خلفاء

تب‌های اولیه

13 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خلفاء

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
موضوع این پست آشنایی با خلیفه ها است!
بخش اول:
خلفات بعد از پیامبر(ص)
پس از رحلت رسول اكرم (ص) عده ای با تشكیل سقیفه بنی ساعده جریان خلافت و جانشینی رسول خدا را به انحراف كشاندند و با تعیین شورا و سپس یك نفر را به عنوان خلیفه مسلمانان انتخاب كردند.
نخستین خلیفه ای كه بعد از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ شورای سقیفه انتخاب كرد، ابوبكر فرزند ابوقحافه بود. وی دو سال از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ كوچكتر بود و در این كه نام وی عبدالله یا عتیق بوده اختلاف نظر وجود دارد. گویا اصرار در این بوده كه نام وی عبدالله است، اما در این نیز تردید نشده كه وی را عتیق می‌نامیده‌اند. وی از طایفه‌ بنی‌تیم و از جمله طوایف قریش به شمار می‌رود. طایفه‌ بنی‌تیم در جاهلیت موقعیت ویژه‌ای نداشت، شاهد آن این كه ابوسفیان پس از روی كار آمدن ابوبكر گفت: «چه شده است كه حكومت در دست كم جمعیت‌ترین و ذلیل‌ترین قریش افتاده است.» حكایتی نقل شده كه ابوبكر با ذَغْفَل درباره‌ی نسبش سخن می‌گفت و حاصل آن این كه، طایفه‌ بنی‌تیم ضعیف‌ترین طوایف قریش شناخته می‌شده است. یكبار نیز كه ابوبكر به قیس بن عاصم گفت: چرا دخترانش را زنده بگور می‌كنند؟ او پاسخ داد: برای این كه بچه‌ای همانند تو نزایند.
درباره‌ شغل او در جاهلیت اختلاف نظر وجود دارد. كسانی كه در پی دست و پا كردن موقعیتی برای وی در جاهلیت بوده‌اند، گفته‌اند كه او تاجر بوده است، در حالی كه در برابر، نقل‌هایی وجود دارد كه شغل‌های ساده‌ای همچون شیردوشی[5] و امثال آن را به وی نسبت داده است. نقلی دیگر حكایت از آن دارد كه ابوبكر از نظر مالی گرفتار مشكل بوده، و در جاهلیت به كار معلمی و در اسلام به شغل خیاطی اشتغال داشته است.[6]
ابوبكر در حالی كه دو سال از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ كوچكتر بوده از جمله مسلمانان نخستین دانسته شده است، گرچه بین این كه اولین مسلمان بوده یا چنانكه در نقلی آمده ایمان او به اسلام پس از پنجاه نفر بوده، اختلاف نظر وجود دارد.[7] طبیعی قضیه این است كه درباره‌ی وی كه نخستین خلیفه بوده این قبیل اختلاف نظرها وجود داشته باشد. شنیده نشده است كه وی در طول سال‌های دعوت در مكه،‌گرفتار فشار خاصی شده باشد، چنانكه به همراه مهاجران حبشه نیز نرفت، اما این فرصت را یافت كه شب هجرت رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ همراه آن حضرت باشد، بنا به نقلی كه در مباحث مربوط به هجرت آوردیم همراهی وی بدان دلیل بود كه پس از خروج آن حضرت از خانه وی نزد امام علی ـ علیه السّلام ـ آمده و وقتی شنید كه حضرت رفته است به دنبال ایشان رفت و به وی پیوست.
ارتباط ابوبكر با رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ پس از ازدواج آن حضرت با عایشه قوی‌تر گردید. باید توجه داشت كه عایشه زنی زیرك بود و در تمام سال‌های زندگی خود می‌كوشید تا در تحولات جاری سیاسی نقشی بر عهده داشته باشد. همین امر سبب شد تا موقعیت ابوبكر تا اندازه‌ای مستحكم شود. دیدیم كه چگونه علی ـ علیه السّلام ـ معتقد بود كه در جریان نماز ابوبكر، عایشه نقش اصلی را عهده‌دار بوده است. در حالی است كه ابوبكر هیچ مسئولیت سیاسی یا نظامی در دوره‌ ده ساله مدینه بر عهده نداشته است؛ اما توانست با درك موقعیت جناح‌های داخلی قریش و با بهره‌گیری از عناد قریشیان نسبت به امام علی ـ علیه السّلام ـ و نیز با همیاری جناح‌های میانی قریش ـ آنان كه در شمار بنی‌امیه و بنی‌هاشم نبودند ـ قدرت را به دست بگیرد.
ابوبكر یك شانس جدی به دست آورد و آن این بود كه درست در زمانی كه او خلافت را به دست گرفت موج ارتداد و مخالفت با اسلام در جزیره العرب بالا گرفت و مسلمانان كه همگی اصل اسلام را در خطر دیدند در مواجهه با این وضعیت مخالفت با ابوبكر را به مصلحت ندیدند. جالب است بدانیم، بلافاصله پس از روی كار آمدن ابوبكر، میان انصار و قریش اختلاف شد و این به خاطر شعری بود كه ابوبكر به طعنه در حق انصار گفت. پس از آن انصار از ابوبكر كناره گرفتند و عمروبن عاص نیز به تحریك قریش بر ضد آنان سخن گفت، در برابر فضل بن عباس و سپس امام علی ـ علیه السّلام ـ از انصار ستایش كردند. حسان بن ثابت به مناسبت همین حمایت علی ـ علیه السّلام ـ اشعاری در ستایش امام گفت و ضمن آن به كوشش برخی از رجال قریش اشاره كرد كه می‌خواهند موقعیت علی ـ علیه السّلام ـ را داشته باشند.[8] با این حال، به محض بالا گرفتن مخالفت‌ها، انصار كه علاقمند به اسلام بودند برای سركوبی مدعیان نبوت و دیگر مرتدین حركت كردند.
