جمع بندی ولایت تکوینی و معجزه

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ولایت تکوینی و معجزه

مدتی است که کتاب ها و مقالاتی را درباره ولایت تکوینی مطالعه می کنم و در اکثر انها هر جا که ولایت تکوینی توضیح داده می شود معجزات را مثال ان می اورند. این سوال برای من مطرح شده است که ایا ولایت تکوینی همان توانایی انجام معجزه است که خداوند به اولیای خود عطا می کند؟ به نظر می رسد که ولایت تکوینی یک مساله کلی و جامع تر می باشد و تنها به انجام معجزات محدود نمی شود ولی از ان جا که بنده اطلاعات کافی در این زمینه ندارم خواهش می کنم دوستان عزیز مرا راهنمایی کنند و توضیح دهند دامنه ولایت تکوینی چیست و تجلی ان در چه مواردی است؟

با نام الله



کارشناس بحث: استاد طاها

با عرض سلام به شما دوست گرامی[=Times New Roman]
[="B Mitra"]
ولایت تکوینی در معنای خاصش این است که ولی خدا، به مقام ویژه ای از قرب به خدا و معنویت رسیده است که به اذن خداوند قدرت تصرفی خاص در عالم عینی و واقعی را می یابد.
[=Times New Roman]
[="B Mitra"]انسانى كه به مقام ولايت تكوينيه مى رسد، داراى مقام قدرت تصرف در امور و سرپرستى موجودات جهان مى شود به گونه اى كه موجودات جهان- در حد ولايت او - تابع و فرمانبردار او مى شوند كه اين همان اثر بيرونى ولايت تكوينى است.[=Times New Roman]
[="B Mitra"]بازگشت ولايت تكوينى به قانون علت و معلول است به این معنا که ولی خدا نوعی علیت نسبت به امور عالم عینی را به اذن خداوند دارد و در سایه این علیت (که محدوده آنرا نیز خداوند مشخص مینماید) میتواند در عالم تکوین نقش آفرینی کند.[=Times New Roman]
[="B Mitra"]بر اساس شواهدی از قرآن و ادعیه و روایات، دامنه این تصرف و ولایت تکوینی شامل اموری از قبیل: مشاهده اعمال موجودات، آگاهی و تسلط بر ضمایر موجودات، معجزات و کرامات و واسطه فیض الهی بودن است.[="B Mitra"][=Times New Roman]
[="B Mitra"]بنابراین همانگونه که فرموده اید ولایت تکوینی در معجزات و کرامات خلاصه نمیشود بلکه گستره وسیعتری دارد اما ما از جزئیات آن بیش از آنچه بیان شد اطلاعی نداریم.

در پناه حق

(جمع بندی):

ولایت تکوینی چیست و دامنه آن تا کجاست؟

پیش از آنکه درباره ولایت تکوینی سخن بگوییم لازم است مقدمتا پیرامون معنای ولایت و اقسام آن توضیح مختصری ارائه دهیم.

«ولايت» واژه ‏ای عربي است كه از كلمه «وَلْي» گرفته شده است. «وَلْي» در لغت عرب، به معناي آمدن چيزي در پي چيز ديگر است بدون آنكه فاصله‏ ای ميان آن دو باشد. (1) لازمه چنين ترتّبي، قرب و نزديكي آن دو به يكديگر است و از اينرو، واژه ولایت - در کاربردهای مختلفش - در معانيِ «حبّ و دوستي»، «نصرت و ياري»، «متابعت و پيروي»، و «سرپرستي» استعمال شده كه وجه مشترك همه اين معاني، قرب معنوي است. (2)

این قرب و نزدیکی (ولایت)، بر دو قسم است:
1- قرب (یا ولایت) اعتباري؛ كه مبتني بر وجود دو طرف است که اوّلي ولي دومي است و دومي نيز ولي اوّلي است؛ مثلا اگر كسي به ديواري نزديك باشد، ديوار نيز به او نزديك است و قرب يك طرف براي طرف ديگر هم خواهد بود یعنی هم دیوار ولی و نزدیک به آن فرد است و هم آن فرد ولی و نزدیک به این دیوار است.
2 ـ قرب (یا ولایت) حقيقي؛ كه از آن به اضافه اشراقي تعبير مي‏كنند؛ نظير خورشيد و نور آن، كه اضافه يك طرفه است؛ يعني اوّلي ولي دومي است، اما دومي تحت ولايت اولي قرار دارد مانند خورشيد که نور مي‏دهد و با ظهور نور از خورشيد، نور موجود شده و با خورشيد ارتباط برقرار مي‏كند. خورشيد، اصل است و نور فرع بر وجود خورشید است و به بركت اضافه به خورشید است که موجود مي‏شود. از اینرو خورشید ولی نور است نه بالعکس. (3)

بارزترین مصداق قرب حقیقی، رابطه ای است که میان علت و معلول وجود دارد و از آنجا که علت حقیقی همه پدیده ها خداوند است میتوان ولایت را یکی از صفات خداوند قلمداد نمود. از اینروست که قرآن «ولی» را از اسمهای خداوند معرفی میکند و مي‏فرمايد:

