جمع بندی آیا خدا روح دارد ؟

تب‌های اولیه

16 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا خدا روح دارد ؟

آیا خدا روح دارد ؟

با نام الله



کارشناس بحث: استاد شعیب

با سلام و عرض ادب
شهید مطهری درباره روح می فرماید:"روح خاصیت و اثر ماده نیست، کمالی است جوهری که از برای ماده پیدا می شود و به نوبه خود منشأ آثاری بیشتر و متنوع تر از آثار ماده می شود… برخی موجودات که ما آنها را موجودات زنده و جاندار می نامیم، به نام نبات و حیوان، یک نوع آثار و فعالیت هایی دارند که آن آثار و فعالیت ها در آن دسته دیگر از موجودات که بی جان هستند دیده نمی شود."
علامه طباطبایی ذیل آیه"58 اسراء" معنای لغوی روح را این گونه معرفی می کند:

"كلمه" روح" به طورى كه در لغت معرفى شده به معناى مبدأ حيات است كه جاندار به وسيله آن قادر بر احساس و حركت ارادى مى‏شود"

روح به موجودى اطلاق مى‏شود كه داراى حيات و شعور و اراده و مخلوق است و بر اين اساس بر موجود بى‏شعور و نيز بر خداوند و خالق روح، اطلاق نمى‏گردد. اين مطلب را مى‏توانيم با آنچه از عرف خود نيز مى‏فهميم، تأييد كنيم. همچنين در استعمال خودمان، روح را در موردى به كار مى‏بريم كه منشأ حيات و شعور باشد؛ بنابراين، اگر كسى بگويد معناى روح؛ يعنى، مخلوقات شعورمندى كه از سنخ مادّيات نيستند، گزاف نگفته است.(محمدتقى مصباح يزدى، معارف قرآن (خداشناسى، كيهان‏شناسى، انسان‏شناسى)، ج 1- 3، صص 355 و 356)


وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً (اسراء58)

  • تو را از روح می پرسند بگو : روح جزئی از فرمان پروردگار من است و شما را جز اندک دانشی نداده اند

علامه طباطبائی در تفسیر سترگ المیزان در ذیل این آیه شریفه (وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِى) ضمن بحث از معنای آیه و تفسیر آن چند روایت نیز نقل می كند كه برای روشن شدن بحث ذكر می شود:

1. در تفسیر عیاشی از محمد بن مسلم از ابی جعفر (امام باقر) ـ علیه السلام ـ روایت كرده است كه گفت: من از حضرت از معنای آیه و نفخت فیه من روحی سؤال كردم فرمود: خداوند روحی را خلق فرموده و از آن در آدم ـ علیه السلام ـ دمید.
2. در همان كتاب از ابی بصیر از ابی عبدالله ـ علیه السلام ـ روایت كرده است كه در ذیل آیه شریفه و نفخت فیه من روحی... فرمود: خداوند موجودی را خلق كرد و روحی را هم آفرید، آنگاه به فرشته ای دستور داد آن روح را در كالبد بدمد، نه اینكه بعد از نفخ، چیزی از خدای متعال كم شده باشد و این از قدرت خدا است.
علامه طباطبائی، تفسیر المیزان، ج 12، ص 251


بنابر این خدا خود خالق روح است و چیزی فرای روح و روحداری.بنابر تعریف علامه مطهری از روح که روح امری جوهری است برای اشیاء دارای ماهیت معنا پیدا کرده و با این وجود خدا ماهیت نداشته پس روح ندارد.

[="Tahoma"]

victoryone;424071 نوشت:
آیا خدا روح دارد ؟

سلام
شاید از این دو کلام نورانی قرآن کریم بتوان نتیجه گرفت که
روح خدا همان عالم امر است :
نفخت فیه من روحی
قل الروح من امر ربی
والله الموفق

شعیب;427958 نوشت:
1. در تفسیر عیاشی از محمد بن مسلم از ابی جعفر (امام باقر) ـ علیه السلام ـ روایت كرده است كه گفت: من از حضرت از معنای آیه و نفخت فیه من روحی سؤال كردم فرمود: خداوند روحی را خلق فرموده و از آن در آدم ـ علیه السلام ـ دمید.
2. در همان كتاب از ابی بصیر از ابی عبدالله ـ علیه السلام ـ روایت كرده است كه در ذیل آیه شریفه و نفخت فیه من روحی... فرمود: خداوند موجودی را خلق كرد و روحی را هم آفرید، آنگاه به فرشته ای دستور داد آن روح را در كالبد بدمد، نه اینكه بعد از نفخ، چیزی از خدای متعال كم شده باشد و این از قدرت خدا است.
علامه طباطبائی، تفسیر المیزان، ج 12، ص 251