به علاوه درباره‌ی ابوبكر باید گفت، او شخصی محافظه كار و به مصلحت خویش می اندیشید و طبق گفته ی خویش خلافت نتیجه ی چرب زبانیش بود.[9]
ابوبكر چند بار تصریح كرد كه افرادی هستند كه از او به خلافت سزاوارترند. وی بعد از بیعت مردم با وی در خطبه‌ای گفت: من در حالی حكومت بر شما را عهده‌دار شدم كه بهتر از شما نیستم. این شاهد آن است كه او بر این باور بود كه لازم نیست بهترین مردم ‌حكومت را به دست گیرد. از وی نقل شده است كه عمر قوی‌تر از من است چنانكه سالم ـ مولای حذیفه ـ متقی‌تر،[10] با این حال عجیب است كه اصرار داشت تا حكومت را خود در دست داشته باشد. ابوبكر حكومت خود را «خلافه النبوه» معرفی می‌كرد، این تعبیر تضمین كننده‌ی جنبه‌ی دینی خلافت او بود. با این حال او خلافت خود را نه عنوان خلافت از خدا بلكه جانشینی رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ می‌دانست و خود را «خلیفه رسول الله» می‌نامید.[11]
همچنین درباره ی او گفته شده كه پدر او درباره ی غصب خلافت و گرفتن آن از خاندان اهل بیت ـ علیه السلام ـ معترض بود.
نخستین اقدام ابوبكر اعزام سپاه اسامه بود، سپاهی كه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در روزهای پایانی حیات خویش آن را آماده حركت به سمت شام كرده بود. پاره‌ای از مخالفت‌های سیاسی در پوشش كم سنی اسامه، سبب تأخیر سپاه مزبور شد، اما اكنون كه مسائل به ظاهر حل شده بود، همان كسانی كه بهانه‌جویی می‌كردند، به رغم موقعیت بحرانی جزیره العرب، تصمیم به اعزام سپاه اسامه گرفتند. آنان در برابر مخالفت‌هایی كه با اعزام سپاه می‌شد گفتند، به هیچ روی نمی‌توان از كاری كه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ انجام داده صرف نظر كرد! ابوبكر گفت: حتی اگر بداند كه درندگان او را در مدینه خواهند خورد، ‌این سپاه را خواهد فرستاد.[12] سپاه اسامه به سوی شام رفت و پس از چهل روز بدون درگیری بازگشت. از آنجا كه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ عمر را نیز در سپاه اسامه قرار داده بود، ‌ابوبكر از اسامه خواست كه اجازه دهد عمر نزد او بماند.
______________________________
[1] . المعرفه و التاریخ، ج1، ص238؛ مروج الذهب، ج2، ص298.
[2] . المصنف، عبدالرزاق، ج5، ص451؛ مستدرك حاكم نیشابوری، ج2، ص78.
[3] . مجمع الامثال، ج1، ص27.
[4] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج13، ص177.
[5] . الفائق فی غریب الحدیث، ج4، ص12.
[6] . الافصاح، ص176.
[7] . نكـ : الصحیح من سیره النبی، ج1، صص247، 289، 290؛ طبری (ج2، ص60) در نقلی كه خود آن تضعیف كرده! آورده است كه پیش از ابوبكر، پنجاه نفر ایمان آورده بودند.
[8] . تاریخ الیعقوبی، ج2، ص128.
[9] . نثر الدر، ج2، ص13.
[10] . نثر الدر، ج2، ص15.
[11] . الاحكام السلطانیه، ابویعلی، ص17؛ به رغم این امر، ‌خلیفه اول ضمن اولین خطبه‌ی خود گفت: و قد استخلف الله علیكم خلیفه، خداوند خلیفه‌ای برای شما گماشته تا شما را متفق و سخن شما را استوار سازد، نكـ: الامامه و السیاسه، ج1، ص34؛ از قول مسلمانان شام نیز آمده كه ابوبكر را «خلیفه الله» می‌خواندند؛ الامامه و السیاسه، ج1، ص38 (از شامیان جز این انتظار نبود). یكبار نیز كسی او را با عنوان «یا خلیفه الله» صدا كرد، اما ابوبكر گفت: من خلیفه الله نیستم، من خلیفه رسول الله هستم، و به همین راضیم! (المصنف، ابن ابی شیبه، ج7، ص433)؛ عدی بن حاتم نیز به ابوبكر گفت: ما برای اطاعت خدا، از رسول او اطاعت می‌كردیم و از تو نیز به خاطر اطاعت از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ اطاعت می‌كنیم (كتاب الرده، ص66)، مقصود او درست در همین كلمه خلیفه نهفته است.
[12] . تاریخ خلیفه بن خیاط، صص 101 ـ 100.

