ابوسفيان

تب‌های اولیه

8 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ابوسفيان

سلام اگر ممکن است در مورد ابوسفیان و نظر بزرگان اسلام در مورد او بگویید.

برچسب: 

با نام الله



کارشناس بحث: استاد مقداد

vivaziba;400333 نوشت:
سلام اگر ممکن است در مورد ابوسفیان و نظر بزرگان اسلام در مورد او بگویید.
علیک سلام در این پست در رابطه با شخصیت ابوسفیان مطالبی عرض می کنیم و در ادامه به سخنان بزرگان اسلام در رابطه با وی مطالبی عرض خواهیم کرد: ابوسفیان از نژاد امیه می باشد، او فرزند حرب است، او در سال هشتم هجرت به اجبار مسلمان شد و پیش از مسلمان شدن به جز یک مورد همیشه لشکر دشمن را بر علیه مسلمانان رهبری و فرماندهی می کرد. در فتح مکه پیامبر (ص) البته روی مصالحی مقامی به ابوسفیان دادند و فرمودند: ابوسفیان می تواند به مردم اطمینان دهد که هر کس به محیط مسجد الحرام پناهنده شود و یا سلاح به زمین بگذارد و بی طرفی خود را اعلام کند و یا در خانه اش را ببندد و یا به خانه ابی سفیان پناه ببرد از تعرض ارتش اسلام محفوظ خواهد ماند. (1) پیامبر در فتح مکه همه مشرکین را مورد عفو خود قرار دادند، و اعلام نمودند: اذهبوا فانتم الطلقاء یعنی بروید دنبال زندگی خود، همه شما آزادید. و لذا واژه طلقاء در طول تاریخ بر ابوسفیان و معاویه اطلاق می شده است که البته خوشایند آنها نبوده است. ابوسفیان بعد از جریان سقیفه به منظور ایجاد اختلاف، از علی (ع) خواست تا اجازه ندهد خلافت در میان بنی تیم بماند و حاضر شد با او بیعت کند. اما حضرت علی (ع) او را از خود راند و فرمود: تو همیشه دشمن اسلام و مسلمان بوده ای (2) تو جز فتنه و آشوب هدف دیگری نداری. (3) ابوبکر برای اسکات و خریدن عقیده وی، اموالی را که ابوسفیان همراه آورده بود به خود او بخشید و دیناری از آن را بر نداشت و حتی به این نیز اکتفاء نکرد و فرزند وی یزید را برای حکومت شام انتخاب کرد. وقتی به ابوسفیان خبر رسید که فرزندش به حکومت رسیده است فورا گفت ابوبکر صله رحم کرده است (4) حال آنکه ابوسفیان قبلا به هیچ نوع پیوندی میان خود و ابوبکر قائل نبود، بدین ترتیب او در شمار طرفداران ابوبکر درآمد. ابوبکر جوهری می گوید: وقتی با عثمان بیعت شد، ابو سفیان گفت: این «امر» در دست تیم [طایفه ابوبکر] قرار گرفت؛ در حالی که ربطی به آنان نداشت؛ بعد از آن در دست [قبیله ] «عدی» قرار گرفت که دورتر و دورتر بود.اکنون به منزلگاه خود باز گشته و قرارگاه خویش را باز یافته است؛ او خطاب به عثمان و بنی امیه گفت: آن را در میان خود مورثی کرده میان فرزندان خود بگردانید، هیچ بهشت و جهنمی در کار نیست. (5) به روایت مسعودی، عمار که خبر این سخن ابوسفیان را شنیده بود، در مسجد برخاسته و به اعتراض پرداخت.به دنبال او مقداد نیز چنین کرده از منصرف ساختن «امر» از اهل بیت (ع)، اظهار نگرانی کرد. (6) ابن عساکر نیز نقل کرده که ابوسفیان به عثمان گفت: اجعل الأمر أمر الجاهلیة. (7) او در حالی که دراواخر عمر خود کور گشته بود در سن 93 سالگی در سال 30 هجری در مدینه از دنیا رفت. پی نوشت ها: 1. سیره ابن هشام، ج 2، ص 404 .400 2. نهایة الارب، ج 19، ص .40 3 . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص .45 4 . تاریخ طبری، ج 3، ص .202 5 . شرح نهج البلاغه ج 2 صص 44 45 از کتاب السقیفه ابو بکر جوهری، الأغانی ج 6 ص 356، الفائق ج 2 ص 117، النزاع و التخاصم ص .56 6 . مروج الذهب، ج 2، ص .343 7 مختصر تاریخ دمشق، ج 11، ص 67.

[=century gothic]سلام علیکم
ابوسفيان كيست:صخر بن حرب بن امية بن عبدالشمس بن عبد مناف، معروف به ابوسفيان و يا ابوحنظله از بزرگان عرب و شيخ قريش به شمار مي­رفته كه ظاهراً ده سال پيش از عام­الفيل(560 م.) به دنيا آمده است.

