روايات جالب از صحاح، معتبرترين كتب اهل سنت
تبهای اولیه
لطفا به اين نمونه از روايات كه در معتبرترين كتب روايي اهل سنت (صحاح سته) نقل شده دقت كنيد،قضاوت با شما...
نقد هركدام هم در ذيل آن آمده است.
قطعة سنگ لباس موسي را ميدزد!
قطعة سنگ لباس موسي را بر ميدارد و فرار ميكند، و موسي دنبال سنگ ميدود، و بنياسرائيل نظر به او ميكنند در حالي كه مكشوف العَوْرَة ميباشد
شيخين در دو صحيحشان با اسناد به ابوهريره روايت مينمايند كه عادت بنياسرائيل آن بوده است كه در وقت غسل كردن، عريان غسل ميكردهاند، و برخي به عورت برخي نظر ميكردهاند. امَّا موسي علیه السلام به تنهائي غسل مينمود. بنياسرائيل با خود گفتند: قسم به خدا كه علت غسل نكردن موسي با ما آن است كه او داراي فَتْق بيضه ميباشد.
ابوهريره گفت: يك بار كه موسي رفت تا غسل كند لباسهايش را بر روي سنگي نهاد. سنگ لباسهاي وي را برداشت و رو به فرار نهاد. موسي هم با سرعت در پي سنگ ميدويد و ميگفت؛ ثَوْبِي حَجَرُ! ثَوْبِي حَجَرُ! «اي سنگ لباسم را بده! اي سنگ لباسم را بده!»
در اين حال دويدن موسي، بنياسرائيل نگاه به عورت موسي كردند و با خود گفتند: قسم به خدا كه در موسي عيبي وجود ندارد. در اين حال سنگ ايستاد تا اينكه موسي آن را ديد و لباسهايش را گرفت و شروع كرد سنگ را زدن. قسم به خدا كه اثر شش يا هفت ضربة موسي بر روي سنگ باقي بماند - تا آخر حديث(1)
و در صحيحين از ابوهريره روايت است كه اين واقعه همان قضيهاي است كه خدا بدان اشاره دارد در كلامش آنجا كه ميفرمايد:
يَا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَتَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسَي فَبَرَّأهُ اللهُ مِمَّا قَالُوا وَ كَانَ عِنْدَاللهِ وَجِيهاً.(2)
«اي كساني كه ايمان آوردهايد نبوده باشيد مانند كساني كه موسي را اذيَّت كردند، و خداوند موسي را از گفتارشان مبرّ'ي كرد، و در نزد خداوند وجيه بود!»
و تو مشاهده مينمائي كه در اين حديث، عقلاً محال ممتنع وجود دارد، به جهت آنكه شهره كردن موسي كليمالله - علي نبيّنا و آله و عليه السلام - را به نشاندادن عورتش در ملا عام قومش جايز نيست، زيرا اين امر وي را منقصت ميدهد و از مقامش ساقط ميكند. بخصوص وقتي كه او را در حال عريان و برهنگيببينند كه فرياد ميزند به سنگي كه نميشنود و نميبيند: ثَوْبِي حَجَرُ! ثَوْبِي حَجَرُ!
سپس در برابر آن در حضور مردم عرياناً بايستد و آن را بزند و مردم وي را مكشوف العورة مانند ديوانگان نظر كنند!
و اين حركت اگر درست باشد تحقيقاً فقط فعل خداوند تعالي ميباشد پس چگونه كليم الله از آن غضب ميكند و سنگ را به پاداش آن عقوبت مينمايد؟! و آن سنگ نبود مگر مجبور بر حركت. و در اين صورت عقاب سنگ چه معني دارد؟
ازاين گذشته فرارسنگ با لباسموسي علیه السلام براي موسي جايز نميكند كهعورتش را مكشوف دارد و بدين عمل هتك حرمت خود را بنمايد. زيرا براي وي امكان داشت در همانجا بماند تا لباسش را بياورند و يا ساتري غير از لباسش را بياورند همچنانكه هر صاحب عقلي اگر بهمثل چنين قصّهاي مبتلاگردد اين كار را مينمايد.
