سـری که در خلـیج فـارس جـاودانه شـد

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
سـری که در خلـیج فـارس جـاودانه شـد

شهید ارشد قربی بیرق، به سال 1336 در تبریز به دنیا آمد. اگر چه خانواده پر جمعیت بیرق 7 فرزند داشت اما رفتار ارشد به گونه ای مودبانه و خوش اخلاق بود که نمود خودش را داشت.

به علت کمبود مالی خانواده او در کنار درسش قالی بافی می‌کرد و مادرش را در امور خانه هم یاری می‌کرد.

در خانه هر وقت می خواستیم چیزی را قسمت کنیم این کار را به عهده او می‌گذاشتیم چون با دقت تقسیم می‌کرد تا به همه به یک اندازه برسد.


با شروع انقلاب ارشد به سن جوانی رسیده و در راهپیمایی های علیه رژیم شاه به طور مستمر شرکت می کرد. در همان سالها به عنوان کارمند در بخش مهندسی کشتی در نیروی دریایی ارتش در بندرعباس مشغول به کار شد. و توانست تحصیلات خود را در هنرستان به اتمام رساند و قبل از رفتن به سربازی، در کلاس های پیکار با بی سوادی تدریس می کرد و به همسایه ها درس یاد می داد و حتی تابستان ها به صورت داوطلبانه به روستاها اعزام می شد.

بعد از شهادتش مطلع شدیم به برخی از همسایگان نیازمند به طور مرتب و ماهانه کمک می کرد. مثلا مردی بود که برای زایمان همرسش پول نداشت و ارشد کمک کرده بود و فهمیدیم حقوق خود را بین کپرنشینان تقسیم می کرد.

برای تشکر و ابراز محبت حتی یک شاخه گل هم که شده بود برای من می‌خرید و هر مسافرتی که می رفت بدون سوغات بر نمی‌گشت.

بعد از پیروز انقلاب به مسجد شالچی‎لار که در محل خودمان بود رفت و در بسیج فعالیت می‌کرد. رفتار او طوری بود که گروهک فرقان در بندرعباس در پی کشتنش برآمده بودند.

جنگ که آغاز شد در آبان سال 59 رفت به منطقه و تا شهادتش 4 مرتبه اعزام شده بود. با اینکه او عضو نیروی دریایی بود اما در جنگ مرخصی گرفته و به عنوان بسیجی در جبهه ها حضور می یافت.

سه ماه قبل از شهادتش با هیئت عزاداری به مشهد و سپس به تهران سر مزار 72 تن رفته بود و دوستانش تعریف کردند که گفته بود انشاالله خدا اینجا را قسمت من کند و سه ماه بعد در جوار مزار 72 تن به خاک سپرده شد.


پسرم ارشد اولین شهید محله‌مان بود که در تاریخ 9/9/60 در منطقه بستان به شهادت رسید. مدتی قبل از شهادت به یکی از خواهرانش که معلم بود نواری که حاوی وصیت نامه اش بود را داده و ابراز داشت در شرایطی که ناموس مردم زیرپا مانده باید در جبهه تا پای جان حضور داشت، ما می رویم کار حسینی انجام دهیم و شما هم کار زینبی کنید.

در آخرین اعزام که در شهریور سال 1360 بود، با لباسی که در غم شهادت شهید مدنی، دومین شهید محراب پوشیده بود به عنوان بسیجی به جبهه اعزام شد و در هنگام شهادت نیز همین پیراهن بر تنش بود و با همان لباس دفن شد.



نحوه شهادت پسرم را اینگونه تعریف می‌کنند: زمانی که در منطقه بستان به عنوان عضو گروه جنگ های نامنظم دکتر چمران حضور داشت، محل آنها توسط عراقی ها شناسایی شده و در هجوم آنها به محل قایقشان، رزمنده همراه ایشان به لای نیزارها رفت و شهید «ارشد بیرق» برای محفوظ ماندن نقشه ها و مدارک عملیاتی موجود در قایق از دسترس عراقی ها، اقدام به حرکت دادن قایق می کند که گلوله آر-چی-جی به سمت قایقش شلیک می شود. با برخورد گلوله آر-پی-جی سر ارشد از بدن جدا شده و به روی زمین یا نیزار می افتد و بدن در قایق می ماند.


همسایگان از شهادتش توسط روزنامه مطلع شده و به ما اطلاع دادند. پسر بزرگم که افسر نیروی هوایی در بندرعباس بود، در حدود 21 روز در منطقه به همراه گروهی به دنبال سر او بودند و بالأخره موفق به یافتنش شدند و جسد به تبریز منتقل شد. با مراجعه به وصیت نامه پسرم به درخواست خودش که گفته بود مرا در کنار معلمم شهیدم چمران دفن کنید، پیکر شهید به بهشت زهرا منتقل شده و در بین مزار شهید چمران و 72 تن دفن شد.

به روایت مادر شهید ارشد قربی بیرق