نبوت خاصه (مطالعه کنید)
تبهای اولیه
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم:Gol:
دلائل نبوت پیامبر اسلام(ص) بخش اول
مقصود از نبوت خاصه، نبوت پیامبر گرامی اسلام (ص) است. پیامبر اسلام آخرین پیامبر الهی و شریعت او آخرین شریعت آسمانی است.
دلیل بر نبوت پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ :
جامعترین طریق اثبات نبوت فرد این است كه مدعی پیامبری بر اثبات ادعای خود معجزه بیاورد و با منكران و مخالفان تحدی نماید. در این صورت، اگر آنان از مبارزه با او عاجز شوند، نبوت او ثابت خواهد شد.
در این كه رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ دعوی نبوت كرده است، تردیدی نیست، چنان كه ظهور معجزههای بسیار توسط او نیز از مسلمات تاریخ است. معجزات پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ دو گونه است:
یكی، قرآن كریم كه معجزه علمی و جاودان است؛ و دیگری، معجزات عملی آن حضرت كه برخی از آنها در قرآن كریم و موارد دیگر در كتابهای حدیث و تاریخ نقل شده است، اینك به اختصار این دو قسم از معجزههای پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را بررسی میكنیم، تا برهان نبوت او آشكار گردد.
الف. قرآن معجزه جاویدان
قرآن كریم در ابعاد مختلف معجزه است:
1. اعجاز ادبی قرآن
مهمترین جهت اعجاز قرآن برای معاصران عصر رسالت، جنبه ادبی قرآن بود؛ زیرا آنان در فن فصاحت و بلاغت از مهارت بالایی برخوردار بودند و اعجاز ادبی قرآن را به خوبی میشناختند. در این جا به اعتراف عدهای از برجستگان فن فصاحت و بلاغت به معجزه بودن قرآن در این زمینه، اشاره میكنیم:
ولید بن مغیره، یكی از سه نفری است كه در هنر بلاغت همتا نداشت. وقتی ابوجهل (برادرزاده ولید) نزد ولید رفت و گفت: ای عمو، تو دین محمد را قبول كردهای؟
ولید گفت: چنین نیست، من بر دین پدران خود باقی هستم، لیكن من كلامی شنیدم كه بدنم از آن به لرزه درآمد!
ابوجهل: آیا كلام او شعر است؟
ولید گفت: شعر نیست.
ابوجهل گفت: آیا گفتار محمد خطابه است؟
ولید گفت: خطابه هم نیست، زیرا خطابه كلامی است كه به هم متصل است؛ ولی كلام محمد از هم پراكنده میباشد و به هم شباهتی ندارند و با این حال بسیار شیرین و زیباست... كلام او سحر است و دل مردم را مسحور میكند.[1]
هم او در جای دیگر گفته است: به خدا سوگند! احدی در میان شما نیست كه از من به شعر و خصوصیات آن داناتر باشد. به خدا سوگند! كلام محمد هیچ شباهتی به هیچ یك از اقسام شعر ندارد، لیكن كلام او ـ كه به عنوان كلام خدایش میخواند ـ حلاوت و طراوت مخصوص به خود دارد. كلام او بسان درخت استوار است كه در زمین ریشه دوانیده و بر فرازش میوه دانش و حكمت قرار گرفته است. كلام او از هر سخنی بالاتر است، هیچ كلامی برتر از سخن او وجود ندارد، كلام او مادون خود را خُرد و بیمقدار میكند.[2]
طفیل بن عمرو، از قبیله دوس، بعد از شنیدن سخنان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به دنبال حضرت رفت و گفت: «... به خواست خدا آن را شنیدم و بسیار دلنشین و نیك یافتم، كار خود را به من بازگو.»
آن گاه میگوید: رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ آیاتی را از قرآن تلاوت نمود كه من هرگز سخنی بدان شیرینی و شیوایی نشنیده بودم، از این رو اسلام آوردم...»[3]
عتبه بن ربیعه، از بزرگان قریش، میگوید: «... من سخنی شنیدم كه به خدا سوگند تاكنون نظیر آن را نشنیده بودم. به خدا، نه شعر است و نه سحر، نه كهانت است و نه جادوگری... این سخنی كه من شنیدم سخن بزرگی بود و آینده مهمی دارد.»[4]
2. اعجاز قرآن در قلمرو معارف و احكام
درك این جنبه از اعجاز قرآن در گرو این است كه بدانیم بخش عظیمی از آیات قرآن مربوط به معارف دینی و اصول كلی نظام زندگی بشر است كه در برگیرنده عالیترین معارف و جامعترین قوانین است، و این در حالی است كه محیط جزیره العرب ـ كه پیامبر در آن رشد كرده بود ـ كمترین اطلاعی از این قبیل معارف و احكام نداشت، بلكه فرهنگ حاكم بر جامعه آن روز عربستان، فرهنگ شرك و جاهلیت بود و از نظر عقل پذیرفته نیست كه فردی كه در چنان جامعهای رشد نموده است، بتواند چنان معارف و قوانین فوقالعادهای را عرضه نماید. بنابراین باید پذیرفت كه قرآن از جانب خداوند نازل گردیده است.
3. قرآن و خبرهای غیبی
در قرآن كریم آیاتی وجود دارد كه برخی مربوط به گذشتهای بسیار دور میباشد مانند آیاتی كه تاریخ پیامبران و امتهای آنان را بازگو نمودهاند. هم چنین خبرهایی غیبی كه مربوط به حوادث آینده بوده و بعد به وقوع پیوسته است. در این جا چند نمونه را یادآور میشویم:
الف. پیشگویی درباره جنگ ایران و روم:
«غُلِبَتِ الرُّومُ فِی أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ».[5]
رومیان مغلوب شدند (و این شكست) در سرزمین نزدیكی رخ داد اما آنان پس از (این) مغلوبیت، به زودی غلبه خواهند كرد.
آن چه آیه مباركه خبر داد در مدت كمتر از ده سال واقع گردید، و پادشاه روم بر پادشاه ایران غالب و سپاه روم وارد سرزمین ایران شد.
ب. پیشگویی درباره شكست دشمن نیرومند:
«أَمْ یَقُولُونَ نَحْنُ جَمِیعٌ مُنْتَصِرٌ سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ».[6]
یا میگویند: «ما جماعتی متحد و نیرومند و پیروزیم»؟! (ولی بدانند) بزودی جمعشان شكست میخورد و پا به فرار میگذارند.
این جریان در جنگ بدر واقع شد، آن گاه كه ابوجهل اسب خویش را جلو راند و در پیشاپیش لشكر گفت: «ما امروز از محمد و یارانش انتقام خواهیم گرفت»، ولی خداوند او را هلاك و جمعیتش را متفرق ساخت.
ج. پیشگویی در مورد سرنوشت دشمنان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ :
«فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِینَ إِنَّا كَفَیْناكَ الْمُسْتَهْزِئِینَ الَّذِینَ یَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ».[7]
آن چه را مأموریت داری، آشكارا بیان كن و از مشركان اعراض كن، ما (خطر) استهزا كنندگان را حتماً از تو برطرف خواهیم كرد، همان كسانی كه به خدا شرك میورزند پس به زودی میفهمند.
این آیه در مكه، نازل گردید، آن هنگام كه كسی تصور نمیكرد روزی خواهد آمد كه قریش شوكت و عزت خویش را از دست خواهد داد، و سلطنت و نیروی آنان با پیروزی رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ در هم خواهد شكست.
4. هماهنگی و عدم اختلاف در قرآن
«أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً كَثِیراً».[8]
چرا در قرآن دقت و تدبیر نمیكنند، كه اگر از ناحیه غیر خدا بود تناقضات فراوانی در آن مییافتند.
