبانى اسلام یا حقوق عمومى نباشد: «نشریات و مطبوعات در بیان مطالب آزادند؛ مگر آن که مخلّ به مبانى اسلام یا حقوق عمومى باشد...». (23)
ج - آزادى عقیده از دیدگاه اسلام:
از آن جایى که اسلام صاحب مکتب و جهان‏ بینى ویژه است، هرگز آزادى عقیده مطرح در غرب را نمى‏پذیرد؛ یعنى، نمى‏گوید: هر کس مادام که زیانى به دیگران نرساند آزاد است، هر عقیده‏اى داشته باشد(24). در عین حال کسى را مجبور به پذیرفتن مکتب خود نمى‏کند؛ بلکه اصول پایه آن را با دلایل روشن عقلى و نقلى (قرآن و حدیث)، مشخص مى‏کند و سپس همگان را به پذیرش عقیده اسلامى دعوت مى‏نماید.
از دیدگاه اسلام، مطلق عقیده‏ ، آزاد نیست؛ بلکه حد و مرز دادن به آزادى عقیده، با توجه به موارد زیر امرى لازم و ضرورى است:
یکم:عقیده‏اى که انسان انتخاب مى‏کند، همیشه بر مبناى تفکر و اندیشه نیست؛ بلکه اغلب این عقاید، بر اساس تقلید و بررسى کورکورانه از نیاکان و پدر و مادر و یا از محیط است. گاهى نیز بر اساس احساسات، عقیده‏اى شکل مى‏گیرد. و از آن جایى که دلبستگى‏ها، موجب تعصّب، جمود، خمود و سکون مى‏شود، بشر نمى‏تواند در عقیده به طور مطلق آزاد باشد.
دوم: عقیده، مانع تفکر و آزادى اندیشه مى‏شود؛ زیرا وقتى به امرى دلبسته شد، چشم و گوش بصیرت، کور و کر مى‏گردد. (25)
سوم:عقاید غلط، باعث اسارت انسان‏ها و خروج از مسیر انسانیت مى‏شود و باید این زنجیرها را از دست و پاى او باز کرد؛ مانند طبیبى که آزادى انسان‏ هایى را که از خارش بدن لذت مى‏برند، مى‏گیرد و به طبابت آنان مى‏پردازد. (26)
چهارم: از آن جهت که لازمه‏ ى محترم شمردن بشر، هدایت نمودن او در راه ترقى و تکامل است، باید جلوى هر عقیده‏اى که انسان را از تکامل باز مى‏داد، گرفته شود. (27) بنابراین جواز آزادى در مورد عقایدى است که مبناى آن تفکر و اندیشه باشد؛ در واقع آزادى چنین عقیده‏اى به آزادى فکر مستند است.
علاوه بر مطالب یاد شده، مهم‏ترین نکاتى را که در مورد آزادى عقیده از متون اسلامى حاصل مى‏شود، مى‏توان به صورت مختصر در نکات ذیل بیان کرد:
1. اسلام هرگز اجازه ‏ى تفتیش عقاید را نمى‏دهد و کسى را از این نظر، تحت فشار نمى‏گذارد. اگر کسى اظهار قبول اسلام کرد، این اظهار را محترم مى‏شمارد و بدبینى و سوء ظن را در این زمینه مجاز نمى‏داند: «و لا تقولوا لمن القى الیکم السلام لست مؤمنا». (28)
2. در نظر اسلام، اصولاً عقیده‏ ى دینى، چیزى نیست که با اجبار و اکراه درست شود؛ بلکه باید از دیدگاهى منطقى و دلایل مستحکم سرچشمه گیرد: «لا اکراه فى الدین قد تبیّن الرشد من الغى». (29)
3. پیروان ادیان آسمانى، هر چند با آمدن اسلام منسوخ شده ‏اند، حق دارند به عنوان یک اقلیت مذهبى (طبق شرایط اهل ذمه که در کتاب‏هاى فقهى آمده است، در کشور اسلامى زندگى کنند و با رعایت شرایط زیر تحت حمایت حکومت و قوانین اسلامى باشند.
الف. عدم قیام مسلحانه علیه مسلمین و عدم همکارى با دشمنان کشور اسلامى؛
ب. عدم تظاهر به منکرات اسلامى؛
ج. محترم شمردن احکام دادگاه‏هاى اسلامى؛
د. عدم ایذا نسبت به مسلمانان و خوددارى از فحشا، سرقت اموال و جاسوسى. (30)
در صورتى که اقلیت‏ هاى مذهبى، شرایط حکومت اسلامى را رعایت کنند، نمى‏توان آنان را به ترک عقیده و یا حتى ترک مراسم مذهبى خویش، مجبور ساخت.
امام على(ع) در نامه‏ ى معروفش به مالک اشتر مى‏فرماید: «و اشعر قلبک الرحمة للرّعیة و المحبة لهم و اللطف بهم و لا تکوننّ علیهم سبعا ضاریا تغتنم اکلهم، فانهم صنفان؛ اما اخ لک فى الدّین او نظیر لک فى الخلق». (31)
5. اسلام به همگان اجازه ‏ى تحقیق مذهبى می دهد تا آن جا که هرگاه فرد مشرک و بت ‏پرستى، براى تحقیق به رهبر حکومت اسلامى پناه آورد، باید از او حمایت کند و در پایان نیز او را تحت حفاظت به وطنش برساند: «و ان احد من المشرکین استجارک فاجره حتى یسمع کلام الله ثم ابلغه مأمنه ذلک بانهم قوم لا یعلمون». (32) بر این اساس همان طور که در غرب بر اساس برخی ملاک ها آزادی محدود می گردد، در اسلام نیز معیار ها و ملاک هایی مانند مصالخ عمومی و فردی برای محدود سازی آزادی وجود دارد.با این تفاوت که در اسلام معیارهای محدودیت آزادی را دین و خرد جمعی معین می کندکه در غرب براین اساس نیست. ودر مجموع آنچه در اسلام در باب آزادی انسان مطرح است طبق میزان اقتضای فطرت آدمی است نه مطلق ونه محدود بلکه به اندازه نیاز ودر چهار چوب مشخص که موارد آن متفاوت است .

پی نوشت=
1- المیزان، ج 10، ص370 .
2- بقره، آیه30 .
3- احزاب، 29 - اسراء، آیه 19 .
4- اسراء، آیه 70 .
5- ر.ک: جوان مسلمان و دنیاى متجدد، دکتر سید حسین نصر، ص 63 - 66 .
6- انسان، آیه 3 .
7- در برخى آیات انسان ضعیف و ناتوان6 «نساء، آیه 28»، ستمکار7 «ابراهیم، آیه 34»، جهول و بسیار نادان8 «احزاب، آیه 72»، ناسپاس 9 «عادیات، آیه 6»، سرکش 10«علق، آیه 6»، و در بعضى آیات دیگر خودآگاه11 «قیامت، آیه 14»، حق‏گرا12 «زمر، آیه 18»، مسؤولیت‏پذیر14 «احزاب، آیه 72»، و... خوانده شده است.
8- اعراف / 157.
9- آل عمران / 64.
10- همان / 79.
11- نهج‏البلاغه، نامه 31.
12- آل عمران / 35.
13- ر.ک: المیزان، علامه طباطبایى، ج 10، ص 371 - 372 و ج 4، ص 116.
14- نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 34 .
15- نحل، آیه 125 .
16- عنکبوت، آیه 46.
17- زمر، آیه 17 و 18 .
18- جامعه‏شناسى سیاسى، ص 343 .
19- ماده‏ى یازده قانون مزبور؛ حقوق اساسى در جمهورى اسلامى ایران، ج 7، ص 30 .
20- حقوق اساسى جمهورى اسلامى ایران، ج 2، ص 455 .
21- صحیفه‏ى نور، ج 7، ص 232؛ ج 22، ص 283؛ و ج 6، ص 270؛ و ج 22، ص 169 .
22- ر.ک: روزنامه کیهان، 9/9/81، ص 2 .
23- اصل 24 قانون اساسى.

از پاسختون متشکرم ولی راستش جواب سوالمو نگرفتم.من به طور خاص در مورد حق تعیین سرنوشت سوالاتی پرسیدم که شما فقط مطالبی در مورد ازادی فرمودید.شکی نیست در قوانین مدنی مجبوریم ازادی مطلق رو نفی کنیم.و محدوده ای برای انسانهایی که میخوان در کنار هم زندگی کنن تعیین کنیم...اما سوال من کلی تر و مبنایی تر از ریز قوانین اجتماعی است.در مورد اصل حکومت میخواهم بدانم از نظر اسلام انسانها تا چه حد در تعیین سرنوشت خودشان حق تاثیر گذاری دارند؟نه فقط مسلمانان که در مورد غیر مسلمانان این مطلب چگونست؟(هم مردم مسلمان هم غیر مسلمان)و نظر اسلام چیست؟
این سوال وقتی که سخنرانی معروف امام خمینی رو گوش میکردم در بهش زهرا برام ایجاد شد که حکومت شاه رو غیر قانونی خواندند(البته نمیدانم منظورشون از قانون چه قانونی بود!) به این دلیل که مردم او را انتخاب نکردند و گفتند بر فرض اجداد ما شاهان گذشته را هم انتخاب کرده باشند اونها که حق تصمیم گیری برای ما نداشتند متن به این صورت است:

[=Times New Roman][=microsoft sans serif]اشخاصی که در آن زمان بودند و اما محمد رضا سلطان باشد بر این جمعیتی که الان بیشتر شان، بلکه الا بعض قلیلی از آنها ادراک آنوقت را نکرده اند، چه حقی داشتند ملت در آن زمان، سرنوشت ما را در این زمان معین کنند؛ بنابر این سلطنت محمدرضا اولا که چون سلطنت پدرش خلاف قانون بود و با زور و با سرنیزه تاسیس شده بود مجلس، غیر قانونی است، پس سلطنت محمدرضا هم غیر قانونی است و اگر چنانچه سلطنت رضاشاه فرض بکنیم که قانونی بوده، چه حقی آنها داشتند که برای ما سرنوشت معین کنند هر کسی سرنوشتش با خودش است، مگر پدرهای ما ولی ما هستند؟[=Times New Roman][=microsoft sans serif]مگر آن اشخاصی که درصد سال پیش از این، هشتاد سال پیش از این بودند، می توانند سرنوشت یک ملتی را که بعدها وجود پیدا کنند، آنها تعیین بکنند؟ این هم یک دلیل که سلطنت محمدرضا سلطنت قانونی نیست. علاوه بر این، این سلطنتی که در آنوقت درست کرده بودند و مجلس موسسان هم ما فرض کنیم که صحیح بوده است، این ملتی که سرنوشت خودش با خودش باید باشد، در این زمان می گوید که ما نمی خواهیم این سلطان را.[=microsoft sans serif]وقتی که اینها رای دادند به اینکه ما سلطنت رضاشاه را، سلطنت محمدرضاشاه را، رژیم سلطنتی را نمی خواهیم، سرنوشت اینها با خودشان است. این هم یک راه است از برای اینکه سلطنت او باطل است

حالا سوالم این ست که ایا از نظر اسلام ایا حکومتی بر حق است که مردم ان رو انتخاب کرده باشند؟(چون مردم حق تعیین سرنوشت دارند) و اگر مردم رضایت نداشته باشند از یک نوع حکومت حالا به هر دلیلی (حتی اگر دلیل این باشد که مردم غیر مسلمانند و نمیخواهند قوانین اسلامی برای انها اجرا شود) اسلام هم ان حکومت را به حق نمیاند؟
و اگر این مطلب درست است باز پرسشی که در پست اول عرض کردم چه طور پاسخ داده میشود که:

هارب;447119 نوشت:
و اگر اسلام چنین حقی رو به رسمیت میشناسد ایا امکان تحققش وجود دارد؟و راه حل اسلام برای تحقق ان چیست؟با توجه به اینکه حتی در حکومتی که کاملا هم دموکرات باشه امکان تحققش وجود ندارد چرا که در هر صورت عده ای در اقلیت قرار میگیرند و این حق از انها سلب میشود.و میشود گفت حکومتی خواهیم داشت با دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت.و اگر گرفتن این حق ظلم است چه از یک نفر چه از کل بشریت نباید گرفته بشه...
و اگر امکان تحقق جامعه ای که امکان رعایت کامل این حق در ان باشد وجود ندارد چه طور ممکن است خدا برای مردم چنین حقی رو محترم بداند؟!....

یادداشت:سو برداشت نشود!منظور من از اوردن نظر امام خمینی زیر سوال بردن انقلاب مردم علیه حکومت شاهنشاهی نبود.فقط خواستم سوالی که برام ایجاد شده واضح بشود...

ببخشید که با وجود کارشناس مربوطه من هم نظرم رو میگم ...

طبیعتا حکومتی حق است که قوانین خداوند در مورد انسان ها و و سایر بخش های اون حکومت در آن اجرا شده باشد !

طاغوت حق نبود چون علاوه بر از بین بردن حقوق مردم ، ملت رو به زوال و نابودی می کشاند و اسیر استعمار میکرد ...و در تمام ابعاد اسیر هوی و ذلت نفس بود ،

ما حکومت جمهوری اسلامی رو میتونیم حق بدانیم چون تمام تلاش این حکومت با محوریت امام خمینی و رهبر معظم اجرای قوانین خداوند در زمینه های مختلف است ،

مبارزه با اشرافی گری و سلطنت و پادشاهی و فاصله ی طبقاتی است ،

اما کارشکنی های دیگر افراد مانع از به کمال رسیدن این حکومت میشود ..

و در انتظار فرج هستیم تا سکان این حکومت را به امام معصوم بسپاریم که تنها کسیست که میتواند جوامع بشری را نجات دهد ...

هارب;447119 نوشت:
در اسلام انچه به عنوان حق تعیین سرنوشت (که در کلمات افرادی مثل امام خمینی هم نمونه ان رو میبینیم.)بیان میشود تا چه حد معتبر است ؟ایا حد و حصری دارد و یا یک حق مطلق است؟و این حق در حوزه ی حکومتی ایا محدودیتهایی دارد یا خیر؟
و اگر اسلام چنین حقی رو به رسمیت میشناسد ایا امکان تحققش وجود دارد؟و راه حل اسلام برای تحقق ان چیست؟با توجه به اینکه حتی در حکومتی که کاملا هم دموکرات باشه امکان تحققش وجود ندارد چرا که در هر صورت عده ای در اقلیت قرار میگیرند و این حق از انها سلب میشود.و میشود گفت حکومتی خواهیم داشت با دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت.و اگر گرفتن این حق ظلم است چه از یک نفر چه از کل بشریت نباید گرفته بشه...
و اگر امکان تحقق جامعه ای که امکان رعایت کامل این حق در ان باشد وجود ندارد چه طور ممکن است خدا برای مردم چنین حقی رو محترم بداند؟!....

