جمع بندی سوال درباره برهان علت و معلول

تب‌های اولیه

12 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
سوال درباره برهان علت و معلول

سلام
استاد اندیشه سر کلاس دوتا سوال مطرح کرده که من نتونستم جوابشو پیدا کنم حالا از شما کمک میخوام
سوال اول که با ذهن خودمم جور در نمیاد
با توجه به اصل همزمانی علت و معلول پس چرا بین خدا و موجودات فاصله زمانی وجود دارد؟
استدلال استاد ما اینه که مثلا من که مخلوق خدام یه زمانی نبودم الان هستم و یه زمانی میاد که دیگه نیستم و این با همون اصل که گفتم اختلاف داره
حالا مخلوقات جاندار رو در نظر نگیریم مثلا همین زمین خودمون همین قضیه رو داره دیگه الان هست یه زمانی هم بوده که زمین وجود نداشته
این چطوریه
برام توضیح بدید لطفا
اما سوال بعد
با توجه به اصل سخیت بین علت و معلول چه سنخیتی بین خدا و مخلوقات وجود دارد

با نام و یاد دوست



کارشناس بحث: استاد صدیق

[=microsoft sans serif]

rioter_73;442756 نوشت:
با توجه به اصل همزمانی علت و معلول پس چرا بین خدا و موجودات فاصله زمانی وجود دارد؟
استدلال استاد ما اینه که مثلا من که مخلوق خدام یه زمانی نبودم الان هستم و یه زمانی میاد که دیگه نیستم و این با همون اصل که گفتم اختلاف داره
حالا مخلوقات جاندار رو در نظر نگیریم مثلا همین زمین خودمون همین قضیه رو داره دیگه الان هست یه زمانی هم بوده که زمین وجود نداشته
این چطوریه

باسلام
بر اساس قواعد فلسفی، رابطه میان علت تامه ومعلولش، وجوب بالقیاس است. یعنی هرگاه علت تامه باشد، معلولش نیز باید باشد و هرگاه معلول باشد، علت نیز باید باشد. [1]
اگر علت تامه باشد، رابطه دو طرفه است. یعنی بودن علت تامه مستلزم بودن معلولش است و بودن معلول نیز مستلزم بودن علت تامه است.
اما اگر علت باشد ولی تامه نباشد یا برخی از شرایط تحقق معلول در تامه نامیدن علت سهم دارد، محقق نباشد رابطه میان این علت و ان معلول معدوم، امکان بالقیاس است و هیچ ضرورتی بین انها برقرار نیست.[2]
بر اساس مطلب بالا و قاعده «الشیء ما لم یجب لم یوجد» و اینکه ملاک احتیاج معلول به علتش ، امکان و ممکن بودن معلول است، بنابراین وجود علت مستلزم وجود علت است و این مسأله به معنای هم زمانی علت تامه و معلولش و قدم زمانی معلول همانند علت است.[3]
نکته دیگر این است که علت تامه تشکیل شده است از مقتضیات و شرایط و نبودن برخی موانع.
یعنی در صورتی بین علت و معلول، ضرورت برقرار است و وجود یکی مستلزم دیگری است که علت مورد نظر تامه باشد. یعنی علاوه بر اینکه مقتضی برای تحقق یک موجود ممکن وجود داشته باشد، مانعی نیز برای تحققش وجود نداشته باشد.
[=microsoft sans serif]


[/HR][=microsoft sans serif][1] . نهایه الحکمه، ص 64( مرحله 4، فصل 3)

[=microsoft sans serif][2] . نهایه الحکمه، ص 65(همان)

[=microsoft sans serif][3] . نهایه الحکمه، ص 80(مرحله 4، فصل 6)

[=microsoft sans serif]

[=microsoft sans serif]با توجه به این مسائل، معلولهایی که مجردند و محدودیت های زمانی ومکانی و .. موجودات مادی را ندارند و قابلیت وامکان تحقق را دارند، از سوی واجب الوجود وخداوند صادر میشوند. این موجودات از نظر فلسفی قدیم زمانی هستند و حدوث انها معنا ندارد.
زیرا قابلیت تحقق را که دارند و مانعی نیز برای تحقق انها وجود ندارد، خداوند نیز که فیاض است و فیضش دائمی است بنابراین محقق نکردن انها معنا ندارد.
اما اگر موجوداتی باشندکه مادی هستند یا قابلیت تحقق را هنوز پیدا نکرده اند وموانعی برای تحققشان برقرار است، این موجودات قطعا موضوع ان وجوب بالقیاس نیستند بلکه در امکان بالقیاس میگنجند و ضرورتی میان انها و علتشان برقرار نیست.
به عبارت دیگر،
اگر موجودی از ناحیه خودش مانعی بر سر تحققش وجود نداشته باشد، خداوند او رامحقق میکند.
ولی اگر موجودی از ناحیه ذات خودش محدودیت و مانعی داشته باشد، تا زمانی که مانع برطرف نشود محقق نمیشود.
ما انسانها و تمام موجودات مادی دیگری که زمان مند و مکان مند هستیم، دارای محدودیتهای مادی هستیم، بنابراین با حفظ ذات خود نمیتوانیم از قدیم وجود داشته باشیم بلکه حادث هستیم.[1]
[=microsoft sans serif]