سلام
ظاهر ایه می رساند خدا از روح خودش در ان دمیده

نه انکه روحی خلق کرده و سپس ان روح را دمیده

اگر چنین باشد باید ان روح مخلوق هم روح خدا باشد تا با ایه مطابق باشد

بی نام و نشان;428286 نوشت:
سلام
آیا منظور شما این است که روح همان خداوند است؟

سلام

نه روح همان خداوند نیست بلکه باید ان روح از روح خداوند باشد چون فرموده از روح خودم در ان دمیدم

[="Tahoma"]

victoryone;424071 نوشت:
آیا خدا روح دارد ؟

سلام
اثبات روح برای خدا به این معنا نیست که خدا هم مانند انسان تمام واقعیت و حقیقتش روح است بلکه به حسب آنچه گفتیم روح خدا مرتبه ای از مراتب کلی دار وجود است
والله الموفق

  1. برای عبارت «نفخت فیه من روحی» شاید این تمثیل برای تقریب به ذهن مفید باشد.
فرض کنید من استاد دانشگاهم و به دانشجویانم درس می دهم. با درس دادنم از علمی که دارم آنها را بهره مند می‌سازم. بعد می گویم « از علم خویش به آنها علم دادم». این کلام من بدین معنا نیست که چیزی از من کم شد و به آنها اضافه شد. بلکه علم من هست و آنها نیز از آن بهره بردند. در این حالت من علمی را خلق نکردم که بعد به آنها بدهم. علمی که دانشجویانم یافته اند تجلی همان علم من است. نمی دانم این تمثیل می‌تواند مفید باشد یا نه.

  1. سوال این است آیا خدا روح دارد؟ اجازه دهید این سوال را تحلیل کنیم.
این سوال متضمن این نکته هست که خدا هویتی هست که چیزی اضافه بر آن هویت به نام روح دارد. دقت کنید این دو سوال از هم متمایزند:
الف) خدا روح هست؟
ب) خدا روح دارد؟

سوال الف ناظر بر این است که خدا همان روح است یا چیز دیگری است؟ یعنی روح، هویت خداوندی است یا ماهیت او چیز دیگری است. این سوال فرض را بر این گرفته است که خدا ماهیتی دارد که این ماهیت همان روح است یا می تواند چیز دیگری باشد. اگر فرض بر این باشد که خدا ماهیتی دارد یعنی ماهیت خدا می شود «خدائیت» یعنی آنچه خدا را خدا می سازد «خدائیت» اوست. اگر این نکته را بپذیریم پس باید بپذیریم اضافه بر ان ماهیت باید صفاتی نیز داشته باشد. به عبارت دیگر ماهیت یک چیز است صفات چیز دیگری است که بر ان ماهیت حمل می شود. در این حالت باید بپذیریم که صفات خدا امری عرضی هستتند. در این صورت مفهوم خدا به عنوان قادر مطلق و عالم مطلق زیر سوال می رود چون این مفاهیم وقتی معنادار هستند که عالم مطلق چیزی جز قادر مطلق نباشد نه این که این دو مجزا باشند که در آن ماهیت محقق شده اند. خداوند متعال ماهیتی ندارد که بگوییم ماهیتش روح است یا امر دیگری.