«وَ هُوَ الَّذي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِيُّ الْحَميدُ»؛ خداي سبحان پس از يأس همگان باران را نازل مي‏كند و رحمت خويش را مي‏گستراند و تنها او سرپرست و ولي است. (4)

ولايت خدا بر موجودات جهان هستی مخصوصا انسان، از نوع ولايت حقيقي است یعنی نوعی قرب یک جانبه به مخلوقات جهان که با سرپرستی او بر همه مخلوقات همراه است. بنابراین قرب و سرپرستی از ناحيه خداوند نسبت به مخلوقات (خرد و کلان) همواره حاصل است و به همه مخلوقاتش نزديك و سرپرست همگان است. (5)

آيات قرآن در ارتباط با ولايت الهي دو دسته هستند. آياتي كه ولايت را منحصر در خداي سبحان مي‏داند و آياتي كه ولايت غير خدا را نفي مي‏كند، آياتي كه ولايت غير خدا را نفي مي‏كند، نيز دو دسته هستند. آياتي كه مدلول آن‏ها، اين است كه از غير خدا كاري ساخته نيست و آياتي كه مي‏گويد: توجّه به غير خدا نه تنها لغو و بي‏اثر است، بلكه زيانبار نيز هست. (6)

ولایت خداوند بر دو قسم است: تکوینی و تشریعی.

خداوند که علّت و هستی بخش مخلوقات است اگر معلولی حقيقي را بوجود آورد، مانند آن كه درخت يا انساني را بيافريند، در اين صورت، او ولي آن امر تكويني است و گفته میشود خداوند ولایت تکوینی دارد و اگر خدا كار اعتباري انجام دهد، مانند آن كه به چيزي امر و يا از چيزي نهي شرعی كند، در اين صورت خدا ولي آن اعتبار و حکم شرعی است و در نتیجه گفته میشود خداوند ولایت تشریعی دارد.
بنابر اين، بازگشت ولايت تكويني به ولايت بر تكوين و به عبارتي ولي‏التكوين بودن و ولايت تشريعي به ولايت بر تشريع و به عبارتي ولي‏التشريع بودن، خواهد بود.
ولايت تكويني به دليل آنكه به تكوين و موجودات عيني جهان مربوط مي‏شود، رابطه‏اي حقيقي ميان دو طرف ولايت وجود دارد و ولايتي حقيقي است، امّا ولايت بر تشريع، ولايت وضعي و قراردادي است. (7)
خداي سبحان داراي ولايت تكويني و نیز داراي ولايت تشريعي است، زيرا بر اساس توحيد ربوبي تنها خداوند است كه با إعمال ولايت، جهان هستي را اداره كرده و اوست كه همواره به انحاء گوناگون ربوبيت خود را اعمال مي‏كند. و نيز بر اساس پذيرش نبوت و فراغت از اثبات وحي، تنها خداست كه حق وضع قانون دارد و قوانين وضع شده را توسط پيامبر به مردم ابلاغ مي‏كند. (8)
ولايت تشريعي خداوند فقط به انسان و موجودات مختار و مکلف تعلق میگیرد و اعم از مؤمن و كافر را فرامیگیرد. ولايت تكويني خداوند اختصاصی به انسانها ندارد و بر سه قسم است: عام، خاص و اخص که در ذیل توضیح داده میشود:
1ـ ولايت تکوینی عامّ: ولايت عامه خداوند همراه با ربوبيت مطلقه خداوند است. همانطور که ربوبيت خدا عام است و همه موجودات را تحت پوشش خود قرار مي‏دهد، ولايت خداوند نيز عام است و همه موجودات را در بر مي‏گيرد، مؤمنان، كفار و حتي شيطان و همه موجودات عالم هستي تحت ولايت تکوینی خداوند قراردارند و به دليل مخلوق بودنشان، به خداوند نيازمند و در برابر او ذليل‏اند.
2ـ ولايت تکوینی خاص: ولايتي كه مختص مؤمنان است، زيرا خداست كه توفيق پيمودن راهي را كه براساس ولايت تشريعي ارائه كرده، به مؤمنان اعطاء كرده است. كشش و علاقه به انجام تكاليف شرعي، يك امر وجودي است كه از سبب خاص سرچشمه مي‏گيرد. بنابر اين كساني كه از ارتباط با آن سبب محروم باشند، هرگز توفيق آن را به دست نمي‏ آورند.
3ـ ولايت تکوینی اخصّ: ولايتي كه خداي سبحان نسبت به انبياء و اولياء الهي دارد. (9)

