جمع بندی داستان آدم و حوا

تب‌های اولیه

75 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
داستان آدم و حوا

با سلام و وقت بخیر
اگر ممکن است داستان حضرت آدم و میوه ممنوعه را از نظر مفهومی توضیح بدهید. در واقع منظورم علت اتفاق افتادن آن داستان است. خیلی قضیه برای من گیج کننده است. مثلا چرا اول در بهشت بودند و اصلا آن بهشت در چه رتبه ای بوده. از طرفی مگر در بهشت شیطان وارد می شود؟ آیا اصلا شیطان آنها را فریب داد یا خود به اختیار خود و با علم به اینکه این اتفاقات خواهد افتاد از آن میوه خوردند؟ اصلا آیا گناه بوده یا چیز دیگر؟ بعد یعنی اگر نافرمانی نمی کرده اند ما هم الان در بهشت بودیم؟
پس در آن صورت هدف آفرینش چی می شد!
اصلا شاید یکی دوست نداشته باشد سیر تکاملی را طی کند و به همان بهشت آنها، هرچند مرتبه ی پایینی داشته باشد قانع باشد. در این صورت گناه آن فرد چه بوده که بخاطر حضرت آدم (ع) باید تاوان پس دهد.

اصلا معنی خوردن از میوه چه بوده؟
خیلی ممنون می شوم اگر این داستان را برایم باز کنید.

با نام و یاد دوست



کارشناس بحث: استاد میقات

[="Tahoma"]

Hrm;383193 نوشت:
با سلام و وقت بخیر
اگر ممکن است داستان حضرت آدم و میوه ممنوعه را از نظر مفهومی توضیح بدهید. در واقع منظورم علت اتفاق افتادن آن داستان است. خیلی قضیه برای من گیج کننده است. مثلا چرا اول در بهشت بودند و اصلا آن بهشت در چه رتبه ای بوده. از طرفی مگر در بهشت شیطان وارد می شود؟ آیا اصلا شیطان آنها را فریب داد یا خود به اختیار خود و با علم به اینکه این اتفاقات خواهد افتاد از آن میوه خوردند؟ اصلا آیا گناه بوده یا چیز دیگر؟ بعد یعنی اگر نافرمانی نمی کرده اند ما هم الان در بهشت بودیم؟
پس در آن صورت هدف آفرینش چی می شد!
اصلا شاید یکی دوست نداشته باشد سیر تکاملی را طی کند و به همان بهشت آنها، هرچند مرتبه ی پایینی داشته باشد قانع باشد. در این صورت گناه آن فرد چه بوده که بخاطر حضرت آدم (ع) باید تاوان پس دهد.

اصلا معنی خوردن از میوه چه بوده؟
خیلی ممنون می شوم اگر این داستان را برایم باز کنید.

با سلام و درود

با توجه به جنبه های مختلفی که مطرح کرده اید، به چند مطلب اشاره می شود:

مطلب اول: بهشت آدم، بهشت دنیوی بوده

بهشتى كه آدم و همسرش در آن ساكن شدند، آن بهشتى نبود كه خداوند بر اهل ايمان وعده كرده است و به آن «جنة الخلد» يا بهشت جاويدان گفته مى‏شود. مواردی را می توان به عنوان شاهد برای این نظریه آورد:

1. كسى كه وارد آن بهشت شود ديگر از آن خارج نخواهد شد و آدم و حوا از بهشت بيرون شدند.

2. در بهشت جاويدان، امر و نهى در كار نيست، در حالى كه آدم و حوا در آن بهشت از خوردن شجره نهى شدند.

3. یكی دیگر از خصوصیات بهشت جاودان این است كه شیطان و وسوسه های شیطانی و به طور كلی، نافرمانی خداوند در آن جایی ندارد. بهشت آخرت از هر آلودگی و رنگ غیر خدایی پاك و مبرا است.

4. آدم خود مى‏دانست كه آن بهشت بهشت جاويدان نيست و لذا در وسوسه‏اى كه شيطان كرد به آدم اظهار داشت كه اگر از ميوه شجره ممنوعه بخورد، در آن بهشت جاويدان خواهد ماند.

5. در اول خلقت آدم، خداوند فرمود من در روى زمين خليفه‏اى خلق مى‏كنم، و در چند آيه گفته شده كه خميرمايه آدم از گل و خاك چسبنده متعفن بوده، و اين نشان مى‏دهد كه بدون شك آدم در همين كره خاكى و در روى زمين آفريده شده است و اگر بهشت در آسمان بود بايد آدم از زمين به آسمان برده مى‏شد و اين خلاف ظاهر است، و در هيچ آيه‏اى به آن اشاره نشده است.

6. روایاتی از ائمه اطهار علیهم السلام بر همین مطلب ظهور بلکه تصریح دارند، مانند:
"سألت ابا عبد الله(علیه السلام) عن جنة آدم. فقال: جنة من جنان الدنيا يطلع عليه الشمس و القمر. و لو كانت من جنان الخلد، ما خرج منها أبدا"
راوی می گوید: از حضرت صادق علیه السلام در مورد بهشتى كه حضرت آدم علیه السلام در آن بوده سؤال كردم. حضرت فرمودند: آن باغى است از باغ هاى دنيا كه خورشيد و ماه بر آن طلوع و غروب مى كنند، و اگر از باغ هاى قيامت بود هرگز آدم از آن خارج نمى شد. (كافى، ج 3، ص 247، حديث 2)

بنابر این بهشت حضرت آدم آن بهشت موعودی نبوده كه شیطان از آن رانده شده است.

مطلب دوم: حضرت آدم علیه السلام معصوم بوده

در این كه حضرت آدم علیه السلام معصوم بود، جای تردید ندارد.

عصیانی منافی با عصمت است كه از حیث عبودیت صورت گیرد، و این زمانی است كه از اوامر و نواهی مولوی خداوند، سرپیچی كند.

نهى آدم و همسرش از خوردن مبوه درخت ممنوعه، نهى مولوى نبود كه تخلف از آن معصيت باشد، بلكه يك نهى ارشادى بوده، به اين معنا كه خداوند آدم را تكليف شرعى نكرد، بلكه از خاصيت تكوينى آن درخت آگاه كرد كه اگر از آن بخورند به خودشان ظلم كرده و به رنج و سختی دچار خواهند شد، و لذا پس از خوردن از آن درخت، با اين كه توبه كردند و خداوند هم توبه آن ها را پذيرفت، باز آن ها را از بهشت بيرون كرد، زيرا اثر طبيعى خوردن از آن درخت بيرون شدن از بهشت بود.

هم چنین از ظاهر آیات قرآن به دست می آید که مسأله تشریع احكام و روشن ساختن راه هدایت و بیان اوامر و نواهی مولوی، بعد از هبوط به زمین است، یعنی در آن روز كه اين مخالفت سر زد، اصلا دينى تشريع نشده بود، و بعد از هبوط آدم دين خدا نازل شد؛ کما این که آیه ذیل به آن اشاره دارد:

«قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنىِّ هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَاىَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَ لَا هُمْ يحَزَنُونَ وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ كَذَّبُواْ بايَاتِنَا أُوْلَئكَ أَصحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»
گفتيم: «همگى از آن، فرود آييد! هر گاه هدايتى از طرف من براى شما آمد، كسانى كه از آن پيروى كنند، نه ترسى بر آنهاست، و نه غمگين شوند.» و كسانى كه كافر شدند، و آيات ما را دروغ پنداشتند اهل دوزخند و هميشه در آن خواهند بود. (بقره، 38 و 39)

علامه طباطبایی می گوید:
آدم و همسرش به خودشان ظلم كردند و خود را از بهشت محروم ساختند، نه اين كه نافرمانى خدا را كرده، و گناهى مرتكب شده باشند. (ترجمه الميزان، ج ‏1، ص 201)

بنابر این، خوردن از درخت منع شده، معصيت و گناه شرعى نبود و با عصمت حضرت آدم منافات نداشت.

[="Tahoma"]مطلب سوم: منظور اصلى از خلقت آدم، سكونت در زمين بوده‏

از سياق سه دسته آيات (بقره، 30 ـ 39)، (طه، 115 ـ 126)، و (اعراف 19ـ 25)، به خوبى بر می آید كه منظور اصلى از خلقت آدم اين بوده كه در زمين سكونت كند.

چيزى كه هست راه زمينى شدن آدم همين بوده كه نخست در بهشت منزل گيرد، و برتری او بر ملائكه، و لياقتش براى خلافت اثبات شود، و سپس ملائكه مأمور به سجده براى او شوند، و آن گاه در بهشت منزلش دهند، و از نزديك شدن به آن درخت نهيش كنند، و او (به تحريك شيطان) از آن بخورد، و در نتيجه عورت و زشتی هایش ظاهر گردد، و در آخر به زمين هبوط كنند.

لذا آخرين عامل و علتى كه باعث زمينى شدن آدم و حوا شد، همان مسئله ظاهر شدن عيب (عورت) آن دو بود؛ و معلوم است كه اين دو عضو، مظهر همه تمايلات حيوانى است چون مستلزم غذا خوردن، و نمو نيز هستند.

گویا خلقت بشرى و زمينى آدم و همسرش، تمام شده بود، و بعد خدا آن دو را داخل بهشت كرد، ولى آن قدر به آن دو مهلت ندادند كه در همين زمين متوجه عيب خود شده و نيز به سایر لوازم زندگی دنيوى و احتياجات آن پى ببرند؛ بلكه بلافاصله آن دو را داخل بهشت كردند، و وقتى داخل كردند كه هنوز روح ملكوتى و ادراكى كه از عالم ارواح و فرشتگان داشتند، به زندگى دنيا آلوده نشده بودند.

پس پوشيدگى عيب‏هاى آن دو موقتى بود، و ظاهر شدن عيب در زندگى زمينى، و به وسيله خوردن از آن درخت، يكى از قضاهاى حتمى خدا بوده، كه بايد می شد.

افزون بر این که خداوند متعال، خطای آنان را بعد از آن كه توبه كردند بخشید، و در عين حال آن ها را به بهشتشان بر نگرداند، بلكه به سوى دنيا هبوطشان داد، تا در آنجا زندگى كنند.

اگر محكوميت زندگى كردن در زمين، با خوردن از درخت و هويدا گشتن عيب، قضايى حتمى نبود، و نيز برگشتن به بهشت محال نبود، بايد بعد از توبه و ناديده گرفتن خطيئه به بهشت بر گردند، (براى اينكه توبه آثار خطيئه را از بين مى‏برد).

_____________
(ر.ک: ترجمه الميزان، ج ‏1، ص 196 و 197)

[="Tahoma"]بیانی دیگر

شايد علت اين جريان آن بوده كه آدم با زندگى كردن روى زمين هيچ گونه آشنايى نداشت، و تحمل زحمت هاى آن بدون مقدمه براى او مشكل بود، و از چگونگى كردار و رفتار در زمين بايد اطلاعات بيشترى پيدا كند.

بنابر اين مى‏بايست مدتى كوتاه تعليمات لازم را در محيط بهشت ببيند و بداند زندگى روى زمين توأم با برنامه‏ها و تكاليف و مسئوليت ها است كه انجام صحيح آن ها باعث سعادت و تكامل و بقاى نعمت است، و سرباز زدن از آن سبب رنج و ناراحتى.

و نيز بداند هر چند او آزاد آفريده شده، اما اين آزادى بطور مطلق و نامحدود نيست كه هر چه خواست انجام دهد او مى‏بايست از پاره‏اى از اشياء روى زمين چشم بپوشد.

او در اين محيط مى‏بايست تا حدى پخته شود، دوست و دشمن خويش را بشناسد، چگونگى زندگى در زمين را ياد گيرد.

آرى اين خود يك سلسله تعليمات لازم بود كه مى‏بايست فرا گيرد، و با داشتن اين آمادگى به روى زمين قدم بگذارد. (تفسير نمونه، ج ‏1، ص 184)

[="Tahoma"]مطلب چهارم: آدم و همسرش شيطان را می ديدند

«فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ»؛ پس گفتيم: اى آدم! اين (ابليس) دشمن تو و (دشمن) همسر توست‏. (طه، 117)

در این آیه كه خداوند با كلمه «هذا» اشاره به شيطان كرده، فهميده می شود كه خداوند، شیطان را به آدم و همسرش نشان داده و معرفی كرده بود، آن هم معرفى به شخص و عين او، نه معرفى به وصف او.

هم چنين آيه «يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ» ـ كه حكايت كلام شيطان است، و قرآن كريم آن را به صورت حكايت خطاب آورده ـ دلالت دارد بر اين كه گوينده آن كه شيطان است، در برابر آدم ايستاده و با او صحبت مى‏كرده، یعنی سخن، سخن كسى است كه شنونده او را مى‏ديده.

و هم چنين آيه «وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ» (اعراف، 21)، كه قسم خوردن از كسى تصور دارد كه ديده شود.

و نیز آیات دیگر، بر اين دلالت دارند كه شيطان براى آدم و همسرش ديده می شد، و او را مى‏ديده‏اند.

اگر حال آدم و همسرش نسبت به شيطان، مانند حال ما بوده كه او را نمى‏بينيم و تنها وسوسه‏اش بما مى‏رسد، می توانستند بگويند: ما كه شيطانى نديديم، و خيال كرديم اين وسوسه‏ها از افكار خودمان بوده، و هيچ احتمال نداديم كه از ناحيه او باشد، و ما هيچ قصد مخالفت با سفارشى كه در خصوص هوشيارى از وسوسه شيطان كردى نداشتيم.

بنابر این، آدم و همسرش شيطان را مى‏ديدند و او را مى‏شناختند، هم چنان كه انبياء با اين كه به عصمت خدايى معصومند، او را مى‏ديدند و هنگامى كه می خواست متعرض ايشان بشود، مى‏شناختند، هم چنان كه روايات وارده در باره نوح، و ابراهيم و موسى، و عيسى، و يحيى، و ايوب، و اسماعيل، و محمد صلی الله علیه وآله، بر اين معنا دلالت دارد. (ر.ک: ترجمه الميزان، ج ‏1، ص 202)

[="Tahoma"]مطلب پنجم: درخت ممنوعه

از آن جا كه خداوند نوع آن درخت را تعيين نكرده، لزومى ندارد كه ما تعيين كنيم، ولى ظاهر بعضى از آيات دلالت دارد كه آن درخت درختى بوده كه با خوردن از آن زشتی ها آشكار مى‏شد:

«فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما»؛ از آن خوردند پس زشتی هاى آن ها آشكار شد. (طه، 12)

«فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما»؛ پس شيطان آن دو را وسوسه كرد تا بعضى از زشتيهاى آنها آشكار شود. (اعراف، 20)

با توجه به اين آيات مى‏توان گفت كه آن درخت باعث نوعى آگاهى و علم مى‏شد.

البته آدم علم اسماء را مى‏دانست ولى شايد اين آگاهى از زشتی ها كه با خوردن از آن درخت حاصل مى‏شد، يك علم ديگرى بود كه باعث تشخيص زشتى از خوبى مى‏گرديد، و تا آدم اين آگاهى را نداشت تكليف شرعى بر او نبود و مى توانست در بهشت بى‏دردسرى بماند، اما وقتى با خوردن از درخت، اين آگاهى را به دست آورد، ديگر بايد به زمين مى‏آمد و زير بار تكليفى مى‏رفت كه آسمان ها و زمين و كوه ها نتوانستند بار آن را بكشند. (كوثر، ج ‏1، ص 131)

[="Tahoma"]
مطلب ششم: نوع انسان، امتحان و سیر تکامل

چند نکته:

1. در داستان آدم، يك واقعيت بيان مى شود، و آن این که شخص آدم مقصود نیست بلکه نوع آدم منظور است، یعنی همان طور كه مقصود از سجده، سجده بر نوع آدم است، مقصود از خوردن آن درخت و برگزيدن زندگى دنيا نیز نوع انسان است، هر چند براى خصوص آدم رخ داده است.

به بیان دیگر، آدم که نماینده نوع انسان است، از روی خیرخواهی و راهنمایی و ارشاد، از خوردن میوه درخت ممنوعه و نزدیک شدن به آن درخت نهی شد؛ ولی سرشت انسان به گونه‏اى است كه به اختيار خود از درخت خواهد خورد و نزول خواهد كرد.

بنابر این، نوع انسان چنین است، نه این که انسان های دیگر به خاطر خطای یکی، مجازات شوند.