میدانیم كه قرآن كریم در طول 23 سال در دورانی پر فراز و نشیب فراهم آمده است، ولی با این حال مطالب آن از چنان انسجام و هماهنگی و یكنواختی برخوردار است كه به وضوح نشان میدهد كه ساخته ذهن بشر نیست و الا با تفاوت شرایط زمانی و مكانی و روحی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ و زیاد شدن تجربیات آن حضرت، باید عادتاً مطالب سالهای اول و آخر عمر آن حضرت تفاوت كند. این مطلب آنگاه آشكارتر میگردد كه بدانیم قرآن مجید در شرایط و احوال مختلف نازل گردیده، و عادتاً محال است انسان در این شرایط متضاد و مختلف، مطالبی هماهنگ و در حد اعلای از فصاحت و بلاغت بگوید.
5. پیشگوییهای علمی قرآن
قرآن كریم در دورهای از تاریخ و در سرزمینی كه بشر هیچ گونه آگاهی از رازهای عالم طبیعت نداشت، پرده از بسیاری رازها برگرفته است كه پس از گذشت قرنها درستی آنها اثبات گردید، و بشر توانست با بهرهگیری از ابزارهای دقیق آن رازها را بشناسد. در این جا تنها به سه نمونه اشاره میكنیم.
الف. قانون توازن در قرآن:
«وَ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ كُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍ».[9]
و در روی زمین هر چیز را با اندازه مخصوص رویاندهایم.
اخیراً در علم گیاه شناسی ثابت شده است كه هر یك از انواع نباتات از اجزای خاص و با میزان معین، تركیب یافته به طوری كه اگر بعضی اجزای آن كم و زیاد میشد، از صورت آن نبات خاص خارج گردیده و نبات دیگری میگردید.
ب. قانون تلقیح در قرآن:
«وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ.»[10]
ما بادها را تلقیح كننده فرستادیم.
اشجار و نباتات نیز مانند حیوانها به تلقیح دو جنس مخالفت نیازمندند، و بدون آن نتیجه و ثمرهای نمیدهند و تكثیر نوع تحقق پیدا نمیكند. این تلقیح در برخی از اشجار و نباتات به وسیله بادها انجام میپذیرد. مانند زردآلو، صنوبر، انار، پرتقال، پنبه و حبوبات كه تلقیح آنها به وسیله باد صورت میگیرد. وقتی دانههای داخل شكوفههای آنها میرسد، كیسههایی كه در میان شكوفه قرار گرفته است، سر باز میكند و گردی كه در میان كیسه قرار گرفته به وسیله بادها بر چهره ماده گلها افشانده میشود، و به این ترتیب تلقیح صورت میگیرد و ماده گلها آبستن شده و برای به وجود آوردن نتایج، آمادگی پیدا میكنند.
ج. حركت زمین:
«الَّذِی جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً».[11]
آفریدگاری كه زمین را برای شما گهواره قرار داد.
كره زمین برای بشر حكم گهوارهای را دارد كه در اثر حركت وضعی و انتقالی، برای ساكنان خود حالت آرامش بخش ایجاد میكند، زیرا همانطور كه نتیجه حركت گهواره، پرورش و استراحت اطفال است، نتیجه حركت روزانه و سالانه زمین نیز پرورش انسانها و سایر موجودات این جهان میباشد.
ادامه دارد...
_____________
[1] . سیره ابن هشام، ج 1، ص 289، اعلام الوری طبرسی، صص 52ـ51.
[2] . سیره ابن هشام، ج 1، ص 289، اعلام الوری طبرسی، صص 52ـ51.
[3] . سیره ابن هشام، ج 1، ص 313.
[4] . سیره ابن هشام، ج 2، ص 23.
[5] . روم/ 3ـ2.
[6] . قمر/45ـ44.
[7] . حجر/ 96ـ94.
[8] . نساء/ 82.
[9] . حجر/ 19.
[10] . حجر، 22.
[11] . طه/53.
ب. معجزات دیگر
پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ علاوه بر قرآن معجزههای فراوان دیگری داشته است كه برای اطلاع كامل میتوان به كتابهایی كه در این زمینه نگارش یافته است، رجوع كرد. در این جا به ذكر چند معجزه بسنده میكنیم:
1. حركت درخت به خواست پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ چنان كه شرح آن در نهج البلاغه (خطبه قاصعه) آمده است.
2. در سفر تبوك، اصحاب از تشنگی شكایت كردند، حضرت دست مبارك را در آب ظرفی كه حتی یك نفر با آن سیراب نمیشد، گذاشت و آب آن افزایش یافت به گونهای كه همگی از آن آب خورده و حتی چهارپایان را نیز سیراب نمودند.
3. به هنگام هجرت از مكه به مدینه در میان راه به خیمه زنی به نام «ام معبد» رسید، در خیمه گوسفند لاغری با پستانهای خشكیده بود. پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: اگر رخصت دهی شیر آن را من بدوشم. آنگاه با دست كشیدن به پستانهای گوسفند و خواندن دعا، آن قدر شیر از پستان گوسفند دوشید كه «ام معبد» و همه اصحاب از آن نوشیدند و سیر شدند و در آخر نیز خود نوشید.
4. ستونی از درخت خرما در مسجد مدینه بود كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به هنگام خواندن خطبه به آن تكیه میداد. و آن گاه كه منبر ساختند و پیامبر از ستون مفارقت كرد، به ناله درآمد (مانند نالیدن كودك برای مادر مهربان، یا مثل ناله ناقه برای بچه خود) تا آن كه آن حضرت از منبر به زیر آمد و آن را در بر گرفت و تسلی داد.
5. به هنگام هجرت از مكه، یكی از مشركان به نام «سراقه بن مالك» كه در تعقیب آن حضرت بود به وی رسید، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در آن حال دعا فرمود كه: «الهی، به هر صورت كه خود میدانی، شر او را از من دفع كن»، به ناگاه دست و پای اسب سراقه در زمین هموار و بیگل و لای، فرو رفت و به كلی از حركت باز ایستاد!
سراقه گفت: ای محمد، دانستم كه این كار توست. اكنون دعا كن تا از این ورطه رهایی یابیم و من عهد میكنم كه باز گردم و هر كس را كه از عقب آید باز گردانم. حضرت در این هنگام دوباره دعا فرمود و زمین اسب او را رها كرد و او باز گردید.
6. به هنگام هجرت به مدینه، وقتی آن حضرت وارد غار گردید كبوتری بر در غار آشیانه ساخت و عنكبوتی تار كشید، به طوری كه وقتی مشركان به در غار رسیدند، گفتند ممكن نیست در این سال كسی به این جا در آمده باشد.
7. در جنگ خیبر، وقتی زینب بنت حارث ـ كه یهودی بود ـ گوسفند زهرآلودی را به رسم هدیه نزد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرستاد و آن حضرت از پاچه آن گوسفند لقمهای در دهان مبارك نهاد، آن لقمه به سخن آمد و گفت: از من مخور، زیرا من به زهر آلوده شده.ام. و آن حضرت لقمه را بینداخت
_____________
[1] . سیره ابن هشام، ج 1، ص 289، اعلام الوری طبرسی، صص 52ـ51.
[2] . سیره ابن هشام، ج 1، ص 289، اعلام الوری طبرسی، صص 52ـ51.
[3] . سیره ابن هشام، ج 1، ص 313.
[4] . سیره ابن هشام، ج 2، ص 23.
[5] . روم/ 3ـ2.
[6] . قمر/45ـ44.
[7] . حجر/ 96ـ94.
[8] . نساء/ 82.
[9] . حجر/ 19.
[10] . حجر، 22.
[11] . طه/53.
مسلمانان، بر این عقیده اتفاق و اجماع دارند كه پیامبر گرامی اسلام (ص) آخرین و برترین پیامبر الهی؛ و شریعت اسلام، آخرین و كاملترین شریعت آسمانی است. این عقیده از ضروریات دین اسلام به شمار میرود و هر كس آن را انكار كند، در حقیقت، نبوت پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ را انكار كرده است. قرآن كریم و احادیث معتبر اسلامی به روشنی بر خاتمیت دلالت میكنند، و اعتقاد مسلمانان در باب خاتمیت از این دو منبع دینی سرچشمه میگیرد.