علاوه بر اين، فرار سنگ از معجزات و خوارق عاداتي ميباشد كه به وقوع نميپيوندد مگر در مقام تَحَدِّي و مغالبة خصم در معجزات مثل انتقال شجره در مكّة معظّمه براي رسول الله صلی الله علیه وآله وسلّم هنگامي كه مشركين اين پيشنهاد را به او كردند. در اين صورت خداوند عزّوجلّ درخت را از مكانش به جهت تصديق دعوت او و تثبيت نبوّت او نقل كرد.
و معلوم است كه مقام و موقعيّت موسي علیه السلام در حال غسل كردن، مقام تحَدِّي و موقعيّت تعجيز نبوده است. در آن حالت و وضعيّت، معجزات و خوارق عادات واقع نميگردد، بالاخصّ چون بر آن كوس رسوائي و فضيحت پيغمبر خدا به آشكارا نمودن عورتش علي رئوس الاشهاد از قومش زده شود بر وجهي كه هر كس او را ببيند استخفاف كند و هر كس بشنود تحقير نمايد.
و امَّا صحَّت و سلامت او از «فتق» از اموري نبوده است كه مباح باشد در سبيل آن موسي هتك شود و شهره گردد و از مهمّاتي نبوده است كه بايد به سبب آن آيات صادر شود، زيرا ممكن است علم به برائت از آن به سبب اطلاع زنانش و اِخبار آنها به حقيقت حال حاصل گردد.
و اگر هم فرضاً موسي مبتلا به مرض فتق بوده است، چه باكي براي وي وجود دارد؟ شُعَيب علیه السلام چشمش معيوب شد. وايُّوب علیه السلام جسمش و تمامي انبياء: مريض ميشدند و ميمردهاند. و انتفاء اين عوارض از انبياء خدا واجب نميباشد بخصوص آنكه همچون كسالت فتق از مردم مستور باشد. آري جايز نيست براي آنها كه نقصاني در ادراكاتشان و يا در مُروَّتشان پيدا شود و يا چيزي كه موجب تنفّر مردم از آنها و استخفاف به مقامشان گردد، و فتق از اين قبيل نميباشد.
و از اينها گذشته، قول به اينكه بنياسرائيل دربارة موسي علیه السلام گمان فتق داشتهاند از احدي نقل نشده است غير از ابوهريره.
امَّا واقعهاي كه خداي عزّوجلّ بدان اشاره مينمايد كه: يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَتَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مَوسْيَ فَبَرَّأهُ اللهُ مِمَّا قَالُوا، آنچه از اميرالمومنين علیه السلام و ابن عباس مروي است آن است كه آن: اتّهام بنياسرائيل است حضرت موسي را به قتل هارون. و آن است اختيار جُبّائي.
و گفته شده است: قصّة زن فاحشهاي است كه قارون وي را اغراء نمود تا موسي علیه السلام را به نفس خود متّهم كند و خداوند موسي را مُبرّي ساخت چون زبان آن فاحشه را به حق گشود.
و گفته شده است: او را اذيَّت كردند چون نسبت سحر و كذب و جنون به وي دادند پس از آنكه آيات و معجزاتش را نگريستند.
و من بسيار در شگفتم از شيخين كه اين حديث و ما قبل آن را در باب فضائل موسي تخريج نمودهاند. و من نميدانم چه فضيلتي وجود دارد در ضرب فرشتگان مقرّبين خدا و پاره كردن چشمانشان هنگامي كه اراده دارند امر خداوند عزّوجلّ ر تنفيذ نمايند؟! و كدام منقبتي وجود دارد در آشكارا كردن عورت براي نظاره كنندگان؟! و كدام وزني براي اين سخافتها متصوّر است؟!