2. یادمان نرود که عالم ملک طِلق خداوند است و ما نیز از جمله مملوکات الهی هستیم. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم مقهور خواست و اراده الهی هستیم؛ و اصلا ایمان همین است که ما این صولت و سلطه الهی را بشناسیم و به آن گردن نهیم.

هر چه این شناخت و التزام ما به خدا و خواست او بیشتر باشد ایمانمان خالصانه تر است.

3. چه چیزی بهتر از این که خداوند ما را خلق کند و به این اکتفا نکند، بلکه نظام عالم را به گونه ای ترتیب دهد که اسباب سعادت و خوشبختی ابدی برای انسان فراهم باشد. می شد خلق شویم و بیهوده رها شویم، بدون هیچ دلخوشی ای؛ ولی خدا به این اکتفا نکرده و خواسته تا ما به غایت خواسته هایمان که همان خوشبختی بی نهایت و همیشگی است دست یابیم.

بله، این خوشبختی از مسیر سختی هایی می گذرد، که این همان امتحان الهی است.

ممکن است سؤال شود چرا بدون امتحان، به خوشبختی نرسیم؟ که در جواب باید گفت خداوند فیضش نامحدود است، ولی محدودیت های وجودی انسان، به مانند دیگر محدودیت های عالم ماده، باعث می شود خداوند از ابزار امتحان برای رسیدن به خواسته خویش استفاده کند.

در روایت داریم: "أبَی اللهُ أَن یَجری الأشیاءَ إلا بِأسباب" (کافی، ج 1، ص 183، ح 3)، یعنی خداوند هرگز امور و مقاصد خود را جز به اسباب تدبیر و تعقیب نمی کند. یکی از این اسباب همین نظام امتحان الهی است.

میقات;385271 نوشت:
مطلب دوم: حضرت آدم علیه السلام معصوم بوده

در این كه حضرت آدم علیه السلام معصوم بود، جای تردید ندارد.

عصیانی منافی با عصمت است كه از حیث عبودیت صورت گیرد، و این زمانی است كه از اوامر و نواهی مولوی خداوند، سرپیچی كند.

نهى آدم و همسرش از خوردن مبوه درخت ممنوعه، نهى مولوى نبود كه تخلف از آن معصيت باشد، بلكه يك نهى ارشادى بوده، به اين معنا كه خداوند آدم را تكليف شرعى نكرد، بلكه از خاصيت تكوينى آن درخت آگاه كرد كه اگر از آن بخورند به خودشان ظلم كرده و به رنج و سختی دچار خواهند شد، و لذا پس از خوردن از آن درخت، با اين كه توبه كردند و خداوند هم توبه آن ها را پذيرفت، باز آن ها را از بهشت بيرون كرد، زيرا اثر طبيعى خوردن از آن درخت بيرون شدن از بهشت بود.

هم چنین از ظاهر آیات قرآن به دست می آید که مسأله تشریع احكام و روشن ساختن راه هدایت و بیان اوامر و نواهی مولوی، بعد از هبوط به زمین است، یعنی در آن روز كه اين مخالفت سر زد، اصلا دينى تشريع نشده بود، و بعد از هبوط آدم دين خدا نازل شد؛ کما این که آیه ذیل به آن اشاره دارد:

«قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنىِّ هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَاىَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَ لَا هُمْ يحَزَنُونَ وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ كَذَّبُواْ بايَاتِنَا أُوْلَئكَ أَصحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»
گفتيم: «همگى از آن، فرود آييد! هر گاه هدايتى از طرف من براى شما آمد، كسانى كه از آن پيروى كنند، نه ترسى بر آنهاست، و نه غمگين شوند.» و كسانى كه كافر شدند، و آيات ما را دروغ پنداشتند اهل دوزخند و هميشه در آن خواهند بود. (بقره، 38 و 39)

علامه طباطبایی می گوید:
آدم و همسرش به خودشان ظلم كردند و خود را از بهشت محروم ساختند، نه اين كه نافرمانى خدا را كرده، و گناهى مرتكب شده باشند. (ترجمه الميزان، ج ‏1، ص 201)

بنابر این، خوردن از درخت منع شده، معصيت و گناه شرعى نبود و با عصمت حضرت آدم منافات نداشت.

با سلام و تشکر از وقت زیادی که گذاشتید.
من این موضوع که می گویید گناه نبوده را نمی توانم درک کنم.
1-بنا به گفته ی شما خداوند آنها را آگاه کرده بوده است که اگر از آن درخت بخورند از آن بهشت بیرون می شوند و سختی های زیادی می بینند. بعد شیطان به آنها گفته اگر بخورند در آن جاودانه می مانند. و آنها خوردند.....
این یعنی چی؟ یعنی اینکه به خدا اعتماد نکردند؟ یعنی اینکه شیطان را معتمدتر از خدا دانستند؟ آیا یعنی اینکه آنها فکر کردند که خدا نمی خواهد آنها جاودانه شوند؟ اگر عدم اعتماد به خدا گناه نیست پس چی گناه است؟
2- گفتید که توبه کردند و خداوند توبه ی آنها را پذیرفت. اگر گناه نکردند پس برای چی توبه کردند؟ توبه یعنی اینکه ابراز پشیمانی از کار نادرست. کار نادرست هم یعنی گناه.
3- بنا به گفته ی علامه طباطبایی آنها به خودشان ظلم کردند. خوب می دانیم یکی از مصادیق گناه، ظلم به خود است.

من احساس می کنم مشکل اساسی در فهم گناه و غیر گناه دارم. من فرق نهی مولوی و ارشادی را نمی دانم اگر می شود با مثالی توضیح دهید. چون تا حالا فکر می کردم عذاب آن دنیا ثمره کارهای این دنیاست. آنچنان که گفته می شود هر چه بکاریم نتیجه اش در دنیای دیگر در می آید. پس هر عملی خاصیت تکوینی دارد که در بعضی از اعمال عذاب خاصیت آنهاست. آیا چنین تفکری درست است یا مشکل دارد؟
لطفا موارد بالا را برایم توضیح دهید
ممنون

میقات;385272 نوشت:
مطلب سوم: منظور اصلى از خلقت آدم، سكونت در زمين بوده‏

از سياق سه دسته آيات (بقره، 30 ـ 39)، (طه، 115 ـ 126)، و (اعراف 19ـ 25)، به خوبى بر می آید كه منظور اصلى از خلقت آدم اين بوده كه در زمين سكونت كند.

چيزى كه هست راه زمينى شدن آدم همين بوده كه نخست در بهشت منزل گيرد، و برتری او بر ملائكه، و لياقتش براى خلافت اثبات شود، و سپس ملائكه مأمور به سجده براى او شوند، و آن گاه در بهشت منزلش دهند، و از نزديك شدن به آن درخت نهيش كنند، و او (به تحريك شيطان) از آن بخورد، و در نتيجه عورت و زشتی هایش ظاهر گردد، و در آخر به زمين هبوط كنند.

لذا آخرين عامل و علتى كه باعث زمينى شدن آدم و حوا شد، همان مسئله ظاهر شدن عيب (عورت) آن دو بود؛ و معلوم است كه اين دو عضو، مظهر همه تمايلات حيوانى است چون مستلزم غذا خوردن، و نمو نيز هستند.

گویا خلقت بشرى و زمينى آدم و همسرش، تمام شده بود، و بعد خدا آن دو را داخل بهشت كرد، ولى آن قدر به آن دو مهلت ندادند كه در همين زمين متوجه عيب خود شده و نيز به سایر لوازم زندگی دنيوى و احتياجات آن پى ببرند؛ بلكه بلافاصله آن دو را داخل بهشت كردند، و وقتى داخل كردند كه هنوز روح ملكوتى و ادراكى كه از عالم ارواح و فرشتگان داشتند، به زندگى دنيا آلوده نشده بودند.

پس پوشيدگى عيب‏هاى آن دو موقتى بود، و ظاهر شدن عيب در زندگى زمينى، و به وسيله خوردن از آن درخت، يكى از قضاهاى حتمى خدا بوده، كه بايد می شد.

افزون بر این که خداوند متعال، خطای آنان را بعد از آن كه توبه كردند بخشید، و در عين حال آن ها را به بهشتشان بر نگرداند، بلكه به سوى دنيا هبوطشان داد، تا در آنجا زندگى كنند.

اگر محكوميت زندگى كردن در زمين، با خوردن از درخت و هويدا گشتن عيب، قضايى حتمى نبود، و نيز برگشتن به بهشت محال نبود، بايد بعد از توبه و ناديده گرفتن خطيئه به بهشت بر گردند، (براى اينكه توبه آثار خطيئه را از بين مى‏برد).

_____________
(ر.ک: ترجمه الميزان، ج ‏1، ص 196 و 197)

من درست متوجه نشدم.
این زشتی آنها که آشکار شد به چه معنی است؟ آیا منظور از این زشتی میل و طمع به جاودانگی بوده است؟ چون به طمع جاودانگی از آن درخت خوردند. منظورم اینست که آیا می شود از این داستان اینطور برداشت کرد که طمع بیجا به جاودانگی باعث گمراهی آدم می شود؟

آیا اول روح آدم و حوا آفریده شده بعد جسم یا همزمان این اتفاق افتاده؟ و اینکه آیا فرشتگان به روح و جسم آدم سجده کردند یا روح آدم (با این فرض که روح قبل از جسم آفریده شده)؟


