* * * نسبت اختیار انسان و امور شر با برخی اوصاف الهی * * *

تب‌های اولیه

105 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
* * * نسبت اختیار انسان و امور شر با برخی اوصاف الهی * * *

بسم الله الرحمن الرحیم

با عرض سلام خدمت عزیزان

همونطور که از عنوان تاپیک هم بر می یاد موضوع این تاپیک نسبت اختیار انسان و امور شر با برخی اوصاف الهیه(در حال حاضر اوصافی مثل عدل ، حکمت ، رحمت و ...) ، برا اینکار روالی که فعلا در ذهن دارم اینه که ابتدا راجع به یه معنا از اختیار تحت عنوان معنای عرفی و رایج (ولی به نظر من نادرست) اختیار بحث کنیم و بعد راجع به یه معنای دیگه از اختیار (که به نظر من معنای درست اختیاره) بحث کنیم ، در مرحله ی بعد وارد بحث شرور میشیم و نسبت اختیار انسان و امور شر با این اوصاف الهی رو بحث می کنیم. در طول بحثا تلاش بر اینه که مطالب تا جایی که میشه خلاصه و فشرده و در عین حال ساده و روون آورده بشه. خوشحال میشم از نظرات دوستان در هر مقطعی از بحث استفاده کنم. انشاالله که عمل همه ی ما همراه با بینش و بصیرت عمیق توحیدی باشه...

یه معنا از اختیار یه تفسیر از دیدگاه برخی متکلمین و اهل کلامه (علم کلام علمیه که می خواد به نحو عقلانی از دین دفاع کنه)، این دیدگاه میگه در فعل اختیاری شما هم میتونی این شق رو انتخاب کنی و هم میتونی اون یکی شق رو انتخاب کنی، مثلا الان که من دارم این مطلب رو تایپ می کنم (اگه این کار من از روی اختیار باشه) هم میتونستم این کار رو بکنم و هم میتونستم این کار رو نکنم، اونهم به این شکل که گویی شما روی یه دوراهی ایستادی و نسبت به هر دو پنجاه پنجاهی و میتونی هر کدوم رو که خواستی انتخاب کنی بعد بدون اینکه شرایط تغییر کنه شما یه راه رو انتخاب میکنی، به نظر می یاد تلقی خیلی از ما از اختیار یه همچین چیزیه، برای همین از این به بعد از این معنا با عنوان معنای عرفی و رایج اختیار تعبیر می کنم...

حالا سوال اینه که آیا به این معنا از اختیار، اساسا ما مختار هستیم یا نه؟

پاسخ خود من به این سوال اینه که نه ما به این معنا مختار نیستیم، چون اصلا این معنای اختیار محاله، برای روشن شدن جواب به چند نکته باید توجه کنیم، یکی تعریف امر ممکن به امکان خاصه، امر ممکن به امکان خاص چیزیه که وقتی خودشو به تنهایی در نظر بگیریم نه وجودش ضروریه و نه عدمش مثلا انسان رو وقتی خودشو به تنهایی در نظر بگیریم نه وجودش ضروریه و نه عدمش، از طرف دیگه یه قاعده ی فلسفی داریم که در عالم هستی تا چیزی وجودش ضرورت پیدا نکنه و صد در صد نشه تحقق پیدا نمی کنه، از طرف دیگه قانون علیت رو داریم، قانون علیت میگه که هر امر ممکنی (هر امر ممکن به امکان خاص) برای تحققش نیازمند چیزی غیر خودشه تا اون رو از حالت پنجاه پنجاه بیرون بیاره و وجودش رو ضروری کنه، اگه دقت کرده باشید این معنای اختیار به اصطلاح مستلزم ترجیح بلا مرجحست و با قانون علیت در تعارضه...

در دنباله ی بحث از این معنا از اختیار: ما در بحث علیت قاعده ای داریم با عنوان ضرورت علی و معلولی، که بنا بر اون وقتی علت تامه حاضر باشه معلول بالضروره باید حاضر باشه، از طرف دیگه در همین بحث علیت قاعده ای داریم با عنوان قاعده ی سنخیت بین علت و معلول، که بنا بر اون یه نوع رابطه ی ضروری و خاص بین علت و معلول وجود داره بطوریکه نمیشه از هر علتی هر معلولی سر بزنه بلکه از هر علت خاصی تنها یه معلول خاص میتونه سر بزنه، حالا در همون مثال تایپ کردن فرض کنید من تصمیم به تایپ کردن میگیرم، من که در اون لحظه یه نحوه هستی خاصی دارم علت تامه ی این تصمیم برای تایپ کردن هستم و تصمیم تایپ کردن هم فعل من و معلول منه، بنا بر قاعده ی ضرورت علی و معلولی و سنخیت که بحثش گذشت از من در اون لحظه ی خاص ضرورتا و فقط و فقط تصمیم تایپ کردن میتونه سر بزنه، بنابراین من باید تایپ می کردم و فقط هم می تونستم تایپ کنم و دیگه نمی تونستم تایپ نکنم، در حالیکه در معنای عرفی اختیار که توضیحش در پستای قبلی اومد من (در همون لحظه و بدون هیچ ملاحظه ای) هم می تونستم تایپ کنم و هم می تونستم تایپ نکنم و بعد با اختیار خودم یکی رو انتخاب می کنم...

مطلبی هست که برای توضیح اون ابتدا باید چند تا اصطلاح تعریف بشه، علت بمعناى عامش يعنى هر موجودى كه موجود ديگه ای به نحوى وابسته به اونه از جهتی به دو قسم تقسیم میشه، یکی علت تامه و دیگری علت ناقصه، در علت تامه علت براى تحقق معلول كفايت مى‏كنه و وجود معلول متوقف بر چيز ديگه ای جز اون نيست و بعبارت ديگه با فرض وجود اون وجود معلول ضروریه، علت ناقصه علتیه كه هر چند معلول بدون اون تحقق پیدا نمی کنه ولى خود اون هم به تنهايى براى وجود معلول كفايت نمى‏كنه و بايد يك يا چند چيز ديگه رو به اون اضافه کرد تا وجود معلول ضرورت پیدا کنه.
از یه جهت دیگه علت به بسيط و مركب تقسیم میشه، علت بسيط علتیه که از اون جهت که بسیطه دیگه اجزا نداره مثل علیت خداوند -که هیچ نوع اجزایی نداره -برای اولین مخلوق، علت مرکب هم علتیه که از اون جهت که مرکبه از چند جز تشکیل شده مثلا برای اینکه من مطلبی رو تایپ کنم علاوه بر عوامل روانی لازم برای تصمیم به تایپ باید توانایی جسمانی چنین کاری رو هم داشته باشم و ...

حالا با این توضیحات، تا وقتی علت تامه نشده نسبتش با بودن معلولی که قراره از علت تامه سر بزنه و نبودن این معلول یکسانه و نسبت به هر دو حالت امکانی داره و به تعبیر دیگه از چنین علت ناقصه ای نه بودن این معلول لازم می یاد و نه نبودنش، حالا با این توضیح وقتی ما از این معنای رایج اختیار صحبت می کنیم منظورمون مرحله ای قبل از فعل انتخاب که هنوز علت ناقصه است و تام نشده نیست (و در کل هر نوع لحاظی که در اون برخی از اجزاء علت تامه لحاظ نشده باشه)، بلکه منظورمون دقیقا اون لحظه ی انتخاب و لحظه ی تام شدن علته، علیت برای این لحظه در لحظه ی قبل از این لحظه هنوز ناقصه است ولی علیت برای خود این لحظه ی قبلی در خود همین لحظه ی قبلی تامه است، ما بحثمون در یه لحظه ی خاص و علیت تامه ی خاص اون لحظه و انتخاب در اون لحظه است، لحظه ی قبلی هم به همین نحو یه علیت تامه ی خاص خودش و انتخاب خاص خودش رو داره، این مطلب رو برای این میگم چون بعضی ها علت ناقصه بودن برای این لحظه ی خاص مدنظر ما در لحظات قبلی رو پیش میکشن تا محملی برای این معنای رایج اختیار پیدا کنن و میگن که در لحظات قبل علت انتخاب در لحظه ی خاص مد نظر ما هنوز ناقصه است و بنابراین هنوز نسبت به انتخاب این طرف یا اون طرف در اون لحظه ی خاص مدنظر ما حالت امکانی داره و از این علت ناقصه هیچ کدوم از دو طرف لازم نمی یاد بنابراین چون هنوز هیچ کدوم از دو طرف ضروری نشده درسته که بگیم از منظر این لحظه ی قبلی شخص هم میتونه در اون لحظه ی خاص فلان کار رو بکنه و هم میتونه این کار رو نکنه (هکذا در مورد لحاظ های دیگه ای که در اون برخی اجزاء علت تامه لحاظ نشده باشه)، در حالیکه همونطور که دیدیم ما نقل کلام میکنیم به خود اون لحظه ی قبلی که خودش در اون لحظه علیتش تامه شده و از شخص اون انتخاب خاص اون لحظه ضرورتا سر میزنه و جز اون انتخاب خاص ممکن نیست انتخاب دیگه ای ازش سر بزنه و همینطور اگر در این لحظات عقب عقب بریم در نهایت می رسیم به اولین لحظه ای که شخص پا به عالم هستی گذاشته که در این اولین لحظه شخص یه شاکله ی خاصی داره که دیگه اون شاکله رو انتخابش نکرده بلکه به اون داده شده و فرد بر اساس همین شاکله ای که بهش داده شده، شاکله ای که یه نحوه هستی خاصی داره، ضرورتا دست به فعل خاصی می زنه و (در تحلیل نهایی) فقط و فقط هم اون فعل میتونست ازش سر بزنه، بعد این فرد با انتخاباش تنها مسیر پیش روش در زندگیش رو رقم میزنه...

البته تذکر این نکته لازمه که این معنا از قدرت که در اون با عدم لحاظ برخی اجزاء علت تامه (و ناقصه کردن علت) گفته میشه شخص هم قدرت بر فعل داره و هم ترک مورد انکار ما نیست، ما فعلا در مقام نقد اون معنا از اختیار هستیم که ازش به معنای عرفی اختیار تعبیر کردیم...

گاهی حتی در بین اهل فضل به آیاتی از آیات قرآن کریم برای این معنا از اختیار استشهاد می شه، در حالیکه همونطور که گذشت این معنا از اختیار محاله و این آیات اگر هم دلالت بر اختیار کنند باید در چارچوب معنای درست اختیار تفسیر بشن، از جمله آیاتی که گاهی به اونا برای این معنای رایج ولی نادرست اختیار استشهاد میشه این آیاتند:

«انَّ الله لا يغيِّر ما بقومٍ حتّى يغيِّروا ما بانفسهم»(1)
[خدا وضع هيچ مردمى را عوض نمى‏ كند مگر آنكه خود آنها وضع نفسانى خود را تغيير دهند.]

«و ضرب الله مثلًا قريةً كانت آمنةً مطمئنَّةً يأتيها رزقها رغداً من كلِّ مكانٍ فكفرت بأنعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف»(2)
[خدا مثل زده شهرى را كه امن و آرام بود و ارزاق از همه جا فراوان به سوى آن حمل مى‏شد ولى نعمتهاى خدا را ناسپاسى كرد و از آن پس خدا گرسنگى و ناامنى را از همه طرف به آن چشانيد.]

«و ما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون»(3)
[خدا چنان نيست كه به آنها ستم كند، ولى آنان چنان بودند كه به خويشتن ستم مى ‏كردند.]

«و ما ربُّك بظلّامٍ للعبيد»(4)
[و پروردگارت نسبت به بندگان، ستمگر نمى‏باشد.]

