رفتار حضرت زهرا سلام الله علیها با پدر
تبهای اولیه
هجرت حضرت زهرا و همراهى پدر در سختترين شرائط
هر روز فشار و آزار مشركان بر پيامبر [صلى اللَّه عليه و آله] و مسلمانان شدت مىيافت. از سوى ديگر عدهاى از مردم شهر مدينه مسلمان شدند و در انتظار پيامبر [صلى اللَّه عليه و آله] بودند. مشركان نيز تصميم گرفتند در شبى معين دستهجمعى به خانه رسول خدا [صلى اللَّه عليه و آله] يورش برند و آن حضرت را به شهادت برسانند. على [عليهالسلام] آن شب را در بستر پيامبر [صلى اللَّه عليه و آله] خوابيد و رسول خدا [صلى اللَّه عليه و آله] به غارى در كوه ثور رفت و پس از سه روز از آنجا به مدينه هجرت نمود. [1]
على [عليهالسلام] به دستور پيامبر [صلى اللَّه عليه و آله] امانتهاى مردم را به صاحبانش رد كرد و پس از سه روز فاطمه زهرا [عليهاالسلام] را به اتفاق مادر خود فاطمه دختر اسد و فاطمه دختر زبير، نيمه شب سوار شترها كرد [2] و راه مدينه را در پيش گرفت. اين هجرت خطراتى در پيش داشت زيرا دشمنان در پى آنان تاختند و در بين راه در منزل «ضجنان» به مهاجران رسيدند. على [عليهالسلام] بانوان را در پناهگاهى پياده نمود آنگاه با شمشير آخته بر دشمن حمله كرد و آنان گريختند.
«در اين هجرت زهرا [عليهالسلام] به اتفاق دو بانوى مهاجر و سرپرستى على [عليهالسلام] مسير طولانى مكه به مدينه را در زير آفتاب سوزان طى نمود و در روز پنجشنبه 15 ربيعالاول مطابق با هفتم مهر ماه به قُبا در نزديك مدينه رسيد و به خانه «سعد بن خيثمه» [3] وارد شد خانه سعد مجاور ركن غربى و در جلو مسجد قُبا قرار داشت. [4]
همدردى با پدر
گاه دشمنان سنگدل، خاك، يا خاكستر بر سر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم مىپاشيدند، هنگامى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم خانه مىآمد، فاطمه عليهاالسلام خاك و خاكستر را از سر و صورت پدر پاك مىكرد. در حالى كه اشك در چشمانش حلقه زده بود پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم مىفرمود:
دخترم غمگين مباش و اشك مريز كه خداوند حافظ و نگهبان پدر توست.[5]
در يكى از روزها، ابوجهل مشتى از اراذل مكه را تحريك كرد كه به هنگامى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم در مسجدالحرام به سجده رفته بود، شكمبهى گوسفندى را بياورند و بر سر حضرت بيفكنند، هنگامى كه اين كار انجام شد، ابوجهل و اطرافيان صدا به خنده بلند كردند و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم را به باد مسخره گرفتند.
بعضى از ياران، منظره را ديدند اما دشمن بي رحم چنان آماده بود كه توانائى بر دفاع نداشتند، ولى هنگامي كه اين خبر به گوش دختر كوچكش فاطمه عليهاالسلام رسيد به سرعت به مسجدالحرام آمد و آن را برداشت و با شجاعت مخصوص خودش، ابوجهل و يارانش را نفرين كرد. [6]
ادب حضرت زهرا نسبت به پدر
يكى از آداب و رسوم زمان پيشين اين بود كه يكديگر را به اسم صدا مىكردند، و اين نوع خطاب نسبت به بعضىها خلاف ادب بود، مخصوصاً حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم كه از مقام والا و احترام خاصى برخوردار بود نمىبايد مثل ساير افراد مخاطب قرار گيرد.
لذا خداوند متعال در اين رابطه آيهاى نازل فرمود كه مسلمين موظف و مكلف شدند آن حضرت را رسولاللَّه خطاب كنند.
