صد کلمه در معرفت نفس از علامه حسن زاده آملی

تب‌های اولیه

24 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
صد کلمه در معرفت نفس از علامه حسن زاده آملی

بسم الله الرّحمن الرّحيم
ألحمدلله رب العالمين

اين صد كلمه كه صد دانه دانه در دانه در يك دانه است براي خاطر عاطر آن عزيزي كه شائق اعتلاي
به ذرو ة معرفت نفس است، از قلم اين كمترين : حسن حسن زاده آملي، به رش تة نوشته
درآمده است كه اگر مورد پسند افتد او را بسند است.

يك: !!!!!!!!

آن كه خود را نشناخت چگونه ديگري را مي شناسد؟!

دو: !!!!!!!!

آن كه از صحيفة نفس خود آگاهي ندارد، از كدام كتاب و رساله طرفي مي بندد؟!

سه: !!!!!!!!

آن كه گوهر ذات خود را تباه كرده است، چه بهره اي از زندگي برده است؟!

چهار: !!!!!!!!

آن كه خود را فراموش كرده است، از ياد چه چيز خرسند است؟!

پنج: !!!!!!!!

آن كه مي پندارد كاري برتر از خودشناسي و خداشناسي است، چيست؟!

شش: !!!!!!!!

آنكه در صقع ذات خود با تم ثّلات ملكي همدم و هم سخن نباشد، بايد با چه اشباح وخيالات هم دهن باشد؟!

هفت: !!!!!!!!

آن كه خود را براي هميشه درست نساخت، پس به چه كاري پرداخت؟!

هشت: !!!!!!!!

آن كه از سير انفسي به سير آفاقي نرسيده است, چه چشيده و چه ديده است؟!

نه: !!!!!!!!

آن كه مي انگارد در عوالم امكان، موجودي بزرگتر از انسان است، كدام است؟!

ده: !!!!!!!!

آن كه تن آراست و روان آلاست، به چه ارج و بهاست؟!

يازده: !!!!!!!!

آن كه معاش مادي را وسيلة مقامات معنوي نگيرد، سخت در خطاست.

دوازده: !!!!!!!!

آن كه به هر آرمان است، ارزش او همان است.

سيزده: !!!!!!!!

آن كه از مرگ مي ترسد، از خودش مي ترسد.

چهارده: !!!!!!!!

آن كه خداي را انكار دارد، منكر وجود خود است.

پانزده: !!!!!!!!

آن كه حق معرفت به نفس روزيش شده است، فيلسوف است، چه اينكه فلسفه، معرفت انسان به نفس خود است و معرفت نفس اُم حكمت است.

شانزده: !!!!!!!

آن كه در خود فرونرفته است و در بحار ملكوت سير نكرده است و از ديار جبروت سر در نياورده است، ديگر سباحت وسياحت را چه وزني نهاده است؟!

هفده: !!!!!!!!

آن كه خود را جدولي از درياي بيكران هستي نيافته است، در تحصيل معارف و ارتقايش چه مي انديشد؟!

هيجده: !!!!!!!!

آن كه خود را متسخّر در تحت تدبير متفرّد به جبروت نم ي يابد، در وحدت صنع صورت شگفتش چه مي گويد؟!

نوزده: !!!!!!!!

آن كه در وادي مقدس من كيستم؟ قدم ننهاده است، خرواري به خردلي.

بيست: !!!!!!!!

آن كه از اعتلاي فهم خطاب محمدي سر باز زده است، خود را به مفت باخته است.

بيست و يك: !!!!!!!!

آن كه طبيعتش را بر عقلش حاكم گردانيده است، در محكمة هر بخردي محكوم است.

بيست و دو: !!!!!!!!

آن كه در اطوار خلقتش نمي انديشد، سوداي او سراسر زيان است.

بيست و سه: !!!!!!!!

آن كه خود را زرع و زارع و مزرعة خويش نداند، از سعادت جاوداني با زبماند.

بيست و چهار: !!!!!!!!

آن كه غذا را مسانخ مغتذي نيابد، هرزه خوار مي گردد، و هرزه خوار هرزه گو و هرزه كار مي شود.

بيست و پنج: !!!!!!!!

آن كه كشتزارش را وجين نكند، از گياه هرزه آزار بيند.

بيست و شش: !!!!!!!!

آن كه « من عرف نفسه فقد عرف ربه »را درست فهم كند، جميع مسائل اصيل فلسفي و مطالب قويم حكمت متعالي و حقائق متين عرفاني را از آن استنباط تواند كرد، لذا معرفت نفس ر ا مفتاح خزائنملكوت فرموده اند.
پس برهان شرف اين گوهر يگانه، أعني جوهر نفس، همين مأثور شريف « من عرف » بس است.

بيست و هفت: !!!!!!!!

آن كه در كريمه (ولا تُجزَونَ إِلاَّ ما كُنْتُم تَعملُون) و (هلْ ثُوب الْكُفَّار ما كانُوا يفْعلُون ) و ( و كُلَّما رزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمرَةٍ رِزقاً قالُوا هذَا الَّذِي رزِقْنا مِنْ قَبلُ و أُتُوا بِهِ متَشابِها ) و نظائر آنها به خوبي انديشه كند جزا را موافق اعمال و عقائد م ييابد.

بيست و نه: !!!!!!!!

آن كه در كسب علم و حرفه و صنعت خود تأم ل كند، درمي يابد كه فعل او را ظاهري و باطني است،
ظاهر او كه قشر است با زمان متصر م است و ناپايدار، و باطن او كه لُب
است ملكه او گردد و متحقّق وبرقرار، و بدين ملكه م لك و سلطان و اقتدار بر تصرف در ماده و إعمال أعمال خود كند، پس آنگاه آگاه
شود كه علم و عمل جوهر و انسان سازند.

سي: !!!!!!!!

آن كه در علم و عمل دقيق شود، علم را امام عمل و قائم بر آن مي يابد، چنانكه گوئي:
علم نر باشد و عمل ماده، و مانند آنكه:
آسمان مرد و زمين زن در خرد
.هر چه آن انداخت اين مي پرورد
و مانند مني رجل كه قو ة مولّده است، و رطوبت مر أة كه متو لّده است، چه آن آسمان است و اين زمين ،
1، و از اين دقّت آگاه گردد كه علم مشخ ص روح انسان، و عمل مشخ ص « الرِّجالُ قامونَ علَى النِّساء »
بدن اوست كه نه روح بي بدن است و نه بدن بي روح، اين قائم به آن است و آن قائم بر اين.

سي و يك: !!!!!!!!

آن كه به سرّ سور ة قدر كشف تام محمدي برسد، انسان را صاحب مقام فوق تجرّد شناسد، چه اين كه
قرآن مجيد بيكران در ليل ة مبارك ة بن ية محمديه، از غايت فُسحت قلب و نهايت شرح صدرش به انزال
دفعي فرود آمده است.

سي و دو: !!!!!!!!

آن كه در معرفت انسان وقرآن توغّل كند، قرآن را صورت كت بية انسان كامل شناسد، و نظام هستي را
صورت عينية او يابد.

سي و سه: !!!!!!!!

آن كه در صورت علميه، به درستي تعقل كند هم صورت علميه را و هم واهب و م تّهب آن را عاري از
ماده و احكام آن م ييابد.
يعني اذعان مي كند كه صورت ع لميه و وعاء تقرّر آن مطلقاً چه مفيض و چه مستفيض، فوق طبيعت و
وراي آنند.

سي و چهار: !!!!!!!!

آن كه در اعتلاي نفس از قوه به فعل بينديشد كه هر چه داناتر م ي شود براي اخذ معارف قو يتر آماده تر
مي گردد، پي مي برد كه نفس را رتبت فوق تجرّد است.
يعني علاوه بر مجرّد بودنش حد يقف ندارد، و به سرّ اثر گرامي:
آگاه مي گردد. « يا من لا تزيده كثرة العطاء الاّ جودا و كرما »

سي و پنج: !!!!!!!!

آن كه خطاب محمدي را درست فهم كند كه انسانها براي اغتذاي از اين سفر ة الهي دعوت شد هاند قدر
و مرتبت خود را شناسد و در راه استكمالش پويا و جويا گردد.

سي و شش: !!!!!!!!

آن كه در حقيقت علم، درست تأمل كند كه بصر نفس م ي شود و او را از ظلمت به ضياء م ي كشاند، آگاه
گردد كه نورِ علم، نفس نفس و عين ذات او م ي گردد، و به سرّ اتحاد علم و عالم و معلوم به حسب
. 1. نساء/ ۳۵
وجود، مي رسد.

سي و هفت: !!!!!!!!

آن كه در آثار صفات و اخلاق انسانها و در احوال و افعال حيوانها دقيق شود، حيوانها را تمثّلات
ملكات انسانها مي يابد.

سي و هشت: !!!!!!!!

آن كه در كتب مصنّفان و مؤلفان فكر كند، آنها را دليل بر تجرّد وعاي علم اعم از واهب و م تّهب كه
نفس است مي يابد.

سي و نه: !!!!!!!!

آن كه خود را ابدي شناخت، فكر ابد مي كند.

چهل: !!!!!!!!

آن كه در طلب دقّت كند، بين طالب و مطلوب مناسبتي م ي يابد، و پي مي برد كه نفس بدون توحد و
تجمع به كمال انساني نرسد، و تعلّق با تعقّل جمع نشود.
: حضرت وصي امام علي 7 فرموده است:العارف من عرف نفسه فأعتقها و نز هها عن كلّ ما
يبعدها

چهل و يك: !!!!!!!!

آن كه در معرفت نفس غور كند، خود را يك شخص ممتد داراي مراتب بيند كه هر مرتب ة را حكمي
خاص است، و در عين حال مرتبة بالا حقيقت مرتبه پايين و پايين رقيقت بالاست.
چنانكه بدن مرتبة نازلة نفس است، و مع ذلك همة افعال مراتب، از يك هوي تاند.

چهل و دو: !!!!!!!!

آن كه چند روزي كشيك نفس خود بكشد و صادرات و واردات آن را مواظب باشد به درد خود
مي رسد و چارة درمانش مي كند.

چهل و سه: !!!!!!!!

آن كه انسان كامل است، به تعبير عارف، مبين حقائق اسماء است، فيلسوف گويد:
فيلسوف كامل امام است، كه فلسفه، علم به حقائق اشياء است و اشياء اسماء عيني اند ، قرآن كريم
2« وكُلَّ شَي ءٍ أَحصيناه فِي إِمامٍ مبِينٍ » ،1« و علَّم آدم الْأَسماءكُلَّها » : فرمايد
پس قرآن و عرفان و برهان را از يكديگر جدائي نيست.

چهل و چهار: !!!!!!!!

آن كه خود را زرع و زارع و مزرعه و بذر خود شناخت، بيش از هر چيز به كشت و كشتزارش
پرداخت.

چهل و پنج: !!!!!!!!

آن كه نفس را بسيط شناخت، او را ابد ي يافت، ازيرا كه تباهي مر مركّب را است، و جوهر بسيط عقل و
عاقل و معقول است.

چهل و شش: !!!!!!!!

آن كه در ادلّه تجرّد نفس _ اعم از تجرّد برزخي، و تجرّد تام عقلي، و تجرّد أتم فوق تجرّد عقلي آن تدبر كند،
همه را منتج يك نتيجه يابد كه نفس جوهر بسيط ابدي است.

چهل و هفت: !!!!!!!!

آن كه در تصرّف انسانهاي كامل در ماده كائنات دقيق شود، معجزات و خوارق عادات را از قوت و
قدرت نفوس قدسي آنان باذن الله يابد.

چهل و هشت: !!!!!!!!

آن كه در معني حقيقي سعادت انسان درست نظر كند، پي برد كه سعادت نفس انساني اين است كه از
كمال وجودي خود در عداد جواهر مفارق از ماده قرار گيرد تا در صدور افعالش مانند قوام ذاتش از
ماده طبيعي بی نياز گردد, چنانكه وصي فرمود :
واللهِ ما قَلَعت باب خيبر و قذفت به أربعينَ ذ راعاً لم تُحِسبه أعضائي بِِقوة جسدية ولا »
.« حرَكةٍ غذائيةٍ و لكن ايدت بقوةٍ ملكوتيةٍ و نفسٍ بنور ربها مستضيئةٍ
يعني سوگند به خداوند، من به قوت جسدي و حركت غذائي د ر از خيبر برنكنده ام و آن را به چهل
ارش به دور نيفكنده ام، چنانكه اعضايم بدان احساس نكرده است، ولكن به قوت ملكوتي و نفسي كه به
نور رب خود مستضيء است بر آن دست يافتم.
و به عبارت ديگر : سوگند به خداوند، من به تأييد قوت ملكوتي و نفسي كه به نور رب خود مستضيء
است، در از خيبر بركنده ام و آن را به چهل ارش به دور افكنده ام، چنانكه اعضا يم بدان احساس نكرده
است، نه به قوت جسدي و حركت غذائي.

