جمع بندی آیا خلقت از عدم محال است؟؟!! آیا خدا جهان را از هیچ آفرید؟!!

تب‌های اولیه

121 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا خلقت از عدم محال است؟؟!! آیا خدا جهان را از هیچ آفرید؟!!

[="Navy"]سلام
آیا خلقت از عدم محال است؟؟!! (أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ...)
اگر محال نیست دلیل ارایه کنید و اگر محال است پس موجودات چطور به وجود آمده اند؟؟
با تشکر
[/]

با نام الله



کارشناس بحث: استاد صدیق

[=microsoft sans serif]باسلام
مسأله خلق از عدم، چند معنا میتواند داشته باشد.
1. خداوند متعال، عدم محض را بوجود بیاورد. در این احتمال، عدم طرف اضافه خلقت خداوند قرار گرفته است.
2. خداوند متعال، یک مخلوق را که به صورتی بوجود بیاورد که قبلا به آن صورت نبوده است.
3. خداوند، یک مخلوق را از نیستی بوجود بیاورد. دراین احتمال، عدم به منزله علت مادی فعل خداوند در نظر گرفته میشود.
4. خلق ازعدم به این معناست که علت فاعلی خلقت، عدم است. در این احتمال، عدم به منزله علت فاعلی در نظر گرفته شده است.

حال به بررسی هر یک از این احتمالات میپردازیم.
احتمال اول:
در احتمال اول، خلقت خداوند به این معناست که او چیزی که قبلا اصلا سابقه وجود نداشته است را خلق کرده و بوجود آورده است. این به همان معنای ابداع است. ابداع عبارت است از ايجاد شى‏ء بدون سبق مادت و مدت. به تعبیر ملاصدرا ابداع عبارت است از اینکه صدور و تحقق معلول ومخلوق تنها متکی به جهت فاعلیت و علت فاعلی باشد و نیازی به جهت قابلی و علت مادی نداشته باشد.: الابداع هى ان يكون صدور المعلول من مجرد جهة الفاعلية بلا مشاركة حيثية القابلية.[1]از نظر فلسفی، این نحوه خلقت، در افرینش و صدور عقول روی داده که انها را بدون هیچ ماده ای خلق کرده است.
احتمال دوم:
در این احتمال، خلقت به این معناست که چیزی که قبلا به این صورت نبوده را خداوند خلق کند. به عبارت دیگر، صورت و ماده قبلی که ان موجود داشته، با صورت و ماده فعلی ان متفاوت است. این فرض نیز ایرادی ندارد و در تمام خلقتهایی که به صورت غیر ابداعی است و از ماده قبلی بوجود آمده است، روی داده است. در تمام آنها، ماده قبلی ای بوده است که خداوند متعال، با واسطه یا بدون واسطه به خلقت پرداخته است و با تغییر شکل در ماده وصورت آنها را افریده است.
احتمال سوم:
در این احتمال، خلقت به این معناست که عدم به منزله علت مادی قرار گرفته است و خداوند متعال، بر فرض عدم را به منزله ماده در اختیار میگیرد و انرا تبدیل به وجودمیکند. دقت شود، در این فرض، عدم علت مادی مخلوق در نظر گرفته میشود برخلاف صورت اول که عدم علت مادی وماده اولی مخلوق نیست. این احتمال از نظر عقلی محال است.علت آن نیزخیلی واضح است؛ زیرا
عدم که نقیض وجود است، به معنای نیستی است.
خلقت از عدم در این احتمال به این معناست که خداوند همان عدم را تغییر شکل دهد و انرا بوجودبیاورد؛ یعنی عدم طرف اضافه خلقت قرار گرفته و خالق از ان استفاده کرده و چیزی را خلق کرده است. بنابراین، باید موجود باشد تا خالق بتواند از ان استفاده کند. درحالیکه عدم است و نیست. بنابراین خلقت از عدم محال است.
احتمال چهارم:
این احتمال نیز محال است زیرا به معنای عدم احتیاج به علت فاعلی برای خلقت است که در تناقض باقاعده علیت و قضیه ای خود متناقض است.
زیرا وقتی چیزی بوجود می اید و خلق میشود نیاز به علت دارد.
علت در این فرض میخواهد به چیزی هستی ببخشد.
علت باید قبل از معلول موجود باشد تا بتواند انرا موجود کند
عدم یعنی نیستی و نداری.
پس عدم نمیتواند علت فاعلی باشد زیرا چیزی نیست تا بتواند چیز دیگری رابوجود بیاورد.
بنابراین، سوال شما بستگی به این دارد که مراد شما از خلق ازعدم چه باشد. طبق برخی ممکن و واقع است و طبق برخی ممتنع و محال.

بر اساس مباحث فوق، خلقت خداوند نیز به صورت اجمالی به این صورت است که خداوند به عنوان علت فاعلی و علت هستی بخش، موجودات و مخلوقاتش را از عدم و حالت نیستی خارج میکند و انها را به اراده خود بوجود می آورد. برخی را بدون وجود ماده سابق ( ابداع در مورد عقول) و برخی را با تغییر صورت درماده سابق( خلق در مورد سایر مخلوقات که مادی اند)
حال این خلقت ممکن است بدون واسطه باشد یا همراه با واسطه که این بحثی مجزا است و نیازمند به بحث مفصلی است و از نظر ظاهر این بحث از دیدگاه فلسفی با دیدگاه دینی ان تفاوت دارد.


[/HR][=microsoft sans serif][1] . مبدأ و معاد، ص 164

[=microsoft sans serif]حال میرسیم به قسمت دوم بحث که استشهاد به آیه شریفه 35 سوره طور بود.
در این ایه و ایات شریفه بعدی چندین سوال از کفار پرسیده میشود.
« أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُون* أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُون*أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّكَ أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُون*أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فيهِ فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبين*أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَكُمُ الْبَنُونَ*أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُون*أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُون*أَمْ يُريدُونَ كَيْداً فَالَّذينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكيدُون*أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُون»(طور، ایات 35-43)
درایه اول از این مجموعه سوالات، سوالی پرسیده شده است: ام خلقوا من غیر شی ء ام هم الخالقون الخ»
این ایه به صورت یک قضیه منفصله بیان شده است.
در ظاهر فراز اول این ایه شریفه، بیان شده که ایا از غیر شیئ افریده شده اند.
در فراز دوم بیان شده که یا خودشان خالق هستند.(بحث ا زخالق است)
سوال در فراز اول این است که خلقت از غیر شیء به چه معنایی است؟
ایا به معنای خلقت از عدم است یا معنای دیگری دارد.
در مورد معنای این ایه شریفه نظرات گوناگونی در میان مفسران وجوددارد.
نظر اول: مراد ازشیئ، علت فاعلی است.
طبق یک نظر، قضیه منفصله در این ایه شریفه به صورت منفصله حقیقیه است و معنای ایه در ان صورت، باید به این صورت باشد که دو طرف این قضیه و دو فراز این ایه شریفه، در صدد بیان دو احتمال متصور در یک چیز باشد. فراز اول که مبهم است ولی در فراز دوم به صورت واضح بیان شده که خودشان خالق هستند. طبق این نظر که قضیه منفصله حقیقیه باشد، فراز اول نیز مشخص میشود که درمورد خالق است. به عبارت دیگر سوال از این است که خالق ندارند یا خودشان خالق هستند. این دو فراز، سوال و اشکالی بر نظریه ملحدین است که وقتی میگویند خالق ندارند از آنان سوال میشود که حالا که خودشان بوجود امده اند، پس معلول هستند و نیاز به علت دارند. وقتی منکر وجود علت و خالقی هستند پس یا باید بگویند، خودشان خالق هستند یا اینکه بگویند نیازی به علت و خالق ندارند.
بنابراین احتمال، معنای ایه این است:« آيا بى‏هيچ خالقى پديد آمده‏اند يا خود خالق خويشند؟» به عبارت دیگر، « آيا اين مكذبين، بدون خالقى خلق شده‏اند و بدون تقدیر کننده ومقدری اين چنين تقديرى بديع و محير العقول به خود گرفته‏اند تا احتياجى به خالق و مدبرى كه امورشان را تدبير كند نداشته باشند یا اینکه خودشان این وضعیت را برای خود بوجود اورده اند.» [1]
نظر دوم:مراد از شیء، علت مادی است به نحوی که ماده انان متفاوت با ماده دیگر انسانهاست.
در این نظر، فراز اول به این معناست که «و يا ايشان از غير آن چيزى كه ديگران از آن خلق شده‏اند، خلق شده‏اند». و معناى آيه چنين است: بلكه مى‏پرسيم: آيا اين تكذيب كنندگان از غير آن چيزى كه ساير افراد بشر از آن آفريده شده‏اند، خلق شده ‏اند؟ و در نتيجه ساير افراد بشر صلاحيت دارند كه خدا رسولانى به سويشان بفرستد و آن رسولان به سوى حق دعوتشان بكنند و ايشان با عبوديت خدا به كمال مطلوب خود برسند، و اما اين تكذيب كنندگان به خاطر اينكه خلقتشان از چيزى ديگر است اصلا تكليفى ندارند، و امر و نهيى متوجهشان نمى‏شود و ثواب و عقابى در كارشان نيست؟[2]
نظر سوم: مراد از شیء، علت مادی است ولی علت مادی دارای حیات و حرکت و اراده نه مطلق علت مادی:
آيا اين تكذيب كنندگان، بدون مبدأ حياتى و مثل جمادات خلق شده‏اند تا امر و نهى و تكليفى متوجهشان نباشد؟
نظر چهارم: مراد از شیء، علت فاعلی وغایی است:
آيا اينان بدون علت و پديد آورنده‏اى، و بدون غرض و هدفى، و بدون ثواب و عقابى خلق شده‏اند كه به سخنان قرآن گوش نمى‏دهند؟
نظر پنجم: مراد از شیء، علت غایی است:
4- آيا اينان به باطل خلق شده‏اند تا حساب و كتاب و امر و نهيى در كارشان نباشد؟[3]
همانطور که مشاهده میکنید، طبق نظر مفسران، این ایه به هیچ وجه به معنای این نیست که خلقت از عدم به معنای این است که عدم، علت مادی و قابلی باشد و خداوند همان را تغییر شکل دهد.


[/HR][=microsoft sans serif][1] . روح المعانى، ج 27، ص 37

[2] . الميزان، ج‏19، ص20

[3] . روح المعانی، ج27 ص 37

[="Tahoma"]

ملاصدرا;424964 نوشت:
سلام
آیا خلقت از عدم محال است؟؟!! (أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ...)
اگر محال نیست دلیل ارایه کنید و اگر محال است پس موجودات چطور به وجود آمده اند؟؟
با تشکر

سلام
منظور از امتناع خلقت از عدم اینه که عدم منشا خلق چیزی باشه و این محال عقلیه چون عدم یعنی نیستی و نمیتونه منشا چیزی باشه
اما اگر منظور نبودن چیزی در یک مرتبه از مراتب هستی و بعد خلقتش در همون مرتبه باشه اشکال نداره چون مطمئنا منشا خلقت او مرتبه مافوق و حتی مرتبه مادون به افاضه مافوق خواهد بود
والله الموفق

آقا احتمال چرا؟؟؟ در ثانی نیست جز نیست نیست که خدا بخواد خلقش کنه. ایراد 1شماره......

"خلقت از عدم محال است" به این معناست که نیستی نمیتواند سرچشمه ی هستی باشد.

صدیق;425506 نوشت:
أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُون

سلام

اگر دقت شود یک ظرافتی در این ایه هست چون غیر شیء عدم نیست چرا که خدا غیر شیء است و وجود هم دارد لذا این ایه چالشی است برای دهریون اگر بپذیرند که از غیر شیء خلق شده اند پس باید خدا را بپذیرند و اگر انرا رد کنند انوقت باید ثابت کنند چه شیءای انان را خلق کرده است و چون هیچ شیء ای دانا تر از انسان نیست حال باید ثابت کنند که خود چگونه خود را خلق نموده اند .

.امین.;436614 نوشت:
"خلقت از عدم محال است" به این معناست که نیستی نمیتواند سرچشمه ی هستی باشد.

به چه دلیل؟

Kinzie Kensington;436973 نوشت:
به چه دلیل؟

به این دلیل که نمیشه چیزی فرعی وجود داشته باشه که اصلش نباشه

بعنوان مثال نمیشه میوه باشه ولی درخت وجود نداشته باشد.

همینطور هست حیات.

در این جهان هیچ حیاتی وجود نداره که دائمی باشه و هر موجود ذی روحی بالاخره یک مرگی دارد.

پس باید حیاتی وجود داشته باشد که هیچ مرگ و نابودیی در او راه نداشته باشد تا آن وجود خود منشاء حیات موجودات باشد.

.امین.;436614 نوشت:
"خلقت از عدم محال است" به این معناست که نیستی نمیتواند سرچشمه ی هستی باشد.

خلقت از نیستی می تواند منجر به هستی شود, این فرق دارد با اینکه بگیم عدم خالق هستی است.