«انّا هديناه السَّبيل امّا شاكراً و امّا كفوراً»(5)
[ما انسان را راه نموديم، اما او خود يا سپاسگزار است يا ناسپاس.]

«فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر»(6)
[هر كه خواهد، ايمان آورد و هر كه خواهد، كفر ورزد.]

«ظهر الفساد فى البرِّ و البحر بماكسبت ايدى النّاس»(7)
[در صحرا و دريا به واسطة كردار بد مردم، فساد و تباهى پديد شده است.]

«من كان يريد حرث الآخرة نزد له فى حرثه و من كان يريد حرث الدُّنيا نؤته منها»(8)
[هر كس طالب كشت آخرت باشد، براى وى در كشتش خواهيم افزود و هر كس خواهان كشت دنيا باشد، بهره ‏اى به او خواهيم داد.]

«من كان يريد العاجلة عجَّلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثمَّ جعلنا لهٌ جهنَّم يصليها مذموماً مدحوراً. و من اراد الآخرة و سعى لهاسعيها و هو مؤمنٌ فاولئك كان سعيهم مشكوراً. كلًّا نمدُّ هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربِّك و ما كان عطاء ربِّك محظوراً»(9)
[هر كه زندگى نقد را طالب باشد، به آن اندازه و به آن كس كه بخواهيم نقد مى‏دهيم سپس جهنم را براى وى قرار خواهيم داد تا وارد آن شود درحالى كه نكوهيده و منفور باشد. و هر كس عاقبت و سرانجام خوش بخواهد و آن طور كه شايسته است در راه آن كوشش كند و ايمان داشته باشد، كوشش او مورد قبول خواهد شد. ما به هر دو گروه مدد مى‏رسانيم، به اينها و به آنها. فيض پروردگار تو از كسى دريغ نمى‏شود.]

مجموعه آثار شهيد مطهرى ج 1 ج انسان و سرنوشت، شهيد مطهرى
به نقل از سايت تبيان

پى‏نوشت‏
(1)) رعد/ 11)
(2)) نحل/ 114)
(3)) عنكبوت/ 40)
(4)) فصلت/ 46)
(5)) دهر/ 3)
(6)) كهف/ 29)
(7)) روم/ 41)
(8)) شورى/ 20)
(9)) اسرى/ 18 و 19 و 20)

در دنباله ی بحث معنای رایج اختیار: گاهی هم به بعضی از احادیث برای این معنای نادرست از اختیار استشهاد میشه، تعدادی از این احادیث رو که ممکنه به اشتباه برای استشهاد برای این معنای نادرست اختیار استفاده بشه به نقل از میزان الحکمه می یارم :

-امام على (ع ) در بيان نادرستى جبر مى فرمايد: اگر چنين بود آن گاه ثواب و عقاب و امر و نهى و بـازداشـتـن از كـارهـاى زشـت پـوج مى بود و وعده و وعيداز معنا مى افتاد و بدكار , سرزنش و نيكوكار , تشويق نمى شد. بدكار به پاداش و احسان سزامندتر مى شد تا نيكوكار.

ـ روايـت شده كه حجاج بن يوسف طى نامه اى از حسن بصرى و عمرو بن عبيد و واصل بن عطا و عـامر شعبى خواست تا عقيده خود درباره قضا و قدر و سخنانى را كه در اين باب شنيده اند برايش بنويسند.
نوشت : بهترين مطلبى كه در اين باره به من رسيده سخنى است كه از اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع ) شنيدم .
فـرمود: آيا مى پندارى آن كه تو را نهى كرده به تو آفت و بلا رسانده است ؟! آنچه به تو سختى و بلا رسانده پايين و بالاى توست و خداوند از آن پاك و مبراست .
عـمـرو بـن عـبـيـد بـه او نـوشـت : زيـبـاتـرين سخنى كه درباره قضا و قدر شنيده ام اين سخن اميرالمؤمنين على بن بن ابى طالب (ع ) است كه : اگر گناه در اصل محتوم و گريزناپذير بود, آن گاه به كيفر رساندن گنهكار ستم مى بود.
واصـل بـن عـطـا بـه او نـوشـت : نـيـكـوتـرين سخنى كه در باب قضا و قدر شنيده ام اين گفته اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع ) است كه : آيا راه را به تو نشان مى دهد و سپس گردنه را بر تو مى گيرد؟!.
شعبى به او نوشت : بهترين سخنى كه درباره قضا و قدر شنيده ام سخن اميرالمؤمنين على بن ابى طـالـب (ع ) اسـت كه فرمود: هر چه كه از آن استغفار كنى از آن توست و هر آنچه كه خدا را بر آن ستايش كنى از آن اوست.
چون نامه هاى اين افراد به حجاج رسيد و از مضمون آنها آگاه گشت , گفت : اينها را از چشمه اى زلال بر گرفته اند.

...

ـ امـام كاظم (ع ): براى گناهان سه فرض بيشتر وجود ندارد: يا از جانب خدايند ـ كه البته چنين نيست ـ در اين صورت پرودگار را نشايد كه بنده را براى آنچه مرتكب نشده عذاب كند. یا از جانب خدا و بنده ، هر دو است، که الـبته چنين هم نيست ـ در اين صورت سزاوار نيست كه شريك نيرومند به شريك ناتوان ستم روا دارد. یا از جـانـب بـنـده است ـ كه همين طور هم هست ـ در اين صورت اگر خداوند او را ببخشد از روى بزرگوارى و بخشندگى چنين كرده است و اگر كيفرش دهد به سبب گناه و بزهكارى خودش كيفر داده است .

ـ امام صادق (ع ) : هر چيزى كه بتوانى بنده را به سبب انجام آن سرزنش كنى كار خود اوست و هر آن چيزى كه نتوانى بنده را به سبب آن سرزنش كنى كار خداست .
خداوند متعال به بنده اش مى فرمايد: چرا نا فرمانى كردى ؟ چرا نابكارى كردى ؟ چرا شراب خوردى ؟ چرا زنا كردى ؟ پس ,اينها كار بنده است .
ولی به او نمی فرماید : چرا بیمار شدی ؟ چرا قد و قامتت کوتاه شد ؟ چرا سفید پوست شدى ؟ چرا سیاه پوست شدی؟ چون اين امور فعل خداى تعالى است .

ـ امـام عـلـى (ع ) دربـاره آيـه ((اگر پروردگارت مى خواست همانا همه مردم روى زمين ايمان مى آوردند ...)) فرمود:خداوند متعال فرمود اى محمد! ((اگر پروردگارت مى خواست همه مردم روى زمين ايمان مى آوردند)) در دنيا ازروى اجبار و ناچارى. (متن افتادگی داره ، ؟ که اگر چنین ) مى كردم آن گاه سزاوار ثواب و ستايش از جانب من نبودند, بلكه از آنان مى خواهم كه با اختيار و مـيل خود ايمان بياورند تا سزامند منزلت و كرامت از سوى من و جاودانه شدن در بهشت جاويدان شوند

...

ـ امـام صـادق (ع ) ـ در روايت مفضل بن عمر از آن حضرت ـ : نه جبر است و نه تفويض بلكه امرى است ميان اين دو. فرمود: براى مثال مردى را مى بينى كه گناه مى كند و تو او را از آن باز مى دارى اما اونمى پذيرد و تو به حال خود رهايش مى كنى و او گناه خود را انجام مى دهد. در نتيجه , به حال خود رهايش كرده اى نبايد گفت كه تو او را به گناه دستور داده اى .

ـ در پـاسـخ به سؤال مردى كه پرسيد: آيا خداوند بندگان را به انجام معاصى ناچار ساخته است ؟
فـرمـود: خـيـر, پـرسيد: پس , كار را به بندگان واگذاشته است ؟ فرمود: نه , پرسيد: پس حقيقت چيست ؟ فرمود: لطفى است ازپروردگارت ميان اين دو امر.

ـ امام على (ع ) در پاسخ به سؤال از قدر فرمود: اما اگر نپذيرفتى , پس آن امرى است ميان دو امر, نه جبر است و نه تفويض

...

ـ امام باقر و امام صادق (ع ) : خداوند با خلقش مهربانتر از آن است كه آنان را به گناه مجبور كند و سپس به سبب آن عذابشان دهد و خداوند تواناتر از آن است كه چيزى را بخواهد و نشود.
مـگر ميان جبر و قدر (اختيار و تفويض ) مرتبه سومى وجود دارد؟
فرمود: آرى , منزلتى كه فراختر از فضاى ميان زمين و آسمان است .

ـ امام صادق (ع ) : خداى تبارك و تعالى بزرگوارتر از آن است كه به مردم بيش از توانشان تكليف دهد و خداوند تواناتر از آن است كه در حوزه قدرتش چيزى باشد كه او نمى خواهد.

ـ فـضل بن سهل در حضور مامون از امام رضا (ع ) پرسيد: اى ابالحسن ! آيا مردم مجبورند؟
فرمود: خداوند دادگرتر از آن است كه بندگانش را مجبور كند و سپس عذابشان دهد. (؟) آن است كه بنده اش را رها كند و او را به خود واگذارد.

...

ـ امـام صـادق (ع ) : هـر كـس مـعـتقد باشد كه خداوند بندگان خود را بر انجام گناهان مجبور مـى كـنـد يـا بيش از توانشان به آنان تكليف مى دهد از ذبحش نخوريد, شهادتش را نپذيريد, پشت سرش نماز نخوانيد و چيزى از زكات به او ندهيد.

ـ پـيامبر خدا (ص ) : پنج كسند كه آتششان خاموش نشود و بدنهايشان نميرد ...
و مردى كه گناه كند و آن را به خداى عزوجل نسبت دهد.

ـ در آخـر الـزمـان مـردمى مى آيند كه گناه مى كنند و مى گويند: خداوند گناه را بر آنان مقدر كرده است . (متن افتادگی داره ، کسی که با) سخنان آنان مبارزه كند همچون كسى است كه در راه خدا شمشير كشيده باشد.

احادیث زیاد دیگه ای با مضمونی شبیه این احادیث هست که دیگه نیازی به آوردنشون نیست. همونطور که راجع به استشهاد به برخی آیات قرآن برای این معنای نادرست از اختیار گذشت احادیثی مثل احادیثی که آورده شد هم باید در چارچوب معنای درست اختیار تفسیر بشن. در پست های بعدی به بعضی از دلایلی که برای این معنای رایج ولی نادرست اختیار آورده شده بطور فشرده اشاره می کنم...

