جمع بندی توصیه بزرگان به خواندن قصیده "سید اسماعیل حمیری " و " آذری "

تب‌های اولیه

8 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
توصیه بزرگان به خواندن قصیده "سید اسماعیل حمیری " و " آذری "

بسمه تعالی


سلام علیکم.

در کتاب " روزنه هایی از عالم غیب " ( تالیف آیت الله سید محسن خرازی) دو مطلب زیر را خواندم:

1) آیت الله مصلحی فرمودند: برای هر شیعه لازم است که قصیده سید اسماعیل حمیری را حفظ کند.

2) .... چرا قصیده " ازری " و قصیده مرحوم آقا سید اسماعیل پدر حاج سید عبدالهای را طلاب و وعاظ حفظ نمیکنند و آن ها را برای مردم نمیخوانند؟ این قصیده های مطالب بلندی دارد و دارای اهمیت خاصی است و آقای بهجت خودشان مقداری از دو قصیده مذکور را از حفظ خواندند.

میخواستم بپرسم این دو قصیده ( البته اگر سید اسماعیل مورد نظر آیت الله بهجت همان آقای حمیری باشند میشود دو قصیده) چه میباشند و دارای چه مضامینی هستند؟ اگر ممکن است کارشناس محترم متن این قصیده ها به همراه ترجمه انان را قرار دهد و اگر مطالبی فراتر وجود دارد ارائه دهند و علت مهم بودن آنان را بیان کند.

موفق باشید.

با نام و یاد دوست



کارشناس بحث: استاد اویس

[="Georgia"][="Blue"]با عرض سلام خدمت دوست گرامی جناب .:MOBAREZ:.
فخرالدین حمزه بن علی ملک بن حسن اسفراینی، شاعر، عارف و مورخ پارسیگوی شیعه در آذر ماه سال 784 ه.ق در اسفراین متولد شده است.وی از آغاز جوانی به سرودن شعر پرداخت چون ولادتش در ماه آذر بود، «آذری» تخلص می‌کرد.
شيخ آذري عارفی مجرد، عالی همت و کم التفات به دنیا و همواره طالب صحبت و همنشینی اهل الله بود. وی در فضیلت و علوم ظاهر و باطن آراسته و در طریقت و مجاهدت، صادق و استوار بود وی ديواني با 4 هزار و 500 بيت شعر داشته و همچنين 32 بيت كتاب قصيده داشته است، كه عمده اشعار اين اديب منقبت ائمه اطهار و خاتم‌الانبيا (ص) بوده است و حتي تركيب‌بند معروف محتشم كاشاني، "باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است، باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است" برگرفته از سبك شيخ آذري بوده است.
شيخ آذري به مرحله عرفان و مراحل متعالي رسيد و دو بار پياده به حج مشرف شده و اين عارف مدتي را نيز در حلب سوريه بوده كه كتاب مفتاح‌الاسراء را نگاشت كه البته كتابي در اين زمينه در دسترس نيست .
كتاب جواهر الاسرار از ديگر كتاب‌هاي اين اديب و عارف بوده كه از شيخ آذري بر جاي مانده است .
ادامه دارد...
[/]

