تاریخچه‌ شیعه!

تب‌های اولیه

15 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تاریخچه‌ شیعه!

سلام علیکم
شیعه‌‌ امامیه
شیعه در لغت بر دو معنا اطلاق می‌شود، یكی توافق و هماهنگی دو یا چند نفر بر مطلبی، و دیگری، پیروی كردن فردی یا گروهی، از فرد یا گروهی دیگر.[1] و در اصطلاح به آن عده از مسلمانان گفته می‌شود كه به خلافت و امامت بلافصل علی ـ علیه السلام ـ معتقدند، و بر این عقیده‌اند كه امام و جانشین پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ از طریق نصّ شرعی تعیین می‌شود، و امامت حضرت علی ـ علیه السلام ـ و دیگر امامان شیعه نیز از طریق نص شرعی ثابت شده است.[2]
اطلاق شیعه بر دوستان و پیروان علی ـ علیه السلام ـ، نخست، از طرف پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ صورت گرفته است. این مطلب، در احادیث متعددی كه از آن حضرت روایت شده، مطرح شده است. چنان كه سیوطی از جابر بن عبدالله انصاری و ابن عباس و علی ـ علیه السلام ـ روایت كرده كه پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در تفسیر آیه‌ی «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خیر البریّه» (بیّنه / 7) اشاره به علی ـ علیه السلام ـ كرده و فرموده‌اند: «تو و شیعیانت» روز قیامت، رستگار خواهید بود.»[3]
در تاریخ شیعه، فرقه‌هایی پدید آمده است، كه بسیاری از آن‌ها منقرض شده‌اند، و بحث درباره‌ی آن‌ها فایده‌ی چندانی ندارد. فرقه‌های اصلی شیعه كه هم اكنون نیز موجودند عبارتند از: شیعه‌ی اثنا عشریه، شیعه‌ی زندیّه، و شیعه‌ی اسماعیلیه، درباره‌ی ‌هر یك از آن‌ها در فصلی جداگانه، به اختصار بحث خواهیم كرد. موضوع بحث در این فصل، شیعه‌ی اثنا عشریه است.
وجه تسمیه
اكثریت شیعه، را شیعه‌ی‌ امامیه یا اثنا عشریه تشكیل می‌دهد،‌از آنجا كه آنان جانشینان پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ را دوازده نفر می‌دانند، اثنا عشریه (دوازده امامی) نامیده شده‌اند. نام و خصوصیات امامان دوازدهگانه در احادیثی كه از پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ روایت شده، بیان گردیده است آنان عبارتند از:
1ـ علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ 2ـ حسن بن علی ـ علیه السلام ـ 3ـ حسین بن علی ـ علیه السلام ـ 4ـ علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ (امام سجّاد) 5ـ محمد بن علی (امام باقر ـ علیه السلام ـ ) 6ـ جعفر بن محمد (امام صادق ـ علیه السلام ـ ) 7ـ موسی بن جعفر (امام كاظم ـ علیه السلام ـ ) 8ـ علی بن موسی (امام رضا ـ علیه السلام ـ )9ـ محمد بن علی (امام جواد ـ علیه السلام ـ ) 10ـ علی بن محمد (امام هادی ـ علیه السلام ـ ) 11ـ حسن بن علی (امام عسكری ـ علیه السلام ـ ) 12ـ ‌حجه بن الحسن (مهدی موعود ـ عج ـ).
شیعه‌ی اثنا عشریه بر مسئله‌ی‌ امامت تأكید خاصّی داشته و عصمت امام و افضیلت او را بر دیگر افراد امت اسلامی بسیار مهم و اساسی می‌داند. و از طرفی، امامت را، پس از سه امام نخست، منحصر در فرزندان امام حسین می‌داند. با توجه به این عقاید ویژه درباره‌ی امامت، به «امامیه» شهرت یافته است.
شیخ مفید، پس از تعریف شیعه به كسانی كه به امامت بلافصل علی ـ علیه السلام ـ عقیده دارند درباره‌ی شیعه‌ی گفته است: «این عنوان، مخصوص آن دسته از شیعه است كه به وجود امام در هر زمان، و وجوب نصّ جلّی، و عصمت و كمال برای هر امامی معتقد است، و امامت را (غیر از سه امام نخست) منحصر در فرزندان امام حسین ـ علیه السلام ـ می‌داند...»[4]
تاریخ پیدایش تشیّع
گرچه، در عصر پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ درباره‌ی‌ پاره‌ای از مسایل، اختلاف نظرهایی میان مسلمانان پدید آمد،[5] ولی فرقه‌ها و دسته‌بندی‌هایی كه بعدها پیدا شد، در آن زمان وجود نداشت. ولی پس از رحلت پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ اختلافاتی پدید آمد كه سبب پیدایش فرقه‌های مختلف در میان مسلمانان گردید. مهمترین اختلافی كه در نخستین روزهای پس از رحلت پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ پدید آمد، مربوط به مسئله‌ی خلافت و امامت بود كه مسلمانان را به دو دسته تقسیم كرد.
یك دسته معتقد بودند كه امامت، همانند نبوت، منصب و مقامی الهی است و از شرایط امام این است كه معصوم از خطا و گناه باشد، و این صفت را جز خداوند كسی نمی‌داند، بنابراین راه تعیین امام نصّ الهی است كه در قرآن یا احادیث نبوی بیان شده است، و طبق این نصوص، علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ جانشین پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و امام مسلمین است. حضرت علی ـ علیه السلام ـ و بنی هاشم و گروهی از بزرگان صحابه،‌ اعم از مهاجرین و انصار، طرفدار این نظریه بودند. و این همان عقیده‌ی شیعه ـ خصوصاً شیعه‌ی امامیه ـ در مسئله‌ی امامت است.
و دسته‌ی دیگر ـ كه در رأس آن‌ها ابوبكر و عمر قرار داشتند ـ بر این عقیده بودند كه پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ برای خود جانشین تعیین نكرده است،‌ و این كار را به مسلمانان واگذار كرده است. بر این اساس، و با توجه به اهمیت مسئله‌ی خلافت و امامت و نقش حیاتی آن در سرنوشت امت اسلامی، در یك اقدام شتابزده - در شرایطی كه حضرت علی ـ علیه السلام ـ و عده‌ای از بزرگان صحابه به تجهیز بدن پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ مشغول بودند ـ عده‌ای از مهاجران و انصار در سقیفه‌ی بنی ساعده گرد آمده، و پس از گفتگوهایی كه در مورد خلیفه‌ی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ میان آن‌ها مطرح شد، سر انجام با ابوبكر به عنوان خلیفه‌ی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بیعت كردند، و چون شرایط سیاسی و اجتماعی دنیای اسلام و جهان به گونه‌ای بود كه امام علی ـ علیه السلام ـ و هواداران او، برای اثبات عقیده خود و عملی ساختن آن، به اقدامات عملی و خصمانه دست می‌زدند، موجودیت اسلام از ناحیه دشمنان خارجی (امپراطوری ایران و روم) و دشمنان داخلی (منافقین) آسیب جدّی می دید، امام علی ـ علیه السلام ـ مصلحت اسلام و مسلمین را پیروی از روش صبر و مدارا دید، و گرچه در مواقع مناسب، دیدگاه خود را درباره نادرستی عمل آنان بیان می‌كرد، ولی از درگیریهای خصومت آمیز خودداری كرد، و در هدایت و پیشبرد جامعه اسلامی، از هیچ گونه كوشش و تلاشی خودداری نمی‌كرد.
و در حل مشكلات، دستگاه خلافت را یاری می‌نمود. تا آنجا كه از خلیفه دوم نقل شده كه هفتاد بار گفته است «اگر علی نبود عمر هلاك می‌شد» و نیز گفته است: «خدایا مرا برای برخورد با مسئله‌ی دشواری كه علی بن ابی طالب حضور ندارند، باقی مگذار».[6]
در هر حال، شیعه به عنوان پیروان علی بن ابی طالب و معتقدان به امامت بلافصل او در نخستین روزهای پس از رحلت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ پدید آمد. البته روایاتی نیز یافت می‌شود كه لفظ شیعه در زمان حیات پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بر چهار تن از صحابه اطلاق می‌شد كه عبارت بودند از: سلمان، مقداد، ابوذر و عمار یاسر.[7] این افراد از جمله كسانی هستند كه در مسئله‌ی خلافت و امامت، علی ـ علیه السلام ـ را خلیفه‌ی بلافصل پیامبر می‌دانستند با این وصف، و با توجه به این كه نظریه‌ی ‌شیعه در مسئله‌ی امامت به نصوص كتاب و سنّت مستند گردیده است، می‌توان گفت: تشیع، در حقیقت، با اسلام همراه بوده است، هر چند به عنوان یك مذهب، پس از رحلت پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ موجودیت یافت!
منتظر نظرات دوستان عزیز هستیم!
______________________________
[1] . الشیعه القوم الذین تجتمعوا علی امر، و كل قوم اجتمعوا علی أمر فهم شیعه، و كل قوم أمرهم واحد یتبع بعضهم رأی بعض هم شیع. لسان العرب، كلمه‌ی شیع، المیزان، ج17، ص147.
[2] . اوائل المقالات، ص35، الملل و النحل، ج1، ص146.
[3] . الدر المنثور، ج8، ص589، ط دارالفكر. نیز به الغدیر، ج2، ص57ـ58 رجوع شود.
[4] . اوائل المقالات، ص38.
[5] . در این باره به كتاب النص و الاجتهاد، تألیف امام شرف الدین رجوع شود.
[6] . جهت آگاهی از این روایات به الغدیر، ج1 رجوع شود.
[7] . فرق الشیعه، ص17ـ18، اعیان الشیعه، ج1، ص18ـ19.

برچسب: 

عوامل ظهور و بروز شیعه و یا به تعبیر دیگر: جدایی شیعه از عامه را می توان در امور ذیل خلاصه كرد:
اوّل: وجود آیات فراوان بر امات و ولایت اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ.
دوم: وجود آیات فراوان در مورد فضائل و مناقب اهل بیت ـ علیه السّلام ـ
سوم: وجود آیات فراوان درباره مرجعیّت دینی اهل بیت ـ علیهم السّلام-
چهارم: وجود روایات فراوان بر امامت و ولایت اهل بیت ـ علیه السّلام ـ.
پنجم : وجود روایات فراوان درباره فضایل و مناقب اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ
ششم: وجود روایات فراوان درباره مرجعیّت دینی اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ
هفتم: وجد روایات فراوان در مرح شیعه و پیروان اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ
ما سعی كرده ایم در این رساله مخترصر برای هر یك از امور فوق به طور فهرست وارد ادله و شواهدی اقامه نماییم:
امر اوّل: آیات امامت
با مراجعه به قرآن كریم پی به وجود آیاتی خو.اهیم برد كه بر امامت و ولایت امام علی ـ علیه السّلام ـ یا مجموعه اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ دلالت می كنند كه در ذیل به برخی از آنها اشاره خواهیم كرد:
1. آیه ولایت
خداوند متعال می فرماید: «اِنَّما وَلِیُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُوْتُونَ الزَّكاهَ وَ هُمْ راكِعُونُ » [1] « ولیّ امر شما تنها خدا و رسول خدا و مومنانی هستند كه نماز را به پا داشته و فقیران را در حال ركوع زكات می دهند. »
داستان نزول آیه شریفه بنا بر آنچه در كتاب های تاریخی، تفسیری و روایی آمده، چنین است: روزی مرد فقیری در مسجد از مردم تقاضای كمك كرد، علی ـ علیه السّلام ـ كه در حال ركوع بود، انگشتر خود را به عنوان صدقه به او داد. آن گاه این آیه توسط جبرئیل پیابر ـ كه در منزل بود ـ نازل شد.
مضمن این حدیث توسط ده نفر از صحابه نقل گردیده و بیش از پنجاه نفر از علمای اهل سنت آن را در كتب خود آورده اند؛ مثل طبرانی،[2] ابوبكر جصّاص،[3] واحدی،[4] زمخشری،[5] و....
2. آیه انذار
خداوند متعال می فرماید: «اِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ. »[6] « همانا تو بیم دهنده ای و برای هر قومی هدایت گری می باشی. »
جمهور عامه از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ روایت كرده اند كه فرمود: « من منذر و علی هادی است و با تو ای علی! هدایت شوندگان هدایت یابند. »[7]
3. آیه تبلیغ
خداوند می فرماید: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنزِلَ الَیْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ. »[8] « ای رسول! ابلاغ نما آنچه را كه پروردگارت محافظت می نماید. »
ابن عسا كر به سند صحیح از ابی سعید خدری نقل می كند كه این آیه شریفه در روز غدیر خم بر رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ در شأن امام علی ـ علیه السّلام ـ نازل شد.[9]
این حدیث را هشت نفر از صحابه و چهارده نفر از علمای اهل سنت نقل كرده اند.
4. آیه اكمال
خداوند متعال می فرماید: «الْیُومَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دینَكُمْ وَ أتْمَمْتُ عَلَیكُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَكُمُ الاسلامُ دیناً »؛[10] « امروز دینتان را بر شما كامل نموده ونعمتم را بر شما تمام كردم و راضی شدن بر شما كه اسلام دین شما است. »
خطیب بغدادی به سند صحیح ازابی هریره نقل می كند كه هر كس روز هجدهم ذی حجه (روز غدیر خم) را روزه بگیرد خداوند ثواب شصت ماه روزه را به او عطا می كند. روز غدیر روزی است كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ دست علیّ را گرفت و فرمود: آیا من ولیّ مومنین نیستم؟ گفتند: آری ای رسول خدا! آن گاه فرمود: هر كه من مولای او هستم ای علیّ مولای اوست. در این حال عمر بن خطاب دو بار به علی تبریك گقفت و عرض كرد: ای پسر ابی طالب تو مولای من و مولای تمام مسلمانان گشتی، در این هنگام آیه فوق نازل شد. [11]
مضمون این حدیث را بیش از پانزده نفر از علمای اهل سنت نقل كرده اند.
امر دوم: آیات فضائل
در ذیل به برخی از این آیات اشاره می كنیم.
1. سوره دهر
خداوند متعال می فرماید: «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّه مِسْكیناً وَ یَتیماً وَ أَسیرًا، اِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ لا نریدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُورًا »[12]
« و هم به دوستی خدا به فقیر و اسیر و طفل یتیم طعام یم دهند (و گویند) فقط برای رضای خدا به شما طعام می دهیم و از شما هیچ پاداش و سپاسی هم نمی طلبیم.
سی و شش نفر از علمای اهل سنت تصریح نموده اند كه این آیه در شأن اهل بیت پیامبر ـ علیهم السّلام ـ نازل شده است: فخر رازی در التفسیر الكبیر، ذیل همین آیه، قاضی بیضاوی در انوار التنزیل، سیوطی در الدّر المنثور، ابوالفداءِ در تاریخش،[13] بغدادی در تاریخش[14] و غیره.
2. آیه شراء
خداوند متعال می فرماید : « وَ مِنَ النّاسَ مَنْ یَشری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ وَ اللهُ رَءُوفُ بِالْعِبادِ»[15] « برخی مردان اند كه از جان خود در طلب رضایت خداوند در گذرند و خداوند دوست دار چنین بندگانی است. »
ابن عباس می گوید: « این آیه در شأن علیّ ـ علیه السّلام ـ نازل شد، هنگامی كه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ از دست مشركین فرار كرده و با ابوبكر به غاری پناه برد، علی ـ علیه السّلام ـ در مكه در رخت خواب پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ خوابید. »[16] ابن ابی الحدید می گوید: « تمام مفسرین، روایت كرده اند كه آیه فوق در شأن علی ـ علیه السّلام ـ نازل شد، آن هم در شبی كه آن حضرت در فِراش پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آرمید تا جان پیامبر محفوظ بماند. »[17]
چهارده نفر از علمای اهل سنت بر نزول آیه شریفه در شأن اما علی تصریح نموده اند كه عبارت اند از: زینی دحلان،[18] فخر رازی،[19] ابن اثیر، دیار بكری[20] و غیره.
سیزده نفر نیز تصریح نموده اند كه این آیه در « لیله المبیت » بر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نازل شده است كه عبارت اند از: احمد بن حنبل،[21] طبری،[22][23] ابن سعد،[24] ابن هشام،[25] ابن اثیر،[26] ابن كثیر[27] و غیره.
3. آیه مباهله
خداوند متعال می فرماید: « فَمَنْ حَاجَّكَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا تَدْعُ أبْناءَنا وَ أبناءَكُمْ و نساءَنا وَ نساءَكُمْ وَ أنفُسَنا و أنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَتَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَی الْكاذِبینَ »[28] « پس هر كس با تو در مقام مجادله در باره عیسی برآید پس از آنكه به وحی خدا بر احوال و آگاه شدی بگو كه بیایید ما و شما با رزندان و زنان خود با هم به مباهله می خیزیم تا دروغ گو و كافران را به لعن عذاب خدا گرفتار سازیم. »
مفسرین، اجماع دارند بر این كه مراد از « انفسنا » در این آیه علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ است كه در این جا از علی ـ علیه السّلام ـ به نس پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ تعبیر شده است.
احمد بن حنبل نقلمی كنند: هنگامی كه این آیه نازل شد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ علی، فاطمه ـ حن و حسین را واست، آن گاه عرض كرد: بار خدایا اینان اهل بیت من اند.[29]
بیست و چهار نفر از صحابه و تابعین این مضمون را نقل كرده و آیه را در شأن اهل بیت ـ علیهم السّلام می دانند. از قرن سوم تا سیزدهم نیز بیش از پنجام نفر از علمای اهل سنت این مضمون را نقل كرده اند.
این حدیث را می توان از اه های مختلف تصحیح نمود:
1. حدیث در صحیح مسلم از سعد بن ابی وقاص نقل شده.[30]
2. ترمذی به صحّت آن تصریح نموده.[31]
3. حاكم به صحت آن تصریح نموده.[32]
4. ذهبی در تلخیص المستدرك به صحت آن تصریح كرده. [33]
5. ابن اثیر اصل قضیه را از مسلّمات دانسته است.[34]
6. جصاص تصریح به عدم اختلاف در حدیث نموده است. [35]
7. قاضی ایجی نیز به صحت این حدیث تصریح دارد. [36]
4. آیه مودّت
خداوند متعال می فرماید: « قُلْ لا أسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أجْراً اِلّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبی؛ »[37] « بگو من از اجر رسالت جز این نمی خواهم كه مودّت مرا در حق خویشوندان من منظور داریم. »
جمهور عامه روایت كرده اند كه بعد از نزول آیه فوق، سوال كردند: ای رسول خدا! نزدیكان تو كه مودّت آنان بر ما واجب است كیانند؟ فرمود: « علی، فاطمه، حسن و حسین. »
این مضمون را بیست و چهار نفر از صحابه و تابعین و حدود شصت نفر از علمای اهل سنت نقل كرده اند؛ امثال : سیوطی،[38] طبری،[39] احمد بن حنبل و دیگران.
عده ای نیز؛ مانند: ابن حبّان در تفسیرش حدیث را از مسلمات دانسته است.
امر سوم: آیات مرجعیت دینی اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ
برخی از آیات دلالت بر عصمت و مرجعیّت دینی اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ دارند كه عبارت اند از:
1. آیه تطهیر
خداوند متعال می فرماید: « اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجسَ أهْلَ البَیْتِ وَ یُطَهِّرَكُمْ تَطْهیرًا »[40] « همانا خداوند اراده كرده تا هرگونه رجس و پلیدی را از شما اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ دور كرده و شما را پاك نماید. »
شكی نیست كه این آیه ـ كه دلالت بر عصمت دارد ـ در شأن اهل بیت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ وارد شده است.
این شأن نزول را سیزده نفر از صحابه و ده ها نفر از علمای ا9هل سنت در كتب خود ذكر كرده اند.
ترمذی در صحیحش از عمر بن ابی سلمه نقل می كند: « هنگامی كه آیه تطهیر بر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ درخ انه ام سلمه نازل شد، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ علی، فاطمه، حسن و حسین ـ علیه السّلام ـ را دعوت كرد و سپس كساء را بر روی آ،ها كشید و عرض كرد: بار خدایا! اینان اهل بیت من هستند. پس رجس و پلیدی را از آنان دور كند و آنان را پاك فرما »[41]
2. آیه اولی الأمر
خداوند متعال می فرماید: « أطیعُوا اللهَ وَ أطیعُوا الرَّسُولَ وَ ألِی الْأمْرِ مِنْكُمْ. »؛[42] « خدا و رسول و صاحبان امر از خود را اطاعت كنید. »
مقصود از اولی الامر معصومینی هستند كه اطاعت آنان به طور مطلق همانند اطاعت خدا و رسول خدا واجب است. البته در حقّ كسانی غیر از این دوازده اما، ادّعای عصمت نشده است.
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: « هر كسی مرا اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و هر كسی مرا نافرمانی كند خدا را نفرمانی كرده است و هر كسی علی را اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هر كسی علی را نافرمانی كند مار نافرمانی كرده است.» [43]
امر چهارم : روایات امامت و ولایت
یكی دیگر از عوامل ظهور و بروز شیعه، روایاتی است كه دلالت بر امامت و ولایت اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ و در رأس آن علی بن عبی طالب ـ علیه السّلام ـ دارد؛ مانند:
1. حدیث غدیر
پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ در غدیر خم فرمود: «من كنت مولاه فعلیّ مولاه »؛[44] « هر كه من مولای اویم این علی مولای اوست.»
2. حدیث دوازده خلیفه
پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: « یكون بعدی اثنا عشر امیراً كلّهم من قریش »؛[45] « بعد از من دوازده خلیفه و امیر خواهد بود كه همه آنان از قریش هستند. »
3. حدیث ولایت
پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ خطاب به علی ـ علیه السّلام ـ فرمود: « انت ولیّ كلّ مومن بعدی »؛[46] « تو ولی و سرپرست هر مومنی بعد از من هستی. »
4. حدیث وصایت
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: « انّ لكلّ نبی وصیّاً؛ و وارثاً و انّ علیاً وصیَّی و وارثی »؛ [47] « همانا برای هر نبی، و صی و وارثی است و همانا علیّ وصیّ و وارث من است. »
5. حدیث منزلت
پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: « انت منّی بمنزله هارون من مویسی الّا انّه لا نبیّ بعدی »؛[48] « تو نزد من مانند هارون نزد موسایی، مگر آنكه بعد از من نبی ای نیست. »
6. حدیث خلافت
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ خطاب به علی ـ علیه السّلام ـ فرمود: « انت اخی و وصیّی و خلیفتی فیكم فاسمعوا له و أطیعوا » [49] « تو برادر، وصیّ و جانشین من در میان قومت می باشی، پس به ساخنان او گوش داده و او را اطاعت كنید. »
امر پنجم: روایات فضائل
در ذیل به برخی از این روایات اشاره می كنیم:
1. حدیث نور
پیابر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: « كنت انا و علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ نوراً بین یدی الله قبل أن یخلق آدم باربعه آلاف عام، فلمّا خلق آدم قسّم ذلك النور جزئین. فجزء أنا و جزء علیّ » [50] « من و علی بن ابی طالب نوری واحد نزد خداوند متعال بودیم، قبل از آ، كه خداوند حضرت آدم را به چهار هزار سال خلق كند، بعد از خلقت آدم آن نور را به دو جزء تقسیم نمود: جزئی من و جزء دیگر از علیّ است. »
این حدیث را هشت نفر از صحابه، هشت نفر از تابعین و بیش از چهل نفر از علمای اهل سنت نقل كرده اند.
2. حدیث « أحبّ الخلق »
امام علی ـ علیه السّلام ـ كسی است كه طبق نصّ نبوی : « احبّ الخلق الی الله » است.
ترمذی به سند خود از انس بن مالك نقل می كند: مرغ بریانی نزد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ بود.
عرض كرد: خدایا! محبوبترین خلق نزد خودت را نزد من بفرست تا با من در این غذا شركت كند. در این هنگام علی ـ علیه السلام ـ وارد شد و با او در غذا شركت كرد. [51]
این حدیث صحیح را نه نفر از صحابه، نود و یك نفر از تابعین و پنجاه نفر از علمای اهل سنت نقل كرده اند. هفت نفر از آنان نیز درباره این حدیث كتاب تألیف نموده اند و گروهی از آنان نیز حدیث را از مسلّمات دانسته اند؛ مانند: مسعودی در مروج الذهب،[52] ابن عبد البرّ، محمد بن طلحه شافعی در مطالب السوول،[53] صفوری در نزهه المجالس و فضل بن روز بهان در ابطال الباطل.
این حدیث را می توان از راه هایی تصحیح نمود:
الف ـ عدالت و وثاقت راویانش.
ب ـ تصحیح جماعتی از علمای اهل سنت؛ مانند: حاكم نیشابوری و قاضی عبد الجبار معتزلی.
ج ـ به شعر در آمدن حدیث كه دلالت بر اشتهار آن دارد.
استاد احمد حسن باقوری مصری می گوید: « اگر كسی از تو سوال كند كه به چه دلیل مردم علیّ ـ علیه السّلام ـ را دوست دارند، تو باید در جواب بگویی: این دوستی از حدیث نبوی شأن گرفته است، زیرا طبق نصّ پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ علیّ محبوب ترین فرد نزد خداست. »[54]
3. امام علی ـ علیه السّلام ـ میزان ایمان و نفاق
اما علی ـ علیه السّلام ـ فرمد: « لا یحبّنی الّا مومن و لایبغضنی الا منافق »؛ دوست ندارد مرا مگر مومن و مبغوض ندارد مگر منافق. »
این حدیث را هشت نفر از صحابه و حدود چهل نفر از علمای اهل سنت نقل كرده اند، مانند مسلم در صحیح،[55] ترمذی در صحیح،[56] احمد در مسند [57] و ابن ماجه در سنن. [58]
4. اما علی ـ علیه السّلام ـ برادر معنوی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ
جابر بن عبدالله و سعید بن مسیّب می گویند: رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ بی اصحابش عقد اخوت بست و تنها رسول خدا، ابوبكر، عمر و علیّ باقی مادند، آن گاه بین ابوبكر و عمر عقد اخوت بست و سپس به علی ـ علیه السّلام ـ فرمود: « تو برادر من و من برادر تو ام ».