عمر از تیره‌ بنی عدی بود. طایفه‌ مزبور یكی از تیره‌های قریش بود. مادرش حَنْتَمَه دختر هاشم بن مغیره از تیره‌ بنی مخزوم بود. این تیره نیز از طایفه‌ی قریش و در جاهلیت از همپیمانان بنی امیه به شمار می‌رفت. عمر بر خلاف ابوبكر، از كسانی بود كه سالها پس از بعثت رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به آن حضرت ایمان آورد. بسیاری از مصادر، اسلام او را در سال ششم بعثت می‌دانند. این در حالی است كه مسعودی، اسلام او را چهار سال قبل از هجرت، یعنی سال نهم بعثت می‌داند.[1] عمر در دوران مدینه، در حوادث و جنگ‌ها حضور داشت گرچه تاریخ خاطره ویژه‌ای از وی به یادگار ندارد. زمانی كه دختر او حفصه به عقد رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ درآمد، رفت و شد وی با رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ بیشتر شد. در این زمینه، وی با ابوبكر موقعیت مشابهی داشت. گذشت كه عمر و ابوبكر از كسانی بودند كه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ میان آنان پیوند برادری بست.[2] آنان در تمام دوران حیات رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ قرین یكدیگر بودند و در جریان تحولات سقیفه همه جا مواضع یكسانی داشتند. اصرار عمر در پایدار ساختن خلافتِ ابوبكر سبب شد تا امام علی ـ علیه السّلام ـ او را متهم كرد كه به خاطر آینده خود تلاش می‌كند.[3] این امر برای دیگران نیز قابل درك بود.
زمانی كه ابوبكر عهد خلافت عمر را به دست او سپرد تا بر مردم بخواند، شخصی در راه از او پرسید: در این نامه چیست؟ عمر گفت: نمی‌دانم، اما من اولین كسی هستم كه از آن اطاعت می‌كنم! آن شخص گفت: اما من می‌دانم كه در آن چیست، أمَّرْتَهُ عام أوّل و أمّرك العام؛ سال نخست، تو او را به خلافت گماردی و اكنون او تو را به خلافت می‌گمارد.[4] این حكایت نشان آن است كه مردم از پیوند سیاسی این دو نفر آگاه بوده‌اند. به نظر می‌رسد موفقیت این دو نسب به یكدیگر و جایگاه برتر عمر در طول خلافتِ دو سال و سه ماه ابوبكر، برای همه این امر را قابل قبول ساخته بود كه این دو نفر، در واقع، یك نفر هستند، بدین معنی كه بطور طبیعی، خلافت عمر ادامه خلافت ابوبكر بوده و حكومت آنان یك «خلافت» واحد به شمار می‌آید.
قیس بن ابی حازم می‌گوید: عمر را در مسجد دیدم كه چوب نخلی در دست داشت و مردم را می‌نشاند، در همان حال غلام ابوبكر كه نامش «شدید» بود آمد و نوشته‌ای را از ابوبكر برای مردم خواند، پس از آن بود كه عمر را بر منبر دیدم.[5] این سخن درستی است كه، اگر عمر نبود ابوبكر به خلافت نمی‌رسید.[6] زمانی كه ابوبكر قصد داشت تا خالد بن سعید را به فرماندهی سپاهی بگمارد، عمر موفق شد او را از تصمیمش منصرف كند، زیرا خالد تنها سه ماه پس از سقیفه با ابوبكر بیعت كرد.[7] ابوبكر می‌گفت كه بیش از همه عمر را دوست دارد.[8] عمر خطاب به ابن عباس گفت: اگر عقیده ابوبكر به من نبود، شاید برای شما نیز سهمی می‌گذاشت، در آن صورت نیز قوم شما (قریش)، چشم دیدن شما را نداشت.[9] همین باور ابوبكر بود كه او را واداشت تا ضمن «عهدی» عمر را به جانشینی خود «منصوب» كند. او در ضمن صحبت خود گفت: چون از به وجود آمدن فتنه می‌ترسید، عمر را به جانشینی خود گماشت.[10]
پیش از آنكه ابوبكر، عمر را بر این كار بگمارد، درباره‌ این كار خود، از عبدالرحمان بن عوف مشورت خواست، او با تمجید از وی، عمر را فردی عصبانی خواند.
ابوبكر گفت: او در مقایسه با رقیق القلب بودن من چنین می‌نماید، اگر سركار بیاید آرام خواهد بود. طرف دوم مشورت ابوبكر، عثمان درباره‌ی عمر گفت: باطن او بهتر از ظاهر اوست.[11] این تمامی مشورت ابوبكر برای نصب عمر است كه تواریخ از آن یاد كرده‌اند، آن هم تنها با عثمان و عبدالرحمن بن عوف چهره‌های اشرافی قریش.
عثمان كه در تمام دوره‌ی بیماری ابوبكر ملازم او بود، از طرف وی مكلف به نوشتن عهدنامه‌ی جانشینی عمر شد. با نوشتن آغاز عهد، ابوبكر به حالت اغماء رفت و عثمان كه تكلیف خود را می‌دانست تا به آخر عهد را نوشته و نام عمر را در آن درج كرد. ابوبكر پس از به هوش آمدن از وی خواست تا آنچه را نوشته بخواند و او چنین كرد و ابوبكر نوشته‌ی او را تأیید نمود.[12] به دنبال این امر طلحه بر ابوبكر وارد شده و گفت: تو شاهد بودی كه عمر در كنار تو و با بودن تو چگونه برخورد می‌كند، در آن صورت وقتی بدون تو باشد معلوم نیست چه خواهد كرد. ابوبكر از اعتراض وی برآشفت.[13] در نقلی دیگر آمده كه مردم ابوبكر را به دلیل آن كه شخصی بد خلق را بر آنان مسلط كرده به وی اعتراض كردند.[14] به روایت ابن عبدالبر، ابوبكر از مُعَیْقب الرّوسی پرسید: نظر مردم درباره‌ی تعیین عمر توسط من چیست؟ او گفت: برخی راضی و كسانی ناراضی‌اند. ابوبكر گفت: آیا راضی‌ها بیشترند یا ناراضی؟ او گفت: ناراضی‌ها بیشترند. ابوبكر پاسخ داد: چهره‌ی حق، در ابتدا بد منظر است، اما عاقبت با آن است.[15] عمر خود در اولین خطبه‌اش گفت: آگاه است كه مردم از روی كار آمدن او كراهت دارند.[16] به روایت ابن قتیبه، مسلمانان شام با شنیدن خبر مرگ ابوبكر، از روی كار آمدن احتمالی عمر، ‌اظهار نگرانی كرده و گفتند: اگر عمر بر سر كار آید «صاحب» ما نیست و ما او را از خلافت خلع خواهیم كرد.[17] به نظر می‌رسد، ابوبكر هیچ گونه مشورت جدی در انتخاب عمر نكرده است.[18] ابوبكر خود بر این باور بود كه بسیاری از مهاجران در اندیشه‌ی خلافت هستند. او خطاب به عبدالرحمان بن عوف می‌گفت: از همان آغاز خلافتش بسیاری از مهاجرین طمع خلافت داشته‌اند.[19] وی هنگام مرگ، عمر را از مهاجرین و طمع آنان برای خلافت پرهیز داد.[20]
با تعیین عمر توسط ابوبكر، اصل «استخلاف» به صورت یك اصل مشروع در فقه سیاسی سنی درآمد، در حالی كه به تصریح منابع سنی، چنین اقدامی، هیچگونه پیشینه‌ای در سیره‌ی رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ نداشته است. حكومت استخلافی در یكی از دو ركن حكومت موروثی با آن مشترك است. در حكومت موروثی، ركن اول استخلاف و ركن دوم جهات ارثی و خانوادگی است. ركن اول آن در سیره‌ی خلیفه‌ی نخست صورت شرعی به خود گرفت و همانگونه كه محمد رشید رضا یادآور شده این امر زمینه‌ی موروثی شدن خلافت را در دوره‌ی امویان فراهم كرد.[21]
پس از نوشتن عهد خلافت عمر توسط ابوبكر، عملاً عمر به خلافت منصوب شده بود. در این صورت، بیعت مردم، نمی‌توانست عامل خلیفه شدن عمر باشد. نهایت، اعلام موافقت مردم بود كه نبایست آن را بدین معنا بدانیم كه اگر موافقت نمی‌كردند او خلیفه نمی‌شد، بلكه همانگونه كه گذشت، این، نوعی رضایت و اظهار وفاداری در فرمانبرداری از خلیفه بود. شگفت آنكه عمر خود بر این باور بود كه انتخاب ابوبكر «فلته» و ناگهانی بوده در حالی كه حكومت باید با مشورت مؤمنین باشد، اما اكنون تنها با یك عهد نامه بر سر كار آمد. عمر در حالی كه از انتخاب ابوبكر ناخواسته انتقاد می‌كرد، درباره‌ نحو روی كار آمدن خود سخنی نگفت!
تاريخ سياسي اسلام (تاريخ خلفا)، ص68

