اعتراف عمر به احق بودن علي عليه السلام براي خلافت

تب‌های اولیه

23 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اعتراف عمر به احق بودن علي عليه السلام براي خلافت

اعتراف نمودن عمر به احق بودن امير المومنين عليه السلام براي خلافت:
ابن‌ أبي‌ الحديد در ضمن‌ بيان‌ اين‌ مخاطبه‌ و گفتگو از عُمَر نقل‌ مي‌كند كه‌ گفت‌:
يَابْنَ عَبَّاس‌! إنَّ أوّلَ مَن‌ رَبَّئكُمْ عَن‌ هَذَا الامْرِ أبوبَكرٍ! إنَّ قَوْمَكُمْ كَرِهُوا أن‌ يجْمَعُوا لَكُمُ الخِل‌فَةَ وَ النُّبوُةِ.(1)
«اي‌ پسر عبّاس‌ اوّلين‌ كسي‌ كه‌ شما را از خلافت‌ دور داشت‌، و در رسيدن‌ خلافت‌ به‌ شما كندي‌ نمود أبوبكر بود. قوم‌ شما مكروه‌ و ناگوار داشتند كه‌ نبوّت‌ و خلافت‌ را در شما جمع‌ كنند».
و نيز ابن‌ أبي‌ الحديد با سند خود از امام‌ باقر عليه‌ السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: قَالَ: مَرَّ عُمَرُ بِعَلِّي‌ وَ عِندَهُ ابنُ عَبَّاس‌ بِفَناءِ دَارِهِ، فَسَلَّمَ، فَسَأل‌هُ: أينَ تُريدُ؟! فَقَالَ: مَا لِي‌ بِيَنبُعٍ، قَالَ عَلِيُّ: أفَل‌ نَصِلُ جَنَاحَكَ وَ نَقُومُ مَعَكَ ‌؟! فَقَالَ: بَلَي‌! فَقَالَ لابنِ عَبَاسٍ: قُمْ مَعَهُ قَالَ: فَشَبَّكَ أصَابِعَهُ فِي‌ أصَابِعِي‌ وَ مَضَي‌، حَتَّي‌ إذَا خَلَّفْنَا البَقِيعَ، قَالَ: يَابنَ عَبَّاسٍ، أمَا وَاللَهِ أن‌ كَانَ صَاحِبُكَ هَذَا أوْلَي‌ النَّاسِ بِالامْرِ بَعْدَ وَفَاةَ رَسُولِ اللهِ، إلا‌ أنّا خِفْتَاهُ عَلي‌ اثْنَتَيْنِ.
قَالَ ابنُ عَبّاسٍ: فَجَاء بِمَنطِقٍ لَمْ أَجِد بُداً مَعَهُ مِن‌ مَسألَتِهِ عَنْهُ، فَقُلْتُ ‌: يَا أميرِالمؤمِنِينَ، مَا هُمَا؟! قَالَ: خَشِينَاهُ عَلَي‌ حَدَاثَةِ سِنِّهِ وَ حُبِّهِ بَنِي‌ عَبْدِالمُطَّلِبِ.(2)
«امام‌ باقر عليه‌ السّلام‌ گفتند: عليّ بن‌ أبيطالب‌ در جلو خان‌ و هشتي‌ منزل‌ خود نشسته‌ بود، و در نزد او ابن‌ عبّاس‌ بود، كه‌ عمر از آنجا عبور كرد و سلام‌ كرد. آن‌ دو از او پرسيدند: كجا مي‌خواهي‌ بروي‌؟! عمر گفت‌: مي‌روم‌ به‌ سراغ‌ مالي‌ كه‌ در يَنبع(3) دارم‌. علي‌ فرمود: ايا نمي‌خواهي‌ ما همراه‌ تو بيائيم‌؟ عمر گفت‌: آري‌! حضرت‌ فرمود: اي‌ ابن‌ عبّاس‌ برخيز و با او برو!
ابن‌ عبّاس‌ مي‌گويد: عُمَر با من‌ به‌ راه‌ افتاد، و انگشتان‌ دست‌ خود را در انگشتان‌ دست‌ من‌ كرده‌، گفتگو مي‌كرديم‌ و مي‌رفتيم‌. و گذشتيم‌ تا جائي‌ كه‌ از بقيع‌ گذشتيم‌. عمر گفت‌: اي‌ پسر عبّاس‌ سوگند به‌ خداوند كه‌: اين‌ صاحب‌ تو سزاوارترين‌ مردم‌ به‌ امر خلافت‌ پس‌ از وفات‌ رسول‌ خدا بوده‌ است‌، الا اينكه‌ ما بر دو صفت‌ كه‌ در او بود از او بيم‌ داشتيم‌
ابن‌ عبّاس‌ مي‌گويد: عمر لب‌ به‌ سخني‌ گشود كه‌ من‌ هيچ‌ چاره‌اي‌ نداشتم‌ مگر آنكه‌ از آن‌ پرسش‌ كنم‌؛ فلهذا گفتم‌: ‌ آن‌ دو صفت‌ چيست‌؟ عمر گفت‌: ما از علي‌ بيمناك‌ بوديم‌ به‌ واسطة‌ جوان‌ بودنش‌ و به‌ واسطة‌ محبّتي‌ كه‌ به‌ فرزندان‌ عبدالمطّلب‌ دارد».

پي نوشت:
1ـ «شرح‌ نهج‌ البلاغه‌» طبع‌ دار إحياء الكتب‌ العربيّة‌، ج‌ 2، ص‌ 58، ضمن‌ خطبة‌ 26‌.
2 ـ «شرح‌ نهج‌ البلاغه‌»، طبع‌ دار احياء الكتب‌ العربيّة‌، ج‌ 2، ص‌ 57، ضمن‌ خطبة‌ 26.
3 ـ يَنبع‌ ـ به‌ فتح‌ ياء و سكون‌ نون‌ و ضَمّ باء موحّده‌ و عين‌ مهمله‌ ـ محلي‌ است‌ آباد و داراي‌ چشمة‌ آب‌ و درخت‌ و زراعت‌. در طرف‌ راست‌ كوه‌ رَضوي‌ است‌ نسبت‌ به‌ كسي‌ كه‌ از مدينه‌ سرازير شده‌ و مي‌خواهد به‌ طرف‌ دريا برود. تا رَضوي‌ يك‌ شب‌ راه‌ فاصله‌ دارد؛ و تا مدينه‌ هفت‌ مرحله‌ است‌.(معجم‌ البلدان‌).

با سلام خدمت شیعیان آقا امیر المومنین علیه السلام
ابوبکر و تیمش از اول می دانستند امیر مومنان (ع) بر حق و اولی تر از همه است، اما شیطانی که ابوبکر به همراه داشت، حماقت و لجاج عمر و ضعیف النفس و مایل به دنیا بودن عثمان، آنانرا واداشت تا دین و آخرت خود را به قیمت حکومت چهار روزه در دنیا بفروشند.
یا علی

محمد;10862 نوشت:
ابن‌ أبي‌ الحديد در ضمن‌ بيان‌ اين‌ مخاطبه‌ و گفتگو از عُمَر نقل‌ مي‌كند كه‌ گفت‌:

ببخشید از کی ابی الحدید معتزلی سنی شده است
این مرد کتابی به نام «شرح بر نهج البلاغه» نوشته است و هنر دیگری ندارد. همین شرح، دلیلی است بر شیعه بودن او زیرا در نهج البلاغه نوشته است : عمر ، حق علی را خورده است. اگر ابن ابی الحدید ، نقدی بر نهج البلاغه می نوشت مسأله ای نبود، اما او شرح نوشته است.
او اهل مداین بود و لقبش معتـزلی است و نمی دانـم چرا شیـعه، او را از بـزرگان اهل سنت می دانــد؛زیـرا معتـزلی، سنی نیست. او در مداین از شیعیان غالی و تند رو بود؛ به بغداد که رفت، معتـزلی شد. علاوه بر این، شرح نهج البلاغه دلیلی دیگر بر شیعه بودنش است. علمای شیعه، شرحش را «شرح شریف» می نامند.

این هم دلایل شیعه بودن ابن ابی الحدید از زبان دو دانشمند معاصر شیعی:
هو عز الدين بن ابي الحسن بن ابي الحديد المدائني صاحب شرح نهج البلاغة المشهور وهو من أكابر الفضلاء …. مواليا لأهل العصمة و الطهارة …… وحسب الدلالة على علو منزلته في الدين وغلوه في امير المؤمنين علی عليه السلام شرحه الشريف الجامع لكل نفيسة وغريب.(1)
می بینید که آیت الله خونساری او را شیعه می داند.
وقال القمي في كتابه الكنى والألقاب:
ابن ابی الحدید ولد في المدائن وكان الغالب على أهل المدائن التشيع و التطرف والمغالاة فسار في دربهم وتقيل مذهبهم و نظم العقائد المعروفة بالعلويات السبع على طريقتهم وفيها غالي و تشيع وذهب الإسراف في كثير من الأبيات كل مذهب ، ثم ذكر القمي بعض الأبيات التى قالهاً غاليا
ثم خف الى بغداد وجنح الى الاعتزال واصبح كما يقول صاحب نسخة السحر معتزلياً جاهزيا في اكثر شرحه بعد ان كان شيعياً غاليا. (2)
وتوفي في بغداد سنة 655 ، يروى آية الله الحلي عن أبيه عنه .