حَقّاً كَلِيمُ الله و نجيُّ الله و نبيُّ الله بزرگتر ميباشد از اين امور و كافي است براي وي آنچه كه ذكر حكيم و فرقان عظيم از خصائص نيكوي او علیه السلام فرياد زده و آوازهاش را بلند كرده است.(3)
****
1 - اين روايت را ما با لفظ مسلم آورديم زيرا او آن را با طرق كثيرهاي از ابوهريره تخريج كرده است. رجوع كن به باب فضائل موسي ص 308 از جزء دوم از صحيحش و بخاري آن را در بابي كه بعد از حديث خضر ميباشد از صحيحش ص 162 از جزء دوم و در ص 42 از جزء اول آن در باب اغتسل عرياناً از كتاب الغسل تخريج نموده است. و احمد آن را از حديث ابوهريره از طريق كثيرهاي تخريج كرده است. رجوع كن به ص 315 از جزء دوم «مسند» او.
2 - آية 69 از سورة 33: احزاب.
3 - «أبوهريرة» سيد شرف الدين طبع سوم ص 73 تا ص 75 و أيضاً اين فقيد علم در رسالة خود: «إلي المجمع العلمي بدمشق» ص 72 به همين گونه پاسخ ميدهد.
************************************************************************
[ سيلي زدن موسي به ملكالموت ]
شيخين در صحيحشان با اسناد خود به ابوهريره روايت نمودهاند كه گفت: ملك الموت براي قبض جان موسي علیه السلام بيامد و به وي گفت: أجِبْ رَبَّكَ! «دعوت پروردگارت را اجابت كن!» ابوهريره گفت: موسي يك سيلي به چهرة ملكالموت چنان بنواخت تا چشمش از كاسه بيرون پريد.
ملك الموت به سوي خداوند تعالي بازگشت و گفت: تو مرا فرستادي به سوي بندهات كه ميل به مردن ندارد و چشم مرا از حدقه بيرون كرده است! ابوهريره گفت: خداوند چشم ملك الموت را برگردانيد و به او گفت: برگرد به نزد بندة من و به او بگو: زندگي را ميخواهي؟! اگر زندگي را ميخواهي دستت را بر پشت گاو نر بگذار، آن مقدار از موهاي بدن او كه در زير دستت پنهان شده است به تعداد هر موئي يك سال عمر خواهي نمود - تا آخر حديث(1)
و احمد حنبل اين حديث را در «مسندش» از ابوهريره تخريج نموده است(2) و در آن اين طور وارد است كه: عادت و دأب ملكالموت اين گونه بود كه براي قبض روح مردم به طور آشكارا ميآمد. پس نزد موسي آمد و وي به او سيلي زد و چشمش بيرون آمد. تا آخر حديث.
و ابن جرير طبري در جزء اوّل از تاريخش(3) از ابوهريره آورده است و لفظ ابوهريره نزد طبري اين طور ميباشد كه: ملكالموت نزد مردم به طور عيان ميآمد تا هنگامي كه نزد موسي آمد و موسي به او سيلي زد و چشمش بيرون افتاد. و در آخر حديث اين عبارت آمده است كه: پس از اين قضيّه، ملك الموت نزد مردم بهطور پنهان آمد(4)
و تو در اين داستان مطالب كثيرهاي را ميبيني كه هيچ كدام از آنها بر خداوند و بر پيمبرانش و بر فرشتگانش جايز نميباشد. آيا به ساحت اقدس حق سزاوار است كه پيغمبري را انتخاب كند كه در هنگام غضب مانند زدن جبّاران ضربه زند و شدت او حتي به ملائكة مقرّبين او هم برسد؟ و عمل متمرّدان را انجام دهد؟ و مانند جاهلان مرگ را ناپسند بدارد؟
و چگونه اين عمل بر موسي جايز ميباشد با وجودي كه خداوند وي را به رسالتش برانگيخته است، و بر وحيش امين شمرده است، و به مناجاتش برگزيده است، و وي را از سادات و اعاظم رسلش قرار داده است؟!
