چرا عمر منکر وفات نبی صلی الله علیه و آله و سلم شد؟

تب‌های اولیه

19 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چرا عمر منکر وفات نبی صلی الله علیه و آله و سلم شد؟

من در کتابی خوندم که حدیثی بود که عمر وفات رسول الله رو منکر شد و... میشه حدیثو بذارید و شرح بدید تشکر

با نام الله



کارشناس بحث: استاد پیام

عمر تهديد به مرگ كرد هر كس را كه بخواهد وفات پيامبر را اعلام نمايد تا اينكه آنها را در رشك و ترديد و سرگرداني بگذارد و بيعت براي علي محقق نشود و بدينسان، مردم در اين حالت بمانند تا قهرمانان مخالفين با علي از هر جا كه هستند به مدينه باز گردند و چون تا آن وقت هنوز همه آنها نيامده بودند لذا نقش آدم متحير و وحشت زده را بازي كرد و شمشيرش را كشيد كه مردم را بترساند. و قطعا نگذاشت كه مردم به خانه پيامبر نزديك شوند تا از حقيقت قضيه با خبر گردند وگرنه چگونه شد كه هيچ كس جرات نكرد به خانه پيامبر نزديك شود جز ابوبكر كه وقتي آمد، وارد خانه شد و صورت پيامبر را نگريست، سپس خارج شد كه به مردم سرگردان بگويد: «هر كه محمد را مي‌پرستيد بداند كه محمد از دنيا رفته است و هر كه خدا را مي‌پرستد، همانا خدا زنده است و هرگز نمي‌ميرد»!

لازم است در اينجا يك نكته كوتاهي راجع به اين حرف ابوبكر بگوئيم: آيا ابوبكر معتقد بود در ميان مسلمانان كسي هست كه محمد را مي‌پرستد؟!! نه! قطعا چنين كسي نبوده است ولي او با اين جمله، مي‌خواست با كنايه عموم بني هاشم را و خصوصا علي بن ابي طالب را تحقير و كوچك كند زيرا آنان بر ساير اعراب مي‌باليدند كه محمد، رسول خدا از آنها است و آنان اهل و عشيره و خاندان او هستند و از تمام مردم به او سزاوارترند.و اين سخن نيز عبارت ديگري بود از سخن عمر بن خطاب در روز پنچشنبه كه گفت: «كتاب خدا ما را كافي است»(صحيح بخاري: ج 5، ص 137)




924. سنن الدارِمي - به نقل از عِكْرمه -:پيامبر خدا روز دوشنبه وفات يافت؛ ولي بقيّه روز و يك شبانه روز پس از آن نيز نگه داشته شد، تا آن كه روز چهارشنبه به خاك سپرده شد.

[ برخي] گفتند: پيامبر خدا وفات نيافته است؛ بلكه روحش عروج كرده است، همان گونه كه روح موسي عليه السلام عروج كرد. عمر برخاست و گفت: پيامبر خدا وفات نيافته است؛ بلكه روحش عروج كرده است، همان گونه كه روح موسي عليه السلام عروج كرد و به خدا سوگند، پيامبر خدا نمي ميرد تا آن هنگام كه دست و زبان كساني را ببُرد. عمر، همچنان سخن گفت، تا آن كه دهانش از تهديد و سخن گفتن، كف كرد.

پس، عبّاس برخاست و گفت: بي گمان، پيامبر خدا وفات يافته است و او نيز انسان است و همانند ديگر انسان ها دگرگوني و زوال مي پذيرد. اي قوم من! يارتان را به خاك بسپاريد كه او نزد خدا، گرامي تر از آن است كه وي را دو بار بميرانَد. آيا هريك از شما را يك بار و او را دو بار مي ميراند، در حالي كه او نزد خدا، گرامي تر از اين است؟

اي قوم من! يارتان را به خاك بسپاريد، كه اگر آن گونه باشد كه شما مي گوييد، براي خدا مشكل نيست او را از دل خاك بيرون آورد. به خدا سوگند، پيامبر خدا وفات نيافت تا آن كه مسير [ حق] را به صورت راهي روشن، براي ما گذارْد و حلال را حلال و حرام را حرام كرد و ازدواج نمود و طلاق داد و جنگيد و صلح كرد.