[/HR][=microsoft sans serif][1] . اموزش فلسفه، ج2، صص 56-60

[=microsoft sans serif]

[=microsoft sans serif]

rioter_73;442756 نوشت:
با توجه به اصل سخیت بین علت و معلول چه سنخیتی بین خدا و مخلوقات وجود دارد

بحث سنخیت یکی از اصول مهم و سخت در مباحث فلسفی است.
بر اساس تبین های مشهور فلسفی
واجب الوجود بسیط است و یک کمال بیشتر در ان نیست، بنابراین بر اساس قاعده سنخیت و قاعده الواحد لا یصدر عنه الا الواحد، تنها میتواند موجودی را با یک کمال بیافریند.
پس واجب الوجود تنها می تواند یک معلول و مخلوق رابی واسطه بیافریند که صادر اول است. [1]
بنابراین از انجا که هیچ سنخیتی میان انها برقرار نیست، تحقق انها مستلزم این است که یک سری موجوداتی در این سلسله طولی علیت وجود داشته باشد تا عالم در این سلسله طولی محقق شود.
واجب الوجود، صادر اول را می افریند و مابقی این سلسله از صادر اول ناشی میشود و او علت انهاست.
بر اساس فلسفه مشاء، این صادر اول، عقل اول است که از تمام جهات شبیه واجب است و هیچ محدودیتی ندارد و تنها محدودیتش این است که ممکن است.
عقل اول، عقل دوم را بوجود می اورد و همینطور تا عقل دهم که هر عقلی، عقل بعدی را بوجود می اورد
عقل دهم نیز عالم طبیعت و ماده را بوجود می آورد
بر اساس این تبیین، از انجا که خداوند علت معلول اول وعقل اول است و در این سلسله، هر یک از موجودات به صورت علت و معلول هستند، وعلتِ علتِ یک شیء، علتِ همان شیء است، بنابراین خداوند علت تمام عالم محسوب میشود حال یا باواسطه یا بی واسطه.
این تبیین و این سلسله از سوی فلاسفه اشراقی و متعالیه مورد نقض و ابرامها و تغییرهایی قرار گرفت،
اما نکته مشترک میان همه انها این است که تمام عالم بااین همه کثرت، از نظر فلسفی نمیتواند به صورت مستقیم از یک علت صادر شده باشد بنابراین باید یک سلسله طولی در عالم وجود داشته باشد.[2]

[=microsoft sans serif]


[/HR][=microsoft sans serif][1] . اموزش فلسفه، استاد مصباح، جلد2، درس 36

[=microsoft sans serif][2] . ر.ک، فرهنگ معارف اسلامی، ج2، ص 1294-1301

[=microsoft sans serif]

صدیق;444459 نوشت:
[=microsoft sans serif]
باسلام
بر اساس قواعد فلسفی، رابطه میان علت تامه ومعلولش، وجوب بالقیاس است. یعنی هرگاه علت تامه باشد، معلولش نیز باید باشد و هرگاه معلول باشد، علت نیز باید باشد. [1]
اگر علت تامه باشد، رابطه دو طرفه است. یعنی بودن علت تامه مستلزم بودن معلولش است و بودن معلول نیز مستلزم بودن علت تامه است.
[=microsoft sans serif]

بر چه قاعده و اصلی اگر علت باشد حتما معلول هم باید باشد؟ برعکسش واضحه, یعنی از این حیث که علت دارد میگیم معلول, اما علت ماهیتی جداگانه دارد. چرا نمی توان واجب الوجودی را فرض کرد که هیچ نیافریده؟ مگر نه این است که خدا من لا شی خلق کرده طبق احادیث؟ با رحمت و فیاض بودن خدا هم تناقضی نداره چون می تواند بنا بر حکمت حکیم باشد. لطفا توضیح بدهید.

صدیق;444459 نوشت:

[=microsoft sans serif]اگر موجودی از ناحیه خودش مانعی بر سر تحققش وجود نداشته باشد، خداوند او رامحقق میکند.

