گوش کن ای شیعه نیکو نهاد / داستان تازه آوردم به یاد ... به يک واقعيت بزرگ بيانديشيد؛ عاق والدين!
تبهای اولیه
عاق والدين
اشاره
در ميان چند کتاب محدود خانه ما، کتابچه کهنه کاهي رنگي بود با حکايتي عجيب. آن کتاب گم شد. چشمانم گريست، اما آن داستان و آن نقاشيها هميشه در ياد من ماند. چند وقت پيش در سفري به مشهد مقدس وقتي آن دفترچه را در بساط دستفروشي کور ديدم، چشمانم خنديد. در پي منبع اين حکايت نگشتم. شما هم آن را فقط به چشم يک داستان کوچک ببينيد اما به يک واقعيت بزرگ بيانديشيد؛ عاق والدين.
گوش کن اي شيعه نيکو نهاد
داستان تازه آوردم به ياد
گويم اينک قصه سلمان فارس
بود اصحاب شه نيکو اساس
رفت روزي در بر خيرالانام
از صداقت کرد بر احمد سلام
گفت ميخواهم مرا رخصت دهي
تا روم امروز در سمت بقيع
فاتحه خوانم بر آن اهل قبور
تا بيابم نصرتي از شر و شور
چونکه سلمان رخصت رفتن شنيد
جانب صحرا شتابان ميدويد
تا رسيد او بر قبورات بقيع
فاتحه خواندش بر اموات جميع
ديد از يک قبر آتش سر زده
شعلهور گرديده چون آتشکده
جناب سلمان هراسان به سمت پيامبر (ص) آمد و نقل واقعه کرد.
جبرئيل آمد به فرمان اله
گفت يا احمد تو با شير خدا
دخترت خيرالنساء فخر زمن
با دو فرزندش حسين و هم حسن
رنجه فرماييد در سمت بقيع
همرهت آيند اصحاب جميع
زودتر خود را رسان در آن مکان
کز قدومت گردد آتش گلستان
پيامبر (ص) به قبرستان بقيع ميآيند.
شرم کرد آتش ز روي مصطفي
گشت خاموش از سر صدق و صفا
پس رسولالله نظر کرد و بديد
نوجواني را ز عمرش نااميد
هم به فرمان خداوند کريم
جسم او افتاده در قعر جحيم
کيستي اي بيکس آزرده حال
از چه گشتي ره به آتش پايمال
يا حبيبالله مسلمانزادهام
در ميان قعر نار افتادهام
دست و دامانت ببوسم مضطرم
اين همه باشد ز آه مادرم
مرد جوان قصه زندگياش را اين چنين گفت:
دختري بوده است از نسل يهود
حسن و رويش عقل و دينم را ربود
تا بديدم عاشق دختر شدم
بلکه از جان بنده و چاکر شدم
ناگهان مادر بديد احوال من
گفت قربان تو بادا جان من
رنجها مادر براي من کشيد
تا که آن دختر به کام من رسيد
چون دلم از وصل او شد برقرار
رفتهام يک روز در صحرا شکار
روز ديگر باز گشتيم يا رسول
زوجهام ديدم بود زار و ملول
گفتمش دردت چه باشد گو به من
گفت اي شوهر مپرس احوال من
مادرت با من بسي دعوا نمود
گفت بر من دختر شوم يهود
تا شنيدم اين سخن از مادرت
صبر بنمودم براي خاطرت
يا مرا از عقد خود بنما خلاص
يا بکن اين حرف از مادر قصاص
چون شنيدم اين سخن از زوجهام
بغض مادر جا نمود در سينهام
راست گشتم با سرير شر و شور
مادرم بوده است بالاي تنور
کرده بود او در تنور آتش چنان
از براي خوردني ميپخت نان
مادرم را در تنور انداختم
آتشي بر پيکرش افراختم
از اين کردار زشت جوان، سر و سينه مادر ميسوزد. از تنور بيرون ميآيد و فرزند را به سختي نفرين ميکند.
چونکه نفرين کرد او بر جان من
کرد عزرائيل قصد جان من
گشتهام زار و حزين و دلفکار
روز و شب در قعر گور و ظلم نار
پس پيامبر (ص) جناب سلمان را در پي پيرزن ميفرستد.