از این زاویه به این حق نگاه کنید که تمام انسان ها حق سالم زیستن رو دارند پس هیچ کس حکومت طاغوت رو به رسمیت نمیشناسد !
اما مسئله اینجاست که افرادی هم هستند که گرفتن ِ حق دیگران را شرط تحقق اهدافشون و کمال سرنوشتشون میدونند ! افرادی هم هستند که هرچه بهشون داده بشه باز هم سیری پذیر نیستند ! خب طبیعتا این افراد که از حق خودشون پا فراتر گذاشتند در تعیین سرنوشت خودشون اجازه ی گرفتن ِ حق دیگران رو ندارند ! و حق تعیین سرنوشتشون هم زیر سوال میره ....

اگر تمام انسانها به حق خودشون قانع باشند و هدفشون کمال و سعادتی باشد که در ادیان هم معرفی شده حکومت دینی تحت قوانین خداوند تنها راه رسیدنشون به کمال در سرنوشتشون است ..

اما دولت هایی هم هستند که حق ِ تمام ِ دولت های دیگر را هم میخواهند غصب کنند ... حالا اینها چه در اقلیت باشند چه در اکثریت به دلیل اینکه حق خودشون رو در گرو گرفتن ِ حق دیگران میدانند طبیعتا حقی ندارند...

هارب;447706 نوشت:
از پاسختون متشکرم ولی راستش جواب سوالمو نگرفتم.من به طور خاص در مورد حق تعیین سرنوشت سوالاتی پرسیدم که شما فقط مطالبی در مورد ازادی فرمودید.شکی نیست در قوانین مدنی مجبوریم ازادی مطلق رو نفی کنیم.و محدوده ای برای انسانهایی که میخوان در کنار هم زندگی کنن تعیین کنیم...اما سوال من کلی تر و مبنایی تر از ریز قوانین اجتماعی است.در مورد اصل حکومت میخواهم بدانم از نظر اسلام انسانها تا چه حد در تعیین سرنوشت خودشان حق تاثیر گذاری دارند؟نه فقط مسلمانان که در مورد غیر مسلمانان این مطلب چگونست؟(هم مردم مسلمان هم غیر مسلمان)و نظر اسلام چیست؟
این سوال وقتی که سخنرانی معروف امام خمینی رو گوش میکردم در بهش زهرا برام ایجاد شد که حکومت شاه رو غیر قانونی خواندند(البته نمیدانم منظورشون از قانون چه قانونی بود!) به این دلیل که مردم او را انتخاب نکردند و گفتند بر فرض اجداد ما شاهان گذشته را هم انتخاب کرده باشند اونها که حق تصمیم گیری برای ما نداشتند متن به این صورت است:

[=Times New Roman][=microsoft sans serif]اشخاصی که در آن زمان بودند و اما محمد رضا سلطان باشد بر این جمعیتی که الان بیشتر شان، بلکه الا بعض قلیلی از آنها ادراک آنوقت را نکرده اند، چه حقی داشتند ملت در آن زمان، سرنوشت ما را در این زمان معین کنند؛ بنابر این سلطنت محمدرضا اولا که چون سلطنت پدرش خلاف قانون بود و با زور و با سرنیزه تاسیس شده بود مجلس، غیر قانونی است، پس سلطنت محمدرضا هم غیر قانونی است و اگر چنانچه سلطنت رضاشاه فرض بکنیم که قانونی بوده، چه حقی آنها داشتند که برای ما سرنوشت معین کنند هر کسی سرنوشتش با خودش است، مگر پدرهای ما ولی ما هستند؟[=Times New Roman][=microsoft sans serif]مگر آن اشخاصی که درصد سال پیش از این، هشتاد سال پیش از این بودند، می توانند سرنوشت یک ملتی را که بعدها وجود پیدا کنند، آنها تعیین بکنند؟ این هم یک دلیل که سلطنت محمدرضا سلطنت قانونی نیست. علاوه بر این، این سلطنتی که در آنوقت درست کرده بودند و مجلس موسسان هم ما فرض کنیم که صحیح بوده است، این ملتی که سرنوشت خودش با خودش باید باشد، در این زمان می گوید که ما نمی خواهیم این سلطان را.[=microsoft sans serif]وقتی که اینها رای دادند به اینکه ما سلطنت رضاشاه را، سلطنت محمدرضاشاه را، رژیم سلطنتی را نمی خواهیم، سرنوشت اینها با خودشان است. این هم یک راه است از برای اینکه سلطنت او باطل است

حالا سوالم این ست که ایا از نظر اسلام ایا حکومتی بر حق است که مردم ان رو انتخاب کرده باشند؟(چون مردم حق تعیین سرنوشت دارند) و اگر مردم رضایت نداشته باشند از یک نوع حکومت حالا به هر دلیلی (حتی اگر دلیل این باشد که مردم غیر مسلمانند و نمیخواهند قوانین اسلامی برای انها اجرا شود) اسلام هم ان حکومت را به حق نمیاند؟
و اگر این مطلب درست است باز پرسشی که در پست اول عرض کردم چه طور پاسخ داده میشود که:

یادداشت:سو برداشت نشود!منظور من از اوردن نظر امام خمینی زیر سوال بردن انقلاب مردم علیه حکومت شاهنشاهی نبود.فقط خواستم سوالی که برام ایجاد شده واضح بشود...


هارب;447706 نوشت:
از پاسختون متشکرم ولی راستش جواب سوالمو نگرفتم.من به طور خاص در مورد حق تعیین سرنوشت سوالاتی پرسیدم که شما فقط مطالبی در مورد ازادی فرمودید.شکی نیست در قوانین مدنی مجبوریم ازادی مطلق رو نفی کنیم.و محدوده ای برای انسانهایی که میخوان در کنار هم زندگی کنن تعیین کنیم...اما سوال من کلی تر و مبنایی تر از ریز قوانین اجتماعی است.در مورد اصل حکومت میخواهم بدانم از نظر اسلام انسانها تا چه حد در تعیین سرنوشت خودشان حق تاثیر گذاری دارند؟نه فقط مسلمانان که در مورد غیر مسلمانان این مطلب چگونست؟(هم مردم مسلمان هم غیر مسلمان)و نظر اسلام چیست؟
این سوال وقتی که سخنرانی معروف امام خمینی رو گوش میکردم در بهش زهرا برام ایجاد شد که حکومت شاه رو غیر قانونی خواندند(البته نمیدانم منظورشون از قانون چه قانونی بود!) به این دلیل که مردم او را انتخاب نکردند و گفتند بر فرض اجداد ما شاهان گذشته را هم انتخاب کرده باشند اونها که حق تصمیم گیری برای ما نداشتند متن به این صورت است:

[=Times New Roman][=microsoft sans serif]اشخاصی که در آن زمان بودند و اما محمد رضا سلطان باشد بر این جمعیتی که الان بیشتر شان، بلکه الا بعض قلیلی از آنها ادراک آنوقت را نکرده اند، چه حقی داشتند ملت در آن زمان، سرنوشت ما را در این زمان معین کنند؛ بنابر این سلطنت محمدرضا اولا که چون سلطنت پدرش خلاف قانون بود و با زور و با سرنیزه تاسیس شده بود مجلس، غیر قانونی است، پس سلطنت محمدرضا هم غیر قانونی است و اگر چنانچه سلطنت رضاشاه فرض بکنیم که قانونی بوده، چه حقی آنها داشتند که برای ما سرنوشت معین کنند هر کسی سرنوشتش با خودش است، مگر پدرهای ما ولی ما هستند؟[=Times New Roman][=microsoft sans serif]مگر آن اشخاصی که درصد سال پیش از این، هشتاد سال پیش از این بودند، می توانند سرنوشت یک ملتی را که بعدها وجود پیدا کنند، آنها تعیین بکنند؟ این هم یک دلیل که سلطنت محمدرضا سلطنت قانونی نیست. علاوه بر این، این سلطنتی که در آنوقت درست کرده بودند و مجلس موسسان هم ما فرض کنیم که صحیح بوده است، این ملتی که سرنوشت خودش با خودش باید باشد، در این زمان می گوید که ما نمی خواهیم این سلطان را.[=microsoft sans serif]وقتی که اینها رای دادند به اینکه ما سلطنت رضاشاه را، سلطنت محمدرضاشاه را، رژیم سلطنتی را نمی خواهیم، سرنوشت اینها با خودشان است. این هم یک راه است از برای اینکه سلطنت او باطل است

حالا سوالم این ست که ایا از نظر اسلام ایا حکومتی بر حق است که مردم ان رو انتخاب کرده باشند؟(چون مردم حق تعیین سرنوشت دارند) و اگر مردم رضایت نداشته باشند از یک نوع حکومت حالا به هر دلیلی (حتی اگر دلیل این باشد که مردم غیر مسلمانند و نمیخواهند قوانین اسلامی برای انها اجرا شود) اسلام هم ان حکومت را به حق نمیاند؟
و اگر این مطلب درست است باز پرسشی که در پست اول عرض کردم چه طور پاسخ داده میشود که:


یادداشت:سو برداشت نشود!منظور من از اوردن نظر امام خمینی زیر سوال بردن انقلاب مردم علیه حکومت شاهنشاهی نبود.فقط خواستم سوالی که برام ایجاد شده واضح بشود...