[=Georgia]سیّد اسماعیل حمیری نیز از شاعران مدح‏گوی ائمّه اطهار ـ علیهم السلام ـ است که در جلالت شأن او روایات گوناگونی از ائمّه طاهرین در دست است.
علاّمه مجلسی ـ رضوان اللّه تعالی علیه ـ در کتاب شریف بحار الانوار، 47/325 ـ 329 روایات گوناگونی را درباره او نقل فرموده‏اند که روایت زیر به نقل از سهل بن ذبیان در مقام این شاعر، ما را در این مقام بسنده است:
روزی قبل از آن که کسی خدمت [حضرت] امام علی بن موسی الرضا ـ علیه السلام ـ برسد، رسیدم، حضرت به من فرمودند: سلام بر تو ای ابن ذبیان! اکنون رسول خدا خواست که تو این جا به نزد ما بیایی. عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! برای چه؟
فرمودند: به جهت رؤیایی که شب پیش دیدم، و مرا بی‏تاب ساخته است. عرض کردم: ان شاء اللّه خیر است.
حضرت فرمودند: ای ابن ذبیان! گویی در رؤیا دیدم که برای من نردبانی با صد پله گذاشته‏ اند و من بالای آن رفتم.رعرض کردم: ای سرور من! شما را به طول عمر بشارت می‏دهم، چه بسا شما صد سال زندگی کنید، برای هر پله یک سال.
حضرت فرمودند: اگر خدا بخواهد می‏شود. سپس فرمودند: ای ابن ذبیان! هنگامی که به بالای نردبان رفتم، گویی دیدم که وارد سراپرده‏ ای سبزرنگ شده‏ام که بیرون آن از داخل دیده می‏شود. جدّ خود، رسول خدا ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ را دیدم که در آن نشسته‏ اند و در طرف راست و چپ ایشان دو پسر خوشروی بودند که نور از چهره آنها می ‏بارید؛ زنی را با خلقتی باشکوه دیدم و در پیش او مردی با ابهّت نشسته بود، و در این حال مردی پیش روی او ایستاده بود و این قصیده را می‏خواند: «
لأمّ عمرو باللّوی مربع».
هنگامی که نبی [اکرم] ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ مرا دیدند، به من خوش ‏آمد گفتند و فرمودند: به پدرت [حضرت] علی ـ علیه السلام ـ سلام کن! بر ایشان سلام کردم. سپس به من فرمودند: بر مادرت [حضرت] فاطمه زهرا ـ سلام اللّه علیها ـ سلام کن! بر ایشان سلام کردم. سپس به من فرمودند: بر پدرانت [حضرت امام] حسن و حسین سلام نما! بر ایشان سلام کردم. سپس به من فرمودند: بر شاعر و مدح‏گوی ما در سراپرده دنیا، سیّد اسماعیل حمیری، سلام کن! بر او سلام کردم و نشستم.
سپس نبی [اکرم] ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ به سیّد اسماعیل نگاه کردند و بدو فرمودند: به خواندن قصیده ‏ای که در آن بودیم برگرد، سپس به خواندن ادامه داد و گفت:
لأمّ عمروٍ باللّوی مَربعُ
در لوی بُد یار ما را خانه‌ای

[=Georgia]طامسةٌ اعلامُه بَلقعُ
[=Georgia]خانه رفت از بین و شد ویرانه‌ای
نبی [اکرم] ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ گریستند، وقتی سخن شاعر به این جا رسید: «و وجهه کالشّمس إذ تطلع»، نبی [اکرم] ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ و فاطمه ـ سلام اللّه علیها ـ و هر که با آنها بود، گریستند. و وقتی شاعر به این جا رسید که:

قالوا لَه لَو شئتَ اَعلمتنا
کآمدندش در مکانی مشتهر


[=Georgia]الی مَن الغایةُ و المفزعُ
[=Georgia]عده‌ای را حبّ شاهی بُد به سر
نبی [اکرم] ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ دست‏های خود را بلند کردند و فرمودند: خدایا! تو شاهد بر من و ایشانی که من ایشان را آگاه نمودم که «غایت» و «مفزع» [ = پناهگاه]، علی بن ابی طالب است و با دست بدو اشاره کردند در حالی که [حضرت] علی ـ علیه السلام ـ پیش روی نبی [اکرم] ـ صلوات اللّه علیه ـ بودند.
حضرت علی بن موسی الرضا ـ علیه السلام ـ فرمودند: هنگامی که سیّد اسماعیل حمیری از خواندن قصیده فارغ شد، نبی [اکرم] ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ رو به من کردند و فرمودند: ای علی بن موسی! این قصیده را حفظ کن! و به شیعیان ما بگو آن را حفظ کنند، و آنان را آگاه نما، هر که این قصیده را حفظ کند و زیاد بخواند بهشت را در نزد خداوند متعال برای او ضامنم.
حضرت رضا ـ علیه السلام ـ فرمودند: نبی اکرم ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ مکرّر برای من این قصیده را خواندند تا آن که آن را از حفظ شدم.

ادامه دارد...

