مثلهاى قرآنى - آيت الله مکارم شيرازى

تب‌های اولیه

1101 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مثلهاى قرآنى - آيت الله مکارم شيرازى

مقدمه

آيت الله ناصر مکارم شيرازى

مثالهاى زيباى قرآن جلد 2
مجموعه بحثهاى تفسير معظم له در دو ماه مبارك رمضان است كه توسط يكى از فضلاى حوزه بحث ايشان گردآورى و تنظيم شده است و مشتمل بر 60 مثال قرآنى است.
تعداد جلد: 2 جلد
زبان: فارسى
تعداد صفحات: 752 صفحه
قطع: وزيرى
نوع جلد: گالينگور
نوبت چاپ: سوم
پيشگفتار
سخن گفتن پيرامون زواياى مختلف قرآن ـ تنها نسخه شفابخش دردها و آلام بشر و تنها كتاب آسمانى محفوظ از تحريف و دستكارى ـ كارى بس دشوار است. به اين جهت، دست به دامان معصومين(عليهم السلام) مى زنيم كه طبق حديث ثقلين هميشه با قرآن بوده و خواهند بود و چنگ زدن به دامان آنها در سايه قرآن موجب نجات و رستگارى است.
از ميان احاديث و روايات بسيار فراوانى كه در اين زمينه وجود دارد، در اين جا تنها به يك حديث از امام رضا(عليه السلام) ـ كه از جاودانگى و طراوت هميشگى كتاب خدا سخن مى گويد ـ قناعت مى كنيم؛ فرمود :
هُو حَبلُ اللّه المَتينُ... الْمُؤدِّى إِلَى الْجَنَّةِ، وَالمُنجى مِن النّارِ، لا يَخلُقُ عَلَى الأزمِنَةِ وَ لا يَغِثُّ علَى الألسِنَةِ، لأنّه لم يُجْعَلْ لزَمان دونَ زَمان، بل جُعِلَ دليلَ البُرهانِ وَالحُجّة على كُلِّ إنسان(1)؛ قرآن ريسمان محكم (ارتباط) خداوند
(با خلق او) است... ؛ قرآن هدايت كننده به سوى بهشت و نجات دهنده از آتش (دوزخ) است و بر اثر گذر زمانها، كهنه نمى شود و زبانهاى گوناگون، آن را به انحطاط نمى كشاند؛ چرا كه قرآن براى زمان خاصّى قرار داده نشد بلكه راهنماى برهان و حجّت بر كلّ انسان گرديد.
قرآن مجيد دارويى است شفابخش براى تمام انسان ها در تمام دورانها.
قرآن هميشه و براى همه كس، مطالب تازه و نو دارد و هيچگاه نبايد به آنچه مفسّران عاليقدر تاكنون گفته و نوشته اند، بسنده كرد كه اين خود قدر نشناسى از قرآن و عدم معرفت كافى نسبت به اين عطيّه بزرگ و بى بديل الهى است.
به اين جهت كتاب هاى تفسيرى جديد اغلب مطالب تازه تر وكامل ترى نسبت به تفاسير پيشينيان دارد؛ هرچند زحمات و تلاش هاى پر ارزش گذشتگان نبايد فراموش شود.
كتاب حاضر
اين كتاب، حاصل سه دوره از جلسات تفسير قرآن در ماه مبارك رمضان است كه توسّط مرجع عاليقدر جهان تشيّع، مفسّر قرآن كريم، حضرت آية اللّه العظمى مكارم شيرازى «مدّظلّه العالى» بيان شده است.
اين مجموعه كه حاصل مطالب تنظيم شده و مدوّن فرموده هاى معظّم له است، پس از تحقيق لازم پيرامون مدارك و منابع آن، به عنوان جلد دوم «امثال القرآن» و مشتمل بر سى مثال قرآنى ديگر به شيفتگان معارف الهى و قرآنى تقديم مى گردد.
در پايان لازم مى دانم از تمامى عزيزانى كه به نوعى در تهيّه و نشر اين اثر ارزشمند مساعدت داشته اند، مخصوصاً از حجّة الاسلام آقاى دهقانى كه زحمت مقابله قسمت عمده آن را متقبّل شدند، تقدير و تشكّر كنم.
پيشاپيش از پيشنهادها و انتقادهاى شما خوانندگان فاضل، كه در تكميل اين اثر در چاپ هاى بعد مؤثّر خواهد بود، قدردانى مى كنم.
خداوندا! ما را با قرآن زنده بدار!
با قرآن بميران!
و با قرآن محشور فرما!
آمين يا ربّ العالمين.
رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا اِنَّكَ اَنْتَ السَّمِيعُ الْعَليمُ
حوزه علميّه قم ـ ابوالقاسم عليان نژادى،بهار 80

پي نوشتها


1 . ميزان الحكمة، باب 3294، حديث 16436 .

هدف از مثَلَها، از زبان قرآن

ناصر مکارم شيرازى

در آياتى از قرآن، هدف از مثلهاى قرآنى بيان شده است؛ به سه نمونه از آن توجّه كنيد:
1ـ در آيه 25 سوره ابراهيم پس از اين كه كلمه «طيّبه» را به «شجره طيّبه» تشبيه مى كند ـ كه بحث آن خواهد آمد ـ در آخر آيه مى فرمايد: «وَ يَضْرِبُ اللّهُ الاَمْثالَ لِلْنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ» خداوند براى مردم مَثَلها مى زند، شايد متذكّر شوند.
بنابراين آيه، هدف از «مَثَل» تذكّر و يادآورى است.
2ـ در آيه 21 سوره حشر بعد از تشبيه قلب انسانهاى سياه دل، به كوهها و اين كه اثر قرآن بر كوهها بيشتر از تأثير آن بر قلب بعضى از انسانها است؛ مى فرمايد: «وَ تِلْكَ الاَْمْثالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» ما اين مَثَلها را براى مردم بيان مى كنيم، شايد تفكّر و انديشه كنند. بر اساس اين آيه شريفه، هدف از «مثل» تفكّر و انديشيدن است.
3ـ در آيه 43 ـ 40 سوره عنكبوت، پس از اين كه كسانى را كه غير خدا را ولىّ خود قرار داده اند، به عنكبوتى تشبيه مى كند كه به تارهاى خود اعتماد و اتّكا دارد؛ مى فرمايد: «وَ تِلْكَ الاَْمْثالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ ما يَعقِلُهَا اِلاّ الْعالِمُونَ» ما اين مثلها را براى مردم مى زنيم ولكن اين مَثَلها را جز عالمان و انديشمندان درك نمى كنند. طبق اين آيه شريفه، هدف از «مَثَل» تفكّر عالمانه است.
از آيات ياد شده نتيجه گرفته مى شود كه سه مرحله را در تأثيرگذارى مثلها بر انسان مى توان شناخت:
اوّل: مرحله تذكّر ويادآورى است كه حقيقت پيام الهى در خاطر مرور مى شود؛
دوّم: مرحله انديشه وتفكّر است كه به موضوع مثل وحكمت آن انديشه مى شود؛
و سوّم: مرحله ادراك است كه با تفكّر، حقايق شناخته و درك شود.(1)
پي نوشت

1- دو احتمال ديگر را نيز مى توان در نظر گرفت: اوّل تقسيم مثلها به نتيجه: مثلهايى كه موجب تذكّر مى شود، مثلهايى كه باعث تفكّر مى شود و مثلهايى كه موجب ادراك مى شود. دوّم: تقسيم مَثَلها به مخاطب: مخاطبين سه دست اند و هر كدام از اقسام مثل به گروهى از مردم مربوط مى شوند.

چرا قرآن «مثال» زده است؟

ناصر مکارم شيرازى

در قرآن مجيد مثلهاى زيادى، بيش از پنجاه مَثَل،(1) ديده مى شود. تنها در سوره بقره ـ كه دوّمين سوره قرآن است ـ حدّاقل ده مثل ذكر شده است. چه حكمتى در اين مثالها نهفته است كه خداوند تا اين ميزان مثل آورده است؟
پاسخ: مَثَل يعنى تشبيه حقايق عقلى به امور حسّى و قابل لمس. از يك سو، مسائل عقلى بسيارى وجود دارد كه اكثر مردم قابليّت فهم و جذب آن را پيدا نمى كنند. و از سوى ديگر، مردم به محسوسات و عينيّات عادت كرده اند و ضرب المثل «عقل مردم به چشمشان است» بدين معناست كه ديده ها و امور قابل لمس، آسان تر و بهتر درك مى شود. بدين خاطر است كه خداوند متعال برخى از مفاهيم بلند عقلى را در قالب مثلها بيان فرموده است تا عموم مردم آنها را به تناسب ادراك خود دريابند. بنابراين، فلسفه مثلهاى قرآن، تنزّل مسايل بلند و عميق و بيان آنها در اُفق فكر مردم است.
مثلهاى عملى و لسانى
اين نكته قابل توجّه است كه مثل گاهى عملى است و به زبان كردار بيان مى شود و گاهى لفظى است و به زبان گفتار.
مثلهاى قرآن مجيد از نوع دوّم است؛ ولى در سيره پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) و ائمّه هدى(عليهم السلام) گاهى مثالهاى عملى نيز ديده مى شود كه طبعاً اثر بيشترى هم دارد.(2) به دو نمونه آن توجّه كنيد:

1ـ گناهان كوچك وقتى كه انبوه مى شود!
روزى پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) به همراه عدّه اى از ياران خود به سفر رفتند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) تصميم گرفت خطر گناهان صغيره را ـ كه مردم به خاطر صغيره بودنش كمتر بدان توجّه مى كنند ـ گوشزد كند. در بيابانى خشك و بى آب و علف به اصحابش دستور داد مقدارى هيزم جمع كنند ـ شايد منظور ديگرى از تهيّه آتش، مورد نظر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بوده است ـ اصحاب عرض كردند: در اين بيابان هيزمى وجود ندارد! حضرت فرمودند: جستجو كنيد؛ هر مقدار يافتيد ولو اندك كافى است. اصحاب پراكنده شدند و هر يك پس از لحظاتى هيزم مختصرى جمع كردند. حضرت دستور داد هيزم ها را يك جا بريزند، وقتى هيزم هاى كم، يك جا جمع شد؛ چشمگير و قابل ملاحظه شد. سپس حضرت آنها را آتش زد؛ هيزم ها آتش گرفت؛ آتش شعله كشيد؛ شعله ها حرارت آفريدند و حرارت سوزان، اصحاب را از دور آتش به عقب راند. حضرت در اين جا فرمودند: «هكَذا تُجْتَمَعُ الذُّنُوبُ! ثُمّ قالَ: اِيّاكُمْ وَ الَمحَقَّراتِ مِن الذُّنُوبِ» گناهان نيز اين گونه ـ همانند اين هيزمها ـ جمع مى شوند! بنابراين، از گناهان صغيره نيز بپرهيزيد.(3)
آرى گناه صغيره هم مانند اين هيزمها، كم كم جمع مى شوند و ناگهان تبديل به كوهى از آتش مى شوند. خطر گناه صغيره همين بى توجّهى به آن است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) با اين مثل عملى، خطر آن را گوشزد كرد.