ُِّّجواب :
با سلام . وتقدير از سوال مجدد شما .
در ابتدا بايد اشاره شود مانعي نيست طرح سوال با هر انگيزه ي معقول باشد جواب لازم خدمت شما ارسال مي شود ازاين نظر منع ومحذوري در كار نيست . بدليل اين كه سوال قبل شما به قول خودت كلي ومبنايي بود لذا مباني وكليات مسله طرح وآن گاه به صورت عيني تر وارد بحث شديم اگر مجدد جواب قبل را ملاحظه كنيد تصديق خواهيد نمود كه درجواب قبل به صورت مبنايي بحث شده يعني درست آنچه را شما مي خواستيد . چون مباني مسله قبلا بيان شده اجازه دهيد اين بار كاربردي تر وعيني تر بحث نمايم واساسا فرق حكمت ديني (اسلامي) با حكومت غير ديني ( ديموكراسي ) چيست ؟ وبه تعبير ديگر اين مسله مي طلبد كه حكومت مردم سالاري ديني وغير ديني مطرح گردد و از سوي
اين بحث نیاز دارد که به تعریف مردم سالاری دینی وتفاوت آ ن با مردم سالاری غربی پر داخته شود بايد بحث را از اين جا شروع نمايم كه
واژه «مردم سالاری دینی» اصطلاح تازه ای در گفتمان سیاسی دنیاست که _ بر خلاف واژه هایی چون جمهوری اسلامی، پارلمان اسلامی و ... که همگی ترکیب هایی هستند از یک مفهوم غربی به علاوه یک قید اسلامی _ در بستر مبانی سیاسی اسلام و متأثر از آموزه های نبوی و علوی روییده و بر آن است تا ضمن پاسداشت حقوق مردم ( اعم از مسلمان وغير مسلمان )در حوزه سیاست و اداره امور جامعه و پرهیز از الگوهای حکومتی استبدادی، رعایت اصول و مبانی ارزشی را بنماید و بدین ترتیب نظام اسلامی را از الگوهای سکولار غربی تمایز دهد.
برای این منظور در جمهوری اسلامی، روش نوینی مورد توجه قرار گرفته که از حكومت هاي استبدادی و نه لیبرالی متمايز وممتاز است. مقام معظم رهبری از این روش حکومتی به «مردم سالاری دینی» تعبیر نموده اند، (1) و در توضیح آن می فرمایند:
«این مردم سالاری [دینی] به ریشه های دمکراسی غربی مطلقاً ارتباط ندارد؛ این یک چیز دیگر است. اولاً مردم سالاری دینی دو چیز نیست؛ این طور نیست که ما دمکراسی را از غرب بگیریم و به دین سنجاق کنیم تا بتوانیم یک مجموعه کاملی داشته باشیم؛ نه، خود این مردم سالاری هم متعلق به دین است. مردم سالاری هم دو سر دارد... یک سر آن عبارت است از این که تشکل نظام به وسیله اراده و رأی مردم صورت بگیرد؛ یعنی مردم نظام را انتخاب می کنند؛ دولت را انتخاب می کنند؛... این همان چیزی است که غرب ادعای آن را می کند و البته در غرب این ادعا واقعیت هم ندارد. ... این حرف متکی به نظرات و حرف ها و دقت ها و مثال آوردن های خود برجستگان ادبیات غربی است ... انتخاب مردم یکی از دو بخش مردم سالاری دینی است. مردم بایستی انتخاب کنند، بخواهند بشناسند و تصمیم بگیرند تا تکلیف شرعی درباره آنها منجز بشود. بدون شناختن و دانستن و خواستن، تکلیفی نخواهند داشت.
سر دیگر قضیه مردم سالاری [دینی] این است که حالا بعد از آن که من و شما را انتخاب کردند، ما در قبال آنها وظایف جدی و حقیقی داریم...»، (2)
در جای دیگر می فرمایند: «مردم سالاری دینی ... یک حقیقت واحد در جوهره نظام اسلامی است چرا که اگر نظامی بخواهد بر مبنای دین عمل کند بدون مردم نمی شود ضمن آنکه تحقق حکومت مردم سالاری واقعی هم بدون دین امکان پذیر نیست...»، (3)
به طور خلاصه در تبیین مفهوم مردم سالاری دینی می توان چنین بیان نمود:
مردم سالاری دینی ناظر به مدلی از حکومت است که بر مشروعیت الهی و مقبولیت مردم استوار بوده و حاکم در چارچوب مقررات الهی، حق مداری، خدمت محوری و ایجاد بستری برای رشد و تعالی مادی و معنوی ایفای نقش می کند، (4) و این مدل بر دو پایه استوار است:
1. از سویی ریشه در آموزه های وحیانی دارد.
2. این آموزه ها را از رهگذر خواست و اراده مردم دنبال می کند.
در نظام مردم سالاری دینی، نظام سیاسی بر دو رکن الهی و انسانی استوار است و این نظام با در نظر داشتن اصول اعتقادی اسلام، رابطه مردم و حکومت را تبیین می کند.
اصول مردم سالاری دینی عبارتند از:
1. فضیلت محوری 2. هدایت محوری 3. حاکمیت الهی 4. ایمان دینی، 5. انتخاب مردمی 6. آرمان گرایی 7. تکلیف محوری 8. شایسته سالاری 9. قانون محوری 10. رضایت مندی،
در این بخش به وجوه اشتراک و افتراق مردم سالاری دینی با مردم سالاری غیردینی و دموکراسی غربی می پردازیم:
الف. وجوه اشتراک:
1. صاحب حق دانستن مردم و حرمت نهادن به ملت.
2. زمینه سازی برای مشارکت مردمی در تمام مراحل تصمیم گیری سیاسی و اجتماعی.
3. تعیین «انتخابات» به عنوان راه های قانونی اعمال مردم سالاری،
4. الزام به رأی اکثریت در امور اجرایی.
5. احترام به آزادی های فردی و جمعی.
6. توسعه همه جانبه و رشد و شکوفایی خلاقیت ها در پرتو تضارب آرا و تعامل افکار.
ب. وجوه افتراق
1. در مردم سالاری سکولار حاکمیت ملی به طور مطلق پذیرفته می شود ولی در مردم سالاری دینی با پذیرش حاکمیت مطلق خداوند، حاکمیت ملی نسبی خواهد بود.
2. مردم سالاری سکولار، رأی اکثریت را به صورت مطلق ملاک عمل قرار می دهد. اما مردم سالاری دینی در بعد قانون گذاری رأی اکثریت در چارچوب شریعت پذیرفته می شود.
3. در مردم سالاری سکولار، حاکمیت اولاً و بالذات از آن مردم است ولی در مردم سالاری دینی حاکمیت اولا و بالذات از آن خداست و حاکمیت مردم در طول حاکمیت خداوند است، نه در عرض آن.
4. در مردم سالاری سکولار، دین صرفاً امری شخصی و مربوط به حوزه فردی است اما در مردم سالاری دینی دین حوزه فردی و اجتماعی مردم را در بر می گیرد.
5. مردم سالاری سکولار با مردم سالاری دینی در ارائه تعریف از بشر و حقوق آن در پاره ای از موارد دیگر با هم اختلاف دارند.
نکته دیگر این که سه بحران در طرح نظریه مردم سالاری دینی مؤثر بوده اند:
1. بن بست تئوریک اندیشه سیاسی غربی
2. بن بست دمکراسی در مقام عمل
3. بحران معنویت و دین، (5)
در هر صورت «امروزه مردم سالاری دینی در نظام جمهوری اسلامی حرف نو و جدیدی است که توجه بسیاری از ملت ها ، شخصیت ها و روشنفکران عالم را به سوی خود جلب کرده است.»، (6)
البته منظور از جدید بودن مردم سالاری دینی، نو بودن آن در ادبیات سیاسی جهان است، اما درونمایه آن که برخاسته از دین است ریشه های عمیق و دیرین دارد.
نتیجه آن که، مردم سالاری دینی نه تنها به معنای تأیید شیوه دموکراسی نمی باشد، بلکه درست در نقطه مقابل آن می باشد، به این معنا که صرفا با ابتنای بر حاکمیت دین اسلام و در چارچوب تعالیم آن، حاکمیت مردم بر سرنوشت سیاسی و اجتماعی شان به رسمیت شناخته می شود.
بر این اساس ما به دموکراسی رنگ دین نزده ایم بلکه این دین است که مردم سالاری را تبیین و جایگاه مردم در حکومت را برای ما مشخص می کند. از این رو چنین شیوه ای که برخاسته از تعالیم و آموزه های اصیل اسلامی است به مردم سالاری دینی تعبیر می شود و دیگر «دین مردم سالار» که آموزه های دینی را درخواست و نظر مردم منحصر نماید، معنا و مفهومی ندارد (7).
از توضیحاتی که در بالا داده شد روشن شد که مردم سالاری دینی از آموزه های دینی استفاده می شود .
در ایرا ن اسلامی مردم سالاری دینی وجود دارد زیرا ماهیت حکو مت ایران اسلامی است .در این کشور به رای مردم وحضور فعال آنان در عرصه سیاست وحکو مت تا کید شده است. شرکت مردم ایران در عر صه های مختلف سیاسی مانند انتخابات مجلس شورای اسلامی وانتخابات ریاست جمهوری نمونه های از مشارکت مردمی محسوب می شوندکه جایگاه مردم در حکو مت را نشان می دهد ودر جمهوری اسلامی حقوق مردم سخت مورد توجه قرار گرفته به گونه ای که به کار گیری ولایت وکارآمدی حکو مت مبتنی بر خواست مردم شده است.
امروزه در ایران مسولان کشور خادمان مردم بوده وحکو مت وظیفه دارند که حقوق همه شهر وندان را رعایت کنند. افزون برآن در ایران آزادی های منطقی ومشروع به مردم داده شده است ومردم آزادی بیان و آزادی سیاسی واجتماعی دارند. دراین کشور هم فعالان سیاسی حضورد دارند وهم احزاب سیاسی در چار چوب قانون فعالیت می کنند . به عبارت دیگر مولفه ها وشاخصه های جامعه مردم سالار در ایران وجود دارد . با این تفاوت که درایران قوانین اسلام حاکمیت دارد. مرد سالاری و آزادی ها در قالب آموزه های دینی تعریف شده که یکی ازتفاوت های مردم سالاری- با پسوند دینی- بامردم سا لاری غربی نیز در همین است که در مردم سالاری به معنای غربی آن , آموزه دینی لحاظ نشده وآزادی ها نیز بر اساس مفاهیم غربی تعریف وکار بردی می شود.
افزون بر آن در جامعه غربی مشروعیت حکو مت مبتنی بر خواست مردم می باشد وحال اینکه در جامعه دینی آزادی ها بر اساس آموزه های دینی تعریف ومشروعیت حکومت الهی است.و نقش مردم در مقبو لیت وکار آمدی حکو مت ظاهر می شود.

پی نوشت:
1) مردم سالاری دینی، سید علی فیاضی، کتاب نقد، پاییز و زمستان 80، ش 20 و 21، ص 43
2) دیدار با مسئولان و کارگزاران نظام، 12 آذر 1379
3) 'دیدار با اعضای شورای عمومی دفتر تحکیم وحدت، 13/10/79
4) تبیین نظریه مردم سالاری دینی در قیاس با دمکراسی غربی، محمدجواد نوروزی، چکیده مقالات همایش مردم سالاری دینی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1382، ص 69
5) محمدجواد نوروزی، پیشین، ص 69
6) مقام معظم رهبری، روزنامه کیهان، 29 آبان 1379
7) مردم سالاری دینی ایران و لیبرال دموکراسی غرب، سید خدایار مرتضوی، فصلنامه راهبرد، تابستان 1382، ش 28، مرکز تحقیقات استراتژیک، ص 200

از پاسخ های جامع شما بسیار متشکرم.در مورد اینکه بحث شما در مورد ازادی در پست اول مبنایی تر بود درست میفرمایید بنده بحثم مصداقی تر بود....

صادق;447881 نوشت:
این مردم سالاری [دینی] به ریشه های دمکراسی غربی مطلقاً ارتباط ندارد؛ این یک چیز دیگر است. اولاً مردم سالاری دینی دو چیز نیست؛ این طور نیست که ما دمکراسی را از غرب بگیریم و به دین سنجاق کنیم تا بتوانیم یک مجموعه کاملی داشته باشیم؛ نه، خود این مردم سالاری هم متعلق به دین است.
یکی از مواردی که باعث شد این سوال برای من ایجاد بشود همین نقل قولی بود که شما اوردید.من نمیتونم این مسئله را حل کنم.چون در سیستم حکومتی سوکولار دموکراسی مردم مبنای قانون گزاری را تعیین میکنند (حالا اینکه اجرا میشود یا نه بحث دیگریست.ولی هدف این ایدئولوژی این است) اما در مردم سالاری دینی مردم خالتی در تعیین مبنای قانون گزاری ندارند.و مبنا دین است.و تنها نقش مردم در حکومت انتخاب حکام است.که ان هم فقط مربوط به دوره ی غیبت است.وگرنه در عصر ظهور(یا شرایط حاکمیت معصوم) حتی مردم نقشی در انتخاب حاکم هم ندارند.پس در همین عصر غیبت هم این انتخاب مردمی یک امر جبریست نه اید ال دین.پس چه طور گفته میشود این مردم سالاری جزیی از دین است؟در حالی که با اجرای کامل دین نقش مردم در نتخاب حکام هم حذف میشود(در این مواقع گفته میشود که ظهور هنگامی رخ خواهد داد که مردم خودشان خواستار امام باشند.اما این باز هم پاسخ درستی به سوال نیست چراکه مقبولیت مردمی فقط امکانات لازم برای تحقق حکومت دینی را فراهم میکند ولی شرطی برای مشروعیت بخشی به ان نیست)
بنده هنوز هم متوجه نقش مردم در حکومت دینی نشدم.به نظر من اگر حکومتی بخواهد دینی باشد و فقط خواست دین در ن اجرا شود مردم در ان هیچ نقشی نخواهند داشت جز حمایت.پس چه طور دین ممکن است با دموکراسی جمع شود؟!
مطلب بعد هم در مورد سخنان امام است که بخشی از ان را برای شما نقل قول کردم.اگر ممکن است توضیح بدید که منظور ایشان چیست.
ایشان اصالت برای مردم در انتخاب کل سیستم حکومتی قائل شدند(البته این حق را در عمل هم به مردم دادند).و این را حق مردم میدانند.حقی که حتی پدر حق ندارد از پسرش بگیرد.در نتیجه مردم حق دارند رای بدهند که حکومت دینی نباشد.رای بدهند که قوانین اسلام برایشان اجرا نشود.و چون مبنای سخن ایشان قائدتا اسلام است من برداشت کردم که این حق را اسلام به مردم داده.در نتیجه حکومت اسلامیی که مردم ان را نخواهند (حتی به این دلیل که مسلمان نیستند و نمیخواهند قوانین اسلام برایشان اجرا شود.) از نظر خود اسلام مشروع نیست.و
خود اسلام ان را غلط میداند در نتیجه کل سیستم حکومتی هر بار باید به رای گذاشته بشود تا مشروعیت ان روشن شود....(که البته این هم ناممکن است که هر چند وقت کل سیستم حکومتی را به رای بگذاریم!و باز هم به مشکلی لاینحل میرسیم) اگر برداشت من غلط است لطفا اصلاح کنید.و اگر درست است باز همان سوالم در اخرین پاراگرف پست قبل بدون پاسخ میماند.

هارب;449054 نوشت:
از پاسخ های جامع شما بسیار متشکرم.در مورد اینکه بحث شما در مورد ازادی در پست اول مبنایی تر بود درست میفرمایید بنده بحثم مصداقی تر بود....
یکی از مواردی که باعث شد این سوال برای من ایجاد بشود همین نقل قولی بود که شما اوردید.من نمیتونم این مسئله را حل کنم.چون در سیستم حکومتی سوکولار دموکراسی مردم مبنای قانون گزاری را تعیین میکنند (حالا اینکه اجرا میشود یا نه بحث دیگریست.ولی هدف این ایدئولوژی این است) اما در مردم سالاری دینی مردم خالتی در تعیین مبنای قانون گزاری ندارند.و مبنا دین است.و تنها نقش مردم در حکومت انتخاب حکام است.که ان هم فقط مربوط به دوره ی غیبت است.وگرنه در عصر ظهور(یا شرایط حاکمیت معصوم) حتی مردم نقشی در انتخاب حاکم هم ندارند.پس در همین عصر غیبت هم این انتخاب مردمی یک امر جبریست نه اید ال دین.پس چه طور گفته میشود این مردم سالاری جزیی از دین است؟در حالی که با اجرای کامل دین نقش مردم در نتخاب حکام هم حذف میشود(در این مواقع گفته میشود که ظهور هنگامی رخ خواهد داد که مردم خودشان خواستار امام باشند.اما این باز هم پاسخ درستی به سوال نیست چراکه مقبولیت مردمی فقط امکانات لازم برای تحقق حکومت دینی را فراهم میکند ولی شرطی برای مشروعیت بخشی به ان نیست)
بنده هنوز هم متوجه نقش مردم در حکومت دینی نشدم.به نظر من اگر حکومتی بخواهد دینی باشد و فقط خواست دین در ن اجرا شود مردم در ان هیچ نقشی نخواهند داشت جز حمایت.پس چه طور دین ممکن است با دموکراسی جمع شود؟!
مطلب بعد هم در مورد سخنان امام است که بخشی از ان را برای شما نقل قول کردم.اگر ممکن است توضیح بدید که منظور ایشان چیست.
ایشان اصالت برای مردم در انتخاب کل سیستم حکومتی قائل شدند(البته این حق را در عمل هم به مردم دادند).و این را حق مردم میدانند.حقی که حتی پدر حق ندارد از پسرش بگیرد.در نتیجه مردم حق دارند رای بدهند که حکومت دینی نباشد.رای بدهند که قوانین اسلام برایشان اجرا نشود.و چون مبنای سخن ایشان قائدتا اسلام است من برداشت کردم که این حق را اسلام به مردم داده.در نتیجه حکومت اسلامیی که مردم ان را نخواهند (حتی به این دلیل که مسلمان نیستند و نمیخواهند قوانین اسلام برایشان اجرا شود.) از نظر خود اسلام مشروع نیست.و
خود اسلام ان را غلط میداند در نتیجه کل سیستم حکومتی هر بار باید به رای گذاشته بشود تا مشروعیت ان روشن شود....(که البته این هم ناممکن است که هر چند وقت کل سیستم حکومتی را به رای بگذاریم!و باز هم به مشکلی لاینحل میرسیم) اگر برداشت من غلط است لطفا اصلاح کنید.و اگر درست است باز همان سوالم در اخرین پاراگرف پست قبل بدون پاسخ میماند.

