برخورد امام صادق با جریانات تصوف چگونه بود؟

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
برخورد امام صادق با جریانات تصوف چگونه بود؟

نقش امام صادق عليه السلام در رد جريانات تصوف
اين مقاله به تحليل درباره عدم بازتاب و درخشش فعاليت‎هاي سياسي امام صادق عليه السلام اختصاص دارد.
در اين مقاله از پردازش مکتب فقهي و ديني و نيز علمي امام صرف نظر کرده‎ايم. بسيار مشهور است مکتب جعفري در زمينه فقهي و ديني آموزه‎هاي ارزنده‎اي دارد؛ از اين شمار حديث، تفسير، تجويد، کلام و مناظرات، از جمله «توحيد مفضل» است، در زمانه‎اي که برخورد انديشه‎ها نام داشت، چنانکه تمامي فرقه‎هاي مذهبي، بهره‎مند از دانش و عقيده جعفري بودند. سران اين فرقهها از جمله ابوحنيفه، خود را وامدار عقيدتي امام دانسته، او را ايدئولوگ خويش ميدانند و گفته است: «لولا السنتان لهلک نعمان؛ اگر دو سال تلمذ نزد صادق آل محمد نبود، نعمان [ابوحنيفه] هلاک ميشد
از اين رو در اين جستار درباره اين مساله بحث مي‎شود که آيا به راستي امام موسس صوفيه آن گونه که بسياري از انديشوران عرب و شرق‎شناسان باور دارند، به شمار مي‎آيد؟ نيز آموزه‎هاي علمي (شيعي و طبيعي) و فقه پوياي جعفري قابل انکار نيست؛ اما باز در اين مقال بدان نمي‎پردازيم. ما در بخش دوم گفتار در پي پاسخ بدين پرسش هستيم که چرا امام دست به قيامي سياسي نزد؟ يا زد، اما بازتاب ندارد و تحت الشعاع انقلاب فرهنگي امام قرار گرفته است؟ چرا امام پيشنهاد سران قيام عباسي را نپذيرفت؟ آيا توده مردم آمادگي قيام نداشتند؟ آيا قيام عباسيان براي خدا نبود؟
و پاسخ خواهيم گرفت: توده، آگاهي و آمادگي نداشت؛ چنانکه امام به ابومسلم خراساني گفت: «ما انت من رجالي و لا الزمان زماني؛ نه تو پيرو مني و نه زمانه با من همراه است
نيز امام مي‎دانست قيام عباسيان براي خدا نبوده بلکه اينان در پي قبضه قدرت بودند و پس از آن که بر مسند حکومت تکيه زدند، دست از شعارهاي مذهبي و ارزشي خود شستند و مردم ارزش‎مداري را که به اينان دل بسته بودند، از خود رانده و رنجاندند.