«ولايت تكويني» يعني سرپرستي موجودات جهان و عالم خارج و تصرف عيني داشتن در آنها. بازگشت ولايت تكويني، به «علّت و معلول» است. اين نوع از ولايت، تنها بين علّت و معلول تحقّق مي‏يابد و بر اساس آن، هر علتي، وليّ و سرپرست معلول خويش است و هر معلولي، مولّي عليه و سرپرستي شده و در تحت ولايت و تصّرف علّت خود مي‏باشد. از اينرو، ولايت تكويني (رابطه علّي و معلولي)، هيچ گاه تخلّف‏ بردار نيست. (10)
«ولايت بر تشريع» همان ولايت بر قانونگذاري و تشريع احكام است؛ يعني اينكه كسي، سرپرست جَعْلِ قانون و وضع ‏كننده اصول و مواد قانوني باشد. اين ولايت كه در حيطه قوانين است و نه در دايره موجودات واقعي و تكويني، اگر چه نسبت به وضع قانون تخلّف‏پذير نيست يعني با اراده مبدء جَعل قانون، بدون فاصله، اصل قانون جعل مي‏شود، ليكن در مقام امتثال، قابل تخلّف و عصيان است؛ يعني ممكن است افراد بشر، قانونِ قانونگذاري را اطاعت نمايند و ممكن است دست به عصيان بزنند و آن را نپذيرند؛ زيرا انسان بر خلاف حيوانات، آزاد آفريده شده و مي‏تواند هر يك از دو راه عصيان و اطاعت را انتخاب كند و در عمل آن را بپيمايد. تنها قانون كامل و شايسته براي انسان، قانوني است كه از سوي خالق انسان و جهان و خداي عالِم و حكيم مطلق باشد و لذا، ولايت بر تشريع و قانونگذاري، منحصر به ذات اقدس اله است؛ چنانكه قرآن در آیه 57 سوره انعام فرموده است: «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّه»؛ حكم و فرمان، تنها از آنِ خداست. (11)
ولايت خدا (تشریعی و تکوینی)، مانند ساير اوصاف و اسمهای او، تنها از آن اوست و هيچ‏كس با خدا در آن اوصاف و اسمها شريك نيست، اما مخلوقات خداوند میتوانند مظهر اسمها و صفات خداوند باشند. از اين‏رو، قرآن كريم با وجود حصر ولايت در خداي سبحان، از ولايت غير او نيز سخن به ميان آورده است. (12)

