پسوند "امام" به چه کسی اطلاق می شود؟

تب‌های اولیه

16 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
پسوند "امام" به چه کسی اطلاق می شود؟

پسوند "امام" به چه کسی اطلاق می شود؟ و این فرد چه ویژگی هایی دارد؟

با نام الله




کارشناس بحث: استاد مجید

CELLAR;384258 نوشت:
پسوند "امام" به چکسی اطلاق می شود؟ و این فرد چه ویژگی هایی دارد؟

با صلوات بر محمد وآل محمد
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما
امام و امامت بر حسب لغت مشتق از «اُم» به معناي هر چيز است كه چيزهاي ديگر به آن ضميمه و نسبت داده مي‏شوند و يا از او پيدا مي‏شوند، يا الهام مي‏گيرند.
انتخاب القاب براي شخصيت‌ها در راستاي جايگاه و مقام آنان مي‌باشد. واژه امام- كه به معناي پيشوا، رهبر و راهبر- مي‌باشد يكي از اين واژه‌هااست كه استفاده ازآن جايگاه يك شخص را نشان مي دهد. اين لقب و واژه گرچه معناي عام دارد كه به امام جماعت و يا امام جمعه نيز اطلاق مي‌شود، ولي گاهي به معناي خاص اطلاق مي‌گردد؛ بدين معنا كه اگر كسي را زياد احترام كنند، از اين واژه بهره مي گيرند.
امام"(به كسر) و امام"(به فتح) هم ريشه‏اند. "اَمام"(به فتح) به معناي جلو و رو به رو و "اِمام"(به كسر) به معناي پيشوا و جلودار، آن كه از او پيروي مي شود (خواه انسان باشد يا كتاب يا چيز ديگر) اين شخص يا چيز پيروي شده ممكن است حق باشد يا باطل..
عرب‏ها به ريسماني كه بَنّاها به ديوار مي كشند تا ديوار راست بنا گردد، "اِمام" مي گويند.
قرآن خود را اِمام معرفي مي كند.(1(
نيز به پيشوايان هدايت و عصمت (2) و ديگر پيشوايان(حق يا باطل) امام اطلاق مي كند.
در عرف اسلامي به كسي كه در نماز جماعت جلودار است و ديگران از او در نماز خواندن پيروي مي كنند، امام جماعت مي گويند. نيز به پيشوا و عالِم مذهبي، امام گفته مي شود، مانند امام فخر رازي، امام ابوحامد محمد غزالي، امام بخاري و... .
به پيشواي سياسي نيز امام گفته مي شود، مانند امام موسي صدر(رهبر شيعيان لبنان). و امام خميني چون پيشواي مذهبي، سياسي و رهبر انقلاب اسلامي ايران است .
اما مقصود از امامت، در اصطلاح و در هنگامي كه بدون قرينه‏اي ذكر شود، در لسان قرآن و نهج البلاغه و ساير احاديث و روايات، منصب و مقامي است كه خدا به افرادي از خواص بندگان شايستة خود، كه انسان مافوقند، عطا مي‏كند و دارندگان آن منصب، كارگزاران خدا و نگهبان امر و شرع خدا و گواهان بر خلق خدا و دست پروردگان خدا و در قيامت مدافع پيروان خود و شفعاء آنها مي‏باشند و وارد بهشت نشود، مگر كسي كه آنها را بشناسند و آنها او را بشناسند. و وارد آتش نشود، مگر كسي كه آنها را انكار كند و آنها او را انكار نمايند.
كتاب خدا و سنت پيغمبر(ص) فقط توسط آنان شرح و تفسير مي‏شود، و هر كس تند رفته باشد بايد به سوي آنها باز گردد و آنان كه كند مي‏روند بايد خود را به امام برسانند.
امامان مانند نجوم آسمانند، كه هر زمان يكي از آنان از دنيا برود، ديگري قائم مقام او مي‏شود. اگر سخن بگويند حق و راست مي‏گويند و اگر سكوت كنند، كسي بر آنان پيشي نمي‏گيرد، درهاي حكم و حكمتهاي خدا در اختيار امام است.
امام حيات علم و مرگِ جهل است، بردباريش از دانائيش آگاهي مي‏دهد و ظاهرش از باطنش.
امام از حق و قرآن جدا نمي‏شود و قرآن و حق از امام جدا نمي‏شوند.
امامان اركان اسلام و پناهگاه مردم مي‏باشند، حق به واسطة آنها به نصاب و معيار خود قرار مي‏گيرد و آنان راسخان در علم هستند. خدا آنان را برگزيده و بلند گردانيده، هر كس به امام تمسك جويد و در كشتي ولايت و ايمان او بنشيند، نجات مي‏يابد.
آيات كريمة قرآن در شأن آنها نازل شده و گنج هاي علم خدا به آنها عطا شده. زمين از وجود امام خالي نخواهد ماند، يا امام ظاهر و آشكار است، يا غايب و پنهان از انظار.
امام رهبر سياسي و فكري و خليفة خدا و حاكم و ولي امر است. يعني همة اين مقامات از شؤون او است. او از جانب خدا ولي امر و حاكم و خليفه است و اولويت به اموال و نفوس مردم دارد و بر ادارة امور و كارها و احقاق حقوق و دفع و رفع ظلم و اجراي احكام و سياسات و بر قرار كردن عدالت در بين مردم و حفظ نظام و تأمين امنيت و آسايش خلق و عمران زمين و فراهم ساختن وسائل ترقي و تعالي براي همگان، ولايت دارد، امر، امر او و فرمان ، فرمان او است.
علماي كلام، «امامت» را این گونه تعريف کرده‏اند كه: رياست بر كلية امور دين و دنياي مردم است، به واسطة پيغمبر. نواحي شخصيت امام متعدد است و به اعتبار اين نواحي، امام لقب خاص دارد. مثلاَ يكي از القاب امام، خليفة الله است. وقتي از سوي خدا در نظر گرفته مي‏شود. وقتي ولي الله خوانده مي‏شود، بيشتر نظر به وسعت و گسترش اختيارات و توسعة منطقة نفوذ امر او و اولويّتش بر اموال و انفس و جهات ديگر است. وقتي او را وصي مي‏گويند، جنبة اختصاص او به پيغمبر و انتخاب او براي امور مربوط به پيغمبر و امام سابق و محرميّت او به اسرار و مأموريت هاي خاص، و پاسداري از امانات مهمّ الهي در نظر گرفته مي‏شود.
پي‌نوشت‌ها:
1. يس (36) آيه 12.
2. انبيا (21) آيه 73

[="Navy"]

متن مورد نظر در کتاب امام شناسی، جلد ۱۸ از صفحه ۲۰۶ به بعد وجود داره که بنده چند صفحه رو همینجا قرار می دم.
متن کامل کتاب در سایت معارف اسلام (
www.maarefislam.com
) موجوده.
از این
لینک
هم میتونید استفاده کنید.

معناي‌ امام‌ در شيعه‌ و انحصار آن‌ در ائمّۀ اثناعشر
منظور از اثناعشريّه‌ افرادي‌ هستند كه‌ به‌ امامت‌ دوازده‌ تن‌ از اهل‌ بيت‌: مقرّ و معترف‌ بوده‌، و آن‌ را دين‌ خود قرار داده‌اند. شيعه‌ در برابر اين‌ أئمه‌ متواضع‌ مي‌باشد. آنان‌ را صاحب‌ ملكۀ عصمت‌ مي‌داند. و در حجيّت‌ كلامشان‌ عِدْل‌ و عَدِيل‌ قرآن‌ كريم‌: كتاب‌ وحي‌ آسماني‌ مي‌داند. و بنابر حديث‌ ثقلين‌ همانند كتاب‌ الله‌ گفتارشان‌ عصمت‌ دارد. افعال‌ و پندارشان‌ عصمت‌ دارد. از ايشان‌ خطا سر نمي‌زند، زيرا جواز خطا ملازم‌ سقوط‌ حجيّت‌ اقوال‌ ايشان‌ است‌. و طبق‌ حديث‌ ثقلين‌ كه‌ آنها را مقرون‌ با كتاب‌ ثابت‌ ابدي‌ غير قابل‌ خطا و غلط‌ شمرده‌ است‌، عصمت‌ و أبديّت‌ در گفتار و كردارشان‌ امري‌ است‌ لازم‌ و غير قابل‌ شبهه‌.
زيرا در فرض‌ جواز خطا و غلط‌ و اشتباه‌ برايشان‌، يا بايد اين‌ خطا و غلط‌ و اشتباه‌ را هم‌ در كتاب‌ الهي‌ جايز بدانيم‌، و در اين‌ صورت‌ ملازم‌ با فرض‌ خطا و غلط‌ در وحي‌ خدا و أزليّت‌ و ابديّت‌ اوست‌، و اين‌ محال‌ مي‌باشد. و يا بايد احتمال‌ خطا را از امام‌ سلب‌ كنيم‌، و همانند كتاب‌ الله‌ وي‌ را معصوم‌ بدانيم‌، و در اين‌ صورت‌ نتيجه‌، استقامت‌ و عصمت‌ و برقراري‌ ايشان‌ در جميع‌ مراحل‌ حيات‌ بدون‌ اندك‌ غلطي‌ و يا مختصر اشتباهي‌ اثبات‌ مي‌شود چه‌ در امور تبليغيّه‌ و ارشاديّه‌ و امارت‌ و رياست‌ بر مسلمانان‌، و چه‌ در امور شخصيّه‌ و اجتماعيّه‌ از معاملات‌، و ردّ و بدلها، و داد و ستدها، و امثال‌ ذلك‌. اين‌ است‌ معني‌ امام‌ در اصطلاح‌ شيعه‌، يعني‌ كسي‌ كه‌ پيشوا و مقتداي‌ عالميان‌ در امور ظاهريّه‌ و باطنيّه‌، اجتماعيّه‌ و معنويّۀ روحانيّه‌، مُلْكيّه‌ و مَلَكوتيّه‌ مي‌باشد. و خداوند به‌ وي‌ در اثر اختيار عالي‌ و ارادۀ انتخابيّۀ آن‌ پيشوا در جميع‌ امور چنين‌ مصونيّت‌ و عصمتي‌ را موهبت‌ فرموده‌ است‌. اين‌ امامان‌ منحصر در دوازده‌ تن‌ هستند: اوّل‌ آنها امام‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ اميرالمومنين‌ علیه السلام و آخر آنها امام‌ حجّة‌ بَقيّة‌ الله‌: محمدبن‌ الحَسَن‌ العسكري‌ - عجّل‌ الله‌ تعالي‌ في‌ فرجه‌ المبارك‌ - مي‌باشد. بنابر عقيده‌ و ايمان‌ راسخ‌ شيعه‌ پس‌ از غيبت‌ كبري‌ آن‌ حضرت‌ حَيّ و زنده‌ است‌، و ولايت‌ امور معنوي‌ و مَلَكوتي‌ عوالم‌ در دست‌ اوست‌، اما به‌ واسطۀ غصب‌ غاصبين‌ خلافت‌ و امامت‌، وي‌ فعلاً در پردۀ غيبت‌ نهان‌ است‌ تا ظهور كند و متصدّين‌ و مباشرين‌ سلطنت‌ و امارت‌ باطله‌ بر مردم‌ را كنار زند و خود او بر اساس‌ طهارت‌ سِرِّيَّه‌ و عصمت‌ الهيّه‌ و ولايت‌ كبراي‌ حقّۀ حقيقيّه‌، بر مردم‌ حكومت‌ نمايد.لهذا اين‌ امامان‌ عددشان‌ كه‌ به‌ تعداد نقباء بني‌اسرائيل‌: دوازده‌ نفر است‌ كم‌ و زياد نمي‌گردد. يازده‌ تا غلط‌ است‌ مثل‌ كسي‌ كه‌ مثلاً امامت‌ را به‌ حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسكري‌ علیه السلام مختوم‌ بداند، و سيزده‌ تا نيز غلط‌ است‌ مثل‌ كسي‌ كه‌ غير از حضرت‌ بقيّة‌الله‌ - أرواحنا فداه‌ - براي‌ خود امامي‌ را بگزيند.البته‌ اين‌ مطلب‌ كه‌ ذكر شد بر اساس‌ مُعْتَقَد و مذهب‌ و اصطلاح‌ شيعه‌ مي‌باشد، نه‌ در لغت‌ و استعمال‌ عامّه‌ كه‌ لفظ‌ امامت‌ و امام‌ را براي‌ مطلق‌ پيشوائي‌ كه‌ در امري‌ از امور جلودار و پيشگام‌ باشد به‌ كار مي‌برند. چنانكه‌ در قرآن‌ مجيد آياتي‌ به‌ همين‌ عبارت‌ در معني‌ مطلق‌ پيشوا و مقتدا وارد شده‌ است‌ مثل‌ آيۀ: وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أزواجِنَا وَ ذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أعْيُنٍ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إماماً[4].
«و (بندگان‌ رحمن‌) آنانند كه‌ مي‌گويند: اي‌ پروردگار ما! ببخش‌ به‌ ما از ازواجمان‌ و از ذُرِّيَّاتمان‌ كساني‌ را كه‌ موجب‌تري‌ و تازگي‌ چشمان‌ ما باشند، و ما را براي‌ متّقيان‌ امام‌ و پيشوا قراربده‌!»
لفظ‌ امام‌ در اين‌ آيه‌، راجع‌ به‌ مطلق‌ پيشواست‌ كه‌ البتّه‌ در اينجا مراد مطلق‌ پيشواي‌ صالح‌ مي‌باشد.
و مثل‌ آيۀ: فَقَاتِلُوا أئمَّةَ الْكُفْرِ إنَّهُمْ لَا أيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ[5].
«پس‌ با امامان‌ كفر كشتار نمائيد، زيرا براي‌ آنان‌ عهدي‌ و سوگندي‌ نيست‌، به‌ اميد آنكه‌ ايشان‌ دست‌ بردارند.»
لفظ‌ أئمّه‌ در اين‌ آيه‌ نيز راجع‌ به‌ مطلق‌ پيشواست‌ كه‌ البّته‌ در اينجا مراد مطلق‌ پيشوايان‌ كافر مي‌باشد.
و مثل‌ آيۀ: يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ اُنَاسٍ بإمَامِهِمْ.[6]
«روزي‌ خواهد رسيد كه‌ ما هر دسته‌ از مردم‌ را به‌ واسطۀ إمامشان‌ مي‌خوانيم‌.»
لفظ‌ امام‌ در اين‌ آيه‌ نيز راجع‌ به‌ مطلق‌ پيشواست‌. خواه‌ پيشواي‌ زشت‌ كرداران‌ كه‌ مردم‌ گنهكار را در روز بازپسين‌ به‌ وسيلۀ آنها به‌ دوزخ‌ مي‌خوانند، و خواه‌ پيشواي‌ نيك‌ كرداران‌ كه‌ مردم‌ صالح‌ را نيز به‌ وسيلۀ آنها به‌ بهشت‌ گسيل‌ مي‌دارند. البته‌ لفظ‌ امام‌ در قرآن‌ كريم‌ هم‌ به‌ معناي‌ امام‌ به‌ مفاد مصطلح‌ شيعۀ امامي‌ مذهب‌ نيز وارد شده‌ است‌ مثل‌ آيۀ: وَ إذِ ابْتَلَي‌ إبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأتَمَّهُنَّ قَالَ إنِّي‌ جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي‌ قَالَ لَايَنَالُ عَهْدِي‌ الظَّالِمِينَ[7].
«و (بياد بياور اي‌ پيغمبر) زماني‌ را كه‌ ابراهيم‌ را پروردگارش‌ به‌ واسطۀ كلمه‌هائي آزمايش‌ نمود، و او آن‌ كلمات‌ را به‌ اتمام‌ رسانيد. خداوند گفت‌: من‌ قرار دهنده‌ مي‌باشم‌ تو را امام‌ براي‌ مردم‌! ابراهيم‌ گفت‌: و نيز از ميان‌ ذرّيّۀ من‌ هم‌ امام‌ قرار مي‌دهي‌؟! خداوند گفت‌: عهد امامت‌ من‌ به‌ ستمكاران‌ نمي‌رسد.»
در اينجا مراد از لفظ‌ امام‌ خصوص‌ معني‌ آن‌ بالمعني‌ الاخَصّ مي‌باشد، و لهذا آن‌ مقام‌ به‌ ستمگران‌ نمي‌رسد و گرنه‌ معلوم‌ است‌ كه‌ مطلق‌ مقام‌ پيشوائي‌ را ظالمان‌ هم‌ احراز مي‌نمايند.

در عرف‌ شيعه‌ به‌ غيرمعصوم‌، امام‌ نمي‌گويند
باري‌ لفظ‌ امام‌ و اماميّه‌ در عرف‌ شيعه‌ خصوص‌ معني‌ معهود و معروف‌ است‌، نه‌ مطلق‌ معني‌ پيشوا و رئيس‌ و گرنه‌ إطلاق‌ اماميّه‌ بر شيعۀ دوازده‌ امامي‌ معني‌ نداشت‌. هر گروهي‌ كه‌ از مقتداي‌ خويشتن‌ پيروي‌ مي‌كند لازم‌ و حتم‌ است‌ كه‌ به‌ آنها اماميّه‌ گويند مانند حَنْبَلي‌ها و حَنَفي‌ها و وهَّابيها. زيرا آنها نيز داراي‌ امام‌ و پيشوا هستند. و چون‌ مقتدايشان‌ أبوحنيفه‌، يا احمد بن‌ حَنْبل‌، يَا محمّد بن‌ عبدالوهاب‌ مي‌باشد بايد به‌ ايشان‌ هم‌ اماميّه‌ گويند وإطلاق‌ اين‌ لفظ‌ بر آنان‌ درست‌ بوده‌ باشد، در حالي‌ كه‌ چنين‌ نيست‌.
اطلاق‌ اماميّه‌ به‌ خصوص‌ قائلين‌ به‌ ولايت‌ و امارت‌ دوازده‌ نفر امام‌ معصوم‌ مي‌باشد، حتّي‌ در ميان‌ مورّخين‌ خارجي‌ مذهب‌ مانند احمد أمين‌ مصري‌، و شهرستاني‌، و فَريد وَجْدي‌ و ابن‌خلْدون‌[8] و من‌ شابَهَهُم‌ اماميه‌ اصطلاح‌ خاصّ براي‌ خصوص‌ اين‌ جماعت‌ است‌. و در كتب‌ خود هر يك‌ فصلي‌ را دربارۀ طائفۀ اماميّه‌ ذكر كرده‌اند، و به‌ دنبال‌ آن‌ از مزايا و آثار و اخبار و خصوصيّات‌ مذهب‌ شيعۀ اماميّۀ‌ اثناعشريّه‌ و يا اسمعيليّه‌ شرح‌ و تفصيل‌ داده‌اند.

القاب‌ مختلفۀ مجتهدين‌ شيعه‌ در طول‌ تاريخ‌
و لهذا طبق‌ عقيدۀ شيعۀ اثناعشريّه‌ كه‌ معتقد به‌ حيات‌ و امامت‌ حضرت‌ حجّت‌ است‌، نمي‌توان‌ به‌ غير او امام‌ گفت‌.[9] مانند لفظ‌ شاهنشاه‌ مثلاً در نظام‌ طاغوتي‌ اختصاص‌ به‌ شخص‌ اوَّل‌ و رئيس‌ شاهان‌ دارد و نمي‌توان‌ آن‌ را در غير وي‌ استعمال‌ نمود.
در عرف‌ شيعه‌ به‌ مجتهدين‌ عظام‌ كه‌ داراي‌ مقام‌ فقاهت‌ و عدالت‌ و مقام‌ جامع‌ الشَّرائطي‌ هستند القابي‌ را مثل‌ نائب‌ الإمام‌ و امثاله‌ إطلاق‌ مي‌كنند. در مجلّۀ حوزه‌ چنين‌ آورده‌ است‌:
به‌ مرحوم‌ كُليني‌ «ثقةُ الإسلام‌» مي‌گفته‌اند، به‌ اين‌ خاطر كه‌ وي‌ در حفظ‌ و نگهداري‌ آثار اهل‌ بيت‌ و احاديث‌ متبحّر بوده‌ است‌.
به‌ ميرزا حسين‌ نوري‌، شيخ‌ عبّاس‌ قمّي‌، «محدِّث‌» و به‌ مرحوم‌ صدوق‌ «رئيس‌ المُحَدّثين‌» مي‌گفته‌اند. به‌ مرحوم‌ سيّدمحمّد مهدي‌ طباطبائي‌ به‌ خاطر گستردگي‌ علم‌ و دانش‌، لقب‌ «بَحْرُالعلوم‌» داده‌ بودند. مرحوم‌ حسن‌ بن‌ يوسف‌ حِلِّي‌ از جهت‌ جامعيّت‌ در كمالات‌ مختلف‌ و دانش‌ فقهي‌ و كلامي‌ بسيار به‌ «علَّامه‌» اشتهار داشته‌ است‌.
مرحوم‌ طَبْرِسي‌ صاحب‌ «مجمع‌ البيان‌» به‌ «أمِينُ الإسلام‌»، مرحوم‌ اردبيلي‌ به‌ «مُقَدَّس‌»، مرحوم‌ شَفْتي‌ به‌ «حُجَّةُ الإسلام‌»، شيخ‌ طوسي‌ به‌ «شَيْخُ الطَّائفة‌»، صاحب‌ «كفايه‌» به‌ «آخوند» و أبوالقاسم‌ نجم‌الدين‌ جعفر بن‌ محمّد صاحب‌ «شرايع‌» به‌ لحاظ‌ تحقيقات‌ عميق‌ و تيزبيني‌ در مسائل‌ فقهي‌ به‌ «مُحَقِّق‌» شهرت‌ يافته‌اند.
مرحوم‌ ميرزاي‌ شيرازي‌ نيز به‌ خاطر دانش‌، بينش‌، تقوي‌، تلاشهاي‌ سياسي‌ و... القاب‌ و اوصافي‌ را عالمان‌ و فرزانگان‌ آشناي‌ به‌ مراتب‌ علمي‌ و تقوايي‌ ايشان ضميمۀ نام‌ شريف‌ آن‌ بزرگوار كرده‌اند كه‌ هر يك‌ حكايتگر بُعدي‌ از أبعاد شخصيّت‌ آن‌ مرحوم‌ است‌.