قرآن و خاتمیت
آیاتی كه بر خاتمیت دین به واسطه شریعت اسلام و نبوت پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ دلالت میكنند، دو دستهاند:
1. آیاتی كه با مدلول مطابقی و با صراحت بر خاتمیت دلالت میكنند.
2. آیاتی كه با مدلول التزامی بر خاتمیت دلالت دارند.
یكی از آیاتی كه به روشنی بر خاتمیت دلالت میكند، این آیه شریفه است كه میفرماید:
«ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ».[1]
محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ پدر هیچ یك از مردان شما نیست، بلكه فرستاده خدا و پایان بخش پیامبران است.
قسمت اول آیه مربوط به واقعهای است كه به امر پروردگار و توسط پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ رخ داد، و آن این كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ مأموریت یافت تا با همسر زید كه پسر خوانده او بود، پس از جدا شدن زید از او، ازدواج كند. انجام این مأموریت، بسیار بر پیامبر دشوار بود؛ زیرا در فرهنگ جاهلی، پسر خوانده به منزله پسر واقعی (فرزند نسبی) به شمار میرفت، و ازدواج با همسر او، در حكم ازدواج با همسر فرزند واقعی و ممنوع بود. اما مشیت حكیمانه خداوند بر این پایه استوار گردید كه آن سنت غلط برچیده شود. بدین جهت خداوند خطاب به مسلمانان میفرماید: «محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ پدر هیچ یك از مردان شما نیست.» یعنی از مردانی كه از نسل پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ نیستند، فرزند واقعی او به شمار نمیروند. هر چند او پدر فرزندان خود (اعم از پسر و دختر) میباشد. و در این جهت با دیگران یكسان است.
قسمت دوم آیه، مسئله نبوت پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ را مطرح كرده و او را به عنوان پایان بخش سلسله پیامبران معرفی مینماید. در این قسمت از آیه نخست به مقام رسالت پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ اشاره نموده پس از این از او به عنوان آخرین پیامبر الهی یاد شده است.
و این بدان جهت است كه نسبت میان نبوت و رسالت، از قبیل نسبت میان عام و خاص است، به این معنا كه هر نبیای رسول نیست، ولی هر رسولی نبی میباشد، و در نتیجه رسول خاص، و نبی عام است؛ زیرا مقام نبوت مربوط به دریافت خبرهای مهم آسمانی، و مقام رسالت مربوط به ابلاغ آن خبرها به مردم و كوشش در جهت تحقق یافتن آنها در جامعه بشری است.
در هر حال، خواه مصداق نبی و رسول یكسان باشد یا متفاوت، از نظر مفهومی، نبوت اعم از رسالت است. یعنی نبوت بدون رسالت قابل فرض است، ولی رسالت بدون نبوت قابل فرض نیست؛ چرا كه شخص نخست باید به مقام نبوت برسد و حقایق و معارف الهی را از طریق وحی دریافت كند، آنگاه به ابلاغ و اجرای آنها مأموریت یابد.
بدین جهت قرآن كریم به جای آن كه پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ را آخرین رسول خدا معرفی كند، او را آخرین پیامبران الهی معرفی كرده است تا همزمان دال بر خاتمیت رسالت و نبوت باشد.
از آن چه گفته شد، پاسخ شبههای كه پیروان مسلك بهائیت مطرح كرده و گفتهاند:
«آیه یاد شده بر خاتمیت نبوت دلالت میكند، نه بر خاتمیت رسالت»، روشن میشود؛ چرا كه آنها به خاتمیت شریعت معتقد نیستند، و بهاییگری را شریعت جدیدی میدانند كه توسط پیشوایان این مسلك از جانب خداوند آورده شده است.
پاسخ این است كه برای آوردن شریعت آسمانی جدید، اول باید به مقام نبوت رسید آنگاه به مقام رسالت، یعنی نخست باید خبر برگزیده شدن به مقام نبوت را از طریق وحی دریافت كرد، آنگاه معارف و احكام الهی را از طریق وحی به دست آورد، و در مرتبه بعد از نبوت، به مقام رسالت و ابلاغ شریعت الهی به مردم و تلاش در جهت اجرای آن پرداخت.
دسته دوم آیاتی است كه جهانی بودن پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ را بیان میكنند و در ضمن بر خاتمیت نبوت آن حضرت نیز دلالت دارند؛ زیرا الفاظی كه در این آیات به كار رفته است، هم از نظر مكانی عمومیت و اطلاق دارد، و هم از نظر زمانی. عمومیت و اطلاق زمانی آنها نیز، علناً بیانگر خاتمیت میباشد. اینك نمونههایی از این آیات را یادآور میشویم:
«وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ».[2]
این قرآن بر من نازل شده است، تا به واسطه آن شما و هر كس را كه قرآن به او برسد، انذار كنم.
«وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّهً لِلنَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً».[3]
و ما تو را نفرستادیم مگر این كه برای همه مردم بشارت دهنده و بیم دهنده باشی.
«وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَهً لِلْعالَمِینَ».[4]
ما تو را نفرستادیم مگر این كه مایه رحمت برای جهانیان باشی.
«تَبارَكَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِیَكُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً».[5]
زوال ناپذیر و صاحب خیرات و نعمتهای بسیار است خداوندی كه فرقان (قرآن) را بر بنده خود فرو فرستاد تا مایه انذار جهانیان باشد.
«شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ».[6]
رمضان ماهی است كه قرآن در آن نازل شده است تا هدایتگر بشر باشد.
و آیات دیگر از این قبیل كه بر جهانی بودن رسالت پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ و شریعت اسلام، و در نتیجه خاتمیت بودن آن دلالت میكنند.[7]
خاتمیت در احادیث اسلامی
احادیث مربوط به خاتمیت دین به واسطه شریعت اسلام ـ به ویژه در كتب حدیث شیعه ـ بسیار است. معروفترین حدیث در اینباره، حدیث منزلت است كه از نظر سند قطعی، و از نظر دلالت بر خاتمیت نیز صراحت دارد. پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ در این حدیث نسبت علی ـ علیه السلام ـ به خود را از قبیل نسبت هارون به موسی ـ علیهما السلام ـ دانسته است، و در ادامه میفرماید: «با این تفاوت كه هارون پیامبر بود، ولی علی ـ علیه السلام ـ پیامبر نیست»؛ زیرا پس از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ پیامبری برگزیده نخواهد شد، چنان كه فرمود:
«اَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِن مُوسَی اِلّا اَنَّهُ لَا نَبیَّ بَعْدِی».[8]
احادیث دیگری نیز از پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ درباره خاتمیت نقل شده است كه شماره آنها متجاوز از سی روایت است.[9]
در نهجالبلاغه نیز مسئله خاتمیت به صورت مؤكد و مكرر بیان شده است. حضرت علی ـ علیه السلام ـ در اولین خطبه چنین فرموده است:
«بعث الله محمداً ـ صلّی الله علیه و آله ـ لِانْجَازِ عِدَتِهِ وَ اِتْمَامِ نَبُوَّتِهِ.»
خداوند حضرت محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ را برای عملی ساختن وعده خویش و به اتمام رساندن نبوت خویش برگزید.
و در خطبه 83 نیز فرموده است:
«اَیُّهَا النَّاسُ، خُذُوَها مِنْ خَاتِمَ الْنَّبیینَ فِی انَّهُ یَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَیْسَ بِمَیِّتٍ...»
ای مردم! این مطلب را از آخرین پیامبران دریافت كنید كه كسانی از ما میمیرند ولی در حقیقت نمردهاند...