توضیح مطلب اینکه، ولايت به معناي سرپرستي مخصوص خداي سبحان است: «فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ»؛ ولىّ فقط خداوند است؛ (13) زيرا بر اساس توحيد افعالي و اين كه اثر بخش حقيقي در هر چيزي خداوند است، معقول نيست، موجودي غير خداوند توان آن را داشته باشد، سرپرست شي‏ء يا شخصي باشد. از اين رو ولايت حقيقي مخصوص خداوند است.
انسان به دليل اين كه يكي از حلقه های وجود نظام هستي بوده و با همه موجودات در ارتباط است، يعني هم با خدا ارتباط دارد و هم با خود، هم با طبيعت ارتباط دارد و هم با انسان‏هاي ديگر، براي او هم ولايت يك جانبه (قرب و ولایت حقیقی)، قابل اثبات است و هم ولايت دوجانبه (قرب و ولایت اعتباری). (14)
انسان همان‏گونه كه ولايت خود را بر نفس خویشتن، و ولایت خدا را بر جهان و انسان مي‏يابد، ولايت خود را بر طبيعت و ديگران نيز مشاهده مي‏كند، و مي‏بيند كه، انسان چگونه در طبيعت تصرف مي‏كند، يا تدبير امور ديگران را بر عهده مي‏گيرد. (15)
قرآن كريم نیز در آيات فراواني از تحقق ولايت برای غیر خدا خبر مي‏دهد، گاهي از ولايت انسان سخن به ميان مي‏ آورد و گاهي از ولايت شيطان و فرشتگان، و در ولايت انسان نيز، گاهي از ولايت اثباتي و مثبت بحث مي‏كند، گاهي از ولايت سلبي و منفي. علاوه بر همه اين‏ها، قرآن كريم از اين كه عده ‏اي از انسان‏ها به مقام ولايت رسيده‏ اند و آثار ولايت در تكوين از آن‏ها ظهور كرده چه انبياء و چه غير انبياء خبر داده است. (16)
اين ولايت نه در عرض ولايت خداوند است و نه در طول آن. هيچ ولايتي در عرض ولايت خداوند نيست زیرا ولايت هيچ كس ولايت اصيل و بالاستقلال نخواهد بود. از اين رو اگر ولايت غير اصيل و غير مستقل براي هر كه ثابت شود، در عرض ولايت خداوند كه اصيل و مستقل است، قرار نخواهد گرفت.
همچنین ولایتی در طول ولايت خداوند نيست زیرا ولايت خداوند، نامتناهي و خارج از حدّ و حصر است وچون نامتناهي است به مقطع خاصّي محدود نمي‏گردد، تا از آن مقطع به‏بعد، نوبت به ولايت ديگري برسد.
با نفي ولايت طولي يا عرضي از غير خداوند، اگر ولايتي به ديگران اسناد داده مي‏شود به ناچار، مظهر ولايت خداوند خواهد بود، يعني ولايت تكويني و تشريعي هر وليّي، در حقيقت مظهر ولايت حق است و آن شخص مجلي و محلّ جلوه ولايت خداوند است كه ولايت خداوند در آن تجلّي كرده است. (17)
بنابراین ولايت اولياء الهي به این معنا است كه ایشان مظاهر ولايت الهي‏ اند وچون ولايت به عنوان صفتي از صفات فعل خداوند، مظاهر امكاني مي‏طلبد، اين اولياء مظاهرِ ولايت آن ولي مطلقند. (18)
مظهر حق بودن، هيچ گاه به معناي حلول و اتحاد نيست؛ زيرا محال است كه خداوند در چيزي حلول كند و يا با چيزي اتحاد يابد، بلكه مقصود آن است كه همه موجودات جهان، به تمام هستي خود، آيت و نشانه خداوند مي‏باشند و همه هستي و كمالات خود را از او دريافت نموده و اكنون نيز دريافت مي‏نمايند و در حدوث و بقاء محتاج خدايند.
از آنچه بیان شد، اين نكته روشن گرديد كه ربوبيّت، عبوديّت، و ولايت و حكومت، همگي اختصاص به خالق و آفريننده انسان دارد و اگر انبياء و مرسلين و ائمّه (عليهم‏السلام) ولايت تكويني و يا ولايت تشريعي و حكومت بر جامعه بشري دارند، اين ولايت‏ها، ظهوري از ولايت خدا و به اذن و فرمان اوست. (19)
مظهریت انبیا و ائمه در ولایت الهی، در گرو تقرب خاص ایشان به خداوند است. منظور از تقرّب به خدا این است که مخلوق، کمالات وجودی خود را به کامل علی الاطلاق یعنی خدا نزدیک نماید.
توضیح مطلب اینکه، خداوند كمال مطلق و نامحدود است، و از طرفى حقيقت وجود مساوى با كمال است و هر كمال واقعى به حقيقت وجود كه حقيقتى اصيل است باز مى‏گردد از قبيل علم، قدرت، حيات، اراده، رحمت، خيريّت و غيره.
موجودات در اصل آفرينش به هر نسبت كه از وجودى كامل‏تر- يعنى از وجودى قویتر و شديدتر بهره‏ مند هستند، به ذات الهى كه وجود محض و كمال صرف است نزديكترند. طبعاً فرشتگان از جمادات و نباتات به خداوند نزديكترند و به همين جهت بعضى از فرشتگان از بعضى ديگر مقرّب‏ترند، بعضى حاكم و مطاع بعضى ديگر مى‏باشند؛ و البتّه اين تفاوت مراتب قُرب و بُعد مربوط به اصل خلقت است.
انسانها با پيمودن طريق طاعت پروردگار واقعاً مراتب و درجات قرب پروردگار را طى مى‏كند؛ يعنى از مرحله حيوانى تا مرحله فوق ملك را می ‏پيمايد. اين صعود و تعالى يك امر تشريفاتى و قراردادى و اعتبارى نيست، بلكه بالا رفتن بر نردبان وجود است، شدّت و قوّت و كمال يافتن وجود است كه مساوى است با زيادت و استكمال در علم و قدرت و حيات و اراده و مشيّت و ازدياد دايره نفوذ و تصرّف. تقرّب به خداوند يعنى واقعاً مراتب و مراحل هستى را طى كردن و به كانون لا يتناهى هستى نزديك شدن. (20)