پدر او حرب از بزرگان «بني­­امية» و فرمانده آنان در جنگ­هاي «فجار» بوده است[4] و مادرش صفيه دختر حز بن بجير و عمه رسول خدا(ص)[5] بوده است و خواهرش نيز ام­جميل زن ابولهب و به تعبير قرآن «حمالة الحطب» مي­باشد.[6]

از پسرانش مي­توان به معاويه، يزيد، عنبسه و عتبه و از دخترانش ام حبيبة، رملة، هند، عايشه و ضهياء اشاره كرد.[7] ابوسفيان از ثروتمندترين افراد قريش و مكه به شمار مي­رفته است.[8] او اهل تجارت و بازرگاني بوده[9] و در برخي از سفرهاي تجارتي قريش به شام حضور جدي داشته است.[10]

ابوسفيان پيش از مسلمان شدن
درباره رابطه ابوسفيان با پيامبر(ص) پيش از مسلمان شدنش، بايد گفت كه او يكي از سرسخت­ترين دشمنان پيامبر(ص) به شمار مي­رفت كه از هيچ كاري عليه پيامبر(ص) و اسلام فروگذار نمي­كرده است. در جنگ «بدر» كه اولين جنگ مسلمانان با قريشيان بود، نيروهاي قريش با درخواست او به طرف مدينه حركت كرده و با پيامبر(ص) به جنگ پرداختند.[11] در اين جنگ حنظله پسر ابوسفيان كشته و عمرو پسر ديگرش نيز اسير شد.[12] ابوسفيان حتي بعد از جنگ نيز دست از پيكار بر نداشت و با گروهي 200 نفره به بخش­هايي از مدينه حمله و برخي از نخلستان­ها را به آتش كشيد و فرار كرد.[13] او در ادامه كارشكني­هاي خود عليه اسلام در سال سوم هجرت جنگي ديگر در منطقه «احد» عليه پيامبر(ص) به راه انداخت و بعد از شكست مسلمانان و كشته شدن بزرگاني چون حمزه سيدالشهدا، بر فراز كوه رفت و ضمن ستايش بت­ها، پيامبر(ص) را به نبردي دوباره در بدر وعده داد.[14]

ابوسفيان سال بعد با سپاهيان قريش به طرف بدر حركت كرد؛ اما در طول مسير، او سپاه را از جنگ دوباره باز داشت.[15] با اين حال سال ديگر، يعني سال پنجم هجرت، ابوسفيان با نيرويي قوي­تر به همراه يهوديان مدينه، جنگي ديگر را عليه پيامبر(ص) سازمان دهي كرد؛[16] اما پيامبر(ص) احتمالاً با طرح سلمان و «حفر خندق» در مدينه، ابوسفيان و متحدانش را با ناكامي مواجه كرد.[17] او اگرچه در جريان «صلح حديبيه» نقش مستقيمي نداشت؛ اما سال بعد و براي تمديد صلح و گفتگو در اين‌باره به مدينه آمد. رفتارهاي ابوسفيان و قريشيان در برابر مسلمان به گونه­اي بود كه هيچ كس حاضر به گفتگو با او نشد و سرانجام بدون هيچ دستاوردي به مكه بازگشت؛[18] البته در تبيين علت اين برخورد مسلمانان با ابوسفيان بايد به اين نكته اشاره كرد كه بر پايه صلح حديبيه كه ميان مسلمانان و قريش در سال ششم هجرت[19] اتفاق افتاد، هر قبيله­اي مي­توانست در عهد و پيمان محمد(ص) و يا قريش باشد. بر اين اساس پس از امضاء صلح‌نامه «خزاعيان» حاضر در جلسه خود را در عهد و پيمان پيامبر اسلام(ص) دانستند و طايفه «بني­بكر» از (كنانيان قريش) پيمان خود را با قريش اعلام كردند.[20] درباره صلح‌نامه نيز بايد گفت كه بر طبق آن اگر هم‌پيمانان دو طرف وارد جنگ با يكديگر مي­شدند، هيچ يك از قريش يا رسول خدا(ص) حق كمك به هم­پيمانان خود را نداشتند؛ در غير اين صورت و مداخله يكي از دو طرف، معاهده صلح نقض خواهد گرديد. پس از گذشت نزديك به دو سال از زمان صلح[21] بين بني­بكر و خزاعيان درگيري اتفاق افتاد.[22] در پي اين جريان بني­بكر با همراهي قريش[23] شبانه به خزاعيان شبيخون زدند. دامنه درگيري كه به مكه و حرم امن الهي رسيده بود، منجر به كشته شدن 23 نفر از مردان خزاعي شد.[24] همكاري قريش با بني­بكر ظاهراً بدون مشورت با ابوسفيان صورت گرفته بود و آنها خود پيش‌بيني مي­كردند كه با جواب محكم رسول خدا روبرو خواهد شد.[25] از اين­رو تصميم گرفتند، ابوسفيان را به عنوان نماينده قريش براي مذاكره و جلب رضايت پيامبر(ص) و تمديد صلح­نامه به مدينه بفرستند؛ او نيز راهي مدينه شد.[26] از سوي ديگر عمرو بن سالم كعبي خزاعي رئيس خزاعه به همراه گروهي از خزاعي­ها زودتر از ابوسفيان خود را به مدينه رسانده و پيامبر(ص) را از جريان آگاه كردند.[27] از اين­رو وقتي ابوسفيان وارد مدينه شد، با برخورد اين چنيني مسلمانان روبرو شد.