صدیق;444459 نوشت:

[=microsoft sans serif]ا توجه به این مسائل، معلولهایی که مجردند و محدودیت های زمانی ومکانی و .. موجودات مادی را ندارند و قابلیت وامکان تحقق را دارند، از سوی واجب الوجود وخداوند صادر میشوند. این موجودات از نظر فلسفی قدیم زمانی هستند و حدوث انها معنا ندارد.

چرا و برطبق کدام قاعده موجودی که از ناحیه خودش محدودیتی نداشته باشد و امکان تحقق داشته باشد, "باید" و "حتما" توسط واجب الوجود محقق و هست شود؟
پس با این احوال ممکن الوجود بودن این موجودات مجرد و بدون محدودیت ذاتی برای تحقق در واقع بازی لفطی است, چون امکانی برایش متصور نشدیم. درواقع خدای مرکبی را تصور کردیم.

لطفا توضیح بدهید تا روشن شم, ممنون:khandeh!:

[=microsoft sans serif]

kazmo885;452034 نوشت:
بر چه قاعده و اصلی اگر علت باشد حتما معلول هم باید باشد؟ برعکسش واضحه, یعنی از این حیث که علت دارد میگیم معلول, اما علت ماهیتی جداگانه دارد. چرا نمی توان واجب الوجودی را فرض کرد که هیچ نیافریده؟ مگر نه این است که خدا من لا شی خلق کرده طبق احادیث؟ با رحمت و فیاض بودن خدا هم تناقضی نداره چون می تواند بنا بر حکمت حکیم باشد. لطفا توضیح بدهید.

بر اساس رابطه ضرورت بالقیاس و ضرورت علّی میان علت و معلول و اینکه وجود یکی مستلزم وجود دیگری است.
بر این اساس همانطور که وجود معلول مستلزم این است که علت تامه اش نیز باشد، وجود علت تامه نیز مستلزم وجود معلول است.
بعلاوه نظریه فیض نیز دلیل بر همین مطلب و موید ان است.
زیرا اگر مخلوقی امکان خلق شدن را داشته باشد و هیچ مانع عقلی برای بوجود امدنش نباشد ولی با اینحال خداوند او را خلق نکند مستلزم نقص است و چون نقص در ذات خدا راه ندارد، بنابراین این موجود راحتما خلق میکند ولو از ازل.
این قیاس و استدلال استثنایی است.
در قیاس استثنایی اول باید ملازمه اثبات شود و سپس بطلان تالی.

اما ملازمه:
ملازمه میان خلق نکردن چنین موجودی و ایجاد نقص در خدا:
اگر چنین موجودی خلق نشود، پس مانع در خودش نیست(چون فرض شده قابلیت خلق را دارد ومانع عقلی برای خلقتش نیست) پس
این مانع یا در خداست یا در مانعی بیرون ازان مخلوق و خدا.
اگر مانع از بیرون باشد و مانعی بیرونی جلوی خد ارا بگیرد، این با قدرت مطلق خداوند منافات دارد
اگر مانع مربوط به خدا باشد، چند حالت بیشتر ندارد:
یا خداوند علم به این ندارد که ان مخلوق قابلیت خلق شدن را دارد
یا علم دارد ولی قدرتش را ندارد
یا هم علم دارد و هم قدرت ولی دلش نمیخواهد انرا خلق کند
دو فرض اول که واضح است مستلزم نقص است.
فرض سوم نیز اگر دل نخواستن نوعی هوای نفس باشد که مستلزم نقص است
و اگر به واسطه این است که وقتش نرسیده خلق شود، خلاف فرض ماست(که گفتیم ان مخلوق قابلیت خلق شدن را دارد و مانع عقلی نیز ندارد . مانع زمانی و مکانی نیز نمیتواند جلوی قدرت خدا را بگیرد)
پس اگر چنین موجودی را خلق نکند، مستلزم نقص در ذات اوست.

اما تالی:
تالی این بود که نقص در ذات خدا راه ندارد
دلیلش نیز این است که وجودنقص با وجوب وجود و بساطت وجود او ناسازگار است.

[=microsoft sans serif]

kazmo885;452034 نوشت:
چرا و برطبق کدام قاعده موجودی که از ناحیه خودش محدودیتی نداشته باشد و امکان تحقق داشته باشد, "باید" و "حتما" توسط واجب الوجود محقق و هست شود؟
پس با این احوال ممکن الوجود بودن این موجودات مجرد و بدون محدودیت ذاتی برای تحقق در واقع بازی لفطی است, چون امکانی برایش متصور نشدیم. درواقع خدای مرکبی را تصور کردیم.

جواب این قسمت را در پست قبل دادم. چون مستلزم نقص در ذات خدا میشود.

