یه مشکل بزرگ؟؟؟؟!!(مادرم در موضع تهمت است)

تب‌های اولیه

19 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
یه مشکل بزرگ؟؟؟؟!!(مادرم در موضع تهمت است)

سلام من یه دوستی دارم یه مشکلی براش پیش اومده بهش گفتم همچین سایتی مطمئنی وجود داره ادامه حرفم نقل قول از طرف دوستمهه

با سلام من یه دختر 17 ساله هستم امسال دانشجو شدم.
از اوایل خرداد ماه امسال بود که دعوای مامان و بابام شروع شد.بابا و داداشم از خونه رفتند و من و مامانم تو خونه تنها شدیم. من هم بعد از یه مدتی رفتم پیش بابا و داداشم که کلا یه خونه گرفتیم و از مامانم جدا شدیم چون مامانم دلش نمیخواست دیگه با ما زندگی کنه و رفته بود با یه مرد غریبه ی دیگه.
به نظر من بابا و داداشم سر این موضوع زیاد ناراحت نبودن . ولی من خیلی ناراحت بودم و همش داشتم گریه میکردم. چون من پیش خودم میگفتم هر چه قدر هم مادر ادم بد باشه ولی بالاخره ته ته ش مادره ادمه از گوشت و خون هم هستیم.ولی بابا و داداشم همیشه میگفتن ما دیگه مامانو دوست نداریم و دیگه هیچ وقت نمیخوایم ببینیمش من هم بعد از یه مدت مثل اونا حرف میزدم و میگفتم که از مامان متنفرم و واقعا هم یاده کاراش که می افتادم ازش بدم می اومد و اصلا دیگه دوستش نداشتم ولی نمیدونم چرا با وجود این حس تنفر موقع هایی که تو خونه تنها می شدم یا یاد مامانم می افتادم چشمام از اشک پر میشد و یه عالمه گریه میکردم و پیش خودم همیشه میگفتم چرا زندگی ما اینجوری شد؟ حالا چند وقتی هست که مامانم همش از دوستام حال منو میپرسه و دلش میخواد با من صحبت کنه و منو ببینه ولی من به همه دوستام گفته بودم که شماره منو ندن به مامانم چون ازش بدم میاد و نمیخوام باهاش صحبت کنم اما امروز تو دانشگاه و سر کلاس بودم که یک دفعه از اموزش اومدن منو صدا زدن رفتم بیرون و دیدم که مامانم تو دانشگاه ست
اینجا تو قزین تو دانشگاهی که من درس میخوندم و بعد از 7 ماه مامانم جلوم بود و منو بغل کرد و یه عالمه گریه کرد و من اولش شک زده بودم و اصلا گریم نمی اومد ولی بعدش تو بغل مامانم یه عالمه گریه کردم و اخرش به مامانم گفتم کلاس دارم و باید برم ولی مامانم اصرار میکرد که بیا بریم پیش من 1-2 ساعت ببینمت دلم برات تنگ شده الان چند ماهه دارم تو کرج تو خونه یه خانومی کار میکنم به بد بختی افتادم . نه پول نه لباس هیچی ندارم و من خیلی ناراحت شدم و گریه کردم ولی یه طرف هم به ما خبر داده بودند که مامانم داره با اون مرده زندگی میکنه و خلاصه من نمیدونم کدوم حرفا رو باور کنم و حرف کیو باور کنم
خلاصه از مامانم خیلی زود خداحافظی کردم و رفتم اونم با گریه زاری رفت.
خواهش میکنم.تنما میکنم یکی به داد من برسه یکی منو کمک کنه من سر دوراهی قرار گرفتم و نمیدونم حرفای مامانمو باور کنم و دلم براش بسوزه یا نه حرفاشو باور نکنم دلمو مثل یه تیکه سنگ کنم و فک کنم که مامان ندارم و قیدشو بزنم.
لطفا منو کمک کنید که با مامانم دوست شم و باهاش رابطه داشته باشم یا نه بهش بگم که ازت بدم میاد و نمیخوام دیگه ببینمت.
چیکار کنم..؟؟؟؟!!!!