قبل از اینکه به بعضی از دلایل کسانی که به این معنای رایج ولی غلط از اختیار معتقدن اشاره کنم، بد نیست برا تذکر اینکه این تلقی از اختیار نه تنها بین عامه ی مردم رایجه بلکه حتی در بین بعضی از اهل علم و فضل هم رایجه به چند تا نمونه اشاره کنم، خود من مکرر در پاسخ هایی که بعضی نهادهای رسمی پاسخگویی به به اصطلاح شبهات (کلمه ای که اصلا دوست ندارم بکار ببرم چون روی تفکر پارازیت میندازه) داده بودن هم همین تلقی از اختیار رو دیدم و می بینم، چند وقت قبل در صحبتی با یکی از دوستان که اطلاعات فلسفی خوبی داشت و الان هم دانشجوی ارشد فلسفه است ایشون می گفت که من در بعضی بدیهیات مثل اختیار و ... هیچ وقت شک نمی کنم من حدود چند ساعت نظرم رو براش توضیح دادم و ایشون هم در نهایت پذیرفت ولی باز فرداش تماس گرفت و گفت فلانی من حرفت رو قبول کردم ولی کلا قاطی کردم و بهم ریختم ، پس اخلاق چی میشه؟ پاداش و مجازات و عدل خدا چی میشه؟ و... ، چند هفته قبل هم یکی از روحانیون اهل فضل به خوابگاه ما اومد ایشون قرار بود که در یه جمع بزرگ دانشجویی به به اصطلاح شبهات پاسخ بدن و اونقدر هم به خودشون مطمئن بودن که گفته بودن اگه کسی بتونه شبهه ای رو مطرح کنه و من نتونم بهش جواب بدم یه سکه بهش میدم!، من هم توی یه جمع خصوصی نظرم رو مفصل براش گفتم (البته برا سکه نبودا !) ایشون هم مسائلی مثل مسائلی که دوستم مطرح کرده بود رو مطرح کرد، در طول بحث هم لطف فرمودن و گفتن این حرف کفر محضه...!:Motehayer:

دلایلی که معمولا برای این معنای رایج ولی نادرست از اختیار آورده میشه معمولا به نوعی از مفاهیم اخلاقی استفاده می کنند ، یکی از این دلایل میگه که اگه شما اخلاق و فضیلت و رذیلت و باید و نباید ها و حق و تکلیف و امر و نهی و تحسین و تقبیح و پاداش و تنبیه و...رو قبول داشته باشی باید اختیار به این معنا رو هم قبول کنی و اگه اختیار به این معنا رو قبول نکنی همه ی این امور هم بی معنی میشه. در حالیکه گذشته از اینکه همونطور که بحثش گذشت این معنا از اختیار محاله ، چنین ملازمه ای هم بین این معنا از اختیار و این امور وجود نداره و این امور هیچ ربطی به اختیار به این معنا ندارن، انشاالله در خلال توضیح معنای درست اختیار نادرستی این استدلال و همینطور تبیین این امور در بستر معنای درست اختیار هم روشنتر میشه...

یکی دیگه از دلایلی که برای این معنای رایج ولی نادرست از اختیار اقامه شده از مفهوم عدل الهی استفاده میکنه ، البته این دلیل رو میشه در همون دلیل اخلاقی بالا گنجوند ولی بدلیل اینکه در بحث این معنای اختیار مورد تاکید قرار میگیره ما هم جدا می یاریمش ، این دلیل میگه که اگه شما این معنای از اختیار رو نپذیرید با عدل الهی مشکل پیدا می کنید (مهمترین دلیلی هم که اون بزرگوار بنده رو مورد عنایت قرار دادن و فرمودن این حرف کفر محضه همین بود ) ، این دلیل میگه که این چه جور عدلیه که خدا یه عده شقی رو با یه شاکله ی خاص بیافرینه و بعد اونا هم با اون شاکله ی خاص ضرورتا انتخابای خاصی داشته باشن و فقط و فقط هم بتونن همون انتخابا رو داشته باشن بعد هم خدا بخاطر این انتخاباشون اونا رو مجازات کنه؟ ، شبیه دلیل قبلی نقد این دلیل و تبیین عدل الهی در چارچوب معنای درست اختیار رو هم به مراحل بعد موکول میکنیم ، یه سری نکات فرعی هم راجع به این معنا از اختیار هست که انشاالله تو پستای بعدی می یارم...

در ادامه ی بحث این معنای عرفی اختیار فقط به چند تا نکته ی فرعی اشاره می کنم ، همونطور که در پست قبلی گفتم فعلا مطالب اصلی من راجع به نقد این معنای عرفی اختیار تمومه . گاهی مثلا مطالبی مثل این بیت "اینکه فردا این کنم یا آن کنم / خود دلیل اختیار است ای صنم ، برای این معنای عرفی اختیار شاهد آورده میشه... ، یا گفته میشه که اصلا تفاوت ما با فرشته ها از جمله در اختیار به این معنای عرفیه و دلیل برتری انسان های درستکار بر فرشته ها هم همینه که اونا بطور جبری خوبن و انسان های درستکار با اختیار خودشون (اختیاربه این معنای عرفی ) خوب شدن ... ، گاهی در بستر این معنا از اختیار بین فضائل یا رذائلی که فرد با اختیار خودش (اختیار به این معنا) کسب کرده و فضائل و رذائلی که اینطور نیستن فرق گذاشته میشه و مثلا گفته میشه فضیلتی که شخص با اختیار خودش (اختیار به این معنا) در طول زندگی کسب کنه از همین فضیلت اگه به ارث برده شده باشه باارزشتره ، و نکات فرعی دیگه شبیه اینا که دیگه نیازی به بحث ازشون نیست... ،توجه به مطالبی که گذشت برا نقد این مطالب کفایت می کنه و در خلال بحث معنای درست اختیار تبیین بعضی از این مطالب در چارچوب معنای درست اختیار هم روشنتر میشه...
اما یه نکته هم اینکه فهم اینکه این معنا از اختیار درست نیست و بیرون اومدن از این رویا ،ممکنه یه سری تبعات روانشناختی داشته باشه (که اکثر این تبعات روانشناختی هم به لحاظ عقلانی از فهم این مطلب بر نمی یاد ، یعنی این تبعات رواشناختی از لوازم منطقی رد این معنای اختیار نیست... )، مثلا ممکنه در شخصی که گرفتار روان رنجوری یا افسردگی یا بدگمانی یا بدبینی و منفی بافی یا انفعال و ... است به تشدید این حالات اون کمک کنه و ... ، البته ممکنه در شخص دیگه ای مثلا باعث بشه که خودشو در قبضه ی قهر و غلبه ی خدا ببینه و بنده تر بشه و... ، شاید یکی از دلایل محافظه کاری بعضی ها برا تصریح به این مطلب هم همین باشه که در تصریح به این مطلب احتمال تبعات منفی روانشناختی رو میدن، ولی به نظر من باید دنبال درک حقیقت باشیم و بعد هم تلاش کنیم خودمونو باهاش هماهنگ کنیم ، راجع به این مطلب هم صحبت زیاده که فعلا مجال بحثش نیست...

بعد از نقد این معنای رایج ولی نادرست از اختیار این سوال مطرح میشه که اگه ما مختاریم و این معنای عرفی از اختیار هم نادرسته پس معنای درست اختیار چیه؟

برای شروع بحث معنای درست اختیار چند تا مقدمه لازمه ، من اول از بحثی در طبیعیات ارسطویی کمک می گیرم ، در طبیعیات ارسطویی این عالم به دو بخش عالم تحت القمر(زیر ماه) و فوق القمر (بالای ماه) تقسیم میشه ، خود عالم تحت القمر از چهار عنصر تشکیل شده ، به ترتیب سنگینی ابتدا خاک بعد آب بعد هوا و در نهایت آتش ، هر کدوم از این چهار عنصر یه حیز طبیعی و جای طبیعیه خاصی داره مثلا آتش چون از همه سبکتره اقتضای طبیعیش اینه و به تعبیر دیگه دوست داره که بالا باشه یا به تعبیر بهتر نزدیکتر به سطح داخلی کره ی عالم تحت القمر باشه حالا اگه شما مقداری آتش رو از اون محل طبیعیش بیاری به سمت پایین یا به تعبیر بهتر سمت زمین این کار شما برخلاف میل طبیعی اونه و شما اونو در این حرکت اکراهش کردید به این حرکت آتش که برخلاف میل طبیعیش بوده میگن حرکت قسری ، حالا به محض اینکه این عامل قاسر رفع بشه آتش بنا به میل طبیعیش میره به سمت بالا ،به این حرکت دوم آتش که مطابق میل طبیعیش بوده میگن حرکت طبیعی...

مطلب دیگه اینکه ، ما ابتدا در انسان یه شاکله ی مرکزی و من ناب تشخیص می دیم ، آنچه که ازش تعبیر به من یا خود می کنیم ، البته منظور من از این شاکله مرکزی و من ناب عمیق ترین لایه ی شخصیت ماست که در حال حاضر ما ازش آگاهیم و اگر هم لایه هایی از شخصیت رو بپذیریم که در حال حاضر ما ازش آگاه نیستیم این لایه های ناخودآگاه مراد من نیست، البته دقت بشه که ما یه خودآگاهی بسیط داریم و یه خودآگاهی مرکب ، ما همواره یه نحوه آگاهی از خودمون داریم ولی خیلی از اوقات به این آگاهی که از خودمون داریم التفات نداریم در این مواقع ما به خودمون به خودآگاهی بسیط آگاهیم ، گاهی اوقات هم به این نحوه درکی که همواره از خودمون داریم التفات می کنیم در اینجا ما به خودآگاهی مرکب از خودمون آگاهیم ، منظور من از شاکله ی مرکزی و من ناب اون لایه ای از شخصیت ماست که ما همواره به خودآگاهی بسیط ازش آگاهیم ، شبیه بحثی که در طبیعیات ارسطویی گذشت این من ناب بنا به طبیعت خاصی که داره یه سری چیزای خاصی رو دوست داره و از یه سری چیزا هم بدش می یاد ، فعلا میتونید این شاکله ی مرکزی و من ناب رو به شکل یه دایره تصور کنید ، حالا فرض کنید این لایه از شخصیت من دوست داره که مطلبی رو تایپ کنه ، در تمثیل دایره هم فرض کنید که این دایره مثلا دوست داره بره به سمت بالا ...

مقدمه ی بعدی اینکه ،یه سری چیزا هم ممکنه بیرون این شاکله ی مرکزی و غیر اون باشه که در عمل این شاکله ی مرکزی دخیل باشه ، البته خود این چیزها به دو دسته تقسیم میشن ، یا از نوع اون دسته حالات روانیه که بیرون این شاکله مرکزی و من ناب قرار داره ، و یا از جنس حالات روانی نیست ، به هر ترتیب گاهی این چیزایی که بیرون این شاکله مرکزی و من ناب قرار داره با تمایلات این شاکله همسو و هماهنگه و گاهی هم برعکس در جهت خلاف تمایلات این شاکله و در تعارض با اونه ، باز هم مثل بحثی که در مورد شاکله ی مرکزی و من ناب گذشت ، منظور از این چیزا چیزاییه که ما علی القاعده میتونیم از دخیل بودن اونا در عمل خودمون آگاه بشیم و اگر هم وجود عواملی ناخودآگاه که در عمل ما دخیل اند ولی ما ازشون نمی تونیم آگاه بشیم رو بپذیریم باز در اینجا چنین عواملی مورد نظر ما نیست ، یه نکته که هست اینکه اون عوامل دخیل در عمل ما که از جنس حالات روانی نیستن به طور مستقیم در ما اثر نمی کنن بلکه باید از طریق یه حالت روانی در ما اثر کنن ، برا روشن شدن بحث همون مثال تایپ کردن رو در نظر بگیرید ، همونطور که گذشت گفتیم که اون شاکله ی مرکزی رو مثل یه دایره تصور کنید و فرض کنید که اون شاکله ی مرکزی من دوست داره تایپ کنه ، در تمثیل دایره هم فرض کنید اون دایره دوست داره بره به سمت بالا ، حالا فرض کنید که یه نفر داره منو تهدید می کنه که تو نباید تایپ کنی ، در اون تمثیل دایره این شخص تهدید کننده رو به شکل یه مثلث که بیرون این دایره و با فاصله از اون قرار داره تصور کنید ، خوب حالا فرض کنید که تهدید اون شخص باعث ترسی در من میشه ، این ترس رو بصورت یه قطعه ی کوچک بیرون اون دایره ولی چسبیده به اون تصور کنید که داره به دایره ای که می خواد بره به سمت بالا در جهت پایین نیرویی وارد می کنه یعنی در جهتی خلاف جهتی که دایره دوست داره بره...

