نامه اى براى خدا!

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
نامه اى براى خدا!

نامه اى براى خدا!


آیه اللّه مرحوم حاج شیخ محمّد حقّى سرابى ، كاغذ و قلمى برمى دارد و نیازهاى خانه را در آن نوشته وجمع مى زند. قیمت كلّ سفارشها بیست و دو تومان مى شود. كاغذ را در جیب مى گذارد و دستها را به سوى آسمان بلند كرده و مى گوید: خدایا! شاهدى كه بیست و دو تومان لازم داریم !


علما در گذشته بیشترین توجه خود را معطوف به کسب علم و دانش نموده بودند و در تنگدستی و فقر و احتیاجات مادی به خداوند متعال و اهل بیت علیهما سلام متوسل می شدند در این مقاله به نکاتی از فقر برخی از علما اشاره نموده و بیان می داریم که آنها علی رغم تنگدستی هیچگاه دست از تحصیل علم و دانش برنداشته و این مسیر نورانی را ادامه داده اند. نامه اى براى خدا!

آیة اللّه مرحوم حاج شیخ محمّد حقّى سرابى در ایّام جوانى دچار تنگدستى شدید مالى مى شود. همسرش كه از ماجرا بى خبر بوده ، نیازهاى خانه را چند بار به ایشان یادآورى مى كند.مدّتى مى گذرد و خبرى از خرید نمى شود. سرانجام در مقابل سۆال و اصرار همسرشان مى گوید:خوب ، هر چه لازم داریم بگو! بعد اضافه مى كند: مى خواهم براى خدا نامه اى بنویسم ! مگر نشنیده اى كه بعضى ها براى خدا نامه مى نویسند؟!كاغذ و قلمى برمى دارد و نیازهاى خانه را در آن نوشته وجمع مى زند. قیمت كلّ سفارشها بیست و دو تومان مى شود. كاغذ را در جیب مى گذارد و دستها را به سوى آسمان بلند كرده و مى گوید:خدایا! شاهدى كه بیست و دو تومان لازم داریم !عصر همان روز، همان مبلغ به واسطه یكى از دوستان قدیمى پدرشان كه به قصد زیارت به قم آمده بود به وى هدیه مى شود! [1]امام محمّدباقر علیه السلام فرمود:اِنَّ العِلمَ یُتَوارَثُ وَ لا یَموتُ عالِمٌ اِلاّ وَ تَرَكَ مَن یَعلَمُ مِثلَ عِلمِهِ اَو ما شاءَ اللّه،بدرستیكه علم به ارث منتقل مى شود و عالمى نمیرد مگر اینكه كسى را كه مانند خود یا آنچه پروردگار بخواهد بر جاى گذارد. در ادامه ماجرای زهد مرحوم شفتی را بازگو خواهیم نمود.مراتب فقر و زهد حجة الاسلامی شفتى

