رفتار حضرت زهرا سلام الله علیها با پدر

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
رفتار حضرت زهرا سلام الله علیها با پدر

هجرت حضرت زهرا و همراهى پدر در سخت‏ترين شرائط
هر روز فشار و آزار مشركان بر پيامبر [صلى اللَّه عليه و آله] و مسلمانان شدت مى‏يافت. از سوى ديگر عده‏اى از مردم شهر مدينه مسلمان شدند و در انتظار پيامبر [صلى اللَّه عليه و آله] بودند. مشركان نيز تصميم گرفتند در شبى معين دسته‏جمعى به خانه رسول خدا [صلى اللَّه عليه و آله] يورش برند و آن حضرت را به شهادت برسانند. على [عليه‏السلام] آن شب را در بستر پيامبر [صلى اللَّه عليه و آله] خوابيد و رسول خدا [صلى اللَّه عليه و آله] به غارى در كوه ثور رفت و پس از سه روز از آنجا به مدينه هجرت نمود. [1]
على [عليه‏السلام] به دستور پيامبر [صلى اللَّه عليه و آله] امانتهاى مردم را به صاحبانش رد كرد و پس از سه روز فاطمه زهرا [عليهاالسلام] را به اتفاق مادر خود فاطمه دختر اسد و فاطمه دختر زبير، نيمه شب سوار شترها كرد [2] و راه مدينه را در پيش گرفت. اين هجرت خطراتى در پيش داشت زيرا دشمنان در پى آنان تاختند و در بين راه در منزل «ضجنان» به مهاجران رسيدند. على [عليه‏السلام] بانوان را در پناهگاهى پياده نمود آنگاه با شمشير آخته بر دشمن حمله كرد و آنان گريختند.
«در اين هجرت زهرا [عليه‏السلام] به اتفاق دو بانوى مهاجر و سرپرستى على [عليه‏السلام] مسير طولانى مكه به مدينه را در زير آفتاب سوزان طى نمود و در روز پنجشنبه 15 ربيع‏الاول مطابق با هفتم مهر ماه به قُبا در نزديك مدينه رسيد و به خانه «سعد بن خيثمه» [3] وارد شد خانه سعد مجاور ركن غربى و در جلو مسجد قُبا قرار داشت. [4]

همدردى با پدر

گاه دشمنان سنگدل، خاك، يا خاكستر بر سر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم مى‏پاشيدند، هنگامى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم خانه مى‏آمد، فاطمه عليهاالسلام خاك و خاكستر را از سر و صورت پدر پاك مى‏كرد. در حالى كه اشك در چشمانش حلقه زده بود پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم مى‏فرمود:
دخترم غمگين مباش و اشك مريز كه خداوند حافظ و نگهبان پدر توست.[5]
در يكى از روزها، ابوجهل مشتى از اراذل مكه را تحريك كرد كه به هنگامى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم در مسجدالحرام به سجده رفته بود، شكمبه‏ى گوسفندى را بياورند و بر سر حضرت بيفكنند، هنگامى كه اين كار انجام شد، ابوجهل و اطرافيان صدا به خنده بلند كردند و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم را به باد مسخره گرفتند.
بعضى از ياران، منظره را ديدند اما دشمن بي رحم چنان آماده بود كه توانائى بر دفاع نداشتند، ولى هنگامي كه اين خبر به گوش دختر كوچكش فاطمه عليهاالسلام رسيد به سرعت به مسجدالحرام آمد و آن را برداشت و با شجاعت مخصوص خودش، ابوجهل و يارانش را نفرين كرد. [6]

