جمع بندی حريم خدا چیست؟ کیست ؟ کجاست؟

تب‌های اولیه

3 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
حريم خدا چیست؟ کیست ؟ کجاست؟

امام رضا سلام الله علیه:

مَنِ اتَّقَى اللّه‏َ يُتَّقى وَ مَنْ اَطاعَ اللّه‏َ يُطاعُ؛

هر كس حريم خدا را حفظ كند، حرمتش حفظ می ‏شود و هر كس خدا را اطاعت كند، اطاعت می شود.

كافى، ج 1، ص 137، ح 3 / ميزان الحكمه : ج 4، ص 489

منظور از حریم خداوند چیست؟ ائمه و افراد لایق؟ یا وجود کعبه ؟ یا وجودی دیگر؟

با نام و یاد دوست



کارشناس بحث: استاد مجید

M.javad;392213 نوشت:
منظور از حریم خداوند چیست؟ ائمه و افراد لایق؟ یا وجود کعبه ؟ یا وجودی دیگر؟

با صلوات بر محمد وآل محمد
با سلام وعرض ادب
کاربر گرامی لطفا به کل روایت توجه بفرمایید ،شاید نظرتان نسبت به روایت عوض گردد.
الحديث الثالث:
على بن ابراهيم عن المختار بن محمد المختار و محمد بن الحسن عن عبد اللَّه بن الحسن العلوى جميعا عن الفتح بن يزيد الجرجانى قال‏ ضمنى و ابا الحسن الطريق في منصرفى من مكة الى خراسان و هو سائر الى العراق فسمعته يقول: من‏ اتقى‏ اللَّه‏ يتقى‏ و من‏ اطاع‏ اللَّه‏ يطاع‏ فتلطفت في الوصول اليه فوصلت و سلمت فرد على السلام ثم قال يا فتح من ارضى الخالق لم يبال بسخط المخلوق و من اسخط الخالق فقمن ان يسلط اللَّه عليه سخط المخلوق و ان الخالق لا يوصف الا بما وصف به نفسه و انى يوصف الذى يعجز الحواس ان تدركه و الاوهام ان تناله و الخطرات ان تحده و الابصار عن الاحاطة به جل عما وصفه الواصفون و تعالى عما ينعته الناعتون نأى في قربه و قرب في بعده فهو في نأيه قريب و في قربه بعيد كيف الكيف فلا يقال كيف و اين الاين فلا يقال اين اذ هو منقطع الكيفوفة و الاينونية
شرح
راوى گفت هنگامى كه از مكه بازمى‏ گشتم كه بسوى خراسان بروم در ميان راه مكه امام ابو الحسن عليه السلام را ملاقات و زيارت نمودم شنيدم مي فرمود هر كه از پروردگار اطاعت نمايد و از گناهان بپرهيزد نجات خواهد يافت و از خطر عقوبت ايمن خواهد بود و هر كه آفريدگار را اطاعت نمايد مردم نيز از او اطاعت خواهند نمود از نظر هيئت و عظمتى كه در قلوب مردم خواهد داشت چون اين سخنان گهربار را از حضرت شنيدم بخدمت و حضورش شتافتم و بحضرتش سلام گفتم پاسخ مرا بسلام فرمود سپس خطاب نمود.
قوله عليه السلام‏: من ارضى الخالق لم يبال بسخط المخلوق:
فرمود اى فتح هر كه در مقام جلب رضايت آفريدگار بر آيد باكى ندارد و از غضب و خشم مردم خائف و بيمناك نخواهد بود زيرا كسى كه بآفريدگار علاقه قلبى و انقياد دارد قلب او قوى و نيرومند است و اعتماد بآفريدگار خواهد داشت و از ضرر و رويدادهاى ناگوار ايمن بوده و بهر تقدير خاطر او اطمينان داشته و تزلزل و اضطراب خاطر نخواهد داشت و بر تقدير و احتمال وقوع ضرر نيز از قدرت و توانائى ايمان صبر را مي تواند پيشه نمايد و خطر و ضرر را بصورت نعمت در آورد

قوله عليه السلام‏: و من اسخط الخالق فقمن ان يسلط اللَّه عليه سخط المخلوق:
و هر كه در اثر كفران نعمت و التزام بگنا هان در مقام تمرد بر آيد بخطرى خواهد افتاد باين كه ساحت پروردگار او را مورد سخط و غضب و آزار مردم قرار دهد زيرا چنان چه از وظايف الهى تمرد نمايد لا محاله بر حقوق مردم نيز تجاوز خواهد نمود در اثر اين رذيله وقار خود را از دست داده باكى ندارد كه بر ضرر مردم نيز اقدام نمايد بالاخره فاقد نيروى تقوى و وقار خواهد بود و هم چنين وقار و هيئت و موقعيتى نيز در قلوب مردم نخواهد داشت و در اثر تجاوز بر حقوق مردم مورد كيفر و مجازات قرار گيرد و لا اقل نيز مورد هتك قرار خواهد گرفت.