1- خوانساری ،روضات الجنات ،ج5 ،ص 21 و 20 .
[=&quot]2- قمی ،الکنی و القاب ،ج1 ، ص 185 . [/]

شيعه يا سني بودن ابن ابي الحديد چه ضرري به نقل قول ايشان در مورد اعتراف عزيز دردانه شما عمر بن خطاب دارد!!!!؟ تازه بر فرض شيعه بودن (كه كارشناسان بايد در مورد آن نظر دهند)سخنش براي ما مقبول تر خواهد بود.:Kaf:
اگر هم سني باشد خوب بنده خدا به امر حقي اعتراف كرده است.

برادر محمد تو مطالبتو بنويس ديگه خيلي رو مي خواد به خدا

براي اين كه كم نيارن علماشونو هم دارن منكر ميشن

پاش بيفته براي اثبات 3خليفه شون خودشون هم منكر ميشن

خدا با هاشون مهشور كنه انشاءالله

بسم الله الرحمن الرحیم

باعرض سلام و ادب خدمت تمامی دوستان و عرض خسته نباشید خدمت مدیران سایت

با اجازه تون بنده هم می خواستم مطلبی در این مورد عرض کنم.

ابتدا سخنی با دوست گرامی جناب سنی کرد

دوست گرامی اگر دوست داشته باشید بنده می توانم با شما در هر موضوعی که بفرمایید مناظره دوجانبه داشته باشم و اگر دوستان و مدیران در این سایت اجازه اینکار را ندهند می توانیم در سایت خودمان یعنی تالار گفتگوی عقاید اسلامی به آدرس


تشریف بیارید و در آنجا صحبتی ( مناظره ای ) با هم داشته باشیم تا شما دوست عزیز متوجه بشوید که هیچ جوابی به سوالات شیعیان ندارید و شیعیان به تمام شبهات شما ( اهل سنت و یا وهابی ها ) پاسخهای دندان شکن دارند.

و اما در مورد مطلب این تاپیک :

ابتدا ببینیم آیا در کل جناب عمر حضرت امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام را برتر می دانست یا خود را؟؟؟!!!

حدیث مشهور لولا علی لهلک عمر !!!

اگر علی نبود هر آینه عمر هلاک می شد !!!

اسناد این روایت از کتب اهل سنت :
تاويل مختلف الحديث ، ابن قتيبه ، ص 152، مواقف ، ايجي ، ج 3 ، ص 627 و 636، شرح مقاصد ، تفتازاني ، ج 2 ، ص 294 ، التفسير الكبير ، فخررازي ، ج 21 ، ص 22،شرح نهج البلاغه ، ابن ابي الحديد ‌، ج 1 ، ص 18و ج 12 ، ص 179، تمهيد الاوائل ، باقلاني ، ص 476 ، مناقب علي ابن ابيطالب ، ابن مردويه اصفهاني ، ص 88، ينابيع المودة ، قندوزي حنفي ، ج 1 ، ص 216و ج 2 ، ص 172و ج 3 ، ص 147 ، تاويل مختلف الحديث ، ابن قتيبه، ج 1 ، ص 162، تمهيد الاوائل في تلخيص الدلائل ، باقلاني ، ج 1 ، ص 476 و 547 ، الحاوي الکبير ، ماوردي شافعي ، ج 12 ، ص 115 و ج 13 ، ص 213 ، تفسير سمعاني ، ج 5 ، ص 154 ، المفصل في صنعه الاعراب ، زمخشري ، ج 1 ، ص 432 ، العواصم من القواصم ، ابوبکر بن عربي ، ج 1 ، ص 203 ، حاشيه الرملي ، رملي ، ج 4 ص 39 ، الجد الحثيث ، سعودي غزي عامري ، ج 1 ، ص 186، بريقه محموديه ، محمد بن محمد خادمي ، ج 2 ص 108، منع الجليل ، محمد عليش ، ج 9 ، ص 648، دستور العلماء ، قاضي عبدالنبي نکري، ج 1 ، ص 80.

پس اینکه عمر حضرت امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام را بر خود احق بداند هیچ ابعادی ندارد.

و البته احادیث دیگری هم هست که اگر دوستان علاقه داشتند حتما خواهم آورد.

اما در مورد دین جناب ابن ابی الحدید معتزلی ، همین معتزلی که در نامش هست برای اثبات کافیست ولی در این مورد به لینک زیر مراجعه نمایید و اگر توضیح اضافی خواستید بنده در خدمتم :

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=727

باتشکر - یاعلی

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

دوست گرامی جناب سنی کرد

خیلی خوب می شد اگر لطف نموده و نظرتان را در مورد مطلب بنده می فرمودید!!!

باتشکر - یاعلی

حضرت عمر وقتی این جمله را گفتند که اشتباه فقهی کرده بودند و حضرت علی او را راهنمایی کردند و این هیچ ربطی به برتری حضرت علی به خلافت ندارد خودتان بگویید آیا می شود در هر کشور کسی را که از همه فقیه تر است ودر فقه عالم تر است باید رییس جمهور شود ؟
اگر کمی فکر می کردید چند نکته را مشاهده می کردید

  • تواضع سیدنا عمر: اگر سیدنا عمر تواضع نداشت این سخن را نمی زد و این با سخنان شما که می گویید عمر فردی ظالم مستبد و خود خواه بود.
  • محبت عمر به علی: اگر عمر علی را دوست نمی داشت این را نمی گفت و این مخالف عقیده شماست که می گویید عمر دشمن علی بود به او بغض و کینه داشت

sunnikurd;11411 نوشت:
حضرت عمر وقتی این جمله را گفتند که اشتباه فقهی کرده بودند و حضرت علی او را راهنمایی کردند و این هیچ ربطی به برتری حضرت علی به خلافت ندارد خودتان بگویید آیا می شود در هر کشور کسی را که از همه فقیه تر است ودر فقه عالم تر است باید رییس جمهور شود ؟

با سلام

بله در كشورهاي ديگر شايد اين گونه باشد ولي در نظام اسلامي كه تمام قوانين ان برگرفته از متن دين و ايات و روايات است بايد كسي كه راس حكومت قرار مي كيرد فردي فقيه باشد

نه تنها فقيه كه بايد عالم به مباني اسلام در تمام زمينه ها باشد

نه تنها عالم كه بايد ظالم هم نباشد

نه تنها ظالم نباشد كه بايد در راه اسلام فداكاريها كرده باشد و از جان خود نترسد و در ميدان جنك چو پروانه بر گرد وجود پيامبر بگردد

نه تنها شجاع باشد كه از فرامين رسول خدا و كه طبق فرموده قران حرف از هواي نفس نمي زند سرپيچي نكند و به پيامبر اهانت و جسارت نكند و نگويد اين مرد هزيان مي كويد

نه تنها از دستورات پيامبر سرپيچي نكند كه به ايات قران و قوانين و دستوراتش اگاه باشد و وقتي پيامبر وفات يافتند شمشير به دست تهديد نكند كسي را كه بگوييد پيامبر وفات يافته مي كشم و ير خلاف ايات قران سخن براند

آري امام علي همه خوبي ها را داشته ولي عمر نداشته

ادامه دارد.....

sunnikurd;11411 نوشت:
تواضع سیدنا عمر: اگر سیدنا عمر تواضع نداشت این سخن را نمی زد و این با سخنان شما که می گویید عمر فردی ظالم مستبد و خود خواه بود.


باز سلام

برادر عزيز از كدام اموزه دين و شريعت اين استباط را مي كنيد كه هركس تواضع دارد يعني كه ظالم نيست ؟؟؟

لطفا پاسخ بفرماييد؟؟؟

يعني هركس در عالم متواضع بود يعني كه ظلم نمي كند؟؟؟

ادامه دارد....

sunnikurd;11411 نوشت:
محبت عمر به علی: اگر عمر علی را دوست نمی داشت این را نمی گفت و این مخالف عقیده شماست که می گویید عمر دشمن علی بود به او بغض و کینه داشت

دوباره سلام

برادر عزيز چند نكته:

- كجاي عالم سراغ داريد كه گوهر و در و مرجان را دوست نداشته باشند هركس هم كه دوست نداشته باشد مشكل از گوهر و مرجان نيست مشكل از فرد ديگر است

- كسي كه مقابل حق و منطق و استدلال بايستد كه آبروي خود را مي برد حتما ايشان همنخواستند ابرويشان بيشتر از اين برود

- اعتراف به حق بودن حق را همه مي كويند گويا شدت و ضعف دارد كساني كه مستكبراند با اكراه مي كويند و كساني كه عالم به علم امام اند وغاصب حق اونيستند به وضوح و روشني مي كويند.

