*آخرین آفتاب*حضرت محمد ص را بهتر بشناسیم.

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
*آخرین آفتاب*حضرت محمد ص را بهتر بشناسیم.

بسم الله
انواری از وجود مبارک
پیامبر بزرگ اسلام


بسیار بزرگ و گرانقدر بود و در دلها عزیز و گرامی، چهره ی مبارکش مانند ماه شب چهارده می تابید. دیدگانی درشت، پیشانی بلند، ابروانی پیوسته و گونه هایی ضاف داشت و قامتی میانه.

***********************

آرام و آهسته راه میرفت و در انجام کارهای خیر از همه سبقت می گرفت.

***********************

دنیا و ناملایماتش او را به خشم نمی آورد ولی هنگامی که حقی پایمال میشد از شدت خشم کسی او را نمیشناخت تا آن که حق پایمال شده را باز ستاند.

***********************

هر کس را به مقدار فضیلتی که در دین داشت احترام می گذاشت.

************************

به حاجتهای مردم رسیدگی میکرد. از کار و بارشان می پرسید و امورشان را اصلاح میکرد.

کارهای شخصی اش را خودش انجام می داد؛ لباسش را وصله می زد، کفش خود را می دوخت و خود گوسفندان را می دوشید.

***************

با هرکس روبرو می شد چه کوچکتر چه بزرگتر سلام می کرد. با تبسّم حرف می زد.

***************

وقتی بین دو کار مخیّر می شد سخت ترین را انتخاب می کرد.

***************

اگر ستمی به او میشد خشمگین نمی گشت و در پی انتقام بر نمی آمد اما اگر به آیین الهی بی احترامی می شد خشم می گرفت و چهره اش بر افروخته می شد.

***************

هیچ خوراکی را نکوهش نمی کرد.

***************

بیشتر اوقات رو به قبله می نشست و هرگز بین یارانش پای خود را دراز نمی کرد.

***************

آزار دهندگان را می بخشید.

***************

اگر کسی با او حرف می زد آن قدر صبر می کرد تا حرفش تمام شود.

وقتی نوزادی را برای نامگذاری و دعا به حضورش می آوردند پیامبر به احترام بستگانش او را در دامان خود می نشاند. گاه می شد که کودک دامانشان را نجس می کرد، برخی ناراحت می شدند و تندی می کردند، پیامبر می فرمود مانع کار او نشوید، او را رها کنید..
بستگان کودک از اینکه آزردگی و ملالت خاطری ازین اتفاق در پیامبر نمی دیدند، خوشحال می شدند و وقتی می رفتند ایشان لباس خود را آب میکشد.

************

غلام ایشان می گوید: 9 سال خدمتگذار ایشان بودم، هرگز یاد ندارم که در این مدت در کاری که خوشایندشان نبود به من گفته باشد: چرا چنین کردی؟ و هرگز در کاری بر من ایراد نگرفت.

***********

هرگاه داخل منزلی می شد در نزدیکترین جای خالی به محل ورود خود می نشست.( پایین ترین جای خانه)

***********

در میان اصحاب طوری می نشست که اگر فرد غریبه ای وارد می شد، نمی دانست پیامبر کدام است، تا آن که بپرسد.

چون از چیزی ناراحت و غمگین می شد به نماز و عبادت خدا پناه می برد.

*************

در کارها به اهل خانه کمک می نمود و با دست خود گوشت خرد می کرد.

*************

با بردگان بر زمین می نشست و غذا می خورد.

*************

اگر اطرافیانش به چیزی می خندیدند، می خندید. اگر از چیزی تعجب می کردند، تعجب می کرد.

*************

همیشه هم می گفت:(( بهترین شما، خوش اخلاق ترین شماست.))
الحق، این بهترین خودش بود.

*************

اگر با کسی دست می داد، دستش را نمی کشید تا این که طرف مقابل بکشد.

*************

کفش و لباسش را خودش وصله می زد.

یهودی بود، پرسید:(( تو بهتری یا موسی که با خدا حرف زد و تورات و انجیل به او نازل شد و دریا با عصایش خشک شد؟)) جواب داد:
_ آدم وقتی از بهشت بیرون شد، گفت:(( خدایا! به حق محمّد و آل محمّد مرا ببخش.)) و خدا بخشید.
نوح وقتی باران های سیل آسا آمد گفت:(( خدایا! به حق محمّد و آل محمّد مرا نجات بده.)) و خدا نجاتش داد.
ابراهیم را که انداختند توی آتش گفت:(( خدایا! به حق محمّد و آل محمّد مرا نجات بده.)) و خدا آتش را سرد کرد.
موسی وقتی عصایش را انداخت و اژدها شد، ترسید. گفت:(( خدایا! به حق محمّد و آل محمّد امانم بده.)) و خدا امانش داد.
یهودی! یکی از بچه های من که اسمش مهدی است ظهور خواهد کرد که عیسی از یارانش خواهد بود و پشت سرش نماز خواهد خواند.
یهودی بی هیچ حرفی راهش را گرفت و رفت.

