جمع بندی خلا عشق در قران و روایات و عرفان اسلامی !

تب‌های اولیه

79 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خلا عشق در قران و روایات و عرفان اسلامی !

سلام

می دانیم در عرفانهای جدید به عشق توجه ویژه
شده است
چرا در عرفان اسلامی به این مقوله کمتر توجه شده است؟

ایا اصولا کلمه عشق در قران امده ؟
همچنین چرا هیچ ایه ای درقران به این مساله نپرداخته ؟
و همچنین در روایات ؟

با تشکر

با نام الله



کارشناس بحث: استاد سمیع

بی نظیر;425422 نوشت:
سلام

می دانیم در عرفانهای جدید به

عشق توجه ویژه
شده است
چرا در عرفان اسلامی به این مقوله کمتر توجه شده است؟

ایا اصولا کلمه عشق در قران امده ؟
همچنین چرا هیچ ایه ای درقران به این مساله نپرداخته ؟
و همچنین در روایات ؟


با تشکر

باسمه تعالی
هفت شهر عشق را عطار گشت /ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم(1)

اتفاقا یکی از موضوعات مهم و قابل توجه که در عرفان اسلامی به طور جدی به آن پرداخته شده است مساله عشق است تا جایی که عرفا سرّ ایجاد این عالم را همان رقیقه عشقی خداوند می دانند عرفا در تبیین سرّ ظهور و بروز می گویند ذات حق تعالی که پر از کمالات است،حب و عشق رحمتی حق تعالی منشاء ظهور و بروز آن کمالات می شود که اهل معرفت از آن به حرکت حبی یاد می کنند.

در روایتی قدسی ،که عارفان مسلمان بر آن بسیار تاکید می ورزند،آمده است

:

(کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف:
من گنجی پنهان بودم و دوست داشتم شناخته شوم،و از این رو،خلق را آفریدم تا شناخته شوم(2
و به تعبیر جناب عطار نیشابوری در اسرار نامه خود:

ز رب العزه اندر خواست داوود /که حکمت چیست کامد خلق موجود
خطاب آمد که تا این گنج پنهان/که این ماییم بشناسند ایشان
تو از بهر شناسایی گنجی/به گلخن سر فرو برده به رنجی

و یا تعبیرهایی ذوقی همچون((پری رو تاب مستوری ندارد))اشاره بدین معنا دارد.

این حرکت حبی و رقیقه عشقی ،به بروز و ظهور کمالات و شوون ذاتی حق تعالی می انجامد. و در نتیجه،هر آنچه در ذات حق تعالی مخفی بوده است،ظهور می یابد.
این بحث حرکت حبّی که فقط یکی از مسائل مربوط به عشق است در کتابهای مختلف و مهم عرفانی مانند الفتوحات المکیه ،فصوص الحکم،تمهید القواعد،مصباح الانس ،اعجاز البیان،النفحات الالهیة،مشارق الدراری ، گلشن راز و... به طور گسترده مطرح شده است.
بعلاوه عرفای اسلامی به خاطر مسئله مهم عشق و تقسیم عشق به حقیقی و مجازی دست به قلم شده اند و کتابهای مستقلی را در این زمینه نوشته اند ،مانند:
1-عبهر العاشقین فی احوال العشق ،روزبهان بقلی شیرازی.
2-ترجمان الاشواق، محی الدین عربی
3رسالة السوانح فی العشق،احمد غزالی
4-قصیده تائیه ابن فارض که در این قصیده مراتب عشق را بیان می کند
5-مشارق الدراری ،سعید الدین فرغانی
6-شرح نظم الدرر ،اثر صائن الدین علی بن محمد ترکه که نظریه عشق الهی و مراحل مختلف سلوک را مطرح می کند
7- منطف الطیر ،عطار نیشابوری که وقتی از هفت وادی سلوک بحث می کند،وادی دوم را اختصاص به عشق می دهد.
8-کتاب الحب و المحبة الالهیة من کلام الشیخ الاکبر محیی الدین‌ ابن عربی،تألیف محمود محمود غراب است .در این کتاب‌ نویسنده سخنان ابن عربی دربارهء عشق و محبت و مباحث مربوط به آن را از لا به لای‌ آثار او،به ویژه فصوص الحکم،استخراج کرده و به صورت کتابی در اختیار علاقه‌مندان‌ قرار داده است.
9-بوعلی سینا به عنوان کسی که در اواخر کتاب اشارات خود مباحث عرفانی را برهانی کرده ،رساله ای در عشق نوشته است .
10-ابن‌عربی علاوه بر رسالات و كتب مختلف خویش در جلد دوم «فتوحات مكیه»(ص362-319) بحث مفصلی درباره عشق نموده است.
11-همچنین در آثار شعرای عارف مسلمانی مانند حافظ ،عطار،سنایی،مولوی مخصوصا دیوان شمس او،فخرالدین عراقی،اوحدی مراغه ای،خواجوی کرمانی،صائب تبریزی،جامی،سعدی،خاقانی شروانی،فروغی بسطامی،قاسم انوار،محمد اسیری لاهیجی،ملا محسن فیض کاشانی،وحشی بافقی،.....ابیات عاشقانه در مورد معشوق حقیقی که حق تعالی باشد ،فراوان به چشم می خورد.

طبق مقررات سایت،سوالات بعدی خود را با کارشناسان قرآن و حدیث ،مطرح بفرمایید.
موفق باشید
پی نوشت:
1-جامی
2-شرح اصول کافی/صدرا/ج3/ص 119

بی نظیر;425422 نوشت:
سلام

می دانیم در عرفانهای جدید به

عشق توجه ویژه
شده است
چرا در عرفان اسلامی به این مقوله کمتر توجه شده است؟

ایا اصولا کلمه عشق در قران امده ؟
همچنین چرا هیچ ایه ای درقران به این مساله نپرداخته ؟
و همچنین در روایات ؟


با تشکر

سلام علیکم

کلمه ی حب ،ود، مودت ، رحمه ، الفت ، تولی در قرآن کریم آمده و آیات متعددی در اینباره هست که هم از محبت مومنین به خدا و محبت خدا به مومنین و از محبت انسانها به یکدیگر و عشقها و دوستیهای صیحیح و غلط صحبت شده .

در سوره روم میفرماید: و من آيته ان خلق لكم من انفسكم ازوجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم موده و رحمه ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون

و در روایت آمده «هَلِ الدِّینُ إلَّا الْحُبُّ؛ آیا دین چیزی جز محبت است؟»

و در قرآن کریم میفرماید: مومنین با یکدیگر برادرند و مومنین و مومنات بعضی دوست و یاور بعضی دیگر هستند که یکدیگر را به کارهای نیک امر و از کارهای بد نهی میکنند همانطور که منافقان را دوست و یاور یکدیگر معرفی میکند

و دوستی با دوستان خدا و دشمنی با دشمنان خدا از فروع دین ماست و در اینباره نیز آیاتی آمده از جمله میفرماید: يَأَيهُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ تُرِيدُونَ أَن تجَعَلُواْ لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَانًا مومنین نباید کافران را دوست و سرپرست خود بگیرند

قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ
وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشیرَتُکُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فی سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ

سمیع;425913 نوشت:
اتفاقا یکی از موضوعات مهم و قابل توجه که در عرفان اسلامی به طور جدی به آن پرداخته شده است مساله عشق است تا جایی که عرفا سرّ ایجاد این عالم را همان رقیقه عشقی خداوند می دانند عرفا در تبیین سرّ ظهور و بروز می گویند ذات حق تعالی که پر از کمالات است،حب و عشق رحمتی حق تعالی منشاء ظهور و بروز آن کمالات می شود که اهل معرفت از آن به حرکت حبی یاد می کنند.

در روایتی قدسی ،که عارفان مسلمان بر آن بسیار تاکید می ورزند،آمده است :

(کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف:
من گنجی پنهان بودم و دوست داشتم شناخته شوم،و از این رو،خلق را آفریدم تا شناخته شوم(2
و به تعبیر جناب عطار نیشابوری در اسرار نامه خود:

ز رب العزه اندر خواست داوود /که حکمت چیست کامد خلق موجود
خطاب آمد که تا این گنج پنهان/که این ماییم بشناسند ایشان
تو از بهر شناسایی گنجی/به گلخن سر فرو برده به رنجی

و یا تعبیرهایی ذوقی همچون((پری رو تاب مستوری ندارد))اشاره بدین معنا دارد.

این حرکت حبی و رقیقه عشقی ،به بروز و ظهور کمالات و شوون ذاتی حق تعالی می انجامد. و در نتیجه،هر آنچه در ذات حق تعالی مخفی بوده است،ظهور می یابد.
این بحث حرکت حبّی که فقط یکی از مسائل مربوط به عشق است در کتابهای مختلف و مهم عرفانی مانند الفتوحات المکیه ،فصوص الحکم،تمهید القواعد،مصباح الانس ،اعجاز البیان،النفحات الالهیة،مشارق الدراری ، گلشن راز و... به طور گسترده مطرح شده است.
بعلاوه عرفای اسلامی به خاطر مسئله مهم عشق و تقسیم عشق به حقیقی و مجازی دست به قلم شده اند و کتابهای مستقلی را در این زمینه نوشته اند ،مانند:
1-عبهر العاشقین فی احوال العشق ،روزبهان بقلی شیرازی.
2-ترجمان الاشواق، محی الدین عربی
3رسالة السوانح فی العشق،احمد غزالی
4-قصیده تائیه ابن فارض که در این قصیده مراتب عشق را بیان می کند
5-مشارق الدراری ،سعید الدین فرغانی
6-شرح نظم الدرر ،اثر صائن الدین علی بن محمد ترکه که نظریه عشق الهی و مراحل مختلف سلوک را مطرح می کند
7- منطف الطیر ،عطار نیشابوری که وقتی از هفت وادی سلوک بحث می کند،وادی دوم را اختصاص به عشق می دهد.
8-کتاب الحب و المحبة الالهیة من کلام الشیخ الاکبر محیی الدین‌ ابن عربی،تألیف محمود محمود غراب است .در این کتاب‌ نویسنده سخنان ابن عربی دربارهء عشق و محبت و مباحث مربوط به آن را از لا به لای‌ آثار او،به ویژه فصوص الحکم،استخراج کرده و به صورت کتابی در اختیار علاقه‌مندان‌ قرار داده است.
9-بوعلی سینا به عنوان کسی که در اواخر کتاب اشارات خود مباحث عرفانی را برهانی کرده ،رساله ای در عشق نوشته است .
10-ابن‌عربی علاوه بر رسالات و كتب مختلف خویش در جلد دوم «فتوحات مكیه»(ص362-319) بحث مفصلی درباره عشق نموده است.
11-همچنین در آثار شعرای عارف مسلمانی مانند حافظ ،عطار،سنایی،مولوی مخصوصا دیوان شمس او،فخرالدین عراقی،اوحدی مراغه ای،خواجوی کرمانی،صائب تبریزی،جامی،سعدی،خاقانی شروانی،فروغی بسطامی،قاسم انوار،محمد اسیری لاهیجی،ملا محسن فیض کاشانی،وحشی بافقی،.....ابیات عاشقانه در مورد معشوق حقیقی که حق تعالی باشد ،فراوان به چشم می خورد.

سلام خدمت شما
بسیار خوشحالم که بعد از تاپیک پائلو کوئیلو باز اینجا با حضرت عالی وارد بحث شدم
ممنون از مطالبی که بیان کردید
اما بیشتر به معرفی کتاب پرداخته اید تا معرفی دیدگاه عرفان اسلامی در باره عشق
لطفا در این زمینه بیشتر توضیح دهید
جایگاه عشق در عرفان اسلامی کجاست ؟

با تشکر

.امین.;426099 نوشت:
کلمه ی حب ،ود، مودت ، رحمه ، الفت ، تولی در قرآن کریم آمده و آیات متعددی در اینباره هست که هم از محبت مومنین به خدا و محبت خدا به مومنین و از محبت انسانها به یکدیگر و عشقها و دوستیهای صیحیح و غلط صحبت شده .

سلام

حتما می دونید که محبت با عشق خیلی فرق داره منظور نظر من
دقیقا عشق و کلمه عشق است
که ایا این کلمه در قران امده ؟
و در چه ایاتی ؟

موفق باشید

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

بی نظیر;425422 نوشت:
سلام

می دانیم در عرفانهای جدید به عشق توجه ویژه
شده است
چرا در عرفان اسلامی به این مقوله کمتر توجه شده است؟

ایا اصولا کلمه عشق در قران امده ؟
همچنین چرا هیچ ایه ای درقران به این مساله نپرداخته ؟
و همچنین در روایات ؟


تک تک احادیث قدسی نشان دهنده عشق و علاقه خداوند به انسان هاست.هر چند برخی می گویند نباید واژه عشق را درباره خدا به کار ببریم.ولی مقصود ما از عشق در اینجا واضح است.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

بن موسی;426152 نوشت:
تک تک احادیث قدسی نشان دهنده عشق و علاقه خداوند به انسان هاست.هر چند برخی می گویند نباید واژه عشق را درباره خدا به کار ببریم.ولی مقصود ما از عشق در اینجا واضح است.

