نگرشی بر انقلاب اسلامی و رسالت روحانیت

تب‌های اولیه

21 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نگرشی بر انقلاب اسلامی و رسالت روحانیت

نگرشی بر انقلاب اسلامی و رسالت روحانیت مقدمه

هر جا كه پای دین به میان آید لزوماً پای پیامبران و دین‎شناسان به میان خواهد آمد. بدیهی است كه پدیده انقلاب اسلامی نیز به موجب هویت دینی آن نمی‎تواند جدای از شناخت هویت روحانیت و كارشناسان دین مورد بررسی قرار گیرد. پس می‎توان گفت كه سرنوشت ادیان الهی پیش از هر چیز با سرنوشت روحانیون گره خورده است.

برخورد نادرست كلیسای قرون وسطی با دانشمندان طبیعی و پدیده ایمان و باور دینی موجب گردید كه آیین مسیحیت به شدت مورد نفرت و بدبینی اروپائیان قرار گیرد و نهضت افراطی پروتستانیسم را در پی داشته باشد؛ چنان كه ضعف فكری و اعتقادی كشیشان دست اندركار اصلاح دینی در قرن شانزدهم، سكولاریسم و حركتهای ضد دینی دنیای غرب را در پی داشت.

انقلاب اسلامی از نظر لغوی و اصطلاحی مفهوم روشنی است و آن عبارت از: تحول و دگرگونی در افراد و نهادهای اجتماعی به قصد الهی كردن و خداگونه نمودن جامعه است. اما واژه روحانیت به مفهوم روح محوری. در برابر جسم محوری است. و از اصطلاحاتی است كه به جای واژه «عالم دینی» و نظیر آن به كار می‎رود و چندان واژه رسایی هم نیست: چنانكه برخی از اصطلاحات زمانهای پیشین چون «آخوند» (پیشوای مذهبی یا دانشمند) و «ملا» (درس خوانده) بسیار نارسا و فاقد دلالت لازم بر مراد مورد انتظارند: ولی در فرهنگ قرآن و اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ در مورد دین شناسان واژه «عالم» به كار رفته و با القابی چون وارث پیامبران. جانشینان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ دژهای اسلام و... به آنان اشاره شده است. پس جامع‎ترین و اسلامی‎ترین عنوان. «عالم» و «علما» است هر چند به خاطر كثرت كاربرد از استعمال واژه «روحانیت» و «روحانی» نیز ناگزیریم. اینك مفهوم عالم دینی و روحانی در فرهنگ قرآن و اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ چه تعریفی دارد؟ آیا می‎توان معنای آن را در پوشیدن لباس خاص یا دانستن عربی و یا توانایی بر ترجمه قرآن و روایات و... جستجو كرد؟



بی هیچ تردیدی اینگونه از تعاریف تعبیرهای عامیانه بیش نیستند. روحانی یا عالم دینی در اصطلاح اسلام و عرف مسلمانان عبارت از: دین شناس و دیندار عصر خویش كه دارای منصب تبیین دین، الگوی عینی بودن اجرای دین و نظارت بر اجرای آن برای عروج و اعتلای جامعه به اوج ربانیت و خداگونگی است. به عبارت دیگر، عالم دینی عبارت از دین‎شناس دینداری است كه برای تبلیغ دین اجرا و نظارت بر اجرای آن شایستگی دارد. پس ویژگی‎های روحانی عبارت خواهد بود از : اسلام شناسی، زمان شناسی. شایستگی برای تبلیغ و بیان دین. عینیت و تجلی دین در ظاهر و باطن شخصیت وی. صلاحیت برای اجرای دین در عرصه اجتماع و شایستگی برای نظارت بر اجرای آن؛ و هدف نهایی او از احراز این منصبها، تكامل و تقرب یا خداگونگی خود و جامعه است.

این مقاله در صدد است بر مبانی نظری نقش و رسالت روحانیت در قبال انقلاب اسلامی نگاهی افكند و بر آفاق گسترده آن دریچه‎ای بگشاید: آن دو محور عبارتند از: مبانی و روشهای تحلیل، و انقلاب اسلامی و رسالت روحانیت.