مقاله بعد:
شخصیت روحی خلیفه كه در كار فكری و سیاسی و اجرایی او نیز تأثیر شدیدی داشت، شخصیتی تند مزاج[1] و از نظر فكری افراطی بود.[2] او مدیریت را عبارت از نوعی سختگیری می دید و می كوشید تا با سخت گیری، اعراب بدوی را تحت كنترل درآورد. تبلور این امر، در افكار و رفتار او، در همان حیات رسول خدا - صلّی الله علیه و آله وسلّم - آشكار بود. به یاد داریم كه او در بدر اصرار داشت تا رسول خدا - صلّی الله علیه و آله وسلّم - تمامی اسرای بدر را به قتل برساند. شدت و حِدَّت او، در برخورد با سهیل بن عمرو، در جریان صلح حدیبیه، در منابع تاریخی گزارش شده است. او حتی نسبت به صلح حدیبیه موضع تندی داشت.
ما در این باره، در جلد نخست (سیره رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - توضیحاتی آورده ایم. عمر در همان روز نخست خلافت گفت:‌ خدایا من تند خو هستم، مرا نرم گردان![3] او دریافت كه بدون شلاق نمی تواند با این مردم به سر برد.، لذا گفته اند: او نخستین كسی بود كه شلاق «درّه» به دست گرفت.[4] درباره‌ چوبدستی او گفته شده است كه، ترسناكتر از شمشیر حجاج بوده است.[5] گذشت كه طلحه به دلیل خلق تند عمر به ابوبكر اعتراض كرد كه چرا وی را بر آنان می گمارد.[6] به نقل ابن شَبَّه شخصی به عمر گفت:‌ مردم از تو خشمگین اند، مردم از تو متنفرند! عمر پرسید برای چه؟ آن مرد گفت:‌ از زبان و عصای تو![7] یك بار غلام زبیر بعد از نماز عصر به نماز ایستاد، در همان آن متوجه شد كه عمر با درّه خود به سوی او می آید. بلا فاصله از آنجا فرار كرد. عمر در پی او رفت تا او را یافت. غلام گفت:‌ دیگر چنین نخواهم كرد![8] زمانی كه عمر همسر یزید بن ابی سفیان را بعد از در گذشت شوهرش خواستگاری كرد،‌او نپذیرفت، دلیل او این بود كه عمر وقت ورود و خروجش از خانه عبوس و گرفته است.[9] حتی عایشه نیز كه مناسبات نزدیكی با خلیفه داشت، به دلیل همین اخلاق خلیفه، حاضر نشد خواهر خود را به عقد او در آورد.[10] به گزارش عبد الرزاق صنعانی،‌ ابراهیم نَخعَی می گوید:‌ عمر در صفوف زنان می گشت،‌ ناگهان بوی عطری از آنان به مشامش رسید، درآن حال گفت: اگر می دانستم این بو از كیست با او چه و چه می كردم، زنان باید برای شوهرانشان خود را معطر كنند. ابراهیم می افزاید:‌ زنی كه در آنجا خود را معطر كرده بود از ترس بول كرد.[11]
چنانكه زنی دیگر با دیدن او سقط كرد[12] معمولاً كسی كه قصد سؤالی از عمر داشت، جرأت این كار را نمی یافت، بلكه از طریق عثمان یا شخص دیگری سؤال خود را مطرح می كرد.[13] این اخلاق سبب شده بود تا او در انتخابات فرمانداران خود نیز معیار خشونت را معیاری اساسی تلقی كند. [14] در برخورد با افراد خاطی از هر طایفه ای بودند گذشت نمی داشت و اسلام را تنها از زاویه سختگیری می شناخت،‌ همین رفتار او سبب شد تا جبله بن ایهم غسّانی از شاهزادگان شام كه مرتكب خطایی شده بود از مكه به شام بگریزد و از اسلام روی برتابد.[15] فرمانداران و فرزندان خلیفه نیز از این سختگیری در امان نماندند. زمانی كه یكی از فرزندان او لباس زیبایی پوشیده بود، از خلیفه كتك مفصلی خورد تا اندازه ای كه فرزند او به گریه افتاد. وقتی حفصه به عمر اعتراض كرد عمر گفت: او خود را گرفته بود، من او را زدم تا تحقیرش كرده باشم.[16] او فرزند دیگرش را كه مشروب خواری كرده بود، آن اندازه زد كه وی درگذشت[17]. گویا عمرو بن عاص او را به همین دلیل در مصر حد زده بود، اما وقتی به مدینه آمد پدرش نیز او را زد و همین سبب مرگ او شد. زمانی كه فرزند خلیفه در بستر مرگ افتاده بود به پدرش گفت: تو مرا كشتی ! عمر گفت: اگر خدا را ملاقات كردی به او بگو كه ما حد را جاری می كنیم![18] شدت این برخوردها اعتراض مردم را برانگیخت، آنان از عبدالرحمان بن عوف خواستند تا در این باره با عمر سخن گفته و به او بگوید كه دختران در خانه نیز از او هراس دارند. عمر در برابر این اعتراض گفت: مردم جز با این روش اصلاح پذیر نیستند، در غیر این صورت لباس مرا نیز از تنم بیرون خواهند آورد.[19] او خودش تأیید می كرد كه مردم از تندی او ترسیده و وحشت كرده اند.[20] در اصل همین برخوردها می توانسته مانعی بر سر راه اعتراضات مردم به عملكرد او باشد. [21] پیش از آن، زمانی كه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود تا مردها همسرانشان را نزنند، عمر از آن حضرت خواست تا اجازه دهد تا مردان همسران خود را بزنند اما آن حضرت نپذیرفت.[22]
