جمع بندی خدا چرا احتیاج به خلیفه دارد؟

تب‌های اولیه

8 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خدا چرا احتیاج به خلیفه دارد؟

وَاذْكُرُواْ إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاء مِن بَعْدِ عَادٍ
وَاذكُرُواْ إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاء مِن بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ
وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلاَئِفَ الأَرْضِ
سلام
مدتها تحقیق کردم تا مطمئن شدم با توجه به بعضی از ایات پیامبران و امامان خلیفه خدا بر روی زمینند
اما چندتا سئوال
1-اصلا خدا چرا احتیاج به خلیفه دارد
مگر ذات اقدس خدا قدرت اداره تمام امورات کائنات را ندارد
2-دوم اینکه ایات بالا معنی دیگه ای از خلیفه ارائه میدهند.یعنی بر میگردیم به شبهه همیشگی که انسان خلیفه خدا نیست بلکه خلیفه قوم قبل خودشه
یعنی همون حرف کسایی که میگن انسان جانشین همون موجودات خونریزیه که هیچ بهره ای از شعور و عقل نداشته و روح خدا هم درشون دمیده نبود

با نام و یاد دوست



کارشناس بحث: استاد شعیب

با سلام خدمت شما دوست گرامی
در این که خدا تمامی کارها را می تواند با اراده خود انجام دهد شکی نیست و در قرآن فرمود " فاذا اراد شیا ان یقول له کن فیکون"
اما از طرفی خدا امورات عالم را با وسایطی انجام می دهد و آنها را در عالم مامورین خود قرار می دهد که صریحا این را در سوره نازعات می فرماید: "فالمدبرات امرا" یعنی خدا فرشتگان را کارگزاران امور خود قرار داده است با این که تمام این کارها فعل خداست ولی به دست ملایکه انجام می دهد.
فَالمُدَبِّرات‌ِ أَمراً: ‌پس‌ تدبیر کنندگان‌ کار دنیا، ‌یعنی‌ جبرئیل‌ ‌که‌ ‌بر‌ ریاح‌ و جنود موکّل‌ ‌است‌، و اسرافیل‌ ‌که‌ نازل‌ می‌شود ‌با‌ قضایا و اقدار، و میکائیل‌ ‌که‌ باران‌ و گیاه‌ متعلق‌ ‌به‌ ‌او‌، و عزرائیل‌ ‌که‌ قبض‌ ارواح‌ ‌با‌ ‌او‌ ‌است‌، ‌ یا ‌ مراد ملائکه دیگرند ‌که‌ مدبّر امر عقاب‌ جهنّم‌ و ثواب‌ بهشت‌اند.

‌ ‌إبن‌ بابویه‌ (رحمه‌ اللّه‌)‌-‌ ‌به‌ اسناد ‌خود‌ ‌از‌ حضرت‌ رضا ‌علیه‌ السّلام‌ نقل‌ نموده‌ فرمود: جماعتی‌ ‌از‌ خواص‌ حضرت‌ صادق‌ ‌علیه‌ السّلام‌ خدمت‌ ‌آن‌ سرور ‌در‌ شب‌ مهتابی‌ بودند. عرض‌ کردند: یابن‌ ‌رسول‌ اللّه‌، چه‌ نیکوست‌ صفحه آسمان‌ ‌از‌ نور ‌اینکه‌ نجوم‌ و کواکب‌. ‌پس‌ حضرت‌ فرمود ‌شما‌ ‌اینکه‌ ‌را‌ گوئید و بدرستی‌ ‌که‌ مدبّرات‌ چهارند: جبرئیل‌، اسرافیل‌، میکائیل‌، عزرائیل‌. نظر می‌کنند ‌به‌ زمین‌، ‌پس‌ می‌بینند ‌شما‌ و برادران‌ ‌شما‌ ‌را‌ ‌در‌ اقطار زمین‌ و نور ‌شما‌ ‌به‌ آسمانها و زمین‌ نیکوتر‌است‌ ‌از‌ نور ‌اینکه‌ کواکب‌. و بدرستی‌ ‌که‌ ‌ایشان‌ می‌گویند چنانچه‌ ‌شما‌ می‌گوئید، چقدر نیکو ‌است‌ انوار ‌اینکه‌ جماعت‌ مؤمنین
بیانی از علامه طباطبایی در تفسیر شریف المیزان می آوریم
بعضى گفته اند: مراد از آن مطلق ملائكه اند، كه امور را تدبير مى كنند، و اين نظريه بيشتر مفسران است، حتى بعضى ادعاء كرده اند كه اين قول همه مفسرين است. و بعضى گفته اند: مراد از آن چهار فرشته مأمور تدبير امر دنيا، يعنى جبرئيل و ميكائيل و عزرائيل و اسرافيل است، كه جبرئيل امر بادها و لشكريان و وحى را، و ميكائيل امر باران و گياهان را به عهده دارد، و عزرائيل موكل به قبض ‍ ارواح است، و اسرافيل مأمور رساندن دستورات الهى به آن سه فرشته و نيز مأمور دميدن در صور است. و بعضى گفته اند: مدبرات امر، افلاكند، كه امر خدا در آنها واقع گشته، و به وسيله آن افلاك قضاى الهى در دنيا جارى مى شود.
و اما دليل وساطت آنان در تدبير امور اين عالم، با اينكه هر امرى براى خود سببى مادى دارد، همين آيات اول سوره مورد بحث است، كه بطور مطلق ملائكه را نازعات و ناشطات و سابحات و سابقات و مدبرات خوانده كه بيانش گذشت.
و همچنين دليل ديگرش آيه زير است، كه مى فرمايد: (جاعل الملائكه رسلا اولى اجنحه مثنى و ثلاث و رباع )، كه از آن به خاطر مطلق بودنش فهميده مى شود كه ملائكه خلق شده اند براى اينكه واسطه باشند ميان خدا و خلق، و براى ان فاذ امر او فرستاده مى شوند، همان امرى كه در آيه (بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون )، و آيه (يخافون ربهم من فوقهم و يفعلون ما يومرون )، از آن سخن گفته است كه توضيح بيشترش در تفسير آيه سوره فاطر گذشت، و گفتيم كه بال قرار دادن براى ملائكه اشاره به همين وساطت است.
پس ملائكه جز وساطت بين خداى تعالى و بين خلق او، و انفاذ دستورات او در بين خلق، وظيفه و كارى ندارند، و اين بر اساس ‍ تصادف و اتفاق نيست، كه مثلا خداى تعالى گاهى او امر خود را به دست ايشان جارى سازد، و گاهى مثل همان امر را بدون وساطت ملائكه خودش انجام دهد، چون در سنت خداى تعالى نه اختلافى هست، و نه تخلفى، همچنان كه فرمود: (ان ربى على صراط مستقيم )، و نيز فرموده : (فلن تجد لسنت اللّه تبديلا و لن تجد لسنت اللّه تحويلا).
و اينكه خداى تعالى ملائكه را واسطه بين خدا و حوادث دانسته، و يا به عبارتى ملائكه را اسبابى معرفى كرده كه حوادث مستند به آنها است، منافات با اين معنا ندارد كه حوادث مستند به اسباب قريب و مادى نيز باشد، براى اينكه اين دو استناد و اين دو جور سببيت در طول همند، نه در عرض هم، به اين معنا كه سبب قريب علت پيدايش حادثه است و سبب بعيد علت پيدايش سبب قريب است
همچنان كه منافات ندارد كه در عين اينكه حوادث را به آنان مستند مى كنيم به خداى تعالى هم مستند بسازيم، و بگوييم تنها سبب در عالم خداى تعالى است چون تنها رب عالم او است، براى اينكه گفتيم سببيت طولى است نه عرضى، و استناد حوادث به ملائكه چيزى زائد بر استناد آنها به اسباب طبيعى و قريبه اش ندارد، و خداى تعالى استناد حوادث به اسباب طبيعى و ظاهريش را تصديق كرده، همانطور كه استناد آن به ملائكه را قبول دارد.
و هيچ يك از اسباب در قبال خداى تعالى استقلال ندارند، تا رابطه خداى تعالى با مسبب آن سبب قطع باشد، و باعث شود كه نتوانيم آن مسبب را مسبب خداى تعالى بدانيم، همانطور كه وثنيت پنداشته و گفته اند: خداى تعالى تدبير امور عالم را به ملائكه مقرب واگذار كرده. آرى توحيد قرآنى استقلال از هر چيز را از هر جهت نفى كرده، هيچ موجودى نه مالك خودش است، و نه مالك نفع و ضرر و مرگ و حيات و نشور خود.
بنابراين مثل موجودات در استنادشان به اسباب مترتب يكى بر ديگرى، از سبب قريب گرفته تا بعيد، و در انتها استنادشان به خداى سبحان تا حدودى و به وجهى بعيد مثل كتابت است، كه انسان آن را با دست خود، و با قلم انجام مى دهد، و اين عمل يك استنادى به قلم، و استناد ديگرى به دست، و استناد ديگرى به انسان دارد، كه با دست و قلم كتابت را انجام داده، و هر چند سبب مستقل و فاعل حقيقى اين عمل خود آدمى است، و ليكن اين باعث نمى شود كه ما نتوانيم آن را به دست و قلم نيز استناد دهيم، هم مى گوييم فلانى چقدر خوب مى نويسد، و هم مى گوييم دست او چنين هنرى از خود نشان مى دهد، و هم خود او مى گويد: اين قلم خوب مى نويسد.المیزان ذیل سوره نازعات