چوپاني كه در پي گوسفندانش از قلّه كوه ها بگذرد و با چوب دستي اش درختان خاردار را بتكاند و با دست خود، حوض آبي از گل بسازد، از پيامبري كه در ميان شما بود، سختكوش تر و زحمتكش تر نيست.

اي قوم من! يارتان را به خاك بسپاريد.[1].

925. الطبقات الكبري - به نقل از عايشه -:چون پيامبر خدا وفات يافت، عمر و مغيرة بن شعبه اجازه خواستند و بر او داخل شدند و پارچه از چهره اش كنار زدند. عمر گفت: چه بيهوشي اي! چه قدر بيهوشي پيامبر خدا شديد است! سپس هر دو برخاستند و چون به در رسيدند، مغيره گفت: اي عمر! به خدا سوگند، پيامبر خدا وفات يافته است!

عمر گفت: دروغ مي گويي! پيامبر خدا وفات نيافته است؛ بلكه تو در پي فتنه اي. پيامبر خدا وفات نمي كند تا آن كه منافقان را نابود سازد.

سپس ابو بكر آمد و عمر، همچنان براي مردم سخن راند. پس، ابو بكر به وي گفت: ساكت شو!

عمر، ساكت شد و ابو بكر بالا رفت و پس از حمد و ثناي الهي، آيه: «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُم مَّيِّتُونَ؛[2] بي گمان، تو [ اي پيامبر! ]مي ميري و آنان نيز مي ميرند» را قرائت كرد و پس از آن [، آيه]: «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَي أَعْقَبِكُمْ؛[3] و محمّد، جز پيامبري نيست كه پيش از او هم پيامبراني بوده اند. آيا اگر بميرد يا كشته شود، [ از دين او] باز مي گرديد؟» را خواند تا آن كه از آيه فارغ گشت. سپس گفت: هر كس محمّد را مي پرستد، [ بداند كه] محمّد در گذشت و هر كس كه خدا را مي پرستد، پسْ خدا زنده است و نمي ميرد.

عمر گفت: آيا اين، در كتاب خداست؟

[ ابو بكر] گفت: آري.

عمر گفت: اي مردم! اين، ابو بكر و ريش سفيد مسلمانان است. پس با او بيعت كنيد. مردم نيز بيعت كردند.[4].

926. تاريخ اليعقوبي - در ياد كردِ وفات پيامبر خدا -:عمر، بيرون آمد و گفت: به خدا سوگند، پيامبر خدا نمرده است و نمي ميرد. او فقط غايب شده است - همان گونه كه موسي بن عمران، چهل شب غايب شد - و سپس باز مي گردد و به خدا قسم، دست ها و پاهاي گروهي را قطع مي كند.

ابو بكر گفت: بلكه خداوند، خبر درگذشت او را [ در قرآن] به ما داده و گفته است:«تو مي ميري و آنان نيز مي ميرند».

پس عمر گفت: به خدا سوگند، گويي كه تاكنون آن [ آيه] را نخوانده بودم. سپس گفت:

به جانم سوگند، يقين داشتم كه تو در گذشته اي/

ليكن بي تابي باعث شد تا آن سخنان را بگويم و آشكار كنم.[5].

927. صحيح البخاري - به نقل از عايشه -:پيامبر خدا در گذشت، در حالي كه ابو بكر در سُنْح (عاليه )[6] بود. پس، عمر برخاست و گفت: به خدا سوگند، پيامبر خدا وفات نيافته است.

نيز گفت: به خدا سوگند، جز اين، چيز ديگري را باور ندارم و بي گمان، خداوند، او را بر مي انگيزد و دست و پاي كساني را مي بُرد.

پس، ابو بكر آمد و چهره پيامبر خدا را گشود و او را بوسيد و گفت: پدر و مادرم فداي تو باد! پاكْ زندگي نمودي و پاك در گذشتي. سوگند به آن كه جانم در دست اوست، هرگز خداوند، مرگ را دو بار به تو نمي چشانَد. سپس بيرون آمد و گفت: اي سوگندخورنده! آرام تر.