موسس صوفيه


طريقه صوفي‎گري با روش سياست مبارزه جداست که در طول تاريخ اسلام به جز در مواردي خاص و زمان‎هايي اندک با هم نبوده‎اند. تصوف ديني و سياست منفي فقط در يک جهت از ابتدا با هم بوده‎اند و آن موضعي است که در برابر حاکمان و زمامداران داشته‎اند، زيرا عامل پيدايش صوفي‎گري و سياست منفي يکي بوده، بريدن و قطع رابطه با حاکمان خودکامه؛ حاکماني که دين را در خدمت حکومت مي‎خواستند و از اهداف حکومت اسلامي و گسترش عدالت و ايجاد برابري و تشکيل جامعه شايسته اسلامي به دور بودند. اگر سياست منفي همان است که اختلافات سياسي به شيعه تحميل کرده، تصوف هم محصول همين مسائل سياسي است؛ زيرا برخي از علما و زهاد اين راه را انتخاب کردند تا گرفتار بي‎حرمتي‎هايي نشوند که درباريان نسبت به دين و احکام ديني روا مي‎داشتند. ابوحامد غزالي ميگويد: «زماني که عهد خلفاي راشدين به پايان رسيد، خلافت به دست نااهلاني افتاد که دانش فتوا و حکم نداشتند،
از اين رو از فقها ياري خواستند و آنان را همواره با خود همراه مي‎داشتند. ولي بودند عالماني که سالم باقي ماندند و از دين صافي و ناب دست برنداشتند و هر گاه حکومت آنان را فرا مي‎خواند فرار مي‎کردند و از دربار دوري مي‎جستند.» از همين رو برخي پژوهشگران گفته‎اند: «تصوف يک انقلاب روحي در اسلام بوده؛ زيرا داراي نيرويي است که سياست حاکم و پديده دنياطلبي و افزون‎خواهي را رد مي‎کند؛ پديده‎اي که اولين بار نزد حاکمان، اميران و درباريان سر برآورد.» اين وجه اشتراک اساسي ميان تصوف و تشيع، بسياري از پژوهشگران را وادار کرده به دنبال وجه اشتراک‎هاي ديگري باشند و به کشف نقاط اثرگذار و اثرپذير هر يک از دو ديدگاه بر ديگري بپردازند. پژوهشگري مي‎گويد: به طور طبيعي بايد تشيع و تصوف خيلي به هم نزديک باشند. وي که با ديدي بسيار منفي به مساله پرداخته چنين تعبير مي‎کند که وجه اشتراک هر دو طريقه، شکستي است که در زمينه سياست و در زندگي خورده‎اند. اشتراک در شکست، مکاتب و انسان‎ها را به هم نزديک مي‎کند. اما در اين وجه اشتراک يک اختلاف ذاتي است . سياستي که در ارکان تشيع وجود دارد شکل ايجابي و مثبت دارد. تشيع، سياستي را برگزيده که در بطن خود مبارزه و براندازي دارد. برخلاف تصوف که پايه آن بر سياستي است که فرد را از جامعه دور مي‎کند و هيچ دري را براي بازگشت به زندگي سياسي روي او باز نمي‎گذارد. البته برنامه‎هاي اصلاحي و سياسي که اخيرا به ويژه در قرن چهاردهم هجري، برخي از سران صوفيه به آن پرداخته‎اند، يک تغيير ساختار در متن تصوف است که آن را به سياست تشيع نزديک مي‎کند و اين بدان معناست که يک جدايي جاودانه و هميشگي بر اين دو طريقه حاکم نيست، هر چند داراي اختلاف اصولي هستند و گرچه تصوف از اهل سنت برخاسته باشد، بلکه در عين حال که اختلاف اصولي و اساسي ميان تصوف و تشيع باقي است، تصوف دريچه‎هايي را بر تشيع گشوده است و روش‎هاي نويي در انديشه و زندگي به بسياري از دانشمندان و فلاسفه شيعه آموخته است. شايد بدين دليل باشد که تصوف با فلسفه درآميخته، فلسفه‎اي که بسياري از بزرگان شيعه به عمق آن قدم گذاشته‎اند و در اين راه با رضايت خاطر و بدون هيچ کراهتي خود را شاگرد صوفي مسلک‎هاي بزرگي مانند: ابن عربي و سهروردي و ديگران يافته‎اند.