[=arial narrow]

[=arial narrow]1. مبانی و روشهای تحلیل

[=arial narrow]پیش از تحلیل و بحث از نهاد روحانیت لازم است به مبانی و شیوه‎هایی كه تاكنون در بررسی این نهاد به كار رفته است اشاره شود تا بهترین اسلوب در روش‎شناسی تحلیل به دست آید. از دیرباز تاكنون در تحلیل نهاد روحانیت شش اسلوب با مبانی مختلف به كار گرفته شده است:

[=arial narrow]1 ـ 1 ـ بر مبنای الگوی نظام كلیسا در تاریخ اروپا: گروهی از روشنفكران معاصر ـ بخصوص احزاب چپ و پیروان سوسیالیسم ـ روحانیت و حوزه‎های علمی دینی ایران و جهان اسلام را از منظر هویت و سرگذشت روحانیون كلیسا در قرون وسطی و شرایط آنان در بعد از رنسانس تحلیل كرده‎اند: چنانكه از آثار ماركسیستها به دست می‎آید. آنان حتی اسلام را نیز بر اساس مسیحیت غرب مورد داوری قرار داده‎اند.

[=arial narrow]این شیوه چنانكه در روش تحقیق مطرح است شیوه‌ قالبی و مبتنی بر پیش داوری است و روشن است كه از هیچ گونه اعتبار علمی برخوردار نخواهد بود. چون روحانیت در جوامع اسلامی تابع هنجارها و ارزشهای ویژه اسلامی است و روحانیت اروپا پیرو نظام ارزشی حاكم بر غرب و كتاب مقدس است؛ هر چند در برخی از اصول میان ادیان الهی وجه اشتراك وجود داشته باشد. پس نمی‎توان ویژگی‎ها و شرایط حاكم بر یك نهاد در شرایطی مغایر با شرایط فرهنگی حاكم بر نهاد دیگر را بر نهاد دیگر تعمیم داد و یكی را با معیار دیگری سنجید.



2 ـ‌1 ـ‌ بر مبنای شرایط اقتصادی و نظام معیشتی: ‌این شیوه ـ كه بی‎شباهت به شیوه ماركسیستها نیست ـ در میان برخی از متفكران معاصر متداول شده است. اینان می‎گویند ریشه تعالی و انحطاط روحانیت را باید در نظام معیشتی او جستجو كرد: یعنی وابستگی اقتصادی روحانیت به حكومت، عدم حریت و وابستگی فكری او را در پی خواهد داشت: چنانكه وابستگی اقتصادی به مردم آفت عوام زدگی و سلب حریت فكری او را به دنبال می‎آورد.

اما روشن است كه در این شیوه به جای اینكه انسان و ایمان او مبنا قرار گیرد، اقتصاد و نظام معیشتی او محور قرار گرفته است، در حالی كه بر اساس نگرش قرآن و اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ و حتی تجربه‎های عینی بسیار هیچ گاه اقتصاد و معیشت تا این میزان حتی برای جوامع غیر دینی سرنوشت‎ساز نیست. تا چه رسد به نهاد روحانیت كه تار و پود نظام زندگی‎اش بر خدا محوری و آرمانهای متعالی دینی بنا نهاده شده است. علاوه بر این. این دیدگاه نقش مدیریت حوزه‎ها و نظام تربیتی و آموزشی را ـ كه بسیار مهم‎اند ـ نادیده می‎گیرد و بسیار اندك بها می‎دهد. پس نظام اقتصادی روحانیت به هر منبعی كه استوار باشد نمی‎تواند به عنوان مشكل اساسی تلقی گردد: چنانكه استقلال كامل اقتصادی روحانیت ـ هر چند از غیر طریق دین و یا تعلیم و تبلیغ آن ـ هرگز به عنوان عامل اصلاح و بهبود نظام آن تلقی نمی‎گردد؛ بلكه باید تعالی و انحطاط یك نهاد فرهنگی و دینی را در نظام تربیتی و آموزشی آن جستجو كرد.



3 ـ 1 ـ تحلیل بر مبنای الگوی نظام دانشگاهی:‌ عدّه‎ای نظام روحانیت را با معیار نظام دانشگاهی تحلیل می‎كنند؛ یعنی میزان موفقیت نظام روحانیت را در گرو انطباق با نظام آموزشی و تربیتی دانشگاهها می‎دانند. این شیوه با دو شرط، ارزش علمی و عقلانی خواهد داشت: نخست آنكه نظام دانشگاهی موجود ما نظامی مطلوب و دست كم عاری از نواقص زیربنایی باشد و دیگر اینكه نظام دانشگاهی از جهت هدف،‌روش و محتوای متون درسی با هدف،‌روش و محتوای آموزشی و پرورشی حوزوی یكسان باشد ولی پر واضح است كه دانشگاههای ما شرط نخست را فاقدند و این فقدان، شرط دوم را نیز فاقد اعتبار خواهد ساخت.