اشاره كردیم كه برداشت دینی او نیز متأثر از این روحیه بوده و از او شخصیتی افراطی ساخته بود. اصرار در زدن فرزندش برای خوردن شراب تا سر حد مرگ همین امر را نشان می دهد. او درباره زنان نیز سختگیر بود و اجازه حضور در نماز صبح و عشا را به آنان نمی داد. قطع سهم مؤلف قلوبهم نیز از همین منش او سرچشمه می گرفت. حتی در میان احكام اسلام نیز به رغم آن كه شجاعت نظامی محسوسی نداشت به جهاد بیش از همه چیز اهمیت می داد.[23] به همین دلیل بود كه جمله حی علی خیر العمل از اذان حذف شد، تنها به این بهانه كه ممكن است با بودن آن مردم به میدان جهاد نروند. البته جمله‌ی دیگری در اذان صبح افزوده شد و آن این بود « نماز بهتر از خواب است » ! این در حالی است كه امام سجاد - علیه السّلام - و عبدالله بن عمر «حیّ علی خیر العمل» را جزو اذان می دانستند[24] كما این كه ابوحنیفه معتقد بود كه جمله الصلاه خیر من النوم باید بعد از پایان اذان گفته شود ؛ زیرا جزو اذان نیست.[25]
به هر روی عمر در برخورد با مردم، تند برخورد می كرد، این علی رغم آن بود كه می كوشید تا در دایره‌ی خلافت و نه سلطنت عمل كند. مناسب است قسمتی از سخنرانی عتبه بن غزوان را كه تنها شش ماه در عهد عمر حاكم بصره و در واقع فرمانده نیروهای بصری بود نقل كنیم. او با اشاره به مشكلات اقتصادی زمان رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ و فقر صحابه در قیاس با وضعیت زمان عمر كه هر كدام از صحابه، امیری از امرای شهرها شده اند گفت: هیچ نبوّتی نیست جز آنكه «مُلك» آن را نسخ می كند. من از آن زمان به خدا پناه می برم كه نبوت در آن، به «مَلِك» تبدیل شود و به خدا پناه می برم كه برای خود فردی بزرگ و در درون مردم، حقیر به نظر آیم ؛ شما به زودی امیران پس از ما را تجربه خواهید كرد و آنان را خواهید شناخت و نسبت به آنان موضع انكار خواهید داشت.[26] در واقع تصور عمومی تبدیل شدن «خلافت» به «ملوكیت» را بسیاری داشتند. عمر خود می گفت: نمی داند خلیفه است یا مَلِك. كعب الاحبار به او اطمینان می داد كه خلیفه است و او، نام وی را در كتاب های آسمانی گذشته یافته است![27] گویا ابوبكر نیز تصور ملك از خود داشته است.[28] با وجود برخورد تند عمر، بودند كسانی كه جرأت انتقاد از او را داشتند. وقتی بلال اذان می گفت و عمر به او اعتراض كرد كه وقت نشده، بلال به او پاسخ داد: زمانی كه تو از الاغ قوم خودت گمراه تر بودی من وقت را می شناختم.[29] عمر خود می گفت: اگر كسی در من كجی دید آن را راست كند. یك نفر اعرابی گفت: اگر در تو كجی پدیدار شود با شمشیر راستش می كنیم ؛ عمر شكر كرد كه در امت كسی هست كه با شمشیر او را راست می كند.[30] با وجود این، عایشه فرزند عثمان بر این اعتقاد بود كه تندی عمر دیگران را از انتقاد كردن از او باز داشته است[31] (در برابرِ پدرش بود كه گفته می شد، سستی اش در برابر دشمنانش، سبب بالا گرفتن انتقادات از او شده بود). عمر خود معتقد بود كه راه اصلاح امت محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ آن است كه با قدرت اما بدون زور، نرم اما بدون سستی، بخشش اما بدون اسراف و امساك اما بدون بخل، عمل شود.[32] باید پذیرفت كه برخورد با جامعه بَدَوی كار آسانی نبوده است.
خلق سختگیرانه‌ی عمر، از نظر اقتصادی نیز نمود خاص خود را داشت. او زندگی ساده را برای خود و كارگزاران و خانواده خود می پسندید، در این باره الگوی زندگی رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ هنوز در میان مردم جاری بود گر چه به مرور كسانی از حاكمان، راه و رسم دیگری را پیشه كرده بودند. عمر علاوه بر آن كه به هر حال تحت تأثیر آن الگو قرار داشت شخصاً نیز برداشت زهدگرایانه‌ی افراطی از دین داشت. نشانه‌ی آن، برداشت وی از آیه‌ی اذهبتم طیّباتكم فی حیاتكم الدنیا[33] است كه آن را درباره مسلمانان روا می شمرد. البته در این باره مورد اعتراض قرار گرفت و زمانی كه معلوم شد آیه‌ی مزبور درباره‌ی كفار است آن را قبول كرد.[34]
زندگی زهدگونه او به این معنا نبود كه او در دوره خلافت ثروتی نداشت بلكه در مصادر آمده است كه عمر از ثروتمندان قریش بود.[35] كسی از نافع پرسید: آیا عمر بدهكار بود ؟ نافع گفت: چگونه عمر بدهی داشت در حالی كه تنها یكی از ورثه‌ی او میراثش را به یك صد هزار (درهم یا دینار) فروخت.[36] او مهریه زنش را نیز چهل هزار درهم قرار داد.[37] زمانی نیز دهها هزار درهم از اصل مالش به دامادش بخشید.[38] زاهدتر از عمر سلمان بود كه عمر را از تجمل گرایی نهی می كرد.
تاريخ سياسي اسلام (تاريخ خلفا)، ص70

