اشعار شب و روز عرفه

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اشعار شب و روز عرفه




عرفات است وادی ایمن



نیست جای کمند اهریمن


باید آنجا وقوف بنمایی


سر تسلیم بر زمین سایی

خلوت عشق کن در این صحرا


می دهد بوی یوسف زهرا


تنگ غروب و ساحلِ شور و نواي عرفه
شكسته كشتي دلم، به ناله هاي عرفه


بر پرِ سجاده‌ي دل، گره نشسته، وا نما
اي گل سجاده نشين، به يك دعاي عرفه

به روي خاك بسته‌ام، تيمم نيايشي
تو را قسم اشارتي، بر اين گداي عرفه

دخيلِ بندِ خيمه‌ي عزيزِ آل كوثرم
شفا بده مريض را، تو اي شفاي عرفه

قسم به جد اطهرت، قسم به اشك مادرت
به هر نفس بخوانمت، به نغمه‌هاي عرفه

رها نمي‌كنم تو را، غريب دشتِ زمزمه
من و غروبِ قسم و تو و خداي عرفه

چه كرده‌اي تو با دلم، در اين نسيمِ واپسين
به روضه‌اي مهار كن! تو عقده هاي عرفه

[=B Koodak]

[=wingdings]آه ای خیمه نشین عرفات
وارث خون قتیل العبرات
در کجایی که دلم بی تاب است
تشنه ام وصل تو جانم ناب است

[=wingdings]آه ای خیمه نشین ماه علی
دیدن روی تو فیض ازلی
من به مهر تو گرفتار شدم
بین که از هجر تو بیمار شدم
تا که از ماه رخت دور شدم
شب ظلمانی و بی نور شدم
کن دعا جانب تو گردم
تا که دلداده ی دلبر گردم



دوست دارم به درگاه خدا گریه کنم

دست بردارم و با حال دعا گریه کنم

عرفه آمد و محزون و خجالت زده ام

دوست دارم که به مانند گدا گریه کنم

چشم خود دوخته ام بر شب و روز عرفه

[=times new roman]تا شود حاجتم امروز روا گریه کنم

التماس دعا از همه دوستان


علیرضا قزوه
کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات
دست ما را برساند به دعای عرفات

موسی من تو به دنبال کدامین خضری؟
گوشه ی چشم تو ابری ست پر از آب حیات

خوش به حال شهدایی که نمردند هنوز
که دلی دارند بشکسته تر از پیرهرات

دردشان دردی ست از درد ابوالفضل علی
تشنه لب با تن پر زخم لب شط فرات

نیست جز از جگر خونی شان این همه گل
نیست جز از نفس زخمی شان این برکات

یا حسین ابن علی عشق، دعای عرفه ست
عشق آن عشق که بیرون بردم ازظلمات

پشت بر کعبه نکردی که چنان ابراهیم
به منا با سر رفتی پی رمی جمرات

به منا رفتی و قنداقه ی توحید به دست
تا بری باشی از ملعبه ی لات و منات

تو همه اصل و اصولی تو همه فرع و فروع
تو همه حج و جهادی تو همه صوم وصلات

ظاهر و باطن تو نیست بجز جلوه حق
که هم آیین صفاتی و هم آیینه ی ذات

مرحبا آجرک الله بزرگا مردا
نیست در دست تو جز نسخه ی حاجات و برات

شعر ناقابل من چیست که نذر تو شود
جان ناقابل من چیست که گویم به فدات

تو کدامین غزلی عطر کدامین ازلی؟
از تو گفتن نتوانند چرا این کلمات؟

جبل الرحمه همین جاست همین جا که تویی
پای این سفره که نور است و سلام و صلوات

غلامرضا سازگار

لبیک که در دل عرفات است و منایم
لبیک که از خویش نمودند جدایم

لبیک که سر تا به قدم محو خدایم
لبیک که امروز ندانم به کجایم

پرواز کنان زین قفس جسم ضعیفم
گه در جبل الرحمه و گه مسجد خیفم

آن وادی سوزنده که دل راهسپارش
پیداست دو صد باغ گل از هر سرخارش

دارند همه رنگ خدائی زعبارش
هر کس به زبانی شده همصحبت یارش

قومی به مناجات و گروهی به دعایند
از خویش سفر کرده در آغوش خدایند

این جا عرفات است و یا روح من آن جاست
هم شده آتشکده هم دیده دو دریاست

پای جبل الرّحمه یکی زمزمه بر پاست
این زمزمه فریاد دل یوسف زهراست

این سوز حسین است که خود بحر نجات است
می سوزد و مشغول دعای عرفات است

دیشب چه شبی و چه مبارک سحری بود
ما غافل و در وادی مشعر خبری بود

در محفل حجاج صفای دگری بود
اشک شب و حال خوش و سوز جگری بود

هر سوخته دل تا به سحر تاب و تبی داشت
اما نتوان گفت که مهدی چه شبی داشت

ای مشعریان دوش به مشعر که رسیدید
آیا اثر از گمشدهۀ شیعه ندیدید؟

آیا دل شب نالۀ مهدی نشنیدید
آیا زگلستان رخش لاله نچیدید؟

آن گمشده مه تا به سحر شمع شما بود
دیشب پسر فاطمه در جمع شما بود

امروز به هر خیمه بگردید و بجوئید
گرد گنه از آینۀ دیده بشوئید

در داخل هر خیمه بگردید و بجوئید
یابن الحسن از سوز دل خسته بگوئید

شاید به منی چهرۀ دلدار ببینید
از یار بخواهید رخ یار ببینید

امروز که حجاج به صحرای منایند
از خویش جدایند و در آغوش خدایند

لب بسته سراپا همه سرگرم دعایند
در ذکر خدا با نفس روح فزایند

کردند پر از زمزمه و ناله منی را
یک قافله بگرفته ره کرب و بلا را
.

چه خوب شد عرفه دلبرم صدایــم کرد

خدا به خاطر ارباب این عطایـــم کرد

چه منتی که در این روز معرفت،اربـاب

به خوان نعمت العفو خود گدایــم کرد . . .