آفرينش حضرت آدم (ع)
در قرآن 17 بار سخن از حضرت آدم - عليه السلام - به ميان آمده.(1) در اين جا به بخشي از زندگي ايشان که در قرآن آمده با توجه به روايات و گفتار مفسران، اشاره مي‌کنيم:
خبر از آفرينش خليفه خدا به فرشتگان
خداوند اراده کرد تا در زمين خليفه و نماينده‌اي که حاکم زمين باشد قرار دهد، چرا که خداوند همه چيز را براي انسان آفريده است.(2) موقعيت و لياقت انسان را به گونه‌اي قرار داده تا بتواند به عنوان نماينده خدا در زمين باشد.
خداوند قبل از آن که آدم - عليه السلام - پدر انسانها را به عنوان نماينده خود در زمين بيافريند، اين موضوع بسيار مهم را به فرشتگان خبر داد. فرشتگان با شنيدن اين خبر سؤالي نمودند که ظاهري اعتراض گونه داشت و عرض کردند:
«پروردگارا! آيا کسي را در زمين قرار مي‌دهي که:
1. فساد به راه مي‌اندازد؛
2. و خونريزي مي‌کند؛
اين ما هستيم که تسبيح و حمد تو را به جا مي‌آوريم، بنابراين چرا اين مقام را به انسان گنهکار مي‌دهي نه به ما که پاک و معصوم هستيم؟»
خداوند در پاسخ آنها فرمود: «من حقايقي را مي‌دانم که شما نمي‌دانيد».(3)
خداوند همه حقايق، اسرار و نامهاي همه چيز (و استعدادها و زمينه‌هاي رشد و تکامل در همه ابعاد) را به آدم - عليه السلام - آموخت. و آدم - عليه السلام - همه آنها را شناخت.
آن گاه خداوند آن حقايق و اسرار را به فرشتگان عرضه کرد و در معرض نمايش آنها قرار داد و به آنها فرمود: «اگر راست مي‌گوييد که لياقت نمايندگي خدا را داريد نام اينها را به من خبر دهيد، و استعداد و شايستگي خود را براي نمايندگي خدا در زمين، نشان دهيد.»
فرشتگان (دريافتند که لياقت و شايستگي، تنها با عبادت و تسبيح و حمد به دست نمي‌آيد، بلکه علم و آگاهي پايه اصلي لياقت است از اين رو) با عذرخواهي به خدا عرض کردند: «خدايا! تو پاک و منزّه هستي، ما چيزي جز آن چه تو به ما آموخته‌اي نمي‌دانيم، تو دانا و حکيم مي‌باشي».(4)
به اين ترتيب فرشتگان که به لياقت و برتري آدم - عليه السلام - نسبت به خود پي برده و پاسخ سؤال خود را قانع کننده يافتند، به عذرخواهي پرداخته، و دريافتند که خداوند مي‌خواهد انساني به نام آدم - عليه السلام - بيافريند که سمبل رشد و تکامل، و گل سرسبد موجودات است، و ساختار وجودي او به گونه‌اي آفريده شده که لايق مقام نمايندگي خدا است.
آفرينش آدم، و نگاه او به نورهاي اشرف مخلوقات
آدم از دو بعد تشکيل شده، جسم و روح. خداوند نخست جسم او را آفريد، سپس روح منسوب خود را در او دميد، و به صورت کامل او را زنده ساخت.
از آيات مختلف قرآن و تعبيرات گوناگوني که درباره چگونگي آفرينش انسان آمده به خوبي استفاده مي‌شود که انسان در آغاز، خاک بوده است،(5) سپس با آب آميخته شده است و به صورت گِل درآمده است،(6) و بعد به گل بدبو (لجن) تبديل شده،(7) سپس حالت چسبندگي پيدا کرده،(8) سپس به حالت خشکيده درآمده و هم چون سفال گرديده است.(9)
فاصله زماني اين مراحل که چند سال طول کشيده، روشن نيست.
اين قسمت نشان دهنده مراحل تشکيل جسم آدم است، که همچنان تکميل شد تا به صورت يک جسد کامل درآمد.
در کتاب ادريس(10) آمده: روزي حضرت ادريس پيامبر، به ياران خود رو کرد و گفت: روزي فرزندان آدم در محضر او پيرامون بهترين مخلوقات خدا به گفتگو پرداختند، بعضي گفتند: او پدر ما آدم - عليه السلام - است، چرا که خداوند او را با دست مرحمت خود آفريد، و روح منسوب به خود را در او دميد، و به فرمان او، فرشتگان به عنوان تجليل از مقام آدم - عليه السلام -، او را سجده کردند، و آدم را معلم فرشتگان خواند، و او را خليفه خود در زمين قرار داد، و اطاعت او را بر مردم واجب نمود.
جمعي گفتند: نه بلکه بهترين مخلوق خدا فرشتگانند که هرگز نافرماني از خدا نمي‌کنند، و همواره در اطاعت خدا به سر مي‌برند، در حالي که حضرت آدم - عليه السلام - و همسرش بر اثر ترک اَوْلي از بهشت اخراج شدند، گر چه خداوند توبه آنها را پذيرفت و آنان را هدايت کرد، و به ايشان و فرزندان با ايمانشان وعده بهشت داد.
گروه سوم گفتند: بهترين خلق خدا جبرئيل است که در درگاه خدا امين وحي مي‌باشد. گروه ديگر سخن ديگر گفتند. گفتگو به درازا کشيد تا اين که حضرت آدم - عليه السلام - در آن مجلس حاضر شد و پس از اطلاع از ماجرا، چنين فرمود:
اي فرزندانم! آن طور که شما فکر مي‌کنيد نادرست است. هنگامي که خداوند مرا آفريد و روحش را در من دميد، بلند شده و نشستم. همين طور که به عرش خدا مي‌نگريستم، ناگهان پنج نور بسيار درخشان را ديدم. غرق در پرتو انوار آنها شدم و از خداوند پرسيدم اين پنج نور کيستند؟ خداوند فرمود: «اين پنج نور، نورهاي اشرف مخلوقات، باب‌ها و واسطه‌هاي رحمت من هستند، اگر آنها نبودند تو و آسمان و زمين و بهشت و دوزخ و خورشيد و ماه را نمي‌آفريدم.»
پرسيدم: خدايا نام اينها چيست؟ فرمود: به عرش بنگر. وقتي به عرش نگاه کردم، اين نامها را مشاهده نمودم: «بارقليطا، ايليا، طيطه، شَبَر، شُبَير» (که به زبان سرياني است، يعني محمد، علي، فاطمه، حسن و حسين - عليهم السلام -) بنابراين برترين مخلوقات اين پنج تن هستند.(11)
فرشتگان و سجده بر آدم - عليه السلام -
مراحل جسمي آدم - عليه السلام - او را به مقامي نرسانيد که لياقت يابد و به عنوان گل سرسبد موجودات و مسجود فرشتگان، معرفي شود. مرحله تکاملي بشر به آن است که روح انساني از جانب خدا به او دميده گردد، دراين صورت است که آدم در پرتو آن روح ويژه انساني، لياقت و استعداد فوق العاده پيدا مي‌کند، و خداوند به فرشتگان فرمان مي‌دهد که به عنوان تکريم و تجليل از مقام آدم - عليه السلام - او را سجده کنند، يعني خدا را سجده شکر بجا آورند که چنين موجود ممتازي را آفريده است.
خداوند به فرشتگان خطاب نمود و فرمود: «من بشري از گل مي‌آفرينم، هنگامي که آن را موزون نمودم و از روح خودم در آن دميدم بر آن سجده کنيد.»(12)
بنابراين سجده فرشتگان به خاطر آن روح ويژه‌اي بود که خداوند در کالبد بشر دميد، و چنين روحي، به آدم لياقت داد تا نماينده خدا در روي زمين شود.
آدم داراي دو بُعد است: جسم و روح انساني. جسم او به حکم مادي بودنش، او را به امور منفي دعوت مي‌کرد و روح او به حکم ملکوتي بودنش او را به امور مثبت فرامي‌خواند.
فرشتگان جنبه‌هاي مثبت آدم - عليه السلام - را بر اساس فرمان خدا، ديدند، و بدون چون و چرا آدم را سجده کردند، يعني در حقيقت خدا را در راستاي تجليل از آدم سجده نمودند.(13)
ولي ابليس جنبه منفي آدم، يعني جسم او را مورد مقايسه قرار داد، و از سجده کردن آدم خودداري نمود، و فرمان خدا را انجام نداد.
درست است که سجده بر آدم - عليه السلام - واقع شده و آدم - عليه السلام - قبله اين سجده قرار گرفت. ولي همه انسانها در اين افتخار شرکت دارند، چرا که لياقت و استعدادهاي ذاتي آدم موجب چنين تجليلي از مقامش گرديد، و چنين لياقتي در ساير انسانها نيز وجود دارد.
از اين رو در روايات معراج نقل شده: در يکي از آسمانها، پيامبر - صلّي الله عليه و آله - به جبرئيل فرمود: «جلو بايست تا همه ما و فرشتگان به تو اقتدا کنيم.»
جبرئيل پاسخ داد: «از آن هنگام که خداوند به ما فرمان داد تا آدم را سجده کنيم، بر انسانها پيشي نمي‌گيريم، و امام جماعت آنها نمي‌شويم».
و نيز هنگامي که آدم - عليه السلام - از دنيا رفت، فرزندش «هِبَة الله» به جبرئيل گفت: «جلو بايست و بر جنازه آدم - عليه السلام - نماز بخوان». جبرئيل در پاسخ گفت: «اي هِبَة الله! خداوند به ما فرمان داد تا آدم را در بهشت سجده کنيم، بنابراين براي ما روا نيست که امام جماعت يکي از فرزندان آدم - عليه السلام - قرار گيريم.»(14)
تکبر و سرکشي ابليس
ابليس گر چه فرشته نبود(15) ولي از عابدان ممتاز خدا با نام «حارث» در ميان کرّوبيان و فرشتگان، به عبادت خدا اشتغال داشت، و به فرموده حضرت علي - عليه السلام -، «او شش هزار سال خدا را عبادت نمود، که معلوم نيست از سالها دنيا است يا سالهاي آخرت، در عين حال لحظه‌اي تکبر، همه عبادت او را پوچ و نابود ساخت».(16)
همه فرشتگان فرمان حق را به طور سريع اجرا کردند، ولي ابليس بر اثر تکبر، از سجده نمودن خودداري ورزيد، و در صف کافران قرار گرفت.(17)
مطابق آيه 34 بقره، ابليس در اين نافرماني، مرتکب سه انحراف و خلاف شد:
1. خلاف عملي: چنان که تعبير به «اَبي» (سرکشي کرد) بيانگر آن است، که موجب فسق او شد.
2. خلاف اخلاقي: چنان که تعبير به «اِستَکبَرَ» (تکبير ورزيد) حاکي از آن است که موجب خروج او از بهشت، و داخل شدنش به دوزخ گرديد.
3. خلاف عقيدتي، که با مقايسه کبرآميز خود، عدل الهي را انکار کرد «وَ کانَ مِنَ الْکافِرِينَ؛ از کافران گرديد».
خداوند به ابليس خطاب کرد و فرمود: «اي ابليس! چه چيز مانع تو شد که از سجده کردن مخلوقاتي که با قدرت خود آن را آفريدم سرباز زدي؟»
ابليس در پاسخ خدا، نه تنها عذرخواهي نکرد، بلکه با مقايسه غلط خود که مقايسه جسم خود با جسم آدم بود گفت: «من از آدم بهترم، مرا از آتش آفريده‌اي، ولي آدم را از گِل و آتش بر گل برتري دارد.»
همين تکبر و خود برتربيني ابليس باعث شد که خداوند به او فرمان داد:
«فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّک رَجِيمٌ وَ إِنَّ عَلَيک لَعْنَتِي إِلي يوْمِ الدِّينِ؛ از آسمانها و صفوف فرشتگان خارج شو که تو رانده درگاه مني، و قطعاً لعنت من بر تو تا روز قيامت ادامه دارد.»
ابليس گفت: «پروردگارا! مرا تا روزي که انسانها برانگيخته مي‌شوند (روز قيامت) مهلت بده».
خداوند فرمود: «تو از مهلت شدگان هستي، ولي تا روز و زمان معين.» ابليس (که از اين مهلت، بيشتر مغرور شد، و از آن جا که در رابطه با آدم - عليه السلام - رانده درگاه خدا شده بود، همه دشمني خود را به آدم آشکار کرد و) گفت: «خدايا به عزتت سوگند، همه انسانها را گمراه خواهم کرد، مگر بندگان خالص تو را از ميان آنها، که بر آنها سلطه ندارم».(18)
ادامه تکبر ابليس
گويند: در عصر حضرت موسي - عليه السلام -، روزي ابليس نزد حضرت موسي - عليه السلام - آمد و گفت: «مي‌خواهم هزار و سه پند به تو بياموزم».
موسي - عليه السلام - او را شناخت و به او فرمود: «آن چه که تو مي‌داني، بيشتر از آن را من مي‌دانم، نيازي به پندهاي تو ندارم».
جبرئيل - عليه السلام - بر موسي - عليه السلام - نازل شد و عرض کرد: «اي موسي! خداوند مي‌فرمايد: هزار پند او فريب است، اما سه پند او را بشنو».
موسي - عليه السلام - به ابليس فرمود: «سه پند از هزار و سه پندت را بگو!»
ابليس گفت: «1. هر گاه تصميم بر انجام کار نيکي گرفتي، در انجام آن شتاب کن و گرنه تو را پشيمان مي‌کنم؛ 2. اگر با زن نامحرمي خلوت کردي، از من غافل نباش که تو را به عمل منافي عفت وادار مي‌نمايم؛ 3. هرگاه خشمگين شدي، جاي خود را عوض کن، و گرنه موجب فتنه خواهم شد.
اکنون که تو را سه پند دادم (به تو حقّي پيدا کردم) در عوض، از خدا بخواه تا مرا بيامرزد.»
موسي - عليه السلام - خواسته ابليس را به خدا عرض کرد، خداوند فرمود: «شرط آمرزش شيطان آن است که به کنار قبر آدم - عليه السلاام - برود و خاک قبر او را سجده کند.»
حضرت موسي - عليه السلام - فرمان خدا را به ابليس ابلاغ کرد.
ابليس که هم چنان در خودخواهي و تکبر غوطه‌ور بود، گفت: «اي موسي! من در آن هنگام که آدم - عليه السلام - زنده بود، بر او سجده نکردم، چگونه اکنون حاضر شوم که بر خاک قبر او سجده کنم؟!».(19)
------------------------------
1- و هشت بار ديگر به عنوان «يا بَنِي آدم».
2- بقره، 29.
3- بقره، 30.
4- بقره، 32.
5- حج، 5.
6- انعام، 2.
7- حجر، 28.
8- صافات، 11.
9- الرحمن، 14.
10- کتاب ادريس در سال 1895 ميلادي در لندن به زبان سرياني چاپ شده است و روايت فوق در صفحه 514 و 515 آن آمده است.
11- علي و الحاکمون، تأليف استاد دکتر محمد صادقي، ص 53.
12- ص، 71.
13- تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 58.
14- تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 58.
15- به گفته قرآن، ابليس از نژاد جن بود، که در جمع فرشتگان عبادت مي‌کرد. (کهف، 50)
16- نهج البلاغه، خطبه 192.
17- بقره، 34.
18- سوره صاد، آيه 71 تا 83؛ نام ابليس حارث بود، پس از آن که از درگاه خداوند رانده شد، به ابليس لقب گرفت، زيرا ابليس يعني مأيوس گشته از رحمت خدا.
19- هماي سعادت، ص 206.