اما سوال ب ناظر بر این است که خدا هویتی دارد که اضافه بر آن روحی هم دارد.
تا آنجایی که درباره خداوند قابل تصور است خدا نمی تواند ماهیتی باشد که روحی هم داشته باشد. این در بخش اول یعنی در تحلیل سوال الف رد شد. با این حال اگر این سوال درست باشد، در این صورت سوال این است که آن روح از کجا نشات گرفته است؟ این سوال به شق منطقی دو پاسخ دارد:
الف) آن روح را خود هویت خدا برای خودش خلق کرده است
ب) از جای دیگری یا از هویت دیگری در او حلول یافته است.
اگر از جای دیگری یا هویت دیگری باشد که مفهوم خداوند به صورت خدای قادر مطلق و عالم مطلق زیر سوال می رود. به عبارت دیگر باید هویتی دیگری وجود داشته باشد که آن هویت روحی را در خدا خلق کرده است و این کاملا بی معنی است چون همان هویت اول را خدا فرض می کنیم.
اگر خدا خودش روحی برای خودش خلق کرده باشد حال سوال این است که این خلق برای چیست؟ چرا باید خدا برای خودش روحی خلق کند؟ آیا در وجودش کاستی ای می دیده است؟ اگر اینگونه باشد که مفهوم خدا به عنوان موجود کامل زیر سوال می رود.به عبارت دیگر هر عملی که قرار بوده است آن روح انجام دهد، خود خالق منطقا می توانسته است انجام دهد و نیازی به خلق چنین روحی نداشته است.
با تشکر.

حقیر هم تعبیرم از اینکه خدا می گوید از روح خودم در او دمیدم
معنای ظاهری نیست
بلکه خدا نه روح دارد نه عمل دمیدن را می توان به خدا منتصب کرد
به عقیده بنده معنای این جمله این است که خدا از کمالات وجودیش یعنی صفاتش
در انسان قرار داد
انسانی که می خواهد جانشین خدا در زمین شود باید قدر نازلی از صفات او را داشته باشد تا
جانشین شود

و از نظر حقیر ادم اولین انسانی بود که به این حد تکامل رسید یعنی دارای صفات خداوند شد
و انسانهای ماقبل او دارای این صفات نبودند

پس ادم اولین انسانی بود که روح خدا در او دمیده شد
وگرنه اولین انسان روی زمین نبود

[="Tahoma"]

hamrah;428320 نوشت:
برای عبارت «نفخت فیه من روحی» شاید این تمثیل برای تقریب به ذهن مفید باشد.

فرض کنید من استاد دانشگاهم و به دانشجویانم درس می دهم. با درس دادنم از علمی که دارم آنها را بهره مند می‌سازم. بعد می گویم « از علم خویش به آنها علم دادم». این کلام من بدین معنا نیست که چیزی از من کم شد و به آنها اضافه شد. بلکه علم من هست و آنها نیز از آن بهره بردند. در این حالت من علمی را خلق نکردم که بعد به آنها بدهم. علمی که دانشجویانم یافته اند تجلی همان علم من است. نمی دانم این تمثیل می‌تواند مفید باشد یا نه.


سلام
در این بیان اشکالاتی به نظر می رسد
1- مباینت خدا از خلق در حالیکه علی ع در نهج می فرماید خدا از خلق جدا نیست
لذا نمیشود نسبت او با انسان را مانند نسبت استاد و شاگرد کمه دو حقیقت هم عرض و مباین هستند گرفت
2- استقلال ذات و صفات خلق از خالق
این هم به اقتضای مثال و در ادامه اشکال اول است
چون وقتی خلق از خالق جدا باشد از او مستقل است و تنها نوعی تاثیر پذیری از او دارد
این در حالی است که به حسب بیان حضرت امیر ع در نهج که خلق تجلی خالقند ذات و صفات مخلوقات تجلی و ظهور ذات و صفات حق تعالی است


hamrah;428320 نوشت:
به عبارت دیگر ماهیت یک چیز است صفات چیز دیگری است

دادن عنوان ماهیت به روح که در این فرض خداست از سوی شما صورت گرفته و البته منافاتی با عینیت ذات حق تعالی با صفاتش ندارد چون قبل این بیان ثابت نشده که روح ماهیت محدودی است تا صفات اطلاقی هم قابل انتساب به او تعالی نباشند
هرچند ما هم قبول نداریم که خدای تعالی روح است و برای اثبات این امر نسبت روح به خدا کافی است این نسبت نشان می دهد ذات الهی با روح او مغایرتی دارند