سلام و تشکر

بزرگوار هم شما و هم جناب سمیع و امین جوابتان جایگاه عشق را در عرفان اسلامی و اسلام مشخص نمی کند
برای مثال دیدگاه اشو در باره عشق چنین است

حالا به درست و غلط بودنش کاری ندارم ولی دیدگاه او درباره عشق است

هر پیوندی به تنهایی هدف نیست . عشق هدف غایی است . اگر پیوند به عشق می انجامد ، زیباست و نیكو . اگر ویرانگر عشق است از این پیوند چه حاصل .
عشق قائم بر دو عامل است : باید ریشه و آزادی داشته باشد . باید هنر اعتماد كردن را آموخته باشد .
بر علیه كسی بودن ، به معنای پیوند داشتن نیز هست . وقتی بسیار دشمنی می ورزی ، بسیار و بسیار در پیوندی . ماهیت پیوند چنین است ، تو با دشمن خود نیز در پیوندی ، گاه بیش از آن كه با دوست .
آنكو كه اعتماد می كند .... مهم نیست كه به چه چیزی اعتماد می كند ، همین اعتماد حاكی از معصومیت اوست . حتی اگر بدلیل اعتماد ، فریب بخورد ، مهم نیست . چون ارزش اعتماد بسیار فراتر از چنین فریبی است . می توانی همه چیز را از او بگیری ، ولی اعتماد او را هرگز .
ار در شور بختی دیگری را جستجو كنی ، پیوند نادرست است . و اگر در خوشبختی دیگری را بجویی پیوند حاصل هرگز نادرست نخواهدبود . آری در خوشبختی دیگری را بجوی .

عشق با درد همراه است . چون رشد را موجب می شود . عشق با درد همراه است چون عشق چنین می طلبد .
عشق با درد همراه است . چون عشق دگرگون می كند . عشق با درد همراه است چون در عشق نو زاده می شوی .
هستند كسانی كه با احساسات خود كنار می آیند و هستند كسانی كه با همین احساسات می جنگند ، ولی هر دو این احساسات خواهند ماند . باید از دایره ی این پیوند رها گردی . باید تماشاگر باشی ، یك ناظر .
شهامت به معنای زندگی در پیوند با دیگران و در عین حال مستقل باقی ماندن است . انسان نوین ، انسان با شهامت خواهد بود . در گذشته تنها دو نوع ابله در جهان زندگی می كرده اند ، گونه ای این دنیایی و گونه ی آن دنیایی .
ولی هر دو ابله بودند . انسان بی باك كسی است كه در این جهان زندگی می كند ولی به این دنیا تعلق ندارد .
عاشقی خلاقانه ، ایده ایست بسیار عظیم . عشق بورز نه به خاطر ایجاد پیوند بین دو شخص ایستا ، عشق بورز همچون گردابی زاینده ، عشق بورز همچون رقصی چنان پر تب و تاب ، با حركاتی چنان سریع كه نتوان دریافت كه كدام عاشق و كدام معشوق است . و رقص ادامه می یابد ژرفتر و ژرفتر ، رقصنده ها محو می گردند و تنها رقص باقی می ماند .
آنانكه از پیوند می گریزند ، از خود هراسانند ، چون در پیوند است كه آشكار می شوند ، در پیوند است كه بازتاب می یابند .
عشق به مثابه یك پیوند رخ می نماید اما در خلوت پرف آغاز می گردد ، هنگامی كه به تمامی در تنهایی خود خرسندی ، هنگامی كه مطلقاً به دیگری نیازمند نیستی ، وقتی حضور دیگری یك احتیاج نمی نماید ، آنگاه است كه توانایی دریافت عشق را خواهی داشت . اگر وجود دیگری نیاز تو باشد ، تنها می توانی بهره كشی كنی . تزویر كنی ، مسلط شوی ، اما عشق نمی توانی بورزی .
اگر ایجاد پیوند آزاد باشد ، با آزادی همراه است (باشد) ، شادی از راه خواهد رسید ، چون آزادی ارزش غایی است ، چیزی از آن بالاتر نیست .اگر عشق تو سوی آزادی رهنمونت كند ، عشق تو عین بركت است ، و اگر سوی بردگی براندت نه بركت بلكه ذلت است

موفق باشید

[="#006400"]هوالعالم

عشق بدون حب عشق نيست .
ما بايد ببينيم تعريف دين يا گروه مايل از عشق چيه ؟

( اسلام ميگه از احترام شروع كنيد و نياز ها رو بشناسيد و برطرف كنيد .)
بذر عشق در وجود ما نهاده شده و اگر به خاك نفرت الوده نشه. در فصل يا زمانش شروع به رشد ميكنه ...
با محبت به اندازه ...

اما تعريف بهترين مرحله محبت مثاله تعريف اثر انگشت افراد , ممكن نيست
چون همه مردم از لحاظ اگاهي در يك سطح و طبقه نيستن .

..................
لازمه كه ذهن ما اين مراحل رو به تفكيك سيِر و درك كنه ! وگرنه
عشق و عشقبازي براي صالح يه چيزه براي الكلي و شيشه اي و دوپينگي يه تعريف ديگه داره و اثر متفاوت .
[/]

قطعا معانی لغات قرآنی در هرجایی بی مناسبت با منظور آیه نمیباشد.

کلمه ود و مودت در قرآن کریم معادل واژه عشق پاک هست

و من آيته ان خلق لكم من انفسكم ازوجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم موده و رحمه

ان الذین امنوا وعملوالصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا

و یا در آیه: ومن الناس من یتخذ من دون الله اندادا یحبونهم کحب الله والذین امنوا اشد حبا لله .

از کلمه اشد حبا لله تفسیر به عشق شده است

همچنین در این آیه عشق نامقدس زلیخا را چنین بیان میفرماید:

وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدينَةِ امْرَأَتُ الْعَزيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها في‏ ضَلالٍ مُبينٍ(یوسف آیه 30)

گروهى از زنان شهر گفتند: «همسر عزيز(زلیخا)، جوانش [غلامش‏] را بسوى خود دعوت مى‏ كند! عشق اين جوان، در اعماق قلبش نفوذ كرده، ما او را در گمراهى آشكارى مى‏ بينيم

کلمه " شغف" از ماده" شغاف" به معنى گره بالاى قلب و يا پوسته نازك روى قلب است، كه به منزله غلافى تمام آن را در برگرفته در این صورت معنای" شَغَفَها حُبًّا"این می شود که: آن چنان زلیخا به یوسف علاقمند شده بود كه محبتش به درون قلب او نفوذ كرده، و اعماق آن را در بر گرفته است، و اين اشاره به عشق شديد و آتشين است(خلاصه ای از تفسير نمونه، ج‏9، ص: 393)

اینها که در دو پست به عرضتان رسید دقیقا جایگاه عشق هست اما شان قرآن کریم این نیست که واژه ای مثل عشق را تفسیر کند و دیدگاهش را در این مورد بصورت ادبی بیان دارد. قرآن کتاب هدایت است و در جایگاهیست که راه درست و بیراهه را مشخص نماید

بنابراین کافیست بفرماید : قل ان کنتم تحبون الله فتبعونی یحببکم الله و یغفرلکم ذنوبکم

بگو اگر خدا را دوست میدارید از من (پیامبر) اطاعت کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را بیامرزد. و بعضی آیات که در پست قبلی اشاره شد که از دوستی با چه کسانی برحذر میفرماید.

حالا میخواهد عشق و علاقه باشد میخواهد دوستی معمولی باشد. مهم این هست که راه هدایت اینست که به ما نشان داده شده.

[="Tahoma"]

بی نظیر;425422 نوشت:
چرا در عرفان اسلامی به این مقوله کمتر توجه شده است؟

سلام
عرفان ما بر پایه عشق الهی است و مملو از سخنان عاشقانه
و اما در روایات هم کم نداریم
و قران کریم هم تصریحات و اشاراتی دارد
به هرحال قران کریم و روایات قانون ها را بیان می کنند و باید به همه جوانب بپردازند
والله الموفق

حامد;426305 نوشت:
سلام
عرفان ما بر پایه عشق الهی است و مملو از سخنان عاشقانه
و اما در روایات هم کم نداریم
و قران کریم هم تصریحات و اشاراتی دارد
به هرحال قران کریم و روایات قانون ها را بیان می کنند و باید به همه جوانب بپردازند
والله الموفق

سلام
حال گذشته از این مورد که رسیدن به عشق الهی بدون تجربه عشق زمینی محال و غیر ممکن است

به نظر می رسد قران توجه بسیار جزیی روی موضوع عشق داشته یا اصلا نداشته است

انگار بی تفاوت است نسبت به ان

در پی بی تفاوتی قران به نظر می رسد ائمه هم نظری نسبت به ان نداشته اند
یا حداقل من روایت یا حدیثی درباره ان ندیده ام

بزرگوانی که جواب دادند به کلمات محبت و مودت و حب اشاره کردند
که فکر می کنم با کلمه عشق خیلی فرق داشته باشد

به این ترتیب مثل اینکه جایگاه عشق در قران و روایات بسیار کم رنگ است

موفق باشید

.امین.;426099 نوشت:
کلمه ی حب ،ود، مودت ، رحمه ، الفت ، تولی در قرآن کریم آمده و آیات متعددی در اینباره هست که هم از محبت مومنین به خدا و محبت خدا به مومنین و از محبت انسانها به یکدیگر و عشقها و دوستیهای صیحیح و غلط صحبت شده .

.امین.;426264 نوشت:
قطعا معانی لغات قرآنی در هرجایی بی مناسبت با منظور آیه نمیباشد.

کلمه ود و مودت در قرآن کریم معادل واژه عشق پاک هست

و من آيته ان خلق لكم من انفسكم ازوجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم موده و رحمه

ان الذین امنوا وعملوالصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا

و یا در آیه: ومن الناس من یتخذ من دون الله اندادا یحبونهم کحب الله والذین امنوا اشد حبا لله .

از کلمه اشد حبا لله تفسیر به عشق شده است

سلام

لغات زیر را از اینترنت برای کلمه عشق پیدا کردم

class: result_tpl_right align: right

[TD="class: trtable2 align: center"]اظهار عشق[/TD]
[TD="class: trtable3 align: center"]عمومی[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"]محکمة هجوم[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"]اظهار عشق[/TD]
[TD="class: trtable3 align: center"]عمومی[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"]هجوم[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"]اظهار عشق[/TD]
[TD="class: trtable3 align: center"]عمومی[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"]تودد اليه[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"]اظهار عشق کردن با[/TD]
[TD="class: trtable3 align: center"]عمومی[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"]اسحر[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"]بدام عشق انداختن[/TD]
[TD="class: trtable3 align: center"]عمومی[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"]اضعف[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"]بيمار عشق شدن[/TD]
[TD="class: trtable3 align: center"]عمومی[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"]هب[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"] عشق[/TD]
[TD="class: trtable3 align: center"]عمومی[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"]هب هوس[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"] عشق[/TD]
[TD="class: trtable3 align: center"]عمومی[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"]هوس[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"] عشق[/TD]
[TD="class: trtable3 align: center"]عمومی[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"]عمل مسرحي مثير[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"] عشق خوش فرجام[/TD]
[TD="class: trtable3 align: center"]عمومی[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"]هب[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"] عشق داشتن[/TD]
[TD="class: trtable3 align: center"]عمومی[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"]عقد[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"] عشق زياد[/TD]
[TD="class: trtable3 align: center"]عمومی[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"]غضب[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"] عشق مفرط[/TD]
[TD="class: trtable3 align: center"]عمومی[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"]اعجاب[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"] عشق ورزي[/TD]
[TD="class: trtable3 align: center"]عمومی[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"]اعشق[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"] عشق ورزيدن ( به )[/TD]
[TD="class: trtable3 align: center"]عمومی[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"]جنسي[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"]وابسته به عشق شهواني[/TD]
[TD="class: trtable3 align: center"]عمومی[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"]هواية[/TD]
[TD="class: trtable2 align: center"]کاري که کسي بدان عشق وعلا قه دارد[/TD]

ادامه پست بالایی

.امین.;426264 نوشت:
اینها که در دو پست به عرضتان رسید دقیقا جایگاه عشق هست اما شان قرآن کریم این نیست که واژه ای مثل عشق را تفسیر کند و دیدگاهش را در این مورد بصورت ادبی بیان دارد. قرآن کتاب هدایت است و در جایگاهیست که راه درست و بیراهه را مشخص نماید

