چرا اینقدر گریه می کنم؟

تب‌های اولیه

13 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چرا اینقدر گریه می کنم؟

با عرض سلام خدمت شما بزرگواران

من از کودکی زیاد گریه میکردم. یعنی تا حدی که بهم میگفتن شیشه! چون با کوچکترین اتفاقی اشکم در میومد!

بزرگتر که شدم در برحه ای که از لحاظ روحی خیلی تامین بودم این خلق بد من کم شده بود اما بعد ازدواج دوباره مثل قبل و به طور غیر قابل تحملی شدم.

مثلا با دیدن یک فیلم عاطفی یا حتی یک صحنه کوچک عاطفی ، دیدن نیازمندان، محبت دیگران، احساسی شدن های زیاد خودم نسبت به هرچیزی... در کل روزی نیست که من گریه نکنم! و این باعث شده در اعتماد به نفسم خیلی تاثز بذاره و احساس حقارت میکنم که نمیتونم جلوی گریمو جلو دیگران بگیرم.
در زندگی مشترکم هم تاثیر بدی گذاشته.
این موضوع شاید به نظرتون ساده بیاد اما خیلی برام عذاب آوره.
خواهشا بهم بگین علتش چیه و من چی کار کنم تا اینقدر گریه نکنم؟
مطلب دیگه اینکه من خیلی زود احساسی میشم و شدتش زیاده!!!!!! مثلا یهو دلم شدید برای یکی میسوزه و میخوام خودمو فدا کنم تا مشکلش رفع شه(منظورم در حد غیر عادیه)، یا یک دفعه احساسات زیادی نسبت به چیزی یا کسی پیدا میکنم که در تصمیماتم هم تاثیر گذاره. واقعا این خلقم خیلی اذیتم میکنه. چه کنم؟
خیلی ممنونم

با نام الله



کارشناس بحث: استاد امیدوار

شمیم الزهرا;424462 نوشت:
با عرض سلام خدمت شما بزرگواران

من از کودکی زیاد گریه میکردم. یعنی تا حدی که بهم میگفتن شیشه! چون با کوچکترین اتفاقی اشکم در میومد!

بزرگتر که شدم در برحه ای که از لحاظ روحی خیلی تامین بودم این خلق بد من کم شده بود اما بعد ازدواج دوباره مثل قبل و به طور غیر قابل تحملی شدم.

مثلا با دیدن یک فیلم عاطفی یا حتی یک صحنه کوچک عاطفی ، دیدن نیازمندان، محبت دیگران، احساسی شدن های زیاد خودم نسبت به هرچیزی... در کل روزی نیست که من گریه نکنم! و این باعث شده در اعتماد به نفسم خیلی تاثز بذاره و احساس حقارت میکنم که نمیتونم جلوی گریمو جلو دیگران بگیرم.
در زندگی مشترکم هم تاثیر بدی گذاشته.
این موضوع شاید به نظرتون ساده بیاد اما خیلی برام عذاب آوره.
خواهشا بهم بگین علتش چیه و من چی کار کنم تا اینقدر گریه نکنم؟
مطلب دیگه اینکه من خیلی زود احساسی میشم و شدتش زیاده!!!!!! مثلا یهو دلم شدید برای یکی میسوزه و میخوام خودمو فدا کنم تا مشکلش رفع شه(منظورم در حد غیر عادیه)، یا یک دفعه احساسات زیادی نسبت به چیزی یا کسی پیدا میکنم که در تصمیماتم هم تاثیر گذاره. واقعا این خلقم خیلی اذیتم میکنه. چه کنم؟
خیلی ممنونم