hamrah;428320 نوشت:
ناظر بر این است که خدا هویتی دارد که اضافه بر آن روحی هم دارد.
تا آنجایی که درباره خداوند قابل تصور است خدا نمی تواند ماهیتی باشد که روحی هم داشته باشد. این در بخش اول یعنی در تحلیل سوال الف رد شد. با این حال اگر این سوال درست باشد، در این صورت سوال این است که آن روح از کجا نشات گرفته است؟ این سوال به شق منطقی دو پاسخ دارد:
الف) آن روح را خود هویت خدا برای خودش خلق کرده است
ب) از جای دیگری یا از هویت دیگری در او حلول یافته است.
اگر از جای دیگری یا هویت دیگری باشد که مفهوم خداوند به صورت خدای قادر مطلق و عالم مطلق زیر سوال می رود. به عبارت دیگر باید هویتی دیگری وجود داشته باشد که آن هویت روحی را در خدا خلق کرده است و این کاملا بی معنی است چون همان هویت اول را خدا فرض می کنیم.
اگر خدا خودش روحی برای خودش خلق کرده باشد حال سوال این است که این خلق برای چیست؟ چرا باید خدا برای خودش روحی خلق کند؟ آیا در وجودش کاستی ای می دیده است؟ اگر اینگونه باشد که مفهوم خدا به عنوان موجود کامل زیر سوال می رود.به عبارت دیگر هر عملی که قرار بوده است آن روح انجام دهد، خود خالق منطقا می توانسته است انجام دهد و نیازی به خلق چنین روحی نداشته است.

ما اینجا یک نسبت داریم و آن نسبت روح به خدای تعالی است ( روحی )
اما نسبت و اضافه معانی مختلفی دارند
یک وقت معنای نسبت مالکیت است مانند بیتی ( خانه ام ) یعنی من مالک خانه هستم
اگر این معنا مد نظر باشد پس "روحی" یعنی روحی که خداوند مالک اوست و هیچ اشکالی هم ندارد
البته باید توجه داشت که مالکیت خداوند اعتباری نیست بلکه حقیقی است
گاهی اضافه تشریفی است مثل عبارت بیتی برای خانه کعبه
که نسبت دادن کعبه به خدا برای مشرف و مکرم ساختن خانه است و این هم خالی از اشکال است
و گاهی اضافه برای توضیح است و معنا طبق این نوع نسبت می تواند این باشد که من آن روح هستم . اما این معنا در این این شکل از انتساب معمولا وجود ندارد . یعنی اضافه توضیحی اینطور نمی آید .
و اما در پاسخ جناب همراه که گفتند وجود روح بعنوان مخلوقی برای خدا اشکال دارد صحیح به نظر نمی رسد چرا که این اشکال به اصل آفرینش قابل تعمیم است و بطور مجمل عرض میشود که وجود روح بعنوان مرتبه ای از مراتب تجلیات الهی در دار وجود بلا اشکال است
والله الموفق

حامد;428339 نوشت:

سلام
در این بیان اشکالاتی به نظر می رسد
1- مباینت خدا از خلق در حالیکه علی ع در نهج می فرماید خدا از خلق جدا نیست
لذا نمیشود نسبت او با انسان را مانند نسبت استاد و شاگرد کمه دو حقیقت هم عرض و مباین هستند گرفت
2- استقلال ذات و صفات خلق از خالق
این هم به اقتضای مثال و در ادامه اشکال اول است
چون وقتی خلق از خالق جدا باشد از او مستقل است و تنها نوعی تاثیر پذیری از او دارد
این در حالی است که به حسب بیان حضرت امیر ع در نهج که خلق تجلی خالقند ذات و صفات مخلوقات تجلی و ظهور ذات و صفات حق تعالی است