این حدیث را چهارده نفر از صحابه و حدود چهل نفر از علمای اهل سنت نقل كرده اند؛ امثال: ترمذی در صحیح [59] و حاكم در مستدرك.[60]
5. امام علی و باز بودن درب خانه او به مسجد
احمد بن حنبل از زید بن ارقم نقل می كند كه : گروهی از اصحاب، درهایی را از منزلشان به مسجد باز نموده بودند، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: « همه درها بسته شود، غیر از درب خانه علی ».
آن گاه فرمود: « من دربها را از جانب خود نبستم و باز نگذاشتم، بلكه مأمور شدم و به مأموریتم عمل نمودم.» [61]
ترمذی نقل می كند كه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: « دربها را به مسجد، ببندید، جز درب خانه علی. » [62]
این حدیث را حدود دوازده نفر از صحابه و سی نفر از علمای عامه نقل كرده اند.
6. امام علی ـ علیه السّلام ـ و ردّ شمس
ابوهریره می گوید: رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ در حالی كه سرش در دامان علی ـ علیه السّلام ـ بود خوابید، نماز عصر نخوانده بود كه خورشید غروب كرد. پیابر ـ صلّی الله علیه و آله ـ كه بیدار شد بر او دعا كرد، خورشید بازگشت، علی علیه السّلام، نماز عصر را وقت خود به جای آورد، آن گاه خورشید بازگشت. [63]
این حدیث را نُه نفر از صحابه و چهل نفر از علمای عامه نقل كرده اند كه ده نفر از آنها درباره این حدیث كتاب تألیف نموده و حدود سیزده نفر نیز آن را تصحیح كرده اند؛ امثال: ابوجعفر طحاوی،[64] طبرانی،[65] بیهقی،[66] هیثمی[67] و قسطلانی.[68]
7. امام علی ـ علیه السّلام ـ و ابلاغ سوره برائت:
ابو رافع می گوید: رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ ابوبكر را برای ابلاغ سوره برائت به مكه فرستاد. جبرئیل بر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نازل شد و گفت: سوره را یا باید خودت ابلاغ كنی یا كسی كه از توست. پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ علی ـ علیه السّلام ـ را به دنبال او فرستاد. علی ـ علیه السّلام ـ بین مكه و مدینه به او رسید، سوره را از او گرفته و بر مردم قرائت نمود. [69]
این حدیثص را هفتاد و سه نفر از علمای اهل سنت نقل كرده اند كه برخی از آنها عبارت است از: احمد بن حنبل در مسند،[70] ابن ماجه در سنن[71] و ترمذی در صحیح. [72]
8. امام علی ـ علیه السّلام ـ مولود كعبه
حاكم نیشابوری می گوید: « در اخبار متواتر آمده است كه فاطمه دختر اسد، امیر المؤمنین علی بن ابی طالب، ـ كرّم الله وجهه ـ را داخل كعبه زایید. » [73]
این حدیث را هفده نفر از علمای اهل سنت نقل كرده، دوازده نفر به تواتر یا شهرت آن تصریح نموده و نه نفر نیز به اختصاص این فضیلت به امام علی ـ علیه السّلام ـ تصریح كرده اند.
9. امام علی ـ علیه السّلام ـ و گرفتن لواء
بریده اسلمی از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ نقل می كند كه فرمود: « فردا پرچم را به دست كسی خواهم داد كه خدا رسول او را دوست دارند و او نیز خدا و رسول را دوست دارد. روز بعد ابوبكر و عمر منتظر بودند كه آنها را صدا زند، ولی پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ علی ـ علیه السّلام ـ را در حالی كه درد چشم داشت صدا زد و آب دهان در چشم او مالید، آن گاه پرچم را به دست او داد و عده ای نیز با او حركت كردند.» [74]
10. امام علی ـ علیه السّلام ـ اولین مسلمان و مؤمن
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به فاطمه ـ سلام الله علیها ـ فرمود: « علیّ اوّلین نفر از اصحاب من است كه اسلام آورد. »[75]
11. امام علی ـ علیه السّلام ـ اولین نمازگزار با پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ
حاكم نیشابوری به سندش از امام علی ـ علیه السّلام ـ نقل می كند كه فرمود: « با رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ هفت سال قبل از دیگران عبادت كردم. » [76]
12. امام علی ـ علیه السّلام ـ اعلم صحابه
رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود : « من خانه حكمت و علیّ درب آن است. » [77]
و نیز فرمود: من خانه علم و علیّ درب آن است، هر كسی كه ارده علم مرا دارد باید از درب آن وارد شود. »[78]
امر ششم: وجود روایات فراوان در مرجعیت دینی اهل بیت ـ علیه السّلام ـ
ازروایات نیز می توان مرجعیت دینی اهل بیت ـ علیه السّلام ـ را استفاده نمود كه در ذیل به برخی از آنها اشاره می كنیم:
1. حدیث ثقلین
ترمذی از جابربن عبدالله انصاری نقل می كند كه: در حجه الوداع روز عرفه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ را دیدم درح الی كه بر شتر خود سوار بود و خطبه می خواند. شنیدم كه فرمود: ای مردم! من در میان شما دو چیز گران بها می گذرام كه اگر به آن دو چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد: كتاب خدا و عترتم. [79]
مضمون این حدیث را سی و چهار نفر از صحابه نقل كرده اند و نیز دویست و شصت و شش نفز از علمای اهل سنت در كتب خود به آن اشاره نموده اند.
2. حدیث « انا مدینه العلم »
حاكم نیشابور به سند خود از جابر نقل می كند كه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: « من شهر علم و علی درب آن است، هر كسی كه اراده كرده است شهر علم را دریابد باید از درب آن وارد شود. » [80]
مضمون این حدیث را ده نفر از صحابه پانزده نفر از تابعین و ده ها نفر از علمای اهل سنت نقل كرده اند.
3. حدیث سفینه
پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: « مثل اله بیت من مثل كشتی نوح است، هر كسی از آن تخلف كند در آتش قرار خواهد گرفت.»[81]
این حدیث را هشت نفر از صحابه؛ هفت نفر از تابعین و صد و پنجاه نفر از علمای اهل سنت نقل كرده اند.
4. حدیث امان
حاكم نیشابوری از این عباس نقل می كند كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: « ستارگان، امان بر اهل زمین اند. از غرق شدن و اهل بیت من امان این امت از اختلاف اند، اگر قبیله ای از عب با اهل بیتم مخالفت نمایند بیت خودشان اختلاف شده و از گروه شیطان محسوب خواهند شد. » [82]
این حدیث را گروه زیادی از علمای اهل سنت نقل كرده اند.
5. حدیث: « علیّ مع الحقّ »
رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: « خدا رحمت كند علیّ را، با خدایا! هر جا علی است حق را با او قرار بده. » [83]
حاكم نیشابوری از ام سلمه نقل می كند كه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: « علیّ با قرآن و قرآن با علیّ است، این دو از یكدیگر جدا نمی شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. » [84]
این حدیث را بیست و سه نفر از صحابه و ده ها نفر از علمای اهل سنت نقل كرده اند. آیات و روایاتی كه در شأن اهل بیت ـ علیه السّلام ـ ذكر شدند تنها فضیلتی برای آنان محسوب می شود بلكه از آنجا كه این فضائل انحصاری آنان است دلالت بر افضلیت و برتری آنان بر دیگران دارد، و طبق نصّ عدّه ای ای اهل سنت همچون ابن تیمیر امامت حقّ افضل امت است.
امر هفتم : وجود روایات فراوان در مدح شیعه
در مصادر حدیثی اهل سنت روایات بسیاری می یابیم كه پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ پیروان اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ را تحت عنوان شیعیان علی ـ علیه السّلام ـ مورد مدح و ستایش قرار داده است، اینك به برخی از آنها اشاره می كنیم:
جابر بن عبدالله انصاری می گوید: نزد رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ بودیم كه علیّ ـ علیه السّلام ـ وارد شد، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: « قسم به كسی كه جانم به دست اوست همانا این (علی) و شیعیان او قطعاً كسانی هستند كه روز قیامت به فوز بهشت و سعادت نائل خواهند شد.»[85]
امام علی ـ علیه السّلام ـ فرمود: « رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ به من فرمود: تو و شیعیانت در بهشت خواهید بود.»
این مضمون را حدود سی و چهار نفر از علمای اهل سنت نقل كرده اند كه برخی از آنها عبارت اند از: ابن عساكر، ابن حجر، ابن اثیر، طبرانی، هیثمی، حاكم نیشابوری، سیوطی، ابن حجر، بلاذری، طری، خطیب بغدادی، علامه مناوی، متقی هندی، آلوسی و شوكانی!

[1] . مائده ( 5 ) آیه 55.
[2] . معجم الاوسط، ج7، ص 10، ح6228.
[3] . احكام القرآن، ج2، ص 446.
[4] . اسباب النزول، ص 133.
[5] . الكشاف، ج1، ص 649.
[6] . رعد ( 13 ) آیه 7.
[7] . جامع البیان، ذیل آیه .
[8] . مائده ( 5 ) آیه 67.
[9] . ترجمه ایام علی ـ علیه السّلام ـ ابن عساكر، ج2، ص 86.
[10] . مائده ( 5 ) آیه 3.
[11] . تاریخ بغداد، ج8، ص 290.
[12] . دهر ( 76 ) آیات 8 و 9 .
[13] . تاریخ ابی الفداء ، ج1، ص 126.
[14] . تاریخ بغداد، ج13، ص 191.
[15] . بقره ( 2 ) آیه 207.
[16] . مستدرك حاكم، ج3، ص 4.
[17] . شرح ابن ابی الحید، ج 13، ص 262.
[18] . السیره الحلبیه، ج1، ص 306.
[19] . التفسیر الكبیر، ج 5،: ص 223.
[20] . اسد الغابه، ج 4، ص 25.
[21] . تاریخ الخمیس، ج1، ص 325.
[22] . سمند احمد، ج1، ص 348.
[23] . تاریخ طبری.
[24] . طبقات ابن سعد، ج1، ص 212.
[25] . سیره ابن هشام، ج2، ص 291.
[26] . كامل ابن اثیر، ج2، ص 42.
[27] . البدایه و النهایه، ج7، ص 338.
[28] . آل عمران (3) ، 61 .
[29] . سمند احمد، ج1، ص 185.
[30] . صحیح مسلم، ج7، ص 120.
[31] . صحیح ترمذی، ج5، ص 596.
[32] . مستدرك حاكم، ج3، ص 150.
[33] . همان.
[34] . كامل ابن اثیر، ج2، ص 293.
[35] . احكام القرآن ، ج2، ص 16.
[36] . شرح مواقف، ج8، ص 367.
[37] . شوری ( 42 ) آیه 23.
[38] . درالمنثور، ج6، ص 7.
[39] . جامع البیان، ج 25، ص 14 و 15 و مسند احمد، ج 1، ص 199.
[40] . احزاب ( 33 ) آیه 33.
[41] . صحیح ترمذی، ج5، ص 327.
[42] . نساء ( 4 ) آیه 59.
[43] . ترجمه امام علی ـ علیه السّلام ـ ابن عساكر، ج1، ص 364.
[44] . مسند احمد، ج6، ص 401، ح 18506.
[45] . صحیح بخاری، باب الاستخلاف.
[46] . المعجم الكبیر، ج 12، ص 78.
[47] . تاریخ دمشق، ج 42، ص 392.
[48] . صحیح ترمذی، ج 5، ص 641، ح 3730.
[49] . كامل ابن اثیر حوادث سالم سوم بعثت.
[50] . تذكره الخواص، ص 46.
[51] . صحیح ترمذی، ج5، ص 595.
[52] . مروج الذهب، ج1، ص 711.
[53] . مطالب السوول ، ص 42.
[54] . علیّ اما الئمه، ص 107.
[55] . صحیح مسلم، ج1، ص 120، ح 131، كتاب الایمان.
[56] . صحیح ترمذی، ج5، ص 601، ح 3736.
[57] . مسند احمد، ج1، ص 135، ح 643.
[58] . سنن ابن ماجه، ج1، ص 42، ح 114.
[59] . صحیح ترمذی، ج5، ص 601، ح 3736.
[60] . مستدرك حاك، ج3، ص 16، ح 4289.
[61] . مسند احمد، ج4، ص 369.
[62] . سنن ترمذی، ج5، ص 641.
[63] . الخصائص الكبری ، ج 2‍، ص 324.
[64] . كشف الرمس، سوطی، ص 29.
[65] . همان، ص 34.
[66] . همان.
[67] . مجمع الزوائد، ج 8، ص 279.
[68] . المواهب اللدنیه، ج 1، ص 358.
[69] . در المنثور، ج3، ص 210.
[70] . مسند احمد، ج 4، ص 165.
[71] . سنن ابن ماجه، ج!، ص 44.
[72] . صحیح ترمذی، ج5، ص 636.
[73] . مستدرك حاكم، ج3، ص 550، ح 6044.
[74] . تاریخ بری، ج3، ص 93.
[75] . مسند احمد، ج5، ص 662، ح 19796.
[76] . مستدرك حاكم، ج3، ص 112.
[77] . صحیح ترمذی، ج5، ص 637.
[78] . مستدرك حاك، ج3، ص 127.
[79] . صحیح ترمذی، ج5، ص 621.
[80] . مستدرك حاكم، ج32، ص 136.
[81] . نهایه ابن اثیر، ماده زخّ.
[82] . مستدرك حاكم، ج3، ص 149.
[83] . همان، ص 135 و صحیح ترمذی، ج5، ص 592.
[84] . مستدرك حاكم، ج3، ص 34.
[85] . در المنثور، ج6، ص 589.
[86] . ترجمه الامام علی بن ابی طالب، ابن عساكر، ج2، ص 345، رقم 845

سلام علیکم
یعنی عزیزان از شیعه مطلبی ندارند!؟
مطالب خود را در مورد تاریخ شیعه حتماً ایجاد کنید!
موفق باشید
:Gol:

عزیزان سلام
یک کتابی در قفسه کتابخانه ایجاد کردم به نام " شیعه در عصر معصومین(ع)" انشاءالله بعد از تائید شدن توسط دوستان لینک را در پست های بعدی قرار می دهم!
شیعه در ایام خلافت ابوبكر
شیعیان بعد از وفات رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ نیز به تلاش خود در راه عملی كردن دستور پیامبر (ص) در رابطه با امام علی(ع) ادامه دادند، و در این راه اقداماتی انجام دادند كه به برخی از آنها اشاره می كنیم:
1. كاندیدا كردن امام علی ـ علیه السّلام ـ برای بیعت
از آنجا كه شیعیان سفارش های پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ را در حقّ امام علی ـ علیه السّلام ـ دیده و شنیده بودند و معتقد به امامت و جانشینی امام علی ـ علیه السّلام ـ بعد از رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ از جانب خداوند و رسول ـ صل الله علیه و آله ـ بودند، از این رو بعد از وفات پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ فوراً طرح كاندیدا كردن امام را برای بیعت مطرح نمودند. عباس بن عبدالمطلب به امام علی ـ علیه السّلام ـ می گوید: « أمدد یدك أبایعك یبایعك الناس» ؛ دستانت را به من بده تا با تو بیعت كنم و مردم نیز با تو بیعت خواهند كرد.
2. تحصّن شیعیان در خانه فاطمه زهرا ـ علیها سلام
شیعیان بعد از واقعه سقیفه و تمام شدن خلافت به نفعل ابوبكر، به عنوان اعتراض به خانه حضرت زهرا ـ علیها سلام ـ آمده در آنجا تحصن كردند تا ضمن اعتراض به عمل انجام شده، بر امامت و ولایت به حق امام علی ـ علیه السّلام ـ صحّه بگذارند.
عمر بن خطاب می گوید: « انّه كان من خبرنا حین توفّی الله نبیّه انّ علیّاً و الزبیر و من معهما تخلّفوا عنّا فی بیت فاطمه »، [1] از جمله اتفاقاتی كه بعد از وفات رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ افتاد آن كه علی و زبیر و گروهی كه با آن دو بودند از بیعت و همكاری با ما سرپیچی كرده در خانه فاطمه تحصن نمودند.
متخلفین از بیعت ابی بكر
1. سلمان فارسی
2. عمار یاسر
3. براء بن عازب
4. ابان بن سعید
ابن اثیر می گوید: « و كان أبان أحد من تخلّف عن بیعه أبی بكر لینظر ما یصنع بنوهاشم، فلمّا بایعوه بایع»،[2] ابان از جمله كسانی بود كه از بیعت با ابوبكر سر باز زد تا ببیند بنی هاشم چه می كنند؛ بعد ازآنكه دید بنی هاشم بیعت كردند او نیز بیعت نمود.
5. خالد بن سعید
ابن اثیر می گوید: « خالد و برادرش ابان از بیعت با ابوبكر سرباز زدند و به بنی هاشم خطاب كرده گفتند همانا شما خاندانی ریشه دار و اصیل اید كه افراد شایسته ای را به جامعه تحویل داده است و ما به دنبال شماییم. بعد از آن كه بنی هاشم با ابوبكر ـ با تهدید و زور ـ بیعت كردند این دو برادر ـ خالد و ابان ـ نیز بیعت نمودند.» [3]
6. أبُیّ بن كعب
او از جمله كسانی بود كه هرگز با ابوبكر بیعت نكرد و شورای سقیفه را بی ارزش خواند. [4] ابو نعیم اصفهانی در كتاب « حلیه الاولیاءٍ » از قیس بن سعد نقل می كند:
« وارد مدینه شدم تا با یاران پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ ملاقات كنم، علی الخصوص خیلی علاقه داشتم كه ابیّ را ملاقات نمایم، وارد مسجد پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ شدم و در صف اوّل به نماز ایستادم، ناگهان مردی را دیدم كه نماز خود را تمام كرد و شروع به حدیث گفتن نمود. گردن ها به سوی او كشیده شد تا بیاناتش را بشنوند. او سه بار گفت: سران این امّت گمراه شدند و آخرتشان تباه شد، ولی من دلم به حال آنها نمی سوزد، بلكه به حال مسلمانانی می سوزد كه به دست آنان گمراه شدند. » [5]
و نیز آورده است:
« ابیّ بن كعب ـ كه شاهد انحراف مردم از قطب اصلی رهبری اسلامی بود و از این وضع رنج می برد ـ می گفت: « روزی كه پیامبر اسلام ـ صل الله علیه و آله ـ زنده بود همه متوجه یك نقطه بودند ولی پس از وفات پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ صورت ها به چپ و راست منحرف گردید. » [6]
7. ابوذر غفاری.
8. مقداد بن اسود.
9. عباس بن عبدالمطلب و جماعتی از بنی هاشم و جمعی از مهاجرین و انصار. [7]
3. موضع گیری ها در دفاع از ولایت
شیعیان بعد از آنكه تحصّنشان توسط عمر بن خطاب بر هم خورد، وارد مسجد رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ شده در صدد احتجاج و اقامه حجت بر مردم آمدند، تا آنان را از این خواب غفلت بیدار سازند. اینك به موضع گیری های برخی از آنان اشاره می كنیم:
الف ـ فضل بن عباس در ضمن سخنان خود خطاب به مردم فرمود: « .. و صاحبنا أولی بها منكم »، [8] صاحب ما ـ علی ـ علیه السّلام ـ ـ به خلافت، از شما سزاوار تر است.
ب ـ مقداد بن اسود می گوید: « واعجباً لقریش و دفعهم هذا الأمر عن أهل بیت نبیّهم و فیهم أوّل المؤمنین ... »؛[9] عجب دارم از قریش كه چگونه خلافت را از اهل بیت نبیّشان گرفت درحالی كه در میان آنان كسی است ـ علی ـ علیه السّلام ـ ـ كه اول مؤمن به پیامبر است.
و نیز می فرمود: « معرفه آل محمد برائه من النار، وحبّ آل محمد جواز علی الصراط، و الولاء لآل محمد أمان من العذاب»؛[10] شناخت و معرفت آل محمد برائت از عذاب و دوستی آنان جواز و مجوز عبور از پل صراط، و ولایت آنان امان از عذاب جهنم است.
ج ـ سلمان فارسی در دفاع از خاندان عصمت و طهارت خطاب به مردم می گوید: « ای مردم! همانا آل محمد از خاندان نوح، آل ابراهیم و از ذریه اسماعیل است. آنان عترت پاك و هدایتگر محمدند. آل محمّد را به منزله سر از بدن، بلكه به منزله دو چشم از سر بدانید؛ زیرا آنان نسبت بشما مانند آسمان سر بر افراشته، كوه های نصب شده، خورشید روشنی بخش و درخت زیتون اند، .. »
و در جایی دیگر خطاب به مردم می فرماید: « می بینم كه علی ـ علیه السّلام ـ بین شماست ولی دست به دامان او نمی زنید، قسم به كسی كه جانم به دست قدرت اوست، كسی بعد از علی ـ علیه السّلام ـ از اسرار پیامبرتان خبر نمی دهد. »
بعد از واقعه سقیفه خطاب به مردم فرمود: « كرداز و ناكردازلو، او بایعوا علیاً لأكلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم »؛ [13] كردید آنچه نباید می كردید، و نكردید آنچه را كه باید می كردید، اگر با علی ـ علیه السّلام ـ بیعت می كردید نعمت فراوانی برای شما از آسمان و زمین جاری بود.
د ـ ابوذر غفاری می گوید: « أصبتم قناعه و تركتم قرابه، لو جعلتم هذا الأمر فی أهل بیت نبیّكم ما اختلف علیكم اثنان» [14] به كم قناعت كردید، و قرابت رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ را رها ساختید، اگر امر خلافت را در اهل بیت نبیّتان قرار می دادید هرگز دو نفر هم در میان شما اختلاف نمی كرد.
هـ ـ أبیّ بن كعب: ذهبی نقل می كند: « یكی از انصار از ابی بن كعب پرسید ابی! از كجا می آیی؟
پاسخ داد از منزل خاندان پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ
گفتند: وضع آنان چگونه است؟
گفت: چگونه می شود وضع كسی كه خانه آنان تا دیروز محلّ رفت و آمد فرشته وحی و كاشانه پیامبر خدا ـ صل الله علیه و آله ـ بود، ولی امروز جنب و جوشی در آنجا به چشم نمی خورد و از وجود پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ خالی مانده است، این را گفت درحالی كه بغض گلویش را می فشرد و گریه مجال سخن را به او نمی داد، بطوری كه وضع او حضّار را نیز به گریه وا داشت.»[15]
و ـ بریده بن خضیب اسلمی: ذهبی در ترجمه او می نویسد: « بعد از غصب خلافت از طرف ابوبكر بریده خطاب به ابوبكر كرده گفت:
« إِنّا لِلهِ وَ إِنّا إِلَیهِ راجِعُونَ»، چه مصیبتهایی كه حق از طرف باطل كشید ای ابوبكر. آیا فراموش كردی یا خودت را به فراموشی میزنی؟ كسی تو را گول زده یا نفست تو را گول زده است؟ آیا به یاد نداری كه چگونه رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ ما را امر نمود كه علی ـ علیه السّلام ـ را امر المؤمنین بنامیم، آیا یاد نداری كه پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ در اوقات مختلف، اشاره به علی كرده و فرمود: این، امیر مؤمنین، و قاتل ظالمین است. از خدا بترس و نفس خود را محاسبه كن قبل از آنكه وقت بگذرد و خودت را از آنچه باعث هلاكت نفس است نجات بده . و حقّ را به كسی كه از تو به آن سزاوار تر است واگذار، و در غصب آن پافشاری مكن، برگرد، تو می توانی برگردی، تو را نصیحت كرده و به راه نجات راهنمایی می كنم، كمك كار ظالمین مباش.»[16]
4. سكوت معنادار
از جمله موضع گیری های شیعیان در خلافت ابوبكر و عمر و عثمان سكوت معنادار آنان بود؛ زیرا از طرفی حقّ را با علیّ ـ علیه السّلام ـ دانسته و دیگران را لایق مقام خلافت نمی دانستند. از طرف دیگر مصالح اسلام و مسلمین را در نظر می گرفتند، كسانی كه به تعبیر امیر المؤمنین، تازه مسلمان اند. از طرف سوم دشمنان داخلی و خارجی را در كمین می دیدند، لذا با یك جمع بندی سكوت را بر هر چیز دیگر ترجیح می دانند. به این معنا كه دست به شمشیر نبرند و برای گرفتن حقّ امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ اقدامی انجام ندهند، ولی این بدان معنا نبود كه سكوت مطلق داشته باشند، زیرا حقّ هیچ گاه نباید بطور مطلق خاموش بماند، بلكه در هر موردی كه صلاح می دیدند از راه های مختلف حقانیت امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ را گوشزد می كردند.
5. مخالفت عملی
دربرخی از موارد نیز عملاً با خلیفه غاصب مقبله می كردند كه می توان یك نمونه از آنرا اقدام عملی مالك بن نویره در ندادن زكات به نماینده ابوبكر، خالد بن ولید دانست؛ زیرا او معتقد بود كه ابوبكر شایسته خلافت نیست و دادن زكات به نماینده او كمك به ظالم است؛ از این رو از دادن زكات به او سرپیچی كرد ...
نمونه دیگر از مخالفت عملی را می توان هجرت بلال از مدینه دانست ؛ زیرا بلال به خاطر منصب مهمّی كه نزد رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ داشت، احساس كرد كه اگر در مدینه بماند باید برای خلفه وقت اذان گو باشد، و از آن جا كه اذان او در حقیقت تأیید خلافت غاصب است، به همین خاطر مصلحت را در آن دید كه از مدینه پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ به محلّی دور هجرت كند تا از او بهره برداری سیاسی نشود و در آن جا بود تا از دار دنیا رحلت كرد[17] .
- شیعه در ایام خلافت عمر بن خطاب
عمر بن خطاب با توجه به نقش مهمّی كه در دوران خلافت ابوبكر داشت، به خلافت رسید و بدین جهت با مخالفت روبرو نشد. امام علی ـ علیه السّلام ـ و شیعیان با این اقدام مخالف بودند، اما بیعت سریع مردم، فرصتی برای مخالفت امام و شیعیان باقی نگذاشت. سابقه رفتار تند عمر در دوران خلافت ابوبكر، زمینه هرگونه مخالفت عملی را منتفی می ساخت.[18]
علی ـ علیه السّلام ـ اگر چه میراث خویش را بر باد رفته و خود را شایسته رهبری می دانست، ولی برای حفظ موقعیّت حسّاس جهان اسلام، هم چنان سكوت توأم با بیان حقّ و حقیقت، و تذكّر به حقّانیت خود را ادامه می داد.
شیعیان نیز همانند امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ سكوت معناداری داشتند، آنها اگر چه سكوت كرده و به جهت حفظ اسلام و وحدت مسلمین دست به اقدامی عملی علیه حكومت وقت نمی زدند ولی با بیانات خود با آنان مخالفت می ورزیدند.
عمر بن خطاب در مجلسی گفت: « دلیل قریش در انتخاب نكردن علی ـ علیه السّلام ـ به خلافت این بود كه آنان كراهت داشتند خلافت و نبوت در یك خاندان جمع شود. ابن عباس كه در آن مجلس بود در برابر این سخن عمر موضع گیری كرده خطاب به او فرمود: قریش نسبت به آنچه كه خداوند نازل كرده بود كراهت داشتند.[19]»
- شیعه در ایام خلافت عثمان
عثمان شیوه دو خلقه پیشین را دنبال نكرد. ابتدا والیان عمر را از ولایات برداشت و بستگان خود را بركار گماشت. حكم بن العاص را كه پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ به طائف تبعید كرده بود به میدنه برگرداند و خزانه مسلمین را به او سپرد. مروان بن حكم را مشاور خویش قرار داد و یك پنجم زكات شمال آفریقا را كه مبلغ دو میلیون و پانصد و بیست هزار دینار بود به وی بخشید و او را به دامادی خویش برگیزد.
وی از بیت المال بصره مبلغ ششصد هزار دهم به داماد دیگر خویش، عبدالله بن خالد بن اسید، حواله كرد. عبد الله بن عامر، پسر دائی خویش را كه نوجوانی بود به حكومت بصره انتخاب كرد. عبدالله بن سعد بن ابی سرح، برادر رضاعی خود ـ كه پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ در فتح مكه به سبب ارتداد وی دستور قتلش را صادر كرده بود. ـ به حكومت مصر و خراج آن سرزمین بگزید. ولید بن عقبه بن ابی معیط برادر مادری خود را به كوفه فرستاد و پس از فساد و تباهی و شراب خواری او سعید بن عاص، فامیل دیگر خود، را به آن شهر گماشت. سعید با اعمال سیاست اشرافیِ اموی و بیان این كه سواد عراق از برای قریش است، موجب اعتراض و شورش مردم كوفه گردید. [20]
در این دوران علی ـ علیه السّلام ـ و شیعیان در مقابل بدعت های عثمان و والیانش ساكت نمی نشستند.
ابن ابی الحدید می نویسد: « بیشتر تاریخ نویسان و عالمان اخبار بر آن اند كه عثمان ابتدا اباذر را به شام تبعید كرد و بعد از آن كه معاویه از او به عثمان شكایت كرد او را به مدینه خواست و از مدینه، به خاطر مخالفت با خلیفه، به ربذه تبعید نمود.» [21] زمانی كه ابوذر را به ربذه تبعید كردند و علی ـ علیه السّلام ـ و فرزندانش او را بدرقه نمودند، ابوذر نگاهی به امام ـ علیه السّلام ـ كرد و گفت وقتی شما و فرزندانت را می بینم به یاد سخن رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ در مورد شما می افتم و گریه می كنم. [22]
و نیز از پیامبر اكرم ـ صل الله علیه و آله ـ نقل می كرد كه فرمود: « زود است كه شما را فتنه فرا رسد، اگر گرفتار آن شدید بر شما باد عمل به كتاب خدا و اقتدا به علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ. »[23]
در زمان خلافت عثمان بر درب مسجد رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ ایساد و در خطبه ای كه ایراد كرد فرمود: « ای مردم ! محمد وارث علم آدم و فضائل انبیاست، وعلی بن ابی طالب وصی محمد و وارث علم اوست.... » [24]
بلاذری می نویسد: « مقداد بن عمرو، عمار بن یاسر، طلحه و زبیر با تعداد دیگری از اصحاب رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ به عثمان نامه نوشتند و او را به نكاتی چند تذكر دادند و او را از خدا ترساندند. و در ضمن تهدید كردند كه اگر به تذكرات آنان گوش فرا ندهد بر ضدّ او اقدام خواهند كرد. عمار نامه را گرفته نزد عثمان آورد به مجرد این كه صدر نامه را برای او خواند، عثمان با غضب به او گفت: آیا تو از بین دوستانت جرأت خواندن نامه تهدید آمیز را برای من داری؟ عمار در جواب گفت دلیلش این است كه ناصح ترین قوم خود به تو هستم عثمان در جواب گفت: دروغ می گوئی ای فرزند سمیّه. عمّار گفت: به خدا سوگند من پسر سمیه و فرزند یاسرم. سپس عثمان به غلامش دستور داد كه دست و پای او را بشكنند. آن گاه با دو پایش در حالی كه در كفش بود شروع به لگد زدن به عمار كرد كه بر اثر آن « فتق » بر او عارض شد.»
منتظر کتاب باشید...
:Gol:
_____________________
[1] . مسند احمد، ج1، ص 55؛ تاریخ طبری، ج2، ص 466؛ تاریخ ابن اثیر، ج2، ص 124 و ... .
[2] . اسد الغابه، ابن اثیر، ج1، ص 53.
[3] . اسد الغابه، ج1، ص 656.
[4] . الفصول المهمه، ص 180 .
[5] . حلیه الاولیاء، ج1، ص 252.
[6] . همان، ج1، ص 254.
[7] . تاریخ ابی الفداء، ج1، ص 156.
[8] . تاریخ یعقوبی ، ج2، ص 103.
[9] . همان، ج2، ص 114.
[10] . سنن ابن ماجه، ج2، ص 127.
[11] . تاریخ یعقوبی، ج2، ص 171.
[12] . انساب الاشراف، ج2، ص 183.
[13] . انساب الشراف، ج1، ص 591.
[14] . شرح ابن ابی الحدید، ج6، ص 5 .
[15] . الدرجات ارفیعه، ص 325.
[16] . همان، ص 403.
[17] . اسدالغابه، ترجمه بلال.
[18] . تاریخ یعقوبی، ج2، ص 133؛ كامل ابن اثیر، ج2، ص 135.
[19] . شرح ابن ابی الحدید، ج12، ص 53.
[20] . الاخبار الطوال، ص 175؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص 164؛ مروج الذهب، ج 1، ص 435 ... .
[21] . شرح ابن ابی الحدید، ج2، ص 316.
[22] . تاریخ یعقوبی، ج2، ص 173.
[23] . انساب الاشراف، ج2، ص 118.
[24] . همان، ج2، ص 170 .
[25] . انساب الاشراف، ج5، ص 49؛ شرح ابن ابی الحدید، ج1، ص 239.

سلام علیکم
اتفاقی این مطلب را در کتابخانه رایانه ام پیدا کردم، مطالعه کردم و با خودم گفتم این مطالب را هم در تاپیک های شیعه ایجاد کنم! انشاءالله مورد رضایت شما عزیزان باشد! فقط بنده منتظر مطالب شما هستم! این موضوع در مورد نشانه های شیعه است! البته از نظر معصومین(ع)
حضرت امام باقر (علیه السلام) در خطابی به یکی از صحابی خویش، جابر فرمودند:

«یا جابِرُ! أَیَكتَفِی مَنِ انتَحَلَ التَّشَیُّع أن یَقُولَ بِحُبِّنا أهل البَیتِ، فَوَالله ما شیعَتُنا إلا مَنِ اتّقی الله وأطاعَهُ، وما كانُوا یُعرَفُون إلا بِالتَّواضُعِ والتَّخَشُّعِ وأَداءِ الأمانَةِ وكَثرَةِ ذِكرِ اللهِ والصَّوم والصَّلاة والبِرِّ بِالوالدینِ و التَّعاهُدِ لِلجیرانِ مِن الفُقراءِ وأَهلِ المَسكَنَة والغَارِمِینَ والأیتامِ وصِدقِ الحَدیثِ وتَلاوَةِ القُرآنِ وكَفِّ الأَلسُنِ النَّاس إلا مِن خَیرِ وكانُوا أُمَناءَ عَشائِرِهِم فِی الأَشیاءِ؛... یَا جَابرُ! ما یَتَقرَّبُ العَبدُ إلَی الله تبارك وتعالی إلا بِالطّاعَةِ، و مَا مَعنَا بَرائَةٌ مِنَ النّارِ ولاعَلَی الله لأحَدٍ مِنكُم حُجَّةٌ، مَن كَان ِلله مُطیعا فَهُو لَنا وَلِیٌّ و مَن كان لِلّه عَاصِیاً فَهُو لَنا عَدُوٌّ، و ماتَنالُ وِلایَتُنا بِالعَمَل والوَرَعِ»

ای جابر! آیا کسی که خود را به شیعه ببندد و منتسب کند، همین بس باشد که دوستی ما خاندان را دارد؟ به خدا جز کسی که تقوای خدا را داشته و او را فرمان برد، شیعه ما نباشد. شیعه های ما شناخته نمی شوند جز به تواضع، خشوع، امانت داری، کثرت یاد خدا، روزه، نماز، نیکی کردن به پدر و مادر، وارسی حال همسایگان نیازمند و مستمند و بدهکار و یتیم، راستگویی، خواندن قرآن و نگه داشتن زیان از مردم جز به ذکر خیر . آن ها در هر چیز امین خویشان خود هستند... ای جابر! جز با اطاعت نمی توان به خداوند تبارک و تعالی نزدیک شد و ما برات آزادی از دوزخ برای کسی نداریم و احدی را برخدا حجّتی نیست. هر که مطیع خداست، دوست ما است و هر که نافرمانی خدا کند، دشمن ماست. به ولایت ما جز با عمل و ورع نمی توان رسید.

ابوبصیر (رحمه الله) می گوید: بعد از شهادت امام صادق (علیه السلام) به منزل ایشان رفتم تا به همسر حضرت، جناب امّ حمیده تسلیت بگویم. از ایشان خواستم که درباره آخرین روز امام برایم بگوید. گفت: آقا فرمود: بگویید همه خویشانم حاضر شوند. وقتی همه حاضر شدند، فرمود:

«إنّ شَفاعَتَنا لاتَنالُ مُستَخِفّاً بِالصّلاةِ»
هر کس که نماز را بی اهمیّت بشمارد به شفاعت ما نمی رسد.

باید به نماز اهمیّت دهیم و این برای ما یک دغدغه باشد. زمان نماز، زمان وعده ما با خداست و ما حق نداریم این زمان را در اختیار دیگری قرار دهیم. نماز اول وقت بسیار مهم است. در هر صورت، ما چند دقیقه از وقت خود را برای نماز صرف خواهیم کرد و چه خوب است این دقایق را همان اول وقت، به نماز خود اختصاص دهیم. اگر نماز خود را اول وقت نخوانیم، شفاعت و دعای امام صادق (علیه السلام) شامل حال ما نخواهد شد، دعای امام زمان (ارواحنافداه) نیز همین طور.

بین خدا و احدی خویشی وجود ندارد؛

«کُلُّ نَفسٍ بِما کَسَبَت رَهینَةٌ»
هر کسی در گرو عمل خویش است.

امام صریحاً نجات را در گرو عمل می دانند. بنابراین اگر عمل بد بود باید بدانیم که عاقبت، راهمان از اهل بیت (علیهم السلام) جدا خواهد شد. «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُون» انسان تا گناه نکرده، در مسیر اهل بیت (علیهم السلام) است، ولی وقتی که گناه آمد، از مسیر بیرون می افتد. حال اگر مسلمانی با گناه از مسیر اهل بیت (علیهم السلام) خارج شد، باید زود عذر خواهی نموده و با توبه، خود را به مسیر درست برگرداند.

امام (علیه السلام) فرمود: «گمان می کنی اگر کسی خودش را شیعه دانست، همین برای نجات او کافی است؟ ما خطّ امان از عذاب برای کسی نداریم». تا به حال به هیچ کس وعده داده نداده اند که آسوده خاطر باش.
________________________
1.ابن بابویه، صفات الشیعة، ص11، الاصول من الکافی، کتاب الایمان والکفر، باب الطاعة والتقوی، ج2، ص74، ح3.
2.بحار الانوار، ج 47، ص2.
3.سوره مدثّر، آیه 38.
4.سوره روم، آیه 10.