چرا نگاه نمی کنیم به صدها حدیثی که در مورد شروع خلقت توسط ائمه گفته شده و به طور صریح حضرات می فرمایند از "هیچ" خلق شده است.
تعبیرات واضحی وجود دارد که البته قدم عالم رو هم به وضوح رد می کند:
ان الله کان اذ لم کن
یا در حدیث دیگری امام باقر علیه السلام به جابر جعفی می فرماید:
یا جابر! کان الله و لا شی غیره, لا معلوم و لا مجهول فاول ما ابتدا من خلقه ان خلق محمدا صلی الله علیه و اله.....

هنوز هم هیچ منع عقلی برای خلق الهی از هیچ پیدا نمی کنم.

ملاصدرا;424964 نوشت:
سلام
آیا خلقت از عدم محال است؟؟!! (أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ...)
اگر محال نیست دلیل ارایه کنید و اگر محال است پس موجودات چطور به وجود آمده اند؟؟

سلام
پارسال بنده اثبات کردم این جمله غلط است. مرا دیوانه خطاب کردند و از انجمن بیرون انداختند. گفتم وقتی خداوند همه چیز را از عدم خلق کرده، بعد از معدوم کردن همه چیز، بدون استثناء، مجددا آنها را برای بار چندم (بعضی دوم بعضی بیشتر) خلق می کند، چرا می گوییم اعاده ی معدوم محال است؟! گفتند تو دیوانه ای! این مهمترین دلیلشان در این انجمن بود. با دکتر محمدی هم همین بحث را کردم، قفل کرد! وقتی داشتم می رفتم دیدم دارد با خودش حرف می زند! بنده ی خدا بعد از 30 سال تدریس متوجه شده بود که هرچه به فرزندان مردم د رمورد این اصل آموخته پوچ بوده. هیچکس هم نتوانست ردیه ای قانع کننده بنویسد. حالا شما ببین نتیجه می گیری یا خیر.
موفق باشید.

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت

این قضیه همان ایجاد کردن و موجود شدن است.

آیا خدا هم مثل انسانها، برای خلق کردن، نیاز به ماده اولیه(حالا در هر مرتبه ای) دارد؟!

آیا خدا نمیتواند ما را از بین ببرد و بهتر از ما را بیاورد؟

پس یعنی، آن بهترها هنوز در مرتبه بالاتری هستند و به مرتبه پایینتر نیامده اند؟

آیا خلق کردن بدون ماده اولیه همان خلق شدن از هیچ است(بدون خالق)؟

در پناه خدا

سلمان14;453167 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت

این قضیه همان ایجاد کردن و موجود شدن است.

آیا خدا هم مثل انسانها، برای خلق کردن، نیاز به ماده اولیه(حالا در هر مرتبه ای) دارد؟!

آیا خدا نمیتواند ما را از بین ببرد و بهتر از ما را بیاورد؟

پس یعنی، آن بهترها هنوز در مرتبه بالاتری هستند و به مرتبه پایینتر نیامده اند؟

آیا خلق کردن بدون ماده اولیه همان خلق شدن از هیچ است(بدون خالق)؟

در پناه خدا


سلام
به نظر بنده پاسخ همه این سوالات در این آیه شریفه است :
ان من شی الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم
اشیاء حقیقتی والا دارند که از آن تنزل می یابند و در مرتبه عالم ماده ظهور می یابند
یا علیم

سلام علیکم

محی الدین;453200 نوشت:
ان من شی الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم
اشیاء حقیقتی والا دارند که از آن تنزل می یابند و در مرتبه عالم ماده ظهور می یابند


1- خزائن خداوند چيست ؟
در آيات متعددى از قرآن مى خوانيم كه : خداوند خزائنى دارد، خزائن آسمانها و زمين از آن خدا است ، و يا خزائن هر چيز نزد او است .
((خزائن )) جمع ((خزانه )) به معنى محلى است كه انسان اموالش را براى حفظ در آن جمع آورى مى كند، و در اصل از ماده خزن (بر وزن وزن ) به معنى حفظ و نگاهدارى چيزى است ، بديهى است ، كسى اقدام به جمع آورى و اندوختن و حفظ چيزى مى كند كه قدرتش ‍ نامحدود باشد و نتواند در هر عصر و زمانى آنچه مى خواهد فراهم سازد، لذا در موقع توانائى ، آنچه لزومش را احساس مى كند براى موقع ضرورت مى اندوزد و در خزانه گردآورى مى كند.
ولى آيا اين مفاهيم در مورد خداوند تصور مى شود؟ مسلماء نه ، به همين دليل جمعى از مفسران مانند طبرسى در مجمع البيان ، و فخر رازى در تفسير كبير، و راغب در مفردات ، خزائن الله را به معنى مقدورات الهى تفسير كرده اند، يعنى همه چيز در خزانه قدرت خدا جمع است و هر مقدار از آن را لازم و صلاح بداند ايجاد مى كند.
ولى بعضى ديگر از مفسران بزرگ گفته اند منظور از خزائن خداوند مجموعه امورى است كه در عالم هستى و جهان ماده وجود دارد، اعم از عناصر و اسباب ايجاد آنها، در اين مجموعه همه چيز به حد زياد وجود دارد، ولى هر يك از فرآورده ها و موجودات خاص اين عالم به مقدار محدودى ايجاد مى شود، بى آنكه امكان وجود تنها منحصر به آن باشد.
اين تفسير گرچه از نظر اصولى مساءله قابل قبوليست ، ولى تعبير به عندنا
(نزد ما) بيشتر با تفسير اول هماهنگ است .
و به هر حال انتخاب تعبيراتى مانند خزائن الله با اين كه با مفهوم معموليش در مورد خداوند صادق نيست ، به خاطر آن است كه خداوند مى خواهد با زبان خود مردم با آنها سخن بگويد.

تفسیر نمونه (منبع)

لطفاً استدلال دیگری ارائه بدید.

در پناه خدا

محی الدین;453200 نوشت:
سلام
به نظر بنده پاسخ همه این سوالات در این آیه شریفه است :
ان من شی الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم
اشیاء حقیقتی والا دارند که از آن تنزل می یابند و در مرتبه عالم ماده ظهور می یابند
یا علیم

سلمان14;453371 نوشت:
1- خزائن خداوند چيست ؟
در آيات متعددى از قرآن مى خوانيم كه : خداوند خزائنى دارد، خزائن آسمانها و زمين از آن خدا است ، و يا خزائن هر چيز نزد او است .
((خزائن )) جمع ((خزانه )) به معنى محلى است كه انسان اموالش را براى حفظ در آن جمع آورى مى كند، و در اصل از ماده خزن (بر وزن وزن ) به معنى حفظ و نگاهدارى چيزى است ، بديهى است ، كسى اقدام به جمع آورى و اندوختن و حفظ چيزى مى كند كه قدرتش ‍ نامحدود باشد و نتواند در هر عصر و زمانى آنچه مى خواهد فراهم سازد، لذا در موقع توانائى ، آنچه لزومش را احساس مى كند براى موقع ضرورت مى اندوزد و در خزانه گردآورى مى كند.
ولى آيا اين مفاهيم در مورد خداوند تصور مى شود؟ مسلماء نه ، به همين دليل جمعى از مفسران مانند طبرسى در مجمع البيان ، و فخر رازى در تفسير كبير، و راغب در مفردات ، خزائن الله را به معنى مقدورات الهى تفسير كرده اند، يعنى همه چيز در خزانه قدرت خدا جمع است و هر مقدار از آن را لازم و صلاح بداند ايجاد مى كند.
ولى بعضى ديگر از مفسران بزرگ گفته اند منظور از خزائن خداوند مجموعه امورى است كه در عالم هستى و جهان ماده وجود دارد، اعم از عناصر و اسباب ايجاد آنها، در اين مجموعه همه چيز به حد زياد وجود دارد، ولى هر يك از فرآورده ها و موجودات خاص اين عالم به مقدار محدودى ايجاد مى شود، بى آنكه امكان وجود تنها منحصر به آن باشد.
اين تفسير گرچه از نظر اصولى مساءله قابل قبوليست ، ولى تعبير به عندنا
(نزد ما) بيشتر با تفسير اول هماهنگ است .
و به هر حال انتخاب تعبيراتى مانند خزائن الله با اين كه با مفهوم معموليش در مورد خداوند صادق نيست ، به خاطر آن است كه خداوند مى خواهد با زبان خود مردم با آنها سخن بگويد.

سلام

به نظر حقیر حقیقت اشیا در نزد خدا یا در خزائن خداوند
همان صورن انرژی اشیا می باشد
و این ایه می رساند که همه چیز در ابتدا انرژی بوده و بعد به ماده تبدیل شده

و این از نظر علمی هم قابل قبوله چون همه چیز از انرژی خلق شده

پس منظور از حقیقت اشیا همان صورت انرژی انها می باشد

الله اعلم

با سلام

بی نظیر;453381 نوشت:
به نظر حقیر حقیقت اشیا در نزد خدا یا در خزائن خداوند
همان صورن انرژی اشیا می باشد

بعد شما بر اساس چه استدلالی این نظر رو صادر کردید؟!

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
بنده استدلال فلسفی ارائه می دهم،لطفاً فقط اهلش بخوانند.کسانی که اهلش نیستند نخوانند.با تشکر پیشاپیش از افرادی که به این حرف حقیر توجه می کنند.
بنا به تقسیم بندی فلاسفه،هنگام رویارویی با هر مفهوم به دو چیز پی می بریم:وجود و ماهیت.
لذا می توانیم خلقت را بر اساس این ها تفسیر کنیم.در خلقت قرار است شیء تغییر کند (این را فرض 1 می نامیم).

تغییر در وجود

چهار حالت برای «وجود یا عدم» (فرض می کنیم ماهیت ثابت باشد و تغییر نکند و این را فرض 2 می نامیم)یک مفهوم (منظورمان از مفهوم،وجود ذهنی است و مقصودمان از عدم و وجود در زیر،وجود عینی است) وجود دارد:
1-عدم مفهوم،به وجودش تبدیل شود.
2-عدم مفهوم،به عدمش تبدیل شود.
3-وجود مفهوم،به وجودش تبدیل شود.
4-وجود مفهوم،به عدمش تبدیل شود.
اما موارد 2 و 3 تحصیل حاصل هستند.همانطور که یک ظرف که اکنون پر از آب است را،نمی توانیم اکنون دوباره پر از آب کنیم.در واقع موارد 2 و 3،ناقض فرض 1 هستند.چون ما فرض کردیم ماهیت ثابت است و قرار است تغییری در وجود یا عدم باشد،اما در این دو حالت چنین تغییری نداریم.
حالت 4 هم که اسم نابود کردن بیشتر به آن می کند تا اسم خلق کردن.پس می ماند فقط حالت اول:
1-عدم مفهوم،به وجودش تبدیل شود.

برای این مفهوم خاص،سه حالت وجود دارد:واجب باشد،ممتنع باشد،ممکن باشد.
اما واجب بودن و ممتنع بودنش را کنار می گذاریم.چرا که:
1-اگر واجب باشد،یا واجب بالذات است یا بالغیر که در هر صورت فرض عدمش محال است.
2-اگر ممتنع باشد،یا ممتنع بالذات است یا ممتنع بالغیر.ممتنع بالذات ضرورتاً موجود نمی شود.هر ممتنع بالغیر هم ممکن بالذات است (توسط فلاسفه ثابت شده است) لذا با بررسی ممکن بالذات،پاسخ را درباره ممتنع بالغیر هم به دست می آوریم.
پس فرض می کنیم مفهوم مورد نظر ممکن باشد:یا ممکن بالذات است یا بالغیر.اما هر ممکن بالغیر،ممتنع بالذات است.لذا فقط حالت ممکن بالذات باقی می ماند.حال استدلال زیر را شکل می دهیم:
1-مفهوم مورد نظر،محال است موجود شود (فرض خلف).
2-مفهوم مورد نظر،ممتنع بالذات است (تعبیر دیگری از گزاره 1).
3-ممکن بالذات،ممتنع بالذات است (با توجه به این که به اینجا رسیدیم که مفهوم مورد نظر،ممکن بالذات باید باشد).
4-آن چه که نه وجود برایش ضرورت دارد نه عدم،عدم برایش ضرورت دارد (نتیجه از 3 و با توجه به تعریف ممکن بالذات و ممتنع بالذات).
5-گزاره 4،تناقض است.لذا فرض خلف باطل است.
نتیجه:مفهوم مورد نظر،می تواند موجود شود و نمی شود گفت که محال است که موجود شود.