سرانجام ابوسفيان پس از فتنه­ها و دشمني­هاي فراوان، به عنوان سردسته مخالفان قريش عليه پيامبر(ص)[28] در سال هشتم، هنگام فتح مكه با وساطت عباس بن عبدالمطلب نزد پيامبر(ص) آمد و اسلام آورد. ابوسفيان كه شب را در خيمه‌گاه اسلام به سر برد، هنگام اذان صبح وقتي مسلمانان را ديد كه دور رسول خدا(ص) جمع شده­اند و به آب وضوي ايشان تبرك مي­جويند، بسيار متحير مانده بود.[29] قرار شد، ابوسفيان به مكه باز گردد و اعلام كند هر كه شهادتين را بر زبان جاري كند و مسلمان شود و دست از جنگ بردارد، در امان است. همچنين كساني كه سلاح­هاي خود را بر زمين بگذارند و كساني كه كنار كعبه يا در خانه ابوسفيان بنشينند، در امانند.[30] ابوسفيان بعد از آن كه عظمت سپاهيان اسلام را تماشا كرد، به مكه بازگشت و مكيان را بر عدم جنگ و مقاومت بر مي‌انگيخت.[31] پيامبر(ص) نيز خانه او را پناه‌گاه امن اعلام كرد.[32]

ابوسفيان بعد از مسلمان شدن
درباره سرگذشت ابوسفيان پس از مسلمان شدنش اطلاعات بيشتري در منابع يافت مي‌شود و آن اين كه پيامبر(ص) او و خانواده­اش را به عنوان حاكم به منطقه­اي واقع در جنوب غربي شبه جزيره عربستان به نام «نجران» فرستاد.[33]

ابوسفيان در برخي از جنگ­هاي پيامبر(ص) نيز حضور داشت. او در جنگ «حنين» فرمانده گروهي از جنگ‌جويان بود،[34] در پايان جنگ، پيامبر(ص) به عنوان مؤلفة قلوبهم، غنيمت بيشتري به او وعده­اي ديگري داد.[35] او در غزوه «طائف» نيز همراه پيامبر(ص) بود و مدتي جانشين پيامبر(ص) در محاصره اين شهر بود كه يك چشم خود را نيز از دست داد.[36]

پيامبر(ص) بعدها نيز ابوسفيان را به عنوان عامل جمع آوري زكات به منطقه طائف مي­فرستاد.[37] برخي هم معتقدند كه او هنگام فوت پيامبر(ص) والي نجران بوده است.[38] سرانجام ابوسفيان به مكه بازگشت و بعد از مدتي به مدينه آمد و تا آخر عمر نيز در آنجا ماند.[39]

ابوسفيان بعد از فوت پيامبر(ص)
درباره نقش ابوسفيان بعد از فوت پيامبر(ص) نيز بايد گفت كه او در ظاهر از خلافت ابوبكر اظهار نارضايتي مي­كرد.[40]

با اين حال ابوسفيان در زمان ابوبكر در جنگ «يرموك» به فرماندهي پسرش يزيد، شركت كرد و ديگر چشم خود را نيز از دست داد و تا آخر عمر نابينا شد.[41] او در زمان عُمر، فرزندش معاويه را از مخالفت با خليفه بر حذر داشت و او را سفارش به پيروي از خليفه كرد[42]؛ عمر نيز او را مورد اكرام خود قرار مي­داد.[43] هنگامي كه خليفه سوم به خلافت رسيد، ابوسفيان در جمع امويان توصيه كرد كه گوي خلافت را در ميان خود بگردانند.[44]

بعد از انتخاب عثمان، ابوسفيان در بالاي قبر حمزه، خطاب به او مي­گفت: بر سر چيزي كه با شما مي­جنگيديم، عاقبت به دست ما رسيد.[45] او به عثمان توصيه كرد،امر خلافت را مانند دوران جاهليت قرار دهد.[46] عثمان نيز اموال بسياري از بيت‌المال در اختيار او گذاشته بود.[47]

