شهید حاج جعفر شیر سوار

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
شهید حاج جعفر شیر سوار


شهید جعفر شیرسوار : فرمانده گردان امام حسین(ع)لشگر25کربلا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)

در سال 1334 در شهرستان "قائمشهر" در خانواده ای کم درآمد و مذهبی به دنیا آمد. وی که در خانواده بهروز خوانده می شد، اولین فرزند خانواده بود و تحت تعالیم و تربیت مادرش "سیده بیگم پور بهشتی" دوران کودکی را سپری کرد. دوره ابتدایی را در سال 1341 در مدرسه "شاپور"(سابق ) در"قائمشهر" آغاز کرد ،مدرسه ای که بعد از شهادت به نام خودش متبرک شد. با علاقه و پشتکار و با کسب نمرات خوب این دوره را گذراند. دوران دبیرستان را در هنرستان "انوشیروان"در" بابل"و در سالهای 1357 ـ 1353 ـ سپری کرد و موفق به اخذ دیپلم در رشته برق شد. جعفر 21 سال داشت که در اثر آشنایی با آقای "نجف علی کلامی" به مسایل دینی و مذهبی علاقه مند شد.
با همین روحیه جعفر با استفاذه از قابلیتهای کلامی و جذابیتهای گفتاری خود ضمن روشنگری درباره امور دینی و سیاسی، دیگران را به سوی دین و امور معنوی هدایت می کرد. جعفر درباره رفتار گذشته خود گفته است :
روزی پارچة کت و شلواری پدرم را بدون اجازه به خیاطی بردم تا برای لباس بدوزم. بهای دوخت لباس هزار و دویست تومان بود. مقداری از پول را به خیاط دادم و بقیه را به بعد حواله کردم. روزی که لباس را تحویل می گرفتم، خیاط مطالبه بقیه پول را کرد. گفتم : آن را به شاگردش داده ام و خیاط هم باور کرد.پس از این دوران تحول روحی زیادی یافت .
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 با تشکیل کمیته انقلاب اسالمی ابتدا به عضویت کمیته انقلاب اسلامی در آمد و تا 29 فروردین 1358 در کمیته فعالیت کرد. پس از آن همراه با عده ای اقدام به تشکیل سپاه پاسداران "قائمشهر" کرد. همچنین به همراه دوستانش از جمله "عموزاده" در تشکیل سپاه در مناطق مختلف استانهای گیلان و مازندران نقش به سزایی داشت. در تاریخ 30 فروردین 1358 به عضویت شورای فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در "قائمشهر" در آمد و تا تاریخ 21 مهر 1358 در آن شورا مشغول خدمت بود. در همین زمان مسئولیت امور هماهنگی و انسجام نیروهای رزمی در گیلان و مازندران را به عهده گرفت. در سال 1359 شخصاً از دختر خاله اش خانم "سوسن ملکیان" که نوزده سال داشت خواستگاری کرد. پس از آن مراسم ازدواج آنها بسیار ساده و با حداقل هزینه برگزار شد. این زوج در کنار هم به فعالیتهای اجتماعی در جهت تثبیت انقلاب اسلامی می پرداختند.
در سال 1359 جزء اولین افرادی بود که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی" آستارا "را پایه گذاری کردند و مدتی نیز فرماندهی آن را بر عهده داشت. در تاریخ 2 مرداد 1360 مسئولیت گشت ویژة جنگل در مناطق گیلان و مازندران را بر عهده گرفت و از جوانان و نیروهای فعال در جنگل شیرگاه برای خنثی کردن تحرکات نیروهای ضد انقلاب بهره گرفت. با شروع جنگ تحمیلی ایران و عراق به جعفر دستور داده شد نیروهای زبده و آموزش دیدة خود را به جبهه اعزام کند. او به همراه دوازده نفر از بهترین نیروهای خود با تهیة آذوقه، چادر و و سایل آموزشی عازم جنگل شد و با جذب نیروهای جدید پس از دو ماه آموزش سنگین در کوه ها و جنگل های مازندران، نیروهای کار آمدی را آماده و به جبهه اعزام کرد. در این باره یکی از همرزمان جعفر می گوید :