يكي از علماي اهل سنت فكر كنم ابن ابي الحديد كفته:---نقل به مضمون---

علي(ع) مثل شيشه عطر خوش بو بود اگر سالم بود هركس به اندازه ظرفيت خود از اين عطر خوش بو استفاده مي كرد و همه هم از ايشان بهره مند مي شدند ولي حيف كه زدند و اين شيشه عطر راشكستند و الان بوي ان عطر زيبا عالم را گرفته است

آري برادر

امروز و ديروز و فردا و.......هميشه زمان بوي اين عطر عالم را فراگرفته و كسي را ياراي مقابله نيست فقط كساني مي توانند از اين بوي خوش استشمام نكنند كه جلوي نفس خود را بگيرند

ياعلي

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

دوست گرامی جناب سنی کرد

sunnikurd;11411 نوشت:
حضرت عمر وقتی این جمله را گفتند که اشتباه فقهی کرده بودند و حضرت علی او را راهنمایی کردند و این هیچ ربطی به برتری حضرت علی به خلافت ندارد

در مورد اینکه چه شده این سخن را جناب عمر گفته به حدیث زیر دقت نمایید :

قال أحمد ابن زهير حدثنا عبيد الله بن عمر القواريري حدثنا مؤمل بن إسماعيل حدثنا سفيان الثوري عن يحيى بن سعيد عن سعيد بن المسيب قال كان عمر يتعوذ بالله من معضلة ليس لها أبو الحسن وقال في المجنونة التي أمر برجمها وفى التي وضعت لستة أشهر فأراد عمر رجمها فقال له على إن الله تعالى يقول وحملة وفصاله ثلاثون شهرا الحديث وقال له إن الله رفع القلم عن المجنون الحديث فكان عمر يقول لولا علی لهلک عمر. استيعاب ابن عبدالبر ج 3 ص 1103.
و درباره زن ديوانه اي كه عمر امر به سنگسار او كرد و در مورد زني كه شش ماهه بچه اش به دنيا آمده بود پس عمر خواست كه آنها را سنگسار كند پس حضرت علي به او گفت همانا خداي متعال مي گويد : و حمل زن و شير دادنش سي ماه است ... و همچنين به او گفت : همانا خدا تكليف را از ديوانه برداشته است ... پس عمر مي گفت : ‌اگر علي نبود عمر هلاك مي شد.

خوب دقت کنید که اگر حضرت امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام نبودند می دانید شاید جناب عمر جان چند نفر بی گناه را می گرفتند؟؟؟!!!

sunnikurd;11411 نوشت:
خودتان بگویید آیا می شود در هر کشور کسی را که از همه فقیه تر است ودر فقه عالم تر است باید رییس جمهور شود ؟

دوست من سخن ریاست جمهوری نیست. سخن جانشینی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم است! همو که خداوند اطاعتش را مانند پیامبر بر همه واجب می کند در آنجا که در آیه 59 سوره نسا می فرماید : يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم‏

پس خوب دقت کنید کسی که خداوند تبارک و تعالی اطاعتش را مانند پیامبر بر همه واجب می کند به نظر شما باید افقه الناس باشد یا مانند جناب عمر اشتباهی هم رای داد داد؟؟؟!!!

sunnikurd;11411 نوشت:
اگر کمی فکر می کردید چند نکته را مشاهده می کردید
sunnikurd;11411 نوشت:

  • تواضع سیدنا عمر: اگر سیدنا عمر تواضع نداشت این سخن را نمی زد و این با سخنان شما که می گویید عمر فردی ظالم مستبد و خود خواه بود.

این از تواضع جناب عمر نبود واقعیتی بود که جناب عمر دیگر نمی توانست منکر آن شود!!!

sunnikurd;11411 نوشت:

  • محبت عمر به علی: اگر عمر علی را دوست نمی داشت این را نمی گفت و این مخالف عقیده شماست که می گویید عمر دشمن علی بود به او بغض و کینه داشت

محبت جناب عمر به امیرالمومنین علیه السلام؟؟؟!!! شاید شما مطالعه تان کم است وگرنه اگر نگاهی گذرا به کتب خودتان بیاندازید متوجه می شوید که حقیقت چیست!!!

این چگونه محبتی است که حضرت امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام از بودن با جناب عمر کراهت دارند؟؟؟!!! :

فأرسل إلى أبى بكر أن ائتنا ولا يأتنا أحد معك كراهيّة لمحضر عمر.
صحيح البخارى: 5/82، كتاب المغازي، باب غزوة خيبر، صحيح مسلم : 5/154، كتاب الجهاد، باب قول النبي(صلى الله عليه وآله وسلم)لا نورث... .
اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه به دنبال ابوبکر فرستاد و پيغام داد تنها بيا و کسي را با خودت نياور بخاطر اينکه از همنشيني با عمر کراهت داشت.

البته این جوابی بسیار مختصر بود که اگر بخواهید در موضوعات مطروحه می توانم تک تک با شما به صحبت بنشینم.

باتشکر - یاعلی

تحقیقی پیرامون متن و سند حدیث لولا علی لهلک عمر
اول:در سند آن مؤمل بن اسماعیل هست، ابن حجر می‌گوید: (ابن معین او را ثقه دانسته است، و بخاری گفته است: منکر الحدیث است)[1].

دوم: و مثل همین روایت از ابن عباس از پسرش عبیدالله روایت شده که گفت: (هرگاه قضایای مشکلی برای عمر پیش می‌آمد به ابن عباس می‌گفت: ای اباالعباس! قضیه مشکلی برای ما پیش آمده است، تو می‌توانی این قضیه و امثال آن را حل کنی، سپس رای او را می‌گرفت). و در آن آمده است: (وقتی مسئله پیچیده می‌بود هیچ کسی را جز او فرا نمی‌خواند)[2].

سوم: اینکه، اگر این روایت صحیح باشد بر شدت خوف و ترس عمر t از خداوند عزوجل دلالت می‌کند که او در قضیه‌ای که حکم شرعی برایش در مورد آن روشن نیست داوری و حکم نمی‌کند، آیا می‌توان گفت که چنین کسی به خود جرأت می‌دهد که در مورد وصیت پیامبر خدا ص خیانت کند؟! کسی که در یک مسئله‌ای که حکم برای او واضح نیست حکم نمی‌کند و به این اعتراف می‌نماید و کسی را فرا می‌خواند که به او اعتماد می‌کند، در مورد او گمان برده نمی‌شود که او از حقی جلوگیری کند که خداوند آن را مشروع و مقرر کرده است.

چهارم: آیا وقتی او علی را برای حل قضیه فرا می‌خواند به معنی اعتراف به فضیلت علی نیست؟ پس چگونه در جلوی مردم در مورد خلافت با او اختلاف می‌کند، سپس او را فرا می‌خواند تا در مورد یکی از قضایای جزئی دین حکم نماید؟!

پنجم: این دلالت می‌کند که میان آنها چیزی جز محبت و دوستی وجود نداشته است، و آن دو برادر بوده‌اند که با همدیگر همکاری می‌کرده‌اند.

ششم: چرا علی نگفت که امامت را از من به زور می‌گیری و سپس در مورد قضیه‌ای جزئی از من می‌پرسی؟ اگر وصیتی وجود داشت!

هفتم: چگونه علیt امامی را که امامت را غصب کرده کمک می‌کند و در فتوا با او مشارکت می‌نماید و حال آن که او به گفته شما حاکم ظالمی است و فرامین او نباید اجرا شوند؟!



[1]- لسان المیزان (7/472).

[2]- فضائل الصحابة (2/973).

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

دوست گرامی جناب سنی کرد

در مورد مطالبی که کپی کرده اید به مطالب زیر دقت کنید :

sunnikurd;11869 نوشت:
اول:در سند آن مؤمل بن اسماعیل هست، ابن حجر می‌گوید: (ابن معین او را ثقه دانسته است، و بخاری گفته است: منکر الحدیث است)[1].

[1]- لسان المیزان (7/472).

اولا دوست عزیز این آدرسی که دادید ظاهرا اشتباه است!!! اگر ممکن است متن آن مدرک را بیاورید.
دوما در کتاب الكاشف في معرفة من له رواية في كتب الستة - الذهبي - ج 2 ص 309 آمده :
مؤمل بن إسماعيل البصري العمري مولاهم ... قال أبو حاتم : صدوق شديد في السنة كثير الخطأ
و یا در کتاب تهذيب التهذيب - ابن حجر - ج 10 ص 340 آمده :
قال ابن أبي خيثمة عن ابن معين ثقة وقال عثمان الدارمي قلت لابن معين أي شئ حاله فقال ثقة قلت هو أحب إليك أو عبيد الله يعني ابن موسى فلم يفضل وقال أبو حاتم صدوق شديد في السنة كثير الخطأ
حال ما کدام یک را بپذیریم؟؟؟!!!

در ضمن یک مطلب جالبی هم برایتان عرض می کنم که خیلی مهم است. جناب بخاری در در صحیحش حدیثی می آورد با این متن :
وقال عَلِيٌّ لِعُمَرَ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَلَمَ رُفِعَ عن الْمَجْنُونِ حتى يُفِيقَ وَعَنْ الصَّبِيِّ حتى يُدْرِكَ وَعَنْ النَّائِمِ حتى يَسْتَيْقِظَ .
صحيح البخاري، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي (متوفاي256 هـ) ج 6 ، ص 2499 ، بَاب لَا يُرْجَمُ الْمَجْنُونُ وَالْمَجْنُونَةُ ، ناشر : دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا .

آیا هیچ می دانید که این حدیث سروته بریده شده همان حدیث بالاییست که جناب بخاری آن را در صحیحش کامل نیاورده!!!
به این میگویند امانتداری جناب بخاری!!!

sunnikurd;11869 نوشت:
دوم: و مثل همین روایت از ابن عباس از پسرش عبیدالله روایت شده که گفت: (هرگاه قضایای مشکلی برای عمر پیش می‌آمد به ابن عباس می‌گفت: ای اباالعباس! قضیه مشکلی برای ما پیش آمده است، تو می‌توانی این قضیه و امثال آن را حل کنی، سپس رای او را می‌گرفت). و در آن آمده است: (وقتی مسئله پیچیده می‌بود هیچ کسی را جز او فرا نمی‌خواند)[2].
[2]- فضائل الصحابة (2/973).