چگونه بدين درجه از موت كراهت داشته است با شرف مقامش، و رغبتش به قرب خداي تعالي، و فوز به لقايش؟! و گناه ملك الموت چه بوده است در حالي كه او رسول و مأمور خداوند است؟!
استحقاق ضرب و مُثْله كردن او به قَلْع چشمش به چه علت بوده است با وجودآنكه وي فقط از نزد خدا آمده است و سخني به غير از أجِبْ رَبَّكَ نگفته است؟!
آيا جايز است بر پيغمبران اولواالعزم كه فرشتگان را اهانت كنند و در هنگامي كه آنان رسالتهاي خدا و اوامر او را به مردم و به ايشان ابلاغ مينمايند، آنها را كتك زنند؟ تَعَالَي اللهُ وَ تَعَالَتْ أنْبِيَاوهُ وَ مَلَئكَتُهُ عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً.
و به طور كلي ما به چه سبب از اصحاب رَسّ، و فرعون موسي، و ابوجهل و امثال آنها برائت ميجوئيم، و هر صبحگاه و شامگاه ايشان را لعنت ميفرستيم؟! آيا بدين سبب نيست كه آنان رسولان خدا را وقتي كه اوامر خدا را برايشان آوردهاند اذيّت نمودهاند؟ پس چگونه مثل كار آنها را بر أنبياي خدا و برگزيدگان از بندگان او جايز ميشمريم؟ حَاشَا لِلّهِ إنَّ هَذَا لَبُهْتَانٌ عَظيمٌ!
از اين كه بگذريم، معلوم است كه قوَّت بشر با وجود اجتماع و كليَّتشان، بلكه قوّة جميع حيوانات از هنگامي كه خداوند آنان را آفريده است تا روز قيامت، در برابر قوّة ملك الموت برابري نخواهد نمود، پس - در اين صورت و بنابراين حال - چگونه موسي علیه السلام قوّهاي پيدا كرد تا توانست اين ضرب دست را در عزرائيل بجاي گذارد؟ و چگونه ملك الموت از خود دفاع ننمود با اينكه قدرت داشت بر بيرون كشيدن روح موسي، و با وجود آنكه ميدانيم: از جانب خداوند تعالي مأمور به اين كار بوده است.
و كجا فرشته چشمي دارد كه بشود بيرون آيد؟!
و فراموش مكن تضييع حقِّ ملكالموت را در اين واقعه با از دست دادن چشمش! و ديگر هدر رفتن سيلي نواخته شدة بر وي! زيرا در اينجا ملكالموت مأمور نبوده است از موسي كه صاحب تورات ميباشد قصاص نمايد. توراتي كه در آن خداوند نوشته است:
أنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالانْفَ بِالانْفِ وَالاُذُنَ بِالاُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ(5)
«و ما در كتاب تورات بر بنياسرائيل به طور حكم و قانون گذرانيديم كه جان در برابر جان، و چشم در برابر چشم، و بيني در برابر بيني، وگوش در برابر گوش، و دندان در برابر دندان، و براي زخمها قصاص بوده باشد.»
خداوند موسي را در مقابل اين فعلش عتاب نكرد، بلكه وي را اكرام نمود، زيرا او را مخيّر كرد بين مردن و بين حيات در ساليان بسياري به قدري كه دستش از موهاي بدن گاو نر در زير خود مستور كرده است.