1- حُجَّة‌ الإسلام‌: قبل‌ از ميرزا، مرحوم‌ سيّد محمّد باقر شفتي‌ بيدآبادي‌، از مراجع‌ بزرگ‌ اصفهان‌، مرحوم‌ ملاّ أسدالله‌ بروجردي‌ متوفّاي‌ 1270 ه. ق‌، ملاّ محمّد نراقي‌، مولي‌ محمّد تقي‌ مَمَقاني‌ و... ملقّب‌ به‌ اين‌ لقب‌ بوده‌اند.[10]
ملاحظه‌ مي‌شود كه‌ هيچ‌ يك‌ از ايشان‌ ملقّب‌ به‌ «امام‌» نبوده‌اند حتّي‌ شيخ‌ مفيد كه‌ در رياست‌ علمي‌ و كلامي‌ و پيشوائي‌ او در نزد شيعه‌ و عامّه‌ جاي‌ خلاف‌ نيست‌، و حتّي‌ سيّد مرتضي‌ و سيّد رَضيّ با آن‌ رياست‌ ظاهريّۀ دنياويّه‌ و احترام‌ و مكانت‌ نزد خلفا و سعۀ اطّلاعات‌ علمي‌ و تقواي‌ بی‌نظير و شرح‌ صدر و آقامنشي‌ مختصّ به‌ خود.
در اينجا براي‌ تاييد و تاكيد مطلب‌، بيان‌ داستان‌ ذيل‌ چقدر مناسب‌ مي‌باشد: نامۀ زير متن‌ نامه‌اي‌ است‌ كه‌ حضرت‌ صديق‌ ارجمند مرحوم‌ حجّة‌ الاسلام‌ و المسلمين‌ مرد صاحب‌ علم‌ و تقوي‌ و شخصيّت‌ رحمة‌ الله‌ عليه‌: حاج‌ ميرزا حسن‌ نوري‌ همداني‌ به‌ حقير مرقوم‌ داشته‌اند. اين‌ نامه‌ به‌ تقاضاي‌ حقير از قم‌ به‌ مشهد مقدّس‌ نوشته‌ شده‌ است‌ و در مورّخۀ27 شهر ذوالقعدة‌ يك‌ هزار و چهارصد و ده‌، هجريّۀ قمريّه‌ واصل‌ گرديده‌ است‌.مضمون‌ و محتواي‌ اين‌ نامه‌ را حضرت‌ مرحوم‌ نوري‌ پس‌ از مراجعتشان‌ از لندن‌ كه‌ به‌ عنوان‌ نمايندگي‌ و تبليغ‌ از ساحت‌ حضرت‌ آية‌الله‌ العظمي‌ حاج‌ سيد محمدرضا گلپايگاني‌ - مدّظلّه‌ العالي‌ -[11] رفته‌ و مدّتي‌ در آنجا اشتغال‌ داشته‌اند، هنگامي‌ كه‌ بنده‌ در طهران‌ بوده‌ و به‌ مشهد مقدّس‌ رضوي‌ هجرت‌ نكرده‌ بودم‌ در طهران‌ براي‌ بنده‌ شفاهاً به‌ طور تفصيل‌ بيان‌ كرده‌اند. اينك‌ براي‌ ثبت‌ و ضبط‌ محتواي‌ آن‌ تقاضا شد كه‌ عين‌ مطالب‌ مشروحه‌ را مرقوم‌ دارند. و چون‌ انقلاب‌ اسلامي‌ ايران‌ در ربيع‌ المولود يكهزار و سيصد و نود و نه‌ هجريّۀ قمريّه‌ صورت‌ گرفت‌، و حقير پس‌ از يكسال‌ و دو ماه‌ يعني‌ در روز بيست‌ و چهارم‌ شهر جمادي‌ الاُولي‌ يكهزار و چهارصد به‌ ارض‌ اقدس‌ مشرّف‌ شدم‌ لهذا اين‌ واقعۀ مشروحه‌ در نامۀ ايشان‌ كه‌ در ماه‌ رمضان‌ بوده‌ است‌ تحقيقاً در شهر رمضان‌ سال‌ اول‌ انقلاب‌ يعني‌ سنۀ 1399 هجريۀ قمريّه‌ اتّفاق‌ افتاده‌ است‌ و اينك‌ متن‌ نامه‌:
پيام‌ برخي‌ از روشندلان‌ در لزوم‌ به‌ كار نبردن‌ لفظ‌ امام‌
بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحيم‌
يا بقيَّة‌ الله‌ أدْرِكنا
در ماه‌ مباركي‌ كه‌ در لندن‌ بودم‌ ظاهراً روز 16 ماه‌ رمضان‌ بود كه‌ مستخدم‌ ساختمان‌ آمد گفت‌ سه‌ نفر آمده‌اند با شما كار دارند. من‌ آمدم‌ طبقۀ پائين‌ كه‌ قسمت‌ پذيرائي‌ بود. ديدم‌ سه‌ نفر جوان‌ هستند. دو نفر در سنِّ حدود 22 يا 23 سالگي‌ و يك‌ نفر تقريباً 28 ساله‌.
نشستيم‌ به‌ صحبت‌. آثار صلاح‌ در آنها ظاهر بود، بعد گفتند: آمديم‌ از شما قرآن‌ بگيريم‌ ببريم‌ بخوانيم‌. در لندن‌ كه‌ قرآن‌ در كتابخانه‌ و كتابفروشيها نيست‌. من‌ سه‌ تا قرآن‌ آوردم‌ به‌ آنها دادم‌، خداحافظي‌ كردند و رفتند.
مقداري‌ كه‌ رفته‌ بودند آن‌ جوان‌ بزرگتر برگشت‌ دم‌ در به‌ من‌ گفت‌: ما فردا شب‌ با حضرت‌ أبي‌عبدالله‌ علیه السلام ارتباطي‌ داريم‌، شما كاري‌ نداريد، سفارشي‌، سوالي‌؟!
گفتم‌: اين‌ ديدار چگونه‌ است‌؟! چطور ممكن‌ است‌؟!
گفت‌: خودت‌ مي‌داني‌، به‌ دل‌ ما افتاد كه‌ به‌ شما بگوئيم‌. خواست‌ برگردد، من‌ گفتم‌: شما اگر مي‌خواهيد سوال‌ كنيد، راجع‌ به‌ انقلاب‌ ايران‌ سوال‌ كنيد (سالهاي‌ اوائل‌ انقلاب‌ بود) كه‌ چه‌ خواهد شد و چگونه‌ مي‌شود؟!
گفتند: ما آن‌ را هفتۀ گذشته‌ از حضرت‌ أميرالمومنين‌ علیه السلام پرسيده‌ ايم‌، شما چيز ديگر بپرسيد!
من‌ گفتم‌: راجع‌ به‌ ظهور حضرت‌ وليّعصر - أرواحنا فداه‌ - و زمان‌ ظهور سوال‌ كنيد! وانگهي‌ اگر سوال‌ از ايشان‌ است‌ من‌ يكي‌ دو مطلب‌ را در نظر مي‌گيرم‌، شما جواب‌ آنها را بپرسيد! رفتند، چند روز ديگر كه‌ من‌ در همان‌ مجمع‌ مشغول ‌سخنراني‌ بودم‌ ديدم‌ هر سه‌ نفر با هم‌ آمده‌ در گوشه‌اي‌ نشستند من‌ زودتر تمام‌ كردم‌ آمدم‌ نزد آنها، صحبت‌ شروع‌ شد. در ضمن‌ من‌ از سوالها پرسيدم‌. گفتند: در مسألۀ ظهور فرمودند: همان‌ است‌ كه‌ در اخبار و احاديث‌ هست‌. اختيار و علم‌ او در نزد خداوند متعال‌ است‌. و سوالهاي‌ ديگر كه‌ در ضمير گرفته‌ بودم‌ تقريباً جواب‌ مساعدي‌ آورده‌ بودند.
و به‌ من‌ گفتند: به‌ شما سفارش‌ كردند كه‌ به‌ آقاي‌ خميني‌ نگوئيد: «امام‌ خميني‌» بگوئيد: «نائبُ الإمام‌» يك‌ همچو چيزي‌ و يك‌ دعاء مختصري‌ هم‌ به‌ من‌ دادند كه‌ بخوانم‌، و يك‌ موضوعي‌ بود گفتند: كه‌ گفته‌اند به‌ شما بگوئيم‌ و او را به‌ كسي‌ نگوئيد و گفتند.
من‌ گفتم‌: خوب‌، شما فرموديد: راجع‌ به‌ انقلاب‌ از حضرت‌ أميرالمومنين‌ علیه السلام پرسيده‌ايد! حضرت‌ چه‌ فرموده‌اند؟!
گفتند: ما پرسيديم‌، حضرت‌ فرمود: ما پرچم‌ توحيد يا پرچم‌ لا اله‌ الاّ الله‌ (ترديد از من‌ است‌) را در ايران‌ زده‌ايم‌، منتهي‌ براي‌ مردم‌ ايران‌ امتحان‌هايي‌ پيش‌ خواهد آمد تا چه‌ كنند!
گفتم‌: ارتباط‌ شما چگونه‌ است‌؟! و چطور ارتباط‌ پيدا مي‌كنيد؟!
گفت‌: ما استادي‌ داريم‌ كه‌ او رابطه‌ را درست‌ مي‌كند، بعد وقت‌ او را به‌ ما ابلاغ‌ مي‌كند. گفتم‌: چگونه‌ مثلاً؟! و او كجاست‌؟! طفره‌ رفتند بيش‌ از اين‌ نگفتند يا گفتند نمي‌توانيم‌ بگوئيم‌. وقتي‌ خواستند بروند، گفتم‌: ملاقات‌ بعدي‌ چه‌ وقت‌ باشد؟!
گفتند: نمي‌دانيم‌! چون‌ ما اختيار دردست‌ خودمان‌ نيست‌. اگر به‌ ما بگويند: برويد آفريقاي‌ سياه‌ ما فوراً حركت‌ مي‌كنيم‌، همان‌ طور كه‌ در اينجا (لندن‌) به‌ اختيار خود نيامده‌ايم‌. خلاصه‌ خداحافظي‌ كردند و رفتند و ديگر هم‌ تشريف‌ نياوردند.
اين‌ بود آنچه‌ از اين‌ ملاقات‌ به‌ خاطرم‌ مانده‌ است‌. و السلام‌ عليكم‌ و رحمة‌ الله‌ و بركاته‌. البتّه‌ در غالب‌ سوال‌ و جوابها آنكه‌ مسنّ‌تر بود با من‌ صحبت‌ مي‌كرد و آن دو نفر ديگر كمتر حرف‌ مي‌زدند.[12]
نيرنگ‌ مصريان‌ در دادن‌ لقب‌ امام‌ به‌ كاشف‌ الغطاء
باري‌ احدي‌ از علماي‌ شيعه‌ را سابقۀ تلقيب‌ به‌ لقب‌ امام‌ سراغ‌ نداريم‌ غير از مرحوم‌ مغفور حضرت‌ آية‌الله‌ حاج‌ شيخ‌ محمّدحُسَين‌ آل‌ كاشف‌ الغطاء كه‌ وي‌ از معاصرين‌ طبقۀ پيش‌ از حقير مي‌باشد و گرچه‌ حقير خدمتش‌ در نجف‌ أشرف‌ تتلمذ نموده‌ام‌ ولي‌ وي‌ در رديف‌ و طبقۀ اساتيد حقير به‌ شمار مي‌آيد. وي‌ از لحاظ‌ علم‌ عربيّت‌ و أدبيّت‌ و فقه‌ و عرفان‌ و فلسفه‌ و تفسير و تاريخ‌ و كلام‌ بالاخصّ دفاع‌ از حريم‌ تشيّع‌ يگانۀ روزگار بود. داراي‌ قلمي‌ راستين‌ و متين‌ و صاحب‌ لساني‌ قوي‌ در خطابه‌ و تدريس‌ بود. وي‌ از نوادگان‌ مالك‌ أشْتَر نَخَعي‌ مصاحب‌ حضرت‌ أميرالمومنين‌ علیه السلام بود.
در زمان‌ حيات‌ خود مدرسه‌اي‌ مستقل‌ در نجف‌ أشرف‌ داشت‌، و مرجعيّت‌ بسياري‌ از عرب‌ واندكي‌ از عجم‌ به‌ وي‌ محوّل‌ گشت‌.
در خطابه‌هاي‌ درجۀ اوّل‌ و مجالس‌ و محافل‌ دوره‌اي‌ مسلمين‌ كه‌ به‌ نام‌ مجمع‌ و مجتمع‌ و سمينار ميان‌ مسلمين‌ در دنيا تشكيل‌ مي‌شد او حقِّ تقدّم‌ و رياست‌ بر همگنان‌ داشت‌. و كلامش‌ موثّر و خدمتش‌ مقبول‌ مي‌افتاد.
بالجمله‌ در يكي‌ از محافل‌ مصري‌ كه‌ بدان‌ صوب‌ حركت‌ كرد مصريان‌ از روي‌ علم‌ و تعمّد و به‌ خاطر شكستن‌ مقام‌ عظمت‌ و عصمت‌ امام‌ در نزد إماميّه‌ به‌ وي‌ كه‌ شخص‌ اوّل‌ و مرجع‌ تامّ و تمام‌ عرب‌ و داراي‌ زبان‌ مادري‌ عربي‌ بود لقب‌ امام‌ دادند. و ورود او را به‌ مصر با كوشش‌ هرچه‌ تمامتر در رسانه‌ها و راديوها و روزنامه‌ها و مجلاّت‌ به‌ نام‌ «امام‌ كاشِف‌ الغِطاء» به‌ گوش‌ اهل‌ مصر و ساير كشورها و جهانيان‌ رسانيدند و از او نهايت‌ تجليل‌ و تكريم‌ را به‌ عمل‌ آوردند.
وي‌ هم‌ غافل‌ از اين‌ نيرنگ‌ كه‌ مقصود علماي‌ مصري‌، عنوان‌ امام‌ به‌ معني‌ مطلق‌ پيشوا نيست‌ كه‌ خودشان‌ غالباً در برابر اكابرشان‌ به‌ كار مي‌برند، بلكه‌ مي‌خواهند عنوان‌ اماميّه‌ و امامت‌ را در ايشان‌ بشكنند و خرد نمايند. سال‌ بعد - يا دفعۀ بعد- كه‌ آن‌ سمينار در مصر تشكيل‌ يافت‌، مصريان‌ يكي‌ از عالم‌ نمايان‌ نجف‌ اشرف‌ را كه‌ به‌ ارتباط‌ با دستگاه‌ كم‌ و بيش‌ مشهور و مردي‌ اهل‌ دنيا بود و از دروغ‌ گفتن‌ هم‌ دريغ‌ نداشت‌ ولي‌ داراي‌ اطّلاعات‌ نسبةً خوب‌، و اهل‌ محاوره‌ و خوش‌ زبان‌ و از عجم‌ بود، به‌ عنوان‌ عالم‌ شيعه‌ دعوت‌ كردند. او هم‌ به‌ سمت‌ مصر عزيمت‌ كرد و باز هم‌ در اين‌ بار به‌ مانند كاشِف‌ الغِطاء او را به‌ «امام‌» ملقّب‌ نمودند و در تجليل‌ و تكريم‌ او با لفظ‌ امام‌ دريغ‌ ننمودند تا مجالس‌ و محافلشان‌ خاتمه‌ يافت‌.
و به‌ همه‌ نشان‌ دادند كه‌: اين‌ مرد كه‌ بهرۀ عالي‌ از علم‌ و عمل‌ و تقوي‌ ندارد امام‌ شيعه‌ است‌. بنابراين‌ امامان‌ شيعه‌ كه‌ در تواريخ‌ ذكرشان‌ آمده‌ است‌، و جميع‌ شيعيان‌ به‌ عنوان‌ مقتداي‌ معصوم‌ از آنها تبعيّت‌ مي‌نمايند از كجا كه‌ مثل‌ اين‌ امامان‌ نباشند؟! غاية‌ الامر بواسطۀ بُعْدِ تاريخ‌، صبغۀ طهارت‌ و نزاهت‌ و عصمت‌ به‌ خود گرفته‌اند. و به‌ عبارت‌ عامي‌: آب‌ نديده‌اند ولي‌ شناگر قابلي‌ بوده‌اند.
ما عين‌ اين‌ اتّهامات‌ را نسبت‌ به‌ أئمّۀ طاهرين‌ - صلوات‌ الله‌ عليهم‌ أجمعين‌ - در كلمات‌ أحمد امين‌ مصري‌ مي‌يابيم‌.
عارفان‌ دانستند كه‌ مرحوم‌ كاشف‌ الغطاء با آن‌ فهم‌ قوي‌ و ذكاء و بصيرت‌ نافذ در اين‌ امر اشتباه‌ كرد و با برچسب‌ عنوان‌ «امام‌»، مكتب‌ را فروخت‌. و آنچه‌ را كه‌ در كتابهايش‌ از آن‌ دفاع‌ مي‌كرد با مجرّد تلقّي‌ و قبول‌ اين‌ لقب‌ توخالي‌، همه‌ را به‌ باد فنا سپرد و در كوران‌ تند امواج‌ تيّار آراء و اهواء شياطين‌ مصري‌ سنّي‌ مذهب‌،شخصيّت‌ خود را هم‌ در برابر شخصيّت‌ امام‌ همطراز نمود.[13] پس‌ از كاشف‌ الغطاء هم‌ ديديم‌ بعضي‌ از علماء كه‌ مرجعيّت‌ في‌ الجمله‌ پيدا نمودند، و مدرسه‌اي‌ ساختند تابلوي‌ آن‌ مدرسه‌ را به‌ «مدرسة‌الإمام‌....» مزيّن‌ فرمودند، و در اينجا كه‌ طبعاً ميدان‌ تسابق‌ و مغالبه‌ مي‌باشد بعضي‌ در پشت‌ رساله‌هاي‌ خود به‌ نام‌ «الإمام‌ الاكْبر» طبع‌ زدند.
عجيب‌ آنكه‌ لقب‌ «علم‌ الهدي‌» را به‌ سيّد مرتضي‌ در خواب‌، امام‌ زمان‌ داده‌اند، و لقب‌ «بحرالعلوم‌» را به‌ سيّد مهدي‌ طباطبائي‌ بروجردي‌، أعاظم‌ از بزرگان‌ و مقتدايان‌ زمان‌ خودش‌ داده‌اند، و معهذا به‌ آنها «امام‌» نگفتند با آنكه‌ بدون‌ شكّ اين‌ بزرگواران‌ از جهت‌ معني‌ لغوي‌ امام‌ بوده‌اند و صدرنشين‌ محافل‌ علم‌ و مجالس‌ تدريس‌.
به‌ منطق‌ شيعه‌ امامت‌ امام‌ از روي‌ آيۀ اولواالامر ثابت‌ مي‌شود كه‌ استفادۀ عصمت‌ از آن‌ حتمي‌ مي‌باشد ولي‌ سنّيها به‌ هر كس‌ كه‌ زمام‌ امور را دست‌ گيرد اولواالامر گويند گرچه‌ معاويه‌، و يزيد، و فَهد، و صدّام‌، و شاه‌ حسن‌ و حسين‌ باشد و به‌ انواع‌ تعدّيات‌ و مظالم‌ اشتغال‌ ورزد. آنها وي‌ را به‌ مفاد آيۀ اُولواالامر واجب‌ الإطاعة‌ مي‌دانند. و لذا مي‌بينيم‌ از اين‌ تفسير غلط‌ چه‌ خرابيها كه‌ به‌ بار نيامده‌ و بعداً به‌ بار نخواهد آمد!!