سلام جناب حامد. سپاسگزارم از لطفتون. هدف من ارائه مثالی بود که تا حدی موضوع را تقریب به ذهن کند قطعا این مثال طابق النعل به النعل با موضوع نیست فقط صرف چگونگی تجلی مد نظر بود.
کلام حضرت در نهج البلاغه که « خلق از خالق جدا نیست» به نظرم از این سه حالت جدا نیست:
ا. خلق از خالق جدا نیست یعنی خلق همان خالق است
2. خلق از خالق جدا نیست یعنی خلق تجلی خالق است.
3. خلق از خالق جدا نیست یعنی خالق ایجاد کننده خلق است
قطعا شق اول مردود است و نیازی به بحث ندارد ( البته بنده تخصصی در عرفان ندارم)
شق دوم: حال سوال این است؟ تجلی خلق از خالق یعنی چی؟ چه وقت می گوییم x تجلی y است؟
در این حالت به نظر می رسد دو گونه می توان پاسخ داد:
x تجلی y است اگر و تنها اگر x حامل ویژگی‌هایی باشد که y دارد
x تجلی y است اگر و تنها اگر x جزیی از y باشد.
به نظر می رسد منطقا هویت خدا از هر خلقی مستقل است به عبارت دیگر به لحاظ هستی شناسانه (ontologically) خداوند تقدم آنتولوژی بر خلق دارد؟ تقدم آنتولوژی یعنی چی؟
X به لحاظ هستی شناختی ( وجودی) بر y تقدم دارد اگر و تنها اگر وجود y به x وابسته باشد اما وجود x به غ وابسته نباشد.
بدین معنا مفهوم تجلی نمی تواند به عنوان مفهوم « جزیی از یک چیز» به کار رود چون در این حالت این دو دیگر تقدم آنتولوژی ندارند.
به نظر می‌رسد مفهوم تجلی نمایانگر « دارا بودن ویژگی ها » باشد. بنابراین جدا نبودن خلق از خالق به معنای انتولوژی ( هستی شناختی یا وجود شناختی) نیست بلکه به معنای اپیستمولوژی ( معرفت شناختی ) است. چون اگر به معنای انتولوژی باشد در واقع خلق یعنی همان خدا و این لاقل با تعالیم اسلامی سازگاری ندارد ( بحث عرفانی ندارم).

دادن عنوان ماهیت به روح که در این فرض خداست از سوی شما صورت گرفته و البته منافاتی با عینیت ذات حق تعالی با صفاتش ندارد چون قبل این بیان ثابت نشده که روح ماهیت محدودی است تا صفات اطلاقی هم قابل انتساب به او تعالی نباشند
هرچند ما هم قبول نداریم که خدای تعالی روح است و برای اثبات این امر نسبت روح به خدا کافی است این نسبت نشان می دهد ذات الهی با روح او مغایرتی دارند

------------------------------------------------------------------------

عذر خواهی می کنم. بنده متوجه کلام شما نشدم. من متوجه بحث ماهیت و صفات در این اشکال شما نشدم. باز هم عذر خواهی می کنم.
بحث من به این مربوط بود که اگر روح ماهیت باشد پس باید از صفات منطقا جدا باشد ( دقت کنید جمله شرطیه است). به عبارت دیگر اگر هویتی ماهیت x را داشته باشد آن هویت لزوما ویژگی های y را ندارد. یعنی هویت x می تواند ویژگی ها یا صفات متعددی داشته باشد. مثلا اگر فرض کنیم آجر ماهیتی داشته باشد ماهیت آن « آجریت» است. این ماهیت می تواند صفات گوناگونی داشته باشد مثلا ما آجر مربع شکل داریم، آجر مستطیل شکل داریم، آجر رنگ قرمز داریم، آجر رنگ زرد داریم و نظایر آن اما تمام آنها در « آجریت» اینهمانند.
اینجا بحث بر سر محدود بودن یا نبودن ماهیت نیست بلکه بر سر هویت وجودی ماهیت است. خداوند عین صفاتش است. ذات خدا عین صفاتش است ( لاقل این برداشت mainstream علمای شیعه است). اگر ذات خدا عین صفاتش باشد اطلاق ماهیت به او چه این ماهیت روح باشد چه هر چیز دیگری محل اشکال است.

جناب حامد نوشتند:
ما اینجا یک نسبت داریم و آن نسبت روح به خدای تعالی است ( روحی )
اما نسبت و اضافه معانی مختلفی دارند
یک وقت معنای نسبت مالکیت است مانند بیتی ( خانه ام ) یعنی من مالک خانه هستم
اگر این معنا مد نظر باشد پس "روحی" یعنی روحی که خداوند مالک اوست و هیچ اشکالی هم ندارد
البته باید توجه داشت که مالکیت خداوند اعتباری نیست بلکه حقیقی است
گاهی اضافه تشریفی است مثل عبارت بیتی برای خانه کعبه
که نسبت دادن کعبه به خدا برای مشرف و مکرم ساختن خانه است و این هم خالی از اشکال است
و گاهی اضافه برای توضیح است و معنا طبق این نوع نسبت می تواند این باشد که من آن روح هستم . اما این معنا در این این شکل از انتساب معمولا وجود ندارد . یعنی اضافه توضیحی اینطور نمی آید .
و اما در پاسخ جناب همراه که گفتند وجود روح بعنوان مخلوقی برای خدا اشکال دارد صحیح به نظر نمی رسد چرا که این اشکال به اصل آفرینش قابل تعمیم است و بطور مجمل عرض میشود که وجود روح بعنوان مرتبه ای از مراتب تجلیات الهی در دار وجود بلا اشکال است