2ـ ترسيم آتش سوزان جهنّم
حضرت على(عليه السلام) در زمانى كه خليفه بر حق مسلمانان است و اختيار بيت المال با اوست، برادرش عقيل كه مردى عيالوار و محتاج است و دريافتى سرانه او از بيت المال، مخارج زندگيش را تأمين نمى كند، به خدمت برادر مى رسد و سهم بيشترى را از بيت المال تقاضا مى كند. حضرت على(عليه السلام) براى نشان دادن زشتى درخواست و عذاب گناه بى عدالتى به برادر خود، آهن سرخ شده اى را به طرف دست برادر مى برد ـ بر خلاف گمان بعضى از مردم، به دست او نمى زند ـ فرياد «عقيل» بلند مى شود كه اين چه رفتارى است كه با برادر نابيناى خود مى كنى؟! حضرت على(عليه السلام) در جواب فرمودند: برادرم! تو نمى توانى اين آتش اندك دنيا را تحمّل كنى! چگونه مرا به آتش جهنّم كه قابل مقايسه با آتش دنيا نيست دعوت مى كنى؟(4) تو طاقت حرارت آتش دنيا ندارى! چگونه مرا به ناخشنودى خدا براى خشنودى بنده او وا مى دارى كه سرانجامى جز دوزخ سوزان ندارد؟ تو طاقت عذاب گرماى ناچيز ندارى! چگونه مرا به نافرمانى از خدا و دورى از راه حق و عدالت فرا مى خوانى كه پيامدش عذاب الهى است؟
اين مَثَلها درك و فهم بسيارى از مفاهيم را آسان مى سازد. اگر به جاى اين مَثَل عملى، موعظه و نصيحت مى شد، اين اندازه موثّر نبود. اين مثل نه تنها براى «عقيل» و در آن عصر و زمان، بلكه در همه عصرها و زمانها قابل فهم همگان است. بخاطر اين آثار است كه قرآن از مثلها بهره گرفته است.

پي نوشتها

1- البتّه مثلهاى لفظى و به زبان گفتار نيز از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمّه اطهار(عليهم السلام) نقل شده است كه علاقه مندان مى توانند در اين باره به ميزان الحكمة، روايت 18106 تا 18236 مراجعه كنند.

2- ميزان الحكمة، باب 1372، حديث 6593.

3- اين كه در بعضى از كتابهاى «امثال قرآن»، مثالهاى قرآن را تا يك صد و سى مثل شمرده اند، ظاهراً صحيح نمى باشد، زيرا در آنها، ضرب المثلهاى قرآن نيز مَثَل محسوب شده اند؛ مثلا آيه شريفه 164 انعام «... و لا تزرو وازرة وزر اُخرى...» و آيه 39 سوره نجم «... ليس للانسان الاّ ما سعى» كه «مثَل» به حساب آورده شده است، «ضرب المثل» هستند؛ زيرا كه در آنها، تشبيهى بيان نشده است.

4- نهج البلاغه، خطبه 224.

اهمييت پيام مثل

ناصر مکارم شيرازى
مردم در بسيارى از امور، بزرگى را دليل بر عظمت و كوچكى را دليل بر كم اهمّيّت بودن آن امر تلقّى مى كنند؛ در حالى كه چنين نيست. مهم، پيامى است كه مراد گوينده مى باشد. در قرآن نيز موضوع مهم، پيامى است كه در مثال بيان مى شود نه بزرگى و كوچكى چيزى كه به آن مثال زده مى شود (مُمَثّل).
خداوند حكيم در آيه شريفه 26 سوره بقره مى فرمايد: «اِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِى اَنْ يَضْرِبَ مَثَلا مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوقَهَا فَاَمّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ اَنَّهُ الحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ اَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا اَرادَ اللّهُ بِهَـذَا مَثَلا يُضِلُّ بِهِ كَثيراً وَ يَهْدِى بِهِ كَثيراً وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إلاَّ الْفاسِقِينَ.»
خداوند ابايى ندارد كه (به موجودات ظاهراً كوچكى مانند) پشه، و حتّى كمتر از آن مثال بزند. (در اين ميان) آنان كه ايمان آورده اند، مى دانند كه آن، حقيقتى است از طرف پروردگارشان؛ و امّا كافران (اين موضوع را بهانه قرار داده) مى گويند: منظور خداوند از اين مثل چه بوده است؟! خدا جمع زيادى را با آن گمراه، و گروه بسيارى را هدايت مى كند؛ ولى تنها فاسقان را گمراه مى سازد!

درآمدى بر آيه شريفه
با تأمّل در اين آيه شريفه، نتايج زير به دست مى آيد:
اوّل: خداوند متعال، خود هدف از طرح مثل را هدايت و رستگارى مردم بيان فرمودند؛
دوّم: موضوع و محتواى مثل اهمّيّتى بيش از ظاهر مضمون و موجودات ياد شده در آن دارد؛
و سوّم: هر مخلوقى و لو پشه، نشانگر عظمت خالق است.
شرح و تفسير آيه
پيش از تفسير و به منظور آماده سازى ذهنى براى درك عميق تر آن، مختصراً به شأن نزول اين آيه شريفه اشاره مى شود.
يكى از عمده ترين ويژگى هاى منافق بهانه جويى اوست. منافق در هر مسأله اى بهانه جويى و اشكال تراشى مى كند. او به جهت گيرى مخاطب خود كارى ندارد؛ زيرا همواره از موضع مخالف مى نگرد و عمل مى كند. به عنوان مثال: فرض كنيد شخصى يا گروهى در يك شهر، يك مركز اسلامى شامل مسجد، كتابخانه، مصلّى، بيمارستان، خانه سالمندان و... بنا كنند، منافق در مقابل اين كار بهانه جويى مى كند، مى گويد: با وجود مردمان گرسنه در اين شهر آيا ساخت چنين بناى بزرگ و پرهزينه اى، كارى درست و پسنديده است؟ آيا بهتر نبود كه مخارج ساخت اين مركز، در راه سير كردن گرسنگان صرف مى شد؟ آيا بهتر نبود اين هزينه براى ازدواج جوانان نيازمند به كار مى رفت؟ آيا بهتر نبود كه با اين پول هنگفت، بيماران تنگدست درمان مى شدند؟ آيا بهتر نبود اين سرمايه فراوان در راه تعليم و تربيت جوانان دانش آموز و دانشجو مصرف مى شد؟!

حال اگر همان شخص يا جمعيّت خيريّه، از ابتدا آن سرمايه عظيم را در امور خيريّه؛ مانند اطعام گرسنگان، كمك به جوانان، درمان بيماران و... صرف مى كردند، باز همان منافق به نوعى ديگر بهانه جويى مى كرد و مثلا مى گفت: اين چه اسلام و مسلمانى است كه در اين شهر حتّى يك مسجد وجود ندارد و شما سرمايه هاى عظيمى را به آن كارهاى بى حاصل اختصاص مى دهيد! شما با اين كارها اسلام را از بين برديد! از يهود و نصارى ياد بگيريد كه چه عبادتگاههاى زيبايى مى سازند، كه انسان را ناخودآگاه به سوى خود جذب مى كند! از هندوها ياد بگيريد كه براى بتهاى بى جان خود چه معابد عظيمى بنا مى كنند و... .
خلاصه اين كه؛ كار منافق مخالف خوانى، پاشيدن تخم نفاق و اختلاف و ناراحت كردن ديگران است.
با توجّه به اين مقدّمه، به تفسير و شرح آيه شريفه مذكور مى پردازيم:
وقتى كه بعضى از مثلهاى قرآن نازل شد، منافقان شروع به بهانه گيرى كردند كه «اين چه مثلهايى است كه در قرآن آمده است؟!» شأن خداوند بزرگ، بالاتر از اين است كه به موجودى ضعيف مثل عنكبوت و مگس(1) و يا به موجودى بى جان چون آتش و رعد و برق مثال بزند!(2) و منظورشان از اين گفته ها اين بود كه «اينها، آيات قرآنى، از سوى خدا نازل نشده است و وحى نيست!»

البتّه اگر اين آيات و مثلها نازل نمى شد و يا با كلامى دير فهم و كلماتى دشوار و عباراتى پيچيده بيان مى شد، منافقان قطعاً به گونه اى ديگر بهانه جويى و اشكال تراشى مى كردند كه: «اين چگونه مى تواند كلام خدا باشد در حالى كه ما چيزى از آن نمى فهميم؟ و يا چرا خداوند اين مفاهيم عالى و مطالب پيچيده را با بيانى ساده مطرح نكرده است تا براى همه قابل فهم و درك باشد؟!» همان گونه كه منافقان زمان حضرت شعيب اين مطلب را گفتند؛ خداوند در آيه شريفه 91 سوره هود مى فرمايد: «قالُوا يا شُيَعْبُ ما نَفْقَهُ كَثيراً مِمّا تَقُولُ وَ اِنّا لَنَرَاك فينا ضَعيفاً وَ لَوْلا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ وَ ما اَنْتَ عَلَيْنا بِعَزيز».
گفتند: اى شيعب! بسيارى از آنچه را مى گويى، ما نمى فهميم و ما تو را در ميان خود، ضعيف مى يابيم. و اگر به خاطر قبيله كوچكت نبود، تو را سنگسار مى كرديم و تو در برابر ما قدرتى ندارى!
با استفاده از آيه شريفه روشن مى شود كه منطق اينها بهانه جويى است؛ از طرفى مى گويند: «سخنان تو را نمى فهميم» و از طرف ديگر اظهار مى كنند «تو را به خاطر قبيله ات رها كرده ايم و گرنه مى كشتيم» حضرت شعيب در جواب آنها فرمود: «آيا خداوند عزيزتر است يا قبيله كوچك من؟!»(3)

چون منافقان لجوج از مثل زدن به موجودات بى جان يا ضعيف بهانه گيرى مى كردند، آيه 26 سوره بقره نازل شد و به اين دو رويان اشكال تراش جواب داد كه: «هيچ مانعى ندارد كه خداوند بزرگ به پشه، بلكه كوچكتر از پشه مثال بزند...» چون فصاحت و بلاغت سخن ايجاب مى كند، گاهى به موجودات بزرگ و گاهى به موجودات بزرگ و گاهى به موجودات كوچك مثال زده شود؛ هر گاه منظور از مثل بيان عظمت چيزى باشد معمولا به موجودات بزرگ مثال زده مى شود و اگر هدف، نمايش و بيان سستى و ناتوانى چيزى باشد به حيوانات و موجودات ضعيف.
بنابراين، همواره مثال به موجودات و اشياى بزرگ نشانه و دليل فصاحت و بلاغت مثل و كلام نيست. در نتيجه هيچ ايرادى وجود ندارد كه خداوند به هر چيزى كه مناسب با موضوع كلام باشد مثال بزند.
مؤمنان و صالحان كه محتوا و حقيقت اين مثالها را مى فهمند، مى دانند كه از جانب خداست و منكر آن نمى شوند؛ ولى منافقان و كافران كه لجوج و متعصّب و بهانه گير هستند، اشكال تراشى مى كنند و مى گويند: «چرا خداوند چنين مثلهايى زده است كه باعث گمراهى عدّه اى و سبب هدايت عدّه ديگر شود؟!»

اشتباه منافقان
اشتباه بزرگ منافقان اين بود كه نمى خواستند به اين مهم توجّه كنند كه: «يكى از شاخه هاى اعجاز قرآن مجيد، معجزه پيامبر(صلى الله عليه وآله)، فصاحت و بلاغت آن است».(4)
فصاحت و بلاغت ـ كه موضوع يكى از علوم و دروس حوزه هاى علميّه است ـ به اختصار عبارت است از «بيان جذّاب و بيان رسا» به تعبير ديگر اگر ظاهر سخنى زيبا باشد آن سخن را فصيح گويند و اگر سخنى داراى معناى بلند و پر محتوا باشد آن را بليغ نامند.
بنابراين؛ فصاحت و بلاغت ـ كه از شاخه هاى اعجاز قرآن است ـ به معناى زيباى ظاهرى و بلندى محتوا مى باشد.
قرآن مجيد براستى فصيح و بليغ است؛ يعنى هم ظاهرى زيبا و جذّاب دارد و شنونده را به خود جذب مى كند و هم داراى معانى و مطالب بلند و پر معناست. قرآن به ديدگاه عربها، تا آن اندازه فصيح و بليغ و جذّاب بود كه دشمنان، آن را سحر و جادو مى خواندند! زيرا كه شنونده را بى اختيار تسليم خود مى كرد و خودِ اين اتّهام اعتراف به جذبه فوق العاده قرآن است! افراد بسيارى بودند كه با شنيدن چند آيه قرآن ايمان آوردند و دلباخته آن شدند.