4 ـ 1 ـ بر مبنای مثبت‎گرایی و منفی‎گرایی مطلق: ممكن است تحلیل نهاد روحانیت بر اساس اثبات گرایی مطلق یا منفی‎گرایی محض صورت پذیرد: یعنی، تحلیلگران بر این باور باشند كه در روحانیت، وجود ضعف و نقصان غیر ممكن است. بنابراین، آنچه كه روحانیت انجام می‎دهد همه مطابق با محض واقع و حقیقت است و یا آنكه برخی از كاستیها را در معدودی از روحانیون مشاهده كند، آنگاه آنها را بزرگ نماید و سپس به تمام افراد صنف تعمیم دهد و كینه توزانه یا ساده‎لوحانه دست به تبلیغ منفی بزند و با عینك بدبینی حق و باطل را در هم بیامیزد. گروه دیگری از نفی گرایان مطلق هستند كه بر مدعای خویش صورت و ظاهر علمی و استدلالی می‎دهند كه از آنان به حامیان نظریه «اسلام منهای روحانیت» تعبیر می‎شود. یك عده از این گروه، برخی از اهل تصوفند. آنان روحانیت و عاملان دینی را ظاهرگرایان و اهل قال می‎شمارند و بر این باورند كه مروج و مبلغ دین باید اهل باطن و ولایت باشد نه صرف اهل كلام، فقه و فلسفه:

هر ولی را نوح كشتیبان شناس صحبت این خلق را طوفان شناس

عده‌دیگر، روشنفكران غیر دینی‎اند كه به موجب انكار اصل دین، دین‎شناسان را نیز منكرند، ولی گروهی از روشنفكران دینی، نه به خاطر انكار اصل دین كه بر اساس مبانی غلط و نوعی مغالطه در روش دین‎شناسی از این نظریه حمایت می‎كنند. آنان می‎گویند: دین‎شناسی در انحصار گروه خاصی نیست بلكه دین از آنِ همه است؛ چنانكه لوتر و كالون تفسیر كتاب مقدس را از انحصار كلیسا بیرون آوردند. از سوی دیگر دین‎شناسی در گرو آشنایی با علوم و اندیشه‎های معاصر است؛ در صورتی كه در حوزه‎های علمیه،‌علم روز و زمان‎شناسی از محورهای اساسی نظام تربیتی نیست. پس در هیچ یك از قلمروهای یاد شده یعنی، شناخت دین، تبلیغ دین و اجرای آن نمی‎توان وجود نهاد روحانیت را ضروری شمرد. بلكه هر كسی می‎تواند با تحقیق و پژوهش در نیازهای زمان و دین پژوهی، اصول و مبانی اسلام را بشناسد و به برداشت خویش اعتماد كند.

رشته‎های تخصصی روحانیت پیكری است كه در آن روح نبوت و رسالت جاری است؛ یعنی تخصصی است دردمند و رسالت محور نه بی‎درد و علم محور.

پاسخ تفصیلی ادعاهای یاد شده مجال و مقال دیگری می‎طلبد ولی به طور اجمال باید دانست كه «هزار نكته باریكتر زموی اینجاست».

آنچه كه به اهل تصوف نسبت داده می‎شود به طور یقین دیدگاه بزرگان و فرزانگان اهل عرفان نیست؛‌بلكه آنان بر این باورند كه شریعت مقدمه طریقت و طریقت مقدمه حقیقت است.

نگرشی بر انقلاب اسلامی و رسالت روحانیت پس باید برای دست‎یابی به طریقت، شریعت را رعایت نمود، به گفته‌حافظ «ره»:

تو كز سرای طبیعت نمی‎روی بیرون كجا به كوی طریقت گذر توانی كرد؟

و یا «پختگی جو در یقین منزل مكن». پس تصوف و عرفان راستین نه تنها با رعایت اصول و ظاهر شریعت مخالف نیست كه آن را ملازم با طریقت و نیل به حقیقت نیز می‎داند. از سوی دیگر،‌روحانیت راستین نیز نه تنها با عرفان ناب یا عرفان مبتنی بر قرآن و سنت مخالف نیست كه آن را لازمه اسلام ناب و حقیقت دین می‎شناسد و به آن توصیه می‎كند و اصولاً بر این باور است كه اگر اهل تصوف در كنار عنایت به باطن و شهود عرفانی،‌به اصل لزوم پایبندی بر شریعت و عقل و خرد فلسفی و مباحث نظری نیز پایبند بودند،‌پاره‎ای از خرافات و بدعتهای آشكار بر ساحت عرفان و تصوف راه نمی‎یافت و آینه زلال عرفان قرآنی با لایه‎های غبار غیریت آكنده نمی‎شد.