میرزا محمد تنكابنى صاحب (قصص العلماء)نقل مى كند:فقر وفاقه«حجة الاسلام شفتى »در ابتداى كار به نحوى بود كه بتصوّر در نیاید. زمانى كه در نجف اشرف در خدمت بحرالعلوم تلمّذ مى نمود، میان او و حاجى محمدابراهیم كلباسى علاقه و مصادقه و مراوده بسیار بود.روزى حاجى كلباسى به دیدن سیّد رفت دید كه سیّد افتاده معلوم شد كه از گرسنگى غش كرده ، پس حاجى فوراً به بازار رفته و غذاى مناسبى براى او تهیه كرد و به اوخورانید، پس به حال آمد.و در اوایل حال در طهارت و نجاست زیاد احتیاط داشت و حوض آبى در بیرونى بحر العلوم بود و سید اغلب اوقات به خانه استادش بحر العلوم مى رفت و از آب حوض تطهیر مى كرد. پس استادش بحر العلوم از فقرو فاقه سیّد اطلاع یافته به سیّد فرمود كه :تو باید در اوقات غذا به نزد من حاضر شوى و در این باب اصرار زیاد نمود و سید درمقام انكار بود، آخر الامر سیّد عرض ‍ كرد كه اگر در این باب بار دیگر مرا تكلیف فرمائى از نجف بیرون خواهم رفت و اگر مى خواهید كه در نجف باشم و در خدمت شماتحصیل نمایم از این قبیل تكلیف دیگر نفرمائید. پس بحر العلوم سكوت كرد واز آن تكلیف در گذشت .و در زمانى كه حجّة الاسلام در نزد آقا سید على (صاحب ریاض ) در كربلاى معلی درس میخواند، حجة الاسلام بنحوى فقر داشته كه نعلین پایش پاشنه نداشته و براىمعاش یومیّه یكسر معطّل وفاقد وعادم بوده .آقا سید على شخصى را قرار داده بود كه هر روز دو گرده نان ، یكى در وقت نهار و یكى در وقت شام جهت حجة الاسلام مى برد و زمانى كه در اصفهان وارد شد جز یك دستمال كه سفره نان خورى او بوده و كتاب مدارك چیزى دیگر نداشت و میان مرحوم والد ماجد آن جناب مصادقه و مۆاخات بوده و والد نیز در آن زمین در نهایت فقر وفاقه بود.والد مى فرمود كه حجة الاسلام از من وعده خواست به منزل او رفتم . بعد از این كه مدتى از شب رفته بود سفره نان خود را حاضر ساخت و درآن از پاره هاى نان خشك چند روز مانده بود پس من و او از قطعات نان خشك ، آن شب راتغذیه كردیم . در آخر اوقات فقر وفاقه اش روزى اندك تنخواهى گیرش آمد ببازار رفت كه براى خود و عیال قوتى تهیّه نماید. چون به بازار داخل شد با خود خیال كرد كه جنس ارزان ترى بخرد تا خود وعیال سدّ جوع نمایند، لذا از قصّاب جگر بند گوسفند گرفت و روانه خانه شد، در بین راه خرابه اى دید كه سگى گرگین ضعیف و نحیف ولاغر در آن خوابیده بود و بچه هایش دور او جمع و همه در نهایت نقاهت و ضعف بودند و در پستان مادرشان شیرى نمانده بود، وآنها همه از مادر شیر مى خواستند وهمه در حال فریاد بودند.حجة الاسلام را بر آن سگ و بچه هاى او رحم آمد و گرسنگى آنها را بر گرسنگى خود وعیال مقدّم داشته ، آن جگر بند را نزد آنها انداخت . آن حیوانات یكباره هجوم آوردند و آن جگربند را خوردند و سید ایستاده و نگاه مى كرد پس بعد از انجام كار، آن سگ گرگین روى به آسمان كرده گویا دعا مى كرد.بلى آن جناب از سلاله همان كس بود كه اسیر و فقیر و صغیر را برخود وعیال خود ترجیح مى داد و به گرسنگى شب را به روز آوردند تا اینكه خلاق منّان سوره هل اتى در حق ایشان نازل كرد و در مدح ایشان للّه للّه ویُۆْثُرونَ عَلى اَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَبِهِمْ خَصاصة للّه للّه للّه فرو فرستاد.فقر و تنگدستی علامه جعفری

سید محمدباقر نجفی در خاطره‌ای از علامه محمد تقی جعفری چنین می‌گوید:در سال های اوایل دهه 50، روزی با ایشان از کنار بازار بزرگ تهران عبور می کردیم. به من گفت: پسرم ، این‌جا بازار است، جایی که کالا ایده آل اعلا محسوب می‌شود و پول محور ارزش ها! لحظاتی در چهارراه گلوبندک ایستادیم که ماشین‌ها رد شوند و بتوانیم عبور کنیم. وقتی به نزدیکی داروخانه‌ای رسیدیم، مکثی کرد و ایستاد و نگاهی به داخل آن انداخت. پرسیدم: آیا این جا کاری دارید؟ در پاسخ گفت:کاری دارم، ولی مدرک ورود ندارم! سپس کاغذ سفیدی از جیب درآورد و بی آنکه به من نشان دهد، آن را مچاله کرد و دوباره در جیب نهاد و با تبسّمی، شعری را زمزمه کرد و به راه خود ادامه داد.دو روز بعد، وقتی در کتابخانه‌اش به انتظار دیدارش نشسته بودم، آن کاغذ مچاله شده را در گوشه ای از پتویی که روی آن می‌نشست، دیدم. وقتی آن را برداشتم، دیدم نسخه دکتر است که برای همسر بیمارش نوشته و 12 روز از تاریخ آن گذشته است. فهمیدم مدرک ورودی که می گفت، پول بود که آن روز نداشت.این چند ماجرا همگی بر این نکته تأکید دارد که در مواجه با فقر نباید از آن گریخت بلکه باید با توکل به خداوند متعال این مشکلات را حل نمود و نباید تنگدستی باعث شود که طلاب عزیز دست از تحصیل بردارند.