بسمه تعالی
با عرض سلام و تحیت محضر شما خواهر محترم
بررسی دقیق و ارائه راهکار متناسب نیازمند مشاوره حضوری است و در این مختصر می توان به کلیات اشاره کرد؛
قطع نظر از پایه های زیستی و ژنتیک رفتار، افراد حساس و یا زودرنج افرادی هستند که احیانا یک یا چند مورد از موارد ذیل نسبت به آنها صدق می کند؛
_ تکرار احساس قربانی شدن؛ اینکه شخص احساس کند از سوی دیگران در حق وی به صورت متعدد اجحاف صورت گرفته باشد و یا ناخواسته از حق خود گذشته باشد(این احساس می تواند منطبق با واقعیت نباشد).
_ افراد وابسته؛ کسانی که در کودکی، والدینشان، بیشتر از حد نیاز به یاری کودک شتافته اند و اسقلال و اراده را در کودک کم فروغ کرده اند.
_ افرادی که دارای وجدان سختگیری هستند و به اصطلاح دارای فرامنی قوی هستند.
_ افراد مضطرب و احیانا وسواس و ...

این ویژگیها سبب می شود تا فرد از آرامش لازم برخوردار نباشد و تمرکز وی در امور مختلف بهم بریزد.
مثلا یکی از خصوصیاتی که افراد وابسته دارند این است که نسبت به هر کس و هر چیزی احساس مسولیت می کنند و به اصطلاح دق همه چیز را می خورند. این حرص خوردن های مکرر که ناشی از مشاهده ناملایمات زندگی افراد مختلف است می تواند زمینه افسردگی فرد را به دنبال داشته باشد.
بنابراین اگر به صورت خلاصه قرار بر ارائه راهکار باشد، لازم است حضرتعالی نسبت به موضوعات ریز و درشت کمتر احساس مسولیت کنید و خود را مقصر اتفاقات تلخ و ناملایمات ندانید.

نسبت به گریه نیز توجه داشته باشید، که این موضوع می تواند ناشی از عدم توانایی در تبدیل احساسات به کلمات باشد. بنابراین اگر شما بتوانید احساسات خود را با جملات منتقل کنید و از سانسور و مخفی کردن احساسات زبانی فاصله بگیرید، زمینه بروز گریه کاهش خواهد یافت، ان شاء الله.

در پناه خدای متعال موفق باشبد

و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمین

بسم الله الرمن الرحیم
وبه نستعین و هو خیر ناصر و معین

با اجازه استاد امیدوار

شمیم جان یکی از عوامل مستقل شدن ، اینه که روابط دوستانه ات رو بیشتر کنی یعنی دایره دوستات رو گسترش بدی و همچنین عهده دار مسئولیت اجتماعی بشی البته نه هر مسئولیتی.

مثلا پر شدن وقتت با رفتن به کلاس های مختلف خودش نوعی عهده دار شدن مسئولیت اجتماعیه که البته باید متناسب با روحیایتت باشه.

یه برنامه بریز که هر روز یه کار که میدونی باعث بالا بردن استقلال و همچنین کاهش وابستگی و احساساتی بودنت میشه توش باشه، ممکنه نتونی یه دفعه عمل کنی پس از اسون به سخت برو...ان شاءالله موفق میشی:Gol:

[="DarkSlateBlue"]بنام او

باسلام..

شمیم الزهرا;424462 نوشت:
چرا اینقدر گریه می کنم؟

با عرض سلام خدمت شما بزرگواران

من از کودکی زیاد گریه میکردم. یعنی تا حدی که بهم میگفتن شیشه! چون با کوچکترین اتفاقی اشکم در میومد!

بزرگتر که شدم در برهه ای که از لحاظ روحی خیلی تامین بودم این خلق بد من کم شده بود اما بعد از ازدواج دوباره مثل قبل و به طور غیر قابل تحملی شدم.

مثلا با دیدن یک فیلم عاطفی یا حتی یک صحنه کوچک عاطفی ، دیدن نیازمندان، محبت دیگران، احساسی شدن های زیاد خودم نسبت به هرچیزی... در کل روزی نیست که من گریه نکنم! و این باعث شده در اعتماد به نفسم خیلی تاثز بذاره و احساس حقارت میکنم که نمیتونم جلوی گریمو جلو دیگران بگیرم.
در زندگی مشترکم هم تاثیر بدی گذاشته.
این موضوع شاید به نظرتون ساده بیاد اما خیلی برام عذاب آوره.
خواهشا بهم بگین علتش چیه و من چی کار کنم تا اینقدر گریه نکنم؟
مطلب دیگه اینکه من خیلی زود احساسی میشم و شدتش زیاده!!!!!! مثلا یهو دلم شدید برای یکی میسوزه و میخوام خودمو فدا کنم تا مشکلش رفع شه(منظورم در حد غیر عادیه)، یا یک دفعه احساسات زیادی نسبت به چیزی یا کسی پیدا میکنم که در تصمیماتم هم تاثیر گذاره. واقعا این خلقم خیلی اذیتم میکنه. چه کنم؟
خیلی ممنونم