پس خدا کارهای خود را با اسباب انجام می دهد
از جمله این کارها امر هدایت بشر است انسان به عنوان یک موجود مختار که می تواند راه سعادت یا شقاوت را بپیماید در دار تکلیف موظف به طی این سیر تکاملی است اگر چه خدا او را به این راه رهنمون می شود برای این کار راهنمایانی به عنوان خلیفه خود در زمین معرفی می کند تا مردم با رجوع به او راه رسیده به قرب الهی را از او بیاموزند .
خدا به واسطه این جانشین خود امور هدایت را انجام می دهد و علت این شاید مادی بودن انسان و غیر مادی بودن خداست بدین معنا که انسان ها برای رابطه با نیاز به رابط دارند همان گونه که یک دستگاه کوچک برای دریافت از منبع انرژی بزرگی مثل نیروگاه نیاز به مبدل دارد
‌برای همین خدا خلیفه ای قرار داد و فرمود:
اِذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلائكَـﺓِ إِنّي جاعِلٌ فِي ا لاَرضِ خَليفَـﺓً ... (البقره : 30) و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمين خليفه اي مي آفرينم.

حاج مجید;444433 نوشت:
2-دوم اینکه ایات بالا معنی دیگه ای از خلیفه ارائه میدهند.یعنی بر میگردیم به شبهه همیشگی که انسان خلیفه خدا نیست بلکه خلیفه قوم قبل خودشه
یعنی همون حرف کسایی که میگن انسان جانشین همون موجودات خونریزیه که هیچ بهره ای از شعور و عقل نداشته و روح خدا هم درشون دمیده نبود
مفسران قرآن کریم در ذیل آیات 30 تا 39 سوره بقره، همچنین آیه 39 سوره فاطر، و ...، درباره خلافت و جانشینی انسان بحث های مشروحی ارائه کرده اند.

آنان می گویند: "خلیفه" در سخن خدای متعال: "قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً"، به معناى جانشین است؛ یعنی کسى که در مقام دیگرى باشد،

[1] ولى در این که منظور از آن در این جا، جانشین چه کسى و چه چیزى است، نظریات مختلف است.

بعضى گفته‏اند منظور جانشین فرشتگانى است که پیش از این در زمین زندگى مى‏کردند. عده ای برآنند منظور جانشین انسان هاى دیگر یا موجودات دیگرى که قبلاً در زمین مى‏زیسته‏اند، و بعضى آن را اشاره به جانشین بودن نسل هاى انسان از یکدیگر دانسته‏اند، سرانجام گروهی نیز به جانشینی و خلیفة اللهی معتقدند.

[2]

علامه طباطبائی در این باره می گوید: کلمه "خلائف" جمع خلیفه است، و خلیفه بودن مردم در زمین به این معنا است که هر لاحقى از ایشان جانشین سابق شود و سلطه و توانایى بر دخل و تصرف و انتفاع از زمین داشته باشد، همان طور که سابقین بر این کار توانایى و تسلط داشتند. و اگر انسانها به این خلافت رسیدند، از جهت نوع خلقتشان است، که خلقتى است از طریق توالد و تناسل؛ چون این نوع از خلقت است که مخلوق را به دو گروه سابق و لاحق تقسیم مى‏کند.

