ابوسفيان
تبهای اولیه
سلام اگر ممکن است در مورد ابوسفیان و نظر بزرگان اسلام در مورد او بگویید.
[=century gothic]سلام علیکم
ابوسفيان كيست:صخر بن حرب بن امية بن عبدالشمس بن عبد مناف، معروف به ابوسفيان و يا ابوحنظله از بزرگان عرب و شيخ قريش به شمار ميرفته كه ظاهراً ده سال پيش از عامالفيل(560 م.) به دنيا آمده است.
پدر او حرب از بزرگان «بنيامية» و فرمانده آنان در جنگهاي «فجار» بوده است[4] و مادرش صفيه دختر حز بن بجير و عمه رسول خدا(ص)[5] بوده است و خواهرش نيز امجميل زن ابولهب و به تعبير قرآن «حمالة الحطب» ميباشد.[6]
از پسرانش ميتوان به معاويه، يزيد، عنبسه و عتبه و از دخترانش ام حبيبة، رملة، هند، عايشه و ضهياء اشاره كرد.[7] ابوسفيان از ثروتمندترين افراد قريش و مكه به شمار ميرفته است.[8] او اهل تجارت و بازرگاني بوده[9] و در برخي از سفرهاي تجارتي قريش به شام حضور جدي داشته است.[10]
ابوسفيان پيش از مسلمان شدن
درباره رابطه ابوسفيان با پيامبر(ص) پيش از مسلمان شدنش، بايد گفت كه او يكي از سرسختترين دشمنان پيامبر(ص) به شمار ميرفت كه از هيچ كاري عليه پيامبر(ص) و اسلام فروگذار نميكرده است. در جنگ «بدر» كه اولين جنگ مسلمانان با قريشيان بود، نيروهاي قريش با درخواست او به طرف مدينه حركت كرده و با پيامبر(ص) به جنگ پرداختند.[11] در اين جنگ حنظله پسر ابوسفيان كشته و عمرو پسر ديگرش نيز اسير شد.[12] ابوسفيان حتي بعد از جنگ نيز دست از پيكار بر نداشت و با گروهي 200 نفره به بخشهايي از مدينه حمله و برخي از نخلستانها را به آتش كشيد و فرار كرد.[13] او در ادامه كارشكنيهاي خود عليه اسلام در سال سوم هجرت جنگي ديگر در منطقه «احد» عليه پيامبر(ص) به راه انداخت و بعد از شكست مسلمانان و كشته شدن بزرگاني چون حمزه سيدالشهدا، بر فراز كوه رفت و ضمن ستايش بتها، پيامبر(ص) را به نبردي دوباره در بدر وعده داد.[14]
ابوسفيان سال بعد با سپاهيان قريش به طرف بدر حركت كرد؛ اما در طول مسير، او سپاه را از جنگ دوباره باز داشت.[15] با اين حال سال ديگر، يعني سال پنجم هجرت، ابوسفيان با نيرويي قويتر به همراه يهوديان مدينه، جنگي ديگر را عليه پيامبر(ص) سازمان دهي كرد؛[16] اما پيامبر(ص) احتمالاً با طرح سلمان و «حفر خندق» در مدينه، ابوسفيان و متحدانش را با ناكامي مواجه كرد.[17] او اگرچه در جريان «صلح حديبيه» نقش مستقيمي نداشت؛ اما سال بعد و براي تمديد صلح و گفتگو در اينباره به مدينه آمد. رفتارهاي ابوسفيان و قريشيان در برابر مسلمان به گونهاي بود كه هيچ كس حاضر به گفتگو با او نشد و سرانجام بدون هيچ دستاوردي به مكه بازگشت؛[18] البته در تبيين علت اين برخورد مسلمانان با ابوسفيان بايد به اين نكته اشاره كرد كه بر پايه صلح حديبيه كه ميان مسلمانان و قريش در سال ششم هجرت[19] اتفاق افتاد، هر قبيلهاي ميتوانست در عهد و پيمان محمد(ص) و يا قريش باشد. بر اين اساس پس از امضاء صلحنامه «خزاعيان» حاضر در جلسه خود را در عهد و پيمان پيامبر اسلام(ص) دانستند و طايفه «بنيبكر» از (كنانيان قريش) پيمان خود را با قريش اعلام كردند.