با لحاظ مقدماتی که گذشت می تونیم وارد بحث معنای درست اختیار بشیم ، خود این بحث به دو قسمت تقسیم میشه اولی رو اسمشو میذارم معنای هستی شناختی اختیار و دومی معنای اخلاقی اختیار
اول راجع به معنای هستی شناختی اختیار بحث می کنیم ، شبیه بحثی که در طبیعیات ارسطویی گذشت در اینجا هم شما به همون اندازه که مطابق اون شاکله ی مرکزی و من نابی که در حال حاضر داری عمل کنی آزادی و به همون اندازه که از طرف عواملی بیرون این شاکله در جهتی خلاف آنچه که مطابق میل اون شاکله ی مرکزیه به سمت دیگه ای اکراه بشی کمتر آزادی ، این اکراه ممکنه اینقدر شدید بشه که عرفا تبدیل به اضطرار بشه ، حالا همون مثال تایپ کردن و تمثیل دایره رو در نظر بگیرید ، فرض کنید من علی رغم تهدید مبادرت به تایپ می کنم ،تا اونجا که من مطابق میل اون شاکله ی مرکزی عمل می کنم و کار تایپ رو انجام می دم آزادم و اون اندازه که احساس ترس ناشی از تهدید داره کاری بر خلاف میل شاکله ی مرکزی رو بر من تحمیل می کنه از آزادی من کم میشه ، در تمثیل دایره هم تا اونجایی که دایره داره مطابق میل خودش به سمت بالا میره آزاده و به همون اندازه که اون قطعه ی کوچک چسبیده به اون داره در جهت خلاف میلش بهش نیرو وارد می کنه از آزادیش کم میشه...

به عنوان مقدمه ی بحث معنای درست اختیار صحبت از عواملی بیرون شاکله ی مرکزی و من ناب کردیم که در عمل اون شاکله دخیل اند ، باید توجه کرد که در این بحث منظور ما اون عواملیه که در عرض اون شاکله ی مرکزی قرار دارن و نه در طول اون ، وقتی دو چیز در یه مرتبه ی کلی هستی قرار داشته باشن میگن ایندو در عرض همند مثلا بدن من و کامپیوتری که روبرومه هر دو در این عالم مادی و در یه مرتبه ی کلی هستی قرار دارن ، اما مثلا اون چیزی که علت هستی بخش این شاکله است در باطن اون و در طول اون قرار داره و نه در عرض اون ، دخیل بودن این علت هستی بخش در عمل این شاکله از اینجهت که علت هستی بخش این شاکله است ، از همین مجرای ایجاد اصل هستی اون شاکله است ، عواملی که در طول این شاکله و فوق اون قرار دارن اگر بخوان از بیرون در این شاکله تاثیر بذارن این کار رو از طریق ایجاد عواملی بیرون اون شاکله و در عرض اون شاکله انجام میدن...
بعد از این بحث معنای هستی شناختی اختیار نوبت بحث معنای اخلاقی اختیار می رسه...

من برای اینکه زودتر وارد بحث اصلی یعنی نسبت اختیار انسان با مباحث توحید بشیم فقط به چند نکته راجع به معنای اخلاقی اختیار بطور گذرا اشاره می کنم ، در معنای اخلاقی اختیار هر چقدر اوصاف و رفتارهای شما با معیار های اخلاقی مطابقت و هماهنگی بیشتری داشته باشه شما آزادتری و برعکس هر چقدر اوصاف و رفتارهای شما با این معیارها مطابقت و هماهنگی کمتری داشته باشه کمتر آزادی، بحث از این معیارها مربوط به فلسفه ی اخلاق و اخلاقه ، در عرف حقوقی و اخلاقی اگه شما زمینه ی اکراه یا اضطرار رو فراهم نکرده باشی و از روی اکراه یا اضطرار خطایی از شما سر بزنه به شما تخفیف می دن یا کلا تبرئه میشین...

ما تا اینجا معنای عرفی ولی نادرست اختیار رو نقد کردیم و همینطور راجع به معنای درست اختیار از حیث هستی شناختی و اخلاقی هم بحث کردیم ، اگه دوستان به مباحثی از مباحث قبلی نقدی دارن که بدون اون مبحث بحث اصلی ما پیش نمی ره در هر مقطعی از بحث می تونن اون رو مطرح کنن چون بدون پذیرش اون مبنا این بحث جلو نمی ره ، به نظر من تنها راه تبیین بعضی جهات بحث اختیار انسان (بحث اختیار و لوازم اون در مورد افراد شقی) جز با تبیین بحث کلی تر شرور در عالم ممکن نیست (افراد شقی و پایان شقاوت آمیز اونا هم جزیی از شرور عالمه) ، بد نیست ادامه ی بحث رو راجع به عدل الهی پیگیری کنیم ، برا این کار چشمداشتی هم به دلیلی که از عدل الهی برای معنای عرفی اختیار استفاده می کرد داریم :

نقل قول:
این دلیل میگه که اگه شما این معنای عرفی اختیار رو نپذیرید با عدل الهی مشکل پیدا می کنید (مهمترین دلیلی هم که اون بزرگوار بنده رو مورد عنایت قرار دادن و فرمودن این حرف کفر محضه همین بود ) ، این دلیل میگه که این چه جور عدلیه که خدا یه عده شقی رو با یه شاکله ی خاص بیافرینه و بعد اونا هم با اون شاکله ی خاص ضرورتا انتخابای خاصی داشته باشن و فقط فقط هم بتونن همون انتخابا رو داشته باشن بعد هم خدا بخاطر این انتخاباشون اونا رو مجازات کنه؟

با این مقدمات دوستان می تونن وارد بحث بشن و نظرشون رو راجع مباحث قبلی یا مباحثی که در ادامه باید طرح بشه مطرح کنن.

بسم الله الرحمن الرحیم
اولا در امور شر باید گفت :شر به امر عدمی برمی گردد مثلا جهل وبیماری یعنی عدم علم و عدم سلامتی بنابراین نمی توان گفت خالق جهل و بیماری خداست .در قران می فرماید:ما اصابک من حسنة فمن الله و ما اصابک من سیئة فمن نفسک1 ؛شر و سیئة از ماست و از خداوند شر و بدی سر نمی زند چون از خیر مطلق هیچ گاه شر صادر نمی شود.
ثانیا،شرور نسبی هستند مثلا نیش زدن عقرب به نسبت انسان شر است ولی به نسبت خود عقرب خیر است از جهت دفاعی و جسمی .لذا بسیاری از آنچه برای ما شر است در واقع به نسبت خودشان شر نیست .
ثالثا؛علم انسانها محدود است و به بسیاری از علل و عوامل وقایع و حوادث بی اطلاع هستند .عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم؛2
رابعا ؛عالم ماده عالمی است که نظام علی معلولی برآن حاکم است و سنتی است که لاینفک از آن است. کمترین عمل از سوی انسانها چه نیک و چه بد اثر وضعی خود را به دنبال دارد.کسی که به دلیل سوء اختیار و دید گاه غلط عمل ناصحیح از وی سر می زند و خود نیز بی خبر است و به دنبال آن بلایا و مصیبت از در ودیوار بر وی وارد می شود ، آیا باید به پای خدا بیندازد،خود کرده را تدبیر نیست،آیا باید عدل الهی را زیر سوال ببرد.در قران صراحتا می فرماید: فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره3؛که این آیه فقط ناظر به قیامت نیست که به دنیا نیز اشاره دارد.
خامسا؛اگر شخصی در آنچه به او بدی و شر میرسد هیچ دخالتی نداشته باشد مانند افراد ناقص الخلقه ؛خداوند به قدر تواناییشان از آنها تکلیف می خواهد و در قیامت در قبال صبر بر مصیبت شان اجر و حسنه می دهد .
1- نساء ،79.
2- نساء،19.
3- زلزال ،7و8.

با توجه به مباحث قبلی، اولین لحظه ی بوجود اومدن یه شخص شقی رو در نظر بگیریم، این شخص در این اولین لحظه ی پیدایشش یه شاکله و ساختار مرکزی خاصی داره که انتخابش نکرده و بهش داده شده و فرد براساس این شاکله ی داده شده و عوامل دیگه ی بیرون این شاکله (که (در تحلیل نهایی) چینشی از عوامل غیر از این چینش هم ممکن نبود) ضرورتا انتخاب خاصی می کنه که (در تحلیل نهایی) غیر از اون هم ممکن نبود و (و باز در تحلیل نهایی) انتخابی غیر از اون هم نمی تونست بکنه و هکذا انتخابای بعدی، تا در نهایت شخص تنها مسیر پیش روش در زندگی رو رقم می زنه و در نهایت هم به اون پایان شقاوت آمیز مبتلا میشه، این مسئله خودش یکی از شرور عالمه و تبیین نهایی اون هم منوط به تبیین شرور بطور کلیه، بنابراین در این مرحله باید به بحث شرور بپردازیم :

برای اینکه بحث شرور بهتر پیش بره بهتره اونو به چند بخش تقسیم کنیم ، در عالم که مخلوق حق تعالی است چیزایی هست که از نظر ما شره ، اموری مثل درد و رنج و ... ، این امور فی نفسه شر هستند اگر چه ممکنه در کنار امور دیگه یه کل و یه مجموعه رو تشکیل بدن که اون مجموعه و کل در مجموع خیر باشه . حالا این سوال مطرح میشه که آیا خداوند که خیر و رحمت مطلقه ، این امور شر رو خلق کرده؟ ، در پاسخ به این سوال بعضی به یه مبدا و خالق شر در کنار یه مبدا و خالق خیر قائل شدن(مثلا آیین مانوی) ،این افراد فک می کردن که امور شر هم یه سری امور وجودی هستند که نیاز به خالق دارن ، از طرف دیگه فک می کردن که اگه خداوند خالق این امور شر باشه نمی تونه خیر و رحمت محض باشه ، به خاطر همین هم به یه مبدا و خالق شر در کنار خداوند متعال که خیر محض بود قائل شدن ، خداوند به عنوان خالق خیر فقط امور خیر رو آفریده و اون خالق شر هم امور شر رو ...
اشکال این دسته این بود که فک می کردن که امور شر یه سری امور وجودی هستن ، در حالیکه اگه دقت کنیم می بینیم که شر در جاییه که موجودی نوعا می تونه کمالی رو داشته باشه ولی الان اون کمال رو نداره ، حتی درد و رنج هم از این جهت که درد و رنجه به یه امر عدمی برمی گرده ، درد بواسطه ی چیزی نامتناسب با طبیعت شخص بوجود می یاد ،رنج آور بودن اون چیز نه از اون جهته که اون چیز فی نفسه برای خودش یه امروجودیه ، بلکه از این جهته که اون چیز با طبیعت اون شخص تناسب نداره ، پس شر بودن درد و رنج هم به یه امر عدمی برمی گرده( یعنی عدم تناسب ، خود تناسب یه امر وجودیه) ، در مورد شرور دیگه هم اگه دقت بشه شر بودن اونا به یه امر عدمی برمی گرده ، در اصطلاح فلسفی شرور عدم ملکه هستن ، عدم ملکه ، نبودن اصل یه شی مثلا نبودن روح انسان نیست ، بلکه نبودن کمالیه که اون شی نوعا می تونست اون کمال رو داشته باشه ولی الان نداره ، مثلا نابینایی برای انسان عدم ملکه است ، یه انسان نوعا می تونه بینا باشه ولی این شخص به دلایلی الان بینا نیست ، البته بعضی چیزا هم هست که ما نوعا می تونیم اونا رو داشته باشیم ولی الان نداریم و خیلی از ما هم نداشتن اونو شر محسوب نمی کنیم، مثلا خیلی از ما ندونستن اینکه در فلان قسمت فلان ستاره چه اتفاقی داره می افته رو شر حساب نمی کنیم با اینکه بنا به تعریف بالا ندونستن چنین چیزی برای ما یه شره ، اگه کسی بخواد چیزایی شبیه این از زمره ی امور شر بیرون باشن باید تبصره هایی به اون تعریف اضافه کنه که فعلا نیازی به بحث از اون نیست ...
با توجه به این مقدمه شرور امور عدمی هستند(به معنایی که گذشت) و امور وجودی نیستن که نیاز به خالق داشته باشن ، بلکه همین که موجودی آفریده بشه که از بعضی کمالات محروم باشه کمالاتی که الان نوعا می تونست اونا رو داشته باشه ، همین محرومیت از این کمالات برای اون موجود شره ،و با مسامحه و به تعبیر مجازی این امور شر هم بواسطه ی تحقق اون موجود تحقق پیدا می کنن...