با نام و یاد دوست



کارشناس بحث: استاد حامی

با سلام خدمت شما سركار خانم ღ✿ღ Parisa ღ✿ღ

به شما قول داده بودم امروز پاسخ شما را مي دهم ولي آدم از فرداي خودش هيچ خبري نداره سرماخوردگي ام شديدتر شد و تب و لرز....
به هرحال اين را گفتم كه خداي نكرده تصور نشه بدقولي كردم و نسبت به اين مشكل دوست تان كه هر انساني را ناراحت مي كنه بي تفاوت بودم.
اجازه بدهيد از اين جا به بعد دوست تان را خطاب قرار دهم.
سلام بر شما
تشكر مي كنم كه درد و رنج تان را با بنده در ميان گذاشتيد. شرايط تان واقعا دشوار است به خصوص براي شما كه اين وسط گير كرده ايد و تلاش داريد بين مادر و پدر جمع كنيد.
عشق و نفرت به مادرتان در سازمان رواني شما تعارض و ترديد قوي ايجاد مي كند و اين امر سبب استرس و اضطراب مي شود.
اما اين امر براي پدر و برادرتان هم فشار زيادي به بار آورده هر چند واقعا به دليل برداشت نادرست و سوء تفاهم باشد كه ان شالله چنين است به هر حال مرد غيرتي است و تصور چنين امري مي تونه او را تا مرز آشفتگي رواني برساند.
مادرتان اگر مورد تهمت و سوء ظن قرار گرفته باشد واقعا شرايط دشواري را دارد چرا كه تهمت كمر انسان را مي شكند؛ اين كه كاري نكرده باشد و به او نسبت ناروا بزنن،
تكليف شما
شما تا زماني كه براي تان يقين نشده براساس دستور خداوند حق هيچ نسبت دادني نداريد. اگر در ذهن تان باشد خودتان را آشفته مي كند و اگر ابراز كنيد بدون دليل قوانين حدود خداوند شامل حال تان مي شود.
اخلاق اسلامي ايجاب مي كند ذهن تان را نسبت به مادرتان پاك كنيد از اين بالاتر ايمه و خداوند ستار العيوب تلاش زياد دارند عيوب را بپوشانند و حرمت مؤمن را نگه دارند. آنها را به توبه راهنمايي كنند.
شما هم همين كار را بكنيد.
اجازه بدهيد مادرتان شما را ببيند توضيحاتش را بدهد. حتي اگر پدر و برادرتان قبول نكنند شما بپذيريد و استدلال هاي او را در فرصتي كه برادرتان با شما احساس صميميتي دارد و راحت است بگوييد و او را متقاعد كنيد و بعد با همراهي برادرتان ذهن پدرتان را از اين نسبت كه اعصاب او را به هم مي زند پاك كند.
اگر خداي ناكرده مادرتان گرفتار گناهي شده باشد شما به عنوان يك فرزند بالاترين هديه كه مي توانيد به او بدهيد اشنايي او با خدا و توبه است. و لازم هم نيست به پدر و برادرتان بگوييد كه حق با شما است.
براي كاهش فشارهاي رواني اين امر از راهكارهاي زير هم استفاده كنيد تا عشق و نفرت از بين برويد و به ياري و فضل حق تعالي آرام شويد:
با دوستان خود بيشتر معاشرت داشته باشيد
پدر و برادرتان را تنها نگذاريد و زندگي را براي آنها گرم كنيد.
بدانيد كه ما انسان هستيم و افتادن در دام گناه براي مان احتمال دارد و معصوم نيستيم پناه به خداوند تبارك و تعالي ببريد.
به امام زمان متوسل بشويد (نماز ايشان و درد و دل با ايشان) مي توانيد عريضه به امام زمان بنويسيد در چاه آب يا آب روان بيندازيد و يا جايي دفن كنيد. البته مشخصات تان ننويسيد و تلاش كنيد در دسترس ديگران نباشد
به ياد داشته باشيد پيامبر به امام علي فرمودند اگر يك نفر را با خدا آشتي دهيد بهتر از چيزي است كه خورشيد عالم تاب براو بتابد.
صدقه و نذر يادتان نرود (در حد اعتدال)
من هم از كاربران پاك دل مي خواهم براي رفع مشكلات اين خواهر بزرگوار 5 صلوات بفرستيم و هديه كنيم به 5تن عليهم السلام
موفق باشيد