[="Georgia"][="Blue"] آنچه در ذیل می آید صورت کامل قصیده سید حمیری است:

لِأُمِّ عَمْرٍو بِاللِّوَى مَرْبَعٌ / طَامِسَةٌ أَعْلَامُهُ بَلْقَعٌ‏
تَرُوحُ عَنْهُ الطَّیْرُ وَحْشِیَّةً / وَ الْأُسْدُ مِنْ خِیفَتِهِ تَفْزَعُ‏
بِرَسْمِ دَارٍ مَا بِهَا مُونِسٌ / إِلَّا صِلَالٌ فِی الثَّرَى وُقَّعٌ‏
رَقْشٌ یَخَافُ الْمَوْتُ نَفَثَاتِهَا / وَ السَّمُّ فِی أَنْیَابِهَا مُنْقَعٌ‏
لَمَّا وَقَفْنَ الْعِیسُ فِی رَسْمِهَا / وَ الْعَیْنُ مِنْ عِرْفَانِهِ تَدْمَعُ‏
ذَکَرْتُ مَنْ قَدْ کُنْتُ أَلْهُو بِهِ / فَبِتُّ وَ الْقَلْبُ شَجًا مُوجَعٌ‏
کَأَنَّ بِالنَّارِ لِمَا شَفَّنِی / مِنْ حُبٍّ أَرْوَى کَبِدِی تَلْذَعُ‏
عَجِبْتُ مِنْ قَوْمٍ أَتَوْا أَحْمَداً / بِخُطَّةٍ لَیْسَ لَهَا مَوْضِعٌ‏
قَالُوا لَهُ لَوْ شِئْتَ أَعْلَمْتَنَا / إِلَى مَنِ الْغَایَةُ وَ الْمَفْزَعُ‏
إِذَا تُوُفِّیتَ وَ فَارَقْتَنَا / وَ فِیهِمْ فِی الْمُلْکِ مَنْ یَطْمَعُ‏
فَقَالَ لَوْ أَعْلَمْتُکُمْ مَفْزَعاً / کُنْتُمْ عَسَیْتُمْ فِیهِ أَنْ تَصْنَعُوا
صَنِیعَ أَهْلِ الْعِجْلِ إِذْ فَارَقُوا / هَارُونَ فَالتَّرْکُ لَهُ أَوْدَعُ‏
وَ فِی الَّذِی قَالَ بَیَانٌ لِمَنْ / کَانَ إِذَا یَعْقِلُ أَوْ یَسْمَعُ‏
ثُمَّ أَتَتْهُ بَعْدَ ذَا عَزْمَةٌ / مِنْ رَبِّهِ لَیْسَ لَهَا مَدْفَعٌ‏
أَبْلِغْ وَ إِلَّا لَمْ تَکُنْ مُبْلِغاً / وَ اللَّهُ مِنْهُمْ عَاصِمٌ یَمْنَعُ‏
فَعِنْدَهَا قَامَ النَّبِیُّ الَّذِی / کَانَ بِمَا یَأْمُرُهُ یَصْدَعُ‏
یَخْطُبُ مَأْمُوراً وَ فِی کَفِّهِ/ کَفُّ عَلِیٍّ ظَاهِراً تَلْمَعُ‏
رَافِعُهَا أَکْرِمْ بِکَفِّ الَّذِی / یَرْفَعُ وَ الْکَفِّ الَّذِی یُرْفَعُ‏
یَقُولُ وَ الْأَمْلَاکُ مِنْ حَوْلِهِ / وَ اللَّهُ فِیهِمْ شَاهِدٌ یَسْمَعُ‏
مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا لَهُ / مَوْلًى فَلَمْ یَرْضَوْا وَ لَمْ یَقْنَعُوا
فَاتَّهَمُوهُ وَ حَنَّتْ مِنْهُمْ / عَلَى خِلَافِ الصَّادِقِ الْأَضْلَعُ‏
وَ ضَلَّ قَوْمٌ غَاظَهُمْ فِعْلُهُ / کَأَنَّمَا آنَافُهُمْ تُجْدَعُ‏
حَتَّى إِذَا وَارَوْهُ فِی قَبْرِهِ / وَ انْصَرَفُوا عَنْ دَفْنِهِ ضَیَّعُوا
مَا قَالَ بِالْأَمْسِ وَ أَوْصَى بِهِ / وَ اشْتَرَوُا الضُّرَّ بِمَا یَنْفَعُ‏
وَ قَطَّعُوا أَرْحَامَهُ بَعْدَهُ / فَسَوْفَ یُجْزَوْنَ بِمَا قَطَّعُوا
وَ أَزْمَعُوا غَدْراً بِمَوْلَاهُمُ / تَبّاً لِمَا کَانَ بِهِ أَزْمَعُوا