[20] درباره صلحنامه نيز بايد گفت كه بر طبق آن اگر همپيمانان دو طرف وارد جنگ با يكديگر ميشدند، هيچ يك از قريش يا رسول خدا(ص) حق كمك به همپيمانان خود را نداشتند؛ در غير اين صورت و مداخله يكي از دو طرف، معاهده صلح نقض خواهد گرديد. پس از گذشت نزديك به دو سال از زمان صلح[21] بين بنيبكر و خزاعيان درگيري اتفاق افتاد.[22] در پي اين جريان بنيبكر با همراهي قريش[23] شبانه به خزاعيان شبيخون زدند. دامنه درگيري كه به مكه و حرم امن الهي رسيده بود، منجر به كشته شدن 23 نفر از مردان خزاعي شد.[24] همكاري قريش با بنيبكر ظاهراً بدون مشورت با ابوسفيان صورت گرفته بود و آنها خود پيشبيني ميكردند كه با جواب محكم رسول خدا روبرو خواهد شد.[25] از اينرو تصميم گرفتند، ابوسفيان را به عنوان نماينده قريش براي مذاكره و جلب رضايت پيامبر(ص) و تمديد صلحنامه به مدينه بفرستند؛ او نيز راهي مدينه شد.[26] از سوي ديگر عمرو بن سالم كعبي خزاعي رئيس خزاعه به همراه گروهي از خزاعيها زودتر از ابوسفيان خود را به مدينه رسانده و پيامبر(ص) را از جريان آگاه كردند.[27] از اينرو وقتي ابوسفيان وارد مدينه شد، با برخورد اين چنيني مسلمانان روبرو شد.
سرانجام ابوسفيان پس از فتنهها و دشمنيهاي فراوان، به عنوان سردسته مخالفان قريش عليه پيامبر(ص)[28] در سال هشتم، هنگام فتح مكه با وساطت عباس بن عبدالمطلب نزد پيامبر(ص) آمد و اسلام آورد. ابوسفيان كه شب را در خيمهگاه اسلام به سر برد، هنگام اذان صبح وقتي مسلمانان را ديد كه دور رسول خدا(ص) جمع شدهاند و به آب وضوي ايشان تبرك ميجويند، بسيار متحير مانده بود.[29] قرار شد، ابوسفيان به مكه باز گردد و اعلام كند هر كه شهادتين را بر زبان جاري كند و مسلمان شود و دست از جنگ بردارد، در امان است. همچنين كساني كه سلاحهاي خود را بر زمين بگذارند و كساني كه كنار كعبه يا در خانه ابوسفيان بنشينند، در امانند.[30] ابوسفيان بعد از آن كه عظمت سپاهيان اسلام را تماشا كرد، به مكه بازگشت و مكيان را بر عدم جنگ و مقاومت بر ميانگيخت.[31] پيامبر(ص) نيز خانه او را پناهگاه امن اعلام كرد.[32]
ابوسفيان بعد از مسلمان شدن
درباره سرگذشت ابوسفيان پس از مسلمان شدنش اطلاعات بيشتري در منابع يافت ميشود و آن اين كه پيامبر(ص) او و خانوادهاش را به عنوان حاكم به منطقهاي واقع در جنوب غربي شبه جزيره عربستان به نام «نجران» فرستاد.[33]
ابوسفيان در برخي از جنگهاي پيامبر(ص) نيز حضور داشت. او در جنگ «حنين» فرمانده گروهي از جنگجويان بود،[34] در پايان جنگ، پيامبر(ص) به عنوان مؤلفة قلوبهم، غنيمت بيشتري به او وعدهاي ديگري داد.[35] او در غزوه «طائف» نيز همراه پيامبر(ص) بود و مدتي جانشين پيامبر(ص) در محاصره اين شهر بود كه يك چشم خود را نيز از دست داد.[36]
پيامبر(ص) بعدها نيز ابوسفيان را به عنوان عامل جمع آوري زكات به منطقه طائف ميفرستاد.[37] برخي هم معتقدند كه او هنگام فوت پيامبر(ص) والي نجران بوده است.[38] سرانجام ابوسفيان به مكه بازگشت و بعد از مدتي به مدينه آمد و تا آخر عمر نيز در آنجا ماند.[39]
ابوسفيان بعد از فوت پيامبر(ص)