محمدی;387611 نوشت:
شخصیت روحی خلیفه كه در كار فكری و سیاسی و اجرایی او نیز تأثیر شدیدی داشت، شخصیتی تند مزاج[1] و از نظر فكری افراطی بود.[2] او مدیریت را عبارت از نوعی سختگیری می دید و می كوشید تا با سخت گیری، اعراب بدوی را تحت كنترل درآورد.

گسترش اسلام و اسلام آوردن ایران در گرو همین کاردانی و کار گردانی اُمر بود

غلام ملی نوری;387617 نوشت:
گسترش اسلام و اسلام آوردن ایران در گرو همین کاردانی و کار گردانی اُمر بود


آخه يك سلامي، يك عليكي؟

عيبي ندارد ما به شما مي گويم سلام عليكم برادر

همين طوري امده ايد به عنوان ديپلمات حقوق بشر، از حقوقي دفاع مي كنيد، كه حقوق مردم را به يغما برده اند؟



جدي مي فرمايييييددددددددددد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

عجب ما تا امروز فكر مي كردم اسلام زماني در ايران امد و گشترش پيدا كرد كه امام رضا ع وارد ايران شد

به نظر شما اگر كسي به خانه كسه ديگري حمله كند و جان و مال و ناموس شخص را مورد تعرض و تعدي قرار دهد، ايا افراد ان خانواده باز هم مي توانند محب ان متعرض و غاصب باشند؟
ايا مظلوم در اينجا مي تواند عاشق و دلباخته عقايد و دين ظالم باشد؟
چگونه افرادي ناموس و مال و جان يك مملكت را به يغما برده اند و به توبره كشيده اند و الان جناب عالي ادعا داريد همان ها باعث گسترش اسلام شده اند و ما سواي اينكه نص بخاري هست يا فاجر باعث گسترش اسلام مي شود


آيا كسي كه خودش اسلام واقعي ناب محمدي را حفظ ننموده و حتي در نبوت خاتم النبي تشكيك كرده و در ان سنتي كه خداوند مي فرمايد لقد كان لكم في رسول الله اسوه الحسنه، بدعت گذاري كرده چگونه مي تواند گشترش اسلام داده باشد؟ ضمن اينكه به خاطر همين هست الان ايران دينش شيعه هست مگر نه دوست عزيز؟

اين روز ها نمي دانم چرا هر چه آدم شوخ طبع و مزاج هست سر از اين سات در مي آورد


:khaneh: :khaneh::khaneh::khaneh::khaneh::khaneh::khaneh::khaneh::khaneh::khaneh::khaneh::khaneh::khaneh::khaneh::khaneh: :khaneh::khaneh::khaneh::khaneh::khaneh: :khaneh::khaneh::khaneh::khaneh:

kheymegahabalfazl;387642 نوشت:
عجب ما تا امروز فكر مي كردم اسلام زماني در ايران امد و گشترش پيدا كرد كه امام رضا ع وارد ايران شد

به نظر شما اگر كسي به خانه كسه ديگري حمله كند و جان و مال و ناموس شخص را مورد تعرض و تعدي قرار دهد، ايا افراد ان خانواده باز هم مي توانند محب ان متعرض و غاصب باشند؟
ايا مظلوم در اينجا مي تواند عاشق و دلباخته عقايد و دين ظالم باشد؟

چگونه افرادي ناموس و مال و جان يك مملكت را به يغما برده اند و به توبره كشيده اند و الان جناب عالي ادعا داريد همان ها باعث گسترش اسلام شده اند و ما سواي اينكه نص بخاري هست يا فاجر باعث گسترش اسلام مي شود

درود

اُمر بر پایه دستور های اسلام به ایران گشایی روی آورد

نخست
آیین اُمر می گفت : اشداء علی الکفار و رحماء بینهم

جناب اُمر از ایران(= کفار) زن و برده در بند کرده و در بازارهای اربستان با مهربانی پیشکش هم کیشان خود می کرد (= رحماء بینهم )

دوم

يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا قَاتِلُوا الَّذِينَ يلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَلْيجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ(التوبة/123)

اي کساني که ايمان آورده‌ايد! با کافراني که به شما نزديکترند، پيکار کنيد! آنها بايد در شما شدت و خشونت (و قدرت) احساس کنند؛ و بدانيد خداوند با پرهيزگاران است!

اینهم یک دستور اسلام دیگر که اُمر بر پایه ی آن به ایران تاخت ایرانی که نزدیک اربها بود تا به آنها نشان دهد دژخویی ( خشونت) تندی اسلامی ینی چه ؟

اکنون شما هی بگین او آدم تند خو و خشن و بدی بوده است با با این ویژگی ها که دستور نُبی( قرآن) بوده است

اُمر تنها دستور نُبی را انجام داده است

اما در نگر این تن اُمر یکی از بر جسته ترین نماد های راستین چهره ی اسلام و از کار گزاران کوشای دستور های نُبی ( قرآن ) بوده

است خدایش بیامرزاد

غلام ملی نوری;387736 نوشت:
اي کساني که ايمان آورده‌ايد! با کافراني که به شما نزديکترند، پيکار کنيد! آنها بايد در شما شدت و خشونت (و قدرت) احساس کنند؛ و بدانيد خداوند با پرهيزگاران است!