اولا خوب اینکه جناب عمر خودشان نمی دانستند و هی از این و آن می پرسیدند خود نشان دهنده این است که افراد دیگر خیلی بیشتر از جناب عمر می دانستند!!! آیا این خیلی خوب است که دارید برای ما اثبات می کنید؟؟؟!!!
دوما می دانید که وقتی شما قرار است مطلبی ذکر کنید باید برای اینکه برای ما مستند باشد از کتب شیعه بیان فرمایید همچنانکه بنده از کتب اهل سنت بیان می کنم.
سوما این حدیثی که آورده اید با سخنان خود شما در تضاد است. چگونه؟ خوب دقت کنید. شما می گویید که عمر در آنجا حضرت امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام را فراخواند و از ایشان کمک گرفت و به ایشان اعتماد کرد اما در این حدیث آمده است : وقتی مسئله پیچیده می‌بود هیچ کسی را جز او ( یعنی ابن عباس ) فرا نمی‌خواند!!! حالا ما سخن شما را باور کنیم یا سخن حدیث را؟؟؟!!!

sunnikurd;11869 نوشت:
سوم: اینکه، اگر این روایت صحیح باشد بر شدت خوف و ترس عمر t از خداوند عزوجل دلالت می‌کند که او در قضیه‌ای که حکم شرعی برایش در مورد آن روشن نیست داوری و حکم نمی‌کند، آیا می‌توان گفت که چنین کسی به خود جرأت می‌دهد که در مورد وصیت پیامبر خدا ص خیانت کند؟! کسی که در یک مسئله‌ای که حکم برای او واضح نیست حکم نمی‌کند و به این اعتراف می‌نماید و کسی را فرا می‌خواند که به او اعتماد می‌کند، در مورد او گمان برده نمی‌شود که او از حقی جلوگیری کند که خداوند آن را مشروع و مقرر کرده است.

اتفاقا این روایت دقیقا عکس مطلب شما را میرساند!!! یعنی شاید شما روایت را نخوانده اید که چنین می فرمایید!!!
دقت کنید در متن روایت آمده جناب عمر خواست که آن زن را سنگسار کند ولی حضرت امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام به عمر تذکر داده و درست مطلب را به او فرموده اند!!!
نه اینکه جناب عمر بیاید خودش از حضرت سوال کند!!!
کمی دقت کنید متوجه اشتباهتان ( البته اشتباه کسی که مطلب را نوشته و شما شاید نخوانده کپی نموده اید ) می شوید!
در مورد خیانت به وصیت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و بقیه مطالب که فعلا به موضوع ربطی ندارد اجازه دهید که بعدا صحبت کنیم که موضوع عوض نشود.

باز عرض می کنم دقت کنید جناب عمر حضرت امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام را فرا نمی خواند که مثلا به او اعتماد دارد و از او سوال می کند و ... جناب عمر حکم اشتباه داده است حضرت امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام به او تذکر می دهند و حکم درست را می فرمایند و جلو ریخته شدن ناحق خونی توسط جناب عمر را می گیرند.

sunnikurd;11869 نوشت:
چهارم: آیا وقتی او علی را برای حل قضیه فرا می‌خواند به معنی اعتراف به فضیلت علی نیست؟ پس چگونه در جلوی مردم در مورد خلافت با او اختلاف می‌کند، سپس او را فرا می‌خواند تا در مورد یکی از قضایای جزئی دین حکم نماید؟!

دوست عزیز همان مطلب را هی شماره می زنید و ذکر می کنید!!!
همانطور که در بالا عرض کردم جناب عمر حضرت امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام را برای حل قضیه فرا نخوانده بود دقت کنید وقال في المجنونة التي أمر برجمها وفى التي وضعت لستة أشهر فأراد عمر رجمها جناب عمر امر به رجم کرده بود و اراده رجم داشت که حضرت امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام حکم الهی را به او می گویند و جلوی اراده و امر جناب عمر را می گیرند وگرنه اگر حضرت جلوی او را نمی گرفتند جناب عمر خونی را به ناحق به زمین ریخته بود!!!

sunnikurd;11869 نوشت:
پنجم: این دلالت می‌کند که میان آنها چیزی جز محبت و دوستی وجود نداشته است، و آن دو برادر بوده‌اند که با همدیگر همکاری می‌کرده‌اند.

باز شما نمی توانید این نتیجه را بگیرید. چون اولا جناب عمر از حضرت امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام نظرنخواسته بود و حضرت خودشان وقتی قضاوت اشتباه او را دیدند به او تذکر دادند و جلوی او را گرفتند دوما در حدیثی که در بالا ذکر نموده ام آمده که حضرت امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام از بودن با جناب عمر کراهت داشتند!!! ( اگر مطالب بنده را حداقل یکبار بخوانید و بعد جواب بنویسید اینچنین اشتباهاتی را نمی کنید!!! )

sunnikurd;11869 نوشت:
ششم: چرا علی نگفت که امامت را از من به زور می‌گیری و سپس در مورد قضیه‌ای جزئی از من می‌پرسی؟ اگر وصیتی وجود داشت!

باز این سخن اشتباه شما از همان نتیجه اشتباهی که در ابتدا گرفته اید منتج شده است!!!
عرض کردم که جناب عمر سوال نکرده بلکه حکم اشتباهی داده و حضرت امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام جلوی ریخته شدن خون ناحق فرد مجنون را گرفته اند. در مورد بازخواست درباره امامت اگر خواستید در موضوعی دیگر بحث می کنیم که در اینجا از موضوع منحرف نشویم.

sunnikurd;11869 نوشت:
هفتم: چگونه علیt امامی را که امامت را غصب کرده کمک می‌کند و در فتوا با او مشارکت می‌نماید و حال آن که او به گفته شما حاکم ظالمی است و فرامین او نباید اجرا شوند؟!

دوست گرامی کمک و مشارکتی در کار نبوده!!!
اتفاقا حضرت دقیقا جلوی اجرای حکم ناحق حاکم ظالمی را گرفته اند!!!
حاکمی که به جهت جهل خود در احکام الهی داشت خون مجنونی را به ناحق می ریخت که حضرت نه به خاطر مشارکت و کمک بلکه به خاطر جلوگیری از به ناحق ریخته شدن خون آن فرد جلوی اجرای حکم او را گرفتند.

امیدوارم مطالب بنده را خوب مطالعه نمایید و ببینید که واقعیت آن طور نیست که در مطالبی که کپی نموده اید آمده است.

باتشکر - یاعلی

ش

hamedi;11923 نوشت:
اولا دوست عزیز این آدرسی که دادید ظاهرا اشتباه است!!! اگر ممکن است متن آن مدرک را بیاورید. دوما در کتاب الكاشف في معرفة من له رواية في كتب الستة - الذهبي - ج 2 ص 309 آمده : مؤمل بن إسماعيل البصري العمري مولاهم ... قال أبو حاتم : صدوق شديد في السنة كثير الخطأ و یا در کتاب تهذيب التهذيب - ابن حجر - ج 10 ص 340 آمده : قال ابن أبي خيثمة عن ابن معين ثقة وقال عثمان الدارمي قلت لابن معين أي شئ حاله فقال ثقة قلت هو أحب إليك أو عبيد الله يعني ابن موسى فلم يفضل وقال أبو حاتم صدوق شديد في السنة كثير الخطأ

مؤمل بن إسماعيل العدوي مولاهم البصري أبو عبد الرحمن نزيل مكة عن شعبة والثوري وجماعة وعنه أحمد وإسحاق وابن المديني وطائفة وثقه بن معين وقال البخاري منكر الحديث.
جلد3 صفحه254 طبق نرم افزار مکتبه الشامله
شما متاسفانه فقط به کلمه صدوق توجه نموده اید و بقیه اش را متوجه نشده اید.
در ضمن چون حدیث ضعیف است پس دیگر بحثی در مورد آن نیست.

ش

hamedi;11923 نوشت:
اولا دوست عزیز این آدرسی که دادید ظاهرا اشتباه است!!! اگر ممکن است متن آن مدرک را بیاورید. دوما در کتاب الكاشف في معرفة من له رواية في كتب الستة - الذهبي - ج 2 ص 309 آمده : مؤمل بن إسماعيل البصري العمري مولاهم ... قال أبو حاتم : صدوق شديد في السنة كثير الخطأ و یا در کتاب تهذيب التهذيب - ابن حجر - ج 10 ص 340 آمده : قال ابن أبي خيثمة عن ابن معين ثقة وقال عثمان الدارمي قلت لابن معين أي شئ حاله فقال ثقة قلت هو أحب إليك أو عبيد الله يعني ابن موسى فلم يفضل وقال أبو حاتم صدوق شديد في السنة كثير الخطأ

مؤمل بن إسماعيل العدوي مولاهم البصري أبو عبد الرحمن نزيل مكة عن شعبة والثوري وجماعة وعنه أحمد وإسحاق وابن المديني وطائفة وثقه بن معين وقال البخاري منكر الحديث.
جلد3 صفحه254 طبق نرم افزار مکتبه الشامله
شما متاسفانه فقط به کلمه صدوق توجه نموده اید و بقیه اش را متوجه نشده اید.
در ضمن چون حدیث ضعیف است پس دیگر بحثی در مورد آن نیست.