درباره نقش ابوسفيان بعد از فوت پيامبر(ص) نيز بايد گفت كه او در ظاهر از خلافت ابوبكر اظهار نارضايتي ميكرد.[40]
با اين حال ابوسفيان در زمان ابوبكر در جنگ «يرموك» به فرماندهي پسرش يزيد، شركت كرد و ديگر چشم خود را نيز از دست داد و تا آخر عمر نابينا شد.[41] او در زمان عُمر، فرزندش معاويه را از مخالفت با خليفه بر حذر داشت و او را سفارش به پيروي از خليفه كرد[42]؛ عمر نيز او را مورد اكرام خود قرار ميداد.[43] هنگامي كه خليفه سوم به خلافت رسيد، ابوسفيان در جمع امويان توصيه كرد كه گوي خلافت را در ميان خود بگردانند.[44]
بعد از انتخاب عثمان، ابوسفيان در بالاي قبر حمزه، خطاب به او ميگفت: بر سر چيزي كه با شما ميجنگيديم، عاقبت به دست ما رسيد.[45] او به عثمان توصيه كرد،امر خلافت را مانند دوران جاهليت قرار دهد.[46] عثمان نيز اموال بسياري از بيتالمال در اختيار او گذاشته بود.[47]
سرانجام ابوسفيان بعد از 93 سال عمر در سال 25هـ.ق. و يا 30هـ.ق. و يا 31هـ.ق.[48] بعد از يك عمر فتنه و كارشكني عليه دين اسلام و پيامبر(ص) و با قبول مصلحتي اسلام[49] مُرد و عثمان بر او نماز گذارد.[50]
لعن ابوسفيان
با توجه به مطالبي كه عرض شد به خوبي به علت لعن ابوسفيان در زيارت عاشورا پي برده ايد با اين توجه به اين نكته نيز مفيد فايده خواهد بود كه ابوسفيان نه تنها در زيارت عاشورا بلكه در موارد متعدد ديگر نيز توسط پيامبر اكرم و ديگر معصومين لعن شده است كه به طور نمونه به برخي از اين موارد اشاره مي نماييم:
عبد اللّه بن عمر مىگويد : پيامبر از مكانى در حال عبور بود ، چشمش به ابو سفيان افتاد كه سوار بر شتر بود و معاويه و برادرش يكى پيشاپيش و ديگرى پشت سر در حركت بودند فرمود : «اللّهمّ العن القائد والسائق والراكب » .
بار خدايا آنكه سواره است و آن دو كه همراه او و پياده هستند را لعنت كن ، افرادى كه اين حديث را از عبد الله بن عمر شنيدند ، سؤال كردند : آيا خودت از پيامبر شنيدى يا كسى ديگر برايت تعريف كرده است؟ گفت : آرى خودم شنيدم ، و اگر دروغ بگويم ، گوشهايم كر شوند همانگونه كه دو چشمم كور شده است.[51]
عاصم ليثي مي گويد: داخل مسجد رسول الله شدم؛ ديدم كه اصحاب مي گويند: از خشم خدا و رسولش به خدا پناه مي بريم. گفتم: چه شده است؟ گفتند: پيامبر اكرم بالاي منبر خطبه مي خواندند كه ابوسفيان و معاويه برخاسته و از مسجد بيرون رفتند. پس رسول خدا فرمودند:((خداوند پيش رو و دنباله رواش را لعنت كند. واي بر اين امت از معاويه درشت سرين! ))[52]
نصر بن مزاحم منقرى از عبدالغفار بن قاسم، از عدى بن ثابت از براء بن عازب روايت كرده كه ابوسفيان با معاويه مى آمدند. پس رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:((پروردگارا تابع و متبوع را لعنت فرما. پروردگارا عذاب تو بر أقيعس باد. ))ابن براء به پدرش گفت: أقيعس كيست؟ گفت: معاويه است.[53]
____________
[1]. ابن كلبي؛ جمهرة النسب، تحقيق عبدالستار احمد فراج، كويت، بيتا، 1989م.، الطبعه الاولي، ص177.
[2]. ابن منظور، محمد بن مكرمة؛ دارالفكر، دمشق، 1988م.، الطبعه الاولي، ج5، ص261.