البته ببخشید دخالت مینمایم اما..؟؟}

اما ابتدا پاسخ متن آبیرنگ را بگویم که علتش بنظر خودم و بظاهر شاید جهش بیش از اندازه یکی از ژن های شما بنام ژن و صفت عواطف و احساسات پاک و خالصانه شما اما و در واقع و بنظر خودم ، محبت خداوند خداوند محبت که عاشق شما میباشد در پی حکمتی پنهان .. که شاید اگر شما این خصلت بقول خودتون بد را نداشتید ممکن بود خصلت بسیار بد دیگری میداشتید مثل سنگدلی یا غیبت کردن و بدگویی یا .. یا ..

اما گذشته از پاسخها .. واقعا در فکرم که چرا اینهمه اصرار دارید ازاین خصلت یا ویژگی رهایی یابید ..؟؟

واقعا جای سواله برای من {البته گفتم که ببخشید} چرا دوست دارید ازچنین خصلت نه چندان بد و منفی ای که در ذات خودش بد نبوده بلکه تهمتها و متلکهای اطرافیان شما درحق شما آنرا درنظر شما بد کرده خلاصی و رهایی یابید ..؟؟ {البته اگرمیتوانید و اگر به صلاحتان است تاحدودی کمش بکنید و مقداری ازشدت آن بکاهید اما ..؟؟}

اما سعی نکنید با روشهای اصراری {یا غیر معمول} آنرا در وجود خود نابود نمایید {چون احتمال نابودی این خصلت و بیداری خصلتی بمراتب بدتر در وجود شما میرود .. البته هم برای تنبیه خودتان و هم برای تنبیه اطرافیانتان ، همانهایی که باعث کم شدن اعتماد به نفس شما شده و میشوند .. مثل همسرتان که بجای اینکه افتخار نماید که چنین همسر دل نازک و مهربانی دارد .. برعکس هر روز تو سر شما میزند که داری آبروی مرا میبری .. درسته ..؟؟}

بنظر من چه بسا اگر خداوند حکمتی پشت آن نمیدید شما هم چنین خصلتی آنهم به این شدت و بلکه ظرافت نداشتید و شاید اگر سعی نمایید از آن رها و خلاص شوید ..؟؟ و چه بسا به خصلت بسیار بد و بدتری گرفتار نشوید ..؟؟ {پس مراقب باشید}

و البته این نکته را هم یادآوری و بلکه تاکید نمایم که در واقع این وظیفه دوستداران شما {مانندهمسرتان} بود که بدنبال راهکاری جهت مداوای این بیماری روحی شما باشند و نه خود شما و فکرمیکنم اگر ایشان یا کس دیگری و بلکه بصورت مخفیانه که شما خودتان هم متوجه نشوید و ندانید که هدفشان چه بود اقدام مینمودند فکرمیکنم نتیجه ای بهتر میداد یا نتایج بهتری در بر داشت و بلکه ایشان میبایست به اندازه ای بشما محبت مینمود که شما را از برخی کمبودهای احتمالی بیرون می آورد چون همانگونه که استاد ارجمند فرمودند احتمالا محبت بیش از اندازه والدین یا همان سرپرستان و مسئولین تربیتی شما نسبت بشما شاید باعث این جهش یا بروز این صفت و خصلت گردیده که بهمین دلیل میبایست کسان دیگری برای رفع آن یا کاهش آن اقدام نموده یا بنمایند و نه خود شما که خدایی ناکرده باعث عواقب بدتری برای خودتان هم نگردید