جاذبه قرآن و نجات مسلمانان
عدّه اى از مسلمانان صدر اسلام بر اثر فشار زياد مشركان مكّه، به حبشه هجرت كردند. كفّار دو نماينده با هداياى فراوان به دربار نجاشى، پادشاه حبشه، فرستادند تا مسلمانان را برگردانند. آنان ابتدا اطرافيان و درباريان را با هدايا تطميع كردند و به نجاشى گفتند: «اينان جوانان فرارى و سركش شهر ما، مكّه هستند و ممكن است در اين سرزمين ايجاد اغتشاش كنند و باعث درد سرى شوند؛ بهتر است كه آنها را به ما تحويل دهيد تا به شهر خودمان بازگردانيم.»
مجلس از هر نظر به نفع كفّار و به ضرر مسلمانان بود و نمايندگان مشركان از پيش، مقدّمات دستيابى به خواسته خود را فراهم كرده بودند.
امّا از آن جا كه نجاشى، مردى باهوش و زيرك بود از نماينده مسلمانان خواست كه آنها هم مطالب خود را بيان كنند. حضرت جعفر بن ابيطالب ـ رضوان اللّه عليهما ـ شروع به سخن كرد و به معرّفى اسلام و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و قرآن پرداخت. نجاشى از او خواست مقدارى از قرآن نازل شده بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) را براى او بخواند. جعفر با در نظر گرفتن موقعيّت زمان و مكان و اين كه حاضران مسيحى بودند، آياتى از قرآن مجيد را در موضوع ولادت حضرت مسيح ـ على نبيّنا و آله و عليه السّلام ـ تلاوت كرد. مجلس كه از آغاز بر ضدّ مسلمانان آماده شده بود، منقلب شد و اشك در چشمان نجاشى و روحانيان مسيحى حلقه زد. فصاحت و بلاغت اين آيات و جاذبه كلام خدا، چنان در نجاشى تأثير گذاشت كه به نمايندگان قريش جواب منفى داد و هداياى آنها را بازگرداند و به جعفر و ساير مسلمانان اجازه داد كه تا هر زمان كه بخواهند در حبشه بمانند.(5)

نمونه ديگرى از تأثير قرآن
نمونه ديگر از تأثير فصاحت و بلاغت قرآن، داستان اسعد بن زُراره است. چون قبيله «اسعد» با قبيله اى ديگر مدّتها در جنگ و ستيز بود، اسعد براى تهيّه اسلحه از مدينه به سوى مكّه حركت كرد. وقتى وارد مكّه شد، ابتدا به قصد زيارت خانه خدا به طرف مسجد الحرام ـ كه كعبه در زمان جاهليّت على رغم وجود بتها از احترام خاصّى برخوردار بود - حركت كرد. جلوى در مسجد الحرام شخصى جلوى اسعد را گرفت و گفت: كجا مى روى؟ اسعد گفت: به زيارت مى روم. مرد گفت: عيبى ندارد؛ ولى مواظب باش! چون در كنار حِجر اسماعيل، مردى ساحر نشسته است؛ با كلامش مردم را سحر و جادو مى كند! اين پنبه را در گوشهايت فرو كن تا صدايش به گوش تو نرسد! اسعد اين كار را انجام داد و به طواف مشغول شد. در اين هنگام چهره زيباى پيامبر(صلى الله عليه وآله) توجّه او را جلب كرد؛ ولى سخنان آن حضرت را نمى شنيد. با خود انديشيد كه: عجب آدم نادانى هستم! بهتر است حرفهاى او را بشنوم؛ اگر خوب بود بپذيرم و گرنه قبول نكنم. پنبه ها را از گوش درآورد و آياتى از قرآن به گوشش رسيد.(6) جذبه قرآن قلبش را تكان داد و در اعماق روحش روشنايى و درخشش عجيبى ايجاد كرد. آن گاه جلو آمد و در مقابل پيامبر زانو زد و از حضرت تلاوت چند آيه ديگر تقاضا كرد. اسعد با شنيدن اين آيات، شيفته گشت و سرانجام مسلمان شد و خود، موضوع اختلاف و ستيز قبايل خود را براى حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) بيان كرد و از پيامبر(صلى الله عليه وآله) دعوت كرد كه جهت رفع اين اختلاف به مدينه بيايند.(7)

پيام هاى آيه
1ـ پشه حيوان كوچكى نيست!
بسيارى از مفسّران نامدار؛ از جمله مرحوم طبرسى ـ رضوان اللّه عليه ـ در در حقيقت خداوند با اين مثل مى خواهد ظرافت آفرينش را بيان كند كه تفكّر در مورد اين حيوان به ظاهر ضعيف ـ كه خدا آن را شبيه بزرگترين حيوانات خشكى آفريده است ـ انسان را متوجّه عظمت خدا مى سازد.
توضيح اين كه: در جثّه حقير يك پشه ضعيف و ناچيز، دقيقاً اندامهاى يك فيل عظيم الجثّه ديده مى شود. اندامهاى تغذيه، خرطومى ظريف با سوراخ باريك، اندامهاى حركتى، اندامهاى توليد مثل و... علاوه بر آن، پشه دو شاخك شبيه آنتنهاى امروزى براى برقرارى تماس با اطراف دارد و نيز بالهاى ظريف كه فيل فاقد آنهاست.
2ـ دو حجاب بزرگ: كثرت نعمت و عادت به آن
علّت اين كه ما انسانها از اين نعمت هاى بزرگ خداوند غافليم و بر اين ظرافتهاى خلقت انديشه و تفكّر نمى كنيم دو چيز است: اوّل، حجاب كثرت نعمت. فراوانى نعمتها باعث مى شود كه هيچ نعمتى به چشم انسان نيايد و به آن نينديشد. امّا اگر به عنوان مثال همين پشه ـ كه همگان آن را موجود بى ارزش و مزاحمى مى دانند ـ به تعدادى كم و اندك وجود مى داشت و به دست دانشمندان مى افتاد، آن وقت آن را موجودى ارزشمند و شايسته مطالعات علمى مى شناختند. دوّم، حجاب عادت. مثلا چشم يكى از نشانه هاى بزرگ خلقت و آفرينش است؛ امّا هرگز به آن نمى انديشيم! يا گوش انسان گيرنده قوى و ظريف و عجيبى است؛ ولى چون به وجود آنها و استفاده از آن عادت كرده ايم قدر و ارزش آنها را نمى دانيم. در حالى كه اگر دقّت كنيم نه تنها اين اعضا، بلكه همه چيز اين عالم عجيب است و همه، اسرار توحيد و دلايل عظمت خدا را بيان مى كنند.

هدايت و ضلالت در قرآن
در انتهاى آيه مورد بحث و در جواب منافقان ـ كه گفتند: خداوند با اين مثلها عدّه اى را هدايت و افراد ديگرى را گمراه مى كند ـ خداوند مى فرمايد: «فقط فاسقان به وسيله آن (مثلها) گمراه مى شوند» در اين آيه شريفه و آياتى از اين قبيل(8) مسأله ضلالت و گمراهى به خداوند نسبت داده شده است! همان گونه كه در آيات ديگر مسأله هدايت.(9)
اگر هدايت و ضلالت به خواست خداست و ما انسانها مجبور هستيم و از خود اختيارى نداريم، پس چرا خداوند حكيم به نيكان پاداش و به بدان جزاء مى دهد؛ در صورتى كه هر دو مجبور بوده اند و به اراده خود عمل نكرده اند؟
در تفسير اين قبيل آيات و از جمله آيه مورد بحث نظرات مختلفى ارائه شده است: بعضى گفته اند: «يُضِلُّ» در اين آيه شريفه به معناى «يَمْتَحِنُ» است؛ يعنى خداوند به وسيله اين مثلها مى خواهد مردم را امتحان كند.(10)
گروه ديگر گفته اند: مراد از «هدايت و ضلالت» تهيّه مقدّمات آن است؛ ولى تصميم نهايى با خود انسان است. مثل اين كه خداوند از انسان لجوج توفيقات را سلب مى كند، بنابراين؛ گمراهى به معناى سلب توفيق است.(11)
علّت اختلاف مفسّران در تفسير «هدايت و ضلالت» در قرآن مجيد ظاهراً بدين جهت است كه معناى اين دو كلمه براى آنها پيچيده و دشوار است. بنابراين؛ با توضيحى درباره اين دو واژه، بايد مشكل حلّ شود.

معناى هدايت و ضلالت
به اين مثال توجّه كنيد: دانه هاى شفّاف، سالم و حيات بخش باران از آسمان نازل مى شود و بر سراسر كره زمين مى بارد، خورشيد عالم گير نيز با نور پاك و نيروبخش خود بر همه زمينها مى تابد. اينها هر دو رحمت الهى است؛ ولى محصول زمين هايى كه از اين دو رحمت الهى بهره مند شده اند، يكسان نيست.
در زمين هاى شوره زار، خار مى رويد و در زمينهاى ديگر، گل و گياه سبز مى شود! آيا سبب اين اختلاف باران و خورشيدند يا شوره زارى زمين؟
شكّى نيست كه اشكال از زمين است. اگر به جاى تخم خار در آن زمين، تخم گل نهاده يا پاشيده مى شد، اين خارستان، گلستان مى شد؛ پس اگر گفته شود: باران در اين زمين خار رويانده است؛ معنايش اين نيست كه باران خارآفرين بوده است، بلكه ايراد از خود زمين است.
مسأله هدايت و ضلالت هم درست به همين شكل است. باران رحمت الهى به وسيله پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر همه قلبها باريدن گرفت و همه به آواى ملكوتى قرآن گوش فرا دادند. كسانى كه قبلا زمين دلشان را آماده كرده بودند، هدايت شدند و كسانى كه شوره زار دل را به زلال ايمان نشسته بودند و مستعد نشده بودند، گمراه شدند.
خود آيات قرآن نيز اين مدّعاً را تأييد مى كند؛ مثلا در آيه دوّم سوره بقره خداوند مى فرمايد: «ذلِكَ الْكِتابُ لارَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ» همان كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد و مايه هدايت پرهيزكاران است.