سلام

بزرگوار من هم نگفتم بصورت ادبی واژه عشق را تفسیر کند
چون قران کتاب ادبی نیست
مثلا همانطور که درباره طبیعت بیاناتی دارد
یا درمورد افرینش انسان
می تواند هم درباره عشق بیاناتی داشته باشد

البته شاید هم دارد که سوال من درباره رسیدن به
همان بیانات است

و ایاتی که شما اوردید هم می تواند در راستای همین موضوع باشد

موفق باشید

[="Tahoma"]

بی نظیر;426325 نوشت:
سلام
حال گذشته از این مورد که رسیدن به عشق الهی بدون تجربه عشق زمینی محال و غیر ممکن است

به نظر می رسد قران توجه بسیار جزیی روی موضوع عشق داشته یا اصلا نداشته است

انگار بی تفاوت است نسبت به ان

در پی بی تفاوتی قران به نظر می رسد ائمه هم نظری نسبت به ان نداشته اند
یا حداقل من روایت یا حدیثی درباره ان ندیده ام

بزرگوانی که جواب دادند به کلمات محبت و مودت و حب اشاره کردند
که فکر می کنم با کلمه عشق خیلی فرق داشته باشد

به این ترتیب مثل اینکه جایگاه عشق در قران و روایات بسیار کم رنگ است

موفق باشید


سلام
اولا قائل نیستیم عشق الهی الزاما به یک مقدمه از عشق زمینی نیاز داشته باشد
ثانیا لسان بیان قوانین گسترده بیش از این را مقتضی نیست
ثالثا عشق الهی برای تعداد بسیار کمی صورت حقیقی دارد
و ایشان از اشارات و تصریحات عاشقانه قران و سنت اگاه اند
برای توجه یافتن به این امر به تفاسیر عرفانی قران کریم مراجعه ای بفرمایید
والله الموفق

Mohammad2db;426254 نوشت:
عشق بدون حب عشق نيست .
ما بايد ببينيم تعريف دين يا گروه مايل از عشق چيه ؟

( اسلام ميگه از احترام شروع كنيد و نياز ها رو بشناسيد و برطرف كنيد .)
بذر عشق در وجود ما نهاده شده و اگر به خاك نفرت الوده نشه. در فصل يا زمانش شروع به رشد ميكنه ...
با محبت به اندازه ...

سلام

به نظر شما این قسمتهایی که قرمز کردم واقعا تعریف عشقه ؟ !:Gig:

Mohammad2db;426254 نوشت:
اما تعريف بهترين مرحله محبت مثاله تعريف اثر انگشت افراد , ممكن نيست
چون همه مردم از لحاظ اگاهي در يك سطح و طبقه نيستن .

این جملتون مفهوم نیست :Gig:

من از پاسخ شما نظر اسلام و درباره عشق ندیدم

با تشکر

حامد;426334 نوشت:
اولا قائل نیستیم عشق الهی الزاما به یک مقدمه از عشق زمینی نیاز داشته باشد

سلام

عشق الهی چون لازمه درک عمیق از خدا و رسیدن به یک شناخت در حد عارفانه است
رسیدن به ان برای هرکسی مقدور نیست

و کسی تا حس عشق زمینی را نچشیده باشد اصولا درکی از عشق الهی نخواهد داشت
و برایش مفهوم نیست

مثل نردبانی تصور کنید که عشق الهی بالاترین پله ان است و کسی تا پله های پایین را
طی نکند نمی تواند یک باره به پله بالایی گام نهد

به نوعی می توان گفت عشق الهی درجه حقیقی و بالای عشق است
که پس از گذر از مراحل پایینی و دروغین نازلتر انسان متوجه ان خواهد شد
متوجه خواهد شد که راه را بی راهه رفته است
سراب دیده نه اب

حامد;426334 نوشت:
ثانیا لسان بیان قوانین گسترده بیش از این را مقتضی نیست

به نظر حقیر در مقایسه با عرفانهای جدید که به عشق بسیار اهمیت داده اند
قران کمتر اهمیت داده
حالا یا عرفانهای جدید به خطا رفته اند
یا قران توجه کمی داشته
البته نتیجه گیری نهایی را باید بعد از پایان تاپیک بکنیم

شما فرمودید روایات در این زمینه بسیار است
ممنون می شم به چند تا اشاره فرمایید

با تشکر

[="Tahoma"]

بی نظیر;426373 نوشت:
سلام

عشق الهی چون لازمه درک عمیق از خدا و رسیدن به یک شناخت در حد عارفانه است
رسیدن به ان برای هرکسی مقدور نیست

و کسی تا حس عشق زمینی را نچشیده باشد اصولا درکی از عشق الهی نخواهد داشت
و برایش مفهوم نیست

مثل نردبانی تصور کنید که عشق الهی بالاترین پله ان است و کسی تا پله های پایین را
طی نکند نمی تواند یک باره به پله بالایی گام نهد

به نوعی می توان گفت عشق الهی درجه حقیقی و بالای عشق است
که پس از گذر از مراحل پایینی و دروغین نازلتر انسان متوجه ان خواهد شد
متوجه خواهد شد که راه را بی راهه رفته است
سراب دیده نه اب


سلام
برای چشیدن محبت الهی پاکی دل و معرفت ضروری است نه چشیدن عشق زمینی و مراتبی که شما می فرمایید مراحل پاکی و معرفت است


بی نظیر;426373 نوشت:
به نظر حقیر در مقایسه با عرفانهای جدید که به عشق بسیار اهمیت داده اند
قران کمتر اهمیت داده
حالا یا عرفانهای جدید به خطا رفته اند
یا قران توجه کمی داشته
البته نتیجه گیری نهایی را باید بعد از پایان تاپیک بکنیم

شما فرمودید روایات در این زمینه بسیار است
ممنون می شم به چند تا اشاره فرمایید


عرفانهای جدید بیشتر از یک هدف شخصی مد نظر ندارند اما قران اهداف فردی و اجتماعی متعددی را مد نظر دارد
دیگر اینکه قرآن و روایات در صدد خیال پروری نیستند
چون عشق الهی جز به طی صادقانه مراحل بندگی صورت نمی بندد لذا این گوهر گرانقدر را جز به اهلش نمی دهد و برای غیر اهلش مطرح نمی سازد
والله الموفق

با سلام

قبلا مفصل در اين موضوع بحث كرديم نتيجه اينكه بعضي كلمات در قران نيامده اند و دليلي هم ندارد كه همه كلمات در قرآن بيايند اما در روايات مثلا در اصول كافي آمده كه :

علي بن إبراهيم، عن محمد بن عيسى، عن يونس، عن عمرو بن جميع، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قال رسول الله صلى الله عليه وآله: أفضل الناس من عشق العبادة، فعانقها وأحبها بقلبه وباشرها بجسده وتفرغ لها، فهو لا يبالي على ما أصبح من الدنيا، على عسر أم على يسر.

ودر روضه الواعظين :

قال رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) . ان الجنة لاشوق إلى سلمان من سلمان إلى الجنة وان الجنة
لاعشق لسلمان من سلمان إلى الجنة .

وعلل شيخ صدوق :
حدثنا محمد بن على ماجيلويه رضى الله عنه قال: حدثنا عمي محمد بن أبى القاسم عن محمد بن علي الكوفي عن محمدبن سنان عن المفضل بن عمرقال: سألت أبا عبدالله جعفر بن محمد الصادق " ع " عن العشق فقال قلوب خلت من ذكر الله فاذاقها الله حب غيره.

و اهل سنت هم حديثي ضعيف دارند :

قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ "مَنْ عَشِقَ فَعَفَّ وَكَتَمَ ثُمَّ مَاتَ مَاتَ شَهِيدًا"

عَن حُذَيْفَة بن الْيَمَان أَن رَسُول الله صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّم َ قَالَ (اقْرَءُوا الْقُرْآن بِلُحُونِ الْعَرَب وَأَصْوَاتهَا وَإِيَّاكُم وَلُحُون أهل الْعِشْق وَالْفِسْق وَأهل الْكِتَابَيْنِ وَسَيَأْتِي قوم يرجعُونَ بِالْقُرْآنِ تَرْجِيع الْغناء وَالنوح لَا يُجَاوز حَنَاجِرهمْ قُلُوبهم مَفْتُونَة وَقُلُوب من يُعجبهُ شَأْنهمْ)

يقول الله عز وجل: "إذا كان الغالب على العبد الاشتغال بي جعلت بغيته ولذته في ذكري، فإذا جعلت بغيته ولذته في ذكري عشقني وعشقته فإذا عشقني وعشقته رفعت الحجاب فيما بيني وبينه، وصيرت ذلك تغالبا عليه، لا يسهو إذا سها الناس، أولئك

عن الحسن قال: كان شاب على عهد عمر بن الخطاب يلازم المسجد والعبادة، فعشقته جارية فأتته في خلوة، فكلمته فحدث نفسه بذلك، فشهق شهقة فغشي عليه، فجاء عم له فحمله إلى بيته، فلما أفاق قال يا عم انطلق إلى عمر فأقرئه مني السلام، وقل ما جزاء من خاف مقام ربه؟ فانطلق عمه فأخبر عمر، وقد شهق الفتى شهقة أخرى فمات منها، فوقف عليه عمر، فقال: لك جنتان لك جنتان.

عجب !!!!

8732- عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: خيار أمتي الذين يعفون إذا أتاهم الله من البلاء شيئا، قالوا: يا رسول الله وأي بلاء هو؟ قال: العشق. الديلمي.
779 - حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ الطَّيَالِسِيُّ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو وَكِيعٍ , عَنْ أَيُّوبَ بْنِ عَائِذٍ، عَنِ الشَّعْبِيِّ قَالَ: الْمَشْغُوفُ: الْمُحِبُّ , وَالْمَشْغُوفُ: الْمَجْنُونُ قَالَ أَبُو بَكْرٍ: كَانَ الشَّعْبِيُّ ذَهَبَ إِلَى أَنَّ الْمَشْغُوفَ هُوَ الْعَاشِقُ الْهَائِمُ , إِذَا كَانَ الْعِشْقُ يُؤَدِّي إِلَى الْجُنُونِ وَزَوَالِ الْعَقْلِ , فَسَمَّاهُ بِهِ عَلَى طَرِيقِ الِاسْتِعَارَةِ , كَمَا تُسَمِّي الْعَرَبُ الْمَطَرَ سَمَاءً , وَقَالَ الشَّاعِرُ:
[البحر الوافر]
إِذَا سَقَطَ السَّمَاءُ بِأَرْضٍ قَوْمٍ ... رَعَيْنَاهُ وَإِنْ كَانُوا غِضَابَا
فَاسْتَعَارُوا اسْمَ السَّمَاءِ فِي مَوْضِعِ الْمَطَرِ إِذَا كَانَ الْمَطَرُ يَأْتِي مِنَ السَّمَاءِ. وَقَالَ بَعْضُ الْحُكَمَاءِ: الْعِشْقُ جُنُونٌ , فَالْعِشْقُ أَلْوَانٌ كَمَا الْجُنُونُ أَلْوَانٌ

خيار أمتى الذى يعفون إذا أتاهم الله من البلاء شيئا قالوا وأى بلاء قال هو العشق (الديلمى عن ابن عباس)

- يقول الله إذا كان الغالب على العبد الاشتغال بى جعلت نعيمه ولذته فى ذكرى فإذا جعلت نعيمه ولذته فى ذكرى عشقنى وعشقته فإذا عشقنى وعشقته رفعت الحجاب فيما بينى وبينه وصيرت ذلك مغالبا عليه لا يسهو إذا سها الناس أولئك كلامهم كلام الأنبياء أولئك الأبطال حقا أولئك الذين إذا أردت بأهل الأرض عقوبة وعذابا ذكرتهم فصرفت ذلك عنهم (أبو نعيم فى الحلية عن الحسن مرسلاً)

21488 - حدثنا عبد الله حدثني أبي ثنا عبد الرزاق ثنا محمد بن راشد عن مكحول عن رجل عن أبي ذر قال : دخل على رسول الله صلى الله عليه و سلم رجل يقال له عكاف بن بشر التميمي فقال له النبي صلى الله عليه و سلم يا عكاف هل لك من زوجة قال لا قال ولا جارية قال ولا جارية قال وأنت موسر بخير قال وأنا موسر بخير قال أنت إذا من إخوان الشياطين لو كنت في النصارى كنت من رهبانهم ان سنتنا النكاح شراركم عزابكم وأراذل موتاكم عزابكم أبا لشيطان تمرسون ما للشيطان من سلاح أبلغ في الصالحين من النساء ألا المتزوجون أولئك المطهرون المبرؤون من الخنا ويحك يا عكاف انهن صواحب أيوب وداود ويوسف وكرسف فقال له بشر بن عطية ومن كرسف يا رسول الله قال رجل كان يعبد الله بساحل من سواحل البحر ثلاث مائة عام يصوم النهار ويقوم الليل ثم أنه كفر بالله العظيم في سبب امرأة عشقها وترك ما كان عليه من عبادة الله عز و جل ثم استدرك الله ببعض ما كان منه فتاب عليه ويحك يا عكاف تزوج وإلا فأنت من المذبذبين قال زوجني يا رسول الله قال قد زوجتك كريمة بنت كلثوم الحميري

خلاصه اينكه كلمه عشق از گياه عشقه گرفته شده كه بدور معشوقش (ميزبانش ) ميپيچد و او را هلاك ميكند !‌

بعلت اينكه غالبا عشق با عقل در تضاد است و باعث غلبه احساسات بر عقول ميگردد در زبان ائمه عليهم السلام عموما ذم شده است .