[/]

[="Navy"]لقب‌ اولواالامر مختص‌ به‌ معصوم‌ است‌
ولي‌ شيعه‌ با استدلال‌ متين‌ و برهان‌ رصين‌، اين‌ آيه‌ را اختصاص‌ به‌ اهل‌ عصمت مي‌دهد و مي‌گويد: محال‌ است‌ خداوند امر به‌ اطاعت‌ از وليّ جائر و حاكم‌ ظالم‌ بنمايد.
شيعه‌ ولايت‌ رسول‌ خدا و أئمۀ طاهرين‌: را از ولايت‌ فقيه‌ عادل‌ جامع‌ الشَّرائط‌ جدا مي‌كند، و از آيات‌ قرآن‌ و سُنَّت‌، ميزان‌ و معيار و محدودۀ هر يك‌ را مشخّص‌ مي‌سازد.
منطق‌ شيعه‌ اين‌ است‌ كه‌: در آيۀ مباركۀ يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمنوا أطِيعُوا اللهَ وَ أطِيعُوا الرَّسولَ و اُولِي‌الامرِ مِنْكُمْ.[14] «اطاعت‌ كنيد خدا را و اطاعت‌ كنيد پيامبر و صاحبان‌ امر ولايت‌ خودتان‌ را.» اطاعت‌ خدا عبارت‌ است‌ از اطاعت‌ كتاب‌ خدا و احكام‌ كلّيّه‌اي‌ كه‌ خداوند در آن‌ نازل‌ فرموده‌ است‌ مثل‌ وجوب‌ نماز. و اطاعت‌ از رسول‌ اوَّلاً عبارت‌ است‌ از احكام‌ جزئيّه‌اي‌ كه‌ رسول‌ تشريع‌ مي‌كند مثل‌ كيفيّت‌ نماز از ركعات‌ و شرائط‌ و موانع‌ آن‌، و ثانياً اوامر وِلائي‌ او كه‌ راجع‌ به‌ اجتماع‌ و حكومت‌ مسلمين‌ است‌ مثل‌ امر به‌ جهاد.
و لهذا چون‌ رسول‌ خدا تشريع‌ احكام‌ كلّيّه‌ ندارد و آن‌ مختصّ به‌ خدا مي‌باشد، اطاعت‌ از خدا و اطاعت‌ از رسول‌ خدا كه‌ تشريع‌ كنندۀ احكام‌ جزئيه‌ است‌ با تكرار لفظ‌ اطاعت‌ آمد و گفته‌ شد خدا را اطاعت‌ كنيد، و رسول‌ را اطاعت‌ كنيد! و أمّا اطاعت‌ از اُولواالامر فقط‌ در ناحيۀ امور ولائي‌ و اجتماعي‌ مسلمين‌ مي‌باشد، زيرا ائمّه‌: حقِّ تشريع‌ را ندارند گرچه‌ در امور جزئيه‌ باشد، ولي‌ چون‌ با رسول‌ خدا در وجوب‌ اطاعت‌ اوامر ولائيّه‌ شريك‌ مي‌باشند، در يك‌ سياق‌ و بدون‌ تكرار لفظِ اطاعت‌، اطاعت‌ آنها را با رسول‌ خدا واجب‌ شمرد و فرمود: وَ أطِيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي‌ الامرِ مِنْكُمْ.
اين‌ بحث‌ در ناحيۀ ولايت‌ رسول‌الله‌ و ولايت‌ امامان‌ و مقدار و ميزان‌ آن‌ بود.[15] و امَّا در ولايت‌ فقيه‌، از آيۀ قرآن‌ دليلي‌ نداريم‌. آنچه‌ هست‌ از روايات‌ است‌ و آن‌ هم‌ بحمدالله‌ و المنّة‌ كافي‌ و وافي‌ مي‌باشد، و عمدۀ آنها كه‌ بقيّه‌ نيز بر محور و اساس‌ آن‌ دور مي‌زند مقبولۀ عمربن‌ حنظله‌ است‌ كه‌ نه‌ تنها در مورد فصل‌ خصومت‌ بلكه‌ در ساير امور ولائي‌ كه‌ بر عهدۀ حاكم‌ است‌ مي‌توان‌ از آن‌ استفاده‌ كرد و حجيّت‌ اوامر فقيه‌ را در باب‌ قضاء و حكومت‌ و جهاد از آن‌ به‌ دست‌ آورد.
ولي‌ دو نكته‌ شايان‌ ذكر است‌: اول‌ حكومت‌ وليّ فقيه‌، هم‌ ميزان‌ و همطراز با حكومت‌ و ولايت‌ امام‌ نيست‌. زيرا اين‌ نصب‌ از جانب‌ امام‌ است‌، و منصوب‌ حتماً در تحت‌ ولايت‌ نصب‌ كننده‌ مي‌باشد.
عبارت‌ فَإنِّي‌ جَعَلْتُهُ حاكِماً «پس‌ من‌ او را براي‌ شما حاكم‌ قرار دادم‌!» مي‌رساند كه‌ وليّ فقيه‌ منصوب‌ از ناحيۀ امام‌ معصوم‌ و در تحت‌ ولايت‌ او است‌.
دوم‌ مقدار گسترش‌ اوامر ولائيّۀ وليّ فقيه‌ گرچه‌ در محدوده‌ و به‌ قدر گسترش‌ اوامر ولائيۀ امام‌ معصوم‌ است‌، ولي‌ در ولايت‌ وليّ فقيه‌، خطا و غلط‌ و اشتباه‌ جائز است‌ چون‌ بالفرض‌ مانند مردم‌ عادي‌ عاري‌ از ملكۀ عصمت‌ و مصونيّت‌ از خطا مي‌باشد، پس‌ وليّ فقيه‌ جائز الخطاست‌. ممكن‌ است‌ در اوامر ولائيّه‌ و يا در اُمور قضائيّه‌ و يا در مسائل‌ استفتائيه‌ به‌ خطا رود. ولي‌ اين‌ خطا اگر مقدّماتش‌ از روي‌ تعمّد و بي‌مبالاتي‌ نباشد بخشودني‌ است‌. نه‌ خود او در تحت‌ عذاب‌ خدا قرار مي‌گيرد و نه‌ مردم‌ كه‌ به‌ امر و رأي‌ وي‌ عمل‌ نموده‌اند.
امّا اگر در مقدّمات‌ استنتاج‌ فتوي‌ و رأي‌ قصور ورزد و به‌ خطا درافتد، خودش‌ معاقب‌ است‌ نه‌ مردم‌.
در منطق‌ شيعه‌، در زمان‌ غيبت‌ امام‌، امامت‌ اختصاص‌ به‌ او دارد، و وليّ فقيه‌ در تحت‌ ولايت‌ او مي‌باشد و نمي‌تواند تشريعاً و تكويناً كاري‌ را از نزد خود بالاستقلال‌ انجام‌ دهد. نمي‌تواند به‌ خود «امام‌» بگويد. اگر نيابت‌ خصوصي‌ او به‌ اثبات‌ رسيد، وي‌ نائب‌ خاصّ است‌ وگرنه‌ نائب‌ عامّ.

فقيه‌ معصوم‌ نيست‌ و رأيش‌ ابدي‌ نيست‌
در منطق‌ شيعه‌، همۀ فقهاي‌ عِظام‌ و مجتهدين‌ فِخام‌ جائز الخطا هستند. هر كس باشد خواه‌ سيّد مرتضي‌ و شيخ‌ مفيد، خواه‌ شيخ‌ طوسي‌ و علاّمۀ حلّي‌، خواه‌ سيّدبن‌ طاووس‌ و سيّد بحر العلوم‌.
و چون‌ جائز الخطا مي‌باشند، حجيّت‌ كلامشان‌ انحصار به‌ زمان‌ حياتشان‌ دارد. مجتهد گرچه‌ به‌ اقرار جميع‌ حاضران‌ و غائبان‌ برفراز قلّۀ علم‌ و تحقيق‌ و حكمت‌ نشسته‌ باشد، به‌ مجرّد موت‌ گفتارش‌ از حجيّت‌ ساقط‌ مي‌شود، و تقليد مردم‌ از وي‌ قطع‌ مي‌گردد. چرا چون‌ جائزالخطا مي‌باشد. شايد اين‌ كلامش‌ خطا باشد وليكن‌ همين‌ كلمۀ خطا در زمان‌ حياتش‌ براي‌ مردم‌ حجّت‌ است‌ چون‌ امام‌ معصوم‌ وي‌ را در زمان‌ حيات‌ حجّت‌ قرار داده‌ است‌. ولي‌ به‌ مجرّد مرگ‌ ديگر نيابتي‌ از جانب‌ امام‌ ندارد، گفتارش‌ هم‌ به‌ دنبال‌ حياتش‌ از بين‌ مي‌رود.
اما امام‌ معصوم‌ چنين‌ نيست‌. وي‌ كلامش‌ عين‌ حقّ است‌، متن‌ واقع‌ است‌. لهذا با مرگش‌، كلامش‌ زنده‌ است‌ و حجيّت‌ دارد، مانند آيات‌ قرآن‌ كه‌ به‌ جهت‌ عصمت‌ هميشه‌ زنده‌اند.
گفتار پيغمبر و امام‌ چه‌ زنده‌ باشند و چه‌ بميرند، زنده‌ است‌ و حجّت‌ است‌. كلام‌ امام‌ زمان‌ چه‌ حاضر باشد يا غائب‌، زنده‌ است‌ و حجّت‌ است‌.
امّا گفتار و رأي‌ و امر و فتواي‌ آية‌ الله‌ خميني‌ قدس سره اين‌ طور نيست‌. او به‌ مجرّد موت‌، گفتارش‌ و فتاوايش‌ از درجۀ اعتبار ساقط‌ مي‌شود و بر عامّۀ مردم‌ واجب‌ است‌ بدون‌ درنگ‌ به‌ مجتهد حيّ أعلم‌ جامع‌ الشَّرايط‌ رجوع‌ كنند واز او أخذ احكام‌ و مسائل‌ كنند و در تحت‌ اوامر ولائيّۀ او قرار بگيرند.
همان‌ طور كه‌ امر او در زمان‌ حياتش‌ در مورد جنگ‌ و صلح‌ تابع‌ آن‌ زمان‌ بود همين‌طور فتاوي‌ و آراء او چنين‌ است‌. آيا معقول‌ است‌ كسي‌ بگويد: چون‌ وي‌ مردي‌ دلير و بصير و عارف‌ به‌ امور مردم‌ و مسلمين‌ بود لهذا چون‌ امر به‌ جنگ‌ فرمود، اينك‌ پس‌ از رحلت‌ او نيز بايد مردم‌ پيوسته‌ بجنگند؟!
باري‌، آن‌ مرد بزرگ‌ در منطق‌ شيعه‌، معصوم‌ نيست‌ و مانند يكي‌ از مجتهدين‌ دگر جائز الخطا مي‌باشد و چون‌ مُقِرّ و مُعترِف‌ به‌ امام‌ زمان‌ - عجَّل‌الله‌ تعالي‌ فرجه‌ الشَّريف‌ - است‌ لهذا مُقرّ و معترف‌ به‌ وجود امام‌ است‌، كه‌ الآن‌ زنده‌ و غائب‌ است‌. و در اين‌ صورت‌ چگونه‌ ايشان‌ لقب‌ امام‌ را براي‌ خود پذيرفتند و تلقّي‌ به‌ حسن‌ قبول‌ فرمودند، و از اولين‌ سرودي‌ كه‌ در فرودگاه‌ مهرآباد طهران‌ در پيشواز مقدمشان‌ «خميني‌ اي‌ امام‌» قرائت‌ شد تا آخرين‌ لحظۀ حيات‌ اين‌ را پسنديدند؟!
آيا براي‌ اين‌ جهت‌ بوده‌ است‌ كه‌ فعلاً كه‌ حكومت‌ مسلمين‌ در قبضۀ ايشان‌ است‌ لهذا امام‌ مسلمين‌ هستند. اينكه‌ با منطق‌ شيعه‌ و حيات‌ امام‌ زمان‌ كه‌ بر او و بر همه‌ سيطره‌ و ولايت‌ دارد جور درنمي‌آيد.
آيا براي‌ اين‌ جهت‌ بوده‌ است‌ كه‌ نظريّه‌شان‌ در ولايت‌ فقيه‌، بعينه‌ به‌ مثابه‌ ولايت‌ امام‌ است‌؟ باز هم‌ بر فرض‌ قبول‌ اين‌ نكته‌، عنوان‌ امام‌ را در برابر امام‌ زمان‌به‌خود دادن‌، و در برابر وجود آن‌ حضرت‌ و استمداد از فيوضات‌ ظاهريّه‌ و باطنيّۀ او اين‌ معني‌ تمام‌ نمي‌شود. چه‌ منافات‌ دارد كه‌: وليّ فقيه‌ در مقدار ولايت‌ ودر سعۀمحدودۀ امارت‌ خويشتن‌ به‌ اندازۀ ولايت‌ امام‌ باشد ولي‌ معذلك‌ نائب‌ ازاو بـاشد، نه‌ خود او. مگر محال‌ است‌ نيابت‌ نائبي‌ به‌ قدر قدرت‌ منوبٌ عَنْه‌ باشد؟!
آيا براي‌ اين‌ جهت‌ بوده‌ است‌ كه‌ مراد از امام‌ همان‌ امام‌ به‌ معني‌ لغوي‌ و مطلق‌پيشوا باشد، نه‌ امام‌ اصل‌؟ اين‌ معني‌ هم‌ براي‌ شخص‌ خبير و بصير و فقيه‌ وحكيم‌ و متألّهي‌ كه‌ به‌ همۀ امور مطّلع‌ واز جريانات‌ آگاه‌ است‌ بسيار بعيد است‌. مگر اين‌ همه‌ الفاظ‌ عالي‌ كه‌ دلالت‌ بر پيشوائي‌ مطلق‌ ايشان‌ مي‌نمود مانند رهبر كبيرانقلاب‌، بنياد گذارندۀ جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌، راقي‌ترين‌ مقام‌ و مسند اجتهاد و ولايت‌، و امثال‌ ذلك‌ قحط‌ بود كه‌ لفظ‌ امام‌ از ميان‌ اين‌ همه‌ عناوين‌ انتخاب‌ گردد؟!
بالجمله‌ ما تا به‌ حال‌ از سرِّ و حقيقت‌ اين‌ مطلب‌ سر درنياورده‌ايم‌. ولي‌ چون‌ در مقام‌ بيان‌ و معرِّفي‌ مكتب‌ شيعه‌ مي‌باشيم‌، نمي‌توانيم‌ از اين‌ مطلب‌ درگذريم‌ و آن‌ را ناديده‌ بگيريم‌. حالا از إطلاق‌ لفظ‌ امام‌ در زمان‌ حيات‌ آن‌ مرحوم‌ گذشته‌، بعد از ممات‌ نيز مي‌خواهند از اين‌ لقب‌ سوء استفاده‌ كنند، و به‌ گفتار وي‌ أبديّت‌ ببخشند و فتاوي‌ و آراء او را جاوداني‌ كنند.
اين‌ طرز مشي‌، غلط‌ است‌. آري‌ در جرأت‌ و بلندي‌ همّت‌ و استقلال‌ فكر و از خود گذشتگي‌ و نهايت‌نگري‌ و امثالها هر چه‌ بخواهند بگويند و بنويسند كم‌ است‌. او - رحمة‌ الله‌ عليه‌ - حقّاً و حقيقةً در اين‌ امور اسوه‌ و الگو بود، اما مثلاً در بازي‌ شطرنج‌ و آزادي‌ موسيقي‌ مبتذلانه‌ كه‌ صدا و سيما پخش‌ مي‌نمود و أمثالهما ديگر نمي‌توان‌ به‌ فتواي‌ او ابديّت‌ بخشيد. اين‌ سَدِّ باب‌ اجتهاد مي‌گردد، و مانند سنّيها بالاخرة‌ سر از وهّابيگري‌ درمي‌آورد. «آية‌ الله‌ خميني‌» جائزالخطا بود. در فتوايش‌ صحيح‌ و سقيم‌ وجود دارد. در صحيحش‌ مأجور و در سقيمش‌ امره‌ الي‌ الله‌. ما را توان‌ آن‌ نيست‌ كه‌ به‌ فتواي‌ وي‌ ابديّت‌ بخشيم‌، و مانند رأي‌ امام‌ صادق‌ علیه السلام كه‌ معادل‌ كتاب‌ است‌ تا روز قيامت‌ بر آن‌ استناد كنيم‌.
ما با آن‌ مرحوم‌، سوابقي‌ بس‌ نيكو و درخشان‌ داشتيم‌ و در حيات‌ او از ارائۀ طريق‌ و نصيحت‌ به‌ ائمّۀ مسلمين‌ دريغ‌ ننموديم‌، و در ممات‌ او به‌ ديدۀ إعجاب‌ نگريسته‌، و طلب‌ عفو و غفران‌، و دعاي‌ خير درباره‌اش‌ مي‌نمائيم‌ و در قنوت‌ نمازهايمان‌ مي‌گوئيم‌:
رَبَّنَا اغْفِرْلَنَا وَ لاءخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالإيمَانِ وَ لَاتَجْعَلْ فِي‌ قُلُوبِنَا غِلاًّ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إنَّكَ رَوُفٌ رَحِيمٌ.[16]
«بار پروردگارا بيامرز ما را و بيامرز برادران‌ ما را: آنان‌ كه‌ در ايمان‌ بر ما سبقت‌ گرفتند، و دربارۀ مومنين‌ در دل‌ ما غِلّ و كدورتي‌ قرار مده‌! بارپروردگارا حقّاً و حقيقةً تو رئوف‌ و مهربان‌ هستي‌.»
حقير نه‌ براي‌ عدم‌ تواضع‌ به‌ مقام‌ منيع‌ ايشان‌، بلكه‌ به‌ جهت‌ حفظ‌ آداب‌ مكتب‌ و مذهب‌، تا به‌ حال‌ در مجالس‌ و محافل‌ به‌ حضرت‌ ايشان‌ امام‌ نگفته‌ام‌. و فقط‌ در سه‌ نامه‌ كه‌ به‌ محضرشان‌ نگاشته‌ام‌ با آنكه‌ هر سه‌ سرشار از ألقاب‌ لايقۀ ايشان‌ بود معذلك‌ گفتند: اگر خصوص‌ لفظ‌ «امام‌» ضميمه‌ نشود اُصولاً نامه‌ را نمي‌پذيرند، فلهذا در آن‌ سه‌ نامه‌ عنوان‌ امام‌ هم‌ ضميمه‌ گرديد.[17]
حقير پس‌ از ارتحال‌ ايشان‌ در همان‌ بَدْوِ أيَّام‌ سوگواري‌ بود كه‌ براي‌ أعزّه‌ و أحبّۀ از طلاّب‌ مشهد مطالبي‌ را در روابط‌ عظيم‌ و خطير با حضرت‌ ايشان‌ در بنيادگذاري‌ حكومت‌ اسلام‌ در شش‌ مجلس‌ به‌ طور درس‌ بيان‌ كردم‌، و سپس‌ به‌ نام‌ وظيفۀ فرد مسلمان‌ در احياي‌ حكومت‌ اسلام‌ منتشر گرديد.
در اين‌ كتاب‌ با نهايت‌ تجليل‌ و تكريم‌ و تعظيم‌ از مواضع‌ حساس‌ ايشان‌، نه‌ تنها نام‌ امام‌ ذكر نشده‌ است‌ بلكه‌ بعضاً نيز اشاره‌ به‌ بعضي‌ از اشتباهاتشان‌ در مسير اين‌ راه‌ كه‌ ما با هم‌ از قديم‌ الايَّام‌ داشته‌ايم‌ گرديده‌ است‌.
البتّه‌ مقصود، بيان‌ اشتباه‌ و خطا نبوده‌ است‌، بلكه‌ بيان‌ تاريخ‌ بوده‌ است‌. چون‌ سلسلۀ اين‌ دروس‌ به‌ صورت‌ يك‌ جريان‌ متّصل‌ تاريخي‌ بازگو شده‌ است‌ طبعاً بيان‌ بعضي‌ از تعبيرات‌ مستلزم‌ اين‌ معني‌ مي‌شده‌ است‌.
در بدو امر يك‌ نسخه‌ براي‌ حضرت‌ آية‌الله‌ خامنه‌اي‌ فرستادم‌ چون‌ شنيده‌ بودم ‌ايشان‌ انتظار مطالعه‌ اين‌ كتاب‌ را دارند، و نيز نسخه‌هاي‌ عديده‌اي‌ براي‌ دوستان‌ و مشتاقانِ فهميدنِ وظيفه‌ بعد از ارتحال‌ آن‌ بزرگ‌ كه‌ از آشنايان‌ بودند ارسال‌گرديد. و در ضمن‌ يك‌ نسخه‌ براي‌ يكي‌ از ارحام‌ قريب‌ كه‌ داراي‌ مقام‌ علمي‌است‌ و در كوران‌ قبل‌ از انقلاب‌ براي‌ ايجاد حكومت‌ اسلام‌ با ما صميمانه‌ فداكاري‌ مي‌كرد، و در تمام‌ مدّت‌ دوران‌ انقلاب‌ نيز پيشگام‌ در وضع‌ حجر اساس‌ انقلاب‌ و رفع‌ آفات‌ و عاهات‌ آن‌ بوده‌ و تصدّي‌ شئون‌ دولتي‌ و احياناً تدريس‌ و تعليم‌ و تربيت‌ را داشته‌ است‌ و در زمان‌ حاضر جزو اعضاي‌ مجلس‌ شوراي‌ اسلامي‌ است‌ فرستادم‌.
البتّه‌ اين‌ كتاب‌ شايد به‌ نظر بعضي‌ كه‌ فقط‌ از يك‌ دريچه‌ مي‌نگرند، درست‌ و صحيح‌ نبوده‌ است‌ و در تلفن‌ بالاخصّ دو نفر از دوستان‌ و أحبّه‌ و أعزّۀ از أعلام‌ شيرازي‌ ما گلايه‌هائي‌ داشتند، و مجموعاً براي‌ برخي‌ سوال‌ انگيز بود كه‌ انتشار اين‌ كتاب‌ بلافاصله‌ پس‌ از ارتحال‌ آن‌ قائد و پيشواي‌ مسلمين‌ به‌ چه‌ داعيه‌اي‌ صورت‌ گرفته‌ است‌؟ ولي‌ افراد آشنا با حقير، و با روحيّه‌ و مَمشاي‌ حقير همه‌ مي‌دانستند كه‌ صرفاً بيان‌ تاريخ‌ صحيح‌ است‌، و بيان‌ وظيفۀ فعليّۀ عامّۀ مردم‌ در طرز عمل‌ پس‌ از اين‌ جريان‌ مولم‌ و ضايعۀ اسفناك‌.
آن‌ خويشاوند محترم‌ به‌ زودي‌ نامه‌اي‌ در نقاط‌ ضعف‌ و اشكالاتي‌ كه‌ به‌ نظر رسيده‌ بود در ضمن‌ تجليل‌ از اصل‌ كتاب‌ ارسال‌ نمود، و حقير هم‌ در همان‌ ايَّام‌ پاسخ‌ نوشتم‌.

