شهدایی که هنگام دفن لبخند زدند +تصاویر

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
شهدایی که هنگام دفن لبخند زدند +تصاویر

17 سال، 20 سال، پُر پُرش 25 سال، سن و سال جوان هایی بود که درس و مدرسه و دانشگاه را نیمه کاره رها می کردند و راهی جبهه ها می‎شدند. وصیت نامه هایشان را که می خوانی، گویا با چهل ساله هایی طرفی که دیگر چم و خم روزگار را یاد گرفته اند و بعد از یک راه طی شده ـ به قول آوینی ـ، نشسته اند وصیت نامه نوشته اند.
راه این شهدا همچنان ادامه یافت و مردم کشورهایی همچون بحرین٬ سوریه و لبنان برای رسیدن به عزت و آزادگی جان‎ها بر کف دست‎هایشان گرفتند و جنگیدند.
راه شهادت هنوز هم بسته نشده و چه بسیار شیردلانی در توطئه‎های تروریستی کوردلان در همین سرزمین مادری‎مان به معنای واقعی "عاقبت به خیری" رسیدند.
در این بین٬ شهدایی بودند که هنگام دفن٬ لبخندی بر این دنیای فانی زدند و به لشگر سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) پیوستند. ما نیز نتوانستیم به سادگی از کنار این موضوع گذر کنیم.
شهید اول: «حسن تقی‎پور گلسفیدی»
فرازهایی از وصیتنامه این شهید: خیلی دوست دارم در مراسم و مجالسی که به خاطرم برگزار می نمایید، نوحه ی ابی عبدالله الحسین(ع) و روضه ی آن حضرت را بخوانید تا ملت منقلب و مسلمان به خاطر آن حضرت بگریند و دیگر آن که می خواهم در کنار دیگر یارانم در بهشت تازه آباد سلمانشهر آرام گیرم و با آنان تجدید بیعت نمایم و ضمناً به مدت دوازده روز روزه بدهکار هستم. لطفاً برایم آن ها را به جا آورید. همچنین نماز قضا بسیار دارم، اگر لازم باشد برایم انجام دهید. از مال دنیا چیزی ندارم، ولی اگر احیاناً مالی است که اکنون به خاطر ندارم، از خانواده تقاضا می کنم تا آن ها را در راه خدا انفاق کنند تا در آن دنیا با دست خالی از مادیات به دیدار پروردگارم بروم و خدای ناکرده چیزی مرا به خودش وابسته نگرداند.
پنج شنبه بیست و یکم مردادماه 1361 اهواز – پایگاه شهیدبهشتی – تیپ کربلا – گردان علی ابن ابی طالب(ع) – گروهان یکم


شهید دوم: محمدرضا حقیقی
این شهید شب 21 بهمن 1364 يعني در هفتمين سالگرد انقلاب اسلامي، در تركيب گردان كربلاي اهواز در عمليات والفجر 8 فاو شركت کرد و سرانجام درهمين عمليات در ساحل فاو به شهادت رسيد. پيكر مطهرش پس از چند روز كه در سرد خانه نگهداري شد به اهواز انتقال يافت و طي مراسمي با حضور خانواده و جمعي از مردم تشييع و در بهشت آباد اهواز در آغوش خاک آرام گرفت.
شهید سوم: شهید رضا قنبری
این شهید 19 دی ماه سال 65 در عمليات كربلاي 5 درحالی که در شلمچه تيربارچي بود، پس از اصابت تيري به قلبش در دم به شهادت رسید.
فرازهایی از وصیتنامه این شهید: اگر تكه تكه هم بشوم دست از دين اسلام بر نمي دارم. بخدا قسم از من حقير بشنويد مال اين دنيا هيچ ارزشي ندارد و هيچ بهانه و دليلي براي شركت نكردن در جنگ را نداريد. ولي حب دنيا و سستي ايمان نميگذارد شما بسوي خداي خود بشتابيد. بترسيد از اينكه هر هفته نامه اعمال ما دو مرتبه پيش امام زمان (عج) باز مي شود. نكند خداي ناكرده امام زمان (عج) از دست ما ناراحت و شرمنده شود. مگر خون شما از خون امام حسين (ع) و يارانش رنگين تر است و يا از آ نان معصوم تريد. در راه اسلام شهيد شدند تا اين آزادي را براي شما بدست آورند. بياييد لااقل اگر ايمان نداريد آزاد مرد باشيد. نگذاريد كه دشمن به خاك و ناموس شما تجاوز كند. قرآن مي فرمايد: هر كس خود را شناخت خداي خود را شناخته است. بياييد فكر كنيد و ببينيد كه هستيد،از كجا آمده ايد و به كجا خواهيد رفت.