سرانجام ابوسفيان بعد از 93 سال عمر در سال 25هـ.ق. و يا 30هـ.ق. و يا 31هـ.ق.[48] بعد از يك عمر فتنه و كارشكني عليه دين اسلام و پيامبر(ص) و با قبول مصلحتي اسلام[49] مُرد و عثمان بر او نماز گذارد.[50]

لعن ابوسفيان
با توجه به مطالبي كه عرض شد به خوبي به علت لعن ابوسفيان در زيارت عاشورا پي برده ايد با اين توجه به اين نكته نيز مفيد فايده خواهد بود كه ابوسفيان نه تنها در زيارت عاشورا بلكه در موارد متعدد ديگر نيز توسط پيامبر اكرم و ديگر معصومين لعن شده است كه به طور نمونه به برخي از اين موارد اشاره مي نماييم:

عبد اللّه بن عمر مى‏گويد : پيامبر از مكانى در حال عبور بود ، چشمش به ابو سفيان افتاد كه سوار بر شتر بود و معاويه و برادرش يكى پيشاپيش و ديگرى پشت سر در حركت بودند فرمود : «اللّهمّ العن القائد والسائق والراكب » .
بار خدايا آنكه سواره است و آن دو كه همراه او و پياده هستند را لعنت كن ، افرادى كه اين حديث را از عبد الله بن عمر شنيدند ، سؤال كردند : آيا خودت از پيامبر شنيدى يا كسى ديگر برايت تعريف كرده است؟ گفت : آرى خودم شنيدم ، و اگر دروغ بگويم ، گوشهايم كر شوند همانگونه كه دو چشمم كور شده است.[51]‏
عاصم ليثي مي گويد: داخل مسجد رسول الله شدم؛ ديدم كه اصحاب مي گويند: از خشم خدا و رسولش به خدا پناه مي بريم. گفتم: چه شده است؟ گفتند: پيامبر اكرم بالاي منبر خطبه مي خواندند كه ابوسفيان و معاويه برخاسته و از مسجد بيرون رفتند. پس رسول خدا فرمودند:((خداوند پيش رو و دنباله رواش را لعنت كند. واي بر اين امت از معاويه درشت سرين! ))[52]

نصر بن مزاحم منقرى از عبدالغفار بن قاسم، از عدى بن ثابت از براء بن عازب روايت كرده كه ابوسفيان با معاويه مى آمدند. پس رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:((پروردگارا تابع و متبوع را لعنت فرما. پروردگارا عذاب تو بر أقيعس باد. ))ابن براء به پدرش گفت: أقيعس كيست؟ گفت: معاويه است.[53]
____________
[1]. ابن كلبي؛ جمهرة النسب، تحقيق عبدالستار احمد فراج، كويت، بي­تا، 1989م.، الطبعه الاولي، ص177.
[2]. ابن منظور، محمد بن مكرمة؛ دارالفكر، دمشق، 1988م.، الطبعه الاولي، ج5، ص261.
[3]. بلاذري، احمدبن يحيي؛ انساب الاشراف، تحقيق محمود الفردوس العظم، دمشق، داراليغظة العربية، 1998م.، الطبعه الاولي، ج4، ص19.

سلام. لطفا در باره اینکه ابوسفیان از فرزندان عبدالمناف و قریشی محسوب میشه یا خیر هم توضیح بدید .چون میدونید که بعضی ها دنبال چسبوندن این طایفه به بنی هاشم هستن . من یک جایی سابقا خوندم که پدرش برده ای بود که توسط خاندان عبدالمناف ، سرپرستیش به عهده گرفته شده بود .

با عرض سلام و ادب

تقریباً در تمام منابع تاریخی که به شخصیت ابو سفیان(پدر معاویه) اشاره کرده اند،سلسله نسب ایشان را اینگونه ذکر کرده اند:

أبو سفيان صخر بن حرب بن أمية بن عبد شمس بن عبد مناف الأموي القرشي.

- الاستيعاب، ابن عبد البرج‏4،ص:1677

- أسدالغابة، ابن اثيرج‏5،ص:148

- البدءوالتاريخ،مطهر بن طاهر مقدسى‏ج‏5،ص:107

- المنتظم،ابن جوزى‏ج‏5،ص:27 و ...

اما مطلبی که شما فرموده اید در رابطه با چسباندن نسب ابوسفیان به قریش،نیاز به بررسی بیشتری دارد که انشاءالله بعد از رسیدن به نتیجه عرض خواهیم کرد.