ما دوازده نفر بودیم که همراه جعفر شیرسوار با آذوقه و مهمات عازم جنگل شدیم و پس از ده روز آموزش نظامی افراد زیادی درجنگل به ما پیوستند. با راهنمایی جعفر یک نیروی رزمی جنگی به وجود آمد که از نیروهای کار آمد و مخلصی تشکیل شده بود. در سال 1359 اوایل شروع جنگ زمانی که به اهواز اعزام کردند، نهادهایی همچون سپاه و کمیته خواستار همکاری و جذب گروه ما بودند. ما جلب گروه دکتر مصطفی چمران شدیم و شش ماه در سوسنگرد و هویزه به همراهشان می جنگیدیم. در سال 1362 در سن28 سالگی به مکه مکرمه مشرف شد و پس از آن به جبهه بازگشت.
پس از بازگشت از حج از 20 دی 1362 به سمت جانشین فرمانده تیپ یکم لشکر 25 کربلا منصوب شد. بارها به جبهه رفت و در عملیاتهای مختلف از جمله عملیات والفجر 8 شرکت داشت. در این عملیات مجروح شد.
پس از بهبودی از مجروحیت به دوره فرماندهی وستاد رفت. یکی از دوستان وی دربارة آن روزها می گوید : شهریور 1365 بود که به همراه جعفر شیرسوار به تهران برای امتحان دافوس ـ دانشکده فراندهی و ستاد ـ رفتیم پس از دو هفته در امتحان قبول و قرار شد برای ادامه تحصیل در تهران بماند. زمانی که با خوشحالی خبر قبولی ایشان را دادم بدون تأمل گفت : «درس همیشه هست ولی جبهه و جنگ همیشه نیست.» و به جبهه برگشت در حالی که هنوز دوران نقاهت ناشی از جراحت را می گذراند.
او مجددا وبرای چندمین بار مجروح شد ودر بیمارستان بستری گردید. زمانی که جعفر شیرسوار در بیمارستان بود شهر مهران به دست بعثیون عراقی افتاد. در همان روزها حضرت امام دستور دادند که مهران باید آزاد شود. جعفر با شنیدن خبر تصرف مهران توسط دشمن فرمان امام با همان حال مجروح خود را به جبهه رساند و در عملیات آزادسازی مهران فرماندهی یک محور عملیاتی را بر عهده گرفت.
تا سال 1364 که "بهداشت" فرمانده گردان حمزه سیدالشهدا(ع) بود، معاونت او را بر عهده داشت. و پس از شهادت بهداشت فرماندهی گردان حمزه سیدالشهدا به وی سپرده شد. علاقة او به خانواده شهدا به قدری بود که هر بار به مرخصی می آمد ابتدا به دیدار خانواده های شهدا می رفت و از آنان دلجویی می کرد. عاشق شهادت بود . دربارة علاقه او به شهادت و دلتنگی از زندگی مادی یکی از همرزمان وی می گوید :
یک شب هنگام بازگشت از دیدار خانواده شهدا از کنار سپاه قائمشهر عبور می کردیم. معمولاً در حاشیة دیوار محل استقرار سپاه عکسهای شهدا را نصب می کردند. زمانی که نگاهش به عکس شهدا افتاد با حالت محزونی گفت : «تمام جایگاه ها پر شد جایی برای عکس ما نیست.» من که منظور از این جمله را فهمیده بودم به شوخی گفتم : حاجی ناراحت نباش، قول می دهم برای شما یک جایگاه جدید درست کنم و او لبخند محزونی زد.
سرانجام جعفر شیرسوار بر اثر اصابت ترکش بمب خوشه ای در سوم دیماه 1365 در هفت تپه به شهادت رسید. یکی از همرزمان حاج جعفر شیرسوار نحوة شهادت او را چنین توصیف می کند :
هنگام ظهر در هفت تپه در مقر لشکر 25 کربلا هواپیماهای عراقی ظاهر شدند. با صدای غرش هواپیماها همه به طرف پناهگاه ها رفتند. من آن موقع سیزده سال داشتم بی تفاوت مشغول قدم زدن در محوطه بودم که ناگهان فردی با صدای بلند گفت : «داخل پناهگاه برو.» برگشتم و دیدم حاج جعفر است. همچنان که به طرف پناهگاه می دویدم، حاجی همه را به جای امن هدایت می کرد. پس از آن خودش را داخل یک سنگر نیمه ساز انداخت. لحظه ای بعد یک بمب خوشه ای وسط سنگر فرود آمد. چشمهایم را بستم و فقط صدای انفجار و لرزش زمین را احساس کردم. با چشمانی اشک بار به طرف سنگر منهدم شده رفتم و پاره های بدن حاج جعفر را دیدم که در اطراف سنگر پراکنده بود.
پیکر سردار شهید شیرسوار در گلزار سید ملال قائمشهر به خاک سپرده شد. از وی به هنگام شهادت یک پسر به نام "محمدعلی" و یک دختر به نام" زینب" به یادگار مانده است.