در میان مخلوقات خداوند، انسان به عنوان خلیفه الهی قادر است مظهر تام و تمامی از ولایت الهی (اعم از تشریعی و تکوینی) در میان مخلوقات باشد.
انسان در باطن حيات ظاهرى حيوانى خود يك حيات معنوى دارد. حيات معنوى انسان كه استعدادش در همه افراد هست از نظر رشد و كمال از اعمالش و اهدافش سرچشمه می‏گيرد. كمال و سعادت انسان و همچنين سقوط و شقاوت او وابسته به حيات معنوى اوست كه وابسته است به اعمال و نيّات و اهداف او و به اينكه با مركب اعمال خود به سوى چه هدف و مقصدى پيش میرود.
انسان يك سير كمالى باطنى دارد كه از حدود جسم و مادّه و زندگى فردى و اجتماعى بيرون است و از يك سلسله مقامات‏ معنوى سرچشمه می‏گيرد. انسان با عبوديّت و اخلاص خود عملًا در آن سير مى‏كند؛ احياناً در همين دنيا و اگر نه، در جهان ديگر كه حجاب برطرف شد همه مقاماتى را كه طى كرده- كه همان مقامات و مراتب قرب و در نتيجه ولايت است- مشاهده مینمايد.
افرادى كه مراتب قرب را واقعاً طى كرده و به عالى‏ترين درجات آن نائل گشته يعنى واقعاً به كانون هستى نزديك شده‏ اند، طبعاً از مزاياى آن بهره‏ مند شده‏ اند و همانها هستند كه احاطه بر عالم انسانى دارند و ارواح و ضمائر ديگران را تحت تسلّط میگيرند و شهيد بر اعمال ديگران‏ اند. (21)
در حدیثی به این حقیقت (پیوند ولایت با تقرب) چنین اشاره شده است: «العبودية جوهرة كنهها الربوبية»؛ بندگى حقيقى جوهره‏ايست كه اساس و ذات آن ربوبيت است‏. (22)
مقصود از «ربوبيّت» خداوندگارى است نه خدايى. هر صاحب قدرتى خداوندگار آن چيزهايى است كه تحت نفوذ و تصرّف اوست. منظوراز حدیث اینست که بندگى خدا و پيمودن صراط قرب به حق گوهرى است كه نهايت آن خداوندگارى يعنى قدرت و توانايى است.
بشر همواره در تلاش بوده و هست كه راهى پيدا كند كه بر خود و بر جهان تسلّط يابد. در ميان آن راهها يك راه است كه وضع عجيبى دارد، از اين نظر كه انسان تنها وقتى از اين راه استفاده مى‏كند كه چنان هدفى نداشته باشد، يعنى هدفش كسب قدرت و تسلّط بر جهان نباشد، بلكه هدفش در نقطه مقابل اين هدف باشد، يعنى هدفش «تذلّل»، «خضوع»، «فنا» و «نيستى» از خود باشد. آن راه عجيب راه عبوديّت است. (23)
خاصیت عبوديت، اين است كه هرچه انسان راه بندگى خدا را بيشتر طى كند بر تصاحب و قدرت و خداوندگاریش افزوده میشود. بنابراین ربوبيّت، خداوندگارى، ولايت و كمال و قدرتى كه در اثر عبوديّت و اخلاص و پرستش واقعى نصيب بشر میگردد، درجات و مراحلى دارد:
اول: تسلط بر نفس خود؛ ‏به معنای تسلط انسان بر شهوات و غرايز و اعضا و جوارح خودش. اولين نشانه نزديك شدن به كانون قدرت لايتناهى‏، تسلط بر قوا، غرائز و شهوات و تمايلات نفسانى خود ما و تسلط بر اعضاى خود ماست؛ خودمان بر خودمان مسلط بشويم.
دوم: تسلط بر اندیشه و قوه خيال‏؛ يكى از وظايف بشر تسلّط بر هوسبازى خيال است، و گرنه اين قوّه مجالى براى تعالى و پيمودن صراط قرب نمیدهد و تمام نيروها و استعدادها را در وجود انسان باطل و ضايع مى‏گرداند. سالكان راه عبوديّت، در دومين مرحله، اين نتيجه را مى‏گيرند كه بر قوّه متخيّله خويش ولايت و ربوبيّت پيدا میكنند.
سوم: بى نياز شدن روح از بدن‏؛ بى‏نيازى روح از بدن به اين‏ است كه در برخى از فعّاليّتها از استخدام بدن بی ‏نياز میگردد. اين بینيازى گاهى در چند لحظه و گاهى مكرّر و گاهى به طور دائم صورت میگيرد. اين همان است كه به «خلع بدن» معروف است.
چهارم: تاثیر روی بدن خود؛ به این معنا که خود بدن از هر لحاظ تحت فرمان و اراده شخص در مى‏آيد به طورى كه در حوزه بدن اعمال خارق العاده سر مى‏زند. نه تنها رابطه انسان با بدن خود به اينجا منتهى مى‏شود كه روح از بدن مستقل شود و نياز خودش را از بدن سلب كند، مى‏رسد به مرحله‏اى كه هر تصرفى كه بخواهد، در بدن خودش مى‏كند. حتى اين قدرت را پيدا مى‏كند جلو حركت قلب خودش را يك ساعت بگيرد و نميرد، قدرت پيدا مى‏كند دو ساعت نفس نكشد و نميرد، قدرت پيدا مى‏كند كه با همين بدن طىّ الارض كند.
پنجم: قدرت بر تصرف در دنياى بيرون؛ به این معنا که در اثر نزديك شدن به كانون لايتناهى هستى مى‏تواند در دنياى بيرون خودش هم تصرف كند یعنی طبيعت خارجى تحت نفوذ اراده انسان قرار مى‏گيرد و مطيع انسان مى‏شود. معجزات و كرامات انبياء و اولياء حق از اين مقوله است. معجزه جز مظهرى از ولايت تصرّف و ولايت تكوينى نيست. اين قدرت و آگاهى براى او تنها از طريق پيمودن صراط قرب و نزديك شدن به كانون هستى پيدا مى‏شود و «ولايت تصرّف» جز اين چيزى نيست. (24)