در اين ميان حضرت فاطمه هم مىخواست به اين برنامه عمل كند، رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از او خواست كه به پدر پدر بگويد، حديثى كه مىخوانيد در همين رابطه است:
از امام صادق عليهالسلام روايت شده كه حضرت فاطمه سلام اللَّه عليها فرمود: وقتى كه آيهى (لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا) يعنى پيغمبر را مثل يكديگر صدا نزنيد نازل شد، من هم ترسيدم از اينكه به آن حضرت (اى پدر) بگويم. لذا آن حضرت را يا رسولاللَّه مىگفتم.
حضرت فرمود: اى فاطمه اين آيه دربارهى تو و خانوادهات و نسلت نازل نشده، تو از منى و من از تو هستم، بلكه دربارهى جفاكاران و درشتخويان از قريش و گردنكشان و اهل كبر و غرور نازل شد، شما: اى پدر بگو كه قلبم را زنده مىكند و خدا را خشنود مىنمايد.
به ياد پدر بعد از رحلت رسول اكرم
وقتى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم از دنيا رفت، بلال مؤذن ديگر اذان نمىگفت.
روزى فاطمه عليهاالسلام پيغام فرستاد: آرزو دارم يك مرتبه ديگر بانگ مؤذن پدرم را بشنوم بلال بر طبق دستور فاطمه شروع به اذان كرد.
اللهاكبر، اللهاكبر- فاطمه عليهاالسلام به ياد روزگار پدر افتاد، نتوانست از گريه خوددارى كند. هنگامى كه بلال گفت: «اشهد ان محمدا رسولالله» فاطمه عليهاالسلام از شنيدن نام پدر صيحه زد و بيهوش شد. به بلال خبر دادند ديگر اذان نگو كه فاطمه بيهوش شده است. بلال اذانش را قطع كرد. وقتى فاطمه عليهاالسلام به هوش آمد به بلال فرمود: اذان را تمام كن، عرض كرد: اجازه بده بقيه را نگويم زيرا براى شما مىترسم. [7]
از حضرت على عليهالسلام نقل شده است كه فرمود: حضرت رسول را در پيراهن مباركش غسل دادم و فاطمه گفت:
آن پيراهن را به من نشان بده! همين كه بوى پيراهن به مشام او رسيد از هوش رفت: من كه اين حالت را از او مشاهده كردم پيراهن را از او پنهان نمودم. [8]
حضرت فاطمه در جنگ احد و يارى نمودن پدر
رمضان سال سوم هجرت مىرسد، ولادت فرزندش حسن عليهالسلام خاطرهى شيرين پيروزيهاى جنگ بدر را كه در رمضان سال پيش رخ داد شيرينتر مىسازد.
چندى نگذشت كه جنگ احد آغاز شد.
حمزه عموى پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم سردار دلير مسلمانان و هفتاد و چهار تن نومسلمان ديگر به شهادت مىرسند.
ضايعه چندان دلخراش است كه خداي بزرگ ضمن آياتى آنان را تسليت مىدهد.
«ان يمسسكم قرح فقد مس القوم قرح مثله و تلك الايام نداولها بين الناس...». [9]
«اگر جراحتى به شما رسيد به آنان هم مانند آن رسيد. روزگار چنين است آن را از دست اين بدست آن مىدهيم...».
به زهراء خبر مىدهند پدرش در جنگ آسيب ديده است. سنگى به چهرهى او رسيده و چهرهاش را خونين ساخته است.
با دستهاى از زنان برمىخيزد. آب و خوردنى بر پشت خود برمىدارند و به رزمگاه مىروند.
زنان، مجروحان را آب مىدهند و زخمهاى آنها را مىبندند و فاطمه جراحت پدر را شست و شو مىدهد.
خون بند نمىآيد. پاره بوريايى را مىسوزاند و خاكستر آن را بر زخم مىنهد تا جريان خون قطع شود.
پيغمبر در مصيبت حمزه گريان شد و زهراء هم گريست.