روایتی کوتاه از نحوه شهادت حاج جعفر شیر سوار
وقتی که عراقی ها بمباران را شروع کردند او ضمن هدايت نيروها به داخل سنگرها، ناگهان احساس کرد بمبی در نزديکی آنها در حال فرود آمدن است. در کنار او دو بسيجی نوجوان ايستاده بودند و در روبرو چاله ای کوچک قرار داشت. او به سرعت هر چه تمام تر پشت دو بسيجی را گرفت و به داخل چاله انداخت و خود نيز بعد از آنها داخل چاله دراز کشيد. اما بخشی از بدنش خارج از چاله و ترکشهای بمب خوشه ای به او اصابت کرد اما آن دو بسيجی سالم ماندند. به اين ترتيب شيرسوار در بمباران هفت تپه به شهادت رسيد.

متن کامل وصیتنامه سردار شهید حاج جعفر شیرسوار

همسرم ! حداقل در زندگی چند ساله خوب مرا شناختی و تنها کسی هستي که با تمام خصوصيات اخلاقی من آشنا هستی. می دانی که من جز پيروزی اسلام به چيز ديگری فکر نمی کنم. تو خوب می دانی که علی رغم تمام مشکلات و فشارهای روحی که از هر طرف برايم وجود داشت و موانعی که برايم ايجاد شد کوچکترين لغزشی در ادامه راه مقدسم پيدا نشده است و عاشقانه تر از هر عاشق به دنبال معشوقم در سخت ترين مشکلات جنگ با دشمن روبرو شدم تا او را بيابم.
من برای فرزندم حرفی باقی نگذاشته ام و آنچه را که محمدعلی در آينده نياز دارد را با سفارش به مادرش که همسرم می باشد توصيه کرده ام. تنها ارث من برای فرزندم ايجاد خط حزب اللّه سرباز امام زمان (عج) بودن و در خط امام خمينی (ره) بودن است. همسرم ! در اين موقع حساس از جنگ برايت می نويسم چون جنگ در راس امور است . . . مبادا سختيهای شخصی و خانوادگی باعث شود که جنگ را رها کرده و به دنيا بپردازيم. همسرم ! حداقل در زندگی چند ساله خوب مرا شناختی و تنها کسی هستي که با تمام خصوصيات اخلاقی من آشنا هستی. می دانی که من جز پيروزی اسلام به چيز ديگری فکر نمی کنم. تو خوب می دانی که علی رغم تمام مشکلات و فشارهای روحی که از هر طرف برايم وجود داشت و موانعی که برايم ايجاد شد کوچکترين لغزشی در ادامة راه مقدسم پيدا نشده است و عاشقانه تر از هر عاشق به دنبال معشوقم در سخت ترين مشکلات جنگ با دشمن روبرو شدم تا او را بيابم. ای همسر خوبم ! از تو تقاضا دارم مرا حلال کنی و روز قيامت از من شفاعت نمايی چون تو اجر ثواب شهيد را داری و به خاطر اسلام در رنج و زحمت افتاده ای. ای همسرم ! می بخشی اگر شوهر و همسر خوبی برايت نبودم. می دانی که خيلی ناراحت هستی چه کنم که چاره ای جز اين نبود. من از تو راضی هستم و تو را به خداوند متعال و فاطمه زهرا (س) می سپارم. همسرم ! می دانم که شوهر از دست دادن سخت و رنج آور است ولی خدای نکرده اسلام از دست ما برود ننگ است و لعنت خداوند و شهداو ائمه اطهار نصيب ما خواهد شد.
می خواهم آگاهانه راه خود را انتخاب کنيد و اگر دين نداريد لااقل آزاده باشيد و خودتان را آلت دست دشمن قرار ندهيد. فکر کنيد در اين موقعيت حساس اگر به اين دولت انقلابی اعتراض کنيد به نفع چه کسی تمام مي شود به نفع دشمن. خداوندا ! غم و درد من از دشمن نيست که در مقابلم رجز خوانی می کند بلکه از دوستان و خويشاندانم است که هنوز مرا نشناخته اند. در تمام طول انقلاب سعی کردم خودم را به آنها بشناسانم. خيلی از حرفها و مسايل جنگ و انقلاب تاريخ اسلام را حضوراً با همة دوستان و آشنايان در ميان گذاشتم چه شب ها تا صبح صحبت کرديم و آن قدر به هم نزديک شديم که همه حرفها را از نگاه های همديگر فهميديم. خيلی خوشحال شدم که حداقل توانستم خودم را به عنوان فرد ساده انقلابی به آن ها بشناسانم ولی متأسفانه با همة اين نزديکی باز مرا نشناخته اند و مثل عوامل دشمن کج انديشی و شايعه سازی می کردند. وقتی آن ها نزديکترين دوست خود را نشناخته اند، چگونه می خواهند انقلاب اسلامی را درک کنند و بشناسند. خداوندا ! ما خون خود را در بيابانهای غرب و جنوب کشورمان برای پرچم اسلام می ريزيم به آن دسته از مسلمانانی که هنوز نمی خواهند حقيقت جنگ را درک کنند. می فهمانيم که اگر دين حق حسين (ع) خونش را به پای آن ريخت، با صلح تحميلی يا رفاه طلبی و بدون قيام حفظ می ماند. حسين (ع) از شما خيلی عاقل تر بود که خونش را غريبانه در صحرای کربلا ريخت.

جعفر شیرسوار