[="Arial Narrow"][="Black"]

حامی;439879 نوشت:
من هم از كاربران پاك دل مي خواهم براي رفع مشكلات اين خواهر بزرگوار 5 صلوات بفرستيم و هديه كنيم به 5تن عليهم السلام
موفق باشيد

السلام علیک یا محمد بن علی الباقر علیه السلام:Sham:
سلام بر کارشناس محترم و شما و دوست نازنینتون
قرائت شد!:Gol:
[/]

اللهم صل علی محم وآل محمد وعجل فرجهم بعدد مااحاط به علمک:Gol:

[="Tahoma"][="Black"]

برای رفع مشکلشون دعا میکنم
وقتی این موضوع رو خوندم خیلی ناراحت شدم ...همون طور که جناب حامی فرمودند بهتره احترام مادرشون و نگه دارن
وقتی این تاپیک و خوندم یه جمله ی مدام ..پشت سر هم تو ذهنم تکرار میشد
اونم این بود


خدایا تو دیدی و هیچ نگفتی ....مردم ندیدن و جار زدن



[/]

مهر...;439929 نوشت:
برای رفع مشکلشون دعا میکنم
وقتی این موضوع رو خوندم خیلی ناراحت شدم ...همون طور که جناب حامی فرمودند بهتره احترام مادرشون و نگه دارن
وقتی این تاپیک و خوندم یه جمله ی مدام ..پشت سر هم تو ذهنم تکرار میشد
اونم این بود

خدایا تو دیدی و هیچ نگفتی ....مردم ندیدن و جار زدن

سلام.راستشو بخواید من تا حدودی یاد داستان شما افتادم

پریسا ... از قوله من به دوستت بگو ...

تنها امیده مادرت الان تو هستی ... هیچ وقت امیده چنین کسی رو نشکن ...

همچنین به دوستت بگو ...

یه خانوم هرچقدر هم که بد باشه ... وقتی بخواد با یه مرد جدید دوست بشه ... یا طرح ازدواج بریزه ... به همین راحتی این کارها رو نمیکنه ... ممکن هست مادر شما چندین بار با اون آقا بیرون رفته باشه ... این طرف و اونطرف رفته باشه ... بعدش هم یهو تصمیمش عوض شده و بی خیاله طرف شده ... ناظری هم که به شما اطلاع داده ممکن هست همون چیزها رو دیده باشه و به شما گفته باشه که مادرتون .... ما که از همه چیز خبر نداریم ... احتمال زیاد هم میدم که اینجوری بوده باشه ... مادره دوستت اگر واقعا با کسی بوده باشه ... حداقل 6 ماه تا 2 سال سرش گرمه اون مرد میمونه ... اینی که شما میگی 7 ماه بعد اومده ... احتمالی که من میدم اینه که هیچ چیزی بینشون اتفاق نیوفتاده ...

من اگر جایه دوستت بودم ... به مادرم میگفتم ...
مامان من میبخشمت ... هر اتفاقی هم که افتاده باشه ... اما میخوام قضیه رو بدونم چی بوده ... راسته راستش رو ... نمیخوام مغزم درگیر بمونه که چیزی بوده یا نبوده ... اینجوری تحملش خیلی برام سخت تر هست ...

اگر با کسی بودی یا نبودی ... باز هم مادرم هستی ... بهش میگفتم کسی بوده که از شما برامون اطلاعات میاورده ... و همه چیز رو بهش نمیگفتم تا راست و دروغ حرفش رو بفهمم ...