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

دوست گرامی جناب عقیل

عقیل;12909 نوشت:
ش
مؤمل بن إسماعيل العدوي مولاهم البصري أبو عبد الرحمن نزيل مكة عن شعبة والثوري وجماعة وعنه أحمد وإسحاق وابن المديني وطائفة وثقه بن معين وقال البخاري منكر الحديث.
جلد3 صفحه254 طبق نرم افزار مکتبه الشامله
شما متاسفانه فقط به کلمه صدوق توجه نموده اید و بقیه اش را متوجه نشده اید.
در ضمن چون حدیث ضعیف است پس دیگر بحثی در مورد آن نیست.

اولا مومل بن اسماعیل از روات بخاری هست. که البته بخاری از او تعلیقا حدیث نقل کرده است.



از نظر ذهبي و ابن حجر او آدم راستگويي است. ولي چون حفظش ضعيف بوده است، هر چند كه روايت مورد قبول است، ولي اگر با روايت ديگري تعارض كند، از اعتبار مي افتد .




در ضمن منكر الحديث بودن او ضرري به اعتبار روايت نمي‌زند، چون بسیاری از روات بخاری منکر الحدیث بوده اند!!! به مطلب زیر خوب دقت کنید :

این روایت در کتب زیر موجود است:

اويل مختلف الحديث ، ابن قتيبه ، ص 152، مواقف ، ايجي ، ج 3 ، ص 627 و 636، شرح مقاصد ، تفتازاني ، ج 2 ، ص 294 ، التفسير الكبير ، فخررازي ، ج 21 ، ص 22،شرح نهج البلاغه ، ابن ابي الحديد ‌، ج 1 ، ص 18و ج 12 ، ص 179، تمهيد الاوائل ، باقلاني ، ص 476 ، مناقب علي ابن ابيطالب ، ابن مردويه اصفهاني ، ص 88، ينابيع المودة ، قندوزي حنفي ، ج 1 ، ص 216و ج 2 ، ص 172و ج 3 ، ص 147 ، تاويل مختلف الحديث ، ابن قتيبه، ج 1 ، ص 162، تمهيد الاوائل في تلخيص الدلائل ، باقلاني ، ج 1 ، ص 476 و 547 ، الحاوي الکبير ، ماوردي شافعي ، ج 12 ، ص 115 و ج 13 ، ص 213 ، تفسير سمعاني ، ج 5 ، ص 154 ، المفصل في صنعه الاعراب ، زمخشري ، ج 1 ، ص 432 ، العواصم من القواصم ، ابوبکر بن عربي ، ج 1 ، ص 203 ، حاشيه الرملي ، رملي ، ج 4 ص 39 ، الجد الحثيث ، سعودي غزي عامري ، ج 1 ، ص 186، بريقه محموديه ، محمد بن محمد خادمي ، ج 2 ص 108، منع الجليل ، محمد عليش ، ج 9 ، ص 648، دستور العلماء ، قاضي عبدالنبي نکري، ج 1 ، ص 80.

و طبق گفته علمایتان وقتی روایتی با اسناد متعدد وارد شود حتی اگر روایت ضعیف هم باشد تقویت می شود :



وقال النووي في (شرح المهذب): إن الحديث إذا روي من طرق ومفرداتها ضعاف يحتج به، على أنا نقول: قد شهد لمذهبنا عدة أحاديث من الصحابة بطرق مختلفة كثيرة يقوي بعضها بعضا، وإن كان كل واحد ضعيفا.


نووى در شرح مهذب گفته است: اگر روايتى با سند‌هاى گوناگون نقل شود؛ ولى برخى از راويان آن ضعيف باشند، بازهم به آن احتجاج مى‌شود، افزون بر اين كه ما مى‌گوييم: تعدادى حديث از صحابه و از راه‌هاى گوناگونى نقل شده است كه برخى از آن برخى ديگر را تقويت مى‌كنند؛ اگرچه هريك از آن احاديث ضعيف باشند.


العيني، بدر الدين محمود بن أحمد (متوفاي 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 3، ص 307، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.




ابن تيميه حرّانى در مجموع فتاوى مى‌نويسد:


تعدّد الطرق وكثرتها يقوي بعضها بعضا حتى قد يحصل العلم بها ولو كان الناقلون فجّارا فسّاقا فكيف إذا كانوا علماء عدولا ولكن كثر في حديثهم الغلط.


زيادى و تعدد راه‌هاى نقل حديث برخى برخى ديگر را تقويت مى‌كند كه خود زمينه علم به آن را فراهم مى‌كند؛ اگر چه راويان آن فاسق و فاجر باشند؛ حال چگونه خواهد بود حال حديثى كه تمام راويان آن افراد عادلى باشند كه خطا و اشتباه هم در نقلشان فراوان باشد.


ابن تيميه الحراني، أحمد عبد الحليم أبو العباس (متوفاي 728 هـ)، كتب ورسائل وفتاوى شيخ الإسلام ابن تيمية، ج 18، ص 26، تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي، ناشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية.


هنگامى كه روايتى طرق متعدد داشته باشد و راويان آن همگى فاسق و فاجر باشند، هم‌ديگر را تقويت كرده و حجت مى‌شود، لذا روايت مذکور هم كه تنها يكى از راويان آن متّهم به «منكر الحديث» بودن شده است، به يقين حجّت خواهد بود.


محمد ناصر البانى در ارواء الغليل پس از نقل طُرُق يك روايت مى‌گويد:


وجملة القول: أن الحديث طرقه كلها لا تخلو من ضعف ولكنه ضعف يسير إذ ليس في شئ منها من اتهم بكذب وإنما العلة الارسال أو سوء الحفظ ومن المقرر في « علم المصطلح » أن الطرق يقوي بعضها بعضا إذا لم يكن فيها متهم.


خلاصه آن كه، تمام سند‌هاى اين حديث بدون ضعف نيست؛ اگر چه ضعف مهمى نيست؛ زيرا كسى كه متهم به دروغ باشد، در طُرُق حديث وجود ندارد و علّت ضعف يا ارسال آن است و يا كم حافظه بودن راوى. از مسائل ثابت شده در علم رجال اين است كه سند هاى متعدد درصورتى كه در سلسله سند فرد متّهمى نباشد، يك‌ديگر را تقويت مى‌كنند.


الباني، محمد ناصر، إرواء الغليل في تخريج أحاديث منار السبيل، ج 1، ص 160، تحقيق: إشراف: زهير الشاويش، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية، 1405 - 1985 م.


در نتيجه، اين روايات حتّى اگر از نظر سند هم ضعيف باشند‌، بازهم حجّت و قابل استدلال هستند.



اما برای اینکه اطلاعات بیشتری در این مورد داشته باشید شخصی به نام علوان بن داوود هست که بخاری در مورد او می گوید که او منکر الحدیث است. حال به توثیق این شخص دقت کنید :


ابن حبّان ، از دانشمندان مشهور علم رجال اهل سنت، علوان بن داوود را در كتاب «الثقات» ذكر كرده است :


عُلْوان بن داود البِجِلّي من أهل الكوفة يروي عن مالك بن مِغْوَل روى عنه عمر بن عثمان الحِمْصي.


التميمي البستي، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم (متوفاي354 هـ)، الثقات، ج 8، ص 526، رقم: 14829، تحقيق السيد شرف الدين أحمد، ناشر: دار الفكر، الطبعة: الأولى، 1395هـ – 1975م.


اما در مورد منکر الحدیث ها به مطالب زیر دقت کنید:



هر منكر الحديثى نمى‌تواند ضعيف باشد؛ چرا كه اين اصطلاح در باره بسيارى از راويان ثقه نيز به كار رفته است.


ذهبى و ابن حجر نيز در جاى ديگر كه تقويت راوى به نفع آن‌ها بوده، تصريح كرده‌‌اند كه هر منكر الحديثى، ضعيف نيست.


ذهبى در ميزان الإعتدال در ترجمه احمد بن عتاب المروزى مى‌گويد:


ما كل من روي المناكير يضعّف.


هر کسى که روايت منکر نقل کند، نبايد تضعيف ‌شود.


الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ) ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج 1، ص 259، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1995م.


ابن حجر عسقلانى در لسان الميزان در ترجمه حسين بن فضل البجلى مى‌گويد:


فلو كان كل من روى شيئاً منكراً استحق أن يذكر في الضعفاء، لما سلم من المحدثين أحد.


اگر بنا باشد هر کسى که روايت منکرى را نقل کرده است ضعيف بدانيم و نام او را در رديف ضعفا بياوريم، هيچ يک از محدثان و راويان سالم نخواهند ماند.


العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852 هـ) لسان الميزان، ج 2، ص 307، تحقيق: دائرة المعرف النظامية - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1406هـ – 1986م.


دار قطنى در سؤالات الحاكم مى‌نويسد:


فسليمان بن بنت شرحبيل؟ قال: ثقة. قلت: أليس عنده مناكير؟ قال: يحدث بها عن قوم ضعفاء؛ فأما هو فهو ثقة.


از حاكم نيشابورى در باره سليمان بن داود پرسيدم، پاسخ داد: او مورد اعتماد است، گفتم: مگر وى روايات منكر ندارد؟ پاسخ داد: احاديث منكر را از راويان ضعيف نقل مى‌كند؛‌ ولى خود مورد اعتماد است.


الدارقطني البغدادي، علي بن عمر أبو الحسن (متوفاي385هـ)، سؤالات الحاكم النيسابوري، ج 1، ص 217، رقم: 339، تحقيق: د. موفق بن عبدالله بن عبدالقادر، ناشر: مكتبة المعارف - الرياض، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م.