امام صادق عليه السلام و تصوف


آيا آن گونه که برخي مي‎پندارند، امام صادق عليه السلام، موسس اصول و آموزه‎هاي تصوف است؟
در زير به گزارش‎هايي برخواهيم خورد که به چنين پنداشتي دامن مي‎زند؛ اما به آساني مي‎توان به ديدگاه مخالف امام صادق عليه السلام با صوفيان و اشکالاتي که به اينان وارد دانسته است دست يافت. اين موضوع از گفتگوهاي مشهوري به دست مي‎آيد که ميان آنان با امام صورت گرفته است. معروف‎ترين داستان، ملاقات سفيان ثوري با امام است. وي بر حضرت وارد شد و نزد او نشست و با کمال تعجب و خيره خيره به حضرت که لباس سپيد و زيبايي بر تن داشت نگريست. امام به او گفت: ثوري! چه شده که اين گونه به ما نگاه مي‎کني؟! شايد از آنچه مي‎بيني شگفت‎زده شده‎اي؟
سفيان گفت: اي فرزند رسول خدا! اين لباس، برازنده شما نيست! اين لباس پدران شما نيست!
امام گفت: «آن زمان، زمان نداري بود و به همان صورت عمل ميکردند، اما اينک همه چيز فراوان است.» سپس امام آستين خود را بالا زد و «ثوري» ديد زير لباس امام، پشمينهاي است که دامن و آستين کوتاهتري از لباس رو دارد. امام فرمود: «اي ثوري! ما اين پشمينه را براي خدا و آن لباس سپيد را براي شما (مردم) پوشيدهايم. آنچه براي خداست پوشاندهايم و آنچه براي شماست آشکار ساختهايم
اين ديدگاه با ديدگاه صوفيان فرق دارد و ديدگاهي است برخاسته از کتاب و سنت که به وسعت کرانهها گسترده است. ديدگاهي که ميگويد: «وقتي خداوند نعمتي به بندهاي ارزاني داشت، دوست دارد اثر آن را بر او ببيند» و ديدگاهي است که ميگويد: خداوند زيباست و زيبايي را دوست دارد. اختلاف دو ديدگاه زماني کاملا آشکار مي‎شود که مناقشه‎اي جدي در مي‎گيرد: گروهي از صوفيان براي امام به کتاب خدا استدلال مي‎جويند که زهد و انفاق همه اموال، لازم است و امام صادق عليه السلام از ايشان مي‎پرسد: آيا شما به ناسخ و منسوخ قرآن، به محکم و متشابه آن که بسياري از امت بر اثر ناآگاهي از آن، گمراه و نابود شده‎اند، آشنايي داريد؟ سپس آنچه را از قرآن و سنت و سيره برخي اصحاب بدان استدلال جسته بودند، معنا و تفسير مي‎کند و دعوت به ترک دنيا و زهد افراطي را رد مي‎کند. در عين حال، صوفيان اولين مرشد خود را که از او کسب معرفت الهي مي‎کنند و راي و تفسير خود را که با آن به عالم مجردات، نفوذ مي‎کنند، همواره امام صادق عليه السلام مي‎دانند.
وقتي حکومت، سفيان ثوري را فرا مي‎خواند ولي وي مي‎خواهد خود را مخفي کند، سفر خود را پس از ملاقات با امام صادق عليه السلام شروع مي‎کند. وي مي نشيند تا جمعيت حاضر جلسه را ترک کنند، سپس به امام مي‎گويد: نمي‎روم تا به من رهنمود دهي .