لَا هُمْ عَلَیْهِ یَرِدُوا حَوْضَهُ/ غَداً وَ لَا هُوَ فِیهِمُ یَشْفَعُ‏
حَوْضٌ لَهُ مَا بَیْنَ صَنْعَا إِلَى / أَیْلَةَ وَ الْعَرْضُ بِهِ أَوْسَعُ‏
یُنْصَبُ فِیهِ عَلَمٌ لَلْهُدَى / وَ الْحَوْضُ مِنْ مَاءٍ لَهُ مُتْرَعٌ‏
یَفِیضُ مِنْ رَحْمَتِهِ کَوْثَرٌ / أَبْیَضُ کَالْفِضَّةِ أَوْ أَنْصَعُ‏
حَصَاهُ یَاقُوتٌ وَ مَرْجَانَةٌ / وَ لُؤْلُؤٌ لَمْ تَجْنِهِ إِصْبَعُ‏
بَطْحَاؤُهُ مِسْکٌ وَ حَافَاتُهُ / یَهْتَزُّ مِنْهَا مُونِقٌ مَرْبَعٌ‏
أَخْضَرُ مَا دُونَ الْوَرَى نَاضِرٌ / وَ فَاقِعٌ أَصْفَرُ أَوْ أَنْصَعُ‏
فِیهِ أَبَارِیقُ وَ قِدْحَانُهُ / یَذُبُّ عَنْهَا الرَّجُلُ الْأَصْلَعُ‏
یُذَبُّ عَنْهَا ابْنُ أَبِی طَالِبٍ / ذَبَّاً کَجَرْبَا إِبِلٍ شُرَّعٌ‏
وَ الْعِطْرُ وَ الرَّیْحَانُ أَنْوَاعُهُ / زَاکٍ وَ قَدْ هَبَّتْ بِهِ زَعْزَعُ‏
رِیحٍ مِنَ الْجَنَّةِ مَأْمُورَةٌ / ذَاهِبَةٌ لَیْسَ لَهَا مَرْجِعٌ‏
إِذَا دَنَوْا مِنْهُ لِکَیْ یَشْرَبُوا / قِیلَ لَهُمْ تَبّاً لَکُمْ فَارْجِعُوا
دُونَکُمْ فَالْتَمِسُوا مَنْهَلًا / یُرْوِیکُمْ أَوْ مَطْعَماً یُشْبِعُ‏
هَذَا لِمَنْ وَالَى بَنِی أَحْمَدَ / وَ لَمْ یَکُنْ غَیْرُهُمْ یَتْبَعُ‏
فَالْفَوْزُ لِلشَّارِبِ مِنْ حَوْضِهِ / وَ الْوَیْلُ وَ الذُّلُّ لِمَنْ یَمْنَعُ‏
وَ النَّاسُ یَوْمَ الْحَشْرِ رَایَاتُهُمْ / خَمْسٌ فَمِنْهَا هَالِکٌ أَرْبَعُ‏
فَرَایَةُ الْعِجْلِ وَ فِرْعَوْنُهَا / وَ سَامِرِیُّ الْأُمَّةِ الْمُشْنَعُ‏
وَ رَایَةٌ یَقْدُمُهَا أَدْلَمٌ / عَبْدٌ لَئِیمٌ لُکَعٌ أَکْوَعُ‏
وَ رَایَةٌ یَقْدُمُهَا حَبْتَرٌ / لِلزُّورِ وَ الْبُهْتَانِ قَدْ أَبْدَعُوا
وَ رَایَةٌ یَقْدُمُهَا نَعْثَلٌ / لَا بَرَّدَ اللَّهُ لَهُ مَضْجَعٌ‏
أَرْبَعَةٌ فِی سَقَرَ أُودِعُوا / لَیْسَ لَهَا مِنْ قَعْرِهَا مَطْلَعٌ‏
وَ رَایَةٌ یَقْدُمُهَا حَیْدَرٌ / وَ وَجْهُهُ کَالشَّمْسِ إِذْ تَطْلُعُ‏
غَداً یُلَاقِی الْمُصْطَفَى حَیْدَرٌ / وَ رَایَةُ الْحَمْدِ لَهُ تُرْفَعُ‏
مَوْلًى لَهُ الْجَنَّةُ مَأْمُورَةٌ / وَ النَّارُ مِنْ إِجْلَالِهِ تَفْزَعُ‏
إِمَامُ صِدْقٍ وَ لَهُ شِیعَةٌ / یُرْوَوْا مِنَ الْحَوْضِ وَ لَمْ یُمْنَعُوا
بِذَاکَ جَاءَ الْوَحْیُ مِنْ رَبِّنَا / یَا شِیعَةَ الْحَقِّ فَلَا تَجْزَعُوا
الْحِمْیَرِیُّ مَادِحُکُمْ لَمْ یَزَلْ / وَ لَوْ یُقْطَعُ إِصْبَعٌ إِصْبَعٌ‏
وَ بَعْدَهَا صَلُّوا عَلَى الْمُصْطَفَى / وَ صِنْوِهِ حَیْدَرَةَ الْأَصْلَع