قوله عليه السلام‏: و ان الخالق لا يوصف الا بما وصف نفسه:
بيان آنست كه اهل ايمان ساحت كبريائى را نمى‏ توانند توصيف نمايند و نيز نبايد از نظر خود توصيف نمايند جز از طريقى كه ساحت پروردگار اعلام فرموده و از اهل بيت طهارت عليهم السلام مضمون و مفاد آن رسيده باشد زيرا علم بشر مقرون بجهل است و قابليت ندارد كه بصفات كبريائى راه يابد و بفهمد جز از طريق تعليمات و برنامه مكتب قرآن كه آن هم مفاد توصيف را بفهمد و بآن معتقد باشد و بخصوص از سخنان آنان پيروى نمايد.

قوله عليه السلام‏: و انى توصف الذى يعجز الحواس ان تدركه و الاوهام ان تناله و الخطرات ان تحده و الابصار عن الاحاطة به:
چگونه مى‏ تواند بشر ساحت كبريائى را توصيف نمايد در صورتى كه پايه علم و دانش بشر نيروى حس است كه عاجز است كبريائى و عظمت او را درك‏ نمايد و نيروى احساس تناسبى با ادراك حقايق و اسرار ندارد و هم چنين از جمله نيروى روانى او نيروى واهمه است كه جز خاطرات بى ‏اساس عارض او نمى‏ شود و با نيروى واهمه هرگز نمي توان بحقايق و اسرارى پى برد و درك كرد.
هم چنين با خاطرات بيهوده و بى‏ اساس نمي تواند صفات و نعمت هاى آفريدگار را بفهمد و به تعبير و سخن در آورد هم چنين با نيروى عقل و بصيرت اكتسابى هرگز نمي توان بصحنه نامتناهى قدرت و صفات و كمالات واجب راه يافت و حدود نعمت هاى پروردگار را نيز نمي توان فهميد و درك كرد تا چه رسد بكمالات كبريائى.

قوله عليه السلام‏: جل عما وصفه الواصفون و تعالى عما ينعته الناعتون:
مقام كبريائى بى ‏نهايت ارج دارتر از آنست كه عارفان توصيف مى‏ نمايند زيرا آن چه درك نمايند با عقول خود سنجيده و در حيطه خود آن حقيقت را در روان خود ايجاد نموده و آفريده و بآن معتقد هستند ساحت كبريائى خالق عارف و نيز خالق روان و فهم و عقيده توصيف‏ كنندگان است.
بر اين اساس ساحت كبريائى اجل و ارج دارتر از سخنان و توصيف و عقيده عارفان و توصيف‏ كنندگان است هم چنين بالاتر از نعت و توصيف هر سخنورى است كه در باره كبريائى سخنانى بگويد ساحت كبريائى بغير قياس از او و از سخنان او بالاتر است و منزه از نواقصى است كه طى سخنان خود مي گويند.

قوله عليه السلام‏: نأى في قربه و قرب في بعده فهو في نأيه قريب و في قربه بعيد:
از نظر كبريائى آفريدگار احاطه ذاتى نسبت بموجودات دارد و در عين حال قرب و نزديكى و احاطه بآن موجود باز بسيار دور بى ‏نهايت فاصله دارد زيرا
آفريدگار قائم بذات قدس است ولى هر موجود و آفريده ‏اى ربط محض و قائم بآفريدگار هستند و بعد و فاصل ه‏اى زياده بر اين تصور نمى‏ رود كه مخلوق از كبريائى خالق دارد آن فاصله‏ اى كه قيوميت از قوام دارد و نور از سايه دارد.