پاورقي
[1] - در تعليقه‌ گويد: و من‌ از صواب‌ دور نمي‌دانم‌ اگر بگويم‌: امام‌ صادق‌ علیه السلام مسافت‌ ميان‌ سنَّت‌ و شيعه‌ را با محاربۀ با غُلات‌، و ابطال‌ بسياري‌ از اقوال‌ معتزله‌، نزديك‌ به‌ هم‌ نمود.
[2] - بسياري‌ از اين‌ مناظرات‌ را در كتاب‌ «احتجاج‌» طبرسي‌، و «بحار» مجلسي‌ و سائر كتب‌ مناقب‌ و فضائل‌، خواهي‌ يافت‌.
[3] - «الشيعة‌ و التّشيّع‌»، ص‌ 113 تا ص‌ 118.
[4] - آيۀ 74 از سورۀ 25: فرقان‌.
[5] - آيۀ 12 از سورۀ 9: توبه‌.
[6] - آيۀ 71 از سورۀ 17: اسراء.
[7] - آيۀ 124 از سورۀ 2: بقره‌.
[8] - ابن‌ خلدون‌ در مقدّمۀ تاريخ‌ خود ص‌ 201 اين‌ طور آورده‌ است‌: «و اما اثناعشريّه‌ كه‌ چه‌ بسيار در نزد متأخّرين‌ از ايشان‌ اختصاص‌ به‌ اسم‌ اماميّه‌ دارند، پس‌ معتقد شدند به‌ امامت‌ موسي‌ الكاظم‌ بن‌ جعفر الصّادق‌ در وقت‌ وفات‌ برادر بزرگترش‌ اسمعيل‌ امام‌ در حيات‌ پدر آن‌ دو نفر، پس‌ جعفر نصّ كرد بر امامت‌ اين‌ موسي‌ و پس‌ از وي‌ پسرش‌ علي‌ الرضا كه‌ مأمون‌ عهد امامت‌ را بدو سپرد و پيش‌ از مأمون‌ وفات‌ كرد و امامتش‌ سرنگرفت‌، و سپس‌ پسرش‌: محمَّد التّقي‌ و پس‌ از وي‌ پسرش‌ عليٌّ الهادي‌ و سپس‌ پسرش‌: ابو محمّد الحسن‌ العسكري‌ و پس‌ از او پسرش‌: محمد الهدي‌ المنتظر كه‌ ما قبلاً شرح‌ احوالش‌ را آورده‌ايم‌.»
[9] - ما در جلد اول‌ از همين‌ قسمت‌ «امام‌شناسي‌» از دورۀ علوم‌ و معارف‌ اسلام‌ در سه‌ درس‌ دوازدهم‌ و سيزدهم‌ و چهاردهم‌، از نسخۀ خطّي‌ از ص‌ 136 تا ص‌ 172 و از نسخۀ مطبوع‌ از ص‌ 217 تا ص‌ 270 بحث‌ كرده‌ايم‌.
[10] - شمارۀ 2 و 3 از سال‌ نهم‌ (خرداد و تير و مرداد و شهريور) سال‌ 1371 و شمارۀ مسلسل‌ 51 و 52 از مجلّۀ حوزه‌: يادوارۀ صدمين‌ سال‌ درگذشت‌ ميرزاي‌ شيرازي‌ ص‌ 367. جميع‌ اين‌ دو شماره‌ كه‌ مجموعاً در يك‌ مجلّد تجليد گرديده‌ است‌ راجع‌ به‌ احوال‌ آن‌ زعيم‌ بزرگ‌ بالاخصّ دربارۀ فتواي‌ تحريم‌ توتون‌ و تنباكو، بسط‌ كلام‌ و تحقيق‌ بيشتري‌ نموده‌ است‌. حقير كه‌ به‌ بعضي‌ از مجلّدات‌ حوزه‌ كه‌ برخورد كرده‌ام‌ آن‌ را مجلۀ مضرّ و الحادي‌ يافته‌ام‌ كه‌ در آن‌ مطالب‌ ضدِّ دين‌ و ضد اسلام‌ بسيار ديده‌ مي‌شد. فلهذا در كتابخانۀ منزل‌ از آن‌ موجود نمي‌باشد. اما اين‌ مجلّد را جناب‌ محترم‌ صهر مكرّم‌ آقاي‌ سيّد محمد سيادت‌ موسوي‌ - حفظه‌ الله‌ - هديه‌ نمودند و افزودند كه‌: در اين‌ مجلّد مطالب‌ مفيدي‌ دربارۀ مرحوم‌ حجّة‌ الاسلام‌ شيرازي‌ قدس سره وارد است‌ لهذا حقير قبول‌ نموده‌ و دقيقاً آن‌ را تا به‌ آخر مطالعه‌ كردم‌ و الحقّ همان‌ طور بود كه‌ فرمودند چون‌ مطالب‌ جمع‌آوري‌ شده‌ در آن‌، ناظر بر كتب‌ ديگر است‌، و در جرح‌ و تعديل‌ راه‌ انصاف‌ پيموده‌ و حق‌ مطلب‌ را بهتر و نيكوتر ادا كرده‌ است‌.
[11] - حضرت‌ سيّدالفقهاء و المجتهدين‌ حجة‌الاسلام‌ و المسلمين‌ آية‌ الله‌ تعالي‌ في‌ العالمين‌ كه‌ از برجستگان‌ علم‌ و تقوي‌، و داراي‌ نفسي‌ طيّب‌ و لطيف‌ و بدون‌ هوي‌ واز مراجع‌ عظام‌ شيعه‌ بودند و در اين‌ اواخر مرجعيّت‌ به‌ ايشان‌ تقريباً انحصار يافت‌: الحاجّ السيّد محمّد الرضا الموسوي‌ الگلپايگاني‌ - اسكنه‌ الله‌ بحبوحة‌ جنَّته‌ - كه‌ با حقير فقير سوابقي‌ بس‌ درخشنده‌ و روشن‌ داشته‌اند، بعد از كسالتي‌ مديد كه‌ به‌ سه‌ سال‌ منتهي‌ گرديد چند روزي‌ در بيمارستان‌ شهر طهران‌ بستري‌ شدند در ليلۀ جمعه‌ به‌ هنگام‌ اذان‌ مغرب‌ شب‌ 24 جمادي‌ الثانيۀ سنۀ 1414 هجريّۀ قمريّه‌ در سن‌ نود و شش‌ سالگي‌ به‌ خلع‌ لباس‌ تن‌ و تخليع‌ خلعت‌ بقا آراسته‌ گرديدند. فردا صبح‌ از بيمارستان‌ كه‌ در شميران‌ بوده‌ است‌ تا راه‌ آهن‌ پس‌ از تشييع‌ عمومي‌ جنازه‌ را به‌ بلدۀ طيّبۀ قم‌ حمل‌ نموده‌ و در روز شنبه‌ سه‌ ساعت‌ به‌ ظهر مانده‌ (به‌ واسطۀ كثرت‌ جمعيّت‌ و ازدحام‌ عجيب‌ مشيّعين‌ مراسم‌ تدفين‌ در عصر روز شنبه‌ صورت‌ گرفت‌) از مسجد امام‌ حسن‌ مجتبي‌ علیه السلام تا صحن‌ مطهّر حضرت‌ معصومه‌ سلام الله علیها تشيّع‌ و در محل‌ بالاسر جنب‌ قبر استادشان‌: مرحوم‌ آية‌ الله‌ حاج‌ شيخ‌ عبدالكريم‌ حائري‌ - تغمّده‌ الله‌ برحمته‌ - دفن‌ نمودند. فَمِنْهم‌ مَن‌ قَضَي‌ نَحْبَه‌ و منهم‌ من‌ ينتظرو مابدّلوا تَبْديلاً. (آيۀ 23 از سورۀ احزاب‌ 33)
[12] - مرحوم‌ شريعتمدار حجّة‌الإسلام‌ والمسلمين‌ آقاي‌ حاج‌ ميرزا حسن‌ نوري‌ - زاده‌ الله‌ رحمةً و غفراناً - از دوستان‌ و أعزّ أحبّه‌ و رفقاي‌ متين‌ و مودّب‌ و فاضل‌ و دين‌ دوست‌ و غيور ما بود كه‌ سابقۀ ارادت‌ حقير با او قريب‌ پنجاه‌ سال‌ مي‌باشد. وي‌ در دو سال‌ پيش‌ در اواخر ماه‌ شعبان‌ المعظّم‌ سنۀ يكهزار و چهارصد و دوازده‌ هجريّه‌ قمريّه‌ كه‌ به‌ صوب‌ سيرجان‌ عازم‌ بود در سانحۀ تصادف‌ با ماشين‌ به‌ رحمت‌ ابديّۀ رحيميّۀ حقّ متعال‌ ارتحال‌ يافت‌ و جنازه‌اش‌ را به‌ مقرّ و موطن‌ دائمي‌ خود: بلدۀ طيّبۀ قم‌ حمل‌ كردند و در يكي‌ از حجرات‌ شمال‌ غربي‌ صحن‌ بزرگ‌ به‌ خاك‌ سپردند. رحمة‌ الله‌ عليه‌ رحمةً واسعةً.
[13] - سيّد الفقهاء و المجتهدين‌ ركن‌ العرفاء و الموحّدين‌ آية‌الله‌ المعظَّم‌ حاج‌ ميرزا سيّد علي‌ قاضي‌ - أعلي‌ الله‌ درجته‌ السّامية‌ - قصيدۀ غديريّه‌اي‌ دارند بسيار شيوا كه‌ آن‌ را در سنۀ 1356 هجريّۀ قمريّه‌ به‌ نظم‌ آورده‌ و مطلعش‌ اين‌ است‌:
خُذْ يَا وَلِيُّ غَدَاةَ الْعِيدِ وَالطَّرَبِ قَصِيدَةً هِيَ لِلاعْدَاء كَالشُّهُبِ
اين‌ قصيده‌ را آقازادۀ ارشد و ارجمندشان‌ سيّدالفضلاء العظام‌ فخر السّادات‌ و العرفاء العظام‌حاج‌ سيّد محمد حسن‌ قاضي‌ طباطبائي‌ شرح‌ نموده‌اند و در دو مجلّد يكي‌ در احوالات‌ شخص‌ آن‌ فقيد و ديگري‌ دراحوالات‌ شاگردان‌ و معاصرين‌ و وابستگان‌ به‌ ايشان‌ تحرير نموده‌ و اينك‌ در تحت‌ طبع‌ مي‌باشد. اين‌ قصيده‌ را در مجلّدي‌ كه‌ راجع‌ به‌ خود ايشان‌ است‌ آورده‌اند و چون‌ مرحوم‌ منشي‌: آية‌ الحقّ قاضي‌ مي‌رسند به‌ اين‌ ابيات‌ كه‌ در آن‌ لفظ‌ امام‌ استعمال‌ شده‌ است‌:

ادامه دارد...[/]

[="Navy"]ألَا إنَّ من‌ يوم‌ السَّقيفة‌ عَمَّمُوا امام‌ الهُدي‌ سَيْفاً مقيمَ الرواتب‌
ألَا إنّ من‌ يوم‌ السَّقيفة‌ ثمّ بالـ نَّقيع‌ الإمام‌ المجتبي‌ في‌ المشارب‌
آقازادۀ گرامي‌ شارح‌ قصيده‌ در شرح‌ لفظ‌ امام‌ مطلبي‌ دارند كه‌ چون‌ متضمّن‌ داستان‌ شرح‌ سفر مرحوم‌ آية‌ الله‌ آل‌ كاشف‌ الغطاء به‌ مصر و تلقيب‌ به‌ لقب‌ امام‌ مي‌باشد، و ما آن‌ را در اينجا ذكر نموديم‌ لهذا به‌ متن‌ شرح‌ عبارت‌ عربي‌ ايشان‌ اكتفا شده‌ و از ترجمۀ آن‌ خودداري‌ مي‌كنيم‌: الإمام‌: كلّما جاء في‌ كتب‌ الشِّيعة‌ لفظ‌ الإمام‌ فإنَّهم‌ يعنون‌ به‌ الائمّة‌ المعصومين‌ الاثني‌عشر: و خَصَّتِ الشِّيعةُ هذا اللَّقب‌ بهم‌ و سمحت‌ للآخرين‌ ان‌ يُلَقِّبُوا علمائهم‌ بكلّ ما يريدون‌... و ما أكثر العلماء و أشدّ اختلاف‌ الالقاب‌؟! حجة‌ الإسلام‌ و المسلمين‌، و آية‌ الله‌ و آية‌ الحقّ، و ثقة‌ الانام‌، و صدرالدين‌، و مروّج‌ الدين‌ و هكذا بلاحدود و لانهاية‌، و ليست‌ هناك‌ ضوابطُ معيَّنة‌ لمنح‌ هذه‌ الالقاب‌ لهذا العالم‌ او ذاك‌. و ذلك‌ بسبب‌ عدم‌ وجود جامعات‌ مبرمجة‌ للعلوم‌ الاسلامية‌ لتعيين‌ الرُّتَب‌ والمراحِل‌ الدّراسيّة‌ و الدّرجة‌ العلميّة‌ لتقدّم‌ هذا و تأخّر ذاك‌، و قديماً مَنَحوا «الفارابيَّ» لقب‌ المعلّم‌ الثاني‌ و لانعرف‌ بصورة‌ دقيقة‌ علي‌ أيّ أساس‌، و مَنَحو «الشَّيْخ‌ الطوسي‌» لقب‌ شيخ‌ الطّائفة‌ و آخر لقب‌ المحقّق‌ أو العلاّمة‌ و هكذا لم‌يذكر التاريخ‌ لنا ضوابط‌ صحيحة‌ لاسباب‌ و كيفيّةِ مَنْح‌ الالقاب‌ و السِّمات‌ العلميّة‌ الاّ بعض‌ النّوادر و القصص‌ التافهة‌ غير المُسْنَدة‌.
والَّذي‌ حدث‌ في‌ أيَّامنا: أنَّ سَماحة‌ الشّيخ‌ محمد حسين‌ آل‌ كاشف‌ الغطاء (العالم‌ المتبحّر في‌ العلوم‌ العربيّة‌ و المعارف‌ الإسلاميّة‌) تهيّئت‌ له‌ سفره‌ الي‌ مصر عاصمة‌ العالم‌ الإسلامي‌ - كما يعجبهم‌ أن‌ يُسَمُّوها - و اجتمع‌ هناك‌ بعلماء الازهر الشَّريف‌ و لمّا كان‌ عالماً قويّ المعارضة‌ سريع‌ البديهة‌ خطيباً عِمْلَاقاً و من‌ عائلةٍ علميّة‌ و اسرةٍ نجفيّة‌ عريقة‌ منح‌ لقب‌ الإمام‌، لقد صَدَّرَت‌ الصحف‌ المصرية‌ مع‌ اختلاف‌ اتّجاهاتها و كثرة‌ عددها تحمل‌ نبأ ورود الشيخ‌ الي‌ القاهرة‌ و احتفاء الازهر الشريف‌ به‌ مع‌ لقب‌ «الامام‌ كاشف‌ الغطاء» عاد الشّيخ‌ الي‌ النجف‌ و كأنّه‌ فرح‌ بهذا اللّقب‌، و لم‌ يمنع‌ أحداً، او لم‌يتسّر له‌ ان‌ يمنع‌ الآخرين‌ - علي‌ ألاقلّ في‌ النّجف‌ - من‌ تلقيبه‌ بهذا اللّقب‌ مع‌ علمه‌ الاكيد بمحتوي‌ اتّفاق‌ الشّيعة‌ علي‌ هذا اللّقب‌، غير أنَّ اولئك‌ الَّذين‌ منحوه‌ هذا اللقّب‌ او خاطبوه‌ هكذا في‌ الصّحف‌ و المجلاّت‌ يومذاك‌ رأوه‌ أكبر من‌ اللّقب‌ الممنوح‌ له‌، او علي‌ الاقل‌ يوازيه‌ في‌ المرتبة‌ و المكانة‌ و صادف‌ ان‌ سافر اليهم‌ شيخٌ آخر لم‌يكن‌ في‌ منزلته‌ العلميّة‌ و الاُسرة‌ و السّوابق‌ و كان‌ دونه‌ بمراحل‌، منحوه‌ أيضاً لقب‌ «الامام‌» و عند ذلك‌ أدرك‌ الشّيخ‌ - غفرالله‌ له‌ و تغمّده‌ برضوانه‌ - أنَّ الغرض‌ هو ضياعُ و إنزال‌ لقب‌ الامام‌ من‌ المعني‌ و المرتبة‌ الخاصّة‌ به‌، لا الحفاوة‌ و الاحترام‌ و الإكبار و الإعظام‌ للشيخ‌ كاشف‌ الغطاء.
[14] - آيۀ 59 از سورۀ 4: نساء.
[15] - خلاصه‌ و محصّلي‌ است‌ از بحث‌ حضرت‌ استاد بزرگوارمان‌: علاّمۀ طباطبائي‌ در تفسير «الميزان‌» در ذيل‌ تفسير اين‌ آيۀ مباركه‌، ج‌ 4، از طبع‌ آخوندي‌ ص‌ 412.
[16] - آيۀ 10 از سورۀ 59: حشر.
[17] - اول‌ نامه‌اي‌ است‌ كه‌ راجع‌ به‌ پيش‌نويس‌ قانون‌ اساسي‌ جمهوي‌ اسلامي‌ ايران‌ است‌. و دوم‌ نامه‌اي‌ است‌ كه‌ راجع‌ به‌ لزوم‌ بناء شهور و سنوات‌ قمريّه‌ در تاريخ‌ ايران‌ و ادارات‌ بود كه‌ ضميمه‌ با «رسالۀ نوين‌» كه‌ در اين‌ باب‌ به‌ رشتۀ تحرير در آمده‌ بود به‌ حضورشان‌ ارسال‌ شد. و سوم‌ نامه‌اي‌ است‌ كه‌ ضميمۀ كتاب‌ «رويت‌ هلال‌» به‌ نام‌ «رسالة‌ حول‌ مسألة‌ روية‌ الهلال‌ في‌ لزوم‌ اشتراك‌ الآفاق‌ في‌ دخول‌ الشهور القمريّة‌» به‌ محضرشان‌ ارسال‌ شد. البته‌ نظر حقير با حضرت‌ معظَّم‌ له‌ در اينجا يكي‌ مي‌باشد و اين‌ رساله‌ مي‌تواند مويّد فتواي‌ ايشان‌ قرار گيرد و آن‌ عبارت‌ است‌ از لزوم‌ رويت‌ هلال‌ در هر محل‌ بخصوص‌ براي‌ دخول‌ شهور قمريّه‌، و عدم‌ كفايت‌ رويت‌ في‌ الجمله‌ در مكاني‌ از دنيا. به‌ خلاف‌ نظريّۀ مرحوم‌ آية‌ الله‌ حاج‌ سيّد ابوالقاسم‌ خوئي‌؛ كه‌ ايشان‌ رويت‌ في‌ الجمله‌ را كافي‌ مي‌دانستند و رسالۀ حقير براي‌ دفع‌ و منع‌ عملي‌ شدن‌ آن‌ فتوي‌ نگارش‌ يافته‌ است‌.
[/]