و من عشق شيئا أعشي بصره و امرض قلبه » . هر كس كه چيزي را دوست دارد چشمش را معيوب و دلش را مريض مي كند . ( نهج البلاغه ، خطبه 107 )

مولاى پرهيزكاران ! بنابراين عشق ها و محبتهاى مجازى و انحرافى قطعا انسان را به انحراف مى كشانند و قدم به قدم او را از واقعيتهاى جامعه دور مى سازد چنين است ؟
فقال عليه السلام : ... و من عشق شيئا اعشى بصره و امرض قلبه فهو ينظر بعين غير صحيحه و يسمع باذن غير سميعه قد خرقت الشهوات عقله و امانت الدنيا قلبه و ولهت عليها نفسه فهو عبد لها و لمن فى يده شى ء منها حيثما زالت زال اليها و حيثما اقبلت اقيل عليها لا ينزجر من الله يزاجر و لا يتعظ منه بواعظ ... . (159)
حضرت فرمودند: (بله كاملا همين طور است عشقهاى مادى و غير الهى قدم نهادن در مسير انحراف است زيرا) هر كه عاشق چيزى شد بر چشمش ‍ پرده مى افكند و دلش را بيمار مى سازد در اين صورت او با چشم بيمارگونه مى نگرد و با گوش ناشنوا مى شنود ميل به شهوترانى عقلش را از كار انداخته و علاقه به دنيا دلش را مى رانده ؛ خود را شيفته دنيا ساخته و چون بنده اى ذليل تسليم دنيا و دنياداران گشته ، گام در جاى پاى دنيا و شهوات نهاده و با آن حركت مى كند نه به هشدارهاى خداوند گوش نموده و نه به پندهاى او توجه خواهد كرد.

حامد;426381 نوشت:
سلام
برای چشیدن محبت الهی پاکی دل و معرفت ضروری است نه چشیدن عشق زمینی و مراتبی که شما می فرمایید مراحل پاکی و معرفت است

سلام
من خیلی جاها قبلا خونده بودم که عشق زمینی مقدمه عشق الهیست و حرفم بر مبنای خوانده هام بود
البته عشقزمینی دامنه وسیعی داره و محدود به عشق بین دو جنس مخالف نیست
مثلا عشق به فرزند یا عشق به همسر

قسمتی از مقاله ای که درباره عشق و عرفان اسلامی بود را که به عشق مجازی مقدمه عشق حقیقی
می پردازد را اینجا می اورم

و- آثار عشق مجازی:
چنان‌كه گفتیم، عشق در غیر معشوق حقیقی عشق مجازی است. و عشقهای مجازی، كه نمونه عمده آن عشق به زیباییها و زیبارویان است، در نظام هستی یك امر ضروری و ذاتی است. اما ببینیم این موضوع، یعنی عشق مجازی، چه نقش و اثری می‌تواند داشته باشد. عرفا برای عشق مجازی آثار زیر را مطرح می‌كنند:

1- عشق یك بشارت است:
از آنجا كه انسان موجودی است با تركیب مادی و معنوی، با نیمی از فرشته و نیمی از حیوان، طبعاً وجودش تحت تأثیر گرایشهای متضاد و مختلفی خواهد بود:

جان گشاید سوی بالا بالها
در زده تن در زمین چنگالها

در اینجاست كه اگر نشانه‌هایی از عشق به كمال و جمال در او مشاهده شود، بشارتی است از حركت او به سوی كمال و بریدنش از جهان ماده. از اینجاست كه عرفا در عشق به زیبارویان، عفت را مطرح می‌كنند. یعنی عشقی كه در آن به تعبیر ابن‌سینا شمایل معشوق حاكم باشد نه سلطه شهوت.(24)
و لذا عرفا توجه به زیباییها را می‌ستایند و بی‌توجهی نسبت به آنها را نكوهش می‌كنند. چنان‌كه شیخ بهایی می‌گوید:

كل من لم یعشق الوجه الحسن
قرّب الجلّ الیه و الرّسن!
یعنی هر كس را نباشد عشق یار
بهر او پالان و افساری بیار!(25)

2- عشق به عنوان یك رهبر و راهنما:
از آنجا كه ادراكها، لذتها و عشقها نسبت به مراتب وجود از لحاظ كمال و نقص متفاوتند لذا هر مرتبه‌ای از وجود، به نخستین مرتبه بالاتر از خویش بهتر و بیشتر متوجه شده و طالب آن مرتبه می‌شود و پس از وصول به آن مرتبه طالب و عاشق مرتبه بعدی می‌گردد. و همین‌طور در مدارج و مراتب كمال به سوی معشوق حقیقی پیش رفته، به آن مقصد اعلی و كمال مطلق نزدیكتر می‌شود و از این لحاظ است كه گفته‌اند: «المجاز قنطرة الحقیقة.»(26)

3- عشق مجازی عامل تمرین برای تحمل زحمات عشق:
به اقرار همه عرفا، عشق با مشكلات و رنج و درد طاقت‌فرسایی همراه است كه سراپا آتش است و آتش‌افروز. بسا مردان كه در نیمه راه سلوك، به خاطر همین مشقات و دشواریها، از راه وامانده و به مقصد نرسیده‌اند. تصویری از این مشكلات را در سفر مرغان در «منطق‌الطیر» عطار می‌توان مشاهده كرد. از این روی، عرفا عشق مجازی را یك تمرین برای تحمل عشق حقیقی می‌دانند. چنان‌كه اشتغال انبیا به شغل شبانی تمرینی بود برای تحمل مسئولیتهای بزرگتر. عین‌القضات می‌گوید:
«عشق لیلی را یك چندی از نهاد مجنون مركبی ساختند تا پخته عشق لیلی شود، آنگاه بار كشیدن عشق الله را قبول توان كردن.»(27)


مقاله از دکتر یحیی یثربی

. . «مشارق‌الدّراری»، شرح تائیه ابن‌فارض، اثر: فرغانی، چاپ انجمن فلسفه، ص107.
24. «اشارات و تنبیهات»، نمط نهم.
25. «نان و حلوا»، اثر شیخ بهایی.
26. مجاز پلی است برای عبور به حقیقت.
27. «تمهیدات»، ص105.


موفق باشید

خیر البریه;426384 نوشت:
قبلا مفصل در اين موضوع بحث كرديم نتيجه اينكه بعضي كلمات در قران نيامده اند و دليلي هم ندارد كه همه كلمات در قرآن بيايند

سلام

پس نتیجه اینکه قران درباره این موضوع یعنی عشق سکوت کرده
نه تعریف کرده نه مذمت نه گناه شمرده نه صواب و نه جرم

خیر البریه;426384 نوشت:
بعلت اينكه غالبا عشق با عقل در تضاد است و باعث غلبه احساسات بر عقول ميگردد در زبان ائمه عليهم السلام عموما ذم شده است .

و من عشق شيئا أعشي بصره و امرض قلبه » . هر كس كه چيزي را دوست دارد چشمش را معيوب و دلش را مريض مي كند . ( نهج البلاغه ، خطبه 107 )

مولاى پرهيزكاران ! بنابراين عشق ها و محبتهاى مجازى و انحرافى قطعا انسان را به انحراف مى كشانند و قدم به قدم او را از واقعيتهاى جامعه دور مى سازد چنين است ؟
فقال عليه السلام : ... و من عشق شيئا اعشى بصره و امرض قلبه فهو ينظر بعين غير صحيحه و يسمع باذن غير سميعه قد خرقت الشهوات عقله و امانت الدنيا قلبه و ولهت عليها نفسه فهو عبد لها و لمن فى يده شى ء منها حيثما زالت زال اليها و حيثما اقبلت اقيل عليها لا ينزجر من الله يزاجر و لا يتعظ منه بواعظ ... . (159)
حضرت فرمودند: (بله كاملا همين طور است عشقهاى مادى و غير الهى قدم نهادن در مسير انحراف است زيرا) هر كه عاشق چيزى شد بر چشمش ‍ پرده مى افكند و دلش را بيمار مى سازد در اين صورت او با چشم بيمارگونه مى نگرد و با گوش ناشنوا مى شنود ميل به شهوترانى عقلش را از كار انداخته و علاقه به دنيا دلش را مى رانده ؛ خود را شيفته دنيا ساخته و چون بنده اى ذليل تسليم دنيا و دنياداران گشته ، گام در جاى پاى دنيا و شهوات نهاده و با آن حركت مى كند نه به هشدارهاى خداوند گوش نموده و نه به پندهاى او توجه خواهد كرد.

و روایات هم ان را مذمت کرده اند

ممنون بزرگوار من جوابمو از مطالب شما گرفتم

موفق باشید

بی نظیر;426821 نوشت:
سلام

پس نتیجه اینکه قران درباره این موضوع یعنی عشق سکوت کرده
نه تعریف کرده نه مذمت نه گناه شمرده نه صواب و نه جرم
و روایات هم ان را مذمت کرده اند

ممنون بزرگوار من جوابمو از مطالب شما گرفتم

موفق باشید

سلام

مورد استعمال قرار نگرفتن واژه عشق در قرآن کریم بدان معنا نیست که نه آن را مذمت کرده باشد و نه مدح. چون در کنارش کلماتی را استفاده کرده که میتواند معادل آن باشد.

دلیل این مساله هم برمیگردد به سابقه کاربرد این کلمه : قبل از نزول قرآن این واژه هیچگونه استعمال مثبتی نداشته .

به مطلب زیر توجه کنید:

لاهیجی در مقدمه شرح گلشن راز و در همان صفحات اول چندین نقل را مطرح می‌کند که از ادیب بزرگ عرب «اصمعی» سؤال می‌کنند که: «ما معنا العشق» معنای عشق چیست؟ به اصل کلام تصریح نمی‌کنم.

او به آن حرارت جسمی و ارتباط خاص میان زن و مرد اشاره می‌کند. یعنی عشق یک سابقه مبهم و ناخوشایندی قبل از نزول و در زمان نزول قرآن دارد و استفاده مثبت از این کلمه به‌ندرت دیده می‌شود.

حال خود قضاوت کنید اگر این کلمه ی زیبا و پرمعنا در قرآن کریم با بار مثبت میامد معنای اصلیش را از دست میداد و اگر با بار منفی آن می آمد جایگاه مثبت خود را در ادبیات از دست میداد. در صورتیکه در حال حاضر از هر دو معنای آن استفاده میشود و مشکلی هم ایجاد نکرده.

بی نظیر;425422 نوشت:
سلام

می دانیم در عرفانهای جدید به

عشق توجه ویژه
شده است
چرا در عرفان اسلامی به این مقوله کمتر توجه شده است؟

ایا اصولا کلمه عشق در قران امده ؟
همچنین چرا هیچ ایه ای درقران به این مساله نپرداخته ؟
و همچنین در روایات ؟


با تشکر

سلام
در قرآن لفظ عشق و مشتقّاتش برخلاف لفظ حبّ و حبیب، هیچ کدام نیامده است.
چون معنای عرفی عشق به معنی دوستی بیش از اندازه توام با شهوات است.
واگرنه سزاوار بود پیامبر(ص) را عاشق بنامیم نه حبیب.

همچنین مواردی که دوستمون اشاره کردند(معنی لغوی عشق و حدیث امیرمومنان);

خیر البریه;426384 نوشت:

خلاصه اينكه كلمه عشق از گياه عشقه گرفته شده كه بدور معشوقش (ميزبانش ) ميپيچد و او را هلاك ميكند !‌

حضرت فرمودند:هر كه عاشق چيزى شد بر چشمش ‍ پرده مى افكند و دلش را بيمار مى سازد در اين صورت او با چشم بيمارگونه مى نگرد و با گوش ناشنوا مى شنود ميل به شهوترانى عقلش را از كار انداخته و علاقه به دنيا دلش را مى رانده ؛ خود را شيفته دنيا ساخته و چون بنده اى ذليل تسليم دنيا و دنياداران گشته ، گام در جاى پاى دنيا و شهوات نهاده و با آن حركت مى كند نه به هشدارهاى خداوند گوش نموده و نه به پندهاى او توجه خواهد كرد.