چهل و هشت: !!!!!!!!
آن كه در معني حقيقي سعادت انسان درست نظر كند، پي برد كه سعادت نفس انساني اين است كه از
كمال وجودي خود در عداد جواهر مفارق از ماده قرار گيرد تا در صدور افعالش مانند قوام ذاتش از
ماده طبيعي ب ينياز گردد, چنانكه وصي 7 فرمود :
واللهِ ما قَلَعت باب خيبر و قذفت  به أربعينَ ذ راعاً لم تُحِس به أعضائي بِِِِِِِِِِِِِِِقوة جسدية ولا »
.« حرَكةٍ غذائيةٍ و لكن ايدت بقوةٍ ملكوتيةٍ و نفسٍٍٍ بنور ربها مستضيئةٍ
يعني سوگند به خداوند، من به قوت جسدي و حركت غذائي د ر از خيبر برنكنده ام و آن را به چهل
ارش به دور نيفكنده ام، چنانكه اعضايم بدان احساس نكرده است، ولكن به قوت ملكوتي و نفسي كه به
نور رب خود مستضيء است بر آن دست يافتم.
و به عبارت ديگر : سوگند به خداوند، من به تأييد قوت ملكوتي و نفسي كه به نور رب خود مستضيء
است، در از خيبر بركنده ام و آن را به چهل ارش به دور افكنده ام، چنانكه اعضا يم بدان احساس نكرده
است، نه به قوت جسدي و حركت غذائي.
چهل و نه: !!!!!!!!
آن كه چند روزي خود را از هرزه خواري و هرزه كاري، و از گزاف و ياوه سرائي، بلكه زياده گوئي و
خلاصه از مشتهيات و تعشّقات حيواني باز بدارد، م ي بيند كه اقتضاي تكويني نفس اين است كه از
٨
٨
رياضت، ضياء و صفاء م ي يابد، و آثار او را نور و بهائي است، پس اگر رياضت مطابق دستورالعمل
1« إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يهدِي لِلَّتِي هِي أَقْوم »، انسان ساز، أعني منطق وحي
بوده باشد، اقتضاي تكويني نفس به كمال غائي و نهائي خود نائل آيد.
پنجاه: !!!!!!!!
آن كه در باطن و ظاهر خود تأم ل كند، بدين حقيقت مي رسد كه هيچگاه باطن از ظاهر غافل نمي شود،
حتي نائم در نوم خود و سكران در سكر خود، لذا به اصابت كمترين أذي و ألم بدانها آگاه م يگردند.
2 مي يابد، و از اينجا زيادت بصيرت حاصل كند كه باطن « لا تَأْخُذُه سِنَةٌ و لا نَوم » پس نفس را مظهر
عالم عين حيات و علم و آگاهي است، هيچگاه از ظاهر غافل نمي شود، اما ظاهر بر اثر اشتغال به غيرش
از باطن غافل مي گردد.

پنجاه و يك: !!!!!!!!
آن كه در رشد خود دقّت كند، م يبيند كه او را دو گونه غذا بايد:
غذائي كه ما ية پرورش تن اوست و غذائي كه ما ية پرورش روان اوست، و هر يك را دهاني خاص
است.
دهان آن، دهان است، و دهان اين گوش، نه از غذاي تن روان پرورش مي يابد و فربه مي شود، و نه از
غذاي روان تن.
آب مظهر و ظلّ حيات و علم است، و تن مرتبه نازله نفس و ظلّ آن است، تن تشنه آب خواهد كه ظلّ
حيات است، و روان تشنه علم خواهد كه اصل آن است . امام ملك و ملكوت، صادق آل محمد : در
.« عِلمه ألَّّذي يأخذه عمن يأخذه »: 3 فرمود « فَلْينْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ » تفسير طعام كريمة
بنگر كه غذاي جسم و جان تو چگونه است؟
و بد ان كه غذا با همه اختلاف انواع و ضروب آن، مظهر صفت بقاء و از سدنه اسم قيوم و با مغتذي
مسانخ است، و تغذّي حب دوام ظهور اسم ظاهر و احكام آن است.
پنجاه و دو: !!!!!!!!
آن كه در معرفت نفس دقيق شود، مي بيند كه او را دو قوة نظري و عملي است:
قوة نظري را قوة علاّمه و نيروي بينش گويند، و عملي را قوة عماله و نيروي كنش گويند.
اين دو قوه به منزلت دو بال نفس اند كه بدانها به اوج حقائق طيران م ي كند تا به جنة اللقاء و جنت ذات
. 1. اسراء/ ۱۰
. 2. بقره/ ۲۵۶
. 3. عبس/ ۲۵
٩
٩
مي رسد. « و ادخلي جنتي »
رئيس كمالات معتبر در قوه نظري معرفة الله است، و در قوه عملي ط اعة الله . و به حسب مراتب فعليت
اين دو قوه، انسان را درجات است.
1« يرْفَع اللَّه الَّذِينَ آمنُوا مِنْكُم و الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْم درجاتٍ »
2« و لِكُلٍّ درجات مِما عمِلُوا »
3«  إِلَيهِ يصعد الْكَلِم الطَّيب و الْعملُ الصالِح يرْفَعه »
كلم طيب ارواح طاهر ة مؤمنان است و عمل صالح كردار نيكو و معارف عقليه است كه رافع روح طيب
است.

پنجاه و سه: !!!!!!!!
آن كه گوهر نفس ناطقه اش به نصاب استكمال و ترقّي خود رسيد، همانطور كه اجداث را قبور اجساد
4« و ما أَنْت بِمسمِعٍ منْ فِي الْقُبورِ » ، مي بيند، اجساد را نيز اجداث نفوس مي يابد
چنان كه موت ارادي را كمال جوهر حي ناطق، و موت طبيعي را متمم اين كمال مي يابد،
.« من مات فقد قامت قيامته »
پنجاه و چهار: !!!!!!!!
آن كه در معرفت نفس به مرحل ة يقظه قدم نهاد، بسياري از دانشه ا را بيش از خواب و خيال ارزش
و آن « العلم نور يقذفه الله في قلب من يشاء » نمي نهد، آن علمي كه نور نفس است ديگر است كه
فضلي كه عنوان تعيش است ديگر.
پنجاه و پنج: !!!!!!!!
آن كه قدر خود را شناخت، بدن و قوايش را شبكه ي اقتناص علوم، و حباله اصطياد معارف خ ود
ساخت، چه فعليت نفس به معارف الهيه و ملكات علميه و عمليه صالحه است.
پنجاه و شش: !!!!!!!!
آن كه معرفت نفس را مرقاب معرفت رب گرفته است نسبت قوي را به نفس مانند نسبت ملائكه به رب
مي يابد.
پنجاه و هفت: !!!!!!!!
. 1. مجادله/ ۱۲
. 2. احقاف/ ۲۰
. 3. فاطر/ ۱۱
. 4. فاطر/ ۲۳
١٠
١٠
آن كه در صورت انساني نسبت به نظا م هستي عميق شود، مي بيند كه اگر صورت انساني نبود، نه
افاضات عقلي بود، و نه استفادات نفسي، و نه سياسات شرعي.
پنجاه و هشت: !!!!!!!!
آن كه در كار نفس و بدن درست انديشه كند، آن دو را در ايجاب و اعداد متعاكس يابد، كه از آن سوي
ايجاب است و از اين سوي اعداد.
پنجاه و نه: !!!!!!!!
آن كه به سرشت نفس آگاهي يافت، سرّش را به قدس جبروت بدارد، زيرا كه مي داند نفس ناطقة انساني
بس كه لطيف است به هر چه روي آورد به صورت آن در مي آيد.
ابن سينا شيوا و رسا گفته است:
المنصرف بفكره الي قدس الجبروت مستديما لشروق نور الحقِّ في سر ه يخص  باسم »
.« العارف

شصت: !!!!!!!!
آن كه نفس آگاه دارد روي دل را با الله دارد، و فرموده كشّاف حقائق، امام به حق ناطق جعفر صادق 7
را كه:
حلقة گوش خود كند. « القلب حرم الله فلا تُسكِن في حرم الله غير الله »
شصت و يك: !!!!!!!!
آن كه نفس را بسيط شناخت، مي داند كه:
لذا معرفت فكري به بسائط را نشايد، اما معرفت شهودي كه « تعريف البسائط لا يكون الاّ بلوازمها »
فوق معرفت فكري است ميسر است.
چنانكه در حكمت متعاليه محقّق است كه:
حقيقةالوجود هي عين الهوية الشّخصية لا يمكن تصورها و لا يمكن العلم بها الاّ بنحو »
.« الشّهود الحضوري
شصت و دو: !!!!!!!!
آن كه صاحب همت باشد و نفس را از اشتغال بدين نشأه انصراف دهد، گاهي تمثلاتي در لوح نفس
خود مشاهده كند، و گاهي حقائقي بي تمثل دريابد، و از اين حالت آگاهي يابد كه آنچه به آدمي در
حالات نوم و تنويم و غشوه و خوف و احتضار و نظائر آنها روي مي آورد، هيچيك موضوعيت در روي
آوردن تمثلات و ادراكات ديگر ندارد، آنچه كه موضوعيت دارد انصراف از نشأه عنصري و اعراض از
تعلقات اين سوئي است و چون انصراف در بيداري هم روي آورد نتيج ة هزاران خواب و احتضار را
مي دهد.
شصت و سه: !!!!!!!!
آن كه در تمثّلات نفس تأم ل كند، جميع تم ثّلاتش را يك نحو ادراكش مي يابد كه براي شخص او
1« فَتَمثَّلَ لَها بشَراً سوِيا » حاصل شده است و ديگري بدان آگاه نيست، چنانكه كريمة
در اين حكم حكيم، معيار عدل و ميزان قسط است، و عمده آ ن است كه سرّ لها درست ادراك شود،
2« لَيس لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سعى » نظير كريمة
بايد دقّت كرد. « للانسان » كه در
ورواياتي كه در احوال و اطوار انسان در عوالم عديده به لفظ تمثل و اشباه آن حقائقي را نام مي برند، به
همین مثابت اند و با بازگشت همه به لها و له به بیان مذکور است.

شصت و چهار: !!!!!!!!
آن كه در تن و روان خود بينديشد، خود را يك چيز , دو چيز، بلكه چند چيز يابد :يك چيز به حسب
شخصيت، دو چيز يا چند چيز به لحاظ تحليل عقلي.
يك شخصيت ممت  د از فرش تا فوق عرش، كه يك انسان طبيعي و مثالي و عقلي و الهي است:
طبيعت هميشه سيال است، و صورت او به تجدد امثال محفو ظ است، و در حقيقت روح متجسد است،
مثال را تجرّد برزخي است، و عقل را تجرد تام، و الهي، اينكه هيچ چيز به انفصال و استقلال نازل نشده
است بلكه:
3« بِيدِهِ ملَكُوت كُلِّ شَ يءٍ »
روان گوهري نوراني منز ه از مشاين طبيعت، و مغتذي به حقائق علميه است . و حقائق علميه صور
فعليه اند كه به كمال رسيده اند و حركت در آنها راه ندارد وگرنه بايد بالقّوه باشند و لازم آيد كه هيچ
صورت علميه اي متحقق نباشد و به فعليت نرسيده باشد.
پس انسان ثابت سيال است، هم براهين تجرد نف س در وي به قوت خود باقي است، و هم ادلّه حركت
جوهر طبيعت صورت جسمانيه.
شصت و پنج: !!!!!!!!
آن كه در آلام و لذّات دنيوي كه از خارج بدو اصابت مي كنند و از انفعالات نف س اند، و نيز در آلام و
لذّات اخروي كه از تمثلات و ادراكات در حال انصراف از اين نشأه در نوم يا بيداري به انشاء نفس و
واردات داخلي مي چشد كه از افعال نف س اند، نظر كند بدين حقيقت اذعان كند كه لذّات و آلام نفس در
اين نشأه از مقوله انفعال، و در آن نشأه از مقوله فع لاند.
شصت و شش: !!!!!!!!
آن كه در نحوه تحصيل معارف خود نظر كند، دريابد كه قو اي بدني از حواس ظاهر و باطن، در ابتداي
امر، معدات نفس براي كسب علوم اند، و نفس كه قوي شده است از آنها مستغني گردد، و چه بسا كه
اشتغال قوي در اين هنگام به خارجيات و شواغل حسي، نفس را از كارش باز بدارد و رهزن وي شود،
لاجرم نفس را گوهري نوراني قائم به ذات خود مي يابد، و براي چنين گوهر، ممكن است كه جميع
مجردات را بدون آلت ادراك كند.
شصت و هفت: !!!!!!!!
آن كه در اختلاف امزجه و نفوس آنها تأمل كند، مي بيند انساني غبي است، يعني گول است و او را از
فكر فائدتي نباشد، و ديگري به قدري ثقافت و حدت ذهن داردكه غني است، يعني از تعلم و تفكر بي
نياز است، و بين اين دو را مراتب بسيار است.
اين غني داراي روح قدسي و مؤيد به روح القدس است، و از او تعبير به صاحب نفس مكتفي مي كنند.
و چون مفيض علي الاطلاق فعليت محضه است و در فاعليت تام، و فيض او علي الدوام فائض است، و
نفس مكتفي هم در قبول تام است، لذا چنين نفسي مظهر و مصداق تام اسماي تعليمي و تكويني:
2« و كُلَّ شَي ءٍ أَحصيناه فِي إِمامٍ مبِينٍ » ،1« و علَّم آدم الْأَسماء كُلَّها »
وواسطه فيض و امام معصوم است.