[="Navy"]

بسم الله الرحمن الرحیمحکم استعمال لفظ امام در غیر معصوم از دیدگاه علامه طهرانیاشاره:تا کنون چندین بار سؤالاتی مانند آنچه در ذیل آمده است به این پایگاه ارسال شده است که چرا مرحوم علامه طهرانی استعمال لفظ امام را به نحو مطلق در غیر معصوم جایز نمی دانسته‌اند؟ گرچه این مسأله یک فتوای فقهی است و ارتباط مستقیمی با موضوع این پایگاه ندارد ولی چون مکرراً مطرح شده و به نوعی با تاریخ و سیره حضرت علامه طهرانی مربوط است و در پرونده تاریخ عرفان می‌گنجد، مدیر علمی پایگاه حجت‌الاسلام و المسلمین وکیلی در نوشتار پیش‌رو به تبیین و بیان دلایل این فتوی پرداخته‌اندچند سؤال درباره استعمال لفظ امام در غیر معصوم:۱- ظاهراً علامه طهرانی استفاده از لفظ امام را برای غیر معصوم جائز نمی‌دانستند؟ آیا درست است؟ اگر وجهش را می‌دانید می‌شود کمی توضیح دهید؟۲- چرا از لفظ امام برای حضرت امام استفاده نمی‌کنید؟ لفظ امام برای امام خمینی درعرف جامعه اسلامی به معنای رهبر وپیشوا است کما اینکه برای امام جماعت به کار برده می‌شود نه به به معنای امام معصوم به نظر من پسندیده است به اعتقادات متدینین احترام بگذاریم.۳- یکی از بزرگان فرموده‌اند: «رهبری نه پست است و نه مقام بلکه امام جامعه است. چگونه است که در نماز با اقتدای چند نفر می‌گوئیم امام جماعت اما به رهبر جهان اسلام نگوئیم امام؟ هر لفظی غیر از امام خامنه‌ای جفاست به ایشان» نظرتان چیست در مقابل سخن مرحوم علامه؟ جواب:در این رابطه بنده چند نکته را که به خاطرم می‌رسد که در اینجا عرض می‌کنم:۱- وجوب حفظ حرمت ولی‌فقیه مسأله‌ای است که جای بحث ندارد و مرحوم علامه طهرانی نیز بر اساس طهارت ذاتی و خلوص و تقوائی که داشتند به عالی‌ترین وجه به این مسأله پای‌بند بودند و نه فقط در مقام عمل و ظاهر بلکه با کمال صداقت قلباً نیز نسبت به این مسأله ملتزم بوده و در سرّ و علن به حفظ حرمت ولی‌فقیه و وجوب اطاعت از حکم وی به گونه‌ای مقیّد بودند که نظیر آن در میان علما و فقها به ندرت شاید یافت شود (که امید است از این پس در پرونده «علامه طهرانی قدّس‌سرّه و سیاست» نمونه‌هائی از آن عرض شود) و تقیّدی که نسبت به ترک استعمال لفظ امام داشتند از سر غیرت نسبت به شعائر الهی و مقام قدسی اهل‌بیت علیهم السلام بود.خود ایشان در فرازی می‌فرمایند: «حقیر نه براى عدم تواضع به مقام منیع ایشان، بلکه به جهت حفظ آداب مکتب‏ و مذهب، تا به حال در مجالس و محافل به حضرت ایشان امام نگفته‏ام‏.»و در شرح احوال ایشان در «نور مجرد» آمده است:«یکبار در محضر ایشان سخن از تعبیر نمودن از بنیانگذار و رهبر فقید انقلاب، مرحوم حضرت آیت‌اللـه خمینى أعلى‌اللـه‏مقامه با لفظ «امام» پیش آمد، ایشان فرمودند: این تعبیر صحیح نیست. یکى از حضّار عرض کرد: این تعبیر، براى تجلیل از مقام و زحمات جانکاهى است که ایشان در به ثمر نشاندن انقلاب اسلامى متحمّل شده‏اند. ایشان فرمودند: آیت‌اللـه خمینى آن قدر فضائل دارند که اگر تا قیامت بشمارند و تجلیل کنند تمام نمى‏شود؛ ولى اینها دلیل نمى‏شود که لفظ مختصّ به أئمّه علیهم‏السّلام را براى ایشان به کار برند.» (نور مجرد، ص۴۹۱)پس در حقیقت بحث ایشان در رعایت یک مسأله فقهی است که اهمّیّت بسزائی در حفظ کیان مکتب تشیع و پاسداری از ارزش‌های آن دارد نه در میزان احترام به مقام عالی ولی فقیه.۲- لفظ امام گاهی با مضاف الیه خاصی به کار می‌رود مانند امام جماعت و امام جمعه و امام الجیش و أئمّةالکفر و گاهی به نحو مطلق استعمال می‌شود که اطلاق آن اقتضاء می‌کند که مضاف الیه آن عام باشد. پس امام به نحو مطلق به معنای امام الکل است که منحصر در امام معصوم می‌باشد و به این معنا بر غیر امام عصر نمی‌تواند اطلاق شود و اگر اطلاق شود نوعی مسامحه خواهد بود.امام در عرف شیعه همیشه به همین معنای امام الکل استعمال می‌شده که همان امام معصوم است.۳- استعمال این لفظ درباره غیرمعصوم به هیچ روی نشانه احترام نیست چنانکه ترک آن نیز نشانه عدم احترام نیست؛ زیرا کسانی که از این لفظ استفاده می‌نمایند مسلّماً آن را به معنای امام معصوم و امام الکل به کار نمی‌برند. بلکه به معنای جلودار و رهبر جامعه و امام دیگر مسلمانان (غیر از امام معصوم) استفاده می‌نمایند؛ یعنی به معنای لغوی آن نظر دارند نه به معنای اصطلاحی آن در عرف شیعه که جز برای امام معصوم استفاده نمی‌شود.معنای لغوی امام نیز معادل همان کلمه پیشوا و جلودار و رهبر است و هیچ بار اضافه‌ای ندارد که نشانه احترام باشد. بلکه رهبر به معنای جلوداری است که مأمومین خود را راه برده و حرکت می‌دهد و نوعی معنای هدایت نیز در آن نهفته است.در حقیقت همه معتقدین به ولایت فقیه قبول دارند که ولی فقیه رهبر و جلودار و پیشوای جامعه است و فقط سخن در آنست که کدام لفظ برای نشان دادن مقام ولی فقیه و تجلیل از منزلت وی مناسب‌تر است.و به بیان دیگر نزاع در ناحیه استعمال لفظ است نه در ناحیه معنا (مگر آنکه کسی امام را به معنای اصطلاحی شیعی به کار برد که این‌کار در شیعه جائز نیست.)از اینجا روشن می‌شود که ترک این لفظ خلاف احترام نیست و نیز روشن می‌شود که این استدلال که در سؤال از برخی بزرگان نقل شده:«رهبری نه پست است و نه مقام بلکه امام جامعه است. چگونه است که در نماز با اقتدای چند نفر می‌گوئیم امام جماعت اما به رهبر جهان اسلام نگوئیم امام؟ هر لفظی غیر از امام خامنه‌ای جفاست به ایشان»اگر در مقابل منکران ولایت فقیه باشد که اقتداء به ولی فقیه را قبول ندارند خالی از وجه نیست ولی در مقابل معتقدان به ولایت فقیه مغالطه است؛ زیرا این استدلال اثبات معنای پیشوائی و جلوداری برای ولی فقیه می‌نماید نه اثبات رجحان استعمال این لفظ خاص.۴- اگر کمی دقّت شود استفاده از لفظ «نائب الامام» به مراتب بیشتر دلالت بر مقام و جایگاه ولی فقیه می‌نماید تا لفظ «امام».نظریه رهبر و پیشوا و لیدر در مدل حکومت‌های غیر اسلامی نیز مطرح است و افتخاری برای رهبر جامعه اسلامی نیست که جلودار گروهی شده است؛ چرا که در هر جامعه‌ای شخصی رهبر و جلودار می‌شود. افتخار ولی فقیه در آنست که وی شخصی است که جلودارش امام معصوم است و بر اساس اذن و امضاء او ولایت و سرپرستی جامعه را به عهده گرفته و رهبری می‌نماید.به دیگر سخن ارزش رهبران مادی در آنست که مردم از ایشان پیروی می‌کنند و آنان را به عنوان پیشوا پذیرفته‌اند و مشروعیت از سوی مردم به رهبر اعطاء می‌شود ولی در حکومت اسلامی ولایت از آن خداست و از وی به رسول اکرم و سپس اهل بیت علیهم‌الصلوة و السلام اعطاء می‌گردد و از ناحیه ایشان به فقهای جامع شرائط داده می‌شود.پس ولایت – به تعبیر مرحوم حضرت علامه – از وحدت به سوی کثرت نزول می‌کند و در نتیجه مردم باید تسلیم امر ولی فقیه و حاکم شرع عادل مبسوط الید شده و به جهت وجوب اطاعت از خدا و رسول خدا و اهل‌بیت علیهم الصلوة و السلام از وی اطاعت کنند.پس افتخار حقیقی ولی فقیه نیابت وی از امام معصوم علیه‌السلام است نه امامت (به معنای لغوی) و جلوداری نسبت به مسلمانان.۵- اگر از آغاز انقلاب اسلامی به جای استعمال لفظ امام از تعبیر نائب الامام استفاده می‌شد – علاوه بر آنکه مفاسد استعمال این لفظ را که اشاره خواهد شد، به دنبال نداشت – این نکته مثبت را داشت که دائماً ربط ولی فقیه با حضرت صاحب الأمر علیه‌السلام در جامعه مطرح شده و مردم دائماً ‌توجّه می‌داشتند که ولی فقیه مستقل نبوده و رهبری مانند دیگر رهبران عادی نیست بلکه اطاعت او بر اساس اطاعت از امام معصوم لازم است و وجودش و رهبریش ظلّی و مرآتی است.حیات نظریه ولایت فقیه به ربط آن با امام معصوم و استمرار نیابت آن از معصوم است و هر چه ربط ولی فقیه و امام معصوم پررنگ‌تر شود حیات ولایت فقیه پررنگ‌تر شده و استوارتر می‌گردد.۶- مرحوم حضرت علامه طهرانی استفاده از لفظ امام را به نحو اطلاق برای غیر معصوم حرام شرعی می‌دانستند و بر این امر هم پافشاری نموده و تا آخر عمر شریفشان از این لفظ اجتناب می‌فرمودند. ایشان صفحاتی از جلد هجدهم امام‌شناسی را به این امر اختصاص داده‌اند ولی حقیر تا به حال ندیده‌ام که ایشان مستند این فتوا را جائی به تفصیل و با زبان فقهی بیان فرموده باشند. در اینجا قسمتی از عبارات ایشان را عرض کرده و سپس آنچه را که می‌تواند مستند این فتوا قرار گیرد و به خاطر این بنده می‌رسد، عرض می‌نمایم.ایشان در جلد هجدهم در ص ۲۰۸ تا ۲۱۰ می‌فرمایند:«بارى لفظ امام و امامیّه در عرف شیعه خصوص معنى معهود و معروف است، نه مطلق معنى پیشوا و رئیس و گرنه إطلاق امامیّه بر شیعه دوازده امامى معنى نداشت. هر گروهى که از مقتداى خویشتن پیروى مى‏کند لازم و حتم است که به آنها امامیّه گویند مانند حَنْبَلى‏ها و حَنَفى‏ها و وهَّابیها. زیرا آنها نیز داراى امام و پیشوا هستند. و چون مقتدایشان أبو حنیفه، یا احمد بن حَنْبل، یَا محمّد بن عبد الوهاب مى‏باشد باید به ایشان هم امامیّه گویند و إطلاق این لفظ بر آنان درست بوده باشد، در حالى که چنین نیست.اطلاق امامیّه به خصوص قائلین به ولایت و امارت دوازده نفر امام معصوم مى‏باشد، حتّى در میان مورّخین خارجى مذهب مانند احمد أمین مصرى، و شهرستانى، و فَرید وَجْدى و ابن خلْدون و من شابَهَهُم امامیه اصطلاح خاصّ براى خصوص این جماعت است. و در کتب خود هر یک فصلى را درباره طائفه امامیّه ذکر کرده‏اند، و به دنبال آن از مزایا و آثار و اخبار و خصوصیّات مذهب شیعه امامیّه‏ اثنا عشریّه و یا اسمعیلیّه شرح و تفصیل داده‏اند.و لهذا طبق عقیده شیعه اثنا عشریّه که معتقد به حیات و امامت حضرت حجّت است، نمى‏توان به غیر او امام گفت. مانند لفظ شاهنشاه مثلًا در نظام طاغوتى اختصاص به شخص اوَّل و رئیس شاهان دارد و نمى‏توان آن را در غیر وى استعمال نمود.در عرف شیعه به مجتهدین عظام که داراى مقام فقاهت و عدالت و مقام جامع الشَّرائطى هستند القابى را مثل نائب الإمام و أمثاله إطلاق مى‏کنند. در مجلّه حوزه چنین آورده است:به مرحوم کُلینى «ثقةُ الإسلام» مى‏گفته‏اند، به این خاطر که وى در حفظ و نگهدارى آثار اهل بیت و احادیث متبحّر بوده است.به میرزا حسین نورى، شیخ عبّاس قمّى، «محدِّث» و به مرحوم صدوق «رئیس المُحَدّثین» مى‏گفته‏اند. به مرحوم سیّد محمّد مهدى طباطبائى به خاطر گستردگى علم و دانش، لقب «بَحْرُالعلوم» داده بودند. مرحوم حسن بن یوسف حِلِّى از جهت جامعیّت در کمالات مختلف و دانش فقهى و کلامى بسیار به «علَّامه» اشتهار داشته است.مرحوم طَبْرِسى صاحب «مجمع البیان» به «أمِینُ الإسلام»، مرحوم اردبیلى به «مُقَدَّس»، مرحوم شَفْتى به «حُجَّةُ الإسلام»، شیخ طوسى به «شَیْخُ الطَّائفة»، صاحب «کفایه» به «آخوند» و أبو القاسم نجم الدین جعفر بن محمّد صاحب «شرایع» به لحاظ تحقیقات عمیق و تیزبینى در مسائل فقهى به «مُحَقِّق» شهرت یافته‏اند.مرحوم میرزاى شیرازى نیز به خاطر دانش، بینش، تقوى، تلاشهاى سیاسى و … القاب و اوصافى را عالمان و فرزانگان آشناى به مراتب علمى و تقوایى ایشان‏ ضمیمه نام شریف آن بزرگوار کرده‏اند که هر یک حکایتگر بُعدى از أبعاد شخصیّت آن مرحوم است.حُجَّة الإسلام: قبل از میرزا، مرحوم سیّد محمّد باقر شفتى بیدآبادى، از مراجع بزرگ اصفهان، مرحوم ملّا أسدالله بروجردى متوفّاى ۱۲۷۰ ه. ق، ملّا محمّد نراقى، مولى محمّد تقى مَمَقانى و … ملقّب به این لقب بوده‏اند.ملاحظه مى‏شود که هیچ یک از ایشان ملقّب به «امام» نبوده‏اند حتّى شیخ مفید که در ریاست علمى و کلامى و پیشوائى او در نزد شیعه و عامّه جاى خلاف نیست، و حتّى سیّد مرتضى و سیّد رَضىّ با آن ریاست ظاهریّه دنیاویّه و احترام و مکانت نزد خلفا و سعه اطّلاعات علمى و تقواى بى نظیر و شرح صدر و آقامنشى مختصّ به خود… » ونیز در پاسخ به نامه‌ای در انتقاد از کتاب وظیفه فرد مسلمان، در همان کتاب صفحة ۲۲۸ -۲۳۰ می‌فرمایند:«تجلیل و تکریم از حضرت آیت الله فقید خمینى قدس سره به نحو أتم و أکمل به عمل آمده است. گلایه جنابعالى بیشتر روى عدم به کار بردن لفظ امام و یا امام امّت است که این تعبیر به هیچ وجه صحیح نیست.امام گرچه در لغت به معنى پیشواست، ولى در اصطلاح شیعه انحصار به أئمّه اثنا عشر دارد که داراى عصمت بوده و از جانب رسول الله بخصوصهم منصوبند.فلهذا این گروه از شیعه را إمامیّه گویند، و گرنه عبارت إمامیّه بر آنها لغو بود. هر گروهى باید إمامیّه باشند چرا که رئیسى دارند.و بدین مطلب مخالفین ما هم همچون احمد امین مصرى معترف و در کتابهایش ذکر کرده است.

ادامه دارد....

[/]

[="Navy"]