شمس الدين سخاوى مى‌نويسد:


وقد يطلق ذلك [منكر الحديث] على الثقة إذا روى المناكير عن الضعفاء.


اگر راوى مورد اعتماد‌ روايات منكر از ضعفا نقل كند، واژه «منكر الحديث» به وي اطلاق مي‌شود.


السخاوي، شمس الدين محمد بن عبد الرحمن (متوفاي902هـ)، فتح المغيث شرح ألفية الحديث، ج 1، ص 373، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان، الطبعة: الأولى، 1403هـ.


اما خود بخاری از راویان منکر الحدیث روایت نقل می کرده!!!



در صحيح بخارى كه صحيح‌ترين كتاب اهل سنت پس از قرآن به شمار مى‌رود، از راويان متعددى نقل كرده است كه اصطلاح «منكر الحديث» در باره آنان به كار رفته است؛ به عنوان نمونه به نام چند نفر از آنان اشاره مى‌كنيم:



خالد بن مخلد

شمس الدين ذهبى در المغنى فى الضعفاء مى‌نويسد:


خالد بن مخلد القطواني من شيوخ البخاري. صدوق إن شاء الله. قال أحمد بن حنبل: له أحاديث مناكير. وقال ابن سعد: منكر الحديث مفرط التشيع. وذكره ابن عدي في الكامل فَساقَ له عشرة أحاديث منكرة. وقال الجوزجاني: كان شتّاماً معلناً بسوء مذهبه. وقال أبو حاتم: يكتب حديثه ولا يحتج به.


خالد بن مخلد قطوانى، استاد بخارى و راستگو است، احمد بن حنبل مى‌‌گويد: او احاديث منكرى دارد، ابن سعد او را منكر الحديث و شيعه افراطى ناميده است، ابن عدى در كتاب الكامل في الضعفاء ده حديث منكر از او نام مى‌برد، جوزجانى مى‌گويد: او فحاش است و مذهب باطل خود را آشكارا ترويج مى‌كرده است. ابوحاتم گفته: حديث خالد را مى‌شود نوشت و يادداشت كرد؛ ولي نمى‌شود به آن استدلال كرد.


الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ) المغني في الضعفاء، ج 1، ص 206، تحقيق: الدكتور نور الدين عتر.


ابن حجر در تهذيب التهذيب مى‌نويسد:


(خ م كد ت س ق) البخاري ومسلم وأبي داود في مسند مالك والترمذي والنسائي وابن ماجة خالد بن مخلد القطواني أبو الهيثم البجلي مولاهم الكوفي... قال عبد الله بن أحمد عن أبيه، له أحاديث مناكير... وقال بن سعد: كان متشيعاً، منكر الحديث، مفرطا في التشيع وكتبوا عنه للضرورة.


بخارى، مسلم، ابوداوود در مسند مالك، ترمذى، نسائى وابن ماجه از خالد بن مخلد قطوانى روايت نقل كرده‌اند.


عبد الله، پسر احمد از پدرش نقل مى‌كند كه گفت: خالد بن مخلد، احاديث غير قابل قبول نقل كرده است و ابن سعد گفته: خالد، گرايش به تشيع داشت و در آن افراط مى‌كرد و منكر الحديث است؛ ولى به اندازه ضرورت، احاديث وى نقل مى‌شود.


العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ)، تهذيب التهذيب، ج 3، ص 101، رقم: 221، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404 - 1984 م.



نعيم بن حماد

ابن حجر عسقلانى در ترجمه نعيم بن حماد مى‌نويسد:


وقرأت بخط الذهبي أن هذا الحديث لا أصل له ولا شاهد تفرد به نعيم وهو منكر الحديث على إمامته. قلت نعيم من شيوخ البخاري.


دست نوشته ذهبى را خواندم كه گفته بود: اين حديث ريشه ندارد و حديث ديگرى شاهد بر صحت آن نيست؛ زيرا تنها راوى آن نعيم است ، با اين كه او از پيشوايان اهل سنت محسوب مى‌شود، منكر الحديث است.


من [ابن حجر] مى‌گويم: نعيم از استادان بخارى است.


العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ)، الأمالي المطلقة، ج 1، ص 147، تحقيق: حمدي بن عبد المجيد بن إسماعيل السلفي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1416 هـ -1995م.


و در النكت الظراف مى‌نويسد:


قرأت بخط الذهبي: لا أصل له ولا شاهد، ونعيم بن حماد منكر الحديث مع إمامته.


براى اين حديث نه شاهدى بر صحت آن از احاديث ديگر وجود دارد و نه اساسى دارد، نعيم با آن كه پيشوا بود؛ ولى منكر الحديث است.


العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ)، النكت الظراف على الأطراف، ج 10، ص 173، تحقيق: عبد الصمد شرف الدين، زهير الشاويش، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت / لبنان، الطبعة: الثانية، 1403 هـ - 1983 م.



محمد بن عبد الرحمن الطفاوي

مزى در شرح حال محمد بن عبد الرحمن طفاوى مى‌نويسد:


(خ د ت س): محمد بن عبد الرحمن الطفاوي، أبو المنذر البَصْرِيّ... وَقَال أبو زُرْعَة: منكر الحديث.


بخارى، ابوداوود، ترمذى و نسائى از محمد بن عبد الرحمن طفاوى روايت نقل كرده‌اند. ابوزرعه گفته: او منكر الحديث است.


المزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج 25، ص 652 ـ 653، تحقيق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.


مقصود از (خ) بخاري؛ (د) ابوداوود؛ (ت) ترمذى و (س) نسائى است.


ابووليد باجى (متوفاي474هـ) مى‌نويسد:


محمد بن عبد الرحمن أبو المنذر الطفاوي، البصري، أخرج البخاري في الرقاب والبيوع عن علي بن المديني وأحمد بن المقدام.


عنه عن أيوب والأعمش وهشام بن عروة قال أبو حاتم الرازي: ليس به بأس، صدوق، صالح؛ إلا أنه يهم أحيانا. وقال أبو زرعة الرازي: هو منكر الحديث.


بخارى، از محمد بن عبد الرحمن طفاوى در مبحث رقاب و بيع حديث نقل كرده است‌، ابوحاتم رازى گفته: اشكالى در وى نيست، او راستگو و صالح است، فقط بعضى وقت‌ها دچار وهم وخيال مى‌شده و اشتباه مى‌كرده. ابوزرعه او را منكر الحديث ناميده است.


الباجي، سليمان بن خلف بن سعد أبو الوليد (متوفاي474هـ)، التعديل والتجريح لمن خرج له البخاري في الجامع الصحيح، ج 2، ص 533، رقم: 533، تحقيق: د. أبو لبابة حسين، ناشر: دار اللواء للنشر والتوزيع - الرياض، الطبعة: الأولى، 1406هـ – 1986م.



حسان بن حسان البصري

ابن حجر در شرح حال حسابن حسان مى‌نويسد:


(خ: البخاري) حسان بن حسان البصري أبو علي بن أبي عباد نزيل مكة روى عن شعبة وعبد الله بن بكر... .


وعنه البخاري وأبو زرعة وعلي بن الحسن الهسنجاني... قال أبو حاتم: منكر الحديث. وقال البخاري: كان المقري يثني عليه، توفي سنة 213.


بخارى از او روايت نقل كرده.


حسان بن حسان بصرى، ساكن مكه بود و از شعبه و عبد الله بن بكير روايت نقل كرده است. بخارى، ابوزرعه و علي بن حسن هسنجانى از او روايت نقل كرده‌اند. ابوحاتم گفته: او منكر الحديث است و بخارى گفته: مقرى او را ستايش كرده است.


العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ)، تهذيب التهذيب، ج 2، ص 217، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404 - 1984 م.



الحسن بن بشر

ذهبى در باره حسن بن بِشْر مى‌نويسد:


(خ ت س) البخاري والترمذي والنسائي الحسن بن بشر بن سلم بن المسيب الهمداني البجلي أبو علي الكوفي روى عن أبي خيثمة الجعفي... .


وعنه البخاري وروى له الترمذي والنسائي بواسطة أبي زرعة...


وقال أحمد: أيضا روى عن زهير أشياء مناكير. وقال أبو حاتم: صدوق. وقال النسائي: ليس بالقوي. وقال: بن خراش: منكر الحديث.


بخارى، ترمذى و نسائى از او روايت نقل كرده‌اند.


حسن بن بشر همدانى، از ابوخيثمه جعفى روايت نقل كرده، و از او بخارى، و نسائى ـ با واسطه ابوزرعه ـ روايت نقل كرده‌اند. احمد گفته: حسن بن بشر از زهير روايات منكر نقل كرده است، ابوحاتم او را راستگو مى‌داند‌، نسائى گفته: قوى نيست و ابن خراش او را منكر الحديث مى‌داند.


العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ)، تهذيب التهذيب، ج 2، ص 223، رقم: 473، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404 - 1984 م.


مفضل بن فضاله القتبانى المصري

ابن حجر در باره مفضل بن فضاله مى‌گويد:


وثقه يحيى بن معين وأبو زرعة والنسائي وآخرون وقال أبو حاتم وابن خراش: صدوق. وقال ابن سعد: منكر الحديث.


( قلت ) اتفق الأئمة على الاحتجاج به وجميع ماله في البخاري حديثان.


يحيى بن معين و ابوزرعه و نسائى و ديگران او را توثيق كرده اند، ابوحاتم وابن خراش او را راستگو دانسته‌؛ ولى ابن سعد او را منكر الحديث مى‌داند.