پاسخ مجدد ::Hedye:
باسلام وتقدیر از پی گیری دغدغه ذهنی تان وتلاش برای رفع آن .
:Gol::Gol:
جواب درسه محوربیان می شود :
الف_در محور اول باید اشاره شود که نگاه ها ممکن است در این باب متفاوت باشد آنچه در نگاه یک دین مدار قابل طرح است این است :
از مجموع آموزه‌های وحیانی به دست می‌آید که ولایت و حکومت همانند ربوبیت و عبودیت اختصاص به خالق و آفریننده انسان دارد . اگر انبیا و ائمه (ع) ولایت و حکومت بر جامعه بشری دارند، ولایت‌ها، ظهوری از ولایت خدا و به اذن و فرمان اوست . اگر در عصر غیبت نیز برای فقیه جامع الشرایط، ولایت و مدیریتی در محدوده تشریع و قانون اسلام بر جامعه وجود دارد، آن نیز باید به اذن و فرمان خداوند باشد وگرنه هیچ انسانی حق ولایت بر دیگری ندارد. (1)
در قرآن کریم ولایت بالذات تنها از آن خداوند دانسته شده : «فالله هو الولی» (2) تنها ولی خداوند است، اما پیامبر و اهل بیت (ع) ولی بالعرض و مظهر ولایت خدایند . به تعبیر قرآن آیت و نشانه ولایت‌الهی‌اند. (3)
بنابراین ولایت بالذات اختصاصا از آن خداوند است . خداوند ولایت خود را به انبیا و امامان معصوم داده است که برای اجرای احکام او اعمال بفرمایند . در تشریع و تکوین تصرف کنند، ولی به دلایل عقلی و نقلی فقهای جامع الشرایط در عصر غیبت به عنوان نائب عام امام معصوم در محدوده اجرای احکام الهی از ولایت نیابتی برخوردارند. بنابراین ولایت الهی در ساحت تشریع و تکوین به انسان‌های معصوم اختصاص دارد. فقیه در محدوده اجرای احکام شرع به عنوان نائب امام معصوم ولایت دارد. زیرا در عصر غیبت چاره ای جز سپردن امور مسلمانان به فقهای عادل نیست . برای آگاهی بیش تر به کتاب ولایت فقیه از آیت الله جوادی آملی مرجعه نمائید .
ب_بی تردید نقش مردم در تعیین سر نوشت شان در امور سیاسی و اجتماعی در نگاه امام خمینی غیر قابل انکار است وچنان که شما هم اشاره نموده اید ایشان عملا هم این حقرا به مردم داد . ولی باید توجه داشت که این حق عقلا و شرعا باید دریک مدار مشخص تعریف شود چون حق یاد شده مطلق نیست ولی معقول است بدین بیان که همه کس حق دارد که برای تعیین سر نوشت خود تصمیم بگیرد ولی حق ندارد که به ضرر خود اقدام کند چون از دیدگاه اسلام، مالک همه چیز از جمله انسان، خداوند است؛ اوست که حق تصرف در جهان و انسان را دارد. آن جا که او رخصت دهد، مجاز و جایى که او اذن ندهد، غیرمجاز است.
ج_از این گذشته در هیچ کجای دنیا چنین حقی به مردم داده نمی شود که بر خلاف نظام موجود مثلا دیموکراسی مردم بخواهد که نظام غیر دیموکراسی غربی داشته باشند دلیل روشن آن این که در کشورهای لایک حق شخصی افراد نظیر داشتن حجاب به آنها داده نمی شود چه رسد به امور کلان سیاسی وسستم نظام حاکم برای مردمش در چهار چوب همان نظام حق می دهد ونه بیرون از آن .

پی‌نوشت‌ها:
1. آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه ،ص 134،نشر مرکز اسرا ،قم، 1385 ش.
2. شورا (42) آیه 9.
3. جوادی آملی ،همان ،ص 131.

سلام جناب صادق ... منم میخواستم یه سوال بپرسم ...

1- ایران همکنون به سوریه یا فلسطین کمک میکنه ... به طوری که ایران نفت رایگان به سوریه میده ... چون در جبهه نخست مبارزه با اسرائیل هست .... همونطور که میدونین من نقشی در این تصمیم نداشتم . حتی نماینده های مردم هم در این تصمیم شرکت نداشته اند ... سوالی که برای من بوجود میاد این هستش که آیا بابته این عملی که من بابتش مختار نبودم صوابی برای من در نظر میگیرن یا نه ؟؟؟

2- همونطور که میدونیم ... حجاب در ایران اجباری هست و من نمیتونم بدون حجاب برم بیرون ... به بیان دیگر من اختیار حجاب بر سر نکردن رو ندارم .... سوال من این هست ... اینکه من روسری سرم میکنم و میرم بیرون ... بابتش برایه من صوابی در نظر میگیرن یا نه ؟؟؟

آیا تو اون دنیا به من میگن تو اختیار انجام دادن یا ندادن این امور رو نداشتی و برام حسنه ای در نظر نمیگیرن ؟؟؟

با تشکر از پاسخگوئیتون .

صادق;447881 نوشت:
واژه «مردم سالاری دینی» اصطلاح تازه ای در گفتمان سیاسی دنیاست که _ بر خلاف واژه هایی چون جمهوری اسلامی، پارلمان اسلامی و ... که همگی ترکیب هایی هستند از یک مفهوم غربی به علاوه یک قید اسلامی _ در بستر مبانی سیاسی اسلام و متأثر از آموزه های نبوی و علوی روییده و بر آن است تا ضمن پاسداشت حقوق مردم ( اعم از مسلمان وغير مسلمان )در حوزه سیاست و اداره امور جامعه و پرهیز از الگوهای حکومتی استبدادی، رعایت اصول و مبانی ارزشی را بنماید و بدین ترتیب نظام اسلامی را از الگوهای سکولار غربی تمایز دهد.

به نظر من مردم سالاری دینی، عبارت اشتباهی است. به صورت دقیق تر آنچیزی که ما در حال پیاده کردن آن هستیم، دین سالاری مردمی است.
دین هست که سالاری می کند. نه نظر مردم. مبنا دین است.

در این نوع حکومت، به مردم حق انتخاب دینی را که بر آنها سالاری کند، داده شده است.( و البته فقط یکبار داده شد) .

FT_Mohammadi;452613 نوشت:
سلام جناب صادق ... منم میخواستم یه سوال بپرسم ...

1- ایران همکنون به سوریه یا فلسطین کمک میکنه ... به طوری که ایران نفت رایگان به سوریه میده ... چون در جبهه نخست مبارزه با اسرائیل هست .... همونطور که میدونین من نقشی در این تصمیم نداشتم . حتی نماینده های مردم هم در این تصمیم شرکت نداشته اند ... سوالی که برای من بوجود میاد این هستش که آیا بابته این عملی که من بابتش مختار نبودم صوابی برای من در نظر میگیرن یا نه ؟؟؟

2- همونطور که میدونیم ... حجاب در ایران اجباری هست و من نمیتونم بدون حجاب برم بیرون ... به بیان دیگر من اختیار حجاب بر سر نکردن رو ندارم .... سوال من این هست ... اینکه من روسری سرم میکنم و میرم بیرون ... بابتش برایه من صوابی در نظر میگیرن یا نه ؟؟؟

آیا تو اون دنیا به من میگن تو اختیار انجام دادن یا ندادن این امور رو نداشتی و برام حسنه ای در نظر نمیگیرن ؟؟؟

با تشکر از پاسخگوئیتون .

پاسخ ::Hedye::Hedye:
با تقدیر از پرسش های شما .:Gol::Gol:

جواب در دو محور بیان می شود ::Sham::Sham:
الف_ در باره فراز اول سوال باید گفت این نوع کمک ها در همه جای دنیا متداول است که دولت ها به دولت های دوست شان کمک مال وسیاسی می کنند . اما در کمک های که از سوی ایران برای کشور های یاد شده انحام می شود این یک وظیفه دینی است چون مسمانان وظیفه دارند نسبت به برادران دینی خود احساس مسولیت کند وبا آنان همدردی نماید.
از دیدگاه اسلام ، درد دیگران داشتن، درد حمایت از مظلومان و محرومان و درد همدردی با دردمندان، از عالی‏ترین ارزش‏های انسانی است که مؤمنان واقعی و انسان‏های راستین از آن برخوردارند. قرآن مجید در مورد پیامبر اسلام‏(ص)‏می‏فرماید: "پیامبری از جنس شما برای‏تان آمده است که‏ رنج‏ ها و ناراحتی‏ های شما برای او ناگوار است (درد شما را دارد)".(1) ائمه اطهار(ع)همانند رسول اکرم‏ دردمند دیگران بودند و محرومان و مظلومان را فراموش نمی‏کردند. امام علی (ع) می‏فرماید: "آیا درباره‏خویش به این قانع باشم که مرا امیرالمؤمنین بخوانند و در سختی‏های روزگار با مؤمنان شرکت نداشته باشیم؟!".(2)
امام علی‏ علیه ‏السلام حتی نسبت به غیر مسلمانان این عاطفه و مهرورزی و دردمندی را اعمال می‏کرد. وقتی به حضرت گزارش دادند بعضی از سربازان معاویه به منزل زنان غیر مسلمان وارد شده و زیور را از آن‏ها ربوده ‏اند، سخت ناراحت شد و فرمود: " اگر مرد مسلمانی بر اثر این قضیه، از شدت اندوه و تأسف بمیرد، ملامت ندارد، بلکه در نظر من چنین مرگی شایسته و سزاوار است".(3)
حضرت به فرماندار خود (عثمان بن حنیف) که به مجلس عروسی و سفره رنگین دعوت شده بود، نامه‏ای می‏نویسد و او را توبیخ می‏کند، سپس می‏فرماید: " اگر بخواهم، همه چیز برای من فراهم است، ولی محال است که مهار خودم را به دست هوای نفس خویش بدهم. این جا شکم خود را سیر کنم، شاید در کوفه و شام و در یمامه کسی باشد که به نان احتیاج داشته باشد. آیا آن طور باشم که شاعر می‏گوید و [مضمونش چنین است‏] : این درد تو را بس که با شکم سیر بخوابی و در اطرافت شکم هایی گرسنه وجود داشته باشند".(4)
در فرهنگ اسلام واژه‏هایی مانند ایثار، احسان و فداکاری از جایگاه ارزشمندی برخوردار است. در حالی که قرآن مجید انصار را برداشتن چنین اوصافی می‏ ستاید و درباره آن‏ها می‏گوید: " انصار، مهاجران را بر خود مقدّم داشتند، هر چند خودشان فقیر بودند". (5)
در شأن نزول آیه مذکور ابن عباس می‏گوید: پیامبر اکرم (ص) روز پیروزی بر یهود بنی‏نضیر به انصار فرمود:" اگر مایل هستید، اموال و خانه ‏هایتان را با مهاجران تقسیم کنید و در غنائم شریک شوید و اگر می‏خواهید، اموال و خانه‏ هایتان از آن شما باشد و از غنائم چیزی به شما داده نشود". انصار گفتند: هم اموال و خانه های مان را با آن‏ها تقسیم می‏کنیم و چشم داشتی به غنائم نداریم و مهاجران را بر خود مقدّم می‏شمریم.(6)
خداوند ایثار آن‏ها را ستایش کرده است. اگر هرکس باید به فکر فقیران خود باشد، باید پیامبر به انصار می‏گفت: خودتان نیاز دارید و نباید به فکر مهاجران باشید.
صرف نظر از تعلیم آسمانی اسلام و تأکید بر دگردوستی و حمایت از محرومان، همدردی با دیگران با سرشت بشر آمیخته شده است. کسانی که از مصائب محرومان احساس ناراحتی نمی‏کنند و بی اعتنااند، از مزایای اختصاصی انسان بی نصیب‏ اند.
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش زیک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی.
آرى , این سخن پیامبر ما مسلمانان است که فرمود: «من اصبح , لا یهتّم بامور المسلمین فلیس منهم و من سمع رجلاً ینادى یا للمسلمین , فلم یحبه فلیس بمسلم ;(7) کسى که صبح از خواب بر مى خیزد, اگر از آن لحظه تا زمانى که به خواب مى رود, در اندیشهء خدمت به مسلمانان و اهتمام و رسیدگى به کار آنان و حل مشکلاتشان نباشد, از جملهء مسلمانان خارج است ! هر کسى فریاد کمک خواهى و مددطلبى مسلمانى را بشنود و او را اجابت نکند و به دادش نرسد, مسلمان نیست ».
آن که استغاثه می‏کند، فرقی ندارد ایرانی باشد یا افغانی و یا فلسطینی. باید به او پاسخ متناسب داده شود.
سفارش امیرمونان این بود که : «کونا للظّالم خصماً وللمظوم عوناً».(8)
پس آیا معنای آن شعار آن نیست که چه کار به فریاد مسلمان دیگر داریم ، باید به فکر خودمان یا مردم مسلمان خودمان باشیم؟!
در این صورت این شعار مخالف اسلام است . سخن‌آقای قرائتی درست و شایسته است و اصلاً یکی از مبانی حرکت جوشان انقلاب ایران حمایت از مظلومان بوده است. قبل از انقلاب امام در سخنرانی خود بیان کرد که از ما سه چیز خواستند و یکی از آن سه چیز این بود که به اسرائیل چیزی نگویید . در مورد فلسطین و مظلومیت ‌آن سخن نگویید. در حالی که این مخالف فرمایش پیامبر و‌ ائین اسلام است.
البته ما نیز قبول داریم امر حمایت از مظلومان و فلسطینیان نباید مسؤلان را از محرومان کشور غافل سازد ،. رسیدگی به محرومان داخلی یک وظیفه ملی و دینی و انسانی است .حمایت و رسیدگی به محرومان خارج از کشور وظیفه دینی و انسانی است ، اما چرا باید بین این دو تعارض قرار دهیم ، چرا یکی را نفی کنیم تا دیگری اثبات شود ؟ چه کسی این فکر نادرست را به ما القا کرد؟ آری مرزهای جغرافیایی وظیفه ملی برای ما اثبات می کند ،‌ اما آیا مرزهای جغرافیایی، اصل تکلیف انسانی و دینی را ساقط می‏کند؟
این فکر که هر مسلمان باید فقط به فکر خود و خانواده خود و هموطن خود باشد ،اندیشه انسانی است ، یا دینی ؟ آیا این فکر به صورت مستقیم و غیر مستقیم از طریق دشمنان امت اسلامی که از وحدت و همدلی مسلمانان واهمه دارند ، تبلیغ و ترویج و حمایت نمی شود؟ اگر از آنها هم نباشد‌ ، از آئین اسلام بر نخواسته است.
اگر بعضی از مردم در فقر به سر می‏برند، لزوماً ناشی از کمبود امکانات نیست، بلکه قسمتی از این موارد به سوء تدبیر و یا قصور مسئولان و حتی مردم برمی‏گردد.
در مباحث امنیت خارجی، برخی حمایت‌ها، پشتیبانی‌ها و کمک‌های خارجی ایران برای امنیت ملی لازم و قطعاً مؤثر است . دشمنان مرز و بوم ایران عزیزمان را با مسائل دیگر مشغول خواهد نمود. از آن روی که گروه‌های تحت حمایت ایران آن سوی مرزها، تهدیدی برای منافع دشمنان به حساب می‌آیند، ایران عزیز واجد امنیت نسبی می‌گردد ،همان طور که بسیاری از دولت‌ها از چنین تاکتیکی برای امنیت کشورشان بهره‌مند می‌شوند.
بنابراین حتی از نگاه منافع ملی نیز به مسئله حمایت ها بنگریم ، باز قابل توجیه خواهد بود. وشما اگر به این راضی باشید ممکن است به اجر وثوابش شریک باشید .:Gol::Gol::Gol:

ب_ در باره فراز دوم سوال باید گفت : حجاب یکی از واجبات است اگر کسی به تکلیف واجب خود عمل کند خداوند به او پاداش می دهد . شما سعی نماید این کار با نیت عمل به وظیفه انجام دهید تا از فیض اخروی هم بهره مند گردید لازم به ذکر است که
برخی از دستورات را ـ ولو از روی اجبار هم شده ـ باید به اجرا گذاشت و نمی‏توان تنها به عقیده و میل مردم اکتفاکرد. اگر چنین باشد شما لحظه‏ای فکر کنید چقدر از مردم حاضرند با میل و رغبت و از روی اعتقاد از رشوه‏گرفتن واختلاس اجتناب کنند؟ چقدر حاضرند از شراب و زنا با میل و رغبت احتراز نمایند؟ چقدر ازمردم حاضرند حتی بامیل و رغبت به جلسات سخنرانی بیایند و در زمینه این گناهان و تبعات سوء آن توجیه شوند؟ تا سپس آنها را آزادگذاشت تا در عمل هم با میل و رغبت وظایف خویش را اجرا کنند. این موضوع منحصر به کشور ما نیست. در هرکشوری یک سلسله دستوراتی است که به اجبار آنها را به اجرا می‏گذارند. شما ملاحظه کنید در کشوری مثل فرانسه -که خود را مهد آزادی می‏شمارند - چگونه به اجبار زن‏ها را وادار به بی‏حجابی می‏کنند تا به دانشگاه راه یابند! از این بگذریم سایر وظایف و قوانین را با جریمه‏های سنگین و مجازات سخت، به اجرا می‏گذارند. شاید مطلع باشید که«تجاوز به عنف» در اروپا مجازات سخت و شدیدی به همراه دارد و به جا هم هست. بنابراین نمی‏توان همه وظایف راانتظار داشت که مردم با میل و رغبت خویش انجام دهند.
:Gol::Gol::Gol:
پی نوشت ها:
1.توبه،آیه128.
2. نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه 45.
3. همان، خطبه 27.
4. همان، نامه 45.
5. حشر (59) آیه 9.
6. تفسیر نمونه، ج 23، ص 519.
7. اصول کافی، ج 3، ص 239 ؛ محمد باقر مجلسى , بحارالانوار, ج 71 ص 339.
8. نهج البلاغه فیض الإسلام ، نامه 45 .

سلام و تشکر مجدد

صادق;452605 نوشت:
ب_بی تردید نقش مردم در تعیین سر نوشت شان در امور سیاسی و اجتماعی در نگاه امام خمینی غیر قابل انکار است وچنان که شما هم اشاره نموده اید ایشان عملا هم این حقرا به مردم داد . ولی باید توجه داشت که این حق عقلا و شرعا باید دریک مدار مشخص تعریف شود چون حق یاد شده مطلق نیست ولی معقول است بدین بیان که همه کس حق دارد که برای تعیین سر نوشت خود تصمیم بگیرد ولی حق ندارد که به ضرر خود اقدام کند چون از دیدگاه اسلام، مالک همه چیز از جمله انسان، خداوند است؛ اوست که حق تصرف در جهان و انسان را دارد. آن جا که او رخصت دهد، مجاز و جایى که او اذن ندهد، غیرمجاز است.
عذر خواهی میکنم ولی بنده هنوز هم نفهمیدم مردم کجای حکومت دینی اند؟!
بر اساس استدلالهایی که فرمودید حکومت مطلقا برای کسی است که خدا او را تعیین کرده چه مردم بخواهند چه نخواهند.و بر اساس انچه خدا به عنوان دین فرستاده نیز حکومت اداره میشود باز چه مردم بخواهند چه نه...مردم در این حکومت چه چیز را تعیین میکنند؟!دموکراسی کجای این حکومت دینی است؟!به نظر من دموکراسی هیچ ربطی به حکومت دینی ندارد....وقتی نه قانون گزاری طبق خواست مردم است نه حاکم چه طور میگوییم مردم سالاری دینی داریم؟(الان هم در دوران غیبت خودتان گفتید که فقها به خاطر اجازه ی دین حق حکومت دارند یعنی باز هم دین حاکم را تعیین میکند و در زمان وجود امام هم که تا همین حد اختیار مردم کاملا از بین میرود...)به همین خاطر من اصلا متوجه معنی این جمله نمیشوم!
نقل قول:
این مردم سالاری [دینی] به ریشه های دمکراسی غربی مطلقاً ارتباط ندارد؛ این یک چیز دیگر است. اولاً مردم سالاری دینی دو چیز نیست؛ این طور نیست که ما دمکراسی را از غرب بگیریم و به دین سنجاق کنیم تا بتوانیم یک مجموعه کاملی داشته باشیم؛ نه، خود این مردم سالاری هم متعلق به دین است.

از طرفی اگر اینها درست باشد اصلا امام برای چه حکومت را به رای عمومی گذاشتند؟بر اساس توضیحات شما مردم حق انتخاب کردن حکومت غیر دینی را نداشتند اصلا!!
پس نه حرف های نقل قول شده از ایشان در بهشت زهرا که در پست های قبل امد با استدلال های شما مطابقت دارد نه انچه در عمل و در راستای تحقق ان صحبتها انجام دادند(یعنی به رای گذاشتن نظام)

[h=1]مردم تا چه حد حق تعیین سرنوشت دارند؟[/h]
در حدی اگر اراده کردند خدا بخواهد

http://www.askdin.com/thread34388.html
جمع بندی 1
سوال : مردم تا چه حد حق تعیین سرنوشت دارند؟