شصت و هشت: !!!!!!!!
آن كه در مدارك سبع ة خود كه حواس خمس و خيال و وهم اند ، حق نظر ادا كند، آنها را ابواب
مكاسب خود يابد، پس اگر در تحت تدبير و فرمان عقل نباشند هفت باب جهنم اند. و اگر باشند هشت
باب بهشت.
لاجرم هر كس بهشت يا دوزخ خويش است.
شصت و نه: !!!!!!!!
آن كه به نعمت مراقبت متنعم است مي داند، كه هر چه مراقبت قوي تر باشد تمثلات و واردات و
ادراكات و منامات زلال تر، و عبارات كه اخبار برزخ ياند، رساتر و شيواترند.
گاهي اين بي ذوق چيزكي چشيده است كه:
.« التّوحيد ان تنسي غير الله، معرفة الحكمة متن المعارف، يا حسن خذ الكتاب بقوة
اما تمثلات چه بسيار.
هفتاد: !!!!!!!!
آن كه در انسانها بينديشد، برتري را در هر كار و در هر جا از آن بينش بيند، و بينش را از دانش بفزوني
يابد. آري، هر كه بينش و دانش او بيش است از ديگران پيش است . و هرگاه نور دانش با نور كردار
1 مشرّف شود و در رتبه مضاعف گردد. « نُور علي نُور » شايسته همنشين شود، به شرف
هفتاد و يك: !!!!!!!!
آن كه را آه و سوز و گداز كه روح و ريحان و جنّت نعيم اهل دل است، و راز و نياز كه قر ة العين
عارف است نباشد، پس نشاط و شادي او در چيست؟!
هفتاد و دو: !!!!!!!!
آن كه در آثار م لكات علوم و اعمال خود در خواب و بيداري بينديشد، آنها را مواد صور برزخيه خود
پي برد. « النّوم اخ الموت » بيند، و به سرّ
آن صور، قالبهاي مثالي اند و به ابدان مكسوب يا مكتسب تعبير مي شوند، مكسوب در صور ملكات حسن
3«  علَيها ما اكْتَسبت » 2 ، مكتسب در قالبهاي ملكات قبيح كه «  لَها ما كَسبت » كه
چه افتعال فعلي را به خلاف فطرت از راه احتيال و خدعه انجام دادن است كه از آن تعبير به ناصواب و
معصيت و گناه مي شود، پس آن مواد به منزلت ارواح، و اين صور به مثابت ابدان اند و روح الارواح
نفس آدمي است كه آن صور، همه از منشئات او و قائم بدويند.
هفتاد و سه: !!!!!!!!
آن كه در حل مسائل مشكل، و فتح امور مبهم از قبيل رياضيات عالي، و صنايع ظريف، بلكه در مطلق
شئون احوال و افعال خود التفات نمايد، بر وي روشن است كه با اضطراب نفس و پريشان خاطري،
امري به وقوع نمي پيوندد، آنگاه كه نفس از اضطراب به در آمد و اطمينان يافت به مقصود خود نائل
مي شود، همچنين در سلوك روحاني نفس مضطرب طرفي نمي بندد، و چون مطمئن شد، مطمئن شدن
همان و مخاطب به خطاب:
يا أَيتُها النَّفْس الْمطْمئِنَّةُ * ارجِعِي إِلى ربكِ راضِيةً مرْضِيةً * فَادخُلِي فِي عِبادِي * و ادخُلِي »
.5«  أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمئِنُّ الْقُلُوب » . 4 شدن همان « جنَّتِي

هفتاد و چهار: !!!!!!!!
آن كه در جسم و روح خود بينديشد، هر يك را بدين احوال ششگانه بيابد كه آدم اولياء الله حضرت
وصي امام علي 7 زبان داده است:
انّ للجسم ستّة احوال : الصحة و المرض و الموت و الحيوة و النّوم و اليقظة و كذلك »
الرّوح فحيوتها علمها، و موتها جهلها، و مرضها شكّها , و صحتها يقينها , و نومها غفلتها، و
.« يقظتها حفظها
يعني جسم را شش حالت است:
تندرستي و بيماري و مرگ و زندگي و خواب و بيداري، همچنين روح را كه دانش زندگي، ناداني مرگ،
دودلي بيماري، استواري تندرستي، ناآگاهي خواب، و نگهداري بيداري او است.
هفتاد و پنج: !!!!!!!!
آن كه در منشئات تمثلي نفساني خود درحال انصراف از شواغل حسي و موانع خارجي بينديشد،
اعتراف كند كه نفس چون قوت گيرد مانند نفوس متألّهه، تواند به سلطان كلمه نوري وجودي و امر كن
ايجادي خود، اشَباح و اشخاصي همانند خود و يا ديگران انشاء كند، و چون مجرد از ماده و احكام آن
و محيط و فائق بر آنها است، به چشم برهم زدني به طي ارض به هرجا خواهد گسيل دارد، و به مواضع
مختلف در اطراف و اكناف فرستد، تا به داد مظلومان برسند، و گمشدگان را دريابند، و نفوس مستعده را
امداد نمايند، بدين سرّ مقنّع، عارف رومي در دفتر دوم مثنوي ايمائي نموده است كه:
شير مردانند در عالم مدد
آن زمان كافغان مظلومان رسد
بانگ مظلومان ز هر جا بشنوند
آنطرف چون رحم تحق مي دوند
اشخاص يادشده همه قائم به آن نفس متأ لّه منش يء آنهايند كه قيام فعل به فاعل يعني معلول به علّت
است. در اين امر، حدوث اشباح صفحه تلويزيون در آن واحد در مواضع مختل ف، تا حدي تنظير مناسبي
است، وليكن اين صنعت است و سايه بي جان، و آن خلقت به اذن الله است و اشخاص حي متصرف كه
در حقيقت از شئون يك نفس متألّه اند.
هفتاد و شش: !!!!!!!!
آن كه از خواب غفلت بيدار شده است، از نامحرمان أعني از خفتگان و مردگان، دوري گزيند و حيات
ابد آرزو كند، و چندان كه گرفتار به درد چشم، در يافتن چشم پزشك برآيد، او دوصد چندان در جستن
زندة زنده كننده.در اصحاح هشتم انجيل متي آمده است كه:
يكي از شاگردان حضرت مسيح 7 بدو گفت: اي آقا! مرا بار ده كه نخست بروم پدرم را بخاك سپارم.
بدو فرمود : پيرو من باش، مردگان را بگذار مردگانشان به خاك سپارند . و در شريعت خاتم 6 مردي
انصاري از رسول الله پرسيد:
هرگاه جنازه و مجلس عالمي پيش آيد كدام يك در نزد تومحبوبتر است تا حاضر شوم؟
فرمود: اگر براي تجهيز و دفن جنازه كسي هست، همانا كه حضور مجلس عالم برتر از حضور هز ار
جنازه است.
هفتاد و هفت: !!!!!!!!
آن كه در حدوث نفس مطالعه دقيق داشته باشد، مبدأ تكو ن او را قوه طبيعي أعني جسماني يابد، قوه اي
كه از كثرت و شدت قابليت فعليت، كأن از سنخ ماده برتر است، أعني همان نفس طبيعي را در بدو امر،
حظّي از ملكوت و تجريد است.
در اصحاح چهارم انجيل مرقس آمده است كه حضرت عيسي پيامبر 7 در ترغيب اين كه:
نيكي اندك را در ملكوت پاداش بزرگ است، به تمثيل فرموده است:
دانه خردل از هر بذري ريزتر است، و هرگاه كشت شود شاخه هاي بزرگ برآورد كه پرندگان آسمان در
.« سايه آن بسر آورند
نقطه نطفه هم دانه اي است كه بالقوه شجرة طوبي و سدرة المنتهي مي شود، يعني اين قوه جسماني بالفعل
مفارق عقلي بالقوه است كه به حركت در جوهر و تبدل ذات و استكمال وجوديش در تحت تدبير
ملكوت، مفارق روحاني ابدي گردد.
بدان لحاظ كه كمال جسم است، به تازي نفس گويند و به پارسي جان، و چون ببالد و نيرو گيرد و
تجرّد يابد به پارسي روان خوانند، چنانكه مخرج او را از نقص به كمال روان بخش، پس جان در تحت
تدبير ملكوت از خاك رويد و باليدن گيرد تا روان شود كه:
1 « و اللَّه أَنْبتَكُم مِنَ الْأَرضِ نَباتا »
و با اين كه روان است به اضافت با تن، جان است و تن مرتبه نازله آن است كه نه جان بي تن است و
نه تن بي جان و به قلم شيواي بابا افضل شيرين بيان در مناسبت تن با جان:
تن و جان به هم تمام و كاملند و از هم جدا نيستند، تن و جان به هم تن است،
و جان و تن به هم جان است . تن را چون به چشم حقيقت بيني جان باشد، و جان را چون به چشم »
.« اضافت بيني تن باشد و در جمله محسوسات و معقولات و متقابلات چنين مي دان