بی نظیر;426821 نوشت:
و روایات هم ان را مذمت کرده اند

ممنون بزرگوار من جوابمو از مطالب شما گرفتم

با سلام

البته که نظر شخصی من از مجموع مطالعاتم آنست که عشق بسان یک اسب قوی و نیرومند است که اگر در جاده صحیح قرار بگیرد خیلی تند تر از مرکب چوبین عقل به هدف میرسد !

[="Tahoma"]

بی نظیر;426814 نوشت:
سلام
من خیلی جاها قبلا خونده بودم که عشق زمینی مقدمه عشق الهیست و حرفم بر مبنای خوانده هام بود
البته عشقزمینی دامنه وسیعی داره و محدود به عشق بین دو جنس مخالف نیست
مثلا عشق به فرزند یا عشق به همسر

قسمتی از مقاله ای که درباره عشق و عرفان اسلامی بود را که به عشق مجازی مقدمه عشق حقیقی
می پردازد را اینجا می اورم


سلام
بنده عرض کردم ضرورت ندارد نگفتم اثر ندارد
بله بعضی از مجاز به حقیقت منتقل میشوند اما بعضی و نه همه
والله الموفق

.امین.;426857 نوشت:
حال خود قضاوت کنید اگر این کلمه ی زیبا و پرمعنا در قرآن کریم با بار مثبت میامد معنای اصلیش را از دست میداد و اگر با بار منفی آن می آمد جایگاه مثبت خود را در ادبیات از دست میداد. در صورتیکه در حال حاضر از هر دو معنای آن استفاده میشود و مشکلی هم ایجاد نکرده.

سلام
در مورد جمله ابی
فرمودید اگر با بار مثبت می امد معنای اصلیش را از دست می داد
مگر معنای اصلیش در تضاد با بار مثبت است ؟چون به نظرحقیر معنای اصلیش که باید همان عشق به خداوند و راستیها و درستیها
باشد دارای بار مثبت است

به نظر حقیر می توانست نه با بار مثبت بیاد نه منفی
بلکه حقیقت باید می امد
مثلا طرح عشق مادر و فرزندی یا عشق به خداوند

موفق باشید

بی نظیر;426147 نوشت:
سلام خدمت شما
بسیار خوشحالم که بعد از تاپیک پائلو کوئیلو باز اینجا با حضرت عالی وارد بحث شدم
ممنون از مطالبی که بیان کردید
اما بیشتر به معرفی کتاب پرداخته اید تا معرفی دیدگاه عرفان اسلامی در باره عشق
لطفا در این زمینه بیشتر توضیح دهید
جایگاه عشق در عرفان اسلامی کجاست ؟

با تشکر


باسمه تعالی
ابو علی دقاق(م-405-ه) می گوید:«عشق آن بود که محبت از حد در گذرد»[1]

عشق آتشی است که عاشق را به خود نزدیک می کند و می سوزاند و فنا می سازد:

چیست عاشق را جز آن آتش دهد پروانه وار/اولش قرب و میانه سوختن،آخر فنا[2]

عشق کشش و کوششی است که موجودات عالم هستی را رو به کمال می برد ،عشق کمال جویی و کمال یابی است و د رتمام موجودات به ویژه انسان که برترین آن هاست وجود دارد.

در عرفان اسلامی بالاترین اصل و بنیاد عشق و محبت است .عشق موهبتی الهی است و تمام موجودات با توجه به محدودیت ظرفیتشان برای رسیدن به حقیقت،برای رسیدنبه اصل خویش و وصال پروردگار ،از عشق استفاده می کنند.

عشق با عرفان اسلامی ،پیوندی دیرینه و نا گسستنی دارد.عنصر و خمیر مایه اصل عرفان عشق است. در سرشت عرفان، عشق نهادینه شده است.


عشق خود والاترین انگیزه همه کردارهای نیک است و از همین رهگذر است که گرایش عرفان نیز قاعدتا به سوی خیر است.

عشق مدار نخستین و گام های آغازین انسان به سوی ملکوت انسانی و انگیزه پاک‌ترین نمودهای آن است.

نیروی عشق است که عرفان را می سازد و عاشق در وادی عرفان به مدد عشق به سیر و سلوک می پردازد و در این راه پر فراز و نشیب و خطرناک با استعانت از عشق،کوشش و تلاش می کند و با این نیروی جاو دانی ،تا آخرین سر منزل عرفان را می پیماید.

سالکان طریق حق،و پویندگان راستین معنویت، درس عشق می خوانند و ره توشه یی جز عشق ندارند و هریک به گونه یی از این موهبت عظیم بهره برده اند.



پی نوشت:

[1]. قشیری ،1374/560

[2]. خاقانی ،1338/1.

.

.

عارفان و صاحبدلان هرکدام برداشت‌های خود را از عشق داشته اند و در کتب تراجم و احوال نظریات و آرای آنان درباره عشق بیان شده است.برخی از آنان نیز که صاحب قلم و مولف بوده‌اند ، در این باب رساله ها و مقالاتی نوشته ‌اند:

هر چیز عشق است و در جهان هستی عنصری بجز عشق،ساری و جاری نیست چنان‌چه د ر«نفحات الانس» از قول ابو نصر سراج(م378-ه)آمده است:«
کیف ینکر العشق و ما فی الوجود الا هو»[1] یعنی: چگونه می توانی عشق را انکار کرد در صورتی که جز عشق در جهان چیزی نیست.

عشق نیرویی است جاودانی و غیر قابل انکار و شگرف و بی پایان که قابل توصیف و شرح نیست و عقل آن را در نمی یابد و در عبارت و شرح هم نمی گنجد.


سخن عشق جز اشارت نیست /عشق را بند استعارت نیست

دل شناسد که چیست جوهر عشق/عقل را زهره بصارت نیست
در عبارت همی نگنجد عشق/عشق از عالم عبارت نیست.[2]

پی نوشت:
[1].جامی، 1370/282
[2].عطار،1339/152

مولوی نیز در دفتر اول، عشق را از شرح و بیان مبرا و بر کنار می داند و آن را جزو اسرار الهی می شناسد که کسی از آن شناختی ندارد:


«عاشقی پیداست از زاری دل /نیست بیماری چو بیماری دل
علت عاشق ز علتها جداست/عشق اسطرلاب اسرار خداست
عاشقی گر زین سر و گر زان سر است/عاقبت ما را بدان شه رهبر است
هر چه گویم عشق را شرح و بیان/چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گر چه تفسیر زبان روشن گر است/لیک عشق بی‌زبان روشن تر است
چون قلم اندر نوشتن می شتافت /چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت /شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت»

یکی از تعابیر زیبای عارفانه یی که از عشق صورت گرفته ،در فصل های پنج گانه از باب دوم کتاب «مرصاد العباد» آمده است .در آن‌جا صاحب مرصاد العباد «عشق» را ازلی می‌داند و باور دارد که از همان لحظ‌های «عشق» در وجود انسان تعبیه شده است:

«الطاف الوهیت و حکمت ربوبیت به سر ملائکه فرو می گفت
«انی اعلم ما لا تعلمون» شما چه می دانید که ما را با این مشتی خاک از ازل تا ابد چه کارها در پیش است؟
«عشقی است که از ازل مرا در سر بود/کاری است که تا ابد مرا در پیش است»

معذورید که شما را سر و کار با عشق نبوده است ،شما خشک زاهدان صومعه نشین حظایر قدسید.از گرم روان خرابات عشق چه خبر دارید؟ سلامتیان را از ذوق حلاوت ملامتیان چه چاشنی؟


«
درد دل خسته دردمندان دانند/نه خوش منشان و خیره خندان دانند
از سر قلندری تو گر محرومی/سری است در آن شیوه که رندان دانند»

روزکی چند صبر کنید تا من بر این مشت خاک دستکاری قدرت بنمایم و زنگار ظلمت خلیقت از چهره آینه فطرت او بزدایم .

پس از ابر کرم باران محبت بر خاک آدم بارید و خاک را گل کرد و به ید قدرت در گل از گل دل کرد.

«از شبنم عشق خاک آدم گل شد/صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
سر نشتر عشق بر رگ روح زدند/یک قطره فرو چکید و نامش دل شد»[1]

پی نوشت:

[1].[نجم الدین رازی ،1365/71

عشق نه شناختنی است، نه تعریف شدنی و هرگز سیرابی ندارد و عاشق نیز از جام زلال آن هرگز سیراب نمی‌ود ،در «فتوحات مکیه» آمده:
«هر کس که عشق را تعریف کند، آن را نشناخته و کسی که از آن جام جرعه یی نچشیده باشد ،آن را نشناخته و کسی که گوید من از آن جام سیراب شدم آن را نشناخته که عشق شرابی است که کسی را سیراب نکند.»[1]
در «محجة البیضاء» تعبیری از امام علی علیه السلام ، از عشق آمده است بدین مضمون که:« دوستی خدا آتشی است که بر هر چیز بگذرد می‌سوزد»[2]

مولوی نیز عشق را شعله یی می داند که همه چیز را جز معشوق می سوزاند:
«عشق آن شعله است کو چون برفروخت/هر چه جز معشوق باشد،جمله سوخت»

پی نوشت:
[1].فتوحات مکیه،محی الدین عربی، ،ج2/111
[2].فیض کاشانی ،ج8/7)

در جای دیگری از «سوانح العشاق» از حروف عشق تعبیری زیبا به دست داده است و راز عشق را در واژه عشق دانسته
(شين): يعني شراب شوق؛ (قاف) يعني قيام به دوست.(عين):يعني چشم و ديده.

«اسرار عشق در حروف عشق مضمر است.عین و شین«عشق» بود و قاف اشارت به قلب است چون دل نه عاشق بود معلق بود، چون عاشق شود آشنایی یابد .بدایتش دیده بود و دیدن عین اشارت بدوست، در ابتدای حروف عشق. پس شراب مالامال شوق خوردن گیرد.شین اشارت بدوست، پساز خود بمیرد و بدو زنده گردد.قاف اشارت به قیام بدوست و اندرترکیب این حروف اسرار بسیار است و این قدر در تنبه کفایت است.»

پی نوشت:
[1]غزالی،1370/167

در«عبهر العاشقین» نیز عشق ازلی توصیف شده است و ورود به وادی عشق را کار هر کس ندانسته که توانایی و استواری قدم شرط عاشقی است و خامی را بر نمی‌تابد:

«سرشت گوهر عشق در ازل بوده است.در آن عالم جان و عقل را راه نبوده است. آن که عشق او را روی بنماید،جوهر صفتش از این خاک‌دان برباید»


«عشق برتر زعقل و ایمان است/لی مع الله وقت مردان است»

پی نوشت:
[1].روزبهان بقلی،1360/144

عشق از جمله «احوال» است یعنی ذاتا موهبتی از مواهب الهی است،کسبی نیست،شعله عشق و نور و محبت یک موهبت آسمانی است که در جهان جاری و ساری است ،اما هر کس نمی تواند آن را درک کند .
در تمهیدات عین القضاة همدانی آمده است:

«محرمان عشق ،خود دنند که عشق چه حالت است ،اما نامردان و مخنثان را از عشق جز ملامتی و ملامتی نباشد،خلعت عشق خود هر کسی را ندهند و هر کسی خود لایق عشق نباشد و هر که لایق عشق نباشد ،خدای را نشاید و هر که عشق را نشاید ،خدای را نشاید. عشق با عاشق توان گفت و قدر عشق خود عاشق داند ،فارغ از عشق جز افسانه نداند و او را نام عشق و دعوی عش قخود حرام باشد.»