یعنی ما بر اساس قرآن باید با هر کسی که به خدا اعتقاد نداره یا به هر حال از کافران است باید رفتاری خشونت آمیز داشته باشیم؟!

سلام علیکم
از جناب نوری درخواست می کنم که به این بحث خاتمه دهند!

غلام ملی نوری;387736 نوشت:
درود

اُمر بر پایه دستور های اسلام به ایران گشایی روی آورد

سلام مجدد به برادر غلام

كسي كه نام اوليائش عمر را اُمر مي نويسد و هنوز اموزش اوليه اكابر را بلد نيست و نام امامش را نمي داند چگونه مي تواند از حقوقش دفاع كند؟؟؟؟؟؟؟ چگونه كسي كه نام امامش را بلد نيست، بايد از او انتظار نقل تاريخ و تعبير و تاويل تاريخ را داشت؟؟؟؟؟
:khaneh::khaneh::khaneh::khaneh::khaneh:

غلام ملی نوری;387736 نوشت:

نخست
آیین اُمر می گفت : اشداء علی الکفار و رحماء بینهم

جناب اُمر از ایران(= کفار) زن و برده در بند کرده و در بازارهای اربستان با مهربانی پیشکش هم کیشان خود می کرد (= رحماء بینهم )

دوم

يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا قَاتِلُوا الَّذِينَ يلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَلْيجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ(التوبة/123)

اي کساني که ايمان آورده‌ايد! با کافراني که به شما نزديکترند، پيکار کنيد! آنها بايد در شما شدت و خشونت (و قدرت) احساس کنند؛ و بدانيد خداوند با پرهيزگاران است!

اینهم یک دستور اسلام دیگر که اُمر بر پایه ی آن به ایران تاخت ایرانی که نزدیک اربها بود تا به آنها نشان دهد دژخویی ( خشونت) تندی اسلامی ینی چه ؟

اکنون شما هی بگین او آدم تند خو و خشن و بدی بوده است با با این ویژگی ها که دستور نُبی( قرآن) بوده است

اُمر تنها دستور نُبی را انجام داده است

اما در نگر این تن اُمر یکی از بر جسته ترین نماد های راستین چهره ی اسلام و از کار گزاران کوشای دستور های نُبی ( قرآن ) بوده

است خدایش بیامرزاد


جنام غلام گويا امر تاريخ كمي مانند نام اوليائتان برايتان مشتبه شده است زيرا شما در ابتدا ادعا نموديد اسلام را عمر گشترش داده در صورتي كه ما چيزي از ادعاي شما نديديم هيچ، رديه هم بر مباني هاي شما نوشتيم اما دريغ از نقد :khaneh:

اما گفتم تاريخ برايتان مشتبه شده است به اين دليل بوده كه هنوز شما خبر نداريد كه عمر بن اين مفسر جيليل القدر جهان اسلام قران را اشتباهي مي خواندندو فكر مي گردند كه گويا رحما بينهم با كفار بوده و اشدا علي الكفر با رسول خدا و صحابي بوده است
براي اثبات اين مسئله كه ايشان، اين مفسر نام آشنا و بنام شما يعني عمر داراي تعاريف و مسامحه بسيار جالبي از منظر رسول خدا و صحابي داشته كه به شرح ذيل مي باشد:

1. جسارت عمر به رسول خدا در ماجراي نماز بر عبد الله بن ابي و تاييد نظر عمر توسط خدا !!!
2- جسارت ابوبكر و عمر به رسول خدا در ماجراي تعيين نماينده (ذيل آيه لا ترفعوا اصواتكم)
3- جسارت عمر به رسول خدا در ماجراي حجاب همسران ايشان و تاييد نظر عمر توسط خدا!!!
4- جسارت عمر به رسول خدا در ماجراي صلح حديبيه
5- جسارت عمر به اصحاب رسول خدا
يا بن الخطاب فلاتكونن عذاب اصحاب رسول الله ص
6. جمله قراء مولا علي ع در باره مقام و مسند حقيقي و حقوقي عمر كاذبا اثما خائنا غادرا
7. از كتك زدن زنان خود و همجنين براي توجيه اعمال سخيف خود متوسل به دروغ بر رسول خدا شدن

اينهايي كه در بالا ذكر شد بخشي از رحمابينهم جناب خليفه دوم بوده البته، مدح و ثناي ايشان فقط در نكات بالا ختم نمي شود بلكه بخشي از فضائل كهكشاني ايشان هم خلاصه مي شود در جنگ اوري هاي ايشان در احد، حنيين و غيره كه خود ايشان تصريح داشته اند كه مانند چه و چه فرار مي كردند به بالاي كوه مضاف بر اينكه در شان نزول فرار هاي انها ايه نازل شد

همه اينها بخشي از اشدا علي الكفار و رحما بينهم خليفه دوم بوده است جناب غلام و اينكه هم در اخر خودتان تصريح داشته ايد هدفشان از جنگ جمع كردن نواميس مردم و پيش كش كردن ان به ديگران بوده هم ممنون هستيم كه خودتان نيز اعتراف كرده ايد كه هدف ايشان از فتح الفتوحات چيزي جز خشونت و ادم كشي و به زنجير كردن نواميس مردم نبوده است

دوست عزيزم بنده نمي گويم كه او ادم تند خو و خشني بوده بلكه كارنامه درخشان او از زمان قبل اسلام كه كنيز خود را به جرم اسلام اوردن كتك مي زده و سپس هم بعد از اسلام اوردن در زمان حيات رسول جسارت هاي بسيار به رسول كردند و در زمان شهادت رسول نيز جريان قرطاس به تصريح علماي اهل سنت امد و گفت ان رجل ليهجر، همه اينها نشان از اين دارد كه چقدر ايشان پيرو منويات رسول خدا و همچنين قران بوده البته قران مي فرمايد لاتقدم بين يدي الله و رسوله منظور با فاكتور گرفتن عمر بوده و عمر در اين دايره و دامنه نيست

اما در اخر هم فرموديد كه عمر در نگرش شما شخص بسيار فعالي بودند، در اينكه فعال بودند هيچ شك و شبهه اي نيست زيرا خودتان هم بر گروگانگيري و دست برد بر نواميس مردم را هم نقل نموديد
واقعا هم ايشان از كوشاترين صحابي در ارج نهادن به دستورات رسول خدا بوده كه نمونه بارز آن را مي توان به تحريم سنت رسول و كتك زدن و زنداني كردن افراد منمله ابوهريره به جرم تبيين و تشريع سنت نبوي و همچنين بدعت هاي ايشان نيز اشاره كرد

reza_i7;387752 نوشت:
یعنی ما بر اساس قرآن باید با هر کسی که به خدا اعتقاد نداره یا به هر حال از کافران است باید رفتاری خشونت آمیز داشته باشیم؟!