پس انسان عبارت از بنيت جسماني تنها نيست، و نيز عبارت از روح تنها نيست، و مركّ ب از جسم و
جان به تركيب انضما مي نيست، بلكه انسان حقيقت واحدي است كه بدنش مر تبه نازله اوست و يك
هويت و شخصيت است و در حقيقت هماني است كه به من و أنا و مانند آنها بدان اشارت و تعبير
مي كنند.
الَّذِي أَحسنَ كُلَّ شَ ي ءٍ خَلَقَه و بدأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ * ثُم جعلَ نَسلَه مِنْ سلالَةٍ مِنْ ماءٍ مهِينٍ »
« 1
2« و لَقَد خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صلْصالٍ مِنْ حمإٍ مسنُونٍ »
و لَقَد خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سلالَةٍ مِنْ طِينٍ * ثُم جعلْناه نُطْفَةً فِي قَرارٍ مكِينٍ * ثُم خَلَقْنَا النُّطْفَةَ علَقَةً »
فَخَلَقْنَا الْعلَقَةَ مضْغَةً فَخَلَق نَا الْمضْغَةَ عِظاماً فَكَسونَا الْعِظام لَحماً ثُم أَنْشَأْناه خَلْقاً آخَرَ فَتَبارك اللَّه
3« أَحسنُ الْخالِقِينَ
ثم انشأناه خلقا » همين خلق ش ده از سلاله طين و ماء مهين و حم أ مسنون متدرجا به جائي رسيد كه
انشاء ايجاد جديد است كه احد اث امر ديگري است، يعني همان موجود زميني آسماني گشته ،« آخر
است، و همان مادي سابق انسان شده است.
هفتاد و هشت: !!!!!!!!
آن كه در خوراك مادي خود درايت بكار دارد، داند كه : بطنه مضاد فطنه است و بلاهت زايد و فتنه ببار
آرد.
هفتاد و نه: !!!!!!!!
آن كه با ياد خدا همدم نيست، آدم نيست.
هشتاد: !!!!!!!!
آن كه به سير معنوي خود توجه كند، يابد كه : شهود طلعت سعادت و ارتقاي به جنّت قرب و لقاء و
مكاشفات انساني مراهل همت و استقامت راست، نه صاحب حال موقّت را كه نصاب نصيب او قيل و
قال است.
هشتاد و يك: !!!!!!!!
آن كه را تسليك نفس به دشت و دمن حضيره قدس است، با حفره لاي و لجن طبيعت چه انس است؟!
هشتاد و دو: !!!!!!!!
آن كه در خواسته هايش دقّت كند، مطلقا به كمال رسيده را خواهد، كه شيء تا به كمالش نرسد
خواهان ندارد، پس چگونه دربارة خود مي خواهد ناقص و خام بماند.
هشتاد و سه: !!!!!!!!
آن كه در كار حواس و عقل بينديشد هر يك را جاسوسي در حفظ و بقاي شخص مي يابد، مثلاً شخص
غذا مي خواهد، باصره ديدباني مي كند و تميز ميان غذا و جز آن مي دهد، با بار دادن باصره، همين كه
دست بدان رسيد لامسه بار نمي دهد كه داغ است، غذاي ديگر را بار داده است كه معتدل است، تا
خواهد به دهان برساند جاسوس ديگر به نام شامه دربان است و اجازه نمي دهد كه بدبو است، غذاي
ديگر را اجازه داده است كه بوي مناسب دارد، تا به دهان گذاشت در آنجا جاسوس ديگر به نام ذائقه
نشسته است، و اجازه نمي دهد كه بسيار تلخ است، غذاي ديگر را اجازه داد كه شايسته است، اگر
حيوان باشد مي خورد، اما اگر انسان باشد يك جاسوس ديگر غيبي به نام عقل دارد و مي گويد:
هيچ يك از آن جاسوسها در كار خود خيانت نكرده اند كه اجازه داده اند، اين غذا براي تن گوارا است ،
و لكن تو انساني، شيئيت تو صورت فعليتي و حقيقتي به نام روح است كه اين كالبد سايه اي از آن
است، و اين جواسيس همه سدنه او و از شئون اويند، اين غذا شبهه ناك است، غصبي است، مال يتيم
است، زنهار و دو صد زنهار نخور كه براي روحت ناگوار است، اين غذاي حرام با آن چنا ن كند كه
هزاران بار به توان هزاران بار بدتر از خوراك نامناسب با تن.
هشتاد و چهار: !!!!!!!!
آن كه در اعضاء و جوارح آشكار و پنهانش به خوبي عميق و دقيق شود و به ويژه اگر در علم شريف
تشريح دست داشته باشد، هر يك را با صنعي پيراسته، و اندازه اي بايسته، و ش كلي شايسته، و زيبائي اي
دل خواسته، و نظمي آراسته به شگفتي تمام تماشا مي كند، و به يقين اذعان مي نمايد به از آن كه هستند
تصور شدني نيست.
آنگاه هر فعلي از افعال خود را به قوه اي خاص و عضوي به خصوص اسناد دهد . و گاهي در مقام
اسناد بدانها اشارت كند كه مثلاً:
با اين دو ديده ام و شنيده ام، و دست بر چشم و گوش خود نهد، و در عين حال با اندك التفاتي اعتراف
كند كه هيچيك در فعل خود استقلال وجودي ندارد، چنان كه مرده اي را مي نگرد كه همه اندام او به
جاي خوداند ولي آثار زنده ندارند، بلك ه پس از چندي از يكديگر گسيخته شوند و زيبائي خود را از
دست دهند و تباه گردند، به حدي كه آن پيكر سبب انس و الفت، حال موجب خوف و نفرت شده
است.
لذا ايجاد افعال و آثار را از ديگري يابد، و ميان ايجاد و اسناد فرق گذارد كه ايجاد از گوهري به نام
نفس و روح است و اسناد به قوي و اعضاء . و كثرتش را به يك وحدت استوار، و در فعل به اختيار
يابد، نه كثرتي كه يكي جابر، و ديگران مجبورند، بلكه يكي رب و ديگران مربوبند . و نه كثرتي كه هر
يك متفرد در افعال و ممتاز و منحاز از ديگري به استقلال است بلكه يكي مطلق و ديگران مقيد و شئون
اويند.
و نه وحدتي كه منكر كثرت و مجالي و مظاهر نفس شود، ازيرا كه رب ب يمظاهر را معني نبود.
لاجرم وجود قوي و اعضاء را به لغو و فضول نسبت نكند بلكه حق داند و با نبودن يكي از آنها نفس را
در كارش مختل يابد، اما وحدت در كثرت و كثرت در وحدت بيند : وحدتي قاهر و محيط و كثرتي
مقهور ومحاط.
پس سفري از خود به نظام احسن هستي كند، و به توحيد حقيقي قرآني كه غايت آمال عارفان است
در مرتبت اسناد پي برد. « اقوم و اقعد » در مقام ايجاد، و « بحول الله و قوته » رسد، و به لطيفه
و از اينجا جبري را به افراط، و تفويضي را به تفريط ژاژخاي يابد، و حكم عدل امر بين الامرين ر ا بر
جان و دل نشاند، و به حق بودن كلمات نوري وجودي و قيام آنها به رب مطلق و معي ت ق يومي ه رب 
1« الْحمد لِلَّهِ رب الْعالَمِينَ » مطلق بر آنها آگاه گردد، و به سرّ
واقف، و به معرفت اثر بسيار بسيار نفيس:
عارف شود. ،« من عرف نفسه عرف ربه »
هشتاد و پنج: !!!!!!!!
آن كه خود را دوست دارد، ديگر آفريده ها را دوست دارد كه همه براي او در كارند.
هشتاد و شش: !!!!!!!!
آن كه براي خدا يك چلّه كشيك نفس كشد، چشمه هاي دانش از دلش بر زبانش آشكار گردد.
چنانكه خواجه عالم 6 فرموده است:
.« من أخَلص لِلّه اربعين صباحاً ظهرت ينابيع الحكمة من قلبه علي لسانه »
هشتاد و هفت: !!!!!!!!
آن كه خود را جدولي از درياي بيكران هستي شناخت، دريابد كه با همه موجودات مرتبط است، و از
اين جدول بايد بدانها برسد.
ما جدولي از بحر وجوديم، همه
ما دفتري از غيب و شهوديم، همه
ما مظهر واجب الوجوديم، همه
افسوس كه در جهل غنوديم، همه

هشتاد و هشت: !!!!!!!!
آن كه در گوهر نفس خود، ساعتي به فكرت بنشيند، دريابد كه اگر خود او آن را به تباهي نكشاند
هيچكس نتواند آن را تباه كند.
و آنچه كه او را از تباهي باز مي دارد دانش بايسته و كردار شايسته است كه دانش آب حيات ارواح
است چنانكه آب مايه حيات اشباح است.
هشتاد و نه: !!!!!!!!
آن كه در انسان تمام و ناتمام انديشد، دريابد كه:
بود مرد تمامي آنكه از تنها نشد تنها
به تنهائي بود تنها و با تنها بود تنها 2
نود: !!!!!!!!
آن كه در مباحث حواس خمس كتب حكمي دقّت كند، دريابد كه همه آن مطالب سنگين و سهمگين به
خصوص ابصار كه از همه دشوارتر است، اختصاص به يك نشأت ابتدائي طبيعي انسان دارد ، چه اين
كه در رؤياي منامي همه آنها در كارند با اين كه هيچ يك از شرايط احساس دخالت ندارد.
حال اگر از عالم خواب هم بالاتر برود دريابد كه گوهر نفس به وجود احدي يكپارچه حيات و نور
وعلم و سمع و بصر و سائر ادراكها است.
و از آن هم بالاتر در سنخيت نفس مفاض با عقل مفيض و م خرج نفس از نقص به كمال، عقل را به
وجود احدي يكپارچه حيات و نور و علم و سمع و بصر يابد.
3« و اللَّه مِنْ ورائِهِم محِيطٌ » و سپس به
رسد و دريابد كه اسماء حسني و صفات عليايش به وجود احدي عين ذات صمدي اويند و فقط تغاير
مفهومي دارند آنگاه بسياري از افعال و آثار خود را به همين مثابت در هر نشأه به حكم همان نشأه ارتقاء
دهد و در تطابق كونين نتائجي بدست آورد.
نود و يك: !!!!!!!!
آن كه در خود درست انديشد دريابد كه بود او نابود شدني نيست، هر چند او را اطوار وجودي است،
چه اين كه شأني از وجود صم دي است و به تعبير فلسفي معلول قائم به علّت تامه خود است كه حق مطلق و وجود صمد است، و نافي بايد نخست نفي علت كند و آن يا عدم است يا وجود، عدم كه بطلان
محض و هيچ است و وجود كه واجب بالذّات است علاوه اين كه شيء، نافي ذات خود نيست.
فناي صحف عرفاني عبارت از ر فع تعينات و اسقاط اضافات است و نيست شدن خلق بعد از هستي
بتعبير موت در روايات كنايه از فناي سافل در عالي است، لذا در سلسله طولي صعودي موت عالي
متأخر از موت سافل است.
نود و دو: !!!!!!!!
آن را كه درد نيست، مرد نيست.
نود و سه: !!!!!!!!
آن كه در تشخّص وجودي خود تفكر نمايد، ادراكات تمام قواي خود را عقلاني يابد، كه از آن تعبير به
ادراك نطقي نيز مي شود، زيرا خصيصه اي كه انسان بدان بر همه موجودات مزيت دارد داشتن نفس
ناطقه است كه عاقله است و نفس به تنهائي همه قوي و عقل سلطان قوي است، پس صفت نطق و عقل
در همه آنها منسحب است و به تعبير عطر آگين شيخ در سوم چهارم نفس شفاء:
.« إنّ نور النُّطق كانّه فائض سانح علي هذه القوي »
پس لمس انسان لمسي نطقي و عقلي است و هكذا ديگر قوي كه همه بر صفت سلطانشانند و كأنّ هر
يك عقل متنزّ لاند.
چنان كه رئيس قواي حيوا نات وهم است و از آن مرتبه بالاتر نمي روند و تمام ادراكاتشان وهمي است و
كأنّ هر يك از قواي حيوان وهم متنزّل است.
لذا انسان از ادراكات حواس خود كه همه عقلاني اند به كشف مجهولات پي برد و از ظاهر به باطن آنها
كه عالم قدس انوار علوم و عقول و ديار ملكوت مفارقات و مرسلات و خزائن حقائق است سفر كند به
خلاف حيوان كه از محسوسات بدر نمي رود.
بدين سبب انسانهايي كه وهم در آنها رسوخ كرده است و نقيع شده است و رهزن عقل گرديده است در
حد حس و حكم حيواني مانده اند و از منزل محسوسات بدر نرفته اند.
نود و چهار: !!!!!!!!
آن كه لااقل در صنعت يك چاقو، عقل خود را بكار برد كه تيغه و دسته آن هر يك به وفق ديگري
ساخته شده است، اذعان كند كه نظام هستي را حيات و علم و قدرت و تدبير و اراده، اداره مي كند كه
از هر نوع يكي مذك ر و يكي مؤنّث به وفق يكديگر آفريده است.و گرنه نترون و پرتون چه دانند كه اين
و آن بدين خلقت شگفت جفت موافق يكديگر ساخته شوند.
نود و پنج: !!!!!!!!
آن كه در منزل يقظه قدم نهاد و عارف به منطق وحي است، براي او شايسته است يك دوره قرآن كريم
را به دقّت به اين عنوان قرائت كند.
اسمائي را كه پروردگار متعال بدانها خويشتن را وصف مي فرمايد، و نيز آنچه را ملائكه او را بدانها نداء
مي كنند و نيز دعاي انبياء و اولياء را كه خداوند سبحان در پيش آمد شدائد اوضاع و احوال آنان از
زبانشان نقل فرموده است كه در آن شدائد احوال و اوضاع خداي تعالي را به اسمي خاص و دعائي
مخصوص خوانده اند انتخاب كند.
چه اينكه نمو نة آن شدائد احوال براي ديگران به فراخور قابليت و شرائط زمانه و روزگار آنان پيش
مي آيد، و كأنّ هر يك از آن اشخاص و حالات عنوان نوعي دارد كه در هر كوره و دوره و در هر عصر
وزمان در ديگران طوري ظهور و بروز مي نمايد، اين كس نيز در پيش آمدهاي زندگي خود كه مشابه با
آن حالات است خداوند را بدان اسم و دعا و ذكر و مناجات بخواند و آن را وسيلت نجات و سعادت
خود قرار دهد، چنانكه از تدبر و غور در بسياري از آيات، و تأمل و دقّت در بسياري از روايات حثّ و
تحريص بدين دستورالعمل استفاده مي شود، و ر ساله " نور علي نور در ذكر و ذاكر و مذكو ر" ما را در
اين مطلب اهم، اهميت بسزا است.
مثلاً چون انسان يونسي مشرب شده است خداي جلّ جلاله را به ذكر يونسي بخواند كه:
1« لا إِله إِلاَّ أَنْت سبحانَك إِنِّي كُنْت مِنَ الظَّالِمِينَ »
و چون ايوبي مشهد شده است حق تعالي را به نداي ايوبي نداء كند كه:
2« رب أَنِّي مسنِي الضُّرُّ و أنْت أرحم الرَّاحِمِينَ
و علي هذا القياس.

