روزی که حتّي يك نفر يهودي هم در فلسطين باقي نخواهد ماند

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
روزی که حتّي يك نفر يهودي هم در فلسطين باقي نخواهد ماند

[=arial][=&quot]روزی که حتّي يك نفر يهودي هم در فلسطين باقي نخواهد ماند

[/]

[/]

[=arial][=&quot]پيشگويي نابودي اسرائيل در کلام امام علي (ع[/][=&quot])

[/]

[/]

[=arial][=&quot]در روايات متعددي، موضوع تسلط يهود بر سرزمين‌هاي اسلامي و حوادث پس از آن پيشگويي شده است [/][=&quot]
[/][=&quot]در روايتي كه از اميرمؤمنان(ع) نقل شده است در اين زمينه چنين آمده است[/][=&quot]:
[/][=&quot]يهود براي تشكيل دولت خود در فلسطين، از غرب [ به منطقه عربي خاور ميانه] خواهند آمد[/][=&quot].

[/][=&quot]عرضه داشتند: يا اباالحسن! پس عرب‌ها در آن موقع كجا خواهند بود؟

[/][=&quot]فرمود: در آن زمان عرب‌ها نيروهايشان از هم پاشيده و ارتباط آنها از هم گسيخته، و متّحد و هماهنگ نيستند[/][=&quot].

[/][=&quot]از آن حضرت سؤال شد: آيا اين بلا و گرفتاري طولاني خواهد بود؟

[/][=&quot]فرمود[/][=&quot]: [/][=&quot]نه، تا زماني كه عرب‌ها زمام امور خودشان را از نفوذ ديگران رها ساخته و تصميم‌هاي جدّي آنان دوباره تجديد شود آنگاه سرزمين فلسطين به دست آنها فتح خواهد شد، و عرب‌ها پيروز و متّحد خواهند گرديد، ونيروهاي كمكي از [/][=&quot][[/][=&quot]طريق] سرزمين عراق به آنان خواهد رسيد كه بر روي پرچم‌هايشان نوشته شده است: «القوّة»(1).

عرب‌ها و ساير مسلمانان همگي مشتركاً براي نجات فلسطين قيام خواهند كرد [و با يهوديان خواهند جنگيد] و چه جنگ بسيار سختي كه در وقت مقابله با يكديگر در بخش عظيمي از دريا روي خواهد داد كه در اثر آن مردمان در خون شناور شده و افراد مجروح بر روي اجساد كشته‌ها عبور كنند[/][=&quot].

[/][=&quot]آنگاه فرمود[/][=&quot]:
[/][=&quot]و عرب‌ها سه بار با يهود مي‌جنگند، و در مرحلة چهارم كه خداوند ثبات قدم و ايمان و صداقت آنها را دانست هماي پيروزي بر سرشان سايه مي‌افكند[/][=&quot].

[/][=&quot]بعد از آن فرمود[/][=&quot]:
[/][=&quot]به خداي بزرگ سوگند كه يهوديان مانند گوسفند كشته مي‌شوند تا جايي كه حتّي يك نفر يهودي هم در فلسطين باقي نخواهد ماند.(2)

[/][=&quot]آن حضرت در روايتي ديگر كه «عبايد اسدي» آن را نقل كرده است، مي‌فرمايد[/][=&quot]:
[/][=&quot]من در آينده در مصر منبري روشني‌بخش بنيان خواهم نمود ...، و يهود و نصاري را از سرزمين هاي عرب بيرون خواهم راند، و عرب را با اين عصاي خود [به طرف حق] سوق خواهم داد[/][=&quot].

[/][=&quot]عبايه مي‌گويد: من عرض كردم: يا امير المؤمنين[/][=&quot]! [/][=&quot]گويي شما خبر مي‌دهيد كه بعد از مردن بار ديگر زنده مي‌شويد و اين كارها را انجام مي‌دهيد[/][=&quot]!

[/][=&quot]فرمود[/][=&quot]:
[/][=&quot]هيهات اي عبايه! مقصود من از اين سخنان آن گونه كه تو خيال كردي نيست؛ مردي از دودمان من اينها را انجام خواهد داد.3

[/][=&quot]با اميد به آنكه به زودي با ظهور امام مهدي(عج) شاهد نابودي صهيونيسم متجاوز و آزادي كامل سرزمين فلسطين و قدس شريف باشيم[/][=&quot].

