احساس تنهایی از کجا می آید؟ در جمع اما تنها !!!

تب‌های اولیه

40 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
احساس تنهایی از کجا می آید؟ در جمع اما تنها !!!

سلام

شما هم احساس تنهایی می کنید ؟ چرا ؟ این احساس از کجا می اید ؟
ایا تنهایی را دوست دارید ؟ ان را ترجیح می دهید ؟
اگر به درد دل بسیاری از مردم گوش فرا دهید معمولا اخرش می گویند
من همیشه تنهام !!!!!

یا بسیاری می گویند در جمعم ولی تنهام !!!!
پزشک معروف فرعون در فیلمی که از زندگی نامه او ساخته شده در سکانسهای
اخر می گوید : من همیشه تنها بودم

خود من اعلب اوغات احساس تنهایی می کنم
حالا سوال من این است
چرا اغلب مردم احساس تنهایی می کنند ؟ چطور می شود این احساس را
از بین برد ؟

با تشکر

با نام و یاد دوست



کارشناس بحث: استاد امیدوار

بی نظیر;422391 نوشت:
سلام

شما هم احساس تنهایی می کنید ؟ چرا ؟ این احساس از کجا می اید ؟
ایا تنهایی را دوست دارید ؟ ان را ترجیح می دهید ؟
اگر به درد دل بسیاری از مردم گوش فرا دهید معمولا اخرش می گویند
من همیشه تنهام !!!!!

یا بسیاری می گویند در جمعم ولی تنهام !!!!
پزشک معروف فرعون در فیلمی که از زندگی نامه او ساخته شده در سکانسهای
اخر می گوید : من همیشه تنها بودم

خود من اعلب اوغات احساس تنهایی می کنم
حالا سوال من این است
چرا اغلب مردم احساس تنهایی می کنند ؟ چطور می شود این احساس را
از بین برد ؟

با تشکر


بسمه تعالی
با عرض سلام و تحیت
همانگونه که اشاره فرمودید ممکن است فردی علی الرغم اینکه در جمع است، در عین حال احساس تنهایی کند، بنابراین احساس تنهایی با تنها بودن متفاوت است.
احساس تنهایی در صورتی که فراگیر و دائمی باشد، می تواند به پوچی و افسردگی منجر شود.
این احساس می تواند معلول عوامل متعددی باشد، از جمله؛
_ ناراحتی، عصبانیت و خشم
_ قطع ارتباط با خود(عدم پذیرش خود)، وقتی خود را نپذیریم و رابطه سالمی با خود نداشته باشیم نمی توانیم دیگران را هم بپذیریم
_ سختگیری و توقع بیش از اندازه از خود و دیگران
_ عدم تفاهم و اشتراک نظر با دیگران
و...

و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمین

سلام ...
منم نظره خودم رو بگم ... ( البته ممکن هست کمی با چیزی که منظوره نظره خانوم بی نظیر هست تفاوت داشته باشه )

علت اصلی اینکه ما آدم ها احساس تنهایی میکنم ... این هست که جاهایی از زندگی میخوایم تخته گاز بریم ... فرض کنین که داریم برای کنکور درس میخونیم ... یا اینکه تو دانشگاه قبول شدیم و باید از پسه درس های سخت و سنگین دانشگاه بر بیایم ... اینجوری میشه ... که میشینیم و با خودمون فکر میکنیم ... 1 سال رابطه هامون رو قطع میکنیم تا بهترین دانشگاه قبول بشیم ... همتم رو زیاد میکنم ... سعی و تلاش میکنم تا به اون جایگاه برسم ... بعدش برمیگردم و روابط اجتماعیم رو با مردم درست میکنم ...

افرادی که چنین تفکری دارند ( مثلا خودم ) ... ماننده کسی میمونن که از یه نبردبون بالا میرن... به یه جایگاهی میرسن ... بعدش نمیتونن پایین برگردن ... و روابطشون رو حفظ کنن ... من اگر یه روز فرزندی دنیا آوردم ... بهش التیماتوم میدم ... که رشد و پیشترفت کردنت ... به هیچ عنوان نباید همراه با فاصله گرفتن از مردم باشه ... اگر لیسانست 8 تا 10 سال هم طول کشید ... اگر دبیرستانت به جای 4 سال 10 سال طول کشید ... مهم نیست ... ولی اجازه نداری بابته موفق شدن ... روابطتت رو با مردم قطع کنی ... بعدش به یه جایگاهی برسی ... بعد از اینکه به اون جایگاه رسیدی بخوای برگردی و روابط اجتماعیت رو درست کنی ... چون نمیتونی .

به نظره من مهمترین مسیره رشد انسان اجتماعی شدنش هست ... و اگر قرار هست علمی یاد بگیریم ... یا لیسانسی بگیریم ... باید در کنار اجتماعی شدن ما باشه ... نه اینکه اجتماعی شدن رو فدای لیسانس یا فوق لیسانس کنیم ... شاید لیسانسمون کمی بیشتر طول بکشه ... شاید نتونیم فوق لیسانس یا دکترا بگیریم ... ولی همراهی با اجتماع مهمترین چیزی هست که نباید از دست بدیم و اگر قرار باشه که رشد هم بکنیم ... باید در درون این مسیر رشد کنیم ....

اگر در درون این مسیر رشد کنیم ... اسمش میشه "موفقیت" و حتما هم بهش میرسیم .
اگر درهای اجتماع رو روی خودمون قفل کنیم ... بخوایم به موفقیتی برسیم و بعدش از اون بالا به مردم نگاه کنیم ... اسمش میشه "برد " یا "باخت " ... که احتمال زیاد هم میشه "باخت"

به شخصه ... من شخصی رو میشناسم که هنرستان درس خونده ... ولی الان از یه دکتر بیشتر سرش میشه ... چون آهسته و پیوسته جلو رفته ... روابطش رو حفظ کرده ... و روابطش در درون اجتماع باعثه رشد و پیشترفتش شده ....و باز هم به شخصه ... دوستانی دارم که با من لیسانس گرفتن ... ولی الان نمیتونن برای خودشون کار پیدا کنن ... نمیتونن لینک های شغلی رو حفظ کنن و ازش بهره برداری کنن ...

در کشور انگلیس ... زمانیکه دانش آموزها درس میخونن ... براشون "کارت کار" میاد ... این "کارته کار " جزوی از درس هاشون هست که باید پاس کنن ... اگر پاس نکنن نمیتونن به مدارج بالاتر دسترسی پیدا کنن ... مثلا برای یکی از اقوامه من که یه دختر خانوم بودن ... کارته کارشون ... کار کردن در درون یک هتل بود ... باید خودش رو به هتلی که آموزش و پرورش براش تعیین کرده بود معرفی میکرد ... و در طوله تحصیل از اونجا تجاربی رو کسب میکرد ...

در حقیقت با این کارشون میخوان ... مانع تخته گاز رفتن دانش آموزها بشن ... و میخوان در اجتماع بودنشون و تو محیط بودنشون رو تضمین کنن ...

به نظره من یکی از مهمترین علل تنهایی ... یا حسه تنهایی میتونه تخته گاز رفتن تو زندگی باشه .... که این تخته گاز میتونه تو تحصیل . عبادت و ... باشه ...