در روایات وارده از ائمّه معصومین- سلام الله علیهم أجمعین- إطلاق لفظ امام براى خصوص دوازده امام است به خلاف امام مضاف مثل امام جماعت و امام جَیْش که در آن اصطلاحى نیست و به همان معنى لغوى باقى است.ما بسیارى از الفاظى داریم که در اصطلاح از معنى لغوى عدول کرده و استعمالش در غیر معنى اصطلاحى، مُحَرَّم است همچون لفظ «أمیر المؤمنین» که از جهت لغت مى‏توان به هر کس که بر مؤمنین امارت داشته باشد أمیر المؤمنین گفت، اما اصطلاحاً (اصطلاحى که بنیاد گذارنده‏اش خود رسول الله است) به هیچ یک از أئمّه طاهرین حتَّى بر حضرت بقیّة الله تعالى فى الارضین استعمال این کلمه حرام است. و فقط از ألقاب خاصّه «على بن أبى طالب» است علیه أفضل الصلوة و السّلام.و همچون لفظ بَقیَّةُ اللهِ، و المَهْدِىّ، و صاحب الزَّمان که لغةً استعمالشان براى أفراد متّصف به این أوصاف بلامانع است اما در اصطلاح امامیّه و شیعه‏اى که مذهبش را از إمامان أخذ کرده است جایز نیست.در مجلّدات «امام شناسى» بالاخصّ در مجلّد اوّل مقدارى و در مجلد چهاردهم به طور تفصیل در این موضوع بحث شده است.ما خداى ناکرده نباید حقایق را فداى أهواء و آراء شخصیّه بنمائیم و گرنه مفت باخته‏ایم و مکتب را فروخته‏ایم. «کُلُّ شَىْ‏ءٍ جَاوَزَ عَنْ حَدِّهِ انْعَکَسَ إلَى ضِدِّهِ».مکتب شیعه امامیّه اثنا عشریّه، امام زمان را امام و زنده مى‏داند. دو شمشیر در یک غلاف جمع نمى‏شوند. و ما در برابر امام زنده شرمسار خواهیم بود که از زمان رسول الله تا به حال وى را امام بدانیم و خداى ناکرده در عمل او را کنار بگذاریم و این نشان و علامت خاصّه او را به خود ببندیم.به دنبال آمدن لفظ امارت بر امامت در عبارت حقیر در قسمت لزوم بیعت در بحث امامت امام معصوم است که البتّه لازمه امامت، امارت است، نه در بحث ولایت و حکومت وَلىِّ فقیه. در آنجا صدق عنوان حکومت و امارت مستلزم صدق عنوان امامت نیست. و گرنه بحث را جدا کردن و تارةً به عنوان بیعت با امام و تارةً اخرى به عنوان بیعت با ولىّ فقیه، معنى نداشت و همه در لزوم بیعت با حاکم شرع ختم مى‏شد.در مجلس ترحیمى به مناسبت شهادت مرحوم حاجّ سیّد مصطفى خمینى- زاده الله عُلُوّاً و مرتبةً- که سخنران آقاى دکتر حسن روحانى بود به استناد به آیه کریمه: وَ إذِ ابْتَلَى إبراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَاتَمَّهُنَّ قَالَ إنِّى جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِى قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِین که پس از ابتلاى حضرت ابراهیم به ذبح فرزندش اسمعیل خداوند منصب امامت را به وى عطا کرد اظهار کردند که چون اینک فرزند آیة الله خمینى شهید شده است، نام امام بر ایشان باید گذاشته شود.و این استدلال تمام نیست، زیرا آن عنوان را خدا داد و با إنِّى جاعِلُکَ ادا نمود. و آن خدا در حالى که فعلًا امامى را زنده نگه داشته است و او را ملجأ و ملاذ و پناه و منجى قرار داده است، امام دیگرى را جاعل نخواهد بود مگر به عنوان نیابت. لَوْ أرَدْنَا أنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا إنْ کُنَّا فَاعِلین.امروزه در کتابهاى درسى بچّه‏ها مى‏نویسند: امامان دوازده نفرند، و امام دوازدهم زنده و غائب است، و از طرفى مى‏نویسند: «امام خمینى» چنین و چنان. چند بار این بچّه‏ها از خود من پرسیده‏اند که امامان دوازده نفرند، غَلَط است. باید نوشت سیزده نفر. و حقّاً من در جواب آنها فرو مانده‏ام.امروز قبر آیت الله خمینى قدس سره را با تشکیلات و صحن و رواق و مسجد و کتابخانه‏ و غیرها مى‏سازند. اینها مهمّ نیست و نگران کننده نیست. جاى نگرانى آنجاست که خداى ناکرده یک زیارت نامه مفصّل بنویسند و به عنوان «امام» و با نام و نشان «امام امَّت» بدانجا نصب کنند، و آن امام نیز در ردیف و در میزان حضرت امام رضا علیه السلام قرار گیرد. و این مطلب براى نسل آینده تاریخ تشیّع را عوض کند.آیت الله فقید سعید خمینى قدس سره آنقدر نکات درخشان و جالب و تابناک در زندگى خود دارد که اگر روى آنها کاملًا بحث شود، براى این نسل و نسلهاى آتیه کافى خواهد بود و نیاز به این امور اعتباریّه و جعلیّه و غیر حقیقیّه نیست.»۷- از نظر فقهی دو وجه برای این فتوای شریفشان به خاطر حقیر می‌رسد که به اجمال و بدون ارائه تفصیلی مستندات عرض می‌کنم و قضاوت را بر عهده خواننده گرامی می‌گذارم و امید است فضلائی که این متن را می‌خوانند با بیان نقطه نظراتشان بر غناء بحث افزوده و اگر خللی را مشاهده می‌نمایند از تذکر دریغ ننمایند:وجه اوّل: توضیح این وجه متوقف بر دو مقدمه است:مقدمه اوّل: هر کاری که موجب تضعیف شعائر الهی و استخفاف شود به نسبت به میزان تضعیف مکروه یا حرام می‌باشد و لذا فقها استخفاف به شعائر را در عناوین محرمه شمرده‌اند (رک: عوائد الایام، ص۲۳ -۲۹، القواعد الفقهیة، ج۵، ص۲۹۳ – ۳۰۵، موسوعة الفقه الاسلامی، ج۱۱، ص۲۹۵ به بعد)دائره استخفاف حرام بسیار وسیع است و امور مختلفی را که به نوعی موجب پائین آوردن آن شعار الهی از منزلت خود گردد شامل می‌شود و اختصاص به سب و شتم نبی و امام علیهم‌الصلوه‌والسلام ندارد.در کتب فقهی پشت کردن به ضریح مقدس و دراز کردن پا به قرآن کریم از سر بی‌توجّهی، قصه‌گوئی در مسجد، بیع قرآن و عبد مسلمان به کافر از مصادیق اهانت شمرده شده و در روایات برای برخی از آنها مجازات و تنبیه بدنی وارد گشته است. و نیز در روایت بابت تعبیری که خلاف ادب است نیز مجازات بدنی وارد شده است.روایت شده مردی خدمت حضرت رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم عرض کرد: یا رسول الله [صلّى اللّه علیه و آله] إنّی سألت رجلا بوجه الله فضربنی خمسة أسواط، فضربه النبیّ صلّى الله علیه و آله خمسة أسواط أخرى و قال صلّى الله علیه و آله: «سل بوجهک اللئیم» (الکافی، ج ۷، ص ۲۶۳)این کبرای کلّی از مسلّمات فقهی است و بر آن ادّعا اجماع شده است.مقدّمه دوّم: شأن اهل‌بیت علیهم‌السلام به گونه‌ایست که هیچ کس قابل مقایسه با آنان نیست و هر گونه مقارن قرار دادن کسی با ایشان موجب استخفاف به ایشان است و باید از هر چیزی که موجب توهّم شباهت کسی با ایشان شود اجتناب نمود.استفاده از الفاظی که در عرف اختصاص به مقدسات و معصومین دارد – اعم از آنکه به جعل شرعی باشد یا نه – برای غیرمعصوم موجب پائین آمدن شأن معصومین می‌باشد و این امر موجب تضعیف شعائر خواهد شد که شرعاً حرام است.از مرحوم علامه طهرانی منقول است که می‌فرموده‌اند: اگر کاری کنیم که درباره کسی توهّم مشابهت با معصوم بشود، موجب شکستن شأن معصوم خواهد شد نه بالارفتن غیرمعصوم؛ زیرا هرگز نمی‌توان غیرمعصوم را در افق معصوم نشاند و هر کار کنیم بالأخره دیگران خطا خواهند داشت. این کار فقط سبب می‌شود عامّه بپندارند که معصوم نیز هم شأن غیرمعصوم است و از مقام حقیقی خود پائین بیاید و اعتمادشان بالمآل به معصوم نیز کم گردد و او را نیز مانند غیر معصوم قابل نقد بشمارند و در اصالت و حقانیت آن نیز تردید نمایند.»برای روشن‌تر شدن صغرای بحث جا دارد بحث را با مثال‌هائی دنبال کنیم:کلمة «خداوند»‌ در عرف امروزه فارس زبانان مختص به خالق متعال است. ولی در لغت همراه با پیشوند به معنای بزرگ و مالک و … به کار می‌رود؛ مانند: کدخدا، دهخدا. حال آیا می‌توان گفت از این پس رهبر جامعه اسلامی را «خدا» یا «خداوند» بنامیم و در هنگام خطاب به او «خدایا» یا «خداوندا»‌ بگوئیم؟ آیا می‌شود بگوئیم مسلماً مقام ولایت فقیه مدیر و مدبّر و صاحب اختیار جامعه است، پس استعمال هر لفظی دربارة وی غیر از خداوند جفاست؟آیا می‌توان گفت قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران متنی است که «جمع‌آوری شده» و «خواندنی» است و از از نظر لغوی «قرآن» بر آن صدق می‌نماید، پس از این به بعد آن را «قرآن» بنامیم؟ و استعمال ننمودن لفظ قرآن درباره آن جفاست؟ آیا می‌توان صرف تناسب لفظی را دلیل بر استعمال لفظ خاص «قرآن»‌ قرار داد؟آیا می‌توان گفت رهبر فقید انقلاب رضوان‌الله‌علیه که با مجاهدات خود ندای توحید و اسلام را به گوش جهانیان رساندند و پیام عزّت و استقلال را برای این ملّت و دیگر ملّت‌ها آوردند و درباره ایشان می‌گویند: «پیامت ای امام استقلال، آزادی» پیامبر بوده‌اند و از فردا به جای حضرت امام ایشان را «حضرت پیامبر» یا «حضرت پیغمبر» بنامیم.آیا می‌توان گفت ایشان مسلّماً‌ پیام‌آور بودند و پیام‌بر بودند و جفاست کلمه‌ای دیگر درباره ایشان استفاده گردد؟بی‌شک و شبهه اطلاق این الفاظ (خداوند، قرآن، پیامبر) گرچه به معنای لغوی صحیح است ولی چون موجب تشبه به مقدسات است و در دید عامه مردم غیرمعصوم را با خداوند و انبیا یکسان می‌سازد حرام می‌باشد و هر کس از متشرعین نیز که این استعمالات را بشنود آن را قبیح دانسته و موجب تضعیف شعائر می‌شمارد و ارتکازاً نمی‌تواند خود را راضی کند که قانون اساسی را از این پس قرآن بنامد یا …اطلاق این الفاظ بر بزرگان دین موجب تعظیم ایشان نیست و الفاظ پرمعنا و پربار هم نایاب و قحط نیست تا ما برای تجلیل از بزرگان دین از الفاظ خاص به مقدسات کمک گرفته و از شأن مقدسات شرعی بکاهیم.مثالی دیگر:می‌دانیم که ولی فقیه در عرف ما به معنای فقیهی است که ولایت بر همه مسلمانان دارد. آیا صحیح است که عده‌ای از فردا یکی از فقها و مجتهدین عادی را ولی فقیه بنامند و در خبرگزاری‌ها و کتاب‌ها از وی با این عنوان یاد نمایند؟ و وقتی به آنها اعتراض می‌شود بگویند وی هم فقیه و هم ولی می‌باشد چون بر فرزندان خود یا بر ایتام و مجانین ولایت دارد و لذا می‌توان وی را ولی فقیه نامید؟آیا ما و دیگر نیروهای مدافع ولایت فقیه این سخن را بر می‌تابیم؟ یا آنکه ارتکازاً این کار را تضعیف مقام بلند ولایت فقیه می‌شماریم؟و آیا می‌شود از این پس عدّه‌ای از هواداران رئیس‌جمهور یا رئیس قوّه مقنّنه از این اشخاص با لقب «مقام معظم رهبری» کرده و بگویند: مسلّماً رئیس جمهور یا رئیس قوه مقننه رهبر مجموعه زیر دست خود است و مقام معظمی نیز دارد؟آیا اگر چنین اتفاقی بیافتد ما آن را ارتکازاً نوعی مقابله با مقام ولی‌فقیه تلقی نمی‌کنیم و آیا نیروهای امنیتی که شرعاً و قانوناً موظف به حفظ جایگاه اجتماعی مقام معظم ولی‌فقیه در حکومت اسلامی هستند با این کار مقابله نمی‌کنند؟چرا؟ چون هر کس ارتکازاً می‌فهمد خارج شدن یک لفظ خاص از اختصاص خود موجب خارج شدن آن مقام و جایگاه در جامعه از منزلت خود می‌باشد.به گمان حقیر هیچ فقیهی استعمال لفظ «قرآن» یا «خداوند» یا «حضرت پیامبر» یا «حضرت رسول» را درباره قانون اساسی یا رهبر فقید قدّس‌سرّه السامی به عنوان اصطلاح و لقب جائز نمی‌شمرد؛ چنانکه هیچ نیروی مدافع ولایت فقیه استعمال لفظ «ولی‌فقیه» یا «مقام معظّم رهبری» را در فقهای عادی روا نمی‌داند و آن را هتک حرمت ولی فقیه می‌شمارد.استعمال لفظ امام نیز همین طور است و هیچ تفاوتی با دیگر موارد ندارد.

ادامه دارد...

[/]

[="Navy"]