تغییر در ماهیت

قبل از آغاز بحث اصلی،یک مثالی بزنیم جهت روشن شدن بحث.اموری که در جهان مادی می بینیم،همگی در حال تغییر هستند.حتی خود ما هم در حال تغییر کردن هستیم.برای مثال نمی توانیم انکار کنیم که «مایی» که امروز وجود دارد،همان «مای» دیروز است.ما یا من امروز،یک روز را بیشتر گذارنده است.اگر قرار ما یا من امروز،با ما یا من دیروز برابر باشد به طور ساده یعنی این که:
من امروز:من + 1 روز جدید
من دیروز:من
پس وقتی گفته شود من امروز = من دیروز،در واقع گفته می شود که من=من + 1 روز جدید.حال به صورت ساده من را از طرفین حذف کنید،این یعنی این که 1 روز جدید = 0 .البته این یک تعبیری بسیار ساده است برای درک قضیه.و الا تعبیر دقیقی نیست.به هر حال تغییر کردن هر ماهیت،یک امر محسوس است و ما هر روز بر اساس این است که تصمیم می گیریم.ما بر اساس تغییر ماهیت طبیعت است که برای مثال می گوییم در بهار طبیعت زنده است،اما در پاییز طبیعت مرده است.یعنی می پذیریم که ماهیت طبیعت بین این دو فصل تغییر می کند.و تغییر ماهیت هم برای یک مفهوم،یک تغییر محسوب می شود.همانطور که تغییر وجود،تغییر محسوب می شد.
طبق حرکت جوهری،ماهیات مدام در حال تغییر هستند.تغییر ماهیت یعنی این که مفهوم ابتدا ماهیت 1 را داشته است و سپس این ماهیت 1 به ماهیت 2 تبدیل شده است و این یعنی این که الان ماهیت 2 را داریم،نه ماهیت 1 را.یعنی ماهیت 1 معدوم شده و ماهیت 2 موجود.
پس صرف تغییر در ماهیت،تغییر مفهوم را نتیجه می دهد و باعث می شود ماهیت از حالتی به حالت دیگر تغییر کند.این یعنی یک ماهیت جدید به وجود آمده است.در واقع یک چیز دیگر به وجود آمده است.
بنابراین با تغییر ماهیت،یک چیز دیگر پدید می آید.حال این چیز دیگر،ممکن است یک چیز جدید باشد (یعنی ماهیت جدید باشد و پیش از این خلق نشده باشد) ممکن است جدید نباشد.

نتیجه گیری:
خلقت از عدم،هم از طریق تغییر ماهیت ممکن است (چیزی که وجود داشته ماهیتش تغییر کند و چیز دیگری بشود)،هم از طریق تبدیل عدمش به وجود.البته تکیه ما بر این تفسیر از سوال بود که آیا معدوم،می تواند موجود شود یا خیر.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

بی نظیر;453381 نوشت:
به نظر حقیر حقیقت اشیا در نزد خدا یا در خزائن خداوند
همان صورن انرژی اشیا می باشد
و این ایه می رساند که همه چیز در ابتدا انرژی بوده و بعد به ماده تبدیل شده

اولاً که ثابت کنید نظرتان را.نحن ابناء الدلیل.نظر بی دلیل اعتباری ندارد.
از نظر فلسفی،ماده جوهری است که حامل قوه و استعداد باشد.لذا انرژی هم ماده فلسفی (نه فیزیکی یا شیمیایی) محسوب می شود.

بی نظیر;453381 نوشت:
و این از نظر علمی هم قابل قبوله چون همه چیز از انرژی خلق شده

این غلط است.هر چیز فیزیکی از انرژی خلق شده است.نه هر چیزی.زمانی گزاره بالا درست است که ثابت کنید هر مخلوق،یک چیز فیزیکی است.

بی نظیر;453381 نوشت:
پس منظور از حقیقت اشیا همان صورت انرژی انها می باشد

تا زمانی که دو مورد بالا را ثابت نکنید،این حرفتان از گزاره های بالا نتیجه گرفته نمی شود.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

سلمان14;453167 نوشت:
این قضیه همان ایجاد کردن و موجود شدن است.

بله که در یکی از پست های قبلی سعی کردیم آن را ثابت کنیم.

سلمان14;453167 نوشت:
آیا خدا هم مثل انسانها، برای خلق کردن، نیاز به ماده اولیه(حالا در هر مرتبه ای) دارد؟!

ماده اولیه وقتی نیاز است که قرار باشد ماهیتی تغییر کند و در واقع خلقت با تغییر ماهیت باشد.ولی بدون تغییر در ماهیت و بدون هیچ ماده اولیه ای،خداوند می تواند ممکن بالذاتی که ماهیتش معدوم است را هم خلق کند.رجوع کنید به پست 19 این تاپیک.
پس این صحیح نیست که خداوند برای خلق کردن،نیاز به ماده اولیه دارد.بلکه می تواند بدون ماده اولیه خلق کند.

سلمان14;453167 نوشت:
آیا خدا نمیتواند ما را از بین ببرد و بهتر از ما را بیاورد؟

این کار با تغییر ماهیت ممکن است.ماهیت انسانی می تواند به ماهیت کامل تری تبدیل شود،البته اگر ممتنع بالذات نباشد.
با تغییر وجود هم یحتمل ممکن باشد.

سلمان14;453167 نوشت:
پس یعنی، آن بهترها هنوز در مرتبه بالاتری هستند و به مرتبه پایینتر نیامده اند؟

این که آیا ماهیت فرشتگان برای مثال می تواند به ماهیت انسانی تبدیل شود یا نه،قابل تامل است.

سلمان14;453167 نوشت:
آیا خلق کردن بدون ماده اولیه همان خلق شدن از هیچ است(بدون خالق)؟

خلق کردن بدون ماده اولیه ممکن است.اما خلق شدن از هیچ،یعنی ممکن بی علت که ممتنع بالذات است.لذا یکی ممکن،و دیگری محال است.پس قطعاً یکی نیستند.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

naseruosefnejad;452943 نوشت:
پارسال بنده اثبات کردم این جمله غلط است. مرا دیوانه خطاب کردند و از انجمن بیرون انداختند. گفتم وقتی خداوند همه چیز را از عدم خلق کرده، بعد از معدوم کردن همه چیز، بدون استثناء، مجددا آنها را برای بار چندم (بعضی دوم بعضی بیشتر) خلق می کند، چرا می گوییم اعاده ی معدوم محال است؟! گفتند تو دیوانه ای! این مهمترین دلیلشان در این انجمن بود. با دکتر محمدی هم همین بحث را کردم، قفل کرد! وقتی داشتم می رفتم دیدم دارد با خودش حرف می زند! بنده ی خدا بعد از 30 سال تدریس متوجه شده بود که هرچه به فرزندان مردم د رمورد این اصل آموخته پوچ بوده. هیچکس هم نتوانست ردیه ای قانع کننده بنویسد. حالا شما ببین نتیجه می گیری یا خیر.

موضوع بحث:آیا خلقت از عدم محال است یا نه؟--->خلق کردن معدوم
موضوع پست شما:بازگرداندن موجود،معدوم شده (اعاده معدوم) محال نیست.--->بازگرداندن معدوم
به وضوح موضوع پست شما با موضوع بحث فرق می کند.هر چند می توانیم بگوییم یکسری اشتراکات دارند.
نیازی هم نیست که به خودبرتر بینی های این متن توجهی کنیم.
ثانیاً فلاسفه ثابت کرده اند اعاده معدوم محال است.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

سلام و عرض ادب.

بی نظیر;453381 نوشت:
به نظر حقیر حقیقت اشیا در نزد خدا یا در خزائن خداوند
همان صورن انرژی اشیا می باشد
و این ایه می رساند که همه چیز در ابتدا انرژی بوده و بعد به ماده تبدیل شده
و این از نظر علمی هم قابل قبوله چون همه چیز از انرژی خلق شده
پس منظور از حقیقت اشیا همان صورت انرژی انها می باشد
الله اعلم

مطلبی که عنوان کردید، از نظر علمی برای امواج الکترومغناطیس (بارزترین صورت انرژی) صحیحه.
فرمولی داریم که مطابق آن حاصلضرب اندازه حرکت و طول موج مساوی با یک مقدار ثابت به نام ثابت پلانک میباشد. (ثابت پلانک عدد بسیار کوچکیست)
پس هر چقدر جرم جسم افزایش یابد، به تبع آن اندازه حرکت افزایش می‌یابد.
از تقسیم ثابت پلانک (یک عدد بسیار کوچک) بر اندازه حرکت، یک طول موج بسیار کم بدست می‌آید.
یعنی همه اجسام و با هر جرمی به هر حال خاصیت موجی نیز دارند. هر چند در ابعاد ماکروسکوپیک میتوان از مقدار طول موج جسم صرف نظر کرد.

این همان موردیست که باعث شده در زبان عامیانه عنوان شود که ماده همان انرژی متراکم است.

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

kazmo885;452822 نوشت:
خلقت از نیستی می تواند منجر به هستی شود, این فرق دارد با اینکه بگیم عدم خالق هستی است.

منظور شما از خلقت از نیستی چیست؟
اگر منظورتان این است که خداوند بدون نیاز به ماده (نه معنای فیزیکی،به این معنا که با استفاده از یک چیزی که قبلاً وجود داشته است) خلق کند،که چنین چیزی ممکن است.
اگر منظورتان این است که نیستی برای این جهان علت واقع شود،این یعنی این که خداوند (حقیقت هستی) علت خلقت نیست،بلکه نیستی علت خلقت است.برخی مادیون این نظریه را دارند که باطل است.
منظورتان دقیقاً چیست؟
برداشت های متفاوتی می شود از این جمله کرد.

kazmo885;452822 نوشت:
چرا نگاه نمی کنیم به صدها حدیثی که در مورد شروع خلقت توسط ائمه گفته شده و به طور صریح حضرات می فرمایند از "هیچ" خلق شده است.
تعبیرات واضحی وجود دارد که البته قدم عالم رو هم به وضوح رد می کند:
ان الله کان اذ لم کن
یا در حدیث دیگری امام باقر علیه السلام به جابر جعفی می فرماید:
یا جابر! کان الله و لا شی غیره, لا معلوم و لا مجهول فاول ما ابتدا من خلقه ان خلق محمدا صلی الله علیه و اله.....

هنوز هم هیچ منع عقلی برای خلق الهی از هیچ پیدا نمی کنم.


اگر به پست کارشناس محترم توجه کنید،پاسخ این سوالات را می گیرید.

kazmo885;452822 نوشت:
تعبیرات واضحی وجود دارد که البته قدم عالم رو هم به وضوح رد می کند:

قدم ذاتی عالم،بطلانش واضح است.ولی قدم زمانی عالم معلوم نیست غلط است یا درست.اختلاف نظر هست و معمولاً فلاسفه به قدم زمانی و نه حدوث زمانی معتقدند.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

[=arial]سلام و عرض ادب

این آیات شریفه قصد تایید خلقت از عدم را ندارد بلکه میخواهد عذری برای کفار باقی نگذارد

(بـا ايـن تـهـمـت هـا كـه نـمـى تـوانند حق را باطل سازند، پس مدركشان چيست ) آيا عقلشان ايـنـطـور حـكـم مـى كـنـد؟ (كـه عـقـل هـم هـرگـز حـق را بـا اباطيل باطل نمى كند) يا اينها مردمى سركش و ياغى هستند (32).

و يـا مـى گـويـنـد: ايـن قرآن را به دروغ به خدايش نسبت مى دهد (همه اينها بهانه است، علت صلى اين است كه ) اينان ايمان ندارند (33).

خـوب، اگـر بـه ايـن قـرآن ايمان نمى آورند، در صورتى كه درست مى گويند خودشان سخنى نظير آن را بياورند (34).

(نـه، ايـنـطور سوال مى كنيم كه ) آيا اين تكذيب گر ان از چيز ديگرى خلق شده اند غير آن چيزى كه ساير افراد بشر از آن پديد آمده اند؟ و يا آنكه خودشان خالقند؟ (35).

(بـاز هـم طور ديگر سوال مى كنيم ) آيا بر فرض كه خود خالق خويشند، آيا آسمانها و زمـيـن را هـم ايـشان آفريده اند؟ نه، منشاء تكذيبشان اينها نيست، بلكه منشاء اين است كه داراى يقين نمى شوند (36).

(اين بار اينطور مى پرسيم كه ) آيا خزانه هاى رحمت پروردگارت نزد ايشان است ؟ كه بـه هـر كس خواستند نبوت بدهند و يا نه، بلكه اصلا غالب بر خدا و خدا مغلوب ايشان است ؟ (37)

يـا آنـهـا را نـردبانى است (به سوى آسمان ) كه بدان مى شنوند؟ (اگر چنين است ) پس شنونده ايشان دليلى روشن بياورد (38).

و يا نه، بلكه از شدت بى عقلى پسران را از خود و دختران را از آن خدا مى دانند؟ (39).

و يـا نـه، بـلكـه تـو از ايـشان مزدى خواسته اى، و سنگينى پرداخت آن وادار تكذيبشان كرده ؟ (.4).

و يا نه، بلكه لوح محفوظ نزد ايشان است و از روى آن مى نويسند؟ (41).

و يا نه، بلكه نقشه اى دارند؟ اگر اين است كفار بدانند كه نقشه هايشان عليه خودشان نتيجه خواهد داد (42).

و يا نه، بلكه معبودى بغير خدا دارند خدا منزه از شركى است كه مى ورزند (43).

خـوى تـكـذيـبـشان آن قدر قوى است كه حتى اگر قطعه اى از آسمان كه نشانه عذاب است ببينند مى گويند: چيزى نيست، ابرى متراكم است (44).

ايـن كـه در ايـن آيـه كـلمـه (شـى ء) بـدون الف و لام و بـه اصطلاح، نكره آمده، به تقدير صفتى است كه مناسب با مقام باشد، مثلا بگوييم تقدير كلام اينطور است : (و يا ايشان از غير آن چيزى كه ديگران از آن خلق شده اند، خلق شده اند).

