جمع بندی من گنج پنهان بودم خلق کردم تا شناخته شوم!

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
من گنج پنهان بودم خلق کردم تا شناخته شوم!

سلام بر همه دوستان

در روایتی آمده که خداوند متعال فرموده: من گنجی پنهان بودم ودوست داشتم تا شناخته شوم . لذا مخلوقات را آفریدم تا مرابشناسند و...

سوال:

1. آیا این واقعا کلام معصوم است؟
2. آیا محتوای آن با اصول اعتقادی سازگار است؟

خیلی ممنون.:nevisandeh:

با نام و یاد دوست



کارشناس بحث: استاد صادق

[QUOTE=کوهساران;411401]سلام بر همه دوستان
در روایتی آمده که خداوند متعال فرموده: من گنجی پنهان بودم ودوست داشتم تا شناخته شوم . لذا مخلوقات را آفریدم تا مرابشناسند و...
سوال:
1. آیا این واقعا کلام معصوم است؟
2. آیا محتوای آن با اصول اعتقادی سازگار است؟خیلی ممنون.:nevisandeh:

پاسخ:
در ابتدا باید اشاره شود که این حدیث ،خبر واحد است . ولی مفهوم قابل قبول دارد .
دوم : عرفا که به این حدیث در آفرینش جهان تمسک می کنند ، معتقدند که حقیقت وجود جز یکی نیست و همه عالم مظاهر و نمود همان یک وجود هستند. حال این وجود واحد دو مرتبه دارد: یکی مرتبه غیب و دیگر مرتبه آشکار شدن. خداوند در مرتبه غیب اراده می کند که به مرتبه آشکار در آید و به همین خاطر بر اسما و صفات خود تجلی می کند و جهان پدیدار می شود.
در اینجا دوستی به آشکار شدن ، حب ذاتی است نه خارج از ذات ، یعنی آشکار شدن ذات در تجلی به اسما و صفات است و اسما و صفات چیزی خارج از ذات و حتی غیر از ذات نیست. بنابراین نیاز به خارج از ذات نیست تا با غنی مطلق بودن خداوند ناسازگار باشد.
آنها می گویند که همه عالم با حب ذات الهی آشکار شد و آغاز آفرینش عشق و حب ذات خداوند به ذات خویش و اسما و صفات خود است ؛ پس همه عالم به عشق خداوند به ذات خود نمایان شد.
طفیل هستی عشقند آدمی و پری ارادتی بنما تا سعادتی ببری
بکوش خواجه و از عشق بی نصیب مباش که بنده را نخرد کس به عیب بی هنری
یا در این شعر:
ناگهان پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
اما در عین حال در شعری دیگری از حافظ که ظاهرا اشاره به همین حدیث و روایت باشد ، این عشق و حب برای علت آفرینش همچنان مخفی است.
ناگهان پرده بر انداخته ای یعنی چه مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه
شاه خوبانی و مقصود گدایان شده ای قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه
برخی دیگر برای توجیه حدیث گفته اند :شناخت خداوند برای خلق، وسیله تکامل آنها است ، یعنی من دوست داشتم که فیض رحمتم همه جا را بگیرد ، به همین جهت خلائق را آفریدم ، و برای سیر کمالی آنها ، راه و رسم معرفتم را به آنان آموختم ، چرا که معرفت و شناخت من رمز تکامل آنها است .
آری بندگان باید ذات خداوند را که منبع همه کمالات است بشناسند ، خود را با کمالات او تطبیق دهند ، و پرتوی از آن را در وجود خویش فراهم سازند ، تا جرقه‏ای از آن صفات کمال و جلال در وجودشان بدرخشد که تکامل و قرب به خدا جز از طریق آراستگی به اخلاق او ممکن نیست ، و این آراستگی فرع بر شناخت است.
از طرف دیگر نیز می توان گفت که شناخته شدن خداوند به وسیله مخلوقات، از معلولات و نتایج عالم آفرینش است نه علت پدید آمدن موجودات. پس اگر هم روایت صحیح باشد و مقصود شناخت انسان و مخلوقات باشد ، اینها همه پس از آفرینش و نتیجه آن است، نه علت و هدف آن . درحالی که علت مقدم است و نتیجه متأخر از آن.
استاد محمدتقی جعفری معتقد است که اساساً این حدیث معتبر نیست و نمی‌توان آن را به عنوان یک حدیث قدسی معتبر دانست. استاد در این باره می‌نویسد:
از حدیث قدسی نقل شده که خداوند می‌فرماید:
کنت کنزاً مخفیّاً فأحببت أن اُعرف فخلتُ الخلقَ لکی اُعرف.(1)
اهل حدیث در سند اغلب احادیث قدسی اشکال کرده‌اند. به این جهت، حدیث مزبور را نمی‌توان معتبر دانست. با در نظر گرفتن اینکه از نظر قواعد عربی هم کلمه مخفی صحیح نیست، زیرا ماده خفی لازم است و مفعول از آن ساخته نمی‌شود و به کتاب‌های لغت که از نظر وثوق کاملاً معتبر می‌باشد، رجوع کردیم، حتی استعمال کمیابی را نقل نکرده بودند.(2)
علامه جعفری درباره محتوای حدیث می‌گوید:
کنز مخفی یعنی چه؟ بدیهی است که خفا و پنهانی در برابر آشکار و پیدایی است (این دو مفهوم متضایفین می‌باشند) و مانند دو مفهوم پدر و فرزند و برادر و خواهر . بنابر این معنای این که خداوند نخست یک کنز مخفی بوده است، چنین می‌شود که واقعیاتی آشکار بوده و خداوند از آن واقعیات پنهان بوده است! پس آن واقعیات ارتباطی با وجود خداوندی نداشته‌اند! ممکن است گفته شود که خفای وجود خداوندی مستلزم آن نیست واقعیاتی که وجود داشته‌اند، ارتباطی با خدا نداشته‌اند، چنان که عرش حقیقتی است که نیرو یا بنیاد کل هستی است اما نسبت به نمودها و پدیده‌های هستی مخفی است. این اعتراض صحیح نیست، زیرا مقایسه عرش با خدا درست شبیه به مقایسه کائنات با خداست، که قطعاً غلط است و عرش عالم هستی مانند جوهر و بنیاد آن بوده و امری است ممکن و حادث. بنابراین اعتقاد به خفای نخستین خداوندی به اضافه اینکه واقعیاتی را به وجود خداوندی فرض می‌کند که آشکار بوده‌اند و خدا از آنها مخفی بوده است، و ظهور آن وجود اقدس با خلقت کائنات دارای درک، شروع شده است! در نتیجه،‌ باطن بودن خداوندی بر ظهور او سبقت داشته است.(3)
پی‌نوشت‌ها:
1ـ بحار الانوار، ج 84، ص 198.
2ـ تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، ج 2، ص 356.
3- ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج 11، ص 48 ـ 49.