با سلام

يك وسيله براي رسيدن به خداي متعال تنهايي است !

شما از جمع چه فضيلتي نصيبتان ميشود كه از تنهايي نميشود !

بزودي مثل روز اول به تنهايي به قبر ميرويم وتنها محشور ميشويم !

بعضي از بزرگان بودند كه در يك اتاق 4 متري تنها مينشستند اما با جام جهان نماي خود همه عالم را ميديدند وسير ميكردند !

ودر خبر آمده : تنهایی بهتر از همنشینی با انسان بد است؛ و همنشین خوب بهتر از تنهایی است. کلام نیکو، بهتر از سکوت و سکوت، بهتر از سخن شر است.

FT_Mohammadi;422971 نوشت:
سلام ...
منم نظره خودم رو بگم ... ( البته ممکن هست کمی با چیزی که منظوره نظره خانوم بی نظیر هست تفاوت داشته باشه )

علت اصلی اینکه ما آدم ها احساس تنهایی میکنم ... این هست که جاهایی از زندگی میخوایم تخته گاز بریم ... فرض کنین که داریم برای کنکور درس میخونیم ... یا اینکه تو دانشگاه قبول شدیم و باید از پسه درس های سخت و سنگین دانشگاه بر بیایم ... اینجوری میشه ... که میشینیم و با خودمون فکر میکنیم ... 1 سال رابطه هامون رو قطع میکنیم تا بهترین دانشگاه قبول بشیم ... همتم رو زیاد میکنم ... سعی و تلاش میکنم تا به اون جایگاه برسم ... بعدش برمیگردم و روابط اجتماعیم رو با مردم درست میکنم ...

افرادی که چنین تفکری دارند ( مثلا خودم ) ... ماننده کسی میمونن که از یه نبردبون بالا میرن... به یه جایگاهی میرسن ... بعدش نمیتونن پایین برگردن ... و روابطشون رو حفظ کنن ... من اگر یه روز فرزندی دنیا آوردم ... بهش التیماتوم میدم ... که رشد و پیشترفت کردنت ... به هیچ عنوان نباید همراه با فاصله گرفتن از مردم باشه ... اگر لیسانست 8 تا 10 سال هم طول کشید ... اگر دبیرستانت به جای 4 سال 10 سال طول کشید ... مهم نیست ... ولی اجازه نداری بابته موفق شدن ... روابطتت رو با مردم قطع کنی ... بعدش به یه جایگاهی برسی ... بعد از اینکه به اون جایگاه رسیدی بخوای برگردی و روابط اجتماعیت رو درست کنی ... چون نمیتونی .

به نظره من مهمترین مسیره رشد انسان اجتماعی شدنش هست ... و اگر قرار هست علمی یاد بگیریم ... یا لیسانسی بگیریم ... باید در کنار اجتماعی شدن ما باشه ... نه اینکه اجتماعی شدن رو فدای لیسانس یا فوق لیسانس کنیم ... شاید لیسانسمون کمی بیشتر طول بکشه ... شاید نتونیم فوق لیسانس یا دکترا بگیریم ... ولی همراهی با اجتماع مهمترین چیزی هست که نباید از دست بدیم و اگر قرار باشه که رشد هم بکنیم ... باید در درون این مسیر رشد کنیم ....

اگر در درون این مسیر رشد کنیم ... اسمش میشه "موفقیت" و حتما هم بهش میرسیم .
اگر درهای اجتماع رو روی خودمون قفل کنیم ... بخوایم به موفقیتی برسیم و بعدش از اون بالا به مردم نگاه کنیم ... اسمش میشه "برد " یا "باخت " ... که احتمال زیاد هم میشه "باخت"

به شخصه ... من شخصی رو میشناسم که هنرستان درس خونده ... ولی الان از یه دکتر بیشتر سرش میشه ... چون آهسته و پیوسته جلو رفته ... روابطش رو حفظ کرده ... و روابطش در درون اجتماع باعثه رشد و پیشترفتش شده ....و باز هم به شخصه ... دوستانی دارم که با من لیسانس گرفتن ... ولی الان نمیتونن برای خودشون کار پیدا کنن ... نمیتونن لینک های شغلی رو حفظ کنن و ازش بهره برداری کنن ...

در کشور انگلیس ... زمانیکه دانش آموزها درس میخونن ... براشون "کارت کار" میاد ... این "کارته کار " جزوی از درس هاشون هست که باید پاس کنن ... اگر پاس نکنن نمیتونن به مدارج بالاتر دسترسی پیدا کنن ... مثلا برای یکی از اقوامه من که یه دختر خانوم بودن ... کارته کارشون ... کار کردن در درون یک هتل بود ... باید خودش رو به هتلی که آموزش و پرورش براش تعیین کرده بود معرفی میکرد ... و در طوله تحصیل از اونجا تجاربی رو کسب میکرد ...

در حقیقت با این کارشون میخوان ... مانع تخته گاز رفتن دانش آموزها بشن ... و میخوان در اجتماع بودنشون و تو محیط بودنشون رو تضمین کنن ...

به نظره من یکی از مهمترین علل تنهایی ... یا حسه تنهایی میتونه تخته گاز رفتن تو زندگی باشه .... که این تخته گاز میتونه تو تحصیل . عبادت و ... باشه ...

سلام

مطالب شما در جهت ایجاد و حفظ روابط اجتماعی برای عدم ایجاد حس تنهایی می باشد
که تا حدی مورد قبول است
گفتم تاحدی چون در جامعه امروزی ما رقابت در کنکور انقدر شدید است که اگر
دانش اموزی بخواد هم روابط اجتماعیشو حفظ کنه هم کنکور قبول بشه
حتی رفتگری هم قبول نمیشه

اما دوست من
من منظورم تنها بودن نیست بلکه احساس تنهایی است
مثلا شما در جمع هستی باز هم احساس تنهایی می کنی
من غالبا در جمع عم احساس تنهایی می کنم
احساس هم سنخی نمی کنم
احساس می کنم فاصله زیادی با انها دارم

موفق باشید

خیر البریه;423001 نوشت:
يك وسيله براي رسيدن به خداي متعال تنهايي است !

شما از جمع چه فضيلتي نصيبتان ميشود كه از تنهايي نميشود !

بزودي مثل روز اول به تنهايي به قبر ميرويم وتنها محشور ميشويم !

بعضي از بزرگان بودند كه در يك اتاق 4 متري تنها مينشستند اما با جام جهان نماي خود همه عالم را ميديدند وسير ميكردند !

ودر خبر آمده : تنهایی بهتر از همنشینی با انسان بد است؛ و همنشین خوب بهتر از تنهایی است. کلام نیکو، بهتر از سکوت و سکوت، بهتر از سخن شر است.