«آن را که من آمدم کدامن است ای جان/تا باز روم که کار خام است ای جان
در هر نفسی هزار دام است ای جان/نا مردان را عشق حرام است ای جان»[1]

پی نوشت:
[1].تمهیدات،عین القضاة،(1370/110)

هاتف اصفهانی (م 1190-ه)از شعرای عارف قرن دوازدهم در مورد عشق چنین گفته است :


چشم دل باز کن که جان بینی/آنچه نادیدنی است آن بینی
گر به اقلیم عشق روی آری/همه آفاق گلستان بینی
بر همه اهل آن زمین به مراد/گردش دور آسمان بینی
آنچه بینی دلت همان خواهد/وانچه خواهد دلت همان بینی
بی‌سر و پا گدای آن جا را/سر به ملک جهان گران بینی
هم در آن پا برهنه قومی را/پای بر فرق فرقدان بینی
هم در آن سر برهنه جمعی را/بر سر از عرش سایبان بینی
گاه وجد و سماع هر یک را/بر دو کون آستین‌فشان بینی
دل هر ذره را که بشکافی/آفتابیش در میان بینی
هرچه داری اگر به عشق دهی/کافرم گر جوی زیان بینی
جان گدازی اگر به آتش عشق/عشق را کیمیای جان بینی
از مضیق جهات درگذری/وسعت ملک لامکان بینی
آنچه نشنیده گوش آن شنوی/وانچه نادیده چشم آن بینی
تا به جایی رساندت که یکی/از جهان و جهانیان بینی
با یکی عشق ورز از دل و جان/تا به عین‌الیقین عیان بینی
که یکی هست و هیچ نیست جز او/ وحده لااله الاهو


به اعتقاد عارف،عشق،بزرگترین سرّ و رمز الهی است و هر مذهب و مسلک حقی زاییده عشق است و به جز بنای محبت و عشق هیچ بنایی پایدار نیست ،هر چه بر بنیان عشق و محبت استوار باشد حقیقت است و هر چه غیر آن،وسوسه است ،قیل و قال و مایه تفرقه و جنگ و جدال است .

عشق لازمه صیرورت و پالایش روان است و تنها واسطه رسیدن به خداست ،چنان که در تمهیدات عین القضاة همدانی آمده است:

«ای عزیز به خدا رسیدن فرض است و لابد هر چه به واسطه آن به خدا رسند فرض باشد به نزدیک طالبان.عشق ،بنده را به خدا برساند ،پس عشق از بهر این معنی فرض راه آمده ای عزیز!
مجنون صفتی باید که از نام لیلی شنیدن جان توان باختن ،فارغ از عشق لیلی چه باک و چه خبر و آن که عاشق لیلی نباشد آن چه فرض راه مجنون بود او را فرض نبود ،همه کس را آن دیده نباشد که جمال لیلی بیند و عاشق لیلی شود تا آن دیده باید که عاشق لیلی شود که این عشق خود ضرورت باشد.کار،آن عشق دارد که چون نام لیلی بشنود گرفتار عشق لیلی شود،به مجرد اسم عشق.

عاشق شدن کاری طرفه و اعجوبه باشد...کار عشق آن است که در خود جز عشق نطلبد.وجود از عشق می شناس و ممات بی عشق می‌یاب...سودای عشق از زیرکی جهان بهتر ارزد و دیوانگی عشق بر همه عقل ها افزون آید .هر کس عشق ندارد مجنون و بی حاصل است.

هر که عاشق نیست خود بین و پر کین باشد و خودرأی بود ،عاشقی بی‌خودی و بی‌راهی باشد.دریغا همه جهان و جهانیان کاشکی عاشق بودندی تا همه زنده و با درد بودندی.

عاشق شدن آیین چو من شیدایی است/ای هر که نه عاشق است او خود رایی است
در عالم پیر هر کجا برنایی است/عاشق بادا که عشق خوش سودایی است»[1]

پی نوشت:
[1].عین القضات همدانی،تمهید القواعد(1370/99-97)

به نیروی جاذبه و کشش عشق است که عارف از قید هستی رهایی یافته و به دریای فقر و فنا و نیستی اتصال پیدا می کند ،یعنی مستغرق در عالم وصال می شود و این جاست که به فنا در ذات معشوق و وحدت عشق و عاشق و معشوق می انجامد.عارف ،وقتی به این حالت می رسد،در جهانی دیگر زندگی می کند یا عالم دیگری درون خود پدید می آورد که در آن کین و حسد و خشم و نفاق راه ند ارد و خود خواهی های بشری مرده و همه جا را نور و صفا و مهر و وفا پر می کند.

جناب سنایی به عنوان یک عارف در قرن ششم هجری ،بینش خود را در مورد عشق در «حدیقه» خود مطرح کرده است:

«دلبر جان رباي عشق آمد/سربر و سرنماي عشق آمد

عشق با سر بريده گويد راز/زانکه داند که سر بود غماز
خيز و بنماي عشق را قامت/که مؤذن بگفت قدقامت
عشق گوينده نهان سخنست/عشق پوشيده برهنه تنست
عشق هيچ آفريده را نبود/عاشقي جز رسيده را نبو
دآب آتش فروز عشق آمد/آتش آب سوز عشق آمد
عشق بي چار ميخ تن باشد/مرغ دانا قفس شکن باشد
جان که دو از يگانگي باشد/دان که چون مرغ خانگي باشد
کش سوي علو خود سفر نبود/پر بود ليک اوج پر نبود
همتش آن بود که دانه خورد/قوتش آنکه گرد خانه پرد
بنده عشق باش تا برهي/از بلاها و زشتي و تبهي
بنده عشق جان حر باشد/مرد کشتي چه مرد در باشد
سر کشتي ز آرزو دان پر/قعر درياست جاي طالب در
طالب در و انگهي کشتي/در نيابي نيت بدين زشتي
طمع از در آبدار ببر/خرزي را چه ره بود زي در
عزم خشکي بر اسب و بر خر کن/چون به دريا رسي قدم سر کن
مرد در جوي را به دريا بار/جان و سردان هميشه پاي افزار
نيست در عشق حظ خود موجود/عاشقان را چکار با مقصود
عشق و مقصود کافري باشد/عاشق از کام خود بري باشد
عاشق آنست کو ز جان و ز تن/زود برخيزد او نگفته سخن
عشق آتش نشان بی اب است/عشق بسیار جوی کمیاب است
عشق را رهنمای و ره نبود/در طریقت سر و کله نبود
عشق و معشوق اختیاری نیست/عشق زآن سان که تو شماری نیست
عشق را کس وجود نشناسد/هر دلی را وطن نپرماسد
در ره عشق کاینات همه/ستد از عجز خود برات همه
پیش آن کس که عشق رهبر اوست/کفر ودین هر دو پرده در اوست»


از نظر عارف، عشق، وحدت گراست و تنها به مدد نیروی عشق است که می‌توان به توحید دست یافت. عشق همان استاد کل است که صد هزاران ذره را اتحاد می بخشد و دست نیرومند او، خاک پراکنده در رهگذر را به یک سبو تبدیل می‌کند، مولوی:
آفرین بر عشق کل اوستاد / صد هزاران ذره را داد اتحاد
همچو خاک مفترق بر رهگذر / یک سبوشان کرد دست کوزه گر [1]

هنگامی که عشق با توحید نسبت داشته باشد، با فنا نیز بیگانه نیست. لازمه توحید در عرفان فناء فی الله است و اگر عشق راهنمای سالک به سوی توحید باشد، در واقع باید او را از سر منزل فنا بگذراند و بدین گونه فنا لازمه عشق خواهد بود هر چند که در آغاز عاشقی عشق و عاشق و معشوق از یکدیگر متمایزند، در مرحله نهایی آنگاه که حجاب خودی از میان برداشته شده، اتحاد این سه صورت می‌گیرد. عزالدین محمد کاشانی می‌گوید:

تا تویی در میانه خالی نیست / چهره وحدت از نقاب شکی

گر حجاب خودی براندازی / عشق و معشوق و عاشق است یکی[2]

و یا از شاعر دیگری در این مقوله بیتی در مصباح الهدایه آمده است:

«معشوق و عشق و عاشق هر سه یکی است این جا
چون وصل در نگنجد هجران چه کار دارد»[3]

هنگامی که سالک حجاب خودی از میان برداشت، در وجود خویش با عارف از خود رسته یی روبه رو می‌گردد که در مقام قرب از عالم حس و از حد سدره المنتهی که آن سوی مرتبه حس است گذشته و در مقام انس و قرب گاه به شطح گویی روی می‌آورد و اگر هزار گونه ادب هم داشته باشد، در خرابی سکر و سرمستی انس، صلاح خود را در ترک ادب می‌بیند:

«هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه / کنون که مست و خرابم صلاح بی ادبی است»[4]

در تذکرة الاولیا از قول بایزید بسطامی(م260ه) عارف بزرگ سده سوم هجری آمده است:
«از بایزیدی بیرون آمدم، چون مار از پوست، پس نگه کردم عاشق و معشوق و عشق یکی دیدم که در عالم توحید هم یکی توان بود.»[5]
پی نوشت:
[1].دفتر دوم،
[2].جامی
[3].کاشانی
[4].شمس



[5].عطار

با سلام.
یک پرسش و پاسخ خواندنی از سایت مرحوم احمد قابل.
سلام، جناب آقای قابل.
من عاشق دختری بودم که با مخالفت خانواده‌اش، سر انجام به ازدواجی تحمیلی رضایت داد و اکنون چند سال است که در کنار همسر و فرزندانش زندگی می‌کند. او نیز به من علاقه‌مند بود. گرچه من هم چند سال بعد، ازدواج کردم تا شاید او را فراموش کنم و سرگرم زن و فرزند شوم، ولی تمام وجودم به عشقی وابسته مانده‌است که هیچ راهی برای ابراز یا فرار از آن ندارم.
گاه او را در مسیر رفت و آمد می‌بینم. در نگاه‌های حسرت‌زده‌ی هر دو نفر‌‌مان که تنها با سلامی کوتاه همراه است و به سرعت به پایان می‌رسد، شور و شرار عشقی را می‌توان دید که هنوز زنده است. تنها موانع عرفی و شرعی، ما را از هم دور نگه می‌دارد وگرنه در شهر بزرگی مثل شهرما، به راحتی می‌توان قرار و مدار‌هایی گذاشت و ساعت ها در کنار هم بود.
گاه احساس گناه می کنم و نمی‌دانم جواب خدارا چه بدهم اگر مرا مورد عذاب خود قرار دهد که چرا علاقه‌ی خود را به زنی شوهردار، حفظ کرده‌ام و محبتی را که باید به همسر و فرزندانم اختصاص دهم، به کسی اختصاص داده‌ام که ناموس دیگری است.
آیا این به معنی خیانت به ناموس دیگری نیست؟ آیا نگاه من به او، نگاه حرام نیست؟ آیا او نیز گناهکار است اگر که هنوز به مردی مثل من علاقه دارد؟
نمی دانم شما از عشق چیزی می‌دانید یا نه، ولی خواهش می کنم که به این مسئله توجه کنید. آقای قابل، فکر می‌کنم کسی که عشق را تجربه نکرده باشد، نمی تواند در باره‌ی عاشقان نظر بدهد. از مطالعه‌ی نظریات و برخی سروده‌های شما که در وبلاگ«از نگاه من» منتشر کرده‌اید، احساس کردم که شما عشق را می‌فهمید. امیدوارم مرا راهنمایی کنید. البته فکر می‌کنم که این مشکل خیلی از آدم هایی است که مثل من بوده‌اند. داستان‌های بسیاری خوانده‌ام که دخترانی را از ازدواج با فرد مورد علاقه‌شان منع کرده‌اند و به زور به ازدواج با دیگری وادارشان کرده‌اند. پس باید قبول کرد که خیلی ها گرفتار این مشکل هستند و جواب شما می‌تواند راهنمای همه‌ی کسانی باشد که مثل من می‌خواهند پابند دین باشند ولی گرفتار عشق‌های نافرجامی شده‌اند که عامل آن، ناهنجاری‌های فرهنگی و اجتماعی است.
می‌دانم که بسیاری از عشق‌ها به همین صورت، ناکام مانده‌اند و عاشق آن است که با فراق یار بسازد، ولی سئوال من این است که آیا نگه‌داشتن عشقی چنین در دل، گناه است؟ آیا اندک نگاهی که امکانش فراهم می‌شود، حرام است؟
خدا به شما قوت بدهد که به سئوال های کسانی مثل من توجه می‌کنید. منتظر جواب شما هستم.
۱۶/۱۲/۱۳۸۷
******************
به نام خدا
سلام بر شما
از اینکه به من اعتماد کرده و پرسش خود را مطرح کرده‌اید، سپاس‌گزارم. در پاسخ به پرسش‌های شما، چند نکته را یادآوری می‌کنم؛
۱- اساسا «عشق» حقیقی، مقوله‌ای است که نمی‌توان در مورد آن حکم الزامی صادر کرد. چرا که «امری غیر اختیاری» است و از نوع انفعال نفس است و در امور غیر اختیاری، تکلیف و مسئولیتی متوجه کسی نیست.
۲- عشق حقیقی، هیچ نسبتی با «شهوت جنسی» ندارد. علاقه‌ی شدیدی که در عشق پدید می‌آید، به تنها چیزی که میدان نمی‌دهد، پدیده‌ی «شهوت‌رانی» است. به همین دلیل می‌گویند:«عشق زمینی، شعبه‌ای از عشق الهی است». بنا بر این، قرار دادن این مقوله در کنار «نگاه حرام» یا «خیانت به ناموس» که «اموری اختیاری» اند و جرم و گناه به‌شمار می‌آیند، اساسا غیر منطقی و ناموجه است.
۳- گاه دیده شده است که «اغراض شهوانی» را اشتباها به عنوان «عشق» معرفی می‌کنند. یا آغاز یک رابطه‌ی عاشقانه، از مسیری شهوانی و غیر عاشقانه گذر کرده و سرانجام به عشقی حقیقی منجر شده است(مثل آن‌چیزی که در مورد علاقه‌ی «زلیخا» به یوسف اتفاق افتاد). این موارد را باید کاملا از یکدیگر تفکیک کرد و حکم هریک را باید درجای خود قرار داد.
روابط گناه آلود شهوانی را باید با روابط شهوانی مشروع سنجید و مقوله‌ی عشق را باید در جای دیگری مورد توجه قرار داد و در باره‌ی آن سخن گفت.