اگر گفت که با کسی بوده ... درکش میکردم و بهش میگفتم ... میخوای چی کار کنی ... من حاضرم هر کاری رو بکنم ... اما راضی کردنه بابا با خودشه ...
اگر گفت که با کسی نبوده .... باز هم درکش میکردم .... و ازش میخواستم که قانعم کنه ... و بگه چه اتفاقهایی افتاده ... اون گزارش هایی که ناظر میداده قضیه شون چی بوده و ... اونقدر پاپیچش میشدم تا اینکه یا دروغش رو در بیارم ... یا اینکه مطمین بشم با کسی نبوده ... و اگر مطمین شدم عزمم رو جزم میکردم که زندگی بابا و مامانم رو درست کنم .

از اون به بعد هم همیشه با مادرم در تماس بودم ... هر شب هم بهش زنگ میزدم .... اگر پول لازم داشت به یه بهانه ای از داداش یا بابام میگرفتم و بهش میدادم و ...

اینها کارهایی بود که من خودم میکردم ... راستش من نمیتونم یه سوال بزرگ تا آخر عمرم داشته باشم که آیا مامانم با کسی بوده یا نه ... یک بار برای همیشه باید این سوال رو برای خودم حل کنم ... و بعد از اون هیچ وقته دیگه بهش فکر نمیکنم ... هیچ وقت .... حتی اگر گول خورده باشم .

پدرومادرهرطورهستن بایداحترامشونونگه داشت مگردرمواردی که فردروبه نهی فرمان بدن یاازواجبی نهی کنن که اونم تازه بایدبااحترام باشه هرچی ازخداادم میخوادبایدبااحترام به پدرمادرش به دست بیاره به قول خواهرمهربایدبه مادرشون احترام بذارن برادرشونم همینطوراگه اختلافیه بین پدرومادربوده
گریزانم ازاین مردم که بامن به ظاهرهم دم ویکرنگ هستن ولی درباطن ازفرط حقارت به دامانم دوصدپیرایه بستن فروغ
تاجرمی صادرنشده که نبایدبراش مجازات درنظرگرفت :Ghamgin:
مردم حرف زیادمیزنن به قول استادمون ازچوب خشک هم حرف درمیارن
البته من دیدم پدرمادرهایی که ازبچه هاشون سوءاستفاده کردن به هرحال تاچیزی ثابت نشده باهوشیاری بایدعمل کردوزودهم قضاوت نکرد

[="Times New Roman"][="Black"]متاسفم..خیلی غم انگیز بود..:Ghamgin:
هرچی فکر کردم دیدم راه حلی برای این مشکل بلد نیستم..گفتم واسه اینکه دست خالی از تاپیک نرم یه ابراز ناراحتی بکنم..:Ghamgin:
[/]

ღ✿ღ Parisa ღ✿ღ;438307 نوشت:
لطفا منو کمک کنید که با مامانم دوست شم و باهاش رابطه داشته باشم یا نه بهش بگم که ازت بدم میاد و نمیخوام دیگه ببینمت.
چیکار کنم..؟؟؟؟!!!!

به نظر من این خانوم،یه همسر خطاکاره نه یه مادر خطاکار:Gig:

ღ✿ღ Parisa ღ✿ღ;438307 نوشت:
سلام من یه دوستی دارم یه مشکلی براش پیش اومده بهش گفتم همچین سایتی مطمئنی وجود داره ادامه حرفم نقل قول از طرف دوستمهه

