....غیبت.....یا ....غفلت.....؟؟؟!!!

تب‌های اولیه

12 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
....غیبت.....یا ....غفلت.....؟؟؟!!!

[=&quot]بسم رب الحجه(عج[/][=&quot])[/]

[=&quot] هفته ای دیگر گذشت و امشب باز شب جمعه است.

امام(عج) سخت امیدوار است تا طی این هفته، دیگر خلق نبودش را حس کرده باشند،

[/]

[=&quot] به ضرورت حضورش پی برده باشند و او را و ظهورش را آنقدر خالصانه خواسته باشند تا این جمعه دیگر فرمان قیام صادر شود.[/]

[=&quot] امیدوار است که شیعیانش آنقدر مقدمات ظهورش را فراهم آورده باشند و آنقدر خود و جامعه را برای پذیرش امر فرج سازماندهی کرده باشند[/]

[=&quot] و خلاصه آنقدر آماده باشند که تا صبح از شوق خواب به چشمشان نیاید.[/]

[=&quot] * * *

[/][=&quot] دو کوچه بالاتر از موقعیت امام(عج) ، بازار ها شلوغ است و ترافیک پیاده رو ها و پاساژ ها کم از ترافیک همت ندارد.[/]

[=&quot] تالارها آغاز زندگی مشترک زوج های جوان را به رقص و طرب ایستاده اند؛ پارک ها و شهربازی ها پر از سر و صدا و قهقهه بچه ها و بچه تر هاست (!) [/]

[=&quot] آنهایی که دیشب محور تهران- چالوس را طی می کردند امشب همبازی دریا و ساحل اند.[/]

[=&quot] بچه ها اجازه دارند تا نصف شب پای تلویزیون دراز بکشند و فردا خورشید وسط آسمان باشد و آنها وسط رختخواب.[/]

[=&quot] فامیل، شب جمعه دور هم جمع می شوند؛ یکی از معاملات اش در هفته گذشته صحبت می کند و دیگری پشت سر همسایه غیبت.[/]


[=&quot] جمعی هم که خود را بیش از همه به امام(عج) نزدیک می دانند در مسجدی بزرگ، مجلل، دلباز و البته خلوت مشغول زمزمه دعای کمیل هستند[/]

[=&quot] و عاجزانه پاس شدن چک ها یا واحدهای دانشگاهشان را از خدا و امامشان مسئلت دارند !

.....ادامه دارد.....

[/]

فقط میتونم بگم اللهم عجل لولیک الفرج!:Gol:

[=arial][=&quot]
[/]
[/] [=arial][=&quot]بسم رب الحجه(عج[/][/][=arial][=&quot])
[/]
[/][=arial][=&quot]

دم دم های صبح جمعه است[/]
[=&quot].

[/]
[=&quot]امام(عج) اصحابی را که گردش جمع آمده اند می شمرد. 1...2...3...4...5[/][=&quot]... [/][=&quot]همین؟!

اصحاب سرشان را پایین می اندازند و امام(عج) سر به آسمان بلند می کند.

زیر لب چیزی زمزمه می کند و رو به اصحاب می گوید: بروید تا هفته بعد [/]

[=&quot]! [/][=&quot]و خودش بر می گردد به همان دو کوچه بالاتر.

می خواست علم اش را در اختیار اصحاب بگذارد؛

می خواست صبرش را، قدرتش را، ایمان و یقین اش را[/]

[=&quot]...

[/]

[=&quot]می خواست شمشیر ها را تقسیم کند؛

می خواست مسئولیت ها را تفویض کند.

اگر قیام می کرد...

بااین وضع اگر قیام می کرد اول، راهش را می گرفتند،

بعد آب را بر رویش می بستند.

و از ساعتی دیگر جنگ آغاز می شد.

اما چه جنگی؟! با همان نسبت 72 نفر به سی هزارنفر؟ یا کمتر؟

یکی یکی اصحاب کشته می شدند،

لحظه آخر امام(عج) خود را بالای سرشان می رسانید و لبخند رضایتی بدرقه سعادت اخروی و ابدیشان می کرد.

اما آیا بستری که تکامل بشریت را تا مقام خلیفه اللهی – همان که به خاطرش خلق شده- برساند آماده می شد؟[/]

[/]

[=arial][=&quot] * * *[/][/]
[=arial][=&quot]دم دم های صبح جمعه است.

مردم غالبا خوابند؛ چون امروز جمعه است و همه جمعه ها را بالاخص صبح جمعه را زمان استراحت می دانند (!)

همه برای خوابیدن و خواب ماندن توجیه کامل چه از نظر عقل، چه از نظر شرع و چه از نظر عرف دارند پس می خوابند.