قوله عليه السلام‏: كيف الكيف فلا يقال كيف و اين الاين فلا يقال اين اذ هو منقطع الكيفوفة و الاينونة:
كيف؛ بمعناى چگونگى است آفريدگارى كه چگونگى‏ ها و عوارض را و هم چنين معروض آن ها را آفريده هرگز در باره ساحت كبريائى كيفيت و چگونگى نخواهد بود خلقت چگونگى و غرض عبارت از آفرينش همان حالت است بطور فعل بسيط نه آنست كه چيزى را عرض قرار دهد بطور فعل مركب زيرا جعل و ايجاد ميان شى‏ء و نفس آن نخواهد بود و خالق عرض و معروض و موضوع آن هرگز حقيقت آن عرض و يا معروض نخواهد بود.

زيرا خالق محال است مخلوق قرار بگيرد و يا به صفت او متصف گردد آفريدگارى كه عرض و موضوع آن را آفريده چگونه خود عرض و يا موضوع آن باشد و علت تام هرگز معلول و مخلوق نخواهد بود زيرا علت تام نيروى فاعليت و ايجاد است و مخلوق و عرض نيروى قابليت و امكان است جمع اين دو امكان ناپذير است.
بالاخره علت تام و خالق هرگز در رتبه مخلوق نخواهد بود بلكه ميان خالق و مخلوق لا محاله معيت قيومه در اصل وجود متأخر و مخلوق و متقدم خالق خواهد بود خلاصه خالق با مخلوق خود در نوع و ماهيت يكسان نخواهد بود و گر نه قيوميت و خالقيت مفهوم ندارد و اما انسان پدر و والد سبب پيدايش فرزند مى‏ شود از نظر اعداد بوده و خالق آفريدگار جهان است امتياز موجودات امكانى از وجود قدس ربوبى نه فقط از نظر فصل وجودى است و نه بصفت وجودى است. زيرا هر يك از موجودات امكانى نيز حصه‏ اى از وجود است مثلا موجود ممكن آميخته بقيد عدمى و ماهيت است ولى وجود ساحت كبريائى حقيقت وجود و بساطت وجود است بلكه حقيقت تفاوت ميان خالق و مخلوق بامور عدميه است كه مراتب نقصان و قصور وجود است.

و نيز اعدام بماهى اعدام كه فاقد وجود مي باشد زيرا در وجود نيست جز حقيقت وجود كه از رشحات و فيضان آنست و قوام هر حدى از حدود وجود بمحدد خالق آنست و تمام هر شى‏ء بكمال حقيقت آنست و ساحت كبريائى در هر شى‏ء از اشياء است از نظر اين كه ساحت كبريائى خالق و قيوم است و مخلوق قائم باو است.
قوله عليه السلام‏: اذ هو منقطع الكيفوفة و الاينونة:
« كيفوفة» اسم مصدر از« كيف» گرفته شده و هم چنين « اينونة» از« اين» گرفته شده اسم مصدر بمعناى چگونگى و عرض است و« اينونة» بمعناى عرض و چگونگى مكانى است و ساحت قدس از هر چگونگى منزه است زيرا خالق عرض و موضوع عرض و چگونگى است و خالق و مخلوق هرگز در رتبه وجودى يكسان نخواهد بود هم چنان كه قيوم با قائم و نور با سايه يكسان نخواهد بود و دخول در اشياء از نظر قيوميت است نه بمعناى امتزاج كه از صفات اجسام است و نه بمعناى دخول و جزئيت است.

بلكه هر موجود امكانى بر حسب تحليل دو جزء خواهد داشت اصل طبيعت وجود و ديگر حد خاص كه از نظر قصور وجود و آميختگى آن بعدم و ماهيت است كه هرگز بهره‏ ى ماهيت از وجود ندارد و باقى نمى‏ ماند جز حقيقت و صرف وجود و بسيط و نظر باين كه هر يك از مراتب نقصان مصداق بعض معانى است كه بآن ها ماهيت گفته مى‏ شود پس از قيد ممكن از واجب امتياز خواهد داشت‏ نه از قيد وجودى زيرا هر وجود ناقص آميخته بعدم است.

بالاخره تمام امتياز وجود واجب از موجود ممكن بكمال ذاتى و سعه وجودى و انبساط نور كبريائى است و نقطه مقابل از طرف ديگر قيد عدمى و قصور وجودى موجودات امكانى از نيل و درك كمالات واجبى است موجودى كه از درك اسرار خالق عاجز است چگونه واجد آن حقايق از طريق اكتساب خواهد بود وجود مقول بتشكيك است بهمين قياس كمالات وجودى نيز مقول بتشكيك خواهد بود.
(و الحمد للَّه زنة عرشه)« درخشان پرتوى از اصول كافى، ج‏1، صص104- 111»

موضوع قفل شده است