من مى‌گويم: بزرگان از علما همه اتفاق دارند بر استدلال به روايات وى با توجه به اينكه در بخارى فقط دو حديث از وى نقل شده است.


العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852 هـ) هدي الساري مقدمة فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 1، ص 445، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت – 1379هـ.



داوود بن حُصين المدني:

ابن حجر در باره داوود بن حُصين مى‌گويد:


داود بن الحصين المدني وثقه ابن معين وابن سعد والعجلي وابن إسحاق وأحمد بن صالح المصري والنسائي... وقال الساجي: منكر الحديث متهم برأي الخوارج.


ابن معين، ابن سعد، عجلى، ابن اسحاق، احمد بن صالح مصرى و نسائى او را توثيق كرده‌اند؛ ولى ساجى احاديث وى را منكر دانسته و مى‌گويد: او از خوارج بود و از عقايد آنان پيروى مى‌كرد.


با اين حال در ادامه مى‌نويسد:


(قلت) روى له البخاري حديثا واحدا.


من [ابن حجر] مى‌گويم: بخارى يك حديث از وى نقل كرده است.


العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852 هـ) هدي الساري مقدمة فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 1، ص 339، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت – 1379هـ.



اسماعيل بن عبد الله

ابن حجر عسقلانى در ترجمه اسماعيل بن عبد الله بن زراره مى‌گويد:


قلت: وقد ذكر إسماعيل بن عبد الله بن زرارة الرقي أيضا في شيوخ البخاري الحاكم وأبو إسحاق الحبال وأبو عبد الله بن مندة وأبو الوليد الباجي وابن خلفون في الكتاب المعلم برجال البخاري ومسلم وقال: قال الأزدي: منكر الحديث جداً وقد حمل عنه.


عالمان رجال؛ مانند حاكم نيشابوري، ابواسحاق حبال، ابن منده، باجى، و ابن خلدون در كتاب المعلّم برجال البخارى ومسلم، اسماعيل بن عبد الله بن زراره را در زمره استادان بخارى ذكر كرده‌اند؛ ولى ازدى مى‌گويد: او منكر الحديث است و از وى روايت نقل شده است.


العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ)، تهذيب التهذيب، ج 1، ص 269، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404 - 1984 م.



محمد بن إبراهيم التيمي و زيد بن أبي انيسه

زيعلى در نصب الراية مى‌نويسد:


وقد قال أحمد بن حنبل في محمد بن إبراهيم التيمي: يروي أحاديث منكرة وقد اتفق عليه البخاري ومسلم وإليه المرجع في حديث «إنّما الأعمال بالنيات» وكذلك قال في زيد بن أبي انيسة: في بعض حديثه إنكارة وهو ممن احتج به البخاري ومسلم وهما العمدة في ذلك... .


احمد بن حنبل گفته است: محمد بن ابراهيم تيمى احاديث غير قابل قبول نقل كرده است و حال آن كه بخارى و مسلم به او عقيده دارند و حديث «انما الأعمال بالنيات» به او برمى‌گردد.


همچنين احمد بن حنبل در باره زيد بن أنيسه گفته است: در برخى از احاديث او منكراتى وجود دارد؛ ولى بخارى و مسلم به روايت او اعتماد كرده‌اند. و همين اعتماد بخاري و مسلم اساس صحت روايت او است.


الزيلعي، عبدالله بن يوسف أبو محمد الحنفي (متوفاي762هـ)، نصب الراية لأحاديث الهداية، ج 1، ص 179، تحقيق: محمد يوسف البنوري، ناشر: دار الحديث - مصر – 1357هـ.



حال چگونه می شود که شما به خاطر این امر کل این حدیث را زیر سوال می برید؟؟؟!!!



پس اشکال دار بودن حدیث حل می شود و لطفا به مطالب قبلی بنده جواب دهید.



باتشکر - یاعلی

عقیل;10888 نوشت:

این هم دلایل شیعه بودن ابن ابی الحدید از زبان دو دانشمند معاصر شیعی:
هو عز الدين بن ابي الحسن بن ابي الحديد المدائني صاحب شرح نهج البلاغة المشهور وهو من أكابر الفضلاء …. مواليا لأهل العصمة و الطهارة …… وحسب الدلالة على علو منزلته في الدين وغلوه في امير المؤمنين علی عليه السلام شرحه الشريف الجامع لكل نفيسة وغريب.(1)
می بینید که آیت الله خونساری او را شیعه می داند.
وقال القمي في كتابه الكنى والألقاب:
ابن ابی الحدید ولد في المدائن وكان الغالب على أهل المدائن التشيع و التطرف والمغالاة فسار في دربهم وتقيل مذهبهم و نظم العقائد المعروفة بالعلويات السبع على طريقتهم وفيها غالي و تشيع وذهب الإسراف في كثير من الأبيات كل مذهب ، ثم ذكر القمي بعض الأبيات التى قالهاً غاليا
ثم خف الى بغداد وجنح الى الاعتزال واصبح كما يقول صاحب نسخة السحر معتزلياً جاهزيا في اكثر شرحه بعد ان كان شيعياً غاليا. (2)
وتوفي في بغداد سنة 655 ، يروى آية الله الحلي عن أبيه عنه .

1- خوانساری ،روضات الجنات ،ج5 ،ص 21 و 20 .
[=&quot]2- قمی ،الکنی و القاب ،ج1 ، ص 185 . [/]

بسم رب الحسین علیه السلام

سلام بر شما

جناب عقیل عزیز :

ابن ابی الحدید ، سنی معتزلی بوده و در فقه مقلد شافعی بوده است ( همچنان که در حاشیه فوات الوافیات آمده است ) ....

وی قطعا شیعه نبوده است زیرا امامت امیرالمومنین ( علیه السلام ) را منصوص نمی داند و ابوطالب را کافر می داند و حمله به خانه وحی را گناه صغیره می داند و ..... !!!!!

لذا قطعا وی شیعه نبوده .... بگذریم از این مطلب که وی قائل به صحت " تقدم مفضول بر فاضل " بوده است و این امری است که در نزد عقلا مردود است وشیعه ان را رد می کند ( همچنان که مرحوم شیخ الطائفه طوسی در " الاقصتاد " به ان اذعان دارند ) ...

پس سعی نکنید که یک سنی ناصبی را به شیعه بچسبانید !!!

**************************************************

حال برویم بر سر منابعی که فرمودید ..... البته این حرفها متعلق به عبدالرحمن دمشقیه است که در رساله اش بر ضد منابع روایی حمله به خانه وحی ، ان را بیان نموده است !

منبع اول :

نقل قول:
هو عز الدين بن ابي الحسن بن ابي الحديد المدائني صاحب شرح نهج البلاغة المشهور وهو من أكابر الفضلاء …. مواليا لأهل العصمة و الطهارة …… وحسب الدلالة على علو منزلته في الدين وغلوه في امير المؤمنين علی عليه السلام شرحه الشريف الجامع لكل نفيسة وغريب.(1)

1- خوانساری ،روضات الجنات ،ج5 ،ص 21 و 20 .

مرحوم خوانساری در " روضات الجنان " ج 5 ص 20 - 21 چنین می گویند :

" الشیخ الکامل الادیب المورخ عبدالحمید بن ابی الحسین بهاء الدین الحکیم الاصولی المعتزلی ..... رایته بین علماء العامه بمنزله عمر بن عبدالعزیز الاموی بین خلفائهم ... . و ظاهر کثیر من اهل السنه ایضا انکار تسنن الرجل راسا ، بعد تشبث الشیعه فی اسکاتهم و الزام علیهم بکلماته المفیده و انصافاته المجیده و اعترافاته المکرره الحمیده "

همچنان که مشاهده می فرمایید ایشان صراحت دارند که اهل سنت ، ابن ابی الحدید را از سنی بودن ساقط کرده اند زیرا بر اساس انصاف و اعترافات وی ، شیعه توانسته است که اهل سنت را منکوب نماید !!!!

پس ایشان ، ابن ابی الحدید را سنی می دانند و نه شیعه !!!

**************************************************

نقل قول:
وقال القمي في كتابه الكنى والألقاب:
ابن ابی الحدید ولد في المدائن وكان الغالب على أهل المدائن التشيع و التطرف والمغالاة فسار في دربهم وتقيل مذهبهم و نظم العقائد المعروفة بالعلويات السبع على طريقتهم وفيها غالي و تشيع وذهب الإسراف في كثير من الأبيات كل مذهب ، ثم ذكر القمي بعض الأبيات التى قالهاً غاليا
ثم خف الى بغداد وجنح الى الاعتزال واصبح كما يقول صاحب نسخة السحر معتزلياً جاهزيا في اكثر شرحه بعد ان كان شيعياً غاليا. (2)
وتوفي في بغداد سنة 655 ، يروى آية الله الحلي عن أبيه عنه .

[=&quot]2- قمی ،الکنی و القاب ،ج1 ، ص 185 . [/]

مرحوم قمی در " الکنی و الالقاب " ج 1 ص 193 چنین می گویند :

" کان مذهبه الاعتزال کما شهد لنفسه فی احدی قصائده فی مدح امیرالمومنین علیه السلام بقوله :

رایت دینی الاعتزال و اننی

اهوی لاجلک کل من یتشیع "

ایشان نیز صراحت دارند که وی از معتزله بوده است و نشانه این کلام نیز شعر خود ابن ابی الحدید است که خطاب به امیرالمومنین ( علیه السلام ) می گوید :

دین من اعتزال است ولی بخاطر شما ( امیرالمومنین ) هر شیعه را دوست می دارم !