اما نگرش روشنفكران دینی كه دین‎شناسی را در توان همگان می‎پندارند،‌این نكته قابل ذكر است كه در این پرسش میان اسلام و مسیحیت خلط آشكاری صورت گرفته است، چون بهره‎برداری هر كس از دین با بهره‎برداری عمیق‎تر و همه جانبه‎تر بسیار متفاوت است. رسالت روحانیت این است كه برای فهم عمیق‎تر دین و اجرای صحیح آن همواره در كنار آحاد مردم باشد.



6 ـ 1 ـ در پرتو ثقلین و خرد ناب: در برابر مبانی و شیوه‎های ناتمام و ناقص یاد شده، روش ثقلین محوران و مشعل داران خرد ناب قرار دارد. اینان می‎گویند: در فرهنگ قرآن، ضرورت وجود گروهی كه در دین تفقه و آشنایی عمیق پیدا كنند و به تبلیغ و تعلیم دین همت بگمارند. به طور عمیق مورد تأكید قرار گرفته است:

ما المؤمنون لینفروا كافه فلولا نفر من كل فرقه منهم طائفه لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون»:[1] اهل ایمان را نشاید كه همگی هجرت كنند. چرا كه از هر فرقه‎ای جمعی بیرون نروند تا به طور عمیق دانش دین بیاموزند و مردم خویش را چون به سوی ایشان بازگردند هشدار دهند شاید كه بترسند.

همانگونه كه در روایات رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ از علمای دین به عنوان وارث پیامبران،‌برتر از پیامبران بنی‎اسرائیل، دژهای اسلام، آنانكه با وفاتشان در دین شكافی ایجاد می‎شود و اینكه زمین و آسمان در وفاتشان می‎گریند و جانشینان رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ و در روایات اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ نیز از آنان به فقهای واجب الاطاعه، حجتهای امام عصر ـ علیه السّلام ـ بر مردم، زمامداران مردم، آنانكه مجاری امور و مدیریت جامعه در دست آنهاست و... تعبیر شده است.

حاصل این دلایل نقلی ـ علاوه بر حكم قاطع خرد ناب ـ این است كه روحانیت و عالمان دینی در عصر غیبت پنج رسالت سنگین بر دوش دارند: دین شناسی عمیق (در قلمرو نظر و تئوری)، عینیت فردی دین (تبلور عینی دین در اعضا و جوارح: دینداری یا الگوی عینی دین بودن)، تبلیغ و تبیین بی شائبه دین (تئوریزه كردن دین)، عینیت اجتماعی یا اجرای دین (در حوزه رهبری و مدیریت، نظام اقتصادی، نظام فرهنگی و هنری،‌نظام دفاعی و قضایی و...) و رسالت نظارت بر اجرای دین، اینك شمه‎ای از توضیح و تفصیل این رسالتها در قلمرو انقلاب اسلامی.



2. انقلاب اسلامی و رسالت روحانیت

تبلور رسالتهای یاد شده در قلمرو نظر و عمل نسبت به دین به تجلی نظری و عینی انقلاب اسلامی منتهی می‎شود:

یعنی،‌انقلاب اسلامی تافته‎ای جدا بافته از دین اسلام نیست،‌بلكه تجلی و تبلور آن در عرصه ذهن و عین است، پس رسالت روحانیت در قلمرو انقلاب نیز ـ مانند قلمرو دین ـ در سه حوزه‌كلان قابل بررسی است:‌در قلمرو اندیشه (احیای اندیشه دینی)، قلمرو عینیت و اجرا (احیای عینی: اصلاح فردی و اجتماعی) و رسالت او در عرصه تداوم انقلاب اسلامی.