شهید چهارم: علی المؤمن
مهندس شهید "علی المومن " جوان پاک باخته بحرینی که سلحشورانه در میدان دفاع از حق و حقیقت قدم نهاد و جان پاکش را در این راه فدا کرد.
نیروهای رژیم آل‎خلیفه در حال هجوم به جمعیت تحصن کننده در میدان "لؤلؤه" بودند که شهید علی المومن نجات جان زنان مستقر در میدان٬ خود را سپر تهاجم نمود.

شهید پنجم: حبیب لک زایی
سردار بی ادعا و گمنام زمین و نام آَشنای آسمانی‌ها، در 25 مهر ماه 1391 در مأموریت کاری و در لباس سبز سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در بیمارستان بعثت نیروی هوایی ارتش مصادف با سالروز شهادت حضرت امام جواد(ع) و در سومین سالگرد شهادت سرداران شهید نورعلی شوشتری و شهید رجب‏علی محمدزاده ـ که به تعبیر سردار شهید لک‏زایی شهدای وحدت، امنیت و خدمت بودند ـ به فیض شهادت نائل شد و در سایه سپیدارهای ملکوت آرمید.

از مهم‎ترین مسوولیت‎های این شهید می‎توان به "تک تیرانداز گردان کمیل لشکر 41 ثارالله در دشت عباس"٬ "حضور در جبهه با سپاه حضرت رسول(ص)"٬ "تلاش فراوان برای جذب و اعزام نیرو به جبهه"٬ "تک تیرانداز گردان 409 لشکر 41 ثارالله(ع) در جنوب اهواز"٬ "مسئول اکیپ گشت پایگاه زابل"٬ "مسئول بسیج پایگاه زابل در سال 61"٬ "فرمانده حوزه مقاومت نجف اشرف بخش مرکزی زابل در سال 63"٬ "مسئول ستاد گردان لشکر 41 ثارالله در جنوب شلمچه در سال 66"٬ "کمک فراوان به سیل‌زدگان زابل در سال‌های 69 و 70"٬ "نقش تعیین‌کننده در عملیات نصر 3 در مقابله با اشراری که اموال عمومی سنگین را در سال 70 از منطقه دزدیده بودند"٬ "فرمانده سپاه زابل از سال 69 تا 79
معاون هماهنگ کننده منطقه مقاومت سیستان و بلوچستان از سال 79 تا 86"٬ "جانشین فرمانده منطقه مقاومت و جانشین فرمانده سپاه سلمان از سال 87 تا هنگام شهادت" اشاره کرد.


شهید ششم: سید وسام شرف الدین
«شهید سید وسام محسن شرف الدین» معروف به «سید نصر‌الله» از جمله نیروهای لبنانی بود که برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) و مردم مظلوم سوریه عازم این کشور شد.
این شهید سرانجام روز پنجشنبه هفتم آذرماه 92 در حومه دمشق به شهادت رسید.



برچسب: 

سایت تابناک وقتی خبر شهادت شهید مهدی فتوحی اردکانی را پخش کرد ، یکی از نزدیکان ایشان این مطلب را در نظرات گذاشت
سلام. من مرتضی کریمی دایی شهید مهدی فتوحی هستم. قصد ندارم اشک کسی رو دربیارم. انقدر اشک های پدر و مادر و همسر مهدی رو دیدم که طاقت دیدن هیچ اشک دیگه رو ندارم. مهدی تک پسر خونواده بود. 25 ساله. از شهدا زیاد شنیده بودم اما این بار با چشمان خودم دیدم پیکر مهدی رو. به خود خدا قسم چشماش باز باز بود و رو لباش یه لبخند خاصی نشسته بود . اونقدر آروم بود که همسرش با دیدن پیکرش کاملا آروم گرفت. اینا رو نگفتم که همدردی طلب کنم. نه! مهدی شهید شد به خاطر یه باند قاچاق مواد مخدر. تا دیروز هیچ وقت درست حس نمی کردم خونواده شهید بودن یعنی چی اما حالا گرچه دایی مهدی ام ولی به عینه حس می کنم این درکو. این که عزیزترین کست رو به خاطر نامردی یه عده از خدا بی خبر از دست بدی تحملش خیلی سخته. اونایی که این کامنتو میخونین از طرف خودم نه اما از طرف مادر و همسر مهدی میگم که اونا از خون بچه شون نمیگذرن و کسایی خون این شهدا رو پامال می کنن که مستقیم یا غیر مستقیم عامل این جنایتهان. از اون مصرف کننده جز گرفته تا سرکرده های اصلی. جون مهدی فدای این نظام مقدس شد و خون مهدی رو کسی پامال می کنه که به هر نوعی به این نظام ضربه بزنه از تارهای بیرون اومده یک خانم گرفته تا اون گردن کلفتای ضد انقلاب. خانمایی که این کامنتو میخونین. معذرت میخوام اگه بهتون برمیخوره اما به خدا قسم داغ جوون خیلی سخته. خودتونو یه لحظه جای مادر یا همسر مهدی بذارین. فکر کنم اگه منصف باشین بخاطر دل اونا هم که شده بیشتر مواظب حجابتون خواهید بود.
والسلام