[/]

[="Georgia"][="Blue"]آنچه در ذیل می آید ترجمه منظوم قصیده سید حمیری است که به قلم علامه حسن زاده آملی است:

در لوی بُد یار ما را خانه‌ای / خانه رفت از بین و شد ویرانه‌ای
زان فضای جان‌فزای دل‌ربا / وحش اندر وحشت و مرغ هوا
یک نشانی زان دیار یار نیست / هم‌دمش جز عقرب جرار نیست
نیست یاری تا کزو دل خوش بود / غیر مارانی که آدم‌کش بود
آرمیدم چون در آن جای شگفت / آسمان دیده باریدن گرفت
یاد آن جانانه‌ام آمد به سر / آتش حسرت ز قلبم شعله‌ور
تا خیال یار دیرینم فتاد / آتشی در جان شیرینم فتاد
در شگفتم از گروهی در جهان / در حضور خاتم پیغمبران
کآمدندش در مکانی مشتهر / عده‌ای را حبّ شاهی بُد به سر
جمله گفتندش که ای خیرالأنام / بعد تو ما را که می‌باشد امام
مصطفی فرمود گر سازم عیان / کیست بعد از من امام انس و جان،
با رسول خویشتن کاری کنید / که به موسی کرد آن قوم پلید
ترک هارون وزیرش کرده‌اند / دست اندر دم گوساله زدند
«پوزه‌ها زیر دمش اسپوختند / خرمن هستیّ خود را سوختند»
این سخن از آن رسول پاک‌زاد / حجّتی گویاست بر اهل رشاد
بعد از آن بر آن رسول پاک‌بین / آمده دستور ربّ‌العالمین
احمدا! برگو به مردم این پیام / تا مر آنان را شود حجّت تمام
ور نگویی نیستی بر ما رسول / آن همه سعی تو کی باشد قبول؟
ترس گر باشد تو را از آن و این / من تو را باشم نگه‌دار و معین
پس ز جا برخاست آن دم مصطفی / تا کند امر خدا را برملا
بود اندر دست او دست علی / «افتخار هر نبی و هر ولی»
وه چه نیکو دست، دست مصطفی / وه چه نیکو دست شاه اولیا
در میان جمله‌ی افرشتگان / حق‌تعالی شاهد اندر آن میان
«گفت هر کس را منم مولا و دوست / إبن عمّ من علی مولای اوست»
اوست بعد از من امام انس و جان / نی فلان و نی فلان و نی فلان
می‌نشد خرسند کس از کار او / متّهم کردندش از گفتار او
لب گشودند از پی چون و چرا / چشم پوشیدند از خیرالوری
گمره آن قوم جهول بوالفضول / ناپسندش اوفتد قول رسول
در غضب هر یک ز خودبینیّ‌شان / گوییا ببریده شد بینیّ‌شان
قصد حیله کرده با مولای‌شان / ای دو صد لعنت بر آن شورای‌شان
تا که از تدفین او برگشته‌اند / جملگی از دین او برگشته‌اند
حرف دیروز پیمبر کز اله / آمده، کردند مر او را تباه
آن‌چه شد زان بی‌خرد نامردمان / سود دادند و گرفتندی زیان
قطع ارحامش نمودند از ستیز / حق جزای‌شان دهد در رستخیز
چون که فردا شد قیامت را قیام / آن همه لب‌تشنه و خشکیده کام
نی مر آنان را ز حوض او نصیب / نی شفاعت‌خواه‌شان باشد حبیب
وسعت آن حوض چون دریا بود / نی به قدر ایله تا صنعا بود
پرچمی در وی بود افراشته / آب اندر وی بود انباشته
نهر کوثر می‌شود جاری از آن / پرچم وی رهنمای مؤمنان
در سفیدی آمده به‌تر ز سیم / سنگ ریزه اندر او درّ یتیم
خرّم است و رنگ‌رنگ و مشک‌فام / بوی جنّت آید از وی در مشام
ظرف‌های آن بسی جالب بود / ساقی آن پور بوطالب بود
سوی او آیند تا نوشند از آن / بشنوند نفرین و ردّ بی‌امان
کای گروه اوفتاده در ضلال / مر شما را نیست این آب زلال
این برای احمد و یاران اوست / وآن‌که او را حبّ فرزندان اوست
رو به‌دست آرید دیگر آب‌خور / نیست این حوض از برای گاو و خر
هر که از آن حوض‌شان نوشیده است / جامه‌ی عزّت به خود پوشیده است
روز محشر پنج بیدق آشکار / زان همه یک بیدق‌استی رستگار
بیدق گوساله و فرعون او / بیدقی از سامری زشت‌خو
بیدق ادلم سیاه نابه‌کار / بیدقی از نعثل دور از شعار
این چهار و پیرو آیین‌شان / بین‌شان اندر هلاکت بی‌نشان
پنجمی را قائد او حیدر است / این نه از من از خدای اکبر است
«ای گروه شیعیان! شادی کنید / هم‌چو سرو و سوسن آزادی کند»
«حمیری» باشد ثناگوی شما / گرچه بند از بند او گردد جدا
بر نبی و حیدر داماد او / رحمت حق باد تا میعاد او
از «حسن» داری خبر ای کردگار / کو محب احمد است و هشت و چار
نی به تقلید است بل دارد یقین / رستگاری نیست اندر غیر این
در ازل شد با علی پیوند او / گر جدا سازند بند از بند او