نود و شش: !!!!!!!!
آن كه در تعيش خود بينديشد، ابناي نوع خود را در خدمت خود بيند، پس دور از انصاف است كه او
نيز عضو فعالي از پيكر اجتماع نباشد و بدان خدمت نكند كه ناچار بايد بار خود را بر دوش ديگران
را ناديده بگيرد. « شرّ النّاس كَلّ النّاس » نهد، و كَلّ بر آنان باشد و
نود و هفت: !!!!!!!!
آن كه در احوال والدين نسبت به اولاد تأمل كند مي بيند آنچه كه از پدر و مادر در حق فرزند است
رحمت است، و پيش آمدن خشم بر وي بر اثر گستاخي فرزند و نافرماني اوست.
پي برد، و خود را مظهر اين اسم شريف بيند، و به « يا من سبقت رحمته غضبه » از اينجا به معني
اصيل بودن جنّت و طاري بودن جهنم آگاه شود.
نود و هشت: !!!!!!!!
آن كه در قرآن و ا نسان تعقّل كند، قرآن را سفر ة پر نعمت رحمت رحيميه الهي، و وقف خاص انسان
يابد، هم آن را بي پايان يابد كه كتاب الله است.
1« قُلْ كُلٌّ يعملُ على شاكِلَتِهِ »
و هم اين را كه حد يقف براي او نبود، چنان سفره براي چنين كسي گسترده است.
قرآن حروف آن اسرار، كلمات آ ن جوامع كلم، آيات آن خزائن، سور ه هاي آن مدائن حكم، مدخل آن
واقف آن رحمن ،« في احسن تقويم » وقف خاص مخلوق ،« بسم الله الرّحمن الرّحيم » باب رحمت
و موقوف عليه آن انسان است.
و با توجه بدين كه علم و عمل انسان سازند و جزاء نفس عمل است و صورت هرانسان در آخرت
نتيجة عمل و غايت فعل او در دنيا است، به سرّ گفتار قرآن و نبي و وصي رسد كه:
يس و القرآن الحكيم، انا مدينة الحكمة و هي الجنّة و انت يا علي بابها، انّ درجات الجنّة »
.« علي عدد آيات القرآن فاذا كان يوم القيامة يقال لقاريء القرآن إقرء و إرق
قرآن حكيم است و آيات او ح كمت است و حكمت بهشت است و درجات بهشت به عدد آيات قرآنند
و جاني كه حكمت اندوخته است شهر بهشت است و ولايت در اين شهر.
آري ولايت در بهشت است، ولايت زبان قرآن است، ولايت معيار و مكيال انسان سنج است، و ميزان
تقويم و تقدير ارزش انسانها است.
پس هر كس صحيف ة وجود خ ود را مطالعه كند كه تا چه پايه قرآن است يعني مدينه حكمت و شهر
بهشت است.
رساله " قرآن و انسان" ما را در اين نكته عليا، رتبه والاست.
نود و نه: !!!!!!!!
آن كه در ارتباط بي تكيف و بي قياس خود با پروردگارش درست بينديشد، دريابد كه صلوة سبب
جعلت قرَََّة عيني في » : مشاهده است و مشاهده محبوب قرّة عين محب است، لذا رسول الله 6 فرمود
.« الصلوة
زيرا كه صلوة مناجات بين حق تعالي و عبد اوست، و چون صلوة مناجات است ذكر حقّ است، و ذاكر
حق همنشين حق است و حق جليس اوست، و كسي كه جليس ذاكر خود است او را مي بيند والاّ جليس
او نيست، لذا وصي 7 فرمود:
.« لم اعبد رباً لم اره »
پس صلو ة مشاهده و رؤيت است، يعني مشاهده عياني روحاني و شهود روحي در مقام جمعي است، و
رؤيت عيني در مظاهر فرقي است.
.به عبارت اخصر : مشاهده در مقام جمعي است، و رؤيت در مظاهر فرقي . پس اگر مصلّي صاحب بصر و
عرفان نباشد كه نداند حقّ تعالي براي هر چيز و از هر چيز متجلّي است، حق را نمي بيند.
صد: !!!!!!!!
آن كه در ارزش تكويني انسان تعقّل كند، او را مكيال هر چيز و ميزان قدر و قيمت آن داند، يعني علم و
حس انساني را معيار معلومات ومحسوسات يابد ، و ارزش هر موجود را به وجود انسان و بهره بردن وي
از آن و به تمدن جامعه انساني وابسته بيند.
اين انسان است كه در جميع موجودات و در همه عوالم و مراتب سير علمي مي نمايد، و وي را مقام
وقوف نيست و به هر رتبه و درجه اي كه رسيده است در آن مرتبه توقف نمي كند، و به مرحله بالاتر
عروج مي يابد، و متصف به صفات كماليه جميع موجودات مي گردد، و بر همه تسلّط مي يابد، و به حقيقة
الحقائق كه حيات مطلق و جمال و جلال مطلق است مي رسد، و به اذن او كه اذن فعلي و اتصاف
كمالات وجودي است، مي تواند در ماد ة كائنات تصرف كند و رب انساني شود و خليفة الله گردد و كار
خدائي كند.
والسلام

متن کتاب صد کلمه در معرفت نفس از علامه حسن زاده (روحی فداه)

بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين ، اين صد كلمه كه صد دانه در يك دانه است براى خاطر عاطر آن عزيزى كه شائق اعتلاى به ذره معرفت نفس است ، از قلم اين كمترين :
حسن حسن زاده آملى ، به رشته نوشته در آمده است كه اگر مورد پسند افتد او را بسند است .

1 آن كه خود را نشناخت چگونه ديگرى را مى شناسد؟!
2 آن كه از صحيفه نفس خود آگاهى ندارد، از كدام كتاب و رساله طرفى مى بندد؟!
3 آن كه گوهر ذات خود را تباه كرده است ، چه بهره اى از زندگى برده است ؟!
4 كه خود را فراموش كرده است ، از ياد چه چيز خرسند است ؟!
5 آن كه مى پندارد كارى برتر از خود شناسى و خداشناسى است ، چيست ؟!
6 آن كه در صقع ذات خود باتمثلات ملكى همدم و همسخن نباشد، بايد با چه اشباح و خيالات همدهن باشد؟!
7 آن كه خود را براى هميشه درست نساخت ، پس به چه كارى پرداخت ؟!
8 آن كه از سير انفسى به سير آفاقى نرسيده است ، چه چشيده ، و چه ديده است ؟!
9 آن كه مى انگارد در عوالم امكان ، موجودى بزرگتر از انسان است ، كدام است ؟!
10 آن كه تن آراست و روان آلاست ، به چه ارج و بهاست ؟!
11 آن كه معاش مادى را وسيله مقامات معنوى نگيرد، سخت در خطاست .
12 آن كه به هر آرمان است ، ارزش او همان است .
13 آن كه از مرگ مى ترسد، از خودش مى ترسد.
14 آن كه خداى را انكار دارد، منكر وجود خود است .

15 آن كه حق معرفت به نفس روزيش شده است ، فيلسوف است ، چه اينكه فلسفه ، معرفت انسان به نفس خود است و معرفت نفس ام حكمت است .
16 آن كه در خود فرو نرفته است و در بحار ملكوت سير نكرده است و از ديار جبروت سر در نياورده است ، ديگر سباحت را چه وزنى نهاده است ؟!
17 آن كه خود را جدولى از درياى بيكران هستى نيافته است ، در تحصيل معارف و ارتقايش چه مى انديشد؟!
18 آن كه خود را متسخر در تحت تدبير متفرد به جبروت نمى يابد، در وحدت صنع صورت شگفتش چه مى گويد؟!
19 آن كه در وادى مقدس من كيستم ؟ قدم ننهاده است ، خروارى به خردلى .
20 آن كه از اعتلاى فهم خطاب محمدى سرباز زده است ، خود را به مفت باخته است .
21 آن كه طبيعتش را بر عقلش حاكم گردانيده است ، در محكمه هر بخردى محكوم است .
22 كه در اطوار خلقتش نمى انديشد، سوداى او سراسر زيان است .
23 آن كه خود را زارع و مزرعه خويش نداند، از سعادت جاودانى بازبماند.
24 آن غذا را مسانخ مغتذى نيابد، هرزه خوار مى گردد، و هرزه خوار هرزه گو و هرزه كار مى شود.
25 آن كه كشتزارش را وجين نكند، از گياه هرزه آزار بيند.
26 آن كه من عرف نفسه فقد عرف ربه را درست فهم كند، جميع مسائل اصيل فلسفى و مطالب قويم حكمت متعالى و حقائق متين عرفانى را از آن استنباط تواند كرد، لذا معرفت نفس را مفتاح خزائن ملكوت فرموده اند.
پس برهان شرف اين گوهر يگانه ، اعنى جوهر نفس ، همين ماثور شريف من عرف بس است .
27 آن كه در كريمه ولا تجزون الا ما كنتم تعملون (359) و هل ثوب الكفار ما كانوا يفعلون (360) و كلما رزقوا منها من ثمره رزقا قالوا هذا الذى رزقنا من قبل و اتوا به متشابها (361) و نظائر آنها به خوبى انديشه كند جزا را موافق اعمال و عقائد مى يابد.
28 آن كه در آيات : انا عمل صالح (362)، يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء (363)، ما لهذا الكتاب لايغادر صغيره ولا كبيره الاحصيها و وجدوا ما عملو حاضرا (364) و اشباه آنها نظرى صحيح اندازد، دريابد كه انساب شب و روز در مطلق اعمال و احوال خود سازنده خود است ، و هر گونه كه خود را ساخت همان گونه از اين سرا به سراى ديگر رخت بر مى بندد.
29 آن كه در كسب علم و حرفه و صنعت خود تامل كند، در مى يابد كه فعل او را ظاهرى و باطنى است . ظاهر او كه قشر است با زمان متصرم است و نا پايدار، و باطن او كه لب است ملكه او گردد و متحقق و برقرار؛ و بدين ملك ، ملك و سلطان و اقتدار بر تصرف در ماده و اعمال اعمال خود كند.
پس آنگاه آگاه شود كه علم و عمل جوهر و انسان سازند.
30 آن كه در علم و عمل دقيق شود، علم را امام عمل و قائم بر آن مى يابد، چنانكه گوئى : علم نر باشد و عمل ماده ، و مانند آنكه آن آسمان است و اين زمين ، الرجال قوامون على النساء (365)، و از اين دقت آگاه گردد كه علم مشخص روح انسان ، و عمل مشخص بدن اوست كه نه روح بى بدن است و ته بدن بى روح ، اين قائم به آن است و آن قائم بر اين .

31 آن كه به سر سوره قدر كشف تام محمدى برسد، انسان را صاحب مقام فوق تجرد شناسد، چه اين كه قرآن مجيد بيكران در ليله مباركه بنيه محمديه ، از غايب فسحت قلب و نهايت شرح صدرش به انزال دفعى فرود آمده است .
32 آن كه در معرفت انسان و قرآن توغل كند، قرآن را صورت كتيبه انسان كامل شناسد، و نظام هستى را صورت عينيه او يابد.
33 آن كه در صورت علميه ، بدرستى تعقل كند هم صورت علميه را و هم واهب و متهب آن را عارى از ماده و احكام آن مى يابد. يعنى اذعان مى كند كه صورت علميه و وعاء تقرر آن مطلقا چه مفيض و چه مستفيض ، فوق طبيعت و وراى آنند.
34 كه در اعتلاى نفس از قوت به فعل بينديشد كه هر چه داناتر مى شود براى اخذ معارف قوى تر و آماده تر مى گردد، پى مى برد كه نفس را رتبت فوق تجرد است . يعنى علاوه بر مجرد بودنش حد يقف ندارد، و به سر اثر گرامى : يا من لاتزيده كثره العطاء الا جودا و كرما (366) آگاه مى گردد.
35 آن كه خطاب محمدى را درست فهم كند كه انسانها براى اغتذاى از اين سفره الهى دعوت شده اند قدر و مرتبت خود را شناسند و در راه استكمالش پويا و جويا گردد.
36 آن كه در حقيقت علم ، درست تامل كند كه بصر نفس مى شود و او را از ظلمت به ضياء مى كشاند، آگاه گردد كه نور علم نفس نفس و عين ذات او مى گردد، و به سر اتحاد علم و عالم و معلوم به حسب وجود، مى رسد.
37 آن كه در آثار صفات و اخلاق انسانها و در احوال و افعال حيوانها دقيق شود، حيوانها را تمثلات ملكات انسانها مى يابد.
38 آن كه در كتب مصنفان و مولفان فكر كند، آنها را دليل بر تجرد و عاى علم ، اعم از واهب و متهب كه نفس است ، مى يابد.
39 آن كه خود را ابدى شناخت ، فكر ابد مى كند.
40 آن كه در طلب دقت كند، بين طالب و مطلوب مناسبتى مى يابد، و پى مى برد كه نفس بدون تو حد و تجمع به كمال انسانى نرسد، و تعلق با تعقل جمع نشود. حضرت وصى امام على عليه السلام فرموده است :
العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن كل ما يبعدها (367)
41 آن كه در معرفت نفس غور كند، خود را يك شخص متمد داراى مراتب بيند كه هر مرتبه را حكمى خاص است ، و در عين حال مرتبه بالا حقيقت مرتبه پايين و پايين رقيقت بالا است . چنانكه بدن مرتبه نازله نفس ‍ است ، و مع ذلك همه افعال مراتب از يك هويت است .
42 كه چند روزى كشيك نفس خود بكشد و صادرات و واردات آن را مواظب باشد، بدرد خود مى رسد و چاره درمانش مى كند.
43 آن كه انسان كامل است ، به تعبير عارف ، مبين حقايق اسماء است .
فيلسوف گويد: فيلسوف كامل امام است ، كه فلسفه ، علم به حقائق اشياء است و اشياء اسماء عينى اند. قرآن كريم فرمايد: علم آدم الا سماء كلها، (368) و كل شى ء احصيناه فى امام مبين (369). پس قرآن و عرفان و برهان را از يكديگر جدايى نيست .
44 آن كه خود را زرع و زارع و مزرعه و بذر خود شناخت ، بيش از هر چيز به كشت و كشتزارش پرداخت .
45 آن كه نفس را بسيط شناخت ، او را ابدى يافت ، زيرا كه تباهى مركب را است ، و جوهر بسيط عقل و عاقل و معقول است .