۴- در قرآن کریم و روایات معتبره، نسبت به تحقق پدیده‌ای به نام «عشق» اقرار شده است و آن را به عنوان حقیقتی محقق، به رسمیت شناخته است(…قد شغفها حبا…/یوسف،۳۰#بحارالأنوار۱۲/۲۵۳). طبیعتا این حقیقت، در عالم واقع با پدیده‌هایی از نوع مورد پرسش شما مواجه می‌گردد که آن موضوعات و وقایع، می‌توانند احکام الزامی خود را داشته باشند.
در موارد تزاحم و تعارض «رخصت های عشق» و «الزامات شرعی یا عرفی» باید چاره‌جویی کرد و حتی المقدور با مراعات هردو طرف، اقدام به رفع تعارض و تزاحم کرد.
بنابراین، نباید بدون توجه به لوازم طبیعی و عقلانی «عشق و محبت»، آن را با زنجیر احکام الزامی شرعی و عرفی مربوط به روابط عادی و شهوانی، به بند کشید و حکم به تحریم و خیانت کرد، و نباید بدون توجه به الزامات شرعی و عرفی ناشی از «قرارداد ازدواج»، متکی بر پدیده‌ی مبارک عشق، باب «بی‌وفایی به عهدو پیمان ازدواج» یا «تجویز همه‌گونه روابط عاشقانه‌ی غیر شهوانی» را گشود.

۵- مطمئنا «نگاه عاشقانه و غیر شهوانی» برای کسی که حقیقتا عاشق است(خواه زن باشد یا مرد) حرام نیست، چرا که نگاه، حداقل رابطه‌ای است که می‌تواند وجود داشته باشد و عاشق، در حالت «اضطرار» قرار دارد و از باب «ضرورت اکتفاء به حداقل ضرورت» عقلا و شرعا نمی‌توان این حداقل را ممنوع کرد.
بنا بر این، مرد عاشق یا زنی که عاشقانه مردی را دوست دارد، علی رغم داشتن همسر، عقلا و شرعا مجاز اند که به یکدیگر صادقانه و عاشقانه نگاه کنند، ولی از رفتارهای مشهود خلاف عرف، که سبب برانگیختن حساسیت‌های فساد انگیز دیگران می‌شود، لزوما باید پرهیز کنند.
پس باید از هرگونه ارتباط دیگری که خلاف شرع و یا عرف باشد(حتی از نوع غیر شهوانی و عاشقانه) پرهیز کنند. البته از نگاه کردن به یکدیگر نیز، صرفا به اندازه‌ی رفع اضطرار بهره‌گیرند تا گرفتار دغدغه‌ی «بی‌وفایی نسبت به همسر» یا «خیانت به ناموس دیگری» نگردند.

۶- مؤید نقلی این تجویز عقلی، روایت معتبره‌ای است که راوی آن (علی‌بن‌سوید) در مورد «مبتلا شدن خود به نگاه کردن به زنی زیبا»(که مقصود وی «عاشق»شدن است)می‌پرسد. در حقیقت، موضوع این روایت،همان پرسشی است که شما پرسیده‌اید. امام کاظم(ع) در آن روایت، تصریح می‌کند که؛ «لابأس إذا عرف اللَّه من نیتک الصدق=هنگامی که خدا می داند نیت تو از نگاه کردن، صادقانه (عاشقانه) است، اشکالی ندارد»(صحیحة علی بن سوید، قال: قلت لأبی الحسن (علیه السلام): إنّی مبتلى بالنظر إلى المرأة الجمیلة فیعجبنی النظر إلیها، فقال: «یا علی، لا بأس إذا عرف اللَّه من نیتک الصدق، و إیاک و الزنا فإنه یمحق البرکة و یهلک الدین/ موسوعة الإمام الخوئی ‏۳۲/ ۴۲).
دلیل بر این‌که این روایت، موضوع «عاشق شدن به زن شوهر‌دار» را می‌گوید، اولا؛ «اطلاق» عبارت «المرأة الجمیلة» است که بر همه‌ی زنان و از جمله بر زن شوهردار اطلاق می شود. ثانیا؛ در خصوص زنی که شوهر ندارد، توصیه‌ی شریعت به ازدواج است و فرد مبتلی، می‌تواند مشکل خود را با ازدواج دائم یا طولانی مدت، برطرف کند و جایی برای تحیر و سئوال فردی عالم و جلیل القدر همچون «علی‌بن‌سوید» نمی‌ماند. پس معلوم می‌شود که مشکل وی از این طریق حل نمی شده است. و ظاهرا این اطلاق، منصرف به «زن شوهر‌دار» است.

۷- مرحوم آیة‌الله خویی، در همین کتاب خود، ضمن تأیید «صحیحة» بودن روایت به لحاظ سندی، در «دلالت» این روایت، به خاطر «تجویز نگاه شهوانی» به زن نامحرم، تردید می‌کند و چنین رویکردی را از فردی به عظمت علی‌بن‌سوید، بعید می‌داند. ایشان تصریح می‌کند که به همین جهت، فقهاء نسبت به مفاد این روایت اعتنایی نکرده‌اند.
گمان می‌کنم که جناب آیة الله خویی، هیچ توجهی به مقوله‌ی «عشق» نکرده‌اند و بین «نگاه عاشقانه و صادقانه» (نیتک الصدق) و «نگاه شهوانی» (قصد التلذذ) تفکیک نمی‌کنند.
لازم نیست که فقیهی مثل ایشان، شخصا تجربه‌ی عشق زمینی داشته باشند تا به این تفاوت‌ها پی‌ببرند، بلکه عقلا و عرفا، تجارب دیگر همنوعان نیز به عنوان تجربه‌ی ما تلقی می‌شود. بعید است که جناب ایشان هیچ اطلاعی از «عشق» و به‌رسمیت شناخته شدن موجودیت آن در شریعت محمدی(ص) نداشته باشند. لازمه‌ی پذیرش موجودیت آن نیز پذیرش «غیر اختیاری بودن عشق» است که عملا فرد مبتلی را مسلوب الإختیار می‌گرداند. چنین مبتلایی را اساسا نمی‌توان تکلیف کرد.
البته مبنای آیة الله خویی این است که «اعراض فقهاء از عمل به یک روایت صحیحة، از اعتبار آن روایت برای فتوا دادن نمی‌کاهد و همچنان می‌توان به آن فتوا داد». بنابر‌این، استناد به این روایت، کاملا علمی و روشمندانه است.

۸- وادار کردن دختران به ازدواج با کسی که به او علاقه‌ای ندارند و یا بازداشتن آنان از فرد مورد علاقه‌شان (اگر دلیل یا دلایل منطقی برای این بازداشتن وجود نداشته باشد) هیچ مجوز شرعی ندارد و بسا منجر به ازدواج‌هایی می‌شود که باطل و نامشروع است. علاوه بر آن، مشکلاتی از قبیل آنچه در پرسش شما آمده است نیز می‌تواند بیافریند.
لازم است که درفقه شریعت، بر «حق انتخاب همسر از سوی دختران» تأکید بیشتری شود تا از آثار منفی بسیاری که تاکنون از بی‌توجهی به این امر، دامنگیر جامعه شده است، از این پس در امان بمانیم.
به امید آن روز و با آرزوی صبر و استقامت در مراعات اخلاق و احکام انسانی شریعت محمدی(ص) و آرزوی تندرستی و شادکامی برای شما و همه‌ی حقیقت‌جویان، از شما التماس دعا دارم.

احمد قابل ……………….. ۲۸/۱۲/۱۳۸۷ …………………… فریمان

باید دید که زمانی که این عاشق و معشوق هردو پیر و زشت شدند بازهم این عشق ادامه خواهد داشت در مورد مرحوم شهریار که اینگونه نبوده چون زمانی که عشق زمان جوانیش پس از فوت همسر به سوی او باز میگردد دیگر شهریار تمایلی به او ندارد شیخ سنعان نیز پس از پیگیری شاگردان متوجه عشق مجازی شده و با وجود اینکه دختر ترسا به دنبال او راه میفتد دیگر او را نمیخواهد و از همه زیبا تر حکایت کنیزک و عشق زرگر است که در مثنوی امده و نهایتاً مولانا میفرماید عشقهائی کز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود اینها عشق به زیبائی است و زیبائی جلوه اوست و چون این زیبائی زایل شود عشق هم میمیرد این تنها اوست که زیبائیش زایل شدنی نیست .

جدیدا فکر می کنم از تلویزیون بود که شنیدم بیشتر واژه محبت را در مطالب دینی اسلامی می بینیم و واژه عشق عشق چند مورد محدود استفاده شده

و اگر خوب یادم باشد گفته شد ظاهرا حضرت علی ع اشاره می کنند به کربلا که اینجا سرزمین عاشقان است ( البته نقل به معنا را نوشتم )

شریعت عقلانی;439968 نوشت:
البته از نگاه کردن به یکدیگر نیز، صرفا به اندازه‌ی رفع اضطرار بهره‌گیرند تا گرفتار دغدغه‌ی «بی‌وفایی نسبت به همسر» یا «خیانت به ناموس دیگری» نگردند.

شریعت عقلانی;439968 نوشت:
- مؤید نقلی این تجویز عقلی، روایت معتبره‌ای است که راوی آن (علی‌بن‌سوید) در مورد «مبتلا شدن خود به نگاه کردن به زنی زیبا»(که مقصود وی «عاشق»شدن است)می‌پرسد.

شریعت عقلانی;439968 نوشت:
مرحوم آیة‌الله خویی، در همین کتاب خود، ضمن تأیید «صحیحة» بودن روایت به لحاظ سندی، در «دلالت» این روایت، به خاطر «تجویز نگاه شهوانی» به زن نامحرم، تردید می‌کند و چنین رویکردی را از فردی به عظمت علی‌بن‌سوید، بعید می‌داند. ایشان تصریح می‌کند که به همین جهت، فقهاء نسبت به مفاد این روایت اعتنایی نکرده‌اند.
گمان می‌کنم که جناب آیة الله خویی، هیچ توجهی به مقوله‌ی «عشق» نکرده‌اند و بین «نگاه عاشقانه و صادقانه» (نیتک الصدق) و «نگاه شهوانی» (قصد التلذذ) تفکیک نمی‌کنند.

سلام جناب شریعت عقلانی
از شما تعجب میکنم. یعنی شما حاضرید کسی به ناموستون عاشقانه نگاه کنه؟ حتی احتمال اینکه به گناه بیفتند رو هم نمیدید؟ این چه نسخه ایه که برای زنان و مردان متاهل میپیچید؟

رابطه مرگ ارادی و عشق :

در عرفان مرگ ارادی به عنوان یک اصل انکار ناپذیر و عمده در رسیدن به حق وجود دارد که در مذهب، از طریق جهاد اکبر اتفاق می افتد. مرگ در عرفان برکندن لباس مادی و بریدن از لذات و تعلقات و امور دنیایی است که در پی آن توجه به عالم معنوی و فنای در صفات و اسماء و ذات است و این نوع مرگ با اراده سالک رخ می‌دهد که به موت ارادی تعبیر می‌شود. در تذکرة المتقین آمده است که اگر بخواهی بویی از آدمیت بشنوی باید مجاهدت کنی که سخت‌تر از جهاد با اعداست، عرفا این جهاد را موت احمر می‌نامند .