سلام دوستان:Gol:
ایرانیان در زمان خلیفه دوم، اسلام را رسماً پذیرفتند و پس از مدتی گرایش خاصی از آن را (‌اسلام شیعی) پسندیدند. پذیرش تشیع به وسیله ایرانیان، پیامد عواملی از قبیل سازگاری باورها و اعتقادات ایرانیان با مذهب تشیع، فعالیت علویان و شیعیان در محدوده جفرافیایی ایرانیان و ... بود از آن‌جا كه ایرانیان استعداد پذیرش آموزه‌های شیعی را داشتند، مذهب تشیع به تدریج گسترش یافت و در مواردی بصورت دولت رسمی نمود پیدا كرد كه به دولت‌های شیعی تشكیل شده در ایران به طور خلاصه می‌پردازیم.
1ـ دولت شیعی طبرستان
فشار خلفای عباسی به سادات علوی موجب مهاجرت آنان به سوی ایران شد. در ایران نیز مناطق شمالی بهترین جا برای استقرار آنان بود. مردم نیز به سادات علوی گرایش داشته و همین گرایش زمینه‌ساز حضور علویان در منطقه و قیام آنان علیه حاكمان عباسی شد. منطقه دیلم و مناطق شمالی ایران، از نظر جغرافیایی، سیاسی و امنیتی آمادگی ایجاد یك نهضت شیعی، نه الزاماً شیعه دوازده امامی را داشت. البته آشنایی بیشتر مردم كرانه‌های دریای مازندران با تشیع در قرن سوم ه‍. ق بود كه به قیام و استقلال این سرزمین انجامید. در قرن سوم، به ویژه زمان متوكل، علویان مورد تعقیب بودند فرزندان اهل‌بیت به مناطق دور دست و امن،‌ مانند كرانه‌های دریای مازندران پناه می‌بردند.[1]
محمدبن زید پس از آن كه توانست با قیام‌های متعدد، حكومت خود را در طبرستان مستقر سازد از علویان حمایت كرد.[2]
محمدبن زید نخستین كسی بود كه بنایی بر قبر علی ـ علیه السلام ـ و امام حسین ـ علیه السلام ـ بناكرد و در این راه بیست هزار دینار خرج كرد. وی هر سال سی هزار درهم به مشاهد علی ـ علیه السلام ـ و حسنین ـ علیهم السلام ـ و سایر اقربای خویش می‌فرستاد.[3]
در كتاب تاریخ طبرستان آمده است: « محمدبن زید اقدام به تشكیل حكومت نكرد بلكه وی زمانی كه گروهی از بزرگان دیلم نزد وی رفتند از پذیرش حكومت خودداری ورزید و حسن بن زید معروف به «حالب الحجاره» را كه در ری ساكن بود معرفی كرد و نمایندگان مردم نزد وی در ری رفتند و حسن‌بن زید دعوت آنان را پذیرفت و در 25 ماه رمضان سال 250 ه‍. ق به دعوت مردم رویان و كلای، عازم طبرستان شد. سادات آن دیار و بزرگان شهر، مقدمش را گرامی داشتند و به استقبال وی شتافتند و براساس كتاب خدا و سنت رسول الله و امر به معروف و نهی از منكر با وی بیعت كردند.»[4]
حكومت علویان كه از سال 250 ه‍. ق در مناطق مختلف شمال ایران آغاز شده بود تا سال 316 ادامه یافت.
دولت آل بویه
در آستانه قرن چهارم دولت عباسی به دلایل چندی رو به ضعف گذاشت و در همین زمان پسران بویه ماهیگیر در مناطق مختلف ایران حاكمیت پیدا كردند آنان پس از استقرار در شهرهای ری، اصفهان و شیراز به سوی بغداد، مركز حكومت عباسی حركت كردند و خلافت و شخص خلیفه را در اختیار گرفتند. علامه مجلسی در بحارالانوار حدیثی از امام علی ـ علیه السلام ـ نقل می‌كند كه براساس آن، حضرت خبرِ به حكومت رسیدن آل دیالمه را داده است. حضرت می‌فرماید: «یخرج من دیلمان بنو الصیاد ... ثم استوی امرُهُم حتی یملكوا الزوراء و یخلموا الخلفاء»[5] از دیلم پسران ماهیگیر، ‌خروج و ظهور می‌كنند سپس حكومت ‌آن‌ها برقرار می‌گردد و تا سرزمین زوراء (بغداد) در تسخیر آن‌ها در می‌آید و خلفای عباسی بر كنار می‌شوند.
شخصی پرسید: آن‌ها چه‌قدر حكومت می‌كنند؟ امام فرمود: صد و اندی سال.
آل‌بویه با تصرف بغداد بر تمام مسلمانان شیعه و سنی حكومت می‌كردند، بنابراین جهت تحكیم قدرت سیاسی و دینی خود تأیید خلیفه را لازم می‌دانستند.
در گرایش آل‌بویه به مذهب تشیع شكی نیست، آن‌چه محل تردید است نوع تشیع آنان است كه آیا تشیع آنان اعتقادی (اثنی عشری) بود یا به فرقه‌های دیگر شیعی تعلق داشتند یا دارای تشیع سیاسی و مبارز بودند. و آموزه‌های مذهبی خویش را چه‌ مقدار در سیاست و حكومت‌داری دخالت می‌دادند.
باید به اجمال گفت آنان با دستگاه خلافت سنی مدارا می‌كردند و از همین رویكرد نیز سودی به حال آل‌بویه می‌رسید، زیرا كلیه مسلمانان سلطنت آل‌بویه را بر مسلمین می‌پذیرفتند. ولی از لحاظ مذهب و گرایش‌های اعتقادی نشانه‌ها و قرائن بسیار گویای آن است كه آنان به مذهب شیعه اثنی‌ عشری تعلق داشتند. قرائنی مثل:
الف. معزالدوله، از رهبران آل‌بویه، مسائل فقهی و حكومتی خود را از ابن جنید اسكافی، ‌از علمای طراز اول شیعه امامیه، دریافت و كشور را براساس دیدگاه‌های فقهی و حكومتی او اداره می‌كرد.[6]
ب. صاحب بن عباد، از علمای شیعه امامی، وزیر مؤیدالدوله دیلمی بود و با اختیارات وسیع به امور مسلمانان به خصوص شیعیان رسیدگی می‌كرد.[7]
ج. ركن‌الدوله دیلمی، از حاكمان آل بویه باشیخ صدوق مناسبات گرمی داشت.[8]
د. برگزاری مراسم عید غدیر و عاشورای حسینی كه مختص شیعیان اثنی عشری است، در زمان حكومت آل بویه گویای شیعه بودن آنان است. در برخی منابع آمده است كه معزالدوله در سال 352 ه‍. ق در بغداد مقر خلافت عباسی مراسم عاشورا برگزار كرد و مورد استقبال شیعان قرار گرفت.[9]
ابن كثیر در كتاب خود درباره علل ناتوانی اهل سنت و خلفا در جلوگیری از این مراسم می‌نویسد: «لكثره التشیع و ظهورهم و كون السلطان معهم»[10] زیرا تشیع گسترش یافته و آشكار شده بود و سلطان هم با آنان بود.
قرن چهارم ه‍‌. ق دوره گسترش تشیع در جهان اسلام است. این گسترش معلول عوامل گوناگون است كه تشكیل چهار دولت شیعی با فرقه‌های مختلف فاطمیان در مصر، آل بویه در ایران و عراق، دولت حمدانی‌ها در شامات و دولت زیدی‌ها در یمن از جمله آن‌ها است. به اعتراف برخی مورخان، در زمان حكومت آل‌بویه در ایران و عراق شعارهای شیعی آشكارا رواج یافت و می‌توان گفت كه در ایران مرحله بسیار مهمی برای مذهب تشیع به وجود آمد كه تا آن زمان سابقه نداشت. ابن اثیر می‌نویسد:
در سال 351 ه‍. ق به دستور معزالدوله بر در مساجد تحت حاكمیت آل بویه نوشتند: «خداوند لعنت كند معاویه پسر ابی‌سفیان را و لعنت كند كسی را كه فدك را از فاطمه غصب كرد و كسی را كه مانع از دفن حسن در كنار قبر جدش شد و كسی كه ابوذر غفاری را تبعید كرد و ... »[11]
با تشكیل دولت آل‌بویه و تسلط آنان بر خلیفه و مقر خلافت، امنیت نسبی برای شیعیان در سرزمین‌های تحت حاكمیت آل‌بویه به وجود آمد و آنان با استفاده از این فرصت در صدد ترویج شیعه برآمدند؛ به گونه‌ای كه طی حكومت 126 ساله عقاید شیعی به شیوه‌های مختلف رواج پیدا كرد و علمای بزرگ شیعه مانند ثقه الاسلام كلینی، شیخ صدوق، شیخ مفید، با استفاده از تمام امكانات به وجود آمده با قلم و بیان به نشر مذهب تشیع پرداختند.
دولت ایلخانیان مغول
پس از سقوط آل‌بویه، حاكمان سنی مذهب بر ایران حكومت می‌كردند و در این دوره تشیع به وسیله عالمان شیعی رواج داده می‌شد. به خاطر وجود دانشمندان شیعی و نقش آنان در اداره جامعه اسلامی،‌ آخرین خلیفه عباسی نیز وزیری شیعی به ‌نام ابن‌العلقمی برگزید كه با خواجه نصیرالدین طوسی همكاری و مشاوره داشت. با حمله مغولان به رهبری هلاكوخان به بغداد در سال 656، خلافت عباسی و به دنبال آن حكومت‌های محلی تابع خلافت بغداد سقوط كردند و ایلخانان مغول به تثبیت و گسترش حاكمیت خود در سرزمین‌های اسلامی پرداختند.
با گذشت زمان، حاكمان ایلخانی با فرهنگ اسلام آشنا شدند و اسلام را پذیرفتند، ‌هرچند گفته می‌شود هلاكوخان بر مذهب شرك خود از دنیا رفت. آن‌ها كه اسلام را پذیرفتند سعی كردند موضع میانه‌ای نسبت به دو گرایش شیعه و اهل‌سنت داشته باشند. غازان خان كه از سال 694 تا 709 حكومت مغولان را در اختیار داشت متمایل به مذهب تشیع بود و اجمالاً مورخان پذیرفتند كه دوستدار اهل‌بیت بود. برخی از نویسندگان نیز معتقدند مذهب تشیع را به نوعی در آن زمان رسمیت داده است.[12]
پس از مرگ غازان خان در سال 709 ه‍. ق ولیعهد وی كه برادرش نیز بود به ریاست حكومت دست یافت وی خود را «الجایتو» لقب داد كه در زبان مغولی به معنای «سلطان بزرگ» و در فارسی به مفهوم و معنای «خدابنده» می‌باشد از این رو به حاكم ایلخانی سلطان محمد خدابنده می‌گفتند.[13]
قبل از استقرار مغولان، مناظره و مباحثه میان فرقه‌ها و مذاهب اسلامی آغاز شده بود. سلطان هم كه شاهد این مناظرات مخصوصاً بین شیعه و سنی بود نمی‌توانست از این مباحث نتیجه‌ای بگیرد تا این‌كه خوابی در عظمت علی ـ علیه السلام ـ می‌بیند و بعد از بیدار شدن می‌گوید: دانستم كه حال چیست و یقین پیدا كردم كه مذهب شیعه بر دیگر مذاهب غالب است و در آن هیچ شك و شبهه‌ای نیست، دانسته و با تحقیق این مذهب را اختیار كردم تا ناجی و رستگار باشم و دیگر مذاهب را رد كردم تا هالك و زیان كار نباشم.[14]
علاقه سلطان محمد خدابنده به تشیع و همین‌طور به دست آوردن اطلاعات بیشتر از این آیین، موجب شد علمای شیعه را از عراق به ایران فراخواند و موجبات رشد این مذهب را فراهم آورد. پس از آن كه سلطان مغول مذهب شیعه را پذیرفت، خبر گرویدن وی در سراسر ممالك اسلامی انتشار یافت و تلاش شد مردم نیز به این آیین درآیند و در صورت سرپیچی تأدیب شوند. در بعضی از شهرها سلطان با مقاومت مردم مواجه شد. به نظر می‌رسد، ‌مقاومت در برابر گسترش تشیع در تمام شهرها بوده است به گونه‌ای كه سلطان محمد خدابنده در پایان رساله خود، شیعه شدن را امری اختیاری می‌داند و نسبت به كسانی كه این مذهب را اختیار نكنند، اجبار روا نمی‌دارد. او می‌نویسد: هركه نیكبخت باشد قبول كند و هركه نخواهد بر وی حكمی و زوری نیست... .[15]
تشیع سلطان محمد خدابنده، نقطه عطفی در تاریخ تشیع ایران بود و موجب استحكام و رونق تشیع در این عصر و در نهایت زمینه‌ساز رسمیت یافتن آن در زمان صفویان شد. به دستور خدابنده علاوه بر ضرب سكه به نام علی ـ علیه السلام ـ و اولادش و خواندن خطبه به نام رسول و خاندانش، نام ائمه در كتیبه‌های مساجد و بارگاه‌های عرفا و امامزادگان و... نوشته شد.
امرای سربدار
در قسمتی از خراسان و حوالی شهر سبزوار، سلسله‌ای در سال 738 ه‍. ق با تصرف شهر سبزوار دولتی تشكیل دادند كه از شرق تا نیشابور و از غرب تا دامغان و گرگان پیش رفت. امرای سربدار سیاست مذهبی خود را طرفداری از طریقت حق كه همان مذهب شیعه است اعلام كردند و سبزوار را كه از قدیم مردم آن به تشیع اشتهار داشتند، مركز حكومت خود قرار دادند. آنان با دراویش و مردانی كه به دوستی با آل علی مشهور بودند، رابطه برقرار كردند. شعرا را به مدیحه سرایی اهل‌بیت تشویق كردند و با برخی علمای شیعه در خارج از ایران، به خصوص در جبل عامل لبنان كه مركز مهم تشیع بود، باب مكاتبه و مراوده را گشودند و از آنان دعوت كردند جهت هدایت و اجرای شعائر مذهب تشیع به خراسان بیایند. بر اثر همین دعوت‌ها بود كه فقیه اهل‌بیت «شهید اول» كتاب مشهور خود «اللمعه الدمشقیه» را با نام خواجه علی مؤید سربداری تألیف كرد و به خراسان فرستاد تا شیعیان بر طبق فتواهای او عمل كنند.[16]
هرچند درباره شیعه امامی بودن این سلسله بحث و گفتگوها زیاد است. ولی اجمالاً می‌توان گفت كه گرایش شیعی در آنان قوی بود و به ‌عنوان مبلِّغ شیعه نیز شناخته شده‌اند.
دولت قراقویونلوها
همزمان با اواخر دوره تیموریان، حكومت‌هایی در قسمت غربی و شمال غربی ایران توسط قراقویونلوها بنا شد. این حكومت كوتاه مدت در محدوده مكانی آذربایجان و عراق، می‌تواند در تاریخ تشیع ایران نقطه مثبتی تلقی شود.
آنان با داشتن تمایلات، باورها و اعتقادات شیعی، زمینه باروری و ظهور مذهب تشیع را به منزله مذهب رسمی حكومت صفویه فراهم ساختند. تبریز كه در زمان «اولجایتو» مركز حكومت ایلخانی محسوب می‌شد، با تصمیم وی به رسمی كردن مذهب تشیع، آمادگی یافت تا در زمان‌های بعد نیز مهد تشیع ایران باشد. حضور قراقویونلوها در آذربایجان و تبریز، ‌محیط مناسبی برای پذیرش شیعه فراهم ساخت.[17]
«قرایوسف» (810 ـ 823 ه‍. ق) بنیانگذار حكومت قراقویونلوها به داشتن تمایلات شیعی معروف بود و نفوذ تشیع در زمان او كه حكومتش همزمان با شاهرخ تیموری بود، ‌در عدم اطاعت مردم تبریز و ساوه و پیروی از قراقویونلوها در قالب سیاسی تجلی یافت. در زمان «جهانشاه قراقویونلو» شهرت‌شان در داشتن تمایلات شیعی چنان بود كه وقتی تیمور به جانب ساوه و قم تاخت مردم این شهرها به این‌ها النّجا نمودند و تركمانان این دو شهر را به سلطه گرفتند.[18]
دولت صفوی
تشكیل دولت صفوی در اوایل قرن دهم ه‍. ق از رویدادهای مهم تاریخ تشیع ایران است. پیدایش این دولت كه باید آن را سر‌آغاز عصر تازه‌ای در حیات سیاسی و مذهبی ایران دانست، موجب استقلال ایران براساس مذهب رسمی تشیع و سازمان اداری نسبتاً متمركز شد. قبل از ظهور صفویان گروه‌ها و اقوام مختلفی در ایران حكومت می‌كردند و هیچ‌گونه تمركز اداری به‌عنوان دولت ملی وجود نداشت. ایجاد دولت صفوی نقطه اوج نهضت‌هایی بود كه طرفداری از تشیع علیه حكومت‌های بنی‌امیه و بنی‌عباس و قدرت‌های همسوی آنان صورت گرفت.
شیخ صفی‌الدین اسحاق اردبیلی، نیای بزرگ صفویان و پیشوای فرقه صفویه، در عصر ایلخانی زندگی می‌كرد و معاصر غازان خان و سلطان ابوسعید بهادرخان بود. از سال 700 ه‍. ق شیخ صفی الدین به ارشاد مردم اردبیل و اطراف پرداخت تا حدی كه نفوذ وی در شهرهای گیلان، آذربایجان و آناتولی تركیه گسترش یافت. از اوائل قرن هشتم تا 830 ه‍. ق رهبران طریقت صفوی كوشش خود را تنها صرف تبلیغ و ارشاد مریدان خود در مناطق دور و نزدیك می‌كردند تا این‌كه اعتبار و قدرت فرقه صفویه میان عشایر محروم و تهی‌دست آناتولی و شامات بالا گرفت. از سال 835 كه شیخ جنید رهبری خانقاه طریقت صفوی را برعهده گرفت خانقاه‌شان انحصاراً به تبلیغ مذهب تشیع پرداخت.
بروز اختلاف بین حكام سلسله‌های آق‌قویونلو و قراقویونلو و موقعیت خانقاه در این كشمكش موجب شد طریقت صفوی علاوه بر ارشاد و تبلیغ به جریان‌های سیاسی و نظامی وقت كشانده شود. مبارزه شیوخ طریقت صفوی با حاكمان وقت ادامه داشت تا این‌كه شاه اسماعیل در سال 905 ه‍. ق در حالی كه تنها دوازده سال داشت، ‌نهضت خود را آغاز كرد و در سال بعد شهر تبریز را فتح و دولت صفوی را تأسیس كرد.[19]
شاه اسماعیل بعد از نخستین حمله پیروز خود، دستور داد خطیب شهر خطبه ائمه اثنی‌عشر را بخواند و مذهب دوازده امامی به‌عنوان مذهب رسمی كشور اعلام شد. پیدایش دولت صفوی و ایستادگی آن در برابر دولت سنی عثمانی سبب برافروخته شدن آتش منازعات مذهبی شد. صفویان پس از استقرار در مبارزه با اهل‌سنت به نوعی دست به انتقام‌جویی زدند زیرا قبل از آن اعدام شیعیان در قلمرو حاكمیت اهل‌سنت و عثمانی امری رایج بود.
سیاست صفویان به رهبری شاه اسماعیل در رسمیت دادن به تشیع اثنی‌عشری، با مقاومت چندانی روبرو نشد. حال این مسأله به خاطر برخورد تند شاه با مخالفان بود، یا زمینه‌های فراوانی برای تشیع وجود داشت، چندان تأثیری در نتیجه كار نداشت، زیرا مردم ایران به هر دلیل، مذهب تشیع را به راحتی پذیرفتند. التبه تشیع مردم در زمان صفویه به صورت تدریجی به تكامل رسید. این روند از زمان شاه اسماعیل آغاز شد و زمان شاه عباس نیز این حركت تدریجی ادامه داشت به‌طوری كه در دو منطقه سرخه سمنان سنگ نوشته‌هایی از شاه عباس بر جای مانده كه اگر كسی شیعه شود از مالیات معاف خواهد بود.[20]
شاه اسماعیل صفوی برای تقویت بنیان تشیع در ایران، علمای دوازده امامی شیعه از شامات، بحرین و سرزمین‌های شمال شرقی عربستان و عراق را به ایران دعوت كرد. البته موفقیت این مذهب نه فقط از قدرت سلسله صفویان بلكه از جاذبه‌های دینی ـ ذاتی خود مذهب نیز نشأت می‌گرفت.
صفویان برای تثبیت آموزه‌های شیعی در شعائر و مراسم مذهبی از خلفای نخستین با مذمت یاد می‌كردند. در این دوره زیارتگاه صوفیان تخریب و زیارتگاه سادات و امامزادگان جای آن‌ها را گرفت. مراسم سوگواری به‌صورت دسته جمعی شامل زنجیرزنی، شبیه‌خوانی و روضه خوانی، همگی گویای اقدامات صفویان در راستای تثبیت اعتقادی شیعی دوازده امامی است.
بعد از دولت صفوی تشیع به‌عنوان یك مذهب رسمی در چارچوب یك نظام سیاسی مورد قبول در جهان مطرح شد و با استمرار حكومت‌های مختلف مثل زندیه، افشاریه، قاجاریه و ... كه همگی تشیع را به‌‌عنوان یك اصل مسلم و حیاتی برای قدرت خود می‌دیدند همراه به‌عنوان یك نظام سیاسی مطرح بوده و تاكنون حضور جدی در جهان داشته است!
________________________________
[1] . بهاءالدین محمد بن حسن، تاریخ طبرستان، تصحیح عباس اقبال، ج 2، ص 224.
[2] . ابن اثیر، الكامل فی التاریخ، ‌دار صادر، بیروت، ج 4، ص 474.
[3] . رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، انتشارات انصاریان، قم، ج1، ص 296.
[4] . تاریخ طبرستان، ص 442.
[5] . مجلسی، بحارالانوار، ج 41،‌ ص25.
[6] . قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، كتاب فروشی اسلامیه، ج 1، ص 439.
[7] . شیخ ‌عباس قمی، سفینه البحار، دارالاسوه، تهران، ج2، ص 13.
[8] . شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، انتشارات جهان، ج 2، ص 263.
[9] . ابن‌عماد، شذرات الذهب، دار احیاء التراث العربی (بیروت)، ج 3، ص 49.
[10] . ابن‌كثیر، البدایه و النهایه، دارالكتب العلمیه، بیروت، ج 11، ص 243.
[11] . ابن اثیر، الكامل فی التاریخ، ج 11، ص 327.
[12] . قاشانی، تاریخ الجایتو، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ص 91.
[13] . علامه سیدمحسن امین، اعیان الشیعه، دارالتعارف، بیروت، ج5، ص 99.
[14] . علی شیرخانی، تشیع و گسترش آن در ایران، دفتر نشر معارف، ص 107.
[15] . نشریه دانشكده ادبیات تبریز، سال 1352، ش 106.
[16] . یعقوب آژند، قیام شیعی سربدار.
[17] . دیار بكر، ص 89.
[18] . پروین تركمنی آذر، تاریخ سیاسی شیعیان در ایران، ص 231.
[19] . هنیس والتر، تشكیل دولت ملی در ایران، ترجمه كیكاوس جهان‌داری.
[20] . رسول جعفریان، تایخ تشیع در ایران، ص 760.

سلام علیکم
کتاب شیعه در عصر معصومین(ع) تائید شد!
دوستان می توانند دانلود کرده و مطالعه کنند!
دانلود کتاب شیعه در عصر معصومین(ع)

سلام علیکم:Gol:
كمتر كتابی از عامه مربوط به تاریخ اسلام است كه به «عبد الله بن سبأ» نپرداخته باشد. او چهره ای است كه به شكل های گوناگون به تصویر كشیده شده است: او را شخصی كه مردم را دعوت به الحاد و شرك نموده، و از افكار و عقاید یهودیت دفاع می كرده معرفی نموده اند، یا شخصی كه منشأ انتشار افكار باطل در میان جامعه اسلامی، و به گمراهی كشیدن گروه زیادی از صحابه بوده است. او را عامل فتنه و اولین محرك در شورش بر ضدّ عثمان معرفی كرده اند كه منجر به قتل خلیفه شد و بعد از آن تمام جنگ ها و فتنه ها را به او نسبت داده اند كه سبب كشته شدن هزاران نفر از صحابه و تابعین شد. از طرفی دیگر، برخی از عقاید مهمّ و اصولی شیعه از قبیل: قول به نص، رجعت و... را به او نسبت داده اند و در حقیقت او را به عنوان مؤسس شیعه معرفی كرده اند، تا چهره شیعه را از این منظر مخدوش نمایند: از این رو لازم است موضوع فوق را بررسی كنیم كه آیا عبد الله بن سبأ شخصیتی حقیقی است یا خرافی؟ آیا او جایگاهی در فتنه ها داشته است؟ آیا او حقیقتاً مؤسسس مذهب شیعه امامیه بوده است؟ مذهب شیعه چه ارتباطی با او داشته است؟
چكیده ای از قصه خرافی عبد الله بن سبأ
بنا به نقل طبری و دیگران، در زمان عثمان شخصی یهودی به نام عبد الله بن سبأ از « صنعاء » اسلام را اختیار نمود، و افكار خود را با مسافرت هایی كه به بلاد اسلامی، مانند: كوفه، شام، مصر و بصره داشت رواج می داد.و او معتقد به رجعت پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ همانند رجعت حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ بود. هم چنین باور داشت كه برای هر پیامبری جانشینی است و علی ـ علیه السّلام ـ جانشین رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ و خاتم الأوصیا است. عثمان غاصب حقّ این وصی بوده و بر او ظلم كرده است؛ از همین رو بر امت اسلامی است كه قیام نموده، و عثمان را از اریكه خلافت به زیر كشیده، و حكومت را به علی ـ علیه السّلام ـ واگذرا كنند. در این میان گروهی از اصحاب، امثال: ابی ذر، عماربن یاسر، محمد بن ابی حذیفه، عبد الرحمن بن عدیس، محمد بن ابی بكر، صعصعه بن صوحان عبدی، مالك اشتر و دیگران فریب افكار او را خورده و به او گرویدند، و درنتیجه این تحریك ها، جماعتی ازمسلمانان بر خلیفه وقت قیام و شورش نموده و او را به قتل رساندند، و حتی همین گروه در جنگ جمل و صفین نیز دخالت اساسی داشتند.... [1]
تهمت انتساب شیعه به عبد الله بن سبأ
همان گونه كه قبلاً اشاره شد، هدف از جعل این قضیه اتهام وارد كردن به شیعه است در این كه مؤسس آن، شخصی یهودی الأصل است كه با نشر افكار خود نه تنها فرقه ای را درجامعه اسلامی ایجاد نمود، بلكه سبب نشر افكار یهودیت و ایجاد تفرقه و تشتّت در میان جامعه اسلامی گردید. اینك به برخی از افراد كه این تهمت و وصله ننگین را به شیعه امامیه نسبت می دهند اشاره می كنیم:
1. ابو الحسین ملطی گوید: « زعیم این فرقه ـ شیعه ـ عبد الله بن سبأ است. او همان شخصی است كه با یهود ارتباط داشت و بدنی طریق بذر اول تشیع را را در جامعه اسلامی كاشت، تا از این راه به جامعه اسلامی ضربه وارد كند». [2]
2. دكتر علی سامی نشار می گوید: « یهود (عبد الله بن سبأ) مؤسس عقیده شیعه غالی است. » [3]
3. محمد ابوزهره می گوید: « طاغوت اكبر ـ عبد الله بن سبأ ـ كسی است كه مردم را به ولایت علی ـ علیه السّلام ـ و وصایت او دعوت نمود و معتقد به رجعت پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ شد و در سایه این فتنه ها مذهب شیعی نشأت گرفت.» [4]
4. احسان الهی ظهیر می گوید: « دین امامیه و مذهب اثناعشری، مبنی بر مبناهایی است كه یهود جنایت كار توسط عبد الله بن سبأ وضع نمود».[5]
5. دكتر ناصر بن عبدالله بن علی قفاری می گوید: « طلیعه عقیده شیعه و اصول آن به دست سبأیّون ظهور كرد.... ». [6]
اقوال مورخان درمورد عبدالله بن سبأ
دكتر هویمل می گوید: در خصوص عبد الله بن سبأ نظریه مطرح است:
1. نظریه رایج نزد مؤرخان اسلامی، كه اثبات وجود او، و موقعیّت گسترده اش در فتنه هاست؛
2. نظر متأخرین از شیعه، كه انكار وجود او، و به طوركلی انكار موقعیّت او است؛
3. نظر متوسط و معتدل، كه اثبات وجود او، و ابطال موقعیت فعال او در فتنه هاست، و این همان نظریه ای است كه ما به آن تمایل داریم». [7]
ولی به تقسیمی دیگر می توان گفت كه برخی مؤید، و بعضی تشكیك كننده و عده ای دیگر منكر وجود او باشند.
الف) مؤیدین
كسانی كه عبد الله بن سبأ را شخصی حقیقی دانسته و برایش نقش و موقعیتی عظیم در فتنه قتل عثمان، جنگ جمل و صفین قائلند كه عبارتند از:
1. حسن ابراهیم حسن (تاریخ الإسلام السیاسی، ج1، ص 358) ؛
2. أحمد أمین مصری (فجر الإسلام، ص 269) ؛
3. أحمد شبلی (موسوسه التاریخ الإسلامی، ج1، ص 627) ؛
4. عباس محمود عقاد (عبقریه عثمان) ؛
5. ابو الحسین ملطی (التنبیه و الردّ علی أهل الأهواء و البدع، ص 25) ؛
6. دكتر علی سامی النشار (نشأه الفكر الفلسفی فی الإسلام، ج2، ص 18) ؛
7. محمد أبوزهره (المذاهب الإسلامیه، ص 46) ؛
8. إحسان إلهی ظهیر (الشیعه والسنه، ص 24) ؛
9. دكتر قفاری (أصول مذهب الشیعه، ج1، ص 78).
ب) تشكیك كنندگان
1. دكتر طه حسین مصری
او در قسمتی از سخنانش در مورد عبد الله بن سبأ می گوید:« به گمان من كسانی كه تا این حد موضوع عبد الله بن سبأ را بزرگ جلوه داده اند، بر خود و تاریخ اسراف شدیدی نموده اند. زیرا نخستین اشكالی كه با آن مواجه می شویم آن كه در مصادر مهمّ تاریخی و حدیثی ذكری از عبدالله بن سبأ نمی بینیم. در طبقات ابن سعد، أنساب الأشراف بلاذری و دیگر مصادر تاریخی یادی از او نشده است. فقط طبری از سیف بن عمر این قضیه را نقل كرده و دیگر مورخان نیز از او نقل كرده اند. » [8]
همو در آخر سخنانش می گوید: «به گمان قوی دشمنان شیعه در ایام بنی امیه و بنی عباس در امر عبد الله بن سبأ مبالغه كردند، تا از طرفی برای حوادثی كه در عصر عثمان اتفاق افتاد منشأیی خارج از اسلام و مسلمین بیابند، و از طرفی دیگر وجهه علی ـ علیه السّلام ـ و شیعیانش را خراب كنند و از این منظر برخی از عقاید و امور شیعه را به شخصی یهودی نسبت دهند كه به جهت ضربه زدن به مسلمین، اسلام انتخاب كرد. و چه بسیار است تهمت های ناروایی كه دشمنان شیعه بر علیه شیعه وارد كرده اند». [9]
2. محمد عماره
وی در كتاب خود چنین می گوید: «... فقط در یك روایت به موضوع عبدالله بن سبأ اشاره شده و آن تنها مصدر،برای نقل بقیه مورخان شده است». [10]
3. حسین بن فرحان مالكی
او در ردّ دكتر سلیمان عوده می گوید: «... او گمان كرده كه من وجود عبد الله بن سبأ را به طور مطلق انكار مینمایم؛ البته این چنین ادعایی ندارم، بلكه در مجله ریاض و مقالات سابق خود اشاره نمودم كه من در وجود عبدالله بن سبأ به طور مطلق توقف نموده ام، ولو به شدت موقعیت گسترده او را درفتنه ایام عثمان انكار می كنم». [11]
ج) منكرین
برخی دیگر از مورّخان اصل وجود عبد الله بن سبأ را انكار كرده اند كه در نتیجه نزد آنان قضیه و نقش و موقعیت او نیز مردود است؛ اینك به اسامی بعضی از آنها اشاره می كنیم:
1. محمد عبد الحیّ شعبان (صدر الأسلام و الدوله الإسلامیه) ؛
2. هشام جعیط (جدلیّه الدین و السیاسه فی الإسلام المبكّر، ص 75) ؛
3. أحمد لواسانی (نظرات فی تاریخ الأدب، ص 318) ؛
4. سید مرتضی العسكری (عبد الله بن سبأ و أساطیر أخری) ؛
5. ابراهیم محمود (أئمه و سحره عن مسیلمه الكذّاب و عبد الله بن سبأ، ص 192) ؛
6. دكتر عبد العزیر هلابی، (عبد الله بن سبأ دراسه للروایات التاریخیخه) ص 71؛
7. نویسنده مصری أحمد عباس صالح (الیمین و الیسار فی الإسلام) ص 95؛
8. دكتر علی دردی (وعاظ السلاطین) ص 274؛
9. دكتر شیبی (الصله بین التصوف و التشیع) ج1، ص 89.
انصاف درباره عبد الله بن سبأ
آنچه در مورد عبد الله بن سبأ و گروه سبأیّون گفته می شود، كمی از آن صحیح و بقیه به طور كلی باطل است.
آن چه صحت دارد این كه شخصی به نام عبد الله بن سبأ درباره امام علی ـ علیه السّلام ـ غلوّ می كرد و می گفت: او خداست ـ نعوذ بالله تعالی ـ و من رسول اویم. این موضوع چندان قابل انكار نیست و داعی بر انكار آن نیز وجود ندارد، زیرا در روایات معتبر كه از طرق اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ وارد شده به وجود او اشاره شده است:
امام سجاد ـ علیه السّلام ـ می فرماید: « نزد من یادی از عبد الله بن سبأ شد كه تمام موهای بدنم راست شد، او ادعای امری عظیم نمود ـ خداوند او را لعنت كند ـ به خدا سوگند! علی ـ علیه السّلام ـ بنده صالح خدا و برادر رسولخدا بود و به كرامت نرسید مگر به سبب اطاعت خدا و رسولش». [12]
امام باقر ـ علیه السّلام ـ می فرماید: «عبد الله بن سبأ ادعای نبوت نمود او گمان می كرد كه امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ خداست خداوند از این حرفها بسیار بالاتر است».[13]
و نیز از امام صادق ـ علیه السّلام ـ روایت شده كه فرمود: «خدا لعنت كند عبد الله بن سبأ را، او ادعای ربوبیّت در حقّ امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ نمود. به خدا سوگند! امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ بنده مطیع خدا بود. وای بر كسی كه بر ما دروغ ببندد... »[14]