آدم و حوّا در بهشت
در دنيا جايگاهي بسيار خوب و پردرخت و شاداب وجود داشت که به آن بهشت دنيا مي‌گفتند. خداوند آدم - عليه السلام - را در همانجا آفريد و روح انساني را در او دميد، و به فرشتگان فرمان داد تا او را سجده کنند.(1)
از آن جا که خداوند اراده کرده بود تا فرزنداني به آدم عطا کند، و نسل او را به وجود آورد، مشيت او چنين قرار گرفت که حضرت آدم همسري داشته باشد تا با او ازدواج نموده و از او داراي فرزند گردد.
خداوند حوّا را از زيادي گِل آدم - عليه السلام - آفريد، بنابراين حوّا بعد از آفرينش آدم - عليه السلام - آفريده شده است.(2)
عمرو بن ابي مقدام مي‌گويد: از امام باقر - عليه السلام - پرسيدم: «خداوند حوّا را از چه چيز آفريد؟»
امام باقر - عليه السلام - فرمود: «مردم در اين مورد چه مي‌گويند؟» گفتم: «مي‌گويند خداوند حوّا را از يکي از دنده‌هاي آدم - عليه السلام - آفريد». فرمود: «آنها دروغ مي‌گويند، آيا خداوند ناتوان است که حوّا را از غير دنده آدم بيافريند؟»
گفتم: «فدايت گردم اي پسر رسول خدا! پس خداوند حوّا را از چه چيز آفريد؟
امام باقر - عليه السلام - فرمود: «پدرم از پدرانش نقل کرد که رسول خدا - صلّي الله عليه و آله - فرمود: خداوند متعال مقداري از گِل را گرفت و آن را با دست قدرتش درهم آميخت، و از آن گِل، آدم - عليه السلام - را آفريد، و سپس از آن گل مقداري اضافه آمد، خداوند از آن اضافي، حوّا - عليها السلام - را آفريد.»(3)
آدم - عليه السلام - به اين ترتيب از تنهايي بيرون آمد، و با حوّا اُنس گرفت؛ چنان که امام صادق - عليه السلام - فرمود: «ازاين رو زنان را «نساء» مي‌گويند، چون اين واژه در اصل اُنس است، و براي آدم - عليه السلام - جز حوّا کسي نبود تا با او اُنس بگيرد.»(4)
آري زن و مرد از يک ريشه‌اند، و هر دو انسان بوده و تکميل کننده همديگر مي‌باشند، و آرامش آنها در زندگي و انس با همديگر تحقق مي‌يابد.
آزمايش آدم و حوّا، در بهشت دنيا
آدم از چگونگي زندگي بر روي زمين هيچ گونه اطلاعي نداشت، و تحمل زحمت‌هاي آن، بدون مقدمه براي او مشکل بود، و از چگونگي کردار و رفتار در زمين بايد اطّلاعات و آگاهي پيدا مي‌کرد. بنابراين مي‌بايست مدّتي کوتاه تمرين‌ها و آموزش‌هاي لازم را در محيط آرامِ بهشتِ دنيا ببيند، و بداند زندگي روي زمين با برنامه‌ها و تکاليف و مسئوليت‌ها آميخته است، که انجام صحيح آنها باعث سعادت و تکامل و بقاي نعمت است و سرباز زدن از آن، سبب رنج و ناراحتي.
و نيز بداند هر چند او آزاد آفريده شده، اما اين آزادي به طور مطلق و نامحدود نيست که هر چه خواست انجام دهد. او مي‌بايست از پاره‌اي از اشياء روي زمين چشم بپوشد. نيز لازم بود بداند، چنان نيست که اگر خطا و لغزشي کند، درهاي سعادت براي هميشه به روي او بسته مي‌شود و راه بازگشت براي او نيست، بلکه راه بازگشت وجود دارد و او مي‌تواند پيمان ببندد که برخلاف دستور خدا کاري را انجام ندهد، تا بار ديگر به بهره‌مندي از نعمت‌هاي الهي نائل گردد.
او در محيط بهشت لازم بود تا حدّي پخته شود. دوست و دشمن خود را بشناسد، چگونگي زندگي در زمين را فراگيرد، و با داشتن اين آمادگي، به روي زمين قدم بگذارد. اينها اموري بود که هم آدم و هم فرزندان او در زندگي آينده خود به آن نياز داشتند. بنابراين شايد علت اين که آدم - عليه السلام - در عين اين که براي خلافت و نمايندگي خدا در زمين، آفريده شده بود، اما مدتي در بهشت دنيا، درنگ کرد، اين بود که دستورهايي به او داده شود، تا تمرين و آموزش‌هاي لازم را براي ورود به زمين ببيند.(5) بنابراين سکونت آدم و حوّا در بهشت، در حقيقت دوره آموزشي آنها براي پاگذاشتن به ميدان زمين براي جبهه‌گيري در برابر انحرافات و ناملايمات، و کسب سعادت بود.
اخراج آدم و حوّا از بهشت
خداوند آدم - عليه السلام - و حوّا - عليها السلام - را در بهشت دنيا سکونت داد، و فرمود: شما در بهشت ساکن شويد و از هر جا مي‌خواهيد از نعمت‌هاي آن، گوارا بخوريد اما نزديک اين درخت نشويد که از ستمگران خواهيد شد.(6)
ولي شيطان، آدم و همسرش را به لغزش انداخت و آنان را از آن چه در آن بودند (بهشت) خارج کرد. «در اين هنگام به آنها گفتيم؛ همگي بر زمين فرود آييد، در حالي که بعضي دشمن ديگري خواهيد بود، و براي شما تا مدت معيني در زمين قرارگاه و وسيله بهره‌برداري هست.»(7)
خداوند به آدم - عليه السلام - و حوّا - عليها السلام - فرمود: «از همه ميوه‌ها و نعمت‌هاي بهشت آزاد هستيد بخوريد، گواراي وجودتان باشد، ولي تنها از اين درخت نخوريد، و حتي به آن درخت نزديک نشويد.» ولي شيطان به سراغ آنها آمد و آنها را وسوسه کرد تا لباسهاي تقوا را که باعث کرامتشان شده بود، از تنشان خارج سازد. به آنها گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت نهي نکرده مگر به خاطر اين که (اگر از آن بخوريد) فرشته خواهيد شد، يا جاودانه در بهشت خواهيد ماند، و براي آنها سوگند ياد کرد که من خيرخواه شما هستم، به اين ترتيب آنها را با فريبکاري، از مقامشان فرود آورد. هنگامي که آنها فريب شيطان را خوردند، و از آن درخت چشيدند، لباسهاي کرامت و احترام، از اندامشان فرو ريخت و به چنين سرانجام شوم گرفتار آمده(8) و در نتيجه از بهشت رانده شده و اخراج گشتند.
خداوند آنها را سرزنش کرد و فرمود: «آيا من شما را از آن درخت منع نکردم و نگفتم که شيطان دشمن آشکار شما است؟»(9)
گفتگوي جبرئيل با آدم - عليه السلام -
در روايت آمده: آدم و حوّا - عليهم السلام - وقتي که از بهشت دنيا اخراج شدند، در سرزمين مکه فرود آمدند. حضرت آدم - عليه السلام - بر کوه صفا در کنار کعبه، هبوط کرد و در آن جا سکونت گزيد و از اين رو آن کوه را صفا گويند که آدم صفي الله (برگزيده خدا) در آن جا وارد شد. حضرت حوّا - عليها السلام - بر روي کوه مروه (که نزديک کوه صفا است) فرود آمد و در آن جا سکونت گزيد. آن کوه را از اين رو مروه گويند که مرئه (يعني زن که منظور حوّا باشد) در آن سکونت نمود.
آدم - عليه السلام - چهل شبانه روز به سجده پرداخت و از فراق بهشت گريه کرد. جبرئيل نزد آدم - عليه السلام - آمد و گفت: «اي آدم! آيا خداوند تو را با دست قدرت و مرحمتش نيافريد، و روح منسوب به خودش را در کالبد وجود تو ندميد، و فرشتگانش بر تو سجده نکردند؟!»
آدم گفت: «آري، خداوند اين گونه به من عنايتها نمود».
جبرئيل گفت: «خداوند به تو فرمان داد که از آن درخت مخصوص بهشت نخوري، چرا از آن خوردي؟»
آدم - عليه السلام - گفت: «اي جبرئيل! ابليس سوگند ياد کرد که خيرخواه من است و گفت از اين درخت بخورم. من تصور نمي‌کردم و گمان نمي‌کردم موجودي که خدا او را آفريده، سوگند دروغ به خدا، ياد کند.»(10)
چگونگي توبه حضرت آدم - عليه السلام -
پس از آن که آدم و حوّا از آن درخت ممنوع خوردند و بر اثر اين گناه (ترک اولي) از آن همه نعمتها و آرامش بهشتي محروم گشتند، به طور سريع به اشتباه خود پي بردند و توبه کردند. به گناه خود اقرار نمودند و از درگاه الهي طلب رحمت کرده و گفتند:
«پروردگارا! ما به خويشتن ستم کرديم، و اگر ما را نبخشي و بر ما رحم نکني از زيانکاران خواهيم بود.»
خداوند به آنها فرمود: «از مقام خويش فرود آييد، در حالي که بعضي از شما نسبت به بعضي ديگر دشمن خواهيد بود (شيطان دشمن شما است و شما دشمن او) و براي شما در زمين قرارگاه و وسيله بهره گيري تا زمان معيني است، در زمين زنده مي‌شويد و در آن مي‌ميريد و در رستاخيز از آن خارج مي‌شويد.»(11)
به اين ترتيب آدم و حوّا به زمين آمدند و گرفتار رنجهاي زمين شدند، ولي توبه حقيقي کردند و خداوند توبه آنها را پذيرفت.
خداوند مهربان به آدم - عليه السلام - و حوّا - عليها السلام - لطف کرد و کلماتي را به آنها آموخت تا آنها در دعاي خود آن کلمات را از عمق جان بگويند و توبه خود را آشکار و تکميل نمايند.(12)
از امام باقر - عليه السلام - نقل شده که آن کلمات که آدم و حوّا، هنگام توبه گفتند چنين بود:
«اَللّهُمَّ لا اِلهَ اِلّا اَنْتَ سُبْحانَک وَ بِحَمْدِک رَبِّ ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي اِنَّک خَيرُ الْغافِرِينَ؛ خدايا! معبودي جز تو نيست، تو پاک و منزه هستي، تو را ستايش مي‌کنم، من به خود ستم کردم، مرا ببخش که تو بهترين بخشندگان هستي.»
«اَللّهُمَّ لا اِلهَ اِلّا اَنْتَ، سُبْحانَک وَ بِحَمْدِک، رَبِّ اِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَارْحَمْنِي اِنَّک خَيرُ الرّاحِمِينَ؛ خدايا! معبودي جز تو نيست، تو پاک و منزهي تو را ستايش مي‌کنم، پروردگار من به خود ستم کردم، به من رحم کن که تو بهترين رحم کنندگان هستي.»
«اَللّهُمَّ لا اِلهَ اِلّا اَنْتَ، سُبْحانَک وَ بِحَمْدِک، رَبِّ ظَلَمْتُ نَفْسِي فَتُبْ عَلَي اِنَّک اَنْتَ التَّوّابُ الرَّحِيمِ؛ خدايا! معبودي جز تو نيست، پاک و منزهي، تو را ستايش مي‌کنم، پروردگار من به خود ستم کردم، توبه‌ام را بپذير که تو بسيار توبه پذير و مهربان هستي.»(13)
مطابق رواياتي که از طريق شيعه و اهل تسنّن نقل شده، در کلماتي که خداوند به آدم - عليه السلام - آموخت، و او به آنها متوسل شده و توبه‌اش پذيرفته شد نام پنج تن آل عبا بود، او گفت: «بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِي وَ فاطِمَة وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَينِ».(14)
و در روايت امامان و اهلبيت - عليهم السلام - چنين آمده: «آدم - عليه السلام - سربلند کرد و عرش خدا را ديد، که در آن نامهاي ارجمندي نوشته شده بود، پرسيد اين نامهاي ارجمند از آن کيست؟ به او گفته شد: اين نامها نام برترين خلايق در پيشگاه خداوند متعال است که عبارتند از: محمد، علي، فاطمه، حسن و حسين - عليهم السلام -. آدم براي پذيرش توبه‌اش، به آنها متوسل شد و خداوند به برکت وجود آنها، توبه او را پذيرفت.»(15)
------------------------------
1- در روايت امام صادق - عليه السلام - آمده: «منظور از بهشت، بهشت دنيا بوده» (نور الثقلين، ج 1، ص 62).
2- چنان که اين مطلب به طور سربسته، از آيه اول سوره نساء و آيه ششم سوره روم استفاده مي‌شود. آن چه در بعضي روايات آمده که حوّا از آخرين دنده چپ آدم - عليه السلام - گرفته شده، از اسرائيليات است و از فصل دوم «سِفر تکوين» تورات تحريف يافته، وارد روايات اسلامي شده است، زيرا تعداد دنده‌هاي زن و مرد، تفاوتي با هم ندارند، و کمتر بودن يک دنده در مردان در جانب چپ از افسانه است. (سفر تکوين، قسمت اول اسفار موسي - عليه السلام - و يکي از کتب پنج‌گانه تورات است).
3- تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 430.
4- همان مدرک.
5- تفسير نمونه، ج 1، ص 184 و 185.
6- بقره، 35؛ اعراف، 19. در قرآن در شش مورد از درخت ممنوعه سخن به ميان آمده، ولي از چگونگي و نام آن ذکري نشده است، و در روايات از حضرت رضا - عليه السلام - نقل شده که آن درخت، درخت گندم بوده و علاوه بر گندم، محصول انگور نيز مي‌داده است، و آدم - عليه السلام - وقتي که مسجود فرشتگان واقع شد، در ذهن خود به خود گفت: آيا خداوند انساني برتر از مرا آفريده است؟ خداوند به او فرمود: سرت را به سوي آسمان بلند کن، او چنين کرد، ديد در ساق عرش نوشته شده: «معبودي جز خداي يکتا و بي‌همتا نيست، محمد - صلّي الله عليه و آله - رسول خدا، و علي - عليه السلام - امير مؤمنان است، و همسرش فاطمه - سلام الله عليها - بانوي برجسته جهانيان است، و حسن و حسين - عليهما السلام - دوجوانان اهل بهشتند.» آدم عرض کرد: پروردگارا! اينها کيانند؟ خداوند فرمود: اينها از ذريه تو و بهتر از تو و همه خلايق مي‌باشند، اگر آنها نبودند تو و بهشت و دوزخ و آسمان و زمين را نمي‌آفريدم، از اين که با چشم حسادت به آنها نگاه کني بپرهيز، و آرزوي وصول به مقام آنها را نکن... (تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 60، به نقل از عيون اخبار الرضا) بنابراين آن درخت ممنوعه هم جنبه مادي داشته که همان درخت گندم باشد و هم جنبه معنوي داشت که درخت حسد باشد. روي اين اساس آدم - عليه السلام - و حوّا - عليها السلام - از دو درخت (يا از يک درخت داراي دو ميوه) خوردند و از دو حد مادي و معنوي تجاوز نمودند، از اين رو از بهشت رانده شدند.
7- بقره، 36.
8- توضيح اين که: گناه بر دو گونه است: 1. مطلق؛ 2. نسبي؛ گناه نسبي آن است که عمل غيرحرامي از شخص بزرگي سر زند که با توجه به شخصيت او، شايسته او نباشد. اگر او آن را انجام داد گناه نسبي محسوب مي‌شود، مانند اين که فرد ثروتمندي در يک امر خيري که سزاوار است صد هزار تومان پول بدهد، ده تومان بدهد، يا هيچ ندهد يا اينکه اين کار از ديگران مباح و يا مستحب است و هيچ گونه گناهي ندارد، براي او گناه نسبي محسوب مي‌شود. گناه آدم نيز اين گونه بود که از آن به ترک اولي تعبير مي‌شود،. در روايتي آمده: حضرت رضا - عليه السلام - فرمود: «ماجراي لغزش آدم - عليه السلام - قبل از نبوت او بود، و از گناهان کوچکي بود که قابل عفو است». (نور الثقلين، ج 1، ص 50).
به عبارت روشنتر: نهي خدا، ارشادي بود و جنبه توصيه و راهنمايي داشت، نه تکليفي که انجامش حرام باشد. مانند سفارش پزشک که فلان غذا را نخور که اگر بخوري بيمار مي‌گردي.
9- اعراف، 22.
10- تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 61.
11- اعراف، 23 - 25؛ بقره، 24 و 25.
12- بقره، 37.
13- مجمع البيان، ج 1، ص 89 (ذيل آيه 37 بقره).
14- الدّر المنثور، ج 1، ص 60 و 61؛ مناقب ابن مغازلي شافعي، چاپ اسلاميه، ص 63.
15- مجمع البيان، ج 1، ص 89؛ نور الثقلين، ج 1، ص 67 و 68؛ منافاتي ندارد که خداوند در عباراتي که به آدم و حوّا آموخت تا توبه کنند، هم کلمات توحيد، و هم نام پنج تن آل عبا - عليهم السلام - را واسطه توبه آنان قرار داده باشد.