امام صادق عليه السلام به او توصيه‎هايي مي‎کند که «ثوري» از آن، معارف و آموزه‎هاي جديدي مي‎آموزد. مالک بن انس که شاهد ماجرا بوده است مي‎گويد که امام به او گفت: «ثوري! به تو مي‎گويم، گرچه زياده گويي فايده‎اي ندارد...»
1- اي سفيان! هرگاه خداوند به تو نعمتي ارزاني داشت و خواستي آن نعمت باقي بماند، خدا را بر آن نعمت بسيار سپاس و شکر گوي، خداوند بزرگ در کتابش مي‎گويد: «لئن شکرتم لازيدنکم؛ اگر سپاس گوييد، بر شما افزون مي‎کنم.»
2- هرگاه نتوانستي رزق و روزي به دست آوري، بسيار طلب آمرزش کن و از خدا درخواست بخشش نما. خداوند بزرگ در کتابش گفته است: «از خداوند طلب بخشش کنيد که او بخشنده است. از آسمان براي شما آبي فراوان فرو ميفرستد و با مال و فرزندان به شما کمک ميرساند و باغها و رودها را به شما ارزاني ميدهد
3- اي سفيان! هرگاه از ناحيه حکومت يا ديگري در فشار قرار گرفتي، بسيار بگو: «لا حول ولا قوه الا بالله» که اين ذکر، کليد گشايش است و از گنجهاي بهشتي است
امام فرمود: «خود به اين سه چيز پايبندم و خدواند همواره با اين سه چيز به من سود مي‎رساند.» صوفيان وقتي مي‎خواهند اصول اخلاقي خود را ترسيم کنند، از کلمات دهگانه امام صادق عليه السلام الهام مي‎گيرند و آن را سر فصل درس‎هاي خود در اخلاق قرار مي‎دهند، اين کلمات را امام به عبدالله بن جندب چنين مي‎گويد:
- براي خدا دوست بدار .
- به ريسمان الهي محکم بچسب .
- به هدايت الهي چنگ بزن تا عملت مورد قبول واقع شود؛ زيرا خداوند متعال مي‎فرمايد: «الا من آمن و عمل صالحا ثم اهتدي؛ مگر آن که ايمان آورد و عمل نيکو انجام دهد و سپس راه يابد.» پس جز ايمان پذيرفته نيست .
- ايمان جز با عمل تحقق نمي‎يابد. در صورتي عمل تحقق مي‎يابد که
- با يقين همراه باشد .
- يقين جز با خشوع و کرنش براي خدا به دست نمي‎آيد و ميزان و ملاک همه اينها
- هدايت و راه يافتن است. هر کس راه يافت، عمل او پذيرفته شده و به ملکوت اعلا صعود خواهد کرد
- اگر مي‎خواهي در خانه خدا و در کنار خدا سکونت گزيني و به بهشت مينو درآيي، بايد دنيا در نظر تو خوار شود.
- بايد مرگ را جلوي چشمان خود ببيني
- براي فردا چيزي نيندوزي ... بدان آنچه پيش فرستي، به سود تو خواهد بود و آنچه بگذاري، مايه زيان تو خواهد شد. در اين زمينه رسول اکرم صلي الله عليه و آله مي‎گويد: «از خدا شرم کنيد! گفتند: چگونه؟ گفت - به شرطي که عمل کنيد - هيچيک از شما نخوابد مگر اين که مرگ را جلوي چشمانش مجسم کند و سر و گوش خود و شکم و اندرون خويش را حفظ کند و قبر و متلاشي شدن جسد خود را ياد کند. هر کس آخرت را مي‎خواهد، زينت و تجملات دنيا را بدرود گويد.»