از همین رو، به دلیل وجود این روایات می بینیم كه رجالیین با فرض وجود او به طور صریح او را به غلو و كفر نسبت داده اند:
1. شیخ طوسی (ره) می گوید: « عبد الله بن سبأ كسی است كه كافر شد و اظهار غلو نمود».[15]
2. علامه حلّی (ره) می گوید: « او غالی و ملعون است... او گمان نمود كه علیّ خدا و خود، نبی اوست. خداوند او را لعنت كند»![16]
3. ابو داود می گوید: « عبد الله بن سبأ به كفر بازگشت و اظهار غلو نمود.»[17]
و آنچه باطل است این كه قضیه با این حجم اش باطل بوده وبه هیچ وجه قابل اثبات نیست، كه به حول و قوه الهی این مطلب را توضیح خواهیم داد.
نقد نظریه مؤیّدین
1. ضعف سند
مؤیدین درادعای خود بر ضدّ شیعه به روایتی تمسك كرده اند كه طبری و دیگران آن را نقل كرده اند.
این حدیث به چهار طریق نقل شده كه تمام طرق آن به سیف بن عمر می رسد:
1. طریق طبری: « فیما كتب به إلی السرّی، عن شعیب، عن سیف، عن عطیه، عن یزید الفقعسی قال.. »؛[18]
2. طریق ابن عساكر در تاریخ دمشق؛
3. طریق ذهبی در تاریخ الاسلام؛
4. طریق ابن ابی بكر در التمهید و البیان.
كه تمام این طرق به سیف بن عمر ختم می شود.
تحلیل سند
الف) سیف بن عمر
سیف بن عمر تمیمی اسیّدی متوفای سنه 170 هجری دارای دو كتاب به نام های: الفتوح الكبیر و الردّه و الجمل و مسیر عائشه وعلی می باشد كه طبری و دیگران از این دو كتاب روایات زیادی نقل كرده كه از آن جمله روایت مورد بحث است. او كسی است كه مورد طعن و لعن و مذمت تمام رجالیون اهل سنت واقع شده است.
یحیی بن معین او را ضعیف الحدیث، و نسائی نیز ضعیف، متروك الحدیث و غیر ثقه معرفی كرده است.
ابو داود او كذّاب، ابن ابی حاتم او را متروك الحدیث، و ابن السكن او را ضعیف معرفی كرده است.
ابن عدی می گوید: « او ضعیف است. برخی از احادیثش مشهور، ولی غالب احادیثش منكر است، لذا قابل متابعت نیست.
ابن حبان می گوید: او، احادیث جعلی را نقل كرده و به موثّقین نسبت می دهد. او متهم به كفر است.
حاكم می گوید: او متروك و متّهم به كفر است.
ابن حجر نیز بعد از نقل روایتی كه در سند آن سیف بن عمر است، می گوید: در آن راویون ضعیف وجود دارند كه از آن جمله سیف است.[19] حال جای تعجب است كه طبری چگونه در تاریخ خود 701 روایت از سیف نقل كرده است. [20]
خصوصیات دو كتاب سیف
با مراجعه به دو كتاب سیف بن عمر می توان به این خصوصیات پی برد:
1. او برای رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ اصحابی جعل كرده كه وجود خارجی نداشته اند؛
2. حوادثی را تحریف و كم یا زیاد كرده است؛
3. حوادثی كه اصلاً وجود خارجی نداشته نقل كرده است؛
4. برای مشوّه جلوه دادن عقاید مسلمانان، خرافاتی را میان آنان رواج داده است. [21]
به همین جهت است كه می بینیم مستشرقان توجه خاصی به احادیث سیف بن عمر نموده و آنها را دركتاب هایشان منشر نموده اند، تا از این راه چهره مقدس اسلام در میان جوامع بشری كریه و مشوّه جلوه دهند.
ب) عطیه
عطیه نیز از جمله كسانی است كه در سند داستان عبد الله بن سبأ قرار دارد. در مورد وی دو احتمال وجود دارد:
احتمال اول: مراد از او عطیه عوفی متوفای سنه 110 است كه این احتمال بعید می باشد. به دلیل آن كه عطیه عوفی از تابعین بوده و سیف بن عمر او را درك نكرده است. خصوصاً آن كه در رجال هر دو مورد جرح و تعدیل قرار گرفته اند.
حتمال دوم: مراد از وی عطیه بن قیس كلابی شامی، كه ارتباطی با سیف نداشته است.
ج) یزید فقعسی
با مراجعه به كتاب های رجال پی خواهیم برد كه شخصی به نام یزید كه ملقّب به فقعسی باشد وجود ندارد.
در رابطه با عبد الله بن سبأ از غیر طریق سیف بن عمر نیز روایاتی نقل شده كه هم سند آنها ضعیف است و هم دلالتشان نا تمام. و تنها در برخی از آنها اسم او آورده شده و ذكری ازحوادثی كه به او نسبت داده می شود نیامده است. و در برخی نیز نام ابن السوداء آمده كه قابل انطباق بر عبد الله بن وهب رواسبی است؛ زیرا او را با این عنوان می خواندند.
2. مخالف با سیره سیاسی عثمان
با مراجع به سیره سیاسی عثمان بن عفان پی خواهیم برد كه او مسائل سیاسی بسیار سخت گیر بود و بر هیچ شخص معترضی امتیازی قائل نبود. و لذا با هر كسی كه از سر مخالفت با او در می آمد با شدت تمام و به هر نحو ممكن به مقابله می پرداخت. حال چگونه ممكن است كه انسان باور كند شخصی یهودی از « صنعاء » یمن وارد مركز حكومت اسلامی؛ یعنی مدینه منوّره شود، و با تحریكاتش عقل ای بسیاری از بزرگان صحابه را تخدیر كرده و آنان را مرید خود گرداند و نیز افرادی را به كشور ها و شهر های مختلف اسلامی بفرستد و در نتیجه جمعیت زیادی را دور خود جمع كرده و با تحریك او مردم بر علیه حكومت وقت یعنی عثمان بن عفان قیام كرده و او را به قتل برسانند. آیا این فرضیه با نظریه عدالت صحابه كه اهل سنت به آن قائلند سازگاری دارد؟ آیا این فرضیه با قداست صحابه سازگاری دارد؟ آیا این فرضیه با شدت و خشونت عثمان نسبت به مخالفان و سخت گیری او در سیاست سازگار است؟
آیا عثمان همان كسی نبود كه ابوذر غفاری را به دلیل اعتراض هایش بر ضدّ عثمان دركیفیت تقسیم بیت المال از مدینه به ربذه تبعید نمود؟[22]
آیا عثمان كسی نبود كه وقتی مقداد بن عمر و عمار بن یاسر و طلحه و زبیر با جماعتی از اصحاب رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ بر او نامه نوشته و بر بدعت هایش اعتراض كردند با شدت تمام بر عمار حمله كرده و به او ناسزا گفت؟ آن گاه به غلامانش دستور داد تا دست و پایش را كشیده و سپس با دو پای خود آن قدر به او كتك زد كه غش كرد و به مرض فتق مبتلا شد. [23]
آیا عثمان كسی نبود كه به جهت شركت كردن عبد الله بن مسعود در دفن اباذر او را چهل ضربه شلّاق زد؟ [24]
آیا عثمان كسی نبود كه مالك اشتر و گروهی از صالحان كوفه را به پیشنهاد سعید بن عاص به جهت مخالفت با دستگاه حاكم به شام تبعید نمود؟[25]
مگر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در حق ابوذر نفرموده بود: خداوند عز وجل مرا به دوست داشتن چهار نفر امر نموده است: علی، ابوذر، مقداد و سلمان.[26]
مگر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در حقّ عمار نفرمود: همانا عمار با حقّ و حقّ با عمار است.[27]
علامه امینی (ره) رد این باره می فرماید:
« اگر عبد الله بن سبأ تا این حد در جامعه فتنه نموده، و مردم را تحریك كرده است، تا جایی كه با ایجاد اغتشاش بین مسلمانان حكومت را ساقط نمود، چگونه عثمان او را دستگیر نكرد تا به جهت جنایت هایش او را محاكمه و مورد ضرب و شتم قرار داده و در اعماق زندان ها جای دهد؟ چرا او را اعدام نكرد تا امت از شرّ و فساد او راحت گردند، همان گونه كه این رفتار را با صالحان امت داشت؟...» [28]
تشیّع، روح اسلام اصیل
بر فرض كه این قصه صحیح باشد، آنچه جای سؤال دارد آن است كه چه ارتباطی است بین این قضیه و بین این كه عبد الله بن سبأ مؤسس مذهب شیعه باشد، زیرا ـ همان گونه كه در جای خود ثابت شد و ما نیز به اثبات خواهیم رساند ـ مؤسس شیعه در حقیقت ذات خداوند متعال با تعلیمات خود در قرآن كریم است. پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نیز در طول 23 سال این درخت ریشه داری را كه قرآن در جامعه اسلامی كاشته، آبیاری نموده است، چه در زمان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ و چه بعد از وفات آن حضرت افراد و گروه هایی به این مذهب گرویده و به ولایت و صایت و امامت اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ در رأس آنها علی ـ علیه السّلام ـ اعتقاد پیدا نمودند.
عبد الحلیم محمود ـ شیخ أزهر ـ میگوید: « به نظر ما سبب پیدایش تشیع به ایرانیان، زمانی كه در دین اسلام داخل شدند باز نمی گردد. و نیز به یهودیّت كه نماینده آن عبد الله بن سبأ بوده باز نمی گردد؛ بلكه مبدأ آن از این قضایا پیش تر است. سابقه آن از طرفی به شخصیّت علی ـ رضی الله عنه ـ و از طرفی دیگر به شخص رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ مرتبط است ». [29]
همو در جای دیگر می گوید: « اما عبد الله بن سبأ كه او را به شیعه مرتبط می دانند و یا آن كه شیعه را به او نسبت می دهند؛ این كتاب های شیعه است كه به تمام معنا به مقابله با او پرداخته، او را لعن می كنند و از او برائت می جویند. و كمترین كلمه ای كه درحق او می گویند آن كه او ملعون تر از آن است كه یادی از او شود.»[30]
استاد مغنی داود می گوید:
« شاید یكی از بزرگ ترین خطاهای تاریخ كه به دست این پژوهشگران اتفاق افتاده و به آن تفطّن پیدا نكرده اند، این تهمت هایی است كه بر علمای شبعه وارد نموده، حتی این كه به آنها قصه عبد الله بن سبأ را نسبت داده اند».[31]
سؤال 1
چرا شیعه به عبد الله بن سبأ نسبت داده می شود؟ و هدف از جعل این گونه قصه ها چیست؟
جواب
1. شیعه در باب امامت معتقد به عقایدی، همچون: قول به وصیت و نص و عصمت است. این دو عقیده از اصول تشیع است كه با آن، از گروه اهل سنت جدا می شوند. عامه با مستأصل شدن و نداشتن دلیل بر انكار این دو اصل مهمّ در صدد بر آمده اند تا این دو اصل را ـ كه از اصول تشیع است ـ به یهودیّت نسبت دهند، تا از این راه بر عقول عوام مردم مسلط شوند، و مردم را از تأمل در این مذهب باز دارند.
2. مورخان با مراجعه به تاریخِ اواخر حكومت عثمان و حكومت امام علی ـ علیه السّلام ـ و جنگ هایی كه علیه او تحمیل شد، و خصوصاً با در نظر گرفتن این كه عده زیادی از صحابه در آن شركت داشتند، صحابه ای كه قائل به عدالت تمام آنانند نتوانستند این قضیّه را تحلیل كنند؛ از همین رو اصل این شورش و جنگ ها را به شخص اسطوره ای نسبت دادند، تا صحابه را ازاین جنایت ها مبرّا گردانند.
3. پوشش دادن انگیزه های اصلی در شورش بر ضدّ عثمان و كشتن او؛ زیرا آنچه از تاریخ صحیح استفاده می شود این است كه اعمال نیاشایست عثمان و والیانش سبب شورش برعلیه او بوده است.
سؤال 2
آیا عبد الله بن سبأ همان صحابی معروف عمار بن یاسر است؟
برخی از مورخین همانند دكتر علی وردی معتقدند كه عبد الله بن سبأ همان عمار بن یاسر است. او در استدلال بر مدعای خود می گوید:
1. عبد الله بن سبأ معروف به ابن ابن السوداء بود كه همین كنیه عمار نیز بوده است.
2. عمار از قوم سبأ در یمن است.
3. او محبت زیادی نسبت به علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ داشته و مردم را به بیعت با او دعوت می كرده است.
4. عماردر مصر مردم را به شورش بر علیه خلیفه تحریك می كرده است، همان گونه كه همین كار را به عبد الله بن سبأ نیز نسبت داده اند.
5. نقل است كه عبداله بن سبأ عثمان را خلیفه به ناحق معرفی می كرده، و صاحب خلافت شرعی را علی بن ابی طالب می دانسته است، كه همین اعتقاد و عمل را به عمار بن یاسر نیز نسبت داده اند.
دكتر علی وردی با ذكر ادله ای دیگر به این نتیجه می رسد كه عبد الله بن سبأ كسی غیر از عمار بن یاسر نیست. قریش عمار را سر دسته انقلابیّون و شورشیان علیه عثمان می دانست، ولی از ابتدا نمی خواست كه به اسم او تصریح كند، لذا به صورت رمزی به او كنیه ابن سبأ یا ابن السوداء می داد. [32]
این رأی را دكتر كامل مصطفی شیبی در كتاب « الصله بین التصوف و التشیع » پذیرفته است. و ادله او را قانع كننده و منطقی می داند.
از عبارات دكتر علی سامی نشار نیز تمایل به این قول استفاده می شود. او در كتاب خود « نشأه الفكر الفلسفی فی الاسلام »[33] می گوید: « محتمل است كه عبد الله بن سبأ شخصیتی جعلی باشد، یا این كه این اسمِ رمزی اشاره به عمار بن یاسر باشد... ».
جواب
این رأی و نظر تنها احتمالی است كه نه تنها دلیل قانع كننده ندارد، بلكه می توان دلیل بر خلاف اقامه نمود، از باب نمونه:
1. این احتمال هنگامی صحیح است كه روایاتی كه درباره عبد الله بن سبأ وارد شده صحیح السند باشند، درحالی كه به اثبات رسید كه همه آنها و همیّاتی بیش نیست.
2. مورّخین مواقف عمّار و معارضات او با عثمان را به طور صریح ذكر كرده اند، با این حال احتیاج به رمز گویی نبوده است.
3. مورخین عبد الله بن سبأ را به عنوان یهودیی كه در عصر خلافت عثمان اسلام آورده معرفی كرده اند، در حالی كه عمار از سابقین در اسلام است.
4. عبد الله بن سبأ را این گون معرفی كرده اند كه امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ او را بعد از دعوت به توبه و نپذیرفتن آن آتش زد یا به مدائن بتعید نمود، در حالی كه عمار بن یاسر در جنگ صفین به شهادت رسید.
5. طبری در خبری عمار را از جمله كسانی معرفی می كند كه دعوت عبد الله بن سبأ را پذیرفته و او را در تحریك مردم بر علیه عثمان و كشتن او مساعدت نموده است. [34]
اینها همگی دلالت بر این دارد كه عمار بن یاسر شخصیتی جدای از عبد الله بن سبأ بوده است!
شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، ص 97

[=arial]بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین
اما بعد سلام دوست عزیز آقای محمدی
تشکر دارم از این تایپیکی که در مورد تاریخ شیعه ایجاد کردید که بسیار تایپیک مهمی است ولی خوب است قبل از ورود به این موضوع کمی در مفهوم و اصطلاح شیعه بحث کنیم که اساسا چه کسانی جزو این گروه هستند و این گروه دقیقا چه ويژگی هایی دارند . بنده می خواهم در این پست احادیثی در مفهوم شیعه را ارائه بدهم باشد که مایه روشن شدن حقیقتی باشد که تا حال هنوز به طور کمال آشکار نشده است و این جریان آشکار سازی حقیقت شیعه تا جایی میدانم باید تا ظهور حضرت حجت علیه السلام روندش ادامه داشته باشد بدلایلی که جای بحثش خارج از تایپیک ایجاد شده است .
اما شیعه بمعنی پیرو آل محمد در جزئی و کلی اعمال و عقاید است و آنها شعاع نور آل محمدند و نور همیشه بر صفت منیر است بلکه تنها نور را میبینیم و به نور منیر را می فهمیم و اگر کسی اینرا دانست می داند مقام شیعه حقیقی حقیقتا چیست . پس ما دوستان آل محمد چون در بسیاری از اعمال مطابق عمل آل محمد عمل نکردیم جزو شیعیان نیستیم و شایسته نیست که چنین اسمی را بر خود بچسپانیم که این غصب مقام شیعیان است و گناهی عظیمی است. و شایسته نیست که نیم سایه اگرچه ذره ای از نور را داراست بر خود نام نور را بچسپاند زیرا نور منیر را نشان میدهد و نقص بر نور نقص بر منیر است . و بدیهی است دوستان آل محمد نقض و گناه دارند در حالی که شیعیان حقیقی از زمان شیعه شدنشان به بعد معصوم هستند و این مقام آنهاست برای همین نور با نیم سایه فرق می کند و برای همین دوست با شیعه فرق می کند.