چون ابو بكر به سخن در آمد، عمر نشست. پس، ابو بكر به حمد و ثناي الهي پرداخت و گفت: آگاه باشيد! هر كس محمّد را مي پرستد، بداند كه محمّد در گذشته و هر كس خدا را مي پرستد، پس، خداوندْ زنده است و نمي ميرد. و گفت:«تو مي ميري و آنان نيز مي ميرند» و گفت: « و محمّد، جز پيامبري نيست كه پيش از او هم پيامبراني بوده اند. آيا اگر بميرد يا كشته شود، [ از دين او] باز مي گرديد ؟ و هر كس از عقيده اش باز گردد، هرگز به خداوند، زياني نمي رساند و زودا كه خداوند، سپاسگزاران را پاداش دهد!».

پس، مردم، هق هق كنان گريستند.[7].

928. دلائل النبوّة - به نقل از عُروه، در ياد كردِ وفات پيامبر خدا -:عمر بن خطّاب برخاست و با مردم، سخن گفت. او هر كس را كه مي گفت: «پيامبر، در گذشته است»، به قتل و قطع [ دست و پا] تهديد مي نمود و مي گفت: پيامبر خدا در بيهوشي است و اگر برخيزد، مي بُرد و مي كُشد.

عمرو بن قيس بن زائدة بن اصم بن اُمّ مكتوم، در انتهاي مسجد ايستاده بود و [ اين آيه را] مي خواند: « و محمّد، جز پيامبري نيست كه پيش از او هم پيامبراني بوده اند... و زودا كه خداوند، سپاسگزاران را پاداش دهد!».

مردم، مسجد را پر كرده بودند و مي گريستند و آشفته بودند و گوش نمي كردند. پس، عبّاس بن عبد المطّلب به سوي مردم آمد و گفت: اي مردم! آيا نزد كسي از شما عهد و سفارش خاصّي از پيامبر خدا درباره وفاتش موجود است تا براي ما باز گويد؟ گفتند: نه.

[ عبّاس ] گفت: اي عمر! آيا تو آگاهي خاصّي داري؟ گفت: نه.

[ عبّاس ] گفت: اي مردم! گواه باشيد كه هيچ كس گواهي نمي دهد كه سفارش خاصّي از پيامبرصلي الله عليه وآله درباره وفاتش، نزد او باشد. به خدايي كه جز او خدايي نيست، پيامبر خدا مرگ را چشيد.

ابو بكر، سوار بر مركبش از سُنح آمد تا بر در مسجد پياده شد. سپس با غم و اندوه، جلو آمد و بر در منزل دخترش عايشه [ ايستاد و] اجازه خواست. عايشه به او اجازه داد. او داخل شد، در حالي كه پيامبر خدا بر بسترْ وفات يافته بود و زنان، پيرامونش بودند. پس، چهره هايشان را پوشاندند و خود را از ابو بكر پنهان ساختند، مگر عايشه.

ابو بكر، چهره پيامبر خدا را گشود و بر روي او خم شد و در حالي كه او را مي بوسيد و مي گريست، مي گفت:آنچه ابن خطّاب مي گويد، درست نيست. سوگند به آن كه جانم در دست اوست، پيامبر خدا وفات يافته است. رحمت خدا بر تو باد، اي پيامبر خدا! چه پاكْ زندگي نمودي و چه پاك در گذشتي! سپس او را با پارچه پوشاند و شتابان به سوي مسجد آمد. از روي گردن مردم گذشت تا خود را به منبر رساند. چون عمر، او را ديد كه به سويش مي آيد، نشست.

ابو بكر در كنار منبر ايستاد و مردم را ندا داد. پس نشستند و گوش سپردند. ابو بكر هر آنچه از شهادتين مي دانست، بر زبان آورد و گفت:خداوند - تبارك و تعالي - پيامبرتان را در همان زمان حيات، از وفاتش باخبر ساخت و نيز وفات شما را به شما خبر داد. آن، مرگ است، تا آن هنگام كه كسي جز خدايعزوجل نمانَد. خداوند - تبارك و تعالي - گفته است: « و محمّد، جز پيامبري نيست كه پيش از او هم پيامبراني بوده اند... و زودا كه خداوند، سپاسگزاران را پاداش دهد!».

پس، عمر گفت: اين آيه، در قرآن است؟ به خدا سوگند، تاكنون نمي دانستم كه چنين آيه اي نازل شده است![8].