ماجراي ازدواج فرزندان حضرت آدم (ع) و قتل هابيل
دو پسر آدم و ازدواج آنها
حضرت آدم - عليه السلام - و حوّا - عليها السلام - وقتي که در زمين قرار گرفتند، خداوند اراده کرد که نسل آنها را پديد آورده و در سراسر زمين گسترش گرداند. پس از مدتي حضرت حوّا باردار شد و در اولين وضع حمل، از او دو فرزند دو قلو، يکي دختر و ديگري پسر به دنيا آمدند. نام پسر را «قابيل» و نام دختر را «اقليما» گذاشتند. مدتي بعد که حضرت حوّا بار ديگر وضع حمل نمود، باز دوقلو به دنيا آورد که مانند گذشته يکي از آنها پسر بود و ديگري دختر. نام پسر را «هابيل» و نام دختر را «ليوذا» گذاشتند.
فرزندان بزرگ شدند تا به حد رشد و بلوغ رسيدند، براي تأمين معاش، قابيل شغل کشاورزي را انتخاب کرد، و هابيل به دامداري مشغول شد. وقتي که آنها به سن ازدواج رسيدند (طبق گفته بعضي:) خداوند به آدم - عليه السلام - وحي کرد که قابيل با ليوذا هم قلوي هابيل ازدواج کند، و هابيل با اقليما هم قلوي قابيل ازدواج نمايد..(1)
حضرت آدم فرمان خدا را به فرزندانش ابلاغ کرد، ولي هواپرستي باعث شد که قابيل از انجام اين فرمان سرپيچي کند، زيرا «اقليما» هم قلويش زيباتر از «ليوذا» بود، حرص و حسد آن چنان قابيل را گرفتار کرده بود که به پدرش تهمت زد و با تندي گفت: «خداوند چنين فرماني نداده است، بلکه اين تو هستي که چنين انتخاب کرده‌اي؟»(2)
دو قرباني فرزندان آدم - عليه السلام -
حضرت آدم - عليه السلام - براي اين که به فرزندانش ثابت کند که فرمان ازدواج از طرف خدا است، به هابيل و قابيل فرمود: «هر کدام چيزي را در راه خدا قرباني کنيد، اگر قرباني هر يک از شما قبول شد، او به آن چه ميل دارد سزاوارتر و راستگوتر است.» (نشانه قبول شدن قرباني در آن عصر به اين بود که صاعقه‌اي از آسمان بيايد و آن را بسوزاند).
فرزندان اين پيشنهاد را پذيرفتند. هابيل که گوسفند چران و دامدار بود، از بهترين گوسفندانش يکي را که چاق و شيرده بود برگزيد، ولي قابيل که کشاورز بود، از بدترين قسمت زراعت خود خوشه‌اي ناچيز برداشت. سپس هر دو بالاي کوه رفتند و قرباني‌هاي خود را بر بالاي کوه نهادند، طولي نکشيد صاعقه‌اي از آسمان آمد و گوسفند را سوزانيد، ولي خوشه زراعت باقي ماند. به اين ترتيب قرباني هابيل پذيرفته شد، و روشن گرديد که هابيل مطيع فرمان خدا است، ولي قابيل از فرمان خدا سرپيچي مي‌کند.(3)
به گفته بعضي از مفسران، قبولي عمل هابيل و رد شدن عمل قابيل، از طريق وحي به آدم - عليه السلام - ابلاغ شد، و علت آن هم چيزي جز اين نبود که هابيل مرد باصفا و فداکار در راه خدا بود، ولي قابيل مردي تاريک دل و حسود بود، چنان که گفتار آنها در قرآن (سوره مائده، آيه 27) آمده بيانگر اين مطلب است، آن جا که مي‌فرمايد: «هنگامي که هر کدام از فرزندان آدم، کاري براي تقرّب به خدا انجام دادند، از يکي پذيرفته شد و از ديگري پذيرفته نشد. آن برادري که قربانيش پذيرفته نشد به برادر ديگر گفت:
«به خدا سوگند تو را خواهم کشت». برادر ديگر جواب داد: «من چه گناهي دارم زيرا خداوند تنها از پرهيزکاران مي‌پذيرد.»
نيز مطابق بعضي از روايات از امام صادق - عليه السلام - نقل شده که علّت حسادت قابيل نسبت به هابيل، و سپس کشتن او اين بود که حضرت آدم - عليه السلام - هابيل را وصي خود نمود، قابيل حسادت ورزيد و هابيل را کشت، خداوند پسر ديگري به نام هبة الله به آدم - عليه السلام - عنايت کرد، آدم به طور محرمانه او را وصي خود قرار داد و به او سفارش کرد که وصي بودنش را آشکار نکند، که اگر آشکار کند قابيل او را خواهد کشت... قابيل بعدها متوجه شد و هبة الله را تهديدي کرد که اگر چيزي از علم وصايتش را آشکار کند، او را نيز خواهد کشت.(4)
کشته شدن هابيل و دفن او
حسادت قابيل از يک سو و پذيرفته نشدن قربانيش از سوي ديگر، کينه او را به جوش آورد، نفس سرکش بر او چيره شد، به طوري که آشکارا به قابيل گفت: «تو را خواهم کشت».
آري وقتي حرص، طمع، خودخواهي و حسادت، بر انسان چيره گردد، حتي رشته رحم و مهر برادري را مي‌بُرّد، و خشم و غضب را جايگزين آن مي‌گرداند.
هابيل که از صفاي باطن برخوردار بود و به خداي بزرگ ايمان داشت، برادر را نصيحت کرد و او را از اين کار زشت برحذر داشت و به او گفت: خداوند عمل پرهيزکاران را مي‌پذيرد، تو نيز پرهيزکار باش تا خداوند عملت را بپذيرد، ولي اين را بدان که اگر تو براي کشتن من دست دراز کني، من دست به کشتن تو نمي‌زنم، زيرا از پروردگار جهان مي‌ترسم، اگر چنين کني بار گناه من و خودت بر دوش تو خواهد آمد و از دوزخيان خواهي شد که جزاي ستمگران همين است.
نصايح و هشدارهاي هابيل در روح پليد قابيل اثر نکرد، و نفس سرکش او سرکش‌تر شد و تصميم گرفت که برادرش را بکشد(5) لذا به دنبال فرصت مي‌گشت تا به دور از پدر و مادر، به چنان جنايت هولناکي دست بزند.
شيطان، قابيل را وسوسه مي‌کرد و به او مي‌گفت: «قرباني هابيل پذيرفته شد، ولي قرباني تو پذيرفته نشد، اگر هابيل را زنده بگذاري، داراي فرزنداني مي‌شود، آنگاه آنها بر فرزندان تو افتخار مي‌کنند که قرباني پدر ما پذيرفته شد، ولي قرباني پدر شما پذيرفته نشد!»(6)
اين وسوسه هم چنان ادامه داشت تا اين که فرصتي به دست آمد. حضرت آدم - عليه السلام - براي زيارت کعبه به مکه رفته بود، قابيل در غياب پدر، نزد هابيل آمد و به او پرخاش کرد و با تندي گفت: «قرباني تو قبول شد ولي قرباني من مردود گرديد، آيا مي‌خواهي خواهر زيباي مرا همسر خود سازي، و خواهر نازيباي تو را من به همسري بپذيرم؟! نه هرگز».
هابيل پاسخ او را داد و او را اندرز نمود که: «دست از سرکشي و طغيان بردار.»(7)
کشمکش اين دو برادر شديد شد. قابيل نمي‌دانست که چگونه هابيل را بکشد. شيطان به او چنين القاء کرد: «سرش را در ميان دو سنگ بگذار، سپس با آن دو سنگ سر او را بشکن.»(8)
مطابق بعضي از روايات، ابليس به صورت پرنده‌اي در آمد و پرنده ديگري را گرفت و سرش را در ميان دو سنگ نهاد و فشار داد و با آن دو سنگ سر آن پرنده را شکست و در نتيجه آن را کشت. قابيل همين روش را از ابليس براي کشتن برادرش آموخت و با همين ترتيب، برادرش هابيل را مظلومانه به شهادت رسانيد.(9)
از امام صادق - عليه السلام - نقل شده که فرمود: قابيل جسد هابيل را در بيابان افکند. او سرگردان بود و نمي‌دانست که آن جسد را چه کند (زيرا قبلاً نديده بود که انسانها را پس از مرگ به خاک مي‌سپارند). چيزي نگذشت که ديد درّندگان بيابان به سوي جسد هابيل روي آوردند، قابيل (که گويا تحت فشار شديد وجدان قرار گرفته بود) براي نجات جسد برادر خود، مدتي آن را بر دوش کشيد، ولي باز پرندگان، اطراف او را گرفته بودند و منتظر بودند که او چه وقت جسد را به خاک مي‌افکند تا به آن حمله‌ور شوند.
خداوند زاغي را به آنجا فرستاد. آن زاغ زمين را کند و طعمه خود را در ميان خاک پنهان نمود(10) تا به اين ترتيب به قابيل نشان دهد که چگونه جسد برادرش را به خاک بسپارد.
قابيل نيز به همان ترتيب زمين را گود کرد و جسد برادرش هابيل را در ميان آن دفن نمود. در اين هنگام قابيل از غفلت و بي‌خبري خود ناراحت شد و فرياد برآورد:
«اي واي بر من! آيا من بايد از اين زاغ هم ناتوانتر باشم، و نتوانم همانند او جسد برادرم را دفن کنم؟»(11) (مائده، 31)
اين نيز از عنايات الهي بود که زاغ را فرستاد تا روش دفن را به قابيل بياموزد و جسد پاک هابيل، آن شهيد راه خدا، طعمه درندگان نشود. ضمناً سرزنشي براي قابيل باشدکه بر اثر جهل و خوي زشت، از زاغ هم پست‌تر و نادانتر است و همين ناداني و خوي زشت، او را به جنايت قتل نفس واداشته است.
اندوه شديد آدم - عليه السلام -، و دلداري خداوند
قابيل جنايتکار پس از دفن جسد برادرش، نزد پدر آمد. آدم - عليه السلام - پرسيد: «هابيل کجاست؟»
قابيل گفت: «من چه مي‌دانم، مگر مرا نگهبان او نموده بودي که سراغش را از من مي‌گيري؟!»
آدم - عليه السلام - که از فراق هابيل، سخت ناراحت بود، برخاست و سر به بيابانها نهاد تا او را پيدا کند. هم چنان سرگردان مي‌گشت اما چيزي نيافت. تا اين که دريافت که او به دست قابيل کشته شده است. با ناراحتي گفت: «لعنت بر آن زميني که خون هابيل را پذيرفت».(12)
از آن پس آدم - عليه السلام - از فراق نور ديده و بهترين پسرش، شب و روز گريه مي‌کرد و اين حالت تا چهل شبانه روز ادامه يافت.(13)
آدم - عليه السلام - در جستجويي ديگر، قتلگاه هابيل را پيدا کرد و طوفاني از غم در قلبش پديدار شد. آن زمين را که خون به ناحق ريخته پسرش را پذيرفته، لعنت نمود و نيز قابيل را لعنت کرد. از آسمان ندايي خطاب به قابيل آمد که لعنت بر تو باد که برادرت را کشتي... .
حضرت آدم - عليه السلام - بسيار غمگين به نظر مي‌رسيد، و آه و ناله‌اش از فراق پسر عزيزش بلند بود. شکايتش را به درگاه خدا برد. و از او خواست که ياريش کند و با الطاف مخصوص خويش، او را از اندوه جانکاه نجات دهد.
خداوند مهربان به آدم - عليه السلام - وحي کرد و به او بشارت داد که: «آرام باش، به جاي هابيل، پسري را به تو عطا کنم که جانشين او گردد.»
طولي نکشيد که اين بشارت تحقّق يافت، و حوّا - عليه السلام - داراي پسر پاک و مبارکي گرديد. روز هفتم اين نوزاد، خداوند به آدم - عليه السلام - چنين وحي کرد: «اي آدم! اين پسر از ناحيه من به تو هِبه (بخشش) شده است، نام او را هِبَة الله بگذار.» آدم - عليه السلام - از وجود چنين پسري خشنود شد، و نام او را هِبَة الله گذاشت.(14)
مدت عمر آدم - عليه السلام - و جانشين او
سال آخر عمر آدم - عليه السلام - و وصيت او
حضرت آدم - عليه السلام - به سالهاي آخر عمر رسيد. 930 سال از عمرش گذشته بود.(15) خداوند به او وحي کرد که پايان عمرت فرا رسيده و مدّت پيامبريت به سر آمده است، اسم اعظم و آن چه که خدا از اسماء ارجمند به تو آموخته و همه گنجينه نبوّت و آن چه را مردم به آن نياز دارند، به شيث - عليه السلام - واگذار کن و به او دستور بده که اين مسأله را پنهان داشته و تقيه کند تا در برابر آسيب برادرش قابيل در امان بماند، و به دست او کشته نگردد.
به روايت ديگر: حضرت آدم - عليه السلام - هنگام مرگ، فرزندان و نوادگان خود را که هزاران نفر شده بودند، به دور خود جمع کرد و به آنها چنين وصيت نمود:
«اي فرزندان من! برترين فرزندان من، هبة الله، شَيث است و من از طرف خدا او را وصي خود نمودم، از اين رو آن چه از سوي خدا به من تعليم داده شده به شيث مي‌آموزم تا مطابق شريعت من حکم کند که او حجّت خدا بر خلق است. اي فرزندانم! از او اطاعت کنيد و از فرمان او سرپيچي نکنيد که وصي و جانشين و نماينده من در ميان شما است.»
سپس طبق دستور آدم - عليه السلام - صندوقي ساختند. ايشان صحايف آسماني را در ميان آن نهاد و آن صندوق را قفل کرده و کليد آن را به شيث - عليه السلام - تحويل داد و به او گفت: «وقتي از دنيا رفتم، مرا غسل بده و کفن کن و به خاک بسپار. اين را بدان که از نسل تو پيامبري پديدار مي‌شود که او را خاتم پيامبران خدا گويند، اين وصيت را به وصي خود بگو و او به وصي خود نسل به نسل بگويد تا زماني که آن حضرت ظاهر گردد.»
يکي از بشارتهاي آدم - عليه السلام - به مردم عصرش، بشارت به آمدن حضرت نوح - عليه السلام - بود. آنها را مخاطب قرار مي‌داد و مي‌فرمود: «اي مردم! خداوند در آينده پيامبري به نام نوح - عليه السلام - مبعوث مي‌کند، او مردم را به سوي خداي يکتا دعوت مي‌نمايد ولي قوم او، او را تکذيب مي‌کنند و خداوند آنها را با طوفان شديد به هلاکت مي‌رساند. من به شما سفارش مي‌کنم که هر کس از شما زمان او را درک کرد، به او ايمان آورده و او را تصديق کند و از او پيروي نمايد، که در اين صورت ازغرق شدن در طوفان، مصون مي‌ماند.»
آدم - عليه السلام - اين وصيت را به وصي خود شيث، «هبة الله» گوشزد نمود، و از او عهد گرفت که هر سال در روز عيد، اين وصيت (بشارت به آمدن نوح - عليه السلام -) را به مردم اعلام کند. هبة الله نيز به اين وصيت عمل کرد و هر سال در روز عيد، مژده آمدن نوح - عليه السلام - را به مردم اعلام مي‌نمود. سرانجام همان گونه که آدم - عليه السلام - وصيت کرده بود و هبة الله هر سال آن را يادآوري مي‌کرد، حضرت نوح - عليه السلام - ظهور کرد و پيامبري خود را اعلام نمود. عده‌اي بر اساس وصيت آدم - عليه السلام - به نوح - عليه السلام - ايمان آوردند و او را تصديق کردند(16) ولي بسياري او را تکذيب نموده و بر اثر بلا (طوفان عظيم) به هلاکت رسيدند.
پايان عمر آدم - عليه السلام - و جانشين شدن شيث
حضرت آدم - عليه السلام - در بستر رحلت قرار گرفت و در حالي که زبانش به يکتايي خدا و شکر و سپاس از الطاف الهي اشتغال داشت، از دنيا چشم پوشيد.
جبرئيل همراه هفتاد هزار فرشته براي نماز بر جنازه آدم - عليه السلام - حاضر شد و همراه خود کفن و حنوط و بيل بهشتي آورد.
شيث - عليه السلام - جسد حضرت آدم - عليه السلام - را غسل داد و کفن کرد، و به او نماز خواند، جبرئيل و فرشتگان هم به او اقتدا کردند.(17)
فرشتگان بسياري براي عرض تسليت نزد شيث - عليه السلام - آمدند، در پيشاپيش آنها جبرئيل به شيث - عليه السلام - تسليت گفت و شيث به دستور جبرئيل، در نماز بر جنازه پدرش، سي بار تکبير گفت.
از آن پس، شيث - عليه السلام - به جاي پدر نشست، و آيين پدرش آدم - عليه السلام - را به مردم مي‌آموخت و آنها را به دين خدا فرا مي‌خواند، و به آنها بشارت مي‌داد که: «پس از مدتي خداوند از ذريه من پيامبري را به نام نوح - عليه السلام - مبعوث مي‌کند. او قوم خود را به سوي خدا دعوت مي‌نمايد، قومش او را تکذيب مي‌کنند و خداوند آنها را با غرق کردن در آب به هلاکت مي‌رساند.»
بين آدم تا نوح، ده يا هشت پدر به ترتيب ذيل، واسطه وجود داشته است.
1. شيث 2. ريسان (انوش) 3. قينان 4. آحيلث 5. غنميشا 6. ادريس که نام ديگرش، اخنوخ و هرمس است 7. برد 8. اخنوخ 9. متوشلخ 10. لمک که نام ديگرش ارفخشد است.(18)
جنازه حضرت آدم - عليه السلام - را در سرزمين مکه دفن کردند و پس از گذشت 1500 سال حضرت نوح - عليه السلام - هنگام طوفان، جنازه آدم - عليه السلام - را از غار کوه ابوقبيس (کنار کعبه) بيرون آورد و به همراه خود با کشتي به سرزمين نجف اشرف برد ودر آن جا به خاک سپرد... (19)
هم اکنون قبر آدم - عليه السلام - و قبر نوح - عليه السلام - در کنار حرم مطهر امير مؤمنان علي - عليه السلام - در نجف اشرف قرار دارند.
------------------------------
1- از ظاهر بعضي از آيات قرآن مانند آيه يک سوره نساء: «... وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کثيراً و نِساءً» استفاده مي‌شود که در ازدواج فرزندان آدم، شخص ثالثي در کار نبوده است و ضرورت اجتماعي چنين اقتضا داشت، ولي روايات و گفتار مفسران در اين باره گوناگون است، و در بعضي از روايات، ازدواج خواهر و برادر فرزندان آدم - عليه السلام - تکذيب شده است (چنان که در تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 610؛ و بحار، ج 11، ص 226، ذکر شده) به نظر مي‌رسد بهترين قول اين است که: قابيل و هابيل با دو دختر که از بازماندگان نسل‌هاي در حال انقراض قبل بودند، ازدواج نموده‌اند، زيرا طبق بعضي از روايات، آدم - عليه السلام - اولين انسان روي زمين نيست.
2- مجمع البيان، ج 3، ص 183.
3- مجمع الييان، ج 3، ص 183.
4- اقتباس از بحار، ج 11، ص 240.
5- مائده، 27 تا 30.
6- تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 612.
7- مجمع البيان، ج 1، ص 183.
8- طبق بعضي از روايات، هابيل در خواب بود، قابيل با کمال ناجوانمردي به او حمله کرد و او را کشت. (تفسير قرطبي، ج 3، ص 2133)
9- بحار، ج 11، ص 230؛ مجمع البيان، ج 3، ص 184.
10- مائده، 31.
11- مجمع البيان، ج 3، ص 185؛ زاغ داراي پرهاي سياه است و به کلاغ شباهت دارد.
12- اين زمين، در ناحيه جنوب مسجد جامع بصره قرار گرفته است. (بحار، ج 1 پ 1، ص 228)
13- تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 612.
14- بحار، ج 11، ص 230 و 231؛ به نقل ديگر، هنگامي که هابيل کشته شد، همسرش حامله بود، پس از مدتي پسري از او متولد شد، آدم نام او را «هابيل» گذاشت و پس از مدتي، خداوند به خود آدم پسري داد، نام او را «شَيث» گذاشت و گفت: اين پسرم «هبة الله» (از عطاي خدا) است. (همان، ص 228)
15- عيون اخبار الرضا - عليه السلام -، ج 1، ص 242.
16- اقتباس از روضة الکافي، ص 114 و 115.
17- اقتباس از تاريخ انبياء، ص 124 و 125.
18- بحار، ج 11، ص 228 و 229.
19- تاريخ انبياء، ص 125.

Hrm;386569 نوشت:
با سلام و تشکر از وقت زیادی که گذاشتید.
من این موضوع که می گویید گناه نبوده را نمی توانم درک کنم.
1-بنا به گفته ی شما خداوند آنها را آگاه کرده بوده است که اگر از آن درخت بخورند از آن بهشت بیرون می شوند و سختی های زیادی می بینند. بعد شیطان به آنها گفته اگر بخورند در آن جاودانه می مانند. و آنها خوردند.....
این یعنی چی؟ یعنی اینکه به خدا اعتماد نکردند؟ یعنی اینکه شیطان را معتمدتر از خدا دانستند؟ آیا یعنی اینکه آنها فکر کردند که خدا نمی خواهد آنها جاودانه شوند؟ اگر عدم اعتماد به خدا گناه نیست پس چی گناه است؟
2- گفتید که توبه کردند و خداوند توبه ی آنها را پذیرفت. اگر گناه نکردند پس برای چی توبه کردند؟ توبه یعنی اینکه ابراز پشیمانی از کار نادرست. کار نادرست هم یعنی گناه.
3- بنا به گفته ی علامه طباطبایی آنها به خودشان ظلم کردند. خوب می دانیم یکی از مصادیق گناه، ظلم به خود است.

من احساس می کنم مشکل اساسی در فهم گناه و غیر گناه دارم. من فرق نهی مولوی و ارشادی را نمی دانم اگر می شود با مثالی توضیح دهید. چون تا حالا فکر می کردم عذاب آن دنیا ثمره کارهای این دنیاست. آنچنان که گفته می شود هر چه بکاریم نتیجه اش در دنیای دیگر در می آید. پس هر عملی خاصیت تکوینی دارد که در بعضی از اعمال عذاب خاصیت آنهاست. آیا چنین تفکری درست است یا مشکل دارد؟
لطفا موارد بالا را برایم توضیح دهید
ممنون

با سلام و درود

1. مگر می شود پیامبر خدا به خدا اعتماد نداشته باشد؟! یعنی خداوند کسی را به عنوان پیامبر انتخاب کرده که او اعتماد لازم به خدا را ندارد!!

لذا چنین تصوری اصلا معقول و صحیح نیست.

همان طور که عرض کردم، هنوز دین و احکام دین تشریع نشده بود لذا نهی از نزدیک شدن به آن درخت، نهی مولوی نبوده تا گناه محسوب شود.

این نهی، راهنمایی و ارشادی بوده یعنی از روی خیرخواهی به آدم گفته شده به آن درخت نزدیک نشو.