سلام

این مطلبی که فرمودین خوبه بشرطی که در این حالت احساس تنهایی نکنی

احساس تنهایی با تنها بودن خیلی فرق داره
ممکنه ادم در جمع احساس تنهایی بکنه
ولی در تنهایی احساس تنهایی نکنه

موفق باشید

بی نظیر;423030 نوشت:
سلام

این مطلبی که فرمودین خوبه بشرطی که در این حالت احساس تنهایی نکنی

احساس تنهایی با تنها بودن خیلی فرق داره
ممکنه ادم در جمع احساس تنهایی بکنه
ولی در تنهایی احساس تنهایی نکنه

موفق باشید

باسلام

اين حالت خيلي خوبه چون نشان از شيفتگي و علاقه روح انسان به مبدا و مولاي خود دارد و همواره احساس دلتنگي ونياز به اصل و گمگشته خويش دارد وتا بدان نرسد آرام نگيرد .

هر انساني در عمق وجودش چنين كمبودي دارد ولو اينكه در بهترين مكان و بين جمع باشد و بخواهد تغافل كند .

البته افرادي هم هستند كه بواسطه كثرت گناه ، اين حالت كمرنگ شده و بحساب خودشان چنين مشكلي ندارند !

خیر البریه;423048 نوشت:
اين حالت خيلي خوبه چون نشان از شيفتگي و علاقه روح انسان به مبدا و مولاي خود دارد و همواره احساس دلتنگي ونياز به اصل و گمگشته خويش دارد وتا بدان نرسد آرام نگيرد .

هر انساني در عمق وجودش چنين كمبودي دارد ولو اينكه در بهترين مكان و بين جمع باشد و بخواهد تغافل كند .

سلام

این نظر شما عارفانه است
اما بگمانم روانشناسان اعتقادی به این مساله نداشته باشند
برای همین این تاپیک را زدم که ببینم این احساس تنهایی
واقعا از کجا می اید ؟

الان شما اگر کسی که این احساس تنهایی رو تجربه کرده
ولی وقتی به عشق می رسه این حالت بر طرف میشه
این رو چگونه با نظر عرفانی خودتون توضیح می دین ؟

بی نظیر;422391 نوشت:
شما هم احساس تنهایی می کنید ؟

بسم الله

هر جا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه
ای ترس تنهایی من اینجا چراغی روشنه

:.صبا:.;423059 نوشت:
هر جا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه
ای ترس تنهایی من اینجا چراغی روشنه

دوست من گاهی اوقات ادم تو جمعه بازم احساس تنهایی می کنه

من خودم اینجوریم....وقتی تو جمع هستم هم احساس تنهایی میکنم...فکر میکنم دمای اطرافم همینجوری الکی واس خودشون حرف میزنن که فقط وقتشون بگذره... فقط با هم حرف میزنن و مسخره بازی در میارن و به هم میخندن ...

که چی ؟؟؟؟؟

الکی شاد هستن...نمیدونم چرا...ولی وقتی میبینم جو اینطوریه یا میرم میشینم تلویزیون نگاه میکنم یا میرم پیش بچه کوچولو ها با اونا وقتمو میگذرونم و بازی میکنم تا مهمونی(مثلا) تموم بشه و خانواده بیان که بریم...بعضی وقتام سرم رو به کار مشغول میکنم و مثلا چایی میدن میارم میوه و شیرینی و .... خلاصه کار های مهمونی یا یه جمعی که هست رو به عهده میگیرم ...

به نظر من این احساس تنهایی برای اینه که فکر میکنیم دیگران مارو درک نمیکنن...نمیدونن چه فکرایی تو سرمونه و مدام با مقیاس خودشون مارو میسنجن..بعضی آدما دوس دارن...ولی بعضی دیگه اذیت میشن...تنها و گوشه گیر.... همیشه میخندن ولی درونشون احساس تنهایی فریــــاد میزنه ...

من خودم باهاش کنار اومدم..چون نظرم اینه که نمیشه مردم رو با خودمون همراه کنیم...این "من" هست که باید عضو یه جمع باشه نه جمع که عضو "من". . .

بی نظیر;422391 نوشت:
سلام

شما هم احساس تنهایی می کنید ؟ چرا ؟ این احساس از کجا می اید ؟
ایا تنهایی را دوست دارید ؟ ان را ترجیح می دهید ؟
اگر به درد دل بسیاری از مردم گوش فرا دهید معمولا اخرش می گویند
من همیشه تنهام !!!!!

یا بسیاری می گویند در جمعم ولی تنهام !!!!
پزشک معروف فرعون در فیلمی که از زندگی نامه او ساخته شده در سکانسهای
اخر می گوید : من همیشه تنها بودم

خود من اعلب اوغات احساس تنهایی می کنم
حالا سوال من این است
چرا اغلب مردم احساس تنهایی می کنند ؟ چطور می شود این احساس را
از بین برد ؟

با تشکر

فکر میکنم دلیل احساس تنهایی تو جمع به این دلیل هستش که شخص نسبت به اطرافیانش احساس تفاوت میکنه یعنی یا فکر میکنه که از دیگران بالاتره و غرور نمیذاره مناسبات اجتماعی داشته باشه و یا خود کم بینی در ایجاد ارتباطش با دیگران مشکل بوجود میاره . اگه من خودمو مثل همه بدونم و نه بالاتر یا پایینتر بصورت اتوماتیک جذب جامعه میشم و از حضور در کنار بقیه لذت میبرم ..البته از یه جنبه دیگه هم بررسی کرد من دوستی داشتم که خیلی مذهبی بود و خیلی مراقبت میکرد که نکنه ناخاسته مرتکب گناه بشه مثلا مواظب بود حرف زشت نشنوه یا این که تو جمع کسایی که غیبت میکنن قرار نگیره من کاری با درست یا نادرست بودن عملش ندارم ولی همین موضوع باعث انزوای شدیدش شده بود
:Gol:

نقل قول:

الان شما اگر کسی که این احساس تنهایی رو تجربه کرده
ولی وقتی به عشق می رسه این حالت بر طرف میشه
این رو چگونه با نظر عرفانی خودتون توضیح می دین ؟

بله اين احساس موقتي است بديهي است كه اين نوع مسائل بزودي رنگ مي بازد مگر اينكه رنگ خدايي داشته باشد .

amir al;423083 نوشت:
به نظر من این احساس تنهایی برای اینه که فکر میکنیم دیگران مارو درک نمیکنن...نمیدونن چه فکرایی تو سرمونه و مدام با مقیاس خودشون مارو میسنجن..بعضی آدما دوس دارن...ولی بعضی دیگه اذیت میشن...تنها و گوشه گیر.... همیشه میخندن ولی درونشون احساس تنهایی فریــــاد میزنه ...