جواب :
درابتدا در پاسخ باید نکاتى پیرامون اصل آزادى و مبانى آن در اسلام تقدیم می شود . امید که پاسخ شما در آن باشد .
آزادی از منظر اسلام :
درآغاز لازم به ذکر است که تبیین و تفسیر هر موضوع و مسأله‏ اى باید نوع رویکرد به آن را مشخص ساخت، چراکه هر ره‏یافتى مبانى، پیش ‏فرض و روش خود را می طلبد: مثلاً هیچ‏گاه نمى‏توان با روى‏کردى جامعه‏ شناسانه، تحلیلى روان‏شناسانه طلبید و یا بالعکس. بنابراین اگر آزادى از منظر اسلام بررسى و تشریح مى‏شود باید با پیش‏ فرض‏هاى خود، منابع اسلامى و متد خویش پى‏گیرى شود. در این باره می گوییم:
1- واژه «آزادى» به معنى باز بودن راه انجام فعل و ترک آن است، خواه آن فعل جنبه ارزشى داشته باشد یا خیر. خواه در حوزه تفکر باشد یا در حوزه سیاسى، در حوزه اخلاق باشد یا خیر، فردى باشد یا جتماعى، معقول باشد یا غیرمعقول.
2- انسان بر حسب خلقت خاص خویش، موجودى صاحب عقل و اراده بوده به صورتى که در هر کارى مى‏تواند جانب انجام آن را اختیار کرده یا جانب ترک آن را برگزیند. براساس فطرت آدمى وى در مورد انجام و ترک فعل مطلق العنان است و مقید به یکى از دو طرف نمى‏باشد. از این نوع آزادى انسان به «آزادى تکوینى» یاد مى‏کنند.
3- لازمه آزادى فوق، آزادى دیگرى است که عبارت از: امکان بهره ‏مندى آدمى از مواهب «آزادى تکوینى» بدون دخالت قوه، قدرت و اراده قاهرى بیرون از نفس انسان. این آزادى، «آزادى تشریعى» یا «آزادى حقوقى» نام دارد. (1)
4- این واژه از دیدگاه‏ ها و حیثیت ‏هاى گوناگون تقسیمات و انواع متعددى پیدا مى‏کند چون: آزادى درونى، آزادى برونى، آزادى جمادى، آزادى نباتى، آزادى حیوانى، آزادى انسانى، آزادى ولایى، آزادى اخلاقى، آزادى فردى، آزادى اجتماعى، آزادى اندیشه، آزادى بینش، آزادى بیان و نوشتار و... .
5- منشأ «آزادى» اراده آدمى است که او را وادار به عمل یا ترک آن ساخته و حالت نفسانى است که از میان رفتن آن مساوى با از بین رفتن اصل انسانیت مى‏باشد.
6- تعریف آزادى با تعریف انسان ارتباط تنگاتنگى دارد، چرا که متعلق آزادى خود انسان است، ازاین‏رو هر تعریفى از انسان در برداشت از آزادى دخیل خواهد بود و بالاتر، بدون ارائه تعریفى از انسان، تعریف آزادى ممکن نخواهد بود. اکنون تعریف آزادى از منظر اسلام را با مطلب اخیر؛ یعنى، تعریف و دیدگاه اسلام به انسان شروع مى‏کنیم:
انسان در نگرش اسلامى:
1- کارگزار یا خلیفه خداوند بر روى زمین و عبد اوست، در مقام عبودیت مطیع خواست و اراده اوست اما در مقام کارگزارى بر روى زمین باید فعال باشد. انسان پلى میان ملک و ملکوت و ابزارى است که مشیت خداوند از طریق آن در این جهان تحقیق و تبلور مى‏یابد. (2)
2- انسان هم داراى عقل است و هم داراى اراده، اسلام مى‏خواهد انسان اراده‏اش را تابع مشیت خداوند قرار دهد زیرا تنها در این صورت است که آدمى به یک زندگى توأم با سعادت و رستگارى در دنیا و آخرت دست خواهد یافت. (3)
3- انسان از آن جهت که به مستقیم ‏ترین وجهى منعکس کننده حکمت الهى است و به کامل‏ترین وجهى مظهر صفات الهى است، اشرف همه مخلوقات است. (4)
4- انسان قدرت دارد که بر همه مخلوقات دیگر سلطه پیدا کند اما مسؤولیت نیز دارد که از همه این مخلوقات مراقبت نماید. (5)
5- انسان داراى قابلیت تا بى‏نهایت صعود یا سقوط را دارا است. (6) از تعبیرات دوگانه و متضاد برخى آیات قرآن کریم از انسان در همین خصوصیت نهفته است. (7)
حاصل آن که در یک برآیند کلى، اسلام آدمى را محدود در همین که هست و تاکنون خود را نشان داده نمی ى‏بیند، بلکه براى او آرمانى فراتر از بینش طبیعى و مادى دارد. اسلام مى‏خواهد انسان ایده‏آل بسازد نه انسانی که تنها با با دیگران هماهنگ باشد (برخلاف نگرش لیبرالیزم از انسان که طبیعت‏ گرا بوده و آدمى را همین مى‏بیند که هست و تاکنون خود را نشان داده است).
با توجّه به همین دوگانگى وجودى انسان (سقوط و صعود) از نگرش اسلام است که خداوند هم «آزادى تکوینى» به بشر اعطاء فرموده و هم بر «آزادى تشریعى» صحه گذاشته است تا در پرتو آن آدمى بر ترمیم کاستیى‏ها و مصونیّت از آسیب‏ هاى ناشى از کژى‏ هاى ضلع سقوط خود توانا گشته و با شناخت و پرداخت آزادانه به ضلع صعود خویش مرتبه خلافت الهى و کارگزارى خداوند را به دست آورد. به عبارت دیگر، از نگاه اسلام خداوند انسان را واجد قابلیت‏ها و صلاحیت‏هایى مى‏داند که سبب شایستگى و بایستگى بهره مندى او از موهبت «آزادى» است و از همین رو است که قرآن هدف بعثت پیامبر گرامى(ص) را تحقق آزادى تکوینى و تشریعى تلقى کرده است. (8)
براساس آیات قرآن، انسان از آزادى تکوینى برخوردار است؛ یعنى، مختار است بر انجام فعل و ترک آن؛ و این آزادى، فطرى بشر است. همچنین آزادى تشریعى - که در منظر اسلام امرى شایسته و بایسته است - یعنى، انسان آزاد است که از آزادى تکوینى خود در عمل و زندگى خویش بهره‏مند شود و هیچ‏کسى حق ندارد با اعمال فشار، زور و قدرت از بهره‏ورى معقول از آزادى تکوینى او جلوگیرى کند. به فرموده خداوند متعال: «بعضى از ما بعضى دیگر را به جاى خدا به خدایى نگیرید» (9)و «هیچ بشرى را نسزد که خدا به او کتاب و حکم و پیامبرى بدهد؛ سپس او به مردم بگوید: به جاى خدا، بندگان من باشید» (10) و این همان آزادى است که حضرت على(ع) در وصیت خود به فرزندش امام حسن(ع) سفارش نمود: «نفست را از هر پستى گرامى‏دار، هر چند دنائت، تو را به خواهش‏هایت برساند. چرا که هرگز در برابر نفس [ارجمند]ت که مى‏بخشى، چیز ارزنده‏اى به دست نخواهى آورد. بنده دگرى مباش! زیرا خدایت آزاد آفریده است». (11)
براساس روح توحیدى - که در نگرش اسلامى از جایگاه ویژه‏اى برخوردار است - انسان تنها باید بنده خداوند باشد، نه غیر خدا؛ و چنان که گفته شد، اراده خود را تابع مشیت و اراده خداوند قرار دهد و آزادى تکوینى خود را محدود و مقید به خواست خداوند گرداند که در آن صورت به زندگى با سعادت در دنیا و آخرت بار خواهد یافت. اما همین انسان در نگرش اسلامى حق ندارد بهره‏ورى از آزادى تکوینى خود را محدود به خواسته‏ها و اراده‏هاى انسان‏هاى دیگر کرده، خود را بنده دیگران سازد و عملاً خویش را از آزادى حقوقى و تشریعى محروم سازد. آزادى تشریعى با تعریفى که از آن در دیدگاه قرآن ارائه شد، حق مسلّم و طبیعى بشر است و هیچ انسانى حق بازستانى و محدودیت آن را ندارد.
خلاصه آن که: بندگى خداوند موجب آزادى و بندگى غیر خداوند موجب فقدان آزادى است؛ چنان که «همسر عمران [مادر مریم ]گفت: پروردگارا من نذر کردم که آنچه در رحم من است آزاد و در خدمت تو باشد». (12)
اما باید توجه داشت که انسان‏هاى دیگر نمى‏توانند آزادى تشریعى را محدود سازند ولى از آن جا که انسان یک موجود اجتماعى است، به صورت طبیعى ملزم مى‏شود که اراده خود را در اراده دیگران دخالت دهد و به بیان دیگر، اراده خود را در عرصه اجتماع با اراده دیگران شریک سازد. ازاین‏رو باید در برابر قانونى که حدودى براى اراده‏ها و آزادى‏هاى مردم معین نموده و آنها را تعدیل کرده، خضوع کند. پس همان طبیعتى که به یک فرد انسان آزادىِ اراده و عمل داده، عینا همان طبیعت در عرصه اجتماع اراده و عمل را محدود و آزادى تشریعى انسان را مقید مى‏سازد.
در نگرش اسلامى از آن جهت که قانون را براساس توحید و سپس بر پایه اخلاق فاضله گذاشته و متعرض همه اعمال فردى و اجتماعى تحت عنوان ضوابط شرع شده است، آزادى تشریعى در این چارچوب مرزبندى مى‏شود. با توجه به این مطلب مهم، از دیدگاه اسلام، آزادى تشریعى به این معنا مى‏شود که انسان آزاد و مختار است از تمامى حقوقى که قوانین شرع براى او مشخص کرده بهره‏مند شود. مثلاً یکى از قوانین شرع آن است که انسان مى‏تواند تا هر جا که بخواهد در عرصه علم‏اندوزى پیش برود و در این ساحت آزاد است و حتى دولت اسلامى موظف است که امکاناتى براى افراد فراهم کند تا از این حق بهره‏مند شود.(13)
آزادى بیان و نوشتار، آزادى اجتماعى، آزادى بینش و آزادى اندیشه (در ساحت‏هاى اقتصادى - فرهنگى و سیاسى) همه در چارچوب مقوله پیش گفته معنا مى‏یابد و تحلیل مى‏شود. به دلیل مجال اندک به همین مقدار بسنده کرده و تفصیل ابعاد دیگر این مسأله دامن‏گستر را به فرصت مناسب و مکاتبات بعدى شما موکول مى‏کنیم.
آزادی بیان در اسلام:
در اسلام نه تنها «بیان» آزاد است، بلکه بعضا بر «عالم» و «داننده»، بیان کردن واجب است. از مصادیق والاى آزادى «بیان» امر به معروف و نهى از منکر است. امر به مشورت و ترغیب به آن، یکى دیگر از احکام ملازم آزادى بیان و اظهار رأى و نظر افراد جامعه است. آن چه در روایات به طور خاص، آزادى بیان را یکى از وظایف مردم در قبال حاکم، مطرح کرده، عبارت «النصیحة لائمة المسلمین» است. امیر مؤمنان(ع)، در این باره مى‏فرمایند: «و اما حقّى علیکم فالوفاء بالبیعة و النصیحة فى المشهد و المغیب؛ حق من بر شما این است که به بیعت وفا نمایند و در حضور و غیب نسبت به من خالص خیر خواه باشید».(14)
مسلما وجود آزادى بیان در جامعه، براى خیرخواهى از حاکم و مصادیق آن (مانند انتقاد صحیح و سازنده همراه با شرایط آن) لازم است. مواردى نظیر امر به جدال احسن «ادع الى سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن»، (15) و «ولا تجادلوا اهل الکتاب الا بالتى هى احسن»، (16) و امر و ترغیب به گزینش بهترین کلام «فبشر عباد * الذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه»، (17) و مواردى که از مخالفان درخواست برهان شده «قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین» همه با بیانى روشن، به لزوم آزادى بیان در جامعه‏ى اسلامى نظر دارد. بنابراین در اندیشه اسلامى، در اصل ضرورت «آزادى بیان» و ثمراتى که بر آن مترتب است و ضررهاى ناشى از منع آن، هیچ تردیدى نیست. اما سؤال اساسى آن است که آیا براى این «آزادى» حد و مرزى هست یا نه؟ آیا هر کس هر چه بخواهد، مى‏تواند بگوید؟ و هر نظر و اندیشه یا هنر، رمان و... را مى‏تواند آزادانه پخش کند؟
گفتنى است در هیچ نظامى، آزادى بیان به صورت مطلق و بدون حد و مرز وجود ندارد؛ بلکه آزادى محدود و در چارچوب ارزش‏هاى پذیرفته شده در هر جامعه است، این چارچوب‏ها از هر نظام و جامعه‏اى تا نظام و جامعه دیگر، متفاوت است و مبتنى بر جهان‏بینى و نظام فکرى آن جامعه مى‏باشد.
«موریس دوورژه» درباره‏ى چارچوب «آزادى» در دموکراسى مى‏نویسد: «آیا با اعطاى آزادى به دشمنان آزادى، به آنها اجازه داده نمى‏شود که آزادى را در هم بکوبند؟... دموکراسى به مخالفان خود اجازه بیان عقایدشان را مى‏دهد؛ ولى تا وقتى که این کار را در چارچوب روش‏هاى دموکراتیک انجام دهند»، (18).
در متن اعلامیه «حقوق بشر فرانسه» آزادى از اطلاق افتاده و مقیّد به حدود قانونى شده است: «آزادى آگاهى از افکار و عقاید از گران‏بهاترین حقوق بشر است. بنابراین هر یک از افراد کشور، مى‏توانند آزادانه هر چه مى‏خواهند بگویند، بنویسد و به چاپ برسانند؛ مگر مواردى که قانون معین کرده باشد. در آن صورت تجاوز از آزادى مزبور، مستلزم مسؤولیت خواهد بود». (19)
آزادى بى حدّ و حصر و بدون کنترل، آسیب‏ ها و تباهى ‏هاى گوناگونى را متوجه جامعه مى‏کند؛ مانند:
1. تحریک و تهییج عموم به اعمال و افعال و یا خوددارى‏هایى که مضرّ به حال جامعه و دولت است (نظیر آنارشیسم)؛
2. هتّاکى و فحّاشى به مقامات مذهبى، ملّى و سیاسى و افراد مردم؛
3. افشاگرى و انتشار اسرار خصوصى افراد و مقامات و نیز اسرار نظامى و سیاسى کشور؛
4. انتشار و القاى اخبار نادرست و شایعه پراکنى و ایجاد اختلال در امنیت فکرى جامعه، (20) بنابراین هیچ منطقى، آزادى لجام‏ گسیخته و بدون حد و مرز را در هیچ عرص ه‏اى از جمله در عرصه «بیان» و امثال آن تأیید نمى‏کند، لیکن آنچه در اینجا مهم است اصول و ارزش‏هایى است که مى‏تواند دایره آزادى‏ها را محدود کند و در این عرصه بین اندیشه اسلامى و تفکر لیبرالى تفاوت بسیار است.
در دیدگاه دینى، گرچه آزادى بیان جایگاه مهمى دارد؛ اما با توجه به احکامى چون حرمت غیبت؛ تهمت و دروغ، این نکته روشن مى‏شود که آزادى مطلق در گفتن وجود ندارد؛ بلکه گفتار باید صادق باشد و موجبات اذیت و آزار دیگران و تضییع حقوق عمومى را فراهم نسازد. از دیدگاه اسلام آزادى بیان مقید به مصالح شخصى و جامعه‏ى اسلامى و مصالح عالیه دینى است. ازاین‏رو در مواردى که احتمال فساد در کار است، یا آزادى بیان انحراف عقیدتى و اخلاقى و امثال آنها را پدید مى‏آورد، جایى براى آن وجود ندارد. از منظر حضرت امام(ره)، مهم‏ترین قیود آزادى بیان عبارت است از:
1. آزادى تا مرز فساد؛ یعنى آنجا که از آزادى فساد خیزد دایره آن محدود به حدى مى‏شود که سلامت معنوى جامعه حفظ شود.
2. آزادى در چارچوب اسلام و قوانین کشورى؛
3. آزادى تا مرز اضرار مردم؛
4. آزادى تا مرز توطئه بر ضد نظام اسلامى، (21)
از دیدگاه آیت‏ الله خامنه‏ اى رهبر معظم انقلاب اسلامى، اختلاف نظر و سلیقه امرى کاملاً طبیعى و مایه پیشرفت کشور و طرح مطالبى که مخالف نظر مشهور باشد، اشکال ندارد، «به شرط آن که نحوه‏ى مطرح کردن و پرداختن به آن علمى باشد». به نظر ایشان، بررسى همه مسائل از جمله مسائل سیاسى در فضاى «آرام و با دید علمى» امرى کاملاً ضرورى است؛ «ضدیت با نظم و جهت‏گیرى آنارشیستى، شایسته محیط‏ هاى دانشگاهى نیست و صددرصد مخالف لوازم و ضروریات محیطهاى علمى است».(22)
در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، انواع آزادى‏ ها به رسمیت شناخته شده است و دولت نیز موظف به تهیه و تدارک تمامى زمینه‏ هاى لازم براى تحقق این نعمت الهى است؛ مشروط به آن که مخلّ به مبانى اسلام یا حقوق عمومى نباشد: «نشریات و مطبوعات در بیان مطالب آزادند؛ مگر آن که مخلّ به مبانى اسلام یا حقوق عمومى باشد...». (23)
ج - آزادى عقیده از دیدگاه اسلام:
از آن جایى که اسلام صاحب مکتب و جهان‏ بینى ویژه است، هرگز آزادى عقیده مطرح در غرب را نمى‏پذیرد؛ یعنى، نمى‏گوید: هر کس مادام که زیانى به دیگران نرساند آزاد است، هر عقیده‏اى داشته باشد(24). در عین حال کسى را مجبور به پذیرفتن مکتب خود نمى‏کند؛ بلکه اصول پایه آن را با دلایل روشن عقلى و نقلى (قرآن و حدیث)، مشخص مى‏کند و سپس همگان را به پذیرش عقیده اسلامى دعوت مى‏نماید.
از دیدگاه اسلام، مطلق عقیده‏ ، آزاد نیست؛ بلکه حد و مرز دادن به آزادى عقیده، با توجه به موارد زیر امرى لازم و ضرورى است:
یکم:عقیده‏اى که انسان انتخاب مى‏کند، همیشه بر مبناى تفکر و اندیشه نیست؛ بلکه اغلب این عقاید، بر اساس تقلید و بررسى کورکورانه از نیاکان و پدر و مادر و یا از محیط است. گاهى نیز بر اساس احساسات، عقیده‏اى شکل مى‏گیرد. و از آن جایى که دلبستگى‏ها، موجب تعصّب، جمود، خمود و سکون مى‏شود، بشر نمى‏تواند در عقیده به طور مطلق آزاد باشد.
دوم: عقیده، مانع تفکر و آزادى اندیشه مى‏شود؛ زیرا وقتى به امرى دلبسته شد، چشم و گوش بصیرت، کور و کر مى‏گردد. (25)
سوم:عقاید غلط، باعث اسارت انسان‏ها و خروج از مسیر انسانیت مى‏شود و باید این زنجیرها را از دست و پاى او باز کرد؛ مانند طبیبى که آزادى انسان‏ هایى را که از خارش بدن لذت مى‏برند، مى‏گیرد و به طبابت آنان مى‏پردازد. (26)
چهارم: از آن جهت که لازمه‏ ى محترم شمردن بشر، هدایت نمودن او در راه ترقى و تکامل است، باید جلوى هر عقیده‏اى که انسان را از تکامل باز مى‏داد، گرفته شود. (27) بنابراین جواز آزادى در مورد عقایدى است که مبناى آن تفکر و اندیشه باشد؛ در واقع آزادى چنین عقیده‏اى به آزادى فکر مستند است.
علاوه بر مطالب یاد شده، مهم‏ترین نکاتى را که در مورد آزادى عقیده از متون اسلامى حاصل مى‏شود، مى‏توان به صورت مختصر در نکات ذیل بیان کرد:
1. اسلام هرگز اجازه ‏ى تفتیش عقاید را نمى‏دهد و کسى را از این نظر، تحت فشار نمى‏گذارد. اگر کسى اظهار قبول اسلام کرد، این اظهار را محترم مى‏شمارد و بدبینى و سوء ظن را در این زمینه مجاز نمى‏داند: «و لا تقولوا لمن القى الیکم السلام لست مؤمنا». (28)
2. در نظر اسلام، اصولاً عقیده‏ ى دینى، چیزى نیست که با اجبار و اکراه درست شود؛ بلکه باید از دیدگاهى منطقى و دلایل مستحکم سرچشمه گیرد: «لا اکراه فى الدین قد تبیّن الرشد من الغى». (29)
3. پیروان ادیان آسمانى، هر چند با آمدن اسلام منسوخ شده ‏اند، حق دارند به عنوان یک اقلیت مذهبى (طبق شرایط اهل ذمه که در کتاب‏هاى فقهى آمده است، در کشور اسلامى زندگى کنند و با رعایت شرایط زیر تحت حمایت حکومت و قوانین اسلامى باشند.
الف. عدم قیام مسلحانه علیه مسلمین و عدم همکارى با دشمنان کشور اسلامى؛
ب. عدم تظاهر به منکرات اسلامى؛
ج. محترم شمردن احکام دادگاه‏هاى اسلامى؛
د. عدم ایذا نسبت به مسلمانان و خوددارى از فحشا، سرقت اموال و جاسوسى. (30)
در صورتى که اقلیت‏ هاى مذهبى، شرایط حکومت اسلامى را رعایت کنند، نمى‏توان آنان را به ترک عقیده و یا حتى ترک مراسم مذهبى خویش، مجبور ساخت.
امام على(ع) در نامه‏ ى معروفش به مالک اشتر مى‏فرماید: «و اشعر قلبک الرحمة للرّعیة و المحبة لهم و اللطف بهم و لا تکوننّ علیهم سبعا ضاریا تغتنم اکلهم، فانهم صنفان؛ اما اخ لک فى الدّین او نظیر لک فى الخلق». (31)
5. اسلام به همگان اجازه ‏ى تحقیق مذهبى می دهد تا آن جا که هرگاه فرد مشرک و بت ‏پرستى، براى تحقیق به رهبر حکومت اسلامى پناه آورد، باید از او حمایت کند و در پایان نیز او را تحت حفاظت به وطنش برساند: «و ان احد من المشرکین استجارک فاجره حتى یسمع کلام الله ثم ابلغه مأمنه ذلک بانهم قوم لا یعلمون». (32) بر این اساس همان طور که در غرب بر اساس برخی ملاک ها آزادی محدود می گردد، در اسلام نیز معیار ها و ملاک هایی مانند مصالخ عمومی و فردی برای محدود سازی آزادی وجود دارد.با این تفاوت که در اسلام معیارهای محدودیت آزادی را دین و خرد جمعی معین می کندکه در غرب براین اساس نیست. ودر مجموع آنچه در اسلام در باب آزادی انسان مطرح است طبق میزان اقتضای فطرت آدمی است نه مطلق ونه محدود بلکه به اندازه نیاز ودر چهار چوب مشخص که موارد آن متفاوت است .