{البته بازهم تاکید بر عذرخواهی بدلیل این اظهارنظر و بلکه اینگونه اظهارنظری..امیدعفو که من در واقع آنچه که عقلم از گذشته و آینده را دید بروزدادم}{1 از گذشته : طبق تجربه که چنین شخصی دراطراف ما بود .. شما خود هیچ اقدامی ننمایید بلکه این راهکارباید ازطرف اطرافیان شما درمورد شما اعمال گردد یا میگردید..2 از آینده : بازهم درس از تجارب در این مورد .. زیاد از حد برای خلاصی از آن اصرار نکنید و این مشکل را بگذارید پای سهم شما از مشکلات انسانها در زندگی های مربوط بخود که البته باور قلبی نمایید که میتوانست بمراتب بدترازاین هم باشد یا شود آنقدر بد و آنقدر بدتر و حتی فراتر که این مشکل درمقابلشان هیچ هم حتی بحساب نیاید مانند ..؟؟ ببخشید نمیشود گفت}{والبته اینرا میتوانید به آنهایی که باعث ناراحتی شما گردیده یا میگردندند هم بگویید که آیا دوست داشتید من آدم بدجنسی باشم یا بجای گریه هرلحظه درحال غیبت و بدحرفی ازدیگران باشم یا خیلی تند خو و پرخاشگر باشم یا فلان و فلان باشم که شما جرات ننمایید حتی لحظه ای کنارم بنشینید..؟؟ و باعث بر باد رفتن آبرویتان میشدم یا ..؟؟ و ازاین دست مثالها..}
{درپناه او همیشه موفق و شادباشید و خدارا و خودتان را بخاطر این سهمیه احتمالا خوب تعلق گرفته بخود از زندگی انسانی یا مشکلات بزرگتر انسانها،زیاد از حد ملامت ننمایید..اگرهمچنان مایل بودید،درفکرمداوا باشید اما بیش از اندازه حرص و جوش نخورید و هروقت که فکرهای بد میخواهندبیایند بسراغتان فقط ذکر بگویید و برای مقابله باشیاطین درون و برون به این نیز فکرنمایید که واقعا میتوانست بدتر از این باشد}

{باسپاس}[/]

شمیم الزهرا;424462 نوشت:
با عرض سلام خدمت شما بزرگواران

من از کودکی زیاد گریه میکردم. یعنی تا حدی که بهم میگفتن شیشه! چون با کوچکترین اتفاقی اشکم در میومد!

بزرگتر که شدم در برحه ای که از لحاظ روحی خیلی تامین بودم این خلق بد من کم شده بود اما بعد ازدواج دوباره مثل قبل و به طور غیر قابل تحملی شدم.

مثلا با دیدن یک فیلم عاطفی یا حتی یک صحنه کوچک عاطفی ، دیدن نیازمندان، محبت دیگران، احساسی شدن های زیاد خودم نسبت به هرچیزی... در کل روزی نیست که من گریه نکنم! و این باعث شده در اعتماد به نفسم خیلی تاثز بذاره و احساس حقارت میکنم که نمیتونم جلوی گریمو جلو دیگران بگیرم.
در زندگی مشترکم هم تاثیر بدی گذاشته.
این موضوع شاید به نظرتون ساده بیاد اما خیلی برام عذاب آوره.
خواهشا بهم بگین علتش چیه و من چی کار کنم تا اینقدر گریه نکنم؟
مطلب دیگه اینکه من خیلی زود احساسی میشم و شدتش زیاده!!!!!! مثلا یهو دلم شدید برای یکی میسوزه و میخوام خودمو فدا کنم تا مشکلش رفع شه(منظورم در حد غیر عادیه)، یا یک دفعه احساسات زیادی نسبت به چیزی یا کسی پیدا میکنم که در تصمیماتم هم تاثیر گذاره. واقعا این خلقم خیلی اذیتم میکنه. چه کنم؟
خیلی ممنونم

سلام
درخصوص اشک ریختن و احساسی بودن هیچگاه سعی نکنید خود را سرزنش کنید
آدمی زاده احساس است و نبود احساس از آدم جنسی سخت میسازد و دلش را تیره میکند
اینکه نتوانید شاهد یک ظلم باشید
اینکه درقبال یکسری افراد حس مسئولیت کنید
اینکه با خواندن وصیت یک شهید بغض کنید
اینکه با دیدن یک فیلم عاطفی اشک بریزید
و مواردی امثال اینها
همگی کرامت هستن و لطف الهی بوده که شما را از داشتن همچین احساساتی بهره مند ساخته است.