بله با شما موافقم

من خودم تو جمع خانمها خیلی این حس بهم دست میده
چون می بینم همش از لباس و چیزای بی ارزش حرف می زنند
درحالی که من دوست دارم از چیزای جدی تر هم حرف یزنم مثلا دین و عرفان و ..

dialectician;423086 نوشت:
فکر میکنم دلیل احساس تنهایی تو جمع به این دلیل هستش که شخص نسبت به اطرافیانش احساس تفاوت میکنه یعنی یا فکر میکنه که از دیگران بالاتره و غرور نمیذاره مناسبات اجتماعی داشته باشه و یا خود کم بینی در ایجاد ارتباطش با دیگران مشکل بوجود میاره . اگه من خودمو مثل همه بدونم و نه بالاتر یا پایینتر بصورت اتوماتیک جذب جامعه میشم و از حضور در کنار بقیه لذت میبرم ..البته از یه جنبه دیگه هم بررسی کرد من دوستی داشتم که خیلی مذهبی بود و خیلی مراقبت میکرد که نکنه ناخاسته مرتکب گناه بشه مثلا مواظب بود حرف زشت نشنوه یا این که تو جمع کسایی که غیبت میکنن قرار نگیره من کاری با درست یا نادرست بودن عملش ندارم ولی همین موضوع باعث انزوای شدیدش شده بود

خوب وقتی واقعا متفاوت باشی دیگه نمیشه کاریش کرد
می تونی تا حدی خودتو با اونها جور کنی
ولی در این حال اون احساس تنهایی هست که به سراغ ادم میاد
چون می بینی با دیگران متفاوتی

خیر البریه;423099 نوشت:
بله اين احساس موقتي است بديهي است كه اين نوع مسائل بزودي رنگ مي بازد مگر اينكه رنگ خدايي داشته باشد .

بله درست می فرمایید
ولی نیاز به عشق یکی از نیازهای واقعی انسانه که اگر بر طرف نشه
عدم وجودش همیشه در انسان حس می شه
این تو هرم نیاز های مازلو هم اومده
یعنی همونطور که ما به غذا و پوشاک نیاز داریم به عشق هم نیاز داریم

با تشکر


بی نظیر;423120 نوشت:
خوب وقتی واقعا متفاوت باشی دیگه نمیشه کاریش کرد
می تونی تا حدی خودتو با اونها جور کنی
ولی در این حال اون احساس تنهایی هست که به سراغ ادم میاد
چون می بینی با دیگران متفاوتی

بسم الله

سلام

خب تاوان تن ندادن به کلیشه ها و به قول شما متفاوت بودن همون تنهایی

بی نظیر;423120 نوشت:
من خودم تو جمع خانمها خیلی این حس بهم دست میده
چون می بینم همش از لباس و چیزای بی ارزش حرف می زنند
درحالی که من دوست دارم از چیزای جدی تر هم حرف یزنم مثلا دین و عرفان و ..

برای اینکه از این حس تنهایی فرار کنید باید دیگه حس متفاوت بودن بهتون دست نده
یه مدت از این جمع ها فاصله بگیرید دامنه ی دوستانتون رو گسترش بدید

نمیدونم شاید ربطی نداشته باشه به موضوع اما یه حدیث که تو علل مرحوم صدوق خوندم مضمونا:
اگر دلتون گرفت بدونید که حاکی از غم امامتونه و اگر بی دلیل شاد بودید حاکی از شادی امام زمانتونه.

رنگ خدا، یعنی چه رنگی؟

اميدوار;422934 نوشت:
بسمه تعالی
با عرض سلام و تحیت
همانگونه که اشاره فرمودید ممکن است فردی علی الرغم اینکه در جمع است، در عین حال احساس تنهایی کند، بنابراین احساس تنهایی با تنها بودن متفاوت است.
احساس تنهایی در صورتی که فراگیر و دائمی باشد، می تواند به پوچی و افسردگی منجر شود.
این احساس می تواند معلول عوامل متعددی باشد، از جمله؛
_ ناراحتی، عصبانیت و خشم
_ قطع ارتباط با خود(عدم پذیرش خود)، وقتی خود را نپذیریم و رابطه سالمی با خود نداشته باشیم نمی توانیم دیگران را هم بپذیریم
_ سختگیری و توقع بیش از اندازه از خود و دیگران
_ عدم تفاهم و اشتراک نظر با دیگران
و...

و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمین

سلام خدمت شما و تشکر

بزرگوار میشه تک تک این موارد رو باز کنید و نقش انها را در ایجاد حس تنهایی بیان کنید

با تشکر

sonofgod;423336 نوشت:
رنگ خدا، یعنی چه رنگی؟

ارتباط این با عنوان تاپیک چیه ؟:Gig:
اول شما بفرمایید تا بعد رنگ خدا رو مشخص کنیم

با تشکر

تنهایی میتونه چندین علت داشته باشه ...

1- یکی دنباله نیمه گم شده خودش هست و پیداش نمیکنه ... برای همین احساسه تنهایی میکنه .
2- دیگران احساسات و عواطفش رو درک نمیکنن ... حتی ممکن هست خوده شخص احساساتش رو نشناسه و نتونه خودش رو راضی کنه .
3- یه نوعی از تنهایی هم به خاطره این هست که شخص نمیتونه با محیط هماهنگ بشه و یه پورتی مناسب جهت گفتگو پیدا کنه .

چند تا از دوستان در مورده این صحبت کردند که ... حس تنهایی به خاطره متفاوت بودن هست ... که البته حرفه درستی هم هست ...
ولی الان همه با هم متفاوت هستیم ... این دلیل نمیشه که احساس تنهایی بکنبم ... من یه کتاب میخوندم ... که توش روشه Adapt شدن رو آموزش میداد ...

میگفت همونجور که وقتی ما یه وسیله برقی میخریم و میخوایم اون رو به برق وصل کنیم از Adapter استفاده میکنیم ... ( تطبیق دهنده ولتاژ)
باید بتونیم با آدمها هماهنگ بشیم ... لازم نیست که انسانها تمام حالات روانی ما رو احساس کنن ... کافی است بتونیم به درکه متقابلی با اون برسیم ...

نویسنده اصرار داشت .... برای برقراری ارتباط با هر شخصی شما نیاز به یک Adapter یا تطبیق دهنده دارین ...

پس بنابراین به نظره من اشتباه هست که ما بخوایم دنباله دوستی یا چیزی بگردیم که بخوایم بدونه Adapter بهش وصل بشیم ... چون به هر حال یا ولتاژ من بالاتر هست یا ولتاژ اون ... پس اگر بدونه Adapter به هم وصل بشیم ... میزنیم همدیگه رو میسوزونیم .

در ادامه کتاب در مورده این مساله صحبت میکرد که وقتی ما میخوایم با کسی در ارتباط رار بگیریم ... باید نهایت تطبیق پذیری با اون رو ایجاد کنیم ...

مثلا اگر علممون بالا هست ... در سطح اون حرف بزنیم ....
حسادت طرف رو تحریک نکنیم ...
تن صدامون با اون هماهنگ باشه ...
دستها باز باشه و حالت گشادگی ظاهر ایجاد کنیم ...
لبخند بزنیم و ...
طول موج شخص رو شناسایی کنیم و روی طول موجش حرکت کنیم ...
قلبمون رو به سمته قلبش نشانه گیری کنیم ...
وقتی داریم باهاش صحبت میکنیم ... دائما با خودمون بگیم ... { من واقعا شما را دوست دارم و از هم صحبتی با شما لذت میبرم } و ....
اینجوری ... اگر هرچقدر هم که با کسی متفاوت باشیم ... میتونیم پورتی مناسب برای گفتگو ایجاد کنیم .