[="Tahoma"]

کوهساران;411401 نوشت:
سلام بر همه دوستان

در روایتی آمده که خداوند متعال فرموده: من گنجی پنهان بودم ودوست داشتم تا شناخته شوم . لذا مخلوقات را آفریدم تا مرابشناسند و...

سوال:

1. آیا این واقعا کلام معصوم است؟
2. آیا محتوای آن با اصول اعتقادی سازگار است؟


سلام
متاسفانه اینطور به نظر می رسد که برخی روات احادیث اهل بیت علیهم السلام با میزان عقل و دانایی خویش دست به انتخاب روایات زده و با این کار بخشی از روایات از دست رفته است به عبارت دیگر برخی از این آقایان (که نیت بدی هم نداشته اند) بر اساس عقیده و باور شخصی خود صحیح و سقیم را تعیین می کرده اند و بصورت گزینشی روایات را جدا کرده اند لذا می بینیم روایات این چنینی که جنبه معرفتی دارد در میان احادیث معصومین ع کم تعدادتر و کم پشتوانه تر است .
این حدیث که در میان اهل معرفت بسیار مشهور است بیانگر انگیزه حق تعالی از خلقت و آفرینش است .
مضمون کلی روایت این است که انگیزه خلقت شناخته شدن خدای متعال است .
ظاهرا در بیانات قران کریم کلامی که بطور مستقیم بیانگر این معنا باشد وجود ندارد اما آیاتی هستند که به دلالتهای التزامی بر این معنا دلالت می کنند مانند ایه : و ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون البته اگر عبودیت را متلبس شدن به اسماء و صفات الهی بدانیم . در اینصورت مقصود از خلقت انسان نشان دادن صفات حق تعالی است و چون انسان گل سرسبد هستی است همه هستی بسوی نشان دادن این صفات هدف گیری شده است .
و اما در اینکه خفای ذات باریتعالی مستلزم موجود بودن چیزی هست تا معنای خفا صحیح باشد یا نه می گوییم خیر لازم نیست بلکه این خفا یا بطون در مقابل ظهوری است که در رتبه وجودی نازلتر از ذات است و اورا نشان می دهد . به عبارت دیگر اصل خلقت و آفرینش که ظهور حق تعالی است مقام ظهور اوست که در مقابل مقام خفای ذات قرار می گیرد .
و هوالله الموفق