يعنى هدايت شامل كسانى مى شود كه پرده هاى تعصّب و لجاجت را كنار زده باشند و نسبت به حرف حقّ، گوشى شنوا داشته باشند.
و در آيه مورد بحث، آيه 26 سوره بقره، خداوند فرمودند: «ما يُضِلُّ بِهِ اِلاَّ الْفاسِقِينَ» تنها فاسقان گمراه مى شوند.
يعنى اينها اوّل فاسق بودند و زمين دلشان شوره زار؛ سپس خداوند، به خاطر همين فسقشان آنها را گمراه كرد و از باران رحمت و ايمان، خار و كفر روييده شد.
و در آيه 10 سوره روم نيز خداوند مى فرمايد: «ثُمَّكانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ اَساؤُا السُّوأَى اَنْ كَذَّبُوا بِـآياتِ اللَّهِ...» نتيجه و عاقبت آن كسانى كه مرتكب كار بد شدند، تكذيب آيات الهى و ضلالت شد.
يعنى اين تكذيب آيات الهى و ضلالت، حاصل اعمال خود آن ظالمين است(12) بنابراين؛ هدايت و ضلالت، نتيجه اعمال خود ماست و خداوند متعال ـ كه حكيم على الاطلاق است ـ مقدّراتى از روى حكمت براى بندگان وضع مى كند. اگر بنده به اميد كسب الطاف الهى به سوى خدا گام بردارد، از سرچشمه هدايتش، رستگار مى شود و اگر به بيراهه دلبستگى غير الهى رود، به مصداق آيه شريفه «اِنَّ اللّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ وَ يَهْدِى اِلَيْهِ مَن اَنابَ» گمراه مى شود. و از ذيل آيه استفاده مى شود كه هدايت بى حساب نيست، بلكه هر كس به سوى خدا آيد و توبه كند هدايت شاملش مى شود؛ ولى اگر دشمنى كرد، گمراه مى شود.
خلاصه اين كه: جبرى در كار نيست و هدايت و ضلالت نتيجه عمل خود انسان است و ضلالت سمّ كشنده است؛ اگر كسى با احتيار خود استفاده كرد، حقّ اعتراض ندارد. اين آيات «هدايت و ضلالت» چندان پيچيده نيست و به وسيله خود آيات قرآن تفسير مى گردد. در نتيجه وظيفه يك مسلمان اين است كه آنچه در توان دارد عمل كند و زمين دل را آماده باران رحمت الهى كند و از خداوند، خواستار توفيق و بخشش كاستيها شود.

پي نوشتها

1- خداوند متعال در آيه 73 سوره حج براى بيان عجز و ناتوانى بت ها به مگس مثال زده است: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوْ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئاً لاَّ يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ» اى مردم! مثلى زده شده است، بدان گوش فرا دهيد: كسانى كه آنها را به جاى اللّه به خدايى مى خوانيد اگر همه جمع شوند، مگسى را نمى توانند، بيافرينند و هر گاه مگسى چيزى از آنها بربايد، نمى توانند آن چيز را بازستانند! طالب و مطلوب هر دو ناتوانند (هم اين عابدان و هم آن معبودان)!

2- شرح اين مثلها در مثل اوّل و دوّم خواهد آمد.

3- سوره هود، آيه 91.

4- اعجاز قرآن مجيد شاخه هاى مختلفى دارد كه يكى از آنها فصاحت و بلاغت است و بقيّه شاخه ها عبارتند از:

1ـ اعجاز قرآن از نظر علوم روز و اكتشافات علمى. 2ـ اعجاز از نظر تاريخ. 3ـ اعجاز از نظر وضع قوانين. 4ـ اعجاز از نظر اخبار غيبى. 5ـ اعجاز از نظر معارف الهى. 6ـ اعجاز از نظر عدم تضادّ و اختلاف. براى آگاهى بيشتر رجوع كنيد به «پيام قرآن» جلد 8، صفحه 113 به بعد.

5- فروغ ابديّت، جلد 1، صفحه 252 به بعد.

6- آيه شريفه 17 و 18 سوره زمر اين منطق ريبا را تأييد كرده، مى فرمايد: «فَبَشِرْ عبادِ الّذينَ يَسْتَمِعُونَ القولَ فَيَتَّبِعُونَ اَحسَنَهُ اُولئِكَ الّذينَ هَديهُمُ اللّهُ وَ اُولئِكَ هُم اُولُو الاَلبابِ» بشارت بده (اى محمّد) به بندگانى كه سخنان را مى شنوند و از نيكوترين آنها پيروى مى كنند، آنان كسانى هستند كه خداوند هدايتشان كرده و آنان خردمندانند.

7- فروغ ابديّت، جلد 1، صفحه 22.

8- مجمع البيان، جلد 1، صفحه 67.

9- مانند آيات 88 و 143 سوره نساء؛ آيات 178 و 186 سوره اعراف؛ آيات 23 و 36 سوره زمر؛ آيات 44 و 46 سوره شورى و آيات ديگر.

10- مانند سوره بقره، آيات 142 و 213 و 272؛ سوره مائده، آيه 16؛ سوره يونس، آيات 25 و 35 و آيات ديگر.

11- مجمع البيان، جلد 1، صفحه 68.

12- تفسير نمونه، جلد 1، صفحه 152.

13- آيه 34 سوره غافر نيز علّت ضلالت را «اسراف» و آيه 74 همين سوره آن را «كفر» معرّفى مى كند.


اوّلين مثال: مثال منافقان

ناصر مکارم شيرازى
اوّلين مثالى كه موضوع بحث ماست، آيه 17 و 18 سوره بقره است: خداوند متعال در اين دو آيه چنين مى فرمايد: «مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمّا اَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِى ظُلُمات لاَّ يُبْصِرُون صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَيَرْجِعُونَ».
مَثَل آنان (منافقان) همانند كسى است كه آتشى افروخته (تا در بيابان تاريك، راه خود را پيدا كند)؛ ولى هنگامى كه آتش اطراف او را روشن ساخت، خداوند (طوفانى مى فرستد و) آن را خاموش مى كند و در تاريكهاى وحشتناكى كه چشم كار نمى كند، آنها را رها مى سازد، آنها كران، گنگها و كورانند؛ لذا (از راه خطا) باز نمى گردند!
دور نماى بحث
در اين آيه سخن از منافقان است كه خود را در پس پرده نفاق پنهان ساخته اند؛ امّا سرانجام پرده نفاقشان دريده مى شود و آنان رسوا مى گردند.
منافقان به انسانى تشبيه شده اند كه تنها در بيابانى تاريك، سرگردان است و مى كوشد به روشنى آتشى راه نجات پيدا كند؛ امّا راه به جايى نمى يابد و همچنان در سرگردانى و تاريكى بيابان تنها مى ماند.

شرح و تفسير آيه
دو تفسير براى آيه شريفه ذكر شده است:
نخست اين كه: مثَل منافقان، مثل انسانهاى گم گشته و سرگردان در بيابانى تاريك و مخوف است. فرض كنيد مسافرى شبانگاه از كاروان خود عقب مى ماند و در بيابانى تاريك، تنها گرفتار مى شود. اين مسافر نه نورى دارد نه روشنايى؛ نه دليلى دارد و نه راهنمايى؛ نه جادّه مشخّصى پيدا مى كند و نه قطب نمايى. از يك سو، ترس از دزدان و حيوانات درنده و از سوى ديگر ترس از هلاكت ناشى از گرسنگى و تشنگى او را به چاره انديشى و تلاش وا مى دارد. به جستجو مى پردازد. مقدارى هيزم فراهم مى كند و آنها را آتش مى زند، شعله آتش را بر بالاى دست مى گيرد و با شتاب به حركت در مى آورد. ناگهان وزش بادى تند شعله اش را خاموش مى كند، تا بخواهد هيزمى جمع آورى كند و شعله اى بيفروزد، اندك راهى را كه براى نجات خود طى كرده بود، هدر مى دهد و گم مى كند.
منافقان مانند اين مسافر تنها و ره گم كرده و از راه دور مانده اند. اينان در روشنايى زندگى در ظلمت و تاريكى قرار گرفته اند. از قافله انسانيّت و ايمان عقب مانده اند. هيچ نشانه راهى ندارند. خداوند نور هدايت را از آنان گرفته و آنها را در تاريكى ترك نموده است.

منافقان شخصيّت هاى دوگانه و دورويى دارند، ظاهرى مسلمان و باطنى كافر؛ ظاهرى صادق و باطنى ناراست؛ ظاهرى مخلص و باطنى رياكار؛ ظاهرى امين و باطنى خيانت پيشه؛ ظاهرى دوستانه و باطنى دشمن صفت و... .اينان از ظاهر پرفريب خود روشنايى آتشى پديد مى آورند. خود را مسلمان نشان مى دهند و از مزاياى اسلام بهره مند مى گردند، ذبيحه آنان حلال محسوب مى شود، آبروى آنها محفوظ مى ماند، اموال آنها محترم شمرده مى شود، از حقّ ازدواج با مسلمانان برخوردار مى شوند و... .اينها، بهره هاى اندكى است كه از روشنى آن آتش در اين زندگى كوتاه مادّى خود به دست آورده اند. با مرگ، اين آتش خاموش مى شود و روشنى آن از بين مى رود (ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ) و خداوند آنان را در تاريكى هاى قبر و برزخ رها مى كند. آن جاست كه درمى يابند آن اسلام ظاهرى و ايمان ريايى هيچ سودى برايشان ندارد.
نتيجه آن كه، اين آيه شريفه و مَثَل رسا و روشن، تشبيهى است كه در آن، «مُشَبّه» منافقانند و «مُشَبهٌ به» مسافر سرگردان در بيابان و «وجه شَبه» حيرانى و سرگردانى و بى اثر بودن سعى و تلاش هاى ظاهرى آنان است.

تفسير دوّم:

در پى تفسير اوّل، بايد خاطر نشان كرد كه روشنى ظاهرى آن آتش و تاريكى و تنهايى بعدى اش تنها مربوط به جهان معنوى و قيامت نيست، بلكه پيامدهايى در اين دنيا نيز دارد.
منافق براى هميشه نمى تواند نفاقش را پنهان كند، در نهايت رسوا مى شود؛ زيرا زمانى كه منافعش را در خطر نابودى مى بيند، باطن پليد و درون ناپاكش را آشكار مى سازد. مگر منافقان صدر اسلام نبودند كه در جنگها و حوادث مختلف باطن خود را آشكار كردند؟!
مگر به چشم خود در انقلاب اسلامى ايران مشاهده نكرديم كه در طول انقلاب و نهضت اسلامى چه تعداد از منافقان با گذشت زمان و به مناسبت هاى گوناگون چهره زشت و درون پليدشان را نشان دادند و از پس نقاب نفاق بيرون آمدند و در همين دنيا رسوا شدند ـ اَعاذَنَا اللّهُ مِنْ شُرُور اَنْفُسِنا ـ بنابراين، طبق اين تفسير «ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ» نه تنها در جهان آخرت و قيامت، كه در همين دنيا تحقّق پيدا مى كند.