و مـعـنـاى آيـه چـنـيـن است : بلكه مى پرسيم : آيا اين تكذيب كنندگان از غير آن چيزى كه سـايـر افـراد بـشـر از آن آفـريده شده اند، خلق شده اند؟ و در نتيجه ساير افراد بشر صـلاحـيـت دارنـد كـه خـدا رسـولانـى بـه سـويـشـان بـفـرستد و آن رسولان به سوى حق دعـوتـشـان بـكـنـنـد و ايـشان با عبوديت خدا به كمال مطلوب خود برسند، و اما اين تكذيب كـنـنـدگـان بـه خـاطـر اين كه خلقتشان از چيزى ديگر است اصلا تكليفى ندارند، و امر و نهيى متوجهشان نمى شود و ثواب و عقابى در كارشان نيست ؟

چند وجه در معناى آيه : (ام خلقوا من غير شى ء...)

مـفـسـرين در معناى آيه، اقوالى ديگر دارند، كه ذيلا از نظر خواننده مى گذرد:

1 - آيا ايـن مـكـذبـيـن، بـدون خـالقى خلق شده اند و بدون مقدرى اين چنين تقديرى بديع و محير العـقـول بـه خود گرفته اند تا احتياجى به خالق و مدبرى كه امورشان را تدبير كند نداشته باشند؟.

2 - آيـا ايـن تـكـذيـب كـنـنـدگـان، بـدون مـبـداء حـيـاتـى و مثل جمادات خلق شده اند تا امر و نهى و تكليفى متوجهشان نباشد؟.

3 - آيـا ايـنان بدون علّت و پديد آورنده اى، و بدون غرض و هدفى، و بدون ثواب و عقابى خلق شده اند كه به سخنان قرآن گوش ‍ نمى دهند؟.

4 - آيا اينان به باطل خلق شده اند تا حساب و كتاب و امر و نهيى در كارشان نباشد؟.

اين وجوهى بود كه در معناى آيه ذكر كرده اند، ولى وجهى كه ما آورديم هم به لفظ آيه نـزديـكتر است، و هم عمومى تر است، چون تكذيب كنندگان، نسبت به عموم بشر بافته اى جدا تافته، فرض مى شوند.

منبع:
http://www.aviny.com/quran/almizan/jeld-19/mizan-01.aspx

بن موسی;453499 نوشت:

بی نظیر;453381 نوشت:
به نظر حقیر حقیقت اشیا در نزد خدا یا در خزائن خداوند
همان صورن انرژی اشیا می باشد
و این ایه می رساند که همه چیز در ابتدا انرژی بوده و بعد به ماده تبدیل شده

اولاً که ثابت کنید نظرتان را.نحن ابناء الدلیل.نظر بی دلیل اعتباری ندارد.
از نظر فلسفی،ماده جوهری است که حامل قوه و استعداد باشد.لذا انرژی هم ماده فلسفی (نه فیزیکی یا شیمیایی) محسوب می شود.

دوست عزیز، جناب بن موسی.
در پست شماره 23 نشان دادم که اصل نظر سرکار بی نظیر از نظر علمی درسته.
بنظر حقیر انرژی نمیتواند ماده فلسفی باشد، چون با تعریف جوهر سازگاری ندارد.
مثلا میگویند جوهر قائم به خودش است، اما انرژی اینگونه نیست. به عنوان نمونه انرژی الکترومغناطیسی یا تابشی، قائم به منبعی هست که از آن گسیل شده.
نظرتون چیه؟

بن موسی;453499 نوشت:
بر اساس عقلشان لابد.

برادر بزرگوار، لطفا آغازگر تنش نباشید.
ایشان نظری را بیان کردند و نباید با این لحن به نوعی مورد تمسخر واقع شوند.
کلام شما مصداق بارز تمسخر قوه عاقله ایشان است.
من عاجزانه از شما دوست عزیزم درخواست میکنم کاری کنید از ورود تنش به این تاپیک جلوگیری شود. :Gol:

بن موسی;453499 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

از نظر فلسفی،ماده جوهری است که حامل قوه و استعداد باشد.لذا انرژی هم ماده فلسفی (نه فیزیکی یا شیمیایی) محسوب می شود.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

با عرض سلام

قبل از هر چیز بگم چون یقین به چیزی ندارم نمیتوانم به صراحت چیزی رو تایید کنم، پس فقط نظراتم من باب احتمال هست نه بیشتر

آن چیزی که باعث رد ماهیت فیزیکی عالم معنا میشود زوال پذیری ماده هست.

اما قانونی هست در فیزیک بنام قانون بقای انرژی که میگوید انرژی از بین نمیرود بلکه از حالتی به حالت دیگر در میاید.

اگر این قانون صحیح باشد جای این احتمال هم وجود دارد، قانونی بر جهان هستی حاکم باشد که ماده و انرژی را در شرایطی خاص قرار دهد که کلا نابودی و زوال نداشته باشند

چنانچه میفرماید: وما جعلناهم جسدا لایاکلون الطعام و ماکانوا خالدین

ما پیغمبران را پیکرهایی که طعام نخورند و جاوید باشند قرار ندادیم.

جسد در دیگر آیات قرآن کریم به معنای پیکر مادی آمده است.

فاخرج لهم عجلا جسدا له خوار فقالوا هذا الهكم و اله موسي فنسي

واتخذ قوم موسي من بعده من حليهم عجلا جسدا له خوار الم يروا انه لا يكلمهم ولا يهديهم سبيلا اتخذوه وكانوا ظالمين

پس با در نظر گرفتن این آیه شریفه باید گفت جای این احتمال هست، مخلوقاتی باشند که در عین داشتن نوعی از پیکر مادی خصوصیت فناناپذیر داشته باشند.

بن موسی;453499 نوشت:
بر اساس عقلشان لابد.

جناب بن موسی لطفا حدو حدود خود را رعایت کرده و توهین نکنید

دیشب هم توهین های شما باعث بن کردن دونفر شد

حالا هم شاید قصد بن کردن منو دارین

لطفا ازین شیوه غیر اخلاقی و ... دست بردارید

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

استوار;453563 نوشت:
دوست عزیز، جناب بن موسی.
در پست شماره 23 نشان دادم که اصل نظر سرکار بی نظیر از نظر علمی درسته.
بنظر حقیر انرژی نمیتواند ماده فلسفی باشد، چون با تعریف جوهر سازگاری ندارد.
مثلا میگویند جوهر قائم به خودش است، اما انرژی اینگونه نیست. به عنوان نمونه انرژی الکترومغناطیسی یا تابشی، قائم به منبعی هست که از آن گسیل شده.
نظرتون چیه؟

این حرف شما که جوهر قائم به خودش است،غلط است.بنده ابتدا پاسخ شما را نقضی می دهم،سپس حلی.
پاسخ نقضی:
اگر جوهر قائم به خودش باشد،در اینصورت ماده فلسفی به عنوان یک جوهر قائم به خود خواهد بود و لذا به علت نیاز ندارد که این می شود مادی گری.حال فلاسفه الهی چنین مسئله ای را توجیه می کنند؟
پاسخ حلی:
تعریف جوهر:ماهیتی است که اگر در خارج موجود گردد،وجودش در موضوعی که بی نیاز از آن ماهیت باشد،نخواهد بود.
حال کجای این یعنی این که جوهر قائم به خود است؟
لطفاً شرح دهید.
جوهر از اقسام ماهیات است و ماهیات همگی ممکن الوجود هستند و ممکن الوجود معلول است،لذا جوهر همواره معلول است و قائم به خود نیست.

استوار;453563 نوشت:
برادر بزرگوار، لطفا آغازگر تنش نباشید.
ایشان نظری را بیان کردند و نباید با این لحن به نوعی مورد تمسخر واقع شوند.
کلام شما مصداق بارز تمسخر قوه عاقله ایشان است.
من عاجزانه از شما دوست عزیزم درخواست میکنم کاری کنید از ورود تنش به این تاپیک جلوگیری شود.

بنده نمی دانم از کجای کلام بنده برداشت کرده اید که قصدم توهین ایشان است؟
بنده هم بر اساس عقلم حرف می زنم،شما هم همینطور.آیا من به خودم یا شما توهین کرده ام اگر گفته باشم بر اساس عقلتان حرف می زنید؟
برداشت ها متفاوت است.اگر قرار باشد به مسئله به دید منفی نگاه کنیم،این نتیجه ای که شما گرفتید ممکن است.
بنده پستم را ویرایش می کنم تا اینطور مورد انتقاد قرار نگیرم.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

بی نظیر;453572 نوشت:
جناب بن موسی لطفا حدو حدود خود را رعایت کرده و توهین نکنید

دیشب هم توهین های شما باعث بن کردن دونفر شد

حالا هم شاید قصد بن کردن منو دارین

لطفا ازین شیوه غیر اخلاقی و ... دست بردارید


شما ثابت کنید حرف بنده توهین بوده است.
چه بسا این حرف شما یک تهمت به بنده باشد.
پست می زنیم،مطلب مفیدش را حضرات نمی بینند.مطالبی را می بینند که با استفاده از آن بتوانند از ما ایراد بگیرند.

بنده علاقه ای ندارم این تاپیک مثل تاپیک دیروز شود،لذا از برداشت های منفی دست بردارید.
ضمناً شما دارید به بنده تهمت توهین کردن در روز گذشته را می زنید،ثابت کنید.
توهین های بنده باعث بن شدن آن ها شد یا توهین های خودشان؟
از مشوش کردن تاپیک بپرهیزید.
هر بحث دیگری راجع به این جمله بنده دارید،از طریق پیام شخصی بگویید،بنده مایل نیستم این تاپیک قفل شود.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

بن موسی;453499 نوشت:
بر اساس عقلشان لابد.

یا ایُّهَا الَّذینَ امَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى‏ انْ یَكُونُوا خَیْرا مِنْهُم وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى‏ انْ یَكُنَّ خَیْرا مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا انْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالالْقابِ بِئْسَ الاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الایمانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَاولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ. اى كسانى كه ایمان آورده‏اید نباید گروهى از مردان شما گروه دیگر را استهزاء كنند، شاید آنها كه مورد استهزاء واقع مى‏شوند بهتر از مسخره كنندگان باشند. و همچنین زنان یكدیگر را مسخره نكنند، زیرا ممكن است زنان مسخره شده از آنها كه مسخره مى‏كنند بهتر باشند. و مبادا از یكدیگر عیب جویى كنید و زنهار از اینكه یكدیگر را با القاب زشت و ناپسند یاد كنید كه پس از ایمان آوردن، نامى كه نشان از فسق و فجور دارد بسیار زشت است و هر كس كه از این رفتار توبه نكند ستمگر و ظالم است.

پیامبر فرمود :

إنّ المستهزئین بالنّاس یفتح لأحدهم باب من الجنّه فیقال هلمّ هلمّ فیجى‏ء بكربه و غمّه فاذا أتاه اغلق دونه ثمّ یفتح له باب اخر فیقال هلمّ هلمّ فیجى‏ء بكربه و غمّه فاذا أتاه اغلق دونه فما یزال كذلك حتّى إنّ الرّجل لیفتح له الباب فیقال له هلمّ هلمّ فلا یأتیه.
در روز قیامت كسانى را كه در دنیا مردم را مسخره مى‏كردند مى‏آورند و درى از بهشت به روى آنان مى‏گشایند و به آنها مى‏گویند بیایید بیایید. آنها با آن همه سختى و ناراحتى به پیش مى‏آیند و همین كه نزدیك در مى‏رسند در به روى آنها بسته مى‏شود. سپس در دیگرى به روى آنها باز مى‏شود و گفته مى‏شود شتاب كنید شتاب كنید. این بار نیز آنها با ناراحتى حركت مى‏كنند و همین كه نزدیك این در مى‏روند آن نیز بسته مى‏شود و همین طور این كار تكرار مى‏شود تا جایى كه نا امید مى‏شوند و سر انجام دیگر به سوى هیچ درى نمى‏روند. در اینجا مؤمنان كه ساكنان بهشت‏اند به آنها نظاره مى‏كنند به آنان مى‏خندند.

سلام و عرض ادب.

بی نظیر;453578 نوشت:
یا ایُّهَا الَّذینَ امَنُوا

ای کسانی که ایمان آورده‌اید، ترا به خدا به موضوع تاپیک بپردازید و وارد حاشیه نشوید.
من عاجزانه و ملتمسانه از سرکار بی نظیر و جناب بن موسی، تمنا میکنم موضوع را خاتمه دهند.

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

.امین.;453571 نوشت:
قبل از هر چیز بگم چون یقین به چیزی ندارم نمیتوانم به صراحت چیزی رو تایید کنم، پس فقط نظراتم من باب احتمال هست نه بیشتر

احسنت به شما که به حدس و احتمال،واژه علم را نسبت نمی دهید.ایکاش همه مانند شما بودند.

.امین.;453571 نوشت:
آن چیزی که باعث رد ماهیت فیزیکی عالم معنا میشود زوال پذیری ماده هست.

البته بستگی دارد زوال پذیری را چه بدانیم.منظور شما تغییر است؟یا به تعبیر عمومی تر در فلسفه،حرکت؟

.امین.;453571 نوشت:
اما قانونی هست در فیزیک بنام قانون بقای انرژی که میگوید انرژی از بین نمیرود بلکه از حالتی به حالت دیگر در میاید.