با سلام من یه دختر 17 ساله هستم امسال دانشجو شدم.
از اوایل خرداد ماه امسال بود که دعوای مامان و بابام شروع شد.بابا و داداشم از خونه رفتند و من و مامانم تو خونه تنها شدیم. من هم بعد از یه مدتی رفتم پیش بابا و داداشم که کلا یه خونه گرفتیم و از مامانم جدا شدیم چون مامانم دلش نمیخواست دیگه با ما زندگی کنه و رفته بود با یه مرد غریبه ی دیگه.
به نظر من بابا و داداشم سر این موضوع زیاد ناراحت نبودن . ولی من خیلی ناراحت بودم و همش داشتم گریه میکردم. چون من پیش خودم میگفتم هر چه قدر هم مادر ادم بد باشه ولی بالاخره ته ته ش مادره ادمه از گوشت و خون هم هستیم.ولی بابا و داداشم همیشه میگفتن ما دیگه مامانو دوست نداریم و دیگه هیچ وقت نمیخوایم ببینیمش من هم بعد از یه مدت مثل اونا حرف میزدم و میگفتم که از مامان متنفرم و واقعا هم یاده کاراش که می افتادم ازش بدم می اومد و اصلا دیگه دوستش نداشتم ولی نمیدونم چرا با وجود این حس تنفر موقع هایی که تو خونه تنها می شدم یا یاد مامانم می افتادم چشمام از اشک پر میشد و یه عالمه گریه میکردم و پیش خودم همیشه میگفتم چرا زندگی ما اینجوری شد؟ حالا چند وقتی هست که مامانم همش از دوستام حال منو میپرسه و دلش میخواد با من صحبت کنه و منو ببینه ولی من به همه دوستام گفته بودم که شماره منو ندن به مامانم چون ازش بدم میاد و نمیخوام باهاش صحبت کنم اما امروز تو دانشگاه و سر کلاس بودم که یک دفعه از اموزش اومدن منو صدا زدن رفتم بیرون و دیدم که مامانم تو دانشگاه ست
اینجا تو قزین تو دانشگاهی که من درس میخوندم و بعد از 7 ماه مامانم جلوم بود و منو بغل کرد و یه عالمه گریه کرد و من اولش شک زده بودم و اصلا گریم نمی اومد ولی بعدش تو بغل مامانم یه عالمه گریه کردم و اخرش به مامانم گفتم کلاس دارم و باید برم ولی مامانم اصرار میکرد که بیا بریم پیش من 1-2 ساعت ببینمت دلم برات تنگ شده الان چند ماهه دارم تو کرج تو خونه یه خانومی کار میکنم به بد بختی افتادم . نه پول نه لباس هیچی ندارم و من خیلی ناراحت شدم و گریه کردم ولی یه طرف هم به ما خبر داده بودند که مامانم داره با اون مرده زندگی میکنه و خلاصه من نمیدونم کدوم حرفا رو باور کنم و حرف کیو باور کنم
خلاصه از مامانم خیلی زود خداحافظی کردم و رفتم اونم با گریه زاری رفت.
خواهش میکنم.تنما میکنم یکی به داد من برسه یکی منو کمک کنه من سر دوراهی قرار گرفتم و نمیدونم حرفای مامانمو باور کنم و دلم براش بسوزه یا نه حرفاشو باور نکنم دلمو مثل یه تیکه سنگ کنم و فک کنم که مامان ندارم و قیدشو بزنم.
لطفا منو کمک کنید که با مامانم دوست شم و باهاش رابطه داشته باشم یا نه بهش بگم که ازت بدم میاد و نمیخوام دیگه ببینمت.
چیکار کنم..؟؟؟؟!!!!


ماشالا بچه که نیستی....برو آماربگیر ببین ماجرا از چه قراره...بعد اقدام کن...که یه وقت حقی پایمال نشه

سلام
همون طوری که استاد حامی گفتن بهتره ایشون نسبت به مادرشون خوشبین باشن و تا در مورد اتهامشون مطمئن نشدن، قضاوتی نکنن. حتی اگر اتهامشون واقعی بود باز هم تکلیف ایشون این نیست که مادرشونو ول کنه و باهاش رابطه برقرار نکنه. بلکه تکلیفشون اینه که به عنوان فرزند، مادرشون رو از گناه رهایی بده و کمکشون کنه.