لفظ امام در عرف شیعه از مختصات امام معصوم بوده و در طول تاریخ همواره شیعه را به این عنوان می‌شناخته‌اند که امام از دید ایشان منصوب از جانب خداوند و معصوم است. اطلاق این لفظ به شکل مطلق و بدون قید بر غیر معصوم یقیناً موجب تنزّل یافتن امام معصوم از جایگاه خود در نزد عرف گشته و حکم آن با استعمال الفاظی چون خداوند و پیامبر و قرآن تفاوتی ندارد.روشن شدن این مقدمه متوقف بر توضیحی پیرامون حقیقت مفاهیمی چون هتک حرمت و استخفاف می‌باشد.تحقیقی دربارة حقیقت هتک حرمتیکی از نعمت‌های بزرگ خداوند بر انسان‌ها وجود حالتی ناخودآگاه با عنوان «تخییل» یا «تداعی معانی» است. تخییل که منطقیان از آن در بحث از مبادی اقیسه و صنعت شعر سخن می‌گویند آنست که دو امر نفسانی (ادراک یا حالت نفسانی) در اثر شرائط خاص یا در اثر تکرار در نفس انسان با هم گره خورده و همراه شوند به گونه‌ای که به صورت ناخودآگاه وقتی یکی از آنها در نفس حاضر می‌شود دیگری نیز در پی آن حاضر گردد. این حالت را امروزه گاهی «شرطی شدن» نیز می‌نامند.مثلاً انسانی در زمانی که طعم لذیذ کباب را می‌چشد بوئی خاص را نیز استشمام می‌‌کند و شکلی را نیز مشاهده می‌نماید و از آن پس هرگاه آن بو را استشمام کند یا آن شکل خاص را ببیند ناخودآگاه آن طعم را نیز به یاد می‌آورد گرچه در واقع دیگر کبابی در کار نباشد.مسأله تخییل از امور بسیار تأثیرگذار در شکل‌دادن به فرهنگ‌های اجتماعی و حسن وقبح‌های اعتباری بوده و منشأ مهمی برای رفتارهای عموم انسان‌هاست و در شریعت نیز توجّه بسیاری به آن شده و فلسفه حجم معتنابهی از احکام را می‌توان در آن یافت و پایه بسیاری از انواع تشبیه و مجاز و استعاره و فنون هنری از موسیقی و نقاشی و فیلم و … بر آن استوار می‌باشد و حقّاً جا دارد که انسان ساعتها در فروعات آن تأمل نماید.نکته مهم و قابل توجّه آنکه تخییل حالتی ناخودآگاه می‌باشد که تابع برهان و استدلال نیست و انسان‌های عادی حتی توان آن را ندارند که از آن جلوگیری کنند.هتک حرمت در حقیقت از فروعات این مسأله است و خود اقسامی دارد؛ گاهی عملی ذاتاً ‌موجب هتک است و گاهی عملی به واسطه قصد سوء عامل مصداق هتک حرمت می‌شود.حفظ حرمت و احترام نهادن یعنی حریم نگاه‌داشتن نسبت به یک شیء و نوعی برخورد خاص با آن که با دیگران به آن گونه برخورد نمی‌شود به شرطی که نشانه نوعی تواضع درونی باشد.اگر انسان با هر انسانی به طور متعارف برخوردی داشته باشد و مثلاً با والدین خود برخوردهای خاصی را پیشه گیرد که با دیگران نداشته (دست آنها را ببوسد، در مقابلشان قیام کند و … ) و یا برخی از رفتارهائی را که با دیگران داشته با آنها نداشته باشد (با آنها بلند سخن بگوید، اخم ننماید، اف نگوید) می‌گویند این شخص به والدینش احترام می‌گذارد؛ یعنی حریمی خاص را برای آنها در نظر می‌گیرد که از آن حریم تجاوز ننموده و فراتر نمی رود.به همین شکل اگر کسی با قرآن کریم به نوعی تعامل نمود که با تعامل وی نسبت به دیگر امور متفاوت بود مانند آنکه قرآن را یک دستی بلند نکرد و در زیر دیگر کتاب‌ها قرار نداد و در هنگام خواندن آن به شکل خاصی نشست و … می‌گویند به قرآن کریم احترام می‌گذارد.یکی از فلسفه‌های حسن این احترام‌ها را باید در قانون تخییل و تداعی جستجو نمود. قرآن کریم در عالم واقع عظمت و مقامی دارد که قابل مقایسه با دیگر کتاب‌ها نیست. اگر ما در عالم ظاهر و رفتار با آن به گونه‌ای متمایز و خاص رفتار ننمائیم، ناخودآگاه بر اساس قانون تخییل میزان ارادت قلبی و اطاعت ما از آن نیز کاهش می‌یابد و این مسأله‌ایست که که بر اساس حالت ناخودآگاه خدادادی پدید می‌آید. اگر انسان بخواهد حال قلبی خاص خود را نسبت به قرآن کریم حفظ نماید باید در مرحله رفتار ظاهری نیز نوعی خاص از رفتار را پیشه نماید که آن حالت درون محفوظ باشد.اگر فرض کنیم – نعوذبالله – کسی در زندگی خود قرآن را به مانند دیگر کتب در کتابخانه قرار داده و یا حتی آن را زیر پا بگذارد در گوشه‌ای بیافکند این شخص موفق نمی شود آن ربط درونی خود را با قرآن حفظ نموده و آن را قلباً در جایگاهی بالاتر از دیگر کتاب‌ها بنشاند و ناخودآگاه حریم آن شکسته و با دیگر کتب یکسان تلقی می‌شود.هتک حرمت در حقیقت از بین بردن حریم‌هائی است که برای حفظ حالت قلبی نسبت به مقدسات رعایت آنها لازم بوده و ترک آنها بالمآل منجر به از بین رفتن منزلت قلبی آن امور می‌گردد.حکمت بسیاری از آداب نماز و زیارت و سیره اجتماعی معصومین راکه از آن معمولاً به حفظ حرمت خداوند یا معصوم یا برادر دینی تعبیر می‌شود می‌توان با توجه به این قانون فهمید.از اینجا روشن می‌شود آنچه از زبان برخی روشن‌فکران شنیده می‌شود که پشت‌نکردن به ضریح معصومین علیهم‌السلام و خم شدن در برابر آنان لغو است و مهم ارادت قلبی است، سخنی بی‌اساس می‌باشد؛ زیرا قانون تخییل یک حالت ناخودآگاه است که بدون اراده انسان اثر خود را می‌گذارد، چه انسان بخواهد یا نخواهد.البته تعیین حد لازم برای احترام به یک شیء از مسائل پیچیده علم فقه است که از بحث کنونی خارج می‌باشد.نکته مهم دیگر در باب این دست مفاهیم آنست که تاثیر این مسائل را نباید در ظرف فرد و در کوتاه مدت بررسی کرد بلکه باید آثار کلان آن را در جامعه و در دراز مدت مد نظر قرار داد تا بتوان در مقابل آن تصمیم مقتضی را اتخاذ نمود.فرض کنید اگر کسی یک‌بار قرآن کریم را – نه به قصد جسارت بلکه از سر بی‌توجهی یا لهو – زیر مجموعه‌ای از کتابها قرار دهد یا آن را – نعوذ بالله – پرتاب نماید یا پایش را به آن دراز نماید، شاید به ظاهر هیچ اتفاقی نیافتاده و گناهی ننموده باشد ولی انسان به دیده تعمق و بصیرت می‌فهمد که این رفتار بالمآل (در سطح کلان و دراز مدت) منجر به هتک حرمت قرآن کریم می‌شود و لذا فقیه فتوا به حرمت این کار می‌دهد و می‌فهمد که اگر باب این کار باز شد پس از چندی جایگاه قرآن شکسته شده و در نتیجه جامعه اسلامی از برکات و فیوضات علوم و معارف آن محروم می‌شود.باری، غرض از این مقدمه (که به اختصار تمام عرض شد) آنکه اگر کسی بخواهد درباره فتوای مرحوم علامه به حرمت استعمال لفظ امام تامل کند که آیا این کار موجب تضعیف شعائر و هتک حرمت می‌شود یا نه؟ نباید به دنبال ربط برهانی این کار با پائین آمدن شأن معصوم بگردد چنانکه نباید آن را در محدوده فکر خود و زمان محدود خود بسنجد و ببیند؛ زیرا روش تحلیل مسائل مربوط به تخییل و تداعی معانی چنین نیست. بلکه باید در آثار ناخودآگاه و دراز مدّت آن در جامعه شیعه در میان عالم و عامی و پیر و جوان تأمل کند که سر از چه در می‌آورد و به کجا منجر می‌شود. و چه بسا مراد حضرت علامه نیز در این عبارت همین باشد که فرمود: «جاى نگرانى آنجاست که خداى ناکرده … آن امام نیز در ردیف و در میزان حضرت امام رضا علیه السلام قرار گیرد. و این مطلب براى نسل آینده تاریخ تشیّع را عوض کند.»حقیر این مطلب را بالعیان در چند مورد مشاهده نموده‌ام. از جمله آنکه زمانی پیرمردی از خدّآم حرم حضرت علی‌بن موسی‌الرضا علیه‌السلام به بنده سخنی بدین مضمون گفت: چند وقت است که مشکلی در قلبم پیدا شده که چاره‌ای برای آن ندارم. من مرحوم آیت‌الله خمینی را از جوانی در دوران پهلوی به خوبی و پاکی می‌شناختم ولی می‌دانستم که ایشان معصوم نبودند و در مسائلی تصمیمی می‌گرفتند و بعداً‌خودشان می‌گفتند که اگر کار دیگری کرده بودیم بهتر بود و در آخر وصیت‌نامه نیز فرموده‌اند: «من در طول مدت نهضت و انقلاب به واسطه سالوسى و اسلام‏نمایى بعضى افراد ذکرى از آنان کرده و تمجیدى نموده‏ام، که بعد فهمیدم از دغلبازى آنان اغفال شده‏ام. آن تمجیدها در حالى بود که خود را به جمهورى اسلامى متعهد و وفادار مى‏نمایاندند.»ولی لقب ایشان را امام نهادند و وقتی از دنیا رفتند به مثل امام رضا گنبد و بارگاهی برایشان ساختند و همانطور که درباره امام رضا صحبت می‌کنند درباره ایشان هم صحبت می‌کنند. حالا هر وقت وارد صحن سقاخانه می‌شوم و چشمم به گنبد می‌افتد به امام رضا عرض می‌کنم که «آقا من از کجا بدانم که شما واقعاً معصوم بودید؟ شاید شما هم مثل حضرت امام یک انسان خوب عالم بودید و بعداً در طول تاریخ کم‌کم شما را به عنوان معصوم به ما معرفی نموده‌اند.» و این شک و تردید حال زیارت در حرم را به کل از بنده سلب می‌کند. (پایان کلام خادم مزبور)به هر حال، کبرای این مسأله از مسلّمات است و تعیین این صغرا نیز بر عهده فقیه است و هر فقیهی باید به حسب تشخیص خود در آن قضاوت کند.مقام معظّم رهبری متّع‌الله‌المسلمین بطول بقائه چندی پیش در یکی از سخنرانی‌های خود به همین کبرای کلّی اشاره فرمودند. ایشان پس ازقرائت شعری که ظاهراً در آن از رهبر معظم به نوح این امت تعبیر شده بود فرمودند:«من به شما عرض میکنم، به همه هم این را میگویم و گفته‌ام و تکرار میکنم؛ مبادا آن صفاتی، خصالی، مناقبی که متناسب با وجود ولی‌عصر (ارواحنا فداه) هست، اینها را تنزل بدهیم در سطح انسانهای کوچک و ناقصی مثل این حقیر و امثال این حقیر. اینی که گفته میشود کسانی که در این سفینه سوارند، غم طوفان ندارند:چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبانچه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیباناین نوح امام زمان است، اما با یک نگاه عمومی به طول تاریخ اسلام وقتی نگاه کنیم – که سعدی هم با همان نگاه این شعر را گفته است – وجود مقدس خاتم‌الانبیاء (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نوحِ کشتیبان این امت است.بله، این امت در طول تاریخ خود فراز و نشیبهائی داشته؛ گاهی به گل نشسته، گاهی دچار ذلت شده، گاهی با مشکلات غیرقابل توصیفی مواجه شده، دست به گریبان شده؛ این ناشی از این است که سوار کشتی نشده. اگر واقعاً متمسک بشویم، متوسل بشویم بر کشتی نجات اسلام، همراه پیغمبر باشیم، مسلماً پیروزی نصیب ماست. البته دریا طوفان دارد، سختی دارد، مشکلات دارد، گاهی هراسهای بزرگ دارد، اما وقتی کشتیبان بنده‌ی برگزیده‌ی خداست، معصوم است، آن وقت دیگر بیمی وجود ندارد.این آن نکته‌ی کوتاهی بود که خواستم عرض بکنم؛ این صفات را مخصوص بدانید به آن بزرگواران. نوحِ این کشتی اوست، پشتیبان این امت اوست، واسطه‌ی فیض الهی به یکایک آحاد ما، به دلهای ما، به جانهای ما، به ذهنهای ما، به جسمهای ما، به حیات فردی و اجتماعی، وجود مقدس خاتم‌الاوصیاء و در رتبه‌ی قبل از او، وجود مقدس خاتم‌الانبیاء (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است. (بیانات در دیدار نیروهاى مسلح منطقه‌ى شمال کشور و خانواده‌هاى آنان، ۲۸/۶/۱۳۹۱)روشن است که استعمال لفظ نوح و کشتیبان در یک شعر عادی و ساده که مقام رعایت صنائع شعری و ادبی است به مراتب سهل‌تر از استعمال لفظ امام به شکل عام و همگانی است. و البته حقیر نظر شریف ایشان را از جهت فقهی در این مسأله نمی‌دانم.باری، مرحوم علامه طهرانی قدّس‌سرّه استعمال اسماء خاص معصومین چون فاطمةالزهراء و اباعبدالله‌الحسین را نیز در افراد عادی حرام می‌شمردند. در کتاب شریف نورمجرّد می‌فرمایند:«حضرت علاّمه والد قدّس‏سرّه مى‏فرمودند: مسأله از این قرار است؛ نباید کسى را در کنار معصومین قرار داد، گرچه جناب سلمان باشد. و بر این أساس مى‏فرمودند: ألفاظى که در عرف، اختصاص به حضرات معصومین دارد، اطلاق و استعمال آنها براى غیر آنان به‏هیچ‏وجه جائز نیست.مثلاً اطلاق لفظ «امام» را که در عرف شیعه مختصّ به أهل‏بیت علیهم‏السّلام بوده و از آن، أئمّه هدى به ذهن تبادر میکند، بر غیر ایشان جائز نمى‏دانستند.حتى نامگذارى أولاد و فرزندان را به نام‏هایى چون «فاطمة الزّهراء» که در عرف ما انصراف به حضرت صدّیقه کبرى سلام‌اللـه‏علیها دارد، یا به نامها و أسماء إلهى جائز ندانسته و اگر نام یکى از شاگردان ایشان نامى چون «مجید»، «کریم»، «رحیم» یا «عظیم» بود، مى‏فرمودند به أوّل آنها لفظ «عبد» را اضافه کرده و نام خود را به «عبدالمجید»، «عبدالکریم»، «عبدالرّحیم» و «عبدالعظیم» تغییر دهند.» (نور مجرد، ص۴۹۱)به این نکته در برخی از روایات نیز اشاره شده که حکم به حرمت جمع میان لقب و کنیه حضرت رسول (أبوالقاسم محمّد) صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم برای غیر فرزندان حضرت امیر و حضرت بقیةالله‌الأعظم علیهماالسلام می‌نماید.در بحار نقل می‌فرماید:«وَ مِنْ ذَلِکَ أَنَّهُ قَالَ صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم لَا تَجْمَعُوا بَیْنَ اسْمِی وَ کُنْیَتِی أَنَا أَبُو الْقَاسِمِ اللَّهُ یُعْطِی وَ أَنَا أَقْسِمُ وَ فِی خَبَرٍ سَمُّوا بِاسْمِی وَ کَنُّوا بِکُنْیَتِی وَ لَا تَجْمَعُوا بَیْنَهُمَا ثُمَّ إِنَّهُ رَخَّصَ فِی ذَلِکَ لِعَلِیٍّ علیه‌السلام وَ لِابْنِهِ الثَّعْلَبِیُّ فِی تَفْسِیرِهِ وَ السَّمْعَانِیُّ فِی رِسَالَتِهِ وَ ابْنُ الْبَیِّعِ فِی أُصُولِ الْحَدِیثِ وَ أَبُو السَّعَادَاتِ فِی فَضَائِلِ الْعَشَرَةِ وَ الْخَطِیبُ وَ الْبَلَاذُرِیُّ فِی تَارِیخَیْهِمَا وَ النَّطَنْزِیُّ فِی الْخَصَائِصِ بِأَسَانِیدِهِمْ عَنْ عَلِیٍّ علیه‌السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم إِنَّ وَلَدَکَ غُلَامٌ [إِنْ وُلِدَ لَکَ غُلَامٌ‏] نَحَلْتُهُ اسْمِی وَ کُنْیَتِی وَ فِی رِوَایَةِ السَّمْعَانِیِّ وَ أَحْمَدَ فَسَمِّهِ بِاسْمِی وَ کَنِّهِ بِکُنْیَتِی وَ هُوَ لَهُ رُخْصَةٌ دُونَ النَّاسِ وَ لَمَّا وُلِدَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِیَّةِ قَالَ طَلْحَةُ قَدْ جَمَعَ عَلِیٌّ لِوَلَدِهِ بَیْنَ اسْمِ رَسُولِ اللَّهِ وَ کُنْیَتِهِ فَجَاءَ عَلِیٌّ علیه‌السلام بِمَنْ یَشْهَدُ لَهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم رَخَّصَ لِعَلِیٍّ وَحْدَهُ فِی ذَلِکَ وَ حَرَّمَهَا عَلَى أُمَّتِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ کَذَلِکَ رَخَّصَ فِی ذَلِکَ لِلْمَهْدِیِّ علیه‌السلام لَمَّا اشْتَهَرَ قَوْلُهُ ص لَوْ لَمْ یَبْقَ مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا یَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذَلِکَ الْیَوْمَ حَتَّى یَخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِی اسْمُهُ اسْمِی وَ کُنْیَتُهُ کُنْیَتِی‏» (بحارالانوار، ج‏۳۸، ص ۳۰۵)وجه دوّم در حرمت استعمال لفظ امام:در شرع مقدّس به جهت اهدافی خاص برای برخی از امور اسماء و القابی جعل شده و صفات خاصی نیز در آیات و روایات بر آن بار گشته است. هدف اصلی این القاب – چنانکه گذشت – ایجاد تمایزی خاص میان صاحب لقب و دیگران است که این تمایز ظاهری و لفظی آثار تربیتی روشنی دارد و سبب می‌شود در مقام واقع نیز تمایز صاحب لقب از دیگران مراعات شود.الفاظی چون: الله، الرحمن، رسول الله و شاید نبی، البیت الحرام و قرآن از این دست می‌باشد.استعمال این الفاظ در غیر موارد جعل شرعی که موجب زوال حکمت مزبور است منافات با غرض شارع داشته و شرعاً‌ جائز نیست.این نکته از برخی روایاتی که در مورد استفاده لفظ «أمیرالمؤمنین» درباره غیر از وجود مقدّس حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب آمده قابل استفاده است که این نام را نامی الهی شمرده و هر گونه تسمیه به آن را برای غیر از آن حضرت جائز نمی‌شمارد.نکته مهم این است که روایات در مقام تشریع حرمت اطلاق این لفظ بر غیر از حضرت امیر صلوات‌الله علیه نیست، بلکه اخبار می‌نماید و گویا کبرای کلّی حرمت اطلاق لفظ خاص بر غیر موردش را ارسال مسلّم نموده است.بدیهی است که مقام امارت بر مؤمنین به نحو اطلاق مختص حضرت رسول است و به نحو غیر مطلق همه أئمّة معصومین را در بر می‌گیرد ولی این لقب لقبی است که خداوند آن را فقط برای حضرت امیر جعل فرموده و بنا بر مشهور بر هیچ کس دیگر حتی از ائمه نیز نباید استفاده شود.چنانکه در روایات فراوان آمده است؛ مانند:عن أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام قَالَ لَقَدْ تَسَمَّوْا بِاسْمٍ مَا سَمَّى اللَّهُ بِهِ أَحَداً إِلَّا عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ وَ مَا جَاءَ تَأْوِیلُهُ (بحار، ج۵۳، ص۷۰)عَنِ الْکَافِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سَأَلَهُ رَجُلٌ عَنِ الْقَائِمِ علیه‌السلام یُسَلَّمُ عَلَیْهِ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ لَا ذَاکَ اسْمٌ سَمَّى اللَّهُ بِهِ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ لَمْ یُسَمَّ بِهِ أَحَدٌ قَبْلَهُ وَ لَا یَتَسَمَّى بِهِ بَعْدَهُ إِلَّا کَافِرٌ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ کَیْفَ یُسَلَّمُ عَلَیْهِ قَالَ یَقُولُونَ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا بَقِیَّةَ اللَّهِ ثُمَّ قَرَأَ الْآیَةَ (بحارالانوار، ج‏۲۴، ص ۲۱۲)و کراجکی در کنز الفوائد می‌فرماید: وَ یَجِبُ أَنْ یُعْتَقَدَ أَنَّ أَفْضَلَ الْأَئِمَّةِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه‌السلام وَ أَنَّهُ لَا یَجُوزُ أَنْ یُسَمَّى بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ أَحَدٌ سِوَاهُ وَ أَنَّ بَقِیَّةَ الْأَئِمَّةِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ یُقَالُ لَهُمُ الْأَئِمَّةُ وَ الْخُلَفَاءُ وَ الْأَوْصِیَاءُ وَ الْحُجَجُ وَ أَنَّهُمْ کَانُوا فِی الْحَقِیقَةِ أُمَرَاءَ الْمُؤْمِنِینَ فَإِنَّهُمْ لَمْ یَمْنَعُوا مِنْ هَذَا الِاسْمِ لِأَجْلِ مَعْنَاهُ لِأَنَّهُ حَاصِلٌ عَلَى الِاسْتِحْقَاقِ وَ إِنَّمَا مَنَعُوا مِنْ لَفْظِهِ سِمَةً لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه‌السلام (بحار، ج۲۵، ص۳۶۲)لفظ امام نیز به همین شکل است. این لفظ از الفاظی است که در اصطلاح شرع انور برای شخصی جعل شده که جلودار تمام خلائق است و همه عالم تکوین و تشریع در پی او می‌گردد.در عیاشی در ذیل آیة شریفه إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماما آورده است: عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قَالَ فَقَالَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّ اسْماً أَفْضَلُ مِنْهُ لَسَمَّانَا بِهِ (= اگر خداوند اسمی افضل از امام می‌دانست ما را به آن نام‌گذاری می‌نمود.) (بحار، ج۲۵، ص۱۰۴)با توجّه به اصل پیش‌گفته که از روایات متعددی قابل استفاده است نباید این اسم را که خداوند به عنوان افضل اسماء بر معصومین نهاده است بر دیگران نهاد.از این روایت نکته‌ای دیگر نیز قابل استفاده می‌شود که لفظ امام اشرف الفاظ است و به معنای جلودار مطلق است. چنانکه در آغاز بحث عرض شد که امام عند الاطلاق به معنای امام الکل می‌باشد و فقط بر اشرف مردم اطلاق می‌گردد.بر اساس این اصل کلماتی مانند الله، رسول‌الله و البیت الحرام نیز نباید برای معانی دیگر استفاده شود.یک نکته: این استدلال از جهتی از صغریات استدلال سابق است ولی تفاوت آن با استدلال قبل در مواردی ظاهر می‌شود که لفظ مزبور در اثر کثرت استعمال از اختصاص به مقدسات خارج شود.به عنوان مثال لفظ خداوند در دوره‌ای معنائی عام داشته که بر هر بزرگ و سرور و صاحب ولایتی اطلاق می‌گشته است. اگر پس از این نیز در اثر کثرت استعمال اختصاص این لفظ در عرف فارس‌زبانان به الله تعالی از بین برود حکم فقهی آن نیز عوض شده و بر هر بزرگی می‌توان لفظ «حضرت خداوند» یا «حضرت خداوندگار» را مانند قرون هشتم و نهم اطلاق نمود.ولی لفظ مبارک «الله» چنین نیست. مسلمانان باید بر اختصاص این لفظ به معنای خود تحفّظ نموده و نگذارند از معنای خود خارج شود و حتّی اگر در دوره‌ای در اثر غفلت این لفظ بر هر بزرگی اطلاق گشت و مشترک لفظی میان عام و خاص شد، باز هم حرمت استعمال آن در غیر الله تعالی باقی است و باید در دوره‌های بعدی دوباره این اشتراک زائل شده و لفظ به حالت اختصاص باز گردد؛ چنانکه لفظ امیرالمؤمنین علی‌رغم استعمالش در معنای حاکم مسلمانان و در غیر حضرت امیر صلوات‌الله‌علیه در عصر ائمّه علیهم‌السلام و خروجش از معنای اصلی باز هم حرمت آن به جای خود باقی است.لفظ امام نیز چنین است؛ یعنی اگر در مدّتی هم به معنای عام استعمال شد و ظهور جدیدی در معنای ولی فقیه یافت باز هم حکم سابق را به همراه خواهد داشت و نمی‌توان گفت چون اکنون آن ظهور و اختصاص از میان رفته است پس حکم آن زائل شده است.این بود اجمال آنچه به خاطر این حقیر در باب این مسأله فقهی می‌رسد. نکته مهمی که تذکر مجددش مفید است آنکه این بحث صرفاً بحثی فقهی است و وجوب احترام به ولی‌فقیه و ضرورت حفظ حریم آن از نظر مرحوم علامه أفاض الله علینا من برکات علومه نیز مسلم بوده و جای بحث ندارد و سخن فقط در نحوه صحیح اداء این احترام از دیدگاه شرع است که جهت ادای حق آن بزرگوار حقیر این چند کلمه را عرض نمودم.
[/]

آیا آیت الله خمینی ره، امام است؟

CELLAR;385761 نوشت:
آیا آیت الله خمینی ره، امام است؟

با صلوات بر محمد وآل محمد
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما
امام و امامت بر حسب لغت مشتق از «اُم» به معناي هر چيز است كه چيزهاي ديگر به آن ضميمه و نسبت داده مي‏شوند و يا از او پيدا مي‏ شوند، يا الهام مي‏ گيرند.
انتخاب القاب براي شخصيت‌ها در راستاي جايگاه و مقام آنان مي‌باشد. واژه امام- كه به معناي پيشوا، رهبر و راهبر- مي‌باشد يكي از اين واژه‌هااست كه استفاده ازآن جايگاه يك شخص را نشان مي دهد. اين لقب و واژه گرچه معناي عام دارد كه به امام جماعت و يا امام جمعه نيز اطلاق مي‌شود، ولي گاهي به معناي خاص اطلاق مي‌گردد؛ بدين معنا كه اگر كسي را زياد احترام كنند، از اين واژه بهره مي گيرند.
امام"(به كسر) و امام"(به فتح) هم ريشه ‏اند. "اَمام"(به فتح) به معناي جلو و رو به رو و "اِمام"(به كسر) به معناي پيشوا و جلودار، آن كه از او پيروي مي شود (خواه انسان باشد يا كتاب يا چيز ديگر) اين شخص يا چيز پيروي شده ممكن است حق باشد يا باطل..
عرب‏ ها به ريسماني كه بَنّاها به ديوار مي كشند تا ديوار راست بنا گردد، "اِمام" مي گويند.
قرآن خود را اِمام معرفي مي كند.(1(
نيز به پيشوايان هدايت و عصمت (2) و ديگر پيشوايان(حق يا باطل) امام اطلاق مي كند.
در عرف اسلامي به كسي كه در نماز جماعت جلودار است و ديگران از او در نماز خواندن پيروي مي كنند، امام جماعت مي گويند. نيز به پيشوا و عالِم مذهبي، امام گفته مي شود، مانند امام فخر رازي، امام ابوحامد محمد غزالي، امام بخاري و... .
به پيشواي سياسي نيز امام گفته مي شود، مانند امام موسي صدر(رهبر شيعيان لبنان). و امام خميني چون پيشواي مذهبي، سياسي و رهبر انقلاب اسلامي ايران است .

در تشیع لفظ امام برمیگردد به 12 خلیفه بر حق رسول الله صلی الله علیه و آله. سوال اینجاست که کسانی که بعد ازیشان این لفظ را برای غیر معصوم بکار میبرند حکم چیست؟

شبکه امام حسین ع;390391 نوشت:
در تشیع لفظ امام برمیگردد به 12 خلیفه بر حق رسول الله صلی الله علیه و آله. سوال اینجاست که کسانی که بعد ازیشان این لفظ را برای غیر معصوم بکار میبرند حکم چیست؟

من خودم شیعه ی متعصبیم اما وقتی استفتا کردم فهمیدم که امام فقط معنی پیشوا رو داره
اونی که مهمه در میان شیعیان لفظ ولی هست و اون کسایی که بر ما ولایت دارن فقط ائمه اند

^سعید^;390486 نوشت:
من خودم شیعه ی متعصبیم اما وقتی استفتا کردم فهمیدم که امام فقط معنی پیشوا رو داره
اونی که مهمه در میان شیعیان لفظ ولی هست و اون کسایی که بر ما ولایت دارن فقط ائمه اند
سلام. برادرم. دقت بفرما. امام لفظیست بمعنای پیشوا درست، اما اختصاص به معصومین دارد دربین شیعیان این باعث ابهام میگردد،و قباحت دارد زیرا که وقتی شما میگویی امام یعنی دارید به یکی از آن دوازده نفر علیهم السلام اشاره میکنید.