[3]

در تفسیر نمونه، اگرچه در تفسیر آیه 30 سوره بقره آمده: انصاف این است که- همان گونه که بسیارى از محققان پذیرفته‏اند- منظور خلافت الاهى و نمایندگى خدا در زمین است،

[4] اما در جایی دیگر جانشینی انسان های قبلی نزدیک تر به واقع بیان شده است: "خلائف" در این جا خواه به معناى جانشینان و نمایندگان خدا در زمین باشد، خواه به معناى جانشینان اقوام پیشین (هر چند معناى دوم در اینجا نزدیکتر به نظر مى‏رسد). [5]

به هرحال، تفاوت دیدگاه مفسران در مسئله جانشینی، منافات با اصل موضوع؛ یعنی جانشینی خدا در روی زمین ندارد؛ چرا که انسان هم می تواند جانشین خلقت های پیشین باشد (انسان های معمولی) و هم جانشین خدا، نقطه مشترک آن انبیا و اولیای الاهی یا همان انسان های کامل هستند. این که خداوند خطاب به داوود به ویژه می فرماید؛ ما تو را خلیفه در زمین قرار دادیم، پس در میان مردم بحق داورى کن، بیانگر همین معنا است و این عنایت در آن نهفته است که تو را جانشین خود قرار دادم، و گرنه اگر قرار بود که وی خلیفه پیشینیان باشد که دیگر نیاز به بیان جداگانه نداشت.

بنابراین، آنچه را که مسلم است، دلایل مفسران و محققان بر جانشینی انسان در روی زمین و مقام خلیفة اللهی وی، آیات و روایات است. این آیات همان گونه که در ابتدای این نوشتار بیان شد، در موضوع خلقت انسان در سوره های مختلف بیان شد و روایاتی که در تفسیر آیات آمده است، که در این جا چند نمونه از آن را بیان می کنیم:

1. "(به خاطر بیاور) هنگامى را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روى زمین، جانشینى [نماینده‏اى‏] قرار خواهم داد...".

[6]

2. "و او کسى است که شما را جانشینان (و نمایندگان) در زمین ساخت، و درجات بعضى از شما را بالاتر از بعضى دیگر قرار داد،...".

[7]

3. "اوست که شما را جانشینانى در زمین قرار داد..."!

[8]

4. " اى داوود! ما تو را خلیفه و (نماینده خود) در زمین قرار دادیم، پس در میان مردم بحق داورى کن،...".

[9]

5. "إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى جَعَلَ الدُّنْیَا کُلَّهَا بِأَسْرِهَا لِخَلِیفَتِهِ حَیْثُ یَقُولُ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً فَکَانَتِ الدُّنْیَا بِأَسْرِهَا لآِدَمَ وَ صَارَتْ بَعْدَهُ لِأَبْرَارِ وُلْدِهِ وَ خُلَفَائِه"؛‏

[10] خداوند دنیا را با تمام آنچه در آن است، برای خلیفه خود قرار داد، آن جا که خطاب به فرشتگان می فرماید: "من در روى زمین، جانشینى [نماینده‏اى‏] قرار خواهم داد، پس دنیا با تمام آنچه در او است، به آدم اختصاص یافت و بعد از وی به نیکان از فرزندان و جانشینانش ... .


[/HR][1] مصطفوی، حسن، تفسیر روشن، ج 15، ص 91، مرکز نشر کتاب، تهران، چاپ اول، 1380ش.
[2] ر. ک: طبرسی، مجمع البیان، ج 1، ص 177، ناصر خسرو، تهران، چاپ سوم، 1372ش؛ مکارم، ناصر، تفسیر نمونه، ج 1، ص 172، دار الکتب الاسلامیة، تهران، چاپ اول، 1374ش.
[3] طباطبائی، سید محمد حسین، ال میزان، ج 17، ص 52، جامعه مدرسین حوزه علمیه، قم، چاپ پنجم، 1417ق.
[4] تفسیر نمونه، ج 1 ، ص 172.
[5] همان ، ج ‏18، ص 283.
[6] بقره، 30.
[7] انعام، 165.
[8] فاطر، 39.
[9] صاد، 26.
[10] کلینی، کافی، ج 1، ص 538، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1368ش

حاج مجید;444433 نوشت:
سلام
مدتها تحقیق کردم تا مطمئن شدم با توجه به بعضی از ایات پیامبران و امامان خلیفه خدا بر روی زمینند
اما چندتا سئوال
1-اصلا خدا چرا احتیاج به خلیفه دارد
مگر ذات اقدس خدا قدرت اداره تمام امورات کائنات را ندارد

عليكم سلام
با تشكر

دوست عزيز خداوند داراي دو ولايت هست يك ولايت تكويني كه مربوط به اداره كائنات و نباتات هست و دوما ولايت تشريعي كه مربوط به انسانها هست
براي اراده تكويني خداوند نياز به فاعلان خارجي ندارد اما در ولايت تشريعي كه مربوط به هدايت بشر هست خداوند نيازمند به انها هست البته اين نياز به معناي احتياج نيست بلكه به منزله وجود فردي از خود مردم براي هدايت انها هست و التزام وجود حجت دو امر را بهمراه خود دارد اولا اينكه مردم با ديدن حجت يعني انبيا و مشاهده و اتشهاد بينه و معجزات انها به خدا ايمان مي اورند و دوما اينكه اگر قرار باشد خداوند نيز مردم را هدايت كند ديگر فرق بين فرشته و انسان در چيست؟ انسان داراي قدرت تفكر و تعقل و اختيار و انتخاب هست و بايد با توجه به بينه هاي اشكار مسير زندگيش را انتخاب كند و اين امر نيز بايد با وجود خليفه و هادي انجام شود

حاج مجید;444433 نوشت:
2-دوم اینکه ایات بالا معنی دیگه ای از خلیفه ارائه میدهند.

ايات شما حجيت نصب و جعل خليفه به واسطه خداوند مي باشد و اتفاقا خداوند با وازه جعلكم تصريح مي كند كه خلفا را خودش منصوب مي كند

حاج مجید;444433 نوشت:
بر میگردیم به شبهه همیشگی که انسان خلیفه خدا نیست بلکه خلیفه قوم قبل خودشه

اما در مورد بخش دومتان بايد بگويم انسان جانشين خداوند هست إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً

حاج مجید;444433 نوشت:
یحرف کسایی که میگن انسان جانشین همون موجودات خونریزیه که هیچ بهره ای از شعور و عقل نداشته و روح خدا هم درشون دمیده نبود

در مورد قسمت سومتان بايد بگويم كه يك مطلب بسيار خنده داري هست زيرا معتقدين به اين موضوع بايد به سلامت عقلي خود شك كنند زيرا اگر انسان صاحب عقل و شعور نباشد چگونه به چنين پيشرفت هايي دست يافته اند؟