فاطمه عليهاالسلام هر دو يا سه روز خود را به احد مىرساند و بر مزار شهيدان مىگريست و آنان را دعا مىكرد. [10]
- به هنگام جنگ احد هنگامى كه فاطمه و صفيه به رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم رسيدند به آن حضرت نظر افكندند، حضرت به على عليهالسلام فرمود عمهام را از من دور نگه داريد ولى فاطمه را مانع نشويد. وقتى فاطمه عليهاالسلام به حضرت نزديك شد و چهرهى حضرت را زخمى و دهان حضرت را آغشته به خون ديد، فرياد زد و شروع كرد به پاك كردن خونها و مىگفت: خشم خداوند بر كسى كه چهرهى رسول خدا را خونين كرده شدت يابد. [11]
- فاطمه عليهاالسلام فريادى زد و دستش را بر بالاى سرش گذاشت و با حالت فرياد و ناله با ديگر زنان هاشمى و قريشى از خانه بيرون آمد. [12]
- على عليهالسلام با سپر خود آب مىآورد و فاطمه عليهاالسلام خونها را از چهرهى حضرت مىشست حصيرى را گرفته و سوزانده و خاكستر آن را بر روى زخمها مىپاشيد.
در حاشيهى بحارالانوار آمده است: على عليهالسلام با سپر خود آب مىآورد، وقتى فاطمه عليهاالسلام ديد خونها را كه مىشويد بند نمىآيد، تكه حصيرى را گرفته و آتش زد و خاكستر آن را روى زخم پاشيد تا خون بند آمد. [13]
پی نوشت ها: -------------------------------
[1]سيره ابن هشام ج 2 ص 130/ 131- تاريخ طبرى ج 2 ص 104.
[2]تاريخ يعقوبى ج 2 ص 41.
[3]سعد بن خيثمه از نيكان صحابه پيامبر [ص] بود و در نبرد بدر به شهادت رسيد.
[4]آثار المدينة المنوره نگاه كنيد به تصوير شماره 3.
[5]سيرهى ابنهشام/ 1/ 416، تاريخ طبرى/ 2/ 344.
[6]صحيح بخارى/ ج 5/ ص 8.
[7]بحار/ 43/ 157.
[8]اهلبيت/ توفيق ابوعلم ص 166.
[9]آلعمران 143- 140
[10]زندگانى فاطمه زهراء دكتر شهيدى ص 79- 77 به نقل از: مغازى ص 290- 250- 249.
[11]بحار/ 20/ 95
[12]بحار/ 20/ 117
[13]بحار/ 102/ 103 منقول از: فاطمه زهراء عليهاالسلام شادمانى دل پيابمر صلى اللَّه عليه و آله و سلم ص 177- 176
منبع: http://www.yazahra.net/far2/selecttext.php?ic=93&subid=7
حضرت زهرا شبيه ترين كس به پيامبر در نشستن و برخاستن
فاطمه سلام الله عليها در قيام و قعودش شبيه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است... از عايشه نقل شده است كه گفت: كسى را شبيهتر از فاطمه سلام الله عليها به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از نظر رفتار و روش فردى در قيام و قعود نديدم.
هنگامى كه فاطمه سلام الله عليها بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وارد مىشد، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پيش پاى او قيام مىكرد و او را مىبوسيد و در جاى خود مىنشاند و متقابلا هنگامى كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بر فاطمه سلام الله عليها وارد مىشد، فاطمه سلام الله عليها پيش پاى پدر قيام كرده او را مىبوسيد و در جاى خود مىنشاند.
چون پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مريض شد، فاطمه سلام الله عليها وارد شد و خودش را به روى پدر افكند و او را بوسيد، بعد سرش را بلند كرد، و گريه كرد، دوباره خودش را به روى پدر افكند، بعد سرش را بلند كرد، و خنديد.
گفتم: گمان مىكردم كه او فاطمه سلام الله عليها داناترين زنان ما است، در حالى كه او هم زنى از زنهاست.
چون پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وفات يافت به او گفتم:
هنگامى كه خودت را به روى رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم افكندى، سپس سرت را بلند كردى و خنديدى چه شد؟ چرا خنديدى؟!
فاطمه سلام الله عليها فرمود:
من در آن هنگام مانند كسى بودم كه هستىاش را از دست داده است. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به من خبر داد نزديكترين كس كه به او ملحق شود من هستم، در اين هنگام خنديدم.