[/]

[="Georgia"][="Blue"]آنچه در ذیل می آید ترجمه قصیده حمیری به قلم حاج غلامرضا سازگار است:

زهی که شد مرا در این روزگار
معلّم ولایت آموزگار
که چامه‌ای ز سیّد حِمیَری
به نظم فارسی دهم انتشار
آنچه مضامین که مرا آمده
هست از آن سید ذوالاقتدار
گشت خزان گلشنی از ام عمر
ماند بیابانی از آن مرغزار
مرغ از آن باغ خزان در هراس
شیر از آن بادیه شد در فرار
گشت چو ویرانه‌سرائی که نیست
دامن آن را بجز از مور و مار
مار ولی مرگ از آن بیمناک
زهر به دندانش ولی مرگبار
دیده از آن منظره‌ها اشک ریز
منظره جای شتر راهوار
یاد مرا آمدی از آن حبیب
کان دل شب گشت دلم بیقرار
گوئی در اتشم از بس که زد
از جگرم ز عشق (اَروی) شرار
در عجب که مسلمین خواستند
توضیح از رسول و الاتبار
گفتند بعد از تو تو را جانشین
کیست در این برهه از این روزگار
بعد تو بسیار بود آزمند
تا ببرد ملک تو را آشکار
بعد تو هستند بسی در کمین
تا به مقام تو بگیرند پار
گفت نبی گر که نمایم عیان
عهد خدا را شکنید آشکار
چونان گوساله‌پرستان شوید
در بر هارون همه ناپایدار
با عقلا روی سخن بود و بس
تا که تعقّل کند و اختیار
گرم سخن بود که با صوت وحی
حکم شد از خالق لیل و نهار
کآنچه تو را وحی شد ابلاغ کن
ورنه به پایان نرساندی تو کار
خواست بپا ختم رسل آنکه بود
در ره فرمان خدا استوار
خواند همان خطبه که مأمور بود
دست علی در دستش نوربار
دست علی کرد بدستش بلند
داشت چه دستی به چه دستی قرار
بود خداوند و ملائک شهود
که گفت آن رسول والاتبار
هر که منم مولاش مولا علی است
راضی و قانع نشدنش زکار
گوئی در شدّت خشم و غضب
بینی‌شان بریده شد زین شعار
بسته به وی تهمت و در کجروی
شدند بر خلاف آن هر دو یار
تا که پس از وفات و دفن رسول
کردند آن کفر نهان آشکار
با همه سفارشات نبّی
زیان نمودندبه سود اختیار
بریده از آل شدند و شدند
از این برش بقهر یزدان دچار
بر علی از مکر و حیَل تاختند
تا بود آن حیله و آن کارزار
وصالشان نه با نبّی نزد حوض
شفیعشان نه مصطفی پیش نار
حوضی است او را که ز صنعا و شام
بیش بود مصافش در شمار
به سوی آن خوش علم افراشته
شوند یاران علی رهسپار
آب مگو رحمت حق موج زن
صافتر از نقره بسی خوشگوار
ریگش چون لؤلؤ مرجان ناب
که برنچیده مانده در جویبار
ماسه آن بسان مشک خُتَن
کرانه‌اش سبزترین مرغزار
میوة ناچیده و خوش رنگ آن
روشنتر از گوهر شاهوار
پراکند عطر و ریاحین بسی
چو بگذرد نسیم ز آن سبزه زار
نسیم پیوسته ز باغ بهشت
وزد بر آن حوض و بر آن چشمه ساز
ابریقها فزون آن مه جبین
زند همی دشمن خود را کنار
دور کند دشمن خود را علی
چون شتران غیر از آبشار
آب ننوشیده نداشان دهد
دور شوید ای که تباهید و خوار
کنید بهر دفع جوع و عطش
آب و غذایی دگری اختیار
کوثر و فیضش بود از امتی
که بوده اهلبیت را دوستدار
شارب آن حوض کند رو به خلد
تشنه بی فیض رود سوی نار
پنج علم بود به محشر عیان
یکی سرافراز و نگون است دو چار
یکی از آن چار بود سامری
که هست بوبکر در آن روزگار
یکی دیگر غاصب دوّم عمر
که بوده جهلش همه جا آشکار
یکی از آن چار همان نفثل است
خدا کند قبر او پر شرار
یکی معاویه روبه صفت
که بدعت آورده بدین بی‌شمار
پرچم بن عم نبّی پیش پیش
هست چو خورشید فلک نوبار
امیر مؤمنان که نوشد به حشر
محبّ او ز آن آب خوشگوار
آید در نزد رسول خدا
پرچمش افراشته و استوار
بهشت سر در خط فرمان او
دوزخ از پیش گهش در فرار
بدین سخن کس نشود ناشکیب
که هست وحی از طرف کردگار
مدح شما همیشه با (حمیری) است
اگر چه جان کند در این ره نثار
درود بر پیمبر و مرتضی
سلام بر عترت ذوالاقتدار
باشد تا از نفس (حمیری)
«میثم» در حشر شود رستگار

[/]

[=Georgia]سوال:
آیت الله مصلحی فرمودند: برای هر شیعه لازم است که قصیده سید اسماعیل حمیری را حفظ کند.
بپرسم این دو قصیده دارای چه مضامینی هستند؟