پرسش:
لطفاً در مورد شخصیت ابوسفیان مطالبی بیان فرمایید؟

پاسخ:
با عرض سلام و ادب
"صخر بن حرب بن امیة بن عبدالشمس بن عبد مناف"، معروف به "ابوسفیان" و یا "ابوحنظله"[1] از بزرگان عرب و شیخ قریش[2] به شمار می¬رفته که ظاهراً ده سال پیش از عام¬الفیل(560 م.) به دنیا آمده است.[3]
پدر او "حرب" از بزرگان «بنی¬¬امیة» و فرمانده آنان در جنگ¬های «فجار» بوده است[4] و مادرش "صفیه" دختر "حز بن بجیر" و عمه رسول خدا(ص)[5] بوده است و خواهرش نیز "ام¬جمیل" زن "ابولهب" و به تعبير قرآن «حمالة الحطب» می¬باشد.[6]
از پسرانش می¬توان به "معاویه"، "یزید"، "عنبسه" و "عتبه" و از دخترانش "ام حبیبة"، "رملة"، "هند"، "عایشه" و "ضهیاء" اشاره کرد.[7] ابوسفیان از ثروتمندترين افراد قريش و مكه به شمار مي¬رفته است.[8] او اهل تجارت و بازرگانی بوده[9] و در برخی از سفرهای تجارتی قریش به شام حضور جدی داشته است.[10]

ابوسفيان پيش از مسلمان شدن
درباره رابطه ابوسفیان با پیامبر(ص) پیش از مسلمان شدنش، باید گفت که او یکی از سرسخت-ترین دشمنان پیامبر(ص) به شمار می¬رفت که از هیچ کاری عليه پيامبر(ص) و اسلام فروگذار نمی-کرده است. در جنگ «بدر» که اولین جنگ مسلمانان با قریشیان بود، نیروهای قریش با درخواست او به طرف مدینه حرکت كرده و با پیامبر(ص) به جنگ پرداختند.[11] در این جنگ "حنظله" پسر ابوسفیان کشته و "عمرو" پسر دیگرش نیز اسیر شد.[12] ابوسفیان حتی بعد از جنگ نیز دست از پیکار بر نداشت و با گروهی 200 نفره به بخش¬هایی از مدینه حمله و برخی از نخلستان¬ها را به آتش کشید و فرار کرد.[13] او در ادامه کارشکنی¬های خود علیه اسلام در سال سوم هجرت جنگی دیگر در منطقه «احد» علیه پیامبر(ص) به راه انداخت و بعد از شکست مسلمانان و کشته شدن بزرگانی چون "حمزه سیدالشهدا"، بر فراز کوه رفت و ضمن ستایش بت¬ها، پیامبر(ص) را به نبردی دوباره در بدر وعده داد.[14]

ابوسفیان سال بعد با سپاهیان قریش به طرف بدر حرکت کرد؛ اما در طول مسیر، او سپاه را از جنگ دوباره باز داشت.[15] با این حال سال دیگر، یعنی سال پنجم هجرت، ابوسفیان با نیرویی قوی¬تر به همراه یهودیان مدینه، جنگی دیگر را علیه پیامبر(ص) سازمان دهی کرد؛[16] اما پیامبر(ص) احتمالاً با طرح "سلمان" و «حفر خندق» در مدینه، ابوسفیان و متحدانش را با ناکامی مواجه کرد.[17]

او اگرچه در جریان «صلح حدیبیه» نقش مستقیمی نداشت؛ اما سال بعد و برای تمدید صلح و گفتگو در این‌باره به مدینه آمد. رفتارهای ابوسفیان و قريشيان در برابر مسلمان به گونه¬ای بود که هیچ کس حاضر به گفتگو با او نشد و سرانجام بدون هیچ دستاوردی به مکه بازگشت؛[18] البته در تبيين علت اين برخورد مسلمانان با ابوسفيان بايد به اين نكته اشاره كرد كه بر پایه صلح حدیبیه كه ميان مسلمانان و قريش در سال ششم هجرت[19] اتفاق افتاد، هر قبیله¬ای می-توانست در عهد و پیمان محمد(ص) و یا قریش باشد. بر این اساس پس از امضاء صلح‌نامه «خزاعیان» حاضر در جلسه خود را در عهد و پیمان پیامبر اسلام(ص) دانستند و طایفه «بنی¬بکر» از (کنانیان قریش) پیمان خود را با قریش اعلام کردند.[20] درباره صلح‌نامه نیز باید گفت که بر طبق آن اگر هم‌پیمانان دو طرف وارد جنگ با یکدیگر می¬شدند، هیچ یک از قریش یا رسول خدا(ص) حق کمک به هم¬پیمانان خود را نداشتند؛ در غیر این صورت و مداخله یکی از دو طرف، معاهده صلح نقض خواهد گردید.