پيام هاى آيه

1ـ اقسام منافقان
منافق الزاماً شخص نيست، بلكه ممكن است يك گروه و يا يك سازمان نيز منافق باشد و در بُعدى وسيع تر حتّى ممكن است حكومت يك كشور نيز منافق باشد. بعضى از كشورهاى مدّعى اسلام كه به ظاهر سنگ اسلام را به سينه مى زنند و در محافل و مجالس و كنفرانس هاى اسلامى شركت مى كنند، ديده ايم كه چگونه رسواى خاصّ و عام شده اند؛ چرا كه همدستى و همداستانى آنها با يكى از بزرگترين دشمنان اسلام و مسلمانان؛ يعنى اسرائيل غاصب آشكار شده و عهد و پيمانهاى پيدا و پنهانشان برملا گشته است و آن روشنى آتش ادعايشان به خاموشى گراييده و دورويى و رياكاريشان به اثبات رسيده است.
آرى! اين است عاقبت نفاق (فَاعْتَبِرُوا يا اُوْلِى الاَْبْصارِ)!
2ـ صورت هاى نفاق
از جمله نتايجى كه از بحث اجمالى بالا گرفته مى شود، صور گوناگون نفاق است كه عبارتند از:
الف ـ نفاق در عقيده: مانند كسى كه به زبان مدّعى اسلام ومسلمانى است؛ ولى «مسلمان» شناخته نمى شود و يا تظاهر به ايمان مى كند؛ ولى «مؤمن» شمرده نمى شود.
ب ـ نفاق در گفتار: مانند كسى كه سخنى مى گويد؛ ولى خود در دل بدان اعتقاد ندارد. با اين بيان «دروغگو» منافق است؛ زيرا كه زبان و دلش يكى نيست.
ج ـ نفاق در كردار: مانند كسى كه «عملِ» ظاهرش با نيّت باطنى او متفاوت و متضاد است. همچون كسى كه در ظاهر خود را نمازخوان و يا امانتدار نشان مى دهد؛ ولى در واقع «بى نماز» و «خائن» است.(1)

3 ـ نشانه هاى نفاق
در روايتى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به بعضى از نشانه هاى نفاق اشاره شده است. حضرت در اين روايت مى فرمايد: «ثلاثٌ مَن كُنَّ فِيهِ كانَ مُنافِقاً وَ اِنْ صامَ وَ صَلّى وَ زَعَمَ اَنَّهُ مُسْلِمٌ: مَنْ اِذا ائْتَمَنَ خانَ، وَ اِذا حَدَّثَ كَذِبَ وَ اِذا وَعَدَ اَخلَفَ...»
ترجمه و توضيح: اين سه صفت در هر كسى باشد منافق است، اگر چه روزه بگيرد و نماز بگذارد و تصوّر مسلمانى داشته باشد:
اوّل ـ خيانتكارى. انسان خيانتكار منافق است؛ زيرا در ظاهر خود را امين نشان مى دهد، ولى در باطن خائن است. بنابراين، نمى توان اموال و بيت المال را بدو سپرد، گرچه بعضى در برابر اموال كم و اندك امين هستند؛ ولى در مقابل امانتهاى گرانبها و اموال فراوان درون خيانتكارانه خود را آشكار مى كنند.
دوّم ـ دروغگويى. انسان دروغگو منافق است؛ زيرا كه با چرب زبانى كلامى، نيّتى پليد و خلاف حقّ و حقيقت دارد؛ هر چند نماز بخواند و دعاى ندبه و توسّل و... بر زبان جارى سازد.
سوّم - خُلف وعده. كسى كه به وعده و گفته خود عمل نمى كند، منافق است؛ زيرا عمل به وعده و پايبندى به گفته از نظر اخلاقى پسنديده و ضرورى است و حتّى از نظر فقهى نيز گاهى واجب است.(2) كوتاه سخن آن كه هر گونه دوگانگى ظاهر و باطن در شخص، نفاق شمرده مى شود.

4ـ تاريخچه منافقان
در هيچ عصر و زمانى، جوامع انسانى از وجود منافقان خالى نبوده است و مى توان گفت از پيدايش انسان بر روى زمين، نفاق و منافقان نيز پيدا شده و دشمنى آنان با بشريّت آشكار شده است.
اين كه منافقان را خطرناك ترين دشمنان در جوامع انسانى ناميده اند، از آن جاست كه منافق به لباس دوست درمى آيد و در خفا دشمنى مى ورزد.
دشمن ستيزى كه يكى از صفات مشترك انسانهاست، درباره منافق كارايى خود را از دست مى دهد؛ زيرا كه منافق به ظاهر خود را دوست نشان مى دهد و بدين خاطر است كه از هر دشمنى، دشمن تر است و شايد به علّت همين امر باشد كه در قرآن، از منافق با شديدترين تعبيرات ياد و اشاره شده است.

چهره منافقان در قرآن

همانطور كه ذكر شد، قرآن مجيد با شديدترين تعبيرات از منافقان ياد كرده است كه به چند نمونه از آن اشاره مى شود:
الف ـ خداوند در آيه 4 سوره منافقين مى فرمايد: «هُمُ العَدُوّ فَاحْذَرْهُمْ» منافقان دشمنان واقعى هستند، پس از آنان بر حذر باش.
قرآن مجيد دشمنان مسلمانان را معرّفى كرده است؛(3) ولى در هيچ آيه اى چنين تعبير شديدى كه در آيه مذكور بيان شده، درباره هيچ يك از دشمنان دينى بيان نشده است. برابر قواعد زبان عربى، اين جمله دلالت بر آن مى كند كه منافقان «عدو» و دشمن حقيقى انسان محسوب مى شوند.
ب ـ در ادامه آيه مذكور آمده است:
«قاتَلَهُمُ اللّهُ اَنّى يُؤْفَكُونَ» خداوند آنها را [ منافقان] بكشد، چگونه از حق منحرف مى شوند؟
اين بيان تند قرآنى منحصر به فرد است. «خدا منافقان را بكشد...» در قرآن درباره هيچ دشمنى چنين تعبير قاطع، تند و شديد به كار برده نشده است.(4)

ج ـ خداوند در آيه 145 سوره نساء مى فرمايد: «اِنَّ المنافِقينَ فى الدَّرْكِ الاسْفَلِ مِنَ النّار وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصيراً» منافقان در پايين ترين مكان دوزخ قرار دارند و هرگز ياورى براى آنها نخواهى يافت. [ بنابراين، از طرح دوستى با دشمنان خدا، كه نشانه نفاق است، بپرهيزيد].
عرب، براى پلّه هاى رو به بالا لفظ «دَرْج» يا «دَرَجه» به كار مى برد و براى پلّه هاى رو به پايين لفظ «دَرْك» يا «دَرَك». اين دو لفظ اخير در قرآن تنها يك بار به كار رفته است.(5)
«دَرْك اسفل» قعر و پايين ترين مكان در جهنّم است و بديهى است كه شدّت عذاب در اعماق جهنّم بيشتر مى باشد. بنابراين، از اين آيه نتيجه گرفته مى شود كه خداوند رحمان، شديدترين عذاب را براى منافقان قائل مى شود و پر عذاب ترين مكانهاى جهنّم را به آنان اختصاص مى دهد. اينها، نشان دهنده حسّاسيّت موضوع نفاق و خطرآفرينى منافقان در همه دوران تاريخ، تا زمان حاضر است.

خطر منافقان از ديدگاه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)

مرحوم حاج شيخ عبّاس قمى ـ رضوان اللّه تعالى عليه ـ در كتاب ارزشمند «سفينة البحار»، ذيل مادّه «نَفَق» حديث جالبى درباره خطر منافقان از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند:
«قالَ رَسُول اللّه(صلى الله عليه وآله): اِنّى لاَ اَخافُ عَلى اُمَّتى مُؤمناً وَ لا مُشْرِكاً، اَمّا المُؤمِنُ فَيَمنَعُهُ اللّهُ بِايمانِهِ وَ اَمَّا المُشْرِكُ فَيَقْمَعُهُ اللّهُ بِشركِهِ، وَ لكِنّى اَخافُ عَلَيْكُمْ كُلَّ مُنافِق عالِمِ اللّسانِ، يَقُولُ ما تَعرِفُونَ وَ يَفْعَلُ ما تُنْكِرونَ» حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) مى فرمايند: من از خطر آدم باايمان و انسان مشرك بر اُمّتم نمى ترسم؛ چون خداوند از خطر انسان مؤمن به وسيله ايمانش جلوگيرى مى كند و مشرك را خداوند به خاطر شركش نابود مى سازد؛ ولى تنها كسانى كه از شرّ آنها بر شما مى ترسم، منافقان هستند. منافقانى كه چرب زبانند و در باطن در پى هدف ديگرى هستند. سخنانشان جذّاب است؛ امّا در عمل مبتلا به كارهاى زشتند.(6)
برابر اين روايت، پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) از شرّ و خطر منافقان براى جامعه اسلامى نگران و بيمناك بوده اند و اين نگرانى تنها منحصر به دوران اوّليّه ظهور و گسترش اسلام و سرزمين عربستان نيست، بلكه ناظر است به همه دورانها و همه كشورهاى اسلامى و حتّى امروزه و در جمهورى اسلامى ايران.
5ـ تعبير به «نار» در قرآن
از تعبير قرآن به «نار» و نه «نور» دو نتيجه به دست مى آيد: اوّل آن كه دود، سوزانندگى و خاكستر از الزامات آتش است و منافق نيز ديگران را دچار آسيب اين آتش خود افروخته مى سازد و در نتيجه پراكندگى، زيان و فشارهاى ناخواسته را بر مردمان تحميل مى كند در حالى كه مؤمن، از نور خالص و چراغ روشن و پرفروغ ايمان، بهره مى گيرد. دوّم آن كه منافقان گرچه تظاهر به نور ايمان دارند، امّا باطنشان «نار» است، و اگر نورى هم باشد ضعيف است و كوتاه مدّت.(7)

6ـ «نور» و «ظلمات»

خداوند مى فرمايد: «وَ تَرَكَهُمْ فِى ظُلُمات لاَّيُبْصِرُونَ» خداوند اينها را در تاريكى هاى وحشتناكى كه چشم كار نمى كند قرار مى دهد. در قرآن مجيد كلمه ظلمت به صورت مفرد نيامده است، بلكه در تمام 23 مورد استعمالش به صورت جمع آمده است؛ امّا كلمه نور بر عكس در هيچ مورد در قرآن مجيد به صورت جمع استعمال نشده است، بلكه در تمام 43 بار كاربرد اين كلمه به صورت مفرد آمده است! آيا اين تفاوت پيامى ندارد؟
سرّ اين مطلب اين است كه قرآن مى خواهد بگويد نور يكى بيش نيست و آن نور توحيد است و همه نورها به نور خداوند باز مى گردد «اَللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ»(8) نور ايمان، نور علم، نور يقين، نور اتّحاد و همبستگى و... همه به يك نور برمى گردد و آن نور خداست؛ بنابراين يك نور بيشتر وجود ندارد به همين جهت همواره نور به صورت مفرد بيان شده است.
امّا نفاق و كفر و پراكندگى ها و اختلافها همه يك ظلمت نيستند، بلكه ظلمت هاى متفرق و جداگانه اى هستند. ظلمت جهل، ظلمت كفر، ظلمت بخل، ظلمت حسد، ظلمت عدم ترس از خدا، ظلمت هوا و هوس، ظلمت وسوسه هاى شيطانى و... خلاصه ظلمتهاى متعدّدى وجود دارد؛ بدين خاطر است كه ظلمت در سراسر قرآن مجيد به صورت جمع استعمال شده است.

7ـ تفسير آيه 18 «صُمٌ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ»
منافقين طبق اين آيه شريفه داراى سه ويژگى هستند: اوّل ـ «صُمّ» هستند. «صم» جمع «اصم» به معناى كرى است. دوّم ـ «بُكم» هستند «بكم» جمع «ابكم» به معناى گنگ و لال است يعنى منافقان هم لال و هم گنگ هستند و معناى اين دو جمله اين است كه اينها همواره كر و لال هستند؛ چون كسانى كه كر هستند خواه ناخواه لال هم مى شوند، اگر چه از نظر پزشكى دستگاه تكلّم آنها سالم باشد؛ زيرا وقتى انسان چيزى نشنود نمى تواند تكلّم كردن را بياموزد و تجربه كند و شايد بدين جهت در آيه شريفه صفت كرى اوّل آورده شده است؛ يعنى اينان همواره كر و لال هستند.
سوّم ـ «عُمى» هستند. «عمى» جمع «اعماء» به معناى نابينايى است. يعنى منافقان نه زبان گويا دارند و نه گوش شنوا و نه چشم بينا و كسى كه كر و لال و نابينا باشد چطور مى تواند دريابد كه به راهى نادرست گام گذاشته است و اصلا چگونه مى تواند به انحراف و خطاى خود پى ببرد؟
چون اين سه عضو ابزار شناخت انسان هستند؛ گوش وسيله تعليم و يادگيرى، زبان وسيله انتقال علوم از نسلى به نسل ديگر، و چشم هم وسيله كشف علوم جديد و يافته هاى تازه مى باشد. وقتى كسى هيچ يك از اين سه ابزار شناخت را نداشته باشد نمى تواند از مسير انحراف خارج شود يه به راه حق باز گردد؛ بنابراين پرسشى مطرح مى شود كه منافقان كه چشم و گوش و زبان دارند پس چرا در قرآن از آنان به كر و لال و كور تعبير شده است؟ در پاسخ بايد گفت: قرآن منطق خاصّى دارد، در فرهنگ قرآن هر چيزى در دايره آثارش ديده مى شود و وجود و عدم آن از نظر قرآن به وجود و عدم آثار آن بسته است.