1 ـ 2 ـ در قلمرو اندیشه (نهضت فكری:‌احیای فكر دینی) این رسالت با رسالت شناخت اسلام ناب گره خورده است: چنانكه علی ـ علیه السّلام ـ می‎فرماید: «آنكه خود را پیشوای مردم قرار دهد باید نخست به تعلیم خود همت بگمارد، پیش از آنكه به آموزش دیگران بپردازد و پیش از آنكه با زبان به تربیت و تزكیه دیگران بپردازد باید با سبك رفتاری و كردار خویش تربیت كند و معلم و مربی خویش در پیشگاه من از معلم و مربی دیگران به تكریم و بزرگداشت سزاوارتر است: «من نصب نفسه للناس اماماً فلیبدء بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره و لیكن تأدیبه بسیرته قبل تأدیبه بلسانه و معلم نفسه و مؤدبها احق بالاجلال من معلم الناس و مؤدبهم.»[2]

از این سخن حضرت چهار رسالت به دست می‎آید:‌رسالت دین‎شناسی،‌خودسازی (ساختن خود بر مبنای دین)، تربیت و تعلیم دیگران كه ملازم با رسالت چهارم یعنی احیای عینی و عملی دین است.

بدین سان،‌یكی از وظایف بارز و انتظار جامعه‌دینی از روحانیت احیای دین است كه با تحریف‎زدایی از ساحت دین و معرفی ابعاد ناشناخته آن و استخراج پاسخهای عصر و زمان از دین ملازمه دارد.[3]

احیاگری در دین یا نهضت فكری،‌شرط لازم و زیربنای انقلاب دینی است كه بدون آن هویت هیچ انقلابی قابل تحلیل و شناسایی نیست.

نمی‎توان تردید داشت كه انقلاب اسلامی ایران تجلی قدرت ایمان بصیرت دینی اكثریت قریب به اتفاق امت متدین ایران بود؛‌یعنی درصد اندكی از جامعه ما را قشر روشنفكر غیر دینی و یا دینی التقاطی و منحرف تشكیل می‎داد بدیهی است كه این بصیرت و توانایی روحی بدون نهضت فكری دینی و احیای اسلام ناب ممكن نبود.

این نهضت ـ چنانكه روشن است ـ جز از طریق روحانیت امكان تحقق نداشت. نهضتی كه از مرحوم سید جمال الدین اسدآبادی آغاز می‎شود و توسط مرحوم میرزای اول و دوم، میرزای نایینی (ره)، آیت الله مدرس و... ادامه می‎یابد تا به نهضت فكری امام خمینی (ره) (احیاگر احیاگران)، علامه طباطبایی و استاد مطهری (ره) می‎رسد.

در تحلیل نهضت فكری و بیداری دینی عصر انقلاب اسلامی باید به دو اصل توجه كامل داشت: یكی اینكه این نهضت به دلیل وقوع قیام 15 خرداد به سالهای بعد از 1349 منحصر نمی‎شود، بلكه در سالهای پیش از آن در حال تكوین و تكامل بوده است كه آغاز آن به سید جمال،‌اوج آن به آغاز نهضت فكری دینی امام خمینی (ره) ـ به ویژه از 1341 به بعد ـ تا پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 می‎رسد. در این میان، روحانیون حوزه‎های علمیه واسطه انتقال نهضت فكری امام به امت خداجوی در شهر و روستا بودند كه در جریان آن استاد مطهری (ره) بیشترین سهم را داشت؛ زیرا كه او علاوه بر بیدارگری در سطح جامعه حتی روحانیون را نیز تغذیه‌فكری و اعتقادی می‎كرد.

اصل دوم اینكه: اكثریت قریب به اتفاق مردم دیندار ایران (فراتر از 85% از كل جمعیت) جز به مراجع دینی و روحانیت در مبارزات خویش اعتماد نداشتند؛‌زیرا كه بر اساس اندیشه و فرهنگ اصیل و دیرینه خود فقط آنان را وارثان راستین پیامبران و اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ و نایب حضرت حجت (عج) می‎شناختند و در طول تاریخ نیز از این نهاد اصیل جز اخلاص و صداقت و دین‎مداری چیزی ندیده بودند. پس بدیهی است كه برای چنین مردمی صدای چند انقلابی چپ شرقی یا راست غربی و ملی گرا و یا گروهی روشنفكری غیر دینی و یا دینی التقاطی،‌آشنا و قابل فهم نخواهد بود. البته هیچگاه نمی‎توان نقش معدودی از روشنفكران دینی و دارای تفكر اصیل را در این نهضت فكری نادیده گرفت:‌ولی با اندكی تأمل روشن می‎شود كه ایفای نقش اینگونه از افراد نیز به آموزش و نقش تربیتی روحانیون اصیل چون امام، استاد مطهری و دهها روحانی متفكر و برخوردار از زلال معرفت قرآن و اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ برمی‎گردد:‌یعنی،‌مردم دیندار و حق شناس ما از روشنفكران دینی به میزان پیروی آنان از امام خمینی (ره) و پایبندی آنان به اصل ولایت و مرجعیت و روحانیت، حرمت قائل بودند نه به خاطر غرب رفتن یا دانشگاه دیدن آنان. آری اگر برخی از متفكران روشنفكر دیندار ما به خصوص در محیط دانشگاه در كنار استاد مطهری (ره) و شهید مفتح (ره) و... نبودند. سیل بنیان كن فرهنگ غرب زدگی و شرق زدگی تعداد بیشتری از جوانان این مرز و بوم را به كام خود می‎كشید. آن بزرگان با اندیشه دینی ـ متأثر از اندیشه‎های امام و روحانیت راستین ـ و زبان نوین خود در كنار بزرگ احیاگران در برابر تهاجم فرهنگی غرب و ماركسیسم سد پولادین بنا كردند و حتی خیل عظیمی از جامعه محدود دانشگاهی را نیز از كام سیل غرب‎زدگی نجات دادند و به سوی صف توده‎های چند میلیونی امت امام خمینی (ره) روانه ساختند.