حالا ممکنه کسی بگه که ، من می پذیرم که شرور امور وجودی نیستن که نیاز به خالق داشته باشن ، ولی بالاخره چطور خداوند که خیر و رحمت مطلقه عالمی آفریده که در اون امور شر و نامطلوب وجود داره(موجوداتی که گرفتار شر هستند ، از این جهت که گرفتار شر هستند)؟

قبل از پاسخ به سوال بالا بد نیست با توجه به نقل قول پایین نکته ای راجع به عدل الهی طرح بشه :

نقل قول:
این دلیل میگه که اگه شما این معنای عرفی اختیار رو نپذیرید با عدل الهی مشکل پیدا می کنید (مهمترین دلیلی هم که اون بزرگوار بنده رو مورد عنایت قرار دادن و فرمودن این حرف کفر محضه همین بود ) ، این دلیل میگه که این چه جور عدلیه که خدا یه عده شقی رو با یه شاکله ی خاص بیافرینه و بعد اونا هم با اون شاکله ی خاص ضرورتا انتخابای خاصی داشته باشن و فقط فقط هم بتونن همون انتخابا رو داشته باشن بعد هم خدا بخاطر این انتخاباشون اونا رو مجازات کنه؟

دوستان توجه کنن که عدل الهی در اینجا به معنای تناسب بین عمل شخص و پاسخ حق تعالی به اونه که در مجازات شخص شقی هم چنین تناسبی وجود داره ، به نظرم تنها تعریف ممکن و معقول راجع به عدل الهی که با این بحث تناسب داره همینه ، دوستان می تونن تعریف دیگه ای پیشنهاد بدن (اگه اصلا تعریف دیگه ای متناسب با این بحث وجود داشته باشه ) ولی باید توجه کنن که این تعریف حداقل باید ممکن باشه و مثلا مستلزم امر محالی مثل معنای عرفی اختیار نباشه ، در تناسب باید دو چیز وجود داشته باشه یعنی تناسب تناسب بین دو چیزه ، وقتی فقط یه چیز داریم تناسب مطرح نیست ، بنابراین وقتی خداوند یه انسان شقی رو با یه شاکله ی خاص خلق می کنه (که البته این فقط مربوط به اولین لحظه ی پیدایش اون شخص نمیشه بلکه تا وقتی که اون شخص وجود داره هر لحظه نیازمند به حق تعالی است و حق تعالی لحظه به لحظه هستی اونو افاضه می کنه ) بحث عدل مطرح نیست ، چرا که خداوند اصل شاکله ی اون شخص شقی رو ایجاد می کنه و اصل هستی اون رو افاضه می کنه و قبل از اون چیزی وجود نداره که حالا بخوایم بحث تناسب اون چیز اول با چیز دوم رو مطرح کنیم ، بعد از ایجاد اون شخص ، متناسب با اعمال اون شخص ، حق تعالی باهاش برخورد می کنه و این عدله ...

نقل قول:

حالا ممکنه کسی بگه که ، من می پذیرم که شرور امور وجودی نیستن که نیاز به خالق داشته باشن ، ولی بالاخره چطور خداوند که خیر و رحمت مطلقه عالمی آفریده که در اون امور شر و نامطلوب وجود داره(موجوداتی که گرفتار شر هستند ، از این جهت که گرفتار شر هستند)؟

در پاسخ به این سواله که به بحث خیر کثیر و شر قلیل می رسیم. دوستان توجه کنن که در اینجا ما با تبیین این مرحله از بحث شرور نمی خوایم نشون بدیم که حق تعالی حکیم و رحیمه، بلکه از این بحث که حق تعالی به نحو اطلاق واجد همه ی کمالات از جمله حکمت و رحمته گذشتیم و این مطلب در اینجا مفروضه، کاری که در اینجا می خواهیم بکنیم اینه که نسبت این حکمت و رحمت مطلق رو با بحث شرور روشن کنیم. در این رابطه پنج حالت رو میشه در نظر گرفت. یا یه مرتبه ی کلی از مراتب عالم (مثلا عالم طبیعت که در طول عوالم دیگه است، اصطلاح نسبت طولی و عرضی در پستای قبل توضیح داده شد) خیر محضه و هیچ شری در اون نیست یا خیر اون بیشتر از شرشه یا خیر و شر اون مساویه یا شر اون بیشتر از خیرشه یا هم شر محضه و هیچ خیری در اون نیست. حالتی که شر محض باشه (صرف نظر از اینکه فی نفسه ممکن هست یا نه) و حالتی که شر اون بیشتر از خیر اون باشه، با حکمت و رحمت حق تعالی در تعارضن و متعلق اراده ی الهی واقع نمی شن. از منظر حکمت و رحمت الهی ایجاد عالمی هم که در اون خیر و شر مساویه مستلزم ترجیح بلامرجحه بنابراین این شق هم متعلق اراده ی الهی واقع نمیشه. اما حالت اول که خیر محض بود و هیچ شری در اون نبود (بعد از اثبات امکان وقوعی اون)، بنا به حکمت و رحمت حق تعالی، به نوبه ی خودش و در بهترین شکل خودش ایجاد شده، یعنی بنا به حکمت و رحمت الهی (در مراتب بالاتر هستی) عالم یا عوالمی هست که خیر محضه و هیچ شری در اونا نیست. این حالت هم برای ما موضوعیت نداره. می مونه حالتی که خیر اون بیشتر از شرش بود...


با توجه به مطالب پست قبلی، هر مرتبه ای از مراتب طولی وجود که در اون با شرور مواجه ایم در زمره ی حالت خیر کثیر و شر قلیل قرار می گیره. با توجه به حکمت و رحمت الهی، حق تعالی چنین عوالمی رو هم به نوبه ی خود و در بهترین شکل اون اراده می فرماید، چرا که صرف نظر کردن از خیر و مصلحت کثیر بخاطر شر و مفسده ی قلیل با حکمت و رحمت الهی در تعارضه. اما در اینجا ممکنه چند سوال مطرح بشه
. مثلا اینکه نمی شد در عالمی مثل عالم ما همین شر قلیل هم در کار نبود؟ یا حداقل شرور اون کمتر بود؟

خداوند خیر مطلقه.با توجه به توحید افعالی هر چه که از او میرسه(تمام افعال)خیره.چون معنی نداره که از خدا شری سر بزنه.پس تکلیف این چیزهایی که به نظر ما شر میاد چی میشه؟جواب ساده است،به نظر ما شر میاد.این بر میگرده به همون دید کلی.یعنی دیدن یک مجموعه به صورت کل نه از یک زاویه خاص.پس ممکنه ما با یک دیده خوشبینانه در عالم شر قلیل ببینیم که در واقع خیر کثیره.
(جمع بین دو نظریه شرور)

seyedziya;18878 نوشت:
با توجه به مطالب پست قبلی، هر مرتبه ای از مراتب طولی وجود که در اون با شرور مواجه ایم در زمره ی حالت خیر کثیر و شر قلیل قرار می گیره. با توجه به حکمت و رحمت الهی، حق تعالی چنین عوالمی رو هم به نوبه ی خود و در بهترین شکل اون اراده می فرماید، چرا که صرف نظر کردن از خیر و مصلحت کثیر بخاطر شر و مفسده ی قلیل با حکمت و رحمت الهی در تعارضه. اما در اینجا ممکنه چند سوال مطرح بشه. مثلا اینکه نمی شد در عالمی مثل عالم ما همین شر قلیل هم در کار نبود؟ یا حداقل شرور اون کمتر بود؟


با سلام و تشکر از جناب سید ضیاء و دیگر کاربران

فلاسفه الهی، در پاسخگویی به اشكال شرور در رابطه با نظام احسن و اكمل، به بررسی اقسام فرضی موجود ممكن از نظر خیر و شر پرداخته و با استناد به عنایت و حكمت الهی نتیجه گرفتهاند كه تنها دو قسم از آن میتواند تحقق داشته باشد، یكی خیر محض، و دیگری خیر كثیر و غالب، اما تحقق فروض دیگر كه عبارتند از: خیر و شر مساوی، شر كثیر و غالب و شر محض، محال است. اما شر محض زیرا كه آن عدم محض و بطلان صرف است و فرض وجود در مورد آن، فرض دو امر متناقض است، اما آنچه شریتش با خیریتش مساوی است و یا شریتش بر خیریتش غالب است با عنایت الهی كه مقتضی نظام احسن است منافات دارد، این برخلاف موجودی است كه جهت خیرش بر جهت شرش غالب است، زیرا موجود نكردن خیر كثیر به خاطر شر قلیل، خود مصداق شر كثیر است و با عنایت و حكمت الهی منافات دارد.(1)

تفكیك ناپذیری خیر از شر در عالم طبیعت
غیر از واجب الوجود بالذات، آنچه دارای واقعیت و وجود است، دو عالم است، یكی عالم مفارقات و مجردات و دیگری عالم طبیعت و مادیات، و شرور تنها در عالم طبیعت و ماده ظهور میكنند، زیرا ماهیت شر، عدمی است، عدم آنچه برای چیزی مطلوب و ممكن است، و آن یا عدم كمال اولی (صورت نوعیه)، و یا عدم كمال ثانوی آن است، و در هر صورت، عدم، عارض بر شیء و مسبوق به ماده و امكان (امكان استعدادی) است.
بنابراین، چنین عدمی كه منشأ و خاستگاه شر است جز در عالم ماده راه ندارد، علامه طباطبایی در این باره چنین گفته است:

شر و فساد و نظائر آنها، روی هم رفته، بدیها و ناروائیهایی هستند كه در جهان ماده پیدا میشوند و مفهوم بد و ناروا مفهومی است كه از مقایسه با خوب و روا پدید میآید، اگر تندرستی كه خواسته نفس و ملائم طبع ما است نبود، هرگز بیماری را بد نمیشمردیم، و اگر آسایش و امن و هر یك از لذایذ حواس و لذائذ نفس نبود، هیچ گاه از دست دادن آنها برای ما تلخ نبود و بدبختی خوانده نمیشد، چنان كه هرگز زوجیت را برای عدد چهار و فردیت را برای عدد سه،‌خوب یا بد، خوشوقتی یا بد بختی نمیشماریم، زیرا قیاس در كار نیست.
از این جا پیداست كه شر، امری است قیاسی و مفهومی است عدمی، در مقابل یك امر وجودی ممكن الحصول، یعنی در مورد شر، موضوعی باید باشد دارای صفتی وجودی، كه مطلوبِ موضوعِ مفروض بوده باشد، تا نداشتن این صفت مطلوب برای آن، شر شمرده شود، ‌چنان كه داشتن چشم برای انسان، كه طبعاً چشم میخواهد، و ممكن هم هست نداشته باشد، خیر بوده، نابینایی برای او شر شناخته میشود.
و در نتیجه این كاوش به این نكته بر میخوریم كه شر ـ هر جا باشد ـ اولاً: عدمی، و ثانیاً: امری امكانی است.(2)

توضیح آن كه: موجودات مادی مشتمل بر قوه و استعداد میباشند و كمالات وجودیی را كه برای آنها ممكن است به تدریج بدست میآورند، و این تكامل تدریجی در گرو تأثیر و تأثر متقابل موجودات مادی است؛ زیرا هر یك از انواع طبیعی، نیازمندیها و كمالات ویژهای دارد كه از طریق انواع و پدیدههای دیگر طبیعی به دست میآید، و این جاست كه نوعی تزاحم و تضاد نمودار میشود، و در نتیجه شر اضافی و نسبی پدید میآید.