بنابراين، آنها كه چشم دارند و از اين نعمت الهى براى ديدن آيات پروردگار و مشاهده صحنه هاى عبرت آموز بهره نمى برند و در واقع چشم آنها چنين اثر وجودى ندارد، از نظر قرآن كورند و آنها كه گوش دارند؛ ولى پيام خدا و صداى مظلومان را نمى شنوند در منطق قرآن كر هستند و نيز كسانى كه زبان دارند؛ ولى آن را به ذكر خدا و امر به معروف و نهى از منكر و ارشاد جاهل و... به كار نمى گيرند در فرهنگ قرآن لال محسوب مى شوند. حتّى در ابعاد وسيع تر قرآن مجيد بر مبناى همين فرهنگ، عدّه اى از انسانهاى مرده را زنده مى نامد و بسيارى از مردم زنده را مرده؛ مثلا در مورد شهداى در راه حق ـ كه به ظاهر مرده هستند ـ مى فرمايد: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فِى سَبيلِ اللّهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون» اى پيامبر! هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند! بلكه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.(9) شهدا از نظر قرآن زنده هستند؛ چون اثر يك انسان زنده را دارند باعث تقويت دين و اسلام مى شوند و ياد و خاطره آنها يادآور معروف ها و خوبى هاست.

و در جاى ديگر مى فرمايد: «اِنْ هُوَ اِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرآنٌ مُبينٌ لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيّاً وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرينَ» اين (كتاب آسمانى) تنها ذكر و قرآن مبين است! تا افرادى را كه زنده اند، بيم دهد (و بر كافران اتمام حجّت شود) و فرمان عذاب بر آنان مسلّم گردد.(10) انسانهاى زنده از نظر قرآن و طبق اين آيه شريفه دو دسته اند: اوّل ـ مؤمنان، انسانهايى كه حيات قرآنى دارند و دوّم ـ افراد بى ايمان و انسانهاى مرده اى كه در بين زندگان راه مى روند؛ يعنى كسانى كه گوش شنوا ندارند از نظر قرآن مرده اند.(11) نتيجه اين كه: شخص منافق اگر چه در ظاهر داراى زبان و گوش و چشم است؛ ولى چون اثر وجودى اين اعضا در او وجود ندارد از نظر قرآن چنين انسانى كر و لال محسوب مى شود. به همين جهت «هُمْ لا يَرجِعُون؛ از راه خطا بازنمى گردند» چون ابزار شناخت ندارد شما اگر يك انسان كر و كور و لال را در حال سقوط ببينيد، به هيچ وجهى نمى توانيد او را نجات دهيد؛ زيرا نه زبان دارد كه درخواست كمك كند، نه گوش دارد كه صداى هشدار شما را بشنود و نه چشم دارد كه علامت هاى هشدار دهنده را ببيند.

8ـ منشأ «نفاق»

نفاق عمدتاً سه منشأ و سرچشمه دارد:
اوّل ـ عجز از دشمنى و مبارزه مستقيم: دشمنانى كه شكست مى خورند و توانايى عرض اندام مستقيم را ندارند به لباس نفاق در مى آيند و به دشمنى خود ادامه مى دهند، دشمنان اسلام در ابتداى نبوّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) علناً دشمنى مى كردند؛ امّا وقتى پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) پيروز شد و بر آنها مسلّط شد، آنها توانايى مبارزه با اسلام به صورت مستقيم را در خود نديدند و به ظاهر مسلمان شدند؛ ولى در باطن كافر ماندند و بر ضدّ اسلام توطئه كردند، ابوسفيانها، معاويه ها و... تا آخر عمر منافق بودند.(12)
بدين جهت، عدّه اى معتقدند كه نفاق از مدينه شروع شده است؛ زيرا پيش از آن در مكّه نفاق و منافقى وجود نداشت؛ چون كسى از اسلام ـ كه هنوز در ابتداى كار خود بود و قدرتى نداشت ـ نمى ترسيد تا تظاهر به اسلام كند و در باطن كافر بماند! ولى ما معتقديم از مكّه شروع شد و در آن جا منافقانى بودند، اگر چه انگيزه آنها از نفاق ترس نبود؛ ولى بخاطر پيش بينى هايى كه براى آينده اسلام داشتند و احتمال پيروزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مى دادند به ظاهر اسلام را پذيرفتند كه اگر اسلام پيروز شد، آنها هم به نوايى برسند و به اصطلاح «از اين نمد، براى خود كلاهى درست كنند.»
اين شيوه از نفاق را در اين زمانه و در همه انقلاب ها از جمله انقلاب اسلامى ايران مى توان يافت كه عدّه اى از منافقان همان دشمنان شكست خورده اى بودند كه قدرت دشمنى علنى و مستقيم را در خود نمى ديدند.
دوّم ـ احساس حقارت درونى: آدم هاى حقير و بى شخصيّت كه ترسو هستند و شجاعت ندارند، براى پنهان كردن ضعف و زبونى خود هميشه منافقانه عمل مى كنند و چون جرأت اعتراض به ديگران را ندارند با همه هماهنگ و همرنگ مى شوند شاعر از زبان اين نوع منافقان مى گويد:

چنان با نيك و بد خو كن كه بعد از مردنت روزى

مسلمانت به زمزم شويد و هندو به آتش
يعنى منافق در مقابل مسلمانان اظهار اسلام مى كند، در مقابل آتش پرستان اظهار تمايل به عقيده آنان و در مقابل بى دين ها اظهار بى دينى؛ زيرا كه چنين شخص حقير و زبونى، به واسطه حقارت درونى خود، جرأت ابراز عقيده واقعى خود را ندارد.(13)
سوّم ـ دنياپرستى شديد: نفاق هاى بين المللى و جهانى كنونى از اين امر سرچشمه مى گيرد. علّت اين كه بعضى از كشورهاى استكبارى در جايى مدّعى حقوق بشر مى شوند و در جاى ديگر ـ كه بشريّت قربانى مى شود ـ ساكت مى مانند همين دنياپرستى آنان است. زمانى كه منافعشان به خطر مى افتد، يكى از حربه هاى آنان حقوق بشر است كه عليه دشمنانشان به كار مى گيرند؛ امّا در مقابل اگر دوستان آنها بديهى ترين و ابتدايى ترين حقوق بشر را نقض كنند، آنها را نديده و نشنيده مى گيرند. قرآن مجيد در سوره توبه، در آيات 75، 76 و 77 نمونه تكان دهنده و بارزى از اين دسته از منافقان را بيان كرده است.

خداوند متعال مى فرمايد:«وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَيْنا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحينَ فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوا وَهُمْ مُعْرِضُونَ فَاَعْقَبَهُمْ نِفاقَاً فِى قُلُوبِهِمْ اِلى يَوْمِ يِلْقَونَهُ بِما اَخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ» بعضى از آنان (منافقان) با خدا پيمان بسته بودند كه: «اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد قطعاً صدقه خواهيم داد و از صالحان (و شاكران) خواهيم بود.» امّا هنگامى كه خدا از فضل خود به آنها بخشيد، بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و روى برتافتند! اين عمل (روح) نفاق را تا روزى كه خدا را ملاقات كنند در دلهايشان برقرار ساخت. اين به خاطر آن است كه از پيمان الهى تخلّف جستند و دروغ مى گفتند.
اين آيات در مورد شخصى به نام «ثعلبة بن حاطب» نازل شد او ابتدا شخص مسلمانى بود و همواره در نماز جماعت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شركت مى كرد؛ ولى از آن جايى كه فقير بود مرتّب اصرار داشت كه پيامبر برايش دعا كند تا خداوند مال فراوانى به او بدهد پيغمبر فرمود: «قَليلٌ تُؤدّى شُكرَهُ خيرٌ مِنْ كثير لاتُطيقُه» مقدار كمى كه حقّش را بتوانى ادا كنى بهتر از مقدار زيادى است كه توانايى اداى حقّش را نداشته باشى.(14)

در حديثى از حضرت على(عليه السلام) به اين ريشه نفاق اشاره شده است حضرت مى فرمايد: «نَفاقُ الْمَرءِ مِن ذِلِّ يَجِدُهُ فِى نَفْسِهِ» يكى از ريشه هاى نفاق بى شخصيّتى درونى و ذلّت و خوارى است كه منافق در خود احساس مى كند. ميزان الحكمه، باب 3929، حديث 20258.

منظور پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين بود كه مصلحت او همين زندگى ساده است ولى ثعلبه دست بردار نبود و هر روز تقاضاى خود را تكرار مى كرد.(15) و سرانجام به پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرض كرد: «به خدايى كه تو را به حق فرستاده است سوگند ياد مى كنم، اگر خداوند ثروتى به من عنايت كند، تمام حقوق آن را مى پردازم». پيامبر برايش دعا كرد چيزى نگذشت كه پسر عموى ثروتمندش از دنيا رفت و ثروت سرشارى به او رسيد و با آن گوسفندانى خريد و كم كم نماز جماعت همه وقت او تبديل به يك وقت شد و گوسفندانش به قدرى زياد شد كه ديگر نگهدارى آنها در مدينه ممكن نبود، به خارج از مدينه رفت و ديگر به كلّى از نماز جماعت محروم شد و آن قدر به ماديّات دنيايى مشغول شد كه به وعده اش در مورد دادن صدقه عمل نكرد! نه تنها صدقه مستحب را نپرداخت، بلكه از پرداختن صدقه واجب (زكاة مال) هم خوددارى كرد و در اين راه تا بدان حدّ اصرار ورزيد كه اين حكم الهى را به استهزا و تمسخر گرفت و آن را به جزيه اى كه يهود مى پردازند مقايسه كرد.(18) قرآن مجيد علّت بيچارگى «ثعلبه» و نفاق او را بخل و دنياپرستى و پيمان شكنى مى داند و شگفتا كه طبق اين آيه، شريفه، نفاق كسانى مانند ثعلبه تا روز رستاخيز ادامه دارد و از قلب آنها خارج نمى شود ـ اَللهّم اجْعَلْ عَواقِبَ اُمُورِنا خَيْراً ـ

اگر ما مى خواهيم مبتلا به اين بيمارى خطرناك نشويم، بايد مواظب اين سرچشمه هاى نفاق باشيم و از آن دورى كنيم، مخصوصاً در اين ايّام و ليالى پربركت ماه مبارك رمضان بهره بيشترى بگيريم به هنگام سحر، نماز شب ـ ولو مختصر و بدون انجام همه مستحبّات ـ بجا آوريم و سر بر سجده بگذاريم و از نفاق و تمام رذايل اخلاقى و گناهان به خداوند پناه ببريم.
خيلى از كسانى كه خمس و زكاة به آنها تعلّق مى گيرد، براى توجيه عمل ناپسند خود؛ يعنى پرداخت نكردن اين وجوه هاى شرعى، چنين سخنانى بر زبان جارى مى كنند؛ مثلا مى گويند: چه معنا دارد كه ما زحمت بكشيم و ديگران بخورند؟!

