امیر سرتیپ دوم شهید محسن رادژیان

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
امیر سرتیپ دوم شهید محسن رادژیان


شهید محسن رادژیان در چهارم تیرماه 1342 در تهران در خانوادهای مذهبی و خیر به دنیا آمدپدرش نظامی بود و به همین علت با آگاهی کامل لباس مقدس سربازی را انتخاب نمود.
وی از اوان كودكی بسیار آرام و سربه زیر بود و در جلسات مذهبی شركت فراوان داشت. تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را به ترتیب در مدارس اسلامی، غفور و رهنما به پایان رسانید و در طول تحصیلات جزء شاگردان ممتاز به شمار میرفت و پس از اخذ دیپلم ریاضی فیزیک از دبیرستان زهرا شروع به فراگرفتن دروس جامع المقدمات و ادبیات عرب در یكی از مراكزاسلامی نمود و در فكر داشت تمام نیروی خود را به مفهوم واقعی وقف مستضعفین جامعه نماید وی از ایدئولوژی اسلامی واقعی برخوردار بود و در هر موردی در اولین مرحله جزء بهترین افراد محسوب میشد.شهید رادژیان بعد از اتمام دوران تحصیلات در تاریخ 05/07/1362 به استخدام ارتش جمهوری اسلامی ایران درآمد و وارد دانشكده افسری گردید . وی همواره یكی از دانشجویان با روحیه بود كه بعلت جدیت و تلاش فراوان در امور ورزش و مسابقات ارتش چندبار مورد تشویق قرار گرفت وی میگفت: راهی را كه در پیش گرفتهام خود انتخاب كردهام و دوست ندارم كه در رختخواب بمیرم و چه بهتر كه در راه هدفی که آن را مقدس میدانم شهید شوم.وی با اخلاق پسندیده ای که داشت در دل تمام همكاران و همقطارانش جای داشت و علیرغم اینکه در دانشگاه سراسری واحد اوین نیز در رشته زیست شناسی قبول شده بود از ادامه آن خودداری نموده و به خدمت در دانشگاه افسری ادامه داد.
وی بسیار کم حرف بود و كم صحبت میكرد ولی از هر كلمه حرفش موضوعاتی مهم روشن میشد و حرفهایش واقعاً پربار بود. اخلاص و پاكی او به صورت باشكوهی در كارهایش میدرخشید، بیاعتنایی به ظواهر مادی، خوش مشربی و زبان شیرینش از وی مصاحبی مغتنم برای دوستان و آشنایان ساخته بود مهربانی و عطوفت او باعث جذب و جلب تمامی دوستانش میگشت. شهید رادژیان با روحیه پهلوان منشی كه داشت قدم به سال دوم دانشكده گذاشت و در همین سال بود كه به همراه دیگر دانشجویان دانشكده افسری برای انجام مأموریت و اجرای برنامه مین گذاری و مین برداری به مناطق عملیاتی جنوب اعزام و در ساعت 7/30 مورخه 63/5/1 به هنگام آموزش مین در اردوگاه آموزشی سد دز بدلیل برخورد پای وی با مین جهنده به فیض عظمای شهادت نائل آمد

فرازی از وصیتنامه

شهید رادژیان:
راهی را كه در پیش گرفته ام خود انتخاب كردهام و دوست ندارم كه در رختخواب بمیرم و چه بهتر كه در راه هدفی که آن را مقدس میدانم شهید شوم.



خاطرات پدر:

پدرشهیدمی گوید : شهید6 ماه بود که در دانشگاه افسری خدمت میكرد همزمان در کنکور سراسری و دانشگاه افسری شرکت کرده بود ، نتیجه دانشگاه افسری را زودتر اعلام کردند و وارد ارتش شد از آنطرف در رشته زیست شناسی گرایش مهندسی آب دانشگاه ... واحد اوین(طی تذکری که پسر عموی محترم شهید آقای حمید رضا رادژیان داده اند ایشان در رشته مهندسی عمران -گرایش آب دانشگاه دولتی علم و صنعت قبول شده بودند) قبول شده بود. ما از دید خودمان نگران شهید شدن وی بودیم لذا در منزل جلسهای تشكیل دادیم و به ایشان گفتیم كه جریمه شش ماه حضور در دانشگاه افسری را می پردازیم و بروید رشته زیست شناسی و آنجا درس بخوانید . در جواب گفت: كه چهار سال باید بروم اوین دانشگاه آخرش مهندس آب شوم دو سال افسر وظیفه باشم شش سال بعد هم بیكار بگردم. ولی الآن در دانشگاه افسری مشغول هستم و درس میخوانم اگر شهید هم شدم در راه اسلام و میهن شهید شدهام. همین حرف ما را به سكوت واداشت و دیگر حرفی نزدیم و قانع شدیم.


توصیه اش این بود كه اگر ازسوی مسجد وسایل مورد نیاز میخواهند به آنها كمك كنید، جای دوری نمیرود خیلی دل رحم بود و تمام پولهایش را برای رضای خدا خرج میكرد.
چند دفعه به جبهه رفته بود، یكبار7 روز از ماه رمضان مانده بود كه ایشان به جبهه رفتند و برادرش برایش روزه گرفت نماز و روزهاش هیچ وقت ترك نمیشد.
زمانی كه شهید شد و مادرش وارد غسالخانه شد،گفت: اناالله و انا الیه راجعون خدایا پاك دادی، پاك هم گرفتی، نگاه بدستش كرد كه مثل دست حضرت ابوالفضل العباس پاك است و پیشانی شهید را بوسید . كه خیلی از معتمدین محل به او به خاطر شهادت فرزندش و اینكه چنین پسری داشته تبریك گفتند.
نكتهای كه خودم دقت میكردم،به اوگفته بودم از سوی خدا حوری های بهشتی برای شهداء هست این را تعبیر كن، بعد از شهادتش به خوابم آمد و گفت آنكه شما میگفتید به ما دادند و ضمنا" گفتند سه سال دیگر جنگ تمام میشود.

در همسایگی ما خانمی بود كه فكر میكرد پسرش اسیر شده ایشان به خوابم آمد و گفت كه به او بگو پسرش در جزیره مجنون در باتلاق رفته و اسیر نشده است. حتی گفت كه به مادرم بگو لباس سیاهاش را از تن در آورد . بعد از مدتها مادرش لباس سیاهش را در آورد.
سال1363 قبل از شهادت ایشان به مكه رفته بودم و یکدستگاه دوربین عكاسی پایه دار برای وی خریده بودم ساعت سه و نیم شب كه از حج برگشتم و وارد منزل شدم چمدانهایم را كه باز میكردم پسرم با همان دوربین عكسمان را برداشت و این دوربین همیشه همراهش بود تا زمانی كه شهید شد رفقایش با همان دوربین عكس شهید شدنش را گرفتند و برای ما آوردند. در ضمن عكس هم در جایگاهی كه بالای سر مزار شهید است قرار دارد.