سلام علیکم
با اجازه سرکار رابعه و همکاران بزرگوار
:Gol:
مرحوم شیخ مفید، به نقل از امام جعفر صادق صلوات اللّه علیه حكایت نماید: روزی به رسول گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله ، خبر دادند كه فلان جوان مسلمان ، مدّتی است در سكرات مرگ و جان دادن به سر می برد ونمی میرد. چون حضرت رسول بر بالین آن جوان حضور یافت ، فرمود: بگو لا إ لهَ إ لاّ اللّه ؛ ولی مثل این كه زبان جوان قفل شده باشد ونمی توانست حركت دهد، حضرت چند بار تكرار نمود و جوان بر گفتن كلمه طیّبه لا إ لهَ إ لاّ اللّه قادر نبود. زنی در كنار بستر جوان مشغول پرستاری از او بود، حضرت از آن زن سؤ ال نمود: آیا این جوان مادر دارد؟ پاسخ داد: بلی ، من مادر او هستم.
حضرت فرمود: آیا از فرزندت ناراحت و ناراضی می باشی ؟ گفت : آری ، مدّت پنج سال كه است با او سخن نگفته ام . حضرت پیشنهاد داد: از فرزندت راضی شو. عرض كرد: به احترام شما از او راضی شدم و خداوند نیز از او راضی باشد. سپس حضرت به جوان فرمود: بگو لا إ لهَ إ لاّ اللّه ، در این موقع آن جوان سریع كلمه طیّبه را بر زبان خود جاری كرد. بعد از آن ، حضرت به او فرمود: دقّت كن ، اكنون چه می بینی ؟
عرض كرد: مردی سیاه چهره با لباس های كثیف و بدبو همین الا ن در كنارم می باشد و سخت گلوی مرا می فشارد. حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله ، اظهار نمود: بگو: یا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسیرَ، وَ یَعْفُو عَنِ الْكَثیرِ، إ قبَلْ مِنِّی الْیَسیرَ، وَاعْفُ عنّی الْكَثیرَ، إ نّكَ اءنْتَ الْغَفُورُ الرَّحیم . یعنی ؛ ای كسی كه عمل ناچیز را پذیرا هستی ، و از خطاهای بسیار در می گذری ، كمترین عمل مرا بپذیر و گناهان بسیارم را به بخشای ؛ همانا كه تو آمرزنده و مهربان هستی ، وقتی جوان این دعا را خواند، حضرت فرمود: اكنون چه می بینی ؟ گفت : مردی خوش چهره و سفید روی و خوش بو با بهترین لباس ، در كنارم آمد و با ورود او، آن شخص سیاه چهره رفت . حضرت فرمود: بار دیگر آن جملات را بخوان ، وقتی تكرار كرد. و در همان لحظه روح ، از بدنش خارج شد و به دست پر بركت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله ، نجات یافت و سعادتمند گردید.
چهل داستان و چهل حديث از حضرت رسول خدا (ص)

بسم الله الرحمن الرحیم
حقیر برای این تایپیک در نظر دارم برای شناخت نبی آخرالزمان تمامی دلایل از هر جهت قرار بدهم و برای این منظور از دلایل عقلی شروع می کنم و ابتدا با فرض قبول کردن خدا (این بحث جداگانه دارد) دلایل کلی قبول نبوت را می آورم و سپس به اثبات نبوت خاتم الانبیاء می پردازم تا این پیغمبر را بهتر بشناسیم.برای این منظور از کتاب شخصی ناشناخته که دلایل عقلی خوبی در موضوع نبوت کلی آورده شروع می کنم.