یکی هم دست دیگری را گرفته و کوه های اطراف تهران را آباد می کند.

در مهدیه تهران هم جمعی ندبه می خوانند اما نمی دانم چرا هر هفته می خوانند و هفته بعد هم دوباره فقط باید بخوانند[/]

[=&quot].[/]
[/]

[=arial][=&quot] * * *[/][/]

[=arial][=&quot]انگار ظهر شده است.

اگر امام(عج) قیام می کرد الان همه اصحاب را شهید کرده بودند و خود امام(عج) هم هزاران زخم بر پیکر داشت که افتاده بود.

کسی روی سینه اش نشسته بود با خنجری برهنه در دست[/]

[=&quot].[/]
[/]

[=arial][=&quot]حق به جانب مي گويند: خب اگر «هل من ناصر» اش را شنیده بودیم شاید کمکش می کردیم[/][=&quot]![/][/]

[=arial][=&quot]چندی پیش کسی صادقانه می گفت: «اگر ما هم‌عصر با واقعه کربلا بودیم اگر چه شاید جزء سپاهیان عمر سعد قرار نمی گرفتیم

اما از سپاهیان امام حسین(ع) هم نبودیم ها ! »

پرسیدم:«یعنی چی؟! چطور؟ »

گفت: «می گویند ظهر عاشورا در فاصله چند فرسخی از کربلا یعنی دقیقا زمانی که بزرگترین واقعه تاریخ در حال وقوع است

در روستایی مردم مشغول دوشیدن شیر بزان و رسیدگی به امور جاری زندگی شان بودند.

با این که از قضیه کربلا بی خبر هم نبودند.

خب ما هم با این وضع تعلق و وابستگی ها جزء همان مجموعه منفعل بودیم دیگه.

مگه نه؟»

دیدم بیراه هم نمی گوید

....ادامه دارد....
[/]

[/]

بسم الله الرحمن الرحيم

من طعم [="red"]جمعه ها [/]را دوست مي دارم .

هر [="red"]جمعه [/]بر فراز بلندترين قله ها ، غروب [="red"]جمعه[/] و غروب انتظاري ديگر را به نظاره مي نشينم .

دلهايمان غرق انتظار است ، چشمهايمان گريان از آمدن [="#ff0000"]جمعه[/] اي ديگر و در نيامدنت ، پاهايمان ناي رفتن به [="magenta"]شنبه[/] را ندارد .

يا مهدي جان ؛ جايگاهت در قلبهاي ماست و دلهايمان خانه عشقت .

وقتي بيايي ، كبوتران سپيد بال انتظارمان را در آبي آسمان ظهورت به پرواز در خواهيم آورد . و درخت تنومند منتظران به ثمر خواهد نشست !

يا مهدي ، از مرحم دلهاي شكسته ، بيا ، بيا و با آمدنت زخمهاي ودمان را درمان كن .

يا مهدي ، ديده ام ، همراه با حنجره تاول زده سرود ظهورت را زمزمه مي كند و اجابتت را التماس .

و باز [="#ff0000"]جمعه[/] اي ديگر …

در انتهاي كوچه پس كوچه هاي غربت زده دلم در انتظار تو اي غريب آشنا بي تابم .

نوروزها ، عاشوراها و [="#ff0000"]جمعه[/] ها در پي هم گذشتند و مي گذرند ولي ، هيهات !

كاش عجل مهلتي مي داد تا شاهد حضور سبزت باشم و اگر نه ، حتي شاخه اي گل ، در زير پاي مباركت باشم تا شاني از انتظار كشيدنمان باشد .

متن شما طاهای عزیز وجدان آدمی را به درد می آورد.

حال

چه کنیم تا قندیل قلبها آب شود و گرمای عشق آن را گرم کند تا تپیدن و زندگی را تجربه کند؟

چه کنیم تا اهل درد شویم ؟

چه کنیم ...؟

چه خطرها به دعايم ز كنار تو گذر كرد،
چه زمان ها كه تو غافل شدي و يار به قلب تو نظر كرد...

و تو با چشم و دل بسته فقط گفتي كجايي!؟
و اي كاش بيايي!

من كه هستم،
تو كجايي؟ ...


[=tahoma][=arial][=&quot]بسم رب الحجه(عج[/][/][=arial][=&quot])

[/]

[/]
[/]انگار ظهر شده است.

دیگر همه از کوه برگشته اند.

ساحل خزر هم آرام آرام خلوت می شود.

بعضی هم بالاخره چشمشان را باز می کنند و می بینند که ساعت، لنگ ظهر را نشان می دهد.