FT_Mohammadi;423419 نوشت:

چند تا از دوستان در مورده این صحبت کردند که ... حس تنهایی به خاطره متفاوت بودن هست ... که البته حرفه درستی هم هست ...
ولی الان همه با هم متفاوت هستیم ... این دلیل نمیشه که احساس تنهایی بکنبم ... من یه کتاب میخوندم ... که توش روشه Adapt شدن رو آموزش میداد ...
.


سلام و عرض ادب ...میشه لطفا کتاب یا کتاب هایی رو که در این زمینه مطالعه فرمودین معرفی کنید؟... ممنونم:Gol:

VAHIDEH;423451 نوشت:
سلام و عرض ادب ...میشه لطفا کتاب یا کتاب هایی رو که در این زمینه مطالعه فرمودین معرفی کنید؟... ممنونم:Gol:

سلام ...
کتابهای زیادی هستند که در این مورد نوشته شده اند ...
و همشون هم پر از ضد و نقیض هستند ...

کتابی که من الان دارم میخونمش { چگونه دیگران را مسحور خود کنید }

نویسنده / نیکولاس بوتمن . مترجم :هایده غلامی .

به نظره من کتاب خوبی هست ... البته یه ارتباط کامل رو تشریح نمیکنه ... بیشتر تمرکز این کتاب در مورد این هست که وقتی شما وارده یک مهمانی میشید و کسی رو نمیشناسید چجوری بحث رو آغاز کنید ... وقتی میخواههید با کسی که تا حالا نمیشناسیدش ... آشنا بشین باید چی کار کنین ... چجوری شروع کنید ... چجوری رابطه ای دوستانه ایجاد کنید ...
خیلی کتاب خوبی هست . خیلی هوشمندانه نوشته شده . در ضمن یکی از مهمترین خصوصیاته این کتاب این هست که اون رو فردی موفق نوشته ... نه کسی که تو هپروت زندگی میکرده و تخیل بافی کرده باشه ...

از کتابهای سید مجتبی حورایی هم خیلی خوشم میاد ... اگر تونستی تمامه کتابهاش رو بخر .

از همون جایی که به اونجا برمی‌گرده! فقط همین! چون خداوند همیشه با در قلب انسان‌های تنهاست!
و تنهایی چیزی جز خیال تنهایی نیست! تنها وجود خارجی نداره و خدا هم تنها در معنا و نه در وهم بشر، تنهاست! تنهای تنها! یک! بی هیچ دوشواری! شهرداری شومایی؟ باراک اوباما شومایی؟ یو؟ ها؟ کیه ؟ کی می‌خواد این جا رو ویران کنه!؟

بی نظیر;423120 نوشت:

خوب وقتی واقعا متفاوت باشی دیگه نمیشه کاریش کرد
می تونی تا حدی خودتو با اونها جور کنی
ولی در این حال اون احساس تنهایی هست که به سراغ ادم میاد
چون می بینی با دیگران متفاوتی

با تشکر

کلا متوجه منظورتون نشدم . وقتی شما میگی خودتونو با اونا جور میکنین به معنیه اینه که تو جمع لذت نمیبرین و از ترس قضاوت یا برچسب زدنشون مجبورید فقط ادای اونارو در بیارید و مثل اونا باشید؟
و از این گذشته این حس تفاوت شما از چه جنسیه؟ "خود کم بینی یا غرور؟

[="#006400"]هوالعالم
همونطور كه فرمودند دلايل زيادي داره

در اين يك مورد ميشه احتمال اورد
كه روح يا ذهن تشنه تكامل است و با هر ابي سيراب نمي شود .

تعاملي كه با ديگران داريم فقط اثر مادي نداره
اما اكثرا غافل از معنويات, افكار و احساسات خود رو براي تعادل بخشيدن
و بالا بردن تاثير معنوي تعامل كنترل نميكنن و تعادل كفه هاي ذهن ما رو بهم ميريزن .

پس بايد بدنبال دوست حقيقي بود
كه خارج از وجود انسان ناياب ست يا كيميا ...

ما ميگيم خدا و اهل حقيقي خدا ...[/]

بی نظیر;422391 نوشت:
سلام

شما هم احساس تنهایی می کنید ؟ چرا ؟ این احساس از کجا می اید ؟
ایا تنهایی را دوست دارید ؟ ان را ترجیح می دهید ؟
اگر به درد دل بسیاری از مردم گوش فرا دهید معمولا اخرش می گویند
من همیشه تنهام !!!!!

یا بسیاری می گویند در جمعم ولی تنهام !!!!
پزشک معروف فرعون در فیلمی که از زندگی نامه او ساخته شده در سکانسهای
اخر می گوید : من همیشه تنها بودم

خود من اعلب اوغات احساس تنهایی می کنم
حالا سوال من این است
چرا اغلب مردم احساس تنهایی می کنند ؟ چطور می شود این احساس را
از بین برد ؟

با تشکر

از یاس و افسردگی میآید و در اعتراض به وضع موجود یعنی کلا از جمع لذت نمیبرد یا از جمع حاضر .کسی که نمیخواهد یا نمیتواند با دیگران در آمیزد و از این در آمیختن لذت ببرد .در نتیجه جمع مورد نظرش را نمیتواند بیابد احتیاج به مشاور دارد.زیرا نمی داند هیچ فردی با وجود خداوند تنها نیست . تن ها بودن شاید باشد .شاید در عیناین که با کسی نیست ودر جمع هم تنهاست به دلیل اتصالش با آن تن ها ی مطلق باشد .

amir al;423083 نوشت:
من خودم اینجوریم....وقتی تو جمع هستم هم احساس تنهایی میکنم...فکر میکنم دمای اطرافم همینجوری الکی واس خودشون حرف میزنن که فقط وقتشون بگذره... فقط با هم حرف میزنن و مسخره بازی در میارن و به هم میخندن ...

که چی ؟؟؟؟؟

الکی شاد هستن...نمیدونم چرا...ولی وقتی میبینم جو اینطوریه یا میرم میشینم تلویزیون نگاه میکنم یا میرم پیش بچه کوچولو ها با اونا وقتمو میگذرونم و بازی میکنم تا مهمونی(مثلا) تموم بشه و خانواده بیان که بریم...بعضی وقتام سرم رو به کار مشغول میکنم و مثلا چایی میدن میارم میوه و شیرینی و .... خلاصه کار های مهمونی یا یه جمعی که هست رو به عهده میگیرم ...

به نظر من این احساس تنهایی برای اینه که فکر میکنیم دیگران مارو درک نمیکنن...نمیدونن چه فکرایی تو سرمونه و مدام با مقیاس خودشون مارو میسنجن..بعضی آدما دوس دارن...ولی بعضی دیگه اذیت میشن...تنها و گوشه گیر.... همیشه میخندن ولی درونشون احساس تنهایی فریــــاد میزنه ...

من خودم باهاش کنار اومدم..چون نظرم اینه که نمیشه مردم رو با خودمون همراه کنیم...این "من" هست که باید عضو یه جمع باشه نه جمع که عضو "من". . .

تنهایی را تنها باید با او تقسیم کرد .