پی نوشت=
1- علامه طبا طبایی .المیزان، نشر جامعه مدرسین . قم . 12375 ش . ج 10، ص370 .
2- بقره، آیه30 .
3- احزاب، 29 - اسراء، آیه 19 .
4- اسراء، آیه 70 .
5- ر.ک: جوان مسلمان و دنیاى متجدد، دکتر سید حسین نصر،نشر نی . تهران بیتا . ص 63 - 66 .
6- انسان، آیه 3 .
7- در برخى آیات انسان ضعیف و ناتوان6 «نساء، آیه 28»، ستمکار7 «ابراهیم، آیه 34»، جهول و بسیار نادان8 «احزاب، آیه 72»، ناسپاس 9 «عادیات، آیه 6»، سرکش 10«علق، آیه 6»، و در بعضى آیات دیگر خودآگاه11 «قیامت، آیه 14»، حق‏گرا12 «زمر، آیه 18»، مسؤولیت‏پذیر14 «احزاب، آیه 72»، و... خوانده شده است.
8- اعراف / 157.
9- آل عمران / 64.
10- همان / 79.
11- نهج‏البلاغه، نامه 31.
12- آل عمران / 35.
13- ر.ک: المیزان، علامه طباطبایى، ج 10، ص 371 - 372 و ج 4، ص 116.
14- نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 34 .
15- نحل، آیه 125 .
16- عنکبوت، آیه 46.
17- زمر، آیه 17 و 18 .
18- جامعه‏ شناسى سیاسى، ص 343 .
19- ماده‏ى یازده قانون مزبور؛ حقوق اساسى در جمهورى اسلامى ایران، ج 7، ص 30 .
20- حقوق اساسى جمهورى اسلامى ایران، ج 2، ص 455 .
21- صحیفه‏ ى نور، نشر موسسه اثار امام خمینی . ج 7، ص 232؛ ج 22، ص 283؛ و ج 6، ص 270؛ و ج 22، ص 169 .
22- ر.ک: روزنامه کیهان، 9/9/81، ص 2 .
23- اصل 24 قانون اساسى.

http://www.askdin.com/thread34388.html
جمع بندی 2
سوال : مردم تا چه حد حق تعیین سرنوشت دارند؟
جواب :
در ابتدا بايد اشاره شود مانعي نيست طرح سوال با هر انگيزه ي معقول باشد جواب لازم خدمت شما ارسال مي شود ازاين نظر منع ومحذوري در كار نيست . بدليل اين كه سوال قبل شما به قول خودت كلي ومبنايي بود لذا مباني وكليات مسله طرح وآن گاه به صورت عيني تر وارد بحث شديم اگر مجدد جواب قبل را ملاحظه كنيد تصديق خواهيد نمود كه درجواب قبل به صورت مبنايي بحث شده يعني درست آنچه را شما مي خواستيد . چون مباني مسله قبلا بيان شده اجازه دهيد اين بار كاربردي تر وعيني تر بحث نمايم واساسا فرق حكمت ديني (اسلامي) با حكومت غير ديني ( ديموكراسي ) چيست ؟ وبه تعبير ديگر اين مسله مي طلبد كه حكومت مردم سالاري ديني وغير ديني مطرح گردد و از سوي
اين بحث نیاز دارد که به تعریف مردم سالاری دینی وتفاوت آ ن با مردم سالاری غربی پر داخته شود بايد بحث را از اين جا شروع نمايم كه
واژه «مردم سالاری دینی» اصطلاح تازه ای در گفتمان سیاسی دنیاست که _ بر خلاف واژه هایی چون جمهوری اسلامی، پارلمان اسلامی و ... که همگی ترکیب هایی هستند از یک مفهوم غربی به علاوه یک قید اسلامی _ در بستر مبانی سیاسی اسلام و متأثر از آموزه های نبوی و علوی روییده و بر آن است تا ضمن پاسداشت حقوق مردم ( اعم از مسلمان وغير مسلمان )در حوزه سیاست و اداره امور جامعه و پرهیز از الگوهای حکومتی استبدادی، رعایت اصول و مبانی ارزشی را بنماید و بدین ترتیب نظام اسلامی را از الگوهای سکولار غربی تمایز دهد.
برای این منظور در جمهوری اسلامی، روش نوینی مورد توجه قرار گرفته که از حكومت هاي استبدادی و نه لیبرالی متمايز وممتاز است. مقام معظم رهبری از این روش حکومتی به «مردم سالاری دینی» تعبیر نموده اند، (1) و در توضیح آن می فرمایند:
«این مردم سالاری [دینی] به ریشه های دمکراسی غربی مطلقاً ارتباط ندارد؛ این یک چیز دیگر است. اولاً مردم سالاری دینی دو چیز نیست؛ این طور نیست که ما دمکراسی را از غرب بگیریم و به دین سنجاق کنیم تا بتوانیم یک مجموعه کاملی داشته باشیم؛ نه، خود این مردم سالاری هم متعلق به دین است. مردم سالاری هم دو سر دارد... یک سر آن عبارت است از این که تشکل نظام به وسیله اراده و رأی مردم صورت بگیرد؛ یعنی مردم نظام را انتخاب می کنند؛ دولت را انتخاب می کنند؛... این همان چیزی است که غرب ادعای آن را می کند و البته در غرب این ادعا واقعیت هم ندارد. ... این حرف متکی به نظرات و حرف ها و دقت ها و مثال آوردن های خود برجستگان ادبیات غربی است ... انتخاب مردم یکی از دو بخش مردم سالاری دینی است. مردم بایستی انتخاب کنند، بخواهند بشناسند و تصمیم بگیرند تا تکلیف شرعی درباره آنها منجز بشود. بدون شناختن و دانستن و خواستن، تکلیفی نخواهند داشت.
سر دیگر قضیه مردم سالاری [دینی] این است که حالا بعد از آن که من و شما را انتخاب کردند، ما در قبال آنها وظایف جدی و حقیقی داریم...»، (2)
در جای دیگر می فرمایند: «مردم سالاری دینی ... یک حقیقت واحد در جوهره نظام اسلامی است چرا که اگر نظامی بخواهد بر مبنای دین عمل کند بدون مردم نمی شود ضمن آنکه تحقق حکومت مردم سالاری واقعی هم بدون دین امکان پذیر نیست...»، (3)
به طور خلاصه در تبیین مفهوم مردم سالاری دینی می توان چنین بیان نمود:
مردم سالاری دینی ناظر به مدلی از حکومت است که بر مشروعیت الهی و مقبولیت مردم استوار بوده و حاکم در چارچوب مقررات الهی، حق مداری، خدمت محوری و ایجاد بستری برای رشد و تعالی مادی و معنوی ایفای نقش می کند، (4) و این مدل بر دو پایه استوار است:
1. از سویی ریشه در آموزه های وحیانی دارد.
2. این آموزه ها را از رهگذر خواست و اراده مردم دنبال می کند.
در نظام مردم سالاری دینی، نظام سیاسی بر دو رکن الهی و انسانی استوار است و این نظام با در نظر داشتن اصول اعتقادی اسلام، رابطه مردم و حکومت را تبیین می کند.
اصول مردم سالاری دینی عبارتند از:
1. فضیلت محوری 2. هدایت محوری 3. حاکمیت الهی 4. ایمان دینی، 5. انتخاب مردمی 6. آرمان گرایی 7. تکلیف محوری 8. شایسته سالاری 9. قانون محوری 10. رضایت مندی،
در این بخش به وجوه اشتراک و افتراق مردم سالاری دینی با مردم سالاری غیردینی و دموکراسی غربی می پردازیم:
الف. وجوه اشتراک:
1. صاحب حق دانستن مردم و حرمت نهادن به ملت.
2. زمینه سازی برای مشارکت مردمی در تمام مراحل تصمیم گیری سیاسی و اجتماعی.
3. تعیین «انتخابات» به عنوان راه های قانونی اعمال مردم سالاری،
4. الزام به رأی اکثریت در امور اجرایی.
5. احترام به آزادی های فردی و جمعی.
6. توسعه همه جانبه و رشد و شکوفایی خلاقیت ها در پرتو تضارب آرا و تعامل افکار.
ب. وجوه افتراق
1. در مردم سالاری سکولار حاکمیت ملی به طور مطلق پذیرفته می شود ولی در مردم سالاری دینی با پذیرش حاکمیت مطلق خداوند، حاکمیت ملی نسبی خواهد بود.
2. مردم سالاری سکولار، رأی اکثریت را به صورت مطلق ملاک عمل قرار می دهد. اما مردم سالاری دینی در بعد قانون گذاری رأی اکثریت در چارچوب شریعت پذیرفته می شود.
3. در مردم سالاری سکولار، حاکمیت اولاً و بالذات از آن مردم است ولی در مردم سالاری دینی حاکمیت اولا و بالذات از آن خداست و حاکمیت مردم در طول حاکمیت خداوند است، نه در عرض آن.
4. در مردم سالاری سکولار، دین صرفاً امری شخصی و مربوط به حوزه فردی است اما در مردم سالاری دینی دین حوزه فردی و اجتماعی مردم را در بر می گیرد.
5. مردم سالاری سکولار با مردم سالاری دینی در ارائه تعریف از بشر و حقوق آن در پاره ای از موارد دیگر با هم اختلاف دارند.
نکته دیگر این که سه بحران در طرح نظریه مردم سالاری دینی مؤثر بوده اند:
1. بن بست تئوریک اندیشه سیاسی غربی
2. بن بست دمکراسی در مقام عمل
3. بحران معنویت و دین، (5)
در هر صورت «امروزه مردم سالاری دینی در نظام جمهوری اسلامی حرف نو و جدیدی است که توجه بسیاری از ملت ها ، شخصیت ها و روشنفکران عالم را به سوی خود جلب کرده است.»، (6)
البته منظور از جدید بودن مردم سالاری دینی، نو بودن آن در ادبیات سیاسی جهان است، اما درونمایه آن که برخاسته از دین است ریشه های عمیق و دیرین دارد.
نتیجه آن که، مردم سالاری دینی نه تنها به معنای تأیید شیوه دموکراسی نمی باشد، بلکه درست در نقطه مقابل آن می باشد، به این معنا که صرفا با ابتنای بر حاکمیت دین اسلام و در چارچوب تعالیم آن، حاکمیت مردم بر سرنوشت سیاسی و اجتماعی شان به رسمیت شناخته می شود.
بر این اساس ما به دموکراسی رنگ دین نزده ایم بلکه این دین است که مردم سالاری را تبیین و جایگاه مردم در حکومت را برای ما مشخص می کند. از این رو چنین شیوه ای که برخاسته از تعالیم و آموزه های اصیل اسلامی است به مردم سالاری دینی تعبیر می شود و دیگر «دین مردم سالار» که آموزه های دینی را درخواست و نظر مردم منحصر نماید، معنا و مفهومی ندارد (7).
از توضیحاتی که در بالا داده شد روشن شد که مردم سالاری دینی از آموزه های دینی استفاده می شود .
در ایرا ن اسلامی مردم سالاری دینی وجود دارد زیرا ماهیت حکو مت ایران اسلامی است .در این کشور به رای مردم وحضور فعال آنان در عرصه سیاست وحکو مت تا کید شده است. شرکت مردم ایران در عر صه های مختلف سیاسی مانند انتخابات مجلس شورای اسلامی وانتخابات ریاست جمهوری نمونه های از مشارکت مردمی محسوب می شوندکه جایگاه مردم در حکو مت را نشان می دهد ودر جمهوری اسلامی حقوق مردم سخت مورد توجه قرار گرفته به گونه ای که به کار گیری ولایت وکارآمدی حکو مت مبتنی بر خواست مردم شده است.
امروزه در ایران مسولان کشور خادمان مردم بوده وحکو مت وظیفه دارند که حقوق همه شهر وندان را رعایت کنند. افزون برآن در ایران آزادی های منطقی ومشروع به مردم داده شده است ومردم آزادی بیان و آزادی سیاسی واجتماعی دارند. دراین کشور هم فعالان سیاسی حضورد دارند وهم احزاب سیاسی در چار چوب قانون فعالیت می کنند . به عبارت دیگر مولفه ها وشاخصه های جامعه مردم سالار در ایران وجود دارد . با این تفاوت که درایران قوانین اسلام حاکمیت دارد. مرد سالاری و آزادی ها در قالب آموزه های دینی تعریف شده که یکی ازتفاوت های مردم سالاری- با پسوند دینی- بامردم سا لاری غربی نیز در همین است که در مردم سالاری به معنای غربی آن , آموزه دینی لحاظ نشده وآزادی ها نیز بر اساس مفاهیم غربی تعریف وکار بردی می شود.
افزون بر آن در جامعه غربی مشروعیت حکو مت مبتنی بر خواست مردم می باشد وحال اینکه در جامعه دینی آزادی ها بر اساس آموزه های دینی تعریف ومشروعیت حکومت الهی است.و نقش مردم در مقبو لیت وکار آمدی حکو مت ظاهر می شود.