[=microsoft sans serif]

kazmo885;452034 نوشت:
[=microsoft sans serif]پس با این احوال ممکن الوجود بودن این موجودات مجرد و بدون محدودیت ذاتی برای تحقق در واقع بازی لفطی است, چون امکانی برایش متصور نشدیم. درواقع خدای مرکبی را تصور کردیم.

ممکن الوجود، موجودی است که اگر علتش نباشد امکان تحقق ندارد.
اما همین ممکن الوجود، زمانی که موجود میشود و قبل از اینکه موجود شود، ابتدا توسط علتش به حد ضرورت میرسد و انگاه بوجود می آید.
این نیز همان مسئله ضرورت علّی است که توسط علت به معلولش داده میشود وانگاه که به حد ضرورت رسید بوجود می اید.
اما ملازمه بین این مطلب با مرکب بودن خدا را متوجه نشدم.
چه ملازمه ای میان این دو مطلب وجود دارد؟

صدیق;452401 نوشت:
[=microsoft sans serif]
بر اساس رابطه ضرورت بالقیاس و ضرورت علّی میان علت و معلول و اینکه وجود یکی مستلزم وجود دیگری است.
بر این اساس همانطور که وجود معلول مستلزم این است که علت تامه اش نیز باشد، وجود علت تامه نیز مستلزم وجود معلول است.
بعلاوه نظریه فیض نیز دلیل بر همین مطلب و موید ان است.
زیرا اگر مخلوقی امکان خلق شدن را داشته باشد و هیچ مانع عقلی برای بوجود امدنش نباشد ولی با اینحال خداوند او را خلق نکند مستلزم نقص است و چون نقص در ذات خدا راه ندارد، بنابراین این موجود راحتما خلق میکند ولو از ازل.
این قیاس و استدلال استثنایی است.
در قیاس استثنایی اول باید ملازمه اثبات شود و سپس بطلان تالی.

اما ملازمه:
ملازمه میان خلق نکردن چنین موجودی و ایجاد نقص در خدا:
اگر چنین موجودی خلق نشود، پس مانع در خودش نیست(چون فرض شده قابلیت خلق را دارد ومانع عقلی برای خلقتش نیست) پس
این مانع یا در خداست یا در مانعی بیرون ازان مخلوق و خدا.
اگر مانع از بیرون باشد و مانعی بیرونی جلوی خد ارا بگیرد، این با قدرت مطلق خداوند منافات دارد
اگر مانع مربوط به خدا باشد، چند حالت بیشتر ندارد:
یا خداوند علم به این ندارد که ان مخلوق قابلیت خلق شدن را دارد
یا علم دارد ولی قدرتش را ندارد
یا هم علم دارد و هم قدرت ولی دلش نمیخواهد انرا خلق کند
دو فرض اول که واضح است مستلزم نقص است.
فرض سوم نیز اگر دل نخواستن نوعی هوای نفس باشد که مستلزم نقص است
و اگر به واسطه این است که وقتش نرسیده خلق شود، خلاف فرض ماست(که گفتیم ان مخلوق قابلیت خلق شدن را دارد و مانع عقلی نیز ندارد . مانع زمانی و مکانی نیز نمیتواند جلوی قدرت خدا را بگیرد)
پس اگر چنین موجودی را خلق نکند، مستلزم نقص در ذات اوست.

اما تالی:
تالی این بود که نقص در ذات خدا راه ندارد
دلیلش نیز این است که وجودنقص با وجوب وجود و بساطت وجود او ناسازگار است.

خیلی ممنون از پاسخ هایتان:khandeh!:

اما مشکل من حل نشد:
فرمودید اگر "امکان خلق شدن" در ذات موجودی باشد و منع "عقلی" نداشته باشد خدا حتما خلقش می کنه. سوال من اینه به طور واضحتر, شما اراده ی الهی در خلق را صرفا در منع ذاتی مخلوقات جستجو می کنید؟ و آیا می توان با ابزار عقل "تمام" حکمت الهی را فهم کرد؟ خداوند نه در مجردات و نه در غیر آن موظف عقلی نبوده است خلق بفرماید, حکمتش (هرچه باشد, بخشی را شاید عقلا درک و مابقی را فهم نمی کنیم) اقتضا فرمود و فیکن شدیم.

در ملازمه ای هم که زحمت کشیدین و نوشتین هم این ایراد بچشم می خورد, فرض سوم را که خواست خدا بود؛ نوشتید یا هوای نفس است یا وقتش نرسیده که هر دو واضح هستند باطلند, صحیح.
اما شما منظورتان از هوای نفس چیست؟ اگر منظورتان کاری است عبث من می پرسم از شما در این حالتهای مختلف, "حکمتی الهی" که عقلا راه به نفی و اثباتش نداریم کجاست؟ شما بفرمایید نماز صبح چرا دو رکعت است؟ غیر از این است که حکمت الهی با توجه به علمش اقتضا می کرد دو رکعت باشد نه کمتر و بیشتر؟ (صرفا مثال رو برای عدم راهیابی به کل حکمت ها عرض کردم)
اگر هم منظورتان از هوای نفس این احکمتهای الهی ای است که ما کشفی از انان نداریم, که بحثی نیست, مدعای بنده همچنان ثابت است, بحث لفظی که نداریم.