همه اين مراحل، نتيجه قرب به پروردگار است. در حديث مشهوری اين حقيقت بيان شده است. طبق این حدیث، عبادت موجب تقرّب، و تقرّب موجب محبوبيّت نزد خداست؛ يعنى با عبادت انسان به خدا نزديك مى‏شود و در اثر اين نزديكى قابليّت عنايت خاص مى‏يابد و در اثر آن عنايتها گوش و چشم و دست و زبان او حقّانى مى‏گردد؛ با قدرت الهى مى‏شنود و مى‏بيند و مى‏گويد و حمله مى‏كند، دعايش مستجاب و درخواستش برآورده است. (25)
در این حدیث قدسی كه به «روايت قرب نوافل» معروف است خداوند به پیامبر اسلام چنین میفرماید: «مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدٌ بِشَيْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُه‏». (26)
هيچ بنده‏اي از بندگانم با وسيله‏اي محبوب‏تر از انجام فرائض به من تقرب نمي‏جويد. يعني بهترين راه تقرب به خداوند متعال انجام فرائض است. سپس افزود: همان‏طور كه انجام فريضه موجب قرب است، انجام نوافل نيز موجب تقرّب مي‏گردد.
عبد سالك به وسيله نافله به خدا نزديك مي‏شود، تا آن‏جا كه محبوب خدا مي‏شود، زيرا اين نافله را اولاً از روي محبت خدا به جاي مي‏آورد، نه براي محو سيئات يا جبران نقص فرائض و ثانياً آن‏قدر سير در وادي محبت را ادامه مي‏دهد، تا از محبّ خدا بودن به محبوب خدا شدن نائل آيد. وقتي عبد سالك محبوب خدا شد و خدا محبّ او، همه مجاري ادراكي و تحريكي او به عهده خداست، اگر او مي‏فهمد، با نور علمي خدا مي‏فهمد و اگر كاري انجام مي‏دهد، با قدرت خدا انجام مي‏دهد، اگر مي‏شنود، با سمع خدا مي‏شنود و اگر مي‏بيند، با بصيرت الهي مي‏بيند و اگر سخن مي‏گويد، با زبان الهي سخن مي‏گويد.
چنين انساني نه در مسايل علمي درمانده مي‏شود و نه اشتباه مي‏فهمد و نه عجز و معصيت در كار او راه دارد. وقتي سخن به اين مقام رسيد، اگر خدا را بخواند او را اجابت مي‏كند و اگر چيزي از خدا بخواهد، خداوند به او اعطاء خواهد كرد.
از اين روايت استفاده مي‏شود كه عبد سالك بايد محبوب خدا شود، تا بتواند بهره ببرد. (27)
انسانی که به کانون کمال مطلق نزدیک است هموست که به مقام خلافت الهی که قران بیان نموده دست یافته و در اصطلاح عرفا، با عنوان انسان کامل از او یاد میشود. ولايت تكويني انسان كامل بدان معنا نيست كه خداوند كارها را به او واگذاشته است، بلكه وي كارها را از راه افاضه الهي به انجام مي‏رساند؛ به‏گونه‏اي كه فاعل حقيقي خداست و او مظهر فيض و آيت الهي است. ولي‏الله يكي از وسائل الهي است و ولايت تكويني او از نظام الهي جدا نيست.
انسان کامل مراحل تجرّد برزخي و عقلي را گذرانده، به تجرّد تام عقلي رسیده است و چنین کسی، به دليل آنكه در طول علل قرار گرفته، به همه مراتب پايين‏تر اشراف علمي و تسلّط عيني دارد، در علم و عمل از آگاهي و قدرت كامل برخوردار است و قدرت وجودي او «ولايت تكويني» نام دارد.
ولايت تكويني انسان كامل از آن جهت است كه هر علّتي، تكويناً، وليّ معلول و هر معلولي، تكويناً، زيرپوشش ولايت علّت خود است و انسان كامل به اذن خداي سبحان در سلسله علل اشياي طبيعي وبرزخي قرارگرفته است. (28)
توضیح مطلب اینکه، انسانی که به مرحله تجرّد كامل از ماده و مادیات برسد، نظام آفرينش نيز از او پيروي مي‏كند زيرا مطابق با اصول فلسفی، نظام هستي سه مقطع كلّي دارد:
1. طبيعت و مادّه.
2. تجرّد مثالي و برزخي.
3. تجرّد عقلي.
براي انسان در مرحله طبيعت، كاري جز آثار طبيعي شدني نيست، ليكن چون به تجرّد برزخي و مثالي دست يابد، بر كارهاي طبيعي اشراف وجودي پيدا مي‏كند و چون به تجرّد عقلي دست يازد، بر عالم مثال و مجرّد برزخي نيز چيره مي‏گردد. زيرا در طول عللِ اشيا قرار مي‏گيرد. انساني كه در سلسله علل اشياي مثالي و طبيعي قرار مي‏گيرد، موجودات عالم مثال و طبيعت در تسخير او قرار مي‏گيرند و كسي كه طبيعت مسخّر اوست، به اذن خداوند مي‏تواند درخت خشكيده‏اي را سرسبز، و انسان مرده‏اي را زنده كند. (29)
به عبارت دیگر، جهان هستي داراي سه بخش طبيعت (مادي صرف) و مثال (مجرّد متوسط برزخي) و عقل (مجرّد تام عقلي) است. هم‏چنين انسانها نيز كه اين عوالم سه گانه را در طول يكديگر مي‏پيمايند، سه گروهند و هر كه در سلسله طولي هستي به مرحله بالا و عالمي‏برتر راه پيدا كند، بر مراتب پايين تر نيز فائق مي‏گردد.
مقتضاي ترتب سلسله وجود آن است كه مرحله بالا علّت فاعلي و واسطه فيض مرحله پايين است و انسان، موجود گسترده‏اي است كه مي‏تواند كران تا كران آفرينش را بپيمايد و به تناسب مسيرپيموده شده، در يكي از اين مراتب سه‏گانه قرار گيرد. انسان به هر مرحله‏اي كه برسد، اتحادي وجودي با همان مرحله پيدا مي‏كند و اگر به مرحله عالم مثال برسد، هم به آنچه در طبيعت مي‏گذرد، به اندازه شعاع مثالي خود آگاه است، هم مي‏تواند در عالم طبيعت اثر كند و اگر به مرحله عالم تجرد تام برسد، هم به آنچه در دو عالم طبيعت و مثال مي‏گذرد، آگاه است و هم در آنها مؤثّر.