پس از گذشت نزدیک به دو سال از زمان صلح[21] بین بنی¬بکر و خزاعیان درگیری اتفاق افتاد.[22] در پی این جریان بنی¬بکر با همراهی قریش[23] شبانه به خزاعیان شبیخون زدند. دامنه درگیری که به مکه و حرم امن الهی رسیده بود، منجر به کشته شدن 23 نفر از مردان خزاعی شد.[24] همکاری قریش با بنی¬بکر ظاهراً بدون مشورت با ابوسفیان صورت گرفته بود و آنها خود پیش‌بینی می¬کردند كه با جواب محکم رسول خدا روبرو خواهد شد.[25] از این¬رو تصمیم گرفتند، ابوسفیان را به عنوان نماینده قریش برای مذاکره و جلب رضایت پیامبر(ص) و تمدید صلح¬نامه به مدینه بفرستند؛ او نیز راهی مدینه شد.[26] از سوی دیگر "عمرو بن سالم کعبی خزاعی" رئیس خزاعه به همراه گروهی از خزاعی¬ها زودتر از ابوسفیان خود را به مدینه رسانده و پیامبر(ص) را از جریان آگاه کردند.[27] از اين¬رو وقتي ابوسفيان وارد مدينه شد، با برخورد اين چنيني مسلمانان روبرو شد.
سرانجام ابوسفیان پس از فتنه¬ها و دشمنی¬های فراوان، به عنوان سردسته مخالفان قریش علیه پیامبر(ص)[28] در سال هشتم، هنگام فتح مکه با وساطت "عباس بن عبدالمطلب" نزد پیامبر(ص) آمد و اسلام آورد. ابوسفیان که شب را در خیمه‌گاه اسلام به سر برد، هنگام اذان صبح وقتی مسلمانان را دید که دور رسول خدا(ص) جمع شده¬اند و به آب وضوی ایشان تبرک می¬جویند، بسیار متحیر مانده بود.[29] قرار شد، ابوسفيان به مکه باز گردد و اعلام کند هر که شهادتین را بر زبان جاری کند و مسلمان شود و دست از جنگ بردارد، در امان است. همچنین کسانی که سلاح-های خود را بر زمین بگذارند و کسانی که کنار کعبه یا در خانه ابوسفیان بنشینند، در امانند.[30] ابوسفیان بعد از آن كه عظمت سپاهیان اسلام را تماشا کرد، به مکه بازگشت و مکیان را بر عدم جنگ و مقاومت بر می‌انگیخت.[31] پیامبر(ص) نيز خانه او را پناه‌گاه امن اعلام کرد.[32]

ابوسفيان بعد از مسلمان شدن
درباره سرگذشت ابوسفیان پس از مسلمان شدنش اطلاعات بیشتری در منابع یافت می‌شود و آن این که پیامبر(ص) او و خانواده¬اش را به عنوان حاکم به منطقه¬ای واقع در جنوب غربی شبه جزیره عربستان به نام «نجران» فرستاد.[33]
ابوسفیان در برخی از جنگ¬های پیامبر(ص) نیز حضور داشت. او در جنگ «حنین» فرمانده گروهی از جنگ‌جویان بود،[34] در پایان جنگ، پیامبر(ص) به عنوان مؤلفة قلوبهم، غنیمت بیشتری به او وعده¬ای دیگری داد.[35] او در غزوه «طائف» نیز همراه پیامبر(ص) بود و مدتی جانشین پیامبر(ص) در محاصره این شهر بود که یک چشم خود را نیز از دست داد.[36]
پیامبر(ص) بعدها نیز ابوسفیان را به عنوان عامل جمع آوری زکات به منطقه طائف می-فرستاد.[37] برخی هم معتقدند که او هنگام فوت پیامبر(ص) والی نجران بوده است.[38] سرانجام ابوسفیان به مکه بازگشت و بعد از مدتی به مدینه آمد و تا آخر عمر نیز در آنجا ماند.[39]

ابوسفيان بعد از فوت پيامبر(ص)

درباره نقش ابوسفیان بعد از فوت پیامبر(ص) نیز باید گفت که او در ظاهر از خلافت "ابوبکر" اظهار نارضایتی مي¬كرد.[40]
با این حال ابوسفيان در زمان ابوبکر در جنگ «یرموک» به فرماندهی پسرش یزید، شرکت كرد و دیگر چشم خود را نیز از دست داد و تا آخر عمر نابینا شد.[41] او در زمان "عُمر"، فرزندش معاویه را از مخالفت با خلیفه بر حذر داشت و او را سفارش به پیروی از خلیفه کرد[42]؛ عمر نیز او را مورد اکرام خود قرار می¬داد.[43] هنگامي كه خلیفه سوم به خلافت رسید، ابوسفیان در جمع امویان توصیه کرد که گوی خلافت را در میان خود بگردانند.[44]
بعد از انتخاب "عثمان"، ابوسفیان در بالاي قبر حمزه، خطاب به او می¬گفت: بر سر چیزی که با شما می¬جنگیديم، عاقبت به دست ما رسید.[45] او به عثمان توصیه کرد،امر خلافت را مانند دوران جاهلیت قرار دهد.[46] عثمان نیز اموال بسیاری از بيت‌المال در اختیار او گذاشته بود.[47]
سرانجام ابوسفیان بعد از 93 سال عمر در سال 25هـ.ق. و یا 30هـ.ق. و یا 31هـ.ق.[48] بعد از یک عمر فتنه و کارشکنی علیه دین اسلام و پيامبر(ص) و با قبول مصلحتی اسلام[49] مُرد و عثمان بر او نماز گذارد.[50]