پاسخ
[=Georgia]فخرالدین حمزه بن علی ملک بن حسن اسفراینی، متخلص به «آذری» عارفی عالی همت و کم التفات به دنیا و طالب همنشینی اهل الله بود. وی در فضیلت و علوم ظاهر و باطن آراسته و در طریقت و مجاهدت، صادق و استوار بود وی ديواني با 4 هزار و 500 بيت شعر داشته و همچنين 32 بيت كتاب قصيده داشته است، كه عمده اشعار اين اديب منقبت ائمه اطهار و خاتم‌الانبيا (ص) بوده است و حتي تركيب‌بند معروف محتشم كاشاني، "باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است، باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است" برگرفته از سبك شيخ آذري بوده است.
[=Georgia]سیّد اسماعیل حمیری نیز از شاعران مدح‏گوی ائمّه اطهار ـ علیهم السلام ـ است که در جلالت شأن او روایات گوناگونی از ائمّه طاهرین در دست است.
علاّمه مجلسی ـ رضوان اللّه تعالی علیه ـ در کتاب شریف بحار الانوار، 47/325 ـ 329 روایات گوناگونی را درباره او نقل فرموده‏ اند که روایت زیر به نقل از سهل بن ذبیان در مقام این شاعر، ما را در این مقام بسنده است:
روزی قبل از آن که کسی خدمت [حضرت] امام علی بن موسی الرضا ـ علیه السلام ـ برسد، رسیدم، حضرت به من فرمودند: سلام بر تو ای ابن ذبیان! اکنون رسول خدا خواست که تو این جا به نزد ما بیایی. عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! برای چه؟
فرمودند: به جهت رؤیایی که شب پیش دیدم، و مرا بی‏ تاب ساخته است. عرض کردم: ان شاء اللّه خیر است.
حضرت فرمودند: ای ابن ذبیان! گویی در رؤیا دیدم که برای من نردبانی با صد پله گذاشته‏ اند و من بالای آن رفتم وعرض کردم: ای سرور من! شما را به طول عمر بشارت می‏دهم، چه بسا شما صد سال زندگی کنید، برای هر پله یک سال.
حضرت فرمودند: اگر خدا بخواهد می ‏شود. سپس فرمودند: ای ابن ذبیان! هنگامی که به بالای نردبان رفتم، گویی دیدم که وارد سراپرده‏ ای سبزرنگ شده‏ ام که بیرون آن از داخل دیده می ‏شود. جدّ خود، رسول خدا ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ را دیدم که در آن نشسته‏ اند و در طرف راست و چپ ایشان دو پسر خوشروی بودند که نور از چهره آنها می ‏بارید؛ زنی را با خلقتی باشکوه دیدم و در پیش او مردی با ابهّت نشسته بود، و در این حال مردی پیش روی او ایستاده بود و این قصیده را می‏خواند: «
لأمّ عمرو باللّوی مربع».