[/]

[/]

[=arial][=&quot]پى نوشت[/][=&quot] :[/][/]

[=arial][=&quot]1. [/][=&quot]ظاهرا اشاره به آيه «و أعدّوا لهم ما استطعتم من قوّه» (سورة انفال، آية 60) باشد[/][=&quot].
2.
[/][=&quot]عقائد الاماميه، ج1، ص270؛ به نقل از هاشمي شهيدي، سيداسداله، ظهور حضرت مهدي(عج) از ديدگاه اسلام و مذاهب و ملل جهان، ص[/][=&quot] .
3.
[/][=&quot]بحارالانوار، ج53، ص59؛ معاني الاخبار، ص407؛ به نقل از همان، ص[/][=&quot] .

[/]
[/]

[=arial][=&quot]منبع: ماه نامه موعود - شماره 66[/][/]

روضه كافى-ترجمه رسولى محلاتى ج‏2 127 داستانى از ولادت پيغمبر - ص - ..... ص : 127
(2) 459- ابو بصير از امام باقر عليه السّلام روايت كند كه چون پيغمبر (ص) بدنيا آمد مردى از اهل كتاب نزد جمعى از قريش كه در ميان آنها: هشام بن مغيره و وليد بن مغيرة و عاص بن هشام و ابو وجزة بن أبى عمرو بن امية و عتبة بن ربيعة بود آمده گفت: ديشب در ميان شما نوزادى بدنيا آمد؟
گفتند: نه، گفت: پس چنين نوزادى بايد در فلسطين بدنيا آمده باشد و نامش احمد است، و خالى در بدن دارد كه رنگش چون خز خاكسترى است و نابودى اهل كتاب و يهود بدست او است، و بخدا اى گروه قريش اين مولود نصيب شما نشده! آنها (كه اين سخن را شنيدند) از نزد آن مرد پراكنده شده بجستجو پرداختند و اطلاع پيدا كردند كه در خانه عبد اللَّه بن عبد المطلب نوزادى بدنيا آمده پس بدنبال آن مرد گشتند و او را ديدار كرده بدو گفتند: (1) چرا بخدا در ميان ما پسرى بدنيا آمده، پرسيد:
آيا پيش از آنكه من بشما بگويم يا بعد از آن بدنيا آمده؟ گفتند: پيش از آنكه آن سخن را بما بگوئى، گفت: مرا پيش او ببريد تا او را ببينم، آنها بنزد مادر آن حضرت (آمنه) آمدند و بدو گفتند:
پسرت را بياور تا ما او را ببينيم، آمنه گفت: بخدا اين فرزند من وقتى بدنيا آمد مانند بچه‏هاى ديگر نبود، او دو دست خود را بزمين نهاد و سر بسوى آسمان بلند كرد و بدان نگريست سپس نورى از او ساطع گشت كه من كاخهاى بصرى را (شهرى بوده در سر حد شام) مشاهده كردم و شنيدم هاتفى در هوا ميگفت:
همانا تو بهترين مردم را زادى، و چون او را بر زمين نهادى بگو: او را از شر هر حسودى بخداى يگانه پناه دادم، و نامش را محمد بگذار. آن مرد گفت: او را بياور، و چون آمنه آن حضرت را آورد آن مرد او را نگريست و برگردانيد و چون آن خال (مهر نبوت) را در ميان دو شانه‏اش ديد بيهوش شده روى زمين افتاده، قريش آن حضرت را گرفته بمادرش دادند و بدو گفتند: خدا اين فرزند را بر تو مبارك سازد.
و همين كه از نزد آمنه بيرون رفته آن مرد بهوش آمد بدو گفتند: واى بر تو اين چه حالى بود كه بتو دست داد؟ گفت: نبوت بنى اسرائيل تا روز قيامت از بين برفت، بخدا اين كودك همان كسى است كه آنها را نابود سازد، قريش از اين سخن خوشحال شدند، آن مرد كه خوشحالى قريش را ديد بدانها گفت: شادمان شديد! بخدا سوگند چنان حمله و يورشى بر شما برد كه اهل شرق و غرب از زمين آن را بازگو كنند، ابو سفيان گفت: (چيزى نيست) بمردم شهر خود يورش ميبرد.

موضوع قفل شده است