کنیز نرجس خاتون;412286 نوشت:
class: contentpaneopen

[TD="class: contentheading"]شرح حدیث کنز مخفی
[/TD]
[TD="class: buttonheading width: 100% align: right"]
[/TD]
[TD="class: buttonheading width: 100% align: right"]
[/TD]

class: contentpaneopen

[TD="class: createdate colspan: 2"] 25 شهريور 1387
[/TD]
[TD="colspan: 2"]
با شرح حديث كنز مخفي به توضيح مفاتيح غيب مي‌پردازيم: «كنت كنزاً مخفياً فاحببت أن أعرف فخلقت الخلق لكي أعرف»[1] من گنجي پنهان بودم، دوست داشتم كه شناخته شوم، پس خلق را آفريدم تا شناخته شوم.
در يك نگاه سطحي به اين نكات دست مي‌يابيم:
الف‌ـ حق تعالي گنجي پنهان بود.
ب‌ـ مي خواست پنهان نباشد.
ج‌ـ خلق را بدين منظور آفريد.
دـ از آن‌جا كه نقض غرض بر حق تعالي محال است، پس از پنهاني درآمد.

گنج نهان از نگاه عرفان

«كنت»

ضمير متكلم در كنت (ت)، اشاره به اولين تعين ذات حق تعالي دارد كه عبارت است از ظهور ذات براي ذات و حضور و شهود ذات براي ذات. توجه داريم كه اين اولين، اولين زماني نيست كه بتوان پيش از آن زماني را يافت كه اين حضور و شهود ذات، براي ذات موجود نباشد.

«كنز خفي»

همان‌گونه كه در عبارت پس از كنت قرار گرفته است، در هستي نيز چنين است و متأخر از ادراك ذات است. پس حضور و شهود ذات براي ذات، گنج پنهاني كه مقام احديت است و كمالات ذاتي و صفاتي و اسمايي او در آن مقام از يك‌ديگر متمايز نيست، بلكه تمايز آن‌ها در مقام واحديت است. چنان‌كه گفته شد.

«فاحببت أن أعرف»

پس از تجلي علمي ذات براي ذات، تجلي حبي قرار گرفته است كه ناشي از ادراك ذات است. عرفا از اين تجلي حبي به حب به ذات و حب معروفيت اسماء صفات تعبير كرده‌اند.
اين تجلي كه دومين تجلي ذات حق تعالي است، نتيجه و از لوازم تجلي علمي وي يعني تجلي اول است.

«فخلقت الخلق لكي أعرف»

تجلي حبي كه همان حب به ذات است، (چنان‌كه تجلي علمي، همان علم به ذات بود) سبب ظهور اسماء و صفات به‌طور تفضيلي در مقام واحديت مي‌شود و در نتيجه ذات حق تعالي، خود را در ملابس اسماء و صفات و صور آن‌ها يعني اعيان ثابته مشاهده مي‌كند.
پس نخست حضور ذات براي ذات كه تجلي علمي است، آن‌گاه حب به معروفيت ذات يا مشاهده ذات در كثرت اسمايي و صفاتي و بالاخره مشاهده ذات در كثرات اسماء و صفات.

«كنت كنزاً مخفياً»

اشاره به ذات عاري از ملابس دارد. فاحببت ان اعرف، اشاره به ذات در مقام تجلي در احديت دارد. فخلقت الخلق لكي اعرف، اشاره به ظهور و تجلي حق در مظاهر و اعيان خلق دارد. «كنت» اشاره به اول تعين ذات دارد. اين تعين تجلي ذات براي ذات است كه مقام علم ذات به ذات و سبب تعين ذات به كمالات ذاتي است.« كنز مخفي» كه مقام احديت ذات و صفات است و كمالات اسمايي و افعالي از يك‌ديگر تمايز ندارند، بلكه متحد بالذاتند و از انحاي تكثّر اعم از علمي و نسبي مبرّا مي‌باشند، اين مقام مرتبه مفاتيح غيب است.» [2]