هنگامی که نبی [اکرم] ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ مرا دیدند، به من خوش ‏آمد گفتند و فرمودند: به پدرت [حضرت] علی ـ علیه السلام ـ سلام کن! بر ایشان سلام کردم. سپس به من فرمودند: بر مادرت [حضرت] فاطمه زهرا ـ سلام اللّه علیها ـ سلام کن! بر ایشان سلام کردم. سپس به من فرمودند: بر پدرانت [حضرت امام] حسن و حسین سلام نما! بر ایشان سلام کردم. سپس به من فرمودند: بر شاعر و مدح‏گوی ما در سراپرده دنیا، سیّد اسماعیل حمیری، سلام کن! بر او سلام کردم و نشستم.
سپس نبی [اکرم] ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ به سیّد اسماعیل نگاه کردند و بدو فرمودند: به خواندن قصیده ‏ای که در آن بودیم برگرد، سپس به خواندن ادامه داد و گفت:
لأمّ عمروٍ باللّوی مَربعُ
در لوی بُد یار ما را خانه‌ای
[=Georgia]طامسةٌ اعلامُه بَلقعُ
خانه رفت از بین و شد ویرانه‌ای
نبی [اکرم] ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ گریستند، وقتی سخن شاعر به این جا رسید: «و وجهه کالشّمس إذ تطلع»، نبی [اکرم] ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ و فاطمه ـ سلام اللّه علیها ـ و هر که با آنها بود، گریستند. و وقتی شاعر به این جا رسید که:
قالوا لَه لَو شئتَ اَعلمتنا
کآمدندش در مکانی مشتهر

[=Georgia]الی مَن الغایةُ و المفزعُ
عده‌ای را حبّ شاهی بُد به سر
نبی [اکرم] ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ دست‏های خود را بلند کردند و فرمودند: خدایا! تو شاهد بر من و ایشانی که من ایشان را آگاه نمودم که «غایت» و «مفزع» [ = پناهگاه]، علی بن ابی طالب است و با دست بدو اشاره کردند در حالی که [حضرت] علی ـ علیه السلام ـ پیش روی نبی [اکرم] ـ صلوات اللّه علیه ـ بودند.
حضرت علی بن موسی الرضا ـ علیه السلام ـ فرمودند: هنگامی که سیّد اسماعیل حمیری از خواندن قصیده فارغ شد، نبی [اکرم] ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ رو به من کردند و فرمودند: ای علی بن موسی! این قصیده را حفظ کن! و به شیعیان ما بگو آن را حفظ کنند، و آنان را آگاه نما، هر که این قصیده را حفظ کند و زیاد بخواند بهشت را در نزد خداوند متعال برای او ضامنم.
حضرت رضا ـ علیه السلام ـ فرمودند: نبی اکرم ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ مکرّر برای من این قصیده را خواندند تا آن که آن را از حفظ شدم.

موضوع قفل شده است