ولی آدم به امید جاودانه ماندن در بهشت به آن نزدیک شد، و سرانجامش آن بود که به رنج و سختی مبتلا شد.

2. این گونه نیست که هر کار نادرستی گناه شمرده شود، زیرا اگر کسی بین خوب و خوبتر، خوب را انتخاب کند، کار بهتر را ترک کرده است و این نفع کمتر است و در مقابل نفع بیشتر، انتخابی نادرست است.

لذا هر نادرستی، گناه محسوب نمی شود.

3. هر اثر تکوینی ای، عذاب محسوب نمی شود؛ مثلا گرفتن دست بر روی آتش و سوختن، این اثر آتش است و عذاب نیست.

عذاب و عقاب، در ازای نافرمانی از اوامر تشریعی الهی است.

اگر کسی خودش را از بلندی پرت کند، دو اثر دارد:

یک اثرش این است که استخوانش می شکند و می میرد. ولی اثر دیگری هم دارد و آن تعلق گرفتن عذاب و عقاب به آن است یعنی در قیامت عذاب می شود؛ و این عذاب به خاطر آن است که خودکشی خرام است یعنی نهی تشریعی به آن تعلق گرفته است.

پس اثر اول (یعنی مردن) در هر حال همراهش هست، ولی اثر دوم به خاطر وجود نهی شرعی است.

خوردن میوه ممنوعه هم اثرش نزول به زمین است، و اثر دوم (یعنی عذاب) را ندارد چون گناه نبوده و نهی شرعی به آن تعلق نگرفته بوده است.

اگر در توضیحاتم نارسایی بود، باز هم در خدمتتان هستم.

[="Tahoma"]

Hrm;386574 نوشت:
من درست متوجه نشدم.
این زشتی آنها که آشکار شد به چه معنی است؟ آیا منظور از این زشتی میل و طمع به جاودانگی بوده است؟ چون به طمع جاودانگی از آن درخت خوردند. منظورم اینست که آیا می شود از این داستان اینطور برداشت کرد که طمع بیجا به جاودانگی باعث گمراهی آدم می شود؟

همان طور که علامه طباطبایی اشاره نموده اند، آن زشتی همان آشکار شدن عورت آن ها بود، یعنی تمایلات شهوانی و بُعد حیوانی که به دنبال آن نیاز به غذا و ارضای شهوت و ... پیش می آید لذا به زمین تنزل داده شدند؛ زیرا این امور اختصاص به زندگی مادی دنیوی دارد.

به بیان ایشان، آماده شدن آدم و حوا برای فرستاده شدن به زمین، طی مراحلی بود، و آخرین مرحله اش همین آشکار شدن زشتی های آن ها بود که بعد از آن به زمین فرستاده شدند.

نکته دیگر این که، ماجرای آدم، اشاره به نقص و ضعف ذاتی انسان دارد، و البته این نقص و ضعف، مراتبی دارد و برای افرادی حتی مراتب پایین آن هم سزاوار نیست.

[="Tahoma"]

Hrm;386575 نوشت:
آیا اول روح آدم و حوا آفریده شده بعد جسم یا همزمان این اتفاق افتاده؟ و اینکه آیا فرشتگان به روح و جسم آدم سجده کردند یا روح آدم (با این فرض که روح قبل از جسم آفریده شده)؟

از تلفیق روح و جسم است که موجود زنده محقق می شود، یعنی برای موجود زنده، جسم و روح توأمان لازمند، روح برای زنده شدن و جسم برای این که قالبی برای آن روح باشد.

نکته دیگر این که، این روح، روح بخاری است، یعنی همان روحی که موجود زنده را از مرده، تمیز می دهد.

اما آن روحی که روح الهی است و نوعی شرافت دادن به انسان است، با این روح بخاری تفاوت دارد؛ لذا این که خداوند می فرماید: «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ»؛ هنگامى كه آن را نظام بخشيدم و از روح خود در آن دميدم، براى او به سجده افتيد! (حجر، 29؛ ص، 72)، می تواند مرحله ای بعد از جسم و روح بخاری باشد.

و بعد از دمیده شده روح الهی است که آدم شرافت و برتری پیدا کرده و مورد سجده ملائکه واقع می شود.

میقات;387328 نوشت:

از تلفیق روح و جسم است که موجود زنده محقق می شود، یعنی برای موجود زنده، جسم و روح توأمان لازمند، روح برای زنده شدن و جسم برای این که قالبی برای آن روح باشد.

نکته دیگر این که، این روح، روح بخاری است، یعنی همان روحی که موجود زنده را از مرده، تمیز می دهد.

اما آن روحی که روح الهی است و نوعی شرافت دادن به انسان است، با این روح بخاری تفاوت دارد؛ لذا این که خداوند می فرماید: «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ»؛ هنگامى كه آن را نظام بخشيدم و از روح خود در آن دميدم، براى او به سجده افتيد! (حجر، 29؛ ص، 72)، می تواند مرحله ای بعد از جسم و روح بخاری باشد.

و بعد از دمیده شده روح الهی است که آدم شرافت و برتری پیدا کرده و مورد سجده ملائکه واقع می شود.

بسیار متشکرم.
1-این گفته ی شما را که روح الهی بعد از روح بخاری و جسم به انسان دمیده شده است را در نظر داشته باشید
2- آیه ی " وجعلنا من الماء كل شيء حي" واضحا دارد می گوید ما هر چیز زنده ای را (شامل انسان) از آب آفریدیم.
3- می دانم که نظریه تکامل هنوز اثبات نشده اما بسیار نظریه منطقی و جالب به نظر می رسد.

می خواستم بدانم آیا از سه گزاره ی بالا می شود نتیجه گرفت که جسم و روح بخاری آدم از رود تکامل به این چیزی که ما هستیم رسیده ولی مسولیتمان از زمانی آغاز شده که روح الهی دمیده شده یا نه هر سه عضو (جسم، روح بخاری و روح الهی) مستقل از موجودات دیگر خلق شده اند؟

در مورد ازدواج فرزندان آدم سه نظریه است.
1- خواهران و برادران با هم ازدواج کردند.
2- با موجوداتی دیگر (من شنیده ام اجنه و شاید فرشتگان) ازدواج کردند.
3- با انسانهایی که قبل آدم بوده اند ازدواج کردند.

اولا اگر در ارتباط با این نظریه ها اشتباه می کنم لطفا اصلاح کنید.
دوما احتمال کدام یک از اینها بیشتر است؟
سوما واضح است که هر کدام از اینها را هم قبول کنیم ظاهرا در خود مشکلات اساسی دارند. مثلا اگر ازدواج با انسانهای قبل آدم بوده، آنها که روح الهی نداشته اند که! پس ما از نسلی هستیم که نصفمان شبیه حیوانات و نصفمان از حضرت آدم (ع) است. لطفا در مورد این شباهت توضیح دهید.

من همچنان با این قضیه که می گویید گناه نبوده مشکل دارم.
من فرق گناه و ترک اولی را نمی فهمم. در واقع شاید بهتر باشد که این طور سوالم را مطرح کنم که بنظر من اگر گناه نسبی باشد خیلی منطقی تر است از اینکه مطلق باشد. چون هر چه علم بیشتری داشته باشیم و خلاف آن عمل کنیم گناه بزرگتری انجام داده ایم.
مثلا در جایی گفتید:

میقات;385275 نوشت:
اگر حال آدم و همسرش نسبت به شيطان، مانند حال ما بوده كه او را نمى‏بينيم و تنها وسوسه‏اش بما مى‏رسد، می توانستند بگويند: ما كه شيطانى نديديم، و خيال كرديم اين وسوسه‏ها از افكار خودمان بوده، و هيچ احتمال نداديم كه از ناحيه او باشد، و ما هيچ قصد مخالفت با سفارشى كه در خصوص هوشيارى از وسوسه شيطان كردى نداشتيم.

بنابر این، آدم و همسرش شيطان را مى‏ديدند و او را مى‏شناختند، هم چنان كه انبياء با اين كه به عصمت خدايى معصومند، او را مى‏ديدند و هنگامى كه می خواست متعرض ايشان بشود، مى‏شناختند، هم چنان كه روايات وارده در باره نوح، و ابراهيم و موسى، و عيسى، و يحيى، و ايوب، و اسماعيل، و محمد صلی الله علیه وآله، بر اين معنا دلالت دارد. (ر.ک: ترجمه الميزان، ج ‏1، ص 202)

یعنی حجت به آنها تمام بوده!

یا در جایی دیگر گفته شد:

مهر...;387299 نوشت:
8- توضيح اين که: گناه بر دو گونه است: 1. مطلق؛ 2. نسبي؛ گناه نسبي آن است که عمل غيرحرامي از شخص بزرگي سر زند که با توجه به شخصيت او، شايسته او نباشد. اگر او آن را انجام داد گناه نسبي محسوب مي‌شود، مانند اين که فرد ثروتمندي در يک امر خيري که سزاوار است صد هزار تومان پول بدهد، ده تومان بدهد، يا هيچ ندهد يا اينکه اين کار از ديگران مباح و يا مستحب است و هيچ گونه گناهي ندارد، براي او گناه نسبي محسوب مي‌شود. گناه آدم نيز اين گونه بود که از آن به ترک اولي تعبير مي‌شود،. در روايتي آمده: حضرت رضا - عليه السلام - فرمود: «ماجراي لغزش آدم - عليه السلام - قبل از نبوت او بود، و از گناهان کوچکي بود که قابل عفو است». (نور الثقلين، ج 1، ص 50).
به عبارت روشنتر: نهي خدا، ارشادي بود و جنبه توصيه و راهنمايي داشت، نه تکليفي که انجامش حرام باشد. مانند سفارش پزشک که فلان غذا را نخور که اگر بخوري بيمار مي‌گردي.

اینجا که امام گفته اند که گناه کوچکی بوده!
یا حتی مثال زده اند که اگر پزشک گفت فلان غذا را بخوری مریض می شوی و اگر تو بخوری گناه نیست را نمی توانم قبول کنم. چون می دانیم ضرر زدن عمدی و بدون هیچ توجیهی به بدن حرام است!

شاید فکر کنید لجبازی می کنم اما من واقعا در فهم اینکه خدا واضح بگوید این کار را نکن و آدم شیطان را بشناسد و گول او را بخورد و بعد بگوییم گناه نبوده مشکل دارم. آخه یه جورایی اینجا به نظر نمی رسد که انتخاب بین خوب و خوبتر است. چون خدا بصورت واضح گفته که به حرف شیطان نکن و به آن درخت نزدیک نشو (لا تقرب). لطفا این قضیه را بیشتر باز کنید

[="Tahoma"]

Hrm;390035 نوشت:
بسیار متشکرم.
1-این گفته ی شما را که روح الهی بعد از روح بخاری و جسم به انسان دمیده شده است را در نظر داشته باشید
2- آیه ی " وجعلنا من الماء كل شيء حي" واضحا دارد می گوید ما هر چیز زنده ای را (شامل انسان) از آب آفریدیم.
3- می دانم که نظریه تکامل هنوز اثبات نشده اما بسیار نظریه منطقی و جالب به نظر می رسد.

می خواستم بدانم آیا از سه گزاره ی بالا می شود نتیجه گرفت که جسم و روح بخاری آدم از رود تکامل به این چیزی که ما هستیم رسیده ولی مسولیتمان از زمانی آغاز شده که روح الهی دمیده شده یا نه هر سه عضو (جسم، روح بخاری و روح الهی) مستقل از موجودات دیگر خلق شده اند؟

با سلام ودرود

نتیجه گیری تان چندان برایم مفهوم نیست.

البته در مورد نظریه تکامل عرض کنم که این نظریه، از نظر زمانی ناظر به خلقت آدم نیست بلکه به میلیون ها سال قبل از آن اشاره دارد، یعنی ناظر به اصل و ابتدای انسان است، نه در خصوص این نسل کنونی از انسان.

در ضمن، می تواند این نسل، شریف تر از نسل های قبلی بوده که روح الهی در آن دمیده شده است.

[="Tahoma"]

Hrm;390036 نوشت:
در مورد ازدواج فرزندان آدم سه نظریه است.
1- خواهران و برادران با هم ازدواج کردند.
2- با موجوداتی دیگر (من شنیده ام اجنه و شاید فرشتگان) ازدواج کردند.
3- با انسانهایی که قبل آدم بوده اند ازدواج کردند.

اولا اگر در ارتباط با این نظریه ها اشتباه می کنم لطفا اصلاح کنید.
دوما احتمال کدام یک از اینها بیشتر است؟
سوما واضح است که هر کدام از اینها را هم قبول کنیم ظاهرا در خود مشکلات اساسی دارند. مثلا اگر ازدواج با انسانهای قبل آدم بوده، آنها که روح الهی نداشته اند که! پس ما از نسلی هستیم که نصفمان شبیه حیوانات و نصفمان از حضرت آدم (ع) است. لطفا در مورد این شباهت توضیح دهید.

با سلام و درود

1. بله، این سه نظریه مطرح در این زمینه است.

2. تفسیر نمونه، احتمال اول یعنی ازدواج خواهر و برادر، را مطابق ظاهر آیه می داند، و اگر قرار بر ترجیح باشد، این نظریه را ترجیح می دهد. (تفسير نمونه، ج ‏3، ص 247)

3. بله، به همین خاطر است که اختلافی است.

ما نسبت به نسل های قبلی چیز زیادی نمی دانیم، در هر حال، وقتی پدر و مادرمان آدم و حواء باشند، برای شرافت کافی است.

[="Tahoma"]

Hrm;390039 نوشت:
من همچنان با این قضیه که می گویید گناه نبوده مشکل دارم.
من فرق گناه و ترک اولی را نمی فهمم. در واقع شاید بهتر باشد که این طور سوالم را مطرح کنم که بنظر من اگر گناه نسبی باشد خیلی منطقی تر است از اینکه مطلق باشد. چون هر چه علم بیشتری داشته باشیم و خلاف آن عمل کنیم گناه بزرگتری انجام داده ایم.
مثلا در جایی گفتید:

یعنی حجت به آنها تمام بوده!

یا در جایی دیگر گفته شد:

اینجا که امام گفته اند که گناه کوچکی بوده!
یا حتی مثال زده اند که اگر پزشک گفت فلان غذا را بخوری مریض می شوی و اگر تو بخوری گناه نیست را نمی توانم قبول کنم. چون می دانیم ضرر زدن عمدی و بدون هیچ توجیهی به بدن حرام است!

شاید فکر کنید لجبازی می کنم اما من واقعا در فهم اینکه خدا واضح بگوید این کار را نکن و آدم شیطان را بشناسد و گول او را بخورد و بعد بگوییم گناه نبوده مشکل دارم. آخه یه جورایی اینجا به نظر نمی رسد که انتخاب بین خوب و خوبتر است. چون خدا بصورت واضح گفته که به حرف شیطان نکن و به آن درخت نزدیک نشو (لا تقرب). لطفا این قضیه را بیشتر باز کنید

چند نکته عرض می شود:

1. معرفت و کمال نفس، نسبی است و مراتب دارد، مثل عصمت که آن هم مراتب دارد.

2. ماجرای آدم و حواء حکایت از ضعف های انسانی دارد یعنی انسان اگر لحظه ای به خودش واگذار شود و مراقب نباشد، به خطا می رود.

3. گناه و ذنب، اعم است از نافرمانی مولوی یا ارشادی؛ و نافرمانی مولوی است که عقاب دارد.

4. ترک اولی هم می تواند اشاره به همان ضعف معرفت باشد. البته معرفت لازم را هر پیامبری دارد، و بالاترین مرتبه معرفت و کمال، متعلق به پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله است.

5. ضرر، حد و مراتب دارد و هر ضرری حرام نیست، ضرر معتنابه و قابل توجه است که حرام است.

6. از داستان بهشت آدم و نهی از خوردن و ... چنين بر مى‏آيد كه خداوند بدين وسيله طبيعت بشرى را آزموده تا معلوم كند كه بشر جز به اين كه زندگى زمينى را طى كرده و در محيط امر و نهى و تكليف و امتثال تربيت شود، ممكن نيست به سعادت و بهشت ابدى نائل گردد، و جز با پيمودن اين راه محال است به مقام قرب پروردگار برسد. (ر.ک: ترجمه الميزان، ج ‏8، ص 46)

7. «وَ قَاسَمَهُمَا إِنىّ‏ِ لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ»؛ و براى آنها سوگند ياد كرد كه من براى شما از خيرخواهانم. (اعراف، 21)

حضرت آدم ادعای شیطان بر خیرخواه بودن را باور كرد، و گمان نمی کرد كه شيطان ـ با این سابقه و درجه و اعتبار ـ قسم دروغ بخورد. (ر.ک: أطيب البيان في تفسير القرآن، ج ‏5، ص 292)

8. معرفت، فقط دانش نیست بلکه علاوه بر دانش، نیاز به کمالات نفسانی هم هست. لذا فقط دانش کفایت نمی کند بلکه معرفت درونی و کمالات انسانی هم در انتخاب انسان، تاثیر دارد.