[=arial][=Times New Roman]قسمت دويم
در معرفت پيغمبران است و در اين قسمت نيز چهار مطلب است :
[=Times New Roman]مطلب اول
در شناختن آنكه پيغمبري در ميان مردم در هر عصر كه باشد ضرور است و بايد او چه صفت داشته باشد و او را بچه بايد شناخت كه راستگوست بر خداوند عالم يا دروغگو و در اين مطلب چند فصل است .
[=Times New Roman]فصل بدانكه پيغمبر مختصر پيغامبر است و آن كسي است كه از كسي نزد كسي پيغامي به‌برد و آن را به عربي رسول ميگويند پس رسول اللّه يعني پيغامبر خدا و بسا باشد كه پيغام‌آور گويند و آن هم همان معني رسول را دارد لكن رسول پيغامبر است از خدا بخلق كه فرمايش خدا را بخلق ميرساند كه خداي شما چنين و چنان گفته است و پيغامبر است از خلق بخدا كه عرض حاجات خلق را بخدا ميكند كه بندگان چنين و چنان ميخواهند و پيغام‌آور خداست بخلق كه فرمايش خدا را آورده و پيغام‌آور خلق است بخدا كه بندگان تو چنين عرض كرده‌اند ولي چون در زبان عجم و غير عجم آور وقتي ميگويند كه بسوي سخنگو آورده باشد و برنده وقتي ميگويند كه از پيش سخنگو به‌برد نزد كسي ديگر پس اگر خدا سخنگو باشد پيغامبر گويد و اگر ما سخنگو باشيم پيغام‌آور گوئيم پس رسولان خدا پيغامبر خدايند و پيغام‌آوران خلقند و اگر بمعني عرض حاجت گوئي پيغامبران مايند و پيغام‌آوران خدا ولي اين معني دور است از عقل مردم و معني اول نزديكتر است بعقل .
[=Times New Roman]فصل بدانكه چون در اين عالم بنظر عبرت نظر كني و اين طور حكمتي كه