پس این تعداد از روشنفكران دینی را نباید در عرض جریان نهضت روحانیت قلمداد نمود بلكه نقش و اندیشه آنان باید در طول نقش و اندیشه روحانیت ـ یعنی به دیده‌ خودی ـ نگریسته شود. آری روحانیت در عرصه‌حدوث انقلاب، هم از بعد نهضت فكری و هم از جهت عینیت بخشی به انقلاب در چهره پیكار نقش اصلی و محوری داشته است و با توجه به بافت اصیل مذهبی و فرهنگی ایران، نقش عدّه‎ای از روشنفكران دینی یا غیر دینی نقش فرعی و طولی بوده است،

2. 2 ـ در قلمرو عینیت و اجرا (احیای عینی دین:‌ اصلاح)

پس از شناخت اسلام ناب و نهضت فكری اسلامی (انقلاب فكری) و انقلاب فردی یا خودسازی بر مبنای دین، نوبت انقلاب عینی می‎رسد: یعنی، اصلاح جامعه بر اصلاح فرد به ویژه خودسازی رهبران آن بستگی دارد.


[/HR][1] . توبه ، آیه 122.
[2] . نهج البلاغه، ترجمه دكتر شهیدی،‌حكمت 73.
[3] . ر. ك،‌از همین قلم،‌درآمدی بر مبانی آثار و اندیشه‎های امام خمینی (ره) ، فصل «احیاگری در دین و احیاگریهای امام خمینی (ره) ، چاپ عروج.

نگرشی بر انقلاب اسلامی و رسالت روحانیت در غیر این صورت یا انقلابی صورت نخواهد پذیرفت،‌یا آنكه انقلاب، انقلاب اسلامی و تكاملی نخواهد بود،‌چنانكه انقلاب كبیر فرانسه و انقلاب اكتبر روسیه و نهضت رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ بعد از رحلت آن حضرت به چنان سرنوشتهایی دچار شدند.

اما انقلاب اسلامی در مرحله عینیت اجتماعی كه از آن به اصلاح و از بانیان آن با عنوان مصلح و مصلحان یاد می‎شود، در دو مرحله قابل تحقق و بررسی است: انقلاب اسلامی در مرحله پیدایش و حدوث و انقلاب اسلامی در مرحله تداوم و بقاء‌كه مرحله نخست با پیكار با طاغوتها و كوشش در جهت زدودن وجود و آثار صاحبان زر و زور و تزویر ملازمه دارد، و چهره دوم یا مرحله‌بعدی كه تداوم و بقاء انقلاب است،‌با ساختن تمدن و جامعه نوین دینی و مدینه‌فاضله اسلامی گره می‎خورد، به عبارت دیگر: چهره نخست تجلی و رستاخیز قهر و خشم الهی و عینیت یافتن «لا اله» است و رویه دوم آن، رستاخیز جمال، علم، قدرت و حیات و رحمت الهی یعنی، عینیت یافتن حقیقت ‌«الا الله».