46 آن كه در ادله تجرد نفس اعم از تجرد برزخى ، و تجرد تام عقلى ، و تجرد اتم فوق تجرد عقلى آن تدبر كند، همه را منتج يك نتيجه بايد كه نفس جوهر بسيط ابدى است .
47 آن كه در تصرف انسانهاى كامل در ماده كائنات دقيق شود، معجزات و خوارق عادات را از قوت و قدرت نفوسى قدسى آنان ، باذن الله ، يابد.
48 آن كه در معنى حقيقى سعادت انسان درست نظر كندت پى برد كه سعادت نفس انسانى اين است كه از كمال وجودى خود در عداد جواهر مفارق از ماده قرار گيرد تا در صدور افعالش مانند قوام ذاتش از ماده طبيعى بى نياز گردد، چنانكه وصى عليه السلام فرمود:
والله قلعت باب خيبر و قذفت به اربعين ذارعا لم تحس به اعضائى بقوه جسديه ولا حركه غذائيه ولكن ايدت بقوه ملكوتيه و نفس بنور ربها مستضيئه (370).
يعنى : سوگند به خداوند من به قوت جسدى و حركت غذائى دراز خيبر برنكنده ام و آن را به چهل ارش بدور نيفكنده ام ، چنانكه اعضايم بدان احساس نكرده است ، ولكن به قوت ملكوتى و نفسى كه به نور رب خود مستضى ء است بر آن دست يافتم .
و به عبارت ديگر: سوگند به خداوند، من به تاييد قوت ملكوتى و نفسى كه به نور رب خود مستضى ء است ، در از خيبر بر كنده ام و آن را به چهل ارش ‍ به درو افكنده ام ، چنانكه اعضايم بدان احساس نكرده است ، نه به قوت جسدى و حركت غذائى .
49 آن كه چند روزى خود را از هرزه كارى ، و از گزاف و ياوه سرائى ، بلكه زياده گوئى و خلاصه از مشتهيات و تعشقات حيوانى باز بدارد، مى بيند كه اقتضاى تكوينى نفس اين است كه از رياضت ، ضياء و صفا، مى يابد، و آثار او را نور و بهائى است . پس اگر رياضت مطابق دستور العمل انسان ساز، اعنى منطق وحى ، ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم (371) بوده باشد، اقتضاى تكوينى نفس به كمال غائى و نهائى خود نائل آيد.
50 - آن كه در باطن و ظاهر خود تامل كند، بدين حقيقت مى رسد كه هيچگاه باطن از ظاهر غافل نمى شود، حتى نائم در نوم خود و سكران در سكر خود، لذا به اصابت كمترين اذى مو الم بدانها آگاه مى گردند.
پس نفس را مظهر لاتاخذه سنه و لا نوم مى يابد، و از اينجا زيادت بصيرت حاصل كند كه باطن عالم عين حيات و علم و آگاهى است ، هيچگاه از ظاهر غافل نمى شود، اما ظاهر بر اثر اشتغال به غيرش از باطن غافل مى گردد.
51 آن كه در رشد خود دقت كند، مى بيند كه او را دو گرنه غذا بايد : غذائى كه مايه پرورش تن اوست و غذائى كه مايه پرورش روان اوست . و هر يك را دهانى خاص است :
دهان آن ، دهان است ، و دهان اين گوش . نه از غذاى تن روان پرورش ‍ مى يابد و فربه مى شود، و نه از غذاى روان تن .
آب مظهر و ظلل حيات و علم است ، و تن مرتبه نازله نفس و ظل آن است . تن تشنه آب خواهد كه ظل حيات است ، و روان تشنه علم خواهد كه اصل آن است .
امام ملك و ملكوت ، صادق آل محمد صلى الله عليه و آله در تفسير طعام كريم فلينظر الانسان الى طعامه (372) فرمود: علمه الذى ياخذه عن ياخذه (373). بنگر كه غذاى جسم و جان تو چگونه است ؟ و بدان كه كه غذا با همه اختلاف انواع و ضروب آن ، مظهر بقاء و از سد نه اسم قيوم و با مغتذى مسانخ است ، و تغذى حب دوام ظهور اسم ظاهر و احكام آن است .
52 آن كه در معرفت نفس دقيق شود، مى بيند كه او را دو قوه نظرى و عملى است : قوه نظرى را قوه علامه و نيروى بينش گويند، و عملى را قوه عماله و نيروى كنش گويند. اين دو قوه به منزلت دو بال نفس اند كه بدانها به اوج حقائق طيران مى كند تا به جنه اللقاء و جنت ذات و داخلى جنتى مى رسد.
رئيس كمالات معتبر در قوه نظرى معرفه الله است ، و در قوه عملى طاعه الله . و به حسب مراتب فعليت اين دو قوه ، انسان را درجات است .
يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتو العلم درجات ؛ (374) ولكل درجات مما عملوا (375) اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه (376). كلم طيب ارواح طاهره مومنان است و عمل صالح كردار نيكو و معارف عقليه است كه رافع روح طيب است .
53 آن كه گوهر نفس ناطقه اش به نصاب استكمال و ترقى خود رسيد، همانطور كه اجداث را قبور اجساد را نيز اجداث نفوس مى يابد: و ما انت بمسمع من فى القبور (377). چنان كه موت ارادى را كمال جوهر حى ناطق ، و موت طبيعى را متمم اين كمال مى يابد من مات فقد قامت قيامته (378)
54 آن كه در معرفت نفس به مرحله يقظه قدم نهاد، بسيارى از دانشها را بيش از خواب و خيال ارزش نمى نهد، آن علمى كه نور نفس است ديگر است كه العلم نور يقدفه الله فى قلب من يشاء (379) و آن فضلى كه عنوان تعيش است ديگر.
55 آن كه قدر خود را شناخت ، بدن و قوايش را شبكه اقتناص علوم ، و حباله اصطياد معارف خود ساخت ، چه فعليت نفس به معارف الهيه و ملكات علميه و عمليه صالحه است .
56 آن كه معرفت نفس را مرقات رب گرفته است نسبت قوى را به نفس ‍ مانند نسبت ملائكه به رب مى يابد.

57 آن كه در صورت انسانى نسبت به نظام هستى عميق شود، مى بيند كه اگر صورت انسانى نبود، نه افاضات عقلى بود، و نه استفادات نفسى ، و نه سياسات شرعى .
58 آن كه در كار نفس و بدون درست انديشه كند، آن دو را در ايجاد و اعداد متعاكس يابد، كه از آن سوى ايجاب است و از اين سوى اعداد.
59 آن كه به سرشت نفس آگاهى يافت ، سرش را به قدس جبروت بدارد، زيرا كه مى داند نفس ناطقه انسانى بس كه لطيف است به هر چه روى آورد به صورت آن در مى آيد. ابن سينا شيوا و رسا گفته است :
المنصرف بفكره الى قدس الجبروت مستمديما لشروق نور الحق فى سره يخص باسم المعارف (380).
60 آن كه نفس آگاه دارد روى دل را با الله دارد، و فرموده كشاف حقائف امام به حق ناطق ، جعفر صادق عليه السلام را كه : القلب حرم الله فلاتسكن فى حرم الله غير الله (381) حلقه گوش خود كند.
61 آن كه نفس را بسيط شناخت ، مى داند كه تعريف البسائط لا يكون الا بلوازمها (382)، لذا معرفت فكرى به بسائط را نشايد، اما معرفت شهودى كه فوق معرفت فكرى است ميسر است . چنانكه در حكمت متعاليه محقق است كه : حقيقه الوجود هى عين الهويه الشخصيه لايمكن تصورها ولا يمكن العلم بها الا بنحو الشهود الحضورى (383).
62 آن كه صاحب همت باشد و نفس را از اشتغال بدين نشاه انصراف دهد، گاهى تمثلاتى در لوح نفس خود مشاهده كند، و گاهى حقائقى بى تمثل دريابد، و از اين حالت آگاهى يابد كه آنچه به آدمى در حالات نوم و تنويم و غشوه و خوف و احتضار و نظائر آنها روى مى آورد، هيچيك موضوعيت در روى آوردن تمثلات و ادراكات ديگر ندارد، آنچه كه موضوعيت دارد انصراف از نشاه عنصرى و اعراض از تعلقات اين سوئى است . و چون انصراف در بيدارى هم روى آورد نتيجه هزاران خواب و احتضار را مى دهد.
63 آن كه در تمثلات نفس تامل كند، جميع تمثلاتش را يك نحو ادراكش ‍ مى يابد كه براى شخص او حاصل شده است و ديگرى بدان آگاه نيست ، چنانكه كريمه فتمثل لها بشرا سويا (384) در اين حكم حكيمت معيار عدل و ميزان قسط است ، و عمده آن است كه سر لها درست ادراك شود، نظير كريمه ليس للانسان الا ما سعى (385) كه در للانسان بايد دقت كرد.
و رواياتى كه در احوال و اطوار انسان در عوالم عديده به لفظ تمثل و اشباه آن حقائقى را نام مى برند، به همين مثابت اند و باز گشت همه به لها و له به بيان مذكور است .
64 آن كه در تن و روان خود بينديشد، خود را يك چيز دو چيز، بلكه چند چيز يابد: يك چيز به حسب شخصيت ، دو چيز يا چند چيز به لحاظ تحليل عقلى .
يك شخصيت ممتد از فرش تا فوق عرش ، كه يك انسان طبيعى و مثالى و عقلى و الهى است : طبيعت هميشه سيال است ، و صورت او به تجدد امثال محفوظ است ، و در حقيقت روح متجسد است . مثال را تجرد برزخى است ، و عقل را تجرد تام ، و الهى اين كه هيچ چيز به انفصال و استقلال نازل نشده است بلكه : بيده ملكوت كل شيى ء (386) روان گوهرى نورانى منزه از مشاين طبيعت ، و مغتذى به حقائق علميه است . و حقائق علميه صور فعليه اند، كه به كمال رسيده اند و حركت در آنها راه ندارد؛ وگرنه بايد بالقوه باشند، و لازم آيد كه هيچ صورت علميه اى متحقق نباشد و به فعليت نرسيده باشد. پس انسان ثابت سيال است ، هم براهين تجرد نفس در وى به قوت خود باقى است ، و هم ادله حركت جوهر طبيعت صورت جسمانيه .
65 آن كه در آلام و لذات دنيوى كه از خارج بدو اصابت مى كنند و از انفعلات نفس اند، و نيز در آلام و لذات اخروى كه از تمثلات و ادراكات در حال انصراف از اين نشاه در نوم يا بيدارى به انشاء نفس و واردات داخلى مى چشد، كه از افعال نفس اند، نظر كند بدين حقيقت اذعان كند كه لذات و آلام نفس در اين نشاه از مقوله انفعال ، و در آن نشاه از مقوله فعل اند.
66 آن كه در نحوه تحصيل معارف خود نظر كند، دريابد كه قواى بدنى از حواس ظاهر و باطن ، در ابتداى امر، معدات نفس براى كسب علوم اند، و نفس كه قوى شده است از آنها مستغنى گردد، و چه بسا كه اشتغال قوى در اين هنگام به خارجيان و شواغل حسى ، نفسى را از كارش باز بدارد و رهزن وى شود، لاجرم نفس را گوهرى نورانى قائم به ذات خود مى يابد، و براى چنين گوهر، ممكن است كه جميع مجردات را بدون آلت ادراك كند.
67 آن كه در اختلاف امزجه و نفوس آنها تامل كند، مى بيند انسانى غبى است ، يعنى گول است و او را از فكر فائدتى نباشد، و ديگرى به قدرى ثقافت و حدت ذهن دارد كه غنى است ، يعنى از تعلم و تفكر بى نياز است ، و بين اين دو را مراتب بسيار است .
اين غنى داراى روح قدسى و مويد به روح القدس است ، و از او تعبير به صاحب نفس مكتفى مى كنند. و چون مفيض على الاطلاق فعليت محضه است و در فاعليت تلام ، و فيض او على الدوام فائض است ، و نفس مكتفى هم در قبول تام است ، لذا چنين نفسى مطهر و مصداق تام اسماى تعليمى و تكوينى : علم آدم الاسماء كلها (387)، و كل شى احصيناه فى امام مبين (388).و واسطه فيض و امام معصوم است.