من فکرمیکنم بهترین کاراینه که به حرفای مادرتون خوش بین باشید

دلیلی نداره که سوء ظن پیداکنید

شایداینهادروغ باشه که دیگران ازنفرت این دروغهارواایجادکردند

بهترین کاراینه که بامادرتون رفت وآمدداشته باشید

اگرمشکلی داشته باشنددراین رفت وآمدهامشخص میشه

انشاالله که مشکلشون حل بشه

چون فک میکنم با تردید و ابهام توی ذهن اصلا نمیشه زندگی کرد ، ادمو دیوونه میکنه ، اونم راجب نزدیکترین شخص به ادم .. .

اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم:Gol::Gol:

حامی;439879 نوشت:
من هم از كاربران پاك دل مي خواهم براي رفع مشكلات اين خواهر بزرگوار 5 صلوات بفرستيم و هديه كنيم به 5تن عليهم السلام

سلام
حقیر که خود را وارد در مقام پاک دلان نمی بینم. با وجود این، دستور جناب استاد انجام شد.

به نظر بنده، این دوستمان، دعای فرج (اللهم کن لولیک....) را زیاد بخوانند (مثلا روزانه حداقل چهل تا)، (برای این سفارش، استدلالی دارم که موجب تطویل کلام می شود). و در صلوات فرستادن هم تا جائیکه مقدور است سعی و تلاش کنند (روزانه 1000 تا). و برخی امور معنوی دیگر.

دوستان عزیز، در مواقع معنوی خودشان (نماز، وقت اذان، زیارت و ...) برایحل مشکل ایشان دعا کنند.

سلام
منم ازخواندن این داستان خیلی ناراحت شدم ولی فکر میکنم جای بحث بیشتری دارد اخه مامانش 7 ماه تمام نبوده و او و پدر و برادرش را تنها گذاشته یعنی میشه به این راحتی با موضوع کنار اومد....
من مادرم را خیلی دوست دارم وحشتناک....سعی میکنم او را درک میکنم... از اتفاقاتی هم که بین پدر و مادر وی افتاده خبری ندارم برا همین قضاوتی نمیکنم ولی بهترین جواب برای این دختر درحال حاضر همون است که برادر حامی فرمودند اینکه حرف مادر را بشنود و بعد عاقلانه قضاوت کند....
ساحلی ارام را برای زندگی این خواهر گرامی از خداوند متعال خواستارم..
البته صلوات را هم فرستادیم.
تشکر

[="Blue"]سلام.
منم مثل بقیه خیلی ناراحت شدم. مخصوصا که مادرش اومده بود دیدن اون و بهش گفت نرو کلاست ولی اون حرف مادرشو گوش نکرد و مادرشو با چشمای گریون گذاشت رفت........
ای کاش یه شماره تلفنی چیزی می داد که اگه مادرش باهاش کاری داشت بتونه باهاش در ارتباط باشه.
به نظرم حتما باید حرفای مادرشو بشنوه و بهش فرصت دفاع کردن بده و بعد قضاوت کنه.
[/]

سه حالت درباره رابطه او با مادرش وجود داره:
- دوستی
- دشمنی
- بی تفاوتی

حالت دوم و سوم، هیچ تغییر مثبتی در وضعیت موجود ایجاد نمیکنن.

قطعا باید با مادرش دوست بشه. تا بتونه مسأله رو بفهمه و خدای نکرده در صورت صحت، برای او خیر خواهی بکنه و او رو دلسوزانه راهنمایی کنه و به راه درست برگردونه. این کار خیلی سختیه و نباید هر قدر هم که طول بکشه دلسرد بشه و باید در این مسیر، از راهنمایی اهل علم و تقوا استفاده کنه.
اگر خدای نکرده مسأله صحت داشت، لازم نیست به پدر و برادرش بگه. فقط تنها کاری که باید بکنه اینه که مادرش رو موفق به توبه کردن بکنه. باید در حفظ آبروی مادرش تلاش بسیار بکنه چون اگر گناهکار بفهمه که آبروش رفته، فکر میکنه که آب از سرش گذشته، لذا در گناهش جدی تر میشه و دیگه سمت توبه نمیاد.

موضوع قفل شده است