سلام علیکم:Gol:
1. امامت و عصمت
یكی از صفات مهم امام و شرایط اساسی امامت، ‌عصمت است. محورهای عصمت در امام عبارتند از:
1. عصمت در شناخت و تبیین معارف و احكام دین؛
2. عصمت در عمل به احكام و دستورات دینی؛
3. عصمت از خطا در تشخیص مصالح و مفاسد جامعه اسلامی.
براهین عقلی عصمت امام
الف. حفظ دین در گرو عصمت امام است.
چنان‌كه در درس گذشته بیان گردید، مسؤولیت حفظ دین از خطر تحریف و تغییر، برعهده امام است، چنان‌كه او عهده‎دار هدایت دینی افراد نیز می‎باشد. بدیهی است انجام این دو مسؤولیت و تحقق بخشیدن به این دو آرمان دینی، در گرو مصونیت امام از خطا و انحراف است، به خصوص كه هدایتگری در سخن و گفتار خلاصه نمی‎شود، بلكه تأثیر عمل امام در جهت دادن به رفتار جامعه، به مراتب بیشتر از گفتار او است. به همین دلیل، باید امام در فهم و بیان احكام دینی و نیز در عمل به آن‎ها، مصون از خطا و لغزش باشد تا پیروان خود را به طور صحیح هدایت كند. بدیهی است اصل عقلی مزبور در مورد سومین مرتبه از عصمت ـ یعنی عصمت از خطا در تشخیص مصالح و مفاسد جامعه اسلامی ـ نیز جاری است.
آیه یاد شده در زیر نیز ناظر به همین اصل عقلی است. می‎فرماید:
«أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لایَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى فَما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُونَ».[1]
آیا كسی كه (خود حق را یافته و) به سوی حق هدایت می‎كند سزاوارتر است كه از او پیروی شود، یا كسی كه تا هدایت نشود، هدایت را نمی‎شناسد، چگونه داوری می‎كنید؟
ب. لزوم تسلسل
یكی از جهات نیازمندی جامعه دینی به امام این است كه مردم در شناخت دین و اجرای آن مصون از خطا نیستند. بنابراین، اگر هر گاه امام نیز مصون از خطا و لغزش نباشد، به امام دیگری نیاز است. نقل كلام به امام دوم می‎كنیم، اگر او نیز معصوم نباشد، امام دیگری لازم است. اگر رشته را ادامه دهیم، در جایی پایان نمی‎پذیرد و به تسلسل می‎انجامد، و روشن است كه تسلسل باطل است. بنابراین باید در یك زمان، بی‎نهایت امام وجود داشته باشد، كه امتناع آن امری بدیهی است. پس نتیجه می‎گیریم كه باید امام مصون از خطا و لغزش باشد. دو برهان یاد شده در كتاب «تجرید الاعتقاد»، نوشته خواجه نصیر الدین طوسی(ره) به این صورت آمده:
«وَ اِمْتِنَاعُ التَّسَلْسُلِ یُوجِبُ عِصْمَتِهُ وَ لِاَنَّهُ حافِظٌ لِلشَّرعِ».
امتناع تسلسل در امامت موجب عصمت امام است، و نیز امام حافظ شرع است، پس باید معصوم باشد.
برخی در نقد دلیل اول گفته‎اند: امام به تنهایی حافظ دین نیست، بلكه او از طریق كتاب و سنت و اجماع علمای دین و اجتهاد صحیح خود، دین را حفظ می‎كند، و هر گاه در اجتهاد خود خطا كند، مجتهدان دیگر او را راهنمایی می‎كنند، چنان‌كه اگر مرتكب خطایی شود امر كنندگان به معروف او را باز می‎دارند.[2]
ولی نادرستی این سخن روشن است، زیرا كتاب و سنت به خودی خود سخن نمی‎گویند، بلكه باید آنها را تفسیر و معنا كرد، و اجماع افرادی كه هیچ كدام معصوم نیستند، ‌احتمال خطا و اشتباه را از بین نمی‎برد. از این‌رو نمی‎توان به حكم دیگر مجتهدان نیز اطمینان داشت، و امر كنندگان به معروف هرگاه معصوم از خطا نباشند، ‌چه بسا در شناخت معروف خطا نمایند.
بنابراین، یگانه راه اطمینان بخش برای حفظ شریعت عصمت امام است.
قرآن و لزوم عصمت امام
لزوم عصمت امام را از برخی آیات قرآن نیز می‎توان استنباط كرد:
آیه اول:
«أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ».[3]
از خدا، رسول خدا و پیشوایان خود اطاعت كنید.
در این آیه، اطاعت از «اُولِی الاَمرْ» بسان اطاعت از پیامبر خدا واجب گردیده است، بدیهی است اطاعت بی‎قید و شرط از كسی در صورتی جایز و واجب است، كه احتمال خطا و لغزش در مورد او راه نداشته باشد؛ زیرا درغیر اینصورت چه بسا اطاعت از او به معصیت و نافرمانی خدا بیانجامد،‌كه حرام و ناپسند است، و هرگز خداوند گناه را نمی‎پسندد و انجام آن را بر كسی روانمی‎دارد.
دلالت این آیه بر عصمت «اُولِی الْاَمر» (امامان) جای تردید نیست،‌تا آن‌جا كه فخرالدین رازی كه از علمای اهل سنت است نیز آن را پذیرفته و چنین گفته است:
1. خداوند به طور قطع به اطاعت «اولی الامر» حكم كرده است.
2. خداوند هر كس را به طور قطع واجب الاطاعه بداند، ‌معصوم است.
3. نتیجه این كه: اولی الامر معصومند.
وی سپس گفته است: مقصود از اولی الامر یا عموم امت است یا بعضی از آن‎ها. فرض دوم درست نیست، زیرا ما به بعضی امت كه معصوم باشد، دسترسی نداریم. بنابراین، فرض نخست متعین است، و آن منطبق بر اهل حل و عقد می‎باشد كه اجماع آنان در مسایل، حجت دینی به شمار می‎رود.[4]
سخن رازی در این جهت كه اهل حل و عقد را مصداق اولی الامر دانسته، صحیح نیست؛ زیرا اهل حل وعقد عبارتند از عده‎ای از مردم كه از نظر آگاهی و تفكر و حسن رأی بر افراد دیگر برتری دارند، واضح است كه این برتری نسبی دلیل بر عصمت آن‎ها از هر گونه خطا نخواهد بود.
آری، توافق آنها در یك مسئله از احتمال خطا در آن می‎كاهد، ولی احتمال آن را به كلی از بین نمی‎برد، در حالی كه لزوم اطاعت بی‎قید و شرط از فرد یا گروهی بر نفی هرگونه احتمال خطا (عصمت مطلقه) دلالت می‎كند.
و این كه رازی گفته است: «امكان دسترسی به بعضی از امت كه معصوم باشند، نیست» نیز صحیح نیست، زیرا به مقتضای آیه تطهیر، و حدیث ثقلین، و روایات دیگر، امامان دوازده‌گانه شیعه ـ علیهم السلام ـ معصوم می‎باشند. و به همین دلیل مصداق اولی الامر نیز همان‎هایند.
آیه دوم:
«وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لایَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ».[5]
هنگامی كه پروردگار ابراهیم، او را به اموری آزمود، و او آنها را تمام كرد، پروردگار به او فرمود تو را پیشوای مردم ساختم، ابراهیم گفت: از ذریه من نیز كسی امام خواهد شد؟ پروردگار فرمود عهد من (امامت) نصیب ظالمان نمی‎شود.
از این آیه شریفه استفاده می‎شود كه ابراهیم ـ علیه السلام ـ در آغاز فقط منصب نبوت را داشت، ‌یعنی مأمور تبلیغ و ارشاد، و تبشیر و انذار مردم بود، سپس منصب امامت نیز به او اعطا گردید،‌یعنی مأموریت یافت كه حكومتی دینی تشكیل داده، و رهبری سیاسی و اجرایی جامعه را نیز عهده‎دار شود. در این هنگام، در مورد ذریه خود از منصب امامت پرسید، و خداوند به او پاسخ داد كه ستمگران از آن محروم خواهند بود، یعنی منصب امامت مخصوص آن دسته از ذریه ابراهیم ـ علیه السلام ـ است كه ستمگر نباشند.
از طرفی می‎دانیم كه به نص قرآن كریم، شرك، ظلم بزرگ است:
«إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ».[6]
نیز هرگونه تعدی از دستورات الهی (گناه)، ظلم به نفس است:
«وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ».[7]
بنابراین، هر كس در برهه‎ای از زندگی خود به خدا شرك ورزد، یا مرتكب گناهی شود، مصداق ظالم بوده و شایستگی منصب امامت را نخواهد داشت. یعنی امام نه تنها پس از آن كه عهده‎دار منصب امامت می‎شود باید معصوم باشد، بلكه قبل از آن نیز باید معصوم باشد، زیرا كلمه «الظالمین» در آیه 124 سوره بقره، همان‌گونه كه از نظر افراد عمومیت دارد، از نظر زمان نیز مطلق است، یعنی به محض این كه فردی در زمانی مصداق «ظالم» باشد (به خدا شرك ورزیده، یا گناهی مرتكب شده باشد) شایستگی احراز مقام امامت از او سلب می‎شود.
به عبارت دیگر، بدون شك حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ امامت را برای آن دسته از ذریه خود كه در تمام عمر گناه‎كار بوده، و یا در آغاز نیكوكار بوده و سپس بدكار شده‎اند در خواست نكرده است، بنابراین، ‌دو دسته باقی می‎ماند:
1. آنان كه در آغاز گناه‎كار بوده و سپس توبه كرده و نیكوكار شده‎اند.
2. آنان كه هیچگاه مرتكب گناه نشده‎اند.
و خداوند دسته نخست را استثنا كرده است. نتیجه می‎گیریم كه پس امامت به دسته دوم اختصاص دارد.
2. علم و دانش
امام باید نسبت به آنچه لازمه امامت است آگاه باشد، یعنی معارف و احكام دین را كاملاً بداند تا بتواند مردم را نسبت به دین و وظایف دینی آن‎ها آگاه نماید، و در اختلافات و منازعات میان آنان به حق داوری كند، پرسش‎های دینی را بطور صحیح پاسخ گوید، شبهات را به روشنی حل كند، هم چنین باید در مورد آن چه مدیریت سیاسی و تدبیر امور اجتماعی بدان نیاز دارد، از علم و بصیرت كافی برخوردار باشد.
خواجه نصیر الدین طوسی(ره) در رساله امامت، درباره این شرط چنین نگاشته است:
«و ثَانِیَتُهَا الْعِلْمُ بِمَا یَحْتاجُ اِلَی الْعِلْمِ بِهِ فِی اِمامَتِهِ مِن الْعُلُومِ الْدِّینیَّهِ وَ الْدُّنْیَویَّهِ، كَالشَّرعِیَّاتِ وَ السِّیَاسَاتِ وَ الآدابِ وَ دفْعِ الخُصُومِ وَ غَیرِ ذلكَ، لِاَنَّهُ لا یَسْتَطیعُ الْقِیَامَ بِذلِكَ مَعَ عَدَمِهِ»[8].
دومین ویژگی از ویژگی‎های امام، ‌دانستن مجموعه‎های دینی و دنیوی كه در ایفای امامت خود به آنها نیاز دارد مانند احكام شرعی، سیاستها و آداب رهبری، و دفع مخالفان و غیر آن؛ چرا كه اگر این‎ها را نداند، قدرت رهبری را نخواهد داشت.
____________________
[1] . یونس/ 35.
[2] . شرح تجرید الاعتقاد، فاضل قوشجی، ص 367.
[3] . نساء/ 59.
[4] . مفاتیح الغیب، ج 10، ص 144.
[5] . بقره/ 124.
[6] . لقمان/ 13.
[7] . طلاق/ 1.
[8] . تلخیص المحصل، دارالاضواء، ص 430.

ادامه...
3. شجاعت و دلیری
بدیهی است امامت و رهبری جامعه ـ به ویژه رهبری دینی و عادلانه دشمنان كینه‌توز و توطئه‌گرانی در داخل یا خارج خواهد بود، و مقابله با آنان به شجاعت و دلیری نیاز دارد. در غیر این صورت، نه حافظ و مجری احكام دین خواهد بود، و نه مدافع حقوق مردم، چنان كه محقق طوسی(ره) گفته است:
«و ثَالِثَتُهَا الشَّجَاعَهِ الَّتِی یَحْتَاجُ اِلَیهَا فِی دَفْعِ الْفِتَنِ وَ قَمعِ اَهلِ البَاطِلِ وَ زَجْرِهِم، اِذْ لایَتَأتَّاهُ الْقِیامَ بِمَا یَقُومُ بِهِ اِلّا بِهَا».[1]
سومین ویژگی امام، شجاعت است كه در رفع فتنه‎ها و سركوب كردن اهل باطل به آن نیاز دارد، زیرا بدون داشتن صفت شجاعت از عهده انجام وظایف امامت برنمی‎آید.
4. زهد و تقوی
امام، امین مردم در بیت‌المال و سرمایه‎های عمومی است، لذا اگر زاهد و قانع نباشد، مغلوب شهوات و امیال نفسانی خویش گردیده، و خود و وابستگان خود را بر دیگران ترجیح می‎دهد، و در نتیجه از اجرای عدالت كه از آرمان‎های بزرگ امامت است باز می‎ماند.
گذشته از این، امام در حقیقت اسوه و الگوی اخلاقی برای افراد جامعه است، هرگاه طمعكار و حریص به مال و منال دنیا باشد، جامعه را به دنیاگرایی سوق می‎دهد، و در نتیجه هدف معنوی و اخلاقی امامت از دست می‎رود.
5. پیراستگی از عیوب جسمی و روحی
به طور كلی، ‌امام باید از هرگونه عیب بدنی یا روحی پیراسته باشد؛ زیرا تردیدی نیست كه وجود چنین معایب و نقایصی مردم را نسبت به امام بی‎رغبت و بی‎اعتنا می‎كند، و از اعتبار او در نظر پیروان می‎كاهد، و در نتیجه در تحقق اهداف امامت خلل رخ می‎دهد به همین دلیل متكلمان امامیه پیراستگی امام از عیوب آفرینشی و اخلاقی را مقضای قاعده لطف دانسته‎اند.[2]
صفات امام در كلام علی ـ علیه السلام ـ
امام علی ـ علیه السلام ـ درباره صفات امام، ‌كلامی دارند كه ذكر آن در این‌جا مناسب است. می‎فرمایند:
«لا یَنْبَغِی أنْ یَكُونَ الْوَالِی عَلَی الفُرْوجِ وَ الْدَّمَاء وَ الْمَغَانِمِ وَ الْاَحْكَامِ وَ اِمَامَهِ الْمُسْلِمین، البَخِیلَ، فَتَكُونَ فِی اَمْوَالِهِم نَهْمَتُهُ،‌لا الْجَاهِلَ فَیُضِلَّهُم بِجَهْلِهِ، وَ لا الْجَافِیَ فَیَقْطَعَهُمْ بِجَفَائِهِ، وَ لَا الْخَائِفَ لِلدُّوَلِ فَیَتَّخِذَ قَوْمَاً دُونَ قَوْمٍ، وَ لَا الْمُرْتَشِیَ فِی الْحُكْمِ فَیَذْهَبَ الْحُقُوقِ، وَ یَقِفُ بِهَا دُونَ الْمَقَاطِعِ وَ لَا الْمُعَطِّلِ لِلسُّنَهِ فَیَهْلِكْ الاُمَّهَ.»
شایسته نیست كه كسی كه بر ناموس، خون‎ها، ‌غنیمت‎ها، احكام دینی و رهبری مسلمانان ولایت دارد بخیل باشد، زیرا چنین فردی به مال و ثروت مردم چشم طمع می‎دوزد.
و شایسته نیست كه امام مسلمین نادان باشد، وگرنه به واسطه نادانی خود مردم را گمراه می‎سازد.
و شایسته نیست كه امام مسلمین جفاپیشه باشد، وگرنه آنان را مستأصل و پریشان خواهد كرد.
و شایسته نیست رهبر مسلمانان از دولت‎های بیگانه ترسناك باشد، زیرا در این صورت (در پیمان‎های سیاسی خود بدون رعایت مصالح مسلمین) برخی را بر برخی دیگر ترجیح می‎دهد.
و نیز شایسته نیست حاكم اسلامی رشوه‎گیر باشد، زیرا در این صورت حقوق را پایمال می‎كند.
و نیز شایسته نیست كه پیشوای مسلمانان سنت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را نادیده بگیرد، زیرا نتیجه آن هلاكت امت خواهد بود.
و در جای دیگر فرموده است:
«اِنَّ مِنْ أسْخَفَ حَالَاتِ الْوُلَاهِ عِنْدَ صَالِحِ النّاسِ، اَنْ یُظَّنَ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ وَ یُوضَعَ اَمْرُهُمْ عَلَی الْكِبْرِ.»[3]
از بدترین حالات زمامداران نزد صالحان این است كه گمان برده شود آنان فریفته خودبینی شده و كارشان بر تكبر و خودخواهی نهاده شود.
و نیز در جای دیگر می‎فرمایند:
«اِنَّ الله فَرَضَ عَلی ائمَّهِ الْعَدْلِ اَنْ یُقَدِّرُوا اَنفُسَهُم بِضَعْفَهِ النَّاسِ، كَیْلاً یَتَبَیَّغَ بِالفَقِیرِ فَقْرُهُ.»[4]
خداوند، بر پیشوایان عادل واجب كرده است كه بسان افراد فقیر و تهیدست زندگی كنند، تا فقر و تهیدستی بر آنان غلبه نكند (و مایه گمراهی آنان نشود).
كلامی از امام حسین ـ علیه السلام ـ
امام حسین ـ علیه السلام ـ در وصف امام می‎فرماید:
«فَلَعَمْرِی مَا الْاِمَامُ اِلَّا الْعَامِلُ بِالكِتَابِ، وَ الْآخِذُ بِالقِسْطِ، وَ الدَائِنُ بِالحَقِّ، وَ الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلی ذاتِ اللهِ».
به جان خود سوگند، كه امام و پیشوای (جامعه اسلامی) نیست مگر آن كس كه به كتاب خدا عمل كند، و اصل عدالت را رعایت كند، ‌و از حق اطاعت كند، و دلسپرده به خداوند باشد.
6. امامت و اعجاز
برخی از متكلمان توانایی امام بر آوردن معجزه را نیز از صفات او دانسته و گفته‎اند: چه بسا لازم می‎شود كه امام برای اثبات امامت خویش كه مقام و منصبی الهی است نیازمند آوردن معجزه باشد چنان‎كه خواجه نصیر الدین طوسی(ره) گفته است:
«وَ سَابِعَتُهَا اِخْتِصَاصِهَا بِآیاتٍ وَ مُعْجِزَاتٍ تَدُلُ عَلَی اِمَامَتِهِ، اِذْ لاطَرِیقَ لِلْخَلْقِ فِی بَعْضِ الاَوْقَاتِ اِلَی قَبُولِهِ اِلَّا بِهَا».[5] هفتمین صفت امام اختصاص وی به داشتن معجزاتی است كه بر امامت او دلالت می‎كنند، زیرا در پاره‎ای اوقات قبول ادعای امامت جز به واسطه معجزه امكان‎پذیر نیست.
مطالعه تاریخ زندگی پیشوایان معصوم شیعه ـ علیهم السلام ـ این نظریه را تأیید می‎كند؛ زیرا در مواردی كه در مورد امام به حق اختلاف می‎شد، یا شبهه‎ای مطرح می‎گردید، و افرادی به ناحق دعوی امامت می‎كردند، و یا عده‎ای در تشخیص امام به اشتباه افتاده و در حق كسی كه امام نبود گمان امامت می‎بردند، از طریق معجزه، حقیقت روشن می‎گردید، چنان‎كه در مورد محمد حنفیه و امام زین‎العابدین ـ علیه السلام ـ این قضیه رخ داد، و در مورد برخی امامان دیگر نیز مشابه آن اتفاق افتاد.[6]
7. برتری امام بر دیگران
امام نه تنها باید واجد صفاتی باشد كه ایفای امر امامت در گرو آن است، بلكه باید در این صفات بر دیگران برتری داشته باشد؛ زیرا فرض این است كه او مقتدا، و مقدم بر همه آن‎ها است، و از نظر عقل، مقدم داشتن فردی كه در صفات و ویژگی‎های امامت مساوی با دیگران، ‌یا پایین‎تر از آن‎ها است، ناپسند است، چنان‎كه خواجه نصیر الدین طوسی(ره) گفته است:
«وَ قُبْحُ تَقْدِیمِ الْمَفْضُولِ مَعْلومٌ، وَ لَا تَرجیحَ فِی الْمُسَاوِی.»[7]
زشتی مقدم داشتن مفضول بر فاضل (ناقص بر كامل) روشن است. و در صورت تساوی، ترجیح یكی بر دیگری وجهی ندارد.
صفات امام ازدیدگاه اهل سنت
علمای اهل سنت در صفات و شایستگی‎های امام، آراء مختلفی دارند، صفاتی را كه بیشتر آنان لازم شمرده‎اند عبارتند از:
1. مجتهد بودن در اصول و فروع دین.
2. صاحب رأی و تدبیر و آشنا به امور سیاست و رهبری بودن.
3. شجاعت و عدالت.
4. سلامتی حواس و اعضاء.
5. بلوغ و مرد بودن.
البته با این كه عدالت را از شرایط امام دانسته‎اند،‌ معتقدند اگر امام نسبت به مردم ظلم روا دارد یا مرتكب گناه شود، از امامت خَلع نمی‎شود، و خروج بر علیه او نیز واجب نیست، بلكه تنها باید او را موعظه كرد، منتها اگر به انجام معاصی دستور دهد، نباید از او اطاعت نمود!
_____________
[1] . همان.
[2] . همان مدرك و نیز القواعد المرام، ابن میثم بحرانی، ص 180.
[3] . نهج البلاغه، خطبه 216.
[4] . نهج البلاغه، خطبه 209.
[5] . تلخیص المحصل، ص 431؛ قواعد المرام، مبحث امامت.
[6] . در این باره به كتابهای تاریخ زندگی امامان شیعه رجوع شود.
[7] . كشف المراد، مقصد پنجم، مسئله سوم.
[8] . جهت آگاهی از آراء اهل سنت و مصادر آن به كتاب تلخیص الالهیات، ص 508ـ507 رجوع شود.

موضوع قفل شده است