بی نظیر;423120 نوشت:
بله درست می فرمایید
ولی نیاز به عشق یکی از نیازهای واقعی انسانه که اگر بر طرف نشه
عدم وجودش همیشه در انسان حس می شه
این تو هرم نیاز های مازلو هم اومده
یعنی همونطور که ما به غذا و پوشاک نیاز داریم به عشق هم نیاز داریم

با سلام

بله درسته منظور اینست که دوست داشتن معشوق هم باید در راستای رضای او باشد تا رنگش نپرد !

خدای متعال فقط نمونه ظاهری نشان ما داده تا موضوع کمی ملموس شود اما اگر به عمق و حقیقت عشق برسیم غیر قابل توصیف است :

هر آن چيزي كه در عالم عيان است. چو عكسي زآفتاب آن جهان است

این عشق بین زن وشوهر قطره ای از اقیانوس محبتی است که انتهای آن حضرت حق است وکسانیکه قطره ای از این شراب نوشیدند به این زودیها بهوش نیامدند !

برای تقریب به ذهن در احادیث هم آمده که مثلا بوسیدن حورالعین چندین سال است و......

FT_Mohammadi;423419 نوشت:
تنهایی میتونه چندین علت داشته باشه ...

1- یکی دنباله نیمه گم شده خودش هست و پیداش نمیکنه ... برای همین احساسه تنهایی میکنه .
2- دیگران احساسات و عواطفش رو درک نمیکنن ... حتی ممکن هست خوده شخص احساساتش رو نشناسه و نتونه خودش رو راضی کنه .
3- یه نوعی از تنهایی هم به خاطره این هست که شخص نمیتونه با محیط هماهنگ بشه و یه پورتی مناسب جهت گفتگو پیدا کنه .

FT_Mohammadi;423419 نوشت:
چند تا از دوستان در مورده این صحبت کردند که ... حس تنهایی به خاطره متفاوت بودن هست ... که البته حرفه درستی هم هست ...
ولی الان همه با هم متفاوت هستیم ... این دلیل نمیشه که احساس تنهایی بکنبم ... من یه کتاب میخوندم ... که توش روشه Adapt شدن رو آموزش میداد ...

میگفت همونجور که وقتی ما یه وسیله برقی میخریم و میخوایم اون رو به برق وصل کنیم از Adapter استفاده میکنیم ... ( تطبیق دهنده ولتاژ)
باید بتونیم با آدمها هماهنگ بشیم ... لازم نیست که انسانها تمام حالات روانی ما رو احساس کنن ... کافی است بتونیم به درکه متقابلی با اون برسیم ...

نویسنده اصرار داشت .... برای برقراری ارتباط با هر شخصی شما نیاز به یک Adapter یا تطبیق دهنده دارین ...

پس بنابراین به نظره من اشتباه هست که ما بخوایم دنباله دوستی یا چیزی بگردیم که بخوایم بدونه Adapter بهش وصل بشیم ... چون به هر حال یا ولتاژ من بالاتر هست یا ولتاژ اون ... پس اگر بدونه Adapter به هم وصل بشیم ... میزنیم همدیگه رو میسوزونیم .

در ادامه کتاب در مورده این مساله صحبت میکرد که وقتی ما میخوایم با کسی در ارتباط رار بگیریم ... باید نهایت تطبیق پذیری با اون رو ایجاد کنیم ...

مثلا اگر علممون بالا هست ... در سطح اون حرف بزنیم ....
حسادت طرف رو تحریک نکنیم ...
تن صدامون با اون هماهنگ باشه ...
دستها باز باشه و حالت گشادگی ظاهر ایجاد کنیم ...
لبخند بزنیم و ...
طول موج شخص رو شناسایی کنیم و روی طول موجش حرکت کنیم ...
قلبمون رو به سمته قلبش نشانه گیری کنیم ...
وقتی داریم باهاش صحبت میکنیم ... دائما با خودمون بگیم ... { من واقعا شما را دوست دارم و از هم صحبتی با شما لذت میبرم } و ....
اینجوری ... اگر هرچقدر هم که با کسی متفاوت باشیم ... میتونیم پورتی مناسب برای گفتگو ایجاد کنیم .

سلام

بسیار عالی بود خانم محمدی

مخصوصا این مورد adapt شدن من هم تا حدودی زیادی باهش موافقم
ولی نه کلا
مثلا در جمعی هستیم که همه دارن گناه می کنند اگر قوی باشیم وباهاشون جور نشیم بهتره

اما مطالب خیلی عالی بود تشکر

sonofgod;423469 نوشت:
و تنهایی چیزی جز خیال تنهایی نیست! تنها وجود خارجی نداره و خدا هم تنها در معنا و نه در وهم بشر، تنهاست! تنهای تنها! یک! بی هیچ دوشواری! شهرداری شومایی؟ باراک اوباما شومایی؟ یو؟ ها؟ کیه ؟ کی می‌خواد این جا رو ویران کنه!؟

تنهایی وجود نداره قبول

ولی احساس تنهایی چطور ؟

اینطور که پیداست شما در این سایت تنهایی !
برای همین می خوای با حرفات بترکونی !!!!!!!!!!

dialectician;423483 نوشت:
کلا متوجه منظورتون نشدم . وقتی شما میگی خودتونو با اونا جور میکنین به معنیه اینه که تو جمع لذت نمیبرین و از ترس قضاوت یا برچسب زدنشون مجبورید فقط ادای اونارو در بیارید و مثل اونا باشید؟

سلام
کاملا درسته باید حرفایی بزنی که با اونا جور بشی
کارهایی بکنی که مثل اونا بشی
در حالی که با اونها متفاوتی و اون کاراها و حرفها رو زورکی داری می زنی

dialectician;423483 نوشت:
و از این گذشته این حس تفاوت شما از چه جنسیه؟ "خود کم بینی یا غرور؟

خوب فکر نکنم از غرور یا خود کم بینی باشه
مثلا وقتی می بینی کارهایی می کنی که دیگران نمی کنند
بدنبال چیزهایی هستی که دیگران نیستن
بلند پروازی

در یک کلام متفاوتی

موفق باشید

FT_Mohammadi;422971 نوشت:

به نظره من مهمترین مسیره رشد انسان اجتماعی شدنش هست ... و اگر قرار هست علمی یاد بگیریم ... یا لیسانسی بگیریم ... باید در کنار اجتماعی شدن ما باشه ... نه اینکه اجتماعی شدن رو فدای لیسانس یا فوق لیسانس کنیم ... شاید لیسانسمون کمی بیشتر طول بکشه ... شاید نتونیم فوق لیسانس یا دکترا بگیریم ... ولی همراهی با اجتماع مهمترین چیزی هست که نباید از دست بدیم و اگر قرار باشه که رشد هم بکنیم ... باید در درون این مسیر رشد کنیم ....