پي نوشتها

1- براى آگاهى بيشتر: ر.ك. ميزان الحكمة، باب 3966، حديث 20599.

2- ميزان الحكمة، باب 3931؛ حديث 20577. البتّه روايات ديگرى نيز در اين باب نقل شده است كه در بعضى از آنها، نشانه هاى ديگرى نيز براى نفاق ذكر شده است.

3- در قرآن، شيطان، كافران، مجرمان و منافقان از جمله دشمنان انسان شمرده شده اند. براى توضيح بيشتر ر.ك. المعجم المفهرس قرآن مجيد، كلمه «عدّو».

4- اين تعبير در آيه 30 سوره توبه درباره يهوديان نيز به كار برده شده است؛ ولى قابل توجّه است كه يهودان نيز به نوعى از نفاق دچار بوده اند.

5- «دَرْك» در همين آيه (145 سوره نساء) و «دَرَك» در سوره طه آيه 77 در ضمن بيان عبور حضرت موسى(عليه السلام) و اسرائيليان از رود نيل و براى پلّه هاى مسيرى كه به كف رودخانه منتهى مى شده، استعمال شده است.

6- نهج البلاغه، نامه 27، و نيز ميزان الحكمة، باب 3934.

7- براى توضيح بيشتر ر.ك. تفسير نمونه، جلد اوّل، صفحه 110.

8- سوره نور، آيه 35.

9- براى توضيح بيشتر ر.ك. تفسير نمونه، جلد اوّل، صفحه 110.

10- سوره نور، آيه 35.

11ـ تفسير آيه 18 «صُمٌ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ»

12- سوره آل عمران، آيه 169.

13- سوره يس، آيات 69 و 70.

14- براى توضيح بيشتر مى توانيد ر.ك. تفسير نمونه، جلد اوّل، صفحه 441 به بعد.

15- پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بر اين مسأله واقف بود؛ ولى به جهت پيامدهاى ناخوشايند آن از برخورد با منافقان خوددارى مى كرد. حضرتش در روايتى مى فرمايند: «لولا انى اكره ان يقال: ان محمّداً استعان بقوم حتّى اذا طفر بعدوة قتلهم، لضربت اعناق قوم كثير» اگر نبود كه مردم مى گفتند: پيامبر به كمك مردم پيروز شد و بعد از پيروزى آنها را كشت، گردن بسيارى از منافقان را مى زدم. وسائل الشّيعه، جلد 18، ابوب حدّ المرتد، باب 5، حديث 3.

16- تفسير نمونه، جلد 8، صفحه 48.

[=arial]دوّمين مثال: تشبيهى ديگر براى منافقين

[=arial]ناصر مکارم شيرازى
[=arial]خداوند متعال در آيه 19 و 20 سوره بقره مى فرمايد: «اَوْ كَصَيِّب مِنَ السَّمَآءِ فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ اَصابِعَهُم فِى آذانِهِمْ مِّنَ الصَّواعِقِ حَذَرَالمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحيطٌ بِالْكافِرينَ يَكادُ البَرْقُ يَخْطَفُ اَبْصارَهُمْ كُلَّما اَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَ اِذآ اَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا وَلَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَاَبْصارِهِمْ اِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىْء قَدِيرٌ» (مثل منافقان) همچون بارانى از آسمان است كه در شب تاريك همراه با رعد و برق و صاعقه [ بر سر رهگذران] ببارد آنها از ترس مرگ، انگشتانشان را در گوشهاى خود مى گذارند تا صداى صاعقه را نشنوند و خداوند به كافران احاطه دارد [ و آنان در قبضه قدرت او هستند]. روشنايى [ خيره كننده] برق نزديك است چشمانشان را بربايد، هر زمان كه [ برق جستن مى كند و صفحه بيابان را] براى آنها روشن مى كند [ چند گامى] در پرتو آن راه مى روند و چون خاموش مى شود، توقف مى كنند و اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از بين مى برد؛ چرا كه خداوند به همه چيز تواناست.

تنوّع مثالهاى قرآن

مثالهاى قرآن بسيار متنوّع است. خداوند براى روشن ساختن حقايق مهمّى كه در تربيت و سعادت انسان تأثير به سزايى دارد به هر گونه مثالى متوسّل شده است. گاه به موجودات بى جان مثال مى زند؛ مانند آيه 17 سوره رعد: «اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِمآءً فَسَالَتْ اَوْدِيَهٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رّابياً وَ مِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النّارِ ابْتِغآءَ حِلْيَة اَوْ مَتاع زَبَدٌ مِّثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ...» خداوند متعال در اين آيه شريفه براى روشن شدن ماهيّت حق و باطل به باران مثال مى زند كه به هنگام نزول از آسمان پاكيزه، تميز، زلال، و صاف است؛ ولى وقتى بر روى زمين جارى مى شود، زمين آلوده، آن آب زلال را مى آلايد. آب به حركت درمى آيد و در آن، آلودگى ها به كف روى آب تبديل مى شود. زمانى كه اين آب آلوده كف آلود به زمين مسطّح و جلگه مى رسد، بتدريج كف آن از بين مى رود و آبى صاف در جريانى آرام، ادامه مسير مى دهد. سپس خداوند مى فرمايد: حقّ و باطل نيز مانند همين باران و كف است و باطل كف روى آب و حق آب زير كف است.

و گاه به نباتات و گياهان مثال مى زند، مانند آنچه در آيه 24 سوره ابراهيم آمده است: «اَلَمْ تَرَكَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَة طَيِّبَة اَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِى السَّمآءِ» آيا نديده اى كه خدا چگونه مثل زد؟ سخن پاك چون درختى پاك است كه ريشه اش در زمين استوار و شاخه هايش در آسمان است.
در اين آيه شريفه براى كلام پاك ـ كه بارزترين مصداق آن لااله الا اللّه است ـ به يك درخت مثال زده و براى آن كلمه «طيّبه» به كار برده است؛ زيرا كه سخن پاك همچون درخت، پاكيزه و سرسبز و هميشه خرّم است.
بعضى اوقات خداوند حكيم به حيوانات مثال مى زند. نمونه آن آيه شريفه 26 سوره بقره است: «اِنَّ اللّهَ لا يَسْتَحْيِى اَنْ يَضْرِبَ مَثَلا مّا بَعُوضَةً فَما فَوْقَها...»، خداوند ابايى ندارد كه به پشه و (موجودات) كمتر از آن مَثَل بزند... در اين آيه خداوند به يك حيوان كوچك، يعنى پشه مثال زده است. همانطور كه در سوره عنكبوت آيه 41 به يك عنكبوت.

و گاه به يك انسان مثال مى زند كه يك نمونه آن آيه شريفه 171 سوره بقره مى باشد. «وَ مَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِى يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ اِلاّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ» مثل (تو اى پيامبر در دعوت) كافران مثل كسى است كه (گوسفندان و حيوانات را براى نجات از چنگال خطر) صدا مى زند؛ ولى آنها چيزى جز سر و صدا نمى شنوند (و حقيقت آن صدا و مفهوم گفتار او را درك نمى كنند) اين كافران (در واقع) كر و لال و نابينا هستند از اين رو چيزى نمى فهمند.
در اين آيه، خداوند هم به انسان مثال زده است؛ آن جا كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به طور ضمنى به يك چوپان تشبيه مى كند. و هم به حيوان؛ آن جا كه كفّار را گوسفندان و يا حيوانات آن چوپان محسوب مى كند.

اصلى ترين دليل تنوّع مثل ها در قرآن، درك ساده و فهم عميق مطالب قرآنى است، به ويژه كه مخاطبان اوّليّه قرآن اعراب بى سواد دوران جاهليّت بودند و مسلمانان صدر اسلام كه جز تعداد اندكى بى بهره از سواد خواندن و نوشتن بودند، تنها به اين شيوه قرآنى امكان درك و فهم مفاهيم قرآنى داشتند و تنها به كمك مثل هاى متنوّع تر قرآن قادر به تفهيم عالى ترين مفاهيم قرآنى شدند. همه گويندگان، به ويژه علما، دانشمندان، فقها، سخنرانان، اهل منبر و... بايد با استفاده از اين قاعده فراگير قرآنى، پيام و سخن خود را ساده و جذّاب بيان كنند تا در اعماق وجود مخاطب نفوذ كند و تأثير گذارد. قرآن كه زيباترين تجليّات زيبايى هاى حق است خود مظهر زيبايى كلامى نيز هست؛ از اين رو بايد به تبعيّت از قرآن ساده گويى زيبا و مؤثر، يك ارزش و معيار زيبايى در سخن دانسته شود.
آنان كه سخنان و نوشته هايشان معلّق و گنگ و ديرفهم است و ساده گويى را نشانه كم دانشى گوينده مى دانند، بر خلاف اين سنّت الهى و شيوه قرآنى عمل
مى كنند.(1) اميدواريم كه در نسل جوان حوزه علميّه و دانشجويان دانشگاهها، ساده گويى يك هنر و ارزش و پيچيده گويى يك ضدّ ارزش معرّفى و شناخته شود.

شرح و تفسير آيات

در اين آيات شريفه(2) نيز سخن از منافقان و خطر نفاق به ميان آمده است و شايد اين آيه و مَثَل قبلى ناظر به حال عدّه اى از منافقان، و اين آيات ناظر بر عدّه ديگرى از اين رياكاران دو چهره باشد. طبق اين آيات شريفه حال منافقان مانند حال مسافرى است كه در دل شب تاريك در بيابانى راه را گم كرده است در حالى كه باران شديدى مى بارد. نه پناهگاهى دارد و نه رفيقى، نه راه را مى شناسد و نه روشنايى وجود دارد. پرده هاى ظلمانى ابر هم آسمان را پوشانيده است و مختصر نور ستارگان هم به او نمى رسد و اينها همه در حالى است كه رعد و برق شديد هم مى آيد، البتّه روشن است كه اين رعد و برق وحشت دو چندانى در اين شخص گمشده ايجاد مى كند؛ چون صداى رعد مخصوصاً در بيابانها شديدتر است و برق هم در اين وضع و حال خيره كننده تر است. چنان كه گويى مى خواهد چشم را كور كند. با اين خطرات مسافر گمشده بر اثر ترس از رعد انگشتانش را در گوش فرو مى برد و از بيم جان به خود مى لرزد كه مبادا صاعقه او را به كام خود كشد. وضعيّت منافق همانند موقعيّت چنين مسافر راه گم كرده است.

«... وَ اللّهُ مُحيطٌ بِالكافِرين» و خداوند بر كافران احاطه دارد. محيط را در اين آيه به دو مفهوم تفسير كرده اند: اوّل ـ احاطه علمى خداوند. دوّم ـ احاطه قدرت خداوند. اگر «محيط» در مفهوم اوّل مراد باشد، پيام آيه چنين است كه خداوند بر همه كفّار احاطه علمى دارد و اگر مفهوم دوّم مورد نظر باشد، آيه چنين معنا مى دهد كه خداوند قادر به هر كارى است و كسى نمى تواند از گستره قدرتش دور و خارج شود.
«وَ يَكادُ البَرْقُ يَخْطَفُ اَبْصارَهُمْ» نزديك باشد كه (تابش) برق چشمانشان را نابينا سازد. زيرا اگر در محيطى تاريك باشد و به تاريكى عادت كند هر گاه تابش تند نورى قوى بر آن بتابد در خطر كورى قرار مى گيرد.
«كُلَّما اَضاءَلَهُمْ مَشَوْا فيه» هر گاه كه (برق) بردمد (و آنان روشنى ببينند) چند گامى برمى دارند. اين مسافر راه گم كرده وقتى روشنى برق را مى بيند خوشحال مى شود و شروع به حركت مى كند و به جلو مى رود تا شايد راه خويش را بيابد؛ ولى اين نور موقّتى و ناپايدار است و زود از بين مى رود.