در احادیث نقل شده از دیگر ائمه اهل بیت ـ علیهم السلام ـ نیز بر این كه شریعت اسلام، آخرین شریعت الهی است، تصریح شده است. از جمله این حدیث شریف از امام صادق ـ علیه السلام ـ روایت شده است كه فرمود:
«حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلالٌ اِلی یَوْمِ الْقِیَامَهِ، وَ حَرامُهُ حَرامٌ اَبَداً اِلی یَوْمِ الْقِیَامَهِ، لَایَكُونُ غَیْرُهُ وَ لا یَجِیءُ غَیْرُهُ».[10]
حلال محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ تا روز قیامت حلال، و حرام او تا روز قیامت و همواره حرام است، چیزی مغایر با آن نخواهد بود، و نخواهد آمد.
روایات منقول از ائمه طاهرین ـ علیهم السلام ـ در اینباره، درحد تواتر است، كه ما به دلیل رعایت اختصار و نیز قطعی بودن این مسئله در میان مسلمانان، به نمونههای یاد شده بسنده میكنیم.[11]
كمال دین
خاتمیت شریعت با كمال آن ملازمه دارد، زیرا اگر شریعت كاملتر امكانپذیر باشد، پایان بخشیدن به شریعت، با فرض وجود قابلیت آن در افراد بشر با جود و حكمت الهی سازگاری ندارد. از سوی دیگر هرگاه شریعت به كاملترین مرتبه ممكن رسید، شریعت دیگری برتر از آن معقول نیست، و در این صورت دین و شریعت به پایان خود میرسد.
كمال شریعت، عبارت است از این كه معارف و احكام شریعت در همه حوزههای هدایت كه قلمرو نقشآفرینی و كاركرد دین است، عالیترین معارف و احكام ممكن باشد.
بدیهی است كمال معارف و احكام دینی در قلمروهای مختلف، متفاوت است. مثلاً كمال دین در مسایل متافیزیك و آن چه مربوط به مبدأ و معاد است و تحول و تغییر در آن راه ندارد، در این است كه مسایل به صورت مشخص بیان شود. از باب مثال، توحید و صفات الهی كاملاً تبیین گردد، یا مسایل مربوط به معاد به طور مشخص بیان گردد؛ ولی كمال شریعت در مسایل مربوط به زندگی دنیوی انسان كه در معرض تحول و تغییر قرار دارد، به این است كه اصول كلی و قوانین اساسی مربوط به آن كه تأمین كننده هدایت انسان است بیان شود، اما آن چه در معرض تحول و تغییر قرار دارد، به عهده علم و تجربه و خرد بشر واگذار گردد.
______________
[1] . احزاب/40.
[2] . انعام/ 19.
[3] . سباء/ 28.
[4] . انبیاء/ 107.
[5] . فرقان/ 1.
[6] . بقره/ 185.
[7] . جهت آگاهی بیشتر از این آیات ر.ك: كتاب مفاهیم القرآن، ج 3، صص 139ـ113.
[8] . درباره این حدیث ر.ك: كتابهای: المراجعات، تألیف امام شریف الدین، مراجعههای 28 و 29؛ كفایه الطالب، تألیف حافظ ابوعبدالله گنجی شافعی، ص 282؛ بحار الانوار،علامه مجلسی، ج 37، ص 289ـ254.
[9] . مفاهیم القرآن، ج 3، ص 147ـ142.
[10] . اصول كافی، ج 1، كتاب القرآن، باب 17، حدیث 19.
[11] . جهت آگاهی از این روایات ر.ك: كتاب مفاهیم القرآن، ج 3، ص 167ـ148.
در باب خاتمیت دین، این پرسش از دیرزمان مطرح است كه چگونه میتوان میان خاتمیت و ثبات شریعت از یك سو، و پاسخگو بودن دین به مسایل متغیر و متحول بشری، جمع كرد؟ جمع میان این دو، از قبیل جمع میان دو امر متضاد است؛ زیرا از یك سو حیات بشر پیوسته در معرض تحول و تطور است و هر روز مسایل جدید رخ میدهد كه باید حكم دین را درباره آن جویا شد. و از سوی دیگر، احكام دین در عصر و یا اعصار پیش از این بیان شده و پاسخگوی مسایل زمان و مكان دیگری بوده كه اكنون آن شرایط به كلی دگرگون شده است. در این صورت چگونه میتوان با شریعت ثابت، پاسخگوی مسایل متحول بشری بود؟
پاسخ نادرست
برخی برای حل این مشكل، مسئله خاتمیت را به گونهای تفسیر كردهاند كه نتیجه آن پایان یافتن رسالت دین در عصر جدید است، به گمان آنان در عصر جدید، بشر از چنان رشد عقلی برخوردار است كه دیگر نیازی به رهنمودهای وحیانی ندارد و خود میتواند زندگی خویش را در زمینههای مختلف رهبری كند و اسلام با بیان خاتمیت، در حقیقت، فرا رسیدن چنین مرحلهای در زندگی بشر را اعلان كرده است.
بدیهی است چنین دیدگاهی در حقیقت ختم دیانت است، نه ختم نبوت. بر این اساس،كار وحی اسلامی تنها اعلام پایان دوره دین و آغاز دوره عقل و علم است. این مطلب برخلاف نصوص و ضروریات دینی است كه بر جاودانگی آیین اسلام تصریح و تأكید دارد.
گذشته از این، طرفداران این نظریه، آغاز دوره جدید را پس از رنسانس غرب میدانند كه در اواخر قرن چهاردهم میلادی آغاز شده و در قرن شانزدهم و هفدهم به كمال خود رسید. یعنی بر این اساس پس از گذشت حدود ده قرن از ظهور اسلام، اعلان خاتمیت، ده قرن قبل از دوره جدید درتمدن بشری انجام شده است.
در این صورت، باید پرسید طرفداران این دیدگاه از كدام آیه قرآنی یا حدیث معتبر چنین مطلبی را استفاده كردهاند كه خاتمیت در ده قرن بعد از ظهور اسلام به وقوع خواهد پیوست؟!
خاتمیت ـ چنانكه از نصوص دینی به روشنی به دست میآید ـ یعنی بینیازی شریعت از نسخ و تغییر، نه بینیازی بشر از شریعت، خاتمیت یعنی این كه دین و شریعت اسلام تا پایان دنیا باقی خواهد بود، و ایمان و عمل به آن یك فریضه الهی بر عموم بشر است. بنابراین راه حل مزبور به هیچ وجه قابل قبول نیست.[1]
پاسخ صحیح
راه حل مشكل مزبور در دو چیز است:
1. نسخناپذیری و جاودانگی قوانین اسلام با انعطافپذیری و انطباق آن بر شرایط مختلف، منافات ندارد. سیستم قانونگذاری اسلام به گونهای است كه در عین ثبات و پایداری، میتواند با تحولات تاریخی و اجتماعی، و شرایط گوناگون زمانی و مكانی همآهنگ گردد، و راه و رسم زندگی دینی را در هر زمان و مكان و هر دوره و برای هر نسل، به بشر عرضه نماید.
2. اگر چه زمان ذاتاً متغیر و متحول است و شرایط و مقتضیات زمان، گوناگون و متفاوت است، ولی چنین نیست كه همه حقایق حاكم بر جهان طبیعت و بر انسان دستخوش تحول و تطور گردد؛ بلكه در همین جهان متحول و متكامل یك سلسله حقایق ثابت و پایدار وجود دارد كه هرگز گرد كهنگی و فرسودگی بر آن نخواهد نشست. آیا گذشت زمان، مبادی عقلی تفكر ـ از قبیل «اصل امتناع اجتماع نقیضین» و «اصل علیت» ـ را باطل ساخته و یا آنها را نسخ كرده است؟ آیا این سخن سعدی كه «بنی آدم اعضای یك پیكرند» چون هفتصد سال از عمرش میگذرد، منسوخ و غیرقابل عمل است؟ آیا به دلیل این كه عدالت، مروت، وفاداری و نیكی هزاران سال است كه دهان به دهان میگردد، كهنه و منسوخ شده است. و آیا...؟
قـرنـهـا بـر قـرنها رفـت ای هـمـام ویـن مـعانی بـرقرار و بر دوام
عدل آن عدل است و فضل آن فضل لیك مستبدل شد آن قرن و اُمم
آب مبدل شـد در ایـن جو چـند بار عكس ماه و عكس اختر برقرار
پـس بـنایـش نـسبـت بـر آب روان بلكـه بر اقـطار عـرض آسمان[2]
اركان پویایی شریعت خاتم
اینك به بررسی مكانیسم و سازوكار ویژهای كه در سیستم قانونگذاری اسلام وجود دارد، و اسلام به واسطه آن میتواند دو مقوله ثابت و متغیر را در باب دین و زندگی بشر به هم پیوند دهد، و آن دو را در كنار هم بنشاند، میپردازیم.