سوال آخر, تمام این بحث ها تا این در مورد مجردات بود, سوال بنده این جاست, من و شما که الان خلق شدیم, آیا مانع ذاتی داشتیم یا خیر؟ فرمودید خدا تا زمانی که مانعی باشد خلق نمی کند, خب ما که الان هست شدیم موانعمان برطرف شده؟ چون در این چند سطری که افتخار داشتم سوال هام رو جواب می دادید, علت دیگری برای خلق شدن جز موانع ذاتی ندیدم.

و اینکه فرمودین مرکب شدن خدا را توضیح بدم؛ شما می فرمایید موجوداتی هستند که برای تحققشان در ذات نقص و مانعی ندارند. از طرفی هم خدایی را فرض کردید که قائم بالذات است. از قبل هم که فرمودید هست یکی به معنی هست دیگری است, یعنی زمانی را نمی توان تصور کرد که مجردات نیست باشند. خب من میگم چرا دارید فیلم بازی می کنید, شما چرا به یکیشون میگین خدا, به همشون بگین خدا.
کمی بهتر توضیح بدم, می فرمایید ممکن الوجود موجودی است که اگر علتش نباشد محقق نمی شود. ما زمانی پی به علل می بریم که در موجودات ویژگی های معلولی و مصنوعی کشف کنیم, والا علت العلل که "نمی تراشیم". این ویژگیها چیست؟ همان محدودیت ها یا نواقص ذاتی. اما شما اینجا تمام موانع داتی برای وجود را حذف کردید و همچنان ممکن خواندیدش و واجبی جدا تراشیدید.

[=microsoft sans serif]ممکن الوجود، موجودی است که اگر علتش نباشد امکان تحقق ندارد.

خب این کلمه ی امکان یعنی چی؟ شما که در عمل و چه عقلا قائل به زمانی نیستید که واجب الوجود باشد و مجردات نباشند, پس این کلمه ی امکان برای مجردات صدق نمی کند و می شود همون حرف خودم, شما دارید یک سری موجودات رو واجب الوجود می کنید فقط چون چندگانه یا مرکب بودن تمام این واجب ها عقلا محال است, به یکی میگین خدا و مابقی رو لفظا ممکن و مخلوق می خوانید.

ممنون از وقتگذاری تون, قصد مراء ندارم به هیچ وجه, قصدم یادگیری یا کمک به دیگران است انشالله.

[=microsoft sans serif]

kazmo885;452466 نوشت:
فرمودید اگر "امکان خلق شدن" در ذات موجودی باشد و منع "عقلی" نداشته باشد خدا حتما خلقش می کنه. سوال من اینه به طور واضحتر, شما اراده ی الهی در خلق را صرفا در منع ذاتی مخلوقات جستجو می کنید؟ و آیا می توان با ابزار عقل "تمام" حکمت الهی را فهم کرد؟ خداوند نه در مجردات و نه در غیر آن موظف عقلی نبوده است خلق بفرماید, حکمتش (هرچه باشد, بخشی را شاید عقلا درک و مابقی را فهم نمی کنیم) اقتضا فرمود و فیکن شدیم.

قدرت خداوند محدود نیست اما به چیزهایی تعلق میگیرد که استحاله عقلی نداشته باشد.
بنابراین اگر خلقت نکردن برای چیزهایی که هیچ مانعی از خلقتشان جز اراده کردن خداوند نیست، بازگشت به نوعی نقص دارد.
در ضمن این مسئله از قدیم الایام جزو مباحث اختلافی میان فلاسفه و متکلمین بوده است.
بزرگواران مخالف این قاعده، تصور میکردند که این بحث مستلزم مجبور شدن خداوند است درحالیکه این اجبار نیست بلکه اختیار خودش است که بر خودش لازم کرده است.
مثلا اینکه خداوند بر خودش رحمت را لازم کرده است، ایا یعنی اینکه مجبور بوده این کار را انجام بدهد؟ ایا حال که مجبور نبوده میتواند رحیم نباشد؟
جواب هر دو سوال منفی است.
خودش بر خودش الزام کرده است ولی چون این کار از جود و رحمت و لطفش به بندگانش سرچشمه میگیرد و وجودش سراسر خیر و رحمت و محبت است، نمیتواند لطف نکند.
kazmo885;452466 نوشت:
ما شما منظورتان از هوای نفس چیست؟ اگر منظورتان کاری است عبث من می پرسم از شما در این حالتهای مختلف, "حکمتی الهی" که عقلا راه به نفی و اثباتش نداریم کجاست؟ شما بفرمایید نماز صبح چرا دو رکعت است؟ غیر از این است که حکمت الهی با توجه به علمش اقتضا می کرد دو رکعت باشد نه کمتر و بیشتر؟ (صرفا مثال رو برای عدم راهیابی به کل حکمت ها عرض کردم)