[سوره البقرة (2): آيه 30]
وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ (30)
(و ياد كن زمانى را كه پروردگار تو بملائكه فرمود من در زمين جانشين قرار ميدهم ملائكه گفتند آيا كسى را ميگذارى كه فساد كند و خونريزى نمايد و حال آنكه ما تسبيح و تقديس تو ميكنيم فرمود من دانا هستم چيزى را كه شما نميدانيد)
__________________________________________________
1- سورة الصافات آيه 6 (ما آسمان نزديك را بآرايش ستارگان آراستيم)
أطيب البيان في تفسير القرآن، ج‏1، ص: 495
در تفسير اين آيه بنحو اختصار در چند مقام سخن مى‏گوييم:
«مقام اول»
در شرح الفاظ آيه: و او عاطفه از باب عطف جمله بجمله است و كلمه اذ وقتيه و متعلق بفعل مقدر مانند اذكر و نحو آن و در موضع نصب است، و قول به اينكه زائده است بدون وجه ميباشد و قول خداوند بملائكه وحى اوست، نظير قرآن كه قول و كلام الهى و وحى اوست، و درباره وحى و كيفيّت آن و اقسام آن در ذيل آيه شريفه وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ الآية اشاره نموديم و همچنين در جلد اول كلم الطيب از ص 180 تا ص 184 اقسام آن را بيان كرده‏ايم و گفته‏ايم كه وحى بمعنى كلام خفىّ است بنحوى كه غير مخاطب نفهمد و در قرآن وحى را اطلاقاتى هست كه بذكر بعضى از آنها ميپردازيم:
1- خطورات قلبيه كه از طرف شياطين باشد و وسوسه مينامند چنانچه ميفرمايد وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً «1» 2- خطورات قلبيه كه از طرف ملائكه ميباشد و الهامش مى‏نامند چنانچه ميفرمايد وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ «2» (و بما در موسى الهام نموديم كه موسى را شير ده و هر گاه ترسيدى او را در دريا افكن)
__________________________________________________
1- سوره انعام آيه 112 (و همچنين قرار داديم براى هر پيغمبرى دشمنانى از شياطين جن و انس كه بعضى از آنها به بعضى ديگرشان وسوسه ميكنند بكلمات فريبنده و گول زننده)
2- سوره قصص آيه 6 [.....]
أطيب البيان في تفسير القرآن، ج‏1، ص: 496
3- وحى تكوينى طبيعى چنانچه فرمود وَ أَوْحى‏ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ «1» (و پروردگار تو وحى نمود بزنبور عسل كه از كوه‏ها خانه فرا گير و همچنين از درخت‏ها و از بناهاى مرتفع) 4- وحى امريست مانند آيه شريفه وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَ بِرَسُولِي «2» (بحواريان امر كرديم كه بمن و پيغمبر من ايمان بياوريد) 5- وحى خبريست چنانچه در آيه شريفه وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ الايه «3» و بآنان بجاى آوردن نيكيها را وحى نموديم) 6- بمعناى اشاره است چنان كه فرمايد فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى‏ إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا «4» (و زكريا بر قومش از محراب عبادت بيرون آمد پس اشاره نمود بآنان كه صبح و شام تسبيح خدا كنيد) 7- وحى بمعناى تقدير است چنانچه فرمايد وَ أَوْحى‏ فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها «5» (و كار هر آسمانى را در آن تقدير نمود) 8- وحى بانبياء و ملائكه كه آنهم انواعى دارد: يا از وراء حجب است چنان كه شب معراج براى پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم واقع شده و يا بايجاد كلام در جسم ميباشد چنان كه براى موسى عليه السّلام از شجره صدا بلند شد يا بنحو الهام در قلب يا در خواب مثل خواب حضرت ابراهيم يا بيدارى و يا بوسيله ملائكه و رسل بعضى بر بعضى كه جمعا ده نوع وحى براى پيغمبران واقع شده است.
ملائكه جمع ملك است بعضى گفتند مأخوذ از الك الوكة ميباشد و ميم زائد
__________________________________________________
1- سور نحل آيه 70
2- سوره مائده آيه 111
3- سوره انبياء آيه 73
4- سوره مريم آيه 12
5- سوره فصلت آيه 11
أطيب البيان في تفسير القرآن، ج‏1، ص: 497
است بمعنى رسالت و عده‏اى گفته‏اند مأخوذ از لأك است و باز ميم زائد است آنهم بمعناى رسالت است و برخى آن را مأخوذ از ملك و ملاك بر وزن فعال گرفته‏اند و در اين صورت ميم اصلى است و الف زائد است و قول اخير بصواب نزديكتر است و بر هر تقدير ملك اسم جنس است نظير انس و جن، اسم است بر طايفه از مخلوقات الهى كه داراى عقل و شعور مى‏باشند جعل خليفه بر دو نوع است يكى جعل تكوينى كه ايجاد خليفه باشد و ديگرى جعل تشريعى كه اعطاء منصب خلافت باشد و آيه شريفه بر هر دو جعل دلالت دارد يعنى خلق كنم كسى را كه لياقت اعطاء منصب خلافت را داشته باشد و اين منصب را باو عطاء كنم و مراد از خلافت خلافت اللَّه است نه خلافت بمعناى جايگزينى كه بنى آدم جايگزين جن باشند، يا توليد و تناسل كه بعضى جاى بعض ديگر باشند مانند آيه شريفه فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ «1» چنان كه عده‏اى از مفسرين گفته‏اند.
و مراد از فى الارض تخصيص بر روى زمين نيست چون كسى روى زمين نبود كه براى او خليفه معين شود بلكه مراد جعل خليفه است از زمين يعنى از مواد عنصريه و همين امر بود كه مورد سؤال ملائكه واقع شد و گمان كردند كه خلافت مناسب با مقام نورانيت است كه مقام ملائكه باشد نه مواد ظلمانى خاكى كه داراى قواى شهويه و غضبيه‏اند كه بهائم داشته و روى زمين بجان يكديگر افتاده و سبب فساد و خونريزى ميشوند و باز همين موضوع سبب خوددارى ابليس از سجده به آدم شد كه گفت خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ «2» در صورتى كه غافل بودند كه عنصر مادى تنها نيست بلكه مركب از ماده جسمانى و جوهر عقلانى است كه خود تركيب از اعلا مراتب قدرت حق جل و علا است كه مجرد و ماده را با هم‏
__________________________________________________
1- سوره مريم آيه 60
2- سوره اعراف آيه 11
أطيب البيان في تفسير القرآن، ج‏1، ص: 498
تركيب كرده است ولى ملائكه نميتوانستند اين معنى را تعقل كنند كه عقل مجرد ميتواند بتوسط جسم مادى كسب كمال نمايد و از ملائكه هم برترى پيدا كند زيرا كمالات ملائكه هر چه دارند فعليت است و قابل ترقى نيست و سؤال ملائكه اعتراض نبود بلكه سؤال از وجه حكمت آن بود و جواب پروردگار نيز روى همين موضوع بود يعنى شما نميدانيد تا موقعى كه به بينيد كه اهليت تعليم اسماء را نداريد و او دارد.
و معناى تسبيح تنزيه حضرت احديت است از صفات امكانيه و افعال قبيحه و حمد تمجيد اوست بصفات كماليه و افعال حسنه و تقديس طهارت اوست از عيوب و نواقص‏
«مقام دوم»
در حقيقت ملائكه: چند قول درباره ملائكه گفته شده:
قول اوّل: قول كسانيست كه اصلا منكر وجود ملائكه ميباشند و اين طايفه طبيعيون‏اند كه معتقداند كه وراء حس و ماده موجودى نيست قول دوم قول كسانى است كه ملائكه را قواى طبيعى ميدانند كه خداوند در اشياء قرار داده قول سوم گفته عده‏اى از مشركين و عبده كواكب است كه ميگويند ستارگان آسمان داراى شعورند و بعضى سعد و بعضى نحسند نفوس كواكب سعده ملائكه و نفوس كواكب نحسه شياطين ميباشند قول چهارم عقيده مجوس است كه بدو اصل قائلند يزدان و اهرمن و ميگويند ملائكه از جوهر نورانى يزدان و شياطين از جوهر ظلمانى اهرمن بوجود مى‏آيند نه بطور تناسل بلكه مانند پيدايش حكمت از حكيم و ضياء از مضي‏ء و سفاهت از سفيه أطيب البيان في تفسير القرآن، ج‏1، ص: 499
قول پنجم قول نصارى است كه ميگويند نفس انسان بعد از مردن تعلّق ميگيرد بقالب مثالى نفوس خيّره ملائكه هستند و نفوس شريره شياطين قول ششم قول كسانى كه ملائكه را از جواهر مجرده ميدانند كه بعالم عقول تعبير مى‏كنند از عقول طوليّه بنا بر مسلك افلاطون و از عقول عرضيّه بنا بر مسلك ارسطو قول هفتم كسانى كه ملائكه را دختران خدا ميدانند كه قرآن از قول آنها گويد فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ «1» قول هشتم قول به اينكه آنها اجسام لطيفه‏اند كه بصور مختلفه متشكل مى‏شوند اكثر حكماء باين قول قائل‏اند و از آيات قرآنى هم همين مفاد معلوم ميشود مانند قول خداى تعالى جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ «2» قول نهم كسانى كه آنها را داراى صورت بدون ماده ميدانند قالب مثالى برزخى و مثل افلاطونى قول دهم مسلك تحقيق است و توضيح اين مسلك مبتنى بر بيانى است و آن اينست كه دليل بر وجود ملائكه منحصر است بگفته شرع و دليل عقلى بر وجود آنها نداريم و دليلى كه حكما بر وجود آنها اقامه كرده‏اند بقاعده امكان اشرف تمام نيست نه از لحاظ صغرى و نه كبرى، زيرا نه اشرفيت ملائكه مسلم است چون انبياء و اولياء و انسان كامل اشرف از ملائكه هستند و بر فرض اشرف بودن مجرد اشرفيت ايجاب خلقت نميكند زيرا خلقت منوط به حكمت و مصلحت است و دليل حسّى هم بر وجود آنها نداريم زيرا معلوم نيست ادعاى كسانى كه مدعى مشاهده آنها بوده‏اند صحيح باشد و بر فرض صحت معلوم نيست مشاهد آنها ملك باشد چنان كه وجود جنّ و شياطين هم از راه شرع ثابت است نه بقاعده امكان اخسّ و نه‏
__________________________________________________
1- سوره و الصافات آيه 149
2- سوره فاطر آيه 1
أطيب البيان في تفسير القرآن، ج‏1، ص: 500
بدليل حسّى تمام است اما حقيقت ملائكه نيز از لسان شرع و آيات قرآنى معلوم نيست ولى حقيقت شياطين و جن كه از آتش خلق شده‏اند از قرآن و احاديث استفاده ميشود چنان كه قبلا هم تذكر داده‏ايم مرحوم سبزوارى در منظومه از امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده‏
«سئل امير المؤمنين عليه السّلام عن العالم العلوى فقال صور خالية عن المواد عارية عن القوة و الاستعداد تجلّى لها ربها فاشرقت الحديث» «1»