---------------------------------

از توضیحات ایشان سپاسگزارم. چیز هایی فرا گرفتم که باز از محبتشون ممنونم.
قصد من در آن نوشتار این نبود که روح نمی تواند مخلوق خدا باشد. اگر از نوشتارم این معنا بر می آید می پذیرم که اشتباه کرده ام. منظورم این بود که می توان تفسیری هم ارائه داد که روح در این حالت مخلوق به حساب نیاید. و البته این تفسیر می تواند اشتباه باشد.

hamrah;428595 نوشت:
به نظر می رسد منطقا هویت خدا از هر خلقی مستقل است به عبارت دیگر به لحاظ هستی شناسانه (ontologically) خداوند تقدم آنتولوژی بر خلق دارد؟ تقدم آنتولوژی یعنی چی؟
X به لحاظ هستی شناختی ( وجودی) بر y تقدم دارد اگر و تنها اگر وجود y به x وابسته باشد اما وجود x به غ وابسته نباشد.
بدین معنا مفهوم تجلی نمی تواند به عنوان مفهوم « جزیی از یک چیز» به کار رود چون در این حالت این دو دیگر تقدم آنتولوژی ندارند.
به نظر می‌رسد مفهوم تجلی نمایانگر « دارا بودن ویژگی ها » باشد. بنابراین جدا نبودن خلق از خالق به معنای انتولوژی ( هستی شناختی یا وجود شناختی) نیست بلکه به معنای اپیستمولوژی ( معرفت شناختی ) است. چون اگر به معنای انتولوژی باشد در واقع خلق یعنی همان خدا و این لاقل با تعالیم اسلامی سازگاری ندارد ( بحث عرفانی ندارم).

قرآن میگه انسان کاملا فقیر و نیازمند خداست
اینجا منظور نباید انسان تنها باشه بلکه همه عالم باید منظور قرآن باشه
پس تمام جهان نیازمند کامله
وقتی جهان در تمام وجود خودش نیازمند خداست یعنی تمام دارایی او دارایی خداست
یک مطلب هم مکرر تو گوشمون خوندن که میگه خدا با خلقش مغایرت داره
و باز داریم که خلق تجلی خداست
جمع این سه بدون اشکال به نظر میرسه
خلق آشکار شدن خدا در مرتبه نازلتر از وجود میتونه باشه
پس خلق هم هست چون خلق یعنی به اندازه در آمدن و چون صفات بی حد الهی در چهره مخلوقات محدود شد خلق نامیده میشن
از طرفی تفاوت رتبه ذات خدا با آفریدگان هم مشخصه
اینا چیزایی هست که به ذهنم رسیده
امیدوارم جناب حامد از من ناراحت نشن که جواب دادم
مطئنا خودشون میان جواب میدن

بی نظیر;428283 نوشت:
ظاهر ایه می رساند خدا از روح خودش در ان دمیده

نه انکه روحی خلق کرده و سپس ان روح را دمیده

اگر چنین باشد باید ان روح مخلوق هم روح خدا باشد تا با ایه مطابق باشد


با سلام
اولا این که مفسران اصلی و حقیقی قرآن اهلبیت اند و وقتی امام صادق می فرماید خدا روحی خلق کرد و در آدم دمید دیگر جای بحث نیست.
ثانیا : اکثر مفسرانی که به این روایت هم تمسک نکرده اند نیز روحی را اضافه تشریفیه گرفته اند مانند "بیتی" یعنی خانه خدا . اضافه بیت به خدا نه از آن باب است که خدا در کعبه سکونت داشته باشد بلکه از باب شرافت دادن به خانه کعبه است که آن را به خود اضافه کرده است همچنین است در "روحی" که روح که به انسان دمیده شده است آنقدر عظمت و شرافت دارد که خدا آن را به خود اضافه کرده است.
ثالثا: خدا که در بساطت محض است و هیچ جزءی ندارد چگونه برایش روحی تصور فرموده اید که از قسمتی از آن به آدم دمیده باشد
رابعا:سلمنا که خدا روح داشته باشد کل روح خود را در آدم دمیده است یا جزء روح خود را؟ در فرض اول که خدا به تمامه در انسان حلول کرده که این محال است و در صورت دوم که خداجزء ندارد چون بسیط محض است.