سلام
خیلی خوشحال هستم که افرادی با چنین تفکراتی هستن
چیزی که امروزه خیلیا این نوع تفکر رو حتی تا اخر عمرشون هم نخواهند داشت
چیزی که امروزه شده برای درس فقط حسادت و رقابت است متاسفانه خیلیا هیچ وقت نخواهند فهمید که همه چیز این نیس بقول شما روابط اجتماعی ،حفظ زندگی ،تربیت درست فرزند،ارامش زندگی،بودن کنار خانواده،ارتباط با اقوام و دوستان حتی اگر سطح پایینتری از ما باشن و... اینا معنی اصلی زندگی هستن اینا مزه زندگی هستن اگر چیز دیگری هم مثل ادامه تحصیل بخواهد ادامه داشته باشد باید به شرط رعایت این موارد انجام شود
اما در باب احساس تنهایی بنظر من 95درصدش بر می گرده به اعتماد به نفس و سطح تفکر و عقیده ای که از خودمون داریم روانشناسا مردم رو به درونگرا و برونگرایی تقسیم می کنن ولی باز این دو شامل احساس نخواهند شد چرا که عده ای حتی اگر برونگرا هم باشن باز تنها هستن
بیشتر موارد روحی و روانی و عدم آرامش و عدم داشتن هدف در زندگی و حسادت(خیلی عجیب حسادت بر احساس تنهایی تاثییر داره) توقع بالا از همه چیز چه ذهنی چه بصورت فیزیکی،عدم پذیرش اشتباهات خود شخص،عدم تغییر افکار و عقاید خود شخص،عدم پذیرش سختی ها و مشکلات،عدم داشتن صبر در زندگی،نا امید بودن از آینده،همچنین بیماری های ذهنی و روانی مثل افسردگی ،عدم راضی بودن از خود ،عدم راضی بودن از چهره و قیافه خود،تمامی این موارد و بسیار موارد دیگر یکی یکی به صورت پر رنگ یا کمرنگ می تونه تاثییر بر احساس تنهایی و پوچی می کنند
برای تغییر احساسات هم در روانشناسی 4نوع روش داریم که البته چون تنهایی خودش از چندین چند احساس تشکیل شده یکی یکی باید این احساسات که تشکیل دهنده احساس تنهایی شده رو بشناسیم و یکی یکی اونا رو تغییر داد تا بتوان احساس تنهایی رو کم کم از بین برد

سلام به همگی
به نظرم 2 تا مورد از بحث بالا به نظر می رسه:
1-احساس تنهائی
2-دوستان و افراد اجتماع
احساس تنهائی:انسان وقتی تنهاست یعنی فقط با خودشه!
خوب حالا این خوبه یا بد؟
این خلوت کردن با خود برای بعضیها خیلی لذت بخش و برای بعضیها خیلی وحشتناکه و لذا نمیتوان یک نسخه واحد برای همه پیچید.
خیلیها را اگر در یک آپارتمان شامل اینترنت , کتاب,ماهواره,وسائل ورزشی,یک یخچال تپل:Cheshmak:,یک خط تلفن,آلبوم عکس,انواع کتابهای دعا و قرآن,مقداری پول و......تنها بگذاری و کاری به کارشون نداشته باشی , انگار دنیا را بهشون دادی و حاضرند روزها به همین ترتیب ادامه بدن
برخی هم در شرایط فوق حداکثر 1 ساعت میتونن تنها بمونن و ترجیح میدن که تو جمع دوستاشون باشن , حتی اگر خیلی هم خوش نباشن.
این که انسان بتونه خودشو تحمل کنه در واقع به این بستگی داره که چقدر خودشو میشناسه.
این جمله شاید برای خیلیها مضحک باشه ولی خیلیها هم مفهوم واقعی اون را میدونن. کسانی که از تنهائی فراری هستن در واقع مثل این میمونه که با یک غریبه در بک اتاق نشستن و همش میخوان بزنن بیرون.
لذا شناخت خویش و آشنائی با روح و روان خویش پارامتر مهمی در این خصوص هستش.البته در این خصوص صحبت زیاده ولی .........
دوستان و افراد اجتماع:به نظرم ما ابتدا باید مشخص کنیم که از گروههای دوستانی که داریم و یا از جمعهای اجتماعی چه انتظاری داریم. در اینصورت بهتر میتونیم از گذر زمان در جمعشون لذت ببریم.
مثلا اگر یک روز خیلی خسته ایم و فقط میخواهیم استراحت کنیم و بخندیم بهتره با 2-3 تا از دوستان دوران بچگی یا دبیرستان قرار بذاریم و یک روز و یا اگر موقعیتش هست 2-3 روز به سفر بریم و به دور از گفتگوهای جدی و بحثهای اعتقادی,سیاسی و ..... فقط بگیم و بخندیم و از مباحث جدی پرهیز کنیم.
البته بهتره همیشه مترصد صید افراد در زمینه های مختلف باشیم تا در مواقع لازم از گذر زمان بهترین لذت را ببریم.مثلا دوستانی با علایق مختلف مثل :علمی , عرفانی, دینی ,ورزشی,اهل سفر ,اهل بگو بخند,اهل کار خیر,اهل سیاست,و.........خوب شناسائی کنیم و این رو بدونیم که نمیشه از یک نفر انتظار همه چیز را داشت و همچنین اگر در جمعی هستیم که مثلا حس عرفانی درشون بیشتره باید حواسمون باشه که خیلی گیر منطقی و عقلی بهشون ندیم و یا اگر تو یک جمع هستیم که با ورزش میونه ای ندارن و مثلا باهاشون رفته ایم کوه هی گیر ندیم که سریعتر بریم و به قله برسیم و بهتره که همون پائینها با یک چای و بیشتر گفتگوی متفرقه در جمعشون بمونیم و اگر مثلا اهل علوم مهندسی هستیم و به تکنولوژی روز اهمیت میدیم شاید اگر در یک گروه که برای تفریح بیرون زده ایم نتونیم زیاد حرف بزنیم و احساس تنهائی کنیم.
و اگر میخواهیم یک شب به دعای کمیل بریم و حال کنیم بهتره بچه هائی رو انتخاب کنیم که اونها هم اهلش هستن.
فکر کنم اینطور دیگه کسی احساس تنهائی نکنه و علاوه بر اینکه دوستان زیادی داره , همیشه حس خوبی داره.
دلا خو کن به تنهایی. که از تن ها بلا خیزد. سعادت آن کسی دارد. که از تن ها بپرهیزد.
:Gol:

بی نظیر;423700 نوشت:

سلام

بسیار عالی بود خانم محمدی

مخصوصا این مورد adapt شدن من هم تا حدودی زیادی باهش موافقم
ولی نه کلا
مثلا در جمعی هستیم که همه دارن گناه می کنند اگر قوی باشیم وباهاشون جور نشیم بهتره

اما مطالب خیلی عالی بود تشکر

سلان بی نظیر جان ...
اینقدر ازت تو این سایت یاد گرفتم که نگو نپرس ...
این مطالبی هم که گفتم ماله خودم نبود ... میرم کتاب میخونم ... اونا رو میام اینجا مینویسم ... کاشکی ماله خودم بودن ....

به هر حال خیلی خوشحال شدم که چنین موضوعی رو ایجاد کردی ...
همین که فهمیدم ... فقط من خودم احساسه تنهایی نمیکنم ... برام خیلی ارزش داشت ...

بابته پست پر مهرتم تشکر میکنم ...