البته حقیر فکر می کنم بشود از جنبه های مختلف بر سر این قانون بحث کرد.البته در تخصص ما نیست و علمش را نداریم،در تخصص برادر استوار است.منتهی برای مثال این شبهه وجود دارد که چرا با وجود صحت این قانون،دانشمندان به بیگ بنگ معتقدند؟
چون به هر حال بیگ بنگ یک نقطه آغاز برای وجود انرژی در این جهان در نظر می گیرید،به طوری که قبل آن در این جهان انرژی یا ماده نبوده است.البته می توان گفت که قبل از آن هم بوده است.برای مثال در جهان دیگری انرژی داشته ایم و به نحوی در آغاز شکل گیری این جهان از آن استفاده شده است.
منتهی بنده در جایی خوانده بودم که بیگ بنگ وقتی صحت دارد که زمان وجود داشته باشد.البته شاید درست یادم نمانده باشد و یا اشتباه باشد.اگر اینطور گفته شود،فکر نکنم بتوان این خرده را به این قانون گرفت.

.امین.;453571 نوشت:
اگر این قانون صحیح باشد جای این احتمال هم وجود دارد، قانونی بر جهان هستی حاکم باشد که ماده و انرژی را در شرایطی خاص قرار دهد که کلا نابودی و زوال نداشته باشند

چنانچه میفرماید: وما جعلناهم جسدا لایاکلون الطعام و ماکانوا خالدین

ما پیغمبران را پیکرهایی که طعام نخورند و جاوید باشند قرار ندادیم.

جسد در دیگر آیات قرآن کریم به معنای پیکر مادی آمده است.

فاخرج لهم عجلا جسدا له خوار فقالوا هذا الهكم و اله موسي فنسي

واتخذ قوم موسي من بعده من حليهم عجلا جسدا له خوار الم يروا انه لا يكلمهم ولا يهديهم سبيلا اتخذوه وكانوا ظالمين

پس با در نظر گرفتن این آیه شریفه باید گفت جای این احتمال هست، مخلوقاتی باشند که در عین داشتن نوعی از پیکر مادی خصوصیت فناناپذیر داشته باشند.


شاید بتوان گفت این مخلوقات خود انسان ها هستند.چون به هر حال قطعاً معادی در کار است.علاوه بر این انسان یکسری خصوصیت مادی دارد،ولی در عین حال روح هم دارد که به تعبیری مجرد است.از مجموع این دو مطلب شاید بشود نتیجه گرفت که انسان،فناناپذیر است.البته یکجور فناناپذیری خاصی.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

بن موسی;453581 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

البته بستگی دارد زوال پذیری را چه بدانیم.منظور شما تغییر است؟یا به تعبیر عمومی تر در فلسفه،حرکت؟

منظورم تغییر هست که باعث نابودی میشود.

بن موسی;453581 نوشت:

البته حقیر فکر می کنم بشود از جنبه های مختلف بر سر این قانون بحث کرد.البته در تخصص ما نیست و علمش را نداریم،در تخصص برادر استوار است.منتهی برای مثال این شبهه وجود دارد که چرا با وجود صحت این قانون،دانشمندان به بیگ بنگ معتقدند؟
چون به هر حال بیگ بنگ یک نقطه آغاز برای وجود انرژی در این جهان در نظر می گیرید،به طوری که قبل آن در این جهان انرژی یا ماده نبوده است.البته می توان گفت که قبل از آن هم بوده است.برای مثال در جهان دیگری انرژی داشته ایم و به نحوی در آغاز شکل گیری این جهان از آن استفاده شده است.
منتهی بنده در جایی خوانده بودم که بیگ بنگ وقتی صحت دارد که زمان وجود داشته باشد.البته شاید درست یادم نمانده باشد و یا اشتباه باشد.اگر اینطور گفته شود،فکر نکنم بتوان این خرده را به این قانون گرفت.

قوانین مادی با زمان و مکان قابل تغییرند و این یک اصل است که ممکن است چیزی از نظر ما قانون طبیعی باشد اما قانون کل جهان هستی نباشد.

بنابراین لزومی ندارد که ماقبل دنیا در نظر گرفته شود و اینکه احتمالا این قانون هم امکان تغییر به شکل مزبور را داشته باشد

بن موسی;453581 نوشت:

شاید بتوان گفت این مخلوقات خود انسان ها هستند.چون به هر حال قطعاً معادی در کار است.علاوه بر این انسان یکسری خصوصیت مادی دارد،ولی در عین حال روح هم دارد که به تعبیری مجرد است.از مجموع این دو مطلب شاید بشود نتیجه گرفت که انسان،فناناپذیر است.البته یکجور فناناپذیری خاصی.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

نه چنین برداشتی از آیه صحیح نیست.

منظور آیه اینست که ما پیغمبران را از جنس ملائکه قرار ندادیم.

چون ادعای مشرکین در برابر پیغمبر اسلام این بوده که او یک بشر عادی است " هل هذا الا بشر مثلکم"

و در پاسخ میفرماید پیغمبران گذشته هم مخلوقی با چنین ویژگیهایی نبودند

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

.امین.;453596 نوشت:
منظورم تغییر هست که باعث نابودی میشود.

بله تغییر قطعاً نابودی را معنا می دهد در اینجا.

.امین.;453596 نوشت:
قوانین مادی با زمان و مکان قابل تغییرند و این یک اصل است که ممکن است چیزی از نظر ما قانون طبیعی باشد اما قانون کل جهان هستی نباشد.

بله کاملاً درست است،چون استقرائی هستند.

.امین.;453596 نوشت:
بنابراین لزومی ندارد که ماقبل دنیا در نظر گرفته شود و اینکه احتمالا این قانون هم امکان تغییر به شکل مزبور را داشته باشد

بله.این در واقع یک ایرادی است که به دستگاه شناخت شناسانه ای که فقط معیارش را تجربه قرار می دهد وارد است.البته آن ها یحتمل می گویند ما فرض می کنیم قوانین ثابت هستند.

.امین.;453596 نوشت:
نه چنین برداشتی از آیه صحیح نیست.

منظور آیه اینست که ما پیغمبران را از جنس ملائکه قرار ندادیم.

چون ادعای مشرکین در برابر پیغمبر اسلام این بوده که او یک بشر عادی است " هل هذا الا بشر مثلکم"

و در پاسخ میفرماید پیغمبران گذشته هم مخلوقی با چنین ویژگیهایی نبودند


البته نمی توان گفت لزوماً فرشتگان مقصود این آیه هستند.شاید بتوانیم بگوییم مخلوقاتی هستند که ما آن ها را نمی شناسیم.یا اصلاً خداوند به مخلوق خاصی مثال نزده باشد.یعنی اجسادی با این ویژگی وجود نداشته باشد و خداوند فقط این را نفی کرده باشد که برای پیامبران چنین ویژگی هایی قائل شویم.
البته این ها همه احتمال هستند که بیان می کنیم.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

سلام و عرض ادب.

بن موسی;453575 نوشت:
این حرف شما که جوهر قائم به خودش است،غلط است.
تعریف جوهر:ماهیتی است که اگر در خارج موجود گردد،وجودش در موضوعی که بی نیاز از آن ماهیت باشد،نخواهد بود.
حال کجای این یعنی این که جوهر قائم به خود است؟
لطفاً شرح دهید.

حرف حقیر نبود. عرض کردم: مثلا میگویند جوهر قائم به خود است.
اما فکر میکنم معنای قائم به خود این باشد: جوهر ماهیتی است که برای موجود شدن در خارج نیازمند موضوع نیست.

جسمی به جرم m را در نظر بگیرید. در حالت سکون، انرژی جنبشی آن صفر است. اما هنگامی که با سرعت v حرکت میکند، انرژی جنبشی آن از فرمول E=0.5*m*v^2 بدست می‌آید.

جسمی به جرم m را در نظر بگیرید. تا زمانیکه آنرا به ارتفاع h از سطح زمین بالا نبرید، انرژی پتانسیلی معادل E=m*g*h نخواهد داشت.

ذره‌ای به جرم m را در نظر بگیرید. تا زمانیکه با سرعت نور حرکت نکند، انرژی معادل E=m*c^2 نخواهد داشت و تا زمانیکه فرکانس f را نداشته باشد، انرژی معادل E=h.f نخواهد داشت.

به عبارت دیگر در تمامی حالات فوق، انرژی ماهیتی نیست که برای موجود شدن در خارج، بی نیاز از موضوع باشد.

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

استوار;453615 نوشت:
حرف حقیر نبود. عرض کردم: مثلا میگویند جوهر قائم به خود است.
اما فکر میکنم معنای قائم به خود این باشد: جوهر ماهیتی است که برای موجود شدن در خارج نیازمند موضوع نیست.

پس معنای قائم به خود این نیست که معلول نیست.در مثال قبلی شما برای قائم به خود نبودن،منبع داشتن را مثال زدید.این یعنی علت داشتن و حقیر فکر می کنم اندکی متفاوت است با بحث ما درباره محتاج موضوع بودن.
وقتی ما می گوییم محتاج موضوع نیست،یعنی بدون در نظر گرفتن موضوع،وجود دارد.حال انرژی محتاج موضوع است؟فرض کنیم موضوع منبع انرژی باشد.آیا انرژی برای وجود داشتن،محتاج منبع است؟یعنی اگر منبعش نبود،نابود می شود؟
برای مثال اگر منبع گرما از بین برود،گرما دیگر دوامی نخواهد داشت و از بین خواهد رفت؟
بیایید یک مثال ساده ای بزنیم.مثلاً بخاری را روشن می کنیم.این منبع گرماست.حال اگر انرژی محتاج این منبع باشد،وقتی منبع را قطع کردیم دیگر گرمایی نباید در فضا باشد.ولی این خلاف شهود ماست.چون گرمای مذکور در فضا باقی می ماند تا با محیط وارد تعادل شود.
در واقع عرض بودن یعنی این که قوامش به موضوعش باشد.برای مثال رنگ جسم قوامش به وجود جسم است.اگر جسم نباشد،رنگش از بین می رود.حال آیا قوام انرژی به منبع آن است؟بنده فکر می کنم خیر.هر چند این تخصص من نیست و اگر توضیح دهید ممنون می شوم.البته می توانیم بگوییم موضوع منبع انرژی نیست و چیز دیگری است.

استوار;453615 نوشت:
جسمی به جرم m را در نظر بگیرید. در حالت سکون، انرژی جنبشی آن صفر است. اما هنگامی که با سرعت v حرکت میکند، انرژی جنبشی آن از فرمول E=0.5*m*v^2 بدست می‌آید.

جسمی به جرم m را در نظر بگیرید. تا زمانیکه آنرا به ارتفاع h از سطح زمین بالا نبرید، انرژی پتانسیلی معادل E=m*g*h نخواهد داشت.

ذره‌ای به جرم m را در نظر بگیرید. تا زمانیکه با سرعت نور حرکت نکند، انرژی معادل E=m*c^2 نخواهد داشت و تا زمانیکه فرکانس f را نداشته باشد، انرژی معادل E=h.f نخواهد داشت.

به عبارت دیگر در تمامی حالات فوق، انرژی ماهیتی نیست که برای موجود شدن در خارج، بی نیاز از موضوع باشد.


موضوع در موارد بالا چیست؟این را لطفاً مشخص کنید تا بتوانیم راجع به این مثال ها بحث کنیم.درباره ماده هم می توان چند حالت این چنینی در نظر گرفت.ولی مشخصاً فلاسفه ماده را جوهر حساب کرده اند.

یک نکته دیگر هم بگویم.بنده این را در نقد این حرف سرکار بی نظیر گفتم:

بی نظیر;453381 نوشت:
و این ایه می رساند که همه چیز در ابتدا انرژی بوده و بعد به ماده تبدیل شده

حال اگر مطابق نظر شما فرض کنیم جوهر نباشد،ناچاریم بپذیریم عرض است.از طرفی ماده طبق تعریف فلاسفه جوهر است.حرف سرکار بی نظیر این است که انرژی بشود ماده.این یعنی این که عرض بشود جوهر که از نظر فلسفی محال است.پس اگر انرژی را عرض بگیریم،فلسفه می گوید که نمی توانید آن را به ماده تبدیل کنید.آیا واقعاً انرژی نمی تواند به ماده تبدیل شود؟البته این ها با فرض عرض گرفتن انرژی است.اگر آن را جوهر بگیریم،چنین مشکلی پیش نمی آید.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

[="Tahoma"][="Navy"]

سلمان14;453371 نوشت:
سلام علیکم

1- خزائن خداوند چيست ؟
در آيات متعددى از قرآن مى خوانيم كه : خداوند خزائنى دارد، خزائن آسمانها و زمين از آن خدا است ، و يا خزائن هر چيز نزد او است .
((خزائن )) جمع ((خزانه )) به معنى محلى است كه انسان اموالش را براى حفظ در آن جمع آورى مى كند، و در اصل از ماده خزن (بر وزن وزن ) به معنى حفظ و نگاهدارى چيزى است ، بديهى است ، كسى اقدام به جمع آورى و اندوختن و حفظ چيزى مى كند كه قدرتش ‍ نامحدود باشد و نتواند در هر عصر و زمانى آنچه مى خواهد فراهم سازد، لذا در موقع توانائى ، آنچه لزومش را احساس مى كند براى موقع ضرورت مى اندوزد و در خزانه گردآورى مى كند.
ولى آيا اين مفاهيم در مورد خداوند تصور مى شود؟ مسلماء نه ، به همين دليل جمعى از مفسران مانند طبرسى در مجمع البيان ، و فخر رازى در تفسير كبير، و راغب در مفردات ، خزائن الله را به معنى مقدورات الهى تفسير كرده اند، يعنى همه چيز در خزانه قدرت خدا جمع است و هر مقدار از آن را لازم و صلاح بداند ايجاد مى كند.
ولى بعضى ديگر از مفسران بزرگ گفته اند منظور از خزائن خداوند مجموعه امورى است كه در عالم هستى و جهان ماده وجود دارد، اعم از عناصر و اسباب ايجاد آنها، در اين مجموعه همه چيز به حد زياد وجود دارد، ولى هر يك از فرآورده ها و موجودات خاص اين عالم به مقدار محدودى ايجاد مى شود، بى آنكه امكان وجود تنها منحصر به آن باشد.
اين تفسير گرچه از نظر اصولى مساءله قابل قبوليست ، ولى تعبير به عندنا
(نزد ما) بيشتر با تفسير اول هماهنگ است .
و به هر حال انتخاب تعبيراتى مانند خزائن الله با اين كه با مفهوم معموليش در مورد خداوند صادق نيست ، به خاطر آن است كه خداوند مى خواهد با زبان خود مردم با آنها سخن بگويد.