لعن ابوسفیان
ابوسفیان در موارد متعدد توسط پیامبر اکرم و دیگر معصومین لعن شده است که به طور نمونه به برخی از این موارد اشاره می نماییم:
عبد اللّه بن عمر مى‏گويد : پيامبر از مكانى در حال عبور بود ، چشمش به ابو سفيان افتاد كه سوار بر شتر بود و معاويه و برادرش يكى پيشاپيش و ديگرى پشت سر در حركت بودند فرمود : «اللّهمّ العن القائد والسائق والراكب » .
بار خدايا آنكه سواره است و آن دو كه همراه او و پياده هستند را لعنت كن ، افرادى كه اين حديث را از عبد الله بن عمر شنيدند ، سؤال كردند : آيا خودت از پيامبر شنيدى يا كسى ديگر برايت تعريف كرده است؟ گفت : آرى خودم شنيدم ، و اگر دروغ بگويم ، گوشهايم كر شوند همانگونه كه دو چشمم كور شده است.[51]‏

عاصم لیثی می گوید: داخل مسجد رسول الله شدم؛ دیدم که اصحاب می گویند: از خشم خدا و رسولش به خدا پناه می بریم. گفتم: چه شده است؟ گفتند: پیامبر اکرم بالای منبر خطبه می خواندند که ابوسفیان و معاویه برخاسته و از مسجد بیرون رفتند. پس رسول خدا فرمودند(خداوند پیش رو و دنباله رواش را لعنت کند. وای بر این امت از معاویه درشت سرین! ))[52]
نصر بن مزاحم منقرى از عبدالغفار بن قاسم، از عدى بن ثابت از براء بن عازب روايت كرده كه ابوسفيان با معاويه مى آمدند. پس رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود(پروردگارا تابع و متبوع را لعنت فرما. پروردگارا عذاب تو بر أقيعس باد. ))ابن براء به پدرش گفت: أقيعس كيست؟ گفت: معاويه است.[53]

پرسش:
آیا ابوسفیان از فرزندان عبدالمناف و قریشی محسوب می شود؟چون جایی خواندم که پدر ابوسفیان برده ای بود که توسط خاندان عبدالمناف ، سرپرستی اش به عهده گرفته شده بود .

پاسخ:
با عرض سلام و ادب
تقریباً در تمام منابع تاریخی که به شخصیت ابو سفیان(پدر معاویه) اشاره کرده اند،سلسله نسب ایشان را اینگونه ذکر کرده اند:«أبو سفيان صخر بن حرب بن أمية بن عبد شمس بن عبد مناف الأموي القرشي»[58].