ولى مدرك اين حديث معلوم نيست و همچنين آيات قرآن و ظواهر اخبارهم دليل بر جسمانيت آنها نيست زيرا داراى اجنحه بودن و صعود و نزول كردن و يا در حال قيام و قعود بودن آنها و همچنين اينكه انبياء آنها را مشاهده كرده و با آنها حرف زده‏اند هيچكدام مانع از صورت بلا ماده بودن آنها نيست و ما در جلد سوم كلم الطيب ص 55 تا 58 راجع بملائكه بيانى نموده‏ايم و اما اينكه خطاب در آيه شريفه به همه ملائكه بوده يا ملائكه‏اى كه در زمين بوده بحث در آن بى‏مورد است زيرا جمع محلّى بالف و لام افاده عموم مى‏كند و آدم هم روى زمين نبوده و علاوه بر آن منظور افضليت آدم است بر ملائكه آسمانها زيرا انبياء از ملائكه اشرفند و از براى ملائكه درجات و طبقاتى در قرآن ذكر شده از آن جمله است 1- حمله عرش «2» 2- حافّون اطراف عرش «3» 3- ملائكه بهشت «4» 4- ملائكه‏
__________________________________________________
1- از امير المؤمنين ع از عالم بالا سؤال شد فرمود صورتهاى بدون ماده و بدون قوه و استعداد كه پروردگارشان بآنها تجلى فرمود و آنها موجود شدند
2- وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ سوره الحاقه آيه 17
3- وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ سوره زمر آيه 75
4- وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ سوره رعد آيه 23
أطيب البيان في تفسير القرآن، ج‏1، ص: 501
دوزخ «1» 5- ملائكه حفظه «2» 6- نويسندگان «3» 7- فرستادگان خدا «4» 8- ملائكه مأمور تعظيم كارها هر كدام در قسمتى «5» 9- مأمورين بعبادت حق از تسبيح و تحميد و قيام و قعود و ركوع و سجود و عبادتهاى ديگر «6»
«مقام سوم»
در معنى خلافت و خليفه بمعناى جانشين است و امريست ربطى بين جاعل خليفه و مجعول له الخلافة و معناى خلافت اعطاء منصب است بكسى در آن شغل و مقامى كه معطى دارد مثلا شخص عالمى كه داراى مشاغل مختلف از قبيل امامت جماعت و قضاوت و اصلاح كارهاى مسلمين باشد اگر كسى را كه مورد اعتمادش باشد بر يكى از كارهاى خود بگمارد او خليفه عالم است در آن كار البته بايد دانست كه فقط در كارهايى اعطاء منصب خلافت جايز است كه شخص خليفه از عهده آن كار برآيد مثلا در مثال بالا اگر شخص عالم در علوم دين اعلم باشد و با وجوب تقليد اعلم شخص ديگرى در دادن فتوى نميتواند جانشين عالم باشد و از بحث فوق چند نكته بايد گفته شود:
نكته اول مقام ربوبيت و افاضه وجود خاص ذات حق است و قابل خلافت نيست‏
__________________________________________________
1- و ما جعلنا اصحاب النار الا ملئكة سوره مدثر آيه 30 [.....]
2- و هو القاهر فوق عباده و يرسل عليكم حفظة سوره انعام آيه 61
3- ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد سوره ق آيه 17
4- جاعل الملائكة رسلا سوره فاطر آيه 1
5- و النازعات غرقا و الناشطات نشطا و السابحات سبحا فالسابقات سبقا و المدبرات امرا سوره النازعات آيه 1 و 2 و 3 و 4 و 5
6- و الصافات صفا فالزاجرات زجرا فالتاليات ذكرا سوره صافات آيه 1 و 2 و 3
أطيب البيان في تفسير القرآن، ج‏1، ص: 502
نكته دوم آنكه معناى خلافت در آيه شريفه مقيد بامر بخصوصى نشد و اعطاى ولايت كلّيه است بر جميع مخلوقات و وجوب اطاعت او در جميع اوامر و نواهى چون لفظ خليفه مطلق است نكته سوم بايد خليفه قابليت اين منصب را داشته باشد و از جميع گناهان معصوم باشد و حتى از سهو و نسيان و شك و شبهه معصوم باشد و همچنين عالم باشد بجميع مصالح و مفاسد امور و خلاصه كلّيه صفاتى كه لازمه قابليت خلافت اللّهى است داشته باشد نكته چهارم جاعل خلافت بايد همان كسى باشد كه منصب خلافت را اعطاء مى‏كند يعنى خليفه خدا بايد از طرف خدا بخلافت نصب شده باشد چنان كه آيات زير مؤيد اين مطلب است اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ «1» و در خطاب بحضرت ابراهيم فرمايد إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً «2» و بحضرت داود ميفرمايد يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً «3» و با توجه بمفاد نكته چهارم بطلان مذاهبى كه امام و جانشين پيغمبر را برأى مردم انتخاب كرده‏اند واضح ميگردد
«مقام چهارم»
در قول ملائكه «أَ تَجْعَلُ فِيها الى ما لا تَعْلَمُونَ» گفتيم كه گفته ملائكه از روى اعتراض نبوده و بلكه سؤال از وجه حكمت و مصلحت جعل خليفه در زمين بوده است و گفته آنها سفك دم و افساد در زمين كه نسبت بخليفه داده‏اند غيبت و
__________________________________________________
1- خدا داناتر است كه كجا رسالت خود را قرار دهد- سوره انعام آيه 124
2- همانا من ترا براى مردم امام و پيشوا قرار دادم- سوره بقره آيه 118
3- ما ترا خليفه نموديم- سوره ص آيه 25
أطيب البيان في تفسير القرآن، ج‏1، ص: 503
تهمت نبوده چون هنوز بشرى روى زمين نبوده كه بآنها تهمت زده شود بلكه كلام آنها ناظر بمقتضاى طبيعت نوع بشر بوده است چنان كه در كلام آنها «نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ هم منظورشان تعريف و تمجيد خودشان نبوده است چون مقتضاى طبيعت ملائكه تسبيح و تقديس الهى است و از جمله انى اعلم ما لا تعلمون معلوم ميشود كه علم ملائكه فقط بظاهر بوده و علم بباطن اشياء نداشته‏اند و روى همين اصل سؤال كردند كه بر حسب ظاهر موجودى كه در زمين ميآفرينى مقتضاى طبيعت او سفك دماء و افساد است و خدا در جواب آنها ميفرمايد كه شما فقط بظاهر امر عالميد و آنچه من ميدانم (علم بغيب) شما نميدانيد.