رابطه مفاتيح غيب با تجلي ذات براي ذات

مفاتيح غيب را ثمره تجلي ذات براي ذات دانسته‌اند؛ «كونه وجوداً و نوراً و حضوراً و شهوداً.» [3] به تعبير ديگر، علم ذاتي حق تعالي و مقام احديت و تعين اول، مبدأ همه كثرات است، چون اين علم است كه مقتضي اموري است كه عبارت است از:
1ـ تجلي حق لذاته، توجه به كنه غيب هويّت وجود و به تعبير ديگر، مقتضي ظهور است .
2ـ وجدان كمالات ذات يا وجود ذات.
3ـ اظهار كمالات.
4ـ مشاهده كمالات ظهور يافته در كثرات.
با توجه به اين تجلي علمي ذات براي ذات و لوازم و نتايج آن، مفاتيح غيب را علم، وجود، نور و شهود دانسته‌اند. «علم همان ظهور و عدم غيبت ذات نسبت به ذات است و وجود، وجدان و دارايي ذات نسبت به جمع حقايق مندمجه در آن است و نور، اظهار ذات نسبت به حق مندمجه در آن است و شهود، حضور ذات نسبت به آن حقايق و مشاهده آن حقايق نسبت به ذات مي‌باشد.» [4]
اين مفاتيح كه اسماي اول نيز خوانده مي‌شوند، اسماء تعين اول است و در واقع اسمايي كه مجراي فيض الهي، واسطه فتح ابواب مخازن و وسيله آگاهي به اسرار عوالمند، مفاتيح الغيب نام دارد.
از نظر برخي از فلاسفه، هر علتي مفتاح معلول است، چنان‌كه ابن سينا بدان تصريح كرده است. از نظر او «خداوند سبحان از طريق احاطه بر اين علل است كه فتح ابواب عالم امكان را آغاز كرده و بر اسرار نهان آن آگاه گشته است.» [5]
حاصل آن‌كه، هويّت مطلقه قطع نظر از هرگونه تعيني، ذات اقدس حق تعالي است. اولين تعين او، علم به ذات است كه نتيجه آن، وجدان كمالات ذات است و نتيجه آن نيز اظهار كمالات و بالاخره نتيجه آن، حضور كمالات متكثره نزد او و شهود آن‌هاست. «اين سه تعين اخير را واجبيت، موجبيت و مفيضيت نيز ناميده‌اند.» [6]

نكاتي درباره مفاتيح غيب

1ـ «و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو»، مفاتيح غيب خاص حق تعالي است و هيچ‌كس بدان آگاهي و دسترسي ندارد، زيرا عالم الغيب اوست و غيب را بر كسي آشكار نمي‌سازد مگر كسي كه مورد تجلي ذاتي حق تعالي قرار گرفته باشد؛ «عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احداً الا من ارتضي من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصداً».(جن/26،27)
2ـ مفاتيح غيب داخل در اسم اول و باطن است، چنان‌كه مفاتيح شهادت داخل در اسم آخر و ظاهر است.
منظور از شهادت و اسماء مربوط به شهادت مطلق، عالم حس و ظاهر مطلق است و گاهي اعم از عالم شهادت مطلق است، چون عوالم عقول نسبت به حضرت علميه شهادتند و نسبت به عالم محسوس كه شهادت مطلق است، غيبند.[7]
3ـ اعيان ثابته، ظهور اسماي الهي‌اند، چنان‌كه اسماي الهي باطن اعيان ثابته‌اند. به همين خاطر، مفاتيح غيب مبدأ ظهور اسمايي است و ظهور اسمايي، مبدأ ظهور اعيان ثابته است.
4ـ نكته‌اي كه از گذشته بايد يادآوري كنيم اين است كه اسماي افعال بر چند دسته است:
الف‌ـ اسمايي كه حكومت ازلي و ابدي دارند و دوره حكومت و سلطنت و ظهور و تجلي‌شان پاياني ندارد، چنان‌كه آغازي نداشته است و پيوسته در تجلي بوده و هستند و خواهند بود. مانند اسمايي كه بر ارواح مقدسه و نفوس ملكيه و نيز اسمايي كه حاكم بر آن‌چه كه محكوم به زمان نيست، هستند، مانند مبدعات كه خارج از افق زمانند.
ب‌ـ اسمايي كه حكومت آن‌ها ازلي نيست، ولي ابدي است. مانند اسمايي كه دور حكومتشان آخرت است. از آن‌جا كه آخرت پايان‌ناپذير است و اهل آن مخلّدند، اسماي حاكم بر آن ابدي‌اند ولي ازلي نيستند، زيرا آ‎غاز دور آخرت، پايان دور دنياست.
ج‌ـ اسمايي كه نه ازلي‌اند و نه ابدي. مانند اسماي حاكم بر موجودات زماني و اسماي حاكم بر نشئة دنيا. چنين اسمايي منقطع الاول و الآخر هستند. اين اسماء منقطع، پس از پايان دوره حكومت و ظهورشان، يا به‌طور كلي به غيب مطلق مي‌پيوندند و يا تحت سيطره اسم حاكم ديگري كه سيطره آن‌ها تام‌تر و گسترده‌تر است، قرار مي‌گيرند. [8]


[/HR]
[1]-احقاق الحق، ج1، ص431.
[2]- شرح مقدمه قيصري، همان، ص247.
[3]- همان.
[4]- تحرير تمهيد القواعد، همان، ص428.
[5]- همان، ص184، ص428.
[6]- همان، 428.
[7]- شرح مقدمه قيصري، همان، ص261-262.
[8]- شرح مقدمه قيصري، فصوص، همان، ص15.
[/TD]

http://www.tahour.net/content/view/167/8/

موضوع قفل شده است