در اینباره عناصر و اركان پنجگانهای وجود دارد كه به اختصار بیان میكنیم:
1. احكام اولیه و ثانویه
در شریعت اسلام دو گونه قانون و حكم وجود دارد:
1. قوانین و احكام اولیه، كه مربوط به شرایط عادی و معمولی زندگی انسان هستند.
2. قوانین و احكام ثانویه، كه مربوط به شرایط اضطراری و غیرعادیاند.
دسته نخست را قوانین اولیه، و دسته دوم را قوانین ثانویه مینامند. احكام ثانویه بر احكام اولیه نظارت دارند و در شرایط غیرعادی آنها را تغییر داده یا به كلی آنها را بر میدارند. مثلاً وجوب روزه داری در ماه رمضان، از احكام اولیه است كه مربوط به شرایط عادی است؛ لیكن اگر روزهداری موجب ضرر گردد و سلامتی انسان را دچار مشكل سازد، در این جا حكم ثانوی، یعنی «قاعده رفع ضرر» وارد عمل میشود، و وجوب روزه را از كسانی كه روزهداری، برای آنها ضرر دارد، برمیدارد. و همینگونه است اگر روزهداری بر فرد دیگری ضرر وارد سازد، مانند زن باردار یا زنی كه بچه شیرخوار دارد و روزه گرفتن به فرزند او ضرر میرساند.
این حكم در جایی كه انجام عمل عبادی موجب سختی و مشقت طاقتفرسا باشد نیز جاری است؛ زیرا كُلفت و مشقتی كه از حد معمول در انجام چنین تكالیفی بیرون است، هر چند به مرحله ضرر رساندن به بدن نمیرسد، ولی موجب حرج و سختی غیر متعارف است، و در این صورت «قاعده رفع حرج» بر حكم اولی احكام عبادی اولویت دارد و موجب میگردد وجوب آنها از بین برود.
این گونه احكام ثانوی در معاملات (= معاملات بالمعنی الاعم در اصطلاح فقه) نیز جاری است و حكم اول را تغییر میدهد یا به كلی آن را برمیدارد.[3] برای نمونه، حكم اولیه خوردن گوشت و دیگر غذاهای مباح، حلیت (حلال بودن) است، ولی اگر خوردن آن زیان جدی و مهم به بدن وارد سازد، حرام خواهد بود؛ چنان كه اگر ترك آن زیانآور باشد، و خوردن آن برای حیات انسان ضرورت پیدا كند، واجب خواهد شد. در اینجا حكم ثانوی ضرر، حكم اولی را تغییر میدهد. و این در حالی است كه در تمام موارد یاد شده، حكم اولی نسخ نشده و برای همیشه باقی خواهد بود.
2. تشریع اجتهاد در اسلام
اجتهاد در اصطلاح علم فقه و اصول فقه، عبارت است از سعی و تلاش برای استنباط احكام شرعی از طریق رجوع به كتاب و سنت و قواعد بدیهی عقلی. و مجتهد كسی است كه این روش را فرا گرفته و توانایی استنباط احكام شرعی را با رجوع به ادله آنها دارد.
مجتهدان در حقیقت، گروهی از كارشناسان دین شناسیاند؛ زیرا دینشناسی رشتههای گوناگون دارد، مانند كارشناسی تاریخ دین، تفسیر قرآن، عقاید اسلامی، شناخت راویان احادیث، شناخت متون احادیث و غیره. یكی از رشتههای دینشناسی، شناخت احكام اسلامی درباره افعال مكلفان در زمینههای مختلف عبادات و معاملات است. این رشته همان علم فقه را تشكیل میدهد، و فقهاء و مجتهدین كارشناسان این رشتهاند. و از آن جا كه وجود افراد خبره و كارشناس در مسایل نظری و عملی همواره مورد نیاز جامعه بشری است، وجود خبرگان و كارشناسان احكام شرعی نیز امری قطعی و اجتناب ناپذیر در جامعه اسلامی خواهد بود، و تشریع اجتهاد در شریعت اسلامی فراهم كردن زمینه برای تربیت چنین افرادی میباشد.[4]
فقه اسلامی، جهت پاسخگویی به مسایل جدید و در نتیجه سازگاری خاتمیت شریعت با تطور شرایط زندگی و نیازمندیهای جدید بشر صلاحیت دارد، و نقش اجتهاد در این میان بسیار تأثیر گذار است؛ زیرا تغییر در قواعد و اصول كلی شریعت نیست، بلكه تطبیق آن قواعد و اصول بر مصادیق و موضوعات خاص و جدید است. از ائمه طاهرین ـ علیهم السلام ـ روایت شده است كه فرمودهاند:
«عَلَیْنَا اِلقاءُ الاُصولِ وُ علیكم التَّفْریعُ.»[5]
وظیفه ما بیان اصول و قواعد كلی، و وظیفه شما استنباط فروع از این اصول كلی است.
فلسفه این مطلب آن است كه اصول و كلیات، محدود و ثابت است و میتوان آنها را محصور كرد، ولی فروع و جزئیات غیرمحدود و متغیر است و قابل شمارش نیست. البته فروع و جزئیاتی كه در زمان ائمه ـ علیهم السلام ـ رخ داده و از آنان سؤال شده است، و آن بزرگواران حكم آنها را بیان كردهاند، ولی فروع و جزئیاتی كه در آن زمان پیش نیامده یا از آن سؤال نشده است، به عهده مجتهدان واگذار شده است.
از اینجا روشن میشود كه اجتهاد صحیح، نیروی محركه اسلام است، و زمینه آن را فراهم میكند كه با اینكه احكام اسلامی قابل نسخ نیست، و حلال و حرام آن ثابت و تغییر ناپذیر است، در عین حال بتواند به همه مسایل جدید پاسخ گوید؛ چرا كه تطور و تحول زمان، مسایل جدیدی را پیش روی فقیه قرار میدهد، ولی در این تحول و تطور در اصول و كلیات اسلامی تغییر ایجاد نمیكند، و حكم مسایل جدید از طریق اجتهاد صحیح به دست میآید، و در نتیجه احكام ثابت و شریعت خاتم، میتواند پاسخگوی مسایل جدید بشری در همه مكانها و زمانها باشد.[6]
برای آنكه این مطلب بیشتر روشن شود، مثالی را یادآور میشویم: در قرآن كریم درباره خرید و فروش و مبادلههای مالی، اصلی كلی بیان شده است و آن این است كه:
«لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَیْنَكُمْ بِالْباطِلِ».[7]
________________________
[1] . درباره نظریه مزبور و نقد آن به كتاب وحی و نبوت، استاد مطهری رجوع شود.
[2] . مثنوی مولوی، دفتر ششم، 3178.
[3] . درباره قاعده نفی ضرر و كاربردهای آن ر.ك: القواعد الفقهیه، بجنوردی، ج 1، ص 176.
[4] . درباره تاریخ و ضرورت اجتهاد به كتاب اصل الشیعه و اصولها، تألیف علامه كاشف الغطاء، ص 148ـ146، و كتاب تاریخ حصر الاجتهاد، تألیف علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی، و كتاب اسلام و مقتضیات زمان، اثر استاد مطهری، جلد اول رجوع شود.