گفتی که به لبهای شهید آمده لبخند
این فزت ورب است که گردیده مصور

چقدر زیبا میشه صورتی که با دیدن پروردگارش لبخند به لب داشته باشه
کاش هممون وقت رفتن انقدر خوشحال باشیم

امیدوارم از شرمندگی این شهدای عزیزمون در بیایم با عمل کردن به وصایاشون که واقعا خیلی قشنگ و به دور از مادیت هستش انشاءالله بیونیم ما هم به مقام والای شهادت برسیم

خییییییلی قشنگ بود.....

[h=1][/h]


[/HR]
ایامی که آن را سپری می‌کنیم، لحظه به لحظه‌اش عجین است با غرورانگیزترین روزهای عاشقی سربازان امام راحل که با رشادت و جسارتشان حماسه‌ای بس عظیم به نام «عملیات والفجر هشت» آفریدند، عملیاتی که رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا نخستین نفراتی بودند که وارد شهر فاو عراق شدند و پرچم مبارک گنبد امام رضا (ع) را بر فراز بلندترین مسجد فاو به اهتزاز در آوردند، «محمد موظف رستمی» از رزمندگان این لشکر به بیان خاطره‌ای زیبا از آن روزهای شور و شعور پرداخته که تقدیم به مخاطبان می‌شود.


[/HR]
در فاو، کمک بی‌سیم‌چی قائم‌شهری با من بود به اسم محمود، 15 سال بیشتر نداشت، شاید همین سن کمش باعث می‌شد گاهی بی‌احتیاطی کند و بیش از حد از مواضع خودی فاصله بگیرد.
خاکریز دشمن هم بسیار مستحکم بود و طوری ساخته شده بود که دید خیلی خوبی به منطقه ما داشت و کوچک‌ترین حرکت ما با آتش سنگین جواب داده می‌شد، این در حالی بود که ارتفاع سنگر ما نیم متر بود و ما مجبور بودیم نماز را حتی نشسته بخوانیم.
استفاده از امکانات سنگر خیلی برایمان مقدور نبود، شاید یکی از دلایل جنب و جوش‌های نامعقول محمود همین بود، البته من هم در آن وقت 18 سال بیشتر نداشتم.
صدای اصابت خمپاره 60 و بعد از آن فریاد «یا مهدی (عج)» به گوشمان رسید، سراسیمه از سنگر بیرون آمدیم ببینیم چه اتفاقی افتاده، دیدیم ترکش‌های خمپاره به محمود برخورد کرده و یک دستش را کامل برده و قسمت‌هایی از شکمش پاره شده

یک روز محمود از سنگر خارج شده بود که صدای اصابت خمپاره 60 و بعد از آن فریاد «یا مهدی (عج)» به گوشمان رسید، سراسیمه از سنگر بیرون آمدیم ببینیم چه اتفاقی افتاده، دیدیم ترکش‌های خمپاره به محمود برخورد کرده و یک دستش را کامل برده و قسمت‌هایی از شکمش پاره شده، خیلی متأثر شدم، سرش داد زدم: «این‌جا چه کار می‌کنی؟ آخر؛ کار دست خودت دادی» . دیدم دارد لبخند می‌زند، بعد با همان حالش بریده بریده گفت: «سیم‌های تلفن قورباغه‌ای قطع شده بود، رفته بودم وصلشان کنم».
محمود را با آمبولانس به عقب فرستادیم، هیچ وقت لبخندش را در آن حال وخیم فراموش نمی‌کنم.

خیلی زیبا بود....
برای شادی روح همه شهدا صلوات
:hamdel:اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم

گریه ام گرفت