68 آن كه در مدارك سبعه خود، كه حواس خمس و خيال و هم اند، حق نظر ادا كند، آنها را ابواب مكاسب خود يابد پس اگر در تحت تدبير و فرمان عقل نباشند هفت باب جهنم اند، و اگر باشند هشت باب بهشت .
لاجرم هر كس بهشت يا دوزخ خويش است .
69 آن كه به نعمت مراقبت متنعم است مى داند كه هر چه مراقبت قويتر باشد باشد تمثلات و واردات و ادراكات و منامات زلال تر، و عبارات كه اخبار برزخى اند، رساند و شيواتر ند.
گاهى اين بى ذوق چيز كى چشيده است كه : التوحيد ان تنسى غير الله ، علم الحكمه متن المعارف ، يا حسن ! خذالكتاب بقوه اما تمثلات چه بسيار.
70 آن كه در انسانها بينديشد، برترى را در هر كار و در هر جا از آن بينش ‍ بيند، و بينش را از دانش به فزونى يابد. آرى ، هر كه بينش و دانش او بيش ‍ است از ديگران پيش است . و هرگاه نور دانش با نور كردار شايسته همنشين شود، به شرف نور على نور مشرف شود و در رتبه مضاعف گردد.
71 آن كه را آه و سوز و گداز كه روح و ريحان و جنت نعيم اهل دل است ، و راز و نياز كه قره عين عارفت است ، نباشد، پس نشاط و شادى او در چيست ؟!
72 آن كه در آثار ملكات علوم و اعمال خود در خواب و بيدارى بينديشد، آنها را مواد صور برزخيه خود بيند، و به سر النوم اخ الموت پى برد.
آن صور قالبهاى مثالى اند و به ابدان مكسوب يا مكتسب تعبير مى شوند، مكسوب در صور ملكات حسن كه لها ما كسبت ، مكتسب در قالبهاى ملكات قبيح كه عليها ما اكتسبت ، چه افتعال فعلى را به خلاف فطرت از راه احتيال و خدعه انجام دادن است كه از آن تعبير به ناصواب و معصيت و گناه مى شود، پس آن مواد به منزلت ارواح ، و اين صور به مثابت ابدان اند؛ و روح الارواح نفس آدمى است كه آن صور همه از منشئات او و قائم بدويند.
73 آن كه در حل مسائل مشكل ، و فتح امور مبهم از قبيل رياضيات عالى ، و صنايع ظريف ، بلكه در مطلق شئون احوال و افعال خود التفات نمايد، بروى روشن است كه با اضطراب نفس و پريشان خاطرى ، امرى به وقوع نمى پيوندد. آنگاه كه نفس از اضطراب بدر آمد و اطمينان يافت به مقصود خود نائل مى شود. همچنين در سلوك روحانى نفس مضطرب طرفى نمى بندد، و چون مطمئن شد، مطمئن شدن همان و مخاطب به خطاب يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضيه مرضيه فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى (389) شدن همان . الا بذكر الله تطمئن القلوب (390).
74 آن كه در جسم و روح خود بينديشد، هر يك را بدين احوال ششگانه بيابد كه آدم اولياء الله ، حضرت وصى ، امام على عليه السلام زبان داده است :
ان للجسم سته احوال : الصحه و المرض و الموت و الحيوه و النوم و اليقظه . و كذلك الروح فحيوتها علمها، و موتها جهلها، و مرضها شكها و صحتها يقينها و نومها غفلتها، و يقظتها حفظها
يعنى : جسم را شش حالت است : تندرستى و بيمارى و مرگ و زندگى و خواب و بيدارى ؛ همچنين روح را، كه دانش زندگى ، نادانى مرگ ، دودلى بيمارى ، استوارى تندرستى ، نا آگاهى خواب ، و نگهدارى بيدارى او است .
75 آن كه در منشات تمثلى نفسانى خود در حال انصراف از شواغل حسى و موانع خارجى بينديشد، اعتراف كند كه نفس ، چون قوت گيرد مانند نفوس متالهه ، تواند به سلطان كلمه نورى وجودى و امر كن ايجادى خود اشباح و اشخاصى همانند خود و يا ديگران انشاء كند، و چون مجرد از ماده و احكام آن و محيط و فائق بر آنها است ، به چشم بر هم زدنى ، به طى ارض ، به هر جا خواهد گسيل دارد، و به مواضع مختلف در اطراف و اكناف فرستد، تا به داد مظلومان برسند، و گمشدگان را دريابند، و نفوس مستعده را امداد نمايند، بدين سر مقنع عارف رومى در دفتر دوم مثنوى ايمائى نموده است كه :
شير مردانند در عالم مدد

آن زمان كافغان مظلومان رسد

بانگ مظلومان زهر جا بشنوند

آن طرف چون رحمت حق مى دوند

اشخاص ياد شده هم قائم به آن نفس متاله منشى آنهايند كه قيام فعل به فاعل يعين معلوم به علت است . در اين امر، حدوث اشباح صفحه تلويزيون در آن واحد در مواضع مختلف ، تا حدى تنظير مناسبى است ، وليكن اين صنعت است و سايه بى جان ، و آن خلقت به اذن الله است و اشخاص حى متصرف ، كه در حقيقت از شئون يك نفس متاله اند.

76 آن كه از خواب غفلت بيدار شده است ، از نامحرمان ، اعنى از خفتگان و مردگان ، دورى گزيند و حيات ابد آرزو كند، و چندان كه گرفتار به درد چشم دريافتن چشم پزشك بر آيد، او دو صد چندان در جستن زنده زنده كننده .
در اصحاح هشتم انجيل متى آمده است كه : يكى از شاگردان حضرت مسيح عليهاالسلام بدو گفت : اى آقا! مرا بار ده كه نخست بروم پدرم را به خاك سپارم . بدو فرمود: پيرو من باش ، و مردگان را بگذار مردگانشان به خاك سپارند.
و در شريعت خاتم صلى الله عليه و آله مردى انصارى از رسول الله پرسيد:
هرگاه جنازه و مجلس عالمى پيش آيد كدام يك در نزد تو محبوبتر است تا حاضر شوم ؟ فرمود: اگر براى تجهيز و دفن جنازه كسى هست ؛ همانا كه حضور مجلس عالم برتر از حضور هزار جنازه است .
77 آن كه در حدوث نفس مطالعه دقيق داشته باشد، مبدا تكون او را قوه طبيعى ، اعنى جسمانى يابد، قوه اى كه از كثرت و شدت قابليت فعليت ، كان از سنخ ماده برتر است ، اعنى همان نفس طبيعى را در بدو امر، حظى از ملكوت و تجريد است .
در اصحاح چهارم انجيل مرقس آمده است كه حضرت عيسى پيامبر عليه السلام در ترغيب اين كه : نيكى اندك را در ملكوت پاداش بزرگ است . به تمثيل فرموده است : دانه خردل از هر بذرى ريزتر است ، و هرگاه كشت شود شاخه هاى بزرگ بر آورد كه پرندگان آسمان در سايه آن بسر آورند.
نقطه نطفه هم دانه اى است كه بالقوه شجره طوبى و سدره المنتهى مى شود؛ يعنى اين قوه جسمانى بالفعل مفارق عقلى بالقوه است كه به حركت در جوهر و تبدل ذات و استكمال وجوديش ، در تحت تدبير ملكوت ، مفارق روحانى ابدى گردد. بدان لحاظ كه كمال جسم است ، به تازى نفس گويند و به پارسى جان ؛ و چون ببالد و نيرو گيرد و تجرد يابد به پارسى روان خوانند؛ چنانكه مخرج او را از نقص به كمال روان بخش . پس جان در تحت تدبير ملكوت از خاك رويد و باليدن گيرد تا روان شود كه : والله انبتكم من الارض نباتا. (391)
و با اين كه روان است به اضافت با تن ، جان است و تن مرتبه نازله آن است ، كه نه جان بى تن است و نه تن بى جان ، و به قلم شيواى بابا افضل شيرين بيان در مناسب تن با جان :
تن و جان به هم تمام و كاملند و از هم جدا نيستند، تن و جان به هم تن است ، و جان و تن به هم جان است ؛ تن را چون به چشم حقيقت بينى جان باشد، و جان را چون به چشم اضافت بينى تن باشد؛ و در جمله محسوسات و معقولات و متقابلات چنين مى دان .
پس انسان عبارت از بنيت جسمانى تنها نيست ، و نيز عبارت از روح تنها نيست ، و مركب از جسم و جان به تركيب انضمامى نيست ، بلكه انسان حقيقت واحدى است كه بدنش مرتبه نازله اوست و يك هويت و شخصيت است و در حقيقت همانى است كه به من و انا و مانند آنها بدان اشارت و تعبير مى كنند.
الذى احسن كل شى ء خلقه و بدا خلق الانسان من طين ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهين (392).
و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنون (393).
ولقد خلقنا الاناسن من سلاله من طين الى قوله سبحانه ، ثم انشاناه خلقا آخر فتبارك الله احسن الخالقين . (394)
همين خلق شده از سلاله طين و ماء مهين و حماء مسنون متدرجات به جائى رسيد كه ثم انشاناه خلقا آخر، انشاء ايجاد جديد است كه احداث امر ديگرى است ، يعنى همان موجود زمينى آسمانى گشته است ، و همان مادى سابق انسان شده است .
78 آن كه در خوراك مادى خود درايت بكار دارد، داند كه بطنه مضاد فطنه است و بلاهت زايد و فتنه ببار آرد.
79 آن كه با ياد خدا همدم نيست ، آدم نيست .
80 آن كه به سير معنوى خود توجه كند، يابد كه : شهود طلعت سعادت و ارتفاى به جنت قرب و لقاء و مكاشفات انسانى مراهل همت و استقامت راست ، نه صاحب حال موقت را كه نصاب نصيب او قيل و قال است .
81 آن كه را تسليك نفس به دشت و دمن حضيره قدس است ، با حفره لاى و لجن طبيعت چه انس است ؟!
82 آن كه در خواسته هايش دقت كند، مطلقا به كمال رسيده را خواهد كه شى ء تا به كمالش نرسد خواهان ندارد، پس چگونه درباره خود مى خواهد ناقص و خام بماند.
83 آن كه در كار حواس و عقل بينديشد هر يك را جاسوسى در حفظ و بقاى شخص مى يابد، مثلا شخص غذا مى خواهد، باصره ديدبانى مى كند و تميز ميان غذا و جز آن مى دهد، با بار دادن باصره ، همين كه دست بدان رسيد لامسه باز نمى دهد كه داغ است ، غذاى ديگر را بار داده است كه معتدل است ، تا خواهد بدهان برساند جاسوس ديگر به نام شامه دربان است و اجازه نمى دهد كه بدبو است ، غذاى ديگر را اجازه داده است كه بوى مناسب داد، تا به دهان گذاشت در آنجا جاسوس ديگر به نام ذائقه نشسته است ، و اجازه نمى دهد كه بسيار تلخ است ، غذاى ديگر را اجازه داد كه شايسته است ، اگر حيوان باشد مى خورد، اما اگر انسان باشد يك جاسوس ديگر غيبى بنام عقل دارد و مى گويد:
هيچيك از آن جاسوسها در كار خود خيانت نكرده اند كه اجازه داده اند، اين غذا براى تن گوارا است ، ولكن تو انسانى شيئيت تو صورت فعليتى و حقيقتى به نام روح است كه اين كالبد سايه اى از آن است ، و اين جواسيس ‍ همه سدنه او و از شئون اويند، اين غذا شبهه ناك است ، غصبى است مال يتيم است ، زنهار و دو صد زنهار نخور كه براى روحت ناگوار است اين غذاى حرام با آن ، چنان كند كه هزاران بار به توان هزاران بار بدتر از خوراك نامناسب با تن .
84 آن كه در اعضا و جوارح آشكار و پنهانش به خوبى عميق و دقيق شود و به ويژه ارگ در علم شريف تشريح دست داشته باشد، هر يك را با صنعى پيراسته ، و اندازه اى بايسته ، و شكلى شايسته ، و زيبائى اى دل خواسته ، و نظمى آراسته به شگفتى تمام تماشا مى كند، و به يقين اذعان مى نمايد: به از آن كه هستند تصور شدنى نيست .
آنگاه هر فعلى از افعال خود را به قوه اى خاص و عضوى به خصوص اسناد دهد. و گاهى در مقام اسناد بدانها اشارت كند كه مثلا: با اين دو ديده ام و شنيده ام ، و دست بر چشم و گوش خود نهد، و در عين حال با اندك التفاتى اعتراف كند كه هيچيك در فعل خود استقلال وجودى ندارد، چنان كه مرده اى را مى نگرد كه همه اندام او به جاى خود اند ولى آثار زنده ندارند، بلكه پس از چندى از يكديگر گسيخته شوند و زيبائى خود را از دست دهند و تباه گردند، به حدى كه آن پيكر سبب انس و الفت ، حال موجب خوف و نفرت شده است .
لذا ايجاد افعال و آثار را از ديگرى يابد، و ميان ايجاد و اسناد فرق گذارد كه ايجاد از گوهرى به نام نفس و روح است و اسناد به قوى و اعضاء.
و كثرتش را به يك وحدت استوار، و در فعل به اختيار يابد، نه كثرتى كه يكى جابر، و ديگران مجبورند، بلكه يكى رب و ديگران مربوبند. و نه كثرتى كه هر يك متفرد در افعال و ممتاز و منحاز از ديگرى به استقلال است بلكه يكى مطلق و ديگران مقيد و شئون اويند. و نه وحدتى كه منكر كثرت و مجالى و مظاهر نفس شود، زيرا كه رب بى مظاهر را معنى نبود.
لاجرم وجود قوى و اعضاء را به لغو و فضول نسبت نكند بلكه حق داند و با نبودن يكى از آنها نفس را در كارش مختل يابد، اما وحدت در كثرت و كثرت در وحدت بيند: وحدتى قاهر و محيط و كثرتى مقهور و محاط.
پس سفرى از خود به نظام احسن هستى كند، و به توحيد حقيقى قرآنى كه غايب آمال عارفان است رسد، و به لطيفه بحول الله و قوته در مقام ايجاد، و اقوم و اقعد در مرتبت اسناد پى برد. و از اينجا جبرى را به افراط و تفويضى را به تفريط ژاژاخاى يابد، و حكم عدل امر بين الامرين را بر جان و دل نشاند، و به حق بودن كلمات نورى وجودى و قيام آنها به رب مطلق بر آنها آگاه گردد؛ به سر الحمدالله رب العالمين واقف ، و به معرفت اثر بسيار نفيس من عرف نفسه عرف ربه ، عارف شود