«وَ اِذا اَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا» و چون (آن روشنى برق) خاموش شود (حيرت زده) از رفتن باز ايستند و مسافر به ناچار متوقّف مى شود و دوباره حيران و نااميد سر جاى خود ميخكوب مى شود.
«وَلَوْ شاءَ اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ اَبْصارِهِمْ» اگر خدا مى خواست گوشهايشان را (به بانگ رعد) كر و چشمانشان را (به تابش برق) كور مى ساخت.
منافق نيز همچون اين مسافر گمشده است. با اظهار ايمان از پرتو روشنى «ايمان» بهره مند مى شود؛ امّا چون ايمانش ظاهرى است بهره او نيز اندك است بدين سبب دير يا زود رسوا مى شود و ديگر بار در تاريكى و ظلمت ايمان ريايى خود و كفر و نفاق خويش فرو مى رود.

پيامهاى آيه

1ـ چگونگى ايجاد برق و صاعقه
اگر دو ابر كه داراى بار الكتريكى متضادّند در آسمان با يكديگر برخورد كنند، همانند تماسّ دو سيم برق مثبت و منفى، جرقه و برق توليد مى كنند و صدايى نيز از اين برخورد ايجاد مى شود كه «رعد» نام دارد و هر قدر اين دو ابر بزرگتر و در حقيقت بارهاى الكتريكى آنها بيشتر باشد، روشنى برق شديدتر و صداى رعد گوش خراش تر است. امّا «صاعقه» بر اثر برخورد يك قطعه ابر با بار الكتريكى مثبت با يك مانع زمينى مانند كوه يا زمين؛ درخت و يا انسان بوجود مى آيد در نتيجه جسم قابل سوختن در كوه يا زمين شعلهور مى گردد و در كوتاه ترين زمان به پشته اى از خاكستر تبديل مى شود از اين روست كه صاعقه براى انسان در زمين هاى هموار خطرناك تر است.
نكته قابل توجّه اين كه بعضى از روايات، رعد و برق را نتيجه اعمال موجودات ماوراء الطبيعه دانسته اند؛ مثلا آنچه كه علم امروز در مورد برق و صاعقه مى گويد با روايات سازگار نيست چون در بعضى از روايات رعد را به صداى فرشتگان و برق را اثر شلاقّى كه فرشتگان بر ابرها مى زنند، شناخته اند.(3)كه طبيعتاً با توجيه علمى پيدايش رعد و برق منافات دارد، اين دوگانگى مختلف و متضاد در ذهن كنجكاو مؤمن پرسشى را مطرح مى سازد. براستى كداميك دليل حقيقى ايجاد رعد و برق است؟ در پاسخ بايد گفت: توجيه علمى پيدايش رعد و برق با تفسير دينى آن هيچ تضاد و منافاتى ندارد؛ زيرا يكى از معانى ملك و فرشته قوايى است كه خداوند در طبيعت آفريده است مثل نيروى جاذبه و ابر به عنوان مثال در روايات آمده است كه «هر قطره كه از آسمان به طرف زمين فرو مى ريزد يك ملك آن را گرفته، بر زمين مى گذارد.»(4) با اين تفسير كه مراد از ملك «نيروى جاذبه زمين» است اين روايت توجيه علمى و امروزى مى يابد؛ از اين رو روايات مربوط به رعد و برق نيز با ديدگاههاى علمى، قابل انطباق است و در حقيقت اختلاف و تضادّى ميان آنها ديده نمى شود.

2ـ تفاوت اين دو مَثَل
هر دوى اين مثل ها مربوط است به مسافر راه گم كرده در بيابان. در مثل اوّل، مسافر با خطرهاى گمراهى، گرسنگى و تشنگى و حيوانات درنده و گزنده روبه روست؛ ولى در مثل دوّم، خطرهاى ديگرى مانند رگبار، سيلاب، رعد، برق و صاعقه نيز اين مسافر را تهديد مى كند. بديهى است كه وضعيّت مسافر در مَثَل دوّم بسيار بدتر و مرگ آورتر است.
بعضى معتقدند كه دو مثال مزبور بيان حال يك گروه خاص؛ يعنى منافقان است؛ ولى به نظر مى رسد كه هر كدام از اين دو مثل به يك دسته معيّن از گروه منافقان مربوط و مخصوص باشد؛ چون مى توان منافقان را به دو دسته تقسيم كرد: دسته اوّل، آنهايى هستند كه ايمانى ضعيف؛ ولى ناپايدار دارند. اينان مسلمانند؛ امّا طمع جاه و مال، آنان را به دروغ، بخل و پيمان شكنى وا مى دارد. بنابراين، دسته اوّل منافقان را «مسلمانان ضعيف الايمان» بايد ناميد؛ مانند ثلعبة بن حاطب كه در صفحات پيشين از او نام برده شد. دسته دوّم، آنهايى هستند كه هرگز «مؤمن» نبوده اند و از آغاز تظاهر به «اسلام و مسلمانى» كرده اند. اينان كافرانى هستند كه از بيم قدرت اسلام يا طمع بهره مندى از منافع مسلمانى، به ظاهر مسلمان شده اند. بنابراين، دوسته دوّم منافقان را «كافران مسلمان نما» بايد ناميد. مانند ابوسفيان ها، معاويه ها و مروان ها و...، آشكارا پيداست كه دسته دوّم دشمنان قسم خورده اسلام هستند و وجودشان به مراتب خطرناك تر از دسته اوّل است. از اين رو، به نظر مى رسد كه مَثَل اوّل ناظر به دسته اوّل و مثل دوّم ناظر به دسته دوّم منافقان است كه حال و وضعشان همانند خطر وجودى آنان سخت تر و خطرناك تر است.

3ـ جهان منافق يا نفاق جهانى

همان طور كه پيشتر ياد شد، نفاق اَشكالى دارد: فردى، گروهى، كشورى و جهانى و متأسفانه اكنون جهان ما يك جهان منافق است كه در ظاهر سخنى مى گويد و ادّعايى مى كند ولى در عمل بر خلاف آن اقدام مى كند! رويداد زير يكى از ساده ترين و در عين حال آشكارترين مظاهر نفاق جهانى است.
سالها پيش زمانى كه بشر تصميم گرفت سفينه اى سرنشين دار به فضا بفرستد، براى آگاهى از تأثيرات فضا بر موجود زنده، يك «سگ» را در يك سفينه به مدّت چند روز به فضا فرستاد. در بازگشت اين سفينه به زمين سگ را مرده يافتند.
پخش اين خبر در رسانه هاى خبرى جهانى اعتراضات شديد جمعيّتهاى دفاع از حيوانات را در پى داشت. محور اعتراضات اين بود كه چرا يك حيوان را براى يك آزمايش علمى به كشتن داده اند. اين چهره ظاهرى جهان است؛ امّا امروزه جهان شاهد جنايات بى سابقه و كشتارهاى دسته جمعى مسلمانان مظلوم در كشور اسلامى الجزاير است؛ ولى صداى اعتراضى از حلقوم هيچ يك از آن رسانه ها و جمعيّت ها و جهانيان بلند نمى شود. چه دستهايى در كار اين جنايات است؟ چه نيروهايى چنين بى رحمانه آدم كشى مى كنند كه حتّى نيروهاى نظامى و انتظامى الجزاير قدرت جلوگيرى از آنها را ندارند؟ اين چهره پنهانى و حقيقى جهان است؛ از اين رو آيا نبايد گفت: جهان امروز جهان نفاق است و منافق؟! آن هم نفاق وقيحانه! كه براى مرگ يك سگ چنان هياهو و جنجالى راه مى اندازند و براى چنين كشتارهايى سكوت در پيش مى گيرند! اسلام و وجدان بشريّت از اين نفاق جهانى متنفّر است و مطمئناً اين منافق ها نيز رسوا خواهند شد. پروردگارا! شرّ نفاق جهانى را از سر تمام مستضعفان، مخصوصاً مسلمانان كوتاه بفرما!

4ـ پيدايش منافقان در اسلام
در مورد اين كه آيا «ريشه نفاق» را در مكّه بايد جست يا در مدينه، نظرات و آرا متفاوت است. براى روشن شدن موضوع و مطالعه «تاريخچه نفاق و منافقان» از قرآن مجيد كمك مى گيريم. در قرآن مجيد آيات فراوانى درباره منافقان آمده است. با يك بررسى اجمالى آياتى كه تنها كلمه نفاق و مشتقّاتش در آن استعمال شده است 37 مورد است؛ ولى روشن است آياتى كه در مورد اين انسانهاى رياكار و دورو نازل شده است به همين 37 مورد خلاصه نمى شود؛ زيرا در آيات متعدّد ديگرى بدون ذكر كلمه نفاق يا مشتقّاتش از منافقان ياد شده است؛ مانند 13 آيه از آيات اوّليّه سوره بقره(5) كه موضوع آن منافقان است؛ ولى كلمه نفاق در آنها بكار برده نشده است، بلكه كلمات و واژه هاى مترادف ديگرى استفاده شده است.
تمام اين آيات سى و هفتگانه جزء سوره هاى مدنى؛ يعنى در مدينه نازل شده است.(6) از اين مطلب مى توان نتيجه گرفت كه عقيده قائلين به «شروع نفاق از مدينه» با ظاهر اين آيات سازگار است؛ امّا بهتر است كمى به عقب برگرديم و تاريخچه زندگى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نبوّت و چگونگى تبليغ اسلام از سوى آن حضرت و اَشكال و مراحل مبارزات دشمنان اسلام را مورد مطالعه قرار دهيم.

مراحل مبارزات دشمنان اسلام با اسلام

مبارزات مشركان و سران كفر با دين مقدّس و انسان ساز اسلام، شش مرحله دارد:
اوّل ـ استهزا و شوخى گرفتن دين
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در غار حرا به پيامبرى برگزيده شد و اوّلين آيات قرآن بر قلب مباركشان نازل شد. به مدّت سه سال آن حضرت مخفيانه مردم را به اسلام دعوت مى كرد؛ و سپس دعوت علنى شد. بت پرستان و مشركان ظهور اسلام را براى منافع خود خطرناك ديدند؛ به همين جهت به فكر مبارزه با اين دين نوپا برآمدند و چون آن را چندان جدّى نمى گرفتند تنها در مقام تمسخر و استهزاى آن برآمدند و به پيامبر(صلى الله عليه وآله) نسبت جنون دادند. قرآن مجيد در آيه 6 سوره حجر در اين مورد مى فرمايد: «قالُوا يا اَيُّهَا الَّذى نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ اِنَّكَ لََمجْنُونٌ» (كافران) گفتند: «اى كسى كه ذكر (قرآن) بر او نازل شده است، مسلّماً تو ديوانه اى».(7) هدفشان از «ديوانه» خواندن پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) اين بود كه مردمان سخنان او را جدّى نگيرند و باور نكنند و كسى به او ايمان نياورد؛ امّا مى ديدند كه على رغم اين اتّهامات و استهزاها، روز به روز تعداد مسلمانان زيادتر مى شود. مردم و مخصوصاً نسل جوان(8) به سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) گوش مى دهند و مجذوب او مى شوند و در نتيجه مبارزه آنها بى تأثير بوده است. بدين سبب كافران مكّه اتّهام تازه اى به پيامبر(صلى الله عليه وآله)نسبت دادند.

موضوع قفل شده است