این دو مسئله با هم تفاوت دارد.
مسئله ما مربوط به یک موضوع کلی است که در دایره مباحث عقلی می گنجد اما مسئله فلسفه احکام شرعی جزیی ربطی به عقل ندارد و دلیل ان نیز این است که فهم ان مسائل نیازمند احاطه به علل احکام و مصالح و مفاسد کل بندگان است که از حیطه فهم بشر خارج است.
اما مسئله خلقت، مسئله ای است عقلی و عقل بر اساس اصول خود در رابطه با مباحث خداشناسی به استنتاج مباحث مرتبط با ان می پردازد.
kazmo885;452466 نوشت:
سوال آخر, تمام این بحث ها تا این در مورد مجردات بود, سوال بنده این جاست, من و شما که الان خلق شدیم, آیا مانع ذاتی داشتیم یا خیر؟ فرمودید خدا تا زمانی که مانعی باشد خلق نمی کند, خب ما که الان هست شدیم موانعمان برطرف شده؟ چون در این چند سطری که افتخار داشتم سوال هام رو جواب می دادید, علت دیگری برای خلق شدن جز موانع ذاتی ندیدم.

مانع از خلقت ما تا زمان کنونی هرچه بود، ربطی به عدم قدرت خدا و نیز عدم اراده خداوند نداشته است. مانعی بوده مثلا اینکه زمان خلقت ما با توجه به نظمی که خداوند مد نظرش است و بر اساس ان جهان را تدبیر میکند حال بوده است نه قبلا و نه اینده.
بنابراین اینکه الان خلق شدیم، یعنی الان تمام شرایط مورد نیاز برای خلق ما ایجاد شده و تمام موانع خلقتمان نیز برطرف شده است.
kazmo885;452466 نوشت:
و اینکه فرمودین مرکب شدن خدا را توضیح بدم؛ شما می فرمایید موجوداتی هستند که برای تحققشان در ذات نقص و مانعی ندارند. از طرفی هم خدایی را فرض کردید که قائم بالذات است. از قبل هم که فرمودید هست یکی به معنی هست دیگری است, یعنی زمانی را نمی توان تصور کرد که مجردات نیست باشند. خب من میگم چرا دارید فیلم بازی می کنید, شما چرا به یکیشون میگین خدا, به همشون بگین خدا.
کمی بهتر توضیح بدم, می فرمایید ممکن الوجود موجودی است که اگر علتش نباشد محقق نمی شود. ما زمانی پی به علل می بریم که در موجودات ویژگی های معلولی و مصنوعی کشف کنیم, والا علت العلل که "نمی تراشیم". این ویژگیها چیست؟ همان محدودیت ها یا نواقص ذاتی. اما شما اینجا تمام موانع داتی برای وجود را حذف کردید و همچنان ممکن خواندیدش و واجبی جدا تراشیدید.

kazmo885;452466 نوشت:
خب این کلمه ی امکان یعنی چی؟ شما که در عمل و چه عقلا قائل به زمانی نیستید که واجب الوجود باشد و مجردات نباشند, پس این کلمه ی امکان برای مجردات صدق نمی کند و می شود همون حرف خودم, شما دارید یک سری موجودات رو واجب الوجود می کنید فقط چون چندگانه یا مرکب بودن تمام این واجب ها عقلا محال است, به یکی میگین خدا و مابقی رو لفظا ممکن و مخلوق می خوانید.

مشکل در اینجاست که تعریف خدا و مخلوق یا همان واجب و ممکن در فلسفه درست جا نیفتاده است.
دوست عزیز، واجب الوجود و علت العلل، موجودی است که وجودی مقتضی بودن است و فرض نبودن برایش امکان ندارد نه اینکه صرفا همیشه بوده و خواهد بود. نه، بلکه امکان نبودن ندارد.
ولی ممکن الوجود گرچه ممکن است همیشه بوده باشد ولی فرض نبودن برایش هیچ مانع عقلی ندارد و بودنش نیز به واسطه موجود دیگری است نه اینکه به خودی خود بوجود امده باشد.