در نتیجه انفکاک شر قلیل که از اقتضاءات عالم ماده و طبیعت است، نه تنها غیر ممکن بلکه به استناد قاعدۀ تزاحم و تضاد، لازم و ملزوم عالم ماده است.

موفق باشید ...

پاورقی_____________________________
1. ر.ك. نهایه الحكمه، مرحله 12، فصل 18.
2. اصول فلسفه، ج 5، ص 172؛ نیز به نهایه الحكمه، مرحله 12، فصل 18 رجوع شود.

seyedziya;12408 نوشت:
مطلبی هست که برای توضیح اون ابتدا باید چند تا اصطلاح تعریف بشه، علت بمعناى عامش يعنى هر موجودى كه موجود ديگه ای به نحوى وابسته به اونه از جهتی به دو قسم تقسیم میشه، یکی علت تامه و دیگری علت ناقصه، در علت تامه علت براى تحقق معلول كفايت مى‏كنه و وجود معلول متوقف بر چيز ديگه ای جز اون نيست و بعبارت ديگه با فرض وجود اون وجود معلول ضروریه، علت ناقصه علتیه كه هر چند معلول بدون اون تحقق پیدا نمی کنه ولى خود اون هم به تنهايى براى وجود معلول كفايت نمى‏كنه و بايد يك يا چند چيز ديگه رو به اون اضافه کرد تا وجود معلول ضرورت پیدا کنه.
از یه جهت دیگه علت به بسيط و مركب تقسیم میشه، علت بسيط علتیه که از اون جهت که بسیطه دیگه اجزا نداره مثل علیت خداوند -که هیچ نوع اجزایی نداره -برای اولین مخلوق، علت مرکب هم علتیه که از اون جهت که مرکبه از چند جز تشکیل شده مثلا برای اینکه من مطلبی رو تایپ کنم علاوه بر عوامل روانی لازم برای تصمیم به تایپ باید توانایی جسمانی چنین کاری رو هم داشته باشم و ...

حالا با این توضیحات، تا وقتی علت تامه نشده نسبتش با بودن معلولی که قراره از علت تامه سر بزنه و نبودن این معلول یکسانه و نسبت به هر دو حالت امکانی داره و به تعبیر دیگه از چنین علت ناقصه ای نه بودن این معلول لازم می یاد و نه نبودنش، حالا با این توضیح وقتی ما از این معنای رایج اختیار صحبت می کنیم منظورمون مرحله ای قبل از فعل انتخاب که هنوز علت ناقصه است و تام نشده نیست (و در کل هر نوع لحاظی که در اون برخی از اجزاء علت تامه لحاظ نشده باشه)، بلکه منظورمون دقیقا اون لحظه ی انتخاب و لحظه ی تام شدن علته، علیت برای این لحظه در لحظه ی قبل از این لحظه هنوز ناقصه است ولی علیت برای خود این لحظه ی قبلی در خود همین لحظه ی قبلی تامه است، ما بحثمون در یه لحظه ی خاص و علیت تامه ی خاص اون لحظه و انتخاب در اون لحظه است، لحظه ی قبلی هم به همین نحو یه علیت تامه ی خاص خودش و انتخاب خاص خودش رو داره، این مطلب رو برای این میگم چون بعضی ها علت ناقصه بودن برای این لحظه ی خاص مدنظر ما در لحظات قبلی رو پیش میکشن تا محملی برای این معنای رایج اختیار پیدا کنن و میگن که در لحظات قبل علت انتخاب در لحظه ی خاص مد نظر ما هنوز ناقصه است و بنابراین هنوز نسبت به انتخاب این طرف یا اون طرف در اون لحظه ی خاص مدنظر ما حالت امکانی داره و از این علت ناقصه هیچ کدوم از دو طرف لازم نمی یاد بنابراین چون هنوز هیچ کدوم از دو طرف ضروری نشده درسته که بگیم از منظر این لحظه ی قبلی شخص هم میتونه در اون لحظه ی خاص فلان کار رو بکنه و هم میتونه این کار رو نکنه (هکذا در مورد لحاظ های دیگه ای که در اون برخی اجزاء علت تامه لحاظ نشده باشه)، در حالیکه همونطور که دیدیم ما نقل کلام میکنیم به خود اون لحظه ی قبلی که خودش در اون لحظه علیتش تامه شده و از شخص اون انتخاب خاص اون لحظه ضرورتا سر میزنه و جز اون انتخاب خاص ممکن نیست انتخاب دیگه ای ازش سر بزنه و همینطور اگر در این لحظات عقب عقب بریم در نهایت می رسیم به اولین لحظه ای که شخص پا به عالم هستی گذاشته که در این اولین لحظه شخص یه شاکله ی خاصی داره که دیگه اون شاکله رو انتخابش نکرده بلکه به اون داده شده و فرد بر اساس همین شاکله ای که بهش داده شده، شاکله ای که یه نحوه هستی خاصی داره، ضرورتا دست به فعل خاصی می زنه و (در تحلیل نهایی) فقط و فقط هم اون فعل میتونست ازش سر بزنه، بعد این فرد با انتخاباش تنها مسیر پیش روش در زندگیش رو رقم میزنه...

البته تذکر این نکته لازمه که این معنا از قدرت که در اون با عدم لحاظ برخی اجزاء علت تامه (و ناقصه کردن علت) گفته میشه شخص هم قدرت بر فعل داره و هم ترک مورد انکار ما نیست، ما فعلا در مقام نقد اون معنا از اختیار هستیم که ازش به معنای عرفی اختیار تعبیر کردیم...


سلام
بحث قاطی شده ناجور
بابا دلیل هر چیزی وقوعشه
الان من میتونم راه خیررو انتخاب بکنم یا نه؟ اگه شر انتخاب کردم مجبور بودم؟

رزسفید;18968 نوشت:
خداوند خیر مطلقه.با توجه به توحید افعالی هر چه که از او میرسه(تمام افعال)خیره.چون معنی نداره که از خدا شری سر بزنه.پس تکلیف این چیزهایی که به نظر ما شر میاد چی میشه؟جواب ساده است،به نظر ما شر میاد.این بر میگرده به همون دید کلی.یعنی دیدن یک مجموعه به صورت کل نه از یک زاویه خاص.پس ممکنه ما با یک دیده خوشبینانه در عالم شر قلیل ببینیم که در واقع خیر کثیره.
(جمع بین دو نظریه شرور)

با عرض سلام و تشکر
سرکار رز گرامی ، این مطلب به همین شکل ، کامل نیست...

مهربانی;20104 نوشت:
سلام
بحث قاطی شده ناجور
بابا دلیل هر چیزی وقوعشه
الان من میتونم راه خیررو انتخاب بکنم یا نه؟ اگه شر انتخاب کردم مجبور بودم؟

با سلام
نه ، فک کنم سوتفاهم شده بدجور ،جناب مهربانی گرامی ، عزیز دل برادر ، این مطالب حاصل کلی مطالعه و تامله ، لطفا یکم با مهربونی بیشتر اونو بخونید.
اگه منظورتون از این عبارت "بابا دلیل هر چیزی وقوعشه " ، اینه که(بابا) دلیل ما برای اعتقاد به وجود بعضی امور اینه که به تجربه (درونی یا بیرونی)از تحقق اونا آگاهی پیدا می کنیم و این طریق اعتقاد به این دسته امور موجهه ، این حرف در جای خودش حرف درستیه.
اما در رابطه با این بحث ، ما به تجربه چه چیزی رو درک کنیم؟ ما این رو درک می کنیم که بعضی وقتها در انجام چیزایی که دوست داریم آزادتریم و گاهی اوقات هم از ناحیه ی بعضی امور اکراه میشیم و کمتر آزادیم و گاهی هم ممکنه این اکراه به حد اضطرار برسه.خوب این چه منافاتی با حرف من داره؟
در رابطه با این مطلب هم که گفتید "الان من میتونم راه خیر رو انتخاب بکنم یا نه؟ اگه شر رو انتخاب کردم مجبور بودم؟" ، باید بگم که در تحلیل نهایی ، اگه شما خیر رو انتخاب کردید نمی تونستید شر رو انتخاب کنید و اگه شر رو انتخاب کردید نمی تونستید خیر رو انتخاب کنید.البته در هر صورت ، تا جایی که حرف اضطرار نباشه ،این شمایید که انتخاب کردید و فعل واقعا منسوب به شماست. در این انتخاب هر چه از ناحیه ی امور بیرون اون شاکله ی مرکزی کمتر اکراه بشین و عملتون تطابق بیشتری با اون شاکله داشته باشه ، این انتخاب شما آزادانه تره(به معنای هستی شناختی کلمه) و برعکس ...

سلام
امر بین الامرین درسته؟

seyedziya;20107 نوشت:
اگه شما خیر رو انتخاب کردید نمی تونستید شر رو انتخاب کنید و اگه شر رو انتخاب کردید نمی تونستید خیر رو انتخاب کنید.البته در هر صورت ، تا جایی که حرف اضطرار نباشه ،این شمایید که انتخاب کردید و فعل واقعا منسوب به شماست. در این انتخاب هر چه از ناحیه ی امور بیرون اون شاکله ی مرکزی کمتر اکراه بشین و عملتون تطابق بیشتری با اون شاکله داشته باشه ، این انتخاب شما آزادانه تره(به معنای هستی شناختی کلمه) و برعکس ...

سلام و تشکر

برداشت من از این متن شما این بود که ما در انتخابهای خود تحت تأثیر علتها هستیم ، علتها هستند که نوع و نحوه انتخاب ما رو تعیین می کنند، نکته دوم هم اینه که ما تحت تأثیر شاکله مرکزی هستم که این شاکله هم از پیش تعیین شده هست ، پس نتیجه می گیریم که ما مجبور هستیم !!!!!! و تحت تأثیر شاکله مرکزی و علتها انتخاب می کنیم ........

خب اگر اینجور باشه دیگه در روز جزا من دستم بازه و به خدا می گم ، خدایا من تحت تأثیر علتها و شاکله مرکزی از پیش تعیین شده ، این انتخاب رو کردم و نباید منو مواخذه کنی ، چون مجبور بودم

:Gig:

seyedziya;20107 نوشت:
در رابطه با این مطلب هم که گفتید "الان من میتونم راه خیر رو انتخاب بکنم یا نه؟ اگه شر رو انتخاب کردم مجبور بودم؟" ، باید بگم که در تحلیل نهایی ، اگه شما خیر رو انتخاب کردید نمی تونستید شر رو انتخاب کنید و اگه شر رو انتخاب کردید نمی تونستید خیر رو انتخاب کنید.البته در هر صورت ، تا جایی که حرف اضطرار نباشه ،این شمایید که انتخاب کردید و فعل واقعا منسوب به شماست.