929. صحيح البخاري - به نقل از اَنَس بن مالك -:شنيدم عمر در خطبه دوم خويش، در فرداي وفات پيامبرصلي الله عليه وآله بر منبر نشست و به يگانگي خداوند و رسالت محمّدصلي الله عليه وآله گواهي داد، در حالي كه ابو بكر ساكت بود و سخني بر زبان نمي آورد.

[ عمر] گفت: اميد داشتم كه پيامبر خدا زندگي كند، آن قدر كه پس از همه ما از دنيا برود! حال اگر محمّد در گذشته است، خداي متعال، نوري در ميان شما قرار داده كه با آن به سوي همان چيزهايي كه خدا محمّد را هدايت كرد، هدايت مي يابيد. ابو بكر، همراه پيامبر و دومي از دو تن [ اهل غار ]است و او به امور شما از همه مسلمانانْ اولي است. پس برخيزيد و با او بيعت كنيد.

گروهي از مسلمانان، پيش از آن، در سقيفه بني ساعده با ابو بكر بيعت كرده بودند و بيعت عمومي، بر فراز منبر صورت گرفت.[9].

930. صحيح ابن حبّان - به نقل از انس بن مالك -:عمر بن خطّاب، فردا[ ي وفات پيامبرصلي الله عليه وآله] و هنگام بيعت با ابو بكر در مسجد پيامبرصلي الله عليه وآله و پس از قرار گرفتن ابو بكر بر منبر پيامبر خدا، برخاست و پيش از ابو بكر، به يگانگي خداوند و رسالت پيامبرصلي الله عليه وآله گواهي داد و سپس گفت:

امّا بعد، من ديروز به شما سخني گفتم كه آن گونه كه گفتم، نبود و به خدا سوگند، [ آن را] در كتابِ نازل شده و در سفارشي كه پيامبر خدا به من كرده بود، نيافتم. من اميدوار بودم كه پيامبرصلي الله عليه وآله آن قدر زنده باشد كه پس از همه ما وفات كند؛ امّا خداي بزرگوار و والا، براي پيامبرش آنچه را نزد خود داشت، بر آنچه شما مي خواستيد، ترجيح داد. اين، كتاب خداست كه خداوند، پيامبرش را بدان هدايت نمود. پس، آن را بر گيريد تا بدانچه خدا پيامبرش را هدايت نمود، هدايت يابيد.[10].

  • [h=3][/h]


[/HR]

  1. سنن الدارمي:83/42/1، الطبقات الكبري:266/2، أنساب الأشراف:243/2.
  2. زمر، آيه 30.
  3. آل عمران، آيه 144.
  4. الطبقات الكبري:267/2، مسند ابن حنبل:25899/44/10، البداية و النهاية:241/5.
  5. تاريخ اليعقوبي:114/2، السيرة النبويّة، ابن هشام:305/4، شرح نهج البلاغة:178/1.
  6. سُنح يا همان عاليه، جايي در نزديكي مدينه است كه خانه ابو بكر در آن جا بوده است. (تاج العروس:96/4)
  7. صحيح البخاري:3467/1341/3، سنن ابن ماجة:1627/520/1.
  8. دلائل النبوّة، بيهقي:217/7، البداية و النهاية:242/5 و 243، كنز العمّال: 18775/245/7.
  9. صحيح البخاري: 6793/2639/6، صحيح ابن حبّان:6875/297/15، الطرائف:453.
  10. صحيح ابن حبّان:6620/589/14، الطبقات الكبري: 271/2.

با سلام

یکی از مستشرقین می گوید که ابوبکر هنگامی که شور و هیجان و سرکشی عمر را دید برای اینکه او را تسکین دهد جمله ای از خود را به قرآن نسبت داده و گفت : ای عمر مگر نخوانده ای که خداوند می گوید : انک میت و انهم میتون ؟

و عمر پاسخ می دهد که به خدا قسم چنین آیه ای را ندیده بودم !!!!

همین مستشرق از همینجا نتیجه می گیرد که آیه انک میت و انهم میتون از ابوبکر بوده و جز وحی بر پیامبر نبوده است ، چرا که حتی خود عمر هم نمی دانسته که چنین آیه ای وجود دارد !!!!