[=microsoft sans serif]سوال درباره برهان علت و معلول

پرسش: با توجه به اصل همزمانی علت و معلول پس چرا بین خدا و موجودات فاصله زمانی وجود دارد؟

پاسخ:
بر اساس قواعد فلسفی، رابطه میان علت تامه ومعلولش، وجوب بالقیاس است. یعنی هرگاه علت تامه باشد، معلولش نیز باید باشد و هرگاه معلول باشد، علت نیز باید باشد. [1]اگر علت تامه باشد، رابطه دو طرفه است. یعنی بودن علت تامه مستلزم بودن معلولش است و بودن معلول نیز مستلزم بودن علت تامه است.
اما اگر علت باشد ولی تامه نباشد یا برخی از شرایط تحقق معلول در تامه نامیدن علت سهم دارد، محقق نباشد رابطه میان این علت و ان معلول معدوم، امکان بالقیاس است و هیچ ضرورتی بین انها برقرار نیست.[2]
بر اساس مطلب بالا و قاعده «الشیء ما لم یجب لم یوجد» و اینکه ملاک احتیاج معلول به علتش ، امکان و ممکن بودن معلول است، بنابراین وجود علت مستلزم وجود علت است و این مسأله به معنای هم زمانی علت تامه و معلولش و قدم زمانی معلول همانند علت است.[3]
نکته دیگر این است که علت تامه تشکیل شده است از مقتضیات و شرایط و نبودن برخی موانع. یعنی در صورتی بین علت و معلول، ضرورت برقرار است و وجود یکی مستلزم دیگری است که علت مورد نظر تامه باشد. یعنی علاوه بر اینکه مقتضی برای تحقق یک موجود ممکن وجود داشته باشد، مانعی نیز برای تحققش وجود نداشته باشد.
حال با توجه به این مسائل به راحتی جواب سوال مشخص میشود. با توجه به این مسائل، معلولهایی که مجردند و محدودیت های زمانی ومکانی و .. موجودات مادی را ندارند و قابلیت وامکان تحقق را دارند، از سوی واجب الوجود وخداوند صادر میشوند. این موجودات از نظر فلسفی قدیم زمانی هستند و حدوث انها معنا ندارد.
زیرا قابلیت تحقق را که دارند و مانعی نیز برای تحقق انها وجود ندارد، خداوند نیز که فیاض است و فیضش دائمی است بنابراین محقق نکردن انها معنا ندارد. اما اگر موجوداتی باشندکه مادی هستند یا قابلیت تحقق را هنوز پیدا نکرده اند وموانعی برای تحققشان برقرار است، این موجودات قطعا موضوع ان وجوب بالقیاس نیستند بلکه در امکان بالقیاس میگنجند و ضرورتی میان انها و علتشان برقرار نیست.
به عبارت دیگر، اگر موجودی از ناحیه خودش مانعی بر سر تحققش وجود نداشته باشد، خداوند او رامحقق میکند. ولی اگر موجودی از ناحیه ذات خودش محدودیت و مانعی داشته باشد، تا زمانی که مانع برطرف نشود محقق نمیشود. ما انسانها و تمام موجودات مادی دیگری که زمان مند و مکان مند هستیم، دارای محدودیتهای مادی هستیم، بنابراین با حفظ ذات خود نمیتوانیم از قدیم وجود داشته باشیم بلکه حادث هستیم.[4]
[=microsoft sans serif]


[/HR][=microsoft sans serif][1] . نهایه الحکمه، ص 64( مرحله 4، فصل 3)

[=microsoft sans serif][2] . نهای الحکمه، ص 65(همان)

[=microsoft sans serif][3] . نهای الحکمه، ص 80(مرحله 4، فصل 6)

[=microsoft sans serif][4] . اموزش فلسفه، ج2، صص 56-60

[=microsoft sans serif]ممکن است به ذهن برسد، بر اساس چه قاعده و اصلی اگر علت باشد حتما معلول هم باید باشد؟ در حالیکه بر عکس این حالت روشن و واضح است؛ یعنی از این حیث که علت دارد میگیم معلول, اما علت ماهیتی جداگانه دارد. چرا نمی توان واجب الوجودی را فرض کرد که هیچ نیافریده؟ مگر نه این است که خدا من لا شی خلق کرده طبق احادیث؟ با رحمت و فیاض بودن خدا هم تناقضی نداره چون می تواند بنا بر حکمت حکیم باشد.