بنابر این کسی که معرفت زیادی دارد ولی با این حال بین خوب و خوبتر، خوب را انتخاب می کند، این انتخاب به میزان معرفتی که داشته اشاره دارد.

میقات;391229 نوشت:
3. گناه و ذنب، اعم است از نافرمانی مولوی یا ارشادی؛ و نافرمانی مولوی است که عقاب دارد.

خیلی خیلی ببخشید که من همچنان سوال می کنم.
در پست های قبلی شما فرمودید که آنها نافرمانی ارشادی کردند پس گناه نبوده. اما اینجا گفته شده که نافرمانی ارشادی هم گناه است.
من واقعا گیج شدم.
لطفا تا جایی که امکان دارد بطور واضح به من دلیل گناه نبودن آن عمل را بیاموزید. این مساله از اهمیت زیادی برای من برخوردار است. چون اگر گناه بوده، یا حضرت آدم (ع) پیامبر نبوده یا پیامبران عصمت ندارند که می دانید در هر صورت خیلی از باورهای اساسی من زیر سوال می رود.
در واقع این سوال که آیا آن عمل گناه بوده یا نه را کسی از من پرسید و من جواب قانع کننده ای نداشتم. همچنان هم به جواب و دلیلی قانع کننده و محکمی نرسیده ام. لطفا من را یاری کنید.

میقات;391223 نوشت:

با سلام ودرود

نتیجه گیری تان چندان برایم مفهوم نیست.

البته در مورد نظریه تکامل عرض کنم که این نظریه، از نظر زمانی ناظر به خلقت آدم نیست بلکه به میلیون ها سال قبل از آن اشاره دارد، یعنی ناظر به اصل و ابتدای انسان است، نه در خصوص این نسل کنونی از انسان.

در ضمن، می تواند این نسل، شریف تر از نسل های قبلی بوده که روح الهی در آن دمیده شده است.

در واقع سوال من این بود که آیا اینکه کسی بگوید جسم انسان بر اساس تکامل از حیوانات دیگر به این شکل حاضر رسیده اما خداوند روح را (که در موجودات دیگر به این شکل موجود نیست) به آن دمیده، با نظر اسلام در تضاد خواهد بود یا نه؟
یا اسلام می گوید جسم انسان هم به صورت مجزا و نه از طریق تکامل آفریده شده است؟

[="Tahoma"]

Hrm;391289 نوشت:
خیلی خیلی ببخشید که من همچنان سوال می کنم.
در پست های قبلی شما فرمودید که آنها نافرمانی ارشادی کردند پس گناه نبوده. اما اینجا گفته شده که نافرمانی ارشادی هم گناه است.

با سلام و درود

این تعبیر بنده از گناه و ذنب، به خاطر آن بود که شما اشاره به روایت کردید که حضرت فرموده بودند دنب کوچک. بنده آوردم تا عرض کنم از گناه معنای عامی دارد ولی آن چه مصطلح است و نافرمانی محسوب می شود عذاب و عقاب دارد، گناه مولوی است، نه ارشادی.

لذا اگر چه از آن ها تعبیر به گناه و ذنب می شود ولی معنای خاص گناه، آن است که در اثر نافرمانی از امر مولوی باشد.

به بیان دیگر، اصلاق ذنب بر هر دو، به معنای این نیست که هر دو نیز مولوی بوده و عذاب و عقاب دارند. بلکه گناه و ذنب معنای عام و وسیعی دارند که هر دو را شامل می شوند، ولی گناه اصطلاحی و آن که عذاب و عقاب دارد و با عصمت ناسازگار است، نافرمانی از اوامر مولوی است، نه ارشادی.

[="Tahoma"]

Hrm;391289 نوشت:

من واقعا گیج شدم.
لطفا تا جایی که امکان دارد بطور واضح به من دلیل گناه نبودن آن عمل را بیاموزید. این مساله از اهمیت زیادی برای من برخوردار است. چون اگر گناه بوده، یا حضرت آدم (ع) پیامبر نبوده یا پیامبران عصمت ندارند که می دانید در هر صورت خیلی از باورهای اساسی من زیر سوال می رود.
در واقع این سوال که آیا آن عمل گناه بوده یا نه را کسی از من پرسید و من جواب قانع کننده ای نداشتم. همچنان هم به جواب و دلیلی قانع کننده و محکمی نرسیده ام. لطفا من را یاری کنید.

چون هنوز دینی تشریع نشده بوده و خداوند دستورات شرعی را نفرموده بود، اوامر مولوی صادر نشده بوده، پس آن هم نافرمانی از اوامر مولوی نبوده، لذا آن گناهی که عقاب و عذاب دارد و منافات با عصمت دارد، نبوده است. پس این که گفته می شود گناه، نه این گناهی است که مد نظر ما است، بلکه هر نافرمانی را می توان گناه نامید، ولو نافرمانی ارشادی باشد و عقاب و عذابی هم به دنبال نداشته نباشد.

مطلب دیگر، همین که پس از توبه آدم و قبول توبه توسط خداوند، باز هم خداوند او را به زمین فرستاد، معلوم می شود که هبوط آدم به زمین، به خاطر آن شجره ممنوعه نبوده، بلکه از قبل قرار بر این بوده که آدم به زمین بیاید.

پس نمی توان گفت که آن، گناه ـ به معنای خاص ـ بوده و به علت گناه و عصیان هم آدم از بهشت رانده شده است.

با دقت بیشتر در معنای اوامر مولوی و ارشادی، و نیز معنای لغوی و اصطلاحی گناه و ذنب، بهتر می توان درک صحیح از این موضوع داشت.

نکته:

قرآن که کلام خداوند است، آدم را برگزیده خداوند و پیامبر الهی می داند، لذا در پیامبر بودن آن شکی نیست: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ»؛ خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد، (آل عمران، 33). پس آدم علیه السلام پیامبر الهی بوده است.

از طرفی در علم کلام و اعتقادات با ادله عقلی و ... ثابت می شود که لازمه پیامبر الهی بوده، معصوم بودن است؛ پس آدم علیه السلام معصوم بوده است.

می ماند این موضوع درخت ممنوعه، که با توجه به مطلب بالا، که پیامبر الهی گناه نمی کند و معصوم است؛ پس معلوم می شود که خوردن از درخت ممنوعه، گناه و عصیانی نبوده که منافات با عصمت داشته باشد.

[="Tahoma"]

Hrm;391290 نوشت:
در واقع سوال من این بود که آیا اینکه کسی بگوید جسم انسان بر اساس تکامل از حیوانات دیگر به این شکل حاضر رسیده اما خداوند روح را (که در موجودات دیگر به این شکل موجود نیست) به آن دمیده، با نظر اسلام در تضاد خواهد بود یا نه؟
یا اسلام می گوید جسم انسان هم به صورت مجزا و نه از طریق تکامل آفریده شده است؟

پرداختن به نظریه تکامل، باعث خروج از موضوع تاپیک می شود.

لازم به ذکر است که آن چه مهم و مسلم است و فارق از نظریه تکامل یا ... می باشد، این است که آغاز آفرینش و نسل این انسان کنونی به آدم و حواء می رسد و از نسل آن ها است و همین برای شرافت این نسل از انسان، کافی است.

پرداختن به نظریه تکامل، باعث خروج از موضوع تاپیک می شود.

لازم به ذکر است که آن چه مهم و مسلم است و فارق از نظریه تکامل یا ... می باشد، این است که آغاز آفرینش و نسل این انسان کنونی به آدم و حواء می رسد و از نسل آن ها است و همین برای شرافت این نسل از انسان، کافی است.

میقات;391563 نوشت:

با سلام و درود

این تعبیر بنده از گناه و ذنب، به خاطر آن بود که شما اشاره به روایت کردید که حضرت فرموده بودند دنب کوچک. بنده آوردم تا عرض کنم از گناه معنای عامی دارد ولی آن چه مصطلح است و نافرمانی محسوب می شود عذاب و عقاب دارد، گناه مولوی است، نه ارشادی.

لذا اگر چه از آن ها تعبیر به گناه و ذنب می شود ولی معنای خاص گناه، آن است که در اثر نافرمانی از امر مولوی باشد.

به بیان دیگر، اصلاق ذنب بر هر دو، به معنای این نیست که هر دو نیز مولوی بوده و عذاب و عقاب دارند. بلکه گناه و ذنب معنای عام و وسیعی دارند که هر دو را شامل می شوند، ولی گناه اصطلاحی و آن که عذاب و عقاب دارد و با عصمت ناسازگار است، نافرمانی از اوامر مولوی است، نه ارشادی.

آیا مکروهات همان نافرمانی ارشادی هستند؟ اگر نیستند لطفا مثالی دیگر در ارتباط با نافرمانی ارشادی بزنید که گناه نباشد.

میقات;391564 نوشت:
چون هنوز دینی تشریع نشده بوده و خداوند دستورات شرعی را نفرموده بود، اوامر مولوی صادر نشده بوده، پس آن هم نافرمانی از اوامر مولوی نبوده، لذا آن گناهی که عقاب و عذاب دارد و منافات با عصمت دارد، نبوده است.

تعریفی که از دین در ذهن من است، بدین صورت است که دین مجموعه دستورات خداوند برای رشد و سعادت انسان است. پس از لحظه ای که دستوری بیاید دین هم می آید. پس از لحظه ای که خداوند می گوید به درخت نزدیک نشوید، آنها هم این دستور را دارند و بمعنی دیگر دین دارند. اگر ممکن است بگویید در کجای این تحلیل اشتباه می کنم.
البته این نظر من، بر اساس این فرض است که قرآن به حالت دستور (لا تقرب) به آنها می گوید. آیا واقعا این آیه ی قرآن دارد به آنها دستور می دهد؟

میقات;391564 نوشت:
معلوم می شود که هبوط آدم به زمین، به خاطر آن شجره ممنوعه نبوده، بلکه از قبل قرار بر این بوده که آدم به زمین بیاید

البته با توضیحات خوبی که بالا دادید، مشخص است که خدا می خواسته آنها به این درک برسند که نافرمانی خدا چه عاقبتی دارد. یا به قولی دیگر، مانوری بوده برای آماده سازی آدم برای زندگی بر روی زمین. حال با توجه به این نکته ،وقتی خدا می گوید "اگر به آن درخت نزدیک شوید از ظالمین خواهید بود" درکی که من پیدا می کنم اینست که خدا می خواهد بگوید از وقتی دین به تو نازل شد، اگر نافرمانی کنی از ظالمین هستی. آیا این برداشت من صحیح است؟ همچنین از آنجا که آن عمل گناهی نبوده، لقب ظالمین نمی تواند به آنها فقط به دلیل نزدیک شدن به آن درخت داده شود. در حالیکه از ظاهر آیه بنظر می رسد که این لقب بعلت نزدیک شدن آنها به درخت داده شده است. لطفا این قضیه را روشن کنید.

میقات;391564 نوشت:
مطلب دیگر، همین که پس از توبه آدم و قبول توبه توسط خداوند، باز هم خداوند او را به زمین فرستاد، معلوم می شود که هبوط آدم به زمین، به خاطر آن شجره ممنوعه نبوده، بلکه از قبل قرار بر این بوده که آدم به زمین بیاید.

پس نمی توان گفت که آن، گناه ـ به معنای خاص ـ بوده و به علت گناه و عصیان هم آدم از بهشت رانده شده است.

این استدلال که گفته شود چون خدا توبه را قبول کرد و به بهشت بر نگشتند پس گناه نبوده را نمی توانم قبول کنم. چرا؟ چون فرض کنید من مقداری از چیزی را تلف کنم. مثلا مقداری غذا دور بریزم. این گناه است. حال آن غذا بعد از توبه کردن بر نمی گردد. پس از اینکه غذا بر نگشت نمی توان نتیجه گرفت دور ریختن آن گناه نبوده.

[="Tahoma"]

Hrm;392112 نوشت:
آیا مکروهات همان نافرمانی ارشادی هستند؟ اگر نیستند لطفا مثالی دیگر در ارتباط با نافرمانی ارشادی بزنید که گناه نباشد.

با سلام و درود

مکروهات نیز جزء احکام خمسه تکلیفه هستند و به آن ها، امر تعلق گرفته است یعنی تشریع و جعل شده اند؛ لذا ارشادی نیستند.

البته مکروهات در عبادات و غیر عبادات فرق می کنند، در عبادات به معنای ثواب کمتر است، ولی در غیر عبادات، به معنای انجام ندادن بهتر است، می باشد.

به عنوان مثال شما به برادر کوچکتان می گویید پای برهنه راه نرو، شیشه پایت را زخمی می کند. نافرمانی برادرتان جُرم و گناه محسوب نمی شود بلکه باعث زخمی شدن پایش می شود.

[="Tahoma"]

Hrm;392128 نوشت:
تعریفی که از دین در ذهن من است، بدین صورت است که دین مجموعه دستورات خداوند برای رشد و سعادت انسان است. پس از لحظه ای که دستوری بیاید دین هم می آید. پس از لحظه ای که خداوند می گوید به درخت نزدیک نشوید، آنها هم این دستور را دارند و بمعنی دیگر دین دارند. اگر ممکن است بگویید در کجای این تحلیل اشتباه می کنم.
البته این نظر من، بر اساس این فرض است که قرآن به حالت دستور (لا تقرب) به آنها می گوید. آیا واقعا این آیه ی قرآن دارد به آنها دستور می دهد؟

بله، دین مجموعه ای از دستورات الهی برای راهنمایی بشر است، ولی چنین مجموعه و برنامه ای برای آدم علیه السلام، تشریع نشده بوده است.

از آیه ذیل استفاده می شود که دستورات الهی بعد از هبوط آدم به زمین بوده است:

«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»؛ گفتيم: «همگى از آن، فرود آييد! هر گاه هدايتى از طرف من براى شما آمد، كسانى كه از آن پيروى كنند، نه ترسى بر آنهاست، و نه غمگين شوند.» (بقره، 38)

مطلب دیگر؛ پیامبران اولوالعزم که صاحب دین و شریعت بوده اند از حضرت نوح علیه السلام آغاز می شود، لذا قبل از آن شریعت و دینی به این صورت نیامده بود.

ضمنا قرآن در زمان صدر اسلام و بر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نازل شده است و این تعبیر «لا تَقْرَبا»، حکایت از آن ماجرای آدم است، نه این که آن موقع هم به همین لفظ و این گونه بوده باشد.

[="Tahoma"]

Hrm;392138 نوشت:
البته با توضیحات خوبی که بالا دادید، مشخص است که خدا می خواسته آنها به این درک برسند که نافرمانی خدا چه عاقبتی دارد. یا به قولی دیگر، مانوری بوده برای آماده سازی آدم برای زندگی بر روی زمین. حال با توجه به این نکته ،وقتی خدا می گوید "اگر به آن درخت نزدیک شوید از ظالمین خواهید بود" درکی که من پیدا می کنم اینست که خدا می خواهد بگوید از وقتی دین به تو نازل شد، اگر نافرمانی کنی از ظالمین هستی. آیا این برداشت من صحیح است؟ همچنین از آنجا که آن عمل گناهی نبوده، لقب ظالمین نمی تواند به آنها فقط به دلیل نزدیک شدن به آن درخت داده شود. در حالیکه از ظاهر آیه بنظر می رسد که این لقب بعلت نزدیک شدن آنها به درخت داده شده است. لطفا این قضیه را روشن کنید.

همان طور که عرض کردم، هنوز دین و شریعتی تشریع نشده بود. این ظلم هم به معنای نافرمانی که موجب عذاب بشود نبوده است، بلکه ظلم بر خویش است که آن هم به معنای قرار گرفتن در سختی های دنیا است.

در این جا (بقره، 35) خداوند با «ظَّالِمِينَ» تعبیر می آورد ولی در جای دیگر این تعبیر را مبدل به شقاوت کرده و فرموده «فَتَشْقى» (طه، 117)؛ که شقاء هم به معنای تعب و سختی است.