شاهدی که می آورد اینست که در روایات صحیح السند می خوانیم که فتبارک الله احسن الخاقین را عمر گفت و بعد به عنوان موافقت عمر ، خدا نیز چنین آیه ای را نازل نمود !!!

پاسخ چیست ؟

با تشکر . :Gol:

سلام" اگر هرکدام ازمسلمانان صدراسلام جایی آیه ای خوانده اند بتوان ادعا کرد که خودشان آورده اند مثل همین مورد چرااین دلیل رابه دیگر آیات عمومیت ندهیم ؟
واقعا ادعای بی دلیل کاری است آسان
دلیل این مستشرق اگر واقعا حرف مستشرق است چیست؟

با سلام

عمر براي مديريت برنامه هايي كه در صحيفه ملعونه توسط حزب نفاق تصويب شده بود نياز به زمان داشت بهمين دليل با همياري دوستانش اين رفتار عجيب را انجام داد :

[=&quot]3339 -[=&quot] الحادي والعشرون عن هشام بن عروة عن أبيه عن عائشة أن رسول الله {صلى الله عليه وسلم} مات وأبو بكر بالسنح - يعني بالعالية فقام عمر يقول والله ما مات رسول الله {صلى الله عليه وسلم} قالت وقال عمر ما كان يقع في نفسي إلا ذاك وليبعثنه الله[=&quot] فليقطعن أيدي رجال وأرجلهم (يعني منافقين) [=&quot]فجاء أبو بكر فكشف عن رسول الله {صلى الله عليه وسلم} وقبله قال بأبي أنت طبت حياً وميتاً والذي نفسي بيده لا يذيقنك الله الموتتين أبداً ثم خرج فقال أيها الحالف على رسلك فلما تكلم أبو بكر جلس عمر فحمد الله أبو بكر وأثنى عليه وقال ألا من كان يعبد محمداً فإن محمداً قد مات ومن كان يعبد الله فإن الله حيٌّ لا يموت وقال ( إنك ميت وإنهم ميتون ) الزمر وقال ( وما محمدٌ إلا رسولٌ قد خلت من قبله الرسل أفإن مات أو قتل انقلبتم على أعقابكم ومن ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئاً وسيجزي الله الشاكرين ) آل عمران قال فنشج الناس يبكون قالتواجتمعت الأنصار إلى سعد بن عبادة في سقيفة بني ساعدة فقالوا منا أميرٌ ومنكم أمير فذهب إليهم أبو بكر وعمر بن الخطاب وأبو عبيدة بن الجراح فذهب عمر يتكلم فأسكته أبو بكر وكان يقول والله ما أردت بذلك إلا أني قد هيأت كلاماً قد أعجبني خشيت ألا يبلغه أبو بكر ثم تكلم أبو بكر فتكلم أبلغ الناس فقال في كلامه نحن الأمراء وأنتم الوزراء فقال حباب بن المنذر لا والله لا نفعل منا أمير ومنكم أمير فقال أبو بكر لا ولكنا الأمراء وأنتم الوزراء هم أوسط العرب داراً وأعزهم أحساباً فبايعوا عمر أو أبا عبيدة
[=&quot]فقال عمر بل نبايعك أنت فأنت سيدنا وخيرنا وأحبنا إلى رسول الله {صلى الله عليه وسلم} فأخذ عمر بيده فبايعه وبايعه الناس فقال قائل قتلتم سعد بن عبادة فقال عمر قتله الله قالت
[=&quot]فما كانت من خطبتهما من خطبة إلا نفع الله بها لقد [=&quot]خوف عمر[=&quot] الناس وإن فيهم لنفاقاً فردهم الله بذلك ثم لقد بصر أبو بكر الناس في الله وعرفهم الحق الذي عليهم وخرجوا به يتلون ( وما محمدٌ إلا رسولٌ قد خلت من قبله الرسل ) إلى ( الشاكرين )
[=&quot]عمر ميگفت : «لا یتکلم احد بموته إلا ضربته بسیفی هذا»[=&quot] (هرکس سخن از مرگ پیغمبر بیاورد(منافق است)، با این شمشیر او را می‌زنم.) (سنن النسائی الکبرى، ج ۴، ص ۲۶۳)

[=&quot]وقص الحديثأي قص القاسم بن محمد بن أبي بكر الصديق وأراد بالحديث ما قاله عمر من قوله إنه [=&quot]لم يمت ولن يموت حتى يقطع أيادي رجال المنافقين[=&quot] وأرجلهم[=&quot] .شرح بخاري عيني

البته بسيار درست گفت كه بين اصحاب منافقين وجود داشتند وبقول عائشه شورش كرده بودند !