[/HR][=arial]صفحه ١٠٨
[/HR][=arial] فهم عاقلان و علم دانايان در آن حيران است به‌بيني چنانكه قدري از آن را در قسمت اول دانستي خواهي يافت كه چنين حكيمي كه يك ذره از حكمت و راستي را فروگذاشت نكرده كوتاهي در حكمتهاي بزرگ بزرگ نخواهد كرد و چيزي چند را كه اگر آنها باشند بناي عالم برپا خواهد بود و اگر نباشند بناي عالم خراب خواهد شد ترك نخواهد كرد زيرا كه چيزهائي كه در عالم هست بعضي بكار همه خلق مي‌آيد و بعضي بكار بعض خلق مي‌آيد و ما مي‌بينيم كه در آن چيزهائي كه بكار بعض خلق مي‌آيد اين حكيم كوتاهي نكرده مثلاً دواها كه هر يك در كل عالم بكار نبوده خلقت كرده و حال آنكه هر يك بكار بعضي از عالم مي‌آيد و بكار بعضي نمي‌آيد چنانكه مي‌بيني و همچنين بسياري از چيزهاي ديگر كه بكار همه كس و همه چيز نميآيد و در اين چيزها كوتاهي نكرده و از براي وقت حاجت و از براي اهل حاجت آفريده چه گونه در كارها كه بناي كل عالم بآنها برپاست و اگر نباشند كل عالم ويران ميشود كوتاهي و فروگذاشت خواهد كرد هرگز حكيم چنين عملي نخواهد كرد و كدام دليل از اين بهتر كه عالم برپاست و زمين برقرار است و آسمان در گردش و آفتاب و ماه و ستارگان هر يك از روي حكمت ميگردند پس همين بزرگتر دليل‌هاست كه آن چيزها كه بناي عالم بآن برپاست هست و اگر نبود عالم نبود پس عالم جميع آن چيزها كه در صلاح آن ضرور بود همه را دارد اگر نه برپا نبود پس چون بنظر حكمت و عبرت بنگري خواهي يافت كه بني‌آدم بطوري خلقت شده‌اند كه بايد با هم در شهرها و دهات باشند و در يكجا چند تن از آنها گرد آيند و الا زيست نتوانند كرد و همه در يك ساعت تلف خواهند شد از آنكه هر يك بايد بصنعتي و شغلي مشغول باشند يكي زراعت كند بجهت خوردن ايشان
[/HR][=arial]صفحه ١٠٩
[/HR][=arial] و يكي آب بيرون آورد بجهت آشاميدن ايشان و يكي به‌بافد بجهت لباس ايشان و يكي نجاري كند بجهت اسباب زراعت و ساير حاجتهاي ايشان و يكي آهنگري كند بجهت اسباب زراعت و بافندگي و بيرون آوردن آبها و ساير صنعتهاي ايشان و يكي بنّا باشد بجهت خانِها و منزلهاي ايشان و يكي باشد كه متوجه چهارپايان ايشان شود و يكي باشد كه متوجه گوسفندان ايشان شود و يكي براي ايشان هيمه بياورد و همچنين و يك نفر اگر ميخواست كه يكي از اين عملها را بكند در روز اول ميمرد پيش از آنكه بانجام رساند چنانكه بديهي است پس اين تركيب خلقت بايد با هم باشند بخلاف باقي حيوانات كه هر يك تنها ميتوانند زيست كنند چرا كه لباس ايشان بر تن ايشان ساخته شده است و طاقت سرما و گرما در خلقت خود ايشان قرارداد شده است و رزق ايشان در گياه بيابان قرار داد شده است و هر يك كه درنده‌اند در ساير حيوانات قرار شده است و هر يك را بتنهائي قدرت داده است كه تحصيل رزق خود را بكنند پس آنها زيست ميتوانند كرد و اولاد آدم نميتوانند آن طور زيست كنند [=Times New Roman]و اگر كسي گويد چه شود كه اولاد آدم هم گياه صحرا خورند و خود را عادت به برهنگي دهند و در مغارِها و مغاكها و سوراخها منزل كنند [=Times New Roman]گوئيم آنوقت لازم مي‌آمد كه بسياري از خلقت حكيم كه در بنيه انسان قرار داده از قُوِّها و فهمها و صنعتها همه لغو و بيجا باشد و بروز نكند و قدرت خدا آشكار نگردد و اين دست و پنجِها كه بجهت صنعتها مهيا شده بيجا باشد و اين كام و زبان و دندان و حنجره كه بجهت سخن مهيا شده است عبث باشد و اين هوش كه بجهت كتابت و علمها و صنعتها گذارده شده است بيجا باشد و خاصيت هيچيك ظاهر نشود بجهت آنكه اگر اولاد آدم هر يك هر يك تنها باشند هيچيك از اينها را
[/HR][=arial]صفحه ١١٠