به تعبير صحيح‏تر، او مجراي فيض خداوند متعالي مي‏شود؛ چنان‏كه نفوس افراد عادي در محدوده بدن نيز همين حالت را دارند؛ يعني آنچه در قلمرو بدن آنان مي‏گذرد، همراه با آگاهي و إعمال قدرت نفوس آنهاست و شدني نيست كاري در محدوده بدن بدون علم نفس انجام شود، هرچند ممكن است علم به علم نباشد. (30)
بر اساس آنچه بیان شد، انسان کامل مظهر اَتّم و اكمل اسم الهی «ولایت» است. او کسی است که به مقام «ولايت كلّيه»، دست یافته و قادر است با اذن خداوند در كائنات تصرف نماید و به امر خداوند، قواي زميني و آسماني زير تسخير و سلطه او قرار دارد. (31)
خدا در قرآن میفرماید:
«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»؛ ولىّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده‏اند همانها كه نماز را برپا مى‏دارند، و در حال ركوع، زكات مى‏دهند. (32)
ولايتي كه در این آيه به خداوند اسناد داده شده است، اعمّ از ولايت تشريعي و تكويني است؛ يعني خداوند علاوه بر اینکه عهده‏دار تشريع قانون و بيان چگونگي اجراي آن براي مردم است، تكويناً نيز در آن‏ها تصّرف مي‏كند؛ مثلاً به زنده كردن، ميراندن، دخل و تصرّف، قبض و بسط، گرياندن و خنداندن، بي‏نياز كردن و توانا ساختنِ آنان مي‏پردازد.
طبق آیه یاد شده ولايت رسول خدا و ائمه معصوم، هم ولايت تشريع و هم ولایت تكوين است، زيرا وحدت سياق داخلي آيه اقتضا مي‏كند كه ولايت رسول خدا و ائمه از نوع ولايت خداوند باشد. بنابراين، رسول خدا و ائمه نیز عهده‏دار تشريع و قانون‏گذاري و اجراي آن براي مردم هستند (ولایت تشریعی) و نيز بر آنان ولايت تكويني دارند.
گفتني‏است‏ كه گرچه آيه یاد شده ولايت تشريعي وتكويني بر خصوص انسان‏ها را بيان مي‏كند، ليكن ولايت تكويني اختصاص به ولايت بر انسان‏ها ندارد، بلكه خدا، رسول او و امام معصوم، صاحب تصرّف در همه هستي هستند. (33)
بنابرآنچه گذشت ولایت تکوینی انسان کامل که گاه با عنوان «ولایت تصرف» و «ولایت معنوی» خوانده میشود بالاترين مراحل ولايت و نوعى اقتدار و تسلّط فوق العاده تكوينى است. انسان کامل در اثر پيمودن صراط عبوديّت به مقام قرب الهى نائل مى‏گردد و اثر وصول به مقام قرب در مراحل عالى آن، اين است كه معنويّت در وى متمركز مى‏شود و با داشتن آن معنويّت، قافله سالار معنويّات، مسلّط بر ضمائر و شاهد بر اعمال و حجّت زمان مى‏شود. (34)
انبياء عظام، خصوصاً خاتم پیامبران، داراى مقام ولايت كلّيه الهيّه بوده‏اند اما از نظر شيعه رسیدن به این مقام فقط به ایشان محدود نمیشود بلکه ائمه اطهار نیز صاحب این مقامند. از نظر شيعه در هر زمان يك «انسان كامل» كه نفوذ غيبى دارد بر جهان و انسان، و ناظر بر ارواح و نفوس و قلوب است و داراى نوعى تسلّط تكوينى بر جهان و انسان است، همواره وجود دارد و به اين اعتبار نام او «حجّت» است. (35)
حجت الهی، به اذن خدا بر نفوس همه انسانها اعم از سعید و شقی، ولايت تكوينى دارد. امام كسى است كه بتواند بنى آدم را از جنبه ملكوتى به سوى خدا هدايت كند، و آن هدايت به امر است كه زمانى و مكانى نيست. امام آنست كه بواسطه وصول به مقام يقين، و كشف ملكوت، هيمنه بر عالم امر پيدا نمود، و باطن افعال بر او مشهود گردد، و بتواند با سيطره بر باطن، قلوب را به مقاصد و غايات رهبرى كند. در ائمّه عليهم السّلام حتما بايد اين نيرو باشد تا از نقطه نظر ظاهر و باطن مقتداى بشر بوده، و همه را به كمال تكوين و تشريع خود سوق دهند. (36)
امام كه در دنيا صراط و راه انسان را به سوى خدا معيّن مى‏كند، و سيطره بر نفس و ملكوت انسان دارد، در قيامت نيز كه ظهور صفات و ملكات است، سرعت و بطئ حركت انسان را از صراط معيّن فرموده، و طبق سرعت و بطئى كه در حركت به سوى خدا در دنيا داشته است، به همان ميزان إجازه سرعت، يا عدم سرعت حركت او را از صراط مى‏دهد، و به افرادى كه اتصال با مقام معنى و ولايت نداشته، و روح شرف و فضيلت انسانيّت را در وجود خود معدوم نموده‏اند، اجازه حركت نداده و به جهنم امر مى‏كند آنان را خود فرو گيرد.
چون امام در دنيا بر ملكوت مؤمنين و غير مؤمنين احاطه دارد، در آنجا نيز بر فراز محّلى بلند و مكانى رفيع، كه بر بهشت و جهنم مستولى است قرار مى‏گيرد، و مكان و منزلت هر يك از افراد نيك را در بهشت معيّن و منزل و مكان هر شخص فاسق و منحرف را در دوزخ تعيين مى‏كند. (37)
قابل ذکر است ما انسانهای عادی، حدود ولايت تصرّف و يا ولايت تكوينى يك انسان كامل و يا نسبتاً كامل را نمى‏توانيم دقيقاً تعيين كنيم، يعنى مجموع قرائن قرآنى و قرائن علمى كه نزد ما هست اجمالًا وصول انسان را به مرتبه‏اى كه اراده‏اش بر جهان حاكم باشد ثابت مى‏كند، امّا در چه حدودى؟ آيا هيچ حدّى ندارد و يا محدود به حدّى است؟ مطلبى است كه از عهده ما خارج است. (38)