ادب حضرت زهرا نسبت به پدر
يكى از آداب و رسوم زمان پيشين اين بود كه يكديگر را به اسم صدا مى‏كردند، و اين نوع خطاب نسبت به بعضى‏ها خلاف ادب بود، مخصوصاً حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم كه از مقام والا و احترام خاصى برخوردار بود نمى‏بايد مثل ساير افراد مخاطب قرار گيرد.
لذا خداوند متعال در اين رابطه آيه‏اى نازل فرمود كه مسلمين موظف و مكلف شدند آن حضرت را رسول‏اللَّه خطاب كنند.
در اين ميان حضرت فاطمه هم مى‏خواست به اين برنامه عمل كند، رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از او خواست كه به پدر پدر بگويد، حديثى كه مى‏خوانيد در همين رابطه است:
از امام صادق عليه‏السلام روايت شده كه حضرت فاطمه سلام‏ اللَّه‏ عليها فرمود: وقتى كه آيه‏ى (لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا) يعنى پيغمبر را مثل يكديگر صدا نزنيد نازل شد، من هم ترسيدم از اينكه به آن حضرت (اى پدر) بگويم. لذا آن حضرت را يا رسول‏اللَّه مى‏گفتم.
حضرت فرمود: اى فاطمه اين آيه درباره‏ى تو و خانواده‏ات و نسلت نازل نشده، تو از منى و من از تو هستم، بلكه درباره‏ى جفاكاران و درشت‏خويان از قريش و گردنكشان و اهل كبر و غرور نازل شد، شما: اى پدر بگو كه قلبم را زنده مى‏كند و خدا را خشنود مى‏نمايد.


به ياد پدر بعد از رحلت رسول اكرم

وقتى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم از دنيا رفت، بلال مؤذن ديگر اذان نمى‏گفت.
روزى فاطمه عليهاالسلام پيغام فرستاد: آرزو دارم يك مرتبه ديگر بانگ مؤذن پدرم را بشنوم بلال بر طبق دستور فاطمه شروع به اذان كرد.
الله‏اكبر، الله‏اكبر- فاطمه عليهاالسلام به ياد روزگار پدر افتاد، نتوانست از گريه خوددارى كند. هنگامى كه بلال گفت: «اشهد ان محمدا رسول‏الله» فاطمه عليهاالسلام از شنيدن نام پدر صيحه زد و بيهوش شد. به بلال خبر دادند ديگر اذان نگو كه فاطمه بيهوش شده است. بلال اذانش را قطع كرد. وقتى فاطمه عليهاالسلام به هوش آمد به بلال فرمود: اذان را تمام كن، عرض كرد: اجازه بده بقيه را نگويم زيرا براى شما مى‏ترسم. [7]
از حضرت على عليه‏السلام نقل شده است كه فرمود: حضرت رسول را در پيراهن مباركش غسل دادم و فاطمه گفت:
آن پيراهن را به من نشان بده! همين كه بوى پيراهن به مشام او رسيد از هوش رفت: من كه اين حالت را از او مشاهده كردم پيراهن را از او پنهان نمودم. [8]


حضرت فاطمه در جنگ احد و يارى نمودن پدر

رمضان سال سوم هجرت مى‏رسد، ولادت فرزندش حسن عليه‏السلام خاطره‏ى شيرين پيروزيهاى جنگ بدر را كه در رمضان سال پيش رخ داد شيرين‏تر مى‏سازد.
چندى نگذشت كه جنگ احد آغاز شد.
حمزه عموى پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم سردار دلير مسلمانان و هفتاد و چهار تن نومسلمان ديگر به شهادت مى‏رسند.
ضايعه چندان دلخراش است كه خداي بزرگ ضمن آياتى آنان را تسليت مى‏دهد.
«ان يمسسكم قرح فقد مس القوم قرح مثله و تلك الايام نداولها بين الناس...». [9]
«اگر جراحتى به شما رسيد به آنان هم مانند آن رسيد. روزگار چنين است آن را از دست اين بدست آن مى‏دهيم...».
به زهراء خبر مى‏دهند پدرش در جنگ آسيب ديده است. سنگى به چهره‏ى او رسيده و چهره‏اش را خونين ساخته است.
با دسته‏اى از زنان برمى‏خيزد. آب و خوردنى بر پشت خود برمى‏دارند و به رزمگاه مى‏روند.
زنان، مجروحان را آب مى‏دهند و زخم‏هاى آنها را مى‏بندند و فاطمه جراحت پدر را شست و شو مى‏دهد.
خون بند نمى‏آيد. پاره بوريايى را مى‏سوزاند و خاكستر آن را بر زخم مى‏نهد تا جريان خون قطع شود.
پيغمبر در مصيبت حمزه گريان شد و زهراء هم گريست.
فاطمه عليهاالسلام هر دو يا سه روز خود را به احد مى‏رساند و بر مزار شهيدان مى‏گريست و آنان را دعا مى‏كرد. [10]
- به هنگام جنگ احد هنگامى كه فاطمه و صفيه به رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم رسيدند به آن حضرت نظر افكندند، حضرت به على عليه‏السلام فرمود عمه‏ام را از من دور نگه داريد ولى فاطمه را مانع نشويد. وقتى فاطمه عليهاالسلام به حضرت نزديك شد و چهره‏ى حضرت را زخمى و دهان حضرت را آغشته به خون ديد، فرياد زد و شروع كرد به پاك كردن خونها و مى‏گفت: خشم خداوند بر كسى كه چهره‏ى رسول خدا را خونين كرده شدت يابد. [11]
- فاطمه عليهاالسلام فريادى زد و دستش را بر بالاى سرش گذاشت و با حالت فرياد و ناله با ديگر زنان هاشمى و قريشى از خانه بيرون آمد. [12]
- على عليه‏السلام با سپر خود آب مى‏آورد و فاطمه عليهاالسلام خونها را از چهره‏ى حضرت مى‏شست حصيرى را گرفته و سوزانده و خاكستر آن را بر روى زخمها مى‏پاشيد.
در حاشيه‏ى بحارالانوار آمده است: على عليه‏السلام با سپر خود آب مى‏آورد، وقتى فاطمه عليهاالسلام ديد خونها را كه مى‏شويد بند نمى‏آيد، تكه حصيرى را گرفته و آتش زد و خاكستر آن را روى زخم پاشيد تا خون بند آمد. [13]