در قلمرو حدوث انقلاب،‌ نمی‎توان تردید داشت كه روحانیت صرفاً نقش رهبری فكری را بر عهده نداشت بلكه علاوه بر دادن فكر، نقش رهبری، هدایت و اجرای اندیشه دینی را نیز بر عهده داشت. امام خمینی (ره) از موضع ولایت فرمان می‎داد و روحانیون علاوه بر تبلیغ دین در اجرای آن نیز نقش محوری داشتند؛ به همین سبب، تنها مركز تصمیم‎گیری مبارزات و كانون گدازه‎های انقلاب اسلامی مساجد بود كه در عهد طاغوت، روحانیت سنگری جز آن در اختیار نداشت. از همین روی باید منشأ انقلاب اسلامی را سه ركن دانست: اسلام زنده (ناب)، روحانیت، مردم دیندار و سلحشور ایران زمین كه در این میان، روحانیت اصیل نقش قلب تپنده را ایفا می‎كرد. پس علت فاعلی یا محدثه انقلاب اسلامی، ولایت فكری و ولایت اجتماعی امام خمینی (ره) است كه با محوریت نهاد روحانیت به دست توانمند امت امام خمینی (ره) به منصه ظهور رسیده است و نقش دیگر اقشار اعم از احزاب و افراد به میزان هم سویی آنان با روحانیت و مرجعیت، آن هم به عنوان قطره‎ای در دل دریا بستگی داشته است.

3 ـ 2 ـ تداوم انقلاب اسلامی و روحانیت روحانیت

پیشتر گذشت كه نهاد روحانیت مهمترین و مؤثرترین علت محد انقلاب اسلامی بوده است. اینك باید دانست كه بقای انقلاب نیز در گرو حضور علت پدید آورنده آن است؛ یعنی علت محدثه انقلاب همان علت مبقیه خواهد بود؛ زیرا كه اسلامی بودن انقلاب به حضور گسترده اسلام‎شناسان راستین در عرصه‎های تدریس علوم، مدیریت و هنر و... بستگی دارد. پس، رسالت شناخت و احیای دین یا نهضت دائمی فكری یعنی، حراست دیناز تحریف تحریفگران، معرفی ابعاد ناشناخته آن و تطبیق دین با نیازهای نو، رسالتی است كه از بعد اهمیت به مراتب از نقش آن در حدوث و پیدایش انقلاب اسلامی (فراتر) است.

چنانكه رسالت خودسازی و الگوی عینی اسلام بودن برای مردم رسالت عظیم دیگری است؛ ولی مهمتر از همه، رسالت عینیت بخشیدن به اسلام در تمامی ابعاد جامعه یا اسلامی كردن نهادها و نظامهای حكومتی حاكم بر جامعه و نظارت بر اجرای دین است. به عبارت دیگر؛ همان گونه كه روحانیت در عصر پیدایش انقلاب، مجرای ولایت فكری، معنوی و سیاسی امام خمینی (ره) بود؛ هم اكنون نیز با ابعاد پیچیده‎تری رسالت شناخت دین، الگوی عینی اسلام بودن و عینیت دادن به اسلام در تمامی عرصه‎های زندگی و نظارت بر اجرای دین در جامعه را بر عهده دارد. حكومت اسلامی تجلی ولایت علمی،‌معنوی و اجتماعی خداست كه از مجرای ولایت رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ، اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ و امام خمینی (ره) تعین پیدا كرد؛ اینك همان ولایت بر دوش ولی امر مسلمین است اما در صورتی در جامعه توسعه خواهد یافت كه ولایت ولی الهی بر تمامی آفاق زندگی جامعه و جهان دامن گسترد و آن در گرو تكثیر وجود انسان‎های علی گونه و خمینی گونه است: روحانیت در این میان نقش واسطه میان ولایت ولی الهی با افراد جامعه را بر عهده خواهد داشت. پس حضور یك روحانی در جامعه حضور الگو و اسوه دین و نماینده علمی و عینی ولی امر در جامعه است. از همین روی رسالت روحانیت در بقای انقلاب اسلامی بسیار سنگین‎تر از زمان پیدایش آن است.[1]