مولوی نیز در مورد مرگ ارادی گفته است:
مرگ پیش از مرگ امن است ای فتی / این چنین فرمود ما را مصطفی
گفت موتوا کلکم من قبل ان / یاتی الموت توموتوا بالفتن

مولوی در این ابیات به سخن مشهور «موتوا قبل ان تموتوا» اشاره می‌کند که در متون عرفا آن را از قول پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند.
مفهوم این کلام حدیث گونه با توجه به بیت مولوی این است که پیش از آن که بر اثر پیش آمدها بمیرید و اجل به شما دست یابد خود را از اغراض مادی و لذات دنیایی پاک کنید و از علاقه های مادی و دنیا و آنچه در آن است رها کنید.


سنایی(م535ه) نیز در یکی از قصایدش این مرگ را توصیه می‌کند:

بمیر ای حکیم از چنین زندگانی / کز این زندگانی چو مردی بمانی
به بستان مرگ آی تا زنده گردی / بسوز این کفن ژنده ی باستانی

بجز پنجه مرگ بازت که خرد / ز مستی سگ کاهل کاهدانی

بجز مرگ با جان غفلت که گوید / که تو میزبان نیستی مهیمانی

بجز مرگ در گوش جانت که خواند / که بگذر از این منزل کاروانی

تو بی مرگ هرگز نجاتی نیابی / ز ننگ لقب‌های اینی و آنی

در غزلیات شمس نیز مرگ ارادی را برای رسیدن به معنویت پیشنهاد می‌کند:

بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید / در این عشق چو مردید همه روح پذیرید

بمیرید بمیرید از این مرگ مترسید / کز این خاک برآیید سماوات بگیرید

بمیرید بمیرید وز این نفس ببرید / که این نفس چو بند است و شما همچو اسیرید

یکی تیشه بگیرید ،پی حفره زندان /چو زندان بشکستید،همه شاه و امیرید

بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا/بر شاه چو مردید ،همه شاه شهیدید

بمیرید بمیرید و از ابر بر آیید/چو زین ابر بر آیید،همه بدر منیرید

در مجموعه رسایل خواجه عبد الله انصاری چنین آمده است:
«کافر کش بسیلر یابی اما خویشتن کش اندک یابی ،به تیغ نامرادی سر هوای نفس امّاره برداشتن غزای مهین است ،نخست آن را که بر تو حق است بگذار، آن گاه به کار دیگری می پرداز»


عشق است که سالک را به مجاهده با نفس و تزکیه و ریاضت رهنمون می کند و شمشیر مجاهده را به دست وی می دهد تا با آن نفس را رام سازد و بندهای تعلق و وابستگی را پاره کند و آزاد و رها در صحرای پاک باختگی و تجرید و تفرید،شادان و خرامان به وصال بیندیشد.

رسیدن به حق بدون «موت اختیاری»محال است و موت اختیاری بدون توسل به عشق و مجاهدت و تلاشی که انگیزه‌اش عشق باشد، موت اختیاری یا ارادی که از طریق جهاد با نفس صورت می گیرد نابود ساختن هوای نفس است به تیغ مجاهدت و ریاضت و تزکیه درون ،که عنوان جهاد اکبر دارد:
در رساله «سیر و سلوک» آمده است:
«مادامی که بنده در راه خدا کشته نشود ،داخل در عوالم خلوص للّه نگردد و کشته شدن ،عبارت است از قطع علاقه روح از بدن ،پس روح روح از روح،هم چنانکه موت عبارت است از انقطاع آن، و قطع علاقه بر دو گونه است:
یکی به تیغ ظاهر و دیگری به سیف باطن و مقتول در هر دو یکی است،ولکن در اول لشکر کفر است و شیطان و در ثانی جند رحمت است و ایمان و مورد سیف د رهر دو قتل واحد است که از ارکان عالم طبیعت است و لکن یکی به اجزای سیف به آن ملوم و مستحق عقاب و دیگری به آن واسطه مرحوم و مثاب است»

پی نوشت:
1- رساله سیر و سلوک منسوب به سید مهدی بحر العلوم1367/31

رابطه عشق و شهادت:
شهادت ،ثمره و میوه شوق است، و شوق نتیجه عشق است و شوق بی عشق،میسر نیست. در« مصباح الهدایة» از قول ابو عثمان حیری (م298ه)آمده است
:«شوق ثمره و نتیجه محبت است و کسی که خدا را دوست دارد،اشتیاق دارد که به دیدار او نایل آید»[1]

بدیهی است که شوق به دیدار حق تعالی، جز با جان بازی و ایثار جان میسر نمی شود و از عشق است که شهادت می روید، عاشق وقتی که جز معشوق را نبیند و جز به او دل نسپارد سخنی نمی گوید و کاری نمی کند و در این راستاست که اراده عاشق بر معشوق بار می شود و در جهت رضای او اراده می کند و همان کاری را می کند که معشوق بخواهد و همین است که در راه احیای دستور و اراده او جان را به خطر می اندازد و سر فدا می کند و در نهایت به شهادت می رسد و این همان راهی است که غازی در میدان جنگ فی سبیل الله انجام می دهد.

مجاهددر شهادت همان می اندیشد که عارف در شوق وصل می سوزد و از جان می گذرد و عقبه های سخت و دشوار راه پرپیچ و خم و پرفراز و نشیب سلوک را یکی پس از دیگری پشت سر می گذارد تا به مرحله فنا می رسد و رنگ او می گیرد و از خودی خود زایل می شود مجاهد فی سبیل الله خواستش همان خواست معشوق خود یعنی الله است و همان می کند که حق خواسته است و جهت رضای او شمشیر می کشد و در راه احیای خواست و اراده او جان فشانی می کند و جان بازی او رنگ فنا می گیرد و با این فنا به بقا می رسد که همیشه شاهد و زنده است و بدین معنا مجاهد نیز عاشق است و نتیجه این عشق شهادت است و جاودانگی[بقره/154 و آل عمرا/169]
پی نوشت:
1-عز الدین کاشانی

در کشف الاسرار آمده است:
«
آری مشتاق کشته دوستی است هر چند که سر به بالین است نیکوتر آن است که کشته دوستی به از کشته شمشیر است، نه از کشته دوستی خون آید و نه از سوخته آن دود. کشته به کشتن راضی و سوخته به سوختن خشنود.»[1]

در عرفان، سالک هنگامی که قدم در راه طلب می گذارد به کلی از وجود خویش دست می شوید و خود را فدای راه خدا می کند و از سر راستی می گوید: «افوض امری الی الله»[مومن/44]
وَ کلت الی المحبوب امری کُله / فان شاءَ احیانی و ان شاء اتلفا
بگذاشته ام مصلحت خویش بدو / گر بکشد و گر زنده کند او داند[2
]

جانبازی و سرباختن در راه معبود کمال مطلوب عارفان و سر سپردگان طریق حق است و این حاصل نمی شود مگر اینکه عارف از همه چیز بگذرد تا در عشق تمام و کامل بشود و هنگامی که در عشق به کمال رسید آماده جانبازی خواهد بود و به قول حلاج «دو رکعت در عشق است که وضویش درست نیاید مگر به خون.»[3]
از این جاست که جان باخته راه حق را در عرفان شهید عشق می نامند در رسایل خواجه امده است که:

«از حیات زندگی ای به دست کن دل را، تا به وقت مرگ، مردار نمیری «شهید راه» باشی و چون شهید این راه و این درگاه باشی، زنده جاوید به حضرت الله باشی تا زنده باشی به حق و حاضر در حضرت او، با کمال دوستی و عزت آشنایی.»[4]

پی نوشت:
1-میبدی1361،ج2/95
2-نجم الدین رازی،1365/265
3-عطار،1362،ج2/144
4-خواجه عبدالله انصاری،1377/248

تر ک جان گفتن و از خود گذشتن ،وسعت دل می خواهد و سعه صدر،باید از همه چیز گذشت تا لایق جانان شد ،از همه امور مادی و دنیایی خود را وا رهاند،تا به عزت آشنایی مفتخر گردید ،انسان ممسک که نمی تواند از ساده ترین چیزهای حیات چشم بپوشد کجا توان گذشتن از جان را در خود می بیند و هر گز به درجه شهادت نمی رسد.شبلی (م324ه) گفته است که:

«بخیل هرگز شهید نمی گردد چرا که وی ترک نانی نگوید چگونه ترک جانی گوید.»[1]

زنده بودن به جان و سر، برای عاشق حقیقی ننگ است و بودن خویش را نفاق می داند، فنای عاشق است که بقای به عشق و جاودانگی به حق را در پی خواهد داشت و تنها دعوی عشق و عاشقی با فنای عاشق اثبات می شود مولوی در داستان سه برادر شاهزاده با دختر چین به این مضمون چنین اشاره می کند:

من زجان سیر آمدم اندر فراق / زنده بودن در فراق آمد نفاق
چند درد فرقتش بکشد مرا / سر ببر تا عشق سر بخشد مرا
دین من از عشق زنده بودن است / زندگی زین جان و سر ننگ من است
تیغ هست از جان عاشق گرد روب / زان که سیف افتاد محّاد الذنوب
چون غبار تن بشد ماهم بتافت / ماه جان من هوای صاف یافت
عمرها بر طبل عشقت ای صنم / انّ فی موتی حیاتی می زنم
زنده زین دعوی بود جان و تنم / من از این دعوی چگونه تن زنم
گر مرا صد بار تو گردن زنی / همچو شمعم برفروزم روشنی[2]

پی نوشت:
1-احمد غزالی،1370/230
2-مولوی،دفتر ششم

در «تمهیدات» امده است که برای رسیدن به خدا نیاز به جانبازی و فداکاری است:
«تا از خودپرستی فارغ نشوی خدا پرست نتوانی بودن، تا بنده نشوی، آزادی نیابی، تا پشت بر هر دو عالم نکنی، به آدم و آدمیت نرسی و تا از خود بنگریزی، به خود در نرسی، و اگر خود را در راه خدا نبازی و فدا نکنی مقبول حضرت نشوی و تا پای بر همه نزنی و پشت بر همه نکنی همه نشوی و به جمله راه نیابی، تا فقیر نشوی غنی نباشی و تا فنا نشوی باقی نباشی.»[1]
[=Calibri]
این ها همه از شوق بر می خیزد که محبت و عشق آن را می پرورد. محبت بستر شوق است و شوق به خونریزی عاشق می انجامد:

«محبت زمین شوق است و در آن زمین، اشجار عشق است از بحار قدم آب می خورد و از سواقی ابد به جوی جان از آن انهار آب می برد. محبت در مشاهده عارفان محبت اهل کواشف است و محبت بعد از عرفان محبت اهل معارف است و نهایت این بدایت توحید است. خون عاشقان به سیف توحید در مشهد تنزیه ریزند، زیرا که صد هزار عاشق مست از صدمات تفرید گریزند. ای جان جهان در این عرصه من معزولم و شاه تو مات است، عشق ما فانی و گل تو خار است
.»[2]

پی نوشت:
1-عین القضات1370/25
2-روزبهان بقلی،1360/134

روایتی از پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم در کتاب «تاریخ بغداد» نقل شده که پس از آن در متون عرفا مطرح شده است، بدین گونه که « مَن عَشَقَ فَعَفّ ثم ماتَ، ماتَ شهیداً[1]
«کسی که عشق بورزد و عشق خود را پوشیده دارد و نهایتا بر آن عشق بمیرد، شهید مرده است.»

از این حدیث دو نتیجه می توان گرفت:

1- عشق مایه هلاکت و فنای عاشق است و عاشق سرانجام در راه عشق و معشوق جان خود را می بازد
2- عاشق باید رازدار باشد و آنچه از عشق به او می رسد افشا نکند و همواره در آثار مترتب بر عشق صبور و رازدار باشد.

پی نوشت:
1-خطیب بغدادی،ج12/479

در کتاب «اورادالاحباب و فصوص الاداب» آمده است که:
«هر کس را بر وی معنی کشف گردد و سری متجلی شود باید که در کتمان آن به غایت کوشد و به زبان نگوید و به فعل ظاهر نگرداند و هر کس را که در مرتبه ای به وجهی سرّی بر او کشف کردند و او آن سرّ را از غلبه حال و ضعف بنیت ظاهر گرداند آن پسندیده نیفتد. [1]

عین القضات نیز در تمهیدات از اینکه رازهای عشق را آشکار کرده، خود را سرزنش می کند و آن را کفر می داند:

«دریغا ببین که چند نمامی و جاسوسی بکردم و چند اسرار الهی بر صحرا نهادم اگر چه گفتن این اسرار کفر آمد [2]

مولوی نیز اعتقاد دارد که سر بسته نگه داشتن اسرار عشق لازم و بایسته است و رازهای عشق باید سر به مهر بمانند:

هر که را اسرار عشق آموختند / مهر کردند و دهانش دوختند[3]

پی نوشت:
1-باخرزی،1345،ج2/62
2-عین القضات همدانی،269
3-دفتر پنجم،1379/2242

موضوع قفل شده است