85 آن كه خود را دوست دارد، ديگر آفريده ها را دوست دارد كه همه براى او در كارند.
86 آن كه براى خدا يك چله كشيك نفس كشد، چشمه هاى دانش از دلش ‍ بر زبانش آشكار گردد. چنانكه خواجه عالم صلى الله عليه و آله فرموده است : من اخلص لله اربعين صباحا ظهرت ينابيع الحكمه من قلبه على لسانه
87 آن كه خود را جدولى از درياى بيكران هستى شناخت ، دريابد كه با همه موجودات مرتبط است ، و از اين جدول بايد بدانها برسد.
ما جدولى از بحر وجوديم ، همه

ما دفترى از غيب و شهوديم ، همه

ما مظهر واجب الوجوديم ، همه

افسوس كه در جهل غنوديم ، همه

88 آن كه در گوهر نفس خود، ساعتى به فكرت بنشيند، دريابد كه اگر خود او آن را به تباهى نكشاند هيچكس نتواند آن را تباه كند. و آنچه كه او را از تباهى باز مى دارد، دانش بايسته و كردار شايسته است كه دانش آب حيات ارواح است چنانكه آب مايه حيات اشباح است .
89 آن كه در انسان تمام و ناتمام انديشه ، دريابد كه :
بود مرد تمامى آنكه از تنها نشد تنها

به تنهائى بود تنها و با تنها بود تنها

90 آن كه در مباحث حواس خمس كتب حكمى دقت كند، دريابد كه همه آن مطالب سنگين و سهمگين به خصوص مسائل ابصار كه از همه دشوارتر است ، اختصاص به يك نشات ابتدائى طبيعى انسان دارد، چه اى كه در روياى منامى همه آنها در كارند با اين كه هيچيكار شرايط احساس دخالت ندارد.
حال اگر از عالم خواب هم بالاتر برود دريابد كه گوهر نفس به وجود احدى يكپارچه حيات و نور و علم و سمع و بصر و سائر ادراكها است . و از آن هم بالاتر در سنخيت نفس مفاض با عقل مفيض و مخرج نفس از نقص به كمال ، عقل را به وجود احدى يكپارچه حيات و نور و علم و سمع و بصر يابد. و سپس به الله من ورائهم محيط رسد و دريابد كه اسماء حسنى و صفات عليايش به وجود احدى عين ذات صمدى اويند و فقط تغاير مفهومى دارند. آنگاه بسيارء از افعال و آثار خود را به همين مثابت در هر نشاه به حكم همان نشان ارتقاء دهد و در تطابق كونين نتائجى بدست آورد.
91 آن كه در خود درست انديشد دريابد كه بود او نابود شدنى نيست ، هر چند او را اطوار وجودى است ، چه اين شاءنى از وجود صمدى است و به تعبير فلسفى معلول قائم به علت تامه خود است كه حق مطلق و وجود صمد است ، و نافى بايد نخست نفى علت كند و آن يا عدم است يا وجود، عدم كه بطلان محض و هيچ است و وجود كه واجب بالذات است علاوه اين كه شى ء، نافى ذات خود نيست .
فناى صحف عرفانى عبارت از رفع تعينات و اسقاط اضافات است و نيست شدن خلق بعد از هستى به تعبير موت در روايات كنايه از فناى سافل در عالى است ، لذا در سلسله طولى صعودى موت عالى متاخر از موت سافل است .
92 آن كه را درد نيست ، مرد نيست .
93 آن كه در تشخص وجودى خود تفكر نمايد، ادراكات تمام قواى خود را عقلانى يابد، كه از آن تعبير به ادراك نطقى نيز مى شود، زيرا خصيصه اى كه انسان بدان بر همه موجودات مزيت دارد داشتن نفس ناطقه است كه عاقله است و نفس به تنهائى همه قوى و عقل سلطان قوى است ، پس صف نطق و عقل در همه آنها منسحب است و به تعبير عطر آگين شيخ در سوم چهارم نفس شفاء: ان نور النطق كانه فائض سانح على هذه القوى
پس لمس انسان لمسى نطقى و عقلى است و هكذا ديگر قوى كه همه بر صفت سلطانشانند و كان هر يك عقل متنزل اند. چنان كه رئيس قواى حيوانات و هم است و از آن مرتبه بالاتر نمى روند و تمام ادراكاتشان و همى است كان هر يك از قواى و هم متنزل است .
لذا انسان از ادراكات حواس خود كه همه عقلانى اند به كشف مجهولات پى برد و از ظاهر به باطن آنها كه عالم قدس انوار علوم و عقول و ديار ملوكت مفارقات و مرسلات و خزائن حقايق است سفر كند به خلاف حيوان كه از محسوسات بدر نمى رود.
بدين سبب انسانهايى كه و هم در آنها رسوخ كرده است و نقيع شده است ؟ و رهزن عقل گرديده است در حد حس و حكم حيوانى مانده اند و از منزل محسوسات بدر نرفته اند.
94 آن كه لااقل در صنعت يك چاقو، عقل خود را بكار برد كه تيغه و دسته آن هر يك و به وقت ديگرى ساخته شده است ، اذعان كند كه نظام هستى را حيات و علم و قدرت و تدبير و اراده اداره مى كند كه از هر نوع يكى مذكر و يكى مونث به وفق يكديگر آفريده است . وگرنه نوترون و پرتون چه دانند كه اين و آن بدين خلقت شگفت جفت موافق يكديگر ساخته شوند.

95 آن كه در منزل يقظه قدم نهاد و عارفه به منطقه وحى است ، براى او شايسته است يك دوره قرآن كريم را به دقت به اين عنوان قرائت كند:
اسمائى را كه پروردگار متعال بدانها خويشت را وصف مى فرمايد، و نيز آنچه را ملائكه او را بدانها نداء مى كنند و نيز دعاى انبياء و اولياء را كه خداوند سبحان در پيش آمد شدائد اوضاع و احوال آنان از زبانشان نقل فرموده است كه در آن شدائد احوال و اوضاع خداى متعال را به اسمى خاص و دعائى مخصوص خوانده اند انتخاب كند.
چه اينكه نمونه آن شدائد احوال براى ديگران به فراخور قابليت و شرائط زمانه و روزگار آنان پيش مى آيد، و كان هر يك از آن اشخاص و حالات عنوان نوعى دارد كه در هر كوره و دوره و؛ هر عصر و زمان در ديگران طورى ظهور و بروز مى نمايد، اين كسى نيز در پيش آمده زندگى خود كه مشابه با آن حالات است خداوند را بدان اسم و دعا و ذكر و مناجات بخواند و آن را وسيله نجات و سعادت خود قرار دهد، چنانكه از تدبر و غور در بسيارى ، از آيات ، و تامل و دقت در بسيارى از روايات و تحريص بدين دستور العمل استفاده مى شود، و رساله نور على در ذكر و ذاكر و مذكور ما را در اين مطلب اهم ، اهمييت بسزا است . مثلا چون انسان يونسى مشرب شده است خداى جل جلاله را به ذكر يونسى بخواند كه : لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين (395)
و چون ايوبى مشرب شده است حق تعالى را به نداى ايوبى نداء كند كه : رب انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين (396) و على هذا القياس .
96 آن كه در تعيش خود بينديشد، ابناى نوع خود را در خدمت خود بيند، پس دور از انصاف است كه او نيز عضو فعالى از پيكر اجتماع نباشد و بدان خدمت نكند كه ناچار بايد بار خود را بر دوش ديگران نهد، و كل بر آنان باشد شر الناس كل الناس (397) را ناديده بگيرد.
97 كه در احوال والدين نسبت به اولاد تامل كند مى بيند آنچه كه از پدر و مادر در حق فرزند است رحمت است ، و پيش آمدن خشم بر وى بر اثر گستاخى فرزند و نافرمانى اوست . از اينجا به معنى يا من سبقت رحمته غضبه (398) پى برد، و خود را مظهر اين اسم شريف بيند، و به اصيل بودن و طارى بودن جهنم آگاه شود.
98 آن كه در قرآن و انسان تعقل كند، قرآن را سفره پر نعمت رحمت رحيميه الهى ، و وقف خاص انسان يابد، هم آن را بى پايان يابد كه كتاب الله است . قل كلى يعمل على شاكلته (399).
و هم اين را كه حد يقف براى او نبود، چنان سفره براى چنين كسى گسترده است .
قرآن حروف آن اسرار، كلمات آن جوامع كلم ، آيات آن خزائن ، سوره هاى آن مدائن حكم ، مدخل آن باب رحمت بسم الله الرحمن الرحيم ، وقف خاص مخلوق فى احسن تقويم ، واقف آن رحمن و موقوف عليه آن انسان است .
و با توجه بدين كه علم و عمل انسان سازند و جزاء و نفس عمل است و صورت هر انسان در آخرت نتيجه عمل و غايب فعل او در دنيا است ، به سر گفتار قرآن و نبى و وصى رسد كه : يس والقرآن الحكيم ، انا مدينه الحكمه و هى الجنه و انت يا على بابها، ان درجات الجنه على عدد آيات القرآن فاذا كان يوم القيامه يقال لقارء القرآن و ارق (400).
قرآن حكيم است و آيات او حكمت است بهشت است و درجات بهشت به عدد آيات قرآنند و جانى كه حكمت اندوخته است شهر بهشت است و ولايت در اين شهر.
آرى ، ولايت در بهشت است ولايت زبان قرآن ، ولايت معيار و مكيال انسان سنج است ، و ميزان تقويم و تقدير ارزش انسانها است . پس هر كس ‍ صحيفه وجود خود را مطالعه كند كه تا چه پايه قرآن است يعنى مدينه حكمت و شهر بهشت است . رساله قرآن و انسان ما را در اين نكته عليا، رتبه والاست .
99 آن كه در ارتباط بى تكيف و بى قياس خود با پروردگارش درست بينديشد، دريابد كه صلوه سبب مشاهده است و مشاهده محبوب قره عين محب است ، لذا رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: جعلت قره عينى فى الصلوه (401).
زيرا كه صلوه مناجات بين حق تعالى و عبد اوست ، و چون صلوه مناجات است ذكر حق است ، و ذاكر حق همنشين حق است و حق جليس اوست ، و كسى كه جليس ذاكر خود است او را مى بيند والا جليس او نيست ، لذا وصى عليه السلام فرمود: لم اعبد ربا لم اره (402).
پس صلوه مشاهده و رويت است ، يعنى مشاهده عيانى روحانى و شهود روحى در مقام جمعى است ، و رويت در مظاهر فرقى . پس اگر مصلى صاحب بصر و عرفان نباشد كه نداند حق تعالى براى هر چيز و از هر چيز متجلى است ، حق را نمى بيند.
100 آن كه درارزش تكوينى انسان تعقل كند، او را مكيال هر چيز و ميزان قدر و قيمت آن داند، يعنى علم و حس انسانى را معيار معلومات و محسوسات يابد، و ارزش هر موجود را به وجود انسان و بهره بردن وى از آن و به تمدن جامعه انسانى وابسته بيند.
اين انسان است كه در جميع موجودات و در همه عوالم و مراتب سير علمى مى نمايد، و وى را مقام وقوف نيست و به هر مرتبه و درجه اى كه رسيده است در آن مرتبه توقف نمى كند و به مرحله بالاتر عروج مى يابد، و متصف به صفات كماليه جميع موجودات مى گردد، و بر همه تسلط مى يابد، و به حقيقه الحقائق كه حيات مطلق و جمال و جلال مطلق است مى رسد، و به اذان او كه اذان فعلى و اتصاف كمالات وجودى است ، مى تواند در ماده كائنات تصرف كند و رب انسانى شود و خليفه الله گردد و كار خدائى كند والسلام .

موضوع قفل شده است