پی نوشتها:
[1]. ابن کلبی؛ جمهرة النسب، تحقیق عبدالستار احمد فراج، کویت، بی¬تا، 1989م.، الطبعه الاولي، ص177.
[2]. ابن منظور، محمد بن مکرمة؛ دارالفکر، دمشق، 1988م.، الطبعه الاولي، ج5، ص261.
[3]. بلاذری، احمدبن یحیی؛ انساب الاشراف، تحقیق محمود الفردوس العظم، دمشق، دارالیغظة العربیة، 1998م.، الطبعه الاولي، ج4، ص19.
[4]. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، قاهره، دارالکتب المصریه، 1987م.، الطبعه الاولي، ج6، ص341.
[5]. ابن حزم اندلسی، جمهرة انساب العرب، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، قاهره، دارالمعارف، بی‌تا، الطبعه الاولي، ص111.
[6]. بلاذری، پیشین، ج4، ص9.
[7]. ابن کلبی، پیشین، ص177؛ ابن سلام، ابی عبید القاسم؛ کتاب النسب، تحقیق مریم محمد، بیروت، دارالفکر،1989م.، الطبعه الاولي، 201ص.
[8]. ابن حزم اندلسی، پیشین، ص80.
[9]. بلاذری، احمدبن یحیی؛ فتوح البلدان، تحقیق دخویه، لیدن، 1866م.، الطبعه الاولي، ص129.
[10]. احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ یعقوبی، منشورات الشریف الرضی، قم، 1414هـ.ق.، الطبعه الاولي، ج2، ص 45.
[11]. همان، ج2، ص45.
[12]. ابن کلبی، پیشین، ص178؛ بلاذری، پیشین، ج4، ص10 و 11.
[13]. واقدی، محمد بن محمد؛ المغازی، تحقیق مارسون جونز، جامعة اکسفورد، بی‌تا، الطبعه الاولي، ج1، ص181.
[14]. بلاذری، پیشین، ج1، ص327؛ یعقوبی، پیشین، ص47.
[15]. السیرة النبویه، ابن هشام؛ تحقیق مصطفی السقا و دیگران، دارالاحیاء التراث العربی، بیروت، 1993م.، الطبعه الاولي، ج3، ص64 .
[16]. پیشین، ج3، ص41؛ یعقوبی، پیشین، ج2، ص50.
[17]. بلاذری، پیشین، ج1، ص343.
[18]. ابن هشام، پیشین، ج4، ص3.
[19]. محمد بن موسی بن عقبة، المغازی النبویة، تحقیق، حسین مرادی نسب، قم، منشورات ذوالقربی، 1424هـ.ق.، الطبعه الاولي، ص320.
[20]. ابن هشام، پیشین، ج4، ص24.
[21]. واقدی، پیشین، ج2، ص783.
[22]. همان، ج2، ص782.
[23]. محمد بن موسی عقبة، المغازی النبویة، تحقیق حسین مرادی نسب، قم، منشورات ذوی القربی، 1424هـ.ق.، ص349.
[24]. واقدی، پیشین، ج2، ص787.
[25]. همان، ج2، ص785.
[26]. همان، ج2، ص785
[27]. ابن هشام، پیشین، ج4، ص28.
[28]. بلاذری، پیشین، ج4، ص12.
[29]. ابن عقبه، پیشین، ص352.
[30]. همان، ص353.
[31]. واقدی، پیشین، ج2، ص832.
[32]. همان، ج2، ص817.
[33] .ابن كلبي، پيشين، ص177.
[34]. عروة بن زبیر، مغازی رسول الله، تحقیق محمد مصطفی العظمی، ریاض، مکتبة التربیة، 1401هـ.ق.، الطبعه الاولي، ص214؛ یعقوبی، پیشین، ص60.
[35]. ابن هشام، پیشین، ج4، ص135.
[36]. یعقوبی، پیشین، ص64؛ بلاذری، پیشین، ج4، ص13.
[37]. ابن کلبی، پیشین، ص177؛ یعقوبی، پیشین، ص76؛ بلاذری، پیشین، ج4، ص12.
[38]. ابن کلبی، پیشین، ص177؛ یعقوبی، پیشین، ص122.
[39]. یعقوبی، پیشین، ص426؛ بلاذری، پیشین، ج4، ص11.
[40]. یعقوبی، پیشین، ص426؛ بلاذری، پیشین، ج4، ص12.
[41]. نهایة الارب، ج 19، ص .40
[42] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص .45
[43]. تاریخ طبری، ج 3، ص .202
[44] . شرح نهج البلاغه ج 2 صص 44 45 از کتاب السقیفه ابو بکر جوهری، الأغانی ج 6 ص 356، الفائق ج 2 ص 117، النزاع و التخاصم ص .56
[45] . مروج الذهب، ج 2، ص .343
[46]. مختصر تاریخ دمشق، ج 11، ص 67.
[47]. بلاذری، پیشین، ج4، ص13.
[48]. همان، ج4، ص12.
[49]. ذهبی، محمد بن احمد؛ تحقیق شعیب ارنووط، بیروت، مؤسسه الرسالة، 1405هـ.ق.، الطبعه الاولي، ج2، ص107 و ج2، ص10.
[50]. اصفهاني، ابوالفرج؛ پیشین، ج6، ص356.
[51]. توحیدی، ابوحیان؛ الامتاع و الموانسة، تحقیق احمد امین و احمد الزین، بیروت، دارالمکتبة المیاة، 1996م.، الطبعه الاولي، ج2، ص57.
[52]. بلاذری، پیشین، ج4، ص19.
[53]. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغة، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1382هـ.ق.، الطبعه الاولي، ج20، ص298.
[54]. یعقوبی، پیشین، ج2، ص169. درباره عثمان همچنین ر.ک؛ موسوی بجنوردی، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مدخل ابوسفیان، بخش تاریخ، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، تهران، 1372، چاپ اول، ج5، ص558.
[55]. تاريخ الامم والملوك : 10 / 58 ، حوادث سال 284 هـ ، كتاب صفين : 247 ، چاپ مصر .
[56]. شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد، ج 4 ص 79
[57]. وقعة صفين، نصر بن مزاحم، ص 217 و 218؛معاني ‏الأخبار، شيخ صدوق، باب معنى الأقيعس، ص 345
[58]. الاستيعاب، ابن عبد البرج‏4،ص:1677؛- أسدالغابة، ابن اثيرج‏5،ص:148؛- البدءوالتاريخ،مطهر بن طاهر مقدسى‏ج‏5،ص:107؛- المنتظم،ابن جوزى‏ج‏5،ص:27 و ...

موضوع قفل شده است