پی نوشت:
1) مردم سالاری دینی، سید علی فیاضی، کتاب نقد، پاییز و زمستان 80، ش 20 و 21، ص 43
2) دیدار با مسئولان و کارگزاران نظام، 12 آذر 1379
3) 'دیدار با اعضای شورای عمومی دفتر تحکیم وحدت، 13/10/79
4) تبیین نظریه مردم سالاری دینی در قیاس با دمکراسی غربی، محمدجواد نوروزی، چکیده مقالات همایش مردم سالاری دینی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1382، ص 69
5) محمدجواد نوروزی، پیشین، ص 69
6) مقام معظم رهبری، روزنامه کیهان، 29 آبان 1379
7) مردم سالاری دینی ایران و لیبرال دموکراسی غرب، سید خدایار مرتضوی، فصلنامه راهبرد، تابستان 1382، ش 28، مرکز تحقیقات استراتژیک، ص 200

http://www.askdin.com/thread34388.html
جمع بندی 3
سوال : مردم تا چه حد حق تعیین سرنوشت دارند؟

جواب درسه محوربیان می شود :
الف_در محور اول باید اشاره شود که نگاه ها ممکن است در این باب متفاوت باشد آنچه در نگاه یک دین مدار قابل طرح است این است :
از مجموع آموزه‌های وحیانی به دست می‌آید که ولایت و حکومت همانند ربوبیت و عبودیت اختصاص به خالق و آفریننده انسان دارد . اگر انبیا و ائمه (ع) ولایت و حکومت بر جامعه بشری دارند، ولایت‌ها، ظهوری از ولایت خدا و به اذن و فرمان اوست . اگر در عصر غیبت نیز برای فقیه جامع الشرایط، ولایت و مدیریتی در محدوده تشریع و قانون اسلام بر جامعه وجود دارد، آن نیز باید به اذن و فرمان خداوند باشد وگرنه هیچ انسانی حق ولایت بر دیگری ندارد. (1)
در قرآن کریم ولایت بالذات تنها از آن خداوند دانسته شده : «فالله هو الولی» (2) تنها ولی خداوند است، اما پیامبر و اهل بیت (ع) ولی بالعرض و مظهر ولایت خدایند . به تعبیر قرآن آیت و نشانه ولایت‌الهی‌اند. (3)
بنابراین ولایت بالذات اختصاصا از آن خداوند است . خداوند ولایت خود را به انبیا و امامان معصوم داده است که برای اجرای احکام او اعمال بفرمایند . در تشریع و تکوین تصرف کنند، ولی به دلایل عقلی و نقلی فقهای جامع الشرایط در عصر غیبت به عنوان نائب عام امام معصوم در محدوده اجرای احکام الهی از ولایت نیابتی برخوردارند. بنابراین ولایت الهی در ساحت تشریع و تکوین به انسان‌های معصوم اختصاص دارد. فقیه در محدوده اجرای احکام شرع به عنوان نائب امام معصوم ولایت دارد. زیرا در عصر غیبت چاره ای جز سپردن امور مسلمانان به فقهای عادل نیست . برای آگاهی بیش تر به کتاب ولایت فقیه از آیت الله جوادی آملی مرجعه نمائید .
ب_بی تردید نقش مردم در تعیین سر نوشت شان در امور سیاسی و اجتماعی در نگاه امام خمینی غیر قابل انکار است وچنان که شما هم اشاره نموده اید ایشان عملا هم این حقرا به مردم داد . ولی باید توجه داشت که این حق عقلا و شرعا باید دریک مدار مشخص تعریف شود چون حق یاد شده مطلق نیست ولی معقول است بدین بیان که همه کس حق دارد که برای تعیین سر نوشت خود تصمیم بگیرد ولی حق ندارد که به ضرر خود اقدام کند چون از دیدگاه اسلام، مالک همه چیز از جمله انسان، خداوند است؛ اوست که حق تصرف در جهان و انسان را دارد. آن جا که او رخصت دهد، مجاز و جایى که او اذن ندهد، غیرمجاز است.
ج_از این گذشته در هیچ کجای دنیا چنین حقی به مردم داده نمی شود که بر خلاف نظام موجود مثلا دیموکراسی مردم بخواهد که نظام غیر دیموکراسی غربی داشته باشند دلیل روشن آن این که در کشورهای لایک حق شخصی افراد نظیر داشتن حجاب به آنها داده نمی شود چه رسد به امور کلان سیاسی وسستم نظام حاکم برای مردمش در چهار چوب همان نظام حق می دهد ونه بیرون از آن .

پی‌نوشت‌ها:
1. آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه ،ص 134،نشر مرکز اسرا ،قم، 1385 ش.
2. شورا (42) آیه 9.
3. جوادی آملی ،همان ،ص 131.

http://www.askdin.com/thread34388.html
جمع بندی 4
سوال : مردم تا چه حد حق تعیین سرنوشت دارند؟
جواب :
جواب در دو محور بیان می شود ::Sham::Sham:
الف_ در باره فراز اول سوال باید گفت این نوع کمک ها در همه جای دنیا متداول است که دولت ها به دولت های دوست شان کمک مال وسیاسی می کنند . اما در کمک های که از سوی ایران برای کشور های یاد شده انحام می شود این یک وظیفه دینی است چون مسمانان وظیفه دارند نسبت به برادران دینی خود احساس مسولیت کند وبا آنان همدردی نماید.
از دیدگاه اسلام ، درد دیگران داشتن، درد حمایت از مظلومان و محرومان و درد همدردی با دردمندان، از عالی‏ترین ارزش‏های انسانی است که مؤمنان واقعی و انسان‏های راستین از آن برخوردارند. قرآن مجید در مورد پیامبر اسلام‏(ص)‏می‏فرماید: "پیامبری از جنس شما برای‏تان آمده است که‏ رنج‏ ها و ناراحتی‏ های شما برای او ناگوار است (درد شما را دارد)".(1) ائمه اطهار(ع)همانند رسول اکرم‏ دردمند دیگران بودند و محرومان و مظلومان را فراموش نمی‏کردند. امام علی (ع) می‏فرماید: "آیا درباره‏خویش به این قانع باشم که مرا امیرالمؤمنین بخوانند و در سختی‏های روزگار با مؤمنان شرکت نداشته باشیم؟!".(2)
امام علی‏ علیه ‏السلام حتی نسبت به غیر مسلمانان این عاطفه و مهرورزی و دردمندی را اعمال می‏کرد. وقتی به حضرت گزارش دادند بعضی از سربازان معاویه به منزل زنان غیر مسلمان وارد شده و زیور را از آن‏ها ربوده ‏اند، سخت ناراحت شد و فرمود: " اگر مرد مسلمانی بر اثر این قضیه، از شدت اندوه و تأسف بمیرد، ملامت ندارد، بلکه در نظر من چنین مرگی شایسته و سزاوار است".(3)
حضرت به فرماندار خود (عثمان بن حنیف) که به مجلس عروسی و سفره رنگین دعوت شده بود، نامه‏ای می‏نویسد و او را توبیخ می‏کند، سپس می‏فرماید: " اگر بخواهم، همه چیز برای من فراهم است، ولی محال است که مهار خودم را به دست هوای نفس خویش بدهم. این جا شکم خود را سیر کنم، شاید در کوفه و شام و در یمامه کسی باشد که به نان احتیاج داشته باشد. آیا آن طور باشم که شاعر می‏گوید و [مضمونش چنین است‏] : این درد تو را بس که با شکم سیر بخوابی و در اطرافت شکم هایی گرسنه وجود داشته باشند".(4)
در فرهنگ اسلام واژه‏هایی مانند ایثار، احسان و فداکاری از جایگاه ارزشمندی برخوردار است. در حالی که قرآن مجید انصار را برداشتن چنین اوصافی می‏ ستاید و درباره آن‏ها می‏گوید: " انصار، مهاجران را بر خود مقدّم داشتند، هر چند خودشان فقیر بودند". (5)
در شأن نزول آیه مذکور ابن عباس می‏گوید: پیامبر اکرم (ص) روز پیروزی بر یهود بنی‏نضیر به انصار فرمود:" اگر مایل هستید، اموال و خانه ‏هایتان را با مهاجران تقسیم کنید و در غنائم شریک شوید و اگر می‏خواهید، اموال و خانه‏ هایتان از آن شما باشد و از غنائم چیزی به شما داده نشود". انصار گفتند: هم اموال و خانه های مان را با آن‏ها تقسیم می‏کنیم و چشم داشتی به غنائم نداریم و مهاجران را بر خود مقدّم می‏شمریم.(6)
خداوند ایثار آن‏ها را ستایش کرده است. اگر هرکس باید به فکر فقیران خود باشد، باید پیامبر به انصار می‏گفت: خودتان نیاز دارید و نباید به فکر مهاجران باشید.
صرف نظر از تعلیم آسمانی اسلام و تأکید بر دگردوستی و حمایت از محرومان، همدردی با دیگران با سرشت بشر آمیخته شده است. کسانی که از مصائب محرومان احساس ناراحتی نمی‏کنند و بی اعتنااند، از مزایای اختصاصی انسان بی نصیب‏ اند.
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش زیک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی.
آرى , این سخن پیامبر ما مسلمانان است که فرمود: «من اصبح , لا یهتّم بامور المسلمین فلیس منهم و من سمع رجلاً ینادى یا للمسلمین , فلم یحبه فلیس بمسلم ;(7) کسى که صبح از خواب بر مى خیزد, اگر از آن لحظه تا زمانى که به خواب مى رود, در اندیشهء خدمت به مسلمانان و اهتمام و رسیدگى به کار آنان و حل مشکلاتشان نباشد, از جملهء مسلمانان خارج است ! هر کسى فریاد کمک خواهى و مددطلبى مسلمانى را بشنود و او را اجابت نکند و به دادش نرسد, مسلمان نیست ».
آن که استغاثه می‏کند، فرقی ندارد ایرانی باشد یا افغانی و یا فلسطینی. باید به او پاسخ متناسب داده شود.
سفارش امیرمونان این بود که : «کونا للظّالم خصماً وللمظوم عوناً».(8)
پس آیا معنای آن شعار آن نیست که چه کار به فریاد مسلمان دیگر داریم ، باید به فکر خودمان یا مردم مسلمان خودمان باشیم؟!
در این صورت این شعار مخالف اسلام است . سخن‌آقای قرائتی درست و شایسته است و اصلاً یکی از مبانی حرکت جوشان انقلاب ایران حمایت از مظلومان بوده است. قبل از انقلاب امام در سخنرانی خود بیان کرد که از ما سه چیز خواستند و یکی از آن سه چیز این بود که به اسرائیل چیزی نگویید . در مورد فلسطین و مظلومیت ‌آن سخن نگویید. در حالی که این مخالف فرمایش پیامبر و‌ ائین اسلام است.
البته ما نیز قبول داریم امر حمایت از مظلومان و فلسطینیان نباید مسؤلان را از محرومان کشور غافل سازد ،. رسیدگی به محرومان داخلی یک وظیفه ملی و دینی و انسانی است .حمایت و رسیدگی به محرومان خارج از کشور وظیفه دینی و انسانی است ، اما چرا باید بین این دو تعارض قرار دهیم ، چرا یکی را نفی کنیم تا دیگری اثبات شود ؟ چه کسی این فکر نادرست را به ما القا کرد؟ آری مرزهای جغرافیایی وظیفه ملی برای ما اثبات می کند ،‌ اما آیا مرزهای جغرافیایی، اصل تکلیف انسانی و دینی را ساقط می‏کند؟
این فکر که هر مسلمان باید فقط به فکر خود و خانواده خود و هموطن خود باشد ،اندیشه انسانی است ، یا دینی ؟ آیا این فکر به صورت مستقیم و غیر مستقیم از طریق دشمنان امت اسلامی که از وحدت و همدلی مسلمانان واهمه دارند ، تبلیغ و ترویج و حمایت نمی شود؟ اگر از آنها هم نباشد‌ ، از آئین اسلام بر نخواسته است.
اگر بعضی از مردم در فقر به سر می‏برند، لزوماً ناشی از کمبود امکانات نیست، بلکه قسمتی از این موارد به سوء تدبیر و یا قصور مسئولان و حتی مردم برمی‏گردد.
در مباحث امنیت خارجی، برخی حمایت‌ها، پشتیبانی‌ها و کمک‌های خارجی ایران برای امنیت ملی لازم و قطعاً مؤثر است . دشمنان مرز و بوم ایران عزیزمان را با مسائل دیگر مشغول خواهد نمود. از آن روی که گروه‌های تحت حمایت ایران آن سوی مرزها، تهدیدی برای منافع دشمنان به حساب می‌آیند، ایران عزیز واجد امنیت نسبی می‌گردد ،همان طور که بسیاری از دولت‌ها از چنین تاکتیکی برای امنیت کشورشان بهره‌مند می‌شوند.
بنابراین حتی از نگاه منافع ملی نیز به مسئله حمایت ها بنگریم ، باز قابل توجیه خواهد بود. وشما اگر به این راضی باشید ممکن است به اجر وثوابش شریک باشید .:Gol::Gol::Gol:

ب_ در باره فراز دوم سوال باید گفت : حجاب یکی از واجبات است اگر کسی به تکلیف واجب خود عمل کند خداوند به او پاداش می دهد . شما سعی نماید این کار با نیت عمل به وظیفه انجام دهید تا از فیض اخروی هم بهره مند گردید لازم به ذکر است که
برخی از دستورات را ـ ولو از روی اجبار هم شده ـ باید به اجرا گذاشت و نمی‏توان تنها به عقیده و میل مردم اکتفاکرد. اگر چنین باشد شما لحظه‏ای فکر کنید چقدر از مردم حاضرند با میل و رغبت و از روی اعتقاد از رشوه‏گرفتن واختلاس اجتناب کنند؟ چقدر حاضرند از شراب و زنا با میل و رغبت احتراز نمایند؟ چقدر ازمردم حاضرند حتی بامیل و رغبت به جلسات سخنرانی بیایند و در زمینه این گناهان و تبعات سوء آن توجیه شوند؟ تا سپس آنها را آزادگذاشت تا در عمل هم با میل و رغبت وظایف خویش را اجرا کنند. این موضوع منحصر به کشور ما نیست. در هرکشوری یک سلسله دستوراتی است که به اجبار آنها را به اجرا می‏گذارند. شما ملاحظه کنید در کشوری مثل فرانسه -که خود را مهد آزادی می‏شمارند - چگونه به اجبار زن‏ها را وادار به بی‏حجابی می‏کنند تا به دانشگاه راه یابند! از این بگذریم سایر وظایف و قوانین را با جریمه‏های سنگین و مجازات سخت، به اجرا می‏گذارند. شاید مطلع باشید که«تجاوز به عنف» در اروپا مجازات سخت و شدیدی به همراه دارد و به جا هم هست. بنابراین نمی‏توان همه وظایف راانتظار داشت که مردم با میل و رغبت خویش انجام دهند.
:Gol::Gol::Gol:
پی نوشت ها:
1.توبه،آیه128.
2. نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه 45.
3. همان، خطبه 27.
4. همان، نامه 45.
5. حشر (59) آیه 9.
6.مکارم . تفسیر نمونه،نشر دار الکتب الاسلامیه تهران . بی تا . ج 23، ص 519.
7.کلینی . اصول کافی،نشر دار الکتبالاسلامیه تهران . 1380 ق . ج 3، ص 239 ؛ محمد باقر مجلسى , بحارالانوار, نشر دار الاحیا التراث العربی بیروت . 1403 ق . ج 71 ص 339.
8. نهج البلاغه فیض الإسلام ، نامه 45 .

موضوع قفل شده است