[/HR][=arial] نخواهند آموخت و از ايشان بروز نخواهد كرد پس چون خدا ايشان را صاحب اين قُوِّها و فهمها خلقت كرده بود ايشان را شهري خلقت كرد كه گرد هم باشند تا از هم بياموزند و آن قُوِّها و فهمها از ايشان بروز كند وانگهي كه اين محض خيال است اگر مي‌توانستند زيست كرد زيست ميكردند و از محنت و كلفت ميرستند و زحمت كسب و كار و نزاع بر خود نميگذاشتند وانگهي نه همه كس را طاقت چوب و گياه خوردن است طفل بي‌دندان دارند و پير بي‌دندان دارند و عليل و مريض دارند و نازك و لطيف دارند وانگهي كه همه را طاقت سرما و گرما نيست طفل دارند مريض دارند ضعيف دارند زمين‌گير دارند و همچنين اين محض حرف و خيال است اگر ميشد كرده بودند يا آنكه قومي كرده بودند پس معلوم است كه نميشود پس معلوم شد كه طبع اولاد آدم شهري است يعني بايد كه در يكجا جمع باشند و مقصودم از شهري نه شهرستاني است بلكه يعني بايد كه گرد هم باشند و هر جا كه جمعي از اولاد آدم گرد آيند شهر باشد و حاجاتشان از هم برآيد و ايشان را ديگر حاجتها باشد از گياه و حيوان و آنها را ديگر بر گرد خود درآورند كه مقصود باغها و مزرعِها و چارپايان باشد پس چون چنين خلقت شدند بايد هر كسي را طبعي باشد و طاقتي و قوّهٔ و فهمي باشد تا صنعتي از او برآيد نه از هر كسي بنّائي و عمل برآيد چرا كه طاقتي و قوّهٔ ميخواهد و طاقت آفتاب و بيل زدن ميخواهد و نه از هر كسي كتابت برآيد زيرا كه دست و پنجه مناسب ميخواهد و قوّه چشم و سر و گردن و كمر و طاقت نشستن ميبايد تا كتابت شود و نه هر كس نقش ميتواند كرد و نه هر كس ميتواند بافت و نه هر كس ميتواند زراعت كرد و نه هر كس متصل ميتواند سفر و تجارت كند و همچنين هر كسبي و صنعتي قوّه عضوي
[/HR][=arial]صفحه ١١١
[/HR][=arial] را و طاقت عضوي و مناسبت عضوي را ميخواهد و الا آن صنعت را بانجام نميتواند رساند البته چنانكه ظاهر است و ديگر نه هر صنعتي را هر سليقهٔ قبول ميكند بسا صنعتي كه انسان قبول آنرا نكند اگر چه بميرد پس بايد سليقِها هم مختلف شود و طبيعتها هم مختلف تا آن صنعت و آن كار بسليقه او روا باشد و بطبع او بچسپد و همچنين هر كاري قدري معيّن از هوش و فهم ضرور دارد چه بسيار كارها كه هوش چندان نخواهد و چه بسيار كارها كه هوش فراوان خواهد پس چه بسيار كسي كه هوش نجاري دارد و آنرا بانجام ميرساند ولي آهنگري نميتواند كرد و چه بسيار كسي كه علم نجوم ميفهمد و طب نميفهمد چه بسيار كسي كه ممكن نيست ملا شود ولي صنعتهاي ديگر اگر چه بسيار فهم خواهد بتواند كند و همچنين هر كاري يك طور فهمي ميخواهد و يك قدر معين هوشي ميخواهد پس از اين جهت هوش هر كس و طاقت و قوّه و بنيه هر كس بايد مختلف و بتفاوت باشد تا نظم عالم برقرار باشد و چون مردم از چهار خلط يعني صفرا و خون و بلغم و سودا خلقت شده‌اند پس بايد اينها بكم و زياد باشد تا آنها تفاوت پيدا كنند كه اگر همه همسر داشتند همه مثل هم ميشدند پس چون اين چهار در مردم بتفاوت شد طبيعتهاي مردم مختلف شد و خُلق و خوي مردم بتفاوت شد هر كس كه صفراي او زياده باشد قدبلندتر و همت‌دارتر و كج‌خُلق‌تر شد و بكارهاي آتشي ميل بيشتر كرد و برياست و تكبر و بزرگي آشناتر شد و تنددست‌تر و جَلدكارتر شد مثلاً و هر كس خون او زيادتر شد چاق‌تر و كوتاه‌تر و معتدل‌تر و ملايم‌خُلق‌تر شد و بكارهاي هوائي ميل بيشتر كرد و بعيال‌داري و شهوت زن و فرزند مناسب‌تر شد و بزرگمنش و متواضع‌تر شد و در كارها فكر و عاقبت‌انديشي بيشتر كرد و هر كس بلغم او زيادتر شد چاق‌تر
[/HR][=arial]صفحه ١١٢