تفسیر نمونه (منبع)

لطفاً استدلال دیگری ارائه بدید.

در پناه خدا


سلام
خزینه به معنای منبع و سرچشمه امور یا اشیاء است .
اما آیا خزانه های الهی به معنای انبار است که هرگاه چیزی مستهلک و فرسوده شد نو آن را از آنجا می آورند و جایگزین می کنند یا این خزینه پر از مواد اولیه برای ساخت اشیاء است ؟
اگر به ادامه آیه توجه کنیم حقایقی را درمیاییم
چون ادامه آیه از تنزل سخن می گوید و معنای تنزل آن است که خزینه در مرتبه ای بالاتر از خود شی است و دیگر اینکه رابطه خزینه و شی رابطه عالی و نازل از یک حقیقت است پس بحث جایگزینی نیست .
البته در مورد انبار مواد اولیه بودن خزانه ها چه بسا آنرا در بعد مادی اشیاء بتوان پذیرفت آنوقت به این معنا منتقل می شویم که ترکیب تنزل است چه اینکه خلقت اشیاء در عالم مادی به نحو ترکیب است این امر به ما کمک می کند که رابطه حقایق مجرد را نیز به همین نحو درک کنیم یعنی در عالم مجردات هم تنزل با ترکیب صورت می گیرد همچنانکه در کلمات اهل معرفت بحث نکاح اسماء مطرح است .
با این تحقیق می توان مدعی شد خزانه های اشیاء حقایق بسیط آنها هستند چه در عالم ماده و چه عالم مجردات که نسبت به عالم ماده از بساطت بیشتری برخوردار است .
از این بیان ارزش خاک که سجده گاه مومنان شد هم دانسته میشود و...
یا علیم
[/]

[="Tahoma"][="Navy"]

بی نظیر;453381 نوشت:

سلام

به نظر حقیر حقیقت اشیا در نزد خدا یا در خزائن خداوند
همان صورن انرژی اشیا می باشد
و این ایه می رساند که همه چیز در ابتدا انرژی بوده و بعد به ماده تبدیل شده

و این از نظر علمی هم قابل قبوله چون همه چیز از انرژی خلق شده

پس منظور از حقیقت اشیا همان صورت انرژی انها می باشد

الله اعلم

سلام
با بیان بالا و در مورد اشیاء مادی میتوان پذیرفت انرژی از خزائن امور مادی و جسمانی است چون انرژی صورت بسیط ماده است
یا علیم
[/]

سلام و عرض ادب.

بن موسی;453631 نوشت:
پس معنای قائم به خود این نیست که معلول نیست.در مثال قبلی شما برای قائم به خود نبودن،منبع داشتن را مثال زدید.این یعنی علت داشتن و حقیر فکر می کنم اندکی متفاوت است با بحث ما درباره محتاج موضوع بودن.
وقتی ما می گوییم محتاج موضوع نیست،یعنی بدون در نظر گرفتن موضوع،وجود دارد.حال انرژی محتاج موضوع است؟فرض کنیم موضوع منبع انرژی باشد.آیا انرژی برای وجود داشتن،محتاج منبع است؟یعنی اگر منبعش نبود،نابود می شود؟
برای مثال اگر منبع گرما از بین برود،گرما دیگر دوامی نخواهد داشت و از بین خواهد رفت؟
بیایید یک مثال ساده ای بزنیم.مثلاً بخاری را روشن می کنیم.این منبع گرماست.حال اگر انرژی محتاج این منبع باشد،وقتی منبع را قطع کردیم دیگر گرمایی نباید در فضا باشد.ولی این خلاف شهود ماست.چون گرمای مذکور در فضا باقی می ماند تا با محیط وارد تعادل شود.
در واقع عرض بودن یعنی این که قوامش به موضوعش باشد.برای مثال رنگ جسم قوامش به وجود جسم است.اگر جسم نباشد،رنگش از بین می رود.حال آیا قوام انرژی به منبع آن است؟بنده فکر می کنم خیر.هر چند این تخصص من نیست و اگر توضیح دهید ممنون می شوم.البته می توانیم بگوییم موضوع منبع انرژی نیست و چیز دیگری است.

در مورد انرژی پتانسیل و فرمول E=m.g.h کمیتهائی مانند جرم، شتاب جاذبه و ارتفاع، متغیر هستند و انرژی تابع. به عبارت دیگر انرژی محمول است نه موضوع.
پس انرژی وجود مستقلی نیست و برای موجود شدن در خارج، نیازمند موضوع است.
انرژی تابشی نیز وجود مستقلی نیست. محمول است بر موضوعی که فوتون است. متغیرها: جرم و فرکانس فوتون. تابع: انرژی تابشی.
وقتی میگوئیم قوام آن نیازمند منبع است، معنیش این است که قوام آن نیازمند قوام گسیل فوتون از منبع می‌باشد.

رنگ جسم چیزی نیست بجز گسیل فوتونهای جسم.
پس نیازی نیست که جسم نابود شود تا رنگ نداشته باشد. رنگها فرکانسهای مختلف فوتونهای تابش شده از جسمند.

در مورد مثال گرما که ذکر نمودید:
تا زمانی که منبعی فوتون گسیل نکند، شما حسی از حرارت آن منبع ندارید.
وقتی یک جسم فوتونهای گسیل شده یک منبع را جذب میکند، خودش تبدیل به یک منبع میشود تا فوتون گسیل کند.
وقتی شما بخاری (منبع اول) را خاموش میکنید، جسم مجاور بخاری (منبع دوم) بدلیل تحریک اتمهایش هنوز فوتون گسیل میکند.
به عبارت دیگر، هنوز گسیل فوتون از منبع دوم قوام دارد. پس حرارت آن جسم قابل حس است تا زمانیکه به تعادل با محیط اطراف برسد.
بنابراین:
درمورد انرژی تابشی، قوام انرژی به قوام گسیل ذره بنیادی از منبع است. اما موضوع در واقع ذره بنیادی هست که از منبع گسیل میشود. انرژی تابعِ پارامترهای ماهوی ذره بنیادیست.

بن موسی;453631 نوشت:
یک نکته دیگر هم بگویم.بنده این را در نقد این حرف سرکار بی نظیر گفتم:
بی نظیر;453381 نوشت:
این ایه می رساند که همه چیز در ابتدا انرژی بوده و بعد به ماده تبدیل شده

حال اگر مطابق نظر شما فرض کنیم جوهر نباشد،ناچاریم بپذیریم عرض است.از طرفی ماده طبق تعریف فلاسفه جوهر است.حرف سرکار بی نظیر این است که انرژی بشود ماده.این یعنی این که عرض بشود جوهر که از نظر فلسفی محال است.پس اگر انرژی را عرض بگیریم،فلسفه می گوید که نمی توانید آن را به ماده تبدیل کنید.آیا واقعاً انرژی نمی تواند به ماده تبدیل شود؟البته این ها با فرض عرض گرفتن انرژی است.اگر آن را جوهر بگیریم،چنین مشکلی پیش نمی آید.

بنظرم امثال این مشکلات، به تعاریف فلسفی بر میگردد. تعاریفی که معتقدم باید نو و بازنویسی گردند.
علت آنهم تحولات بنیادین در مفاهیم فضا-زمان، جرم، ناپیوسته بودن انرژی، و ... میباشد.

اجازه بدهید شرحی بر مطلب سرکار بی نظیر داشته باشم. چون اصل حرف ایشان درست است اما کامل و واضح بیان نشده.
معمول است که امواج الکترومغناطیس و انرژی الکترومغناطیس را با یک لفظ بیان میکنند. در صورتیکه خود موج-ذره موضوع و انرژی محمول است.
اما قضیه به اینجا ختم نمیشود.
در مورد امواج متافیزیکی خدمتتان عرض کنم که ما با دو وجه روبرو هستیم. یکی فرکانس‌های دست نیافتنی و یکی میدانهای دست نیافتنی.
وجه اول این است که در طیف امواج الکترومغناطیس، فرکانسهای بیشتر از پرتوهای گاما برای ما دست نیافتنی و ناشناخته هستند.
وجه دوم تعداد میدانهای موجود در آن امواج است.
حقیر با استناد به تمثیل خداوند در آیه 35 سوره نور، معتقدم امواجی که از منبع الهی یا مخزن الهی یا صادر اول گسیل میشوند، دارای چهار میدان میباشند. (یا بیشتر: فاطر -1)
هر چه در طیف این امواج به سمت فرکانس پائین‌تر بیاییم (تنزل مراتب وجود)، توسط فیلتر اول (همان چراغ در آیه شریفه) میدان چهارم حذف میشود. (یا چند میدان حذف میشوند)
با ادامه تنزل فرکانس، توسط فیلتر دوم (همان شیشه در آیه شریفه) میدان سوم نیز حذف میشود. (یا چند میدان حذف میشوند)
در نهایت چیزی که ما از آن امواج در عالم ناسوت درک میکنیم، تنها دو میدان عمود بر هم دارد. یکی میدان مغناطیسی و دیگری میدان الکتریکی.
به همین جهت به آن میگوئیم امواج الکترومغناطیس.
[SPOILER]در تاپیکی دیگر که بحث بر سر مجرد یا مادی بودن ملائک بود، صحبت از بالهای دوگانه و سه‌گانه و چهارگانه ملائک (سوره فاطر- آیه اول) شد.
همچنین این فرضیه بیان شد ملائک از ذرات بنیادی تشکیل شده‌اند و در واقع ماهیت آنها ماهیت امواج الکترومغناطیس میباشد.
به این صورت فرضیه‌ای دیگر ارائه میشود که تعداد بالهای ملائک، میتواند تعداد میدانهای موجود در امواج باشد.[/SPOILER]

وقتی در بیان عامه میگویند ماده همان انرژی متراکم است، منظورِ علمی این است که ماده همان امواج الکترومغناطیس متراکم است.
امواج متافیزیکی ابتدا با چهار میدان، و سپس با تنزل فرکانس، با سه میدان و باز با تنزل فرکانس با دو میدان، به امواج فیزیکی تنزل می‌یابند که نام الکترومغناطیس بر آن می‌نهیم.
در این تنزل فرکانس از ذره بنیادی اولیه گسیل شده از منبع اول، بقیه ذرات بنیادی با اجرام مختلف حادث میشوند.
تجمع این ذرات اتمها و در واقع ماده را بوجود می‌آورد.
خود این ذرات و یا تجمعشان (نه در حد تشکیل اتم) مجرد را بوجود می‌آورد.

پس جوهر، انرژی نیست. بلکه جوهر، موج-ذره بنیادیست.
متغیر فرکانس، مربوط به خاصیت موجی آن و متغیر جرم، مربوط به خاصیت ذره‌ای آن بوده و تابع همان انرژی محمول بر امواج است.

مطابق تعریف جدیدی که از ماده و مجرد ارائه دادم، از دیدگاه حقیر جوهر ماده نیست. بلکه جوهر مجرد است.
جوهر موج-ذره بنیادیست که بسیط است و تجزیه ناپذیر.
ترکیب ذرات منجر به شکل گیری اتم و ماده میشود.
ترکیب ذرات (نه در حد تشکیل اتم) منجر به شکل گیری مجرد میشود.

سلام و عرض ادب.

محی الدین;453652 نوشت:

سلام
با بیان بالا و در مورد اشیاء مادی میتوان پذیرفت انرژی از خزائن امور مادی و جسمانی است چون انرژی صورت بسیط ماده است
یا علیم

با توجه به مطالبی که در پست 40 بیان نمودم، صورت صحیح‌تر جمله جنابعالی از تعویض واژه «انرژی» با «موج-ذره» حاصل میگردد.

[="Tahoma"][="Navy"]

استوار;453675 نوشت:
سلام و عرض ادب.