بعضی فکر این هستند که از شنبه وضع بازار چگونه است و بعضی فکر امتحانی که شنبه قرار است استاد بگیرد.

و هیچ کس فکر امتحانی که امروز داشته نیست.

* * *

دیگر عصر جمعه است.

حتی آنهایی که همین الان در اوج خوشی هستند آرام آرام دلتنگی همیشگی عصر جمعه را حس می کنند.

تقریبا همه از بچگی تا الان بار ها از بزرگتر ها پرسیده اند که «چرا عصر جمعه اینقدر دلگیر است؟»

و هیچ کس تا کنون جواب درست و حسابی برای این پرسش اش نشنیده است.



كسي نگفت اولین جمعه ای که این دلتنگی را حس کردی اولین هفته ای بود که کاری از دستت برای ظهور امام(عج) بر می آمد و نکردی.

و از آنروز هر جمعه دلت می گیرد.

انگار هر هفته می توانی برای تعجیل در ظهور کاری کنی و نمی کنی.

با این وضع عدم آمادگی من و تو و جامعه، در صورت قیام امام(عج)، سرنوشت منتقم خون حسین(ع) نیز چیزی غیر از سرنوشت حسین(ع) نخواهد بود.

هر جمعه ی بدون ظهور، عاشورای مهدی(عج) است

و تو برای اینکه علت دلتنگی ات را بیابی عصر روزهای جمعه چشمت را باز کن و ببين.

ببین در همان لحظات دلگیر سر امام زمانت را بر سر نی می بینی؟

اللهم عجل لوليك الفرج


غیبت یا غفلت

بلاى جانسوز عصر ما غيبت نيست، غفلت است.

حال و روز شيعه در اين عصر، از دو وجه بيرون نيست. يا معصوم خاتم را، امام را و ولى‏الله اعظم را محبوب و مقصود و مقتداى خويش مى ‏داند يا سر بر آستان محبوب و مقتدايى ديگر مى‏سايد.

شيعه اگر گمان كند كه حبيب و طبيب و نجات ‏بخشى جز او در عالم هست، راه به خطا برده است و پا از صراط مستقيم تشيع بيرون نهاده است.

شيعه اگر در حضور آب، دل به سراب مى‏سپارد، چگونه نام خود را شيعه مى‏گذارد؟ شيعه بهتر از هر كس مى‏ فهمد كه "مَن ماتَ و لَم يَعرف اِمامَ زمانه ماتَ مِيتة‏الجاهليِة" .
«هركه بميرد و امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است. »

شيعه بهتر از هر كس مى ‏فهمد كه ميزان و معيار محبت، امام است و هر محبتى در راستاى محبت امام، معنا مى‏شود.

و اگر مدعى است كه مريد آن قطب عالم است، محب آن ولى‏الله‏الاعظم است، عاشق آن حجت‏خاتم است، اين حال و روز با عشق، سر سازگارى ندارد.

كدام عاشقى بى ياد معشوق، زيستن مى‏تواند؟
كدام عاشقى، يك لحظه بى‏ خاطره معشوق سر مى ‏كند؟

كدام عاشقى هر از گاه به ياد معشوق مى‏افتد و محبوب را در رديف ديگر امور روزمره خويش مى‏بيند؟

كدام عاشق هجران‏ كشيده‏اى خورد و خوراك و خواب و لذت مى‏ فهمد؟

اين ننگ و عار براى عاشق نيست كه از معشوق بشنود كه ما تو را از ياد نمى ‏بريم و مراعات تو را فرو نمى ‏گذاريم و او... و او بى‏اشتياق زيارت معشوق سر كند و ياد او را فرو بگذارد؟

اين اوج بى‏ معرفتى محب نيست كه بداند و بشنود كه محبوب به شادمانى او شاد مى ‏شود، با اندوه او غمگين مى ‏گردد،
مريضى‏اش محبوب را بيمار مى‏كند،

هرگاه دست‏ به دعا بردارد، محبوب آمين مى ‏گويد
و آن زمان كه سكوت كند، محبوب، برايش و به جايش دعا مى‏كن
د و او سر از پاى نشناسد و قالب‏ تهى نكند؟

ادامه دارد.....



به ما نگفتند..............



راستش را به ما نگفتند يا لااقل همه راست را به ما نگفتند.



گفتند: تو كه بيايى خون به پا مى‏ كنى، جوى خون به راه مى‏ اندازى و از كشته پشته مى‏ سازى و ما را از ظهور تو ترساندند.



درست مثل اينكه حادثه‏اى به شيرينى تولد را كتمان كنند و تنها از درد زادن بگويند.



ما از همان كودكى، تو را دوست داشتيم .