برادر رضا، بدبختي ما نيز بر همين است كه اسلام نيز با اتش اينان در حال سوختن است و بايد به جولان هاي دنيوي و هوا و هوس طلبي اينها پاسخ گو باشد و اينان با افتخار جنايت هاي خود را يك امر الهي مي دانند، اسلام ديني است كه بر دلها حكومت مي كنند و اينها مي خواهند با زور و شمشير اسلام را بر مردم حمل كنند، اخر كدامين مظلوم عاشق ظالم است كه ايرانيان باشند؟

برادر رضا، مردمان بسيار و با عقايد بسيار مختلف در ايران زندگي مي كنند و طبق قوانين اسلامي وقتي خانوداه اي با هر عقيده اي به حكومت اسلامي پناه اورده اند وظيفه ان حكومت اسلامي اين است كه حافظ جان و مال و ناموس ان شخص باشد و حال اقايان ايات را تفسير به راي مي كنند براي پوشاندن جنايات خود در تاريخ در صورتي كه همان خدايي كه اشدا علي الكفار را گفته، لا اكراه في دين را نيز گفته است و اشدا براي ان كساني هست كه در مقابل اسلام قد علم كردده اند و به دنبال حذف مصالح و منافع اسلامي هست و مانند اين مي ماند كه وقتي كسي به خانه و ناموس شما متعرض مي شود شما نيز حق دفاع داري و كلام اسلام بر اشدا هم به مصداق و مضمون همين است كه اقايان از ان سوء استفاده مي كنند

در ضمن آن هایی که میگویند عمر و ابوبکر شایسته بودند پس چرا حضرت زهرا آنهارا به خانه ی خود راه نمی دادند و وقتی امیرالمومنین واسطه شد حضرت زهرا اجازه داد آنها بیایند.

با نام و یاد دوست



کارشناس بحث: استاد عماد

سلام علیکم
ضمن تشکر از کلیه کسانی که به هر نحوی در بحث شرکت کرده اند از دوستان تقاضا دارم بحث را از حالت علمی به جدل تبدیل نکنند چون در بحث جدلی و نه تنها نمی توان طرف مقابل را متقاعد کرد بلکه باعث تحریک وی و بر انگیختن احساسات و تعصب می شود که که پذیرش حق را سخت تر نیز می کند
مشخص است هر کس در این تاپیک حضور دارد خود را حق تصور می کند و در ذهن خود طرف مقابل را در اشتباه می بیند
اما از این بعد از دو حال خارج نیست ، یا قصد دارد طرف مقابل بحث را از نظر فکری با خود هماهنگ کند
یا قصد دارد عقده های خود را خالی نموده و کمبودهای اجتماعی ، فردی و ... خود را به نحوی جبران نماید لذا کاری به جواب طرف مقابل ندارد بلکه می خواهد حرف خود را بزند و جنجال ایجاد کند و شبهه افکنی کند، که اگر چنین باشد تکلیف مسئولین سایت کنترل چنین کاربران می باشد
با توجه به مطالب بالا تقاضا داریم دوستان محترم فضای بحث علمی را به جدل و توهین و ... تبدیل نکنند تا در آرامش حرف همه شنیده شود و در صوریتکه مورد قبول کسی نیست وارد بحث شده و جواب دهد
انشاء الله ما از نظر بلوغ سخن به مرحله اول رسیده باشیم چون کودکان در مرحله دوم ثابت نمانیم

اما جناب آقای محمدی تاپیکی با عنوان خلفا ایجاد کردند و در آن پستهایی قرار دادند ای کاش کاربران اگر اشکالی داشتند به فرمایشات ایشان داشتند در قالب بحث علمی بدون طعنه و با مدرک اشکال می کردند که یا ایشان با کارشناسان سایت به بحث وارد می شدند
مثال جناب آقای غلام ملی نوری بعد از آخرین پست ایشان این مطلب را گذاشته اند

غلام ملی نوری;387617 نوشت:
گسترش اسلام و اسلام آوردن ایران در گرو همین کاردانی و کار گردانی اُمر بود

ای کاش ایشان فرمایش خود را در قالب علمی می فرمود تا دوستان یا کارشناسان وارد بحث شوند
اما بنده چند سوال از ایشان دارم
اول : دین به قلب مربوط می شود و در امور قلبی زور و اجبار تاثیر ندارد ، تمام دنیا جمع شوند و بگویند شما باید فلانی را دوست داشته باشی ، نمی تواند خواسته خود را بر ما تحمیل کنند، تمام دنیا جمع شوند و بگویند شما باید از دینتان دست بردارد شاید تحت فشار به ظاهر بگوییم چشم ، ولی در باطن به دین خود وفادار خواهیم ماند ، اینکه ایرانیان به زور مسلمان شده اند ، ایا از نظر عقلی امکان پذیر می باشد ؟؟؟
دوم : گیرم که ایرانیان بزور مسلمان شدند ، کسانی که بزور مسلمان شده اند چطور از مدافعین اصلی دینی شده اند به اجبار آن را پذیرفته اند؟ از همان ابتدا و در طول تاریخ حمایت ایرانیان از اسلام و مخصوصا اسلام اهل بیتی قابل انکار نیست که در پستهای بعدی اگر فضا علمی پیش رفت خدمتتان عض می کنیم
موضوع قفل شده است