[=arial] التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص: 313
[=arial] وَ لَمَّا جُعِلَ «9» إِلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع وَلَايَةُ الْعَهْدِ- دَخَلَ عَلَيْهِ آذِنُهُ- فَقَالَ: إِنَّ قَوْماً بِالْبَابِ يَسْتَأْذِنُونَ عَلَيْكَ، يَقُولُونَ: نَحْنُ مِنْ شِيعَةِ عَلِيٍّ ع.
فَقَالَ ع: أَنَا مَشْغُولٌ فَاصْرِفْهُمْ. فَصَرَفَهُمْ. فَلَمَّا كَانَ فِي الْيَوْمِ الثَّانِي جَاءُوا وَ قَالُوا كَذَلِكَ، فَقَالَ مِثْلَهَا، فَصَرَفَهُمْ إِلَى أَنْ جَاءُوهُ هَكَذَا يَقُولُونَ وَ يَصْرِفُهُمْ شَهْرَيْنِ، ثُمَّ أَيِسُوا مِنَ الْوُصُولِ وَ قَالُوا لِلْحَاجِبِ: قُلْ لِمَوْلَانَا:إِنَّا شِيعَةُ أَبِيكَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع وَ قَدْ شَمِتَ بِنَا أَعْدَاؤُنَا فِي حِجَابِكَ لَنَا، وَ نَحْنُ نَنْصَرِفُ هَذِهِ الْكَرَّةَ، وَ نَهْرُبُ مِنْ بَلَدِنَا خَجِلًا وَ أَنَفَةً مِمَّا لَحِقَنَا، وَ عَجْزاً عَنِ احْتِمَالِ مَضَضِ مَا يَلْحَقُنَا بِشَمَاتَةِ أَعْدَائِنَا.فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى [الرِّضَا] ع: ائْذَنْ لَهُمْ لِيَدْخُلُوا. فَدَخَلُوا عَلَيْهِ، فَسَلَّمُوا عَلَيْهِ، فَلَمْ يَرُدَّ عَلَيْهِمْ، وَ لَمْ يَأْذَنْ «1» لَهُمْ بِالْجُلُوسِ، فَبَقُوا قِيَاماً، فَقَالُوا: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا هَذَا الْجَفَاءُ الْعَظِيمُ- وَ الِاسْتِخْفَافُ بَعْدَ هَذَا الْحِجَابِ الصَّعْبِ أَيُّ بَاقِيَةٍ تَبْقَى مِنَّا بَعْدَ هَذَا فَقَالَ الرِّضَا ع: اقْرَءُوا «2» وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ- وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ «3». مَا اقْتَدَيْتُ إِلَّا بِرَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ فِيكُمْ، وَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ آبَائِيَ الطَّاهِرِينَ ع- عَتَبُوا عَلَيْكُمْ، فَاقْتَدَيْتُ بِهِمْ. قَالُوا: لِمَا ذَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ [لَهُمْ‏]: لِدَعْوَاكُمْ- أَنَّكُمْ شِيعَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع.
وَيْحَكُمْ إِنَّمَا شِيعَتُهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع وَ سَلْمَانُ وَ أبي [أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ وَ عَمَّارٌ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ، الَّذِينَ لَمْ يُخَالِفُوا شَيْئاً مِنْ أَوَامِرِهِ، وَ لَمْ يَرْتَكِبُوا شَيْئاً مِنْ [فُنُونِ‏] زَوَاجِرِهِ. فَأَمَّا أَنْتُمْ إِذَا قُلْتُمْ إِنَّكُمْ شِيعَتُهُ، وَ أَنْتُمْ فِي أَكْثَرِ أَعْمَالِكُمْ لَهُ مُخَالِفُونَ، مُقَصِّرُونَ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْفَرَائِضِ [وَ] مُتَهَاوِنُونَ بِعَظِيمِ حُقُوقِ إِخْوَانِكُمْ فِي اللَّهِ، وَ تَتَّقُونَ حَيْثُ لَا تَجِبُ التَّقِيَّةُ، وَ تَتْرُكُونَ التَّقِيَّةَ [حَيْثُ لَا بُدَّ مِنَ التَّقِيَّةِ].
لَوْ قُلْتُمْ أَنَّكُمْ مُوَالُوهُ وَ مُحِبُّوهُ، وَ الْمُوَالُونَ لِأَوْلِيَائِهِ، وَ الْمُعَادُونَ لِأَعْدَائِهِ، لَمْ أُنْكِرْهُ مِنْ قَوْلِكُمْ، وَ لَكِنْ هَذِهِ مَرْتَبَةٌ شَرِيفَةٌ ادَّعَيْتُمُوهَا، إِنْ لَمْ تُصَدِّقُوا قَوْلَكُمْ بِفِعْلِكُمْ‏ هَلَكْتُمْ- إِلَّا أَنْ تَتَدَارَكَكُمْ رَحْمَةٌ [مِنْ‏] رَبِّكُمْ.
قَالُوا: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، فَإِنَّا نَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ نَتُوبُ إِلَيْهِ مِنْ قَوْلِنَا، بَلْ نَقُولُ- كَمَا عَلَّمَنَا مَوْلَانَا- نَحْنُ مُحِبُّوكُمْ، وَ مُحِبُّو أَوْلِيَائِكُمْ، وَ مُعَادُو أَعْدَائِكُمْ. قَالَ الرِّضَا ع: فَمَرْحَباً بِكُمْ يَا إِخْوَانِي وَ أَهْلَ وُدِّي، ارْتَفِعُوا، ارْتَفِعُوا «1». فَمَا زَالَ يَرْفَعُهُمْ حَتَّى أَلْصَقَهُمْ بِنَفْسِهِ، ثُمَّ قَالَ لِحَاجِبِهِ: كَمْ مَرَّةً حَجَبْتَهُمْ قَالَ: سِتِّينَ مَرَّةً. فَقَالَ لِحَاجِبِهِ: فَاخْتَلِفْ إِلَيْهِمْ سِتِّينَ مَرَّةً مُتَوَالِيَةً، فَسَلِّمْ عَلَيْهِمْ وَ اقْرَأْهُمْ سَلَامِي فَقَدْ مَحَوْا مَا كَانَ مِنْ ذُنُوبِهِمْ بِاسْتِغْفَارِهِمْ وَ تَوْبَتِهِمْ، وَ اسْتَحَقُّوا الْكَرَامَةَ لِمَحَبَّتِهِمْ لَنَا وَ مُوَالاتِهِمْ. وَ تَفَقَّدْ أُمُورَهُمْ وَ أُمُورَ عِيَالاتِهِمْ، فَأَوْسِعْهُمْ بِنَفَقَاتٍ وَ مَبَرَّاتٍ وَ صِلَاتٍ وَ دَفْعِ مَعَرَّات‏

[=arial]و چون حضرت علي بن موسي عليهما السلام وليعهد شد خادم ايشان آمد عرض كرد در در خانه قومي هستند و اذن ميخواهند ميگويند ما شيعه علي هستيم فرمودند من مشغولم برگردان ايشان را پس برگرداند ايشان را روز دويم آمدند و گفتند مثل روز اول همان جواب را فرمودند تا دو ماه بهمين طور ميآمدند و حضرت ايشان را برميگرداند پس مأيوس شدند از خدمت رسيدنْ بدربان گفتند بگو بمولاي ما ما شيعه پدر توايم كه علي بن ابيطالب باشد و دشمنان ما بما شماتت كردند در منع فرمودن شما ما را و ما برميگرديم اين مرتبه و ميگريزيم از شهرمان از خجالت آنچه بما رسيده است و بجهت آنكه عاجزيم از تحمل تلخي آنچه بما ميرسد بسبب شماتت دشمنان حضرت علي بن موسي عليه السلام فرمودند اذن ده براي ايشان كه داخل شوند داخل شدند و سلام كردند جواب ايشان را رد نفرمود و رخصت نشستن نداد ايستادند و عرض كردند يا بن رسول الله اين چه جفاي بزرگ است و چه استخفاف است بعد از اين منع دشوار ديگر براي ما چه ماند حضرت رضا عليه السلام فرمود بخوانيد ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفو عن كثير يعني هر مصيبت  كه بشما رسد بعمل شماست و از بسياري خدا عفو ميكند اقتدا نكردم درباره شما مگر بپروردگارم عزوجل و برسول خدا و بامير المؤمنين و ائمه بعد از او از آباء طاهرينم ايشان عتاب كردند بر شما پس اقتدا بايشان كردم عرض كردند چرا يا بن رسول الله فرمود بجهت ادعاي شما كه شما شيعه اميرالمؤمنين علي بن ابيطالبيد عليه السلام ويحكم شيعه علي حسن و حسين و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و محمد بن ابي‌بكر است كه مخالفت نكردند چيزي از اوامر او را و مرتكب نشدند چيزي از نواهي او را و اما شما چون گفتيد كه شما شيعه‌ايد و شما در اكثر اعمال خود با او مخالفيد و مقصريد در بسياري از واجبات و تهاون ميكنيد بحقهاي عظيم برادران في الله خود و تقيه ميكنيد جائي كه واجب نيست تقيه و ترك تقيه ميكنيد جائي كه لابد است از تقيه اگر ميگفتيد كه ما موالي اوئيم و دوستان اولياي او و دشمنان دشمنان او انكار نميكردم اين قول شما را و لكن اين مرتبه شريفه‌ايست كه ادعا كرديد اگر تصديق نكنيد قول خود را بفعل خود هلاك ميشويد اگر رحمت خدا شما را درنيابد عرض كردند يا بن رسول الله ما استغفار كرديم از خدا و توبه كرديم از قول خود بلكه ميگوئيم چنانكه مولاي ما بما تعليم كرد ما دوستان شمائيم و دوستانِ دوستان شما و دشمنان دشمنان شما پس حضرت رضا فرمود پس مرحبا بشما اي برادران من و اهل دوستي من بيائيد بالا بيائيد بالا پس ايشان را بالا برد تا بخود چسپانيد پس فرمود بحاجب خود چند مرتبه ايشان را راه ندادي عرض كرد شصت مرتبه فرمود شصت مرتبه پي در پي ميروي نزد ايشان و سلام كن بر ايشان و سلام مرا بايشان برسان چرا كه محو كردند گناهان خود را باستغفارشان و توبه‌شان و مستحق كرامت شدند بجهت دوستي خود براي ما و موالاتشان براي ما و متفقد امورشان و امور  عيالشان باش و خرجشان را بده و نيكيها و صله‌ها بايشان برسان و دفع سختيها از ايشان بكن
[=arial] التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص: 317
قَالَ أَبُو يَعْقُوبَ يُوسُفُ بْنُ زِيَادٍ وَ عَلِيُّ بْنُ سَيَّارٍ (رض) حَضَرْنَا لَيْلَةً عَلَى غُرْفَةِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ ع وَ قَدْ كَانَ مَلِكُ الزَّمَانِ لَهُ مُعَظِّماً، وَ حَاشِيَتُهُ لَهُ مُبَجِّلِينَ، إِذْ مَرَّ عَلَيْنَا وَالِي الْبَلَدِ- وَالِي الْجِسْرَيْنِ- وَ مَعَهُ رَجُلٌ مَكْتُوفٌ، وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع مُشْرِفٌ مِنْ رَوْزَنَتِهِ «2».فَلَمَّا رَآهُ الْوَالِي تَرَجَّلَ عَنْ دَابَّتِهِ إِجْلَالًا لَهُ. فَقَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع: عُدْ إِلَى مَوْضِعِكَ. فَعَادَ، وَ هُوَ مُعَظِّمٌ لَهُ، وَ قَالَ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، أَخَذْتُ هَذَا، فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ، عَلَى بَابِ حَانُوتِ صَيْرَفِيٍّ، فَاتَّهَمْتُهُ بِأَنَّهُ يُرِيدُ نَقْبَهُ «3» وَ السَّرِقَةَ مِنْهُ.فَقَبَضْتُ عَلَيْهِ، فَلَمَّا هَمَمْتُ أَنْ أَضْرِبَهُ خَمْسَمِائَةِ [سَوْطٍ] وَ هَذَا سَبِيلِي فِيمَنْ أَتَّهِمُهُ مِمَّنْ آخُذُهُ «4» لِيَكُونَ قَدْ شَقِيَ «5» بِبَعْضِ ذُنُوبِهِ- قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَنِي [وَ يَسْأَلَنِي فِيهِ‏] مَنْ لَا أُطِيقُ مُدَافَعَتَهُ. فَقَالَ لِي: اتَّقِ اللَّهَ وَ لَا تَتَعَرَّضْ لِسَخَطِ اللَّهِ- فَإِنِّي مِنْ شِيعَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع وَ شِيعَةِ هَذَا الْإِمَامِ [أَبِي‏] الْقَائِمِ بِأَمْرِ اللَّهِ «6» ع. فَكَفَفْتُ عَنْهُ، وَ قُلْتُ: أَنَا مَارٌّ بِكَ عَلَيْهِ، فَإِنْ عَرَفَكَ بِالتَّشَيُّعِ أَطْلَقْتُ عَنْكَ، وَ إِلَّا قَطَعْتُ يَدَكَ وَ رِجْلَكَ، بَعْدَ أَنْ أَجْلِدُكَ أَلْفَ سَوْطٍ، وَ قَدْ جِئْتُكَ [بِهِ‏] يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَهَلْ هُوَ مِنْ شِيعَةِ عَلِيٍّ ع كَمَا ادَّعَى فَقَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع: مَعَاذَ اللَّهُ، مَا هَذَا مِنْ شِيعَةِ عَلِيٍّ ع، وَ إِنَّمَا ابْتَلَاهُ اللَّهُ فِي يَدِكَ، لِاعْتِقَادِهِ فِي نَفْسِهِ أَنَّهُ مِنْ شِيعَةِ عَلِيٍّ ع. فَقَالَ الْوَالِي: الْآنَ كَفَيْتَنِي مَئُونَتَهُ، الْآنَ «1» أَضْرِبَهُ خَمْسَمِائَةِ [ضَرْبَةٍ] لَا حَرَجَ عَلَيَّ فِيهَا. فَلَمَّا نَحَّاهُ بَعِيداً، قَالَ: ابْطَحُوهُ، فَبَطَحُوهُ وَ أَقَامَ عَلَيْهِ جَلَّادَيْنِ، وَاحِداً عَنْ يَمِينِهِ، وَ آخَرَ عَنْ شِمَالِهِ، وَ قَالَ: أَوْجِعَاهُ. فَأَهْوَيَا إِلَيْهِ بِعِصِيِّهِمَا «2» فَكَانَا لَا يُصِيبَانِ اسْتَهُ شَيْئاً إِنَّمَا يُصِيبَانِ الْأَرْضَ. فَضَجَرَ مِنْ ذَلِكَ، وَ قَالَ: وَيْلَكُمَا تَضْرِبَانِ الْأَرْضَ اضْرِبَا اسْتَهُ. [فَذَهَبَا يَضْرِبَانِ اسْتَهُ‏] فَعَدَلَتْ أَيْدِيهِمَا «3» فَجَعَلَا يَضْرِبُ بَعْضُهُمَا بَعْضاً وَ يَصِيحُ وَ يَتَأَوَّهُ. فَقَالَ: وَيْحَكُمَا، أَ مَجْنُونَانِ أَنْتُمَا- يَضْرِبُ بَعْضُكُمَا بَعْضاً! اضْرِبَا الرَّجُلَ. فَقَالا: مَا نَضْرِبُ إِلَّا الرَّجُلَ، وَ مَا نَقْصِدُ سِوَاهُ، وَ لَكِنْ تَعْدِلُ أَيْدِينَا حَتَّى يَضْرِبَ بَعْضُنَا بَعْضاً. قَالَ: فَقَالَ: يَا فُلَانُ وَ يَا فُلَانُ حَتَّى دَعَا أَرْبَعَةً- وَ صَارُوا مَعَ الْأَوَّلَيْنِ سِتَّةً، وَ قَالَ: أَحِيطُوا بِهِ. فَأَحَاطُوا بِهِ، فَكَانَ يَعْدِلُ بِأَيْدِيهِمْ، وَ تَرْفَعُ عِصِيُّهُمْ إِلَى فَوْقٍ، فَكَانَتْ لَا تَقَعُ إِلَّا بِالْوَالِي فَسَقَطَ عَنْ دَابَّتِهِ، وَ قَالَ: قَتَلْتُمُونِي، قَتَلَكُمُ اللَّهُ، مَا هَذَا)! فَقَالُوا: مَا ضَرَبْنَا إِلَّا إِيَّاهُ! ثُمَّ قَالَ لِغَيْرِهِمْ: تَعَالَوْا فَاضْرِبُوا هَذَا. فَجَاءُوا، فَضَرَبُوهُ بَعْدُ فَقَالَ: وَيْلَكُمْ إِيَّايَ تَضْرِبُونَ! فَقَالُوا: لَا وَ اللَّهِ، مَا «4» نَضْرِبُ إِلَّا الرَّجُلَ! قَالَ الْوَالِي: فَمِنْ أَيْنَ لِي هَذِهِ الشَّجَّاتُ «1» بِرَأْسِي وَ وَجْهِي وَ بَدَنِي، إِنْ لَمْ تَكُونُوا تَضْرِبُونِي! فَقَالُوا: شَلَّتْ أَيْمَانُنَا إِنْ كُنَّا [قَدْ] قَصَدْنَاكَ بِضَرْبٍ. فَقَالَ الرَّجُلُ لِلْوَالِي: يَا عَبْدَ اللَّهِ- أَ مَا تَعْتَبِرُ بِهَذِهِ الْأَلْطَافِ الَّتِي بِهَا يُصْرَفُ عَنِّي هَذَا الضَّرْبُ، وَيْلَكَ رُدَّنِي إِلَى الْإِمَامِ، وَ امْتَثِلْ فِيَّ أَمْرَهُ.قَالَ: فَرَدَّهُ الْوَالِي بَعْدُ [إِلَى‏] بَيْنَ يَدَيِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع. فَقَالَ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، عَجِبْنَا «2» لِهَذَا، أَنْكَرْتَ أَنْ يَكُونَ مِنْ شِيعَتِكُمْ وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ مِنْ شِيعَتِكُمْ، فَهُوَ مِنْ شِيعَةِ إِبْلِيسَ، وَ هُوَ فِي النَّارِ، وَ قَدْ رَأَيْتُ لَهُ مِنَ الْمُعْجِزَاتِ مَا لَا يَكُونُ إِلَّا لِلْأَنْبِيَاءِ.فَقَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع: قُلْ: أَوْ لِلْأَوْصِيَاءِ. [فَقَالَ: أَوْ لِلْأَوْصِيَاءِ].فَقَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع لِلْوَالِي: يَا عَبْدَ اللَّهِ- إِنَّهُ كَذَبَ فِي دَعْوَاهُ- أَنَّهُ مِنْ شِيعَتِنَا كَذِبَةً- لَوْ عَرَفَهَا ثُمَّ تَعَمَّدَهَا لَابْتُلِيَ بِجَمِيعِ عَذَابِكَ لَهُ، وَ لَبَقِيَ فِي الْمُطْبَقِ ثَلَاثِينَ سَنَةً، وَ لَكِنَّ اللَّهَ تَعَالَى رَحِمَهُ لِإِطْلَاقِ كَلِمَةٍ عَلَىمَا عَنَى «3» لَا عَلَى تَعَمُّدِ كَذِبٍ وَ أَنْتَ يَا عَبْدَ اللَّهِ، فَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ خَلَّصَهُ مِنْ يَدَيْكَ، خَلِّ عَنْهُ فَإِنَّهُ مِنْ مُوَالِينَا وَ مُحِبِّينَا، وَ لَيْسَ مِنْ شِيعَتِنَا. فَقَالَ الْوَالِي: مَا كَانَ هَذَا كُلُّهُ عِنْدَنَا إِلَّا سَوَاءً، فَمَا الْفَرْقُ قَالَ لَهُ الْإِمَامُ ع: الْفَرْقُ أَنَّ شِيعَتَنَا هُمُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ آثَارَنَا، وَ يُطِيعُونَّا فِي جَمِيعِ أَوَامِرِنَا وَ نَوَاهِينَا، فَأُولَئِكَ [مِنْ‏] شِيعَتِنَا. فَأَمَّا مَنْ خَالَفَنَا فِي كَثِيرٍ مِمَّا فَرَضَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ- فَلَيْسُوا مِنْ شِيعَتِنَا.قَالَ الْإِمَامُ ع لِلْوَالِي: وَ أَنْتَ قَدْ «4» كَذَبْتَ كَذِبَةً لَوْ تَعَمَّدْتَهَا وَ كَذَبْتَهَا- لَابْتَلَاكَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِضَرْبِ أَلْفِ سَوْطٍ، وَ سِجْنِ ثَلَاثِينَ سَنَةً فِي الْمُطْبَقِ. قَالَ: وَ مَا هِيَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ‏ قَالَ: بِزَعْمِكَ «1» أَنَّكَ رَأَيْتَ لَهُ مُعْجِزَاتٍ، إِنَّ الْمُعْجِزَاتِ لَيْسَتْ لَهُ إِنَّمَا هِيَ لَنَا أَظْهَرَهَا اللَّهُ تَعَالَى فِيهِ إِبَانَةً لِحُجَّتِنَا «2» وَ إِيضَاحاً لِجَلَالَتِنَا وَ شَرَفِنَا، وَ لَوْ قُلْتَ: شَاهَدْتُ فِيهِ مُعْجِزَاتٍ، لَمْ أُنْكِرْهُ عَلَيْكَ، أَ لَيْسَ إِحْيَاءُ عِيسَى ع الْمَيِّتَ مُعْجِزَةً أَ هِيَ لِلْمَيِّتِ أَمْ لِعِيسَى أَ وَ لَيْسَ خَلَقَ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ- فَصَارَ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ [مُعْجِزَةً] أَ هِيَ لِلطَّائِرِ أَوْ لِعِيسَى أَ وَ لَيْسَ الَّذِينَ جُعِلُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ مُعْجِزَةً، أَ هِيَ «3» لِلْقِرَدَةِ أَوْ لِنَبِيِّ ذَلِكَ الزَّمَانِ فَقَالَ الْوَالِي: أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ [رَبِّي‏] وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ.ثُمَّ قَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع لِلرَّجُلِ الَّذِي قَالَ إِنَّهُ مِنْ شِيعَةِ عَلِيٍّ ع: يَا عَبْدَ اللَّهِ لَسْتَ مِنْ شِيعَةِ عَلِيٍّ ع، إِنَّمَا أَنْتَ مِنْ مُحِبِّيهِ، وَ إِنَّمَا شِيعَةُ عَلِيٍّ ع الَّذِينَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهِمْ:وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ- أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ. هُمُ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ وَصَفُوهُ بِصِفَاتِهِ، وَ نَزَّهُوهُ عَنْ خِلَافِ صِفَاتِهِ، وَ صَدَّقُوا مُحَمَّداً فِي أَقْوَالِهِ، وَ صَوَّبُوهُ فِي كُلِّ أَفْعَالِهِ، وَ رَأَوْا عَلِيّاً بَعْدَهُ سَيِّداً إِمَاماً، وَ قَرْماً «4» هُمَاماً لَا يَعْدِلُهُ مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ أَحَدٌ، وَ لَا كُلُّهُمْ إِذَا اجْتَمَعُوا فِي كِفَّةٍ يُوزَنُونَ بِوَزْنِهِ، بَلْ يَرْجَحُ عَلَيْهِمْ- كَمَا تَرْجَحُ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ عَلَى الذَّرَّةِ. وَ شِيعَةُ عَلِيٍّ ع هُمُ الَّذِينَ لَا يُبَالُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ- أَ وَقَعَ الْمَوْتُ عَلَيْهِمْ، أَوْ وَقَعُوا عَلَى الْمَوْتِ.وَ شِيعَةُ عَلِيٍّ ع هُمُ الَّذِينَ يُؤْثِرُونَ إِخْوَانَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ، وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ هُمُ الَّذِينَ لَا يَرَاهُمُ اللَّهُ حَيْثُ نَهَاهُمْ، وَ لَا يَفْقِدُهُمْ مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ. وَ شِيعَةُ عَلِيٍّ ع هُمُ الَّذِينَ يَقْتَدُونَ بِعَلِيٍّ فِي إِكْرَامِ إِخْوَانِهِمُ الْمُؤْمِنِينَ. مَا عَنْ قَوْلِي أَقُولُ لَكَ هَذَا، بَلْ أَقُولُهُ عَنْ قَوْلِ مُحَمَّدٍ ص، فَذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى: وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ قَضَوُا الْفَرَائِضَ كُلَّهَا، بَعْدَ التَّوْحِيدِ وَ اعْتِقَادِ النُّبُوَّةِ وَ الْإِمَامَةِ وَ أَعْظَمُهَا [فَرْضاً] «1» قَضَاءُ حُقُوقِ الْإِخْوَانِ فِي اللَّهِ، وَ اسْتِعْمَالِ التَّقِيَّةِ مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏

[=arial] شبي در غرفه حسن بن علي بن محمد عليهم السلام حاضر شديم و پادشاه زمان او را تعظيم ميكرد و نوكرهاي او هم او را تعظيم ميكردند ناگاه والي بلد از آنجا گذشت و با او مردي بود كه شانه او را بسته بود و حسن بن علي عليهما السلام از روزنه خود مشرف بود چون والي از آنجا ايشان را ديد پياده شد حضرت فرمودند سوار شو سوار شد و تعظيم حضرت كرد و عرض كرد يا بن رسول الله اين مرد را امشب گرفته‌ام در در دكان صرافي و گمان كردم كه ميخواهد سوراخي كند و دزدي كند گرفتم او را چون خواستم باو پانصد تازيانه زنم و اين قاعده من است در هر كس كه گمان باو بردم و او را گرفتم تا بجزاي بعض گناه خود برسد پيش از آنكه بيايد كسي كه طاقت دفع او را ندارم اين مرد بمن گفت از خدا بترس و متعرض غضب خدا مشو چرا كه من از شيعيان امير المؤمنينم عليه السلام و شيعه اين امام قائم بامر خدا پس دست از او كشيدم و گفتم تو را ميبرم نزد او اگر ترا شناخت كه شيعهٔ تو را رها كنم و الا دست و پاي تو را ببرم بعد از آنكه هزار تازيانه بتو بزنم و او را آورده‌ام يا بن رسول الله آيا اين از شيعيان تو است باين طور كه ادعا ميكند حضرت فرمودند معاذ الله اين از شيعيان علي نيست و خدا او را مبتلا بدست تو كرد چرا كه اعتقاد كرده است كه او شيعه است والي گفت بس است مرا مگر آنكه باو پانصد تازيانه زنم و حرجي بر من نيست چون او را دور برد گفت او را برو بيندازيد انداختند او را و دو جلاد يكي از راست و يكي از چپِ او واداشت و گفت بزنيد بناي زدن كردند و هيچ باو نميخورد و چوبهاي آنها بر زمين ميآمد والي غضب كرد گفت واي بر شما زمين را ميزنيد او را بزنيد چون رفتند او را بزنند باو نميخورد و چوب بجلادها ميخورد و خودشان فرياد ميكردند والي گفت ويحكم ديوانه‌ايد يكديگر را ميزنيد او را بزنيد گفتند ما او را ميخواهيم بزنيم بخودمان ميخورد چهار نفر ديگر را فرياد كرد و با آن دو شش نفر شدند و گفت دور او را بگيريد دور او را گرفتند و بناي زدن كردند چوبها بوالي ميخورد و از حيوان خود افتاد و گفت مرا كشتيد خدا شما را بكشد گفتند ما او را ميزنيم آنها را دور كرد و جمعي ديگر را فرياد كرد گفت بزنيد اين را بناي زدن كردند والي فرياد كرد كه مرا ميزنيد گفتند نه والله نميزنيم مگر اين را والي گفت پس اين زخمها از كجا بسر و رو و بدن من شد اگر مرا نزده‌ايد گفتند دست ما شل شود اگر ما قصد تو را كرده‌ايم آن مرد گفت بوالي اي بنده خدا آيا عبرت نميگيري از اين لطفها كه اين زدن را از من دور ميكند واي بر تو مرا بسوي امام برگردان و هر چه ميگويد بكن او را برگرداند نزد حضرت  عرض كرد يا بن رسول الله عجيب است كه انكار فرمودي كه اين شيعه شما نيست و كسي كه از شيعه شما نيست شيعه ابليس است و آن در آتش است و ديدم من از اين مرد معجزاتي كه نميشود مگر براي انبيا حضرت فرمودند بگو يا براي اوصيا بعد حضرت فرمودند اي بنده خدا او دروغ گفت در ادعاي خود كه از شيعيان ماست اگر فهميده بود و تعمد كرده بود مبتلا ميشد بجميع عذاب تو و سي سال در زندان ميماند و لكن خدا رحمش كرد كه كلمهٔ گفت بآن معني كه در دلش بود نه بر تعمد كذب و تو اي بنده خدا بدان كه خدا او را از دست تو خلاص كرد او را رها كن چرا كه او از موالين ما و محبين ماست و از شيعيان نيست والي عرض كرد ما اين هر دو را يكي ميدانستيم فرق چيست فرمودند فرق اين است كه شيعه ما كسانيند كه متابعت كردند آثار ما را و اطاعت كردند ما را در همه امرها و نهيهاي ما ايشان شيعيان مايند و اما كسي كه مخالفت كرده است ما را در بسياري از واجبات از شيعه ما نيست بعد حضرت بوالي فرمودند توبه كن كه دروغي گفتي كه اگر عمداً بود هرآينه خدا تو را مبتلا ميكرد بخوردن هزار تازيانه و زندان سي سال عرض كرد آن دروغ چه بود فرمودند آنكه گفتي كه از او معجزات ديدي اين معجزات از او نيست بلكه از ماست كه خدا در او ظاهر كرد بجهت اظهار حجت ما و واضح كردن جلالت و شرف ما و اگر گفته بودي مشاهده كردم در او معجزات انكار نميكردم بر تو آيا نيست كه زنده كردن عيسي ميت را معجزه بود آيا آن معجزه ميت بود يا عيسي آيا نيست ساختن او مرغ را از گل باذن خدا معجزه آن معجزه مرغ بود يا عيسي آيا نه اينكه آنها كه ميمون شدند معجزه بود آن معجزه ميمون بود يا نبي آن زمان والي عرض كرد استغفر الله و اتوب اليه پس حضرت  فرمود بآن مرد مدعي تشيع تو شيعه نيستي تو از محباني شيعه علي كسانيند كه خدا ميفرمايد درباره ايشان كه كساني كه ايمان آوردند و اعمال صالحه كردند آنها اصحاب جنتند در آن مخلدند ايشان كسانيند كه ايمان آوردند بخدا و او را وصف كردند بصفاتش و تنزيه كردند از خلاف صفاتش و تصديق كردند محمد صلي الله عليه و آله را در اقوالش و صواب دانستند همه كارهاي او را و موالات علي عليه السلام را ورزيدند بعد از پيغمبر و او را سيد و امام و قوام و بزرگ دانستند كه عديل او نيست احدي از امت محمد صلي الله عليه و آله و نه همه امت اگر جمع شوند در كفه هم‌وزن او شوند بلكه او راجح است بر همه چنانكه آسمان راجح است بر ذره و شيعه علي عليه السلام كسانيند كه اخوان خود را بر نفس خود ايثار ميكنند اگر چه خود محتاج باشند و ايشان كسانيند كه هرگز مرتكب مناهي نشوند و ترك اوامر نكنند و شيعيان علي عليه السلام كسانيند كه اقتدا بعلي عليه السلام كنند در اكرام برادران مؤمن نه از قول خود بتو ميگويم از قول محمد صلي الله عليه و آله ميگويم اين است قول خدا در آيه پيش كه اعمال صالحه كردند ادا كردند همه فرايض را بعد از توحيد و اعتقاد نبوت و امامت و اعظم آن فرائض دو فرض است يكي اداي حقوق اخوان في الله و ديگري تقيه كردن از دشمنان خدا

و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

[=arial]بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه روایاتی که در مورد مفهوم شیعه و دوست آمده است در زیر ذکر می کنم و لا حول و لا قوه الا بالله

التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص: 309
قَالَ رَجُلٌ لِامْرَأَتِهِ: اذْهَبِي إِلَى فَاطِمَةَ ع بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَسَلِيهَا عَنِّي، أَنَا مِنْ شِيعَتِكُمْ، أَوَ لَسْتُ مِنْ شِيعَتِكُمْ فَسَأَلَتْهَا، فَقَالَتْ ع: قُولِي لَهُ: إِنْ كُنْتَ تَعْمَلُ بِمَا أَمَرْنَاكَ، وَ تَنْتَهِي عَمَّا زَجَرْنَاكَ عَنْهُ فَأَنْتَ مِنْ شِيعَتِنَا، وَ إِلَّا فَلَا. فَرَجَعْتُ، فَأَخْبَرْتُهُ، فَقَالَ: يَا وَيْلِي- وَ مَنْ يَنْفَكُّ مِنَ الذُّنُوبِ وَ الْخَطَايَا، فَأَنَا إِذَنْ خَالِدٌ فِي النَّارِ، فَإِنَّ مَنْ لَيْسَ مِنْ شِيعَتِهِمْ فَهُوَ خَالِدٌ فِي النَّارِ.
فَرَجَعَتِ الْمَرْأَةُ فَقَالَتْ لِفَاطِمَةَ ع مَا قَالَ لَهَا زَوْجُهَا.فَقَالَتْ فَاطِمَةُ ع: قُولِي لَهُ: لَيْسَ هَكَذَا [فَإِنَ‏] شِيعَتَنَا مِنْ خِيَارِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَ كُلُّ مُحِبِّينَا وَ مُوَالِي أَوْلِيَائِنَا، وَ مُعَادِي أَعْدَائِنَا، وَ الْمُسَلِّمُ بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ لَنَا- لَيْسُوا مِنْ شِيعَتِنَا إِذَا خَالَفُوا أَوَامِرَنَا وَ نَوَاهِيَنَا- فِي سَائِرِ الْمُوبِقَاتِ، وَ هُمْ مَعَ ذَلِكَ فِي الْجَنَّةِ، وَ لَكِنْ بَعْدَ مَا يُطَهَّرُونَ مِنْ ذُنُوبِهِمْ بِالْبَلَايَا وَ الرَّزَايَا، أَوْ فِي عَرَصَاتِ الْقِيَامَةِ بِأَنْوَاعِ شَدَائِدِهَا، أَوْ فِي الطَّبَقِ الْأَعْلَى مِنْ جَهَنَّمَ بِعَذَابِهَا- إِلَى أَنْ نَسْتَنْقِذَهُمْ- بِحُبِّنَا- مِنْهَا، وَ نَنْقُلَهُمْ إِلَى حَضْرَتِنَا.
[=Times New Roman] [=arial]مردي [=arial]بزن خود گفت برو نزد فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و بپرس از او كه فلاني شيعه شما هست يا شيعه شما نيست پس پرسيد از ايشان فرمود باو بگو اگر عمل ميكني بآنچه ما بتو امر كرديم و بازميايستي از آنچه ما ترا نهي كرديم از آن تو از شيعيان ما هستي و الا فلا زن برگشت و خبر داد بشوهر خود شوهر گفت واي بر من كيست كه گناه نكرده باشد پس من مخلدم در آتش جهنم چرا كه هر كس از شيعيان ايشان نيست مخلد است در آتش جهنم زن برگشت نزد فاطمه و آنچه شوهرش گفته بود عرض كرد فاطمه فرمود بگو باو چنين نيست شيعيان ما نيكان اهل جنتند و دوستان ما و دوستان دوستان ما و دشمنان دشمنان ما و تسليم‌كننده بدل و زبانش براي ما شيعه نيست اگر مخالفت امرها و نهيهاي ما را كند در ساير گناهان و ايشان با وجود اين در بهشتند و لكن بعد از آنكه طاهر شوند از گناهانشان ببلايا و مصيبتها و در عرصات قيامت بانواع شدايد يا در طبق اعلاي جهنم بعذاب آن تا اينكه ايشان را نجات دهيم بمحبت خود از آنجا و ببريم ايشان را بحضرت خودمان
[=arial] التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص: 310
وَ قَالَ رَجُلٌ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا مِنْ شِيعَتِكُمْ. قَالَ ع: اتَّقِ اللَّهَ وَ لَا تَدَّعِيَنَّ شَيْئاً يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى لَكَ: كَذَبْتَ وَ فَجَرْتَ فِي دَعْوَاكَ. إِنَّ شِيعَتَنَا مَنْ سَلِمَتْ قُلُوبُهُمْ مِنْ كُلِّ غِشٍّ وَ غِلٍّ وَ دَغَلٍ «2» وَ لَكِنْ قُلْ: أَنَا مِنْ مُوَالِيكُمْ وَ [مِنْ‏] مُحِبِّيكُم‏

[=Times New Roman]و مردي [=Times New Roman]عرض كرد بحضرت حسين عليه السلام يا بن رسول الله من از شيعيان شمايم فرمود بپرهيز از خدا و ادعا مكن چيزي را كه خدا بگويد دروغ گفتي و فجور كردي در ادعاي خود شيعه ما كسي [=Times New Roman] است كه پاك شده است دلهاشان از هر غشي و غلي و مكري و لكن بگو من از موالين و محبين شمايم

[=arial]التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص: 310
وَ قَالَ الْبَاقِرُ ع لِرَجُلٍ فَخَرَ عَلَى آخَرَ [قَالَ‏]: «6» أَ تُفَاخِرُنِي وَ أَنَا مِنْ شِيعَةِ آلِ مُحَمَّدٍ الطَّيِّبِينَ! فَقَالَ لَهُ الْبَاقِرُ ع:
مَا فَخَرْتَ عَلَيْهِ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ، وَ غُبِنَ «7» مِنْكَ عَلَى الْكَذِبِ يَا عَبْدَ اللَّهِ، أَ مَالُكَ مَعَكَ تُنْفِقُهُ عَلَى نَفْسِكَ أَحَبُّ إِلَيْكَ- أَمْ تُنْفِقُهُ عَلَى إِخْوَانِكَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ: بَلْ أُنْفِقُهُ عَلَى نَفْسِي.
قَالَ: فَلَسْتَ مِنْ شِيعَتِنَا، فَإِنَّا نَحْنُ مَا نُنْفِقُ عَلَى الْمُنْتَحِلِينَ مِنْ إِخْوَانِنَا- أَحَبُّ إِلَيْنَا مِنْ أَنْ نُنْفِقَ «1» عَلَى أَنْفُسِنَا] وَ لَكِنْ قُلْ: أَنَا مِنْ مُحِبِّيكُمْ- وَ مِنَ الرَّاجِينَ لِلنَّجَاةِ بِمَحَبَّتِكُم‏

[=Times New Roman]حضرت [=Times New Roman]باقر عليه السلام بمردي فرمودند كه فخر بر ديگري كرده بود و گفته بود آيا تو بر من فخر ميكني و من از شيعه آل‌محمدم حضرت باقر عليه السلام باو فرمودند بر چه فخر كردي بر او بدروغ اي بنده خدا آيا مال تو كه با تو است خرج خودت بكني بهتر است نزد تو يا خرج برادران مؤمنت كني عرض كرد خرج خودم كنم فرمود [=Times New Roman]پس شيعه ما نيستي چرا كه ما آنچه خرج بر صاحب‌محبتان از برادرانمان كنيم بهتر است نزد ما و لكن بگو من از دوستان شمايم و از اميدواران بنجات بمحبت شما
[=arial]
التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص: 309 وَ قَالَ رَجُلٌ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا مِنْ شِيعَتِكُمْ. فَقَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع: يَا عَبْدَ اللَّهِ- إِنْ كُنْتَ لَنَا فِي أَوَامِرِنَا وَ زَوَاجِرِنَا مُطِيعاً فَقَدْ صَدَقْتَ، وَ إِنْ كُنْتَ بِخِلَافِ ذَلِكَ فَلَا تَزِدْ فِي ذُنُوبِكَ- بِدَعْوَاكَ مَرْتَبَةً شَرِيفَةً لَسْتَ مِنْ أَهْلِهَا لَا تَقُلْ: أَنَا مِنْ شِيعَتِكُمْ، وَ لَكِنْ قُلْ: أَنَا مِنْ مُوَالِيكُمْ وَ مُحِبِّيكُمْ، وَ مُعَادِي أَعْدَائِكُمْ، وَ أَنْتَ فِي خَيْرٍ، وَ إِلَى خَيْر
[=Times New Roman][=arial]
[=arial][=Times New Roman]مردي عرض كرد بحسن بن علي عليهما السلام كه من از شيعيان شمايم حضرت فرمودند اي بنده خدا اگر در اوامر و نواهي ما مطيعي براي ما راست گفتهٔ و اگر بخلاف ايني زياد مكن در گناهان خود بادعاي مرتبه شريفهٔ كه از اهلش نيستي مگو من از شيعه شمايم و لكن بگو من از موالين شمايم و از محبان شمايم و دشمن دشمنان شمايم و تو در خير باشي و بسوي خير[=arial]
[=Times New Roman]عرض می کنم حال که مفهوم شیعه مشخص شد و فرق بین شیعه و دوست فهمدیده شد پس از الان دیگر برای دوستان آل محمد جائز نیست که این نام را بر خود بچسپانند و اگر قرار بدهند اگر مانند سلمان و ابوذر نباشند گناه کرده اند و این دستور خدا و پیغمبر و ائمه بعد از اوست و اگر کسی در مورد تاریخ شیعه می نویسد باید با این نگاه و نگرش بنویسد و تاریخ شیعه از زمان حضرت آدم شروع می شود تا بعد زیرا آدم هم شیعه علی است چنانچه در قرآن است که ابراهیم شیعه علی است طبق تفاسیر و همینطور هر پیغمبری شیعه حضرت علی است و پیامبری و وصایت علی قبل از خلق آدم شروع شد و در حدیث است از سنی و شیعه که حضرت پیغمبر فرمودند من پیغمبر بودم و آدم بین جسد و روح بود و در حدیثی بین گل و آب بود . پس پیغمبر از ابتدای خلقت پیامبر بود زیرا نور اوست رسول عالمین و نور اوست اول خلق خداوند و همینطور علی هم نفس پیغمبر است و جز در نبوت در باقی صفات با پیغمبر مشترک است پس علی هم وصی بود قبل از خلق آسمان و زمین پس تاریخ شیعه از روز خلق آدم شروع می شود تا بعد
[=Times New Roman]
و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