[/HR][=arial] و چهارپهلوتر شد و بسيار با حلم و كسالت و مدارا و سست و پست‌همت‌تر شد و تابع بودن و كوچكي كردن در نظر او بهتر شد و بكارهاي آبي مايل‌تر شد و دون همت و كوچك‌نفس‌تر شد و طبيعت زنان در آن بيشتر پيدا شد و هر كس سوداي او بيشتر شد تيزهوش‌تر و مكّارتر و كوتاه‌اندام‌تر و خشك و لاغرتر شد و از مردم وحشت او بيشتر شد و كج‌خُلق‌تر شد و صاحب‌ترس‌تر و كارهاي مخفي را بيشتر دوست داشت و عاقبت‌انديش‌تر شد و كارهاي خاكي را بيشتر دوست‌دار و عمردرازتر شد و همچنين بجهت تفاوت اين چهار خلط مردم در رنگ و شكل و اندام و عقل و فهم و طاقت و قوه و بنيه مختلف و بتفاوت شدند و بسا كسي كه دو خلط او بيشتر است و بسا كسي كه سه خلط او بيشتر است و بسا كسي كه معتدل باشد پس چون مردم واجب شد كه شهري باشند و بر گرد هم جمع آيند و حكيم بجهت آنكه عيش و زندگاني ايشان بانجام رسد آنها را مختلف خلقت كرد در ميان ايشان لامحاله خلاف پيدا شود و نزاع و جدال درآيد چرا كه طبيعتهاي مختلف دارند و كار بتاراج و قتل و غارت رسد و از گرد آمدن در شهرها فساد بيشتر شود و اين معني باعث آن شود كه هيچكس ايمن از شرّ ديگري نباشد و شب خاطرجمع نخوابد و بر جان و مال خود ايمن نشود بلكه همه در زمان قليلي كشته و برطرف خواهند شد و عالم قرار نگيرد و حكمت تمام نشود پس در حكمت لازم شد كه در هر وقتي بلكه در هر شهري در ميان خلق بزرگي باشد و در طبيعت باقي از آن ترسي باشد كه از او بترسند و اطاعت او را كنند و آن بزرگ نگذارد كه در ميان ايشان خلاف و نزاع و قتل و غارت افتد راهها را امن كند و شهرها را امن كند تا بخاطر جمع هر كس بكار خود مشغول شود و معاملات و داد و ستد ايشان بطور نظم
[/HR][=arial]صفحه ١١٣
[/HR][=arial] باشد تا زندگاني كنند و اگر بزرگ نبود و كسي از كسي نميترسيد مثل درندگان يكديگر را پاره پاره ميكردند و مثل حشرات و حيوانات هر كس ميرسيد ديگري را ميخورد و زن او را صاحب ميشد و اولاد معلوم نميشد و ارث و تربيت برطرف ميشد و رحم و محبت در آن هنگام كه هيچ كس قوم خود و فرزند خود را نشناسد تمام ميشد و عداوتها بالا ميگرفت و در يك روز همه تمام ميشدند پس لازم شد در حكمت حكيم كه در ميان آفريدگان بزرگي باشد كه در ميان ايشان حكم كند و نزاع و جنگ نگذارد در ميان ايشان كه هويدا گردد و هر خلاف كه در معاملات ايشان يافت شود آن بزرگ رفع آنرا نمايد و در اين دليل كه ما ياد كرديم هيچ دانا نتواند كه بحثي نمايد بلكه بر همه كس آشكارا و واضح ميگردد كه در اين بنياد و اين حكمت محال است كه بزرگتري نباشد چه گونه نه و حال آنكه خداوند عالم بر زنبوران پادشاهي قرار داده است بعد از اينكه خلقت ايشان براي پيدا شدن عسل شد بجهت مصلحتها و منفعتها پس ايشان هم بايستي كه شهري باشند يعني جمعي از آنها بر گرد هم جمع آيند تا عسل پيدا شود و اگر هر زنبوري در جائي ميبودي اين مصلحت عالم خراب شدي و ديگر عسل جمع نيامدي پس بايستي كه جمعي از آنها در يكجا جمع شوند تا عسل جمع شود و چون شهري شدند همان احتمال كه در بني‌آدم گفتيم در اينجا هم همان احتمال پيدا شد بجهت اين بزرگتري براي ايشان لازم شد تا در ميان ايشان حكم كند و ايشان را گرد هم بدارد و همچنين ساير جانوران هر يك را يك نوع بزرگتري است حتي آنكه چون اعضاي تو هم بايستي كه بر گرد هم جمع باشند چون بني‌آدم و تا بر گرد هم نباشند آن مصلحت كه در آفريدن فرزند آدم است بظهور نميرسد و اعضاي تو هم بايد شهري
[/HR][=arial]صفحه ١١٤
[/HR][=arial] باشد لهذا در ميان اعضاي تو هم بزرگتري ضرور شد كه دل تو باشد و او در ميان اعضاي تو حكم ميكند و هر يك را بكار خود ميدارد چون دست تو را احتياج بچشم شود چشم را حكم ميكند كه در حاجت او رود و چون چشم تو را احتياج بگوش شود گوش تو را حكم كند كه حاجت چشم را برآورد و چون همه را حاجت به پا شود حكم كند به پاها كه حاجت باقي را برآورند بلكه اگر حاجت عضوي برَگي شود حكم بآن رگ كند كه حاجت آن عضو را برآور و اگر دل در ميان نبودي هيچ عضو حاجت عضوي ديگر برنياوردي و هيچ عضوي درد عضو ديگر را نيافتي و زبان او را نفهميدي و بر او ترحم نكردي حتي آنكه خلقت كل حيوانات