لذا روشن مى‏ گردد كه وبال و گرفتاری ظلم نامبرده، همان واقع شدن در تعب و سختی زندگى در دنيا از جمله گرسنگى و تشنگى و ... بوده است.

بنا بر اين، ظلم آدم و همسرش، ظلم به نفس خود بوده، نه نافرمانى خدا، و نهى "لاتقربا" هم، نهى تنزيهى، ارشادى، و خيرخواهانه بوده، نه نهى مولوى، كه نافرمانيش عذاب داشته باشد.

پس آدم و همسرش به نفس خود ظلم كردند، و خود را از بهشت محروم ساختند، نه اينكه نافرمانى خدا را كرده، و باصطلاح گناهى مرتكب شده باشند. (ر.ک: ترجمه الميزان، ج ‏1، ص 200)

[="Tahoma"]

Hrm;392162 نوشت:
این استدلال که گفته شود چون خدا توبه را قبول کرد و به بهشت بر نگشتند پس گناه نبوده را نمی توانم قبول کنم. چرا؟ چون فرض کنید من مقداری از چیزی را تلف کنم. مثلا مقداری غذا دور بریزم. این گناه است. حال آن غذا بعد از توبه کردن بر نمی گردد. پس از اینکه غذا بر نگشت نمی توان نتیجه گرفت دور ریختن آن گناه نبوده.

فرض شما صحیح نیست. موضوع غذا نیست بلکه خود شما هستید لذا این گونه باید فرض کرد:

کسی که توبه می کند و توبه اش قبول می شود، به همان مقام و جایگاه سابقش بر می گردد، یعنی گویا این خطا را نکرده، لذا جریمه دور ریختن غذا از او برداشته می شود و مانند کسی است که غذایی دور نریخته است، لذا برای این که قبولی توبه معنا داشته باشد، برخورد با او هم باید مانند کسی باشد که غذا دور نریخته است.

لذا برگشتن غذا ملاک نیست بلکه برگشت شما به جایگاه اولیه ملاک است. و این که کاملا شدنی و معقول است.

Hrm;383193 نوشت:
اصلا آیا گناه بوده یا چیز دیگر؟ بعد یعنی اگر نافرمانی نمی کرده اند ما هم الان در بهشت بودیم؟ پس در آن صورت هدف آفرینش چی می شد!
اصلا شاید یکی دوست نداشته باشد سیر تکاملی را طی کند و به همان بهشت آنها، هرچند مرتبه ی پایینی داشته باشد قانع باشد. در این صورت گناه آن فرد چه بوده که بخاطر حضرت آدم (ع) باید تاوان پس دهد.

با سلام.

با توجه به ظاهر آیات قرآن به نظر می رسد که این نافرمانی گناه بوده است. زیرا نهی ارشادی احتیاج به توبه و این همه گریه و زاری ندارد. ضمن این که نهی ارشادی خطابش به این سنگینی که در آیات مربوطه آمده نیست. به عبارت دیگر این نافرمانی دو پیامد تکوینی و تشریعی داشت. پیامد تکوینی همان حبوط و مشقت های بعدی بود که برگشت پذیر نبود و پیامد تشریعی دوری از رضایت الهی بود که با توبه برطرف شد.

Hrm;383193 نوشت:
بعد یعنی اگر نافرمانی نمی کرده اند ما هم الان در بهشت بودیم؟ پس در آن صورت هدف آفرینش چی می شد!

هدف آفرینش عبادت بود که ما در آن بهشت دنیایی انجام می دادیم تا این که مثل آدم و حوا نافرمانی کنیم و حبوط پیدا کنیم!

Hrm;383193 نوشت:
اصلا شاید یکی دوست نداشته باشد سیر تکاملی را طی کند و به همان بهشت آنها، هرچند مرتبه ی پایینی داشته باشد قانع باشد. در این صورت گناه آن فرد چه بوده که بخاطر حضرت آدم (ع) باید تاوان پس دهد.

آمدن به این دنیا اختیاری نیست. بلکه جبر است. تازه در همین دنیا یکی در بهترین منطقه و خانواده به دنیا می آید و دیگری در بدترین شرایط ممکن. هر دو هم مکلف به عبادت اند!

موفق باشید.

میقات;385276 نوشت:
با توجه به اين آيات مى‏توان گفت كه آن درخت باعث نوعى آگاهى و علم مى‏شد.

با سلام.

به نکته جالبی اشاره فرمودید. علم و آگاهی شمشیری دو لبه است.

آیا بر مبنای این داستان می توان نتیجه گرفت که انسان نباید به دنبال هر دانشی برود؟ آیا می توان گفت که انسان باید پیش از کنجکاوی یا سؤال ببیند آیا می تواند به پاسخ احتمالی عملاً پایبند باشد یا نه؟ و اگر دید توان پذیرش مسؤولیت های بعدی را ندارد از کنجکاوی نیز اجتناب کند؟

با تشکر.

میقات;387325 نوشت:
لذا به زمین تنزل داده شدند؛

سلام.

مگر آن بهشت دنیایی روی همین زمین نبود که بعد به زمین تنزل داده شدند؟

میقات;387328 نوشت:
هنگامى كه آن را نظام بخشيدم و از روح خود در آن دميدم، براى او به سجده افتيد! (حجر، 29؛ ص، 72)، می تواند مرحله ای بعد از جسم و روح بخاری باشد.

و بعد از دمیده شده روح الهی است که آدم شرافت و برتری پیدا کرده و مورد سجده ملائکه واقع می شود.


آیا این روح الهی به همه انسان ها داده شده است؟

سؤال بعد این که آیا قرآن کریم از وجود روح بخاری نیز سخن گفته است؟

با تشکر.

[="Tahoma"]

مؤمن;392747 نوشت:

با سلام.

با توجه به ظاهر آیات قرآن به نظر می رسد که این نافرمانی گناه بوده است.

با سلام و درود

بنا بر ادله عقلی و نقلی، پیامبران الهی معصوم هستند و گناه نمی کنند، لذا نمی توان این آیه شریفه را بر خلاف آن ادله تفسیر کرد.

[="Tahoma"]

مؤمن;392748 نوشت:

با سلام.

به نکته جالبی اشاره فرمودید. علم و آگاهی شمشیری دو لبه است.

آیا بر مبنای این داستان می توان نتیجه گرفت که انسان نباید به دنبال هر دانشی برود؟ آیا می توان گفت که انسان باید پیش از کنجکاوی یا سؤال ببیند آیا می تواند به پاسخ احتمالی عملاً پایبند باشد یا نه؟ و اگر دید توان پذیرش مسؤولیت های بعدی را ندارد از کنجکاوی نیز اجتناب کند؟

با تشکر.

مطالبی که اشاره فرموده اید، در جای خود قابل دقت و توجه است، ولی از این آیه شریفه نمی توان در این زمینه برداشتی داشت و آن را منتسب به آیه نمود.

مؤمن;392749 نوشت:

سلام.

مگر آن بهشت دنیایی روی همین زمین نبود که بعد به زمین تنزل داده شدند؟

آیا این روح الهی به همه انسان ها داده شده است؟

سؤال بعد این که آیا قرآن کریم از وجود روح بخاری نیز سخن گفته است؟

با تشکر.

1. منظور از هبوط و نزول آدم به زمين، نزول مقامى است، نه مكانى، يعنى از مقام ارجمند خود و از آن بهشت سر سبز پائين آمد. (تفسير نمونه، ج ‏1، ص 187)

2. بله، به همه انسان ها داده شده است؛ زیرا در آیه شریفه، بطور مطلق ذکر شده و قیدی نیامده که آن را مختص به برخی از افراد نماید. لذا جنس بشر، این شرافت را دارد.

علامه طباطبایی در باره سجده ملائکه بر آدم، می آورند:
در حقيقت اين حكم سجده شامل همه افراد بشر می شود، و در حقيقت سجده ملائكه براى خصوص آدم، از اين باب بوده كه آدم قائم مقام و نمونه و نايب از همه جنس بشر بوده است. (ترجمه الميزان، ج ‏1، ص 203)

3. در قرآن از روح بخاری و با تعبیر "روح" چیزی نیامده است، ولی آیات متعددی هست که به حیات حیوانی و مادی و به مرگ و مردن اشاره دارد که مراد از آن ها همین روح بخاری است.

میقات;393086 نوشت:

با سلام و درود

بنا بر ادله عقلی و نقلی، پیامبران الهی معصوم هستند و گناه نمی کنند، لذا نمی توان این آیه شریفه را بر خلاف آن ادله تفسیر کرد.

این که پیامبران باید معصوم باشند کاملا عقلانی است. اما آیا در قرآن واضحا گفته شده است که حضرت آدم (ع) پیامبر بوده اند؟ (ببخشید بخاطر سواد کم من)

میقات;393086 نوشت:
بنا بر ادله عقلی و نقلی، پیامبران الهی معصوم هستند و گناه نمی کنند، لذا نمی توان این آیه شریفه را بر خلاف آن ادله تفسیر کرد.

با سلام و احترام.

البته بنده این ادله را تنها برای دریافت و ابلاغ پیام الهی پذیرفته ام و بیش از آن در مباحثاتی که با اساتید محترم سایت و دوستان گرامی داشتیم اثبات نشد. اما می توان برای همراهی با دیدگاه جنابعالی در این مورد این احتمال را به سختی پذیرفت که این معصیت مربوط به قبل از پیامبری ایشان بوده است. یعنی این دیدگاه به نظر حقیر پذیرفتنی تر است تا این که خطاب های سنگین و مفصل آیات و توبه و زاری بعد از آن را به توصیه ای ملایم از سوی خدا منسوب کنیم.

با تشکر فراوان از التفات و زحمات شما. :Hedye:

مؤمن;393257 نوشت:

با سلام و احترام.

البته بنده این ادله را تنها برای دریافت و ابلاغ پیام الهی پذیرفته ام و بیش از آن در مباحثاتی که با اساتید محترم سایت و دوستان گرامی داشتیم اثبات نشد. اما می توان برای همراهی با دیدگاه جنابعالی در این مورد این احتمال را به سختی پذیرفت که این معصیت مربوط به قبل از پیامبری ایشان بوده است. یعنی این دیدگاه به نظر حقیر پذیرفتنی تر است تا این که خطاب های سنگین و مفصل آیات و توبه و زاری بعد از آن را به توصیه ای ملایم از سوی خدا منسوب کنیم.

با تشکر فراوان از التفات و زحمات شما. :Hedye:

جناب میقات، اگر ممکن است نظر اسلام را در این ارتباط بگویید. آیا هنوز ایشان یامبر نشده بودند؟

Hrm;393234 نوشت:
این که پیامبران باید معصوم باشند کاملا عقلانی است. اما آیا در قرآن واضحا گفته شده است که حضرت آدم (ع) پیامبر بوده اند؟ (ببخشید بخاطر سواد کم من)

با سلام و درود

به این آیه توجه فرمایید:

«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ»؛ خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد. (آل عمران، 33)

در این آیه شریفه، با توجه به برگزیده بودن آدم، و نیز آوردن نام او همراه با نوح و ابراهیم ـ که از پیامبران الهی هستند ـ پیامبر بودن آدم نیز ثابت می شود.

آیه ای دیگر:

«ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى‏»؛ سپس پروردگارش او را برگزيد، و توبه‏اش را پذيرفت، و هدايتش نمود. (طه، 122)

در فرهنگ قرآنی، "اجتبا" برای کسانی به کار رفته که پیامبر بوده اند، مثل حضرت یونس علیه السلام (قلم، 50) و حضرت یوسف علیه السلام (یوسف، 6).

بنابر این، پیامبر بودن حضرت آدم، با آیات قرآن نیز ثابت است.

[="Tahoma"]

مؤمن;393257 نوشت:

با سلام و احترام.

البته بنده این ادله را تنها برای دریافت و ابلاغ پیام الهی پذیرفته ام و بیش از آن در مباحثاتی که با اساتید محترم سایت و دوستان گرامی داشتیم اثبات نشد. اما می توان برای همراهی با دیدگاه جنابعالی در این مورد این احتمال را به سختی پذیرفت که این معصیت مربوط به قبل از پیامبری ایشان بوده است. یعنی این دیدگاه به نظر حقیر پذیرفتنی تر است تا این که خطاب های سنگین و مفصل آیات و توبه و زاری بعد از آن را به توصیه ای ملایم از سوی خدا منسوب کنیم.

با تشکر فراوان از التفات و زحمات شما. :Hedye:

با سلام و درود

پرداختن به بحث ادله عصمت و محدوده آن، موجب خروج از موضوع تاپیک است، ولی در استدلال به عصمت، فرقی نمی کند زیرا ادله عصمت شامل قبل از نبوت هم می شود یعنی پیامبران الهی که برگزیده بوده اند، کسانی بوده اند که قبل از نبوت هم مرتکب عصیان و گناه نمی شدند.

[="Tahoma"]

Hrm;393260 نوشت:
جناب میقات، اگر ممکن است نظر اسلام را در این ارتباط بگویید. آیا هنوز ایشان یامبر نشده بودند؟

بین صاحب نظران اختلاف است که حضرت آدم در آن زمان که در بهشت بود به نبوت رسیده بود یا نه؟ برخی قائلند نبوت ایشان پس از هبوط به زمین بوده است؛ ولی در هر حال در استدلال به ادله عصمت فرقی نمی کند زیرا ادله عصمت شامل قبل از نبوت هم می شود یعنی پیامبران الهی که برگزیده بوده اند، کسانی بوده اند که قبل از نبوت هم مرتکب عصیان و گناه نمی شدند.

میقات;385276 نوشت:

با توجه به اين آيات مى‏توان گفت كه آن درخت باعث نوعى آگاهى و علم مى‏شد.

البته آدم علم اسماء را مى‏دانست ولى شايد اين آگاهى از زشتی ها كه با خوردن از آن درخت حاصل مى‏شد، يك علم ديگرى بود كه باعث تشخيص زشتى از خوبى مى‏گرديد، و تا آدم اين آگاهى را نداشت تكليف شرعى بر او نبود و مى توانست در بهشت بى‏دردسرى بماند، اما وقتى با خوردن از درخت، اين آگاهى را به دست آورد، ديگر بايد به زمين مى‏آمد و زير بار تكليفى مى‏رفت كه آسمان ها و زمين و كوه ها نتوانستند بار آن را بكشند. (كوثر، ج ‏1، ص 131)

در (بقره / 31) آمده است که: «علَمَ آدمَ اسماءَ کُلها»
«همه‌ی» اسماء الهی از جمله «اسم اعظم» را به آدم آموخت و آدم نیز همه‌ی آنها را به عینه برای فرشتگان یازگو کرد.
او که همه‌ی دانش‌ها را قبلاً فراگرفته بود.
یعنی آدم معنا (و نه ظاهر) همه‌ی نام‌های خدا که همه‌ی دانش‌ها از آن سرچشمه می‌گیرد را دریافته بود و دیگر دانشی وجود نداشته که او آن را نیاموخته باشد.
پس چرا وی با خوردن آن درخت آگاهی‌اش بیشتر شد؟

[="Tahoma"]

آبـرنـگـ;393624 نوشت:
در (بقره / 31) آمده است که: «علَمَ آدمَ اسماءَ کُلها»
«همه‌ی» اسماء الهی از جمله «اسم اعظم» را به آدم آموخت و آدم نیز همه‌ی آنها را به عینه برای فرشتگان یازگو کرد.
او که همه‌ی دانش‌ها را قبلاً فراگرفته بود.
یعنی آدم معنا (و نه ظاهر) همه‌ی نام‌های خدا که همه‌ی دانش‌ها از آن سرچشمه می‌گیرد را دریافته بود و دیگر دانشی وجود نداشته که او آن را نیاموخته باشد.
پس چرا وی با خوردن آن درخت آگاهی‌اش بیشتر شد؟

با سلام و درود

این که خداوند علم الاسماء را به آدم علیه السلام تعلیم داد، معنایش این نیست که آدم بطور بالفعل، همه علم اولین و آخرین عالَم را می داند، بلکه می تواند اشاره به قابلیت و توانایی های علمی باشد، نه بالفعل.

ثانیا اگر هم بالفعل باشد می تواند اشاره به کلیات و سرشاخه های علوم باشد.

لذا این گونه نیست که آدم همه علوم را با همه جزئیاتش بالفعل می دانسته است.

موضوع قفل شده است