سلام
احسنت
این تحلیل نهایی اسمش قضاست نه اختیار درشته؟؟؟
وسلام

مهربانی;20118 نوشت:
سلام
امر بین الامرین درسته؟

با سلام
در پست نه و ده همین تاپیک به بعضی احادیث امر بین امرین اشاره شده، همونطور که در همونجا هم گفته شده این احادیث باید در چارچوب معنای درست اختیار تفسیر بشن. استادی داشتیم که ایشون معتقد بود که اشعری و معتزلی ظاهرا تصوری از علیت طولی نداشتن، بنابراین وقتی که بحث فاعلیت می شد فک می کردن که یا جا برای خداست یا انسان، اشعری بخاطر اینکه چیزی از دایره ی قدرت مطلق و قهر و غلبه ی حق تعالی بیرون نباشه جانب خدا رو گرفت و بحث کسب رو مطرح کرد، که در اون بنده فعلی که خداوند خالقشه رو کسب می کنه. در برابر این دیدگاه معتزله براساس مبانی خودش از جمله حسن و قبح عقلی، (اینکه اگه چنین نباشه ظلمه و ظلم هم از مولای حکیم سر نمی زنه...)، جانب انسان رو گرفت و بحث تفویض رو مطرح کرد، در فقه وقتی پدری مالی رو به پسرش می بخشه دیگه از دستش رفته و نمی تونه مطالبه اش بکنه، (بنا به یه تقریر این ایده) حالا خدا هم اختیار رو به انسان تفویض کرده و بخشیده و (معاذالله) دیگه کار از دستش در رفته و دیگه تو این حوزه نفوذی نداره، در این حوزه چه بسا خدا یه چیزی رو اراده می کنه و انسان یه چیز دیگه رو ، و بدلیل تفویض، اراده ی انسان به کرسی می نشینه. در دوره های بعدی حکمایی مثل ابن سینا(که شیعه است ، و اکثر حکمای مسلمان برجسته ی دیگه هم شیعه هستن که به نظرم ریشه در عقل گرایی شیعه داره...) بحث علیت طولی رو مطرح کردن، که در اون، در افعال اختیاری هم انسان فاعل فعله و هم خدا، اما این دو در طول همند و نه در عرض هم، بنابراین با همدیگه تعارضی ندارن، از باب مثل، مثل اینکه دو نفر هر کدوم در دو طبقه ی مختلف یه ساختمون دارن دور خودشون می چرخن!، این دو نفر هیچ وقت به هم برخورد نمی کنن چون در دو طبقه ی مختلف دارن می چرخن. ایشون معتقد بود که بحث امر بین امرین در اون بستر گفته شده و ناظر بر یه همچین چیزیه. صرف نظر از اتقان این تفسیر، در هر صورت هر تفسیری که از امر بین امرین بخوایم ارائه بدیم باید در چارچوب معنای درست اختیار باشه...

سلام
حرف شما کاملا درسته و تا اینجا منافاتی با نظر دیگران دیده نمی شه
و امر بین الامرین فقط اینطوری جواب میده.ولی اختیار عرفی با قضا و قدر فرق داره

نیایش سبز;20127 نوشت:

برداشت من از این متن شما این بود که ما در انتخابهای خود تحت تأثیر علتها هستیم ، علتها هستند که نوع و نحوه انتخاب ما رو تعیین می کنند، نکته دوم هم اینه که ما تحت تأثیر شاکله مرکزی هستم که این شاکله هم از پیش تعیین شده هست ، پس نتیجه می گیریم که ما مجبور هستیم !!!!!! و تحت تأثیر شاکله مرکزی و علتها انتخاب می کنیم ........

خب اگر اینجور باشه دیگه در روز جزا من دستم بازه و به خدا می گم ، خدایا من تحت تأثیر علتها و شاکله مرکزی از پیش تعیین شده ، این انتخاب رو کردم و نباید منو مواخذه کنی ، چون مجبور بودم

:gig:

قطعا ساز و کار انتخابای ما هم یه ساز و کار علییه، ولی نکته ی مهم اینه که این شاکله ی مرکزی هم جزئی از این ساز و کار علییه، نکته ی مهم دیگه اینکه این شاکله چیزی غیر ما نیست، بلکه خود ماییم. در عبارتی که گفتید "پس نتیجه می گیریم که ما مجبور هستیم ..." بستگی داره که منظورتون از جبر و اختیار چی باشه، اگه منظورتون از مجبور بودن اینه که ما به معنای عرفی کلمه مختار نیستیم، بله ما به این معنا مختار نیستیم و مجبوریم، اصلا این معنا از اختیار محاله، یعنی اینطور نیست که ما می تونستیم صاحب چنین اختیاری باشیم ولی حالا نیستیم بلکه این معنا از اختیار اصلا محاله. میشه به این گفت جبر درونی، یعنی ما بدلیل نحوه هستی خاص و ساختار خاصی که داریم ضرورتا یه نحوه عمل خاص داریم که (در تحلیل نهایی) غیر از اون هم ممکن نیست، ولی باز هم باید تذکر بدم که این شاکله و ساختار و این نحوه هستی خاص چیزی غیر خود ما نیست بلکه خود ماییم. الگوی کلی این بحث در مورد حق تعالی هم صادقه و در معنای درست اختیار، حق تعالی در بالاترین مرتبه ی آزادی قرار داره. در اون مقامی که حق تعالی هست هیچ چیزی نه مافوق او (راجع به اکراه امور در طول یه چیز در پستای قبلی توضیحاتی اومده) و نه در کنار او نیست که بخواد اونو به کاری اکراه کنه، و او به تمامه هر آنچه رو که دوست داشته باشه و اقتضای ذات اقدسش باشه انجام میده، اما در تحلیل نهایی غیر از اون هم ممکن نیست (که البته روشنه که این مطلب با این معنا از قدرت که در اون با صرف لحاظ صفت قدرت گفته میشه قدرت خداوند به هر مقدور (و امر ممکن بذاتی) تعلق می گیره منافاتی نداره و این بحث دیگه ایه، هکذا این مطلب در کلیت خودش در مورد این معنا از قدرت در انسان هم جاریه...). توضیح مبسوط این مطالب در پستای قبلی اومده. راجع به بحثی که در باب عدل الهی مطرح کردید هم من مفصل بحث کردم، اون مطالب رو مطالعه بفرمایید اگه باز مطلبی بود من در خدمتم...

مهربانی;20267 نوشت:
سلام
احسنت
این تحلیل نهایی اسمش قضاست نه اختیار درشته؟؟؟
وسلام

مهربانی;20267 نوشت:

سلام
حرف شما کاملا درسته و تا اینجا منافاتی با نظر دیگران دیده نمی شه
و امر بین الامرین فقط اینطوری جواب میده.ولی اختیار عرفی با قضا و قدر فرق داره

با سلام
تحلیل نهایی یعنی از جمله ، با لحاظ تمام اجزای علت تامه (در هر لحظه) و در نتیجه وجوب علی و معلولی ناشی از اون (در قبل هم اومد که بنا به قاعده ی وجوب علی و معلولی وقتی علت تامه حاضر باشه معلول بالضروره حاضره و برعکس) و نه عدم لحاظ بعضی از این اجزا(و در نتیجه نه امکان بالقیاس الی الغیر ناشی از اون ، وقتی اون معلول رو نسبت به اون علت ناقصه (که مجموعه ای از فقط بعضی اجزا علت تامه است و نه همه ی اونا)می سنجیم و در نسبت با علت ناقصه ،
معلول حالت امکانی داره ، یعنی وقتی علت ناقصه هست لزوما معلول حاضر نیست )(که بحثش در پستای قبلی بطور مبسوط گذشت ، برای توضیح بیشتر به پستای قبلی مراجعه کنید) ، اختیار هم باید کاملا در این بستر بحث بشه...

در تاپیک "اختیار مخصوص انسان نیست." مباحثی مطرح شد که آوردن بخشی از اون ها در اینجا خالی از فایده نیست و به تکمیل مباحث مربوط به اختیار کمک می کنه :

نقل قول:
...در بحث از معنای درست اختیار ، گاهی منظور معنای هستی شناختی عام اختیاره، که در اون هر چه عمل موجودی تطابق بیشتری با طبیعتش داشته باشه و از ناحیه ی عواملی در عرض خودش اکراه نشه آزادتره و برعکس. در اینجا حتی این قید که این موجود باید حداقل آگاهی ای در سطح آگاهی انسان یا جن داشته باشه هم نیومده. گاهی هم منظور معنای هستی شناختی خاص تری از اختیاره ، که بیشتر برای مصرف در بعضی مباحث اخلاقی ایجاد شده ، در این معنا ، این قید هم هست که اون موجود باید حداقل از سطح آگاهی ای مثل آگاهی انسان یا جن برخوردار باشه.یه نکته ی مهم هم اینکه اختیار غیر از این دو معنای هستی شناختی یه معنای اخلاقی هم داره و نباید اینها رو با هم قاطی کرد ، که فعلا نیازی به بحث از اون نیست...
نقل قول:
...فعلا و عجالتا ، به نظرم میشه تسخیر رو به چند نوع تقسیم کرد : یکی تسخیر از ناحیه ی علت هستی بخش شی که در طول اون شی است ، از این جهت که علت هستی بخش اون شی است(که فعلا بهش میگیم تسخیر طولی) ، و دیگری(رو اسمشو میذاریم) تسخیر عرضی ، که از ناحیه ی اموری غیر از علت هستی بخشه(اگه حیث هستی بخشی علت هستی بخش اون شی رو هم لحاظ نکنیم ، از این نظر ، علت هستی بخش هم در این دسته قرار می گیره) (به نظر می یاد اموری هم که در مرتبه ی قبل از مرتبه ی شی قرار دارن ولی علت هستی بخش اون شی نیستن(یا از این جهت لحاظ نمیشن) اگه هم بخوان تاثیری در شی بذارن یا باید این کار رو از طریق خلق عواملی در عرض اون شی انجام بدن و یا از طریق تاثیر خاصی در علت هستی بخش اون). با توجه به معنای درست اختیار ، تسخیر علت هستی بخش که منافاتی با اختیار نداره ، چون علت هستی یه شی اصل هستی اون شی (که دارای یه شاکله و طبیعت خاصیه) رو افاضه می کنه (البته این شاکله و طبیعت چیزی غیر از اون شی نیست ، بلکه خود اون شی است). اما تسخیر عرضی هم دو حالت داره ، یا همسو با طبیعت شی تحت تسخیره یا غیر همسو ، تسخیر عرضی همسو ، با آزادی اون شی همسوست ، ولی تسخیر عرضی غیر همسو آزادی اون شی تحت تسخیر رو محدود می کنه...

seyedziya;12405 نوشت:
پاسخ خود من به این سوال اینه که نه ما به این معنا مختار نیستیم، چون اصلا این معنای اختیار محاله، برای روشن شدن جواب به چند نکته باید توجه کنیم، یکی تعریف امر ممکن به امکان خاصه، امر ممکن به امکان خاص چیزیه که وقتی خودشو به تنهایی در نظر بگیریم نه وجودش ضروریه و نه عدمش مثلا انسان رو وقتی خودشو به تنهایی در نظر بگیریم نه وجودش ضروریه و نه عدمش، از طرف دیگه یه قاعده ی فلسفی داریم که در عالم هستی تا چیزی وجودش ضرورت پیدا نکنه و صد در صد نشه تحقق پیدا نمی کنه، از طرف دیگه قانون علیت رو داریم، قانون علیت میگه که هر امر ممکنی (هر امر ممکن به امکان خاص) برای تحققش نیازمند چیزی غیر خودشه تا اون رو از حالت پنجاه پنجاه بیرون بیاره و وجودش رو ضروری کنه، اگه دقت کرده باشید این معنای اختیار به اصطلاح مستلزم ترجیح بلا مرجحست و با قانون علیت در تعارضه...

سلام بر همه سروران اهل ولا
اینجا شما با عرض پوزش با کمک کلمات بحثو عوض کردی اخه بحث اختیار با ممکن فرق اساسی داره واسه مثال عرض میکنم ممکن از جنس ملکه وعدمه ولی اختیار از جنس ضدین اگه واضحه که هیچ اگه مبهمه تا بیشتر زور بزنم؟
والسلام علی من اتبع الهدی

مهربانی;20702 نوشت:
...
اینجا شما با عرض پوزش با کمک کلمات بحثو عوض کردی اخه بحث اختیار با ممکن فرق اساسی داره واسه مثال عرض میکنم ممکن از جنس ملکه وعدمه ولی اختیار از جنس ضدین اگه واضحه که هیچ اگه مبهمه تا بیشتر زور بزنم؟
...