پاسخ این ایراد این است که بر اساس رابطه ضرورت بالقیاس و ضرورت علّی میان علت و معلول و اینکه وجود یکی مستلزم وجود دیگری است انفکاک زمانی میان علت و معلول را انکار میکنیم. بر این اساس همانطور که وجود معلول مستلزم این است که علت تامه اش نیز باشد، وجود علت تامه نیز مستلزم وجود معلول است.
بعلاوه نظریه فیض نیز دلیل بر همین مطلب و موید ان است. زیرا اگر مخلوقی امکان خلق شدن را داشته باشد و هیچ مانع عقلی برای بوجود امدنش نباشد ولی با اینحال خداوند او را خلق نکند مستلزم نقص است و چون نقص در ذات خدا راه ندارد، بنابراین این موجود راحتما خلق میکند ولو از ازل.
این قیاس و استدلال استثنایی است.در قیاس استثنایی اول باید ملازمه اثبات شود و سپس بطلان تالی.
اما ملازمه:
ملازمه میان خلق نکردن چنین موجودی و ایجاد نقص در خدا:اگر چنین موجودی خلق نشود، پس مانع در خودش نیست(چون فرض شده قابلیت خلق را دارد ومانع عقلی برای خلقتش نیست) پس این مانع یا در خداست یا در مانعی بیرون ازان مخلوق و خدا. اگر مانع از بیرون باشد و مانعی بیرونی جلوی خد ارا بگیرد، این با قدرت مطلق خداوند منافات دارد. اگر مانع مربوط به خدا باشد، چند حالت بیشتر ندارد:
یا خداوند علم به این ندارد که ان مخلوق قابلیت خلق شدن را دارد؛
یا علم دارد ولی قدرتش را ندارد ؛
یا هم علم دارد و هم قدرت ولی دلش نمیخواهد انرا خلق کند؛
دو فرض اول که واضح است مستلزم نقص است.فرض سوم نیز اگر دل نخواستن نوعی هوای نفس باشد که مستلزم نقص است. و اگر به واسطه این است که وقتش نرسیده خلق شود، خلاف فرض ماست(که گفتیم ان مخلوق قابلیت خلق شدن را دارد و مانع عقلی نیز ندارد . مانع زمانی و مکانی نیز نمیتواند جلوی قدرت خدا را بگیرد)
پس اگر چنین موجودی را خلق نکند، مستلزم نقص در ذات اوست.

اما بطلان تالی:
تالی این بود که نقص در ذات خدا راه ندارد. دلیلش نیز این است که وجودنقص با وجوب وجود و بساطت وجود او ناسازگار است.
سوال: با توجه به لزوم سنخیت میان علت و معلول، چه سنخیتی میان خدا و مخلوقاتش وجود دارد؟
بحث سنخیت یکی از اصول مهم و سخت در مباحث فلسفی است.

بر اساس تبین های مشهور فلسفی
واجب الوجود بسیط است و یک کمال بیشتر در ان نیست، بنابراین بر اساس قاعده سنخیت و قاعده الواحد لا یصدر عنه الا الواحد، تنها میتواند موجودی را با یک کمال بیافریند.
پس واجب الوجود تنها می تواند یک معلول و مخلوق رابی واسطه بیافریند که صادر اول است. [1]
بنابراین از انجا که هیچ سنخیتی میان انها برقرار نیست، تحقق انها مستلزم این است که یک سری موجوداتی در این سلسله طولی علیت وجود داشته باشد تا عالم در این سلسله طولی محقق شود. واجب الوجود، صادر اول را می افریند و مابقی این سلسله از صادر اول ناشی میشود و او علت انهاست.
بر اساس فلسفه مشاء، این صادر اول، عقل اول است که از تمام جهات شبیه واجب است و هیچ محدودیتی ندارد و تنها محدودیتش این است که ممکن است. عقل اول، عقل دوم را بوجود می اورد و همینطور تا عقل دهم که هر عقلی، عقل بعدی را بوجود می اورد. عقل دهم نیز عالم طبیعت و ماده را بوجود می آورد.
بر اساس این تبیین، از انجا که خداوند علت معلول اول وعقل اول است و در این سلسله، هر یک از موجودات به صورت علت و معلول هستند، وعلتِ علتِ یک شیء، علتِ همان شیء است، بنابراین خداوند علت تمام عالم محسوب میشود حال یا باواسطه یا بی واسطه. این تبیین و این سلسله از سوی فلاسفه اشراقی و متعالیه مورد نقض و ابرامها و تغییرهایی قرار گرفت، اما نکته مشترک میان همه انها این است که تمام عالم بااین همه کثرت، از نظر فلسفی نمیتواند به صورت مستقیم از یک علت صادر شده باشد بنابراین باید یک سلسله طولی در عالم وجود داشته باشد.[2]

[=microsoft sans serif]


[/HR][=microsoft sans serif][1] . اموزش فلسفه، استاد مصباح، جلد2، درس 36

[=microsoft sans serif][2] . ر.ک، فرهنگ معارف اسلامی، ج2، ص 1294-1301
موضوع قفل شده است