در مورد انرژی پتانسیل و فرمول E=m.g.h کمیتهائی مانند جرم، شتاب جاذبه و ارتفاع، متغیر هستند و انرژی تابع. به عبارت دیگر انرژی محمول است نه موضوع.
پس انرژی وجود مستقلی نیست و برای موجود شدن در خارج، نیازمند موضوع است.
انرژی تابشی نیز وجود مستقلی نیست. محمول است بر موضوعی که فوتون است. متغیرها: جرم و فرکانس فوتون. تابع: انرژی تابشی.
وقتی میگوئیم قوام آن نیازمند منبع است، معنیش این است که قوام آن نیازمند قوام گسیل فوتون از منبع می‌باشد.

رنگ جسم چیزی نیست بجز گسیل فوتونهای جسم.
پس نیازی نیست که جسم نابود شود تا رنگ نداشته باشد. رنگها فرکانسهای مختلف فوتونهای تابش شده از جسمند.

در مورد مثال گرما که ذکر نمودید:
تا زمانی که منبعی فوتون گسیل نکند، شما حسی از حرارت آن منبع ندارید.
وقتی یک جسم فوتونهای گسیل شده یک منبع را جذب میکند، خودش تبدیل به یک منبع میشود تا فوتون گسیل کند.
وقتی شما بخاری (منبع اول) را خاموش میکنید، جسم مجاور بخاری (منبع دوم) بدلیل تحریک اتمهایش هنوز فوتون گسیل میکند.
به عبارت دیگر، هنوز گسیل فوتون از منبع دوم قوام دارد. پس حرارت آن جسم قابل حس است تا زمانیکه به تعادل با محیط اطراف برسد.
بنابراین:
درمورد انرژی تابشی، قوام انرژی به قوام گسیل ذره بنیادی از منبع است. اما موضوع در واقع ذره بنیادی هست که از منبع گسیل میشود. انرژی تابعِ پارامترهای ماهوی ذره بنیادیست.

بنظرم امثال این مشکلات، به تعاریف فلسفی بر میگردد. تعاریفی که معتقدم باید نو و بازنویسی گردند.
علت آنهم تحولات بنیادین در مفاهیم فضا-زمان، جرم، ناپیوسته بودن انرژی، و ... میباشد.

اجازه بدهید شرحی بر مطلب سرکار بی نظیر داشته باشم. چون اصل حرف ایشان درست است اما کامل و واضح بیان نشده.
معمول است که امواج الکترومغناطیس و انرژی الکترومغناطیس را با یک لفظ بیان میکنند. در صورتیکه خود موج-ذره موضوع و انرژی محمول است.
اما قضیه به اینجا ختم نمیشود.
در مورد امواج متافیزیکی خدمتتان عرض کنم که ما با دو وجه روبرو هستیم. یکی فرکانس‌های دست نیافتنی و یکی میدانهای دست نیافتنی.
وجه اول این است که در طیف امواج الکترومغناطیس، فرکانسهای بیشتر از پرتوهای گاما برای ما دست نیافتنی و ناشناخته هستند.
وجه دوم تعداد میدانهای موجود در آن امواج است.
حقیر با استناد به تمثیل خداوند در آیه 35 سوره نور، معتقدم امواجی که از منبع الهی یا مخزن الهی یا صادر اول گسیل میشوند، دارای چهار میدان میباشند. (یا بیشتر: فاطر -1)
هر چه در طیف این امواج به سمت فرکانس پائین‌تر بیاییم (تنزل مراتب وجود)، توسط فیلتر اول (همان چراغ در آیه شریفه) میدان چهارم حذف میشود. (یا چند میدان حذف میشوند)
با ادامه تنزل فرکانس، توسط فیلتر دوم (همان شیشه در آیه شریفه) میدان سوم نیز حذف میشود. (یا چند میدان حذف میشوند)
در نهایت چیزی که ما از آن امواج در عالم ناسوت درک میکنیم، تنها دو میدان عمود بر هم دارد. یکی میدان مغناطیسی و دیگری میدان الکتریکی.
به همین جهت به آن میگوئیم امواج الکترومغناطیس.
[SPOILER]در تاپیکی دیگر که بحث بر سر مجرد یا مادی بودن ملائک بود، صحبت از بالهای دوگانه و سه‌گانه و چهارگانه ملائک (سوره فاطر- آیه اول) شد.
همچنین این فرضیه بیان شد ملائک از ذرات بنیادی تشکیل شده‌اند و در واقع ماهیت آنها ماهیت امواج الکترومغناطیس میباشد.
به این صورت فرضیه‌ای دیگر ارائه میشود که تعداد بالهای ملائک، میتواند تعداد میدانهای موجود در امواج باشد.[/SPOILER]

وقتی در بیان عامه میگویند ماده همان انرژی متراکم است، منظورِ علمی این است که ماده همان امواج الکترومغناطیس متراکم است.
امواج متافیزیکی ابتدا با چهار میدان، و سپس با تنزل فرکانس، با سه میدان و باز با تنزل فرکانس با دو میدان، به امواج فیزیکی تنزل می‌یابند که نام الکترومغناطیس بر آن می‌نهیم.
در این تنزل فرکانس از ذره بنیادی اولیه گسیل شده از منبع اول، بقیه ذرات بنیادی با اجرام مختلف حادث میشوند.
تجمع این ذرات اتمها و در واقع ماده را بوجود می‌آورد.
خود این ذرات و یا تجمعشان (نه در حد تشکیل اتم) مجرد را بوجود می‌آورد.

پس جوهر، انرژی نیست. بلکه جوهر، موج-ذره بنیادیست.
متغیر فرکانس، مربوط به خاصیت موجی آن و متغیر جرم، مربوط به خاصیت ذره‌ای آن بوده و تابع همان انرژی محمول بر امواج است.

مطابق تعریف جدیدی که از ماده و مجرد ارائه دادم، از دیدگاه حقیر جوهر ماده نیست. بلکه جوهر مجرد است.
جوهر موج-ذره بنیادیست که بسیط است و تجزیه ناپذیر.
ترکیب ذرات منجر به شکل گیری اتم و ماده میشود.
ترکیب ذرات (نه در حد تشکیل اتم) منجر به شکل گیری مجرد میشود.


سلام
این نظریه خوبی است
اگر بتوان راهی برای اثبات آن یافت مطمئنا تحولی قابل ملاحظه ای در علوم و معارف بشری اتفاق خواهد افتاد
در بالاترین سطحش اهل دین و اهل علم کنار هم می نشینند و می دانند هرکس هرچه میگوید از شان خاصی از شوون یک حقیقت واحده سخن میگوید
یا علیم

[/]

محی الدین;453652 نوشت:
سلام
با بیان بالا و در مورد اشیاء مادی میتوان پذیرفت انرژی از خزائن امور مادی و جسمانی است چون انرژی صورت بسیط ماده است
یا علیم

سلام

چون فرمودید در مورد اشیای مادی می توان پذیرفت
مطلبی می گویم هرچند که بی ارتباط به این تاپیک ممکن است باشد

شی مجرد به تنهایی و بدون وابستگی به شی مادی معنا ندارد و هرگز نمی تواند وجود داشته باشد

شی مجرد حتما یک اتصال به هرنحوی باید با جسم مادی داشته باشد

پس می توان گفت در مورد اشیا مجرد هم می تواند صحیح باشد

موفق باشید

استوار;453675 نوشت:
پس انرژی وجود مستقلی نیست و برای موجود شدن در خارج، نیازمند موضوع است.
انرژی تابشی نیز وجود مستقلی نیست. محمول است بر موضوعی که فوتون است. متغیرها: جرم و فرکانس فوتون. تابع: انرژی تابشی.
وقتی میگوئیم قوام آن نیازمند منبع است، معنیش این است که قوام آن نیازمند قوام گسیل فوتون از منبع می‌باشد.

سلام

جناب استوار

فکر کنم اینجا منظورتون اینه که انرژی چیزی نیست جز فوتون

یعنی بسته های فوتون را که از منبع گسیل می شود ما انرژی می نامیم

و این گسیل فوتونها نیازمند یک منبع می باشد که هر شی می تواند منبع گسیل ان باشد

در مورد موجودیت جسم مجرد نظرتون در باره مطلبی که به جناب محی الدین گفتم چیست ؟

با تشکر

[="Georgia"][="Blue"]

بی نظیر;453702 نوشت:
شی مجرد به تنهایی و بدون وابستگی به شی مادی معنا ندارد و هرگز نمی تواند وجود داشته باشد

شی مجرد حتما یک اتصال به هرنحوی باید با جسم مادی داشته باشد

پس می توان گفت در مورد اشیا مجرد هم می تواند صحیح باشد


با کسب اجازه از محضر دوست گرامی ام جناب صدیق
باید بگویم این فرمایش صحیحی نیست. عقول مفارقه یا ملائکه الله که یکی از اقسام مجردات هستند مفارقت کامل از ماده داشته و در مقام ذات و فعل خود هیچ نوع وابستگی و تعلقی به ماده و اجسام مادی ندارند.:Gol:
[/]

[="Tahoma"][="Navy"]

بی نظیر;453702 نوشت:

سلام

چون فرمودید در مورد اشیای مادی می توان پذیرفت
مطلبی می گویم هرچند که بی ارتباط به این تاپیک ممکن است باشد

شی مجرد به تنهایی و بدون وابستگی به شی مادی معنا ندارد و هرگز نمی تواند وجود داشته باشد

شی مجرد حتما یک اتصال به هرنحوی باید با جسم مادی داشته باشد

پس می توان گفت در مورد اشیا مجرد هم می تواند صحیح باشد

موفق باشید


سلام
بنابر بر بیانات دینی و تبیین فلسفی و همچنین تبیین علمی که جناب استوار ارائه کردند این ماده است که فرع بر مجرد است نه بالعکس
یا علیم
[/]

اویس;453708 نوشت:
با کسب اجازه از محضر دوست گرامی ام جناب صدیق
باید بگویم این فرمایش صحیحی نیست. عقول مفارقه یا ملائکه الله که یکی از اقسام مجردات هستند مفارقت کامل از ماده داشته و در مقام ذات و فعل خود هیچ نوع وابستگی و تعلقی به ماده و اجسام مادی ندارند.

سلام خدمت استاد گرامی

بزرگوار در مورد فرشتگان ما در تاپیک

http://www.askdin.com/thread34480.html

ثابت کردیم از نظر بنده فعلا و همچنین جناب استوار که فرشتگان از امواج الکترومغناطیس افریده شده اند

نگاهی به ان تاپیک بکنید خالی از لطف نیست

در مورد روح انسان وابستگی ان به جسم که ثابت شده است

موفق باشید

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

استوار;453675 نوشت:
در مورد انرژی پتانسیل و فرمول E=m.g.h کمیتهائی مانند جرم، شتاب جاذبه و ارتفاع، متغیر هستند و انرژی تابع. به عبارت دیگر انرژی محمول است نه موضوع.

البته مفهوم موضوع در اینجا با مفهوم موضوع و محمول در قضایا متفاوت است.

استوار;453675 نوشت:
پس انرژی وجود مستقلی نیست و برای موجود شدن در خارج، نیازمند موضوع است.

این متغیر ها که گفتید،برای مثال اگر ارتفاع نباشد،باعث می شود جسم انرژی پتانسیل نداشته باشد.اما آیا با گرفتن ارتفاعش،دیگر انرژی (نه فقط انرژی پتانسیل) ندارد؟
مورد بعدی جرم است.جرم هم ارز انرژی است.پس گرفتن جرم از جسم،همانند گرفتن انرژی از جرم است.یعنی اگر بگوییم جرم موضوع است و انرژی محتاج آن،در اینصورت گفته ایم انرژی برای خودش موضوع است و دوام و قوامش محتاج خود است.به تعبیری حرف اشتباهی زده ایم و به تعبیر دیگری جوهر بودن انرژی را پذیرفته ایم.منتهی عرض بودن از این حرف نتیجه نمی شود.
یا برای مثال شتاب جاذبه را بگیریم،آیا دیگر انرژی ندارد؟

استوار;453675 نوشت:
انرژی تابشی نیز وجود مستقلی نیست. محمول است بر موضوعی که فوتون است. متغیرها: جرم و فرکانس فوتون. تابع: انرژی تابشی.
وقتی میگوئیم قوام آن نیازمند منبع است، معنیش این است که قوام آن نیازمند قوام گسیل فوتون از منبع می‌باشد.

ولی اگر گسیل فوتون از منبع قطع شود،انرژی که قبل از این ارسال شده قطع نمی شود.

استوار;453675 نوشت:
رنگ جسم چیزی نیست بجز گسیل فوتونهای جسم.
پس نیازی نیست که جسم نابود شود تا رنگ نداشته باشد. رنگها فرکانسهای مختلف فوتونهای تابش شده از جسمند.

البته این یک مثال است و همیشه گفته اند که با تغییر موضوع،جوهر یا عرض بودن عوض می شود.می گویند رنگ یک جسم،محتاج وجود خود جسم (جوهر) است.لذا عرض است.منتهی از نظر فیزیکی همانطور که گفته اید قابل مناقشه است.یا برای مثال سایه را مثال می زنند.می گویند سایه عرض است بر موضوع خود شخص.یعنی اگر من نباشم،سایه من نیز از بین می رود.