پی نوشت ها: -------------------------------

[1]سيره ابن ‏هشام ج 2 ص 130/ 131- تاريخ طبرى ج 2 ص 104.
[2]تاريخ يعقوبى ج 2 ص 41.
[3]سعد بن خيثمه از نيكان صحابه پيامبر [ص] بود و در نبرد بدر به شهادت رسيد.
[4]آثار المدينة المنوره نگاه كنيد به تصوير شماره 3.
[5]سيره‏ى ابن‏هشام/ 1/ 416، تاريخ طبرى/ 2/ 344.
[6]صحيح بخارى/ ج 5/ ص 8.
[7]بحار/ 43/ 157.
[8]اهل‏بيت/ توفيق ابوعلم ص 166.
[9]آل‏عمران 143- 140
[10]زندگانى فاطمه زهراء دكتر شهيدى ص 79- 77 به نقل از: مغازى ص 290- 250- 249.
[11]بحار/ 20/ 95
[12]بحار/ 20/ 117
[13]بحار/ 102/ 103 منقول از: فاطمه زهراء عليهاالسلام شادمانى دل پيابمر صلى اللَّه عليه و آله و سلم ص 177- 176

منبع: http://www.yazahra.net/far2/selecttext.php?ic=93&subid=7

حضرت زهرا شبيه ‏ترين كس به پيامبر در نشستن و برخاستن
فاطمه سلام الله عليها در قيام و قعودش شبيه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است... از عايشه نقل شده است كه گفت: كسى را شبيه‏تر از فاطمه سلام الله عليها به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از نظر رفتار و روش فردى در قيام و قعود نديدم.
هنگامى كه فاطمه سلام الله عليها بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وارد مى‏شد، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پيش پاى او قيام مى‏كرد و او را مى‏بوسيد و در جاى خود مى‏نشاند و متقابلا هنگامى كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بر فاطمه سلام الله عليها وارد مى‏شد، فاطمه سلام الله عليها پيش پاى پدر قيام كرده او را مى‏بوسيد و در جاى خود مى‏نشاند.
چون پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مريض شد، فاطمه سلام الله عليها وارد شد و خودش را به روى پدر افكند و او را بوسيد، بعد سرش را بلند كرد، و گريه كرد، دوباره خودش را به روى پدر افكند، بعد سرش را بلند كرد، و خنديد.
گفتم: گمان مى‏كردم كه او فاطمه سلام الله عليها داناترين زنان ما است، در حالى كه او هم زنى از زنهاست.
چون پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وفات يافت به او گفتم:
هنگامى كه خودت را به روى رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم افكندى، سپس سرت را بلند كردى و خنديدى چه شد؟ چرا خنديدى؟!
فاطمه سلام الله عليها فرمود:
من در آن هنگام مانند كسى بودم كه هستى‏اش را از دست داده است. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به من خبر داد نزديكترين كس كه به او ملحق شود من هستم، در اين هنگام خنديدم.

موضوع قفل شده است