[3]. بلاذري، احمدبن يحيي؛ انساب الاشراف، تحقيق محمود الفردوس العظم، دمشق، داراليغظة العربية، 1998م.، الطبعه الاولي، ج4، ص19.
سلام. لطفا در باره اینکه ابوسفیان از فرزندان عبدالمناف و قریشی محسوب میشه یا خیر هم توضیح بدید .چون میدونید که بعضی ها دنبال چسبوندن این طایفه به بنی هاشم هستن . من یک جایی سابقا خوندم که پدرش برده ای بود که توسط خاندان عبدالمناف ، سرپرستیش به عهده گرفته شده بود .
با عرض سلام و ادب
تقریباً در تمام منابع تاریخی که به شخصیت ابو سفیان(پدر معاویه) اشاره کرده اند،سلسله نسب ایشان را اینگونه ذکر کرده اند:
أبو سفيان صخر بن حرب بن أمية بن عبد شمس بن عبد مناف الأموي القرشي.
- الاستيعاب، ابن عبد البرج4،ص:1677
- أسدالغابة، ابن اثيرج5،ص:148
- البدءوالتاريخ،مطهر بن طاهر مقدسىج5،ص:107
- المنتظم،ابن جوزىج5،ص:27 و ...
اما مطلبی که شما فرموده اید در رابطه با چسباندن نسب ابوسفیان به قریش،نیاز به بررسی بیشتری دارد که انشاءالله بعد از رسیدن به نتیجه عرض خواهیم کرد.
پرسش:
لطفاً در مورد شخصیت ابوسفیان مطالبی بیان فرمایید؟
پاسخ:
با عرض سلام و ادب
"صخر بن حرب بن امیة بن عبدالشمس بن عبد مناف"، معروف به "ابوسفیان" و یا "ابوحنظله"[1] از بزرگان عرب و شیخ قریش[2] به شمار می¬رفته که ظاهراً ده سال پیش از عام¬الفیل(560 م.) به دنیا آمده است.[3]
پدر او "حرب" از بزرگان «بنی¬¬امیة» و فرمانده آنان در جنگ¬های «فجار» بوده است[4] و مادرش "صفیه" دختر "حز بن بجیر" و عمه رسول خدا(ص)[5] بوده است و خواهرش نیز "ام¬جمیل" زن "ابولهب" و به تعبير قرآن «حمالة الحطب» می¬باشد.[6]
از پسرانش می¬توان به "معاویه"، "یزید"، "عنبسه" و "عتبه" و از دخترانش "ام حبیبة"، "رملة"، "هند"، "عایشه" و "ضهیاء" اشاره کرد.[7] ابوسفیان از ثروتمندترين افراد قريش و مكه به شمار مي¬رفته است.[8] او اهل تجارت و بازرگانی بوده[9] و در برخی از سفرهای تجارتی قریش به شام حضور جدی داشته است.[10]
ابوسفيان پيش از مسلمان شدن
درباره رابطه ابوسفیان با پیامبر(ص) پیش از مسلمان شدنش، باید گفت که او یکی از سرسخت-ترین دشمنان پیامبر(ص) به شمار می¬رفت که از هیچ کاری عليه پيامبر(ص) و اسلام فروگذار نمی-کرده است. در جنگ «بدر» که اولین جنگ مسلمانان با قریشیان بود، نیروهای قریش با درخواست او به طرف مدینه حرکت كرده و با پیامبر(ص) به جنگ پرداختند.[11] در این جنگ "حنظله" پسر ابوسفیان کشته و "عمرو" پسر دیگرش نیز اسیر شد.[12] ابوسفیان حتی بعد از جنگ نیز دست از پیکار بر نداشت و با گروهی 200 نفره به بخش¬هایی از مدینه حمله و برخی از نخلستان¬ها را به آتش کشید و فرار کرد.[13] او در ادامه کارشکنی¬های خود علیه اسلام در سال سوم هجرت جنگی دیگر در منطقه «احد» علیه پیامبر(ص) به راه انداخت و بعد از شکست مسلمانان و کشته شدن بزرگانی چون "حمزه سیدالشهدا"، بر فراز کوه رفت و ضمن ستایش بت¬ها، پیامبر(ص) را به نبردی دوباره در بدر وعده داد.[14]