[5] . وسایل الشیعه، ج 18، ص 41.
[6] . در اینباره ر.ك: كتاب اسلام و مقتضیات زمان، ج 1، ص 135ـ129، وكتاب خاتمیت، ص 140ـ133.
[7] . بقره/ 188.
بین خودتان اموالتان را به صورتی كه فایدهای (چه عقلی، چه شرعی) بر آن مترتب نباشد مصرف نكنید.
یكی از اقسام معامله باطل این است كه متاع مورد معامله، فایده عقلایی و مشروع نداشته باشد. بر این اساس، در گذشته خرید و فروش خون را حرام میدانستند؛ زیرا استفاده معقول و مشروعی برای آن سراغ نداشتند، ولی در زمان ما كه فایده معقول و مشروع بر آن مترتب میگردد، خرید و فروش آن را جایز میدانند.
در این جا، هم «موضوع» ثابت است و هم «قاعده كلی»، ولی شرایط تفاوت كرده است، و در نتیجه حكم نیز تفاوت كرده است.
از همین قاعده، و قواعد دیگر نظیر «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ.[1]» و «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ.[2]» فقهاء و مجتهدین حكم معاملات جدید در مورد اوراق بهادار و مانند آن را كه در گذشته وجود نداشته است، استنباط كردهاند.
كوتاه سخن آنكه، در پرتو اصول و قواعد كلی اسلامی، و با استفاده از روش اجتهاد صحیح، میتوان احكام مربوط به همه مسایل جدید را استنباط كرد: خواه موضوعات، جدید و بیسابقه باشد، و یا شرایط متفاوت و مختلف باشد.
استمرار اجتهاد، فقیه را در استنباط احكام مربوط به موضوعهای تازه و بیسابقه یاری میدهد. موضوعهای جدید همراه با تحولات اجتماعی همواره چهره مینمایانند. شناخت این موضوعات و استنباط احكام آنها جریان بسط معارف دینی را نیز شكل میدهد، بدون اینكه ثبات شریعت یا معرفت دینی را خدشهدار سازد.
با آگاهی به زمان و حوادث مربوط به آن، راه استنباط احكام الهی از منابع شرعی همواره باز است. به همین دلیل است امام صادق ـ علیه السلام ـ میفرماید:
«العالِمْ بزمانه لَاتَهْجُمُ عَلَیهِ اللَّوابِسُ.[3]»
انسانی كه آگاه به زمان خود باشد، آماج امور پیچیده و اشتباه برانگیز نمیگردد.
و بدینسان به بركت آگاهی از زمان و نیازهای آن، فقه شیعه همواره در بسط و توسعه بوده است. تا آنجا كه دوره یك جلدی فقه شیخ مفید در قرن 5 هجری به دوره بیش از چهل جلدی جواهر الكلام در قرن 13 هجری رسیده است.
استنباط احكام مربوط به موضوعهای جدید، مانند آنچه پیرامون عقد بیمه، تلقیح، تشریح، عقیمسازی و... بیان شده است. و شناخت فرع مربوط به آنها از عناوین و اصول اولیه شرعی ـ بدون آن كه نوبت به استمداد از عناوین ثانوی مانند لزوم عسر و حرج برسد ـ شاهد گویای قدرت پاسخگویی شریعت به نیازهای جدید زمان است.
آنچه به كمال و خاتمیت دین خدشه وارد میسازد، سكوت شارع نسبت به حكم برخی موضوعهای تازه و بیسابقه، یا انسداد باب اجتهاد است، كه این مشكل با فرایند اجتهاد برطرف گردیده است و با مشمول احكام شرعی و دوام استنباط فقهی، شعاع شریعت چونان خورشید عالمتاب همواره بر تمامی پدیدهها پرتو افكنده است.[4]
نقش كلیدی عقل در اجتهاد
در شریعت اسلامی، به ویژه در مكتب اهل بیت ـ علیهم السلام ـ عقل از جایگاه مهمی برخوردار است، تا آن جا كه از آن به عنوان حجت باطنی خداوند (در كنار حجت ظاهری یعنی وحی) یاد شده است.[5]
البته مقصود از عقل و حجیت و اعتبار آن در استنباط احكام الهی، ادراكات قطعی و روشن عقل است، نه احتمالات و ظنون؛ چرا كه قضیههای عقلی در مقدمات برهان قرار میگیرند، و برهان مفید علم و یقین است؛ در حالی كه قضایای ظنی و احتمالی تنها در استدلالهای خطابی و جدلی كاربرد دارند، و مبتنی بر تشبیه و تمثیلاند، و این همان است كه در اصطلاح فقها «قیاس» نامیده میشود و در مكتب اهل بیت ـ علیهم السلام ـ مردود شناخته شده است؛ زیرا شریعت را نمیتوان و نباید بر وهم و ظن و احتمال پایهگذاری كرد، ولی میتوان آن را براساس علم و یقین و عقل و برهان استوار ساخت و اساساً باید اینگونه عمل كرد.
از این رو، در مذهب اهل بیت ـ علیهم السلام ـ از عقل به عنوان حجت باطنی و درونی خداوند بر بشر یاد شده، و از به كارگیری قیاس در دین به شدت نهی شده و هشدار داده شده است كه دین خدا را نباید با قیاس و استحسانهای ظنی اندازه گیری كرد.[6]
ریشه این نظریه در پذیرش عقل و رد قیاس و استحسان، آیات قرآن كریم است؛ زیرا قرآن كریم از پیروی از آن چه انسان به آن علم ندارد، نهی نموده و فرموده است:
«لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ».[7]
«إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً».[8]
به همین دلیل، در اصول فقه شیعه امامیه، از عقل به عنوان یكی از مدارك و ادله احكام شرعی یاد شده، و در فصل جداگانهای تحت عنوان «مستقلات عقلیه و ملازمات عقلیه» درباره آن بحث شده است، تا جایی كه مسئله ملازمه میان حكم شرع و عقل، ازمسایل مهم این باب است. یعنی هرگاه عقل به طور روشن و قطعی حسن یا قبح فعلی را درك كرد، براساس قاعده ملازمه، شرعی بودن آن (وجوب یا حرمت) ثابت میشود. از این قاعده با عبارت معروف «كُلَّما حَكَمَ بِهِ العُقلُ حَكَمَ بِهِ الشَّرْعُ» تعبیر میشود.
از دیدگاه عدهای از اصولیون ـ كه شیخ انصاری ـ رحمهاللهعلیه ـ از آن جمله است ـ اصل حسن و قبح عقلی به تنهایی برای كشف حكم شرعی كافی است؛ زیرا مفاد حسن عقلی فعل آن است كه فاعل آن ممدوح و مستحق پاداش است؛ و مفاد قبح عقلی فعل آن است كه فاعل، مذموم و مستحق كیفر است. واجب و حرام شرعی نیز بیانگر همین مطلب است؛ زیرا فعل واجب آن است كه فاعلش مستحق ستایش و پاداش است، و فعل حرام آن است كه فاعلش مستحق نكوهش و كیفر است.