سوال:

1-اصلا خدا چرا احتیاج به خلیفه دارد
مگر ذات اقدس خدا قدرت اداره تمام امورات کائنات را ندارد

جواب:
در این که خدا تمامی کارها را می تواند با اراده خود انجام دهد شکی نیست و در قرآن فرمود " فاذا اراد شیاً ان یقول له کن فیکون"(1)
و هیچ نقصی و ناتوانایی از سوی خدا برای هیچ کاری قابل تصور نبوده و هیچ نیازی به هیچ کس برای کارهایش ندارد چه این که همه چیز مخلوق و محتاج ب اوست: انتم الفقراء الی الله و الله الغنی(2)
اما از طرفی خدا امورات عالم را با وسایطی انجام می دهد و آنها را در عالم مامورین خود قرار می دهد که صریحا این را در سوره نازعات می فرماید: "فالمدبرات امرا"(3) یعنی خدا فرشتگان را کارگزاران امور خود قرار داده است با این که تمام این کارها فعل خداست ولی به دست ملایکه انجام می دهد.
فَالمُدَبِّرات‌ِ أَمراً: ‌پس‌ تدبیر کنندگان‌ کار دنیا، ‌یعنی‌ جبرئیل‌ ‌که‌ ‌بر‌ ریاح‌ و جنود موکّل‌ ‌است‌، و اسرافیل‌ ‌که‌ نازل‌ می‌شود ‌با‌ قضایا و اقدار، و میکائیل‌ ‌که‌ باران‌ و گیاه‌ متعلق‌ ‌به‌ ‌او‌، و عزرائیل‌ ‌که‌ قبض‌ ارواح‌ ‌با‌ ‌او‌ ‌است‌، ‌ یا ‌ مراد ملائکه دیگرند ‌که‌ مدبّر امر عقاب‌ جهنّم‌ و ثواب‌ بهشت‌اند.(4)