ابوسفیان سال بعد با سپاهیان قریش به طرف بدر حرکت کرد؛ اما در طول مسیر، او سپاه را از جنگ دوباره باز داشت.[15] با این حال سال دیگر، یعنی سال پنجم هجرت، ابوسفیان با نیرویی قوی¬تر به همراه یهودیان مدینه، جنگی دیگر را علیه پیامبر(ص) سازمان دهی کرد؛[16] اما پیامبر(ص) احتمالاً با طرح "سلمان" و «حفر خندق» در مدینه، ابوسفیان و متحدانش را با ناکامی مواجه کرد.[17]
او اگرچه در جریان «صلح حدیبیه» نقش مستقیمی نداشت؛ اما سال بعد و برای تمدید صلح و گفتگو در اینباره به مدینه آمد. رفتارهای ابوسفیان و قريشيان در برابر مسلمان به گونه¬ای بود که هیچ کس حاضر به گفتگو با او نشد و سرانجام بدون هیچ دستاوردی به مکه بازگشت؛[18] البته در تبيين علت اين برخورد مسلمانان با ابوسفيان بايد به اين نكته اشاره كرد كه بر پایه صلح حدیبیه كه ميان مسلمانان و قريش در سال ششم هجرت[19] اتفاق افتاد، هر قبیله¬ای می-توانست در عهد و پیمان محمد(ص) و یا قریش باشد. بر این اساس پس از امضاء صلحنامه «خزاعیان» حاضر در جلسه خود را در عهد و پیمان پیامبر اسلام(ص) دانستند و طایفه «بنی¬بکر» از (کنانیان قریش) پیمان خود را با قریش اعلام کردند.[20] درباره صلحنامه نیز باید گفت که بر طبق آن اگر همپیمانان دو طرف وارد جنگ با یکدیگر می¬شدند، هیچ یک از قریش یا رسول خدا(ص) حق کمک به هم¬پیمانان خود را نداشتند؛ در غیر این صورت و مداخله یکی از دو طرف، معاهده صلح نقض خواهد گردید.
پس از گذشت نزدیک به دو سال از زمان صلح[21] بین بنی¬بکر و خزاعیان درگیری اتفاق افتاد.[22] در پی این جریان بنی¬بکر با همراهی قریش[23] شبانه به خزاعیان شبیخون زدند. دامنه درگیری که به مکه و حرم امن الهی رسیده بود، منجر به کشته شدن 23 نفر از مردان خزاعی شد.[24] همکاری قریش با بنی¬بکر ظاهراً بدون مشورت با ابوسفیان صورت گرفته بود و آنها خود پیشبینی می¬کردند كه با جواب محکم رسول خدا روبرو خواهد شد.[25] از این¬رو تصمیم گرفتند، ابوسفیان را به عنوان نماینده قریش برای مذاکره و جلب رضایت پیامبر(ص) و تمدید صلح¬نامه به مدینه بفرستند؛ او نیز راهی مدینه شد.[26] از سوی دیگر "عمرو بن سالم کعبی خزاعی" رئیس خزاعه به همراه گروهی از خزاعی¬ها زودتر از ابوسفیان خود را به مدینه رسانده و پیامبر(ص) را از جریان آگاه کردند.[27] از اين¬رو وقتي ابوسفيان وارد مدينه شد، با برخورد اين چنيني مسلمانان روبرو شد.