اما داشتن احساس توام با رنج است، توام با اشک است

دکتر شریعتی جمله ای زیبا داشتند:
"خداوندا چه رنجی میکشد آنکه انسان است و از احساس سرشار است"

انسانهای مهربان و بااحساس همیشه در زندگی سختی های زیادی میکشند و این طبیعت آدمی است
اینکه نسبت به یکسری رفتار و اعمال حس مسئولیت داشته باشید

و باید درنظر داشت که هرچه قدر این احساس بیشتر باشد به مراتب رنج آدمی بیشتر است

پیشنهاد من برای شما این است که هیچگاه درصدد کنارگذاشتن عواطف و احساساتتان نباشید
اما اگر از این بابت عدم رضایت دارید سعی کنید احساساتتان کنترل شده باشد؛
_برای کنترل احساساتتان، آنرا به زبان بیاورید و از گفتن احساسات خود هیچ موقع هراس نداشته باشید
_اگر در محیط یا جوی هستید که باعث تحریک احساساتتان میشود از محیط دوری کنید
یک مدت که احساسات خود را کنار بگذارید این قول را به شما میدهم بعد این مدت بتوانید احساسات خود را کنترل کنید
_روی اعمال رفتارتان هم حتما تمرکز کنید
مواردی رو که باعث تحریک احساساتتان میشود یادداشت کنید و سعی کنید در خصوص این سری اعمال و سرفتار محتاطانه عمل کنید

انشالله که مفید واقع شوند
پایدار باشید
یاحق

[="#008000"]هوالعالم

[="#000080"]در قالب پيشنهاد عرض ميكنم
چنين شخصي چنانچه توان تشخيص خوب و بد داره
و حد و حدودي براي خوبي كردن و خير رساندن قائل ميشه
بهتره كه گاها عملا به ياري خود و نيازمندان بره !
بيشتر اينها از غم عجز زبان در بيان احساسات . عواطف و علايق ماست . [/]

مثال نوزادي كه بهر رفع هر نيازي راهي جز گريستن ندارد .[/]

سلام
همانطور که استاد امیدوار فرمودند بهتر است برای تعدیل این احساسات به یک روان شناس( مجرب، متدین، و ترجیحا هم جنس با شما ) مراجعه کنید.
- مشاور شناخت بهتری از روحیات شما پیدا می‌کند و راهکار موثری، به یاری خدا به ذهن ایشان برای تعدیل احساسات رسیده، و به شما ارائه می‌دهد.
- انسان سرشار از احساس است ولی باید با تبعیت از دستورات قرآن و معصومین آنها را به تعادل برساند و به انسان کامل نزدیک شود.
- احساسات غیر متعادل ما، به دیگران و خودمان لطمه می‌زنند. بنابراین بعنوان یک وظیفه باید با مشاوره، مطالعه، و تفکر از این احساسات
در جهت رشد خود و دیگران کمال بهره را ببریم.
- شاید مشاور تشخیص بدهد آنطور هم که شما بیان می کنید این احساسات افراطی نیستند.
- همچنین صدقه، نذر، و توسل را برای موفقیت فراموش نکنید.

سلام از همه شما عزیزان خییییللللییییی ممنونم که راهنماییم میکنن

اميدوار;426851 نوشت:

_ تکرار احساس قربانی شدن؛ اینکه شخص احساس کند از سوی دیگران در حق وی به صورت متعدد اجحاف صورت گرفته باشد و یا ناخواسته از حق خود گذشته باشد(این احساس می تواند منطبق با واقعیت نباشد).
_ افراد وابسته؛ کسانی که در کودکی، والدینشان، بیشتر از حد نیاز به یاری کودک شتافته اند و اسقلال و اراده را در کودک کم فروغ کرده اند.
_ افرادی که دارای وجدان سختگیری هستند و به اصطلاح دارای فرامنی قوی هستند.
_ افراد مضطرب و احیانا وسواس و ...