[="Navy"]با عرض سلام

چند وقت پیش یک مطلبی از شیخ مفید قدّس سرّه در این زمینه دیدم، ایشان می‌فرماید:

«خیلی ها می‌گویند اوّلین اختلافی که در اسلام بعد از وفات رسول خدا به وقوع پیوست عبارت است از اختلاف میان مهاجرین و انصار درباره جانشینی آن حضرت،

و حال آنکه اشتباه می‌کنند، چرا که اوّلین اختلافی که بعد از وفات آن حضرت در اسلام روی داد عبارت است از مخالفت عمر بن خطّاب در وفات رسول گرامی، که او ادّعای زنده بودن آن حضرت را نمود»

سپس مرحوم شیخ مفید به بررسی و تحلیل این ادّعا پرداخته است. (بنگرید: شیخ مفید(ره): الفصول المختاره / ص240)[/]

پیام;437563 نوشت:
دلیل این مستشرق اگر واقعا حرف مستشرق است چیست؟
سلام بر شما استاد گرامی

اگر واقعا در تردید هستید که این کلام مسشترق هست یا نیست به کتاب زیدان مراجعه کنید !

دلیل وی نیز اینست که عمر تصریح می کند من چنین آیه ای را تا کنون نشنیده ام و آنرا ندیده ام !

اکنون سوال می شود :

آیا در واقعه ای دیگر ( در همان دو دهه اول اسلام )، کسی غیر از ابوبکر چنین آیه ای را تلاوت نموده است ؟

با تشکر !

عبدالرسول;437986 نوشت:
آیا در واقعه ای دیگر ( در همان دو دهه اول اسلام )، کسی غیر از ابوبکر چنین آیه ای را تلاوت نموده است ؟

با تشکر !

با سلام

أخرج ابن مردويه عن علي بن أبي طالب رضي الله عنه قال : قال رسول الله صلى الله عليه وسلم « لما نزلت هذه الآية { إنك ميت وإنهم ميتون } قلت : يا رب أيموت الخلائق كلهم وتبقى الأنبياء؟ نزلت { كل نفس ذائقة الموت ثم إلينا ترجعون } » .

أخرج عبد بن حميد والنسائي وابن أبي حاتم والطبراني وابن مردويه عن ابن عمر رضي الله عنه قال : لقد لبثنا برهة من دهرنا ونحن نرى أن هذه الآية نزلت فينا ، وفي أهل الكتابين من قبل { إنك ميت وإنهم ميتون ثم إنكم يوم القيامة عند ربكم تختصمون } قلنا : كيف نختصم ونبينا واحد ، وكتابنا واحد؟ حتى رأيت بعضنا يضرب وجوه بعض بالسيف ، فعرفت أنها نزلت فينا .
وأخرج نعيم بن حماد في الفتن والحاكم وصححه وابن مردويه عن ابن عمر رضي الله عنهما قال : عشنا برهة من دهرنا ونحن نرى هذه الآية نزلت فينا { إنك ميت وإنهم ميتون ثم إنكم يوم القيامة عند ربكم تختصمون } فقلت : لم نختصم . أما نحن فلا نعبد إلا الله ، وأما ديننا فالإِسلام ، وأما كتابنا فالقرآن لا نغيره أبداً ولا نحرف الكتاب ، وأما قبلتنا فالكعبة ، وأما حرمنا فواحد ، وأما نبينا فمحمد صلى الله عليه وسلم . فكيف نختصم؟ حتى كفح بعضنا وجه بعض بالسيف ، فعرفت أنها نزلت فينا .

وأخرج ابن جرير والطبراني وابن مردويه وأبو نعيم عن عبدالله بن الزبير رضي الله عنه قال : « لما أنزلت هذه الآية { إنك ميت وإنهم ميتون ثم إنكم يوم القيامة عند ربكم تختصمون } قال الزبير رضي الله عنه : يا رسول الله يكرر علينا ما كان بيننا في الدنيا مع خواص الذنوب؟ فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم : » نعم . ليكرر ذلك عليكم حتى يؤدى إلى كل ذي حق حقه « قال الزبير رضي الله عنه : إن الأمر لشديد » .