سرانجام ابوسفیان پس از فتنه¬ها و دشمنی¬های فراوان، به عنوان سردسته مخالفان قریش علیه پیامبر(ص)[28] در سال هشتم، هنگام فتح مکه با وساطت "عباس بن عبدالمطلب" نزد پیامبر(ص) آمد و اسلام آورد. ابوسفیان که شب را در خیمهگاه اسلام به سر برد، هنگام اذان صبح وقتی مسلمانان را دید که دور رسول خدا(ص) جمع شده¬اند و به آب وضوی ایشان تبرک می¬جویند، بسیار متحیر مانده بود.[29] قرار شد، ابوسفيان به مکه باز گردد و اعلام کند هر که شهادتین را بر زبان جاری کند و مسلمان شود و دست از جنگ بردارد، در امان است. همچنین کسانی که سلاح-های خود را بر زمین بگذارند و کسانی که کنار کعبه یا در خانه ابوسفیان بنشینند، در امانند.[30] ابوسفیان بعد از آن كه عظمت سپاهیان اسلام را تماشا کرد، به مکه بازگشت و مکیان را بر عدم جنگ و مقاومت بر میانگیخت.[31] پیامبر(ص) نيز خانه او را پناهگاه امن اعلام کرد.[32]
ابوسفيان بعد از مسلمان شدن
درباره سرگذشت ابوسفیان پس از مسلمان شدنش اطلاعات بیشتری در منابع یافت میشود و آن این که پیامبر(ص) او و خانواده¬اش را به عنوان حاکم به منطقه¬ای واقع در جنوب غربی شبه جزیره عربستان به نام «نجران» فرستاد.[33]
ابوسفیان در برخی از جنگ¬های پیامبر(ص) نیز حضور داشت. او در جنگ «حنین» فرمانده گروهی از جنگجویان بود،[34] در پایان جنگ، پیامبر(ص) به عنوان مؤلفة قلوبهم، غنیمت بیشتری به او وعده¬ای دیگری داد.[35] او در غزوه «طائف» نیز همراه پیامبر(ص) بود و مدتی جانشین پیامبر(ص) در محاصره این شهر بود که یک چشم خود را نیز از دست داد.[36]
پیامبر(ص) بعدها نیز ابوسفیان را به عنوان عامل جمع آوری زکات به منطقه طائف می-فرستاد.[37] برخی هم معتقدند که او هنگام فوت پیامبر(ص) والی نجران بوده است.[38] سرانجام ابوسفیان به مکه بازگشت و بعد از مدتی به مدینه آمد و تا آخر عمر نیز در آنجا ماند.[39]
ابوسفيان بعد از فوت پيامبر(ص)
درباره نقش ابوسفیان بعد از فوت پیامبر(ص) نیز باید گفت که او در ظاهر از خلافت "ابوبکر" اظهار نارضایتی مي¬كرد.[40]
با این حال ابوسفيان در زمان ابوبکر در جنگ «یرموک» به فرماندهی پسرش یزید، شرکت كرد و دیگر چشم خود را نیز از دست داد و تا آخر عمر نابینا شد.[41] او در زمان "عُمر"، فرزندش معاویه را از مخالفت با خلیفه بر حذر داشت و او را سفارش به پیروی از خلیفه کرد[42]؛ عمر نیز او را مورد اکرام خود قرار می¬داد.[43] هنگامي كه خلیفه سوم به خلافت رسید، ابوسفیان در جمع امویان توصیه کرد که گوی خلافت را در میان خود بگردانند.[44]
بعد از انتخاب "عثمان"، ابوسفیان در بالاي قبر حمزه، خطاب به او می¬گفت: بر سر چیزی که با شما می¬جنگیديم، عاقبت به دست ما رسید.[45] او به عثمان توصیه کرد،امر خلافت را مانند دوران جاهلیت قرار دهد.[46] عثمان نیز اموال بسیاری از بيتالمال در اختیار او گذاشته بود.[47]
سرانجام ابوسفیان بعد از 93 سال عمر در سال 25هـ.ق. و یا 30هـ.ق. و یا 31هـ.ق.[48] بعد از یک عمر فتنه و کارشکنی علیه دین اسلام و پيامبر(ص) و با قبول مصلحتی اسلام[49] مُرد و عثمان بر او نماز گذارد.[50]
لعن ابوسفیان
ابوسفیان در موارد متعدد توسط پیامبر اکرم و دیگر معصومین لعن شده است که به طور نمونه به برخی از این موارد اشاره می نماییم:
عبد اللّه بن عمر مىگويد : پيامبر از مكانى در حال عبور بود ، چشمش به ابو سفيان افتاد كه سوار بر شتر بود و معاويه و برادرش يكى پيشاپيش و ديگرى پشت سر در حركت بودند فرمود : «اللّهمّ العن القائد والسائق والراكب » .