و قسم به خدا: من نميدانم: حكمت در ذكر موي گاو نر بخصوصه چه ميباشد؟! ولي سوگند به عزَّت حق و شرف صدق و برتري آنها بر باطل و دروغ، اين مرد بر دوستان و محبّان خود تحميل كرده است چيزي را كه ايشان طاقت حملش را ندارند، و ايشان را تكليف نموده است به احاديث خودش كه أبداً عقولشان قدرت كشش آن را نيز ندارند و بخصوص گفتارش در اين حديث:
ملك الموت قبل از وفات موسي بر مردم به طور آشكارا ميآمد، و بعد از موت وي به طور پنهان آمده است. نعوُذُ بالله از ركود عقل و پريشاني گفتار و كردار. وَلاَحَوْلَ وَ لا قُوَّة إلاّ بالله العليّ العظيم(6)
*****************
1 - اين حديث را با لفظ مسلم آورديم. وآن را از طريق ابوهريره به طرق كثيرهاي در باب فضائل موسي از كتاب الفضائل از صحيحش ص 309 از جزء دوم أيضاً تخريج كرده است. و بخاري در باب وفات موسي از كتاب بَدْء الخلق بعد از حديث خضر با فاصلة كمتر از دو صفحه از صحيحش تخريج نموده است. رجوع كن به ص 163 از جزء دوم و همچنين آن را در باب من أحبّ الدفن في الارض المقدّسة از ابواب الجنائز از صحيحش تخريج كرده است. رجوع كن به ص 158 از جزء اول آن.
2 - ص 315 از جزء دوم آن.
3 - آنجا كه وفات موسي را در تاريخش: «تاريخ الاُمم و الملوك» ذكر كرده است.
4 - اگر ملك الموت به طور آشكارا قبل از وفات موسي ميآمد، اخبار بدان انتشار مييافت و همچون خورشيد در رابعةالنّهار مشهور ميگرديد. بنابراين به چه علت محدّثين و مورّخين و اهل اخبار از جميع امَّتها از ذكر اين خبر غافل شدهاند؟! و به چه سبب داستانسرايان و قصّهپردازان اصولاً خيالشان در اطراف اين مسأله دوران نكرد؟! آيا همگي متّفقاً اين امتياز را براي ابوهريره گذاردند؟!
5 - آية45 از سورة5: مائده. و ما در فقرة 23 از اصحاح 21 از اصحاحات خروج از «تورات» موجود در دست يهود و نصاري در اين ايّام يافتيم بدين عبارت: إن حَصَلَت أذيَّةٌ تُعْطِي نَفْساً بنفسٍ و عيناً بعَيْنٍ و سنّاً بِسِنّ و يداً بيدٍ و رْجِلاً برجلٍ و كيّاً بِكيٍّ و جَرْجاً بجرحٍ و رَضّاً بِرَضٍّ. «اگر اذيّتي پديدار گردد جان را به جان ميدهد، و چشم را به چشم، و دندان را به دندان، و دست را به دست، و پا را به پا، و داغ نهادن را به داغ نهادن، و زخم زدن را به زخم زدن، و كوبيدن را به كوبيدن.»
6 - «أبوهريرة» سيد شرف الدين ص 70 تا ص 72.
*****************************************************************************
[آميزش سليمان با صد زن در يك شب! ]
شيخين تخريج كردهاند با اسناد به ابوهريره مرفوعاً كه گفت: «سليمان بن داود گفت: قسم به خدا كه من امشب سراغ يك صد زن خود خواهم رفت تا هر يك از آنها پسري بزايد كه در سبيل خدا قتال نمايد. فرشتهاي بدو گفت: بگو: انْشاءَالله! و او نگفت.
سليمان در آن شب با صد نفر زن هم بستر گرديد. هيچ يك از زنها نزائيد مگر يك زن آن هم نيمهاي از انسان را. ابوهريره گفت: پيغمبر گفت: اگر سليمان ميگفت: انشاءالله، حَنْثِ قَسَم نمينمود و اميد برآورده شدن حاجتش بيشتر بود.»
سيد عبدالحسين شرفالدّين پس از نقل اين حديث ميگويد: در اين حديث چند اشكال وجود دارد:
اول آنكه: قوّة بشريّه از آميزش با يك صد زن در شب واحد عاجز ميباشد هر چه انسان قوي باشد. بنابراين ذكر ابوهريره براي مجامعت سليمان - علي نبيّنا و آله و عليه السلام - مخالف با نواميس طبيعيّه است، و به طور عادت وقوع آن أبداً امكانپذير نيست.