بنابراین، در جایی كه عقل به طور روشن، حسن یا قبح فعلی را درك كند، در حقیقت حكم شرعی را درك كرده است و دیگر نوبت به ملازمه میان حكم عقل و شرع نمیرسد، بلكه حكم عقل، عین حكم شرع است. به عبارت دیگر، حكم شرع را گاهی از طریق عقل درك میكنیم، و گاهی از طریق وحی.[9]
4. ملاكات احكام و قاعده اهم و مهم
یكی از قواعد مسلم در اصول فقه امامیه، قاعده اهم و مهم است. مفاد این قاعده آن است كه هرگاه به لحاظ محدودیتهای زمانی و... در مقام امتثال و انجام دو تكلیف شرعی تزاحم رخ دهد، یعنی مكلف ازامتثال دو تكلیف عاجز باشد، در این صورت باید تكلیفی را كه اهمیت بیشتری دارد امتثال كند، و اهم را بر مهم ترجیح دهد. مثلاً میدانیم كه تصرف در ملك دیگری، بدون اذن و رضایت مالك جایز نیست حال اگر در موقعیتی جان مؤمنی در معرض خطر قرار گرفته و حفظ جان او متوقف بر تصرف در ملك دیگری باشد و تحصیل رضایت و اذن مالك ممكن نباشد، و یا این كه خطر، جدی و فوری بوده و تأخیر در اقدام به نجات فرد مزبور، مایه هلاكت او گردد، در این صورت باید در آن ملك تصرف كرد و مؤمن را از خطر هلاكت نجات داد.
این قاعده فقهی عقلی بر این مبنای كلامی استوار است كه: شریعت، فعل خداوند حكیم است، و فعل فاعل حكیم بدون غرض حكیمانه نیست. و آن هدف و غرض كه به خود مكلفان باز میگردد ـ نه به خداوند ـ ملاك حكم شرعی است. بر این پایه، علمای اصول گفتهاند: «احكام شرعی، تابع ملاكات واقعی و مصالح و مفاسد حقیقی است.»
بنابراین، هرگاه ملاكات احكام ـ كه در واقع همان اهداف و اغراض مقصود از انجام احكام هستند ـ به دست آیند، در این صورت در مواقع بروز تزاحم، تكلیفی كه ملاك مهمتری دارد، رجحان خواهد داشت، و انجام آن حتمی و لازم خواهد بود.
تفاوتی كه این قاعده فقهی عقلی با دیگر قواعد فقهی نقلی از قبیل قاعده «نفی ضرر» و «نفی حرج» و امثال آن دارد، آن است كه تشخیص مصادیق و موارد قواعدی چون نفی ضرر و نفی حرج برعهده عرف یا افراد خبرهای مانند پزشك و امثال او است، و گاهی نیز خود مكلف میتواند آن را تشخیص دهد. مثلاً این كه آیا گرفتن روزه برای سلامتی انسان ضرر دارد یا نه، و یا حرجی است یا خیر، با رجوع به پزشك، یا تشخیص خود مكلف، و یا افراد دیگر میتوان به دست آورد؛ ولی تشخیص اولویت و اهمیت یك حكم دینی نسبت به حكم دینی دیگر كار دقیق و دشواری است كه غالباً برعهده فقیه و مجتهد است. یعنی در اینجا تشخیص حكم و موضوع هر دو توسط مجتهد انجام میگیرد. البته برخی از مصادیق آن مانند مثالی كه پیش از این یادآور شدیم، روشن است، ولی همه موارد این گونه نیست. و به این جهت مجتهدان در علم اصول درباره موارد تزاحم و مصادیق آن نیز بحثهای گستردهای را مطرح كردهاند.
به طور كلی، اولویت و اهمیت یك حكم نسبت به حكم دیگر را از یكی از راههای زیر میتوان به دست آورد:
1. خصوصیاتی كه در ادله احكام وجود دارد.
2. مطالعه مناسبت موجود میان حكم و موضوع.
3. دقت در ملاكات احكام شرعی.
با توجه به راههای یاد شده برخی از معیارهای تشخیص اولویت حكم به قرار زیر است:
الف. حكمی كه مربوط به كیان اسلام و عزت و اقتدار مسلمین است، در باب تزاحم، بر احكام دیگر اولویت دارد.
ب. حكمی كه مربوط به جان و ناموس انسانها است، در مقایسه با حكمی كه مربوط به اموال مسلمانان است، اولویت و اهمیت دارد.
ج: آن چه مربوط به حقوق افراد است در مقایسه با آن چه مربوط به حقوق افراد نیست، اهمیت دارد.
د: آن چه در یك فعل عبادی ركن به شمار میرود، بر آن چه ركن نیست اولویت دارد. مثلا اگر به خاطر تنگی وقت و مانند آن، میان خواندن قرائت و انجام دادن ركوع تزاحم رخ دهد، باید ركوع را انجام داد، و از خواندن قرائت صرف نظر كرد.
_____________________
[1] . بقره/ 275.
[2] . مائده/ 1.
[3] . اصول كافی، كتاب العقل و الجهل، حدیث 29.
[4] . شریعت در آیینه معرفت، ص 204ـ203.
[5] . اصول كافی، ج 1، كتاب فضل العلم، حدیث 12.
[6] . وسائل الشیعه، ج 18، ابواب صفات القاضی، باب 6.
[7] . اسراء/ 36.
[8] . نجم/ 28.
[9] . ر.ك: القواعد الكلامیه، تألیف نگارنده.
هـ . كاری كه به مصلحت عمومی مسلمانان مربوط است، بر كاری كه فقط مصالح جزئی را در برمیگیرد، مقدم است.
و. ایجاد صلح و دوستی میان افراد از اهمیت ویژهای برخوردار است، لذا هر گاه این موضوع با راستگویی تزاحم داشته و دروغگویی بر راستگویی رجحان و برتری داشته باشد، دروغگویی تجویز میگردد.[1]
5. مسئولیتها و اختیارات حاكم اسلام
قرآن كریم كه از خاتمیت شریعت اسلامی گزارش میدهد، از اصل ولایت نیز به عنوان اصل مكمل دین اسلام یاد كرده و میفرماید:
«الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ... .»[2]
این آیه شریفه، به گواهی روایات متواتر اسلامی، مربوط به واقعهای است كه در غدیرخم به دستور خداوند و توسط پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ رخ داد، و آن اینكه پیامبر در میان انبوه زائران خانه خدا و به عنوان یك برنامه رسمی، علی ـ علیه السلام ـ را به عنوان والی مسلمانان پس از خود، معرفی نمود و فرمود:
«مَن كُنتُ مولاه فَهذا عَلیٌّ مَوْلَاهُ.»
با توجه به قراین متعدد عقلی و لفظی كه در كتابهای عقاید و كلام بیان شده است، مقصود از ولایت در این حدیث، رهبری و حكومت است. بنابراین، وجود حكومت و ولایت یكی دیگر از اركان خاتمیت است؛ زیرا والی و حاكم اسلامی با توجه به آگاهی و شناختی كه از احكام اسلامی و مسایل و نیازهای جامعه اسلامی دارد، میتواند درباره مشكلات و مسایل جدید جامعه اسلامی چاره اندیشی كند و طبق قاعده اهم و مهم، مسایل را اولویتبندی كرده، و درباره آنها تصمیمگیری كند.
البته چون اصل مشورت «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ»[3] یكی از اصول مدیریت و رهبری اسلامی است، حاكم اسلامی در تشخیص موضوعات و نیازمندیهای جامعه و اولویتها، از صاحبنظران و كارشناسان رشتههای مختلف استفاده كرده و بر اساس آن تصمیمگیری میكند.
ضرورت به كارگیری روش مشورت و بهرهگیری از نظریههای كارشناسان امور در مورد والی و حاكم غیر معصوم (مجتهدی كه همه شرایط لازم را دارد) كاملاً روشن است، اما در مورد والی و حاكم معصوم (پیامبر و امام) بدان جهت است كه در دایره امور اجتماعی، مشاركت عمومی نقش تعیین كننده دارد، و بهترین راه مشاركت مردم در اداره امور جامعه این است كه با حرمت نهادن به افكار و اندیشههای آن، از آنان نظرخواهی شده و روحیه مسئولیتپذیری آنان تقویت و فعال گردد.
در هر حال، «ولایت مستمر ـ همانند اجتهاد مستمر ـ شرط دیگر كمال دین است، و دین بدون ولایت، دین بدون سیاست است و ناقص است. ولایت تنها قوه مجریه احكام سیاسی، نیست، بلكه رهبر و حاكم اسلامی تنظیم روابط و تقدیم اهم بر مهم و چارهاندیشی صحیح در ظرف تزاحم احكام و مصالح و مفاسد را نیز برعهده دارد، و استمرار ولایت برای هدایت جامعه در هنگام اجرای احكام است.