وازطريق شيعه شيخ كليني و صدوق و فتال النيسابوري رحمهم الله ، متن از کلینی است :

محمد بن يحيى، عن أحمد بن محمد بن عيسى، عن الحسين بن سعيد، عن فضالة ابن أيوب، عن أبي المغرا قال: حدثني يعقوب الاحمر قال: دخلنا على أبي عبدالله (عليه السلام)
نعزيه بإسماعيل فترحم عليه ثم قال: إن الله عزوجل نعى إلى نبيه (صلى الله عليه وآله) نفسه فقال:
" إنك ميت وإنهم ميتون " وقال: " كل نفس ذائقة الموت " ثم أنشأ يحدث فقال: إنه يموت أهل الارض حتى لا؟ يبقى أحد ثم يموت أهل السماء حتى لا يبقى أحد إلا ملك الموت وحملة العرش وجبرئيل وميكائيل
.....

البته آیاتی که در معرض تحریف بوده اند آیات مربوط به امامت بوده اند وسایر اصول اساسی قران مجید تحریف نشده است .

سلام
لطفا ترجمه فارسی مطلب رو هم بذارید، تا برای افرادی که به زبان عربی مسلط نیستند هم قابل استفاده باشه
ممنون:Gol:

سلام "لطفا اگه میشه صفحه کتاب رابگید ونکته ای که باید توجه داشت اینه که مطالعه کنید علم دینی عمرراکه اگه اون ملاک بودن ونبودن درقران واحکام دین بشه چه مطالب دیگری راباید ازقرآن ندونست.

سلام "لطفا کمی راجع به اطلاعات قرآنی عمرباستناد اهل سنت مراجعه کنید اون وقت می بینیدخیلی دیگه ازآیات راهم باید بااین استدلال ردکرد.

dfffd;419842 نوشت:
من در کتابی خوندم که حدیثی بود که عمر وفات رسول الله رو منکر شد و... میشه حدیثو بذارید و شرح بدید تشکر
در وقتی که شیعه و سنی دشمن مشترک دارد اینگونه سوالات نه تنها سوال علمی محسوب نمی شود
بلکه این سخن تفرقه انگیز و قتنه گرانه می تواند باشد

پیام;438939 نوشت:
سلام "لطفا اگه میشه صفحه کتاب رابگید ونکته ای که باید توجه داشت اینه که مطالعه کنید علم دینی عمرراکه اگه اون ملاک بودن ونبودن درقران واحکام دین بشه چه مطالب دیگری راباید ازقرآن ندونست.
سلام علیکم استاد گرامی ، بنده حتی از کتاب الغدیر علامه امینی نقل می کنم که عمر برای حفظ سوره بقره 11 سال وقت گذاشت ، اما یک مستشرق اینها را متوجه نیست ، بلکه وی می گوید : چون خلیفه مسلمانان آیه قرآن را نمی داند ، پس لابد وجود نداشته ! ..... به هر تقدیر بنده پاسخ خودم را گرفتم ، با تشکر از شما و برادر خیرالبریه :Gol:

شهید علی اصغر پازوکی;438962 نوشت:
در وقتی که شیعه و سنی دشمن مشترک دارد اینگونه سوالات نه تنها سوال علمی محسوب نمی شود
بلکه این سخن تفرقه انگیز و قتنه گرانه می تواند باشد
خدا لعنت کند منافق رو.

از امامنا الصادق پرسیده شد شام بدتر است یا روم. فرمودند رومیان کافرند اما دشمن ما (اهل بیت) نیستند ولی شامیان دشمن ما هستند. دشمن ما عمری هست تا صهیونیست

dfffd;439316 نوشت:
از امامنا الصادق پرسیده شد شام بدتر است یا روم. فرمودند رومیان کافرند اما دشمن ما (اهل بیت) نیستند ولی شامیان دشمن ما هستند. دشمن ما عمری هست تا صهیونیست
مرگ بر منافق صهیونیست
موضوع قفل شده است