دوم آنكه: جايز نيست بر پيغمبر خدا: سليمان علیه السلام ترك كند تعليق به مشيّت خدا را بخصوص پس از آگاه كردن فرشته او را بر اين مهم. چه موجب شد كه سليمان إنْشاءالله نگويد با وجودي كه او از داعيان به سوي خدا و از أدلاّء بر او ميباشد؟ اين گفتار را جاهلان به اينكه همگي امور به دست خداست و غافلان از الله عزّوجلّ ترك ميكنند. هر چه خداوند بخواهد واقع ميشود و آنچه نخواهد واقع نميشود. و دورند پيمبران الهي از غفلت جاهلان. ايشان در افقي وسيعتر و بالاتر از وَهْم و پندار تحريف كنندگان زيست مينمايند.
سوم آنكه: ابوهريره در تعداد زنان سليمان به اضطراب افتاده است، گاهي آنها ر يكصد تن گفته است(1) و گاهي نود زن(2) و گاهي هفتاد زن(3) و گاهي شصت زن.(4) و تمام اين روايات مضطربه و مختلفه در «صحيح» بخاري و مسلم و «مسند» احمد موجود است.
من نميدانم: اعتذار جويندگان از اين مرد (أبوهريره) در برابر اين اختلاف نقل چه ميگويند؟! آيا جمع ميان اين احاديث را بدين طريق مينمايند كه: اين حادثه از ناحية سليمان با زنهايش تكرار شده است، و آنها گاهي يكصد زن، و گاهي نود، و گاهي هفتاد، و گاهي شصت زن بودهاند. و در هر يك از اين دفعات، فرشته وي را متنبّه ميكرده و او انشاءالله را «اگر خداوند بخواهد را» نميگفته است؟! من گمان ندارم بدين پاسخ جوابگوي مشكل باشند. و اگر ميگفتند: قَدِ اتَّسَعَ الْخَرْقُ عَلَي الرَّاقِعِ (تحقيقاً محل پارگي بر شخص پينهزن گسترده شد و ديگر امكان پينه زدن را ندارد) براي ايشان سزاوارتر بود.
و در مثل دائر در ميان السنة مردم آمده است كه: لَيْسَ لِكَذُوبٍ حَافِظَةٌ(5) «آدم دروغگو بيحافظه ميشود.»
************
1 - اين روايت را بخاري در باب قول الرّجل: لاَطوفنّ اللّيلة علي نسائي در آخر ص 176 از جزء سوم از صحيحش در ورقة اخيره از كتاب نكاح ذكر كرده است و احمد از حديث ابوهريره در ص 229 و ص 270 از جزء دوم مسندش ذكر كرده است.
2 - همان طور كه بخاري از او در ص 107 از جزء رابع از صحيحش در باب استثناء در أيْمان در كتاب الايمان و النّذور ذكر نموده است.
3 - همان طور كه بخاري با اسناد به او در ص 165 از جزء دوم از صحيحش در باب قوله تعالي: ( و وهبنا لداود سليمان نعم العبد إنَّه أوّاب ) (آية 30 از سورة 38: ص) از كتاب «بدء الخلق» تخريج كرده است.
4 - همان طور كه مسلم با اسنادش به ابوهريره در باب استثناء از كتاب الايمان ص 23 از جزء دوم از صحيحش تخريج نموده است. و مسلم أيضاً در خود آن باب حديثي را از طريق ديگري از ابوهريره تخريج كرده است كه زنهاي سليمان هفتاد نفر بودهاند و از طريق سومي تخريج كرده است كه آنها نود نفر بودهاند. بدانجا رجوع كن!
[5 - «ابوهريرة» سيد شرف الدين، طبع سوم ص 69 و ص 70.