این ویژگیها سبب می شود تا فرد از آرامش لازم برخوردار نباشد و تمرکز وی در امور مختلف بهم بریزد.
.
بنابراین اگر به صورت خلاصه قرار بر ارائه راهکار باشد، لازم است حضرتعالی نسبت به موضوعات ریز و درشت کمتر احساس مسولیت کنید و خود را مقصر اتفاقات تلخ و ناملایمات ندانید.

نسبت به گریه نیز توجه داشته باشید، که این موضوع می تواند ناشی از عدم توانایی در تبدیل احساسات به کلمات باشد. بنابراین اگر شما بتوانید احساسات خود را با جملات منتقل کنید و از سانسور و مخفی کردن احساسات زبانی فاصله بگیرید، زمینه بروز گریه کاهش خواهد یافت، ان شاء الله.

دقیقا جناب امیدوار ریشه ی این کار منو گفتین تمامش هم به جز فکنم وابستگی در من صدق میکرد. اما بیان احساسات برام خیلی سخته(احساساتی که نگفتنش باعث گریم میشه)

بازم ممنونم

همره عزیزم ممنونم که همیشه کمکم میکنی.
من استقلال مالی فقط ندارم ومیدونم چقدر برام ضروریه . انشاالله به فکرش خواهم بود.

آینده عزیز. این خصلت برای من کاملا منفیست. فکر کنین در یک دعوا بین من و همسرم وقتی ایشون چیزایی میگن که من شدیدا ناراحت میشم،من به جای پاسخ دادن گریه میکنم و نمیتونم از خودم دفاع کنم و باعث سوتفاهم های مکرر میشه. یا وقتی از همسرم خیلی ناراحتم نمیتونم بهش بگم و گریه میکنم! یا خیلی موارد دیگه. که اینا حداقل تاثیرش تو زندگی مشترکم این بوده که همسرمو منو کمتر حساب میکنه و اصلا به گریه هام اعتنا نمیکنه و براش ناراحت کننده نیست و حتی گاهی زحمت اینو نمیده به خودش که سوال کنه چرا گریه میکنم

محب زهرا ، آقا محمد و متعلم خیلی ممنونم

[="DarkSlateBlue"]بنام او

باعرض سلام مجدد..

شمیم الزهرا;433908 نوشت:
آینده عزیز. این خصلت برای من کاملا منفیست. فکر کنین در یک دعوا بین من و همسرم وقتی ایشون چیزایی میگن که من شدیدا ناراحت میشم،من به جای پاسخ دادن گریه میکنم و نمیتونم از خودم دفاع کنم و باعث سوتفاهم های مکرر میشه. یا وقتی از همسرم خیلی ناراحتم نمیتونم بهش بگم و گریه میکنم! یا خیلی موارد دیگه. که اینا حداقل تاثیرش تو زندگی مشترکم این بوده که همسرمو منو کمتر حساب میکنه و اصلا به گریه هام اعتنا نمیکنه و براش ناراحت کننده نیست و حتی گاهی زحمت اینو نمیده به خودش که سوال کنه چرا گریه میکنم

ممنون که بالاخره تشریف آوردین و بالاخره پاسخ دادین و البته خوب شد که خودم هم بطور اتفاقی عنوان تاپیک را مجددا و یکبار دیگر دیدم و ..

و اما بازهم میبینید که همانگونه که عرض کردم مقصر شما نبوده و نیستید و بلکه درواقع همسر شما مقصر واقعی اند که قدر این روح لطیف و ظریف و مهربان و البته خیلی حساس و مهربان را هم نمیدانند ..