ادامه مطلب

موسس صوفيه




طريقه صوفي‎گري با روش سياست مبارزه جداست که در طول تاريخ اسلام به جز در مواردي خاص و زمان‎هايي اندک با هم نبوده‎اند. تصوف ديني و سياست منفي فقط در يک جهت از ابتدا با هم بوده‎اند و آن موضعي است که در برابر حاکمان و زمامداران داشته‎اند، زيرا عامل پيدايش صوفي‎گري و سياست منفي يکي بوده، بريدن و قطع رابطه با حاکمان خودکامه؛ حاکماني که دين را در خدمت حکومت مي‎خواستند و از اهداف حکومت اسلامي و گسترش عدالت و ايجاد برابري و تشکيل جامعه شايسته اسلامي به دور بودند. اگر سياست منفي همان است که اختلافات سياسي به شيعه تحميل کرده، تصوف هم محصول همين مسائل سياسي است؛ زيرا برخي از علما و زهاد اين راه را انتخاب کردند تا گرفتار بي‎حرمتي‎هايي نشوند که درباريان نسبت به دين و احکام ديني روا مي‎داشتند. ابوحامد غزالي ميگويد: «زماني که عهد خلفاي راشدين به پايان رسيد، خلافت به دست نااهلاني افتاد که دانش فتوا و حکم نداشتند،
از اين رو از فقها ياري خواستند و آنان را همواره با خود همراه مي‎داشتند. ولي بودند عالماني که سالم باقي ماندند و از دين صافي و ناب دست برنداشتند و هر گاه حکومت آنان را فرا مي‎خواند فرار مي‎کردند و از دربار دوري مي‎جستند.» از همين رو برخي پژوهشگران گفته‎اند: «تصوف يک انقلاب روحي در اسلام بوده؛ زيرا داراي نيرويي است که سياست حاکم و پديده دنياطلبي و افزون‎خواهي را رد مي‎کند؛ پديده‎اي که اولين بار نزد حاکمان، اميران و درباريان سر برآورد.» اين وجه اشتراک اساسي ميان تصوف و تشيع، بسياري از پژوهشگران را وادار کرده به دنبال وجه اشتراک‎هاي ديگري باشند و به کشف نقاط اثرگذار و اثرپذير هر يک از دو ديدگاه بر ديگري بپردازند. پژوهشگري مي‎گويد: به طور طبيعي بايد تشيع و تصوف خيلي به هم نزديک باشند. وي که با ديدي بسيار منفي به مساله پرداخته چنين تعبير مي‎کند که وجه اشتراک هر دو طريقه، شکستي است که در زمينه سياست و در زندگي خورده‎اند. اشتراک در شکست، مکاتب و انسان‎ها را به هم نزديک مي‎کند. اما در اين وجه اشتراک يک اختلاف ذاتي است . سياستي که در ارکان تشيع وجود دارد شکل ايجابي و مثبت دارد. تشيع، سياستي را برگزيده که در بطن خود مبارزه و براندازي دارد. برخلاف تصوف که پايه آن بر سياستي است که فرد را از جامعه دور مي‎کند و هيچ دري را براي بازگشت به زندگي سياسي روي او باز نمي‎گذارد. البته برنامه‎هاي اصلاحي و سياسي که اخيرا به ويژه در قرن چهاردهم هجري، برخي از سران صوفيه به آن پرداخته‎اند، يک تغيير ساختار در متن تصوف است که آن را به سياست تشيع نزديک مي‎کند و اين بدان معناست که يک جدايي جاودانه و هميشگي بر اين دو طريقه حاکم نيست، هر چند داراي اختلاف اصولي هستند و گرچه تصوف از اهل سنت برخاسته باشد، بلکه در عين حال که اختلاف اصولي و اساسي ميان تصوف و تشيع باقي است، تصوف دريچه‎هايي را بر تشيع گشوده است و روش‎هاي نويي در انديشه و زندگي به بسياري از دانشمندان و فلاسفه شيعه آموخته است. شايد بدين دليل باشد که تصوف با فلسفه درآميخته، فلسفه‎اي که بسياري از بزرگان شيعه به عمق آن قدم گذاشته‎اند و در اين راه با رضايت خاطر و بدون هيچ کراهتي خود را شاگرد صوفي مسلک‎هاي بزرگي مانند: ابن عربي و سهروردي و ديگران يافته‎اند

این ادامه دارد.

صدر;679 نوشت:
ادامه مطلب

موسس صوفيه


ابوحامد غزالي ميگويد: «زماني که عهد خلفاي راشدين به پايان رسيد، خلافت به دست نااهلاني افتاد که دانش فتوا و حکم نداشتند،
از اين رو از فقها ياري خواستند و آنان را همواره با خود همراه مي‎داشتند. ولي بودند عالماني که سالم باقي ماندند و از دين صافي و ناب دست برنداشتند و هر گاه حکومت آنان را فرا مي‎خواند فرار مي‎کردند و از دربار دوري مي‎جستند.»