با همه فطرتمان به تو عشق مى‏ورزيديم و با همه وجودمان بى‏ تاب آمدنت‏ بوديم.



عشق تو با سرشت ما عجين شده بود و آمدنت ، طبيعى‏ترين و شيرين‏ ترين نيازمان بود.



اما ... اما كسى به ما نگفت كه چه گلستانى مى‏ شود جهان ، وقتى كه تو بيايى.



همه، پيش از آنكه نگاه ‏مهرگستر و دستهاى‏عاطفه تو را توصيف كنند، شمشير تو را نشانمان دادند.



آرى ، براى اينكه گلها و نهالها رشد كنند، بايد علفهاى هرز را وجين كرد و اين جز با داسى برنده و سهمگين ، ممكن نيست.



آرى ، براى اينكه مظلومان تاريخ ، نفسى به راحتى بكشند، بايد پشت و پوزه ظالمان و ستمگران را به خاك ماليد و نسلشان را از روى زمين برچيد.



آرى ، براى اينكه عدالت‏ بر كرسى بنشيند، بايد سرير ستم‏ آلوده سلطنت را واژگون كرد و به دست نابودى سپرد.




افـسـوس كـه عـمـرى پـى اغیار دویدیم
از یـار بـمـانـدیـم و بـه مـقصـد نرسیدیم

سـرمـایـه ز كـف رفـت و تـجـارت ننمودیم
جـز حـسـرت و انـدوه مـتـاعى نـخریدیم

پـس سعـى نمودیم كه ببینیم رخ دوست
جـان هـا بـه لـب آمـد، رخ دلـدار نـدیـدیم

مـا تـشـنـه لــب انـدر لــب دریـا مـتـحـیــّر
آبـى بـه جـز از خـون دل خـود نـچشیدیم

اى بـستـه بـه زنـجیر تو دل هـاى مـحبـّان
رحمى كه در این بادیه بس رنج كشیدیم

چـنـدان كـه به یاد تو شب و روز نشستیم
از شـام فـراقـت چـو سـحـرگـه نـدیـدیم

اى حـجّـت حـقّ پـرده ز رخـسـار بـرافـكـن
كـز هـجـر تـو مـا پـیـرهـن صـبـر دریـدیـم

ما چشم به راهیم به هر شام و سحرگاه
در راه تـو از غـیـر خـیـال تــو رهــیــدیــم

اى دست خـدا دست بـرآور كـه ز دشـمن
بـس ظلم بدیدیم و بسى طعنه شنیدیم

شمشیر كَجَت، راست كند قـامت دیـن را
هـم قـامـت مـا را كـه ز هـجر تو خمیدیم

به ما نگفتند..............
[=arial][=&quot]
[/]
[/]
[=arial][=&quot] و اينها همه ،
[/]
[/]
[=arial][=&quot] همان معجزه‏اى است كه تنها از دست تو برمى‏آيد[/][/]
[=arial][=&quot] و تنها با دست تو محقق مى‏شود. [/][=&quot][/][/]

[=arial][=&quot] اما مگر نه اينكه اينها همه مقدمه است[/][/]
[=arial][=&quot]‏ براى رسيدن[/][/]
[=arial][=&quot] به بهشتى كه تو بانى آنى . [/][=&quot][/][/]

[=arial][=&quot] آن بهشت را[/][/]
[=arial][=&quot] كسى براى ما ترسيم نكرد. [/][=&quot][/][/]

[=arial][=&quot] كسى به ما نگفت كه آن ساحل اميد كه در پس اين درياى خون نشسته است،
[/]
[/]
[=arial][=&quot] چگونه ساحلى است؟!
[/]
[/]

[=arial][=&quot][/][=&quot][/][/]


[=arial][=&quot] كسى به ما نگفت كه وقتى تو بيايى: [/][=&quot][/][/]

[=arial][=&quot]پرندگان در آشيانه‏هاى خود جشن مى‏ گيرند و ماهيان درياها شادمان مى‏شوند و چشمه‏ ساران مى‏ جوشند[/][/]
[=arial][=&quot] و زمين چندين برابر محصول خويش را عرضه مى‏كند.[/][=&quot][/][/]

[=arial][=&quot] به ما نگفتند كه وقتى تو بيايى: [/][=&quot][/][/]

[=arial][=&quot]دلهاى بندگان را آكنده از عبادت و اطاعت مى ‏كنى

و عدالت ‏بر همه جا دامن مى‏ گسترد و خدا به واسطه تو دروغ را ريشه‏ كن مى‏كند

و خوى ستمگرى و درندگى را محو مى‏سازد
و طوق ذلت‏ بردگى را از گردن خلايق برمى‏ دارد. [/]

[/]
موضوع قفل شده است