بهرحال اگرنمیتوانید شوهرتان را بهرطریق ممکن ، منجمله و حتی روانشناس بردن یا مشاوره بردن یا حتی و حتی به بهانه ای به این سایت یا چنین سایتها و انجمنهای مذهبی آوردن .. در نهایت ، هدایت نمایید {چون خداییش ایشون اند که قابل هدایت و درمان باید باشند و نه شما} بنابراین من دیگه بنوبه خودم حرفی و اصراری ندارم و مخالفت هم نمیکنم که شما همچنان جوش و غصه بخوردید و طرف مقابلتان هم قدر ندانند و بلکه شما میتوانید برای آنکه بیش از اندازه و بیش از تاب تحملتان ، ضربه روحی نخورید {و البته اگر همچنان ازاین وضع موجود ناراحت و افسرده هم میباشید} برای برطرف نمودن این وضعیت اقدام نموده و به نزد مشاور یا .. یا هرجا که خودتان میشناسید رفته و ازاین وضع موجود که دارد شما را عداب میدهد ، رهایی یابید .. انشاا...

{و البته ازطرفی دیگر،شاید خواست و اراده خود خدا هم بر این امر محقق گردیده که همسری چنان که قدر همسری چنین را نمیداند بهرحال باید بنوعی تنبیهه هم گردد {بادرمان شما و با پاسخها و دفاعیات زبانی شما از این پس بجای نشستن و گریه کردن} تا ازاین پس قدر چیزهای خوب را بهتر بداند که ازاین پس و به این راحتی ها هم ازدستشان ندهد}
بهرحال هر چه خیر است پیش آید و شما هم انشاا...موفق و شاد و تندرست باشید..

{باسپاس}[/]

خیلیی ممنونم آینده عزیز که به تایپیکم سر میزنین و پاسخ میدین.

البته متاسفانه نمیدونم چرا با وجود اینهمه تلاش من نتونستم مشاور مناسبی پیدا کنم (نه در این زمینه، کلا درباره مشکلاتم) و فکر میکنم این امتحان خدا بود که چون من امید بسته بودم به مشاور، همش از مشاوره رفتن شکست خوردم...

التماس دعا

سلام و عرض ادب
اشک ریختن مثل یک چراغ سیگنال عمل میکنه و دامنه عوامل ایجاد آن خیلی متنوعه:از اشک شوق و شادی بگیر تا اشک در غم مصیبت که در بین آن اشک قلب رقیق حاصل از خشیت الهی و عشق به همه عالم , اشک حاصل از رنجشهای قدیمی , اشک حاصل از عدم اعتماد به نفس در حال حاضر , که همانطور که کارشناسان و کاربران گرامی فرمودند , بعضی ارزش و برخی ضد ارزش هستند , لذا این نیاز به بررسی خودتان در اعماق وجودتان با تامل , صداقت,شجاعت و ...و همچنین ثبت (مثلا نوشتن) آنچه که در ضمیرتان یافت می کنید می باشد. یعنی مرحله اول ریشه یابی علت است.
در مرحله دوم باید به بررسی و حل و فصل آن عوامل پرداخت , چه بسا ممکن است که رنجشهائی در کودکی در ضمیر ناخودآگاهتان نقش بسته که امروز با تلنگرهای مختلف سر باز می کند و به صورت اشک جاری می گردد .
این دو مرحله نیاز به تجربه و مطالعه دارد , یعنی همانطور که مثلا شما برای درمان پزشکی مثلا خشک شدن پوست یا ریزش مو نیاز دارید که یک سری بررسی ها و ریشه یابی ها و در مرحله دوم درمان و برطرف کردن آن عوامل را بکنید , با همان قیاس هم مشکلات روحی روانی قابل درمان هستند.
ولی نکته ای که در هر دو مورد جسمی و روحی و حتی موارد دیگر (مثل ورزش,تعمیر یک وسیله برقی و...) این است که بسته به پیشروی آن عارضه ممکن است شما فرصت,علاقه و کلا امکان خود درمانی داشته باشید وگرنه ویزیت یک روانشناس یا روانپزشک الزامی است (همانطور که اساتید محترم هم فرمودند)
فقط یک نکته ای که خواستم تاکید کنم هر اقدامی را باید خودتان شروع کنید و انتظار داشتن از دیگران (حتی همسر) ممکن است باعث بدتر شدن شرایط گردد.
موفق باشید

موضوع قفل شده است