ممكن است گفته شود: آیا این نظریه به مفهوم نفی لزوم تخصصی كردن علوم حوزه و حمایت از امری ناممكن نیست؟‌یعنی یك فرد نمی‎تواند در تمامی ابعاد دین الگو اسوه و پرچمدار نهضت فكری و اجتماعی شود. باید خاطرنشان ساخت كه تداوم انقلاب اسلامی در گرو انقلاب دائمی است و رسالت روحانیت این است كه هماره قافله سالار این انقلاب دائمی باشد. تخصصی كردن علوم دینی نباید به این رسالت جاودانه كه رسالت انبیاست آسیب وارد كند و اصولاً تخصصی شدن علوم اسلامی بدون رسالت نبوی و علوی چون كالبد بی‎روح و متحرك فاقد نیروی محركه است. شاخص‎ترین ویژگی روحانیت و فصل ممیز او كه وی را از دیگر متخصصان و كارشناسان جدا می‎كند، آن است كه او میراث‎دار رسالت رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ و ذوالفقار دو تیغه مولی الموالی علی ـ علیه السّلام ـ و پیام آور حیات طیبه است: «یا ایها الذین آمنوا استجیبوا الله و للرسول اذا دعاكم لما یحییكم»[2]؛ ای آنانكه ایمان آورده‎اید به خدا و پیامبرش لبیك اجابت بگویید آنگاه كه شما را به چیزی فرا می‎خوانند كه حیات می‎بخشد. و یا «و یضع عنهم اصرهم والاغلال التی كانت علیهم»[3]؛ پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ‌بار گرانرا از دوششان بر می‎دارد و بند و زنجیرها را از آنان فرو می‎نهد. بنابراین، اگر تخصص گرایی با این رسالت قرآنی هم سوره باشد. پذیرفتنی است ولی اگر به این رسالت بزرگ كمترین آسیبی وارد سازد. زنجیری خواهد بود كه بر پای روحانیت بسته می‎شود و آنان را از رسالت بنیادین و اصلی باز می‎دارد: به عبارت دیگر،‌رسالت روحانیت خدمتگزاری تفكر دینی نیست كه در بعدی از ابعاد علمی جامعه دینی اثری بیافریند و چیزی بر هنر و تمدن بیفزاید، بلكه رسالت او دمیدن روح ربانیت و حیات طیبه بر پیكر بی روح جامعه است كه من زیستی و عقلانی،‌او را به دام افكنده و از اوج عروج بازداشته است. آنگاه هنر و تمدنی كه از دامن چنین حیاتی سر بر آورد. هنر و تمدن الهی و دینی خواهد بود. به موجب همین، تخصصی شدن معارف و علوم حوزوی و تخصصی شدن علوم در غرب و نظامهای دانشگاهی كنونی تفاوت جوهری خواهد داشت. رشته‎های تخصصی روحانیت، پیكری است كه در آن روح نبوت و رسالت جاری است؛ یعنی، تخصصی است دردمند و رسالت محور نه بی‎درد و علم محور كه می‎خواهد اكتشافی بر اكتشافات پیشینیان بیفزاید و برای خود نیز زندگی مرفه و بی‎دغدغه‎ای دست و پا كند؛ یعنی:

این جماعت بنده «من» نیستند تخته بند تخته تن نیستند
فكرشان در بند جاه و نام نیست روحشان هم لحظه‎ای آرام نیست
ماه مبهوت است بر شبهایشان نور استغفار بر لبهایشان
می‎رود ایامشان با ساز و سوز عابدان شب ولی شیران روز
نیست این دیبای محنت دامشان ننگری بر بستری آرامشان
می‎روند از اوج امواج خطر عشق در دل ذوالفقاری بر كمر
عارفانند، عارفان خط خون آیه «حزب الله، هم المفلحون»

حاصل سخن:

استاد مطهری درباره انقلاب اسلامی و رسالت روحانیت می‎نویسد: «هر نهضتی نیازمند به رهبر و رهبری است... یك نهضت كه ماهیت اسلامی دارد... به وسیله چه كسانی و چه گروهی می‎تواند رهبری شود و باید رهبری شود؟ بدیهی است كه به وسیله‌ افرادی كه علاوه بر شرایط عمومی رهبری واقعاً‌ اسلام شناس باشند... .؛ یعنی، به بینش و نوع دید اسلام درباره هستی و خلقت و مبدأ و خالق هستی و جهت و ضرورت هستی و دین و بینش اسلام درباره انسان و جامعه انسانی كاملاً‌ آگاه باشند. ایدئولوژی اسلام را یعنی؛‌طرح اسلام را درباره اینكه چگونه باید باشد و چگونه باید زیست نماید... و چگونه به حركت خود ادامه دهد و بدیهی است افرادی می‎توانند عهده‎دار چنین رهبری بشوند كه در متن فرهنگ اسلامی پرورش یافته باشند و با قرآن و سنت و فقه ومعارف اسلامی آشنایی كامل داشته باشند و از این رو تنها روحانیت است كه می‎تواند نهضت اسلامی را رهبری نماید.[4]



[/HR][1] . رجوع ك: همان،‌فصل «ولایت عاشورایی امام خمینی (ره) و تداوم انقلاب اسلامی .
[2] . انفال آیه 24.
[3] . اعراف آیه 157.
[4] . نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر، ص 70 ـ 71.
موضوع قفل شده است