استوار;453675 نوشت:
در مورد مثال گرما که ذکر نمودید:
تا زمانی که منبعی فوتون گسیل نکند، شما حسی از حرارت آن منبع ندارید.
وقتی یک جسم فوتونهای گسیل شده یک منبع را جذب میکند، خودش تبدیل به یک منبع میشود تا فوتون گسیل کند.
وقتی شما بخاری (منبع اول) را خاموش میکنید، جسم مجاور بخاری (منبع دوم) بدلیل تحریک اتمهایش هنوز فوتون گسیل میکند.
به عبارت دیگر، هنوز گسیل فوتون از منبع دوم قوام دارد. پس حرارت آن جسم قابل حس است تا زمانیکه به تعادل با محیط اطراف برسد.
بنابراین:
درمورد انرژی تابشی، قوام انرژی به قوام گسیل ذره بنیادی از منبع است. اما موضوع در واقع ذره بنیادی هست که از منبع گسیل میشود. انرژی تابعِ پارامترهای ماهوی ذره بنیادیست.

این مثال ملموس تری بود.اکنون متوجه شدم شما چه می گویید.پس می توان گفت انرژی عرض است.منتهی قضیه قابل بحث است.این سوال حقیر را هم لطفاً پاسخ بدهید:اگر منبع انرژی قطع شود و منبع انرژی دیگری به وجود نیاید چه؟آیا باز گرما یا انرژی مورد نظر باقی می ماند؟

استوار;453675 نوشت:
بنظرم امثال این مشکلات، به تعاریف فلسفی بر میگردد. تعاریفی که معتقدم باید نو و بازنویسی گردند.
علت آنهم تحولات بنیادین در مفاهیم فضا-زمان، جرم، ناپیوسته بودن انرژی، و ... میباشد.

بله صحیح می فرمایید.برخی تعاریف فلسفی در بحث های فیزیکی باید تغییر کنند.البته حتی الامکان فلسفه باید از چیزی که در حوزه اش نیست پرهیز کند.یعنی بحث های فیزیکی امروز مختص فیزیک است نه فلسفه.بهتر است فلسفه راجع به فلسفه فیزیک صبحت کند،نه خود فیزیک.

استوار;453675 نوشت:
اجازه بدهید شرحی بر مطلب سرکار بی نظیر داشته باشم. چون اصل حرف ایشان درست است اما کامل و واضح بیان نشده.
معمول است که امواج الکترومغناطیس و انرژی الکترومغناطیس را با یک لفظ بیان میکنند. در صورتیکه خود موج-ذره موضوع و انرژی محمول است.

یک سوالی بپرسیم.اگر موج-ذره نباشد،انرژی هم نخواهد بود؟
سوال دیگر این که آیا انرژی خودش موج-ذره نیست؟
در اینصورت در سوال اول گفته ایم اگر انرژی نباشد،خودش هم نخواهد بود که از این عرض بودن نتیجه نمی شود.

استوار;453675 نوشت:
اما قضیه به اینجا ختم نمیشود.
در مورد امواج متافیزیکی خدمتتان عرض کنم که ما با دو وجه روبرو هستیم. یکی فرکانس‌های دست نیافتنی و یکی میدانهای دست نیافتنی.
وجه اول این است که در طیف امواج الکترومغناطیس، فرکانسهای بیشتر از پرتوهای گاما برای ما دست نیافتنی و ناشناخته هستند.
وجه دوم تعداد میدانهای موجود در آن امواج است.
حقیر با استناد به تمثیل خداوند در آیه 35 سوره نور، معتقدم امواجی که از منبع الهی یا مخزن الهی یا صادر اول گسیل میشوند، دارای چهار میدان میباشند. (یا بیشتر: فاطر -1)
هر چه در طیف این امواج به سمت فرکانس پائین‌تر بیاییم (تنزل مراتب وجود)، توسط فیلتر اول (همان چراغ در آیه شریفه) میدان چهارم حذف میشود. (یا چند میدان حذف میشوند)
با ادامه تنزل فرکانس، توسط فیلتر دوم (همان شیشه در آیه شریفه) میدان سوم نیز حذف میشود. (یا چند میدان حذف میشوند)
در نهایت چیزی که ما از آن امواج در عالم ناسوت درک میکنیم، تنها دو میدان عمود بر هم دارد. یکی میدان مغناطیسی و دیگری میدان الکتریکی.
به همین جهت به آن میگوئیم امواج الکترومغناطیس.

نظریه جالبی است.با مبانی فلسفی هم تا حدودی سازگار است.منتهی یک محل اختلاف وجود دارد.این که انرژی مجرد است یا نه.اگر انرژی مجرد باشد در اینصورت این نظریه می تواند توصیف فلاسفه را واضح تر کند و به یکسری چیز هایی که آن ها از ماهیت مجردات نرسیدند،برسد.

استوار;453675 نوشت:
وقتی در بیان عامه میگویند ماده همان انرژی متراکم است، منظورِ علمی این است که ماده همان امواج الکترومغناطیس متراکم است.
امواج متافیزیکی ابتدا با چهار میدان، و سپس با تنزل فرکانس، با سه میدان و باز با تنزل فرکانس با دو میدان، به امواج فیزیکی تنزل می‌یابند که نام الکترومغناطیس بر آن می‌نهیم.
در این تنزل فرکانس از ذره بنیادی اولیه گسیل شده از منبع اول، بقیه ذرات بنیادی با اجرام مختلف حادث میشوند.
تجمع این ذرات اتمها و در واقع ماده را بوجود می‌آورد.
خود این ذرات و یا تجمعشان (نه در حد تشکیل اتم) مجرد را بوجود می‌آورد.

پس جوهر، انرژی نیست. بلکه جوهر، موج-ذره بنیادیست.


ابتدا این سوال مهم است که:آیا می شود موج-ذره ای را بدون انرژی فرض کرد؟
مورد بعدی که خیلی مهمتر است آن است که از نظر فلاسفه،مجرد بسیط است.اگر این ذرات مجرد را به وجود آورده باشند،این یعنی این که مجرد جزء داشته باشد.حال فرقی نمی کند از تجمعشان باشد یا از خودشان.چون در هر صورت مرکب است.مگر این که خود این ذرات را مساوی مجردات بگیریم.
و اما یک مورد مهمتر.اگر ماده از تجمع این ها صورت گرفته است،این یعنی این که مجرد جزء ماده شده است.البته اگر فرض کنیم این ها مجرد هستند.این قابل بحث است که چنین چیزی می تواند ممکن باشد یا خیر،ولی حقیر فکر می کنم چنین چیزی ممکن نباشد.
اگر هم فرض کنیم موج-ذره مادی است،در اینصورت در بالا گفته ایم که ماده مجرد را تشکیل داده است و این هم باز قابل مناقشه است.باید این دو مورد بررسی شود که:
1-آیا مجرد می تواند جزء ماده شود.
2-آیا ماده می تواند جزء مجرد شود.

استوار;453675 نوشت:
متغیر فرکانس، مربوط به خاصیت موجی آن و متغیر جرم، مربوط به خاصیت ذره‌ای آن بوده و تابع همان انرژی محمول بر امواج است.

برای بررسی دقیق تر،پاسخ این سوال باید داده شود که آیا می شود موجی با یک فرکانس خاص،ولی بدون انرژی در نظر گرفت یا خیر.درباره جرم هم که سوال مشابهی حقیر پرسیدم از شما.

استوار;453675 نوشت:
مطابق تعریف جدیدی که از ماده و مجرد ارائه دادم، از دیدگاه حقیر جوهر ماده نیست. بلکه جوهر مجرد است.

البته بحث بر سر این نیست که هر جوهر ماده است یا مجرد.بلکه بحث بر سر این است که هر ماده یا هر مجرد جوهر است یا خیر.

استوار;453675 نوشت:
جوهر موج-ذره بنیادیست که بسیط است و تجزیه ناپذیر.

جوهر می تواند بسیط نباشد.

استوار;453675 نوشت:
ترکیب ذرات منجر به شکل گیری اتم و ماده میشود.
ترکیب ذرات (نه در حد تشکیل اتم) منجر به شکل گیری مجرد میشود.

مورد اول شما که حرف صحیحی است.منتهی مورد دوم قابل مناقشه است.چون مجرد بسیط است و این حرف شما مانند مرکب بودن مجرد است.مگر بگوییم نه از ترکیب آن ها،که خود آن ها مساوی موجود مجرد هستند.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

[=Georgia]

بی نظیر;453724 نوشت:
سلام خدمت استاد گرامی

بزرگوار در مورد فرشتگان ما در تاپیک

با استفاده از آیات قرآنی ثابت کنید فرشتگان مجردند؟

ثابت کردیم از نظر بنده فعلا و همچنین جناب استوار که فرشتگان از امواج الکترومغناطیس افریده شده اند

نگاهی به ان تاپیک بکنید خالی از لطف نیست

در مورد روح انسان وابستگی ان به جسم که ثابت شده است

موفق باشید


ضمن تشکر از شما سرکار گرامی
نظرات شما و دوست عزیز استوار را در تاپیک مذکور خوانده و متاسفانه اکثر آنها را فاقد وجاهت علمی دیدم منتهی از آنجا که این مساله مربوط به کارشناس محترم فلسفه و کلام است فعلا از برهان و اظهار نظر در آنها خودداری می کنم و در صورت تمایل، شما و همه دوستان گرامی را به تاپیک http://www.askdin.com/thread21314.html که عهده دار امهات و رووس این مباحث است دعوت می نمایم

اویس;453791 نوشت:
ضمن تشکر از شما سرکار گرامی
نظرات شما و دوست عزیز استوار را در تاپیک مذکور خوانده و متاسفانه اکثر آنها را فاقد وجاهت علمی دیدم منتهی از آنجا که این مساله مربوط به کارشناس محترم فلسفه و کلام است فعلا از برهان و اظهار نظر در آنها خودداری می کنم و در صورت تمایل، شما و همه دوستان گرامی را به تاپیک درس هائی در باب معرفت نفس(مهم) که عهده دار امهات و رووس این مباحث است دعوت می نمایم

سلام مجددو همچنین تشکر از شما استاد گرامی

از نظر اینکه فرمودید وجاهت علمی نداره
کاش موارد نقض و غیر علمی بودن ان را بیان می کردید و به بیان و نظر کلی اکتفا نمی کردید

از نظر حقیر فلاسفه به وجود جهان مجردات با توجه به عقل و قران رسیده اند و همچنین دنیای فرشتگان
اما هرگز نتوانسته اند چیستی و ماهیت ان را توضیح دهند

و اگر فقط به فلسفه و عقاید فیلسوفان بسنده کنیم تا هزاران سال دیگه فقط باید بگوییم

مجردات وجود دارند اما نمی دانیم چه هستند
فرشتگان وجود دارند اما ماهیت ان بر ما مشخص نیست

و اگر پای علم تجربی را به میان نکشیم اطلاعات ما در همین حد باقی خواهد ماند

به هرحال تشکر از نظر حضرت عالی

موفق باشید

بن موسی;453603 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

البته نمی توان گفت لزوماً فرشتگان مقصود این آیه هستند.شاید بتوانیم بگوییم مخلوقاتی هستند که ما آن ها را نمی شناسیم.یا اصلاً خداوند به مخلوق خاصی مثال نزده باشد.یعنی اجسادی با این ویژگی وجود نداشته باشد و خداوند فقط این را نفی کرده باشد که برای پیامبران چنین ویژگی هایی قائل شویم.
البته این ها همه احتمال هستند که بیان می کنیم.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

سلام علیکم

این کلام الهی چیزی را نفی نمیکند، چون نفرموده ایشان چنین نبودند فرموده چنین قرار ندادیم. یعنی میتوانستیم اما چنین نکردیم.

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت

محی الدین;453651 نوشت:
چون ادامه آیه از تنزل سخن می گوید و معنای تنزل آن است که خزینه در مرتبه ای بالاتر از خود شی است و دیگر اینکه رابطه خزینه و شی رابطه عالی و نازل از یک حقیقت است پس بحث جایگزینی نیست .
البته در مورد انبار مواد اولیه بودن خزانه ها چه بسا آنرا در بعد مادی اشیاء بتوان پذیرفت آنوقت به این معنا منتقل می شویم که ترکیب تنزل است چه اینکه خلقت اشیاء در عالم مادی به نحو ترکیب است این امر به ما کمک می کند که رابطه حقایق مجرد را نیز به همین نحو درک کنیم یعنی در عالم مجردات هم تنزل با ترکیب صورت می گیرد همچنانکه در کلمات اهل معرفت بحث نکاح اسماء مطرح است .
با این تحقیق می توان مدعی شد خزانه های اشیاء حقایق بسیط آنها هستند چه در عالم ماده و چه عالم مجردات که نسبت به عالم ماده از بساطت بیشتری برخوردار است .

دوست عزیز اگر بخواهم تفسیر کسی را درمورد معنی آیات بدون دلیل بپذیریم،
در وهله اول معصومین(ع) هستند(که بدون توجه به خواست خودم سعی میکنم بپذیریم)
در وهله بعد افرادی هستند که مورد اشاره حضرات معصومین(ع) بوده اند.

این گروه دوم هم همچین چیزی را در بیاناتشون ندیدم.

ضمن اینکه دلیل بیارید بهتر است تا اینکه معانی مورد نظر خودتون(و خودمون) را به آیات تحمیل کنیم

با تشکر

موضوع قفل شده است