سوال:
آیا خدا روح دارد؟

جواب:
شهید مطهری درباره روح می فرماید:"روح خاصیت و اثر ماده نیست، کمالی است جوهری که از برای ماده پیدا می شود و به نوبه خود منشأ آثاری بیشتر و متنوع تر از آثار ماده می شود… برخی موجودات که ما آنها را موجودات زنده و جاندار می نامیم، به نام نبات و حیوان، یک نوع آثار و فعالیت هایی دارند که آن آثار و فعالیت ها در آن دسته دیگر از موجودات که بی جان هستند دیده نمی شود."(1)
علامه طباطبایی ذیل آیه"58 اسراء" معنای لغوی روح را این گونه معرفی می کند:
"كلمه" روح" به طورى كه در لغت معرفى شده به معناى مبدأ حيات است كه جاندار به وسيله آن قادر بر احساس و حركت ارادى مى‏ شود"(2)

روح به موجودى اطلاق مى‏شود كه داراى حيات و شعور و اراده و مخلوق است و بر اين اساس بر موجود بى‏شعور و نيز بر خداوند و خالق روح، اطلاق نمى‏گردد. اين مطلب را مى‏توانيم با آنچه از عرف خود نيز مى‏فهميم، تأييد كنيم. همچنين در استعمال خودمان، روح را در موردى به كار مى‏بريم كه منشأ حيات و شعور باشد؛ بنابراين، اگر كسى بگويد معناى روح؛ يعنى، مخلوقات شعورمندى كه از سنخ مادّيات نيستند، گزاف نگفته است.(3)

وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً (4)


  • تو را از روح می پرسند بگو : روح جزئی از فرمان پروردگار من است و شما را جز اندک دانشی نداده اند

علامه طباطبائی در تفسیر سترگ المیزان در ذیل این آیه شریفه (وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِى) ضمن بحث از معنای آیه و تفسیر آن چند روایت نیز نقل می كند كه برای روشن شدن بحث ذكر می شود:
1. در تفسیر عیاشی از محمد بن مسلم از ابی جعفر (امام باقر) ـ علیه السلام ـ روایت كرده است كه گفت: من از حضرت از معنای آیه و نفخت فیه من روحی سؤال كردم فرمود: خداوند روحی را خلق فرموده و از آن در آدم ـ علیه السلام ـ دمید.
2. در همان كتاب از ابی بصیر از ابی عبدالله ـ علیه السلام ـ روایت كرده است كه در ذیل آیه شریفه و نفخت فیه من روحی... فرمود: خداوند موجودی را خلق كرد و روحی را هم آفرید، آنگاه به فرشته ای دستور داد آن روح را در كالبد بدمد، نه اینكه بعد از نفخ، چیزی از خدای متعال كم شده باشد و این از قدرت خدا است.
(5)
بنابر این خدا خود خالق روح است و چیزی فرای روح و روحداری.بنابر تعریف علامه مطهری از روح که روح امری جوهری است برای اشیاء دارای ماهیت معنا پیدا کرده و با این وجود خدا ماهیت نداشته پس روح ندارد.
اما اگر بخواهیم روح را به معنای اثر داری و تاثیر در اطراف بگیریم در مقابل بی روح یعنی بی جان و بی اثر خدا بالاترین روح ها را دارد چرا که بیشترین اثر در عالم را داشته است.

پاورقی:
1- مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 30
2- علامه طباطبائی، تفسیر المیزان، ج 12، ص 251
3-محمدتقى مصباح يزدى، معارف قرآن (خداشناسى، كيهان‏شناسى، انسان‏شناسى)، ج 1- 3، صص 355 و 356
4- اسراء58
5-علامه طباطبائی، تفسیر المیزان، ج 12، ص 251

موضوع قفل شده است