بدینسان، ولی جامعه از آن جهت كه آگاه به زمان است، به مصلحت نظام و موارد مزاحمت احكام با یكدیگر پی میبرد، و از آن جهت كه آگاه به احكام است، به تشخیص اهم و مهم پرداخته و در نهایت با رعایت اهم، حكم لازم را اعلام میدارد.
ولایت، گرچه در مرتبه اول متعلق به خداوند، و در مرتبه بعد از آن رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ و ائمه معصومین ـ علیهم السلام ـ است، لیكن در مراتب بعدی به وارثان واجد شرایط آنها انتقال یافته و از این طریق استمرار مییابد. انتقال ولایت (از معصومین) به عاملان حكومتی در زمان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ و خلافت امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ امری مسلم، و استمرار آن در زمان غیبت به دلایل عقلی و نقلی مبرهن میباشد.[4]
ن: 4037 م بنابراین، قوانین كلی دینی كه هماهنگ با فطرت انسانی است، در همه زمانها و مكانها ثابت است، و تحولات تاریخی و اجتماعی در آنها تأثیر نمیگذارد، و احكام جزئی مربوط به حوادث تدریجی و مسایل مربوط به امور مالی، سیستم دفاعی و نظامی، وسایل و راههای ارتباطی، و برنامهای عملی مربوط به نظام حكومت، همه و همه به والی و حاكم اسلامی واگذار شده است و او باید با توجه به مصالح جامعه، و از طریق مشورت با مسلمانان نسبت به اینگونه مسایل برنامهریزی كند و روشهای مناسب را به كار بندد. و نتیجه این كه، احكام الهی ثابت و تغییر ناپذیر است، ولی روشهای خاص به كارگیری و تطبیق آنها بر مصادیق و موارد خاص، تحول و تبدل میپذیرد.[5]
__________________________
[1] . ر.ك: به كتابهای نگاشته شده در زمینه علم اصول فقه، از جمله كتاب اصول الفقه، علامه مظفر، ج 3 ـ 4، ص 214 ـ 219.
[2] . مائده، 3.
[3] . آل عمران، 159.
[4] . شریعت در آیینه معرفت، ص 205 ـ 206، جهت آگاهی بیشتر از ادله عقلی و نقلی ولایت فقیه، ر.ك: كتاب دین و دولت اثر نگارنده.
[5] . المیزان، ج 4، ص 121.
سلام علیکم
قسمت آخر:
واژه «امی» یكی از القاب پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ است كه در دو آیه از قرآن كریم آمده است.[1] حرف «ی» در این كلمه به معنای نسبت است، مانند حرف «ی» در كلمه «عربی»، «فارسی»، «ایرانی»، و نظایر آن؛ اما در این كه «امی» منسوب به چه چیز است و به عبارت دیگر، مبدأ اشتقاق كلمه «امی» چیست؟ دانشمندان اسلامی، دیدگاههایی ارائه دادهاند كه سه دیدگاه را یادآور میشویم:
1. «امی» منسوب به «ام» به معنای مادر است. یعنی كسی كه از نظر خواندن و نوشتن به همان حالت مادرزادی خود باقی است.
2. «امی» منسوب به «امت» است، یعنی كسی كه به روش اكثریت مردم عادت دارد، زیرا اكثریت مردم خواندن و نوشتن را نمیدانستند، چنان كه كلمه «عامی» منسوب به «عامه» و به معنی كسی است كه به روش و عادت عامه مردم عمل میكند.
3. «امی» منسوب به «ام القری» یعنی مكه است، زیرا قرآن كریم مكه را «ام القری» نامیده است.[2]
نظر اول با توجه به قواعد ادبی صحیحتر، و مورد قبول اكثریت علمای اسلامی است. بنابراین، مقصود از امی بودن پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ این است كه آن حضرت، نزد كسی درس نخوانده و خواندن و نوشتن را از كسی نیاموخته بود.
اگر چه واژه امی به معنای فرد درس نخوانده است، ولی درس نخواندن با بیسواد بودن ملازمه ندارد؛ زیرا هر چند، روش متعارف و معمول برای كسب دانش، درس خواندن است، ولی علم و دانش پیامبران الهی از طریق معمول به دست نیامده است. آنان كسب دانش كردهاند، ولی «معلم» آنان «خداوند» بوده است و در مكتب وحی عالیترین معارف را آموختهاند. و به قول حافظ:
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت به غمزه، مسئله آموز صد مدرس شد
معارف بلند و احكام و قوانین جامع و كامل كه در قرآن كریم، و نیز فرمودهها و سیره آن حضرت ـ صلّی الله علیه و آله ـ متجلی است، بهترین گواه بر مقام والای علمی و دانش وسیع آن حضرت میباشد.
بنابراین، واژه «امی» نه به معنای بیسواد است، و نه نخواندن و ننوشتن برای پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ نقص میباشد. ابن خلدون در اینباره سخن سنجیدهای دارد، میگوید: «پیغمبر امی بوده است، لیكن امی بودن برای او كمال بود، زیرا علم خویش را از عالم بالا فراگرفته بود؛ به خلاف ما كه امی بودن برای ما نقص است، زیرا مساوی با جاهل بودن ماست».[3]
آری، رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ به حكم قضاوت قطعی تاریخ و به شهادت قرآن ضمیرش از تعلیم و فراگیری دانش از بشر، پاك بوده است. او انسانی است كه مكتبی، جز مكتب تعلیم الهی ندیده و جز از حق، دانش نیاموخته است، با این حال او معلم بشر و پدید آورنده دار العلمها و دانشگاهها است.[4]
فلسفه درس ناخواندگی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در سوره عنكبوت، آیه 48 بیان شده است، و آن این كه: اگر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ میتوانست بخواند و بنویسد، این تهمت كه آیاتی «كه بر مردم میخواند وحی الهی نیست، و او آنها را از پیش خود میگوید و یا از كسی آموخته است»، میتوانست در اذهان مردم ایجاد شك و تردید نماید، چنان كه قرآن كریم در جای دیگر چنین اتهامی را از سوی مخالفان نقل كرده و فرموده است:
«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ»؛[5] ما میدانیم كه آنان میگویند، پیامبر را بشری[6] تعلیم میدهد.
درس ناخواندگی پیامبر و اینكه او نه میخواند و نه مینوشت، این تهمت را خنثی میكرد، چنان كه امام رضا ـ علیه السلام ـ در مناظره با علمای ادیان مختلف خطاب به رأس الجالوت (عالم یهودی) فرمود: «از جمله دلایل صدق پیامبر ما آن است كه او شخصی یتیم، تهیدست و چوپان بود، و هیچ كتابی نخوانده و نزد هیچ استادی نرفته بود. با این حال، كتابی آورد كه حكایت پیامبران و خبر گذشتگان و آیندگان در آن آمده است.»[7]
_________________________
[1] . «الذین یتبعون الرسول النبی الامی...»؛ اعراف، 157؛ «فآمنوا بالله و رسوله النبی الامی....»؛ اعراف، 158.
[2] . «لتنذر ام القری و من حولها»؛ انعام، 93.
[3] . مقدمه ابن خلدون، (دارالعلم بیروت)، ص 419.
[4] . استاد شهید مطهری، پیامبر امی.
[5] . نحل، 103.
[6] . روایات در مورد این كه به پندار مشركان معلم پیامبر چه كسی بوده، مختلف است، و حاصل آنها این است كه وی غلامی رومی نزد بنی الحضرمی و ساكن مكه بوده، و اطلاعاتی از كتابهای دینی یهود و نصاری داشته است. ر.ك: المیزان، ج 12، ص 352.
[7] . توحید صدوق، دار المعرفه، ص 419.