بار خدايا آنكه سواره است و آن دو كه همراه او و پياده هستند را لعنت كن ، افرادى كه اين حديث را از عبد الله بن عمر شنيدند ، سؤال كردند : آيا خودت از پيامبر شنيدى يا كسى ديگر برايت تعريف كرده است؟ گفت : آرى خودم شنيدم ، و اگر دروغ بگويم ، گوشهايم كر شوند همانگونه كه دو چشمم كور شده است.[51]
عاصم لیثی می گوید: داخل مسجد رسول الله شدم؛ دیدم که اصحاب می گویند: از خشم خدا و رسولش به خدا پناه می بریم. گفتم: چه شده است؟ گفتند: پیامبر اکرم بالای منبر خطبه می خواندند که ابوسفیان و معاویه برخاسته و از مسجد بیرون رفتند. پس رسول خدا فرمودند(خداوند پیش رو و دنباله رواش را لعنت کند. وای بر این امت از معاویه درشت سرین! ))[52]
نصر بن مزاحم منقرى از عبدالغفار بن قاسم، از عدى بن ثابت از براء بن عازب روايت كرده كه ابوسفيان با معاويه مى آمدند. پس رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود(پروردگارا تابع و متبوع را لعنت فرما. پروردگارا عذاب تو بر أقيعس باد. ))ابن براء به پدرش گفت: أقيعس كيست؟ گفت: معاويه است.[53]
پرسش:
آیا ابوسفیان از فرزندان عبدالمناف و قریشی محسوب می شود؟چون جایی خواندم که پدر ابوسفیان برده ای بود که توسط خاندان عبدالمناف ، سرپرستی اش به عهده گرفته شده بود .
پاسخ:
با عرض سلام و ادب
تقریباً در تمام منابع تاریخی که به شخصیت ابو سفیان(پدر معاویه) اشاره کرده اند،سلسله نسب ایشان را اینگونه ذکر کرده اند:«أبو سفيان صخر بن حرب بن أمية بن عبد شمس بن عبد مناف الأموي القرشي»[58].
پی نوشتها:
[1]. ابن کلبی؛ جمهرة النسب، تحقیق عبدالستار احمد فراج، کویت، بی¬تا، 1989م.، الطبعه الاولي، ص177.
[2]. ابن منظور، محمد بن مکرمة؛ دارالفکر، دمشق، 1988م.، الطبعه الاولي، ج5، ص261.
[3]. بلاذری، احمدبن یحیی؛ انساب الاشراف، تحقیق محمود الفردوس العظم، دمشق، دارالیغظة العربیة، 1998م.، الطبعه الاولي، ج4، ص19.
[4]. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، قاهره، دارالکتب المصریه، 1987م.، الطبعه الاولي، ج6، ص341.
[5]. ابن حزم اندلسی، جمهرة انساب العرب، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، قاهره، دارالمعارف، بیتا، الطبعه الاولي، ص111.
[6]. بلاذری، پیشین، ج4، ص9.
[7]. ابن کلبی، پیشین، ص177؛ ابن سلام، ابی عبید القاسم؛ کتاب النسب، تحقیق مریم محمد، بیروت، دارالفکر،1989م.، الطبعه الاولي، 201ص.
[8]. ابن حزم اندلسی، پیشین، ص80.
[9]. بلاذری، احمدبن یحیی؛ فتوح البلدان، تحقیق دخویه، لیدن، 1866م.، الطبعه الاولي، ص129.
[10]. احمد بن ابییعقوب، تاریخ یعقوبی، منشورات الشریف الرضی، قم، 1414هـ.ق.، الطبعه الاولي، ج2، ص 45.
[11]. همان، ج2، ص45.
[12]. ابن کلبی، پیشین، ص178؛ بلاذری، پیشین، ج4، ص10 و 11.
[13]. واقدی، محمد بن محمد؛ المغازی، تحقیق مارسون جونز، جامعة اکسفورد، بیتا، الطبعه الاولي، ج1، ص181.
[14]. بلاذری، پیشین، ج1، ص327؛ یعقوبی، پیشین، ص47.
[15]. السیرة النبویه، ابن هشام؛ تحقیق مصطفی السقا و دیگران، دارالاحیاء التراث العربی، بیروت، 1993م.، الطبعه الاولي، ج3، ص64 .
[16]. پیشین، ج3، ص41؛ یعقوبی، پیشین، ج2، ص50.
[17]. بلاذری، پیشین، ج1، ص343.