بسم رب الحسین

احسنت
ادامه ندادی استاد گرامی

صدر;677 نوشت:
طريقه صوفي‎گري با روش سياست مبارزه جداست که در طول تاريخ اسلام به جز در مواردي خاص و زمان‎هايي اندک با هم نبوده‎اند. تصوف ديني و سياست منفي فقط در يک جهت از ابتدا با هم بوده‎اند و آن موضعي است که در برابر حاکمان و زمامداران داشته‎اند، زيرا عامل پيدايش صوفي‎گري و سياست منفي يکي بوده، بريدن و قطع رابطه با حاکمان خودکامه؛ حاکماني که دين را در خدمت حکومت مي‎خواستند و از اهداف حکومت اسلامي و گسترش عدالت و ايجاد برابري و تشکيل جامعه شايسته اسلامي به دور بودند. اگر سياست منفي همان است که اختلافات سياسي به شيعه تحميل کرده، تصوف هم محصول همين مسائل سياسي است؛ زيرا برخي از علما و زهاد اين راه را انتخاب کردند تا گرفتار بي‎حرمتي‎هايي نشوند که درباريان نسبت به دين و احکام ديني روا مي‎داشتند. ابوحامد غزالي مي‎گويد: «زماني که عهد خلفاي راشدين به پايان رسيد، خلافت به دست نااهلاني افتاد که دانش فتوا و حکم نداشتند،

سلام
همه می دانند که احیاگر اندیشه عینیت دیانت و سیاست امام خمینی ره می باشند و تا پیش از انقلاب اسلامی این اندیشه مهجور و متروک بود حتی در میان علماء لذا نمی توان تصوف را داعیه دار این امر دانست بلکه روش انزواطلبی اهل تصوف موجب چنین نتیجه گیری می شود ولی معلوم نیست چرا در سرنوشت تصوف و تشیع اینگونه آمده بود که هردو با هم به عرصه اجتماع بیایند لذا می بینیم تصوف با سلسله صفویان که از متصوفه بودند به حکومت و سیاست دست می یازد و تشیع را نیز مذهب رسمی اعلام می کند .

صدر;677 نوشت:
در زير به گزارش‎هايي برخواهيم خورد که به چنين پنداشتي دامن مي‎زند؛ اما به آساني مي‎توان به ديدگاه مخالف امام صادق عليه السلام با صوفيان و اشکالاتي که به اينان وارد دانسته است دست يافت. اين موضوع از گفتگوهاي مشهوري به دست مي‎آيد که ميان آنان با امام صورت گرفته است.

این موضوع بستگی تام به تعریف ما از تصوف است . اگر زواید انحرافی را از تصوف جدا کنیم چیزی جز آموزه های معناگرای اسلام نمی بینیم اما مشکل اساسی این باقیمانده اینستکه با حضور در عرصه های دیگر تکمیل نشده است . یعنی در حقیقت تصوف خالص ، فقط عابدان شب را گرفتند و شیران روز را فراموش کردند . اما جالب اینستکه به عوام از مومنین چنین اشکالی نمی شود که آنها شیران روز را ( آنهم در حد امور معیشتی ) اجابت کرده و عابدان شب را کلا فراموش نمودند .
خلاصه اینکه تصوف خالص مجموعه ای از آموزه های معناگرای اسلام از قبیل زهد ، ذکر ، تفکر ، عبادت را شامل می شود که موجب تکامل رابطه بنده با خدا و خروج از عالم ظاهر و ورود به باطن و کشف حقایق است . اما شریعت کامله اسلام در صدد کشف حقیقت در هردو شان ظاهر و باطن است . هرچند کسی که حق را در باطن یافت در ظاهر هم بدان میل می یابد اما کسی که در ظاهر نیافت ( اهل ظاهر ) خبری از باطن هم ندارد . لذا اگر کسی امام صادق ع را بنیانگذار تصوف خالص و عرفان حقیقی بداند از این جهت که ایشان معارف اسلام را حتی در بعد معناگرای آن گسترش دادند سخن به گزاف نگفته اند . اما اگر منظور ، تصوف با همه حالات و اوضاعشان که شامل انحرافات و بدعتهایشان می شود باشد ، اصلا مقبول نیست .
موفق باشید
موضوع قفل شده است