نيز بر همين نهج است پس چون اين حكمت را يافتي كه هر جماعتي كه با هم بودن ايشان ضرور باشد بايستي كه در ميان ايشان بزرگتري باشد تا آنها را با هم بدارد و بكار يكديگر وادارد تا نظم عالم برقرار باشد و همين دليل هم بزرگتر دليلي است بر خداوند عالم كه چون شخص دانا و بينا در اين عالم نظر ميكند كه آفتاب و ماه و ستارگان و آسمانها و چهار جوهر آتش و باد و آب و خاك و كل جماد و نبات و حيوان و انسان همه بر وفق مصلحت هم و صواب و حكمت در حركت و سكونند و اختلاف فصلها و بادها و ابرها و بارانها و روز و شب همه بر وفق حكمت بوقت خود ميآيند و بوقت خود ميروند و در وقت خود ساكنند و در وقت خود متحرك ميباشند و همه حاجت يكديگر را برميآورند و بكار يكديگر ميآيند اگر هر يك آني از محل حاجت خود تخلف كند تمامي هلاك ميشوند و هر يك در وقت حاجت ديگري حاضر است و بخدمت و رفع حاجت او ايستادگي ميكند چون در اينها همه نظر كند ميفهمد كه يك نفر بزرگتري است كه همه را بكار ميدارد و در
[/HR][=arial]صفحه ١١٥
[/HR][=arial] وقت حاجت هر يك آن ديگري را در كار رفع حاجت او ميدارد اگر نه كجا انسان زبان حيوان دانستي و كجا حيوان زبان انسان فهميدي تا باو بگويد رام شو براي من و صبر بر سنگيني بار من بكن و شب و روز بار مرا به‌بر و كجا آن محبت بود تا اين صدمه را بخود بگذارد و كجا گياه زبان هر دو را فهميدي كه باو بگويند بروي از زمين و صبر كن تا تو را ما بخوريم و هلاك كنيم تا وجود ما برپا باشد و كجا همه زبان جواهر چهارگانه دانستندي كه بآنها بگويند كه بر حسب صلاح ما باشيد و همه با هم تركيب و مخلوط شويد تا ما برپا باشيم و هر يك هلاك شويد تا ما برقرار باشيم و كجا آنها زبان آفتاب و ماه و ستارگان دانستندي كه بگويند شما بر حسب مصلحت ما بگرديد و خود را شب و روز بتعب اندازيد و دمي آرام نگيريد تا ما برقرار باشيم پس چون همه بر حسب صلاح و حكمت در تعب كار ديگري و رفع حاجت آن هستند و بعضي هلاك مي‌شوند تا بعضي ديگر بوجود آيند عاقل ميفهمد كه در ميانه خدائي است يگانه كه او همه را بكار ميدارد و در حاجت ديگري ميدارد و خدا متعدد و بسيار نميشود چرا كه اگر بسيار بودندي بايستي كه شهري و با هم باشند تا كار عالم بگذرد و چون جماعتي شدند با هم مختلف شوند در طبع و خو و اخلاق و احوال و نزاع و جدال شود و باز بر آنها يكي ديگر بايد حاكم و خدا باشد تا آنها را بكار بگيرد و همچنين تا امر ميرسد بيكي و جدال نشدن با وجود جماعت شدن محال است چرا كه تعدد آنها از اختلاف طبيعتها شود و اختلاف طبيعتها باعث خلافها شود و محتاج بحاكم شوند كه بر ايشان فرمانفرما باشد لامحاله اگر چه دو پيغمبر هم در يك جماعت باشند لامحاله در مابين ايشان خلاف شود و بر يك چيز جمع نشوند البته بجهت آنكه
[/HR][=arial]صفحه ١١٦
[/HR][=arial] بقدر اختلاف صورت آنها روح آنها مختلف است و چون روحها با هم مختلف شد فهمها با هم مختلف ميشود و چون فهمها با هم مختلف شد آنچه او ميفهمد و حكم ميكند غير آن است كه ديگري فهمد و حكم كند لامحاله و همين اختلاف است از اين جهت هرگز دو حجت بر يك قوم نشود مگر آنكه يكي در حيات ديگري رعيت باشد از براي آن ديگري و ساكت باشد و اگر گاهي بيني كه دو پيغمبر با هم خلاف نكنند بجهت آنست كه حاكم در ميان است و آن دو خدائي دارند و هر دو مطيع يك خدايند و اگر مطيع نبودندي اختلاف آنگاه ظاهر شدي باري كلام در اثبات خدا و توحيد نبود اما چون دليل يكجوره بود سخن باينجا كشيد و از آنچه ياد كرديم نيكو آشكار شد كه هر جماعتي را بزرگي ضرور است و الا آن جماعت از هم بپاشند و برطرف شوند پس جماعت بني‌آدم را بزرگي ضرور است تا زندگي ايشان برقرار باشد و زنده باشند و از اين واضحتر مطلب نميشود چرا كه بچشم خود داري مي‌بيني .