سلام علیکم
متشکرم از دوست عزیز:Gol:
انشاءالله موفق باشید

سلام علیکم
نهضت ها و دولت های شیعی در عصر غیبت كبری (بخش آخر)
1. شیعه در عصر«غیبت كبری»
فساد و بیدادگری بنی عباس و نهضت های پی در پی علویان،‌ اركان حكومت عباسیان راسست نموده و زمینه را برای ظهور دولت های انقلابی و شیعی آماده كرد و برای شیعه آزادی تبلیغ مذهب را به همراه داشت.
در قرن چهارم، شیعیان بسیاری در سراسر دنیای اسلام زندگی می كردند. در مدت 5 قرن[1] شیعه به گسترش خود ادامه داده و دولت هایی شیعی نیز بر سر كار آمد. در این مدت اتفاقاتی نیز روی داد كه مهم ترین آنها عبارتند از:
1. «اسماعلیان» در اواخر قرن پنجم در ایران در حال استقلال كامل می زیستند.[2]
2. سادات مرعشی در«مازندران» و«قزوین» از نیمه قرن هشتم تا پس از قرن نهم سلطنت كردند.[3]
3. نفوذ علامه حلی و فرزندش در دربار«سلطان محمد خدابنده» باعث تشیع او و ترویج و رشد آن مذهب حق شد.[4]
4. «آق قویونلوها» در «تبریز» حكومت كرده و قلمرو آنان تا«فارس» و«كرمان» هم كشیده شد.[5]
5. شهید اول (محمد بن مكی عاملی)، صاحب«لمعه» كه یكی از نوابغ علمی شیعه بود، در سال (786) در دمشق به جرم«تشیّع» به شهادت رسید.
به طور كلی، شیعه در این 5 قرن، از لحاظ رشد جمعیت در افزایش و از لحاظ قدرت و آزادی مذهبی تابع حكومت و قدرت سلاطین وقت بود. در این برهه در هیچ یك از مناطق اسلامی، شیعه، مذهب رسمی اعلام نشد.
درآغاز قرن دهم هجری قمری، شاه اسماعیل صفوی كه شیعه مذهب بود، قیام خود را از «اردبیل» شروع كرد و ایران را به شكل یك كشور واحد در آورد. او مذهب شیعه را در قلمرو حكومت خود رسمیت بخشید.
هم اكنون در جهان بیشتر از 100 میلیون شیعه وجود دارد. بر اساس آماری كه در سال (1346 هـ .ش) علامه طباطبائی اعلام كرده است، در آن تاریخ جمعیت شیعه جهان حدود 100 میلیون نفر بوده است. طبیعی است كه در مدت 31 سال اخیر این تعداد، رشد روز افزون و چشمگیری داشته است.
در طلیعه قرن پانزدهم هجری و پس از مبارزه طولانی با استبداد داخلی و استعمار فرهنگی،‌ سیاسی و اقتصادی خارجی، یك حكومت اسلامی تمام عیار بر اساس نظریه مترقی«ولایت فقیه» جامع الشرایط ـ با تدارك كلیه نقاط ضعف انقلاب های گذشته در مبارزه بی امان با استبداد و استعمار ـ در ایران شیعه نشین به وجود آمد و آثار و بركات معنوی و مادی این انقلاب به شرق و غرب جهان اسلام گسترش پیدا كرد و چون خاری در چشم دشمنان اسلام، از تمام نهضت های اسلامی در جهان حمایت نموده و مایه امیدواری و عاملی بزرگ در پیروزی این نهضت ها به شمار می رود. این نهضت، جهان را به عصری جدید وارد نموده و تمام ابر قدرت ها نیز برای مبارزه با مذهب شیعه اثنی عشری بسیج شده اند، در حالی كه مبانی و نظرات شیعه به سرعت در تمام جهان اسلام و در شرق و غرب جهان رو به گسترش می باشد.
2. نهضت ها و دولت های شیعی در عصر غیبت كبری:
نهضت های شیعی از همان آغاز انحراف در سطح زمامداری و رهبری اسلامی، پس از وفات پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ ، تلاش انقلابی خود را آغاز نموده و با حركتی بی امان در مركز جهان اسلام و سایر مراكز كلیدی و در سراسر دوران ائمه ـ علیهم السّلام ـ و با راهنمائی آن بزرگوارران، پرچم مبارزه را بر علیه طاغوت و طاغوتیان برداشته و یك سلسله متصل و پیوسته از نهضت ها را تا دوران غیبت كبری و تا عصر حاضر با گذشتن از فراز و نشیب های گوناگون به راه خود ادامه داده و گاهی این نهضت ها شكست خورده وگاهی نیز به ثمر نشسته و دولت های انقلابی در گوشه و كنار جهان اسلام و گاهی نیز در مراكز مهم و حیاتی جهان اسلام به وجود آورده در این شش قرن اخیر، شیعه همواره در مركز تشیع و در «ایران» اسلامی از قدرت مذهبی و سیاسی خوبی برخوردار بوده و پیام خود را به جهانیان ابلاغ نموده است. بسیاری از نهضت های شیعی در «عراق»[6] و«حجاز»[7] بوده و در برابر قدرت خلفا نیز دولت هائی در شرق و غرب مركز خلافت به پا داشته و هیچ گاه سنگر مبارزه را رها ننموده و همواره شعار عدالت و امامت را به عنوان اصلی ترین پیام وحی به دوش كشیده است و تا تحقق نهایی این دو اصل، مبارزه با تمام قدرت های ظالم را بر خود واجب دیده، و بخشی اجتناب ناپذیر از ایمان می داند. در بیشتر قیام ها، شیعه پیشتاز بود و شیعیان در صفوف مقدم، ولی این نهضت ها هرگز جنبه گروهی و مذهبی نداشت و به آن معنی نبود كه پیروان اهل بیت جدا از مردم به این حركت ها دست می یازیدند و با آنها همكاری می كردند؛ زیرا مخالفت شیعه با اساس حكومت امویان و عباسیان از اعماق قلوب توده های وسیع مردم مسلمان سرچشمه می گرفت، ولی ستیزه گری مسلحانه و خونبار شیعه به كمك افكار عمومی جوامع ستمدیده، ریشه در دفاع مقدس به منظور حفظ هویت اسلامی خود و پاسداری از حریم اسلام و تشیع داشت.
چهره انقلابی پیروان اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ را نباید فقط در میدان های شهادت جستجو كرد، بلكه این چهره را می توان در قالب انقلاب فرهنگی در شكل آرام تبلیغ نیز مشاهده كرد، «ادریس بن حسن مثنی»، كشور«مغرب» را با تبلیغ فتح نمود، همچنین «اندونزی» و شرق دور جهان اسلام با تبلیغ گشوده شد، در قرن پنجم هجری انبوهی از مردم «هند» توسط دو نفر شیعی، مسلمان شدند، در حالی كه عباسیان 300 سال بود كه به زور شمشیر، زیر شعار دروغین دعوت به اسلام، كشور گشائی می كردند.
نهضت های انقلابی شیعی در سراسر جهان، روح حماسه و انقلاب را زنده نگه داشته، و علی رغم شكست های پی در پی در قرن های اول تا سوم هجری، توانست در نیمه قرن سوم تا چهارم و پس از آن، به نتایج قابل توجّهی دست یابد و به شكل گیری یك سلسله دولت های انقلابی در سرتا سر جهان اسلام بینجامد و بارقه امیدی بر دل های یأس گرفته بتاباند و عاملی برای كاهش ستمگری ها و طغیان بیشتر حاكمان ستمگر باشد.
«آل بویه» فرهنگ اسلام و تعالیم ائمه اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ را زیر بنای حكومت خویش قرار دادند، و با وجود این كه شیعی مذهب بودند درباره پیروان مذاهب دیگر و علمای آنان، رفتاری نیكو و بردبارانه داشتند و از تكریم و انعام آنان فرو گذار نبودند. این ویژگی تنها منحصر به«آل بویه» نبود و تمامی دولت های شیعی از آن برخوردار بوده اند.
به همین جهت،‌ قرن چهارم هجری ـ كه قرن دولت های انقلابی شیعه در سراسر جهان اسلام به شمار می رود[8] ـ اوج تمدن اسلامی و اعتلای فرهنگ جهان اسلام دانسته شده است[9] و هیچ عاملی جز آزادی فكر و عقیده كه در پرتو دولت های شیعی همراه با تشویق و تكریم دانش و دانشمندان بوده است، نمی یابیم، آرمانی بودن این دولت ها با انگیزه های والای موسسان آن بزرگ ترین عامل این ترقی و تمدن بوده است، و به فساد آلوده شدن گام به گام حكّام، و دور شدن از آرمان های اسلامی خود، عامل تباهی و اضمحلال این دولت ها گردید. بازو پاشی دولت های انقلابی، در نتیجه اختلاف میان رهبران، و آلوده شدن كارگزاران به فساد قدرت و دوری از آرمانهای انقلابی و اصیل، جهان اسلام در قرن ششم و هفتم هجری، شاهد سقوط دولت عباسی و تجزیه قدرت سیاسی و شكل گیری دولت های كوچك و كشمكش ها، برادر كشی ها و رقابت های ابلهانه بر سر تصاحب قدرت بود.
در سال(489 هـ ) اولین دوره«جنگ های صلیبی» به صورت سازمان یافته آغاز گردید در حالی كه در مركز خلافت، اندیشه ای جز خوشگذرانی و جمع آوری اموال نبود. در چنین شرایطی تهاجم بنیان كن«مغول» بر جهان اسلام آغاز شد و حكومت اسلامی پیش پای «مغولان» فرو ریخت و نابود گردید.
و اگر اسلام توانست همچنان سرفراز بماند،‌ به خاطر حركت اندیشمندانه جمعی پیشتاز گمنام و به دور از قدرت سیاسی بود كه توانستند مغول های پیروزمند را در برابر اسلام خاضع گردانند و دل های آنان را به روی اسلام بشگایند و آن را پیروز سازند.[10]
و اگر «هلاكوخان» پس از قتل عام 900 هزار نفر بی گناه از اهالی بغداد قبل از بازگشت از بغداد دستور می دهد كه مسجد خلیفه و ضریح و مرقد حضرت كاظم را تجدید بنا كنند،[11] به خاطر حركت شجاعانه و بازدارنده ای بود كه «موید الدین ابن علقمه» و«خواجه نصیرالدین الطوسی» ـ دو شخصیت ممتاز شیعی ـ افتخار آن را از آن خود كردند، هر چند كه این بزرگواران آماج تهمت های زشت و و زننده ای شدند.
هدف «خواجه نصیر»، جلوگیری از خون ریزی و خسارت های معنوی بود و او توانست با نفوذ در تشكیلات مغول ها باعث نجات جان بسیاری از علمای جهان اسلام از تیغ خون ریز مغول شود.
آن بزرگ مرد، متجاوز از 60 كتاب ارزنده در علوم و فنون مختلف به رشته تحریر در آورد؛ در عین حال چند شهر را نیز از نابودی نجات بخشید و سخت ترین دشمنان اسلام را در برابر اسلام و شعائر تشیع مجبور به تواضع و ایمان نمود.[12]
نهضت های انقلابی بازدارنده علمای شیعه توانست دین مردمی را كه زیر پای مغولان شكسته و نابود شده بود، بر دل و جان همان مغول ها حاكم گرداند و آن ها را به صورت ابزاری برای پیشرفت دین در آورد.
در قرن های 8 و 9، شمال و شرق ایران شاهد به قدرت رسیدن دولتهای انقلابی سربداران در «خراسان» و جنبش ضد منكرات در«هرات» و نهضت حروفیه در برابر تیموریان و سادات مرعشی در«مازندران» بود.
با توجه به تعصب شدید عثمانی ها و حملات مكرر آنان به خاك ایران، در اوج مبارزه عثمانی با اروپای مهاجم، در شروع قرن دهم هجری قمری،‌ نهضت «قزلباش»، صفویه را به قدرت رسانید و از پشت سر به عثمانی ها حمله كرد و فرزندان «شیخ صفی الدین اردبیلی» شیعه مذهب با استفاده از روح فتوت و شهامت و بهره گیری از مایه های انقلابی تشیع كه در عمق وجدان جامعه ایرانی ریشه دوانده بود، به منظور استقلال ایران و تحقق بخشیدن به آرمان های اسلامی و دیدگاههای سیاسی تشیع با انفجاری از مجموعه نفرت های 10 قرن نسبت به حكومت های ستمگر تسنن كه بر روی هم انباشته شده بود، نظام سیاسی شیعی خود را بر اعماق روح و وجدان اندیشه توده ها بنا كردند و تشیع در قالب نظام سیاسی مقتدر «صفویه» توانست در مقابل جبهه نیرومند اكثریت عظیم تسنّن و امپراطوری عثمانی، با صلابت، استقلال خود را حفظ نماید. و روابط به ظاهر حسنه علمای تشیع با پادشاهان صفوی از این واقعیت نشأت می گرفت كه آنان وجود یك قدرت سیاسی و دولت با كفایتی را برای حفظ میراث تشیع و پاسداری از ایران شیعه و جلوگیری از تهاجم تسننی كه ثواب شیعه كشتن را برتر از هر عبادت می شمرد، ضرورتی اجتناب ناپذیر می دانستند.[13]
دولت صفویه با تمام ضعف هایش مروج شعائر مذهب بود و اهل تسنن نیز عموماً تحت فشار نبودند و نسبت به مسیحیان، یهودیان و زردشتیان نیز روش مدارا اعمال می شد، در حالی كه اكثر كشورهای غربی حتی با آزادی نسبی ادیان،‌ بیگانه بودند.[14]
رونق كشاورزی، رشد اقتصادی و رفاه نسبی عمومی، رضایت طبقه متوسط را نسبت به سیاست اقتصادی دولت صفویه جلب نمود و بیشتر شاهان صفوی را از حمایت مردمی برخوردار كرده بود.
توسعه فرهنگی، گسترش مراكز علمی و حمایت همه جانبه از علما و مؤلفان، از برجسته ترین امتیازات دوران صفویه است و ابتكار بهره گیری از هنر و صنعت و معماری در خدمت فرهنگ و معارف اسلامی از خصوصیات دیگر این دوره است.
ایجاد تحول در سیستم سیاسی و اداری حكومت و وجود زمینه برای ایفای نقش بیشتری، برای علما در امور سیاسی، قضایی، فرهنگی از دیگر خصوصیات این دوره است.[15]
بازگرداندن استقلال و هویت های شیعی و رهایی از بیگانه پرستی و حمایت كامل از موجودیت دین، موجب می گردید كه علمای شیعه بر مشروعیت قدرت سیاسی پاشاهان صفویه صحه بگذارند.[16]
پس از «صفویه»، «افشاریه» و«زندیه» روی كار آمدند. آنها نیز در تقویت تشیع كوشیدند. نادرشاه افشار در جهت تقریب بین شیعه و اهل سنت گام هایی برداشت، و نظریات ویژه ای را در این زمینه مطرح نمود.[17]
با پیروزی«كریم خان زند» در سال (1164 هـ ) مایه های مذهبی و مردمی رو به افزایش نهاد و روحانیون از حكومت «كریم خان» حمایت كردند. هجوم استعمار سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی غرب به جهان اسلام در بیداری مشرق زمین نقش آگاه كننده داشت و به نهضت های اسلامی سرعت و عمق بیشتری بخشد، استبداد داخلی نیز در كشورهای اسلامی نقش قابل توجهی در ملموس تر شدن دردها و رو آمدن مشكلات و مردمی شدن مبارزات داشت.
با پیوندی كه بین نهضت های اسلامی در سراسر جهان اسلام در یك قرن اخیر وجود دارد،[18] سرانجام همه آنها به یك حركت انقلابی در نیمه دوم قرن سیزدهم هجری قمری تبدیل شده، و مناطق وسیعی از جهان اسلام، زیر پوشش این موج عظیم بیداری و مبارزه قرار گرفت، و كشورهائی چون«مصر»، «سوریه»، «لبنان»، «عراق»، «تركیه»، «افغانستان»، «پاكستان»، «الجزایر»، «تونس»، «مراكش»، «حجاز»، «اندونزی»، «هندوستان» و «ایران» را در بر گرفت و مفهوم جدیدی از اندیشه های سیاسی و مبانی عدالت اجتماعی اسلام را به دنبال چند قرن ركود و ستم و تسلیم، مطرح نمود.[19]
در اكثر كشورهای اسلامی خصلت تاریخی ـ مردمی بودن روحانیت ـ رسالت رهبری حركت ها و جنبش ها را در یكصد سال اخیر بر دوش رهبران دینی نهاد و نهضت اسلامی امام خمینی، اوج كلیه جنبش های اسلامی تاریخ اسلام و تشیع به شمار می رود و همه آرمان های انقلابی نهضت های اسلامی در سراسر جهان در این نهضت تبلور یافت.
با نگاهی سریع و مروری اجمالی بر«وصیت نامه سیاسی، الهی» قائد اعظم انقلاب شكوهمند اسلامی ایران، یعنی امام خمینی ـ رحمه الله علیه ـ و قانون اساسی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و تاریخ پر فروغ این انقلاب تا تشكیل دولت و رهایی از توطئه های پی در پی،‌این تبلور را به خوبی می توانیم از نزدیك لمس نمائیم!
تاريخ عصر غيت، ص22

[=arial]بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

دوست من آقای محمدی بنظر حقیر انچه در مورد تاریخ شیعه در پست قبل نوشتید بیشتر مربوط به تاریخ ظهور دوستان آل محمد بود و به اعتقاد حقیر رئیس یا حاکم هیچ کدام از این نهضتها را نمی توان جزو شیعیان آل محمد نام برد مگر اینکه بگوییم آنها محب یا دوست آل محمد هستند زیرا هیچ کدام از آنها بطور قطع مانند سلمان نبودند و امثال سلمانند که جزو شیعیان محسوب می شوند و در مورد سلمان حضرت پیغمبر فرمودند که او باب علی است و علی باب من است و من مدینه العلم هستم یا سلمان از اهل بیت است یا هر کس سلمان را شناخت مومن و هر کس سلمان را انکار کرد کافر است یا سلمان باب خداست بر روی زمین یا سلمان معصوم است یا برده که سلمان باشد وصی آخر عیسی بود یا سلمان محدث این امت هم است و فرمودند یعنی اینکه فرشته به او چنین و چنان می گفت یا سلمان علم اول و آخر را می دانست و از سلمان کرامات بزرگی نقل شده مثل اینکه شلاقها را تبدیل به اژدها کرد مثل عصای موسی یا اینکه با پاهایش غذا می پخت و یا خبر از غیب میداد و یا اینکه با فرشتگان سخن می گفتند و یا اینکه در هنگام فوتش وقتی حضرت امیر بالای سر سلمان می ایند سلمان لبخند می زنند و می خواهند بلند شوند برای حضرت علی که حضرت علی می فرمایند بازگرد به مرگ خود که از مدتی که جزو شیعیان حساب شدند در همه فرایض کلی و جزئی پیروی آل محمد کردند و ابدا هیچ تهاونی نکردند . بنابراین نباید هر کسی را جزو شیعیان محسوب کرد و نباید این نهضت ها را جزو تاریخ شیعه نام برد بلکه این نهضتها به تاریخ محبان آل محمد مربوط است که احادیثی که در پستهای قبل آوردم اشاره به همین نکته داشتند.
اما شیعیان ائمه امثال سلمان و سفینه و رشید و ابوحمزه ثمالی و کابل شاه و جابر و مفضل بن عمر و محمد بن سنان و یونس بن عبدالرحمن و عمر بن فرات و محمد بن نصیر و احمد هستند
و ذکر هر کدام از این اشخاص رازی دارد و شاید برای محبین آل محمد عجیب باشد که محمد بن نصیر که علویون به شدت به بزرگی او تاکید را دارند را جزو شیعیان آل محمد حساب کردم که واقعا مثل اینکه در عین ناباوری برای خودم آنها راست می گویند و بیش از هر کسی خودم متعجب شدم که چنین کسی که تقریبا همه علمای رجال او را گمراه می خوانند اگر چه دیدم آیت الله خویی نظری متفاوت با دیگران در مورد ایشان دارند و بنظر حقیر ایشان جزو هدایت یافتگان اصلی است . و برای این موضوع دلیل های زیادی دارم اول اینکه روایات زیادی در مورد مدح او وارد شده است و تنها یک روایت است که انسان گمان می کند نمیری ملعون مذکور در روایت اوست که چنین نیست و اشخاص زیادی بودند از قبیله نمیری که ادعاهای دروغ و اعتقادات کفری داشتند مثل اینکه فکر می کنم یکی از آنها اسمش یونس نمیری بود و روایت مربوط به او نیست و اگر باشد این روایت با بسیاری از روایت های دیگر مخالف است اگرچه در این روایت هم اسمی از محمد بن نصیر نیست واشخاصی که از او بد گفتند عمدتا یا از روی ناآگاهی بر اساس گمان در مورد او سخن گفتند یا خودشان ادعای نیابت دروغین داشتند که از جمله این افراد اسحاق احمر بوده که سعی شدید داشته که شخصیت محمد بن نصیر را تخریب کند که بعد مشخص می شود خودش ادعای نیابت دروغین داشته.
از جمله چیزهایی که لازم است که به آن تاکید کنم این است که محمد بن نصیر هیچ گاه نمی گفته ائمه ارباب هستند بلکه می گفته آنها ربانیون هستند و همین دلیل اصلی مخالفان محمد بن نصیر است که می گویند او در مورد ائمه غلو می کرده که روایت از ائمه آمده است که چنین نیست و محمد بن نصیر در مورد ما گفته که ربانیون هستیم نه اینکه ارباب هستیم و متاسفانه باز حسودانی سخن ائمه را فراموش می کنند و به او انواع دروغها را می بندند که هیچ دلیل و شاهدی جزو شخص راوی آن دروغها ندارد .
از جمله اینکه در روایت معروفی در بحار از علامه مجلسی و در روایت منتخب البصائر از علامه حلی روایت شده که محمد بن نصیر باب حضرت صاحب الامر است و از جمله اینکه روایتهای زیادی در کتاب هدایه الکبری شیخ خصیبی است که محمد بن نصیر جزو ابواب و نائبان ائمه بوده است و همینطور از روایتهای زیادی است که راویان بزرگ محمد بن نصیر را بسیار قبول داشتند و حتی اینکه ابی شعیب یا محمد بن نصیر برای حل مشکلات آن راویان و علمای بزرگ کتابی نوشتند و همینطور محمد بن عیسی از جمله کسانی است که بسیاری از روایت هایش را از محمد بن نصیر نقل می کند و محمد بن عیسی که جریان انار در مورد او بسیار معروف است در مورد بزرگی مقام او هیچ شکی نیست زیرا از جمله کسانی است که در غیبت حضرت صاحب الامر وقتی به بیابانی پناه می برند حضرت صاحب الامر را مشاهده می کنند و مساله انار به خاطر این مرد بزرگ حل می شود. و در روایتی است که ائمه فرمودند که عثمان بن سعید وکیل حضرت عسکری است و محمد بن نصیر باب است چنانچه سلمان باب علی بود و باب با وکیل فرق می کند و این کلام حضرت عسکری است .
و همینطور در روایتها چیزهایی است که قبلا با آن روایت ها ثابت کردم که دوازده مهدی که در زمان حضرت صاحب الامر هستند همین دوازده تن بالا هستند که اسمشان را اوردم و آنها زمان ظهور زنده می شوند و جزو دوازده باب حضرت صاحب الامر قرار می گیرند که این به صراحت در آن احادیث آمده است و هیچ کس نتوانست بر من ایرادی بگیرد مگر اینکه روایتها را منکر شود که غیر ممکن است آن روایتهای هدایه الکبری اشتباه باشد زیرا هیچ دلیلی بر غیر ثقه بودن شیخ خصیبی نیست و نمی شود از روی روایت آوردن کسی را کذاب خواند در حالی که اکنون تازه شیعیان می فهمند روایت های دوازده مهدی درست است و این ها مربوط به شیعیان کامل ائمه است پس شیخ خصیبی دروغی نگفته و شیعیان کامل ائمه همین دوازده نفر مذکور در بالا هستند و آنها ابواب ائمه هستند که بصراحت در مورد آنها آمده جزو ابواب قائم قرار می گیرند و جزو کسانی هستند که زنده می شوند و جزو نقبای دوازده گانه قرار می گیرند و بالاتر از پیامبران بنی اسرائیل هستند پس شیخ خصیبی نه اینکه دروغگو نبوده بلکه بسیار صاحب معرفت بوده است و از همان روایت حدیث جلسه پنجم توحید مفضل و دیگر احادیثی که از او آمده اتفاقا مقام بالایش مشخص می شود که کتابی نوشته که انصافا هدایه الکبری است و امروزه بعد از سالهای سال باعث هدایت می شود بلکه او چون یوحنای دیلمی است که یوحنا تنها کسی بود که در احادیث نامهای ائمه نزدش بود و شیخ خصیبی تنها کسی که این نام های دوازده مهدی را در اختیار داشت و برای امروز باقی گذاشت و همیشه احادیث نزد اهلش محفوظ است.

[=arial]برادر آقای محمدی شخص دیگری که از او نام نبردید شیخ احمد احسائی است که اتفاقا حق عظیمی بر گردن شیعه دارد و متاسفانه بسیار مورد ظلم واقع شده است و تعصب ها و غرض های گروهی باعث شد که این مرد بزرگ از میان شیعیان طرد شود ولی آنها غافل از این هستند که این مرد نور خداست و خدا نور خود را کامل خواهد کرد و بزودی میبینند چنین نوری چنان تلالو می کند که چشمان از درخشش او خیره می شوند بلی شیخ احمد احسائی آن مردی که فضائل آل محمد را بیان کرد و مردی که اشتباه بودن وحدت وجود و اجتهاد بظن و علم رجال را اثبات کرد و مردی که در تمامی علوم کتاب نوشت و همه آن علوم را با احادیث آل محمد و آیات قرآن اثبات کرد و مردی که اگر علم در ثریا باشد به آن رسید.

و از جمله افرادی که از او اسمی نبردید عارفی چون رجب برسی و عالم اخباری چون استر آبادی بودند که آنها هم مورد ظلم واقع شدند و غالی نبودند و ساده لوح نبودند بلکه دیگران مقصر بودند بلکه عارف بودند که کسی حقشان را نشناخت و بزودی شناخته می شوند

و از جمله افرادی که از او اسمی نبردید علمای تفکیک هستند امثال آیت الله سیدان مردی که حقی را شناخت و با شجاعت در میان بسیاری از مخالفینش ساکت ننشست و حاضر شد دیگران او را طرد و پنهان کنند ولی این حق ظاهر شود چنان چه شد .

متاسفانه غرض ها باعث شد دوستان آل محمد با هم اختلاف پیدا کنند و علوی و تفکیکی و شیخی و اصولی و اخباری بوجود بیاید در حالی که بین هر دو نفر غیر معصوم اختلاف نظری است و چرا باید به خاطر اختلافات نظری شیعیان از هم جدا شوند ؟ فرضا که اشتباه کرده باشند که نکردند آیا دیگر علمای شیعه اشتباه نداشتند سهو نبی از شیخ صدوق و توقف در مورد رجعت و عالم ذر از سوی شیخ مفید و ظن مطلق میرزای قمی یا اینکه بعضی ها وحدت وجودی را کافر می دانند و بعضی وحدت وجودی اند یا اینکه بعضی قرآن را تحریف شده می دانند و بعضی نمی دانند و بسیاری از مسائل دیگر که معلوم می شود بین خود علمای شیعه هم اختلاف نظری است و امر واضح و معقول و طبیعی است که هیچ کدام از این اشخاص معصوم نیستند و غیر معصومین با همدیگر اختلاف نظری دارند پس باید چاره ای اندیشید در مورد دیگر اشخاصی که آنها به خاطر همین اختلافات نظری از جامعه شیعه جدا شدند به امید اینکه ابتدا اتحاد بین شیعیان برقرار شود بعد برویم سراغ سنی ها و به امید اینکه اختلافات با ظهور مهدی تمام شود

ان شاء الله در پست بعدی منبع ها آورده میشود و امیدوارم دوستان قضاوت عجولانه نکنند و با تحقیق کامل نظرات خودشان را وارد کنند
وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین


سلام علیکم و رحمة الله
این پست را هم به مناسبت شهادت امام صادق(ع) ایجاد نمودم!
در این دوره، به علت ضعف امویان و درگیری های آنان، امام صادق ـ علیه السّلام ـ و شاگردانش فرصت بیشتری برای نشر مكتب اصیل اسلامی یافتند. این موقعیت، تا اوائل خلافت منصور و دومین خلیفه عباسی نیز ادامه داشت.
عباسیان، خود را «خونخواه» آل ابی طالب می دانستند. و مردم را به خوشنودی آل محمد ـ علیه السّلام ـ دعوت می كردند؛ بنابر این نمی توانستند در آغاز با اهل بیت پیامبر ـ علیه السّلام ـ مخالفت نمایند.
در سال 140 هجری، منصور بر مخالفان خود پیروز گشت و خطر نفوذ رهبری مذهبی شیعیان اهل بیت ـ علیه السّلام ـ را بیشتر احساس كرد و به سراغ آنان رفت. ابتدا از «بنی الحسن» آغاز نموده؛ «عبدالله بن حسن» و فرزندانش را دستگیر ساخت و به زندان افكند و سپس دستور قتل همه آنان را داد. سپس به محدود ساختن حوزه درس «جعفر بن محمد ـ علیه السّلام ـ» در مدینه تهدید و محاصره امام ـ علیه السّلام ـ و شیعیانش پرداخت. زیرا از توجه مردم و تشكّل شیعیان به شدّت هراسناك بود، و موقعیّت خود را در خطر می دید، و پس از بارها تهدید و فراخوانی سر انجام، امام را در مدینه مسموم كرد!
__________
شیعه شناسی

موضوع قفل شده است