یه حدسی راجع به منظورتون می زنم ولی بهتره بیشتر توضیح بدید ، فقط قبل از توضیح بیشتر پستای 4 و 5 رو هم مطالعه بفرمایید ، اون پست 3 بیشتر جنبه ی زمینه چینی داشت ، برای ارزیابی بهتر از مطلب باید هر سه پست 3 و 4 و 5 رو با هم بخونید...

سلام
سید با من قهری ؟
الا باید با اثطلاهاط بیام؟
وقتی شما میای میگی امکان خاص در واقع داری بحث رو عوض میکنی البته ناخوداگاه
ببین من بین انتخاب جناح فتنه گری مثل یزید یا ولایت مداری مثل حسین مختارم و هر دو جناح ممکن هایی هستند که وجودشون به اختیار من ربطی ندارند در واقع اونجا که گفتی انسان بما هو وجود ممکن الوجود است یا معدوم دیگه از بحث اختیار انسان خارج شدی و وارد ماهیت انسان میشی یعنی بحث کلامی رو فلسفی از جنس فلسفه اولی می کنی بعد هم تاخت 30 40 تا نتیجه از ترکیب این معجون می گیری میشه این سوء تفاهم عنب است یا انگور
اختار عرفی میگه انسان بما هو انسان
تا اینجا رو هستی؟
وسلام

مهربانی;20737 نوشت:

سید با من قهری ؟
الا باید با اثطلاهاط بیام؟
وقتی شما میای میگی امکان خاص در واقع داری بحث رو عوض میکنی البته ناخوداگاه
ببین من بین انتخاب جناح فتنه گری مثل یزید یا ولایت مداری مثل حسین مختارم و هر دو جناح ممکن هایی هستند که وجودشون به اختیار من ربطی ندارند در واقع اونجا که گفتی انسان بما هو وجود ممکن الوجود است یا معدوم دیگه از بحث اختیار انسان خارج شدی و وارد ماهیت انسان میشی یعنی بحث کلامی رو فلسفی از جنس فلسفه اولی می کنی بعد هم تاخت 30 40 تا نتیجه از ترکیب این معجون می گیری میشه این سوء تفاهم عنب است یا انگور
اختار عرفی میگه انسان بما هو انسان
تا اینجا رو هستی؟
وسلام

جناب مهربانی من که گفتم باید غیر از پست 3 پستای 4 و 5 رو هم بخونید و در مجموع قضاوت کنید ، تو پست سه که من راجع به امکان خاص صحبت کردم ، هدف این بود که خواننده با این مطلب که برای فهم بقیه ی مطالب لازمه آشنا بشه ، همینطور از این مجرا با معنای ترجیح بلامرجح هم که در تمثیل دو راهی بهش اشاره شده بود آشناتر بشه ، اگه در جای دیگه ای صحبت از امکان خاص شده اون امکان خاص فعل انسانه نه خود انسان ، من در اینجا چی کار به امکان خاص خود انسان دارم ، همونطور که از اون پستا برمی یاد از جمله نقاط ثقل مهم اون پستا وجوب علی و معلولی و همینطور سنخیته ، باز هم میگم اون سه تا پست 3 و4 و5 باید با هم خونده بشه ...

seyedziya;12405 نوشت:
اگه دقت کرده باشید این معنای اختیار به اصطلاح مستلزم ترجیح بلا مرجحست و با قانون علیت در تعارضه...

seyedziya;12406 نوشت:
من که در اون لحظه یه نحوه هستی خاصی دارم علت تامه ی این تصمیم برای تایپ کردن هستم و تصمیم تایپ کردن هم فعل من و معلول منه، بنا بر قاعده ی ضرورت علی و معلولی و سنخیت که بحثش گذشت از من در اون لحظه ی خاص ضرورتا و فقط و فقط تصمیم تایپ کردن میتونه سر بزنه، بنابراین من باید تایپ می کردم و فقط هم می تونستم تایپ کنم و دیگه نمی تونستم تایپ نکنم،

seyedziya;12408 نوشت:
در حالیکه همونطور که دیدیم ما نقل کلام میکنیم به خود اون لحظه ی قبلی که خودش در اون لحظه علیتش تامه شده و از شخص اون انتخاب خاص اون لحظه ضرورتا سر میزنه و جز اون انتخاب خاص ممکن نیست انتخاب دیگه ای ازش سر بزنه و همینطور اگر در این لحظات عقب عقب بریم در نهایت می رسیم به اولین لحظه ای که شخص پا به عالم هستی گذاشته که در این اولین لحظه شخص یه شاکله ی خاصی داره که دیگه اون شاکله رو انتخابش نکرده بلکه به اون داده شده و فرد بر اساس همین شاکله ای که بهش داده شده، شاکله ای که یه نحوه هستی خاصی داره، ضرورتا دست به فعل خاصی می زنه و (در تحلیل نهایی) فقط و فقط هم اون فعل میتونست ازش سر بزنه، بعد این فرد با انتخاباش تنها مسیر پیش روش در زندگیش رو رقم میزنه...

seyedziya;20760 نوشت:
اگه در جای دیگه ای صحبت از امکان خاص شده اون امکان خاص فعل انسانه نه خود انسان ، من در اینجا چی کار به امکان خاص خود انسان دارم ، همونطور که از اون پستا برمی یاد از جمله نقاط ثقل مهم اون پستا وجوب علی و معلولی و همینطور سنخیته

سلام بر عزیزان خدا
سید جان دقت کن شما وقتی به فعل انسان به هو وجود له امکان ان یکون موجود او لا یکون موجود
بله علت باید تامه باشه تا موجود بشه و اگه شد دیگه عدمش غیر ممکنه الی نهایه درست؟یعنی بحث فلسفی نوع اولی
اما اگر به فعل انسان بما هو فعل نگاه کنی دیگه اون وقت دیگه قضیه فرق میکنه و بحث کلامی میشه و اونوقت که ...نظرت چیه؟
خودمونیم خوب گازشو گرفته بودی میتاختی هیچکی هم بهت گیر نداده بود نه؟:Box:
به ما گفته بودن بالا منبر قلومبه حرف بزنی کسی بهت جرات شک کردن هم نمیکنه ای شیطون:shookhi:

سلام سید جان
من همچنان منتظر جوابم شما 3تا تایپیکو کشیدی اینجا خودت کجایی ؟کمپین میزنم ها:Cheshmak:
وسلام

مهربانی;20775 نوشت:
سلام بر عزیزان خدا
سید جان دقت کن شما وقتی به فعل انسان به هو وجود له امکان ان یکون موجود او لا یکون موجود
بله علت باید تامه باشه تا موجود بشه و اگه شد دیگه عدمش غیر ممکنه الی نهایه درست؟یعنی بحث فلسفی نوع اولی
اما اگر به فعل انسان بما هو فعل نگاه کنی دیگه اون وقت دیگه قضیه فرق میکنه و بحث کلامی میشه و اونوقت که ...نظرت چیه؟
خودمونیم خوب گازشو گرفته بودی میتاختی هیچکی هم بهت گیر نداده بود نه؟:box:
به ما گفته بودن بالا منبر قلومبه حرف بزنی کسی بهت جرات شک کردن هم نمیکنه ای شیطون:shookhi:

سلام
ببخشید تاخیر شد
جناب مهربانی ، چونه نزن برادر ، هیچ راهی نداره ، البته تقریبا تمام افرادی که باهاشون این بحث رو مطرح می کردم اولش یه جورایی می خواستن یه در رویی پیدا کنن ، میشه گفت دلیلش هم اینه که اینقدر از بچگی (به اشتباه) تو گوش ما خونده شده و این معنای عرفی اختیار به چیزایی مثل اخلاق و عدل الهی و ... بسته شده که فک می کنیم اگه از این معنای عرفی اختیار دست برداریم اونا هم بر باد میره ، برا همین هم در برخورد با این مسئله محافظه کار میشیم ، که البته من این تلقی رو نقد کردم و نشون دادم که چنین ملازمه ای در کار نیست و بحثایی مثل عدل الهی یا اخلاق و ... رو هم در چارچوب معنای درست اختیار بحث کردم و به نظرم محکم و متقن هم هست.باور کنید سعی کردم به روون ترین شکلی که به اتقان مطلب ضربه نزنه بنویسم.
اما راجع به بحثی که گفتید فعل رو بجای اینکه از این جهت که موجوده ، از این جهت که فعله نگاه کنیم ، این مشکلی رو حل نمی کنه ، اولا این دو حیث در یه فعل با هم ملازمند و لوازم اونا هم با هم ملازمند ، گذشته از اینکه تحلیلی که من براساس علیت ارائه کردم فعل انسان رو از این جهت که فعل انسانه و معلول یه علته لحاظ کرده.این تفکیک باعث نمیشه بحث اختصاصا فلسفی یا کلامی بشه.کاری که ما کردیم این بود که ابتدا تعریفی از معنای عرفی اختیار ارائه کردیم و بعد اون تعریف رو نقد کردیم و نشون دادیم که این معنا از اختیار محاله که در خارج محقق بشه...

seyedziya;21066 نوشت:
اما راجع به بحثی که گفتید فعل رو بجای اینکه از این جهت که موجوده ، از این جهت که فعله نگاه کنیم ، این مشکلی رو حل نمی کنه ، اولا این دو حیث در یه فعل با هم ملازمند و لوازم اونا هم با هم ملازمند ، گذشته از اینکه تحلیلی که من براساس علیت ارائه کردم فعل انسان رو از این جهت که فعل انسانه و معلول یه علته لحاظ کرده.این تفکیک باعث نمیشه بحث اختصاصا فلسفی یا کلامی بشه

سلام
اتفاقا سید جان بحث فلسفی با بحث کلام دارای وجه مشترکه و همین باعث مغالطه های زیادی شده و میطلبه که در این زمینه تجدید نظر کنیم و با عرف چون عرفه هم درگیر نشو عرف ما همچین بی پایه هم حرف نمی زنه هر چند همیشه درست نیست اما ضرورتا همیشه هم غلط نیست.
وقتی از این دید که فعل دارای یک وجود است (فلسفی) بحث میکنیم ممکن الوجودی است که تا علت تامه نباشه محقق نمیشه و وقتی محقق شد دیگه راهی برای عدم تحققش نیست.
اما در دید کلامی و اعتقادی دیگه وجود یا عدم یک فعل محل نظر نیست بلکه وجود این فعل یا وجود فعل دیگر محل بحث می شه
بله از دید فلسفه در هر علمی میشه وارد شد چرا که تمام علوم سر سفره فلسفه هستند مثلا شیمی که در مورد خواص یک ماده در رابطه با مواد دیگر بحث میکنه قبلش باید ثابت بشه همچین ماده ای وجود داره یا نه که کار فلسفه است پس...
تذکر
بحث ضرورتا به این نمیرسه که شما یا من اظهار شکست کنیم من دنبال کسب علم هستم
در ضمن اینجا کارشناسها خواب تشریف دارند؟ منتظرا ما همدیگه رو تیکه تیکه کنیم بعد اخطار بدن؟خوب شما هم وارد بحث بشید و کمک کنید حالا دو تا سوتی هم دادیم دادیم اسمون بزمین میاد؟
تبصره بحث ها در تایپیک ها با هم فرق دارند هرچند نکات مشترک زیادی دارند.

سلام ، چگونه می توان فهمید ، شاکله ی مرکزی مورد نظر شما، در انسانها متفاوت هست؟؟

موضوع قفل شده است