گفت اي زن من رسول اکرمم
در دو عالم رهنما و رهبرم
احمد و محمود ابوالقاسم منم
ختم پاک جمله پيغمبر منم
گمرهان را من دلالت ميکنم
امتان را من شفاعت ميکنم
خواهم از تو اي زن نيکو سير
زود بخشايي گناه اين پسر
اما پيرزن جسور سخن پيامبر (ص) را نپذيرفت و دوباره نفرين کرد.
روز و شب آهي کشم من از نهاد
تو عذاب اين پسر را کن زياد
حکم و فرمان خداوند کريم
در طلاطم آمد آن قعر جحيم
مارها بر گردنش پيچيده شد
خلق ميديدند کو ترسيده شد
مرتضي چون اين عجايب را بديد
پيش رفت آن شير غرّان مجيد
گفت اي زن ساقي کوثر منم
نور پاک خالق اکبر منم
ابنعم مصطفي حيدر منم
خصم جان مرحب خيبر منم
تو بيا فرزند خود را کن حلال
کن توکل بر کريم ذوالجلال
نپذيرفتن پيرزن فرمايش علي(ع) را
متصل من اشکبارم از بصر
کم مکن آتش ز جان اين پسر
باز آتش شعلهور شد آنچنان
شعلهاش رفتي به هفتم آسمان
خواستن حضرت فاطمه(س) از پيرزن که از تقصير فرزندش در گذرد
فاطمه آن زوجه شير خدا
پيش شد آن نوگل باغ هدا
گفت اي زن دختر پيغمبرم
هم حسين و هم حسن را مادرم
اما زن زجرکشيده شفاعت حضرت زهرا (س) را نيز نپذيرفت.
کرد آن زن سر به سوي آسمان
اي کريم خالق روزيرسان
حرمت اين دختر شاه زمن
کم مکن آتش ز جان طفل من
همچنان غريد آتش بر مزار
لرزه افتاد از يمين و از يسار
موعظه نمودن حضرت امام حسن مجتبي(ع) پيرزن را که تا بلکه از تقصير فرزندش بگذرد
پيش رفت آن زاده فخر زمن
آن امام مجتبي يعني حسن
گفت اي زن نام من باشد حسن
احمد مختار باشد جد من
در لقب گويند نامم مجتبي
باب من باشد علي مرتضي
بعد حيدر من امام برحقم
مردمان را رهنما و رهبرم
عرصه محشر بدادت ميرسم
شدت گرما به فريادت رسم
بگذر از تقصير اين بيچاره حال
بخش او را بر خداي ذوالجلال
اما باز...
خواستن حضرت اباعبداللهالحسين(ع) از زن جسور که از تقصير فرزند خود بگذرد و ندا رسيدن از مصدر کبريا
چونکه آتش بر پسر شد مبتلا
روي بنمود بر شهيد کربلا
روسياهم يا حسين فرياد رس
بينوايم يا حسين فرياد رس
امام حسين (ع) به عرصه شفاعت وارد ميشوند. ابتدا خودشان را معرفي ميفرمايند و بعد...
ميروم با خويش و قوم و اقربا
کشته ميگردم به دشت کربلا
از جفاهاي يزيد بدنهاد
هم به حکم زاده شوم زياد
آب را بر روي من سازد حرام
تشنه ماند عترت خيرالانام
از جفاي ظلم آن قوم پليد
جمله ياران من سازد شهيد
دخترانم را سوار ناقهها
ميبرند نزد يزيد بيحيا
تو پسر را کن حلال اي پيرزن
رو مکن اين لحظه از شاه زمن
پيرزن بار ديگر ميخواست که ناله به نفرين بلند کند اما...
ناگه آمد اين ندا از کردگار
کاي زن بدفعل شوم نابکار
گر کني او را مکدر زين سبب
ميزنم آتش به جانت از غضب
پيرزن بشنيد از حق اين ندا
رو نمودش بر شه گلگون قبا
کاي شه دين جان من قربان تو
سر نپيچم هرگز از فرمان تو
گشت خوشحال آن شه نيکو لقا
در زمان بر پيرزن کردي دعا
و فرجام نيکوي داستان
از قدوم آن شهيد انس و جان
بر پسر گرديد آتش گلستان
حکم شد از خالق رب جليل
بر پسر آتش گلستان چون خليل
بارالها حرمت جان حسين
از کرم بخشا گناه خائفين
والدين جمله از صدق و صفا
يکسره بنما ز فرزندان رضا
يکبهيک را از در رحمت ببخش
دست ساقي کن تو سيراب از عطش