بیانی از علامه طباطبایی در تفسیر شریف المیزان درباره فرشتگان
بعضى گفته اند: مراد از آن مطلق ملائكه اند، كه امور را تدبير مى كنند، و اين نظريه بيشتر مفسران است، حتى بعضى ادعاء كرده اند كه اين قول همه مفسرين است. و بعضى گفته اند: مراد از آن چهار فرشته مأمور تدبير امر دنيا، يعنى جبرئيل و ميكائيل و عزرائيل و اسرافيل است، كه جبرئيل امر بادها و لشكريان و وحى را، و ميكائيل امر باران و گياهان را به عهده دارد، و عزرائيل موكل به قبض ‍ ارواح است، و اسرافيل مأمور رساندن دستورات الهى به آن سه فرشته و نيز مأمور دميدن در صور است. و بعضى گفته اند: مدبرات امر، افلاكند، كه امر خدا در آنها واقع گشته، و به وسيله آن افلاك قضاى الهى در دنيا جارى مى شود.
و اما دليل وساطت آنان در تدبير امور اين عالم، با اينكه هر امرى براى خود سببى مادى دارد، همين آيات اول سوره مورد بحث است، كه بطور مطلق ملائكه را نازعات و ناشطات و سابحات و سابقات و مدبرات خوانده كه بيانش گذشت.
و همچنين دليل ديگرش آيه زير است، كه مى فرمايد: (جاعل الملائكه رسلا اولى اجنحه مثنى و ثلاث و رباع )(5)، كه از آن به خاطر مطلق بودنش فهميده مى شود كه ملائكه خلق شده اند براى اينكه واسطه باشند ميان خدا و خلق، و براى ان فاذ امر او فرستاده مى شوند، همان امرى كه در آيه (بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون )، و آيه (يخافون ربهم من فوقهم و يفعلون ما يومرون )(6)، از آن سخن گفته است كه توضيح بيشترش در تفسير آيه سوره فاطر گذشت، و گفتيم كه بال قرار دادن براى ملائكه اشاره به همين وساطت است.
پس ملائكه جز وساطت بين خداى تعالى و بين خلق او، و انفاذ دستورات او در بين خلق، وظيفه و كارى ندارند، و اين بر اساس ‍ تصادف و اتفاق نيست، كه مثلا خداى تعالى گاهى او امر خود را به دست ايشان جارى سازد، و گاهى مثل همان امر را بدون وساطت ملائكه خودش انجام دهد، چون در سنت خداى تعالى نه اختلافى هست، و نه تخلفى، همچنان كه فرمود: (ان ربى على صراط مستقيم )(7)، و نيز فرموده : (فلن تجد لسنت اللّه تبديلا و لن تجد لسنت اللّه تحويلا).(8)
و اينكه خداى تعالى ملائكه را واسطه بين خدا و حوادث دانسته، و يا به عبارتى ملائكه را اسبابى معرفى كرده كه حوادث مستند به آنها است، منافات با اين معنا ندارد كه حوادث مستند به اسباب قريب و مادى نيز باشد، براى اينكه اين دو استناد و اين دو جور سببيت در طول همند، نه در عرض هم، به اين معنا كه سبب قريب علت پيدايش حادثه است و سبب بعيد علت پيدايش سبب قريب.
همچنان كه منافات ندارد كه در عين اينكه حوادث را به آنان مستند مى كنيم به خداى تعالى هم مستند بسازيم، و بگوييم تنها سبب در عالم خداى تعالى است چون تنها رب عالم او است، براى اينكه گفتيم سببيت طولى است نه عرضى، و استناد حوادث به ملائكه چيزى زائد بر استناد آنها به اسباب طبيعى و قريبه اش ندارد، و خداى تعالى استناد حوادث به اسباب طبيعى و ظاهريش را تصديق كرده، همانطور كه استناد آن به ملائكه را قبول دارد.
و هيچ يك از اسباب در قبال خداى تعالى استقلال ندارند، تا رابطه خداى تعالى با مسبب آن سبب قطع باشد، و باعث شود كه نتوانيم آن مسبب را مسبب خداى تعالى بدانيم، همانطور كه وثنيت پنداشته و گفته اند: خداى تعالى تدبير امور عالم را به ملائكه مقرب واگذار كرده. آرى توحيد قرآنى استقلال از هر چيز را از هر جهت نفى كرده، هيچ موجودى نه مالك خودش است، و نه مالك نفع و ضرر و مرگ و حيات و نشور خود.
بنابراين مثل موجودات در استنادشان به اسباب مترتب يكى بر ديگرى، از سبب قريب گرفته تا بعيد، و در انتها استنادشان به خداى سبحان تا حدودى و به وجهى بعيد مثل كتابت است، كه انسان آن را با دست خود، و با قلم انجام مى دهد، و اين عمل يك استنادى به قلم، و استناد ديگرى به دست، و استناد ديگرى به انسان دارد، كه با دست و قلم كتابت را انجام داده، و هر چند سبب مستقل و فاعل حقيقى اين عمل خود آدمى است، و ليكن اين باعث نمى شود كه ما نتوانيم آن را به دست و قلم نيز استناد دهيم، هم مى گوييم فلانى چقدر خوب مى نويسد، و هم مى گوييم دست او چنين هنرى از خود نشان مى دهد، و هم خود او مى گويد: اين قلم خوب مى نويسد.(9)

پس خدا کارهای خود را با اسباب انجام می دهد
از جمله این کارها امر هدایت بشر است انسان به عنوان یک موجود مختار که می تواند راه سعادت یا شقاوت را بپیماید در دار تکلیف موظف به طی این سیر تکاملی است اگر چه خدا او را به این راه رهنمون می شود برای این کار راهنمایانی به عنوان خلیفه خود در زمین معرفی می کند تا مردم با رجوع به او راه رسیده به قرب الهی را از او بیاموزند .
خدا به واسطه این جانشین خود امور هدایت را انجام می دهد و علت این شاید مادی بودن انسان و غیر مادی بودن خداست بدین معنا که انسان ها برای رابطه با خدا نیاز به رابط دارند همان گونه که یک دستگاه کوچک برای دریافت از منبع انرژی بزرگی مثل نیروگاه نیاز به مبدل دارد
‌برای همین خدا خلیفه ای قرار داد و فرمود:
اِذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلائكَـﺓِ إِنّي جاعِلٌ فِي ا لاَرضِ خَليفَـﺓً ... (10) و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمين خليفه اي مي آفرينم.
انسان از آنجا که دارای دو جنبه است یکی مادی و یکی معنوی و روحی و از آنجا که دارای فکر و تعقل و دارای اراده است خدای تعالی علاوه بر آنکه انسان را با واسطه های فیض آفرید و به صورت تکوینی هدایت کرد برای جنبه روحانی او و اراده مندی او نیز تشریع قرار داد و به واسطه هدایت تشریعی او را هدایت فرمود. این هدایت تشریعی نیز باید توسط واسطه های فیض جاری گردد.
این واسطه های فیض در هدایت تشریعی خدای تعالی همان انبیاء و اولیای خدا هستند که باید اول این که وحی را دریافت و بعد ابلاغ کنند و در زمینه اجرای آن بکوشند و نیز به عنوان اسوه و الگو در جامعه دینی مطرح باشند : لقد کان لکم فی رسول‌اللّه اسوة حسنة(11)
پس برای این که هدایت تشریعی الهی به صورت کامل انجام گیرد لا جرم باید انسانی از جنس خود مردم به رسالت و هدایت برگزیند.