فهرست منابع:
(1) حسين بن محمد راغب اصفهانى، مفردات ألفاظ القرآن، دار القلم‏، 1412ق‏، چاپ اول، بيروت، ص: 885.
(2) عبدالله جوادی آملی، ولایت فقیه، تحقیق: محمد محرابی، نشر اسراء، 1389ش، چاپ نهم، ص122.
(3) عبدالله جوادی آملی، ولایت در قرآن، تحقیق: محمدرضا مصطفی پور، نشر اسراء، 1387ش، چاپ پنجم، ص15.
(4) شوری (42): 28.
(5) ولايت در قرآن، ص20.
(6) همان، 132.
(7) ولايت فقيه، ص123.
(8) ولايت در قرآن، ص127.
(9) همان، ص144.
(10) ولايت فقيه، ص123.
(11) همان.
(12) عبدالله جوادی آملی، شمیم ولایت، تحقیق: سید محمود صادقی، نشر اسراء، 1388ش، چاپ پنجم، ص431.
(13) شوری (42): 9.
(14) ولايت در قرآن، ص21.
(15) همان، ص26.
(16) همان.
(17) همان، ص152.
(18) همان، ص160.
(19) ولايت فقيه، ص129.
(20) مرتضی مطهری، مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى‏، انتشارات صدرا، ج‏3، ص: 290.
(21) همان، ص: 293.
(22) مصباح الشريعة، ترجمه: حسن مصطفوى، انجمن اسلامى حكمت و فلسفه ايران،1360 ش، چاپ اول، تهران، ص: 453.
(23) مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج‏3، ص: 297.
(24) همان، ج‏3، ص: 298 و ج‏23، صص: 470 و 486.
(25) همان، ج‏3، ص: 306.
(26) محمد بن يعقوب ‏كلينى، الكافي، تحقیق: على اكبر غفارى و محمد آخوندى، دار الكتب الإسلامية، 1407ق‏، چاپ چهارم‏، تهران، ج‏2، ص: 352.
(27) ولايت در قرآن، ص84.
(28) عبدالله جوادی آملی، هدایت در قرآن، تحقیق: علی عباسیان، نشر اسراء، 1385ش، چاپ دوم، ص301.
(29) همان، ص303.
(30) همان، ص307.
(31) شميم ولايت، ص431.
(32) مائده (5): 55.
(33). شمیم ولایت، ص179.
(34) مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج‏3، ص: 284.
(35) همان، ص: 285 و 286.
(36) سيد محمدحسين حسينى تهرانى، ‏امام شناسى‏، انتشارات علامه طباطبايى، 1426 ش‏، چاپ سوم، مشهد، ج‏1، ص: 141.
(37) همان، ص: 168.
(38) مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج‏3، ص: 304.

موضوع قفل شده است