موفق باشی :hamdel:

hamid40;423771 نوشت:
دوستان و افراد اجتماع:به نظرم ما ابتدا باید مشخص کنیم که از گروههای دوستانی که داریم و یا از جمعهای اجتماعی چه انتظاری داریم. در اینصورت بهتر میتونیم از گذر زمان در جمعشون لذت ببریم.
مثلا اگر یک روز خیلی خسته ایم و فقط میخواهیم استراحت کنیم و بخندیم بهتره با 2-3 تا از دوستان دوران بچگی یا دبیرستان قرار بذاریم و یک روز و یا اگر موقعیتش هست 2-3 روز به سفر بریم و به دور از گفتگوهای جدی و بحثهای اعتقادی,سیاسی و ..... فقط بگیم و بخندیم و از مباحث جدی پرهیز کنیم.
البته بهتره همیشه مترصد صید افراد در زمینه های مختلف باشیم تا در مواقع لازم از گذر زمان بهترین لذت را ببریم.مثلا دوستانی با علایق مختلف مثل :علمی , عرفانی, دینی ,ورزشی,اهل سفر ,اهل بگو بخند,اهل کار خیر,اهل سیاست,و.........خوب شناسائی کنیم و این رو بدونیم که نمیشه از یک نفر انتظار همه چیز را داشت و همچنین اگر در جمعی هستیم که مثلا حس عرفانی درشون بیشتره باید حواسمون باشه که خیلی گیر منطقی و عقلی بهشون ندیم و یا اگر تو یک جمع هستیم که با ورزش میونه ای ندارن و مثلا باهاشون رفته ایم کوه هی گیر ندیم که سریعتر بریم و به قله برسیم و بهتره که همون پائینها با یک چای و بیشتر گفتگوی متفرقه در جمعشون بمونیم و اگر مثلا اهل علوم مهندسی هستیم و به تکنولوژی روز اهمیت میدیم شاید اگر در یک گروه که برای تفریح بیرون زده ایم نتونیم زیاد حرف بزنیم و احساس تنهائی کنیم.
و اگر میخواهیم یک شب به دعای کمیل بریم و حال کنیم بهتره بچه هائی رو انتخاب کنیم که اونها هم اهلش هستن.
فکر کنم اینطور دیگه کسی احساس تنهائی نکنه و علاوه بر اینکه دوستان زیادی داره , همیشه حس خوبی داره.
دلا خو کن به تنهایی. که از تن ها بلا خیزد. سعادت آن کسی دارد. که از تن ها بپرهیزد.[/quote]

نسخه جالبی پیچیدین و عالی بود

FT_Mohammadi;423944 نوشت:
سلان بی نظیر جان ...
اینقدر ازت تو این سایت یاد گرفتم که نگو نپرس ...
این مطالبی هم که گفتم ماله خودم نبود ... میرم کتاب میخونم ... اونا رو میام اینجا مینویسم ... کاشکی ماله خودم بودن ....

به هر حال خیلی خوشحال شدم که چنین موضوعی رو ایجاد کردی ...
همین که فهمیدم ... فقط من خودم احساسه تنهایی نمیکنم ... برام خیلی ارزش داشت ...

بابته پست پر مهرتم تشکر میکنم ...

موفق باشی

سلام

فقط این نکته رو دوباره بگم دوست من که تقریبا همه افراد این احساس و دارن ولی شدت و ضعف داره
دوستان بزرگوار و همچنین شما موارد خوبی رو برای رفع این احساس مطرح کردین
که از همه تشکر می کنم

موفق باشید

اميدوار;422934 نوشت:
بسمه تعالی
با عرض سلام و تحیت
همانگونه که اشاره فرمودید ممکن است فردی علی الرغم اینکه در جمع است، در عین حال احساس تنهایی کند، بنابراین احساس تنهایی با تنها بودن متفاوت است.
احساس تنهایی در صورتی که فراگیر و دائمی باشد، می تواند به پوچی و افسردگی منجر شود.
این احساس می تواند معلول عوامل متعددی باشد، از جمله؛
_ ناراحتی، عصبانیت و خشم
_ قطع ارتباط با خود(عدم پذیرش خود)، وقتی خود را نپذیریم و رابطه سالمی با خود نداشته باشیم نمی توانیم دیگران را هم بپذیریم
_ سختگیری و توقع بیش از اندازه از خود و دیگران
_ عدم تفاهم و اشتراک نظر با دیگران
و...

و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمین

سلام جناب امیدوار

با توجه به اینکه نظراتی داده شده لطفا مبانی علمی احساس تنهایی را از دید روانشناسی
بیشتر مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و راههای بهبود این احساس را بر مبنای علم روانشناسی
بیان کنید

با تشکر

[="Times New Roman"][="Black"]سلام و عرض ادب و احترام خدمت دوستان عزیز..

به نظر من احساس تنهایی از اونجا میاد که انسان خودش رو اونطور که هست قبول نمیکنه . و با خودش بیرحمانه رفتار میکنه . و از طرفی ، چیزی که اوضاع رو وخیم تر میکنه انکار کردن این مسئله و تظاهر به تنها نبودن و تظاهر به دوست داشتن خود هست . خیلی سخته یه نفر بتونه با خودش صادق باشه و احساساتش رو همونجور که هستن بپذیره و برای بهبودشون دست به تلاش بزنه .
مثلا یه نفر که به خودش رو راست هست می تونه اینطوری فکر کنه "درسته که من احساس حقارت میکنم . درسته که من در برابر فلانی احساس ناتوانی می کنم . اما خوب احساس من واقعیت نیست" زمانی که اینطوری فکر کنه و کاملا با خودش رو راست باشه . به مرور زمان احساسش نسبت به خودش تغییر میکنه . ولی بدترین حالت زمانیه که چیزی رو انکار کنید . هیچوقت از احساستون (هرچقدر هم منفی و دردآور باشه ) فرار نکنید . بپذیریدش . پذیرفتن به این معنی نیست که احساستون رو تایید کنید که آره من اینجوری هستم . بلکه به این معنیه که قبول کنید که شما چنین احساسی دارید . و سپس آهسته آهسته برای بهبودش قدم بردارید . :Gol::Gol:

قطعا باید تنها بودن رو از احساس تنها موندن تفکیک کرد
گاهی افرادی هستند که بنا بر اقتضای سنی، نیاز به وجود و شکوفایی عشق دارند و لذا این تنهایی را با وجود عشق درمان شده میبینند و با نبود آن هر روز احساس تنهایی میکنند که بهترین درمان آن ازدواج صحیح و پایدار است
اما گاهی افرادی هستند با وجود اینکه در زندگی عشق دارند، دوستان زیاد دارند و ارتباطات اجتماعی آنها در گستره وسیعی است اما باز هم احساس تنهایی میکنند. این افراد به نظر میرسد از اینکه کسی نیست که حرف آنها را بفهمد و به عبارتی کسی نیست که آنها را درک کند لذا عدم درک شدن توسط عزیزان و اطرافیان این حس تنها بودن را برمی انگیزد
لذا این افراد همیشه حرفهایی دارند برای نگفتن (و ارزش هر انسانی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد).
درمان این تنهایی رجوع به خداست، اینکه باور داشته باشی خدا تو را درک میکند و ناگفته های تو را میفهمد و میداند

موضوع قفل شده است