پاورقی:
1- یس 82.
2- فاطر 15
3- نازعات 5.
4- المیزان ج20 ص 77.
5- فاطر: 1.
6-انبیاء 26
7-انعام 126
8- فاطر43
9- المیزان، ج20، ص 79
10- البقره : 30
11- احزاب 23

سوال:
دآیات خلیفه بودن انسان روی زمین معنی دیگه ای از خلیفه ارائه میدهند.یعنی بر میگردیم به شبهه همیشگی که انسان خلیفه خدا نیست بلکه خلیفه قوم قبل خودشه
یعنی همون حرف کسایی که میگن انسان جانشین همون موجودات خونریزیه که هیچ بهره ای از شعور و عقل نداشته و روح خدا هم درشون دمیده نبود

جواب:
مفسران قرآن کریم در ذیل آیات 30 تا 39 سوره
بقره، همچنین آیه 39 سوره فاطر، و ...، درباره خلافت و جانشینی انسان بحث های مشروحی ارائه کرده اند.
آنان می گویند: "خلیفه" در سخن خدای متعال: "قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً"، به معناى جانشین است؛ یعنی کسى که در مقام دیگرى باشد(1)ولى در این که منظور از آن در این جا، جانشین چه کسى و چه چیزى است، نظریات مختلف است.

بعضى گفته‏ اند منظور جانشین فرشتگانى است که پیش از این در زمین زندگى مى‏کردند. عده ای برآنند منظور جانشین انسان هاى دیگر یا موجودات دیگرى که قبلاً در زمین مى‏ زیسته‏ اند، و بعضى آن را اشاره به جانشین بودن نسل هاى انسان از یکدیگر دانسته‏اند، سرانجام گروهی نیز به جانشینی و خلیفة اللهی معتقدند(2)

علامه طباطبائی در این باره می گوید: کلمه "خلائف" جمع خلیفه است، و خلیفه بودن مردم در زمین به این معنا است که هر لاحقى از ایشان جانشین سابق شود و سلطه و توانایى بر دخل و تصرف و انتفاع از زمین داشته باشد، همان طور که سابقین بر این کار توانایى و تسلط داشتند. و اگر انسانها به این خلافت رسیدند، از جهت نوع خلقتشان است، که خلقتى است از طریق توالد و تناسل؛ چون این نوع از خلقت است که مخلوق را به دو گروه سابق و لاحق تقسیم مى‏کند.(3)

در تفسیر نمونه، اگرچه در تفسیر آیه 30 سوره بقره آمده: انصاف این است که- همان گونه که بسیارى از محققان پذیرفته‏اند- منظور خلافت الاهى و نمایندگى خدا در زمین است،(4) اما در جایی دیگر جانشینی انسان های قبلی نزدیک تر به واقع بیان شده است: "خلائف" در این جا خواه به معناى جانشینان و نمایندگان خدا در زمین باشد، خواه به معناى جانشینان اقوام پیشین (هر چند معناى دوم در اینجا نزدیکتر به نظر مى‏رسد)(5)

به هرحال، تفاوت دیدگاه مفسران در مسئله جانشینی، منافات با اصل موضوع؛ یعنی جانشینی خدا در روی زمین ندارد؛ چرا که انسان هم می تواند جانشین خلقت های پیشین باشد (انسان های معمولی) و هم جانشین خدا، نقطه مشترک آن انبیا و اولیای الاهی یا همان انسان های کامل هستند. این که خداوند خطاب به داوود به ویژه می فرماید؛ ما تو را خلیفه در زمین قرار دادیم، پس در میان مردم بحق داورى کن، بیانگر همین معنا است و این عنایت در آن نهفته است که تو را جانشین خود قرار دادم، و گرنه اگر قرار بود که وی خلیفه پیشینیان باشد که دیگر نیاز به بیان جداگانه نداشت.

بنابراین، آنچه را که مسلم است، دلایل مفسران و محققان بر جانشینی انسان در روی زمین و مقام خلیفة اللهی وی، آیات و روایات است. این آیات همان گونه که در ابتدای این نوشتار بیان شد، در موضوع خلقت انسان در سوره های مختلف بیان شد و روایاتی که در تفسیر آیات آمده است، که در این جا چند نمونه از آن را بیان می کنیم:

1. "(به خاطر بیاور) هنگامى را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روى زمین، جانشینى [نماینده‏اى‏] قرار خواهم داد...".(6)

2. "و او کسى است که شما را جانشینان (و نمایندگان) در زمین ساخت، و درجات بعضى از شما را بالاتر از بعضى دیگر قرار داد،...".(7)

3. "اوست که شما را جانشینانى در زمین قرار داد..."! (8)

4. " اى داوود! ما تو را خلیفه و (نماینده خود) در زمین قرار دادیم، پس در میان مردم بحق داورى کن،...".(9)

5. "إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى جَعَلَ الدُّنْیَا کُلَّهَا بِأَسْرِهَا لِخَلِیفَتِهِ حَیْثُ یَقُولُ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً فَکَانَتِ الدُّنْیَا بِأَسْرِهَا لآِدَمَ وَ صَارَتْ بَعْدَهُ لِأَبْرَارِ وُلْدِهِ وَ خُلَفَائِه"؛‏(10) خداوند دنیا را با تمام آنچه در آن است، برای خلیفه خود قرار داد، آن جا که خطاب به فرشتگان می فرماید: "من در روى زمین، جانشینى [نماینده‏اى‏] قرار خواهم داد، پس دنیا با تمام آنچه در او است، به آدم اختصاص یافت و بعد از وی به نیکان از فرزندان و جانشینانش ... .


1- مصطفوی، حسن، تفسیر روشن، ج 15، ص 91، مرکز نشر کتاب، تهران، چاپ اول، 1380ش.
2- ر. ک: طبرسی، مجمع البیان، ج 1، ص 177، ناصر خسرو، تهران، چاپ سوم، 1372ش؛ مکارم، ناصر، تفسیر نمونه، ج 1، ص 172، دار الکتب الاسلامیة، تهران، چاپ اول، 1374ش.
3- طباطبائی، سید محمد حسین، ال میزان، ج 17، ص 52، جامعه مدرسین حوزه علمیه، قم، چاپ پنجم، 1417ق.
4- تفسیر نمونه، ج 1 ، ص 172.
5- همان ، ج ‏18، ص 283.
6- بقره، 30.
7- انعام، 165.
8- فاطر، 39.
9- صاد، 26.
10- کلینی، کافی، ج 1، ص 538، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1368ش

موضوع قفل شده است