[=arial][=Times New Roman]فصل طوري ديگر دليل آوريم تا از راه ديگر هم آشكارا شود بدانكه بعد از اينكه دانستي كه خداي حكيم اين خلق را عبث نيافريده بلكه براي مصلحتي آفريده بجهت آنكه حكيم باين حكمت كار عبث نميكند پس بايد كه اين خلق باقي باشند تا آن فايده بظهور رسد بجهت آنكه كسي كه كوزه براي آب خوردن ميسازد بايد طوري بسازد و طوري نگاهداري كند كه بمصرف آب خوردن بيايد كه اگر طوري بسازد كه بآب نرسد يا آن را نگاهداري نكند تا وقت پيدا شدن آب آن كار لغو و عبث ميشود چنانكه واضح است و خداوند كه اين فرزندان آدم را آفريد بجهت مصلحتي بايد ايشان را بدارد


[/HR][=arial]صفحه ١١٧
[/HR][=arial] و نگاهداري كند تا بآن كار آيند كه براي او خلق شده‌اند و آنها باقي نخواهند ماند مگر آنكه از هر چه باعث فساد وجود ايشان است از آن دوري كنند و هر چه باعث صلاح و پاينده بودن وجود ايشان است آن را بكار برند و بآن عمل كنند و اين مطلب هم بسي واضح است كه اگر طفلي نادان را در بياباني بيندازي او چون نميداند كه چه بوجود او و هستي او ضرر دارد نميداند از چه دوري كند و چون نميداند كه چه باعث پايندگي اوست و صلاح وجود او در اوست نميداند بچه چيز نزديكي كند تا وجود او برپا باشد لهذا زيست نخواهد كرد مگر زمان قليلي و تلف ميشود و بآن خاصيت كه براي آن خلقت شده نخواهد رسيد و تو ميداني كه اين خلق اول نادان بوده‌اند و در اول خلقت زبان نميدانستند و صنعتها نميدانستند و از نيك و بد روزگار اطلاع نداشتند پس وجود ايشان برپا نمي‌ماند اگر كسي ايجاد نشده بود كه بايشان زبان بياموزد و بايشان صنعتها بياموزد و نفع و ضرر ايشان را بايشان بياموزد پس واجب است در حكمت الهي كه يك كسي در ميان خلق باشد كه نيك و بد و صلاح و فساد كار ايشان را بايشان بياموزد بلكه در هر عصري بايد يكي باشد كه صلاح كار و فساد كار ايشان را بايشان بياموزد چرا كه مصلحتها در هر عصري مختلف ميشود و در هر زماني بايد طوري سلوك كرد مزاجها ميگردد اخلاقها تفاوت ميكند طبيعتها تغيير مي‌كند پس مصلحتها ميگردد پس بايد در هر عصري كسي باشد تا صلاح هر عصري را باهل آن عصر بگويد و اگر تو مي‌بيني كه جمعي اطاعت بزرگان نميكنند و با وجود اين زنده‌اند و امر زندگي ايشان ميگذرد اين چند راه دارد يكي آنكه اگر حرف يك بزرگ را نشنيدند حرف بزرگ ديگر را شنيدند و اگر به پيغمبري نگرويدند به پيغمبري ديگر گرويده‌اند و بواسطه
[/HR][=arial]صفحه ١١٨
[/HR][=arial] بركت تعليم آن پيغمبر زنده‌اند و اگر حرف هيچ پيغمبري را نشنيده‌اند حرف كساني را شنيده‌اند كه آنها حرف پيغمبران شنيده‌اند و باز از جهت عمل كردن آنها بحرف پيغمبران اگر چه از روي نفهميدگي است زيست كرده‌اند و لكن چه زيستني كه در زندگي ايشان خلل‌ها و خرابيها هست و اگر حرف پيغمبران مي‌شنيدندي هيچ خرابي در كار ايشان پيدا نشدي و امر زندگي ايشان در نهايت درستي ميگذشت پس اين فسادها كه حال در عالم مي‌بيني همه از نشنيدن حرف پيغمبران است و خلقت خدا كامل است در هر عصري پيغمبري آفريده كه كل صلاح آن عصر را او ميداند و او بخلق ميرساند و اگر سخن او را بشنوند امر ايشان بكلي اصلاح ميشود و اگر حرف آن را نشنوند و حرف پيغمبران سابق را بشنوند آنقدر ميشود كه زنده ميمانند و لكن زندگي ايشان كمال نخواهد پيدا كرد و مناسب اين عصر نخواهد شد و اين معني آخر باعث هلاكت در آخرت ايشان خواهد شد چنانكه خواهد آمد و چه گونه فهم مردم كفايت امر صلاح و فساد ايشان را ميكرد و حال آنكه حالا صد و بيست و چهارهزار پيغمبر و صد و بيست و چهارهزار وصي پيغمبر و چندين كرور حكما و علما آمده‌اند و تعليم كرده‌اند و هنوز مردم خير و شر خود را ياد نگرفته‌اند و اينهمه فسادها همه از آن است كه از پيغمبران درست ياد نگرفته‌اند و كوتاهي كرده‌اند پس اگر هيچ كس هيچ چيز ياد ايشان نداده بود از كجا ميدانستند كه چه چيز خير ايشان است و چه چيز شر ايشان است بلكه مثل حيوانات در عالم راه ميرفتند پس اين مطلب واضح دليلي است كه واجب است كه در هر عصري معلمي از جانب خدا در خلق باشد كه صلاح و فساد خلق را بخلق برساند و بر خلق واجب است كه از او بپذيرند و او را اطاعت كنند تا بطور كمال زيست كنند و جان
[/HR][=arial]صفحه ١١٩
[/HR][=arial] و تن ايشان براحت باشد و خير دنيا و آخرت را دريابند و آن معلمان پيغمبران هر عصرند كه خدا براستي آنها را فرستاده است و علامات و صفات آنها خواهد آمد .
[=Times New Roman]=========================================================================================================================================================================================================================================================================================================
البته دلایل عقلی دیگر هم در کار هست ولی خب فعلا به اینها اکتفا می شود .

رابعه;386759 نوشت:
وقتی بین دو کار مخیّر می شد سخت ترین را انتخاب می کرد.

سلام.

البته شاید این مورد برای همگان مناسب نباشد. ضمن این که به نظرم روایتی از امام باقر (ع) داریم که کاملاً عکس این را می فرماید.

موفق باشید.

موضوع قفل شده است