[18]. ابن هشام، پیشین، ج4، ص3.
[19]. محمد بن موسی بن عقبة، المغازی النبویة، تحقیق، حسین مرادی نسب، قم، منشورات ذوالقربی، 1424هـ.ق.، الطبعه الاولي، ص320.
[20]. ابن هشام، پیشین، ج4، ص24.
[21]. واقدی، پیشین، ج2، ص783.
[22]. همان، ج2، ص782.
[23]. محمد بن موسی عقبة، المغازی النبویة، تحقیق حسین مرادی نسب، قم، منشورات ذوی القربی، 1424هـ.ق.، ص349.
[24]. واقدی، پیشین، ج2، ص787.
[25]. همان، ج2، ص785.
[26]. همان، ج2، ص785
[27]. ابن هشام، پیشین، ج4، ص28.
[28]. بلاذری، پیشین، ج4، ص12.
[29]. ابن عقبه، پیشین، ص352.
[30]. همان، ص353.
[31]. واقدی، پیشین، ج2، ص832.
[32]. همان، ج2، ص817.
[33] .ابن كلبي، پيشين، ص177.
[34]. عروة بن زبیر، مغازی رسول الله، تحقیق محمد مصطفی العظمی، ریاض، مکتبة التربیة، 1401هـ.ق.، الطبعه الاولي، ص214؛ یعقوبی، پیشین، ص60.
[35]. ابن هشام، پیشین، ج4، ص135.
[36]. یعقوبی، پیشین، ص64؛ بلاذری، پیشین، ج4، ص13.
[37]. ابن کلبی، پیشین، ص177؛ یعقوبی، پیشین، ص76؛ بلاذری، پیشین، ج4، ص12.
[38]. ابن کلبی، پیشین، ص177؛ یعقوبی، پیشین، ص122.
[39]. یعقوبی، پیشین، ص426؛ بلاذری، پیشین، ج4، ص11.
[40]. یعقوبی، پیشین، ص426؛ بلاذری، پیشین، ج4، ص12.
[41]. نهایة الارب، ج 19، ص .40
[42] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص .45
[43]. تاریخ طبری، ج 3، ص .202
[44] . شرح نهج البلاغه ج 2 صص 44 45 از کتاب السقیفه ابو بکر جوهری، الأغانی ج 6 ص 356، الفائق ج 2 ص 117، النزاع و التخاصم ص .56
[45] . مروج الذهب، ج 2، ص .343
[46]. مختصر تاریخ دمشق، ج 11، ص 67.
[47]. بلاذری، پیشین، ج4، ص13.
[48]. همان، ج4، ص12.
[49]. ذهبی، محمد بن احمد؛ تحقیق شعیب ارنووط، بیروت، مؤسسه الرسالة، 1405هـ.ق.، الطبعه الاولي، ج2، ص107 و ج2، ص10.
[50]. اصفهاني، ابوالفرج؛ پیشین، ج6، ص356.
[51]. توحیدی، ابوحیان؛ الامتاع و الموانسة، تحقیق احمد امین و احمد الزین، بیروت، دارالمکتبة المیاة، 1996م.، الطبعه الاولي، ج2، ص57.
[52]. بلاذری، پیشین، ج4، ص19.
[53]. ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغة، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1382هـ.ق.، الطبعه الاولي، ج20، ص298.
[54]. یعقوبی، پیشین، ج2، ص169. درباره عثمان همچنین ر.ک؛ موسوی بجنوردی، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مدخل ابوسفیان، بخش تاریخ، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، تهران، 1372، چاپ اول، ج5، ص558.
[55]. تاريخ الامم والملوك : 10 / 58 ، حوادث سال 284 هـ ، كتاب صفين : 247 ، چاپ مصر .
[56]. شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد، ج 4 ص 79
[57]. وقعة صفين، نصر بن مزاحم، ص 217 و 218؛معاني الأخبار، شيخ صدوق، باب معنى الأقيعس، ص 345
[58]. الاستيعاب، ابن عبد البرج4،ص:1677؛- أسدالغابة، ابن اثيرج5،ص:148؛- البدءوالتاريخ،مطهر بن طاهر مقدسىج5،ص:107؛- المنتظم،ابن جوزىج5،ص:27 و ...