آیا شما نشانه ای از تشیع ابن ابی الحدید در کلام مرحوم قمی می بینید ؟؟!!!!

***************************************************

ترجمه ابن ابی الحدید در کتب اهل خلاف :

زرکلی در " الاعلام " ج3 ص 289 چنین می گوید :

" * ( ابن أبي الحديد ) *
( 586 - 656 ه‍ = 1190 - 1258 م )
عبد الحميد بن هبة الله بن محمد بن الحسين بن أبي الحديد ، أبو حامد ، عز الدين : عالم بالأدب ، من أعيان المعتزلة ، له شعر جيد واطلاع واسع على التاريخ "

ابن کثیر در " البدایه و النهایه " ج 13 ص 233 چنین می گوید :

" وكان أكثر فضيلة وأدبا من أخيه أبي المعالي موفق الدين بن هبة الله وإن كان الاخر فاضلا بارعا أيضا وقد ماتا في هذه السنة رحمهما الله تعالى "

یا علی ع

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

دوست گرامی جناب عقیل

بحمدلله مثل اینکه مشکل شما حل شده است که دیگر جوابی نمی نویسید.

یاعلی

سلام
لطفا حدیث را همراه سند بگذار تا بهتر به نتیجه برسیم

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

دوست گرامی جناب عقیل

عقیل;15156 نوشت:
سلام
لطفا حدیث را همراه سند بگذار تا بهتر به نتیجه برسیم

تمام مطالب بنده مستند هستند!!!

باتشکر - یاعلی

سلام دوست همیشگی
خلاصه بگم شاید در مورد عدالت و شایستگی برخی از صحابه بین مذاهب و فرقه های اسلامی اختلاف وجود داشته باشد. و برخی با مطرح کردن اصولی مثل عدالت صحابه و اجتهاد بخواهند مسلمات تاریخی و حدیثی در مورد مطاعن این دسته از صحابه را نادیده بگیرند.
اما برخی از صحابه هستند که هیچ فرقه و مذهبی در مورد عدالت و وثاقتشان تردیدی ندارند که صحابه گرانقدری چون: سلمان، ابوذر، عمار، و در راس همه علی بن ابی طالب (ع) از آن جمله می باشند. که منشاء این اتفاق نظر اسناد و مدارک معتبر تاریخی و حدیثی است که از کلام بزرگان و مشایخ مذاهب سر چشمه گرفته است.
موضوع دوم اینکه همانگونه که مذاهب اسلامی در مورد وثاقت و عدالت صحابه اتفاق نظر ندارند خود صحابه نیز اختلافات عمیقی با یکدیگر داشتند که در خوشبینانه ترین صورت عدم بیعت دسته از صحابه در روز های نخست خلافت ابوبکر و طغیان برخی دیگر از صحابه مانند مالک بن نویره همچنین شرکت برخی از صحابه در فتنه قتل عثمان و شورش همان ها بر علیه خلیفه رسمی دنیای اسلام در آن مقطع، برخی از نشانه های آشکار این اختلاف ها می باشد. هرچند که برخی می خواهند منازعات صحابه از همان سال های نخست هجرت تا سالهای چهلم هجری را به گردن فرد مجهول الحالی به نام عبد الله بن سباء بیاندازند
در هر صورت
اولا: دسته بندی و اختلاف های خونین بین صحابه با توجه به وقوع حوادثی چون احراق بیت، قتل عثمان، جنگهای جمل صفین ، نهروان و... قابل انکار نیست.
ثانیا: عدالت و وثاقت برخی از صحابه اتفاقی و برخی اختلافی است
ثالثا: برخی از صحابه ای که توسط برخی مذاهب اسلامی جانشین رسول خدا(ص) دانسته می شوند خود به برتری دیگران معترفند، به عنوان نمونه :
عن ابن عباس قال:سمعت عمر بن الخطاب و هو یقول: کفوا عن علی ابن ابی طالب، فانی سمعت من رسول الله (ص) فیه خصالا لو ان خصلة منها فی جمیع آل الخطاب کان احب الی مما طلعت علیه الشمس{ جاحظ(م255ق)، العثمانیة، تحقیق: عبد السلام محمد هارون، مصر، دار الکتاب العربی، بی تا،صفحه 292-291}
عمر بن خطاب می گوید از رسول خدا(ص) در مورد علی بن ابی طالب خصلت هایی را شنیدم که اگر تنها یکی از این خصلت ها در کل خاندان ما (آل خطاب) بود برای من محبوب تر از هر آنچه بود که خورشید بر آن تابیده است
حال با وجود این سه مقدمه یک انسان سلیم النفس ، عاقل و به دور از هر گونه تعصب برتری، فضیلت و زعامت کدام شخصیت را می پذیرد.
صحابه ای که همه مذاهب و صاحبان مذاهب به برتری او معترفند یا صحابه ای که خود به برتری دیگران معترف است و به اعتقاد گروهی از مسلمانان مرتکب اشتباهات و معاصی متعدد شده است.


عقیل;10888 نوشت:
ببخشید از کی ابی الحدید معتزلی سنی شده است
این مرد کتابی به نام «شرح بر نهج البلاغه» نوشته است و هنر دیگری ندارد. همین شرح، دلیلی است بر شیعه بودن او زیرا در نهج البلاغه نوشته است : عمر ، حق علی را خورده است. اگر ابن ابی الحدید ، نقدی بر نهج البلاغه می نوشت مسأله ای نبود، اما او شرح نوشته است.
او اهل مداین بود و لقبش معتـزلی است و نمی دانـم چرا شیـعه، او را از بـزرگان اهل سنت می دانــد؛زیـرا معتـزلی، سنی نیست. او در مداین از شیعیان غالی و تند رو بود؛ به بغداد که رفت، معتـزلی شد. علاوه بر این، شرح نهج البلاغه دلیلی دیگر بر شیعه بودنش است. علمای شیعه، شرحش را «شرح شریف» می نامند.

این هم دلایل شیعه بودن ابن ابی الحدید از زبان دو دانشمند معاصر شیعی:
هو عز الدين بن ابي الحسن بن ابي الحديد المدائني صاحب شرح نهج البلاغة المشهور وهو من أكابر الفضلاء …. مواليا لأهل العصمة و الطهارة …… وحسب الدلالة على علو منزلته في الدين وغلوه في امير المؤمنين علی عليه السلام شرحه الشريف الجامع لكل نفيسة وغريب.(1)
می بینید که آیت الله خونساری او را شیعه می داند.
وقال القمي في كتابه الكنى والألقاب:
ابن ابی الحدید ولد في المدائن وكان الغالب على أهل المدائن التشيع و التطرف والمغالاة فسار في دربهم وتقيل مذهبهم و نظم العقائد المعروفة بالعلويات السبع على طريقتهم وفيها غالي و تشيع وذهب الإسراف في كثير من الأبيات كل مذهب ، ثم ذكر القمي بعض الأبيات التى قالهاً غاليا
ثم خف الى بغداد وجنح الى الاعتزال واصبح كما يقول صاحب نسخة السحر معتزلياً جاهزيا في اكثر شرحه بعد ان كان شيعياً غاليا. (2)
وتوفي في بغداد سنة 655 ، يروى آية الله الحلي عن أبيه عنه .

1- خوانساری ،روضات الجنات ،ج5 ،ص 21 و 20 .
[=&quot]2- قمی ،الکنی و القاب ،ج1 ، ص 185 . [/]


جناب عقيل معتزلي شيعه نيست! اعتزال به معناي كناره گيري است براي اين اين دسته را معتزله ناميدند چون انان از امام و امت اسلامي كناره گيري كردند و عقايد مختلف داشتندو عقايد انان با عقايد شيعيان واقعي و اثني عشري كه معتقد به امامت بلافصل مولا علي عليه السلام از طريق نصب و نص پيامبر صلي الله عليه و اله هستند متفاوت است حال اگر شما مايل به تحقيق باشيد در رابطه به اين فرقه ها تحقيق كنيد اما شما كه نهج البلاغه را تحريف ميدانيد و ميگوييد سند معتبري ندارد اينجا نهج البلاغه امد وسط؟حال چه ابن ابي الحديد شارح ان باشد يا نباشد! شما كه مانور ميدهيد شرح نهج البلاغه دليل بر شيعه بودن ابن ابي الحديد دارد پس شما بگيدايا بعضي از علماي شما كه از انان پيروي ميكنيد اين همه از فضائل مولاي متقيان امير المومنين علي عليه السلام مكتوب كردند پس دليل ميشود كه انان هم شيعه بودند؟؟!!پس چرا شما از بعضي از علماي خودتان كه شيعه شدند پيروي نميكنيد؟در ضمن لطفا شيعيان غالي و تند رو و منحرف را به شيعيان حقيقي و پاك دل نسبت ندهيد! شما اول مطالعه بفرماييد كه معني شيعه يعني چي؟شيعه از چه وقت بوده؟ايا در زمان رسول خدا صلي الله عليه و اله بوده يا نبوده؟ شيعيان واقعي چه كساني هستند؟زيرا تعداد فرقه هاي انان قليل است و هيچگاه معتزله و اسما عيليه و زيديه و غيره و ذلك ربطي به شيعيان و پيروان حقيقي و فرمانبرداران واقعي خدا و رسول خدا صلي الله عليه واله ندارد! و نخواهد داشت !
موضوع قفل شده است